فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 




سخنان امام علی علیه السلام در مورد شب زنده داران

آن شب زنده داران و مردان الهی و عارفان و سالکان شب زنده دار، این راز و نیاز شبانه و عبادت عارفانه را، از امام العارفین، امیرالمؤمنان حضرت علی علیه السلام الهام گرفته اند؛ از آنجا که امام درباره این گونه انسان های تشنه عبادت و بندگی می فرماید:

«خوشبخت و سعادتمند آنکه فرائض پروردگار خویش را انجام دهد، رنج ها را مانند سنگ آسیا خرد کند، شب هنگام از خواب دوری گزیند، آنگاه که سپاه خواب حمله می آورد زمین را فرش و دست خود را بالش قرار می دهد!

در زمره گروهی که بیم روز بازگشت، خواب از چشمان شان ربوده و پهلوهاشان، جا خالی کرده است و لب هایشان به ذکر پروردگارشان در زمزمه است، ابرهای گناهان بر اثر استغفار مُدام آنان برطرف شده است، آنانند حزب خدا، همانا تنها آنان رستگارانند».(26)

پس باید در نظر داشت که برای راز و نیاز و مناجات با پروردگار متعال و گفتگوی عاشقانه با او داشتن، زمانی بهتر و مناسب تر از شب هنگام نیست. آن هنگام که غوغای زندگی به خاموشی می گراید و فریادها و بانگ های تلاش گران دنیا به گوش نمی رسد و بساط پرآوای مردمان برچیده می شود و غافلان و بی خبرانِ از عالم معنا در بسترها خفته و آرامشی خاص برای بیدار دلان و عاشقان حق فراهم ساخته اند.

غزل سرای بیدار دل، حکیم قدوسی، حافظ شیرازی چنین می سراید:

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند دعای نیم شبی رفع صد بلا بکند

ز مُلک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

حضرت علی علیه السلام این رهبر و امام پروا پیشگان، با آن شناخت و معرفتی که به خدای بزرگ دارد و آن دلی به پهنای آسمان ها برای بندگی و پرستش دارد، حال و وصف پارسایان و عشّاق شب را چنین بازگو می کند:

«شب ها پاهای خود را برای عبادت جفت می کنند، آیات قرآن را به آرامی شمرده شمرده تلاوت می نمایند، با زمزمه آن آیات و دقّت در معنی آنها، غمی عارفانه در دل خود ایجاد می کنند و دوای دردهای خویش را بدین وسیله ظاهر می سازند. هر چه از زبان قرآن می شنوند، مثل این است که به چشم می بینند، هرگاه به آیه ای از آیات رحمت می رسند بدان طمع می بندند و قلب شان از شوق لبریز می گردد و چنین می نماید که نصب العین آنها است. و چون به آیه ای از آیات قهر و غضب می رسند، بدان گوش فرا می دهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعله های جهنم به گوش شان می رسد، کمرها را به عبادت خم کرده، پیشانی ها و کف دست ها و زانوها و سرانگشت پاها به خاک می سایند و از خداوندْ آزادی خویش را می طلبند. همین ها که چنین شب زنده داری می کنند و تا این حدّ روح شان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، نیک و پارسا.»(27)

آری، آنان که در دست یابی به کمالات معنوی و درجات عالی نزد پروردگار کامیاب شده و بدان دست یافته اند، رمز موفقیت خویش را همان راز و نیاز و گفتگوهای شبانه خود با پروردگار متعال می دانند.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و وِرد سحری بود

سحرخیزی و نماز شب در اشعار شاعر عارف، حافظ شیرازی

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلّی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آیینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند

همّت «حافظ» و انفاس سحرخیزان بود که ز بند غم ایام نجاتم دادند

***

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی خبر آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[یکشنبه 1394-11-18] [ 02:16:00 ب.ظ ]




چگونه شب زنده داري كنيم؟

يكي از مهمترين سازوكارهاي دستيابي به مقام عبوديت و تقرب الهي، شب زنده داري است كه از آن به احيا، تهجد، قيام شبانه و مانند آن ياد مي كنند. سالكان راه حقيقت و روندگان منازل طريقت به حكم شريعت، شب را ظرف پرواز مي دانند. چنان كه روز را فرصتي براي پاسخگويي به نيازهاي ديگر برمي شمارند.
سالكان حقيقت از راه شريعت مي كوشند تا براساس آموزه هاي وحياني قرآن، به دو بخش از مأموريت و تكليف، پاسخ در خور دهند. همانگونه كه انسان، تركيبي از تن و جان است، نيازهاي وي نيز به دوگونه است كه به حكم شريعت مي بايست به آن پاسخ داده شود تا شخص به انسان معتدل كمالي تبديل گردد. دو ظرف زماني شب و روز هر چند كه ظرفيت پاسخگويي به هردو بخش را دارا مي باشد، ولي هريك بنا به علل و عواملي، به گونه اي هستند كه ظرفيت پاسخ گويي به هريك از اين دو بخش را بيشتر دارا مي باشند. از اين رو ظرف روز براي پاسخگويي به اموري چون خورد و خوراك، يا مأموريت هايي چون آباداني زمين و ربوبيت ديگران در حوزه هاي مختلف به ويژه اجتماعي و سياسي و نظامي، اختصاص بيشتر مي يابد و ظرف شب براي خودسازي و تزكيه و پروازهاي كمالي مورد تاكيد و اهتمام قرارمي گيرد.
از اين مطلب شايد بتوان هدف از شب زنده داري را دانست و كلياتي نيز از اين كه چگونه شب زنده داري كنيم دانسته شود، با اين همه، هنوز بسياري از پرسش ها از كيفيت و چگونگي آن، بي پاسخ مانده است. از اين رو نويسنده به سراغ آيات قرآني رفته تا تبيين كند كه چگونه شب زنده داري كنيم و چه ساعاتي از شب سازنده تر و بهتر است؟ با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.
شب، ظرف پرواز روح

روح انسان، آفريده اي بسيار لطيف و حساس است. توجه و اهتمام روزانه نفس به امور مادي و دنيوي و شناي طولاني و غرق در ماديات شدن كه قرآن از آن به «سبح طويل» ياد مي كند، روح را خسته و آزرده مي كند. هرگاه تن به خواب رود، روح به پرواز درمي آيد و هر خوابي، مصداقي از تجريد روح از بدن و جان از تن است كه درقرآن از آن به مرگ موقت ياد مي شود.
روح در هنگام خواب اين فرصت را مي يابد تا به آسمان اتصال با آفريده بالا رود و خود را براي ادامه حيات و زندگي در تن مادي آماده سازد. اگراين اتفاق خروج روح از تن در هنگام خواب اتفاق نمي افتاد، شايد زندگي انساني به اين زيبايي و كمالي نمي بود، زيرا بسياري از چيزها و دانش ها را در اين بازگشت به آفريده و آسمان قداست و معنويت ياد مي گيرد. بنابراين مي توان گفت كه خواب و تجريد روح از بدن، زماني براي شارژكردن روح باشد.
انسان در هر شبانه روز، به خوابي و چرتي، مي تواند روح را به آرامش خاصي برساند و توانايي هاي آن را در سفر همراهي با تن تقويت نمايد. اين اتفاق در زندگي انساني به طور طبيعي اتفاق مي افتد و نظام بدن و روح به گونه اي سامان يافته كه تجريد و شارژكردن اتفاق بيفتد.
اما خداوند اين گونه تجريد را به تنهايي كافي براي رشد و كمال انساني نمي داند. بنابراين اگر انسان، موجودي با اراده و مختار آفريده نمي شد، شايد از طرق ديگري اين مهم انجام مي گرفت تا هر انساني به كمال شايسته و بايسته خود برسد؛ با اين همه، از آن جايي كه انسان از ويژگي منحصر به فردي برخوردار مي باشد، لازم است تا خود براي رسيدن به اين كمال تلاش كند.
اصولا اراده و اختيار انساني كه به وي حق انتخاب مي دهد تا در دو مسير مقابل هم، گام بردارد، چيزي جز تلاش دائم براي شدن نيست. به اين معنا كه اين اراده و اختيار به او كمك مي كند تا در مسير شدني تلاش كند. اين شدن مي تواند در دو مسير متقابل انجام گيرد، ولي از آن جايي كه خداوند هماره اول و آخر هر چيز و هر سير و حركتي است، انسان در نهايت هر دو مسير خداوند را مي يابد. از اين رو خداوند درقرآن بيان مي كند كه حتي كافران و مشركان كه راه متقابل ضلالت را طي مي كنند در پايان مسير، خداوند را مي يابند. اين گونه است كه در آيات قرآني پايان همه راهها و مسيرها را خداوند معرفي مي كند و بازگشت همه امور را به سوي او مي داند.
تلاش براي لقاي پروردگار

خداوند در قرآن بيان مي دارد كه همه تلاش هاي انساني كه در دو مسير متقابل يعني هدايت و ضلالت صورت مي گيرد، او را در نهايت به ملاقات و ديدار خداوند مي برد و براي هيچ موجودي چاره اي جز اين ملاقات در صورت جمالي و جلالي يعني بهشت و دوزخ نيست.
از اين رو به انسان هشدار مي دهد تا در انتخاب راه دقت داشته باشند و راه مستقيم را برگزينند كه ايشان را به سوي كمالات جمالي مي برد و ديداري مسرورانه با سلام و تحيت را درپي دارد. بنابراين لازم است تا انسان تلاش خود را مصروف آمادگي كامل براي اين ديدار زيبا و كريمانه كند.
اما مشكلي كه وجود دارد آن است كه حضور در جهان مادي و پاسخ گويي به نيازهاي غريزي و طبيعي آن، مي تواند او را چنان سرگرم كند كه از اصل مأموريت بازماند و به امور جزيي و مقدماتي بپردازد.
هرچند كه خداوند براي ايجاد اعتدال ميان كشش ها و گرايش هاي مادي و معنوي، ابزارها و فرصت هاي برابر نهاده است، ولي دستيابي به بسياري از كمالات تنها به خواست و اراده انسان بستگي دارد. از اين رو با وجود اتصال به مبدأ از طريق تجريد غير اختياري در خواب، از انسانها مي خواهد تا اين تجريد را درظرف شب از راههاي ديگري چون شب زنده داري و قيام در آن كامل كنند و فرصت هاي فزون تر و توانايي هاي بيشتري براي خود بيندوزند تا در روزهاي غفلت دنيا، از آن بهره گيرند.
اينجاست كه رمز شب زنده داري و فلسفه تشريع آن به عنوان يك حكم الهي به دست مي آيد و رمزگشايي مي شود. از آثاري كه قرآن براي شب زنده داري برمي شمارد مي توان به سادگي دريافت كه شب زنده داري، ظرف پروازهاي روح به مقام قدس و اتصال به مبدأ وجود و آفريدگار و پروردگار است تا دانش و علم و توانايي جديدي را به دست آورد و در زندگي مادي از آن بهره گرفته و مسير متاله شدن را به درستي براي تقرب به خدا طي كند تا به مقام عبوديت ربوبي برسد.
صراحت آياتي چون 2 و 5و6 سوره مزمل اين معناست كه انسان در اين پروازهاي شبانه، آمادگي دريافت وحي و دانش ها و علوم بسيار سنگين و ارزشمندي را دارا مي باشد و با حضور خويش درقرب الهي از معنويت سرشار مي شود و از غفلت بيرون مي آيد و عصمت علمي و عملي را تحصيل مي كند و درمقام صالحان (آل عمران آيات 113 و 114) و محسنان (ذاريات، آيات16 و 17) قرار مي گيرد و از بركات و آثار اين مقامات عالي و كمالي انسان بهره مند مي شود.
كيفيت شب زنده داري

چنان كه گفته شد، شب زنده داري، روش اكمالي براي پرورش و تقويت روح براي پيمودن مسير شدن كمالي است و درحقيقت نعمت و نافله الهي است كه به اين طريق به بندگانش امكان زيادتري بخشيده است تا بتوانند خود را چنان كه هست بشناسند و حقيقت خود را چنان كه شايسته است بيابند و در اين مسير حركت كنند. از اين رو به عنوان امري استحبابي و نافله و فرصتي استثنايي براي بندگان مومن مطرح مي شود (اسراء آيات 79 و 80 و مزمل آيه 20 و آيات ديگر)
با اين همه، كيفيت شب زنده داري مهم تر از خود شب زنده داري است. به اين معنا كه چگونه شب را بگذرانيم و از آن بهره گيريم مهم تر و اساسي تر از اين است كه خود شب را زنده بداريم و نخوابيم.
واژه شب زنده داري كه از آن به احيا نيز ياد مي شود، درحقيقت گوياي چگونگي آن است.
انساني كه درخواب غفلت است همانند مرده اي است كه هيچ روح و رواني ندارد و رفتارهايش به دور از كمال و معنويت است. اما كسي كه شب را زنده نگه مي دارد و آن را احيا مي كند، روح و جانش را زنده نگه داشته و حيات را درتمام لحظات شبانه روز در آن جريان مي دهد.
بنابراين،نفس شب زنده داري مي تواند آثاري را داشته باشد، چنان كه اگر كسي تمام شب را درگوشه اي بنشيند و درسكوت و خاموشي به سر برد بي آن كه كاري كند و يا انديشه و تفكري را داشته باشد، به كمالاتي مي رسد كه از آثار شب زنده داري است.
مرتاضان هندو با اين روش سكوت شبانه به قدرت ها و توانمندي هاي بسياري دست يافته اند كه از جمله آنها تصرف در اشياي مادي جهان از جمله بازداشتن حركت خودروها و قطارهاست؛ زيرا روح دراين سكوت هاي شبانه، تقويت شده و به قدرت طبيعي خود دست مي يابد.
با اين همه اين روش نمي تواند تمام ظرفيت روح و شب را نشان دهد، زيرا دست يابي به كمالاتي كه از راه شب به دست مي آيد بيش از اموري چون تجريد روح و تصرف دركائنات است. اما دست يابي به اين توانمندي و تمام ظرفيت روح و شب آن است كه از راههاي درست انجام گيرد؛ زيرا استفاده از راه هاي نادرست مي تواند آسيب هاي جدي بر روح و روان وارد سازد و برخي از توانمندي ها و به قول معروف تراشه هاي روح را بسوزاند و هك كند. بنابر اين بهتر است تا از متخصصان اين امر استفاده شود. يعني مي بايست به كساني مراجعه شود كه خود اين راه را رفته و توانسته اند همه كمالات را بشناسند و آن را آزاد و رها ساخته و به كار گيرند. اين جاست كه شريعت به عنوان طريقت و راه و روش وارد ميدان مي شود و مديريت كلاس ها و آموزش ها را به دست مي گيرد.
البته نفس آموزه ها به تنهايي براي طي كردن مسير نمي تواند چنان كه بايد و شايد مفيد و سازنده باشد. استفاده بي استاد از اين تعليمات مي تواند گاه به انسان آسيب جدي وارد سازد. از اين رو حتي حضرت موسي(ع) درمقام پيامبري براي استفاده از كلاس هاي خاص، به حضور عالم رباني و متخصص اين فن يعني حضرت خضر مي رود و از هنر وي براي طي كردن مسير كمالي سود مي برد.
اصولا از ديدگاه قرآن، پيامبران و به ويژه پيامبر گرامي (ص) و اهل بيت عصمت و طهارت (ع) اسوه و راهنمائيان اين راه هاي سخت و دشوار هستند كه هركسي را دركلاس هاي علمي و عملي تربيت مي كنند. لذا ماموريت اصلي پيامبران تعليم دانش هاي طريقت به سوي حقيقت و كمال و تزكيه و پرورش جان ها است كه در آيه 2 سوره جمعه و ايات ديگر تبيين و تشريح شده است.
قرآن به عنوان كتاب راهنماي زندگي انسان به همه كمالات، از سوي خداوند فروفرستاده شده است. جالب اين كه اين كتاب كه خود قول ثقيل و داراي محتواي ارزشمند و سنگيني براي عموم و بلكه حتي خواص از اوليا و پيامبران است. درظرف شب نازل شده است كه مهم ترين ظرف آن شب قدري است كه از نظر ظرفيت و جايگاه برابر با هزار ماه مي باشد. (مزمل آيه 6 و قدر آيه 1 و آيات ديگر).
اين كتاب در بردارنده مطالب بسياري درباره كيفيت و چگونگي بهره گيري از تمام ظرفيت شب براي پرواز و تجريد روح جهت كسب تعليمات خاص مي باشد. بنابر اين با بهره گيري از ايات اين كتاب و فرموده هاي رسول اكرم (ص) كه خود اين طريق را تا قاب قوسين او ادني (نجم آيه 9) طي كرده است. كيفيت و چگونگي شب زنده داري و احياي آن را تحليل و تبيين مي كنيم.
1-استغفار:

خداوند در آيات قرآني دست كم هشت كار را براي بهره گيري از تمام ظرفيت شب مطرح مي كند. يكي از اين كارها و اعمال، استغفار است با عبارت «استغرالله ربي و اتوب اليه» به عنوان يك ذكر، بر لب و دل جاري مي شود. كم ترين تعدادي كه اين ذكر مي تواند تاثيرات شكرف خود را نشان دهد هفتاد بار است. كسي كه هفتاد بار اين ذكر تكرار كند مي تواند اميد داشته باشد كه درپوشش امنيتي و حفاظتي خداوند قرار مي گيرد و از وسوسه هاي شيطاني در امان استغفار، يكي از دو عامل بازدارنده از عذاب هاي الهي است كه انسان به سبب خطا و گناه مي بايست گرفتار آن شود. چنان كه استغفار، به انسان اين فرصت را مي بخشد تا افزون بر دفع عذاب، به رفع عذاب هايي كه اكنون گرفتار آن است نيز بپردازد و حتي منافع و بركاتي را نيز از اين طريق كسب كند. از اين رو سه كاركرد دفع و رفع عذاب و جلب نعمت و خير براي استغفار در آيات قرآني بيان شده است.
كساني كه مي خواهند از تمام ظرفيت شب بهره گيرند مي بايست به استغفار به عنوان يك عامل مهم توجه كنند، زيرا فرصت هاي بلند و بزرگي را براي تعالي روح و روان فراهم مي آورد. اين گونه است كه خداوند در آياتي چون 17 سوره آل عمران و 15 تا 17 سوره ذاريات و 20 سوره مزمل به استغفار به عنوان يك دستور اصلي و كار اساسي در شب زنده داري تأكيد مي كند.
2-تسبيح و تنزيه

از ديگر كارهايي كه در شب زنده داري مورد تأكيد قرآن است، تسبيح و تنزيه خداوند از هر نقص و كمبودي است. درشب زنده داري از انسان ها خواسته شده است تا خود را مشغول به تسبيح و تنزيه كنند. ازآن جايي كه شب، يك تاريكي و پرده بر روي همه اشيا مي افكند، فرصت خوبي براي عقل فراهم مي آيد تا از مقام تشبيه كه مقام خيال و تخيل است بالاتر رفته و در امور كليات به جاي جزئيات بينديشد. درپوششي از پرده شبكه ديگر رنگ ها و تجليات اسمايي خود را نشان نمي دهد و همه هستي به گونه اي كلي ديده مي شود و نواقص و كمبودها به چشم نمي آيد.
دراين حال قلب مي تواند فرصتي بيابد تا دركليات كه مقام عقل است تفكر و تدبر كند و به اوج توجه يابد و به جاي تشبيه به تسبيح و تنزيه بپردازد.
از نظر قرآن، دست يابي به معراج كه مقام عقل است، از راه تسبيح و تنزيه، شدني است. از اين رو همواره معراج و تجريد، با تسبيح خداوند شروع مي شود و آيه نخست سوره اسراي پيامبر(ص) نيز اين معنا را تأكيد و گوشزد مي كند. براين اساس عارفان و سالكان معروف، بر خواندن سوره هاي مسبحات تأكيد و اهتمام خاصي داشته و دارند. خداوند در آياتي چون 130 سوره طه و 15 و 16 سوره سجده و 39 و 40 سوره ق و 48 و 49 سوره طور و نيز 26 سوره انسان به نقش كليدي تسبيح براي پرواز شبانه روح و تجريد و معراج آن اشاره مي كند و خواهان بهره گيري از تسبيح و تنزيه براي اين مقاصد كمالي مي شود.
3- ستايش خداوند

ستايش خداوند، از ديگر راه ها و كارهايي است كه بايد در شب زنده داري انجام شود. توجه به همه اسماي كمالي و ذكر آن چون خواندن جوشن كبير و صغير مي تواند گامي براي تحقق اين معنا باشد. از آن جايي كه قرآن خود كامل ترين اسماي الهي است مي توان از آن نيز به عنوان يك ابزار ستايش خداوندي استفاده كرد؛ زيرا آيات قرآني به تفصيل، آفريده ها و توجهات و عنايات الهي به همه كائنات از جمله انسان ها را بيان كرده است. با خواندن آيات قرآني در حقيقت نوعي ستايش از خداوند تحقق مي يابد. (ال عمران آيه 113 و مزمل آيات 2 و 4 و 20)
4- ذكر الهي

ذكر الهي به عنوان يكي از مهم ترين كارهايي است كه در قرآن براي شب زنده داري بيان شده است. ذكر به معناي ياد خداوند، وظيفه و تكليف دايمي بشر است، بدون ذكر، آدمي دچار نسيان و غفلت مي شود و خداوند نيز وي را به همين سبب از توجه و عنايت خود محروم مي كند. با اين همه ذكر شبانه از جايگاه مهم و برتري برخوردار مي باشد، زيرا موجب توجه و حضور قلب نسبت به حقيقت مطلق هستي يعني خداوند مي شود.
ذكر در همه اقسام و انواع آن مفيد است حتي اگر اين ذكر زباني باشد، چنان كه مرتاضان هندي از طريق ذكر به دوام، به نوعي خلسه دست مي يابند كه موجبات جدايي و تجريد روح از بدن را فراهم مي آورد. در مجالس صوفيان نيز از اين گونه ذكر زباني براي حضور قلب و خلسه استفاده مي شود. با اين همه تفاوت هاي معناداري ميان ذكر قرآني با هندي و صوفي وجود دارد كه اين جايگاه براي طرح آن مناسب نيست.
خداوند در آيه 2 و 8 سوره مزمل ياد و ذكر الهي را در شب به عنوان يك عبادت و كار شبانه مطرح مي كند. علامه طباطبايي با توجه به اين كه آيه 8 سوره مزمل عطف به آيه 2 آن است كه به ترتيل قرآن در شب اشاره مي كند، اين معنا را استنباط كرده است كه ذكر در اين جا مي تواند همان ذكر لفظي باشد. (الميزان، ج 20، ص 64)
5- تلاوت قرآن

تلاوت قرآن به عنوان يك عمل عبادي و كار شبانه مطرح شده است؛ زيرا قرآن بالاترين ذكر و هم چنين بالاترين ستايش خداوندي است. از سوي ديگر، تدبر در آيات آن هم، عبادت و خواندن آن نيز عبادت است. بنابراين كساني كه براي شب زنده داري برمي خيزند مي توانند به قرآن به عنوان مهم ترين عبادت و ذكر و ستايش و مانند آن توجه كنند. خداوند در آياتي چون 113 آل عمران با تأكيد بر تلاوت آيات الله در قيام شبانه از آن به عنوان عملي عبادي براي كساني كه خواهان دست يابي به كمال هستند سخن به ميان مي آورد و در آياتي چون 2 و 4 و 20 سوره مزمل ترتيل و تلاوت قرآن را در طول تمام شب امري نيكو برمي شمارد.
6-تهجد

از مصاديق مهم تهجد، نماز شب است كه به عنوان نافله شبانه در آياتي چون 113 سوره آل عمران و 79 سوره اسراء و 130 سوره طه و 64 سوره فرقان و بسياري از آيات ديگر قرآني بدان اشاره و توجه داده شده است. در آيه 79 سوره اسراء اصولا دست يابي به مقام محمود مشروط به نماز شب دانسته شده است. درباره نماز شب مطالب بسياري گفته و نوشته شده است و لذا به همين مقدار بسنده مي شود.
7- سجده

سجده بي گمان مصداق كامل عبوديت و بندگي و تسليم است. كسي كه به سجده مي افتد، تذلل و بندگي خود را بيان مي كند و اطاعت و تسليم محض خويش را اعلان مي دارد. از اين رو از آن به عنوان يك كار مهم در شب سخن گفته شده و خداوند از مردم خواسته است تا براي بهره گيري از تمام ظرفيت شب در خلوت هاي شبانه، با سجده، خضوع و خشوع و بندگي محض خويش را نشان دهند. (آل عمران آيه 113 و فرقان آيه 64 و سجده آيه 15 و زمر آيه 9 و انسان آيه 26)
8- دعا و نيايش

تهجد مومنان در دل شب همراه با دعا و نيايش به درگاه خداوند از ديگر اعمالي است كه براي شب تجويز شده تا شخص بتواند به تمام ظرفيت شب دست يابد و راه كمال و تجريد و اتصال به شعاع انوار الهي را بپيمايد.
در روايات است كه معصومان و اولياي الهي به شب و نيايش هاي آن توجه بسيار داشته اند كه از جمله مي توان به بسياري از نيايش ها از جمله دعاي كميل اشاره كرد كه در دل هاي تاريك شب خوانده مي شد. به هر حال دعا و نيايش زمينه براي حضور قلب و ذكر الهي را فراهم مي آورد. از اين رو از آن به عنوان قرآن صاعد در برابر قرآن نازل ياد كرده اند.
اگر قرآن، كلام خداست، دعا و نيايش پاسخ بنده است به كلام الهي و اين گونه ميان بنده و خدا، تكلم تحقق مي يابد و انسان در برابر هر كلام خداوند، كلامي بلند بر زبان مي آورد. خداوند در آياتي چون 79 و 80 سوره اسراء و 15 و 16 سوره سجده از نيايش به عنوان يك كار عبادي در شب ياد مي كند و مردم را بدان تشويق مي كند. كاري كه همه پيامبران و معصومان(ع) در مقام تكلم با خداوند انجام مي دادند و زمينه براي اتصال كامل فراهم مي آوردند.
البته كارها و امور ديگري نيز به عنوان اعمال عبادي در ظرف شب بيان كرده است كه مي توان به وضو و طهارت ظاهري و مانند آن اشاره كرد. از نظر قرآن تمامي شب اين ظرفيت را دارا مي باشد ولي بي گمان سحر از موقعيت و ظرفيت بالاتري براي كارهاي بسيار برخوردار است. باشد تا از طريق شب بتوانيم به سوي كمال گام برداريم.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:04:00 ب.ظ ]





توصیه قرآن به مقدار شب زنده داری

خداوند در آیه 20 سوره مزمل درباره مقدار شب زنده داری سخن گفته است، مخصوصا با این تقیدی که مسلمین داشتند، با توجه به اینکه نمی توانستند وقت را به طور دقیق معین کنند کار را سخت می کرد آن زمانها ساعت که نبود، با طلوع و غروب ستارگان هم نمی شد مؤمنین دقیقا معین کنند که مثلا دو ثلث شب گذشته است، نصف شب گذشته است یا یک ثلث شب گذشته است. در احادیث آمده است که بسیاری برای اینکه این فضیلت را درک کنند مثلا آن که می خواست دو ثلث شب یا نصف شب یا یک ثلث آخر شب را بیدار بماند برای احتیاط یک مقدار زیادی بیدار می ماندند چون می دانستند نمی توانند به دست بیاورند که مثلا کی یک ثلث شب گذشته است. قرآن به صورت یک تخفیف، نه تخفیف یک امر واجب، می گوید شما به دلیل اینکه احیانا بعضی تان مریض هستید، گاهی برای کسب و کار و معاش در سفر هستید و خدا می داند که در آینده چنین مسائلی برای شما پیش می آید هر مقداری که برایتان ممکن است، بیدار باشید و نماز بخوانید. به عبارت دیگر خدا می داند که در آینده برای شما بیماری پیش می آید، سفرهای کسب و تجارتی پیش می آید. پیش بینی دوره مدینه را هم می کند که در آینده مدینه، بعدها در راه خدا باید بجنگید. وقتی شما بخواهید این کارها را انجام بدهید، در حال بیماری که شما نمی توانید دو ثلث شب، یک ثلث شب، یک نصف شب را بیدار باشید یا در حال مسافرت همین جور. در مسافرت زندگی حساب ندارد، خواب و بیداری نظم ندارد، آن موقع که می شود باید بخوابید، جنگ پیش می آید، باید در آن وقت عمل سربازی انجام بدهید. نه، هر مقداری که برایتان ممکن است (خطاب به مؤمنین است)، قرآن تلاوت کنید. چون اساس نماز همان قرائت است. «نماز بخوانید»، را به صورت «قرآن تلاوت کنید»، بیان کرده است. هر مقداری برایتان ممکن است؛ یعنی خودتان را مقید نکنید که حتما ما باید دو ثلث شب را بیدار باشیم، نصف شب را بیدار باشیم یا ثلث شب را بیدار باشیم که بعد یک مقدار هم به صورت احتیاط می خواهید اضافه کنید و نتیجه این می شود که شما دیگر در شبها به خواب نمی رسید. نه، این ضرورت ندارد، هر اندازه ممکن شد، حالا یک شب سر شب خوابیده اید، برایتان ممکن است از نصف شب برخیزید عبادت کنید، بسیار خوب، عبادت کنید، یک دفعه هست که شما ساعت 3 یا 4 بعد از نیمه شب خسته و کوفته می آیید به بستر، اگر بخواهید یک ساعت بخوابید و بلند شوید چنین چیزی نمی شود. آن، آخر شب هر مقداری که برایتان ممکن شد همان مقدار شب خیزی کنید، ولی این کار را ترک نکنید. قرآن دیگر نمی گوید که نماز شب، خواندید یا نخواندید، بیدار شدید یا نشدید یکسان است، بلکه می گوید هر مقدار برایتان ممکن است این کار را انجام بدهید.

«والله یقدر اللیل و النهار»، خداست که شب و روز را اندازه گیری می کند، یک وقت شب را بزرگ می کند و روز را کوچک و یک وقت این دو را برابر می کند. این گردش ایام و لیل و نهار و خورشید و ماه و زمین همه به دست قدرت اوست. «علم ان لن تحصوه»، خدا دانسته است و می داند که شما قدرت ندارید که وقت را دقیقا اندازه گیری کنید. «فتاب علیکم»، پس خدا بر شما توبه کرده است، خدا به شما بازگشت کرده است. کلمه توبه، هم در مورد بنده به کار می رود و هم در مورد خدا: «توبوا الی الله ان الله تواب رحیم» (تحریم/آیه 8)، (حجرات/آیه 12) «به درگاه خدا توبه کنید خدا توبه پذیر مهربان است»، معنای «شما توبه کنید (یعنی بازگشت کنید)، به سوی خدا» بازگشت از معصیت و قهرا رو آوردن به طرف خدا. این، توبه بنده است. توبه خدا چیست؟ توبه خدا همانی است که بعد از توبه، بنده صورت می گیرد؛ یعنی شما به سوی خدا بازگردید، خدا هم رحمت خود را به شما بازمی گرداند و آثار سوء گناهان را از شما سلب می فرماید. اینجا هم «تاب علیکم» یعنی خدا تبعات بدی را که ممکن است چنین کاری داشته باشد برداشته است یعنی برایتان عیبی ندارد.

«فاقروا ما تیسر من القرآن» (مزمل/آیه 20)؛ «هر مقداری که برایتان ممکن است قرآن بخوانید» نمی گوید بخوابید، لزومی ندارد شب خیزی کنید؛ بلکه می گوید هر مقداری که برایتان ممکن است قرآن بخوانید. «علم ان سیکون منکم مرضی» (مزمل/آیه 20)، خدا می داند و دانسته است که در آینده از شما مریضان خواهند بود. «و آخرون یضربون فی الارض» و گروه دیگری خواهند بود که در زمین ضرب در زمین (پا به زمین)، می زنند. در زبان عربی کنایه از راه رفتن روی زمین و کنایه از مسافرت کردن است. خواهند بود از شما گروهی که مسافرت می کنند، و در حال مسافرت برنامه عادی زندگی مختل می شود، لذا شما می بینید به ما گفته اند در مسافرت حتی نماز فریضه چهار رکعتی را دو رکعت بخوانید؛ خداوند تخفیف می دهد. «و اخرون یضربون فی الارض یبتغون من فضل الله» (مزمل/آیه 20)، و گروه دیگری هستند که در زمین مسافرت می کنند و طلب می کنند از فضل الهی. می دانید که قرآن کسب و کار را مقدس و محترم و عبادت می شمارد. اسم این را گذاشته است طلب فضل الهی؛ یعنی چون شما در طلب معاش خودتان هستید، در دنبال فضل الهی هستید، از خداوند فضل و لطف و مرحمت می خواهید، روزی می خواهید و باید هم یک نفر مسلمان دنبال روزی خودش باشد. «و آخرون یقاتلون فی سبیل الله»، خدا می داند که در آینده گروههای دیگر هستند که سفرهای جنگی دارند، در حال جنگ هستند و کسانی که در حال جنگ هستند انجام این کارها در این حد که شما خود را ملتزم کرده اید مشکل است. «فاقرؤا ماتیسر منه» بار دیگر تکرار می کند: بنابراین خود را به مشقت نیندازید، هر چه ممکن است (شب خیزی کنید و نماز شب بخوانید). دو بار کلمه «فاقرؤا ماتیسر» آمده است.

یک جا می فرماید: «فاقرؤا ماتیسر من القرآن»، باز بعد از چند جمله در همین آیه می فرماید: «فاقرؤا ماتیسر منه». ظاهرا اشاره به همین مطلب است که شما از این که خداوند می فرماید: «در مورد نماز شب و شب خیزی خود را به مشقت نیندازید» استفاده نکنید که بنابراین نخواندیم هم نخواندیم؛ نه، می گوییم این وقت وسیع که مؤمنین حداقل را برای خودشان ثلث شب قرار داده بودند، ضرورت ندارد ولی نه اینکه هیچ نخوابند، هر مقدار که برایتان ممکن است بیدار شوید و بپاخیزید و این عمل بسیار نیک را انجام بدهید. «فاقرؤا ماتیسر منه» هر مقداری که ممکن است از قرآن بخوانید. عرض کردیم که بعضی از مفسرین می گویند مقصود از «فاقرؤا ما تیسر من القرآن» این است که هر مقدار نماز می توانید بخوانید بخوانید، چون از اجزای عمده نماز قرائت است. بعضی دیگر از مفسرین گفته اند که چنین نیست، چون خود نماز خواندن در سحر جزء عبادات و جزء سنتهاست (بلکه مقصود، قرآن خواندن مستقل از نماز شب است).

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:04:00 ب.ظ ]




شب زنده داري و نماز شب
كلمات كليدي : شب ، نيمه شب، شب زنده داري، تهجد، سهر، نماز شب
این دو عنوان اخلاقی، در منابع قرآنی، روایی و اخلاقی با تعابیری چون «تهجد»[1]، به معني اعمالى كه پس از بيدار شدن از خواب گزارده مى‏شود[2] و «سهر»[3] به معناي بيدار ماندن در شب و «قیام اللیل»[4] به معناي به‌پاخواستن در شب براي عبادت مطرح شده است و بسيار ملازم هم هستند گرچه يكي نمي‌باشند؛ زيرا واژه‌هاي مذكور به معني عبادت در شب‌ها(هر عبادتي گرچه خدمت به بيمار و شير دادن بچه) در فاصله‌ي پس از نماز عشاء تا اذان صبح است؛ گرچه از نظر زماني، نيمه‌ي شب بهتر است[5] همانطور كه نماز شب، برترين اعمال شب‌زنده‌داران است.[6]

انواع شب‌زنده‌داري
علماي اخلاق چون مرحوم فيض[7] و مرحوم ملكي تبريزي[8] و جناب نراقي و امام خميني[9] شب‌زنده‌داري را در چند مصداق عبادي چون دعا و قرائت قرآن و به ويژه نماز شب خلاصه كرده‌اند، اما حقیقت این است که در منابع اسلامی، مصادیق شب‌زنده‌داری بیشتر از نماز شب است:
بيداري شب به ذكر خدا: قرآن كريم مي‌فرمايد: «در بخشى از شب او را تسبيح كن»[10] و امام خميني(ره) از اساتيد خود نقل مي‌فرمايد: كار سازترين عمل ‏ در تأثر قلب، سجده طولانى در دل شب كه يك ساعت و يا لا اقل سه ربع ساعت به درازا كشد و در آن گفته شود:لا اله الا أنت سبحانك انّى كنت من الظّالمين.[11]‏
بيداري شب به تلاوت قرآن: پيامبر اكرم(ص) فرمود: هر كس شبى ده آيه از قرآن بخواند از بى‏خبران شمرده نمى‏شود.[12]
بيداري شب به خدمت به خلق: وقتى امام صادق(ع) نماز عشا را به‌جا مى‏آورد و پاسى از شب مى‏گذشت کیسه‌ای پر از نان و گوشت و پول بر مى‏داشت و آن را بر گردن خود حمل مى‏كرد و بين فقراي مدينه‏ تقسيم مي‌كرد.[13]در روايت است هر كه در راه حاجت برادر مؤمنش ساعتى از شب يا روز گام بردارد، خواه آن حاجت را برآورد يا نه، براى او از اعتكاف دو ماه بهتر است.[14] همچنين در روایتی آمده است که مردى خدمت نبىّ‌اكرم(ص) آمد و عرض كرد: «من مردى جوان هستم و جهاد را دوست دارم و مادرى دارم كه از آن اكراه دارد. فرمود: برگرد و با مادر خود باش، به خدائى كه مرا به حق برانگيخته است آرام گرفتن مادر تو با تو در يك شب بهتر است از يك سال جهاد در راه خدا»[15]
بيداري شب به تحصيل علم: نبىّ اكرم(ص) فرمود: شب‌زنده‌داري درست نيست مگر در در سه چيز: طلب علم، تهجد و قرائت قرآن، بردن عروس به خانه‌ي شوهر(كه مستحب است شب باشد نه روز)[16]
بيداري شب در اثر درد بيماري: امام باقر(ع) فرمود: شب‌بيداري يك شب در اثر بيماري، ‌از عبادت يكسال برتر است.[17]
هر نوع شب‌ْبيداري در راه رضاي خدا: همانطور كه روايت است هر چشمي در قيامت گريان است مگر سه چشم: يكي از آن‌ها چشمي است كه در راه خدا بيداري كشد.[18]
بيداري شب به نماز شب: نماز شب هشت ركعت است و هر دو ركعت به يك سلام ختم مي‌شود. سپس دو ركعت نماز شفع به يك سلام و يك ركعت نماز وتر است.[19] نماز شب در سفر كه نافله‏هاى روز ساقط است، ساقط نشده[20] و در همه حال براى مردم مستحبّ مؤكّد و براى پيامبر اكرم(ص) واجب بود.[21]

فضيلت نماز شب
امام باقر(ع) از جد خود نقل فرمود كه براى خداى تعالى نداكننده‏اى است كه در سحرها فرياد ميزند كه آيا خواننده‏اى هست كه او را جواب دهم و حاجت و نيازمنديش را برآورم، استغفاركننده‏اى مي‌باشد كه من او را بيامرزم، طلب‏كننده‏اى هست كه او را عطا كنم.[22]
امام خميني(ره) مي‌فرمايد: سيره ائمه هدى(ع) و مشايخ عظام و علماء اعلام بر مواظبت بر نماز شب بوده بلكه بيدارى در آخر شب را با قطع نظر از عبادت اهميت مى‏دادند.[23] زيرا شب، هنگام انزواى از خلق و انقطاع از مشاغل روز است كه انسان را به خلوت و وحدت مى‏كشاند و خلوت و وحدت به توحّد مى‏رسانند و تا انسان به توحّد نرسيده است به ادراكات عقلى و سير انفسى نائل نمى‏گردد.[24]

فضيلت نماز شب در قرآن
خداي متعال، مومنين را به وصف «استغفاركنندگان در سحرگاهان» ستوده است.[25] چه اين استغفار سحرگاهي در نماز شب باشد چه در غير آن[26] و به رسول گرامي­اش دستور داده است كه پاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن(و نماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى براى توست اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد![27] و شب‌زنده‌داران را خردمنداني دانسته است كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آن گاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند.[28]
و فرمود: مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت‏تر است[29]؛ زيرا نماز شب استوارترين و صائب‏ترين سخن است، براى اينكه در نماز شب حضور قلب بيشتر و توجه به كلام دقيق‏تر است.[30]

فضيلت نماز شب در روايات
در احاديث بسيار وارد است كه نماز شب شرف مؤمن است[31] و زينت آخرت، چنانچه مال و اولاد زينت دنياست‏.[32] حضرت رسول(ص) در وصيتش به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: كه بر تو باد به نماز شب خواندن و سه مرتبه اين كلام را تكرار كرد.[33] در روايت است كه ‏ هر كس در نماز وترش كه آخرين ركعت نماز شب است، هفتاد بار در حال ايستاده‏بگويد:” استغفر اللَّه و اتوب اليه” و تا يك سال اين عمل را ادامه دهد خداى تعالى او را در درگاه خود از مصاديق” مستغفرين بالاسحار” به حساب آورده و آمرزش خداى تعالى برايش حتمى خواهد شد.[34] و شايد مهم‌ترين فضيلت نماز شب در این روايت باشد که امام صادق(ع) فرمود: از ما نيست كسي كه نماز شب نخواند.[35]

فضيلت نماز شب در كلمات علماي اخلاق
آخوند ملاحسينقلي همداني(ره) مي‌گويد: از طالبان آخرت، احدى به مقامى از مقامات دينى نرسيد مگر آنانكه اهل تهجد و شب زنده‏دارى بودند.[36]
شيخ أنصارى(ره) به شاگردان دستور مى‏داد كه حتماً بايد نماز شب بخوانند و خيلى روى اين معنى تأكيد داشت.[37]
علامه‌ي طباطبايي(ره) امر شانزدهم از امور ضروري براي سالك را شب‌زنده‌داري مي‌داند[38] و نقل مي‌كند كه در آغاز ورودم به نجف يك روز درِ مدرسه‏اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏كردند، چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: «اى فرزند! دنيا مى‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏خواهى نماز شب بخوان!»[39]

آثار و فوايد نمازشب
آثار معنوي و روحي:
1. رسيدن به مقام محمود[40] زيرا اين معنا اختصاصى به حضرت رسول(ص) ندارد، بلكه براى غير آن حضرت(ص) نیز ميسور است، تفاوت بين آن حضرت(ص) و ديگران در درجه كمال وجودى است، نه در اصل تكامل.[41]
2. از اسباب رسيدن حضرت ابراهيم به مقام خلّت(دوستي الهي)[42]
3. نزديك كننده به خداوند، پاك‌كننده‌ي گناهان و باز دارنده از گناهان.[43]
4. ابوطالب مكى از برخي علما نقل مي‌كند كه هر كس چهل شب را خالصانه شب‌زنده‌داري كند،‌ ملكوت آسمان را به او ارائه مي‌كنند.[44]
5. چيرگي روح بر قواى بدن و تقويت اراده كه كم كم زحمت آن كم مى‏شود و اطاعت بدن از نفس زياد مى‏شود، چنانچه مى‏بينيم اهل آن بدون زحمت ‏انجام مي‌دهند.[45]
6. جبران نواقص نمازهاى يوميه دارد.[46]

آثار مادي و جسمي:
1. زيبايي چهره: آنانکه در شب با خدا خلوت مي­كنند خدا آنان را بنور خود مي­پوشاند.[47]
2. اداي قرض
3. از بين بردن اندوه
4. از بين بردن درد از تن.[48]
5. تضمين كننده‌ي روزي روز[49] بدون زحمت و رنج.[50]

آثار و فوايد اجتماعي: شب‌زنده‌داران، شيران روز و راهبان شب‌اند كه خداوند به وسيله‌ي انان عذاب را از امت بر مي دارد[51] و اين خود بزرگترين خدمت اجتماعي آنان است.
خداي متعال در سوره مزمّل(المزمل : 2 – 9) به رسولش(ص) امر مى‏كند که نماز شب بخواند، تا به اين وسيله آماده گرفتن مسئوليتى گردد كه به زودى به او محول مى‏شود و بتواند در برابر حرفهاى بيهوده‏اى كه دشمنان مى‏زنند و شاعر و كاهن يا ديوانه‏اش مى‏خوانند صبر كند، و به نحوى پسنديده از آنان كناره‏گيرى نمايد.[52]

مقدمات نماز شب
مؤمن بايد از ابتداى روز و در اول شب به فكر تهيه اسباب شب‌زنده‌دارى باشد.[53] بنابراين اين اسباب بر سه دسته هستند:
در طول روز: از امور مهم، خواب در روز و در اول شب است[54] همان‌طور كه نبىّ‌اكرم(ص) فرمود: از خواب قيلوله براى بيدارى يارى بخواهيد.[55] همچنين نقل است پيامبر اكرم(ص) در اوّل شب پس از نماز عشا مى‏خوابيد.[56] در روايت است كه شيعيان اهل‌بيت(ع) اول شب مي‌خوابند.[57]
قبل از خواب و هنگام خواب:حالات اول شب در توفيق آخر شب مؤثر است لذا سزاوار است كه انسانى كه قصد تهجد دارد بر وظايف و آداب خوابيدن مواظبت داشته باشد تا توفيق قيام براى نماز شب نصيبش شود. بخشي از اين وظايف مهم عبارتند از:
1. محاسبه نفس.
2. با طهارت و ياد خدا به بستر رفتن
3. قرائت ادعيه و اذكار قبل ازخواب.[58]
4. خواست قلبي براي بيدار شدن: امام باقر(ع) فرمود: هر كس نيت كند كه هر ساعتى كه خدا بخواهد بيدار شود خدا همانا دو فرشته باو گمارد كه در آن ساعت او را بجنبانند.[59]
بعد از بيدار شدن از خواب: مرحوم قاضى به شاگردان خود دستور داده بود كه در ميان شب چون براى نماز شب بر مى‏خيزيد چيز مختصرى تناول كنيد؛ مثل چاى يا دوغ يا يك خوشه انگور، يا چيز مختصر ديگرى كه بدن شما از كسالت بيرون آيد و نشاط براى عبادت داشته باشيد.[60]

عوامل محروم كننده از نماز شب
1. تنبلي: حضرت نبىّ اكرم(ص)فرمود: كسى نيست مگر اينكه در شبى دو مرتبه فرشته‏اى او را از خواب بيدارش مي‌كند و مي‌گويد: بنده‏ى خدا بنشين و به ياد خدا باش در مرتبه‏ى سوم كه فرشته او را بيدار مى‌كند اگر آگاه نشد شيطان در گوشش ادرار مي‌كند.[61]
2. پرخوري سبب پرخوابي مي‌شود و پرخوابي نيز سبب از دست رفتن نماز شب می‌شود.[62]
3. مطلق گناهان[63] به‌ويژه دروغ.[64]
4. در روايات آمده است كه بنده يك يا دو شب از تهجد و شب زنده دارى محروم مى‏گردد براى اينكه به خود عجب نكند.[65]

ارمغان سحرگاهی مومنان به سوی خدا
امام باقر(ع) فرمود: نماز شب ارمغان مؤمن به سوى پروردگارش است پس ارمغان‌هاى خويش را براى پروردگارتان نيكو كنيد كه خدا جائزه‏هاى شما را نيكو كند؛ زيرا كه اين ارمغان را نگهدارى نمي‌كند مگر مؤمن درستكار راستگو.[66]
در اين زمينه آداب و وظايف مفصل و دعاهاو مناجات‌هايى از ائمه(ع) رسيده است كه مضامين عالى و بلندى دارند و با شئون محضر پروردگار و احوال سالكين إلى اللّه از هر مرتبه و مقامى باشند مناسبت دارد[67] و برخی از آنها عبارتند از:مسواك زدن و خود را معطر نمودن،[68]نظر كردن به آسمان و قرائت آيات آخر سوره‌ي آل عمران(190 – 194)[69]حضور قلب در استغفارات و آنچه كه بر زبان مى‏آورد تا در مقام مناجات و گفتگوى با خدا، دروغ نگويد.[70]

آسيب‌شناسي شب‌زنده‌داري
1. رياكاري در نماز شب: نوعی از رياى آشکار در نماز شب وجود دارد كه از ریای پنهان هم پنهان‌تر است، و آن این است كه صاحبش را به عمل وادار نمى‏كند ولى انجام عمل را برايش آسانتر مى‏كند مثلا كسى كه اهل نماز شب است ولى بيدار شدن براى او مشكل است در صورتى كه گرفتار اين مرتبه ريا باشد هنگامى كه مهمان دارد براى بيدار شدن آمادگى بيشترى پيدا مى‏كند.[71]
2. تهجد بدون تفكر: دو ركعت متوسّط با فكر بهتر است از ايستادن يك شب در صورتى كه قلب غافل باشد.» خوشا خواب زيركان و افطار كردنشان[72]
3. كوتاهي در اداى فرائض و انجام واجبات.[73]
4. تکبر: نبىّ اكرم(ص) وقتي فضايل نماز شب را ذكر نمودند در ادامه فرمود: پس قدر اين فرصت را بدانيد كه چه عاقبت خوبى است زمانى كه از عجب و ريا سالم بماند.[74] البته مسرور شدن به تهجد با تواضع و فروتنى كردن براى خدا و شكر او بر اين توفيق و طلب زياده كردن عجب نيست و ممدوح است.[75]

نماز شب یا تحصيل علم
استاد بزرگ اخلاق، مرحوم ملكي تبريزي مي‌فرمايد: بعضى از مردم هستند كه شيطان از سمت راست[76] بر آنها وارد مى‏شود و آنها را به خيال اينكه مطالعه از شب زنده دارى افضل است از اين فضيلت عظمى باز مي‌دارد و اين چيزى جز غرور و فريب نيست. زيرا نماز شب يكي از مهمات در راه تهذيب نفس كه واجب عيني است مي‌باشد ولي تحصيل علم واجب كفايي است. مؤمن، نماز شب را در راه تحصيل علم از مطالعه كار سازتر مى‏بيند. همانگونه كه در بعضى از روايات به اين مطلب تصريح شده است که علم به كثرت تعلم و مطالعه نيست، بلكه علم نورى است كه خدا در دل هر يك از بندگان خود كه بخواهد مى‏افكند و شب زنده‏دارى و مناجات در شب، دل را نورانى مى‏گرداند و باعث ثبات نور در دل مؤمن مى‏شود.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:59:00 ب.ظ ]





روز شمار انقلاب
دستور تاریخی امام در مورد افشای نام خیانتکاران به ملت
انقلاب اسلامی ایران، متولد لحظه ها است. بازخوانی این لحظه های می تواند آن روزهای پرشکوه و سراسر افتخار را در یادها زنده کند و نشان دهنده پیروزی همیشگی حق بر باطل باشد. 18 بهمن ماه یکی از همان روزهایی است که …
شفاف:انقلاب اسلامی ایران، متولد لحظه ها است. بازخوانی این لحظه های می تواند آن روزهای پرشکوه و سراسر افتخار را در یادها زنده کند و نشان دهنده پیروزی همیشگی حق بر باطل باشد. 18 بهمن ماه یکی از همان روزهایی است که دیگر تا انقلاب اسلامی ایران راهی نمانده است .

خیابان‌های تهران نیز امروز (18 بهمن) شاهد راه‌پیمایی‌های خودجوش بود. در این روزهای حساس و با توجه به دستور امام، همه سعی می‌کردند با شرکت در راهپیمایی حضور خود را به معرض نمایش بگذارند. در این روز نیز راهپیمایان مثل هر روز به سوی مقر امام و یا دانشگاه تهران حرکت می‌نمایند.

عصر امروز، امام ضمن یک سخنرانی کوتاه، نقش رسانه‌های همگانی را در گسترش فرهنگ و پیشبرد یک اجتماع سالم، ستودند. این سخنرانی به‌طور مستقیم از شبکه‌ی تلویزیونی کارکنان اعتصابی رادیو ـ تلویزیون پخش شد. امام ضمن این سخنرانی فرمودند: «دستگاه‌هایی در این مملکت بوده و هست که بایستی در خدمت مردم می‌بودند، ولی رژیم غاصب و فاسد درگذشته از آنها در راه هدف‌های نامشروع خود و گسترش فساد استفاده کرده است.»

کارکنان رادیو تهران که از روز 12 بهمن مجدداً شروع به کار کرده بودند به سایر کارکنان اعتصابی رادیو تلویزیون پیوستند.

با تلاش مردم و متخصصين، فرستنده‌اي سيار در مدرسه‌ي علوي راه‌اندازي مي‌شود. اينجا تهران، كانال انقلاب! و به این صورت کانال انقلاب راه اندازی شد.

پس از سه ماه بسته‌بودن سینماها اولین سینمای تهران گشایش یافت. بر سر درِ این سینما، این کلام امام که «ما با سینما مخالف نیستیم، ما با فساد مخالفیم» نوشته شده بود.

آیت‌الله خادمی در اصفهان دستور دادند، خارجی‌ها نباید مورد تهاجم قرار گیرند. بسیاری از مردم اصفهان کمک‌های نقدی و حتی جواهرات خود را در اختیار ایشان قرار داده بودند تا جهت کمک به اعتصابیون، استفاده شود(کیهان، 18 بهمن 1357، ص 8) همین جریان در شهر شیراز نیز وجود داشت و آیت‌الله بهاءالدین محلاتی و آیت‌الله سیدعبدالحسین دستغیب کمک‌های مردم خیّر را در اختیار مستمندان و کسبه‌ی اعتصابی قرار می‌دادند.

دولت انقلابی وزارتخانه ها را توسط کارمندان به دست می گیرد و ملاقات های گروهی خود را با نظامیان آغاز می کننند.در این روز امام خميني فرمان می دهند نام اشخاصي كه به نوعي به كشور و مردم خيانت كرده‌اند افشا شود.

یک تبعه آمریکا که در اصفهان راننده‌ای را مضروب کرده بود، توسط محکمه شرعی مردم، پس از پرداخت دیه، آزاد شد. بسیاری از مردم اصفهان کمک‌های نقدی و حتی جواهرات خود را در اختیار او قرار داده بودند تا جهت کمک استفاده شود (طبق قانون کاپیتولاسیون، محاکم ایران حق محاکمه هیچ یک از افراد تبعه آمریکا را نداشتند. تشکیل این دادگاه مردمی نشانه قوت یافتن روز افزون مردم مسلمان بود.)

18 بهمن 57 با اتفاقات ریز و درشت گام های خود را به سوی انقلاب بر می دارد و همه مشتاقانه منتظر بزرگترین رخداد قرن هستند تا بار وعده الهی بر همگان آشکار گردد"وارثان زمین مستضعفانند”

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:24:00 ب.ظ ]





رویدادهای 18 بهمن

18 بهمن 1357
* حضرت امام در ديدار با روحانيون شهر اهواز گفتند: ادامه نهضت يك تكليف است.
* در ملاقات وكلاي دادگستري با حضور امام، ايشان گفتند كه شاه بايد محاكمه شود.
* رييس جمهور و وزراي خارجه و دفاع آمريكا، پس از پايان مأموريت ژنرال‌ها هايزر در ايران، جلسه‌اي با حضور وي تشكيل دادند.
* سخنگوي وزارت خارجه آمريكا گفت: ما از اجراي قانون اساسي پشتيباني مي‌كنيم. ما از راه ديپلماتيك با همه گروه‌ها، از جمله مهدي بازرگان، در تماس بوده‌ايم؛ اما پس از انتخاب وي به نخست وزيري، هيچگونه تماسي با وي برقرار نشده است.
* وزارت خارجه آمريكا اعلام كرد هنوز دولت بختيار را به رسميت مي‌شناسد. از طرفي سخنگوي كاخ سفيد گفت: بختيار بايد نظر اكثريت مردم را بپذيرد.
* پس از اعلام نخست وزيري مهندس بازرگان، بين آقايان يدالله سحابي، اميرعباس انتظام، بختيار،‌ قره‌باغي رييس ستاد ارتش و رييس اداره دوم ارتش، ملاقاتي انجام شد. در اين ملاقات، آقاي سحابي و اميرانتظام در صدد بر مي‌آيند كه بختيار را راضي به استعفا نمايند. از طرفي بختيار براي قدرت نمايي، از قره‌باغي و مقدم خواست در حضور آنان حمايت مجدد خود را از بختيار اعلام كنند.
* دكتر سنجابي اعلام كرد مذاكره و تبادل نظر بين بختيار و بازرگان براي حل مسالمت‌آميز مسائل ادامه دارد. راديو لندن گفت: گفتگو ميان جنبش آيت‌الله خميني و ارتش آغاز شده است.
* گروهها و اقشار مختلف مردم، از جمله دانشگاهيان، از دولت موقت مهندس بازرگان پشتيباني و حمايت كردند.
* روحانيون و مردم زنجان و بخش‌هاي تابعه در يك راهپيمايي بي‌سابقه پنجاه هزار نفري، حمايت قاطع خود ار از امام خميني و نخست وزير منصوب او اعلام داشتند. در اين اجتماع، حجت‌الاسلام ابوالفضل شكوري به نمايندگي از مردم و روحانيت، قطعنامه سي ماده‌اي را مبني بر: 1ـ انحلال رژيم شاهنشاهي . 2ـ انحلال مجلسين و دولت بختيار . 3ـ مشروعيت دولت مهندس بازرگان، قرائت كرد و مورد تأييد قرار گرفت.
* آسوشيتدپرس: ديپلمات‌هاي غربي نزديك به ارتش معتقدند كه ژنرال‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه براي كودتا قوي نيستند.
* راديو لندن و راديو مسكو: صدها تن از افسران سابق، از جمله چند تن از امراي ارتش كه به علت مخالفت شاه از ارتش اخراج شده‌اند، پشتيباني خود را از آيت‌الله خميني اعلام كردند.
* فرماندار نظامي تهران به اين دليل كه مردم به مقررات حكومت نظامي اهميت نمي‌دهند، ساعات منع عبور و مرور را كاهش داد.
* سيزده نفر ديگر از نمايندگان مجلس استعفا دادند.
* جمعي از هواداران رژيم به طرفداري از قانون اساسي، در يكي از سالن‌هاي ورزشگاه امجديه اجتماع كردند.
* سادات، رييس جمهور مصر، با شاه در مراكش تماس گرفت.
* سرهنگ شكوري، رييس آجوداني ستاد لشكر شصت و چهار رضائيه، به هنگام رفتن به پادگان، ترور شد.
* شركت‌هاي مهم حمل و نقل هوايي به علت نا امن بودن قلمرو هوايي ايران، پرواز‌هاي خود را به ايران قطع كردند.
* مجمع عمومي سازمان ملل متحد از اوضاع ايران اظهار نگراني كرد.
* يك تبعه آمريكا كه در اصفهان راننده‌اي را مضروب كرده بود، توسط محكمه شرعي مردم، پس از پرداخت ديه، آزاد شد.
لازم به تذكر است كه طبق قانون كاپيتولاسيون، محاكم ايران حق محاکمه هيچيك از افراد تبعه آمريكا را ندارند. تشكيل اين دادگاه مردمي نشانه قوت يافتن روز افزون مردم مسلمان است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:22:00 ب.ظ ]




 

 

رویدادهای 18 بهمن 1357

1- حضرت امام در دیدار با روحانیون شهر اهواز گفتند: ادامه نهضت یک تکلیف است.

2- فرماندار نظامی تهران به این دلیل که مردم به مقررات حکومت نظامی اهمیت نمی‌دهند، ساعات منع عبور و مرور را کاهش داد.

3- سیزده نفر دیگر از نمایندگان مجلس استعفا دادند.

4- مجمع عمومی سازمان ملل متحد از اوضاع ایران اظهار نگرانی کرد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:04:00 ب.ظ ]




در بقعه های ساکتِ بودن ،
همراه خوب من
آن شال ِ سبز کِبر را
به دور بیفکن
و با تمامی وسعت انسانیت بگو
که ما باغی ایم
باغی چنان بزرگ و سبز
که دنیا
در زیر سایه اش
خواب هزار ساله ی خود را
خمیازه می کشد .
در بقعه های خامُش ِ بودن
از جوار ضریح
چندی است
طنین ضربه ی برخاستن بزرگ تو را نمی شنوم
همراه خوب من
از پله های بلند غرورت
بگیر دست مرا
تا قلب شب بشکافیم
و با ردای ِ سپیده
به رقص برخیزیم …
همراه خوب من
با این غرور بلندت
در سرزمین یائسه ها
تو تمامی خود نرفته ای بر باد …
اینک
به ریزش رگبار سرخگونه ی خنجر ،
دست مرا بگیر
تا از پل نگاه صادقانه ی مردم
به آفتاب
سفر کنیم…

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[شنبه 1394-11-17] [ 09:33:00 ب.ظ ]




ریشه‌ها و عوامل تکبر، غرور و خود بزرگ‌بینی

1. اختلال شخصیت:
یکی از عوامل اصلی انحرافات اخلاقی و از جمله تکبر، غرور و خود بزرگ‌بینی ضعف شخصیتی افراد است، افرادی که از نظر شخصیتی مشکل دارند، به تکبر و خود بزرگ‌بینی مبتلا می‌شوند.
2. جهل و حماقت:
دومین عاملی که باعث تکبر و خود بزرگ‌بینی افراد می‌شود جهل و حماقت انسان است. یعنی فردی که خودش را نشناخته و نمی‌داند که سراپای وجود او ضعف و ناتوانی است، احساس می‌کند که هیچ مشکلی ندارد و بهتر از همگان است. علی ـ علیه السّلام ـ در این باره می‌فرماید: «التکبر عینُ الحماقة»(5) تکبر خود حماقت و ریشة اصلی آن است. برای آن که به تکبر و غرور و خود بزرگ‌بینی مبتلا نشویم و در اوج شهرت خودمان ‌را گم نکنیم و مغرور نشویم، باید به این نکات توجه داشته باشیم:

راه های درمان تکبر

1. خودمان را بشناسیم
خودشناسی و خودنگری یکی از راه‌های اصلی درمان تکبر و غرور به حساب می‌آید. باید دو مرحله از هستی خود را همیشه به یاد داشته باشیم.
الف. اینکه چگونه با ضعف و ناتوانی از دیار عدم به عالم هستی قدم نهاده‌ایم.
ب. سرانجام زندگی ما به کجا می‌انجامد و چگونه در دل خاک جای گرفته، همة توانایی‌ها و دارایی‌های ما که اینک به آنها فخر می‌کنیم، از ما گرفته می‌شود.
اگر انسان همیشه به این دو مرحله از وجود هستی خود توجه داشته باشد، به عجز و ناتوانی خود پی می‌برد و حتی در حال شهرت و مقام نیز به غرور و تکبر مبتلا نمی‌شود. بلکه مقام و ریاست را از سوی خدا دانسته و سعی می‌کند در جهت کمال معنوی خود از آن استفاده کند. علی ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: «عَجِبْتُ للمتکبّرِ الّذی کان بالأمیس نطفةً و یکونُ غَداً جِیفةً»(6) یعنی تعجب می‌کنم از آدم متکبر، کسی که دیروز نطفه‌ای بیش نبود و فردا هم مرداری بیش نخواهد بود، و در عین حال تکبر می‌ورزد.
2. به یاد مرگ باشیم:
یاد مرگ از انحرافات اخلاقی و از جمله تکبر و خود بزرگ‌بینی جلوگیری می‌کند. علی ـ علیه السّلام ـ در این باره می‌فرماید: «ضَعُ فَخْرَک و احطُط کِبرکَ، و اذکر قبرَکَ»(7) فخر و مباهات را کنار بگذار، تکبر را از خود دور ساز، به یاد قبر خودت باش.
3. به عبادت خدا بپردازیم
یکی دیگر از عواملی که می‌تواند از تکبر و غرور حتی در موقعیت‌های حساس مانند شهرت و مقام داشتن، جلوگیری کند، عبادت خداست. علی ـ علیه السّلام ـ در این باره می‌فرماید: «خداوند نماز را جهت منزه ساختن انسان‌ها از تکبر مقرّر داشته است».(8)
برای آن که به غرور و تکبر مبتلا نشویم باید به خودشناسی و خودسازی بپردازیم. در غیر این دو صورت امکان ندارد که بتوانیم از این صفات ناروا در خود جلوگیری کنیم.
نکته دیگر اینکه هر گاه به مقام و موقعیتی دست یافتیم، باید خودمان را فراموش نکنیم و همیشه به یادمان باشد که این مقام و موقعیت برای همیشه باقی نخواهد ماند.
4. زندگینامة انسان‌های بزرگی که با تواضع و فروتنی به جاهای والای معنوی رسیده‌اند را مورد مطالعه قرار گیرد.
5. تواضع
تواضع ضد تکبر است و هر چه بکوشیم خود را به صفت تواضع نزدیک تر کنیم از تکبر دورتر شدهایم امام حسن-علیه السلام- فرمود: «کسی که عظمت و بزرگی خدا را درک کند، شایسته نیست که تکبر ورزد و اظهار بزرگی کند. بلکه باید در بر ابر عظمت خدا از خود تواضع نشان دهد. برای ایجاد صفت تواضع و راه های آن به کتاب های اخلاقی مثل معراج العاده مراجعه شود. از جمله آن کارها این است که کارهای معمول زندگی را شخصاً انجام بدهیم، در کارهای خانه به اهل خانه کمک کنیم و….

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:31:00 ب.ظ ]




داستان کوتاهی از غرور و تکبر

یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و ارام بر روی زمین افتادند شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد .برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد .در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید ان را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد .
وقتی باغبان چشمش به ان شاخه افتا د با دیدن تنها برگ ان ا زقطع کردنش صرف نظر کرد بعد از رفتن باغبان مشاجره بین شاخه وبرگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین با ر خودش را تکاند تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت .باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به ان شاخه افتاد و بی درنگ با یک ضربه ان را از بیخ کند شاخه بدون انکه مجال اعتراض داشته باشد بر روی زمین افتاد.
ناگها ن صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
(( اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتتت من بودم ))

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:27:00 ب.ظ ]




نگاه قرآن به غرور و تكبر

خداى متعال در اين آيه به مبارزه با كبر و غرور برخاسته و با تعبير زنده و روشنى، مؤمنان را از آن نهى مى كند، روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه وآله) كرده، مى گويد:

«در روى زمين از روى كبر و غرور، گام برمدار»
(وَ لاتَمْشِ فِي الاْ َرْضِ مَرَحاً).

«چرا كه تو نمى توانى زمين را بشكافى! و طول قامتت به كوه ها نمى رسد»!
(إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاْ َرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً).

اشاره به اين كه: افراد متكبر و مغرور غالباً به هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم به زمين مى كوبند، تا مردم را از آمد و رفت خويش آگاه سازند، گردن به آسمان مى كشند، تا برترى خود را به پندار خويش بر زمينيان مشخص سازند! ولى، قرآن مى گويد: آيا تو اگر پاى خود را به زمين بكوبى هرگز مى توانى زمين را بشكافى، يا ذره ناچيزى هستى بر روى اين كره عظيم خاكى؟

همانند مورچه اى كه بر صخره بسيار عظيمى حركت مى كند؟ و پاى خود را بر آن صخره مى كوبد، و صخره بر حماقت و كمى ظرفيتش مى خندد.

آيا تو مى توانى ـ هر قدر گردن خود را برفرازى ـ هم طراز كوه ها شوى يا اين كه: حد اكثر مى توانى چند سانتى متر قامت خود را بلندتر نشان دهى؟ در حالى كه حتى عظمت بلندترين قله هاى كوه هاى زمين در برابر اين كره، چيز قابل ذكرى نيست، و خود زمين ذرّه بى مقدارى است، در مجموعه جهان هستى.

پس، اين چه كبر و غرورى است كه تو دارى؟!

جالب توجه اين كه: قرآن، تكبر و غرور را كه يك خوى خطرناك درونى است، مستقيماً مورد بحث قرار نداده، بلكه روى پديده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترينش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متكبران، و مغروران خودخواه و بى مغز، سخن گفته است، اشاره به اين كه: تكبر و غرور، حتى در سطح ساده ترين آثارش، مذموم، ناپسند و شرم آور است.

و نيز اشاره به اين كه: صفات درونى انسان، هر چه باشد، خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه كردنش، در سخن گفتنش و در همه كارش!

به همين دليل، به محض اين كه: به كوچك ترين پديده اى از اين صفات در اعمال برخورديم، بايد متوجه شويم: خطر نزديك شده، و آن خوى مذموم در روح ما لانه كرده است، فوراً به مبارزه با آن برخيزيم.
ضمناً، از آنچه گفتيم، به خوبى مى توان دريافت: هدف قرآن از آنچه در آيه فوق آمده (همچنين در سوره «لقمان» و بعضى ديگر از سوره هاى قرآن) اين است كه: كبر و غرور را به طور كلّى، محكوم كند، نه تنها در چهره خاصى يعنى راه رفتن.

چرا كه غرور، سرچشمه بيگانگى از خدا و خويشتن، اشتباه در قضاوت، گم كردن راه حق، پيوستن به خط شيطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

على(عليه السلام) در خطبه «همّام» درباره صفات پرهيزگاران مى فرمايد:
وَ مَشْيُهُمُ التَّواضُعُ:«آنها متواضعانه راه مى روند».
نه تنها در كوچه و بازار، كه خط مشى آنها در تمام امور زندگى و حتى در مطالعات فكرى و خط سير انديشه ها توأم با تواضع است.
برنامه عملى پيشوايان اسلام، سرمشق بسيار آموزنده اى براى هر مسلمان راستين در اين زمينه است.

در سيره پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: هرگز اجازه نمى داد، به هنگامى كه سوار بود افرادى در ركاب او پياده راه بروند، بلكه، مى فرمود: «شما به فلان مكان برويد، من هم مى آيم، در آنجا به هم مى رسيم، حركت كردن پياده، در كنار سواره سبب غرور سوار، و ذلت پياده مى شود»!

و نيز مى خوانيم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر روى خاك مى نشست ، غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، از گوسفند شير مى دوشيد، و بر الاغ برهنه سوار مى شد.

اين گونه كارها را حتى در زمانى كه به اوج قدرت رسيد مانند روز فتح «مكّه» انجام مى داد، تا مردم گمان نكنند، همين كه به جائى رسيدند، بايد باد كبر و غرور در دماغ بيفكنند، از مردم كوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگيرند، و از حال توده هاى زحمت كش بيگانه شوند.

در حالات على(عليه السلام) نيز مى خوانيم: او براى خانه آب مى آورد و گاه منزل را جارو مى كرد
.
و در تاريخ امام مجتبى(عليه السلام) مى خوانيم: با داشتن مركب هاى متعدّد، بيست مرتبه پياده به خانه خدا مشرف شده مى فرمود: من براى تواضع در پيشگاه خدا اين عمل را انجام مى دهم.(1)

1. تفسیر نمونه، جلد 12، صفحه 142.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ب.ظ ]





غرور و تکبر در قرآن و سنت، آثار و پیامدهای آن
کلمات کليدي : غرور، کبر، تکبر، استکبار
غرور یعنی تمایل به چیزی که با هوای نفس موافق است و طبع انسان به آن تمایل دارد و تکبر یعنی خود بزرگ بینی. یعنی این که من خودم را بزرگ پنداشته و از دیگران بالاتر بدانم. ضد صفت غرور و تکبر تواضع و فروتنی است. تواضع یعنی اظهار نقصان مقدار خود از مقدار دیگران. تواضع دارای مراحلی است از جمله تواضع در برابر خدا، تواضع در برابر پیامبران، تواضع در برابر قانون تشریعی و تواضع در برابر قوانین تکوینی پروردگار و تواضع در برابر بندگان خدا. غرور و تکبر باعث از خودبیگانگی و جهل نسبت به خویشتن و دیگران است. غرور انسان را از خدا دور می کند و به شیطان نزدیک می سازد. غرور و تکبر سرچشمه صفات رذیله دیگری مانند عجب، کینه و حسد نسبت به دیگران و تحقیر آن ها می باشد. و غرور و تکبر نوعی تورم شخصیت و از القائات شیطانی است. فرد متکبر موجود ذلیل است، که چون ذلت را در نفس خود ادراک می کند، می کوشد تا در سایه تکبر این نقص خود را بپوشاند و امام صادق ( علیه السلام) می فرمایند: سرچشمه تکبر چیزی جز عقده حقارت نیست. تکبر با عزت نفس متفاوت است، هم در مبادی و هم در غایات و هم در ثمرات، تکبر مبدأش خودبینی و خودخواهی و جهل است و غایتش نفس و خودنمایی و نتیجه اش سرکشی و طغیان است ولی عزت نفس، مبدأش توکل علی الله و اعتماد بر حق تعالی و غایتش خدا است و ثمره اش ترک غیر است. اسباب و علل غرور و تکبر یا امور دینی است یا دنیوی بدین شرح، غرور و تکبر نسبت به علم و دانش، غرور و تکبر به حسب و نسب و شرفت خانواده، غرور و تکبر به داشتن مال و جمال و زیبایی و غرور و تکبر به قدرت و شهوات دنیوی و غرور و تکبر به لطف و کرم خداوند و به عمل و عبادت. نشانه های غرور و تکبر گاهی بسیار آشکار است به گونه ای که انسان در نخستین برخورد به آن پی می برد و می فهمد که فلان شخص گرفتار غرور است و گاهی حالت غرور و تکبر مخفی است و به این سادگی خود را نشان نمی دهد بلکه با دقت می توان به وجود چنین صفتی در خویشتن یا دیگران پی برد. غرور و تکبر دارای اقسامی است یکی تکبر نسبت به خداوند و دیگری تکبر نسبت به خلق که این قسم خود بر دو نوع است، یکی تکبر بر انبیاء و رسل و ائمه و دیگری تکبر بر سایر مردم. کبر، تکبر، استکبار از درجات غرور و تکبر می باشند که در معنی به هم نزدیکند. کبر یعنی خود بزرگ بینی و صفتی است که به مرحله عمل نرسیده و تنها در ذهن فرد وجود دارد و آثارش از عمل او مشخص نمی شود. تکبر زمانی است که اثر کبر در ظاهر انسان نمایان شود و به مرحله عمل برسد و استکبار یعنی طلب بزرگی کردن که شخص از دیگران طلب می کند که او را بزرگ بدانند. غرور و تکبر برای انسان متکبر آثاری در زندگی دنیوی و اخروی اش دارد که از جمله آثار دنیوی می توان به کفر و بی ایمانی، مهر خوردن بر قلب، بازماندن از توبه، پذیرش شکست و آشکار شدن رذایل و … نام برد. و از آثار اخروی هم می توان به ورود به جهنم، دوری از پیامبر، تحقیر و طرد شدن و جای گرفتن در جایگاه مخصوص متکبرین اشاره نمود. همان طور که می دانیم انسان مبتلا به بیماری برای درمان خود به پزشک مراجعه و بیماری خود را مداوا می کند. فردی هم که مبتلا به بیماری غرور و تکبر می باشد باید به راه های درمان غرور و تکبر مراجعه نماید. راه های درمان غرور و تکبر عبارتند از درمان علمی، درمان عملی، درمان تفصیلی و آزمایش های درمانی. بزرگان علم اخلاق در برخورد با بیماری خطرناک غرور و تکبر پیشنهاد کرده اند که انسان برای اطمینان از درمان کامل غرور و تکبر و اطمینان از ریشه کن شدن آن، خود را در معرض آزمایش قرار دهد تا از ریشه کن شدن بیماری مطمئن گردد. کلید واژه ها: غرور، کبر، تکبر، استکبار

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ب.ظ ]





احادیث درمورد تکبر

حدیث (1) امام صادق عليه السلام :

اَلكِبرُ أَن تَغمِصَ النّاسَ وَتُسَفِّهَ الحَقَّ؛
تكبر، اين است كه مردم را تحقير كنى و حق را خوار شمارى.

الكافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص310
حدیث (2) امام على عليه السلام :

اَلحِرصُ وَالكِبرُ وَالحَسَدُ دَواعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِى الذُّنوبِ؛
حرص و تكبّر و حسادت، انگيزه هاى فرورفتن در گناهانند.

نهج البلاغه(صبحی صالح)،ص541 ،حكمت 371
حدیث (3) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

أَلا اُخبِرُكُم بِأَهلِ النّارِ؟ كُلُّ عُتُلٍّ جَوّاظٍ مُستَكبِرٍ؛
آيا شما را از اهل دوزخ آگاه نكنم؟ هر درشتخوىِ خشنِ متكبّر.

کتاب العین،ج6،ص170
حدیث (4) امام صادق عليه السلام :

ما مِن أَحَدٍ يَتيهُ إِلاّ مِن ذِلَّةٍ يَجِدُها فى نَفسِهِ؛
هيچ كس نيست كه تكبّر ورزد، مگر بر اثر خوارى و حقارتى است كه در خود مى بيند.

الكافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص312
حدیث (5) امام على عليه السلام :

عَجِبتُ لِلمُتَكَبِّرِ الَّذى كانَ بِالمسِ نُطفَةً وَيَكونُ غَدا جيفَةً؛
در شگفتم از شخص متكبّر، كه ديروز نطفه اى بوده و فردا لاشه اى است.

نهج البلاغه(صبحی صالح)،ص491، حكمت 126
حدیث (6) رسول اكرم صلى الله عليه و آله :

إِنَّهُ لَيُعجِبُنى أَن يَحمِلَ الرَّجُلُ الشَّى ءَ فى يَدِهِ يَكونُ مَهنَئا لأِهلِهِ يَدفَعُ بِهِ الكِبرَ عَن نَفسِهِ؛
براستى كه خوش دارم مرد با خوشحالى و افتخار چيزى را با دست خودش براى خانواده اش ببرد و بدين وسيله تكبر را از خود دور كند.

مجموعه ورام، ج1، ص201
حدیث (7) امام صادق عليه السلام :

مَن ذَهَبَ يَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الآخَرِ فَضلاً فَهُوَ مِنَ المُستَكبِرينَ، (قالَ حَفصُ بنُ غياثٍ): فَقُلتُ لَهُ إِنَّما يَرى أَنَّ لَهُ عَلَيهِ فَضلاً بِالعافيَةِ إذا رَآهُ مُرتَكِبا لِلمَعاصى، فَقالَ: هَيهاتَ هَيهاتَ! فَلَعَلَّهُ أَن يَكونَ قَد غُفِرَ لَهُ ما أتى وَ أَنتَ مَوقوفٌ مُحاسَبٌ أَما تَلَوتَ قِصَّةَ سَحَرَةِ موسى عليه السلام ؛
هر كس خودش را بهتر از ديگران بداند، او از متكبران است. حفص بن غياث مى گويد: عرض كردم: اگر گنهكارى را ببيند و به سبب بى گناهى و پاكدامنى خود، خويشتن را از او بهتر بداند چه؟ فرمودند: هرگز هرگز! چه بسا كه او آمرزيده شود اما تو را براى حسابرسى نگه دارند، مگر داستان جادوگران و موسى عليه السلام را نخوانده اى؟

الكافى(ط-الاسلامیه)، ج8، ص128
حدیث (8) امام على عليه السلام :

وَعَن ذلِكَ ما حَرَسَ اللّه عِبادَهُ المُؤمِنينَ بِالصَّلَواتِ وَالزَّكَواتِ وَمُجاهَدَةِ الصِّيامِ فِى اليّامِ المَفروضاتِ تَسكينا لأَطرافِهِم وَتَخشيعا لأَبصارِهِم وَتَذليلاً لِنُفوسِهِم وَتَخفيضا لِقُلُوبِهِم وَإِذهابا لِلخُيَلاءِ عَنهُم… اُنظُروا إِلى ما فى هذِهِ الفعالِ مِن قَمعِ نَواجِمِ الفَخرِ وَقَدعِ طَوالِعِ الكِبرِ؛
از اين جاست كه خداوند بندگان مؤمن خود را به وسيله نمازها و زكاتها و جدّيت در روزه دارى در روزهاى واجب، نگهبانى مى كند، زيرا كه اين امور باعث آرام شدن اعضاء و جوارح و خشوع ديدگان و فروتنى جانها و خضوع دلها و بيرون راندن كبر و نخوت از وجود آنان مى شود… بنگريد، كه اين اعمال چگونه نمودهاى فخر فروشى را در هم مى شكند و آثار و نشانه هاى تكبر را مى زدايد!

نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص294
حدیث (9) امام حسن مجتبى عليه السلام :

لَمّا قيلَ لَهُ إِنَّ فيكَ كِبرا ـ : كَلاّ، اَلكِبرُ لِلّهِ وَحدَهُ وَلكِن فىَّ عِزَّةٌ، قالَ اللّه تَعالى: (وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسولِهِ وَلِلمُؤمِنينَ)؛
در پاسخ كسى كه به ايشان گفت: در وجود شما تكبّر است، فرمودند: هرگز، تكبّر تنها از آن خداست. اما در وجود من، عزّت است. خداى متعال فرموده است: «و عزّت از آن خدا و پيامبر او و مؤمنان است».

بحارالأنوار، ج24، ص325
حدیث (10) امام صادق عليه السلام :

إِنَّ فِى السَّماءِ مَلَكَينِ مُوَكَّلَينِ بِالعِبادِ، فَمَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعاهُ وَمَن تَكَبَّرَ وَضَعاهُ؛
در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده اند پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.

كافى(ط-الاسلامیه)، ج2، ص122
حدیث (11) امام كاظم عليه السلام :

إِنَّ الزَّرعَ يَنبُتُ فِى السَّهلِ وَلايَنبُتُ فِى الصَّفا فَكَذلِكَ الحِكمَةُ تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَواضِعِ وَلا تَعمُرُ فى قَلبِ المُتَكَبِّرِ الجَبّارِ، لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَجَعَلَ التَّكَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ؛
زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع جاى مى گيرد نه در دل هاى متكبر. خداوند متعال، تواضع را وسيله عقل و تكبر را وسيله جهل قرار داده است.

تحف العقول، ص 396
حدیث (12) پيامبر اکرم صلى الله‏ عليه ‏و ‏آله :

اَلا اُخْبِرُكُمْ بِاَبْعَدِكُمْ مِنّى شَبَها؟ قَالُوا: بَلى يا رَسولَ اللّه‏ِ. قالَ: اَلْفاحِشُ الْمُتَفَحِّشُ الْبَذى‏ءُ، اَلْبَخِيلُ، اَلْمُخْتَالُ، اَلْحَقودُ، اَلْحَسُودُ، اَلْقاسِى الْقَلْبِ، اَلْبَعِيدُ مِنْ كُلِّ خَيْرٍ يُرْجى، غَيْرُ المَاْمونِ مِنْ كُلِّ شَرٍّ يُتَّقى؛

آيا شما را از كم شباهت‏ترينتان به خودم آگاه نسازم؟ عرض كردند: چرا، اى رسول خدا! فرمودند: زشتگوىِ بى آبروىِ بى شرم، بخيل، متكبر، كينه توز، حسود، سنگدل، كسى كه هيچ اميدى به خيرش و امانى از شرش نيست.

الكافى(ط-الاسلامیه)، ج 2، ص 291
حدیث (13) امام محمد باقر علیه السلام:

الجَبّارونَ اَبعَدُ النّاس منَ اللهِ عزُّ و جلَّ یومَ القیامَةِ؛

دورترین مردم ار خداوند عزّو جل در روز قیامت سرکشانِ متکبّر هستند.

ثواب الاعمال(ترجمه حسن زاده)ص688
حدیث (14) امام صادق علیه السلام:

ما من رَجُلٍ تَکبّرَ أَو تَجبَّرَ الّا لذلَّةٍ یَجدُها فی نَفسِهِ؛

هیچ مردی نیست که تکبر بورزد یا خود را بزرگ بشمارد مگر بخاطر ذلتی که در نفس خود می یابد.

وسایل الشیعه ج15 ص380
حدیث(15) حضرت زهرا سلام الله علیها:

فَجَعلَ اللهُ الایمانَ تَطهیراً لَکم مِنَ الشِّرکِ ، وَ الصَّلاةَ تَنزیهاً لَکم عَن الکِبرِ؛

خدای تعالی ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد ، و نماز را برای دوری از تکبر و خودخواهی.

الاحتجاج علی اهل اللجاج (طبرسی)، ج1، ص99
حدیث (16) امام صادق علیه السلام:

لا یَدخُلُ الجَنَّهَ مَن فِی قَلبهِ مِثقالَ ذَرَّهٍ مِن کِبر؛

کسی که در قلبش به اندازه ذره ای کبر و خود بزرگ بینی باشد به بهشت وارد نمی شود.

الکافی(ط-اسلامی) ج2 ص310
حدیث (17) امام على علیه السلام:

ما أقبَحَ الخُضوعَ عِندَ الحاجَةِ وَالجَفاءَ عِندَ الغِنى.

چه زشت است فروتنى هنگام نياز و درشتى هنگام بی ‏نيازى.

نهج‏ البلاغه(صبحی صالح)، نامه 31،ص

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:11:00 ب.ظ ]


...


تکبر

اولین و بدترین صفت رذیله که در داستان انبیا و آغاز خلقت مشاهده می شود، تکبر است و در منابع دینی و آثار علما به عنوان «ام الفساد» و «اساس الکفر» خوانده شده است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تعریف تکبر فرمود: «…وَ لَکِنَّ الْکِبْرَ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَ تَتَجَاوَزَهُ إِلَی غَیْرِهِ وَ تَنْظُرَ إِلَی النَّاسِ وَ لَا تَرَی أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَ لَا دَمُهُ کَدَمِکَ؛ … ولکن تکبر آن است که حق را رها کنی و از حق به غیرش تجاوز نمایی [به این صورت که] به مردم نگاه کنی، ولی آبروی هیچ کسی را مانند آبروی خود [مهم] ندانی و خون او را مانند خون خود [دارای ارزش] ندانی [و همه چیز خود را برتر بدانی].»

امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که نظرش این است که بر دیگری برتری دارد، جزء مستکبرین است.» حفص بن غیاث عرض کرد: همانا خود را برتر می دانم به این جهت که مبتلا به گناه نشدم، زمانی که می بینم دیگری مرتکب معصیت شده است. حضرت فرمود: «هیهات! خیلی دور است که خود را در این حال [نیز] برتر بدانی؛ چرا که ممکن است شخص عاصی مورد غفران قرار گیرد، ولی تو را خداوند برای حساب رسی نگه دارد. آیا قصه ساحران فرعون [که خداوند آنها را بخشید] را نخوانده ای؟»
نشانه های تکبر

نشانه های تکبر بسیار است، از جمله اینکه متکبر انتظاراتی از مردم دارد؛ انتظار دارد که دیگران به او سلام کنند، در ورود به مجلس از او پیشی نگیرند، همیشه در صدر مجلس جای گیرد، مردم در برابر او کوچکی کنند، کسی از او انتقاد نکند و حتی پند و اندرز نگوید، همه برای او امتیازی قائل شوند و حریمی نگه دارند، مردم در برابر او دست به سینه باشند و همیشه از عظمت او سخن بگویند.

روشن است ظهور و بروز این حالات تابع درجه شدت و ضعف اصل تکبر است. در بعضی همه این نشانه ها ظاهر می شود و در بعضی قسمتی از اینها. علی علیه السلام فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی رَجُلٍ قَاعِدٍ وَ بَیْنَ یَدَیْهِ قَوْمٌ قِیَامٌ؛ هر کس می خواهد مردی از اهل آتش را ببیند، باید به کسی بنگرد که نشسته است، در حالی که گروهی جلوی او ایستاده اند.»
شاخه های تکبر

در مورد تکبر تعابیر و مفاهیم مختلفی به کار می رود، همچون «خود برتربینی»، «خود محوری»، «خودخواهی»، «برتری جویی» و «فخر فروشی» که همه ریشه در تکبر دارند، ولی از زوایای مختلف فرق دارند.

کسی که صرفا خود را بالاتر از دیگران می بیند، «خود برتربین» است. کسی که به خاطر این خود برتربینی سعی دارد در همه جا و در همه کارهای اجتماعی همه چیز را قبضه کند، «خود محور» است. کسی که سعی دارد در مسائل اجتماعی مخصوصا به هنگام بروز مشکلات تنها به منافع خود بیندیشد و برای منافع دیگران ارزشی قائل نباشد، «خود خواه» است. کسی که تلاش می کند بر دیگران سلطه و سیطره پیدا کند، گرفتار «برتری جویی» است و کسی که سعی دارد مال و ثروت و یا قدرت و مقام خود را به رخ دیگران بکشد، «فخر فروش» است.
اقسام تکبر

1. تکبر گاهی در مقابل خداوند است، مانند تکبر ورزیدن شیطان در مقابل فرمان خداوند که فرمود بر آدم علیه السلام سجده کنید! و شیطان گفت: «لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛ «من هرگز برای بشری که از گل خشکیده ای که از گل بدبویی گرفته شده است، آفریده ای، سجده نخواهم کرد.» و گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِین»؛ «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده ای و او را از گل.»

و یا مانند تکبر فرعون که گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی»؛ «من پروردگار برتر شما هستم.» و نیز گفت: «ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی»؛ «من خدایی جز خودم برای شما سراغ ندارم.»

2. گاه در مقابل انبیا و پیامبران است، مانند آنچه فرعونیان می گفتند: «أَ نُوءْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا»؛ «آیا ما به دو انسان (موسی و هارون) که همانند خودمان هستند، ایمان بیاوریم!» و یا قوم نوح علیه السلام که به یکدیگر می گفتند: «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُون»؛ «و اگر از بشری همانند خودتان (نوح علیه السلام ) اطاعت کنید، به یقین زیانکارید.»

3. و گاه تکبر در برابر بندگان دیگر خداست که مثالهای فراوانی برای آن متصور است.
انگیزه های تکبر

مرحوم فیض اسباب تکبر را در هفت چیز خلاصه کرده است:

1. علم: «آفَةُ الْعِلْمِ الْخُیَلَاءُ؛ آفت بزرگ علم تکبر است.»

2. اعمال نیک و عبادت که گاه همراه با عجب و ریا و غرور است.

3. نسب و حسب عالی: روزی ابوذر در حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به کسی گفت: «یَابْنَ السَّوْدَاءِ؛ ای فرزند زن سیاه!» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «ابوذر! آرام باش! آرام باش! کسی که مادرش سفید پوست است، بر کسی که مادرش سیاه پوست است، هیچ برتری ندارد.»

ابوذر متوجه اشتباه خود شد. برای جبران، روی زمین دراز کشید و به آن مرد گفت: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار!

4. جمال و زیبایی و حسن ظاهر.

5. داشتن مال و ثروت فراوان، مانند قارون و امثال او.

6. قدرت و نیروی جسمانی و به قول امروزیها در میدان ورزشی دارای مقام و رتبه بودن و مدال داشتن و همچنین موقعیت سیاسی و اجتماعی داشتن که غالبا در زورمندان و امرا دیده می شود. مانند قوم عاد: «فَأَمّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً»؛ «اما قوم عاد در روی زمین به ناحق تکبر ورزیدند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است؟»

7. فزونی فرزندان و اقوام، یاران و مددکاران و یا فزونی شاگردان که گاهی عامل تکبر و خود برتر بینی است.

التبه ممکن است در کسی تکبر وجود داشته باشد، بدون وجود اسباب فوق الذکر. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «اِیَّاکُمْ وَ الْکِبْرَ فَاِنَّ الْکِبْرَ یَکُونُ فِی الرَّجُلِ وَ اِنْ عَلَیْهِ الْعِبَایَةُ؛ از خود بزرگ بینی بپرهیزید! چرا که کبر می تواند در آدمی که جز یک عبا بر تن ندارد نیز یافت شود.»

گاه ممکن است پستی شخص و یا احساس ذلت درونی، عامل تکبر شود. علی علیه السلام فرمود: «مَا تَکَبَّرَ اِلَّا وَضِیعٌ؛ تکبر نمی ورزد، مگر آدم پست.» و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ أَوْ تَجَبَّرَ إِلَّا لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِی نَفْسِهِ؛ هیچ کس تکبر نمی ورزد و برتری جویی نمی کند، مگر به خاطر خواری که در نفس خویش احساس می کند.»
زیانها و مفاسد تکبر

این صفت خطرناک، آثار بسیار زیانباری بر روح و روان و اعتقادات و افکار افراد و نیز در سطح جوامع انسانی دارد؛ به گونه ای که تمام زوایای زندگی فردی و اجتماعی را زیر پوشش می گیرد و هیچ بخشی از خطر آن در امان نیست. در ادامه به اهم آنها از دیدگاه آیات و روایات اشاره می شود.
1. آلودگی به کفر و شرک

قرآن درباره پیامد تکبر شیطان می فرماید: «فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ»؛ «پس همگی سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید [و به خاطر نافرمانی و تکبرش] از کافران شد.»

و در آیه دیگر می خوانیم: «سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُوءْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ»؛ «به زودی کسانی را که در روی زمین به ناحق تکبر می ورزند، از [ایمان به[ آیات خود منصرف می سازم. آنها چنان اند که اگر هر آیه و نشانه ای را ببینند، به آن ایمان نمی آورند و اگر راه هدایت را ببینند، آن را راه خود انتخاب نمی کنند و اگر طریق گمراهی را ببینند، آن را راه خود انتخاب می کنند. همه اینها به خاطر آن است که [از روی تکبر] آیات ما را تکذیب کردند و از آن غافل بودند.»

آیات فراوانی از قرآن این خطر تکبر را گوشزد کرده است.

تکبر به انسان اجازه نمی دهد که در برابر حق تسلیم گردد و در واقع، حجاب سنگینی است که انسان را از دیدن حق باز می دارد. از امام صادق علیه السلام درباره کمترین «الحاد» سؤال شد. حضرت فرمود: «اِنَّ الْکِبْرَ اَدْنَاهُ؛ کمترین درجه کفر و الحاد تکبر است.» و در حدیث معروف، یکی از اصول کفر، تکبر بیان شده است: «أُصُولُ الْکُفْرِ ثَلَاثَةٌ الْحِرْصُ وَ الاِسْتِکْبَارُ وَ الْحَسَد؛ ریشه کفر سه چیز است: حرص، تکبر و حسد.»
2. محرومیت از علم و دانش

متکبر حاضر نمی شود بهترین علوم و دانشها و برترین حکمتها را از افراد هم ردیف و یا زیر دست خود فرا گیرد و یا اصلاً زیر بار فراگیری حکمت نمی رود. قرآن از زبان حضرت نوح علیه السلام چنین نقل می کند: «وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبارا»؛ «و من هر زمان آنها را دعوت کردم که [ایمان بیاورند و با فراگیری دستورات آسمانی بر علم آنها افزوده شود و] تو آنها را بیامرزی، انگشتان خویش را در گوشهایشان قرار دادند و لباسهایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت اصرار کردند و به شدت استکبار ورزیدند.»

سران متکبر مکه نیز مردم را از شنیدن کلام وحی که باعث آگاهی آنها می شد، باز می داشتند و دستور می دادند هر کس وارد شد، پنبه در گوش کند تا سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را نشنود. علی علیه السلام در حدیث کوتاه و در عین حال جامع فرمود: «لَا یَتَعَلَّمُ مَنْ یَتَکَبَّرُ؛ کسی که متکبر است، علم فرا نمی گیرد [و دنبال کسب دانش نمی رود].»

و در حدیث زیبای هشام بن حکم از امام کاظم علیه السلام می خوانیم: «إِنَّ الزَّرْعَ یَنْبُتُ فِی السَّهْلِ وَ لَا یَنْبُتُ فِی الصَّفَا فَکَذَلِکَ الْحِکْمَةُ تَعْمُرُ فِی قَلْبِ الْمُتَوَاضِعِ وَ لَا تَعْمُرُ فِی قَلْبِ الْمُتَکَبِّرِ الْجَبَّارِ لِأَنَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِنْ آلَةِ الْجَهْل؛ زراعت در زمینهای نرم و هموار می روید و روی سنگهای سخت هرگز رویش ندارد. همین گونه دانش و حکمت در قلب انسان متواضع رویش دارد و در قلب متکبر جبار آباد نمی گردد؛ زیرا خداوند تواضع را وسیله عقل و تکبر را از ابزار جهل قرار داده است.»
3. تنهایی و نفرت مردم

اثر دیگر تکبر انزوای اجتماعی و نفرت مردم است. علی علیه السلام فرمود: «لَیْسَ لِلْمُتَکَبِّرِ صَدِیقٌ؛ برای متکبر دوستی وجود ندارد.» نه تنها دوستی باقی نمی ماند، بلکه مردم از او متنفر می شوند. امام صادق علیه السلام فرمود: «أَمْقَتُ النَّاسِ الْمُتَکَبِّرُ؛ منفورترین [و مبغوض ترین [مردم، متکبر است.» و در حدیث دیگر می خوانیم: «مَا اجْتُلِبَ الْمَقْتُ بِمِثْلِ الْکِبْرِ؛ چیزی مانند تکبر خشم مردم را بر نمی انگیزد.» و در نتیجه جز بدگویی از طرف مردم هیچ عکس العمل منطقی نخواهد داشت. علی علیه السلام فرمود: «ثَمَرَةُ الْکِبْرِ الْمَسَبَّةُ؛ میوه درخت تکبر، بدگویی است.»
4. ذلّت و خواری

ثمره دیگر تکبر ذلّت و خواری متکبر در نزد خدا و مردم است. شیطان با اینکه شش هزار سال خدا را عبادت کرد، ولی تکبّرش باعث خواری همیشگی او شد.

تکبر عزازیل را خوار کرد به زندان لعنت گرفتار کرد

قرآن کریم می فرماید: «قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصّاغِرِینَ»؛ «گفت: از آن [مقام و مرتبه ات] فرود آی که تو حق نداری در آن [مقام و مرتبه] تکبر کنی! بیرون رو که تو از افراد پست و کوچکی!»

همچنان که اشاره شد، یکی از عوامل روانی تکبر، احساس ذلت درونی است که سرانجام آن ذلت ظاهر گشته، باعث خواری اجتماعی و مردمی نیز خواهد شد.

علی علیه السلام فرمود: «مَنْ تَکَبَّرَ عَلَی النَّاسِ ذَلَّ؛ کسی که بر مردم تکبر ورزد، [عاقبت] خوار و ذلیل خواهد شد.»

و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ یَسْتَکْبِرْ یَضَعْهُ اللَّه؛ کسی که تکبر ورزد، خداوند او را ضایع می کند.»
5. سرچشمه گناهان

برخی گناهان و صفات رذیله، ام الخبائث و سرچشمه دیگر گناهان است، مانند: شرابخواری، حسادت و… . یکی از آنها نیز تکبر و فخر فروشی است. علی علیه السلام فرمود: «اَلتَّکَبُّرُ یُظْهِرُ الرَّذِیلَةَ؛ تکبر رذیله [اخلاقی] را ظاهر می سازد.»

و در جای دیگر فرمود: «الْحِرْصُ وَ الْکِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَی التَّقَحُّمِ فِی الذُّنُوبِ؛ حرص و تکبر و حسد سبب می شود که انسان در انواع گناهان فرو رود.»
6. از دست دادن امکانات

همچنان که اشاره شد، متکبر در بین مردم منفور است؛ لذا نمی تواند همکاری دیگران را جلب کند، از طرف دیگر، متکبر به هیچ وجه زیر بار نمی رود که خوبی دیگران را به زبان آورد. امام صادق علیه السلام فرمود: «لَا یَطْمَعَنَّ ذُو الْکِبْرِ فِی الثَّنَاءِ الْحَسَنِ؛ متکبر حاضر نمی شود ثنای انسان خوب را بگوید.»

مجموع این عوامل باعث می شود که موفقیت او در صحنه زندگی ناچیز باشد. علی علیه السلام در این باره می فرماید: «بِکَثْرَةِ التَّکَبُّرِ یَکُونُ التَّلَفُ؛ فزونی تکبر مایه تلف [و از دست دادن امکانات[ است.»

این سخن را به گونه دیگری نیز می توان تفسیر کرد و آن اینکه بسیاری از جنگها و خونریزیها و ویرانیها از تکبر سرچشمه می گیرد؛ همچنان که در دوران معاصر مشاهده می کنیم که قدرتهای استکباری، عامل نابودی بسیاری از شهرها و کارخانه ها و زراعات بوده اند.
7. جهنم سوزان

بدترین پیامد تکبر آن است که اگر متکبّر بر نگردد و توبه نکند، سرانجام جهنمی خواهد شد. قرآن کریم می فرماید: «قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِین»؛ «به آنان گفته می شود: از درهای جهنم وارد شوید و جاودانه در آن بمانید! چه بد جایگاهی است جایگاه متکبران!»

امام صادق علیه السلام فرمود: «إِنَّ فِی جَهَنَّمَ لَوَادِیاً لِلْمُتَکَبِّرِینَ یُقَالُ لَهُ سَقَرُ شَکَا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شِدَّةَ حَرِّه؛ به راستی در جهنم سرزمینی است برای متکبران به نام سقر که از شدت حرارتش به خدا شکایت می کند.»
درمان تکبر

برای درمان تکبر، راههای علمی و راهکارهای عملی وجود دارد. راه علمی این است که انسان به حقیقت خویش و ضعف و ناتوانی و پستی خود پی ببرد و از طرف دیگر عظمت و مقام و منزلت خدا را بشناسد.

علی علیه السلام با توجه به همین نکته فرمود: «عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ وَ هُوَ قَائِمٌ بَیْنَهُمَا وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ یَتَکَبَّرُ؛ از فرزند آدم تعجب می کنم که آغاز او نطفه [بدبو] و آخرش مردار [گندیده] و وسط آن دو، ظرفی برای مدفوع است؛ با این حال، تکبر می ورزد!»

از امام باقر علیه السلام شبیه روایت فوق با تفاوت مختصر به این صورت نقل شده است: «از متکبر فخر فروش در شگفتم! او در آغاز از نطفه بی ارزشی آفریده شده و در پایان کار مردار گندیده ای خواهد بود و در این میان، نمی داند به چه سرنوشتی گرفتار می شود و با او چه می کنند (وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِهِ).»

این ذیل اشاره دارد که قیامت باوری و ایمان به حسابهای دقیق آن روز، در تکبر زدایی نقش مهمی دارد؛ چنان که در حدیثی از امام زین العابدین علیه السلام آمده است که «میان سلمان فارسی و مرد خودخواه و متکبری خصومت و سخنی واقع شد. آن مرد به سلمان گفت: تو کیستی؟ [و چه کاره ای]؟ سلمان گفت: اما آغاز من و تو هر دو نطفه کثیفی بوده و پایان کار من و تو مردار گندیده ای است. هنگامی که روز قیامت شود و ترازوی سنجش برقرار گردد، هر کس ترازوی عملش سنگین باشد، با کرامت و با شخصیت و بزرگوار است و هر کس ترازوی عملش سبک باشد، پست و بی مقدار است.»

درک عظمت خداوند در تکبر زدایی نقش دارد. به این روایت توجه کنید:

امام حسن علیه السلام فرمود: «لَا یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ یَتَعَاظَمَ فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِینَ یَعْلَمُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ یَتَوَاضَعُوا وَ عِزَّ الَّذِینَ یَعْرِفُونَ مَا جَلَالُ اللَّهِ أَنْ یَتَذَلَّلُوا لَهُ؛ سزاوار نیست برای کسی که عظمت خدا را شناخته، احساس بزرگی [و خود برتربینی[ کند. پس به راستی بزرگی کسانی که عظمت خدا را دریافته اند، تواضع و فروتنی است و عزت کسانی که می دانند جلالت و بزرگی خدا چیست، در مقابل او تذلل و احساس کوچکی کردن است.»

اما در مورد راه عملی، انجام چند امر در تکبر زدایی نقش بسزایی دارد:
1. کارهای روزانه را خود انجام دادن

گاه امور ساده ای مثل با کارگران سر یک سفره نشستن، کارهای خانه را انجام دادن، در سلام پیشی گرفتن و در راه رفتن بر کسی مقدم نشدن، می تواند در از بین بردن تکبر نقش مهمی ایفا کند.

پیامبر اکرم علیه السلام فرمود: «مَنْ حَلَبَ شَاتَهُ وَ رَقَّعَ قَمیصَهُ وَ خَصَفَ نَعْلَهُ وَ وَاکَلَ خَادِمَهُ وَ حَمَلَ مِنْ سُوقِهِ فَقَدْ بَرِی ءَ مِنَ الْکِبْرِ؛ کسی که گوسفند خویش را بدوشد و پیراهنش را بدوزد و کفشش را وصله بزند و با خادمش هم غذا شود و خرید بازارش را خود انجام دهد، از تکبر خالی شده است.»

و در جای دیگر فرمود: «حَمْل بار [و ما یحتاج منزل] برای خانواده تکبر را از انسان دفع می کند.» و البته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خود نیز چنین بود.
2. انجام عبادت

انجام عبادت، مخصوصا نماز که همراه با سجده و رکوع است، اگر با معرفت همراه باشد، باعث از بین رفتن تکبر می شود. علی علیه السلام فرمود: «فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً مِنَ الشِّرْکِ وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً عَنِ الْکِبْر؛ خدا ایمان را برای تطهیر از شرک لازم شمرده و نماز را برای پاکی از تکبر واجب کرد.»
3. امتحانها و شداید

عامل دیگر برای تکبر زدایی، امتحانات الهی و شداید و گرفتاریهای روزگار است. در این باره علی علیه السلام فرمود: «لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَلْوَانِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِم؛ لکن خداوند بندگانش را با انواع گرفتاریها آزمایش می کند و به انواع تلاشها [همچون جهاد و حج و…] متعبد و پای بندشان می کند و به سختیهای مختلف گرفتارشان می سازد تا تکبر را از دلشان بیرون آورد و رام شدن [و تواضع] را در روحشان جای دهد.»
4. اجتناب از عوامل تکبر زا

اموری در انسان ایجاد تکبر می کند، مثل: عادت به صدر نشینی، عده ای را همراه و دور خود راه انداختن، استقبالها و استدبارهای سنگین راه انداختن، مأمومین و شاگردان فراوان دور خویش جمع کردن و… که باید سعی شود از این امور اجتناب شود. ابوامامه نقل کرده است که نبی اکرم صلی الله علیه و آله روزی به سوی بقیع می رفت و اصحاب هم به دنبال او راه افتادند. پس حضرت توقف فرمود و دستور داد آنها جلوتر از حضرت حرکت کنند. از راز این قضیه سؤال شد؟ فرمود: «اِنِّی سَمِعْتُ خَفْقَ نِعَالِکُمْ فَاَشْفَقْتُ اَنْ یَقَعَ شَیْ ءٌ مِنَ الْکِبْرِ؛ به راستی صدای کفشهای شما را شنیدم، ترسیدم که [در نفس و روحم] چیزی از تکبر واقع شود [لذا گفتم جلوتر حرکت کنید].»

راستی اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از صداهای کفشها بر خود بترسد، ما نیز باید به شدت مواظبت کنیم که طولانی بودن صفوف مأمومین، تعداد فراوان شاگردان، شماره های کتابها و مقالات چاپ شده، سفرهای فراوان زیارتی، دعوتهای بی شمار برای منبر، و… ما را به دام تکبر و غرور گرفتار نسازد.
بیان دیگر برای تکبر زدایی

چنان که اشاره شد، تکبر علل و اسبابی دارد که برای تکبر زدایی باید با آنها مقابله شود؛ به این صورت که آنها که به خاطر نسب خود بر دیگران فخر می فروشند، باید بداند که اولاً افتخار به کمالات دیگران کار شایسته ای نیست. اگر پدر کسی فاضل بود و خود از علم بهره ای نداشت، ارزشی برای او ایجاد نمی کند و ثانیا اگر درست اندیشه کند، پدر اصلی نطفه و جد اعلایش خاک است و این دو سبب افتخار نیستند.

اما کسانی که به خاطر جمال و زیبایی گرفتار کبر و غرور می شوند، باید بدانند که با یک بیماری جلدی و با گرد و غبار پیری آن زیبایی از بین خواهد رفت.

و اگر سبب تکبر قوّت و قدرت جسمانی است، فراموش نکند که گاه با یک عارضه قلبی یا مغزی تمام یا قسمتی از بدن فلج می شود و یا به کلی از کار می افتد؛ به گونه ای که نتواند مگسی را از خود براند.

اما آنهایی که به سبب ثروت و فزونی مال دچار غرور می شوند، بدانند که اولاً آنچه بیرون از جان و روح انسان است، نمی تواند مایه مباهات انسان گردد و گرنه همان مال در دست پست ترین انسانها نیز قرار دارد و گاه توسط دزدان ربوده می شود. شرف و عزتی که دزدان بربایند، شرف و بزرگی شمرده نمی شود و ثانیا ثروتها دائما دست به دست می گردد و هرگز به صورت ثابت باقی نمی ماند.

و اگر سبب تکبر و غرور، علم و دانش فراوان است که متأسفانه از بدترین آفات نفسانی است و درمان آن نیز پیچیده تر است، باید بداند که قرآن کریم عالمان بی عمل را به خرانی تشبیه کرده که باری از کتاب بر پشت دارند و نیز بداند که شخص عالم به همان نسبت که بر دیگران برتری علمی دارد، مسئولیتش هم سنگین تر است. ممکن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد، پیش از آنکه یک گناه عالم را ببخشد و باید بداند که حساب عالمان در قیامت از دیگران بسیار مشکل تر است. با این حال، چگونه می توانند فخر فروشی کنند!

از این گذشته، فراموش نکند که علم واقعی آن است که انسان را از غرور باز دارد و بداند که صرف الفاظ علم نیست و از دست دادن آن با کمترین حادثه و عارض شدن نسیان ممکن است.

و سرانجام اگر سرچشمه تکبر انواع عبادات و طاعات الهی است که انسان متکبر انجام داده، باید به این واقعیت بیندیشد که خداوند تنها عبادتی را می پذیرد که از هر گونه عُجب و کبر پاک باشد و به یقین گناهکاران نادم و پشیمان به نجات نزدیک ترند تا عابدان مغرور.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:02:00 ب.ظ ]




مفهوم شناسی انقلاب اسلامی و نقش آن در جهان
پیشینه و تعریف واژه «انقلاب»
هانا آرنت، از نظريه‌پردازان انقلاب درباره پيشينه تاريخى اين اصطلاح می‌گويد: كلمه انقلاب در اصل از مصطلحات اخترشناسى است كه به ‏واسطه اثر بزرگ كپرنيک در علوم طبيعى از اهميت خاصى برخوردار شد. اين واژه در كاربرد علمى، معناى دقيق لاتينى خود را كه دال بر حركت دَورانى منظم و قانون‌مند ستارگان بود، حفظ كرد. در سده هفدهم واژه انقلاب براى نخستين‌بار به صورت يكى از اصطلاحات سياسى در سال 1660م پس از دگرگونى سياسى در يكى از كشورها به ‌كار رفت. در معناى ديگر سياسى، اين كلمه درباره انتقال از عصر كشاورزى به دوره صنعتى- بويژه در ممالک غربى- به ‌كار می‌رود كه در آن‌جا صنعتى شدن به همراه شهرنشينى حاصل از آن، بر آخرين مرحله توسعه اين جوامع اثرات بسيار چشمگيرى داشته است.[1]
نظريه‌پردازان جامعه‌شناسی سیاسی، هر يک بر مبنايى خاص تعاريف مختلفى برای انقلاب ارائه داده‌اند که در این‌جا نمونه‌هایی از آن بیان می‌شود.
شهيد مطهرى انقلاب را اين‌گونه تعريف می‌كند: «انقلاب، عبارت است از طغيان و عصيانى كه مردم عليه نظام حاكم موجود براى ايجاد وضع و نظمى مطلوب انجام می‌دهند؛ يعنى انقلاب از مقوله عصيان و طغيان است عليه وضع حاكم براى وضعى ديگر. پس ريشه‌هاى انقلاب دو چيز است: يكى نارضايتى و خشم از وضع موجود و ديگر آرمان يک وضع مطلوب».[2]
از نگاه شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر؛ انقلاب، جنبشى سرسختانه و بر مبناى اصول مكتبى معيّنى است كه با درک واقعيت‌هاى موجود، به ‏دنبال تغيير و دگرگونى بنيادين در تمامى ابعاد زندگى فردى، اجتماعى و سياسى و معيارها، اصول و ارزش‌هاى حاكم است.[3]
ساموئل هانتينگتون می‌گوید: انقلاب يک دگرگونى سريع، بنيادين و خشونت‌آميز داخلى در ارزش‌ها و اسطوره‌هاى مسلط جامعه، نهادهاى سياسى، ساختار اجتماعى، رهبرى، فعاليت‌هاى حكومتى و سياست‌هاى آن است.[4]
با مرورى بر ساير تعاريف انديشمندان معاصر اسلامى نشان می‌دهد كه يكى از ابعاد مهم در معرّفى انقلاب‌ها، بُعد ارزشى و مطلوبيت آرمان‌ها است. شايد تعريف انقلاب از بُعد جامعه ‏شناسى جامعيت بيشترى دارد؛ زيرا به عمده‌ترين خصيصه‌هاى انقلاب كه داراى ماهيتى اجتماعى است، اشاره می‌كند. پس می‌توان انقلاب را به ‏معناى تغيير در ساختار حاكميت و ساختارهاى اجتماعى در نظر گرفت.[5]‏
تفاوت انقلاب با سایر تحوّلات سیاسی و اجتماعی
انقلاب‌ها با ويژگی‌هايى که دارند آنها را از ساير تحولات سياسى و اجتماعى؛ مانند كودتا، جنبش، شورش و اصلاح جدا می‌کند.
كودتا اقدام معدودى از نيروهاى نظامى با حمايت برخى نيروهاى حاكم است كه هدف از آن، رسيدن به قدرت و بركنارى حاكمى است كه در رأس قدرت قرار دارد.[6]
جنبش، مفهومى است كه بسترهاى تحوّل در جامعه را شكل می‌دهد كه اين تحول می‌تواند به انقلاب يا اصلاحات تبدیل شود. تفاوت عمده جنبش با انقلاب و اصلاح، در شيوه اجرايى و رفتارى و نيز در هدف نهايى آن است. تغييرات اجتماعى حاصل از جنبش اگر به ‏گونه‌اى مسالمت‌آميز به تغييرات آرام و تدريجى منجر شود، رفرم يا اصلاح نام دارد و اگر اين تغييرات، اساسى و بنيادى، توأم با خشونت باشد، به انقلاب خواهد انجاميد. ازاين‌رو، انقلاب‌ها در فرايند راهبردى جوامعِ خواهان جنبش -كه مستلزم آگاهى اجتماعى است- شكل می‌گيرد.[7]
اصلاح يا رفرم، تغيير آرام و تدريجى، مسالمت‌آميز و روبنايى در يک نظام است كه معمولاً در جامعه‌اى متعادل اتفاق می‌افتد. اصلاحات، از بالا و از سوى خود دولت‌مردان به ‏وجود می‌آيد، ازاين‌رو، چه‌ بسا پايگاه مردمى نداشته باشد. اصلاحات ممكن است با رسيدن به تغييرات هدف‌مند و منتج از نيازهاى جامعه، از وقوع انقلاب نيز جلوگيرى كند.[8]
تفاوت اساسى انقلاب و اصلاح در اين است كه اصلاحات از سوى حاكمان و به ‏منظور بهبود شرايط يا جلوگيرى از وقوع انقلاب روى می‌دهد، اما انقلاب از سوى مردم و براى براندازى نظام حاكم پديد می‌آيد. ناگفته نماند كه اصلاحات در برخى موارد ممكن است موجب تسريع انقلاب يا فروپاشى رژيم‌هاى سياسى گردد. معمولاً در اصلاحات، خشونت ديده نمی‌شود، بلكه تلاش می‌شود تا اصلاحات در فضايى آرام صورت گيرد.[9]
شورش حركتى مقطعى در اعتراض به موضوعى خاص است. شورشيان غالباً نارسايی‌هاى موجود را نه به نهادها و ساخت‌هاى اجتماعى، بلكه به افراد نسبت می‌دهند. ازاين‌رو، هدف آنها محدود به از ميان برداشتن افراد خاصى در حاكميت و يا زدودن موضوع خاصى در حكومت است، بی‌آن‌كه تركيب نظام سياسى-اجتماعى را تغيير دهند. از سويى ديگر، در مواردى كه شورشيان بافت اجتماعى را نشانه می‌روند، طرحى براى آينده ندارند و معمولاً اعتراض آنها مقطعى و براى موضوعى خاص است.[10]
ريشه‌هاى وقوع انقلاب
اوضاع جامعه‌اى كه مستعد انقلاب است، بايد در مطالعه انقلاب مورد توجه قرار گيرد. انقلاب به شكلى مطلوب در مكان و زمانى امكان موفقيت دارد كه شرايط دو قطبى بر جامعه‏ حكم‌فرما باشد؛ شرايطى كه در آن، گروه‌هاى اجتماعى از نظام سياسى حاكم جدا شده و در مقابل آن ايستاده‌اند. چنين جامعه‌اى با دوگانگى قدرت روبرو می‌گردد؛ بدين ‏بيان كه ابتدا مشروعيت حاكميت به چالش كشيده می‌شود و سپس نيروهاى اجتماعى-كه به قدرت خود اطمينان كافى می‌يابند- از نظام سياسى رویگردان شده، در مقابل آن قرار می‌گيرند.[11] عوامل متعددى ايجاد كننده چنين شرايطى است، اما اگر بخواهيم آنها را در يک دسته‌بندى كلى بازگوييم، می‌توان به اين موارد اشاره كرد: وجود نارضايتى،[12] ظهور و گسترش ايدئولوژی‌هاى جديد و جايگزين‏،[13] گسترش روحيه انقلابى[14] و رهبرى انقلاب و نهادهاى بسيج‌گر.[15]
انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامى را با توجه به خصوصيات منحصر به فردى که دارد آن‌را از ديگر انقلاب‌هاى جهان ممتاز می‌سازد و مفهوم جديدى از انقلاب به دست می‌دهد. برخى از اين خصوصيات عبارت‌اند از:
1. برخوردارى از پشتوانه عظيم فلسفه و فقه و معارف اسلامی
2. انقلاب اجتماعى همه جانبه همراه با تحوّل بنيادين در زندگى انسان‌ها،
3. استوارى بر پايه فرهنگ و اعتقاد و ايمان،
4. بهره‌مندى از رويكرد ارزشى و هدف‌گيرى اصلاح مفاسد بشرى،
5. حاكم‌سازى فرهنگ توحيدى بجاى فرهنگ الحادى و استبدادى،
6. شكل‌گيرى بر مبناى نظم و انضباط انقلابى.[16]
با توجه به اين خصوصيات است كه انقلاب اسلامى يک تفسير اسلامى و الهى بوده و به معناى زنده كردن دوباره اسلام است. انقلاب اسلامی؛ يک تحوّل اخلاقى، فرهنگى و اعتقادى است كه به دنبال آنها تحوّل اجتماعى، اقتصادى و سياسى و آن‌گاه رشد همه جانبه ابعاد انسان‌ها می‌آيد.[17]
حاصل كلام اين‌كه؛ انقلاب اسلامى بر اساس يک ضرورت طبيعى و تاريخى و مبتنى بر قواعد و سنن الهى به وقوع می‌پیوندد.
اركان شکل‌گیری انقلاب اسلامى‏
براى شكل‌گيرى هر انقلابى يک عنصر فكرى و دو عامل انسانى مورد نياز است. عنصر فكرى همان ايدئولوژى و مكتبى است كه انقلاب بر پايه آن استوار می‌گردد و عنصر انسانى نيز يكى‏ مردمند و ديگرى رهبرى.[18] هرگاه اين سه عنصر در كنار هم قرار گيرند و جهت‌گيرى يكسان داشته باشند، انقلاب شكل می‌گيرد. بديهى است هر چه قوت اين سه ركن بيشتر باشد، سرعت شكل‌گيرى و پيروزى انقلاب نيز بيشتر خواهد بود. بنابراین، ارکان انقلاب اسلامی در سه عنصر زیر بیان می‌شود.
الف. مكتب:‏ انقلاب اسلامى بر پايه انديشه و جهان‌بينى اسلامى استوار است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همه علايقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او مرتبط می‌كند و نيز فهم و درک آدمى از وجود خود و همه چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را می‌سازد و آن‌را بر اداره مطلوب خود قادر می‌سازد، از اين جهان‌بينى الهى ريشه و مايه می‌گيرد.
اساسی‌ترين مبناى جهان‌بينى الهى و اسلامى، اصل توحيد به معناى اعتقاد به وجود خدا و قدرت غيبى او و حاكميت علم، قدرت، عزّت، جلال، جمال مطلق، اراده و مشيّت او بر هستى، است‏ و همه امور ديگر به نحوى از انحاء به توحيد باز می‌گردند. يكى از نكات برجسته و قابل توجه در زمينه انقلاب اسلامى اين است كه دين اسلام سازنده فرهنگ ملّى می‌باشد و به همين‏ جهت امورى نظير جهاد، شهادت، پيروى از انسان با تقوا و عادل، بيزارى از ظلم و ظالم، اتحاد و همبستگى، توكل به خدا و … در متن اين فرهنگ قرار دارد و خميرمايه حركت انقلابى مردم و پيروزى آنها را به ارمغان می‌آورد.[19]
ب. رهبر: قدرت و قوّت رهبرى در انقلاب اسلامى با اتكاى به اسلام، ناشى از موقعيت دينى او است كه مشروط به برخوردارى از ويژگی‌هايى؛ نظير فقاهت، عدالت، علم، معرفت، زهد، مديريت، شجاعت، بينش سياسى و تدبير است، بر خلاف انقلاب‌هاى ديگر كه غالباً انسان‌هايى به عنوان سياست‌مدار حرفه‌اى با تكيه بر زر و زور و تزوير در جايگاه رهبرى قرار می‌گيرند.
رهبر انقلاب اسلامی پس از اثبات حقانيت مكتب سياسى خود، می‌تواند مردم را آرام آرام وارد ميدان مبارزه كرده، به همراهى آنها، انقلاب بزرگ اسلامى را شكل دهد و در نتيجه آثار شوم تسلط قدرت‌هاى ستمگر را در كشور خود برطرف و دنيا را متحوّل كند.
ج. مردم‏: بزرگ‌ترين اهرم پيشبرد انقلاب اسلامى، حضور عظيم مردم در عرصه‌هاى انقلاب است، به چند دليل؛ اولاً: چون اسلام بيشترين حق را در اداره نظام‌هاى اجتماعى به مردم می‌دهد و هر دستگاه حاكم را يک دستگاه خدمت‌گزار براى مردم می‌داند. ثانياً: چون مردم تشكيل‌ دهندگان و به وجود آورندگان یک نظام اسلامی هستند. ثالثاً: چون دخالت و نظارت مردم بيشترين تضمين را براى حفظ یک نظام اسلامی از انحراف می‌كند.[20]
پيام انقلاب اسلامى‏
هر انقلابى نظير زلزله يا آتشفشان تأثيرات كم و بيش منطقه‌اى و بين‌المللى دارد و براى ايجاد عمق استراتژيک خود، پيامى را عرضه می‌كند. هر چه پيام انقلاب پرجاذبه‌تر باشد، انسان‌هاى بيشترى به پذيرش و حمايت و الگوپذيرى از آن روى می‌آورند.
انقلاب اسلامى اين پيام را به دنيا عرضه می‌کند كه بسيج‌كننده‌ترين ايدئولوژی‌ها اسلام است و اسلام مكتبى است كه نه تنها توانايى سازماندهى يک مبارزه عظيم را دارد، بلكه در دوران پيچيده عصر ماشينى با همه معارضه‌ها و تضادهايى كه سياست‌هاى جهانى دارد، قادر به حل مشكلات جامعه و اداره آن بوده و بقا و ماندگاری‌اش را تضمين می‌كند.[21] برخى از پيام‌هاى انقلاب اسلامى را می‌توان به صورت زير برشمرد:
1. لزوم خروج انسان از يوغ بردگى و بندگى طاغوت و رستن از ذلت و خوارى،[22]
2. روى آوردن به عبوديت خدا و رستگارى،[23]
3. برآشفتن در مقابل همه بدی‌ها و كجی‌ها و نابسامانی‌ها،[24]
4. مبتنى بودن حكومت و قدرت سياسى بر پرهيزكارى، عدالت و حقيقت،[25]
5. ضرورت دين‌گرايى و خدامحورى و نيز بازگشت از مسير انحرافى دوران غرور جاهلانه شكوفايى علم.[26]
حاصل سخن در يک كلام اين‌كه پيام انقلاب اسلامی، پيام معنويت است؛ يعنى بشرِ سرگشته امروز كه از عدم تأمين نيازهاى برتر و والاتر و نديدن و نداشتن صفا و محبّت و مهربانى و نيافتن نوعى معرفت والا به ستوه آمده است، به دنبال مكتبى است كه علاوه بر تأمين نيازهاى مادى، نيازهاى معنوى او را نيز برآورده سازد.[27]
نقش انقلاب اسلامی در جهان
به ‌طور كلى در حوزه مطالعات آينده، همه گزارش‌ها حاكى از رشد چشمگير جمعيت مسلمانان و متعاقب آن تقويت جايگاه و توان اثرگذارى مسلمانان است؛ ازاين‌رو، در خصوص وضعيت آينده مسلمانان در اروپا می‌توان اذعان نمود كه اسلام، ديگر نه به ‏عنوان مسئله سياست خارجى اروپا، بلكه يكى از دغدغه‌هاى سياست داخلى آن به‌شمار می‌رود. امروزه اسلام به عنوان دومين دين بزرگ (به لحاظ پيروان) در بيشتر كشورهاى اروپايى رو به گسترش است. بی‌ترديد مسلمانان در سال‌هاى آينده، نيروى اجتماعى و سياسى مؤثرى در چارچوب اتحاديه اروپايى خواهند بود و بر تصميم‌گيری‌هاى سياست داخلى و خارجى اروپا تأثيرى مستقيم خواهند داشت.[28]
اساساً افزايش ميزان جمعيت مسلمانان و ارتقاى جايگاه اسلام و نقش‌آفرينى بيشتر آن در اروپا و كشورهايى؛ مانند آمريكا و روسيه، قدرت مانور انقلاب اسلامى را در عرصه‌هاى بين‌المللى ارتقا می‌بخشد. در آينده احتمال می‌رود مسلمانان با جمعيتى بيشتر و به ‌گونه‌اى مؤثرتر در معادلات جهانى نقش‌آفرينى كنند. كارشناسان مسائل اسلام در اروپا، به نقش‏ انقلاب‏ اسلامى‏ ايران در هويت‌بخشى و ايجاد انگيزش در ميان مسلمانان اروپا اشاره كرده‌اند. انقلاب اسلامى نه ‏فقط در جهان اسلام، در اروپا نيز الهام‌بخش بوده و اين نكته‌اى است كه متفكران غربى نيز بدان اذعان دارند.
در این نوشته به برخی از نقش‌های انقلاب اسلامی در جهان اشاره می‌شود:
1. ایستادگی در مقابل سلطه غرب؛ انقلاب اسلامى از يک ‏طرف با ايستادگى مقابل سلطه غرب و اثبات اين نكته كه ملت‌هاى انقلابى توانايى ايستادگى مقابل دشمنان خود، هرچند قوى، را دارند، انگيزه لازم براى حضور مردم جهان را در صحنه مبارزه با سلطه غرب فراهم می‌کند.
2. انقلاب اسلامى سخن تازه‌اى را با عنوان حكومت اسلامى مطرح می‌کند كه بر خلاف فرهنگ سياسى غربى، از نظام جديدى سخن می‌گوید.
3. ترویج آزادى، استقلال، ضديت با استبداد و استعمار، و زنده کردن روح مبارزه و تلاش براى آينده بهتر.[29]
4. احياى فرهنگ سياسى مبتنى بر قرآن، نفى سكولاريزم و مهم‌تر از همه ضرورت بازگشت به اسلام ناب محمدى(ص).[30]
5. بازسازى تمدن اسلامی؛ انقلاب اسلامى با اعطاى خودباورى فرهنگى به ملت‌هاى مسلمان و بهره‌گيرى از فناوری‌هاى مدرن ارتباطى براى انتقال پيام نوانديشى دينى در جهان اسلام می‌تواند رويكرد تمدنى خود را به منصه ظهور رساند. همچنين از رهگذر احياى ارزش‌هايى چون عدالت محورى و عدالت‌گسترى، توسعه و تعالى همه‌جانبه، كرامت انسانى و آزادی‌هاى مشروع، صلح‌طلبى، عزّت نفس، توسعه اخلاق و دين‌مدارى، شكوفايى حس خداجويى، و … موجبات شكوفايى و بالندگى مجدد تمدن اسلامى را در راستاى تمدن‌سازى نوين فراهم می‌آورد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:10:00 ب.ظ ]




آثار و نتايج انقلاب اسلامي در كلام امام خميني (ره)

آثار و نتايج انقلاب اسلامي را با استفاده از فرمايشات امام راحل (ره) و الهام از بياناتشان به شرح ذيل که مي آيد به اين ترتيب برشمرد:

الف. سقوط رژيم سلطنتي و شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي

فرو ريختن پايه هاي ظلم و ديكتاتوري

… انقلاب اسلامي ايران با دست تواناي ملت عظيم و با اتكا به خداوند تبارك و تعالي رژيم فاسد شاهنشاهي را كه در طول تاريخ پايه هاي ظلم و ديكتاتوري خود را بر دوش محرومان و مستضعفان مستقر كرده بودند در هم پيچيد و دست چپاولگران و تبهكاران را از ميهن اسلامي خود كوتاه كرد و جمهوري اسلامي را با محتواي قوانين آسماني اسلام بزرگ بنا نهاد.

به رسميت شناختن جمهوري اسلامي

ملت ما در سراسر كشور از مركز تا دور افتاده ترين شهرها و قراء و قصبات با اهداء خون و فرياد الله اكبر جمهوري اسلامي را خواستار شدند و در رفراندم بي سابقه و اعجاب آور، با اكثريت قريب به اتفاق به جمهوري اسلامي راءي دادند و دولت هاي اسلامي و غير اسلامي، رژيم و دولت ايران را به عنوان جمهوري اسلامي به رسميت شناختند.[1]

تحقق حكومت قانوني

آن روز تكليف ما روشن بود و به عبارت ديگر تكليف در مقابل يك جمعيت، يا يك رژيمي كه صاف ايستاده بود و در مقابل مصالح كشور و مصالح اسلام عمل مي كرد، روشن بود و ما هيچ باكي از اين نداشتيم كه ملت را سراسر بر ضد آن رژيم تجهيز كنيم و آنچه كه مي توانيم و در توان داريم، در خدمت اسلام عمل كنيم و به نظر مي آيد كه عمل كرديم و شما ملت ايران همه با هم دست به هم داديد و با بانگ «الله اكبر» و با «لا اله الاالله» جمهوري اسلامي را خواستيد ودر پناه جمهوري اسلامي استقلال و آزادي را خواستيد و بحمدالله جمهوري اسلامي با راءي قاطع ملت تصويب شد و دنبال او هم يك مراحلي به طور معجزه آسا تحقق پيدا كرد و يك حكومت مستقري، قانوني در اين كشور متحقق شد.[2]

جايگزيني حكومت اسلامي به جاي حكومت طاغوتي

شما ملت عزيز با قدرت خودتان، با ايمان خودتان، با تحولي كه درتان واقع شد، دست تبهكاران را در داخل و دست غارتگران را كه از خارج دراز شده بود قطع كرديد، شما يك حكومت طاغوتي را برداشتيد و به جاي او يك حكومت اسلامي گذاشتيد.[3]

ب.قطع ريشه هاي فساد و جلوگيري از نفوذ اجانب

اداره مملكت به دست خودمان

تمام دستهايي كه در اين مملكت قدرتمندي كردند و با قدرتمندي دارند ذخائر ما را مي برند اينها تمام بايد قطع بشود، اين دست ها بايد قطع بشود و كنار بروند. مملكت، مملكت ماست و ما خودمان مي خواهيم اداره كنيم مملكت را، مستشار آمريكايي ما نمي خواهيم.[4]

رانده شدن تمام ريشه هاي رژيم

ما پيروزيمان وقتي است كه دست اين اجانب از مملكت مان كوتاه شود و تمام ريشه هاي رژيم سلطنتي از اين مرز و بوم بيرون برود و همه رانده بشوند و اين كارها و چيزهايي كه اخيرا واقع مي شود و دست و پا مي زنند عمال اجانب كه يا شاه را برگردانند يعني شاه سابق و يا رژيم ديگري و يا رژيم سلطنتي را حفظ كنند، اين مطلب را بايد بدانند كه گذشته است مطلب و اينطور مسائل را كه شما پيش مي آوريد دست و پايي بيش نيست و اگر چنانچه تسليم ملت نشويد، ملت، شما را به جاي خودش مي نشاند.[5]

كوتاهي دست اجانب از مملكت

از حالا به بعد شما در خدمت ملت باشيد، ملت خودتان را خدمت بكنيد اين آب و خاك مال شماست، اينجا مال خودتان بايد باشد، دست اين اجانب بايد كوتاه بشود، چقدر آمريكا بايد از اين مملكت ببرد و بخورد يا انگلستان يا ساير جاها؟[6]

تسليم شاه در مقابل ملت

شما بدانيد كه دنبال سر اين مرد كه خودش هم در اينجا ديگر قدرتمند شده بود و ارتشش كذا و فلان، پشت سر اين تمام قدرتهاي دنيا واقع شده بود: شوروي، آمريكا، منتها بعضي ها تصريح مي كردند، بعضي ها تلويحا، انگلستان چين، ممالك عربي، تمام اينها پشت سر اين ايستاده بودند، لكن ملت مشتهايش را گره كرد و ايستاد، همه را عقب زد و يك آدمي كه اگر مهلتش داده بودند دعوي فرعونيت والوهيت هم مي كرد، همچو شد كه آمد مقابل ملت، با كمال ذلت ايستاد استغفار كرد وملت قبول نكرد.[7]

قطع ايادي ابرقدرتها

قطع ايادي ابرقدرتها از كشور و قطع ظلمي كه بر اينها در سالهاي طولاني مي شد، آن بزرگتر چيزي بود كه بر ما گذشت و بزرگتر چيزي كه ما آرزو داريم اين است كه … انشاء الله ممالك اسلامي به ما متصل بشوند و ملتهاي مسلمين بيدار بشوند و متوجه به اين بشوند كه اين تبليغاتي كه ابرقدرتها كردند و خودشان را آسيب ناپذير معرفي كردند، اينها حقيقت نداشته است. ديدند ملتها كه ملت ما بزرگتر آسيب را به بزرگتر رژيم وارد كرد و الان هم مشغول است كه آسيب ها را پشت آسيب ها وارد كند و آن بت بزرگي كه براي دنيا درست كرده بودند، ملت ما شكست آن را و مي شكند.[8]

برداشتن ريشه هاي فساد از سر راه اسلام و قرآن

آنها ديدند كه اين ملت، اين پاسداران ملت آنها را به عقب راند و قدرت هاي آنها را شكست و دست هاي آنها را از مخازن ايران كوتاه كرد، امروز كه آنها ضربه ديدند حيله هاي آنها بيشتر به كار افتاده است، نوكرهاي آنها بيشتر مشغول حيله شدند، در اطراف ايران نوكرهاي اينها آشوب مي كنند، ملت ما بايد هشيار باشد و اتكال به خدا بكند و اين تتمه اي كه از آن ريشه هاي فساد بوده است از سر راه اسلام و قرآن بردارد.[9]

بيرون راندن شيطانها از حريم اسلام

اين تحولي كه در جوان هاي ما، در انسانها، آنهايي كه متعهد هستند پيدا شده است. اين بود كه با همت شما جوانان، همه قشرها، زن و مرد، بزرگ و كوچك اين سد باطل را، سد شيطاني را شكستيد و شيطانها را از حريم اسلام بيرون كرديد.[10]

نجات يافتن از فساد و فحشا

آن همه مراكز شهوت و آن همه مراكز فحشا درست كردند و عرضه كردند بر اين ملت در طول اين ده ها سال اخير كه شدت پيدا كرد و در زمان محمدرضا از همه وقت بيشتر شدت داشت … . اگر اين انقلاب به داد ايران نرسيده بود، ايران در سراشيبي محو و فنا واقع شده بود كه اصلا اسمش از تاريخ بايد محو بشود.[11]

كوتاهي دست تجاوز و انگلهاي منحرف از كشور

و امروز ايران اسلامي به بركت ايمان قوي و تعهد به اسلام و تحول عظيمي كه در اقشار مختلفه حاصل شده است، دست شرق و غرب و انگل هاي منحرف را از كشور خود كوتاه و به هيچ قدرتي اجازه نمي دهد كوچكترين دخالتي در كشور اسلامي ايران نمايد و اين خود حجت قاطعي است براي مسلمانان و مظلومان جهان كه با خواست ملتها كسي نمي تواند دست تجاوز دراز كند و با آن مخالفت نمايد.[12]

ج. جنبش بيداري اسلامي (بنيادگرايي اسلامي)

طنين آواي انقلاب در ديگر كشورها

آواي انقلاب بزرگ ايران در كشورهاي اسلامي و ديگر كشورها طنين انداز و افتخار ساز است شما ملت شريف، به جوانان غيور ملتهاي اسلامي هشدار داده ايد اميد است با دست تواناي شما، پرچم پر افتخار حكومت اسلامي در تمام اقطار به اهتزاز درآيد، اين است مسئلت من از خداوند تعالي.[13]

مفتاح نجات اسلام و عدالت

در عصر ما مي رفت كه با كجروي هاي سلسله پهلوي، حلقوم گشاد آنان و دارو دسته اربابان آنان اسلام و مصالح آن را ببلعد و عدالت و استقلال و آزادي را در زير چكمه هاي ديكتاتوري پرده ريا و تزوير به نابودي بكشد كه نهضت ملت بزرگ ايران كه در 12 محرم 83، 15 خرداد سال 42 به شكوفايي گراييد، پرده هاي تزوير و عوام فريبي شاه را پاره كرد و قتل عام شاهانه و فداكاري ملت، مبداء عظيمي در تاريخ ايران گرديد و مفتاح نجات اسلام و عدالت به دست آمد و نطفه مقاومت ملي منعقد و با تربيت و روشنگري روشنگران، رو به رشد و تكامل نهاد.[14]

مطرح شدن اسلام شيعي در سطح جهان

يكي از خصلت هاي ذاتي تشيع از آغاز تاكنون مقاومت و قيام در برابر ديكتاتوري و ظلم است كه در تمامي تاريخ شيعه به چشم مي خورد، هر چند كه اوج اين مبارزات در بعضي از مقطع هاي زماني بوده است درصد سال اخير، حوادثي اتفاق افتاده است كه هر كدام در جنبش امروز ملت ايران تأثيري داشته است انقلاب مشروطيت، جنبش تنباكو و قابل اهميت فراوان است تاسيس حوزه علمي ديني در بيش از نيم قرن اخير در شهر قم و تأثير اين حوزه در داخل و خارج كشور ايران و نيز تلاش روشنفكران مذهبي در داخل مراكز دانشگاهي و قيام سال 42-41 ملت ايران به رهبري علماء اسلامي كه تا امروز ادامه دارد، همه عواملي هستند كه اسلام شيعي را در سطح جهاني مطرح مي كند.[15]

نقش نهضت ايران در بيداري ملتها

ما اميد اين را داريم كه اين نهضت ايران روشن كند مسائل را به همه ملتها و روشن كرده است نسبت به ملتها. ملتها الان با ما هستند، اگر سرنيزه را از اين ملتها بردارند، از عراق بردارند، از- نمي دانم - تركيه بردارند، از جاهاي ديگر بردارند، همه يكصدا با ما موافقند. سرنيزه جلو را گرفته است منتها ايران سرنيزه را شكست، ايران ايستاد، ملت ضعيف ايستاد در مقابل قدرت قوي و اين سرنيزه هاي اينها را شكست و خودشان را هم بيرون كرد. ملتهاي ديگر هم اگر بيدار بشوند، بتوانند كه دولت ها را همراه كنند، دولت ها نصايح ما را بشنوند كه با ملتها يكي باشيد … و اسلام، همه با هم مي شوند.[16]

به اهتزاز در آوردن بيرق اسلام در همه قطبهاي زمين

من اميدوارم كه شما جوانان، خواهران و برادران همانطور كه از اول نهضت با كوشش، انقلاب بزرگ را تحقق بخشيديد از اين به بعد هم با وحدت كلمه و با اتكال به خداي تبارك و تعالي اين نهضت را ادامه دهيد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ب.ظ ]





انقلاب اسلامی و پیامدهای معرفتی

احیای معنویت اندیشی
دستاوردهای انقلاب در زمینه‌های گوناگونی قابل پژوهش و بررسی هستند. اما با توجه به ماهیت دینی انقلاب اسلامی، آثار تربیتی و فکری آن بیش از همه اهمیت پیدا می کند. اگر انقلاب اسلامی فقط موجب ارتقای وضع معاش مردم شده و نوع حکومت را از استبدادی به نوعی دیگر، که قابل تحمل باشد تغییر می داد، چندان نمی شد بر کام یابی آن اصرار ورزید؛ زیرا از انقلابی که وصف لازم آن «اسلامی» است، انتظاراتی فراتر از این مدّنظر هستند.
انقلاب اسلامی ایران پدیده ای بی همتا بود که از پیش، تحلیلی برای آن وجود نداشت و حتی مبانی و مقدّمات شناخت آن از اندیشه‌های جدید، غایب بود. البته کسانی مثل آرنولد توین بی به جایگاه معنویت در حیات و تمدن بشری نیم نگاهی انداخته و تهی شدن از معنویت را موجب زوال آن دانسته و معتقد بودند: تمدن آینده از جایی غیر از غرب باید سربرآورد. اما این مختصر برای انقلابی عظیم با آثار سرشار و جاری بسیارش، به هیچ وجه کافی نبود.
این انقلاب با بازگشت به حقایق فراموش شده فطری، دین را در منظر اندیشه بشری پررنگ و برجسته نمود و در دو سطح «ملّی» و «جهانی» چاره ای باقی نگذاشت، جز اینکه رویکردی نوین به دین، معنویت، انسان و جهان پدید آید.
انقلاب اسلامی در حقیقت، نوعی اندیشه بر مبنای جهان بینی معنوی و متفاوت با علم و فناوری رایج بر پایه جهان بینی مادی از مغرب تاریخ حقیقت و مشرق جغرافیای گیتی به طلوع کشاند و انسان، جهان، جامعه و تاریخ را با روی و نمای الهی، موضوع دانش و اندیشه قرار داد. نتیجه این رویکرد تأمین مبانی تازه ای برای دانش و فضاها و شیوه‌های دست نخورده ای برای اندیشه بوده است.
انقلاب ما تنها تحوّلی در جامعه و نظام سیاسی و اقتصادی آن نیست، بلکه دگرگونی در کیفیت حیات فردی و اجتماعی، اصلی ترین شاخص انقلاب اسلامی است که با گشودن راه هدایت و ایجاد معرفت متعالی و راستین، صورت واقعی خود را می یابد و می بالد.
انقلاب اسلامی نمودار اندیشه ای معنوی است که می تواند رنجوری و ناتوانی علم و فناوری را در ساختن تمدن طلایی برای انسان‌ها برطرف کند. اندیشه معنوی و پاکی که از طریق انقلاب اسلامی در قلب تاریخ رسوخ کرد، منظری سبز و روشن به روی حیات بشری گشود که در چشم انداز آن، ظهور منجی جهانی بسیار نزدیک به چشم می آید.
بنابراین، پرسش از چیستی و چرایی دستاوردهای انقلاب اسلامی در قلمرو اندیشه، دو پیامد ارجمند به دنبال دارد: یکم. پاسخ به چیستی آن، گستره اثرگذاری انقلاب اسلامی در راستای اهداف اصیل و اولیه آن را تبیین می کند. دوم. پاسخ به چرایی، راه شکوفایی و توسعه ثمربرداری در این عرصه را فراخ می سازد.

دگرگونی در اندیشه‌های اجتماعی و سیاسی
انقلاب اسلامی کاستی‌ها و ناراستی‌های بسیاری از نظریات را در حوزه علوم اجتماعی و علوم سیاسی آشکار نمود که در ادامه، به مواردی از آن ها، فهرستوار اشاره می شود:
1. نظریه‌های مارکسیستی انقلاب، با انقلاب اسلامی ایران زیر سؤال رفتند؛ زیرا تاریخچه محتومی که در این نظریات برای انقلاب‌ها نوشته شده بود، در انقلاب اسلامی رخ نداد. مارکسیسم سیر جوامع را از کشاورزی به سرمایه داری و پس از انقلاب، رسیدن به جامعه کمونیستی می دانست. انقلاب اسلامی ایران بر خلاف این سیر، از بافت سنّتی به انقلاب غیرکمونیستی رسید. 1 همچنین اعتقاد به اینکه «دین افیون ملت هاست»، با خروش دینی مردم انقلابی ایران، تهی و تباه گردید. حتی نظریه پردازان مارکسیسم ساختارگرا، که می کوشیدند نظریه مارکسیستی انقلاب را بازسازی و اصلاح کنند، در برابر انقلاب ایران به ضعف تحلیل‌های خود اعتراف کردند. 2
تدا اسکاچپول، از متفکران مارکسیسم ساختارگرا، معتقد بود: یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی صورت می گیرد و در این انقلاب، منازعات طبقاتی نقشی ندارند. اما یک انقلاب اجتماعی عبارت است از: انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه، که اغتشاشات طبقاتی از پایین جامعه همراهی و در بخشی حمل می شود. چنین انقلابی در شرایط ویژه اجتماعی ـ ساختاری و بین المللی صورت می پذیرد؛ مثلا، فشار سیاسی بین المللی یا شکست دولت در یک جنگ نظامی. 3 اما انقلاب ایران نشان داد که موضوع طبقات و کشمکش و تضاد میان آن‌ها بدون مبنا بود، بلکه این انقلاب با قدرت فکر و فرهنگی اسلام شیعی و بدون شرایط خاص بین المللی، به پیروزی رسید؛ انقلابی سیاسی اجتماعی که هم روابط قدرت را دگرگون کرد و هم در ساختار اجتماعی و نهادهای آن تحولی ژرف پدید آورد و حتی بر معادلات و روابط بین المللی نیز آثار قابل توجهی بر جای نهاد.
2. نظریه پردازانی که انقلاب‌ها را بر اساس نظام «اقتصاد جهانی» تحلیل می کردند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عناصری همچون فرهنگ، ایدئولوژی، رهبری و دین را بیشتر مورد توجه قرار دادند. 4
3. نظریه «ولایت فقیه» با انقلاب اسلامی، وارد عرصه اندیشه‌های سیاسی شد و پژوهش‌های گسترده ای را در این وادی رقم زد، تا جایی که امروز، مطالعه نظریه‌های دولت، بدون شناخت نظریه ولایت فقیه ناقص می ماند.
4. تأثیر بسزای انقلاب اسلامی بر نظریه‌های جامعه شناسی دین، اهمیت فراوانی دارد. پیش از این، دین را در فرایند افسون زدایی از جامعه و تحقق عقلانیت و بلوغ عقلی در سیر تکامل خطی جامعه، رو به کاهش می دیدند. 5 ولی انقلاب اسلامی تکاپویی کامیاب بر خلاف همه این اندیشه‌های خام بود.

رویاوری جهانی به دین
از مهم ترین پیامدهای تاریخ ساز انقلاب اسلامی، اقبال مردم جهان به اسلام و دین به معنای عام است. رواج اندیشه‌های اسلام خواهی در بین مسلمانان، تقویت و تعمیق بیداری اسلامی، پدید آمدن جنبش‌های اسلامی در کشورهای عربی و خاورمیانه6 و رشد اسلام گرایی در غرب و شرق دور، همه از کارکردها و رهاوردهای انقلاب اسلامی در حوزه اندیشه و تحوّلاتی است که در تفکرات مردمان و فراتر از جغرافیای سیاسی این انقلاب رخ داده اند. انقلاب اسلامی حتی سبب شد که پیروان ادیان دیگر به دین خود رویکردی تازه داشته باشند و با ایمان هر چه بیشتر به دین خود اقبال ورزند.
جان نیزبیت و باتریشیا آبردین در کتاب دنیای 2000 می نویسند: «در آمریکا، نسلی که در طی دهه 1970 هرگونه مذهب سازمان یافته را مردود می شمرد، امروز همراه با فرزندان خود به نیایشگاه‌ها بازمی گردد… یهودیان تجدیدنظر طلب، که پنجاه سال پیش هرگونه اشاره به رویدادهای ماورای طبیعی را از کتاب‌های دعا حذف کرده بودند، اینک ارجاع مجدّد به معجزات، اسطوره‌ها و ظهور مسیح را در دستور کار خود قرار داده اند. مورمون‌ها (mormon) سال 1987 را به دلیل جذب 27400 گرونده جدید بهترین سال تاریخ 158 ساله خود اعلام کردند. جشنواره‌های محلی و ناحیه ای مذهب «شینتو» (shinto) در ژاپن همزمان با مراسم آیینی چرخه‌های زندگی و بازگشت به معابد، رونقی تازه یافته است.
… جوانان چینی و اتحاد شوروی (سابق) به رغم فضای ضد مذهبی مدارس خود، با کنجکاوی به مجامع مذهبی نظر دوخته اند و در نهایت، ریشه همه این تحولات را یافته و می نویسند: نوعی نیروی سیاسی توانمند بر اساس اصول گرایی اسلامی ایران، افغانستان و کشورهای عرب را فرا گرفته و طبقات متوسط غربی شده ترکیه و مصر را هم تحت تأثیر قرار داده است.»7
هارود رو کوکسی، یکی از مدرّسان الهیات دانشگاه «هاروارد»، می گوید: «پیشگویان سه دهه پیش تر، که خبر از عقب نشینی مذهب در برابر تجدّد می دادند، به هیچ وجه نمی توانستند روند احیای مجدّد مذاهب را پیش بینی کنند.»8
شلوغ شدن کلیساها، برگزاری همایش هایی در باب «رابطه علم و دین»، نظرسنجی هایی که نشان دهنده انفجار معنویت گرایی در متن تمدن غرب هستند، 9 علاقه والدین به افزایش آموزش‌های دینی در مدارس، توسعه انجمن‌های مذهبی و حتی ابراز دین داری و یاد خدا در نطق‌های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا و رشد شاخص تولید و استقبال از فیلم هایی با موضوعات دینی و افزایش 20 درصدی چاپ کتاب‌های مذهبی در برابر رشد 6 درصدی سایر کتاب‌ها در آمریکا10 همه حاکی از رویاوری جهانی دین هستند. هفته نامه فرانسوی آبزرواتر از قول آندره مالرو می نویسد: «قرن 21 یا وجود نخواهد داشت و یا قرن مذهب خواهد بود.» سپس می افزاید: «پیش بینی مالرو به حقیقت پیوسته است.»11

هزار ساغر آب حیات
پس از انقلاب اسلامی، با کانونی شدن اسلام در داخل کشور، به طور طبیعی و منطقی، توجه و تفکر اندیشمندان به اسلام افزایش یافت و بحث‌های علمی در این باره، امروز ما را به جایی رسانده است که از «جنبش نرم افزاری» و نظریه پردازی بر اساس مبانی دینی در حوزه علوم انسانی سخن می گوییم و طرح‌های جدید و پویا به منظور تولید دانش، مطرح شده اند و این اساسی ترین مرحله تمدن سازی و تحوّل تاریخ است که انقلاب اسلامی آن را پدید آورده و می رود تا بر تمامی اندیشه‌های کفرآمیز و دانش‌های برآمده از آن خط بطلان بکشد.
انقلاب اسلامی واقعه ای بود که علوم انسانی را در دو بُعد اثباتی و آرمانی به جهش رساند و روح تازه ای در آن‌ها دمید. پس از انقلاب اسلامی، می توان از حکومت اسلامی و ساز و کارها و نهادها و روابط قدرت در آن سخن گفت و حکومت آرمانی اسلام را نیز به عنوان آرزویی دست یافتنی ترسیم کرد.
پس از انقلاب، می توان جامعه ای را مطالعه کرد که به طور نسبی ساختارها و روابط اجتماعی آن بر مبانی دین استوارند و کارکرد ساختارها و عناصر گوناگون اجتماعی آن با انگیزه‌های معنوی و در چارچوب احکام اسلامی تحقق می یابند؛ جامعه ای که مردم سالاری در آن تعریفی دینی پیدا می کند و همه چیز بر پایه اراده مردمی است که با ایمان و عمل دینی زندگی می کنند. همچنین وضعیت آرمانی چنین جامعه ای با جامعه آرمانی کمونیستی و لیبرالیستی کاملا متفاوت است.
روان شناسی، هنر، اقتصاد، مدیریت و سایر حوزه‌های مطالعات انسانی با ارزش‌های جدیدی که انقلاب اسلامی طرح نمود، تفسیری تازه یافته و فضایی بکر برای اندیشه و تفکر به وجود آورده که لبریز از میوه‌های نچیده است.
نظریه‌های جدید در فلسفه هنر، که از سوی اندیشمندان مسلمان، به ویژه شهید آوینی مطرح شدند؛ 12 تلاش هایی که برای طرّاحی «نظام اقتصاد اسلامی» در سطح خرد و کلان صورت می گیرند؛ 13 طرح نظریات و پژوهش‌های نوین در روان شناسی که به جای مطالعه رفتار و ذهن یک نوع حیوان مترقّی، به پژوهش در ژرفای هستی انسانی، که مقام خلیفة الهی دارد، می پردازند؛ 14 طرح دیدگاه‌های معنوی درباره درمان و سلامت و روش‌های پزشکی با تکیه بر ابعاد معنوی و روحانی وجود انسان؛ 15 و کتاب هایی که در حوزه مدیریت اسلامی نگاشته شده اند، 16 همه در پرتو تحوّلی مبارک به وجود آمده اند که ارزش‌های الهی و دینی را به جای ارزش‌های موهوم مادی نشانده اند.

گشایش گره‌های فکری
انقلاب اسلامی افزون بر پرتوافشانی در علوم، با رساندن امواج اندیشه‌های معنوی به کویر خشکیده فلسفه و علم معاصر، آثار بسزایی بر جای نهاد. در چند قرن گذشته، این پندار به وجود آمده بود که اندیشیدن و پژوهش، با مبانی مادی و روش تجربی، دانش را بی طرف می کند و جهانی به پیش می برد. 17 اما نظریات جدید در فلسفه علم نشان می دهند که تجربه‌ها و استنتاجات برآمده از آن ها، به ناچار تابع مبانی و ارزش هایی هستند که زیرساخت فرضیه‌های علمی را تشکیل می دهند. 18
در این بحران، دو راه فراروی علم است: یا اینکه بپذیرد همه ارزش‌ها شخصی و ناپایدارند و ملاکی برای برتر نهادن ارزش‌های گوناگون وجود ندارد و در نتیجه، علم به سوی نوعی هرج و مرج پیش می رود؛ چنان که برخی از نظریات جدید فلسفه علم در غرب به این سو رفته اند؛ 19 و راه دوم این است که ملاکی برای شناخت ارزش‌های برتر و حتی صحّت و سقم آن‌ها بیابیم تا ارزش‌های درست و نادرست را معرفی نماید و این تنها راه سامان یافتن علم است.
انقلاب اسلامی ایران در روزگاری، که بحران بازنمایی و کاشفیت علوم جدید را گرفتار کرده بود، با طرح ارزش‌های معنوی به گونه ای جذّاب و تأثیرگذار، مبانی و منظرهای نوینی را به اندیشمندان معرفی کرد که با آن می توانند علم راستین را از علوم پندارین جدا سازند و علم حقیقی را به پیش برند. 20
بدین سان، آثار انقلاب اسلامی در حوزه اندیشه، به پرسش‌های بی جواب امروز، پاسخ شایسته ای داد: پرسش هایی که حتی متن سؤال آن ها، هنوز برای اندیشمندان به خوبی معلوم نشده بود و تنها حیرت آن ظهور کرده بود. پرسش از رابطه علم و ایمان و معنویت، انواع علل غیرمادی در توضیح پدیده‌های طبیعی و اجتماعی، و کارکردهای غیر مادی علم از این جمله است. امروزه برای پاسخ بسیاری از مجهولات، پژوهش هایی در قلمروهای فراطبیعی انجام شده اند. 21 از فیزیک تا روان شناسی به اندیشه‌های عرفانی و فراطبیعی متمایل گشته اند، اما سرانجام، آموزه‌های ناب دین حق گره گشا خواهند بود.
هم از این روست که حضرت امام خمینی (قدس سره) در نامه ای که به سران ابر قدرت رو به زوال شرق نوشتند، آنان را دعوت کردند تا نخبگانشان را به قم بفرستند و آثار بزرگان حکمت و عرفان اسلامی را مطالعه کنند.

تداوم انقلاب در گرو تولید دانش
ثمرات و اثرات انقلاب اسلامی در حوزه اندیشه و تفکر، مرهون درخشندگی ارزش‌های معنوی و دینی است. دگرگونی ارزش‌ها موجب شد تا در سطح ملّی و جهانی، 22 اندیشه‌ها تحوّل یابند و منوّر گردند و از این انفجار نور، در هر نقطه ای از جهان پرتوی افتد.
اگر این ارزش‌ها به درستی کشف و تبیین و ترویج شده، رابطه منطقی آن‌ها با علوم و شیوه‌های اندیشیدن بر اساس آن‌ها مهندسی شود، تولید دانش و اندیشه به عنوان نرم افزار تمدن اسلامی، راه رشد و بالندگی خواهد پیمود و دیگر اندیشه‌های پراکنده معنوی، که در پرتو انقلاب به وجود آمدند، مورد تهدید هضم و افول در نظریات رایج و مشهور قرار نمی گیرد.
پس از انقلاب، اندیشه‌های معنوی بر اثر درخشش ارزش‌های معنوی به وجود آمدند. اما اگر این ارزش‌ها کم رنگ شوند، این اندیشه‌ها نیز رنگ باخته، از معنا تهی می گردند. بدین روی، حفظ و رشد و نهادینه شدن اندیشه و دانش معنوی باید با ارزش‌های معنوی پشتیبانی شود و با آن ربط مستقیم دارد.
برای آنکه انقلاب اسلامی به هدف عالی خود ـ یعنی تمدن اسلامی ـ برسد، «جنبش نرم افزاری» و توسعه اندیشه معنوی در گستره دانش بشری لازم است. این جنبش فکری، همان گونه که در روش بزرگانی همانند شهید مطهّریبوده و اصل انقلاب را تحقق بخشیده، در تحقق اهداف انقلاب نیز ضروری است و تلاش و توفیق در این راه، گذر از مراحل ذیل را می طلبد:
1. شناخت اندیشه‌های مرجع و مرجع‌های اندیشه در حوزه تفکر معنوی: به جای آنکه ذهن خود را در نظریات دانشمندان غیردینی، که با مبانی مادی اندیشه، نظریاتی را پدید آورده اند، غرق سازیم، می توانیم به ژرف کاوی در آثار و آراء بزرگانی همچون علّامه جعفری، علّامه طباطبائی و حضرت امام خمینی (قدس سره) بپردازیم. و به تبیین و تحلیل و نقد آن‌ها بپردازیم و خود را با اندیشه هایی که سرچشمه معنوی دارند، درگیر کنیم و پژوهش در شاخصه‌های گوناگون علوم انسانی، فلسفه و هنر و ادبیات را بر اساس این نظریه‌ها سامان دهیم.
2. آشنایی با اندیشه‌های رایج در جهان علمی امروز: بی تردید، اگر بخواهیم نظریه ای ارائه دهیم که جهانی باشد، باید در جهت حل مشکلات علمی و به زبان رایج علمی بیان شود. همین امر، ضرورت آشنایی با محصولات تفکر بشری را بدیهی می سازد.
3. کشف نیازهای فکری و پیرایش و شفاف کردن پرسش‌های بی پاسخ علمی: طرح پرسش، نطفه تولید اندیشه است و این پرسش‌ها باید از نوعی باشند که بیشتر دانشمندان با آن‌ها درگیر هستند نه پرسش‌های شخصی.
4. رجوع به اندیشه‌های مرجع معنوی و یافتن پاسخ‌های مناسب و تولید نظریه برای گشودن گره‌های علمی: شهید مطهّری پس از شناخت مسئله و شفاف کردن آن، با رجوع به آراء معنوی بزرگانی همچون علّامه طباطبائی و ملّاصدرا، پاسخ مناسب را از لابه لای تحلیل و تبیین و نقد و تعدیل و تکمیل آن نظریات بیرون می کشید.
5. طرّاحی و تولید نظریات معنوی به زبان علمی که مناسب با فضای حوزه‌های گوناگون علمی باشد و با حوزه مربوط، ارتباط مؤثری برقرار کند: در این روند، علوم و دانش‌های جدید بر مبنای آموزه‌های دینی بازخوانی و اصلاح و تزکیه می شوند و با نوشیدن از سرچشمه‌های وحی و ولایت می بالند و نرم افزار تمدن اسلامی به دست می دهند؛ دانش هایی که بتوان با در کار آوردن آن‌ها مطابق ارزش‌های غایی دین و در راستای اهداف معنوی زندگی کرد.
بدین سان، ارزش‌های معنوی از طریق اندیشه‌های معنوی به شهر آشفته دانش بشری راه یافته، با رشد و کمال علمی و معنوی انسان، بنای بی بنیاد علوم سکولار فرو ریخته و دانش و اندیشه، رنگ و بوی معنوی می گیرند و با دگرگونی دانش و نگرش انسان، حیات فردی و جمعی تحوّل یافته، انقلاب اسلامی به کمال تحقق و تمدن سازی می رسد.
نتیجه آنکه انقلاب اسلامی و دانش و اندیشه مبتنی بر ارزش‌های معنوی و دینی دست در دست هم، یکدیگر را بالا می کشند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:02:00 ب.ظ ]




مفهوم شناسی انقلاب اسلامی و نقش آن در جهان
پیشینه و تعریف واژه «انقلاب»
هانا آرنت، از نظريه‌پردازان انقلاب درباره پيشينه تاريخى اين اصطلاح می‌گويد: كلمه انقلاب در اصل از مصطلحات اخترشناسى است كه به ‏واسطه اثر بزرگ كپرنيک در علوم طبيعى از اهميت خاصى برخوردار شد. اين واژه در كاربرد علمى، معناى دقيق لاتينى خود را كه دال بر حركت دَورانى منظم و قانون‌مند ستارگان بود، حفظ كرد. در سده هفدهم واژه انقلاب براى نخستين‌بار به صورت يكى از اصطلاحات سياسى در سال 1660م پس از دگرگونى سياسى در يكى از كشورها به ‌كار رفت. در معناى ديگر سياسى، اين كلمه درباره انتقال از عصر كشاورزى به دوره صنعتى- بويژه در ممالک غربى- به ‌كار می‌رود كه در آن‌جا صنعتى شدن به همراه شهرنشينى حاصل از آن، بر آخرين مرحله توسعه اين جوامع اثرات بسيار چشمگيرى داشته است.[1]
نظريه‌پردازان جامعه‌شناسی سیاسی، هر يک بر مبنايى خاص تعاريف مختلفى برای انقلاب ارائه داده‌اند که در این‌جا نمونه‌هایی از آن بیان می‌شود.
شهيد مطهرى انقلاب را اين‌گونه تعريف می‌كند: «انقلاب، عبارت است از طغيان و عصيانى كه مردم عليه نظام حاكم موجود براى ايجاد وضع و نظمى مطلوب انجام می‌دهند؛ يعنى انقلاب از مقوله عصيان و طغيان است عليه وضع حاكم براى وضعى ديگر. پس ريشه‌هاى انقلاب دو چيز است: يكى نارضايتى و خشم از وضع موجود و ديگر آرمان يک وضع مطلوب».[2]
از نگاه شهيد آيت الله سيد محمد باقر صدر؛ انقلاب، جنبشى سرسختانه و بر مبناى اصول مكتبى معيّنى است كه با درک واقعيت‌هاى موجود، به ‏دنبال تغيير و دگرگونى بنيادين در تمامى ابعاد زندگى فردى، اجتماعى و سياسى و معيارها، اصول و ارزش‌هاى حاكم است.[3]
ساموئل هانتينگتون می‌گوید: انقلاب يک دگرگونى سريع، بنيادين و خشونت‌آميز داخلى در ارزش‌ها و اسطوره‌هاى مسلط جامعه، نهادهاى سياسى، ساختار اجتماعى، رهبرى، فعاليت‌هاى حكومتى و سياست‌هاى آن است.[4]
با مرورى بر ساير تعاريف انديشمندان معاصر اسلامى نشان می‌دهد كه يكى از ابعاد مهم در معرّفى انقلاب‌ها، بُعد ارزشى و مطلوبيت آرمان‌ها است. شايد تعريف انقلاب از بُعد جامعه ‏شناسى جامعيت بيشترى دارد؛ زيرا به عمده‌ترين خصيصه‌هاى انقلاب كه داراى ماهيتى اجتماعى است، اشاره می‌كند. پس می‌توان انقلاب را به ‏معناى تغيير در ساختار حاكميت و ساختارهاى اجتماعى در نظر گرفت.[5]‏
تفاوت انقلاب با سایر تحوّلات سیاسی و اجتماعی
انقلاب‌ها با ويژگی‌هايى که دارند آنها را از ساير تحولات سياسى و اجتماعى؛ مانند كودتا، جنبش، شورش و اصلاح جدا می‌کند.
كودتا اقدام معدودى از نيروهاى نظامى با حمايت برخى نيروهاى حاكم است كه هدف از آن، رسيدن به قدرت و بركنارى حاكمى است كه در رأس قدرت قرار دارد.[6]
جنبش، مفهومى است كه بسترهاى تحوّل در جامعه را شكل می‌دهد كه اين تحول می‌تواند به انقلاب يا اصلاحات تبدیل شود. تفاوت عمده جنبش با انقلاب و اصلاح، در شيوه اجرايى و رفتارى و نيز در هدف نهايى آن است. تغييرات اجتماعى حاصل از جنبش اگر به ‏گونه‌اى مسالمت‌آميز به تغييرات آرام و تدريجى منجر شود، رفرم يا اصلاح نام دارد و اگر اين تغييرات، اساسى و بنيادى، توأم با خشونت باشد، به انقلاب خواهد انجاميد. ازاين‌رو، انقلاب‌ها در فرايند راهبردى جوامعِ خواهان جنبش -كه مستلزم آگاهى اجتماعى است- شكل می‌گيرد.[7]
اصلاح يا رفرم، تغيير آرام و تدريجى، مسالمت‌آميز و روبنايى در يک نظام است كه معمولاً در جامعه‌اى متعادل اتفاق می‌افتد. اصلاحات، از بالا و از سوى خود دولت‌مردان به ‏وجود می‌آيد، ازاين‌رو، چه‌ بسا پايگاه مردمى نداشته باشد. اصلاحات ممكن است با رسيدن به تغييرات هدف‌مند و منتج از نيازهاى جامعه، از وقوع انقلاب نيز جلوگيرى كند.[8]
تفاوت اساسى انقلاب و اصلاح در اين است كه اصلاحات از سوى حاكمان و به ‏منظور بهبود شرايط يا جلوگيرى از وقوع انقلاب روى می‌دهد، اما انقلاب از سوى مردم و براى براندازى نظام حاكم پديد می‌آيد. ناگفته نماند كه اصلاحات در برخى موارد ممكن است موجب تسريع انقلاب يا فروپاشى رژيم‌هاى سياسى گردد. معمولاً در اصلاحات، خشونت ديده نمی‌شود، بلكه تلاش می‌شود تا اصلاحات در فضايى آرام صورت گيرد.[9]
شورش حركتى مقطعى در اعتراض به موضوعى خاص است. شورشيان غالباً نارسايی‌هاى موجود را نه به نهادها و ساخت‌هاى اجتماعى، بلكه به افراد نسبت می‌دهند. ازاين‌رو، هدف آنها محدود به از ميان برداشتن افراد خاصى در حاكميت و يا زدودن موضوع خاصى در حكومت است، بی‌آن‌كه تركيب نظام سياسى-اجتماعى را تغيير دهند. از سويى ديگر، در مواردى كه شورشيان بافت اجتماعى را نشانه می‌روند، طرحى براى آينده ندارند و معمولاً اعتراض آنها مقطعى و براى موضوعى خاص است.[10]
ريشه‌هاى وقوع انقلاب
اوضاع جامعه‌اى كه مستعد انقلاب است، بايد در مطالعه انقلاب مورد توجه قرار گيرد. انقلاب به شكلى مطلوب در مكان و زمانى امكان موفقيت دارد كه شرايط دو قطبى بر جامعه‏ حكم‌فرما باشد؛ شرايطى كه در آن، گروه‌هاى اجتماعى از نظام سياسى حاكم جدا شده و در مقابل آن ايستاده‌اند. چنين جامعه‌اى با دوگانگى قدرت روبرو می‌گردد؛ بدين ‏بيان كه ابتدا مشروعيت حاكميت به چالش كشيده می‌شود و سپس نيروهاى اجتماعى-كه به قدرت خود اطمينان كافى می‌يابند- از نظام سياسى رویگردان شده، در مقابل آن قرار می‌گيرند.[11] عوامل متعددى ايجاد كننده چنين شرايطى است، اما اگر بخواهيم آنها را در يک دسته‌بندى كلى بازگوييم، می‌توان به اين موارد اشاره كرد: وجود نارضايتى،[12] ظهور و گسترش ايدئولوژی‌هاى جديد و جايگزين‏،[13] گسترش روحيه انقلابى[14] و رهبرى انقلاب و نهادهاى بسيج‌گر.[15]
انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامى را با توجه به خصوصيات منحصر به فردى که دارد آن‌را از ديگر انقلاب‌هاى جهان ممتاز می‌سازد و مفهوم جديدى از انقلاب به دست می‌دهد. برخى از اين خصوصيات عبارت‌اند از:
1. برخوردارى از پشتوانه عظيم فلسفه و فقه و معارف اسلامی
2. انقلاب اجتماعى همه جانبه همراه با تحوّل بنيادين در زندگى انسان‌ها،
3. استوارى بر پايه فرهنگ و اعتقاد و ايمان،
4. بهره‌مندى از رويكرد ارزشى و هدف‌گيرى اصلاح مفاسد بشرى،
5. حاكم‌سازى فرهنگ توحيدى بجاى فرهنگ الحادى و استبدادى،
6. شكل‌گيرى بر مبناى نظم و انضباط انقلابى.[16]
با توجه به اين خصوصيات است كه انقلاب اسلامى يک تفسير اسلامى و الهى بوده و به معناى زنده كردن دوباره اسلام است. انقلاب اسلامی؛ يک تحوّل اخلاقى، فرهنگى و اعتقادى است كه به دنبال آنها تحوّل اجتماعى، اقتصادى و سياسى و آن‌گاه رشد همه جانبه ابعاد انسان‌ها می‌آيد.[17]
حاصل كلام اين‌كه؛ انقلاب اسلامى بر اساس يک ضرورت طبيعى و تاريخى و مبتنى بر قواعد و سنن الهى به وقوع می‌پیوندد.
اركان شکل‌گیری انقلاب اسلامى‏
براى شكل‌گيرى هر انقلابى يک عنصر فكرى و دو عامل انسانى مورد نياز است. عنصر فكرى همان ايدئولوژى و مكتبى است كه انقلاب بر پايه آن استوار می‌گردد و عنصر انسانى نيز يكى‏ مردمند و ديگرى رهبرى.[18] هرگاه اين سه عنصر در كنار هم قرار گيرند و جهت‌گيرى يكسان داشته باشند، انقلاب شكل می‌گيرد. بديهى است هر چه قوت اين سه ركن بيشتر باشد، سرعت شكل‌گيرى و پيروزى انقلاب نيز بيشتر خواهد بود. بنابراین، ارکان انقلاب اسلامی در سه عنصر زیر بیان می‌شود.
الف. مكتب:‏ انقلاب اسلامى بر پايه انديشه و جهان‌بينى اسلامى استوار است. تفسير انسان، تفسير تاريخ، تحليل حوادث حال و گذشته و آينده، تفسير طبيعت، تبيين همه علايقى كه انسان را با دنياى بيرون از وجود او مرتبط می‌كند و نيز فهم و درک آدمى از وجود خود و همه چيزهايى كه نظام ارزشى جامعه را می‌سازد و آن‌را بر اداره مطلوب خود قادر می‌سازد، از اين جهان‌بينى الهى ريشه و مايه می‌گيرد.
اساسی‌ترين مبناى جهان‌بينى الهى و اسلامى، اصل توحيد به معناى اعتقاد به وجود خدا و قدرت غيبى او و حاكميت علم، قدرت، عزّت، جلال، جمال مطلق، اراده و مشيّت او بر هستى، است‏ و همه امور ديگر به نحوى از انحاء به توحيد باز می‌گردند. يكى از نكات برجسته و قابل توجه در زمينه انقلاب اسلامى اين است كه دين اسلام سازنده فرهنگ ملّى می‌باشد و به همين‏ جهت امورى نظير جهاد، شهادت، پيروى از انسان با تقوا و عادل، بيزارى از ظلم و ظالم، اتحاد و همبستگى، توكل به خدا و … در متن اين فرهنگ قرار دارد و خميرمايه حركت انقلابى مردم و پيروزى آنها را به ارمغان می‌آورد.[19]
ب. رهبر: قدرت و قوّت رهبرى در انقلاب اسلامى با اتكاى به اسلام، ناشى از موقعيت دينى او است كه مشروط به برخوردارى از ويژگی‌هايى؛ نظير فقاهت، عدالت، علم، معرفت، زهد، مديريت، شجاعت، بينش سياسى و تدبير است، بر خلاف انقلاب‌هاى ديگر كه غالباً انسان‌هايى به عنوان سياست‌مدار حرفه‌اى با تكيه بر زر و زور و تزوير در جايگاه رهبرى قرار می‌گيرند.
رهبر انقلاب اسلامی پس از اثبات حقانيت مكتب سياسى خود، می‌تواند مردم را آرام آرام وارد ميدان مبارزه كرده، به همراهى آنها، انقلاب بزرگ اسلامى را شكل دهد و در نتيجه آثار شوم تسلط قدرت‌هاى ستمگر را در كشور خود برطرف و دنيا را متحوّل كند.
ج. مردم‏: بزرگ‌ترين اهرم پيشبرد انقلاب اسلامى، حضور عظيم مردم در عرصه‌هاى انقلاب است، به چند دليل؛ اولاً: چون اسلام بيشترين حق را در اداره نظام‌هاى اجتماعى به مردم می‌دهد و هر دستگاه حاكم را يک دستگاه خدمت‌گزار براى مردم می‌داند. ثانياً: چون مردم تشكيل‌ دهندگان و به وجود آورندگان یک نظام اسلامی هستند. ثالثاً: چون دخالت و نظارت مردم بيشترين تضمين را براى حفظ یک نظام اسلامی از انحراف می‌كند.[20]
پيام انقلاب اسلامى‏
هر انقلابى نظير زلزله يا آتشفشان تأثيرات كم و بيش منطقه‌اى و بين‌المللى دارد و براى ايجاد عمق استراتژيک خود، پيامى را عرضه می‌كند. هر چه پيام انقلاب پرجاذبه‌تر باشد، انسان‌هاى بيشترى به پذيرش و حمايت و الگوپذيرى از آن روى می‌آورند.
انقلاب اسلامى اين پيام را به دنيا عرضه می‌کند كه بسيج‌كننده‌ترين ايدئولوژی‌ها اسلام است و اسلام مكتبى است كه نه تنها توانايى سازماندهى يک مبارزه عظيم را دارد، بلكه در دوران پيچيده عصر ماشينى با همه معارضه‌ها و تضادهايى كه سياست‌هاى جهانى دارد، قادر به حل مشكلات جامعه و اداره آن بوده و بقا و ماندگاری‌اش را تضمين می‌كند.[21] برخى از پيام‌هاى انقلاب اسلامى را می‌توان به صورت زير برشمرد:
1. لزوم خروج انسان از يوغ بردگى و بندگى طاغوت و رستن از ذلت و خوارى،[22]
2. روى آوردن به عبوديت خدا و رستگارى،[23]
3. برآشفتن در مقابل همه بدی‌ها و كجی‌ها و نابسامانی‌ها،[24]
4. مبتنى بودن حكومت و قدرت سياسى بر پرهيزكارى، عدالت و حقيقت،[25]
5. ضرورت دين‌گرايى و خدامحورى و نيز بازگشت از مسير انحرافى دوران غرور جاهلانه شكوفايى علم.[26]
حاصل سخن در يک كلام اين‌كه پيام انقلاب اسلامی، پيام معنويت است؛ يعنى بشرِ سرگشته امروز كه از عدم تأمين نيازهاى برتر و والاتر و نديدن و نداشتن صفا و محبّت و مهربانى و نيافتن نوعى معرفت والا به ستوه آمده است، به دنبال مكتبى است كه علاوه بر تأمين نيازهاى مادى، نيازهاى معنوى او را نيز برآورده سازد.[27]
نقش انقلاب اسلامی در جهان
به ‌طور كلى در حوزه مطالعات آينده، همه گزارش‌ها حاكى از رشد چشمگير جمعيت مسلمانان و متعاقب آن تقويت جايگاه و توان اثرگذارى مسلمانان است؛ ازاين‌رو، در خصوص وضعيت آينده مسلمانان در اروپا می‌توان اذعان نمود كه اسلام، ديگر نه به ‏عنوان مسئله سياست خارجى اروپا، بلكه يكى از دغدغه‌هاى سياست داخلى آن به‌شمار می‌رود. امروزه اسلام به عنوان دومين دين بزرگ (به لحاظ پيروان) در بيشتر كشورهاى اروپايى رو به گسترش است. بی‌ترديد مسلمانان در سال‌هاى آينده، نيروى اجتماعى و سياسى مؤثرى در چارچوب اتحاديه اروپايى خواهند بود و بر تصميم‌گيری‌هاى سياست داخلى و خارجى اروپا تأثيرى مستقيم خواهند داشت.[28]
اساساً افزايش ميزان جمعيت مسلمانان و ارتقاى جايگاه اسلام و نقش‌آفرينى بيشتر آن در اروپا و كشورهايى؛ مانند آمريكا و روسيه، قدرت مانور انقلاب اسلامى را در عرصه‌هاى بين‌المللى ارتقا می‌بخشد. در آينده احتمال می‌رود مسلمانان با جمعيتى بيشتر و به ‌گونه‌اى مؤثرتر در معادلات جهانى نقش‌آفرينى كنند. كارشناسان مسائل اسلام در اروپا، به نقش‏ انقلاب‏ اسلامى‏ ايران در هويت‌بخشى و ايجاد انگيزش در ميان مسلمانان اروپا اشاره كرده‌اند. انقلاب اسلامى نه ‏فقط در جهان اسلام، در اروپا نيز الهام‌بخش بوده و اين نكته‌اى است كه متفكران غربى نيز بدان اذعان دارند.
در این نوشته به برخی از نقش‌های انقلاب اسلامی در جهان اشاره می‌شود:
1. ایستادگی در مقابل سلطه غرب؛ انقلاب اسلامى از يک ‏طرف با ايستادگى مقابل سلطه غرب و اثبات اين نكته كه ملت‌هاى انقلابى توانايى ايستادگى مقابل دشمنان خود، هرچند قوى، را دارند، انگيزه لازم براى حضور مردم جهان را در صحنه مبارزه با سلطه غرب فراهم می‌کند.
2. انقلاب اسلامى سخن تازه‌اى را با عنوان حكومت اسلامى مطرح می‌کند كه بر خلاف فرهنگ سياسى غربى، از نظام جديدى سخن می‌گوید.
3. ترویج آزادى، استقلال، ضديت با استبداد و استعمار، و زنده کردن روح مبارزه و تلاش براى آينده بهتر.[29]
4. احياى فرهنگ سياسى مبتنى بر قرآن، نفى سكولاريزم و مهم‌تر از همه ضرورت بازگشت به اسلام ناب محمدى(ص).[30]
5. بازسازى تمدن اسلامی؛ انقلاب اسلامى با اعطاى خودباورى فرهنگى به ملت‌هاى مسلمان و بهره‌گيرى از فناوری‌هاى مدرن ارتباطى براى انتقال پيام نوانديشى دينى در جهان اسلام می‌تواند رويكرد تمدنى خود را به منصه ظهور رساند. همچنين از رهگذر احياى ارزش‌هايى چون عدالت محورى و عدالت‌گسترى، توسعه و تعالى همه‌جانبه، كرامت انسانى و آزادی‌هاى مشروع، صلح‌طلبى، عزّت نفس، توسعه اخلاق و دين‌مدارى، شكوفايى حس خداجويى، و … موجبات شكوفايى و بالندگى مجدد تمدن اسلامى را در راستاى تمدن‌سازى نوين فراهم می‌آورد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:17:00 ب.ظ ]





کتاب : لواء الانتصار: شیوه های یاری قائم آل محمد
انتظار قلبى: درجات سه گانه انتظار قلبى

درجه اوّل: آنكه اعتقاد یقینی داشته باشد به آنكه ظهور وفرج آن حضرت(علیه السلام) حقّ است، و واقع خواهد شد، و آن از وعده های الهی است كه تخلّفی در آن نیست، هر زمان وقوع آن هرچه قدر طولانی شود; مأیوس و نا امید نشود، به طوریكه منكر اصل وقوع آن شود.
درجه دوّم: آنكه ظهور را موقّت به وقت خاصّی نداند كه قبل از آن مأیوس از وقوع آن شود، مثل آنكه بواسطه بعضی از امور حدسیّه گمان كند كه تا ده سال یا بیست سال دیگر مثلا یا زیاده بر آن واقع نخواهد شد.
درجه سوّم: آنكه بر حسب آنچه در روایت است كه:
«توقّعوا الفرج صباحاً و مساءاً»، [1] و دیگر آنچه وارد است كه «یأتی بغتةً كالشهاب الثاقب»، [2] و دیگر آنچه در فقره ای از دعا است «إنّهم یرونه بعیداً و نریه قریباً»، [3] و امثال اینها، پس در جمیع حالات و جمله اوقات منتظر باشد، یعنی رجاء وامید وقوع آن را داشته باشد، مَثَل آن را مانند مردن بداند كه احتمال دارد در این وقت؛ و روز حاضر واقع شود، و احتمال دارد كه زمان آن طولانی شود، پس همچنین است امر فرج كه احتمال وقوع آن بر وجه رجاء و امید در همه احوال است، و در جمله اوقات به یاد آن باشد.
امّا درجه اوّل انتظار؛ واجب است و حقیقت ایمان به آن بستگی دارد، و هرگاه آن درجه نباشد؛ در باطن امر موجب كفر و ضلال است، اگر چه به حسب ظاهر محكوم به احكام اسلام باشد، و او مخلّد در نار با كفار خواهد بود، چون منكر امر امامت است در حالتیكه در ظاهر اقرار به امر شهادت توحید و رسالت دارد.
و حجّت و دلیل بر آنهم از آیات و اخبار بسیار زیاد است، چنانچه به بعضی از آن اشاره شد.
و مجمل و محصّل از آیات و روایات چنین است: بعد از ملاحظه وعده های الهیه كه در این آیات شریفه واقع شده است (هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون) [4] و قوله تعالى: (وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الاَْرْضِ) [5] و قوله تعالى: (وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ)، [6] و ملاحظه آیات دیگر كه به مضمون آنها است، و ملاحظه آنچه وارد شده است از احاديث و اخبار كثيره متواتره قطعيّه از خاصّه و عامّه در آنكه كسانيكه بر حسب دليل عقلي و نقلى؛ شایستگی خلافت و وراثت نبویّه و ولایت الهیّه را دارند، اختصاص و انحصار دارد به دوازده وجود مقدّس مطهّر كه حسب و نسب و اسم و وصف و شخص آنها از جهت پدري و مادرى؛ در اخبار متواتره معیّن شده، و بعد از ملاحظه آنكه آن وعده های الهیه تاكنون ــ بر آن وجهی كه در آن آیات و آن اخبار است ــ هرگز در هیچ زمانی نسبت به هیچ كدام از آن دوازده نفر و در حقّ غیر آنها وقوع نیافته، و دین الهی در كلّ عالم بر همه دینها غلبه نیافته كه جمیع مردم به آن معترف شده باشند، و ملاحظه آنكه آن اوصیاء معصومین همه اوقات تا حال; از جهت ظلم اعداء مظلوم و مستضعف بوده اند و تمكین و استخلاف و وراثت آنها در زمین با نبود خوف و ترس برای هیچ یك تحقق نیافته.
پس به مقتضای صدق اعتقاد به آن آیات و به وعده های الهی در آنها، و نیز صدق اعتقاد به آن اخبار متواتره قطعیّه؛ انسان یقین به وقوع آن وعده ها پیدا می كند، و انتظار وقوع و افتتاح آن فرج های الهی را به وجود مبارك حضرت خاتم الوصیین صلوات الله علیه ــ چنانچه تنصیص به آنحضرت بالخصوص در اخبار متواتره شده ــ دارد، و نیز آن فرجها را از برای همه آباء طاهرین آنحضرت (علیه السلام) بعد از رجوعشان در این عالم دنیا ــ مثل حال حیات ظاهری آنها قبل از رحلت و وفاتشان ــ واقع شود، چنانچه در اخبار متواتره بر این وجه نیز تصریح شده است.
با آنكه این مطلب نیز ــ یعنی رجعت ائمه(علیهم السلام) ــ به مقتضای همان آیات شریفه است كه وعده الهیّه در آنها از تمكین و استخلاف و وراثت در زمین در حقّ همه صالحین و مستضعفین واقع شده كه اكمل از همه آنها آن انوار طیّبین صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.
پس بعد از تأمّل تمام در آن آیات و اخبار و ظواهر واضحه آنها بر وجه بصیرت و انصاف بدون تعصب و عناد و اعتساف ــ كه بواسطه این دو وصف حال انسان منقلب می شود و مصداق این آیه مباركه: (وَ مَثَلُ الَّذینَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إلاّ دُعاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لایَعْقِلُونَ) می شود [7] ـ واضح و روشن مي شود ــ كالشمس في النهار ــ كه انكار و شك در امر ظهور و فرج حضرت خاتم الوصيين صلوات الله عليه و نيز در رجعت آباءطاهرين ايشان(عليهم السلام) به زندگي دنيوى؛ بعد از وقوع آن ظهور؛ انكار و تشكیك در آیات قرآنی و ادلّه قطعی نقلی است، و حقیقت كفر و ضلال نیست جز همان انكار امر حقّ، یا تشكیك در آن بعد از وضوح و ظهور آن به حجت و تبیان و دلیل قاطع و برهان، والله هُو المُستعان، وعلیهِ التَكَلان، ولاحول ولاقوّة إلاّ بالله العلیّ العظیم.
درجه دوّم از انتظار؛ نیز واجب است، لكن بر وجهی كه اگر آن نباشد موجب فسق است، و آن یأسی است كه حرام و منهی عنه است، و این حرمت به مقتضای بعضی از احادیثی كه در «كافى» و غیر آن نقل شده، كه در آن احادیث به تكذیب وقّاتون تصریح شده است [8] .
و درجه سوّم انتظار; مقتضای كمال ایمان، و نبودن آن انتظار موجب نقصان در ایمان است، پس لازمه كمال ایمان مؤمن آن است كه بر حسب احادیث زیادی كه در آنها امر فرج را تقریب نزدیك شمرده و یا علامات حتمیّه آن را كه بر وجه «لایُغیَّر و لایُبدَّل» می باشد؛ بیان فرموده اند، پس در همان سال فرج، بلكه در همان ماه ظهور فرج، بلكه در همان شب و روز آن واقع می شود.
و یا علائم بسیار دیگری كه بسا در مكانهائی واقع می شود كه همه كس بر آن مطّلع نمی شود، و یا بعضی دیگر از آن علائم غیر حتمیّه نیز ممكن است كه در همان سال یا ماه وقوع ظهور و فرج یا نزدیك به آن تحقّق یابد.
پس بنا بر این جهات; و شدّت اعتقاد بر اخبار زیادی كه مشتمل است بر این خصوصیات؛ باید حال مؤمن مانند حال كسی باشد كه خبر آمدن مسافر را به او داده اند، و مسافر او در بین راه در حركت باشد، پس با احتمال آنكه موانع تأخیر در بین حركت عارض او شود همه روزه و همه هفته انتظار ورود آن مسافر را دارد.
بنابراین؛ باید از برای ظهور امر آنحضرت (علیه السلام) و از برای ملاقات ایشان ــ به آدابی كه ذكر می شود ان شاءالله تعالی ــ مهیا شود، چنانچه انسان از برای ورود مسافر عظیم القدر رفیع الشأن تهیّه می بیند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:14:00 ب.ظ ]




ویژگی های اخلاقی شهید عباس بابائی<از زبان همسرش>

خانم صدیقه حکمت همسر شهید بابایی، درباره اوصاف اخلاقی شوهرش چنین می گوید: «بابایی یک شیعه واقعی بود و در امور مذهبی، حتی از «مکروهات» نیز دوری می کرد. در ایام ماه مبارک رمضان که گاهی روزانه 8 ـ 9 ساعت پرواز می کرد، حتی دستورات کتبی و شفاهی فرماندهانش نیز نمی توانست او را وادار کند که روزه نگیرد. به نماز اول وقت فوق العاده اهمیت می داد و غالبا در موقع نماز و در هنگام راز و نیاز با خداوندْ عاشقانه می گریست. به مظاهر مادی دنیا ابدا دل بستگی نداشت و برای حفظ این خصلت، جدا ریاضت می کشید و به زندگی مجلل و خانه بزرگ و وسایل لوکس و مدرنْ هرگز بها نمی داد. در مورد اموال بیت المال خیلی احتیاط و هرگز از وسایل و امکانات اداری، در امور شخصی استفاده نمی کرد».
من نمی توانم پرواز کنم

شهید بابایی با وجود این که در سال های آخری که به شهادتش انجامید، در سمت های فرماندهی خدمت می کرد و از پرواز معاف بود، ولی بیشترین ساعات پرواز و خطرناک ترین مأموریت های جنگی را به خود اختصاص می داد. هنگامی که مسؤولان و فرماندهان بالاتر وی، که وجود او را برای حفظ و برتری نیروی هوایی و تقویت جبهه های جنگ ضروری می دیدند، از او می خواستند که از پرواز خودداری کند، بابایی که در مقابل انقلاب و خانواده های شهیدان و مردم ایثارگرکشورش، بیش از این ها احساس وظیفه می کرد، در برابر این توصیه ها می گفت: «من نمی توانم پرواز نکنم و باید پرواز کنم.» او همیشه با دلایل گوناگون، فرماندهان و مسؤولان رده های بالاتر را برای شرکت در مأموریت های جنگی قانع می کرد.

گریستن در سحرگاهان
سرهنگ خلیل صراف، یکی از هم رزمان شهید بابایی، در ضمن بیان خاطراتی از ایشان می گوید: “بنده به عنوان مسؤول حفاظت قرارگاهْ رعدْ به نگهبانان دستور داده بودم تا شب ها پس از خاموشی، برای ورود و خروج به قرارگاه ایست شبانه بدهند. یکی از شب ها نگهبانی سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: در ضلع جنوبی قرارگاه، شخصی هست که فکر می کنم برایش مشکلی پیش آمده. پرسیدم: مگر چه کار می کند؟ گفت: او خودش را روی خاک ها انداخته و پیوسته گریه می کند. من بی درنگ لباس پوشیدم و به همراه آن سرباز به طرف محلی که نشان داده بود، رفتیم. صدا به نظر آشنا بود. نزدیک تر که رفتم، او را شناختم؛ تیمسار بابایی فرمانده قرارگاه بود. آری، او در دلِ شب آن چنان غرق در مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بود که هیچ توجهی به اطراف خویش نداشت".

فلسفه لباس ساده
یکی از هم رزمان شهید بابایی می گوید: “از زمان دانشجویی، نوع لباس پوشیدن عباس بابایی که همیشه ساده و بی پیرایه بود، برای من شگفتی داشت و همواره در جست و جوی پاسخی مناسب برای آن بودم. سرانجام روزی در این باره از او سؤال کردم. او پس از مکثی کوتاه گفت: انسان باید غرور و خودپسندی های خود را از میان بردارد و نفسش را تنبیه کند و از هر چیزی که او را به رفاه و آسایش مُضر می کشاند و عادت می دهد، پرهیز کند تا نفسش پاک شود. هم چنین تزکیه و سرکوبی هوای نفس، موجب خواهد شد تا انسان برای کارهای سخت تر و بالاتر، آمادگی پیدا کند".

یاور درماندگان
روحیه دستگیری از محرومان و درماندگان، از صفات بارز شهید بابایی بود. یکی از دوستان ایشان در این باره می گوید: “عباس همیشه در فکر مردم بی بضاعت بود. در فصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند می رفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری می کرد و زمستان ها وقتی برف می بارید، پارویی بر می داشت و پشت بام های خانه های درماندگان را که توانایی این کار را نداشتند، پارو می کرد. یکی از روزها، عباس را دیدم که معلولی را که از هر دو پا عاجز بود و توانِ حرکت نداشت، بر دوش گرفته و در حال عبور از خیابان بود. پیش رفتم و از او پرسیدم: این معلول را کجا می بری؟ او که با دیدن من غافل گیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه می برم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته است".

بابایی در کلام مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای، درباره شخصیت شهید بابایی چنین می فرماید: “این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن و متقی، وسربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیاتْ ثابت و پابرجا بود … . شهید بابایی، در زمینه امور رزمی و پروازی، نیرویی متخصص و ماهر، و از جمله کسانی بود که بیشترین ساعات پرواز را داشت. او هیچ گاه به مصالح خود فکر نمی کرد و تنها مصالح انقلاب و اسلام را مد نظر داشت. او فرمانده ای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی، اما در مقابل اَعمال بد و زشت، خیلی بی تاب و سخت گیر بود".

غذای فرمانده
سرهنگ خلیل صرّاف، در خاطره ای زیبا از ایثار و منش اخلاقی شهید بابایی، این چنین نقل می کند: “زمانی که در قرارگاه رعد بودیم، بنابر ضرورت های پروازی و موقعیت های ویژه جنگی، شهیدبابایی دستور داد تا برای خلبان های شکاری، غذای مخصوص پخته شود؛ ولی خود جناب بابایی با توجه به این که بیشترین پروازهای جنگی را انجام می داد، از غذای مخصوص خلبانان استفاده نمی کرد و همان غذای معمولی را می خورد. ایشان در پاسخ به اعتراض ما در این مورد می گفت: یک فرمانده باید حتما از غذایی که همگان استفاده می کنندْ بخورد، تا آن سربازی که در خط مقدم است، نگوید غذای من با غذای فرمانده ام فرق دارد".

تواضع و فروتنی
سرهنگ عطایی، یکی از یاران هم رزم شهید بابایی، درباره تواضع و فروتنی او چنین می گوید: “شهید بابایی، مسلمانی بسیار متواضع و بدون تکبر بود. بارها دیده می شد که به کارگران ساده پایگاه، مثل باغبان ها، نظافت چی ها و… کمک می کرد. او در آن زمانی هم که فرمانده پایگاه بود، در روزهای عاشورا و ایام سوگواری، عضو ثابت مراسم عزاداری بود. بابایی با پای برهنه در جلوی صف های عزاداران حسینی حرکت می کرد و به نوحه خوانی و مرثیه سرایی می پرداخت. این رفتار و سیره عملی او، باعث شد که شاگردان بسیار خوبی تربیت و به جامعه نیروهای هوایی کشور تقدیم کند".

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:12:00 ب.ظ ]




ويژگي هاي اخلاقي:شهید همت

حاج همت با وجود برجستگي هاي نظامي, عارفي وارسته بود كه به خدا و رضاي حق به چيزي نمي انديشيد. اخلاص در عمل, از ويژگي هاي بارز او بود. شهيد بزرگوار محلاتي, در اين باره مي گويد : (( او انساني بود كه براي خدا كار مي كرد و بالا ترين اعمال را داشت و فضيلت هر انسان مومني, اين است كه اين دو وژگي را داشته باشد يكي اخلاص و ديگري عمل .))

او همواره خود را خدمتگزار بسيجيان مي دانست و به عشق آنان نفس مي كشيد. خاكسار بسيجيان بود آنان هم با تمام وجود به او عشق مي ورزيدند. همت,تنها,فرماندهشان نبود مرادشان بود. در يك كلمه حاجي يك بسيجي رزمنده و يك پاسدار نمونه بود. او اهل ولايت بود و پيروي از ولايت را بر خود واجب مي دانست و به ولايت اعتقاد داشت. شهيد عباس كريمي مي گويد:((او واقعا به امر ولايت اعتقاد كامل داشت و حاضر بود در اين راه جانش را بدهدكه عاقبت هم چنين كرد. ولايتي بود و هميشه سفارش مي كرد كه: دستور هاي فرماندهان را بايد مو به مو اجرا كرد. اينها مر ولايت است.))

حاجي مصداق روشن (( اشداء علي الكفار رحماء بينهم )) بود.

سردار رحيم صفوي مي گويد:((حاج همت مثل مالك اشتر بود كه در عين خضوع و خشوعي كه در مقابل خدا و در برابر برادران دلاور بسيجي داشت, در مقابله با دشمن كافر, همچون شير غرنده و همچون مشير برنده بود.))

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:10:00 ب.ظ ]




 ويژگي هاي اخلاقي شهيد مهدي باكري

مهدي باكري انساني آرام، متين، كم حرف، باحوصله، متواضع، پركار و منظم، رئوف و مهربان و نمونه تمام عياري از يك بنده صالح خداوند بود. او از جمله افراد معدودي بود كه اثر وجودي فعاليت هايش در سطح كل حماسه سازي هاي دوران دفاع مقدس ظاهر مي شد. براي او در لشكر عاشورا، جايگزيني نبود. گرچه در همان دوران، برخي از افرادي كه به عمق وجود توانايي ها و به شخصيت او پي نبرده بودند، تلاش زيادي داشتند تا فرماندهي كل سپاه را وادار نمايند كه مهدي در لشكر آذربايجان نباشد. ولي پس از شهادت او و فراهم شدن فرصت مناسب براي بيان خصوصيات عظيم اخلاقي و توانايي هاي تاكتيكي باكري، آن ها هم به صف تمجيد كنندگان از آقامهدي پيوستند. اگر بنا باشد خصوصيات باكري به صورت كلان، مطرح گردد، مي توان گفت: او فردي با ويژگي هاي ذيل بود:
۱- عامل به احكام شرعي
يكي از ويژگي هاي مهدي باكري، عمل به احكام ديني با دقت كامل بود. او سعي مي كرد تا هميشه نماز خود را در وقت فضيلت و به جماعت اقامه نمايد. آقاي غلام حسن سفيدگري مي گويد: هرگاه با آقامهدي عازم يك ماموريت بوديم و صداي اذان بلند مي شد، آقا مهدي خودروي خود را در جاي مناسبي متوقف مي كرد و به اقامه نماز مي پرداخت زيرا معتقد بود اقم الصلاه لذكري
همچنين ايشان مي گويد كه آقا مهدي در پرداخت خمس و سهم امام، بسيار دقيق و حساس بود او براي خود سال مالي انتخاب كرده بود و به طور مرتب اين وظيفه شرعي را انجام مي داد. در اواخر اسفندماه سال هاي اول جنگ كه روزي با هم در ماموريت بوديم ناگهان آقا مهدي پول همراه خود را شمرد و با تماس خانواده خود نيز جوياي ارزش اجناس باقي مانده در منزل براي محاسبه ميزان خمس و سهم آن ها شد و بلافاصله مبلغ مشخصي را از اموال خود جدا كرد و درنخستين فرصت آن را به يكي از نمايندگان تام الاختيار حضرت امام خميني(ره) به عنوان وجوه شرعي پرداخت كرد. آنگاه با خاطري آسوده، نفسي كشيد و گفت: خداوند را شكر، حال اگر شهيد شوم بدهي شرعي ندارم.
۲- توكل به خداوند
آقا مهدي هميشه مي گفت وظيفه ما جلب رضايت خداوند است. رضا الله رضانا يعني رضايت خداوند، رضايت ماست. او جزو كساني بود كه به خداوند اطمينان كامل داشت ودر همه چيز به او توكل كرده بود. مصداق آيه «و من يتوكل علي الله فهو حسبه» بود.
معيار رفتار او با ديگران براساس ميزان پايبندي آنان به عقايد و رفتار اسلامي بود. او حتي در رفتار با برادرش رضا كه در آن ايام به نوعي تحت تاثير برخي جريانات سياسي قرار گرفته بود هم براساس آيه «محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» بود. زيرا مهدي انساني كاملاً حق گرا بود و حتي پيوندهاي نسبي و سببي هم باعث دوري وي از اين شيوه نمي گرديد. در واقع آقا مهدي به آيه «محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» در همه اوقات، عمل مي كرد. او بر همين اساس بسيار با افراد خانواده و همچنين رزمندگان، مهربان بود. او براي آسيه دختر برادرش حميد كه در آن زمان، بيش از يك سال نداشت شعري ساخته بود و براي او مي خواند و مي گفت وقتي مداحان در ايام محرم در اشعار خود مي خوانند كه «عمو نيامد»، نمي دانم چه تعداد از مردم مثل ما، درك مي كنند كه عمو نيامد يعني چه آقاي غلام حسن سفيدگري مسئول دفتر فرماندهي لشكر عاشورا در دوران آقا مهدي، مي گويد در زماني كه به دليل شدت درگيري ها با دشمن، برخي از فرماندهان گردان هاي لشكر از شهيد و زخمي شدن رزمندگانشان و مشكلات پديد آمده براي گردان خود با آقا مهدي سخن مي گفتند و آقا مهدي احساس مي كرد كه ممكن است آن ها دچار افسردگي روحي و يا ياس و نااميدي شده باشند، بلافاصله آن ها را دعوت به مقاومت و پايداري و صبر مي كرد و به تك تك آنان مي گفت: پس توكلت كجاست مگر خدا را فراموش كرده اي به خدا توكل كن تا هه مشكلات تو حل شود.
۳- سازگاري
آقا مهدي، فردي پرحوصله، فروتن و اهل سازگاري با همرزمان خود بود. در برابر ناملايمات و سختي ها و فشارهاي جنگ، كمتر عصباني مي شد. از خود و مبارزات و تلاش هاي خويش سخني نمي گفت. از ريا و خودنمايي به دور بود، هميشه به انجام تكليف الهي خود مي انديشيد. با مسائل و مشكلاتي كه مواجه مي شد، ازخود تحمل فراواني نشان مي داد. بنابراين توانسته بود خود را به گونه اي تربيت كند كه حداكثر سازگاري لازم را براي رفتن به سوي هدف، از خود نشان دهد. براي مثال مي توان گفت كه حضور وي در كنار فردي همچون احمد كاظمي، كه در آن دوران، فرماندهي تيپ۸ نجف اشرف را بر عهده داشت و داراي خصوصيات مخصوص به خود بود و كمتر جانشين پذير بود، از علائم بارز سازگار بودن باكري است. مهدي به عنوان قائم مقام تيپ۸ نجف اشرف، در عمليات فتح المبين و نيز در نبرد بيت المقدس، توانست با اين روحيه، فراتر از مسئوليت سازماني خود، در اين دو عمليات فعال باشد. احمد كاظمي او را به عنوان يكي ازتوانايي ها و قابليت هاي مهم تيپ۸ نجف اشرف، به شمار مي آورد. در دوران جنگ تحميلي، يكي از اقداماتي كه براي استفاده از تمام توانايي دو سازمان ارتش و سپاه، انجام مي شد، ادغام يگان هاي سپاه و ارتش براي انجام يك عمليات بود. با توجه به فرهنگ و تاكتيك هاي متفاوتي كه در آن زمان بين واحدهاي ارتش و سپاه وجود داشت، برخي از فرماندهان از ادغام با برخي ازيگان ها، استقبال چنداني به عمل نمي آوردند. يكي از لشكرهايي كه بسياري از فرماندهان ارتش تمايل داشتند كه در جريان عمليات، با آن ادغام شوند و يا در همكاري نزديك با وي قرار گيرند، لشكر عاشورا بود كه مهدي باكري فرماندهي آن را بر عهده داشت. در اين رابطه برخي از فرماندهان عزيز ارتش همچون امير سرتيپ بهروز سليمانجاه و امير سرتيپ عبادت، مي توانند نكات بهتري را بيان نمايند.در مجموع مي توان گفت كه سازگاري يكي از ويژگي هاي «اخلاق فرماندهي» آقا مهدي بود كه در اين زمينه در بين ساير فرماندهان بي نظير بود. ادب او در برخورد با ساير افراد، سعه صدر او، حجب و حيا و تربيت الهي او و همچنين شجاعت و سلحشوري باكري از وي انساني پرقدرت در برخورد با شرايط سخت و بحراني، ساخته بود.
۴- تاثيرگذاري
مهدي از جمله افراد نادري بود كه رفتارهايش بر روي ديگران، چه در داخل لشكر و چه در خارج آن، تاثير زيادي مي گذاشت. به گونه اي رفتار مي كرد كه عمل و اقدام او خود به خود تاثير فراواني بر روي كساني كه شاهد آن رفتار بودند، داشت. در خاطرات احمد كاظمي، نكات زيادي از اين نفوذ روحي آقا مهدي در وي، مي توان يافت. از آنجا كه محيط جبهه ها، فضاي آزادي بود، افراد، اختيار رفتار و حركات و سكنات خود را داشتند و بنابراين خود را آنگونه كه بودند، نشان مي دادند. رزمندگان جبهه ها، انسان هايي كمال جو و داراي آرمان هايي بلند بودند. بنابراين به دنبال افزايش توانايي هاي روحي، جسمي و مهارتي خود بودند، لذا اين كمال پذيري موجب شده بود كه فضاي جبهه، محيطي براي «يادگيري» شود. يادگيري از خلق و خوي ديگران، آموختن و فراگيري از تاكتيك هاي رزمي نفرات و يا سازمان هاي ديگر و… جبهه از يك سو يك محيط عاطفي تمام عيار بود و از سوي ديگر، يك فضاي كاملاً عقلاني بود. در اين محيط همه مي توانستند از رفتارها و دانايي هاي موجود در آن، به طور مرتب بياموزند و به صورت دائم بر توانايي هاي فكري و رفتاري خود بيفزايند.مهدي باكري انساني بود كه با رفتارش به ديگران مي آموخت، بي آن كه خود يك آموزگار باشد. او مصداق حديث «حديث «كونوا دعاه الناس بغير السنتكم» بود. هنر باكري آن بود كه توانسته بود خصوصيات اخلاقي و رفتاري و فردي خود را به فرهنگ و رفتار سازماني لشكر عاشورا تبديل نمايد.آقاي علاءالدين نورمحمدزاده، مسئول طرح و عمليات لشكر عاشورا در عمليات بدر مي گويد: آقا مهدي هيچ وقت (به صورت تحكمي) دستور نمي داد بلكه با رفتار خود راه درست را به ما نشان مي داد. هر موقع كه با يكي از مسئولين لشكر صحبت مي كردند و مطلبي را مي گفتند، ما نيز تكليف خود را درمي يافتيم. مثلاً موقعي كه به واحد تداركات مي گفتند كه چرا لاستيك هاي چرخ هاي خودروها را بيرون ريخته اند، ما سريع برمي خاستيم و اگر اين وضعيت در حوزه كاري ما نيز مشاهده مي شد، نسبت به رفع آن اقدام مي كرديم. روش برخورد آقا مهدي با كساني كه در اجراي ماموريت كوتاهي كرده و يا احياناً تخلفي از آنها سر مي زد، اين بود كه بدون آن كه چيزي بگويد آن فرد را در مانور اصلي عمليات پيش رو شركت ندهد و او را در موج هاي بعدي استفاده كرده و يا به عنوان نيروي در اختيار تلقي نمايد. در اين صورت در سازماندهي عمليات بعدي به اين فرد مسئوليت مستقيم واگذار نمي كرد و به گونه اي رفتار مي كرد كه آن فرد خود به خود متوجه مي شد كه اشتباهي در كارش بوده است و بنابراين سعي مي كرد تا نقص خود را برطرف كند. او همه را به اين نكته مهم توجه داده بود كه اين جبهه نيست كه به شما نياز دارد بلكه اين شما هستيد كه براي رشد و تعالي خود به حضور در جبهه نياز داريد.با اين وجود، الگوي خود آقا مهدي، حضرت امام خميني (ره) بود. او به همسرش خانم صفيه مدرس، گفته بود كه هميشه سخنان امام را براي وي ضبط كنند يا متن آن را نگه دارند تا چنانچه او به دليل حضور در عمليات و يا ماموريت هاي ديگر، نتوانسته بود به آنها گوش فرادهد در فرصتي كه مي يابد، در جريان بيانات يا پيام هاي حضرت امام قرار گيرد و بتواند براساس آنها عمل كند. او سعي مي كرد زندگي اش را براساس انديشه ها و گفته هاي امام امت تنظيم نمايد. او معتقد بود كه سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است و مي خواست كه جملات امام هميشه جلوي چشمانش باشد. آقا مهدي در ديدار با دوستان شعاري را كه بر سر زبان هاي مردم بود، هميشه تكرار مي كرد:
نداي هل من ناصر حسيني
لبيك يا خميني
او هميشه به دوستانش مي گفت كه چراغ هدايت ما، سخنان امام خميني است. اگر گوش به فرمان امام باشيم، هيچ وقت ضرر نمي كنيم و گمراه نمي شويم.
سردار مصطفي مولوي مي گويد: بعد از شهادت حميد باكري و مرتضي ياغچيان، من هميشه در كنار مهدي باكري بوده ام. بسياري از اوقات كه دو نفري و به همراه يكديگر براي شركت در جلسه اي و يا ماموريتي عازم مي شديم، آقا مهدي جملاتي را بر زبان جاري مي كرد كه هنوز كلام وي در گوش من است و با رفتار و سكناتي كه از خود نشان مي داد، هنوز هم زندگي مي كنم. روزي آقا مهدي به من گفت: بيا فرمولي را بگوييم كه بتوانيم به سرعت تشخيص دهيم كه كدام يك از كارهايمان خالص براي خداست. مثلاً ببينيم آيا همين جنگ كردن و حضور ما در دفاع مقدس، براي خداست من گفتم: مگر شيرين تر و عزيزتر از جان آدمي چيزي هست بنابراين مشخص است كه ما به خاطر رضاي خداوند در جبهه حضور داريم. هر لحظه جنگ و مخصوصاً در جريان عمليات ها احتمال آسيب رسيدن به جان ما وجود دارد و ما آماده ايم كه در راه خداوند جان خويش را تقديم كنيم. ايشان گفت: ولي شيرين تر از جان هم وجود دارد و آن مال آدمي است. اگر توانستي در راه خداوند مالي هديه كني و يا از مال خود بگذري، آن وقت مي تواني حساب كني كه جهادت، شايد در راه خدا باشد. ايشان همچنين مي گفت: اين جبهه و امام بوده است كه توانسته از انسان هايي چون ما، آدم هايي اهل جهاد بسازد وگرنه آماده شدن براي جهاد در راه خدا به اين راحتي نبود. اين عمل امام كه براي رضاي خداوند قيام كرد، موجب پاداش خداوند به امام شد كه آن هم ايجاد تحول در جوانان و مردم ايران بود.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:08:00 ب.ظ ]




حال و هوای ایران در 17 بهمن 57
پنج روز دیگر بساط استعمار از ایران برچیده مى‏شود. امریکا در تب و تاب آخرین تلاشهاى باز دارنده است. تلاشهایى که هرگز به نتیجه نرسید

روز هفدهم بهمن 57 امام خمینى خطاب به نظامیانى که براى بیعت با او گرد آمده بودند، گفت: «از حالا به بعد شما در خدمت ملت باشید… دست این اجانب باید کوتاه بشود. چقدر امریکا باید از این مملکت ببرد و بخورد یا انگلستان یا سایر جاها؟ ما باید یکوقت هم زنده بشویم، بیدار بشویم… آزادى را بگیریم. حق را باید گرفت با سرنیزه، با مسلسل باید حق را گرفت از اینها؛ خودشان که نمى‏ دهند. بایستید در مقابل اینها.»[1]

تأثیر شگفت این پیام امام را 4 روز دیگر (21 بهمن) در یکى از مهمترین پایگاههاى هوایى دشمن خواهیم دید.

امریکا مسئول همه پیامدهاى ناگوارى است که اتفاق خواهد افتاد، امام خمینى از ماهها پیش به هر وسیله ممکن به مقامات کاخ سفید گوشزد کرده بود که بهترین راه ممکن، قطع دخالتهاى امریکا و پایان دادن به حمایتهاى گذشته از رژیم شاه است. امام بارها تأکید کرده بود که ملت ایران رخدادهاى این روزها را هوشمندانه ارزیابى مى‏ کند تا دشمنان آینده انقلاب و کشور خویش را شناسایى کند. اما دولتمردان امریکا و غرب هیچگاه درستى این سخن را در نیافتند. ریچارد فالک، استاد و رئیس بخش مطالعات خارجى دانشگاه پرینستون امریکا، روزها پیش از این، نظریات امام خمینى را به اطلاع هیئت حاکمه امریکا رسانده بود و جهانیان نیز از آن اطلاع یافته بودند.

اظهارات بعدى سایروس ونس، وزیر خارجه امریکا بیانگر آن بود که مقامات این کشور هیچگاه هشدارهاى امام خمینى را جدى نگرفته‏ اند. او در خاطراتش نوشته است: «روز اول فوریه آیت‏اللّه‏ خمینى در میان استقبال بى‏نظیرى وارد تهران شد. تلاش بختیار براى ملاقات و مذاکره با آیت‏اللّه‏ بى‏نتیجه ماند. روز پنجم فوریه پس از اینکه بختیار نتوانست فرماندهان نظامى را وادار به جلوگیرى از معرفى دولت جدیدى از طرف خمینى بکند، آیت‏ اللّه‏ خمینى مهدى بازرگان را به عنوان رئیس دولت موقت تعیین و معرفى کرد. ما در شرایطى عجیب و غیرعادى در میان دو دولت در یک کشور قرار گرفتیم: دولت بختیار که براساس قوانین موجود کشور بر سر کار آمده ولى عملاً فاقد قدرت و اختیار بود، و دولت بازرگان که بدون تشریفات قانونى منصوب شده ولى از طرف اکثریت مردم و نیروهاى سیاسى واقعى کشور پشتیبانى مى‏شد. روز ششم فوریه مجدداً پیامى براى سولیوان فرستادیم و ادامۀ پشتیبانى خود را از دولت بختیار به عنوان حکومت قانونى کشور تأکید کردیم.»[4]

بختیار در نخستین واکنش خود نسبت به تعیین نخست ‏وزیر از سوى امام، طى سخنانى در مجلس گفت: «از اینکه هر روز یک نفر حکومتى تشکیل دهد تا زمانى که شوخى و حرف است (!) تحمل مى‏کنیم ولى اگر وارد عمل شوند، عمل را با عمل جواب مى‏دهیم… من در مقام نخست‏وزیرى قانونى مملکت مى‏مانم تا انتخابات آزاد آینده را انجام دهم».[5]

سرتاسر ایران صحنۀ تظاهرات مردم در حمایت از انتخاب دولت انقلاب است و در این میان تظاهرات مردم زاهدان به خون کشیده شد. آقاى بازرگان به دنبال تأکید ویژۀ امام در فرمان خویش، موقتاً از رهبرى «نهضت آزادى» کنار رفت.[6] سپهبد ربیعى فرماندۀ نیروى هوایى ارتش شاه اعلام کرد: «در سیاست دخالت نمى‏ کنم.» ولى همزمان با آن، فانتوم‏ها و هلى کوپترهاى نیروى هوایى در یک مانور تهدیدآمیز بر فراز تهران پرواز کردند.[7] سران ارتش گمان مى‏کنند که اینگونه مانورها مردم را خواهد ترساند!

حضور پرسنل ارتش در اقامتگاه امام، آغاز حوادثى بود که پیروزى انقلاب را تسریع مى‏کرد. تأکید امام در پیوند ارتش و ملت بیش از هر چیز در فروپاشى انسجام ارتش شاه مؤثر بود. برخورد رهبر انقلاب حتى با خدمتگزاران رژیم نیز همچون سیاست پیامبر اسلام(ص) در فتح مکه بود که اَلإسلامُ یَجُبُّ قَبْلَهُ (اسلام از گناهان گذشته در مى‏گذرد).

آیت‏اللّه‏ سید محمد باقر صدر از مراجع مبارز نجف طى نامه‏اى خطاب به امام خمینى نوشت: «… پیروزیهاى پى در پى و چشمگیرى که با رهبرى خردمندانه آن حضرت صورت گرفت، برنامه نجات‏بخش اسلامى را به جاى دو تمدن و ایدئولوژى متقابل شرق و غرب به بشریت عرضه داشت.»[8]

به گزارش خبرگزاریها رئیس جمهور یمن جنوبى در یک کنفرانس مطبوعاتى حمایت خود را از «جنبش ضد شاه در ایران به رهبرى آیت‏اللّه‏ خمینى» اعلام کرد.»[9] همزمان مطبوعات شوروى با لحن احتیاط‏آمیز و مساعدترى از انتصاب آقاى مهندس بازرگان به نخست‏وزیرى دولت موقت یاد کردند.[10]

اقدام رهبر انقلاب در اجراى مراحلى از برنامه دراز مدت جمهورى اسلامى (تعیین شوراى انقلاب و نخست وزیر موقت) باعث شده تا کنجکاوى پیرامون «حکومت در اسلام» ابعاد ویژه‏اى پیدا کند. هر چند امام خمینى در پاریس به دفعات متعدد در پاسخ خبرنگاران به شبهات القایى پاسخ گفته‏اند، ولى هنوز تصویرى که توسط خبرگزاریها ارائه مى‏شود نشان از جهل آنها و یا غرض‏ورزى گردانندگان این رسانه‏ها دارد. خبرگزارى فرانسه طى گزارشى از قم به نقل از یک دانشجوى اهل لندن که اخیراً به اسلام گرویده است و به ادعاى خبرنگار از اطرافیان امام خمینى است (!) تصویرى غیر واقعى از جمهورى اسلامى و نظام آینده ایران به سراسر جهان مخابره کرده است[11].

علت تأکید امام در توضیح اهداف ایدئولوژیک انقلاب ـ که بارها تکرار کرده است و البته این تکرارها بى‏حکمت نبوده است ـ و تأکید ایشان در مورد سیاهکاریهاى مدعى تمدن بزرگ (!) آنست که جبهه فرهنگى استعمار بى‏وقفه در تلاش است تا چهره حکومت آینده ایران را چهره‏اى بس نامطبوع و مخالف هرگونه پیشرفت و تمدن جلوه دهد. سخنرانى حاضر نمونه‏اى از این پاسخهاست.

روز هفدهم بهمن ماه، خبرگزاریها رسماً بازگشت ژنرال هایزر به واشنگتن را پس از یکماه تلاش بى‏وقفه در تهران ـ مخابره کردند. هودینگ کارتر سخنگوى وزارت خارجه امریکا اظهار داشت: «هایزر سعى کرد تا نظامیان ایران از بختیار حمایت کنند. هایزر بعضى از مسائل ناشى از وضع سیاسى و اقتصادى ایران را مورد بحث قرار داده و نتیجه آن کاملاً رضایتبخش بوده است. هایزر به این علت ایران را ترک کرد که اقامت وى به احساسات ضد امریکایى در ایران دامن مى‏زند[12].»

رئیس جمهور کنونى امریکا ، جیمى کارتر، از بدشانس‏ترین رؤساى جمهور این کشور است(بهمن 1357). دولتمردان امریکایى به خاطر ماهیت سلطه گرانۀ کشورشان، بحرانهاى فزاینده زیادى را پشت سر گذاشته‏اند که مهمترین آنها شکست این کشور در جنگ ویتنام بود ولى بحرانى که هم‏اکنون کارتر را دچار سردرگمى کرده است با طوفانهاى سابق تفاوت فاحشى دارد. جنگ ویتنام با همه افتضاحى که براى امریکا در پى داشت بدان جهت آغاز شده بود تا منطقه‏اى جدید بر مناطق تحت نفوذ غرب در مقابل شوروى افزوده شود. از سوى دیگر امریکا در مقابل رقیب پیروزش، براساس معادلات دوران جنگ سرد، ویتنام را در ازاى امتیازاتى دیگر واگذار مى‏کرد. اما در بحرانى که انقلاب اسلامى براى امریکا پدید آورده است هیچگاه چنین معادله‏اى برقرار نبود. سرنوشت انقلاب هم در مبدأ پیدایش و نوع رهبرى و نیز به لحاظ مبانى ایدئولوژیک آن به مسائلى باز مى‏گشت که در مرزبندیهاى انحصارى جهان دو قطبى کاملاً مستقل مى‏نمود. از دیدگاه دنیاى الحادى کمونیستها «انقلاب در ایران، آنهم اسلامى و در مقابل امپریالیسم و در منطقه‏اى خارج از نفوذ روسها» مفاهیمى موهوم و ناشناخته تلقى مى‏شدند. هنوز ایران پروسۀ تحولات تاریخى و گذر از مرحله فئودالى به سرمایه‏دارى را پشت سر نگذاشته است. در منطق مارکسیستها وقوع انقلاب در چنین جامعه‏اى، افسانه است! در این دیدگاه دین نه تنها انقلاب ساز نیست بلکه عاملى است براى بازداشت توده‏ها از قیام! از دید امریکائیها نیز، انقلاب اسلامى پدیده‏اى نوظهور بود که در صورت پیروزى، برخلاف ماجراى ویتنام منطقه‏اى را از دست آنها خارج مى‏ساخت که حداقل 25 سال در تیول انحصارى این کشور بوده است. موجودیت دهها کارخانه اسلحه سازى و صدها شرکت صنعتى و تجارى و تا حدود زیادى اقتصاد به شدت وابسته امریکا مستقیماً در گرو ثبات سیاسى منطقه حساس خلیج فارس بود که رژیم ایران نقش ژاندارمى آن را برعهده داشت.

هرچند جمهورى خواهان امریکا پس از 22 بهمن 57 حزب دموکرات حاکم بر این کشور و شخص کارتر را به باد انتقاد گرفتند ولى آنها نیز مى‏دانستند که او براى پیشگیرى از آنچه که به وقوع پیوست کوتاهى نکرد و هر چه که مى‏توانست و ممکن بود انجام داد. مشکل اساسى آنها را در نقطه‏اى دیگر باید سراغ گرفت … واقعیت این بود که امریکائیان قادر به درک ماهیت انقلاب ایران نبودند. اشتباه اساسى آنها این بود که مى‏خواستند با همان تفسیرها و ابزارها و شیوه‏ها به ستیز با این پدیده برخیزند که قبلاً در جریان نهضت ملى شدن صنعت نفت ایران و در بسیارى از نقاط جهان در مواجهه با نهضتها و قیامهاى معاصر تجربه کرده بودند.

ریچارد کاتم، استاد علوم سیاسى دانشگاه پیترزبورگ امریکا، که در سال 57 به عنوان چهره‏اى منتقد نسبت به سیاستهاى این کشور در ایران معرفى شده بود، در دوران اقامت امام در پاریس با امام خمینى دیدار و گفتگو کرد. مشروح این دیدار، بیان‏کننده دو جریان فکرى و سیاسى متقابل است. جریانى که در یک سوى آن قدرتى قرار دارد که براى تکمیل آخرین ارزیابیهاى خود و چاره‏اندیشى به چهره‏اى ظاهراً مستقل متوسل گردیده است، به این امید که شاید تهدیدها و تحلیلها کارساز شود و در دیدگاههاى رهبرى انقلاب تغییرى پدید آورد. و در سوى دیگر شخصیتى به گفتگو نشسته است که همین دیدار را فرصتى مى‏شمارد تا جهانیان را به داورى بخواند و دخالتهاى غیر قانونى امریکا در ایران را که هنوز بسیارى از عمق آن بى‏اطلاعند به آگاهى مردم جهان برساند و بر استوارى خویش و ملت ایران در ادامه راه تأکید کند.

با در نظر گرفتن رویدادهاى امروز ـ هفدهم بهمن 57 ـ و موقعیت کنونى هر یک از دو جریان مذکور به سهولت مى‏توان به داورى نشست. اکنون همه سازمانهاى دولتى، کارمندان وزارتخانه‏ها و بخصوص کارمندان نخست‏وزیرى با صدور اطلاعیه‏هاى متعدد پشتیبانى خود را از دولت منتخب و معرفى شده از سوى امام اعلام داشته‏اند.

سه‏شنبه هفدهم بهمن، ایران چهره‏اى دیگر دارد. روز قبل در حالیکه هنوز دولت دست نشانده شاه دم از برخوردارى این دولت از پشتیبانى ارتش مى‏زد، رهبر در جمع دهها خبرنگار رئیس دولت موقت انقلاب را که از سوى شوراى انقلاب پیشنهاد شده بود معرفى کرد. و با آنکه امام از حمایت کامل ملت ایران اطمینان داشت، تأکید نمود که مردم نظر خود را درباره این انتخاب اعلام دارند. ایران یکپارچه شادمان است و اعلام حمایت مى‏کند. در چند منطقه مأموران بختیار دست به جنایت مى‏زنند. اما کار رژیم ساخته است و خونریزى به حال او سودى ندارد همه رخدادهاى این روز را در اینجا نمى‏توان ذکر کرد ولى از آنجا که به دلیل تراکم خبرها ـ در بحثهاى قبل و بعد ـ به انعکاس رویدادهاى انقلاب در شهرستانها کمتر پرداخته‏ایم در اینجا به نقل نمونه‏هایى از آن مى‏پردازیم که خود گویاى وحدت خواست و آرمان مردم است:

دزفول: «بدنبال بازگشت امام خمینى به میهن، موج شادى دزفول را [فرا] گرفت و به شکرانه بازگشت ایشان، جوانان این شهر صدها اصله درخت در حاشیه خیابانها و دیگر نقاط کاشتند و شهر را از آثار باقیمانده وقایع اخیر دزفول پاک کردند.»

اصفهان: «براى جلوگیرى از کمبود مواد غذایى و به پیروى از دستور امام خمینى، کشاورزان اصفهان در 6200 جریب زمین علاوه بر زمینهاى قبلى گندم کاشتند.»

«چند صد هزار نفر از مردم اصفهان در مدرسه سلطانى چهار باغ اصفهان اجتماعى تشکیل دادند در این اجتماع قطعنامه کارگران اصفهان به پشتیبانى از تشکیل جمهورى اسلامى به رهبرى امام خمینى قرائت شد.»

کرج: «بیش از سیصد هزار نفر از مردم کرج و شهرکهاى اطراف که حدود صد هزار نفر آنها را زنان تشکیل مى‏دادند، دیروز دست به راهپیمایى عظیمى زدند و از دولت مهندس بازرگان حمایت کردند.»

قم: «در راهپیمایى عظیم دیروز قم 500 هزار نفر شرکت کردند. راهپیمایان ضمن دادن شعار پشتیبانى خود را از نخست‏وزیر مهندس بازرگان اعلام داشتند.»

قزوین: «حدود 250 هزار نفر از مردم قزوین پس از اجتماع در مسجد نبى در خیابانها دست به راهپیمایى زدند. تظاهرکنندگان که حدود 50 هزار نفرشان را زنان تشکیل مى‏دادند شعارهایى علیه دولت بختیار و پشتیبانى از مهندس مهدى بازرگان دادند.»

جهرم: «120 هزار نفر از طبقات مختلف مردم جهرم دست به راهپیمایى زدند.»

امام شهر (شاهرود): «با اعلام انتصاب مهندس بازرگان از سوى امام خمینى به ریاست دولت انقلابى، امام شهر یکپارچه جشن و سرور شد و مردم از صبح دیروز به طرفدارى از بازرگان به راهپیمایى و تظاهرات پرداختند. مردم بسطام و روستاهاى اطراف نیز به امام شهر آمده و در راهپیمایى شرکت داشتند.»

نراق: «اهالى نراق محافظت از شهر را به عهده گرفتند. مردم که شبها به نوبت نگهبانى مى‏دهند، رفت و آمد را از ساعت 11 شب تا 4 بامداد ممنوع کرده‏اند. این برنامه بدنبال انتقال نیروهاى انتظامى نراق به دلیجان ترتیب یافته است، در راهپیمایى بزرگى که در نراق برگزار شد تظاهرکنندگان همبستگى خود را با انقلاب ایران و مردم سایر شهرستانها اعلام نمودند.»

گرگان: «در حالیکه چند روزى از تحصن حدود بیست هزار تن از مردم گرگان در بیمارستان امام خمینى این شهر مى‏گذرد… از طرف شوراى همبستگى ملى سارى، گروهى مرکب از روحانیون، قضات، وکلاى دادگسترى، بازاریان، معلمان و مهندسان وارد گرگان شدند و همبستگى خود را با متحصنین اعلام کردند.»

میانه: «هزاران نفر از اهالى میانه در حالیکه روحانیون در پیشاپیش آنها حرکت مى‏کردند دست به راهپیمایى در خیابانهاى شهر زدند. و سپس بر مزار شهداى میانه اجتماع کردند و قطعنامه‏اى دایر بر طرفدارى از حضرت آیت‏اللّه‏ العظمى خمینى قرائت کردند.»

على‏آباد گرگان: «صبح دیروز مأموران ژاندارمرى على‏آباد، پرچم سبز مذهبى را که چند روز قبل توسط مردم بر بالاى ستون یاد بود نصب شده بود از جا کندند، این موضوع خشم عمومى را برانگیخت و منجر به تظاهرات گردید که طى آن مأمورین به سوى مردم تیراندازى کردند.»

زنجان: «دیروز حدود 50 هزار نفر از مردم زنجان در خیابانهاى شهر دست به تظاهرات علیه رژیم و در پشتیبانى از امام خمینى زدند. مردم در شعارهاى خود اعلام داشتند که آماده‏اند به فرمان امام خمینى دست به جهاد براى آزادى بزنند.»

بانه: «روحانیون شهرستان بانه با انتشار اعلامیه‏اى شایعات مربوط به تجزیه‏طلبى را محکوم و اعلام کردند که مردم بانه خواهان ایران متحد و برقرارى جمهورى اسلامى هستند و هدف از انتشار شایعات تجزیه‏طلبى، به خاک و خون کشیدن مناطق کردنشین است.»

اردبیل: «مردم اردبیل در گروههاى چند هزار نفرى که اکثر آنها را جوانان شهر و حومه تشکیل مى‏دهند از بعد از ظهر سه‏شنبه تا پایان روز چهارشنبه در تظاهرات متعددى شرکت کردند… مردم شهر با دایر کردن چند فروشگاه اسلامى تا حدودى کمبود ارزاق عمومى را برطرف کردند.»

مرودشت: «نمایشنامه انقلابى نهضت سربداران طى سه شب در مرودشت به روى صحنه آمد و مورد استقبال شدید قرار گرفت.»

آباده: «بیش از 5 هزار نفر از زنان و دختران آباده در یک جلسه سخنرانى مذهبى شرکت کردند.»

همدان: «20 هزار نفر از مردم همدان با برپایى تظاهراتى به پشتیبانى از امام خمینى، خواستار آزادى همافران دستگیر شده در پایگاه شاهرخى همدان و سایر پایگاههاى هوایى شدند.»، «همچنین در روز 17 بهمن دهها هزار نفر از مردم همدان و روستاهاى اطراف به پشتیبانى از امام خمینى و تأیید نخست‏وزیرى بازرگان دست به راهپیمایى زدند.»

خمینى شهر (همایون شهر): «روز جمعه گذشته یکصد هزار نفر از مردم خمینى شهر در راهپیمایى بزرگى که در این شهر برگزار شد شرکت کردند و طرفدارى خود را از امام خمینى اعلام داشتند.»

صغاد: «هزاران نفر از مردم صغاد فارس در تأیید نخست‏وزیرى مهندس بازرگان دست به راهپیمایى آرام زدند. جمعیت فاصله 12 کیلومترى صغاد- آباده را پیموده و به تظاهراتى که به همین منظور در آباده بر پا شده بود پیوست.»[13]

در 18 بهمن خبرهاى تفصیلى روزنامه اطلاعات از برگزارى راهپیمایى در حمایت از امام خمینى و انتخاب دولت موقت انقلاب در شهرهاى مختلف به چاپ رسید که در اینجا به ذکر اسامى شهرها و تعداد شرکت‏کنندگان در تظاهرات (به نقل از روزنامه مزبور) بسنده مى‏کنیم: آبادان بیش از 300 هزار نفر، یزد دهها هزار تن، شهر رى 60 هزار نفر، ایلام هزاران تن از اهالى و عشایر، دلیجان 15 هزار نفر، بهبهان 50 هزار نفر، اردبیل 120 هزار نفر، شیراز بیش از 100 هزار نفر، کازرون صد هزار تن از اهالى شهر و روستاهاى اطراف، میبد 20 هزار نفر، اراک 50 هزار نفر با همراهى حدود 3 هزار تن از کارکنان ماشین‏سازى این شهر، بندرعباس هزاران تن، شوشتر 8 هزار نفر، سنقر هزاران تن، ازنا، مرودشت، مینودشت دهها هزار نفر، تبریز 40 هزار نفر، اسفراین 20 هزار نفر، شاهرود 25 هزار نفر، شهرضا 80 هزار نفر، سارى 10 هزار نفر، خرم آباد هزاران تن و…

همان روزنامه در خبر دیگرى نوشت: «گزارش خبرنگاران ما از دزفول، شاهى، سنگسر، بوشهر، کاشان، آران، گالیکش، نوشهر، نیشابور، کمیجان، زنجان، پلدختر، نجف‏آباد، على‏آباد گرگان، کرمان، شهرکرد، گچساران، چالوس، اردکان، اندیمشک، خرمشهر، عجبشیر، سراب، لاهیجان، رشت و سمنان، حکایت از برگزارى مراسم و انجام راهپیمایى‏هاى پرشکوه به طرفدارى از مهندس بازرگان دارد.»[14]

ضد انقلاب شایع کرده بود که اقلیت‏هاى مذهبى و قومى در حکومت اسلامى در فشار قرار خواهند گرفت و آزادى نخواهند داشت. و امام بکرات این شایعه را تکذیب کردند، از جمله در مصاحبه 21 دى ماه با خبرنگاران خارجى (در نوفل لوشاتو) در جواب بدین سئوال که «آیا در جمهورى اسلامى، مذاهب آزادى عمل دارند خصوصاً در مورد یهودیان، و آیا شما ضد نژاد سامى و یهود هستید؟» فرمودند: ــ همۀ اقلیتهاى مذهبى در اسلام محترم هستند. همه گونه آزادى براى انجام فرایض مذهبى خود دارند. ما با هیچ بشرى ضدیت نداریم. آنان ایرانى‏اند و مثل سایر ایرانیان همه گونه حق دارند.[15]

در جاى دیگر امام در جواب خبرنگار تلویزیون سوئیس (به تاریخ 18 دى ماه 57) اظهار داشتند: ــ اقلیتهاى مذهبى در آینده آزاد هستند و در ایران در رفاه زندگى خواهند کرد، و ما با آنها با کمال انصاف و مطابق با قانون عمل خواهیم کرد. آنان برادران ایرانى ما هستند. آنان هم از شاه و دارودسته‏اش به تنگ آمده‏اند.[16]

در سخنرانى حاضر [17بهمن1357 ]نیز امام، پس از بیان ضرورت حفظ وحدت کلمه جهت نیل به پیروزى نهایى و توصیه به ارتش در پیوستن به ملت، نسبت به اقلیت‏هاى مذهبى و نیز اهل تسنن تأکید مى‏کنند که: دشمنان اسلامند که مى‏خواهند ما را با برادرهاى خودمان مختلف کنند… اسلام اقلیتهاى مذهبى را در مملکت ما محترم مى‏شمرد. و همین طور در اسلام بین شیعه و سنى ابداً تفرقه نیست؛ بین شیعه و سنى نباید تفرقه باشد. باید وحدت کلمه را حفظ کنید. ائمۀ اطهار ما سفارش کردند به ما که بپیوندید با هم؛ و با هم اجتماعمان را حفظ کنیم. و کسى که این اجتماع را بخواهد که به هم بزند، یا جاهل است و یا مغرض. و نباید به این حرفها گوش بکنند [17]

تأکید بر حفظ وحدت بین شیعه و سنى از سیاستهاى کلى امام در طول نهضت و پس از پیروزى انقلاب اسلامى بوده است که اعلام «هفته وحدت» از برکات آن است. حجم تبلیغات ضد شیعى و کتابها و مقاله‏ها و سمینارهایى که در همین رابطه پس از پیروزى انقلاب اسلامى با حمایت دولتهاى به ظاهر اسلامى و تحت سلطه امریکا تدوین و برگزار شد نمودار هراس دشمنان انقلاب از تأثیر دعوتهاى مکرر امام خمینى بر اتحاد ملل و فرق اسلامى است … .

امام خمینى طى یک پیام کوتاه که به تاریخ 17 بهمن 1357 صادر شد از ابراز احساسات ملت ایران ـ در مراسم استقبال و… ـ تشکر نمودند و «پیروزى همه را در غلبه بر دشمنان اسلام و مسلمین و برقرار ساختن جمهورى اسلامى از خداوند متعال خواستارم.»[18]

مطبوعات از کسالت خفیف امام، که بر اثر کثرت کار و ملاقاتهاى فشرده عارض شده است گزارش مى‏کنند. امام على‏رغم سنّ بالا و نیاز به استراحت، هر روز علاوه بر مطالعه و شنیدن گزارشها و تحلیلهاى داخلى و خارجى و دهها موضوع مربوط به سرنوشت انقلاب، چندین ملاقات عمومى و خصوصى نیز دارند که در اغلب آنها بیانات و سخنانى نیز ایراد مى‏کنند. این امر موجب شگفتى اغلب خبرنگاران و تحلیل‏گران خارجى است و در کمتر گزارشى درباره امام است که این شگفتى ابراز نشده باشد.

تحلیلهاى مفسران معروف بین‏المللى از حوادث ایران، در این روزها، گاه بواقع مبتذل و مضحک است. مفسر معروف «بى. بى. سى»، ریچارد اوپنهایمر، در تفسیر طولانى خود (پس از انتصاب آقاى مهندس بازرگان از سوى امام) نظرى اظهار مى‏دارد که از بى‏اطلاع‏ترین فرد خارجى نیز بعید مى‏نماید. از پیش مسلم بود که امام، تنها نخست‏وزیر تعیین مى‏نمایند و انتخاب اعضاى کابینه با ایشان نیست، بلکه مطابق مرسوم با خود نخست‏وزیر است. و این مطلبى است که امام در فرمان خویش نیز بدان اشاره کرده‏اند. حال مفسر بى. بى. سى چنین تفسیر مى‏کند: «این حقیقت که آیت‏اللّه‏ خمینى دیروز تنها نام مهندس مهدى بازرگان را ذکر کرد و نه نام تمام اعضاى دولت موقت را، نشان مى‏دهد که وى مى‏خواهد حداقل در حال حاضر اندک اندک دکتر بختیار را تحت فشار قرار دهد و خواستار مقابلۀ فورى نیست[19].»!

با این درایت و خبرگى! آیا مى‏توان متوقع بود که غریبان انقلاب اسلامى را درک کنند؟ با چنین «تفسیر» هایى است که در برابر انقلاب اسلامى ایران گیج و حیرتزده‏اند و در عمل نیز به سرگردانى دچارند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:05:00 ب.ظ ]




ازخوانی حرکت انقلابی مردم کوار در 17 بهمن 57؛ روزی که مردم شعار می دادند «ما مردم کواریم از بختیار بیزاریم»
مردم کوار با رسیدن به شیراز به سمت چهارراه مشیر حرکت می کردند و شعار می دادند “ما مردم کواریم از بختیار بیزاریم".

به گزارش سرویس شهرستان های شیرازه، در تاریخ انقلاب روزهایی است که با حماسه و پایمردی مردمانمان جاودانه شده است، روزهایی که مردم شجاع دیارمان علیه رژیم دیکتاتور پهلوی قیام کردند و توانستند خاندان سلطنت را به زیر بکشانند.روزهایی که مردم با اتحاد خود سد های محکم را شکستند، روزهایی که هر موقع به تاریخ نگاهی می اندازی سراسر عشق و غرور می شوی از مردمان دیارت.

حماسه مردم کوار در روز “سه شنبه 17 بهمن 57″ در حمایت از انقلاب و امام برگ زرینی در تاریخ مردم دلاور کوار است.

پایگاه خبری تحلیلی بهارکوار نوشت: 17 بهمن 57 روزیست که مردم انقلابی و شهیدپرور کوار با حرکتی انقلابی بخشی از دِین خود به انقلاب را ادا نمودند.

مردم کوار در پيروزي انقلاب اسلامي و مبارزه حق طلبانه عليه رژيم پهلوي نقش بسزايي ايفا نمودند و همواره عَلَم مخالفت با رژيم ستم شاهي را در دست داشتند.

مردم مبارز کوار در سال 57 و همزمان با اوج گيري مبارزات، راهپيمايي های علني خود را عليه رژيم ستم شاهي در شهر کوار آغاز کردند و تا 22 بهمن همان سال هر روز به دلايل مختلف در راهپيمايي های شهر کوار و شیراز شرکت مي کردند.

هر چند در اين روزها رفت و آمدها و جلسه هاي شبانه مردم به صورت دقيق کنترل می شد اما اين اقدام ها نيز هيچ تاثيري بر روند مبارزات مردم کوار نداشت و مردم کوار طوفنده تر از گذشته به مخالفت ها و راهپيمايي هاي خود عليه رژيم ستم شاهي ادامه می دادند.در همین راستا مردم کوار تصمیم گرفتند تا در حرکتی هماهنگ و انقلابی روز سه شنبه 17 بهمن در مخالفت با رژيم ستم شاهي در شهر شیراز حضور پیدا کنند. در صبح این روز مردم از نقاط مختلف بخش کوار با هرگونه وسیله نقلیه از کامیون گرفته تا وانت نیسان، خود را به شهر کوار رساندند و به صورت دست جمعی راهی شیراز شدند.

مردم کوار با رسیدن به شیراز از فلکه مصدق(میدان تره بار قدیم) به سمت چهارراه مشیر حرکت خود را آغاز نمودند و با خودروهای خود و در حالی که اسلحه، چوب دستی و چماق در دست داشتند در خیابان ها حرکت می کردند و شعار می دادند “ما مردم کواریم از بختیار بیزاریم".

مردم شیراز در ابتدا تصور نمودند که این جمعیت از حامیان رژیم ستم شاهی هستند ولی با شنیدن شعارهای انقلابی مردم کوار از آنها استقبال نمودند.

این حرکت انقلابی و شعار مردم کوار در سطح استان و به نام کوار ثبت شد تا برگ زرین دیگری بر افتخارات مردم ولایت مدار کوار افزوده شود.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:02:00 ب.ظ ]




رویدادهای 17 بهمن1357

1- امام خمینی در سخنان خود گفتند: کار عاقلانه و مفید به حال کشور این است که بختیار و ارتش در مقابل انقلاب اسلامی، عکس‌العملی مثبت داشته باشند.

2- در پاسخ به پیام‌های تشکر از سوی مردم و یا شخصیت‌ها و گروه‌های مختلف به مناسبت ورود حضرت امام به کشور، از سوی ایشان پیام تشکری خطاب به عموم انتشار یافت.

3- بازرگان موقتا از رهبری نهضت آزادی کناره‌گیری نمود و به مدرسه علوی نقل مکان کرد.
تذکر: در حکم نخست وزیری حضرت امام از وی خواسته شده بود تا بدون واسبتگی حزبی و گروهی به پست نخست وزیری اشتغال یابد.

4- دکتر سعید، رییس مجلس شورا، در جلسه امروز مجلس اظهار داشت: بازگشت حضرت‌ آیت‌الله العظمی خمینی، مرجع عالیقدر تشیع را به خاک وطن از طرف خود و عموم نمایندگان خوش آمد می‌گویم.

5- دلوایح محاکمه وزرای سابق و انحلال ساواک، در جلسه مجلس شورا به تصویب رسید.

6- در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشکده افسری، افسران جوان از سوگند وفاداری به شاه معاف شدند.

7- حجت‌الاسلام فلسفی پس از هشت سال ممنوعیت از سخنرانی، در حضور امام و مردم دیدار کننده از ایشان، سخنرانی کرد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:45:00 ب.ظ ]




:. شيطان اولين كسى كه بيعت مى كند .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان مى گويد: وقتى پيغمبر اسلام رحلت فرمود، على در خانه مشغول غسل دادن آن حضرت بود. من گاهى به او كمك مى كردم ، گاهى به مسجد مى آمدم و از مردم خبر مى گرفتم . وقتى از مسجد به خانه برگشتم ، على پرسيد: اى سلمان ! چه خبر دارى ؟ عرض كردم : خبر تازه اين كه ابوبكر بر منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشسته ، مردم نه با يك دست بلكه با دو دست با او بيعت مى كنند.
حضرت على عليه السلام فرمود: اى سلمان ! آيا متوجه شدى چه كسى اول با او بيعت كرد؟ آيا اولين كسى كه بالاى منبر رفت و با او بيعت نمود چه كسى بود؟
سلمان گفت : او را نشناختم ، ولى پيرمرد سال خورده را ديدم كه بر عصايى تكيه زده ، ميان دو چشمش جاى سجده ديده مى شد، پيشانى او در اثر سجده پينه بسته و اين طور مى نمود كه بايد وى زاهدى باشد. از لابلاى مردم به سوى منبر رفت در حالى كه مانند باران اشك مى ريخت .
گفت : خدا را شكر كه قبل از مردنم تو را اين جا مى بينم . اى ابوبكر! دستت را براى بيعت به سويم دراز كن ! ابوبكر دستش را جلو برد او هم بيعت كرد و گفت : امروز، روزى است مانند روز آدم ! از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد.
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: اى سلمان ! آيا او را شناختى ؟ عرض كرد: نه يا على ، ولى از گفتارش ناراحت شدم . مانند اين كه مرگ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را مسخره گرفته بود.
حضرت على عليه السلام فرمود: او شيطان بود. پيامبر به من خبر داد، ابليس و يارانش روز غدير خم شاهد منصوب شدن من به امر خدا بودند. و نيز گواه بودند كه خدا و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم من را صاحب اختيار آنان نمود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هم به آنان دستور داد حاضران به غايبان اطلاع دهند.
روز غدير خم ، شياطين و بزرگان آنان به خود شياطين ، روى آوردند و گفتند: اين امت مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته و از اين پس از گناه دور خواهند بود. ما ديگر بر اين امت راه پيدا نخواهيم كرد. آن گاه پناه گاه و امام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را شناختند و شيطان هم گرفته و محزون شده بود.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى سلمان ! پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه : مردم در سقيفه بنى ساعده با ابوبكر بيعت خواهند كرد. بعد از آن بر سر حق ما اختلاف پيدا مى كنند، با دليل ما استدلال مى نمايند، بعد به مسجد مى آيند. اول كسى كه با او بيعت مى كند، شيطان است ! كه به صورت پيرمرد نجدى خواهد بود و اين حرف را خواهد گفت .
بعد حضرت فرمود: اى سلمان ! بعد از بيرون رفتن ، از روى خوشحالى فرياد زد، و تمام شياطين را دور خود جمع كرد، آنها در مقابلش سجده كردند و گفتند: اى رئيس ! و بزرگ ما، تو همان كسى هستى كه آدم را از بهشت بيرون كردى . شيطان هم مى گويد: كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟ خيال كرده ايد من ديگر راهى برآنان ندارم ! نقشه و حيله مرا چگونه ديديد؟
از حيله من بود كه ملت با دستور خدا و رسولش ، راجع به اطاعت از على مخالفت كردند، وزير بارش نرفتند!؟ اى سلمان ! اين همان گفته خداوند است كه در قرآن مى فرمايد:
((همانا، شيطان حدسى كه درباره آنها بوده بود، به مرحله عمل رسانيد))(543)
((سپس آنها شيطان را پيروى كردند جر گروهى از مؤمنان كه آنها اطاعت از شيطان نكرده و با او مخالفت كردند.))(544)
امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام شيطان را بر در خانه خود ديد و او را شناخت ، گريبانش گرفت و بر زمين زد و روى سينه اش ‍ نشست . شيطان گفت : يا على ! از روى سينه من بلند شو تا تو را بشارتى دهم .
على عليه السلام از روى سينه او برخاست و فرمود: اى ملعون ! چه بشارتى براى من دارى ؟ گفت : چون روز قيامت شود، فرزندت حسن عليه السلام از طرف راست عرش و حسين عليه السلام از طرف چپ به شيعيان خود جواز عبور از صراط و آزادى از آتش را مى دهند.
باز آن حضرت بلند شد و گفت : من تو را به زمين خواهم زد، او را بلند نمود و بر زمين زد و روى او نشست .
عرض كرد: يا على ! مرا رها كن تا بشارتى ديگر به تو دهم . وقتى او را رها كرد گفت : يا على ! آن روزى كه خداوند آدم عليه السلام را خلق كرد، ذريه او را از پشتش خارج نمود كه به شكل موجوداتى ريز بودند. از آنها عهد گرفت و به آنها خطاب كرد: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ همگى جواب دادند: چرا. آنان را شاهد بر خودشان گرفت . بعد از آن ، ميثاق از حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و تو گرفت . تمام آنان تو را شناختند و تو همه را شناختى . اينك هر كس بگويد تو را دوست دارم . او را مى شناسى و هر كس ‍ تو را دشمن دارد او را مى شناسى . براى بار سوم او را زمين زد. شيطان گفت : يا على ! بر من غضب نكن و از روى من بلند شو، تا تو را بشارت ديگرى دهم . فرمود: من از تو بيزارم و لعنتم بر تو باد. عرض كرد: به خدا قسم اى پسر ابوطالب ! هر كس با تو دشمنى مى كند، من در وجود و نطفه او شركت كردم ، آلت خود خود را در رحم مادرش داخل نمودم . بعد عرض كرد: يا على ! آيا آن آيه قرآن را قرائت كرده اى كه مى فرمايد: شركت كن در اموال و اولادشان ؟!(545)

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[جمعه 1394-11-16] [ 09:27:00 ب.ظ ]




:. شيطان دشمنان على عليه السلام را معرفى مى كند .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از انس بن مالك نقل شده كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى با على عليه السلام بر در خانه نشسته بودند. پيرمردى پيش آمد به آن حضرت سلام كرد و رفت . بعد از رفتن او حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به على فرمود: يا على ! او را شناختى ؟ عرض كرد: يا رسول الله ! نشناختم . فرمود: آن شخص ابليس بود. على عرض كرد: يا رسول الله ! اگر شناخته بودم با يك شمشير او را از پاى در مى آورم و امت تو را از دست او نجات مى دادم .
ابليس برگشت پيش على عليه السلام و گفت : يا على ! در حق من ظلم كردى . آيا نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد: ((و شاركهم فى الاموال و الاولاد)) به خدا قسم ! من در نطفه كسى كه تو را دوست داشته باشد، شركت نكرده ام و نطفه او پاك است .(546)
از جابر بن عبدالله نقل شده : مادر خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بوديم . ناگهان ديدم كسى در ركوع و سجده گريه و زارى مى كند. گفتيم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ! اين شخص چه نماز خوبى مى خواند! فرمود: او آن كسى است كه پدر ما را از بهشت بيرون كرد. على عليه السلام بى مهابا حركت كرد رفت او را گرفت و درهم فشار داد، به طورى كه دنده هاى راست او در چپش فرو رفت و فرمود: ((ان شاء الله )) تو را مى كشم .
شيطان گفت : تو نمى توانى مرا بكشى ؛ زيرا عمر و اجل من در پيش خدا معلوم است . چرا مى خواهى مرا بكشى ؟ هيچ كس دشمن تو نيست ، مگر اين كه من جلوتر از پدرش نطفه ام را در رحم مادرش ريخته ام و در اموال و اولاد دشمنان تو شركت مى كنم .

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ب.ظ ]




حربه شيطان به خودش برگشت .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى انجام كارى ، يكى از غلامان خود را صدا زد. شيطان او را وسوسه كرد كه جواب آن حضرت را ندهد. چندين بار او را صدا كرد، جواب نيامد! حضرت به جست و جو پرداخت . ديد آن غلام پشت ديوارى دراز كشيده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنيدى كه جواب نمى دادى ؟ غلام عرض كرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض ‍ كرد: يا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم كسى را كه به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شيطانى را كه به نام ((ابيض )) است و تو را وسوسه كرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات كنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: ((انت حر لوحه الله )) من تو را آزاد كردم ، تو را براى رضايت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .(548)
شيطان نه اين كه نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلكه ايشان شيطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:23:00 ب.ظ ]




شيطان از فضايل على عليه السلام سخن مى گويد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از سلمان فارسى نقل شده كه گفت : روزى گذر شيطان به جمعيتى افتاد كه از على عليه السلام بدگويى مى كردند! در مقابل آنها ايستاد. جمعيت گفتند: كى هستى كه مقابل ما ايستادى ؟ جواب داد: ((ابومره )) هستم (لقب شيطان است ) گفتند: آيا سخنان ما را شنيدى ؟ گفت : اى بر شما! آيا على بن ابى طالب عليه السلام را كه مولاى شما است ، ناسزا مى گوييد؟ آنها گفتند: از كجا دانستيد كه ايشان مولاى ما است ؟ گفت : از قول پيامبر خود شما كه ((در غدير)) فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى او است . خدايا! دوست بدار كسى كه على را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه على را دشمن بدارد.))(549)
آنها گفتند: آيا تو درباره او چنين مى گويى ؟ شيطان گفت : اى جمعيت ! كلام مرا بشنويد. من در ميان طايفه جن دوازده هزار سال خدا را عبادت كردم . وقتى خداوند جنيان را هلاك كرد. من از تنهايى به خدا شكايت كردم . مرا به سوى آسمان دنيا بالا بردند. من در ميان ملائكه دوازده هزار سال ديگر خدا را عبادت كردم ؛ در حالى كه خدا را تسبيح و تقديس مى نمودم . ناگهان نورى كه همه جا را روشن كرده بود بر ما تابيد. در اثر اين نور همه ملائكه به سجده افتادند و گفتند: پاك و منزه است خدا. اين ، يا نور ملك مقرب است يا نور نبى مرسل . ناگهان ندايى از جانب خداوند آمد كه : اين نور نه از ملك مقرب است نه از پيامبر مرسل ؛ بلكه اين نور پاك از على ابن ابى طالب عليه السلام است .(550)
درباره علاقه شيطان به حضرت على عليه السلام رواياتى وارد شده : روزى آن حضرت به شيطان گفت : اى ابو الحارث ! آيا براى قيامت خود چيزى ذخيره كرده اى ؟ گفت : يا على محبت و دوستى تو را.(551)
بلى شيطان هم ، حضرت على عليه السلام را مى شناسد و پى به مقام و مرتبه او برده است . در قيامت هم چشم اميد به شفاعت او دارد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:21:00 ب.ظ ]




:. شيطان و ((برصيصاى )) عابد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن عباس مى گويد: در بنى اسرائيل عابدى بود به نام ((برصيصا)). مدت طولانى خدا را عبادت كرد تا به جايى رسيده بود كه او را مستجاب الدعوه مى خواندند.
مردم براى درمان ديوانه ها و مريضهاى خود به او مراجعه مى كردند و او هم بيماران آنها را درمان مى كرد.
روزى از روزها دخترى ديوانه شد. برادران او آن دختر را پيش عابد آوردند تا دعا كند و او شفا يابد. آن دختر از خانواده اشراف بود. او پيش عابد رفت و مدتى ماند تا مداوا شود. شيطان ، عابد را وسوسه كرد كه اى عابد! اين دختر زيبا در دستان تو است و كسى غير از تو و او در اين جا نيست . اين قدر او را وسوسه كرد تا عابد را به زنا وادار است .
آن دختر از عابد آبستن شد. وقتى شكم دختر بزرگ و گناه عابد آشكار شد. شيطان به او پيشنهاد كرد: اى عابد! اگر برادران دختر بفهمند، آبروى تو را مى برند و تو را خواهند كشت . اگر مى خواهى از آن رهايى يابى ، دختر را بكش و او را دفن كن . عابد هم ، همين عمل را انجام داد. آن ملعون بعد از اين قضيه رفت و به برادران دختر گفت : چرا نشسته ايد! عابد با خواهر شما زنا كرده و بعد از آن كه آبستن شد او را كشت و دفن كرد. جاى قبر او را هم نشان داد. اين خبر پخش شد تا به گوش پادشاه رسيد. مردم و پادشاه آمدند پيش عابد، او هم اقرار به گناه خود كرد.
عابد را دست گير كردند و به دار زدند. وقتى او را بالاى دار كشيدند، شيطان در برابر او نمايان شد و گفت : اى ((برصيصا))! من اين بلا را بر سر تو آورم .
اگر مى خواهى از اين معركه خلاصى يابى ، بايد به آن چه مى گويم ، به فرمان من باشى ! آيا حاضرى قبول كنى ؟ عابد گفت : بلى قبول مى كنم بگو:
شيطان گفت : به من سجده كن ، عابد گفت : من كه بالاى دارم ، چگونه تو را سجده كنم ؟
گفت : با اشاره هم اگر سجده كنى من قبول دارم . عابد بدبخت با اشاره سجده كرد و به خدا كافر شد. در همان حال هم از دنيا رفت .(552)
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
كمثل الشيطان اذ قال للانسان الكفر، فلما كفر، قال : انى برى ء منك ، انى اخاف الله رب العالمين
(اين منافقان ) در مثل ((مانند شيطان اند كه به انسان (همان برصيصاى عابد) گفت : به خدا كافر شو. پس از آن كه به دستور آن ملعون كافر شد، به او گفت : من از تو بيزارم . من از عذاب پروردگار عالميان مى ترسم !))(553)
بلى آن ملعون ، از آن حقد و كينه اى كه از آدم و اولاد او دارد، آنان را به گناه مى كشاند سپس بيزارى خود را از ايشان اعلام مى دارد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:20:00 ب.ظ ]




:. شيطان او را از دعا كردن خاموش كرد .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نقل شده است كه : كسى همواره در دل شب با سوز و گداز خدا را مى خواند. كامش با لفظ ((الله الله )) شيرين بود. اين حالت روحانى بر شيطان سخت آمد. پيش وى رفت و گفت : اى پررو! تو كه مى بينى خداوند، در برابر دعاها و اصرار تو لبيكى نمى گويد، چرا اين قدر لجاجت مى كنى ؟ بس است ، دعا كردن را رها كن و پى كار خود برو.
آن مرد بى چاره از القاى شيطان ، افسرده گشت و دعا را رها كرد. او در خواب ((خصر)) را در باغى سبز و خرم ديد. خضر به او گفت : چه شد؟ چرا ديگر ((الله الله )) نمى گويى ؟ در جواب گفت : من هر چه خدا را بيشتر مى خوانم جوابم را نمى دهد.
حضرت خضر گفت : خداوند، به من فرمود: به تو بگويم : مگر بايد جواب خدا را از در و ديوار بشنوى ؟ همين كه ((الله ، الله )) مى گويى ، جذبه خدايى تو را به سوى خود مى خواند و همين ، لبيك گفتن خدا به تو است .
نيز گفت : اى بنده خدا! خداوند متعال به فرعون جاه و جلال داد تا او دست به دعا بر ندارد و خداوند ناله او را نشنود.
پس از عزيز و اى مؤمن ! بدان كه همان سوز و گداز تو، دليل بر راه يابى و پذيرش توبه تو است
مولانا اين داستان را چه زيبا سروده :
آن يكى ((الله )) مى گفتى شبى
تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى
گفت : شيطان آخر اى بسيار گو
اين همه ((الله )) را لبيك مگو
گفت : شيطانش خمش اى سخت رو
چند گويى آخر اى بسيار گو
مى نيايد يك جواب از پيش تخت
چند ((الله )) مى زنى با روى سخت
او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديده او در خواب خضر را در خضر(555)
گفت : همين از ذكر چون وامانده
چون پشيمانى از آن گش خوانده
گفت : لبيكم نمى آيد جواب
زآن همى ترسم كه باشم رد باب
گفت : او را كه خدا اين گفت به من
كه برو با او بگو ممتحن
گفت ، آن ((الله )) تو لبيك ماست
و آن نياز درد سوزت پيك ماست
حيله ها و چاره جوييهاى تو
جذب ما بود و گشاد اين پاى تو
ترس عشق تو كمند لطف ماست
زير هر يارب گفتنش دستور نيست
جان جاهل زين دعا جز دور نيست
زآن كه يا رب گفتنش دستور نيست
بر دهان و بر لبش قفلست و بند
تا ننالد با خدا وقت گزند
داد مر فرعون را صد ملك و مال
تا بكرد او دعوى عز و جلال
در همه عمرش نديد او درد سر
تا ننالد سوى حق آن دهان
داد او را جمله ملك اين جهان
حق ندادش درد و رنج و آن دهان
درد آمد بهتر از ملك جهان
تا به خوانى مر خدا را در نهان
خواندن بى درد از افسرد گيست
خواندن با درد از دل برد گيست

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ب.ظ ]




:. شیطان و فرعون .:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نقل شده يك نفر مصرى از قوم فرعون ، خوشه انگور بسيار زيبايى را به فرعون داد و گفت : مى خواهم اين خوشه انگور را با همين قيافه به شكل جواهرات و لؤ لؤ بزرگ در آورى ؛ زيرا تو خدا هستى - خدا هر كارى بخواهد مى تواند انجام دهد. - فرعون هم آن را گرفت و به او قول داد كه انجام دهد.
وقتى شب شد و تاريكى همه جا را فرا گرفت ، فرعون همه درها را بست و گفت : هيچ كس نبايد داخل شود. از اين درخواست مرد حيران بود كه چه كند؟
شيطان به كاخ او رفت و در زد. فرعون گفت : چه كسى در مى زند؟ شيطان در جواب گفت : فلانم به ريش آن خدايى كه نمى داند چه كسى بر در سراى تو است . تو اگر خدا بودى هر آينه مى دانستى چه كسى پشت در است . فرعون - از اين جسارت و بى باكى - او را شناخت .
خانه فرعون را شيطان شبى
حلقه بر در زد كه دارم مطلبى
گفت : فرعون اى فلان ! تو كيستى
آدمى يا جن و يا گو كيستى ؟
كيست آيا حلقه بر در مى زدند؟
از چه آيا دست بر سر مى زند؟
كرد شيطان ، بادى از مقعدرها
گفت : بادا اين به ريش آن خدا
كو نداند در برون خانه كيست
حلقه بر در مى زند، از بهر چيست (557)
فرعون گفت : اى ملعون ! داخل شو، او هم در جواب گفت : ملعونى بر ملعونى ديگر وارد مى شود. وقتى وارد شد، مشاهده كرد كه خوشه انگورى در دست فرعون است و درباره آن حيران مانده است .
گفت : او را به من بده ، تا مشكل تو را حل كنم . انگور را از او گرفت و اسم اعظم را بر او خواند. همان طورى كه آن مرد خواسته بود، بهترين لؤ لؤ و جواهر شد.آن گاه شيطان گفت : اى رفيق عزيز! خودت انصاف بده من با اين همه علم و كمال و قدرت كه دارم مى خواستم بنده اى از بندگان خدا باشم ؛ ولى مرا به عنوان بنده ، قبول نكردند و از درگاه سلطان حقيقى بيرونم كردند.
اما تو با اين نادانى و حماقت كه دارى ، ادعاى خدايى مى كنى و مرتبه بزرگى را مى خواهى .
فرعون گفت : اى شيطان ! چرا بر حضرت آدم سجده نكردى ؟ - كه تو را از بهشت بيرون كنند و ملعون شوى ؟ جواب داد: اى فرعون ! چه مى دانستم ، طينت خبيثى مانند تو در صلب او قرار دارد، از اين رو به او سجده نكردم .(558)

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ب.ظ ]




:.شیطان و حرف حساب.:
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اين طور نيست كه شيطان هميشه حرف ناحساب بزند. گاهى اوقات هم به دوستان و حتى دشمنان خود هم سفارش درست مى كند و حرف حساب مى زند. گاهى اوقات با همان حرفهاى حساب شده ، دوستان و طرفداران خود را رنجانده ، آنها را به رسوايى مى كشاند و از غرورشان پايين مى آورد.
روزى فرعون - همان كسى كه مدت ها ادعاى خدايى كرد و مردم هم خدايى او را پذيرا گشتند و از پيروانشان شدند. در حالى كه خوشه انگورى را به دست گرفته و آن را مى خورد، شيطان به صورت مرد ناشناس داخل مجلس شد و گوشه اى نشست .
فرعون رو به جمعيت كرد و گفت : آيا كسى هست كه خوشه انگور را مرواريد كند؟ شيطان گفت : بلى ، خوشه انگور را گرفت و اسمى ((از اسماءالله )) را بر آن خواند، فورا مرواريد شد. آن را به دست او داد.
فرعون هم آن را گرفت ، نگاهى كرد و از روى تعجب گفت : عجب استاد ماهر و زبردست هستى ! آيا تو ابليس نيستى ؟ گفت : چرا. بعد گفت : اى فرعون ! از اين عجيب تر آن كه ، با اين علم و كمال و استادى و مهارتى كه من دارم ، نه خدا و نه بندگان او، مرا حتى به بندگى قبول ندارند. - هميشه به من ناسزا مى گويند - ولى همين مردم تو را با اين خريت و بى وجدانى ، به خدايى گرفته و از تو پيروى مى نمايند. اين حرف را گفت و از ميان جمعيت ناپديد شد
اسم اعظم چه بر آنها بدميد
خوشه ها گشت همه مرواريد
گفت فرعون : زهى فصل و كمال
كه عديل تو بود فرض محال
زين سخن شد متبس شيطان
پاسخش داد چنين گريه كنان
من بدين فضل و كمال اى مجهول !
نزد حق بندگيم نيست قبول
مى كنم چون تو بدين رسوائى
دعوى ربكم الاعلائى
بلى ، اينجا آن ملعون حرف حق و حسابى را به ملعون تر از خود گفت . به او فهماند كه كار و روشش غلط است . او فقط يك دستور خدا را عمل نكرد. با آن همه عبادت و سابقه هاى طولانى كه در ميان فرشتگان داشت بيرونش ‍ كردند و ملعون دو جهان گشت . اما فرعون با اين كه نه خدا را عبادت كرده و نه در ميان ملائكه بوده و نه علم و كمال داشته و به خدا مشرك بود و ادعاى خدايى داشت خدا با او چه خواهد داشت ؟!

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:11:00 ب.ظ ]




بهترین محل زندگی برای شیطان همانا دل انسان ها باشد

همیشه دانستن یک سری مسائل برای ما آدم ها جالب و دوست داشتنی بوده؛ مخصوصاً دانستن یک سری اطلاعات از آدم های مطرح و کسانی که اسم آنها را زیاد شنیده ایم.

کسی که به عزت خداوند قسم یاد کرده که همه ی انسان ها را جز یک گروه خاص به نام مخلصین را از راه به در کند و از بین ببرد:

(لَأغوِیَنَّهُم أجمَعِینَ إلَّا عِبَادَكَ مِنهُمُ المُخلَصِینَ) (حجر/40)

کسی که تکبر و غرورش مانع شد تا بعد از سیصد و اندی هزار سال عبادت، عاقبت به خیر نشود و از درگاه خداوند خارج شود: «قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ: از این جایگاه فرود آى! تو نمی ‌توانی در آن جایگاه تکبّر کنى، پس بیرون شو که قطعاً تو از خوار شدگانى.» (اعراف/ 13)

کسی که قرآن کریم او را به عنوان دشمن اشکار معرفی کرده است: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ * وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ آیا پیمان نبستیم با شما ای فرزندان آدم که عبادت نکنید شیطان را، که او برای شما دشمنی آشکار است و این که مرا عبادت کنید؛ این راه مستقیم است؟» (یس، 61 ـ 62)

کسی که کارش وسوسه و وسوسه گری است: فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لاَّ یَبْلَی؛ پس شیطان به او وسوسه کرد، گفت: ای آدم آیا تو را هدایت کنم به درخت ابدیت و قدرتی که کهنه نشود.» (طه، 120)

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ … مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس * الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاس؛ بگو پناه می ‌برم به پروردگار و صاحب اختیار آدمیان …. از شرِّ وسوسه شیطان که وسوسه می ‌کند در دل انسان». (ناس)

حال در این مجال می خواهیم بدانیم خانه این شیطان، موجود وسوسه گر و متکبر کجاست؟

در روایت است که فرشتگان در جمع کسانی که خدا را یاد می کنند، حاضر می شوند؛ و ابلیس نیز یکی از یارانش را برای برهم زدن جمع آنها می فرستد. همچنین شیاطین در جمع منکران حق حاضر می شوند. چنانچه ابلیس در دار الندوه در جمع مشرکین حاضر شد و نقشه ی قتل پیامبر را کشید. (خلاصه حدیث بحار، ج60، ص 258)

امام علی علیه السلام در خطبه هفتم نهج البلاغه مى فرماید: «شیطان در درون سینه هاى پیروان خود تخمگذارى كرد، سپس آن را مبدّل به جوجه نمود» (فَباضَ وَ فَرَّخَ فى صُدُورِهِمْ).

در این تشبیه جالب امام(علیه السلام)، سینه هاى شیطان صفتان را آشیانه «ابلیس» و محل تخمگذارى او معرفى مى كند و به دنبال آن مى افزاید: «این جوجه هاى شیطانى از درون سینه هاى آنها خارج شده، در دامانشان حركت كرد و پرورش یافت» (وَدَبَّ وَ دَرَجَ فی حُجُورِهِمْ).

شیطان,شیطان کجاستشیاطین در جمع منکران حق حاضر می شوند

این نكته نیز شایان دقّت است كه «شیطان» سعى دارد در اعماق جان انسان نفوذ كرده و از آن جا تأثیر بر اعمال او بگذارد همان گونه كه در خطبه بالا به آن اشاره شده بود كه گویى در درون سینه ها تخمگذارى كرده و جوجه هاى خود را پرورش مى دهد; سپس آن را در دامان خود انسان بزرگتر مى كند تا آن جا كه با وجود او متّحد مى شود; چشم و گوش و زبان و دست و پا، رنگ «شیطانى» به خود مى گیرد و آثار «شیطانى» از خود بروز مى دهد.

در كلمات «امیرمومنان على» (علیه السلام) در «غرر الحكم» آمده است: «اِحْذَرُوا عَدُوّاً نَفَذَ فِى الصُّدُورِ خَفیّاً وَ نَفَثَ فِى الآذانِ نَجیّاً; از آن دشمنى بپرهیزید كه در سینه ها مخفیانه نفوذ مى كند و در گوشها آهسته فوت مى كند»!

در خطبه 121 نیز مى خوانیم: «اِنَّ الشَّیْطانَ یُسَنّى لَكُمْ طُرُقَهُ وَ یُریدُ اَنْ یَحُلَّ لَكُمْ دینَكُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً; شیطان راه هاى خویش را براى شما آسان جلوه مى دهد و مى خواهد پیمانهاى الهى دین شما را گره گره بگشاید».

به هر حال هدف از ایراد خطبه فوق و مانند آن هشدارى است به همه انسانها كه مراقب این دشمن بزرگ كه عداوت خود را از آن زمان كه آدم آفریده شد با او و فرزندانش اعلام نمود، باشند; و با توكّل بر لطف بى پایان خداوند و استمداد از عقل و فطرت و وجدان و الهام گرفتن از ارشادهاى پیامبران الهى و استمداد از «فرشتگان» پروردگار، خود را از حوزه نفوذ «شیطان» دور دارند.

امام(علیه السلام)، سینه هاى شیطان صفتان را آشیانه «ابلیس» و محل تخمگذارى او معرفى مى كند و به دنبال آن مى افزاید: «این جوجه هاى شیطانى از درون سینه هاى آنها خارج شده، در دامانشان حركت كرد و پرورش یافت» (وَدَبَّ وَ دَرَجَ فی حُجُورِهِمْ)

بنابراین بهترین محل زندگی برای شیطان همانا دل انسان ها باشد و تا زمانی که دل انسان محل زندگی شیطان باشد، انسان به جایی نخواهد رسید «إن ارواح الشیاطین ما عمرت فی شیء عمرت فی قلوبکم». (بیانات حجت الاسلام انصاریان)

حواسمان باشد که قلب و دل خود را با ترجیح دادن هوای نفس بر دستورات خداوند کریم، محل زندگی شیطان قرار ندهیم.

آخرین نكته
طبق صریح بعضى از آیات قرآن، شیاطین منحصر به «ابلیس» و لشكر پنهانى او نیستند; بلكه گروهى از انسانها نیز شیطان نامیده شده اند. چرا كه كار آنها عیناً همان كار شیاطین است: «وَ كَذلِك جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَیاطینَ الاِنْس وَ الْجِنِّ یُوحى بَعضُهُمْ اِلى بَعض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً; این چنین در برابر هر پیامبرى دشمنى از شیاطین انس و جنّ قرار دادیم كه به طور سرّى سخنان فریبنده و بى اساس را براى اغفال مردم ـ به یكدیگر مى گفتند».(سوره انعام، آیه 112) آرى باید مراقب وسوسه هاى همه آنها بود.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:09:00 ب.ظ ]




لباس و پوشش عجیب شیطان پرستان ایرانی؟!
بر اساس گزارش های نیمه رسمی نزدیک 70 فرقه شیطان پرستی در کشور فعال هستند که به صورن برنامه ریزی شده و هدفمند در حال جذب نیرو هستند.
در همین حال آشنایی با ظاهر این افراد در داخل کشور و مفهوم پوشش و علائم آنها می تواند در شناسایی و برخورد با آنها موثر باشد.
ذکر این نکته ضروری است که بسیاری از جوانان از روی ناآگاهی از این پوشش وعلائم استفاده می کنند که بیان این گونه مطالب ضمن اینکه می تواند برای آنها روشنگر باشد، نباید باعث سوء ظن نادرست به جوانان شود.

انگشتر‌های خاص تیغ دار، دستبندهای عجیب، گردنبندهای اسکلتی با موهای بلند یا سر طاس، نشانه‌های ویژه گروههای همسو با شیطان پرستی است که حضور افرادی با چنین ظاهری هر چند انگشت شمار اما هشدار دهنده است.

از دیگر نشانه های این افراد مدل موهای عجیب و غریب شان است اکثرا ابروهایشان را می تراشند یا به سمت بالا طراحی می کنند، رنگ آرایششان اغلب مشکی، بنفش و قرمز تند است، پوست بدنشان را با اشکالی مانند جمجمه، صورتک‌های شیطانی و سمبل‌ها خالکوبی می‌کنند، لباس‌هایشان از جنس جیر و چرم و اکثرا به رنگ مشکی و قرمز می‌باشد، چکمه‌های چرمی ساق بلند که اغلب با فلز تزئین شده است می‌پوشند. افراد وابسته به این فرقه مانند فراماسون‌ها از برخی علائم و نمادهای رفتاری نیز برای ابراز همراهی با این فرقه استفاده می‌کنند. یکی از این علائم دست شیطان (یا کرنوتی در ایتالیایی) به معنی حکومت شیطان است. این علامت جهانی از سوی سیاستمداران، افراد مشهور و گروه‌های «هوی متال»، برای اظهار وفاداری به نیروهای شیطانی به کار می‌رود و علامت بصری به معنای «سلام شیطان» است.

اما نکته مهمتر تحلیل علائم و نمادهای فرقه های شیطان‌پرستی است.
شیطان‌پرستان دارای سمبل‌ها و نشانه‌هایی هستند که حتما همه ما بعضی از آنها را بروی تی‌شرت‌‌ها، زیورآلات و بدلیجات، کمربند، دستبند، بازوبند، کلاه و… دیده ایم. بد نیست تا معانی برخی از این علائم را بدانیم:

پنج ضلعی وارونه (Inverted Pentagram): نشانه ستاره صبح؛ نامی که به شیطان تعلق دارد. این علامت در مراسم مخفیانه کابالا و جادوگری برای احضار ارواح شیطانی استفاده می‌شود. این علامت را شیطان‌پرستان با دو ضلع در بالا و ملحدان با یک ضلع در بالا استفاده می‌کنند. در هر حال این علامت نشانه شیطان است و مهم نیست که یک نوک ضلع آن بالا باشد یا هر دوی آنها، دور آن دایره‌ای کشیده شده باشد یا خیر و یا روی آن کلمه Satanism نوشته شده باشد یا نه، در هر حال این علامت، علامت شیطان است.

دیو بافومت (Baphomet): علامت شیطان‌پرستی؛ خدای شیطانی و سمبل شیطان. این علامت ممکن است در جواهرات دیده شود.

666: در حقیقت علامت انسان و نشانه جانور (هیولا) محسوب می‌شود. در مکاشفات 13:18 درباره این عدد آمده است: « … پس هرکس حکمت دارد عدد وحش را بشمارد، زیرا که 666 عدد انسان است.»

صلیب شکسته یا چرخ خورشید(Wastika or Sun Wheel ): یک علامت مذهبی باستانی است که سال‌ها قبل از قدرت گرفتن هیتلر به کار می‌رفت. این علامت در کتیبه‌های بودایی و مقبره‌های سلتی و یونانی استفاده شده است. به نظر می رسد این علامت در آیین پرستش خورشید، نشانه مسیر حرکت خورشید در آسمان باشد.

چشمی که به همه جا می نگردAll Seeing Eye) : آنها معتقدند که این نماد چشم لوسیفر (شیطان) است و کسی که قدرت کنترل آن را دارد بر تمام دارایی‌ها حکومت می‌کند. این علامت در پیشگویی‌ها به کار می‌رود. جادوها، نفرین‌ها، کنترل‌های روحی و تمامی انحرافات تحت این علامت کار می‌کنند. این علامت، علامت روشنفکران نیز هست. اگر به پول رایج ایالات متحده نگاهی بیندازید این علامت را بر روی آن می‌بینید. این علامت اساس نظم نوین جهانی است.

Ankh: سمبل باروری و شهوات در انسانها. مشابه این علامت در جنبش فمینیسم نیز مورد استفاده قرار گرفته است. البته این علامت همان نماد معروف جنس مونث است که در میان شیطان‌پرستان نیز مورد استفاده فراوان دارد.

صلیب وارونه (Upside Down Cross): نشانه استهزاء و رد کردن مسیح می‌باشد. گردنبندهای آن توسط شیطان پرستان زیادی به کار می‌رود. این علامت را می‌توان همراه خواننده های راک و روی آلبوم های آنها دید.

سر بز (Goat Head): بز شاخدار؛ بز مندس mendes همان ba\’al بعل خدای باروری مصر باستان؛ بافومت؛ خدای جادو؛ بز طلیعه یا قربانی. این علامت یکی از راه‌های شیطان‌پرستان برای مسخره کردن مسیح است. زیرا گفته می‌شود که مسیح مانند بره‌ای برای گناهان بشر کشته شد و بز نماد شیطان در مسیحیت است.

هرج و مرج (Anarchy):این علامت به معنای از بین بردن تمام قوانین می‌باشد. به عبارت دیگر ” هرچه تخریب کننده است تو انجام بده” این همان قانون شیطان‌پرستی است. این علامت توسط پانک‌ها، هوی‌متال‌ها و راک‌ها نیز به کار می‌رود.

ضدعدالت(Anti Justice): تبر رو به بالا علامت عدالت در روم قدیم بوده است که علامت واژگون شده آن نشانه ضدعدالت یا شورش و طغیان می باشد. فمنیست ها از دو تبر رو به بالا به معنی مادر‌سالاری باستانی استفاده می‌نمایند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:03:00 ب.ظ ]





تفاوت شيطان پرستي و فراماسونري

بزرگترین تفاوت میان شیطان پرستی و فراماسونری در توصیفی ساده از این دو جریان روشن می شود. فراماسونری در واقع یک تشکیلات مخفی می باشد که با رویکرد نخبه گرایی در طول سالیان متمادی فعالیت هایی را در نقاط مختلف جهان (عمدتا در حوزه مدیریت و جهت دهی حوادث جهانی در راستای مطامع مستکبرین) فعالیت داشته، ولی شیطان پرستی عنوانی است که به بسیاری از فرقه ها در طول تاریخ، که با محوریت دین ستیزی، شکل گرفته اند اطلاق شده است؛ همانطور که در دوران معاصر ما جندین و چند فرقه شیطان پرستی وجود دارد.

بنابراین، این که فراماسونری را یک فرقه ببینیم تا حدودی در نوع نگاه به ین جریان مخفی تشکیلاتی دچار اشتباه شده ایم و از طرفی این که شیطان پرستی را یک فرقه واحد و مشخص در دنیای امروز در نظر بگیریم، اشتباهی دیگر است؛ چرا که فرقه های متعددی با رویکرد شیطان گرایی و دین ستیزی وجود دارند. با این توضیح اخیر روشن شد که مقایسه این دو مقوله با یکدیگر، قیاسی مع الفارق است. بنابراین شاید نتوان نگاه این دو جریان به مساله زن را مورد بررسی قرار داد.

منتهی وقتی با دقت نظر در ریشه های شکل گیری تاریخی دو جریان مذکور بنگریم[1]، یکی از ارکان مشترک در شکل گیری این دو جریان، حضور یهودیان کابالیست[2] در طراحی و خط دهی به این جریانات است. با توجه به این مطلب مشابهت هایی در برخی روش ها و گرایش های این دو جریان نسبت به یکدیگر مشاهده می شود که صد البته ریشه در آموزه های تحریف شده دین یهودیت و با برداشت های کابالیسمی دارد. بنابراین دستیابی به ریشه نگاه های این دو جریان به مساله زن را بهتر است در اندیشه های کابالا جستجو کنید، خصوصا از زاویه نگاه برخی رهبران کابالیست همچون اسحاق لوریا، شابتای زوی، یعقوب فرانک.[3]

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




دختران و پسران شیطان پرست در ایران
اخبار رسیده از شهرهای ساری، اصفهان، بندرانزلی، تهران و چندین شهر دیگر، حکایت از آغاز تحرکات جدید گروه‌های شیطان‌پرستی دارد. بنا بر این اخبار، نشست‌های مخفی پارتی با نواختن موسیقی راک و متال به صورت هفتگی برگزار شده و در این جلسات، شمار بسیاری از جوانان با ظاهری نامناسب و مزین به آلات و نمادهای شیطان‌پرستی به رقص و حرکات نامتعارف دست می‌زنند.

شیطان پس از شش هزار سال عبادت، وارد جرگه فرشتگان مقرب الهی شد، اما تكبری كه در وجودش همچون شعله زیر خاكستر بود، به هنگام سجده بر آدم، سر برآورد و ندای «خلقتنی من نار و خلقته من طین» سر داد؛ ندایی که او را از قله سعادت به قعر شقاوت فرستاد و از آنجا بود كه كمر همت به گمراه کردن آدم(ع) و فرزندان او بست و فریاد زد: «فبعزتک لأغوینهم اجمعین».

با وسوسه‌اش كام آدم و حوا را به طعم میوه ممنوعه آلوده نمود و آنان را از بهشت عرشی به منزل فرشی هبوط داد و حال این قابیل است كه با كمند حسادت شیطان، دست خویش را به خون برادر رنگین نموده و خداوند را بر آن داشت تا انسان را تا ابدیت ندا دهد كه: «الم اعهد الیكم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لكم عدو مبین».

و اكنون سال‌ها از آن عهد جاودانه خداوند با فرزندان آدم می‌گذرد و در تاریخ همواره قابیلیانی بودند كه این عهد را شکسته و به جرگه عبادالشیطان درآمده‌اند، ولی شیطان بر سر پیمانی كه با خویش بسته بود، محكم ایستاده و پیروانی را به عبادت خویش فرا می‌خواند و ندای «أنا ربكم الأعلی» را كه روزی به واسطه فرعون سر می‌داد، امروز خود بی واسطه سر می‌دهد تا مرهمی باشد بر زخم كهنه تكبرش.

روزگار ما اما، روزگار پایه‌گذاری و سازمان‌‌دهی به اجتماع‌های پراکنده شیطانیستی است. سران شیطانیست در تلاشند، این اجتماع را به تحقق برسانند و برای این مقصود، از ابزار‌های گوناگون اطلاع‌رسانی بهره می‌برند. از سوی دیگر، در هیاهوی کم توجهی دولتمردان و مسئولان به مسائل فرهنگی و اعتقادی جوانان کشور، جریان‌های متعارض این فرصت را غنیمت شمرده و با اتصال به سرشاخه‌های فرامرزی و در پایان آسودگی خاطر به نشر و ترویج آموزه‌های ضد دینی خود می‌پردازند.

به گزارش «سماتک»، اخبار رسیده از شهرهای ساری، اصفهان، بندرانزلی، تهران و چندین شهر دیگر، حکایت از آغاز تحرکات جدید گروه‌های شیطان‌پرستی دارد.

بنا بر این اخبار، نشست‌های مخفی پارتی با نواختن موسیقی راک و متال به صورت هفتگی برگزار شده و در این جلسات، شمار بسیاری از جوانان با ظاهری نامناسب و مزین به آلات و نمادهای شیطان‌پرستی به رقص و حرکات نامتعارف دست می‌زنند. حضور دختران جوان از نکات لازم توجه به این جلسات است.

گفتنی است، اعضای گروه‌های شیطان پرستی، افزون بر شرکت در جلسات مخفی در هفته نیز از طریق سایت‌های اجتماعی در ارتباط هستند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ب.ظ ]




بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

قواعد یازده گانه شیطان پرستی:

دوستان عزیز دقت داشته باشید این قواعد شامل فرایند تسخیر و کنترل انرژی نمیشود و در کل شاخه نظری شیطان پرستی هست

۱- نباید اعتقادات خود را به دیگران بگویی، مگر آنکه از تو بپرسند.
۲- نباید زحمتهایی را که متحمل شده ای به دیگران بگویی، مگر اینکه بخواهند بشنوند.
۳- هنگامی که دروغ دیگران را می بینی، یا به آنها احترام بگذار و چیزی مگو، یا دیگر آنجا نرو.
۴- اگر میهمان با دروغ تو را اذیت کرد، بی رحمانه به او حمله کن و به او اذیت برسان. (حق او را کف دستش بگذار)
۵- در انجام عمل جنسی پیش قدم نشو، مگر اینکه کس مشخصی را برای همبستری پیدا کنی.
۶- چیـزی را که مال تـو نیست برندار، مگـر اینکه هـزینه آن را بـه دیگران بپردازی یا فریاد بزنی و صاحبش را بیابی و خود را خلاص کنی.
۷- قبول کن قدرت از آن جادوگری است. اگر آن را درست استفاده کنی، به هر چه بخواهی دست خواهی یافت. و اگر با وجود کامیابی در استفاده از قدرت جادو، آن را انکار کنی تمام چیزهایی را که بدست آورده ای از دست خواهی داد.
۸- نباید به هر چیزی اعتراض کنی. این شما هستی که باید مورد اعتراض قرار بگیری (یعنی فقط حق داری به خودت اعتراض کنی).
۹- به کودکان نباید هیچ آسیب کوچکی بزنی.
۱۰- نباید هیچ انسان یا حیوانی را بکشی، مگر آنکه به تو حمله کرده یا اینکه مجبور باشی آن را بخوری.
۱۱- هنگامی که خواستی در مناطق آزاد به گردش بروی، به کسی زحمت نده. اگر بعضی افراد همراه تو زحمت می کشند، به او بگو دست نگه دار. اگر دست نگه نداشت آن را خراب کن.

همانطور که آشکار و هویداست برخی از این اعتقادات درست، برخـی پـوچ و یـاوه و بعضی نیـز خنثی می باشند. اما هـر چه که هست، بسیاری از مردم فریب همین ساده گویی را خورده و نسبت به گرایش به آن افتخار کرده و خود را افرادی آگاه می پندارند، که اعتقادات راسخی دارند.
نمونه دیگری که می توان در این راستا ارائه کرد، گناهان نه گانه شیطان پرستی است. این گناهان تا حدودی با گناهان مذموم در سایر ادیان مشابهت دارد. اما آنچه که جلب توجه می کند، این است که چرا شیطان پرستان چنین حدودی را برای خود قرار داده و به آن معتقد هستند؟
مگر نه اینکه اعتقاد دارند انسان نباید هیچ نیرویی را به عنوان نیروی مافوق قبول کند. و آزادی مطلق، با قبول محدودیت سازگاری ندارد!. تأمل در این مسئله می تواند بسیاری از حقایق را روشن سازد.
موارد مذکور، آنچنان برخی را فریب داده است که همانطـور که اشاره شد، عده ای شیطان پرستی را یکی از مذاهب آئینی دانسته که می توان در کنار سایر مذاهب به آن اعتقاد داشت. و در واقع بعدی از مانیفیسم یا یونیورسالیسم را ترویج می کنند. که همه راهها، چه راههای الهی و چه راههای مادی و حتی راههای کفر آمیزی همچون شیطان پرستی، همگی به سعادت بشر منجر می شوند.

به خواست خدا بزودی درباره گناهان نه گانه بحث خواهد شد ولی نکته پایانی استفاده از اعداد مقدس هست که ۱۱ و ۹ مقدسترین اعداد هستند ۱۱ عدد ابلیس هست و ۹ عدد قدرت در کابالا هست و جالب هست خداوند هم برای حقیر و ذلیل کردن شیطانپرستان و فراعنه در زمان خروج حضرت موسی کلیم الله و قوم بنی اسراییل از مصر با ۹ معجزه فرعون را شکست داده و نابود کرد
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:36:00 ب.ظ ]




نمادهای شیطان پرستی

شیطان پرستی جدید به خدایی اعتقاد ندارد و شیطان را تنها نوعی کهن نماد ( archetype ) می داند و انسانها را تنها در برابر خود مسئول میداند و این نوع شیطان پرستی اعتقاد دارد که انسان به تنهایی می تواند راه درست و غلط را تشخیص دهد به همین دلیل هم این اعتقاد بیشتر به عنوان یک اعتقاد فلسفی شناخته می شود.

شیطان در این اعتقاد نماد نیروی تاریکی طبیعت ، طبیعت شهوانی ، مرگ ، بهترین نشانه قدرت و ضدمذهب بودن است.

این اعتقاد شیطان پرستی دارای شاخه های متعددی است اما می توان گفت جز یکی دو نوع آن همگی دارای اصول زیر می باشند:

Atheism - : خدایی در شیطان پرستی وجود ندارد.

Not dualistic - : روح و جسم غیرقابل دیدن هستند و هیچ جنگی بین عالم خیر و شر وجود ندارد.

Autodeists - : خود پرستی ، خدایی جز خود انسان وجود ندارد و هر انسانی خود یک خداست.

Materialistic - : اعتقاد به اصالت ماده

- وابسته به راه چپ بودن در برابر راه راست که راه خدایی است.

- ضد مذهب بودن خصوصا مذاهبی که اعتقاد به زندگی پس از مرگ دارند.

- عدم پرستش شیطان زیرا شیطان جسم نیست و وجود خارجی ندارد.

- اعتقاد به استفاده از لذت در حد اعلای آن زیرا تمام خوشی دنیایی است و این خوشی ها خصوصا لذات جنسی پتانسیل لازم را برای کارهای روزانه آماده می کنند و به هر شکلی انجام آنها لازم و ضروری است.

در بررسی نمادهای متعلق به شیطان‌پرستی خط بسیار روشنی از ارتباط صهیونیسم و شیطانیسم به وضوح قابل مشاهده است .

در ذیل برخی از نمادها كه به عنوان نگین انگشتر ، ‌گردنبند ، تصاویر بر روی دست‌بندها، پیراهن ، شلوار ، كفش ،‌ ادكلن ، ساعت و … درج شده و از جمله به ایران اسلامی نیز راه یافته است ، مورد بررسی و معرفی قرار می‌گیرد :

نمادهای شیطان پرستی

اگر نوشته وسط نماد یعنی (Satanism) به معنای شیطان‌گرایی به همراه دایره حذف كنیم ، آن وقت یك ستاره پنج‌ضلعی بر جای می‌ماند كه همان نشانه ستاره صبح یا پنتاگرام (pentagram) باقی می‌ماند .

نمادهای شیطان پرستی

این سمبل نیز همان پنتاگرام است ، با فرق اینكه انواع آن گاه پنج‌ضلعی وارونه (snvertedpentagram ) یا دیو (Buphomet ) و به شكل در میان نمادهای شیطان‌پرستان به چشم می‌خورد .

برخی از شیطان‌گرایان محدوده جغرافیایی « تحت سلطه » این نماد و در واقع منطقه نفوذ شیطان‌گرایی را در نقشه ذیل توصیف می‌نمایند . (محدوده در ایسلند و اروپا)

نمادهای شیطان پرستی

درمیان پنتاگرا‌های قبلی تصویر سر یك بز تعبیه شده است كه اقدامی ضد مسیحی ، ‌به این معناست كه مسیحیان معتقدند كه مسیح همچون یك بره برای نجات ایشان قربانی شده است و با توجه به اینكه ایشان بز را نماد شیطان و در برابر بره می‌دانند این آرم را انتخاب كرده‌اند.

نمادهای شیطان پرستی

666:یك سمبل با عنوان « شماره تلفن شیطان » توسط گروه‌های هوی متال وارد ایران اسلامی شده اما در حقیقت علامت انسان و نشانه جانور در میان شیطان‌پرستان تلقی می‌شود و براساس مكاشافات 13:18 « … پس هر كس حكمت دارد عدد وحش را بشمارد ،زیرا كه عدد انسان است و عددش 666 است . » از سال‌ها پیش تاكنون این عدد با اشكال مختلف بر روی دیوارهای شهرهای بزرگ كشور مشاهده می‌شد .

نمادهای شیطان پرستی

صلیب وارونه (upside down cross ) : این نماد و حكایت از « وارونه شدن مسیحیت دارد » و عمدتا استهزا و سخره گرفتن این دین است.صلیب وارونه در گردن بندهای بسیاری مشاهده شده و خواننده‌های راك انواع مختلف آنرا به همراه دارند.

نمادهای شیطان پرستی

نماد صلیب شكسته یا چرخ خورشید (swastika or sun wheelc):چرخ خورشید یك نماد باستانی است كه در برخی فرهنگ‌های دینی همچون كتیبه‌های بر جای مانده از بودایی‌ها و مقبره‌های سلتی و یونانی دیده شده‌است .

لازم به توضیح است این علامت سال‌ها بعد توسط هیتلر به كار رفت ،‌ لكن برخی با هدف به سخره گرفتن مسیحیت این سمبل را وارد شیطان‌پرستی كردند .

نمادهای شیطان پرستی

چشمی در حال نگاه به همه جا (All seeing Eye) : چشم در برخی نمادهای روشنفكری نیز به كار می‌رود . اما شیطان‌پرستی اعتقاد دارند چشم در بالای هرم « ‌چشم شیطان » است و « بر همه جا نظارت و اشراف دارد » .این علامت در پیشگویی،‌ جادوگری، نفرین‌گری و كنترل‌های مخصوص جادوگری مورد استفاده قرار می‌گیرد .گفتنی است این نماد بر روی دلار آمریكایی به كار رفته است .

نمادهای شیطان پرستی

این نمادها به انگلیسی (Ankh) انشاء‌می‌شود و سمبل شهوت‌رانی و باروری است .این نمادها به معنای روح شهوت زنان نیز تعبیر می‌شود . امروزه نماد ” فمنیسم ” در واقع یك نماد برداشت شده دقیقا از سمبل‌های شیطانی است .پرچم رژیم صهیونیستی : قابل توجه جدی است كه رژیم صهیونیستی علاوه بر حمایت‌های آشكار و پنهان ،حتی از قرار گرفتن نماد رسمی كشور نامشروعش در كانون علائم شیطان‌گرایان نیز پرهیز ندارد .

نمادهای شیطان پرستی

ضد عدالت (Anti justice) : با توجه به اینكه تبر رو به بالا نماد عدالت در روم باستان به شمار می آمده است شیطان‌پرستان تبر رو به پایین را با عنوان نماد ضد عدالت در راه پیمودن مسیر تاریك انتخاب كرده‌اند.همچنین گفتنی است كه فمنیست‌ها از دو تبر رو به بالا به معنی مادر‌سالاری باستانی استفاده می‌نمودند.

نمادهای شیطان پرستی

سر بز (Goat Head) : بز شاخدار ، ‌بز مندس mendes (همان ba"al بعل خدای باروی مصر باستان) ، ‌بافومت ، خدای جادو ، scapegoat (بز طلیعه یا قربانی) این یكی از راه‌های شیطان‌پرستان برای مسخره كردن مسیح است زیرا گفته می‌شود كه مسیح مانند بره‌‌ای برای گناهان بشر كشته شد . همانطور كه در توضیح نمادهای اول اشاره شد ،‌این نماد تصویر كاملی است از بز قرار گرفته در نماد پنتاگرام .

نمادهای شیطان پرستی

هرج و مرج (Anarchy) : این نماد به معنای از بین بردن تمام قوانین است و دلالت بر این امر دارد كه « هر چه تخریب كننده است تو انجام بده » این نماد عمدتا مورد استفاده گروه‌های هوی‌متال است .

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 07:21:00 ب.ظ ]




من ماهواره هستم….

من ماهواره هستم ، بی سود و با زیانم
من دشمنی برای هر پیر و هر جوانم
هم دشمن حجابم ،هم دزد اعتقادم
در یک کلام بنده،گندابی از فسادم
چون غافلید از من، بر خویشتن ببالم
من را که می شناسید؟ ابزار ابتذالم
با آنکه من شما را ،مسرور و شاد سازم
نسل جوانتان را،بی اعتقاد سازم
هستم سلاح دشمن، نامرئی است تیرم
از مرد و زن حیا را، با یک نگه بگیرم
با من سپاه دشمن ،آید به قلب خانه
زان پس ز دین وایمان، آتش کشد زبانه
هرجا که بنده باشم، آنجا حیا نباشد
بنیان خانواده، با من زهم بپاشد
هرکس خرید من را، بی غیرتش نمودم
ایمان و دین او را ، آهسته من ربودم
در هر کجا که اینک، بازار بنده داغ است
نقش حضور بنده، افزایش طلاق است
اصلاحیان شماراهشدارها بدادند
تادین حق وعدل رادراندیشها بدارند

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:47:00 ب.ظ ]


...


نماز

نماز رشته اتصال به محبوب است در زمانی که دست ما زا وصل کوتاه است ووجودمان در هجر گرفتار.

نماز دریچه ای است برای گفتگو با کریم مطلق،تا به درد دل با او بنشینند واز رنجهای فراق به او شکوه برند و تسکینی بیابند.

نماز یادگار یار است در میان دوستدارانش،همچون عکس دوستی شفیق،که در ایام جدایی بنگرند تا داغ هجر اندکی کاسته شود.

نماز راه گشوده ای است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمان و زمین ومناسبت وموقعیتی – از شادی واندوه ،سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش – شرح حال را به او باز گویند یا راه چاه را از او بجویند.

نماز معراج مومن است،کسی که قلبش همواره آکنده از حضور خداست ومعراج یعنی تمرین پرواز بلکه خود پرواز،پرواز از تنگنای ملک به فراخنای ملکوت واز طبیعت پست به حقیقت محض پرکشیدن به سوی آستانی که برای پرواز هیچ محدودیتی ندارد.اگر سنگینی گناه زمین گیرت نکرده باشد،اگر بند بند تعلق تو را میخکوب خاک نکرده باشد،اگر بال پروازت در آتش عصیان نسوخته و در یک سخن اگر خودت حال پریدن وپر زدن داشته باشی.اگر روزی چند بار آنجا بروی کم کم از این جا فاصله می گیری و به آنجا دل می بندی.

پس باید همراه نماز بریدن از اینجا با شد،وهر نماز،آخرین آهنگ کنده شدن از این دنیا وهمانند آخرین پله ای که برای صعود قدم بر آن می نهی.

نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز ،راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آسایش است.

نماز هم تسلیم است وهم پرخاش،تسلیم در برابر شگفتی وعظمت وشکوه زیبایی خدا وپرخاش غلیه هر سراب قدرتی که از سر پستی وزبونی ، آهنگ توانایی را در موازات قدر ت حق ، مغرورانه می نوازد.

نماز چشم گشودن به سمت دنیای ابدی و مطلق دوست وچشم بستن بر همه زیباییهای دروغین وموقتی است که آدمی را در سیاه پرده غفلتها و هوسها ابتدا سرگرم و متوحش سپس نیست ونابود می سازد.

نماز بزرگراه پیوسته باز خانه عید تا منزل معبود است.بهانه همیشگی مکالمه با محبوب ومحکم نرین رشته پیوستتکگی ودل بستگی به اوست.

نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی و چندین بار- نه تنها در ساعتی مشخص – بر فرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن کرد وبا حبیب درد دل کرد.

سخن آخر این که:

نماز هدیه است از حبیب برای این که فراق این دنیا را جبران کند و نیز برای اعلام مکگرر این که ای انسان!«انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه»(تو در اره پرور دگارت سخت تلاش می کنی و او را سرانجام ملا قات خواهی کرد)سوره انشقاق آیه 6تا اینکه همواره باور ملاقات زنده وپا برجا باشد ونماز رمز همین ملاقات است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:41:00 ب.ظ ]




مهم‌ترین اصول امام خمینی(رحمه‌الله)
۱ اثبات اسلام ناب محمدی
و نفی اسلام آمریکایی اسلام ناب از نظر امام بزرگوار، آن اسلام متکی به کتاب و سنت است که با فکر روشن، با آشنایی با زمان و مکان، با شیوه و متد علمی جاافتاده و تکمیل شده در حوزه‌های علمیه استنباط می‌شود و به‌دست می‌آید.
اسلام آمریکایی دوشاخه بیشتر ندارد: یکی اسلام سکولار و دیگری اسلام متحجر.
۲ اعتماد به وعده‌ی الهی و بی‌اعتمادی به قدرتهای مستکبر و زورگوی جهانی اعتماد به قدرت پروردگار موجب می‌شد که امام بزرگوار در مواضع انقلابی خود صریح باشد، چون اتکاء به خدا داشت. نه اینکه نمی‌دانست قدرت‌ها بدشان می‌آید و عصبانی می‌شوند، می‌دانست؛ اما به قدرت الهی و نصرت الهی باور داشت.
۳ اعتقاد به اراده مردم و نیروی مردم و مخالفت با تمرکزهای دولتی در آن روزها، سعی می‌شد به خاطر یک برداشت نادرست، همه‌ی کارهای اقتصادی کشور به دولت موکول شود، امام بارها و بارها هشدار می‌داد، در مسائل اقتصادی، نظامی، سازندگی کشور، تبلیغات و بالاتر از همه انتخابات کشور به مردم اعتماد داشت.
۴ حمایت از محرومان و مستضعفان و مخالفت با خوی کاخ‌نشینی همه باید تلاش کنند که محرومان را از محرومیت بیرون بیاورند، تا آن جایی که در توان کشور است به محرومان کمک کنند، امام مکرر می‌گفت این کوخ‌نشینان‌ و فقرا و محرومان‌اند که این صحنه‌ها را پر کردند، با وجود محرومیت‌ها اعتراض هم نمی‌کنند، در میدانهای خطر هم حاضر می‌شوند.
۵ مخالفت صریح با جبهه‌ی قلدران بین المللی و مستکبران امام با مستکبرین سر آشتی نداشت، واژه «شیطان بزرگ» برای آمریکا، یک ابداع عجیبی از سوی امام بود، وقتی شما یک دستگاهی را، شیطان دانستید، معلوم است که باید رفتار و احساسات شما، در مقابل او چگونه باشد، امام تا روز آخر نسبت به آمریکا، همین احساس را داشت، عنوان «شیطان بزرگ» را هم به کار می‌برد.
۶ اعتقاد به استقلال ملی و رد سلطه پذیری استقلال یعنی آزادی در مقیاس یک ملت. اینی که بعضی در زبان یا در شعار، دنبال آزادی‌های فردی باشند، اما علیه استقلال کشور حرف بزنند، این یک تناقض است.
۷ تکیه بر وحدت ملی توجه به توطئه‌های تفرقه‌افکن، چه تفرقه بر اساس مذهب شیعه و سنی، چه تفرقه بر اساس قومیت‌ها [از خطوط اصلی امام بود]، تفرقه‌افکنی یکی از سیاست‌های قطعی دشمن بود و امام بزرگوار ما بر روی وحدت ملی و اتحاد آحاد ملت یک تکیه کم‌نظیر داشت.
اگر راه امام را گم کنیم یا فراموش کنیم یا خدای نکرده عمداً به کنار بگذاریم، ملت ایران سیلی خواهد خورد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:37:00 ب.ظ ]





احادیثی درباره طول عمر

حدیث (1) امام صادق عليه‏السلام :

مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهلِهِ زادَ اللّه‏ُ فى عُمُرِهِ؛
هر كس به شايستگى در حقّ خانواده‏اش نيكى كند، خداوند عمر او را زياد مى‏كند.

كافى، ج8، ص219، ح269
حدیث (2) امام صادق عليه‏السلام :

صِلَةُ الرَّحِمِ تَعمُرُ الدِّيارَ وَ تَزيدُ فى الأعمارِ وَ اِن كانَ اَهلُها غَيرَ اَخيارٍ؛
صله رحم، خانه ها را آباد و عمرها را طولانى مى‏كند، هر چند صله رحم كنندگان مردمان خوبى نباشند.

امالى طوسى، ص 481، ح 18

حدیث (3) پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

صِلَةُ الرَّحِمِ وَ حُسنُ الخُلقِ وَ حُسنُ الجَوارِ يَعمُرانِ الدّيارَ وَ يَزيدانَ فِى العمارِ؛
صله رحم، خوش اخلاقى و خوش همسايگى، شهرها را آباد و عمرها را زياد مى‏كند.

نهج الفصاحه، ح 1839
حدیث (4) امام على عليه‏السلام :

بَرَكَةُ العُمرِ فى حُسنِ العَمَلِ ؛
بركت عمر در خوب انجام دادنِ كارهاست.

غررالحكم، ح 4434

حدیث (5) امام صادق عليه‏السلام :

لا تَدَع زيارَةَ الحُسَينِ بنِ عَلىّ عليه‏السلام و مُر اَصحابَكَ بِذالِكَ، يَمُدُّ اللّه‏ُ فى عُمرِكَ و يَزيدُ اللّه‏ُ فى رِزقِكَ و يُحييكَ اللّه‏ُ سَعيدا و لاتَموتُ اِلاّ سَعيدا و يَكتُبكَ سَعيدا؛
زيارت امام حسين عليه‏السلام را رها نكن و دوستان خود را هم به آن سفارش كن، كه در اين صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى‏ات را زياد مى‏كند و زندگى‏ات را همراه با سعادت مى‏كند و جز سعادتمند نمى‏ميرى و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت مى‏كند.

كامل الزيارات، ص 286

حدیث (6) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن اُلهِمَ الصِّدقَ فى كَلامِهِ وَ النصافَ مِن نَفسِهِ وَ بِرَّ والِدَيهِ وَ وَصلَ رَحِمِهِ، اُنسِى‏ءَ لَهُ فى اَجَلُهُ وَ وُسِّعَ عَلَيهِ فى رِزقِهِ وَ مُتِّعَ بِعَقلِهِ وَ لُـقِّنَ حُجَّتَهُ وَقتَ مُساءَلَتِهِ ؛

به هر كس، راستگويى در گفتار، انصاف در رفتار، نيكى به والدين و صله رحم الهام شود، اجلش به تأخير مى‏افتد، روزيش زياد مى‏گردد، از عقلش بهره‏مند مى‏شود و هنگام سئوال [مأموران الهى] پاسخ لازم به او تلقين مى‏گردد.

اعلام الدين، ص 265
حدیث (7) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

اَربَعةٌ تَزيدُ فِى العُمرِ: اَلتَّزويجُ بِالبكارِ، وَ الغتِسالُ بِالماءِ الحارِّ وَ النَّومُ عَلَى اليَسارِ وَاَكلُ التُّفاحِ بِالسحارِ ؛
چهار چيز، بر عمر مى‏افزايند: ازدواج با دختران، شستشو با آب گرم، خوابيدن بر شانه چپ و خوردن سيب در سحرگاهان.

مواعظ العدديه، ص 211

حدیث (8) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن وَلىَ مِن اُمورِ المُسلِمينَ شَيئا فَحَسُنَت سيرَتُهُ رُزِقَ الهَيبَةَ فى قُلوبِهِم… وَ اِذا عَدَلَ فيهِم مُدَّ فى عُمُرِهِ ؛

هر كس اداره بخشى از امور مسلمانان را بر عهده بگيرد و رفتارش خوب باشد، در دل‏هاى آنان هيبت مى‏يابد… و اگر در ميان آنان به عدالت رفتار كند، عمرش افزون مى‏گردد.

ذيل تاريخ بغداد، ج 2، ص 136، ح 419

حدیث (9) امام صادق عليه‏السلام :

اِن اَحبَبتَ اَن يَزيدَ اللّه‏ُ فى عُمُرِكَ فَسُرَّ اَبَـوَيكَ ؛

اگر دوست دارى كه خداوند عمرت را زياد كند، پدر و مادرت را شاد كن.

بحارالأنوار، ج 74 ، ص 81 ، ح 84

حدیث (10) امام صادق عليه‏السلام :

تَجَنَّـبُوا البَوائِقَ يُمَدَّ لَكُم فِى العمارِ؛

از فتنه‏ها و بدى‏ها كناره بگيريد، تا عمرتان طولانى شود.

عيون أخبار الرضا عليه‏السلام، ج 2، ص 40، ح 90

حدیث (11) امام صادق عليه‏السلام :

اِغسِلُوا اَيديَكُم قَبلَ الطَّعامِ وَ بَعدَهُ فَاِنَّهُ يَنفِى الفَقرَ وَ يَزيدُ فِى العُمُرِ؛

دست‏هايتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشوييد، كه فقر را مى‏بَرَد و بر عمر مى‏افزايد.

محاسن، ج 2، ص 202، ح 1594

حدیث (12) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن اَرادَ الـبَقاءَ و لا بَقاءَ: فَليُباكِرِ الغَداءَ وَليُجَوِّدِ الحِذاءَ وَليُخَفَّفِ الرِّداءَ وَليُقِلَّ مُجامَعَةَ النِّساءِ. قيلَ يا رَسولَ اللّه‏ِ وَ ما خِفَّةُ الرِّداءِ؟ قالَ: قِلَّةُ الدَّينَ ؛

هر كس ماندگارى مى‏خواهد ـ و البته ماندگارى [ابدى] وجود ندارد ـ بايد صبحانه را زودتر بخورد، كفش مناسب بپوشد، رداى (بالاپوش) خود را سبك كند و كمتر با زنان بياميزد. پرسيدند: اى پيامبر خدا! سبك بودن رَدا به چيست؟ فرمودند: به كم بودنِ بدهى.

من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 555، ح 4902

حدیث (13) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

كانَ فى ما اَعطَى اللّه‏ُ تَعالى مُوسى فِى اللواحِ… اُشكُر لى وَ لِوالِدَيكَ اَقِكَ المَتالِفَ وَ اُنسِى‏ء لَكَ فى عُمُرِكَ وَ اُحيِيكَ حَياةً طَيِّـبَةً وَ اَقلَبَكَ اِلى خَيرٍِ مِنها؛

در آنچه خداى متعال در «الواح» به موسى عليه‏السلام داد، از جمله چنين بود:… مرا و پدر و مادرت را سپاسگزارى كن، تا از نابود شدن‏ها حفظت كنم و اجلت را به تأخير بيندازم و به تو زندگى‏اى پاك ببخشم و تو را از اين زندگى به سوى بهتر از آن، ببرم.

تاريخ دمشق، ج 61، ص 128

حدیث (14) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

اِذا غَضِبَ اللّه‏ُ تَعالى عَلى اُمَّةٍ ثُمَّ لَم يُنزِل بِهَا العَذابَ غَلَت اَسعارُها و قَصُرَت أعمارُها و لَم يَربَح تُجّارُها و لَم تَزكُ ثِمارُها و لَم تَغزُر اَنهارُها و حُبِسَ عَنها اَمطارُها و سُلِّطَ عَلَيها اَشرارُها؛
هرگاه خداوند متعال بر مردمى خشم بگيرد و بر ايشان عذاب نفرستد، اجناس آنها گران و عمرشان كوتاه مى‏شود، بازرگانان آنها سود نمى‏برند، ميوه‏هايشان سالم نمى‏ماند، رودخانه‏هاى آنها پر آب نمى‏گردد، باران از آنها دريغ مى‏شود و بَدان آنان بر ايشان مسلّط مى‏گردند.

من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 524، ح 1489

حدیث (15) امام صادق عليه‏السلام :

ثَلاثَةٌ اِن يَعلَمُهنَّ المُؤمِنُ كانَت زيادَةً فى عُمُرِهِ وَ بَقاءَ النِّعمَةِ عَلَيهِ: تَطويلُهُ فى رُكوعِهِ وَ سجودِهِ فى صلاتِهِ وَ تَطويلُهُ لِجلوسِهِ عَلى طَعامِهِ اِذا اَطعَمَ عَلى مائِدَتِهِ وَ اصطِناعُهُ المَعروفَ اِلى اَهلِهِ؛
سه چيز است كه اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهره‏مندى او از نعمت‏ها مى‏شود: طول دادن ركوع و سجده، زياد نشستن بر سر سفره‏اى كه در آن ديگران را اطعام مى‏كند و خوش رفتارى‏اش با خانواده.

كافى، ج 4، ص 49، ح 15

حدیث (16) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَوتُ النسانِ بِالذُّنوبِ اَكثَرُ مِن مَوتِهِ بِالجَلِ وَ حَياتُهُ بِالبِرِّ اَكثَرُ مِن حَياتِهِ بِالعُمُرِ؛

مرگ انسان‏ها در نتيجه گناهان، بيشتر از مرگ آنها در نتيجه فرا رسيدنِ اَجَل است و زنده ماندن انسان‏ها در نتيجه نيكى‏هايشان، بيشتر از زندگى كردنشان به خاطر باقى بودنِ عمر است.

مكارم الاخلاق، ص 362

حدیث (17) رسول اكرم صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله:

اِنَّ القَومَ لَيَكونونَ فَجَرَةً وَ لا يَكونونَ بَرَرَةً فَيَصِلونَ اَرحامَهُم فَتَنمى اَموالُهُم وَ تَطولُ اَعمارُهُم فَكَيفَ اِذا كانوا اَبرارا بَرَرَةً!؟
مردمى كه گناهكارند و نه نيكوكار، با صله رحم، اموالشان زياد و عمرشان طولانى مى‏شود. حال اگر نيك و نيكوكار باشند، چه خواهد شد!؟
كافى، ج 2، ص 155، ح 21

حدیث (18) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

يا عَلىُّ، مِن كَرامَةِ المُؤمِنِ عَلَى اللّه‏ِ اَنـَّهُ لَم يَجعَل لاَِجلِهِ وَقتا حَتّى يَهُمَّ بِبائقَةٍ فَاِذا هَمَّ بِبائقَةٍ قَبَضَهُ اِلَيهِ ؛
اى على! از ارجمندى مؤمن در نزد خدا اين است كه برايش وقت مرگ، معيّن نفرموده است، تا زمانى كه قصد شرّى كند. آن گاه خداوند جانش را بستاند.

عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 40، ح 90

حدیث (19) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

بَشِّروا المَحرورينَ بِطولِ العُمرِ ؛
گرم‏ مِزاجان را به طول عمر، مژده دهيد.

بحارالأنوار، ج 62، ص 290

حدیث (20) امام باقر عليه السلام:

اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ يَنفيانِ الفَقرَ وَ يَزيدانِ فِى العُمرِ وَ يَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ ؛

كار خير و صدقه، فقر را مى‏بَرند، بر عمر مى‏افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى‏كنند.

ثواب الاعمال، ص 141

حدیث (21) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

فِى الزِّنا سِتُّ خِصالٍ: ثَلاثٌ مِنها فِى الدُّنيا وَ ثلاثٌ فِى الآخِرَةِ، فَاَمّا الَّتى فِى الدُّنيا فَيَذهَبُ بِالبَهاءِ وَ يُعَجِّلُ الفَناءَ وَ يَقطَعُ الرِّزقَ وَ اَمّا الَّتى فِى الآخِرَةِ فَسوءُ الحِسابِ وَ سَخَطُ الرَّحمنِ وَ الخُلودُ فِى النّارِ ؛

زِنا، شش پيامد دارد: سه در دنيا و سه در آخرت. سه پيامد دنيايى‏اش اين است كه: آبرو را مى‏بَرد، مرگ را شتاب مى‏بخشد و روزى را مى‏بُرد و سه پيامد آخرتى‏اش: سختى حسابرسى، خشم خداى رحمان و ماندگارى در آتش است.

خصال، ص 321، ح 3
حدیث (22) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن سَرَّهُ اَن يُنسَاَلـَهُ فى عُمُرِهِ وَ يُوَسَّعَ لَهُ فى رِزقِهِ فَليَتَّقِ اللّه‏َ وَ ليَصِل رَحِمَهُ؛

هر كس دوست دارد كه عمرش طولانى و روزى‏اش زياد شود، تقواى الهى پيشه كند و صله رحم نمايد.

بحارالأنوار، ج 74، ص 102، ح 56

حدیث (23) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

اَكثِر مِن الطَّهورِ يَزِدِ اللّه‏ُ فى عُمُرِكَ؛

وضو زياد بگير تا خداوند، عمرت را زياد كند.

امالى مفيد، ص 60، ح 5

حدیث (24) امام على عليه‏السلام :

كَثرَةُ اصطِناعِ المَعروفِ تَزيدُ فِى العُمُرِ وَ تَنشُرُ الذِّكرَ ؛

زياد كار نيك انجام دادن، عمر را مى‏افزايد و نام را پرآوازه مى‏سازد.

غررالحكم، ح 7113

حدیث (25) امام صادق عليه‏السلام :

ما نَعلَمُ شَيئا يَزيدُ فِى العُمرِ اِلاّ صِلَةَ الرَّحِمِ، حَتّى اِنَّ الرَّجُلَ يَكونُ اَجَلُهُ ثَلاثَ سِنينَ فَيكونُ وَصولاً لِلرَّحِمِ فَيَزيدُ اللّه‏ُ فى عُمرِهِ ثَلاثينَ سَنَةً فَيَجعَلُها ثَلاثا وَ ثَلاثينَ سَنَةً، وَ يَكونُ اَجَلُهُ ثَلاثا وَ ثَلاثينَ سَنَةً فَيَكونَ قاطِعا لِلرَّحِمِ، فَيَنقُصُهُ اللّه‏ُ ثَلاثينَ سَنَةً وَ يَجعَلُ اَجَلَهُ اِلى ثَلاثِ سِنينَ

ما، غير از صله رحم، چيزى نمى‏شناسيم كه بر عمر بيفزايد، تا آن‏جا كه گاهى عمر كسى سه سال است، و وقتى كه اهل صله رحم مى‏شود، خداوند هم سى سال بر عمرش مى‏افزايد و آن را سى و سه سال مى‏كند و گاهى عمر كسى سى و سه سال است و قطع رحم مى‏كند و خداوند هم سى سال از عمر او مى‏كاهد و عمرش را به سه سال، كاهش مى‏دهد.

كافى، ج 2، ص 152، ح 17
حدیث (26) امام صادق عليه‏السلام :

مَن رَجَعَ مِن مَكَّةَ وَ هُوَ يَنوِى الحَجَّ مِن قابِلٍ زيدَ فى عُمرِهِ ؛

هر كس از مكّه بر گردد و تصميم داشته باشد كه سال بعد هم به حجّ برود، بر عمرش افزوده مى‏شود.

كافى، ج 4، ص 281، ح 3

حدیث (27) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

اَلصَّدَقَةُ عَلى وَجهِها وَ بِرُّ الوالِدَينِ وَ اصطِناعُ المَعروفِ يُحَوِّلُ الشَّقاءَ سَعادَةً وَ يَزيدُ فِى العُمرِ؛

صدقه دادن با مراعات شرايطش و خوبى كردن به پدر و مادر و انجام دادن كارهاى نيك، بدبختى را به خوشبختى تبديل مى‏كند و بر عمر مى‏افزايد.

كنزالعمال، ح 4444

حدیث (28) امام صادق عليه‏السلام :

اَلذُّنوبُ الَّتى تُغَيِّيرُ النِّعَمَ البَغىُ وَ الذُّنوبُ التَّى تورِثُ النَّدَمَ القَتلُ وَ الَّتى تُنزِلُ النِّقَمَ الظُّلمُ وَالَّتى تَهتِكُ السُّتورَ شُربُ الخَمرِ وَ الَّتى تَحبِسُ الرِّزقَ الزِّنا وَ الَّتى تُعَجِّلُ الفَناءَ قَطيعَةُ الرَّحِمِ وَالَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ وَ تُظلِمُ الهَواءَ عُقوقُ الوالِدَينِ؛

گناهی كه نعمت‏ها را تغيير مى‏دهد، تجاوز به حقوق ديگران است. گناهى كه پشيمانى مى‏آورد، قتل است. گناهى كه گرفتارى ايجاد مى‏كند، ظلم است. گناهى كه آبرو مى‏بَرد، شرابخوارى است. گناهى كه جلوى روزى را مى‏گيرد، زناست. گناهى كه مرگ را شتاب مى‏بخشد، قطع رابطه با خويشان است. گناهى كه مانع استجابت دعا مى‏شود و زندگى را تيره و تار مى‏كند، نافرمانى از پدر مادر است.

علل الشرايع، ج 2، ص 584

حدیث (29) امام باقر عليه السلام:

اِنّ الحُسَينَ صاحِبَ كَربَلا قُتِلَ مَظلوما، مَكروبا عَطشانا، لَهفانا فآلَى اللّه‏ُ عَزَّوَجلّ عَلى نَفسِهِ اَن لا ياتيَهُ لَهفانٌ و لا مَكروبٌ و لا مُذنِبٌ و لا مَغمومٌ و لا عَطشانٌ و لا مَن بِهِ عاهَةٌ ثُمَّ دَعا عِندَهُ و تَقَرَّبَ بِالحُسَينِ بنِ عَلىٍّ علیه السلام اِلَى اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ نَفَّسَ اللّه‏ُ كُربَتَهُ وَ اَعطاهُ مَسأَلَتَهُ و غَفَرَ ذَنبَهُ وَ مَدَّ فى عُمُرِهِ وَ بَسَطَ فى رِزقِهِ فَاعتَبِروا يا اُولـِى الاَبصار

حسين، بزرگ مرد كربلا، مظلوم و رنجيده خاطر و لب تشنه و مصيب‏زده به شهادت رسيد. پس خداوند، به ذات خود، قسم ياد كرد كه هيچ مصيبت‏زده و رنجيده خاطر و گنهكار و اندوهناك و تشنه‏اى و هيچ بَلا ديده‏اى به خدا روى نمى‏آورد و نزد قبر حسين علیه السلام دعا نمى‏كند و آن حضرت را به درگاه خدا شفيع نمى‏سازد، مگر اين‏كه خداوند، اندوهش را برطرف و حاجاتش را برآورده مى‏كند و گناهش را مى‏بخشد و عمرش را طولانى و روزى‏اش را گسترده مى‏سازد. پس اى اهل بينش، درس بگيريد!

بحارالأنوار، ج 101، ص 46، ح 5

حدیث (30) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن قَلَّمَ اَظفارَهُ يَومَ الجُمُعَةِ يَزيدُ فى عُمُرِهِ و مالِهِ؛

هر كس در روز جمعه ناخن‏هايش را كوتاه كند، عمر و مالش زياد مى‏شود.

جامع الأخبار، ص 333

حدیث (31) امام سجّاد علیه السلام:

مَن صَلّى فى مَسجِدِ السَّهلَةِ رَكعَتَينِ زادَ اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ فى عُمُرِهِ سَنَتَينِ ؛

هر كس در مسجد سهله دو ركعت نماز بخواند، خداوند، دو سال بر عمر او مى‏افزايد.

المزار للمفيد، ص 14

حدیث (32) امام صادق عليه‏السلام :

اَربَعَةٌ تُهرِمُ قَبلَ اَوانِ الهَرَمِ: اَكلُ القَديدِ وَ القُعُودُ عَلَى النَّداوَةِ وَ الصُّعودُ فِى الدَّرَجِ وَ مُجامَعَةُ العَجوزِ ؛

چهار چيز، انسان را پيش از فرا رسيدن هنگام پيرى، پير مى‏كند: خوردن گوشت خشكيده، نشستن بر جاى مرطوب، بالا رفتن از پلّه و آميزش با پير زنان.

تحف العقول، ص 317
حدیث (33) امام صادق عليه‏السلام :

اَلبِرُّ وَ حُسنُ الخُلقِ يَعمُرانِ الدّيارَ وَ يَزيدانِ فِى العمارِ ؛

نيكوكارى و خوش اخلاقى، خانه‏ها را آباد و عمرها را طولانى مى‏كنند.

كافى، ج 2، ص 100، ح 8

حدیث (34) امام على عليه‏السلام :

وَيحُ النّائِمِ ما اَخسَرَهُ! قَصُرَ عُمرُهُ وَ قَلَّ اَجرُهُ؛

واى بر آن‏كه در خواب (غفلت) است! چه زيانكار است! عمر او كوتاه شده است و پاداش او كم.

عيون الحكم والمواعظ، ص 504، ح 9239

حدیث (35) امام على عليه‏السلام :

مَن جارَ قَصُرَ عُمرُهُ ؛

هر كس ظلم كند، عمرش كوتاه مى‏شود.

عيون الحكم والمواعظ، ص 429، ح 7334

حدیث (36) رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

مَن كَثُرَ عَفوُهُ مُدَّ فى عُمُرِهِ؛
هر كس پر گذشت باشد، عمرش طولانى شود.

اعلام الدين، ص‏315

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:35:00 ب.ظ ]




رهبرم اخم کند… قایقی خواهم ساخت. خواهم انداخت به دریای دل اربابم. قایق از خشم پراست و دل از نفرت تکفیری ها. قصه ی فهمیده باز تکرار کنم؟ نه دگر این بار دعوا به سر سربند نیست. همه ی سر بند ها نام یا فاطمه است. نشود تکرار باز عاشورا. خیمه ها این بار جایش امن است. علم عباس هم دست نیکوی گل سرسبد فاطمه است. رهبم خامنه ایست. رهبرم سید و اولاد علی است. رهبرم اخم کند به خدا مادرتان داغ شما می بیند. حاج همت رفته، کاظمی دیگر نیست، پدر موشک ایران هم رفت. لیک از عالم غیب باز با ما هستند. حاج قاسم هم هست که سلیمانی کرد همه دنیا را فتح. همه ی ما هستیم کور خوانید اگر باز هم فکر کنید که علی تنها است. نامه های بیعت با مسلم همه اش ایرانیست. همه با خون خود امضا کردیم. خاک پای پسر زهراییم. باز دنیا انگار تشنه خون شده است. هوس رویش لاله کرده دورتا دور ضریح عباس خون شیعه زگرفتاری تن خسته شده. وقت آن است که آزاد شود از رگ ها. رهبرم اخم نکن. ای به فدای جدت . به خدا اذن دهی . شیعه با خون خودش می شورد . همه ی لشکر کفر. همه ی لشکر کفر.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:25:00 ب.ظ ]




مادرم گفت که گر سر بنهی در قدم سید علی
شیر من باد حلالت پسرم یارت علی
شیر مادر چه اثر ها که ندارد دیدی
رهبر ما چه پسر ها که ندارد دیدی
هر که زنده است و مخالف ب امامش باشد
هر چه خوردست ازین سفره حرامش باشد…

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:21:00 ب.ظ ]





رویدادهای 16 بهمن 57

* انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزير دولت موقت، رسما اعلام شد. حکم و فرمان نخست وزيري که با اتفاق آراء شوراي انقلاب و تصويب امام خميني صادر شده بود، توسط حجت‌الاسلام والمسلمين رفسنجاني در حضور حضرت امام و آقاي بازرگان قرائت شد.
* حضرت امام در حکم نخست وزيري بازرگان، وي را موظف به انجام رفراندوم تغيير نظام به جمهوري اسلامي، تشکيل مجلس مؤسسان (خبرگان) براي تصويب قانون اساسي، برگزاري انتخابات مجلس شورا طبق قانون اساسي جديد و انتخاب هيأت وزيران بدون در نظر گرفتن روابط حزبي کردند. در متن حکم آمده است: بنا به پيشنهاد شوراي انقلاب، بر حسب حق شرعي و قانوني ناشي از آراء اکثريت قاطع قريب به اتفاق ملت ايران که طي اجتماعات عظيم نسبت به رهبري جنبش ابراز شده است، جنابعالي را مأمور تشکيل دولت موقت مي‌نمايم.
* مهندس بازرگان پس از قرائت حکم نخست وزيري گفت: خداي برگ را شکر مي‌کنم که چنين اعتبار و حسن شهرتي را که به هيچوجه اهليت و لياقت آن را نداشتم، به من ارزاني داشته و همين موهبت الهي باعث شده که آيت‌الله، ابراز اعتماد و ارجاع چنين مأموريتي را به بنده عنايت بفرمايند و همچنين تشکر از ملت ايران مي‌کنم.
* حضرت امام در فرمايشات خود بعد از سخنان مهندس بازرگان به عنوان نخست وزير، از مردم خواستند تا با تظاهرات آرام و از طريق مطبوعات، نظر خود را درباره دولت بازرگان ابراز نمايند. ايشان در يک مصاحبه قبل از قرائت حکم گفتند: مخالفت با اين حکومت، مخالفت با شرع است.
* بازرگان پس از خروج امام از محل جلسه، در رابطه با تهديد بختيار در مورد نخست وزيري دولت موقت، گفت: از اين اخطار نمي‌ترسيم، اگر تهديد مي‌خواهند بکنند، به چيز ديگري ما را تهديد کنند. اين چيز خيلي کوچکي است و اگر عملي شود، بنده شخصا خيلي ممنون مي‌شوم؛ چون راحت مي‌شوم.
* راديو مسکو براي اعلام نخست وزيري بازرگان برنامه خود را قطع کرد.
* بختيار گفت: هر کس اکثريت داشت، حکومت مي‌کند.
* آسوشيتد پرس: با توجه به اينکه شانس موفقيت بختيار روز به روز کمتر مي‌شود، سخنگوي وزارت خارجه آمريکا به ابراز حمايت ملایم از بختيار بسنده کرد.
* بنا به نوشته مجله تايم: ساليوان، سفير آمريکا در ايران، از همکاران خود خواسته است که با مخالفان رژيم گفتگو کرده، سياست آمريکا را براي آنان تشريح کند.
* رييس سازمان سيا اعراف کرد که در رابطه با پيش بيني مسائل ايران، اين سازمان ناکام بوده است. وي گفت: چيزي که ما پيش بيني نمي‌کرديم، اين بود که يک مرد هفتاد و هشت ساله که مدت چهارده سال در تبعيد بود، اين نيروها را به هم پيوند زند.
* کيسينجر گفت: بيم آن مي‌رود که انقلاب اسلامي به ساير کشورها سرايت کند و گناه اين حرکت، متوجه هدف توخالي حقوق بشر است.
* آيت‌الله گلپايگاني بازگشت حضرت امام به ميهن را به ايشان تبريک گفت.
* آيت‌الله گلپايگاني با صدور پيامي خطاب به ارتش، از فرماندهان نظامي خواست تا از رويارويي و مقابله با انقلاب اسلامي بپرهيزند.
* چند وزارتخانه، از جمله وزارت آموزش و پرورش، امور اقتصاد و دارائي، بهداري و دادگستري، توسط نيروهاي ارتش اشغال شد.
* حزب توده از شوراي انقلاب اسلامي اعلام پشتيباني کرد.
* سازمان چريک‌هاي فدايي خلق، در مخالفت با شوراي انقلاب گفت: شوراي انقلاب بايد توسط ميليون‌ها اعتصاب کننده تشکيل شود. گفتني است که اين گونه سازمان‌ها که تنها خود را قيام خلق مي‌دانند، اعتماد و حمايت ميليوني مردم از حضرت امام را نديده گرفته و به دنبال جايگاهي در آينده نظام براي خود هستند.
* بيست و دو نماينده ديگر مجلس شورا، استعفا دادند.
* در تظاهرت مردم آغاجاري، عده‌اي به شهادت رسيدند.
* غلامرضا کيانپور، وزير اسبق اطلاعات و دادگستري و استاندار آذربايجان غربي و اصفهان، بازداشت شد.
* هشت هزار يهودي از ايران به اسرائيل رفتند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:06:00 ب.ظ ]





رویدادهای 16 بهمن1357

1- انتخاب بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت، رسما اعلام شد. حکم و فرمان نخست وزیری که با اتفاق آراء شورای انقلاب و تصویب امام خمینی صادر شده بود، توسط حجت‌الاسلام والمسلمین رفسنجانی در حضور حضرت امام و آقای بازرگان قرائت شد.

2- آسوشیتد پرس: با توجه به اینکه شانس موفقیت بختیار روز به روز کمتر می‌شود، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا به ابراز حمایت ملایم از بختیار بسنده کرد.

3- رییس سازمان سیا اعراف کرد که در رابطه با پیش بینی مسائل ایران، این سازمان ناکام بوده است. وی گفت: چیزی که ما پیش بینی نمی‌کردیم، این بود که یک مرد هفتاد و هشت ساله که مدت چهارده سال در تبعید بود، این نیروها را به هم پیوند زند.

4- کیسینجر گفت: بیم آن می‌رود که انقلاب اسلامی به سایر کشورها سرایت کند و گناه این حرکت، متوجه هدف توخالی حقوق بشر است.

5- آیت‌الله گلپایگانی بازگشت حضرت امام به میهن را به ایشان تبریک گفت.

614- چند وزارتخانه، از جمله وزارت آموزش و پرورش، امور اقتصاد و دارائی، بهداری و دادگستری، توسط نیروهای ارتش اشغال شد.

7- بیست و دو نماینده دیگر مجلس شورا، استعفا دادند.

8- در تظاهرت مردم آغاجاری، عده‌ای به شهادت رسیدند.

9- هشت هزار یهودی از ایران به اسرائیل رفتند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:03:00 ب.ظ ]




پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:

کسی که در نوشته ای صلوات بر من را بنویسد، تا زمانی که نام من در آن نوشته باشد فرشتگان برای او استغفار می کنند.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:54:00 ب.ظ ]




100 سخن گرانبها از ثامن الائمّه (علیهم السلام)

1. مؤمن‌ ، مؤمن‌ واقعى‌ نيست‌ ، مگر آن‌ كه‌ سه‌ خصلت‌ در او باشد : سنتى‌ از پروردگارش‌ و سنتى‌ از پيامبرش‌ و سنتى‌ از امامش‌ . اما سنت‌ پروردگارش‌ ، پوشاندن‌ راز خود است‌ ، اما سنت‌ پيغمبرش‌ ، مدارا و نرم‌ رفتارى‌ با مردم‌ است‌ ، اما سنت‌ امامش‌ صبر كردن‌ در زمان‌ تنگدستى‌ و پريشان‌ حالى‌ است‌

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 339)

2. پنهان‌ كننده‌ كار نيك‌ ( پاداشش‌ ) برابر هفتاد حسنه‌ است‌ و آشكار كننده‌كار بد سرافكنده‌ است‌ ، و پنهان‌ كننده‌ كار بد آمرزيده‌ است‌

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 4 ، ص‌ 160)

3. از اخلاق‌ پيامبران‌ ، نظافت‌ و پاكيزگى‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

4. امين‌ به‌ تو خيانت‌ نكرده‌ ( و نمى‌كند ) و ليكن‌ ( تو ) خائن‌ را امين‌ تصورنمودى‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

5. برادر بزرگتر به‌ منزله‌ پدر است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

6. دوست‌ هركس‌ عقل‌ او ، و دشمنش‌ جهل‌ اوست‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)

7. دوستى‌ با مردم‌ ، نيمى‌ از عقل‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)

8. به‌ درستى‌ كه‌ خداوند ، سر و صدا و تلف‌ كردن‌ مال‌ و پر خواهشى‌ را دوست‌ندارد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)

9. عقل‌ شخص‌ مسلمان‌ تمام‌ نيست‌ ، مگر اين‌ كه‌ ده‌ خصلت‌ را دارا باشد : از اواميد خير باشد ، از بدى‌ او در امان‌ باشند ، خير اندك‌ ديگرى‌ را بسيار شمارد ، خير بسيار خود را اندك‌ شمارد ، هرچه‌ حاجت‌ از او خواهند دلتنگ‌ نشود ، در عمر خود از دانش‌طلبى‌ خسته‌ نشود ، فقر در راه‌ خدايش‌ از توانگرى‌ محبوبتر باشد ، خوارى‌ در راه‌ خدايش‌ از عزت‌ با دشمنش‌ محبوبتر باشد ، گمنامى‌ را از پرنامى‌ خواهانتر باشد . سپس‌ فرمود : دهمى‌ چيست‌ و چيست‌ دهمى‌ ! به‌ او گفته‌ شد : چيست‌ ؟ فرمود : احدى‌ را ننگرد جز اين‌ كه‌ بگويد او از من‌ بهتر و پرهيزگارتر است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 467)

10. از امام‌ رضا ( ع‌ ) سؤال‌ شد : سفله‌ كيست‌ ؟ فرمود : آن‌ كه‌ چيزى‌ دارد كه‌از ( ياد ) خدا بازش‌ دارد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

11. ايمان‌ يك‌ درجه‌ بالاتر از اسلام‌ است‌ ، و تقوا يك‌ درجه‌ بالاتر از ايمان‌است‌ ، و به‌ فرزند آدم‌ چيزى‌ بالاتر از يقين‌ داده‌ نشده‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

12. اطعام‌ و ميهمانى‌ كردن‌ براى‌ ازدواج‌ از سنت‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

13. پيوند خويشاوندى‌ را برقرار كنيد گرچه‌ با جرعه‌ آبى‌ باشد ، و بهترين‌ پيوندخويشاوندى‌ ، خوددارى‌ از آزار خويشاوندان‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

14. حضرت‌ رضا ( ع‌ ) هميشه‌ به‌ اصحاب‌ خود مى‌فرمود : بر شما باد به‌ اسلحه‌پيامبران‌ ، گفته‌ شد : اسلحه‌ پيامبران‌ چيست‌ ؟ فرمود : دعا

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 4 ، ص‌ 214)

15. از نشانه‌هاى‌ دين‌ فهمى‌ ، حلم‌ و علم‌ است‌ ، و خاموشى‌ درى‌ از درهاى‌ حكمت‌است‌ . خاموشى‌ و سكوت‌ ، دوستى‌ آور و راهنماى‌ هر كار خيرى‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

16. زمانى‌ بر مردم‌ خواهد آمد كه‌ در آن‌ عافيت‌ ده‌ جزء است‌ ، كه‌ نه‌ جزء آن‌ دركناره‌گيرى‌ از مردم‌ ، و يك‌ جزء آن‌ در خاموشى‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

17. از امام‌ رضا ( ع‌ ) از حقيقت‌ توكل‌ سؤال‌ شد . فرمود : اين‌ كه‌ جز خدا ازكسى‌ نترسى‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

18. به‌ راستى‌ كه‌ بدترين‌ مردم‌ كسى‌ است‌ كه‌ يارى‌اش‌ را ( از مردم‌ ) باز دارد وتنها بخورد و زير دستش‌ را بزند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)

19. بخيل‌ را آسايشى‌ نيست‌ ، و حسود را خوشى‌ و لذتى‌ نيست‌ ، و زمامدار را وفايى‌ نيست‌ ، و دروغگو را مروت‌ و مردانگى‌ نيست‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)

20. كسى‌ دست‌ كسى‌ را نمى‌بوسد ، زيرا بوسيدن‌ دست‌ او مانند نماز خواندن‌ براى‌اوست‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)

21. به‌ خداوند خوشبين‌ باش‌ ، زيرا هركه‌ به‌ خدا خوشبين‌ باشد ، خدا با گمان‌خوش‌ او همراه‌ است‌ ، و هركه‌ به‌ رزق‌ و روزى‌ اندك‌ خشنود باشد ، خداوند به‌ كردار اندك‌ او خشنود باشد ، و هركه‌ به‌ اندك‌ از روزى‌ حلال‌ خشنود باشد ، بارش‌ سبك‌ و خانواده‌اش‌ در نعمت‌ باشد و خداوند او را به‌ درد دنيا و دوايش‌ بينا سازد و او را از دنيا به‌ سلامت‌ به‌ دار السلام‌ بهشت‌ رساند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)

22. ايمان‌ چهار ركن‌ است‌ : توكل‌ بر خدا ، رضا به‌ قضاى‌ خدا ، تسليم‌ به‌ امرخدا ، واگذاشتن‌ كار به‌ خدا

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

23. از امام‌ رضا درباره‌ بهترين‌ بندگان‌ سؤال‌ شد . فرمود : آنان‌ هرگاه‌ نيكى‌كنند خوشحال‌ شوند ، و هرگاه‌ بدى‌ كنند آمرزش‌ خواهند ، و هرگاه‌ عطا شوند شكر گزارند ، و هرگاه‌ بلا بينند صبر كنند ، و هرگاه‌ خشم‌ كنند . درگذرند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 469)

24. كسى‌ كه‌ فقير مسلمانى‌ را ملاقات‌ نمايد و بر خلاف‌ سلام‌ كردنش‌ بر اغنيا براو سلام‌ كند ، در روز قيامت‌ در حالى‌ خدا را ملاقات‌ نمايد كه‌ بر او خشمگين‌ باشد

(عيون‌ اخبار الرضا ، ج‌ 2 ، ص‌ 52)

25. از حضرت‌ امام‌ رضا ( ع‌ ) درباره‌ خوشى‌ دنيا سؤال‌ شد . فرمود : وسعت‌ منزل‌و زيادى‌ دوستان‌

(بحار الانوار ، ج‌ 76 ، ص‌ 152)

26. زمانى‌ كه‌ حاكمان‌ دروغ‌ بگويند ، باران‌ نبارد و چون‌ زمامدار ستم‌ ورزد ،دولت‌ ، خوار گردد ، و اگر زكات‌ اموال‌ داده‌ نشود چهار پاپان‌ از بين‌ روند

(بحار الانوار ، ج‌ 73 ، ص‌ 373)

27. هر كس‌ اندوه‌ و مشكلى‌ را از مؤمنى‌ برطرف‌ نمايد ، خداوند در روز قيامت‌اندوه‌ را از قلبش‌ برطرف‌ سازد

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 268)

28. بعد از انجام‌ واجبات‌ ، كارى‌ بهتر از ايجاد خوشحالى‌ براى‌ مؤمن‌ ، نزدخداوند بزرگ‌ نيست‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

29. بر شما باد به‌ ميانه‌روى‌ در فقر و ثروت‌ ، و نيكى‌ كردن‌ چه‌ كم‌ و چه‌ زياد ،زيرا خداوند متعال‌ در روز قيامت‌ يك‌ نصفه‌ خرما را چنان‌ بزرگ‌ نمايد كه‌ مانند كوه‌ احد باشد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)

30. به‌ ديدن‌ يكديگر رويد تا يكديگر را دوست‌ داشته‌ باشيد و دست‌ يكديگر رابفشاريد و به‌ هم‌ خشم‌ نگيريد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

31. بر شما باد راز پوشى‌ در كارهاتان‌ در امور دين‌ و دنيا . روايت‌ شده‌ كه‌” افشاگرى‌ كفر است‌ ” و روايت‌ شده‌ ” كسى‌ كه‌ افشاى‌ اسرار مى‌كند با قاتل‌ شريك‌ است‌ ” و روايت‌ شده‌ كه‌ ” هرچه‌ از دشمن‌ پنهان‌ مى‌دارى‌ ، دوست‌ تو هم‌ بر آن‌ آگاهى‌ نيابد “

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

32. آدمى‌ نمى‌تواند از گردابهاى‌ گرفتارى‌ با پيمان‌شكنى‌ رهايى‌ يابد ، و ازچنگال‌ عقوبت‌ رهايى‌ ندارد كسى‌ كه‌ با حيله‌ به‌ ستمگرى‌ مى‌پردازد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 349)

33. با سلطان‌ و زمامدار با ترس‌ و احتياط همراهى‌ كن‌ ، و با دوست‌ با تواضع‌ ،و با دشمن‌ با احتياط ، و با مردم‌ با روى‌ خوش‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)

34. هر كس‌ به‌ رزق‌ و روزى‌ كم‌ از خدا راضى‌ باشد ، خداوند از عمل‌ كم‌ او راضى‌باشد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)

35. عقل‌ ، عطيه‌ و بخششى‌ است‌ از جانب‌ خدا ، و ادب‌ داشتن‌ ، تحمل‌ يك‌ مشقت‌است‌ ، و هر كس‌ با زحمت‌ ادب‌ را نگهدارد ، قادر بر آن‌ مى‌شود ، اما هر كه‌ به‌ زحمت‌ بخواهد عقل‌ را به‌ دست‌ آورد جز بر جهل‌ او افزوده‌ نمى‌شود

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 342)

36. به‌ راستى‌ كسى‌ كه‌ در پى‌ افزايش‌ رزق‌ و روزى‌ است‌ تا با آن‌ خانواده‌ خود را اداره‌ كند ، پاداشش‌ از مجاهد در راه‌ خدا بيشتر است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 339)

37. پنج‌ چيز است‌ كه‌ در هر كس‌ نباشد اميد چيزى‌ از دنيا و آخرت‌ به‌ او نداشته‌ باش‌ : كسى‌ كه‌ در نهادش‌ اعتماد نبينى‌ ، و كسى‌ كه‌ در سرشتش‌ كرم‌ نيابى‌ ، و كسى‌ كه‌ در خلق‌ و خوى‌اش‌ استوارى‌ نبينى‌ ، و كسى‌ كه‌ در نفسش‌ نجابت‌ نيابى‌ ، و) كسى‌ كه‌ از خدايش‌ ترسناك‌ نباشد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

38. هرگز دو گروه‌ با هم‌ روبه‌رو نمى‌شوند ، مگر اين‌كه‌ نصرت‌ و پيروزى‌ با گروهى‌است‌ كه‌ عفو و بخشش‌ بيشترى‌ داشته‌ باشد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

39. مبادا اعمال‌ نيك‌ و تلاش‌ در عبادت‌ را به‌ اتكاى‌ دوستى‌ آل‌ محمد ( ع‌ ) رهاكنيد ، و مبادا دوستى‌ آل‌ محمد ( ع‌ ) و تسليم‌ براى‌ آنان‌ را به‌ اتكاى‌ عبادت‌ از دست‌ بدهيد ، زيرا هيچ‌ كدام‌ از اين‌دو به‌ تنهايى‌ پذيرفته‌ نمى‌شود

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

40. عبادت‌ پر روزه‌ داشتن‌ و نماز خواندن‌ نيست‌ ، و همانا عبادت‌ پر انديشه‌كردن‌ در امر خداست‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

41. كسى‌ كه‌ نعمت‌ دارد بايد كه‌ بر عيالش‌ در هزينه‌ وسعت‌ بخشد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

42. هرچه‌ زيادى‌ است‌ نياز به‌ سخن‌ زيادى‌ هم‌ دارد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 466)

43. كمك‌ تو به‌ ناتوان‌ بهتر از صدقه‌ دادن‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

44. به‌ آن‌ حضرت‌ گفته‌ شد : چگونه‌ صبح‌ كردى‌ ؟ فرمود : با عمر كاسته‌ ، و كردارثبت‌ شده‌ ، و مرگ‌ بر گردن‌ ما و دوزخ‌ دنبال‌ ما است‌ ، و ندانيم‌ با ما چه‌ شود

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

45. سخاوتمند از طعام‌ مردم‌ بخورد تا از طعامش‌ بخورند ، و بخيل‌ از طعام‌ مردم‌نخورد تا از طعامش‌ نخورند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

46. ما خاندانى‌ باشيم‌ كه‌ وعده‌ خود را وام‌ دانيم‌ چنانچه‌ رسول‌ خدا ( ص‌ )كرد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 470)

47. هيچ‌ بنده‌ به‌ حقيقت‌ كمال‌ ايمان‌ نرسد تا سه‌ خصلتش‌ باشد : بينايى‌ در دين‌ ، و اندازه‌دارى‌ در معيشت‌ ، و صبر بر بلاها

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 471)

48. به‌ ابى‌ هاشم‌ داود بن‌ قاسم‌ جعفرى‌ فرمود : اى‌ داود ما را بر شما به‌ خاطر رسول‌ خدا ( ص‌ ) حقى‌ است‌ ، و شما را هم‌ بر ما حقى‌ است‌ ، هر كه‌ حق‌ ما را شناخت‌ رعايت‌ او بايد ، و هر كه‌ حق‌ ما را نشناخت‌ حقى‌ ندارد

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 471)

49. با نعمتها خوش‌ همسايه‌ باشيد ، كه‌ گريز پايند ، و از مردمى‌ دور نشوند كه‌ باز آيند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 472)

50. ابن‌ سكيت‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌ : امروزه‌ حجت‌ بر مردم‌ چيست‌ ؟ در پاسخ‌فرمود : همان‌ عقل‌ است‌ كه‌ به‌ وسيله‌ آن‌ شناخته‌ مى‌شود آن‌ كه‌ راستگو است‌ از طرف‌ خدا و از او باور مى‌كند ، و آن‌ كه‌ دروغگو است‌ و او را دروغ‌ مى‌شمارد ، ابن‌ سكيت‌ گفت‌ : به‌ خدا اين‌ است‌ پاسخ‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 473)

51. هركس‌ آفريدگار را به‌ آفريده‌هايش‌ تشبيه‌ كند ، مشرك‌ است‌ و هركس‌ به‌خداوند چيزى‌ نسبت‌ دهد كه‌ خدا خود از آن‌ نهى‌ كرده‌ است‌ كافر است‌

(وسائل‌ الشيعة‌ ، ج‌ 18 ، ص‌ 557)

52. ايمان‌ انجام‌ واجبات‌ و دورى‌ از محرمات‌ است‌ ، ايمان‌ عقيده‌ به‌ دل‌ واقرار به‌ زبان‌ و كردار با اعضاء تن‌ است‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 444)

53. ريان‌ از امام‌ رضا عليه‌ السلام‌ پرسيد : نظرتان‌ راجع‌ به‌ قرآن‌ چيست‌ ؟ امام‌فرمود : قرآن‌ سخن‌ خداست‌ ، فقط از قرآن‌ هدايت‌ بجوييد و سراغ‌ چيز ديگر نرويد كه‌ گمراه‌ مى‌شويد

(بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 117)

54. امام‌ رضا ( ع‌ ) در ضمن‌ تجليل‌ از قرآن‌ و اعجاز آن‌ فرمودند : قرآن‌ ريسمان‌محكم‌ و بهترين‌ راه‌ به‌ بهشت‌ است‌ ، قرآن‌ انسان‌ را از دوزخ‌ نجات‌ مى‌دهد ، قرآن‌ به‌ مرور زمان‌ كهنه‌ نمى‌شود ، سخنى‌ هميشه‌ تازه‌ است‌ زيرا براى‌ زمان‌ خاصى‌ تنظيم‌ نشده‌ است‌ ، قرآن‌ راهنماى‌ همه‌ انسانها و حجت‌ بر آنهاست‌ ، هيچ‌ اشكال‌ و ايرادى‌ به‌ قرآن‌ راه‌ پيدا نمى‌كند ، قرآن‌ از جانب‌ خداوند حكيم‌ فرود آمده‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 92 ، ص‌ 14)

55. سليمان‌ جعفرى‌ از امام‌ رضا ( ع‌ ) پرسيد : نظرتان‌ درباره‌ كار كردن‌ براى‌دولت‌ چيست‌ ؟ امام‌ فرمود : اى‌ سليمان‌ هرگونه‌ همكارى‌ با حكومت‌ ( ظ‌الم‌ و غاصب‌ )به‌ منزله‌ كفر به‌ خداست‌ . نگاه‌ كردن‌ به‌ چنين‌ دولتمردانى‌ گناه‌ كبيره‌ است‌ و آدمى‌ را مستحق‌ دوزخ‌ مى‌نمايد

(بحار الانوار ، ج‌ 75 ، ص‌ 374)

56. عبدالسلام‌ هروى‌ مى‌گويد : از امام‌ رضا ( ع‌ ) شنيدم‌ مى‌فرمود : خدا رحمت‌كند كسى‌ را كه‌ آرمان‌ ما را زنده‌ كند . گفتم‌ : چگونه‌ اين‌ كار را بكند ؟ فرمود : آموزشهاى‌ ما را ياد بگيرد و به‌ مردم‌ بياموزد

(وسائل‌ الشيعة‌ ، ج‌ 18 ، ص‌ 102)

57. هركس‌ از خود حساب‌ بكشد سود مى‌برد و هركس‌ از خود غافل‌ شود زيان‌مى‌بيند ، و هركس‌ ( از آينده‌اش‌ ) بيم‌ داشته‌ باشد به‌ ايمنى‌ دست‌ مى‌يابد ، و هركس‌ از حوادث‌ دنيا عبرت‌ بگيرد بينش‌ پيدا مى‌كند ، و هركس‌ بينش‌ پيدا كند مسائل‌ را مى‌فهمد و هركس‌ مسائل‌ را بفهمد عالم‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)

58. عجب‌ درجاتى‌ دارد : يكى‌ اين‌ كه‌ كردار بد بنده‌ در نظرش‌ خوش‌ جلوه‌ كند وآن‌ را خوب‌ بداند و پندارد كار خوبى‌ كرده‌ . يكى‌ اين‌ كه‌ بنده‌اى‌ به‌ خدا ايمان‌ آورد و منت‌ بر خدا نهد با اين‌ كه‌ خدا را به‌ او منت‌ است‌ در اين‌ باره‌

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 468)

59. اگر بهشت‌ و جهنمى‌ هم‌ در كار نبود باز لازم‌ بود به‌ خاطر لطف‌ و احسان‌خداوند مردم‌ مظ‌يع‌ او باشند و نافرمانى‌ نكنند

(بحار الانوار ، ج‌ 71 ، ص‌ 174)

60. خداوند سه‌ چيز را به‌ سه‌ چيز ديگر مربوط كرده‌ است‌ و به‌ طور جداگانه‌نمى‌پذيرد . نماز را با زكات‌ ذكر كرده‌ است‌ ، هركس‌ نماز بخواند و زكات‌ ندهد نمازش‌ پذيرفته‌ نيست‌ . نيز شكر خود و شكر از والدين‌ را با هم‌ ذكر كرده‌ است‌ .
از اين‌ رو هركس‌ از والدين‌ خود قدردانى‌ نكند از خدا قدردانى‌ نكرده‌ است‌ . نيز در قرآن‌ سفارش‌ به‌ تقوا و سفارش‌ به‌ ارحام‌ در كنار هم‌ آمده‌ است‌ . بنابراين‌ اگر كسى‌ به‌ خويشاوندانش‌ رسيدگى‌ و احسان‌ ننمايد ، با تقوا محسوب‌ نمى‌شود

(عيون‌ اخبار الرضا ، ج‌ 1 ، ص‌ 258)

61. از حرص‌ و حسادت‌ بپرهيز كه‌ اين‌ دو ، امتهاى‌ گذشته‌ را نابود كرد ، وبخيل‌ نباش‌ كه‌ هيچ‌ مؤمن‌ و آزاده‌اى‌ به‌ آفت‌ بخل‌ مبتلا نمى‌شود . بخل‌ مغاير با ايمان‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)

62. احسان‌ و اطعام‌ به‌ مردم‌ ، و دادرسى‌ از ستمديده‌ ، و رسيدگى‌ به‌ حاجتمندان‌از بالاترين‌ صفات‌ پسنديده‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

63. با مشروب‌ خوار همنشينى‌ و سلام‌ و عليك‌ نكن‌

(بحار الانوار ، ج‌ 66 ، ص‌ 491)

64. صدقه‌ بده‌ هرچند كم‌ باشد ، زيرا هر كار كوچكى‌ كه‌ صادقانه‌ براى‌ خدا انجام‌شود بزرگ‌ است‌

(وسائل‌ الشيعة‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 87)

65. توبه‌ كار به‌ منزله‌ كسى‌ است‌ كه‌ گناهى‌ نكرده‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 6 ، ص‌ 21)

66. بهترين‌ مال‌ آن‌ است‌ كه‌ صرف‌ حفظ آبرو شود

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)

67. بهترين‌ تعقل‌ خودشناسى‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)

68. راستى‌ امامت‌ زمام‌ دين‌ و نظام‌ مسلمين‌ و صلاح‌ دنيا و عزت‌ مؤمنان‌ است‌ ،امام‌ بنياد اسلام‌ نامى‌ ( افزون‌ شو ) و فرع‌ برازنده‌ آن‌ است‌ ، بوسيله‌ امام‌ نماز و زكات‌ و روزه‌ و حج‌ و جهاد درست‌ مى‌شوند و خراج‌ و صدقات‌ فراوان‌ مى‌گردند و حدود و احكام‌ اجراء مى‌شوند و مرز و نواحى‌ محفوظ‌ مى‌ماند

(تحف‌ العقول‌ ، ص‌ 462)

69. به‌ خدا خوش‌ گمان‌ باشيد ، زيرا خداى‌ عزوجل‌ مى‌فرمايد : من‌ نزد گمان‌ بنده‌ مؤمن‌ خويشم‌ ، اگر گمان‌ او خوب‌ است‌ ، رفتار من‌ خوب‌ و اگر بد است‌ ، رفتار من‌ هم‌ بد باشد

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 116)

70. مرد عابد نباشد ، جز آن‌ كه‌ خويشتن‌ دار باشد ، و چون‌ مردى‌ كه‌ در بنى‌اسرائيل‌ خود را به‌ عبادت‌ وامى‌داشت‌ ، تا پيش‌ از آن‌ ده‌ سال‌ خاموشى‌ نمى‌گزيد ، عابد محسوب‌ نمى‌شد

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 172)

71. تواضع‌ اين‌ است‌ كه‌ به‌ مردم‌ دهى‌ آنچه‌ را مى‌خواهى‌ به‌ تو دهند

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 189)

72. عيسى‌ بن‌ مريم‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ به‌ حواريين‌ گفت‌ : اى‌ بنى‌ اسرائيل‌ ! برآنچه‌ از دنيا از دست‌ شما رفت‌ افسوس‌ مخوريد ، چنانكه‌ اهل‌ دنيا چون‌ به‌ دنياى‌ خود رسند ، بر دين‌ از دست‌ داده‌ خود افسوس‌ نخورند

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 205)

73. كسى‌ كه‌ جز به‌ روزى‌ زياد قناعت‌ نكند ، جز عمل‌ بسيار بسش‌ نباشد ، و هركه‌روزى‌ اندك‌ كفايتش‌ كند ، عمل‌ كند هم‌ كافيش‌ باشد

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 207)

74. گاهى‌ ، مردى‌ كه‌ سه‌ سال‌ از عمرش‌ باقى‌ مانده‌ صله‌ رحم‌ مى‌كند و خدا عمرش‌را 30 سال‌ قرار مى‌دهد و خدا هرچه‌ خواهد مى‌كند

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 221)

75. معمر بن‌ خلاد گويد : به‌ امام‌ رضا ( ع‌ ) عرض‌ كردم‌ : هرگاه‌ پدر و مادرم‌مذهب‌ حق‌ را نشناسند دعايشان‌ كنم‌ ؟ فرمود : براى‌ آنها دعا كن‌ و از جانب‌ آنها صدقه‌ بده‌ ، و اگر زنده‌ باشند و مذهب‌ حق‌ را نشناسند با آنها مدارا كن‌ ، زيرا رسول‌ خدا ( ص‌ ) فرمود : خدا مرا به‌ رحمت‌ فرستاده‌ نه‌ به‌ بى‌مهرى‌ و نافرمانى‌

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 232)

76. هركس‌ به‌ مؤمنى‌ گشايشى‌ دهد ، خدا روز قيامت‌ دلش‌ را گشايش‌ دهد . .

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 286)

77. خداى‌ عزوجل‌ به‌ يكى‌ از پيغمبران‌ وحى‌ فرمود كه‌ : هرگاه‌ اطاعت‌ شوم‌ راضى‌گردم‌ و چون‌ راضى‌ شوم‌ بركت‌ دهم‌ و بركت‌ من‌ بى‌پايان‌ است‌ ، هرگاه‌ نافرمانى‌ شوم‌ خشم‌ گيرم‌ و چون‌ خشم‌ گيرم‌ لعنت‌ كنم‌ و لعنت‌ من‌ تا هفت‌ پشت‌ برسد

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 377)

78. هرگاه‌ مردم‌ به‌ گناهان‌ بى‌سابقه‌ روى‌ آورند به‌ بلاهاى‌ بى‌سابقه‌ گرفتارمى‌شوند

(اصول‌ كافى‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 377)

79. مردم‌ از كسى‌ كه‌ با صراحت‌ و صادقانه‌ با آنها رفتار كند خوششان‌ نمى‌آيد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

80. عده‌اى‌ به‌ دنبال‌ ثروت‌ هستند ولى‌ به‌ آن‌ نمى‌رسند و عده‌اى‌ به‌ آن‌ رسيده‌اند ولى‌ قرار نمى‌گيرند و بيشتر مى‌طلبند

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 349)

81. وقتى‌ آشكارا حرف‌ حق‌ مى‌شنويد خشمگين‌ نشويد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

82. حريصانه‌ به‌ دنبال‌ قضاى‌ حاجت‌ حاجتمندان‌ باشيد ، هيچ‌ عملى‌ بعد از واجبات‌بالاتر از شاد كردن‌ مسلمان‌ نيست‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 347)

83. نادان‌ ، دوستانش‌ را به‌ زحمت‌ مى‌اندازد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)

84. مسلمان‌ اگر شاد يا خشمگين‌ شود از مسير حق‌ منحرف‌ نمى‌شود ، و اگر بر دشمن‌مسلط شود بيشتر از حقش‌ مطالبه‌ نمى‌كند

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 352)

85. فقط دو گروه‌ راه‌ قناعت‌ پيش‌ مى‌گيرند : عبادت‌ كنندگانى‌ كه‌ در پى‌ پاداش‌آخرتند يا بزرگ‌ منشانى‌ كه‌ تحمل‌ درخواست‌ از مردمان‌ پست‌ را ندارند

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

86. مرگ‌ ، آفت‌ آمال‌ و آرزوهاست‌ ، و لطف‌ و احسان‌ به‌ مردم‌ تا ابد براى‌انسان‌ باقى‌ مى‌ماند

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

87. عاقل‌ ، احسان‌ به‌ مردم‌ را غنيمت‌ مى‌شمارد ، و شخص‌ توانا بايد فرصت‌ راغنيمت‌ شمارد و الا موقعيت‌ از دست‌ مى‌رود

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

88. خسيس‌ بودن‌ آبروى‌ انسان‌ را از بين‌ مى‌برد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

89. قلب‌ انسان‌ حالت‌ خستگى‌ و نشاط دارد ، وقتى‌ در حال‌ نشاط است‌ مسائل‌ راخوب‌ مى‌فهمد و وقتى‌ خسته‌ است‌ كند ذهن‌ مى‌شود ، بنابراين‌ وقتى‌ نشاط دارد آنرا به‌ كار بگيريد و وقتى‌ خسته‌ است‌ آن‌ را به‌ حال‌ خود بگذاريد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 357)

90. هر هدفى‌ را از راه‌ آن‌ تعقيب‌ كنيد . هركس‌ اهدافش‌ را از راه‌ طبيعى‌تعقيب‌ كند به‌ لغزش‌ دچار نمى‌شود و بر فرض‌ كه‌ بلغزد چاره‌جويى‌ برايش‌ ممكن‌ است‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 356)

91. بهترين‌ مال‌ آن‌ است‌ كه‌ خرج‌ آبرو و حيثيت‌ انسان‌ شود

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 355)

92. خود را با كار مداوم‌ خسته‌ نكنيد و براى‌ خود تفريح‌ و تنوع‌ قرار دهيد ولى‌از كارى‌ كه‌ در آن‌ اسراف‌ باشد يا شما را در اجتماع‌ سبك‌ كند پرهيز كنيد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)

93. تواضع‌ و فروتنى‌ مراتبى‌ دارد ، مرتبه‌اى‌ از آن‌ اين‌ است‌ كه‌ انسان‌ موقعيت‌خود را بشناسد و بيش‌ از آنچه‌ شايستگى‌ آن‌ را دارد از كسى‌ متوقع‌ نباشد و با مردم‌ به‌ گونه‌اى‌ معاشرت‌ و رفتار نمايد كه‌ دوست‌ دارد با او آنگونه‌ رفتار شود و اگر كسى‌ به‌ او بدى‌ نمود در مقابل‌ خوبى‌ كند ، خشم‌ خود را فرو خورد و گذشت‌ پيشه‌ كند و اهل‌ احسان‌ و نيكى‌ باشد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 355)

94. بايد لطف‌ و احسان‌ قابل‌ اعتنا باشد . نبايد چيز كم‌ ارزشى‌ را صدقه‌ دهيم‌ . ( در زمانى‌ كه‌ عموم‌ مردم‌ تمكن‌ نسبى‌ دارند نبايد به‌ خرما دادن‌ بسنده‌ كرد . )

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 354)

95. كسى‌ كه‌ محاسن‌ و امتيازات‌ زيادى‌ داشته‌ باشد مردم‌ از او تعريف‌ مى‌كنند ،و به‌ تعريف‌ خود نياز پيدا نمى‌كند

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)

96. هركس‌ به‌ راهنمايى‌ تو اعتنايى‌ نكرد نگران‌ مباش‌ حوادث‌ روزگار او را ادب‌ خواهد كرد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)

97. كسى‌ كه‌ در پوشش‌ نصيحت‌ به‌ تو از ديگرى‌ بدگويى‌ مى‌كند ، به‌ عاقبت‌ بدى‌گرفتار خواهد شد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 353)

98. هيچ‌ چيزى‌ زيانبارتر از خودپسندى‌ نيست‌

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 348)

99. برنامه‌ آموزش‌ دين‌ داشته‌ باشيد در غير اين‌ صورت‌ باديه‌ نشين‌ و نادان‌محسوب‌ مى‌شويد

(بحار الانوار ، ج‌ 78 ، ص‌ 346)

100. از فقر انديشه‌ مكن‌ كه‌ خسيس‌ خواهى‌ شد ، و در فكر عمر دراز مباش‌ كه‌ باعث‌

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:42:00 ب.ظ ]






احادیثی درباره زیارت

1. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من زار جدي عارفا بحقه كتب الله له بكل خطوة حجة مقبولة و عمرة مبرورة، و اللهيابن مارد ما تطعم النار قدما تغبرت في زيارة اميرالمؤمنين ماشيا كان او راكبا، ياابن مارد ! اكتب هذا الحديث بماء الذهب.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 294»

امام صادق - عليه السلام - (در جواب «ابن مارد» ، كه از آن حضرت درباره فضيلت زيارت جدش اميرالمؤمنين - عليه السلام - سؤال كرد)، فرمود:هر كس جدم را از روي معرفت به حق او زيارت كند، خداوند در برابر هرگام، برايش پاداش يك حج و عمره مقبول مي‏نويسد. به خدا قسم اي پسر مارد! هرگز آتش،قدمي را كه در راه زيارت اميرالمؤمنين سواره يا پياده غبار آلود شود، نمي‏سوزاند.اي پسر مارد ! اين حديث را با آب طلا بنويس!

2. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :ستدفن بضعة مني بارض خراسان لا يزورها مؤمن الا اوجب الله له الجنة و حرم جسدهعلي النار.

«من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 585»

پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود:بزودي پاره‏اي از تن من در سرزمين خراسان به خاك سپرده خواهد شد. هيچ مؤمني نيستكه او را زيارت كند مگر آنكه خداوند، بهشت را بر او واجب مي‏كند و بدنش را بر آتشدوزخ حرام مي‏سازد.

3. قال الامام الصادق - عليه السلام - :زيارة قبر رسول الله و زيارة قبور الشهداء و زيارة قبر الحسين تعدل حجة مبرورةمع رسول الله.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 278»

امام صادق - عليه السلام - فرمود: زيارت قبر پيامبر خدا (ص) و زيارت قبر شهيدان و زيارت قبر امام حسين (ع) برابراست با يك حج مقبول همراه رسول خدا (ص).

4. قال الامام الرضا - عليه السلام - :لا تنقضي الأيام و الليالي حتي تصير طوس مختلف شيعتي و زواري، الا فمن زارني فيغربتي بطوس كان معي في درجتي يوم القيامة مغفورا له.

«بحارالانوار، ج 99، ص 39»

امام رضا - عليه السلام - (به دعبل) فرمود:روزها و شبهاي چنداني نمي‏گذرد، مگر اينكه طوس، محل رفت و آمد شيعيان و زائرانمن مي‏گردد. آگاه باش! پس هر كس مرا در غربتم در طوس زيارت كند، روز قيامت همراهمن در درجه من خواهد بود و آمرزيده خواهد گشت.

5. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :من اتاني زائرا كنت شفيعه يوم القيامة.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 261»

پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - فرمود:هر كس به زيارت من آيد، در روز قيامت شفيع او خواهم بود.

6. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :من سلم علي من عند قبري سمعته و من سلم علي من بعيد بلغته.

«بحارالانوار، ج 97، ص 183»

حضرت رسول - صلي الله عليه و آله - فرمود:هر كس از كنار قبرم بر من سلام دهد، آن را مي‏شنوم و هر كس از دور بر من سلامدهد، آن را به من مي‏رسانند.

7. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :من زارني او زار احدا من ذريتي، زرته يوم القيامة فانقذته من اهوالها.

«بحارالانوار، ج 97، ص 123»

رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود:هر كس مرا زيارت كند، يا يكي از فرزندانم را زيارت كند، من هم روز قيامت بهزيارت او مي‏روم و او را از هول و هراسهاي قيامت مي‏رهانم.

8. قال الامام الباقر - عليه السلام - :انما امر الناس ان يأتوا هذه الأحجار فيطوفوا بها ثم يأتونا فيخبرونا بولايتهم ويعرضوا علينا نصرهم.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 252»

امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود:همانا مردم فرمان يافته‏اند كه سراغ اين سنگها(ي كعبه) آمده، آنها را طوافكنند، سپس نزد ما آيند و ولايت و همبستگي خويش را به ما خبر دهند و ياري خويش را برما عرضه كنند.

9. قال الامام الصادق - عليه السلام - :اذا حج احدكم فليختم بزيارتنا، لأن ذلك من تمام الحج.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 254»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:هر گاه يكي از شما به حج رفت، آن را با زيارت ما به پايان برساند، چرا كهاين (ديدار ما) از نشانه‏هاي تماميت و كمال حج است.

10. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من زارنا في مماتنا فكأنما زارنا في حياتنا.

«بحارالانوار، ج 97، ص 124»

حضرت امام صادق - عليه السلام - فرمود:هر كس ما را پس از وفاتمان زيارت كند، گويا ما را در حال حيات، زيارت كرده است.

11. عن الامام الصادق - عليه السلام - في قوله تعالي:خذوا زينتكم عند كل مسجد. قال: الغسل عند لقاء كل امام.

«بحارالانوار، ج 97، ص 132»

امام صادق - عليه السلام - درباره آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد» (در هر مسجد، زينت خود را همراه داشته باشيد) فرمود: مقصود، غسل هنگام زيارت و ديدار هر اماماست.

12. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من زار واحدا منا كان كمن زار الحسين - عليه السلام -.

«بحارالانوار، ج 97، ص 118»

امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود:هر كس يكي از ما (امامان) را زيارت كند، همچون كسي است كه سيد الشهدا - عليه السلام - رازيارت كرده است.

13. قال الامام الرضا - عليه السلام - :ان لكل امام عهدا في عنق اوليائه و شيعته و ان من تمام الوفاء بالعهد زيارةقبورهم.

«من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 577»

حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود:براي هر امامي، عهد و پيماني بر گردن دوستان و پيروان اوست و از نشانه‏هاي وفايكامل به اين عهد و پيمان، زيارت قبر امامان است.

14. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - للحسين - عليه السلام - :اخبرني جبرئيل انكم قتلي و مصارعكم شتي.فقال - عليه السلام - له (ص):يا ابه فما لمن يزور قبورنا علي تشتتها؟فقال (ص):يا بني اولئك طوائف من امتي يزورونكم يلتمسون بذلك البركة و حقيق علي ان آتيهميوم القيامة فاخلصهم من اهوال الساعة.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 259»

(روزي پيامبر با صداي بلند گريست, امام حسين - عليه السلام - عرض كرد:پدر جان چرا گريه كردي؟)پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود:جبرئيل به من خبر داد كه شما كشته مي‏شويد و قبرهاي شما پراكنده است.امام حسين - عليه السلام - پرسيد: پدر جان! كسي كه قبرهاي ما را با اين پراكندگي زيارت كند،چه پاداشي دارد؟فرمود: پسرم! آنان گروههايي از امت من هستند كه شما را زيارت مي‏كنند و با آنزيارت، خواستار بركت‏اند. بر من سزاوار است كه روز قيامت سراغ آنان بروم و ازترسهاي روز قيامت نجاتشان بدهم.

15. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :يا ابا الحسن! ان الله تعالي جعل قبرك و قبر ولدك بقاعا من بقاع الجنة و عرصة منعرصاتها و ان الله جعل قلوب نجباء من خلقه و صفوة من عباده تحن اليكم و تحتملالمذلة و الأذي فيعمرون قبوركم و يكثرون زيارتها.

«بحارالانوار، ج 97، ص 121»

پيامبر اسلام - صلي الله عليه و آله - خطاب به امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود: اي ابا الحسن! خداي متعال، قبر تو و فرزندانترا بقعه‏اي از بقعه‏هاي بهشت و عرصه‏اي از عرصه‏هاي آن قرار داده است و همانا خداوند، دلهاي بندگان نجيب وبرگزيده خويش را شيفته شما قرار داده است كه در راه زيارت شما خواري و اذيتها را بهجان مي‏خرند و قبرهاي شما را آباد مي‏كنند و بسيار به زيارت آنها مي‏آيند.

16. قال الامام الصادق - عليه السلام - :اذا اردت الحسين فزره و انت حزين مكروب شعثا غبرا جائعا عطشانا.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 414»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:هر گاه خواستي امام حسين - عليه السلام - را زيارت كني، او را با حالتي اندوهگين و گرفته،پريشان و غبار آلود، گرسنه و تشنه زيارت كن.

17. قال الامام الصادق - عليه السلام - : . . . ما كان من هذا اشد فالثواب فيه علي قدر الخوف، و من خاف في اتيانه آمن اللهروعته يوم يقوم الناس لرب العالمين.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 357»

امام صادق - عليه السلام - (به يكي از اصحابش به نام «محمد بن مسلم» كه با ترس و دلهره بهزيارت قبر اباعبد الله الحسين - عليه السلام - مي‏رفت)، فرمود: هر چه اين مسأله دشوارتر و پرمخاطره‏تر باشد، پاداش در آن زيارت نيز به اندازه آن هراس است و هر كس در راه رفتن به زيارت آن حضرت، بيمناك شود، خداوند در روز قيامت كه همه مردم در پيشگاه پروردگارجهانيان حضور مي‏يابند، او را از ترس و بيم، ايمن مي‏سازد.

18. قال الامام الباقر - عليه السلام - :مروا شيعتنا بزيارة قبر الحسين بن علي - عليه السلام - فان اتيانه مفترض علي كل مؤمن يقرللحسين - عليه السلام - بالأمامة من الله.

«بحارالانوار، ج 98، ص 1، 3 و4»

امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود:شيعيان ما را دستور دهيد كه قبر حسين بن علي - عليه السلام - را زيارت كنند، چرا كه رفتن بهزيارت او، بر هر كس كه به پيشوايي الهي آن حضرت (امامت ايشان از جانب خدا) معتقد است، واجب است.

19. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :من زاره فقد زارني و من زارني فكأنما زار الله و حق علي الله ان لا يعذبهبالنار.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 352»

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - (درباره شهادت حسين - عليه السلام - و زيارت قبر آن حضرت به ابن عباس) فرمود:هر كس او را زيارت كند، مرا زيارت كرده است و هر كه مرا ديدار كند، گويي خدا رازيارت كرده است و بر خداوند است كه او را به آتش دوزخ عذاب نكند.

20. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من كان معسرا فلم يتهيأ له حجة الاسلام فليأت قبر الحسين - عليه السلام - فليعرف عنده.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 360»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:كسي كه تنگدست باشد و حج واجب برايش فراهم نگردد، پس به زيارت قبر امام حسين - عليه السلام -برود و عرفه را آنجا باشد.

21. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من زار الحسين - عليه السلام - في يوم عاشورا وجبت له الجنة.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 372»

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود:هر كس كه روز عاشورا امام حسين - عليه السلام - را زيارت كند، بهشت براي او واجب مي‏شود.

22. قال الامام الصادق - عليه السلام - :اذا بعدت باحدكم الشقة و نأت به الدار فليصعد اعلي منزله فليصل ركعتين و ليؤمبالسلام الي قبورنا، فان ذلك يصل الينا.

«من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 599»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:هرگاه (زيارت ما) بر يكي از شما سخت و طاقت فرسا بود و خانه‏اش هم دور بود، پس بربام خانه‏اش بالا رود و دو ركعت نماز بخواند و با سلام دادن به قبر ما اشاره و قصدكند، همانا سلام او به ما مي‏رسد.

23. داود الصرفي قال: قلت له ـ يعني ابا الحسن ـ: اني زرت اباك و جعلت ذلك لك.فقال: لك من الله اجر و ثواب عظيم و منا المحمدة.

«بحارالانوار، ج 99، ص 256»

داود صرفي مي‏گويد: به ابا الحسن (امام كاظم) - عليه السلام - عرض كردم: من قبر پدرت را زيارت كردم و آنرا براي شما (و به نيابت از شما) قرار دادم. حضرت فرمود: تو از سوي خداوند پاداشبزرگي داري و از ما نيز براي تو ستايش است.

24. عن الامام العسكري - عليه السلام - :علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسين و زيارة الأربعين و التختم في اليمين و تعفيرالجبين و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم.

«وسائل الشيعة، ج 10، ص 373»

امام حسن عسكري - عليه السلام - فرمود:مؤمن پنج نشانه دارد: اقامه پنجاه ركعت نماز (مجموع واجبات و مستحبات)، خواندن زيارت اربعين،انگشتر در دست راست كردن، در سجده پيشاني بر خاك نهادن و بسم الله الرحمن الرحيم را(در نماز) بلند گفتن.

25. قال رسول الله - صلي الله عليه و آله - :من زار الحسن في بقيعه ثبت قدمه علي الصراط يوم تزل فيه الأقدام.

«بحارالانوار، ج 97، ص 141»

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - فرمود:هر كس امام حسن - عليه السلام - را در بقيع زيارت كند، در روزي كه قدمها بر روي پل صراط مي‏لغزد، گام اواستوار خواهد بود.

26. قلت للامام الرضا - عليه السلام - : ما لمن زار اباك؟ قال - عليه السلام - :له الجنة فزره.

«سفينة البحار، ج 1، ص 565»

ابن سنان نقل مي‏كند كه به حضرت رضا - عليه السلام - عرض كردم: پاداش كسي كه پدرت (امام كاظم(ع)) را زيارت كند، چيست؟فرمود: براي او بهشت است، پس او را زيارت كن.

27. قال الامام الصادق - عليه السلام - :ان لله حرما و هو مكةو لرسوله حرما و هو المدينةو لأمير المؤمنين حرما و هو الكوفةو لنا حرما و هو قم، و ستدفن فيه امرأة من ولدي تسمي فاطمة من زارها وجبت لهالجنة.

«بحارالانوار، ج 99، ص 267»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:خداوند حرمي دارد كه «مكه» است، پيامبر خدا را هم حرمي است كه «مدينه» است وامير المؤمنين هم حرمي دارد كه «كوفه» است و ما امامان حرمي داريم كه «قم» است.بزودي بانويي از فرزندان من به نام «فاطمه» در آنجا مدفون خواهد شد كه هر كس او رازيارت كند، بهشت برايش واجب مي‏شود.

28. قال الامام الهادي - عليه السلام - :لو انك زرت قبر عبد العظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين بن علي - عليه السلام -.

«بحارالانوار، ج 99، ص 268»

(مردي از اهل «ري» با امام هادي - عليه السلام - ديدار كرد, امام از او پرسيد: كجا بودي؟گفت: در زيارت امام حسين - عليه السلام -),حضرت به او فرمود: آگاه باش! اگر قبر حضرت عبد العظيم را كه پيش شماست زيارت مي‏كردي، همچون كسي بودي كه حسين بن علي - عليه السلام - را زيارت كرده است.

29. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من ترك زيارته و هو يقدر علي ذلك قد عق رسول الله (ص) و عقنا.

«سفينة البحار، ج 1، ص 564»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:كسي كه زيارت امام حسين - عليه السلام - را ترك كند، در حالي كه قدرت بر اين زيارت دارد،از سوي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - و ما اهل بيت، عاق شده است.

30. قال الامام الصادق - عليه السلام - :من لم يستطع ان يزور قبورنا فليزر قبور صلحاء اخواننا.

«بحارالانوار، ج 74، ص 311»

امام صادق - عليه السلام - فرمود:هر كس كه نتواند به زيارت قبر ما (امامان) بيايد، پس قبر برادران صالح و شايستهما را زيارت

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[پنجشنبه 1394-11-15] [ 08:39:00 ب.ظ ]




با خامنه ای کسی نگردد گمراه
او در شب فتنه می درخشد چون ماه
در هر نفسم برای او می‌خوانم
لاحول و لا قوه الا بالله

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]




موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:06:00 ب.ظ ]





گلچینى از سخنان نورانى امام حسین(ع)1

1.جهاد با نفس

جِهادُ الرَّجُلِ نفسه عن معاصى اللهِ وهو مِن أعظم الجهاد(تحف العقول، ص 175)

مبارزه با هواهاى نفسانى لازم است، تا آنکه مایل به معصیت خدا نشود و این مبارزه از مهم ترین مجاهدتهاست.

2. مرگ با سعادت

إنى لا أری الموت إلاّ سعادةً ولا الحیاةَ مع الظالمین إلا برما(تحف العقول، ص 276)

به تحقیق من نمى بینم مرگ را، مگر سعادت و نمى بینم زندگى در کنار ستمگران را، مگر عار و ننگ

3. دیندارى و امتحان

النّاس عبید الدّنیا والدّین لعبٌ على السنتهم یحوطونه ما درّت به معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون(محجة البیضاء، ج 4، ص 328)

مردم بنده دنیا هستند و مذهب بازیچه زبانشان شده است و برای امرار معاش خود دین را پذیرفته اند، پس اگر بلائى (خطر مقام، جان، مال، فرزند، …) به ایشان برسد، دینداران واقعى کمیاب مى گردند.

4.اشتباه مؤمن و اشتباه منافق

إنّ المؤمنَ لایُسى ءُ ولا یعتذر، والمنافِقُ کل یوم یُسى ءُ ویعتذر(تحف العقول، ص 179)

همانا مؤمن نه کار زشت انجام مى دهد و نه عذرخواهى مى نماید، ولى منافق هر روز اشتباه و کار زشت انجام مى دهد و همیشه هم عذرخواهى مى کند.

5. بخل در سلام

البَخیلُ مَن بخل بالسّلام(تحف العقول، ص 179)

بخیل آن کسى است که از سلام کردن به دیگران بخل ورزد.

6. عظمت قرآن

القرآن ظاهره أنیقٌ، وباطنه عَمیقٌ(بلاغة الحسین (ع)، ص 305)

قرآن ظاهرش بسیار زیبا و باطن و درونش بسیار عمیق مى باشد.

7. بهترین مال

خَیرُ المالِ ما وَقى بِهِ العِرْضَ(بلاغة الحسین، ص 227)

بهترین مال و ثروت آن است که ناموس و آبروى انسان را مصون و محفوظ دارد.

8. سرگرمى به دنیا

عباد اللهِ لاتشتغلوا بالدُّنیا، فإنّ القبر بیتُ العمل، فاعملوا ولاتغفلوا (الشهاده، ص 47.)

اى بندگان خدا خود را مشغول و سرگرم دنیا نکنید که همانا قبر خانه اى است که عمل (صالح) مى خواهد، پس عمل و فعالیتى کنید (که در قبر مفید و نجات بخش باشد) و از آن غافل نشوید.

9. حق عبادت

مَن عَبدالله حَقَّ عِبادتِهِ اتاهُ الله فوق أمانیهِ وکفایتهِ (بلاغة الحسین، ص 256.)

کسى که خدا را روى حقیقت عبادت نماید، خداوند بیش از آنچه آرزو داشته و بیش از حد کفایتش به او عطا خواهد نمود.

10. سخن درباره مؤمن

لاتَقُولن فى أخیکَ المُؤمن إذا تواری عنک إلاّ مِثلَ ما تُحب أن یقولَ فیکَ إذا تواریتَ عَنهُ (بحارالانوار، ج 75، ص 262.)

زمانى که برادر مؤمنت غائب است، درباره او سخنى مگو، مگر آن که همان سخن را درباره خودت دوست داشته باشى.

11. پرهیز از ظلم به مظلوم

إیاکَ وظُلمَ مَن لایَجِد علیک ناصرا إلاّ اللهَ (وسائل الشیعه، ج 11،ص 39)

مواظب باش از ظلم و آزار کسى که ناصر و یاوری غیر از خدا ندارد.

12. دواى گناهان

لکل داءٍ دواءٌ ودواءُ الذُنوب الاستغفار (وسائل الشیعه، ج11، ص 354)

براى بهبودى هر دردى دوائى است و براى جبران گناهان طلب مغفرت مى باشد.

13. آثار معصیت اللّهى

من حاول أمرا بمعصیة الله کان أفوت لما یرجو واسرع لمجیى ء مایحذر.(وسائل الشیعه، ج 11،ص 421)

هر کس کارى را از روى معصیت و مخالفت خداوند انجام دهد، آنچه را آرزو دارد از دست مى دهد و از آنچه مى ترسد برایش پیش مى آید.

14. قرائت آیه اى از قرآن در نماز

من قَرءَ آیة من کتاب الله عزوجل فى صلاته قائما یکتب له بکل حرف مأة حسنة (اصول کافى، ج 2،ص 611).

کسى که آیه اى از قرآن را در نماز بخواند، نوشته مى شود برایش در مقابل هر حرفى صد حسنه.

گلچینى از سخنان نورانى امام حسین(ع)(2)

1. ثواب گوش دادن به قرآن

… واستمع القرآن کتب الله له بکلّ حرفٍ حسنةٌ(اصول کافى،ج 2،ص 611)

و هر کس گوش به قرآن دهد، خداوند در مقابل هر حرفى که شنیده است یک حسنه برایش ثبت مى کند.

2. مخلوقات بدون پدر و مادر

وسبعةُ اشیاء لم تُخلق فى رحم فأولها آدم ثمّ حوّاءُ والغَرابُ وکبشُ إبراهیم (ع) و ناقةُ الله و عصا موسى (ع) والطیر الذى خلقه عیسى بن مریم(ع) (تحف العقول، ص174)

امام حسین (ع) ضمن جواب به سئوال هاى پادشاه روم فرمود: و اما هفت موجودى که بدون خلقت در رحم مادر آفریده شدند حضرت آدم، حوّا، کلاغ، قوچ حضرت ابراهیم و ناقه حضرت صالح و عصاى حضرت موسى و پرنده ای که عیسى بن مریم آن را درست کرد.

3. ترس از خدا و شدائد آخرت

لا یَأمَنُ مِن یوم القیامةِ إلاّ مَن قَدْ خافَ اللهَ فِى الدُّنیا(بلاغة الحسین، ص 285)

کسى از اهوال و شدائد قیامت در أمان نمى باشد، مگر آن که در دنیا ترس از خدا داشته باشد.

4. مرگ با عزت

مَوت فى عزّ خیردٌ من حیاة فى ذلّ(بلاغة الحسین، ص 282)

مرگ با عزت بهتر از زندگى ننگین است.

5. غیبت لقمه سگ هاى جهنم

یاهذا کفّ عن الغیبة فإنها أدام کلاب النّار(تحف العقول، ص 177)

امام حسین (ع) به شخصى که غیبت دیگرى را مى کرد فرمود: خود را از غیبت باز دار، و همانا آن لقمه سگ هاى آتش جهنم است.

6. اقسام عبادت

إنّ قوما عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التّجار، و إن قوما عبدوا الله رهبةً فتلک عبادة العبید، وإن قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار و هى افضل العبادة(تحف العقول، ص 177)

به تحقیق عده اى خدا را جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى کنند که یک نوع معامله و تجارت است، و عدّه اى هم از روى ترس عبادت مى کنند که عبادت عبد و نوکر باشد و طایفه اى هم به عنوان شکر و سپاس عبادت مى کنند که این عبادت آزادگان مى باشد و بهترین نوع عبادت است.

7. اظهار حاجت به مردم

لاترفع حاجتک إلاّ إلى أحد ثلاثة: إلى ذى دین، او مروّة، او حسبٍ(تحف العقول، ص 178)

نیاز و حاجت خود را به کسى اظهار مکن، مگر به یکى از سه نفر: یا دیندار، یا جوانمرد، یا با شرافت.

8. سبقت در آشتى

أیّما إثنین جرى بینهما کلامٌ فطلب أحدهما رضى الاخر کان سابقه إلى الجنّة (محجة البیضاء، ج 4، ص 228)

اگر در بین دو نفر اختلافى پیدا شود و یکى از آن دو نفر از دیگرى طلب رضایت نماید، سبقت گیرنده اهل بهشت خواهد بود.

9. عاقبت عمر سعد

أما أنّه یقرّ بعینى إنّک لا تأکلُ بُرّ العراقِ بعدى الاّ قلیلاً(محجة البیضاء، ج 4،ص 230)

امام حسین (ع) خطاب به عمر سعد فرمود:

در حقیقت مى بینم که نمى خوری از گندم عراق بعد از من، مگر مقدار کمى (یعنى به آرزوى خود نمى رسى که به حمدالله توسط مختار بدرک فرستاده شد).

10. حوائج مردم، نعمت اللهى

واعلموا أنّ حوائج النّاس إلیکم من نعم الله علیکم، فلا تمیلوا النّعم فتحوّل نقما (الشهاده، ص 38)

بدانید که احتیاج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاى الهى است، پس مواظب باشید که نعمت ها حیف و میل نگردد و بیهوده تلف نشود که مبدّل به نقمت و بى چارگى خواهد شد.

11. سخاوتمندترین و با گذشت ترین مردم

إنّ أجْوَدَ النّاس من أعطى مَن لایرجوهُ، وإنّ أعفى النّاس من عفى عن قدرةٍ، وَإنّ اَوصل النّاس من وصل من قطعه(الشهاده، ص 39)

همانا، سخاوتمندترین مردم کسى است که کمک نماید به کسى که امیدى به وى نداشته، و بخشنده ترین افراد کسى خواهد بود که از روى توان و قدرت گذشت نماید، و بهترین کسى که صله انجام دهد، آن فردى است که با کسانى رفت و آمد مى کند که با او قطع رابطه کرده اند.

12. همنشینى با افراد پست و گناهکار

مُجالسةُ أهلِ الدِّنائَةِ شر، و مجالسة اهل الفسق ریبة.(الشهاده، ص 43)

همنشینى با افراد پست و رذل موجب شرّ خواهد شد، و همنشینى با معصیت کاران موجب شکّ و تردید در درون انسان مى گردد.

13. یاد مرگ و حضور در قیامت

یابن آدم اذکر مصرعک و مضجعک بین یدى الله تشهد جوارحک علیک یوم تزلّ فیه الاقدام. (الشهاده، ص59)

اى فرزند آدم! بیاد آور لحظات مرگ و جان دادن را، و سپس استراحتگاه خود را در قبر، و این که در پیشگاه خداوند قرار مى گیرى و اعضاء و جوارحت علیه تو شهادت مى دهند در آن روزى که قدمها مى لرزد و سست مى شود.

14. یاد فناى گذشتگان

یابن آدم! اذکر مصارع ابائک وأبنائک کیف کانوا وحیث حلّوا و کأنّک عَن قلیلٍ حللت محلّهم.(الشهاده، ص60)

اى فرزند آدم! متذکر شو که پدران و فرزندانتان چگونه با مرگ روبه رو شدند و چه شدند، و کجا رفتند، و بزودى تو هم به ایشان خواهى پیوست (پس خود را آماده ساز).

15. على (ع) شهر هدایت

سَمعتُ رسول الله (ص) یقول إنّ علیا هو مدینة هدى، فمن دخلها نجى، و من تخلف عنها هلک. (الشهاده، ص 72)

شنیدم از رسول خدا (ص) که فرمود: همانا، على(ع) شهر هدایت است، که هر کس داخل آن گردد (و ولایت او را معتقد باشد) نجات یافته و هر کس از آن تخلّف نماید به هلاکت خواهد رسید.

16. دنیا و اهل دنیا

إنّ الله خلق الدّنیا للبلاء، و خلق أهلها للفناء.(الشهاده، ص 196)

همانا، خداوند دنیا را محل آزمایش آفریده، و موجودات دنیا را براى فانى شدن و رفتن به عالم دیگرى.

17. رضایت خدا در رضایت اهل بیت(ع)

رضى الله رضانا أهل البیت. (الشهاده، ص 229)

رضایت و خشنودى خداوند در رضایت ما اهل بیت رسول الله (ص) خواهد بود.

18. آثار اطاعت از پیامبر(ص) و على(ع)

مَن عرف حقّ أبویه الافضلین محمدٍ و علىٍّ وَاَطاعهُما، قیل له تبحّج فى أىّ الجنان شئت (الشهاده، ص 293).

هر کس حق والدینش: محمد(ص) و على (ع) را که با فضیلت ترین انسانها هستند، بشناسد و اطاعت شایسته کند، در قیامت به او گفته مى شود هر کجای بهشت را مى خواهى انتخاب کن.

19. اکمال عقل

لا یکمل العقل إلاّ باتّباع الحقّ. (الشهاده، ص 356)

عقل (و شعور و بینش) انسان تکمیل نمى گردد، مگر با متابعت حقّ.

20. موجب رضایت و سخط خداوند

من طلب رضى الله بسخط النّاس کفاه الله اُمور النّاس، و من طلب رضى النّاس بسخط الله وکله الله إلى النّاس.(الشهاده، ص 260)

کسى که رضایت خدا را مى طلبد، گرچه مردم از او رنجیده شوند، خداوند او را کفایت خواهد کرد، و هر کس رضایت مردم را بخواهد، گرچه به غضب خدا باشد، خدا هم او را به مردم رها مى کند.

21. اصلاح امت، نه قدرت طلبى

اللهم إنّک تعلم ما کان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک. (تحف العقول، ص 243)

در باره فلسفه قیامش فرمود: بار خدایا! تو مى دانى که آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستیابى به کالاى دنیا نیست، بلکه هدف ما این است که نشانه هاى دینت را به جاى خود برگردانیم و بلادت را اصلاح نماییم تا ستمدیدگان از بندگانت امنیت یابند و به واجبات و سنتها و دستورهاى دینت عمل شود.

22. بهداشت جسم و خودسازى

اوصیکم بتقوى الله و احذرکم ایامه… فبادروا بصحة الاجسام فى مدة الاعمار… فایاک ان تکون ممن یخاف على العباد من ذنوبهم…. (تحف العقول، ص 243)

اى مردم! شما را به تقواى الهى سفارش مى کنم و از (گناه کردن) در ایامش برحذر مى دارم… در مدت عمر به سلامت و تندرستى جسم پیشى گیرید… و از کسانى مباشید که بر گناه بندگان بیم دارند و خود از عقوبت گناه خویش آسوده خاطراند.

23. نعمت ناخوش انجام

الاستدراج من الله سبحانه لعبده ان یسبغ علیه النعم و یسلبه الشکر(تحف العقول، ص 250)

غافلگیر کردن بنده از جانب خداوند به این شکل است که به او نعمت فروان دهد و توفیق شکرگزارى را از او بگیرد.

24. تباهى دنیا

ان هذه الدنیا قد تغیرت و تنکرت و ادبر معروفها، فلم یبق منها الا صبابه کصبابه الاناء و خسیس عیش کالمرعى الوبیل، الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المومن فى لقاء الله محقا، فانى لا ارى الموت الا سعادة و لاالحیاة مع الظالمین الا برما ان الناس عبید الدنیا و الدین لعقٌ على السنتهم یحوطونه ما درّت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.(تحف العقول، ص 249 250)

امام حسین (ع) در هنگام سفر به کربلا فرمود: راستى این دنیا دگرگونه و ناشناس شده و معروفش پشت کرده، و از آن جز نمى که بر کاسه نشیند و زندگى اى پست، همچون چراگاه تباه، چیزى باقى نمانده است. آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد؟ در چنین وضعى، مؤمن به لقاى خدا سزاوار است. و من مرگ را جز سعادت، و زندگى باظالمان را جز هلاکت نمى بینم. به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین بر سر زبان آنهاست و مادام که براى معیشت آنها باشد، پیرامون آن اند، و وقتى به بلا آزموده شوند، دینداران اندک اند.

25. روى آوردن به دیندارى، جوانمرد و اصیل

لاترفع حاجتک الا الى احد ثلاثه: الى ذى دین، او مروه او حسب(تحف العقول، ص 251)

جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.

26. نشانه هاى مقبول و نامقبول انسانها

من دلائل علامات القبول: الجلوس الى اهل العقول. و من علامات اسباب الجهل المماراة لغیر اهل الکفر. و من دلائل العالم انتقاده لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر.(تحف العقول، ص 252)

از دلائل نشانه هاى قبول، همنشینى با خردمندان است. و از نشانه هاى موجبات نادانى، مجادله با مسلمانان. و از نشانه هاى دانا این است که سخن خود را نقّادى مى کند و به حقایق فنون نظر داناست.

27. نشانه هاى مؤمن

ان المؤمن اتخذ الله عصمته و قوله مرآته، فمرة ینظر فى نعت المؤمنین وتارة ینظر فى وصف المتجبرین، فهو منه فى لطائف و من نفسه فى تعارف و من فطنته فى یقین و من قدسه على تمکین.(تحف العقول، ص 253)

به راستى که مومن خدا را نگهدار خود گرفته و گفتارش را آیینه خود، یک بار در وصف مؤمنان مى نگرد و بار دیگر در وصف زورگویان، او از این جهت نکته سنج و دقیق است و اندازه و قدر خود را مى شناسد واز هوش خود به مقام یقین مى رسد و به پاکى خود استوار است.

28. نتیجه پیروى از گناهکار

من حاول امرا بمعصیة الله کان افوت لما یرجو و اسرع لما یحذر.(تحف العقول، ص 253)

کسى که با نافرمانى خدا گرد کسى گردد، آنچه را امید دارد از دست رفتنى تر است و از آنچه برحذر است زودتر دچارش گردد.

29. احترام به ذریّه زهرا(س)

و الله لا اعطى الدنیه من نفسى ابدا و لتلقین فاطمه اباها شاکیه ما لقیت ذریتها امته و لا یدخل الجنه احد اذاها فى ذریتها.(لهوف سید بن طاوس، ص23)

به خدا قسم من هرگز زیر بار پستى و ذلت نخواهم رفت و در روز قیامت، فاطمه زهرا پدرش را ملاقات خواهد کرد، در حالى که از آزارى که فرزندانش از امّت پیامبر(ص) دیده اند به پدر خویش شکایت خواهد برد و کسى که ذریه فاطمه را آزار دهد داخل بهشت نخواهد شد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 07:46:00 ب.ظ ]




«شعر امام زمان»

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 05:03:00 ب.ظ ]




«شعر» امام زمان

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 05:01:00 ب.ظ ]




«شعر امام زمان»

از ميان اشک ها خنديده مي آيد کسي
خواب بيداري ما را ديده مي آيد کسي

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوي بيشه خشکيده مي آيد کسي

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پيچيده مي آيد کسي

کهکشاني از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچيده مي آيد کسي

خواب ديدم , خواب ديده در خيالي ديده اند
از شب ما روز را پرسيده مي آيد کسي

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 05:00:00 ب.ظ ]




امام زمان از دیدگاه امام خامنه‌ای (5)

مهدویت و انقلاب اسلامی ایران

… اولین قدم برای حاکمیت اسلام و برای نزدیک شدن ملّت‏ های مسلمان به عهد ظهور مهدی موعود - ارواحنا فداه و عجل اللَّه فرجه - به وسیله ملّت ایران برداشته شده است و آن، ایجاد حاکمیّت قرآن است.

شعارهایی که امام زمان - علیه الصلوة والسلام و عجل الله تعالی فرجه - بر سر دست خواهد گرفت و عمل خواهد کرد؛ امروز شعارهای مردم ما است، شعارهای یک کشور و یک دولت است. این خودش یک گام بسیار بلندی، به سوی اهداف امام زمان (عج) است.

یک روزی شعار توحید ، شعار معنویّت ، شعار دین داری ، در دنیا منسوخ شده بود. سعی کرده بودند به طور کلّی، آن را به دست فراموشی بسپارند؛ امّا امروز در این منطقه عالم، این شعارها، شعارهای رسمی حکومت است، شعارهای رسمی اداره کشور و آحاد ملّت است. علاوه بر این، این شعارها، آرزوی ملّت‏ های مسلمان در بسیاری از کشورهای دنیا است، و این شعارها، یک روز تحقّق پیدا خواهد کرد. این زمینه‏ ها وقتی آماده شد - آن وقتی که معلوم شد در مقابل قدرت مادّی مستکبران عالم، زمینه این وجود دارد که آحاد بشر، بتوانند بر روی حرف حقّ خود بایستند - آن روز، روز ظهور امام زمان (عج) است. آن روز، روزی است که منجی عالم بشریت، به فضل پروردگار ظهور کند و پیام او، همه دل‏ های مستعد را - که در همه جای جهان هستند - به خود جذب کند و آن وقت دیگر قدرت‏ های ستمگر ، قدرت‏ های زورگو ، قدرت های متّکی به زر و زور، نتوانند حقیقت را - آن‏چنانی که قبل از آن همیشه کرده‏ اند - با فشار زر و زور خود، به عقب بنشانند یا مکتوم نگه ‏دارند.

انقلاب ما در راه آن هدفی که امام زمان (عج)، برای تأمین آن هدف مبعوث می ‏شود و ظاهر می‏ شود، یک مقدّمه لازم و یک گام بزرگ بوده [است‏]. ما اگر این گام بزرگ را بر نمی‏ داشتیم، یقیناً ظهور ولی عصر - صلوات الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف - به عقب می ‏افتاد. شما مردم ایران و شما مادران شهید داده و پدران داغدار و افرادی که در طول این مبارزه زحمت کشیدید، بدانید و شما ای امام بزرگوار امّت! بدانید - که بهتر از ما می‏ دانید - شما موجب پیشرفت حرکت انسانیّت به سوی سر منزل تاریخ و موجب تسریع در ظهور ولی عصر - صلوات الله علیه - شدید. شما یک قدم، این بار را به منزل نزدیک ‏تر کردید. با این انقلاب که مانع را - که همان دستگاه و نظام پلید ظلم در این گوشه دنیا بود و سرطان بسیار خطرناک و موذی و آزار دهنده ‏ای بود - این را کندید و قلع و قمع کردید. خوب، حالا بعد از این چه کنیم؟ بعد از این تکلیف ما روشن است.

ما باید بدانیم که ظهور ولی عصر - صلوات الله علیه - همان طوری که با این انقلاب ما یک قدم نزدیک شد؛ با همین انقلاب ما باز هم می‏ تواند نزدیک ‏تر بشود؛ یعنی، همین مردمی که انقلاب کردند و خود را یک قدم به امام زمانشان نزدیک کردند، می ‏توانند باز هم یک قدم و یک قدم دیگر و یک قدم دیگر، همین مردم خودشان را به امام زمان (عج) نزدیک تر کنند.

همه خصوصیاتی که در ظهور مهدی (عج) هست، در یک مقیاس کوچک در انقلاب اسلامی ملّت ایران هم هست. در آن‏جا هم مخاطبِ حضرت بقیة اللَّه همه مردم عالم ‏اند، یعنی، در آن لحظه ‏ای که به خانه کعبه پشت می ‏دهد و تکیه می‏ کند و دعوت خود را با صدای بلند فریاد می‏ کند، صدا می ‏زند: « یا اَهلَ العالم ».

انقلاب اسلامی ما هم از آغاز، اعلام کرد که مخصوص یک ملّت و یک قوم و یک کشور نیست. هم چنانی که آن بزرگوار با همه قدرت‏ های بزرگ جهان، ستیزه می‏ کند و در می‏ افتد، انقلاب ما هم با دست خالی و فقط با تکیه به نیروی ایمان با همه قدرت‏ های عظیم جهانی مقابل شد. همان طوری که ظهور حضرت مهدی (عج) همه حساب‏ های مادّی و معمولی را به هم می‏ ریزد؛ انقلاب ما هم همه حساب‏ ها را به هم ریخت. امروز با انقلاب اسلامی ما - که در خط ایجاد عدالت در سطح جهان است - انقلاب حضرت مهدی (عج) یک گام بزرگ به هدف خود نزدیک شد. نه فقط به وجود آمدن حکومت اسلامی، آن عاقبت موعود را به عقب نمی‏ اندازد؛ بلکه آن را تسریع هم می ‏کند و این است معنای انتظار.

امام زمان (عج)، امانت و گوهر درخشنده عظیم آفرینش در میان ما، امروز بی‏ گمان بیش از هر زمان، متوجّه و مراقب این ملّت است.

ایمان و اعتقاد به امام زمان (عج) مانع از تسلیم شدن است و ملّت های با ایمانی که حضور قطب عالم امکان را در میان خود احساس می‏ کنند؛ از حضور او امید و نشاط می‏ گیرند و برای مجد و عظمت اسلام، مبارزه و مجاهدت می‏ کنند. با تکیه بر همین امید درخشان بود که ملّت بزرگ ایران، پرچم اسلام را به اهتزاز در آورد و افتخار طول تاریخ بشر و تاریخ اسلام شد.

ملّت منتظر ایران، با تکیه بر امید به پیشرفت و موفّقیّت، دست به اقدام ، تلاش و انقلاب زد و پیروز شد؛ لذا مردم ما باید روح انتظار را به تمام معنا، در زندگی خود زنده کنند.

اعتقاد به مهدی موعود (عج)، شیعه را تا امروز از آن همه پیچ و خم‏ های عجیب و غریبی که در سر راهش قرار داده بودند، عبور داده است و امروز بحمدالله عزّت و پرچم سربلندی اسلام و قرآن، در دست شما ملت مسلمان و شیعه ایران است. هرجا که چنین اعتقادی باشد، همین امید و مبارزه وجود دارد.

جامعه مهدوی

…دورانی خواهد رسید که قدرت قاهره حق، همه قلّه‏ های فساد وظلم را از بین خواهد برد و چشم انداز زندگی بشر را، با نور عدالت منوّر خواهد کرد

…دنیای سرشار از عدالت، پاکی، راستی، معرفت و محبت، دنیای دوران امام زمان (عج) است، که زندگی بشر هم از آن جا به بعد است. زندگی حقیقی انسان در این عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان (عج) است که خدا می‏ داند، بشر در آن‏جا به چه عظمت‏ هایی نایل خواهد شد

انتظار اسلامی؛ یعنی، انتظار دنیایی سرشار از عدالت، راستی، صمیمیت، انسانیت، معنویت، فضیلت و اخلاق انسانی صحیح که در آن حاکمیت زر و زور و تبلیغات مزوّرانه و خبیثانه رسانه ‏های جمعی شرق و غرب، راهی ندارد.

… حکومت الهی حضرت بقیة اللَّه - ارواحنافداه - حکومتی است که در آن مقرّرات حاکم بر مردم، خواست آمریکا و دیگر قدرت‏ های زورگوی شرق و غرب نیست، بلکه حکومت عدالت، مواسات و مساوات، حکومت معنویت و فضیلت است و امروز هر کسی که برای عدالت، در راه دین وخدمت به محرومان حرکت می‏ کند، باید خوشحال و امیدوار باشد؛ زیرا آینده متعلق به او است.

ظهور حضرت بقیه اللَّه امام زمان (عج) و ایجاد محیطی آکنده از عدل واقعی - عدل کامل الهی و اسلامی - بالاترین شرایط زندگی مادی و معنوی انسان است.
اگر فطرت انسانی، تحت فشار قدرت‏ های استکباری مسخ و لگدمال نشود؛ دل‏ ها به طور فطری و طبیعی، منتظر چنان آینده‏ ای است و بدون تردید آن قدرت متکی بر عدل مطلق الهی، پرچم خواهد برافراشت.

حرکت جوامع اسلامی و حرکت همه جوامع بشری، به سوی خیر و صلاح است، به سوی حکومت حق وعدالت است؛ به سوی نابودی خواست‏ های استبداد است؛ به سوی روی کار آمدن مستضعفان است که در شکل عادل‏ ترینش در دوران ظهور ولی عصر (عج) تأمین می ‏شود.

… در حقیقت آن جامعه‏ ای که در دوران ظهور حضرت ولی عصر (عج) به وجود خواهد آمد؛ همان جامعه‏ ای است که همه پیغمبران الهی، برای تهیه مقدمات آن از جانب الهی مبعوث شدند؛ یعنی، ایجاد یک جامعه‏ ای که بشریت در آن جامعه، بتواند به رشد وکمال متناسب خود برسد. اگر این آیه قرآن که درباره بعثت پیامبران می‏ فرماید « لِیَقوُمَ النَّاسُ بِالقِسطِ »؛ یعنی؛ پیغمبران مبعوث شدند تا قسط و عدل در جامعه بشری استوار بشود، اشاره به هدف بعثت می‏ کند پس حکومت مهدی (عج) و جامعه مهدوی، همان جامعه‏ ای است که این هدف را، به طور کامل تأمین می‏ کند.

… ولی عصر - صلوات اللَّه علیه - میراث برِ همه پیامبران الهی است که می‏ آید و گام آخر را در ایجاد آن جامعه الهی بر می‏ دارد. مقداری درباره اوصاف آن جامعه من حرف بزنم. البته اگر شما در کتب اسلامی، در متون اصلی اسلامی دقت کنید، همه خصوصیات آن جامعه به دست می‏ آید. همین دعای ندبه ‏ای که در روزهای جمعه، ان‏شاءالله موفق باشید و بخوانید و می‏ خوانید؛ خصوصیات آن جامعه ذکر شده است. آن‏جایی که می‏گوید: « اَینَ مُعِزُّ الاَولِیاءِ وَ مُذِلُّ الاَعداء »؛ مثلاً آن جامعه، جامعه‏ ای است که اولیای خدا در آن عزیزاند و دشمنان خدا در آن ذلیل و خواراند؛ یعنی، ارزش ‏ها و معیارها در آن جامعه، چنین است: « أینَ المُؤمَّلُ لإحیاء الکتاب و حدوده ». آن جامعه، جامعه‏ ای است که حدود الهی در آن اقامه می‏ شود؛ یعنی، همه حد و مرزهایی که خدا معین کرده است و اسلام معین کرده است، در جامعه زمانِ امام زمان (عج)، آن حد و مرزها مراعات می‏ شود. امام زمان وقتی که ظهور می‏ کند، جامعه‏ ای می‏ سازد که به طور خلاصه، دارای این چند خصوصیت است که من آن را می ‏گویم و شما برادران و خواهران عزیز دقت کنید. در آیات و در ادعیه که وارد شده است؛ وقتی می‏ خوانید، ذهن خود را در این مورد بازتر و بازتر کنید. فقط خواندن دعای « ندبه » کافی نیست؛ درس گرفتن و فهمیدن آن لازم است.

امام زمان (عج)، جامعه ‏اش را بر این چند پایه بنا می‏ کند:

اوّل: بر نابود کردن و قلع و قمع کردن ریشه‏ های ظلم و طغیان؛ یعنی، در جامعه‏ ای که در زمان ولی عصر - صلوات الله علیه - ساخته می‏ شود، باید ظلم و جور نباشد؛ نه این‏که فقط در ایران نباشد ، یا در جوامع مسلمان نشین نباشد، در همه دنیا نباشد. نه ظلم اقتصادی و نه ظلم سیاسی و نه ظلم فرهنگی و نه هیچ گونه ستمی در آن جامعه دیگر وجود نخواهد داشت. باید استثمار و اختلاف طبقاتی و تبعیض و نابرابری و زورگویی و گردن کلفتی و قلدری از عالم ریشه کن بشود (این خصوصیّت اوّل)

دوّم: خصوصیّت جامعه ایده آلی که امام زمان - صلوات الله علیه - آن را می‏ سازد، بالا رفتن سطح اندیشه انسان است؛ هم اندیشه علمی انسان و هم اندیشه اسلامی انسان؛ یعنی، در دوران ولی عصر (عج) شما باید نشانی از جهل و بی سوادی و فقر فکری و فرهنگی در عالم پیدا نکنید. آن‏جا مردم می‏ توانند دین را به درستی بشناسند و این همچنانی که همه می‏ دانید، یکی از هدف‏ های بزرگ پیامبران بود که امیرالمؤمنین - صلوات الله و سلامه علیه - این را در خطبه نهج البلاغه شریف بیان کرده است: « وَ یثیروُا لهم دَفائِنَ العُقوُل ».

در روایات ما وارد شده است که وقتی ولی عصر (عج) ظهور می ‏کند، زنی در خانه می ‏نشیند و قرآن را باز می‏ کند و از متن قرآن، حقایق دین را استخراج می‏ کند و می ‏فهمد؛ یعنی چه؟ یعنی آن‏قدر سطح فرهنگ اسلامی و دینی، بالا می ‏رود که همه افراد انسان و همه افراد جامعه و زنانی که در میدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمی‏ کنند و در خانه می‏ نشینند؛ آنها هم می‏ توانند فقیه باشند، دین شناس باشند. می‏ توانند قرآن را باز کنند و خودشان حقایق دین را از قرآن بفهمند و شما ببینید که در جامعه ‏ای که همه مردان و زنان در سطوح مختلف، قدرت فهم دین و استنباط از کتاب الهی را دارند، این جامعه چقدر نورانی است و هیچ نقطه‏ ای از ظلمت در این جامعه دیگر نیست. این همه اختلاف رویّه، دیگر در آن جامعه معنایی ندارد.

سوم: خصوصیّت سوّمی که جامعه امام زمان (عج)، جامعه مهدوی دارا هست، این است که در آن روز، همه نیروهای طبیعت و همه نیروهای انسانی، استخراج می‏ شود. چیزی در بطن زمین نمی‏ ماند که بشر از آن استفاده نکند. این همه نیروهای معطّل طبیعی، این همه زمین هایی که می‏ تواند انسان را تغذیه کند؛ این همه قوای کشف نشده ( مانند نیروهایی که قرن‏ ها در تاریخ بود؛ مثلاً نیروی اتم، نیروی برق و الکتریسیته، قرن‏ ها بر عمر جهان می‏ گذشت و این نیروها در بطن طبیعت بود؛ امّا بشر آنها را نمی ‏شناخت، بعد یک روزی به تدریج استخراج شد ) همه نیروهای بی شماری که از این قبیل در بطن طبیعت هست، در زمان امام زمان (عج) استخراج می‏ شود.

چهارم: جمله دیگر و خصوصیّت دیگر این است که محور در دوران امام زمان (عج)، محور « فضیلت و اخلاق » است. هر کس دارای فضیلت اخلاقی بیشتر است، او مقدّم تر و جلوتر است . حالا اگر به آیات وروایات مراجعه بکنید - که البته محققین و متتبّعین مراجعه‏ کرده ‏اند - خصوصیات بیش‏تری را هم پیدا می‏ کنید.
حالا همین چهار خصوصیت:

« جامعه ‏ای که در آن نشانی از ظلم و طغیان و عدوان و ستم نیست » ؛

« جامعه ‏ای که در آن اندیشه دینی واندیشه علمی انسان‏ ها در سطح بالا است » ؛

« جامعه‏ ای که در آن همه برکات و همه نعم و همه نیکی‏ ها و زیبایی‏ های عالم بروز می‏ کند و در اختیار انسان قرار می‏ گیرد » و بالاخره:

« جامعه‏ ای که در آن تقوا و فضیلت و گذشت و ایثار و برادری و مهربانی و یک رنگی اصل و محور است ».

یک چنین جامعه‏ ای را شما در نظر بگیرید. این همان جامعه ‏ای است که مهدی موعود ما و امام زمان ما و محبوب تاریخی دیرین ما - که هم اکنون در زیر همین آسمان و بر روی همین زمین زندگی می‏ کند و در میان انسان‏ها هست - به وجود خواهد آورد و تأمین خواهد کرد.

زیارت

خیلی از بزرگان ما در همین دوران غیبت ، آن عزیز و محبوب دل‏ های عاشقان و مشتاقان را از نزدیک، زیارت کرده‏ اند؛ بسیاری از نزدیک با او بیعت کرده‏ اند؛ بسیاری از او سخن دلگرم کننده شنیده‏ اند؛ بسیاری از او نوازش دیده‏ اند و بسیاری دیگر بدون این‏ که او را بشناسند، از او لطف و نوازش و محبت دیده و او را نشناخته‏ اند. در همین جبهه جنگ تحمیلی، جوان‏ هایی که در لحظه‏ های حساس، احساس نورانیت و معنویت کرده ‏اند، لطفی از غیب به سوی دل‏ های خودشان، حسّ و لمس کردند و نشناختند و نفهمیدند؛ بسیارند. امروز هم همان جور است. بسیجیان، ارتباط خاصی با این نقطه اساسی عواطف دل‏ های شیعیان و مسلمانان دارند. پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر ارواحنا فداه - مهدی موعود عزیز - یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است

ما همیشه - مخصوصاً در روزهای جمعه - توسّل و توجّه‏مان را به ولی‏ عصر - صلوات الله علیه - فراموش نکنیم. امام زمان (عج) امانت و گوهر درخشنده عظیم آفرینش در میان ما، امروز بی گمان بیش از هر زمان، متوجّه و مراقب این ملت است.

این تجربه تعیین کننده زمان ما، در طول زندگی پربرکت ولی عصر - صلوات الله علیه - تا امروز یک تجربه بی نظیر بوده است. من در همین روزهای اخیر، احساسی در دلم بود که این احساس را به بعضی از دوستان هم گفتم و به شما هم می‏ گویم.

در روز پانزدهم دی (سال 1359)، من این احساس را در خود ناگهان وجدان کردم که صاحب این میدان، صاحب این بیابان‏ ها، صاحب این صحنه پر شور و عظیم ( اشاره به جبهه‏ های جنگ تحمیلی )، ولیّ عصر امام زمان (عج) است و بی گمان امام زمان (عج)، هم اکنون با جسم و حضور جسمی و بدنی‏ اش، یا با توجه‏ اش در میان این جنگاوران و جنگجویان است.

امروز در این جمع عظیم پر معنویت و پر احساس، در میان جمع شما نمازگزاران ( نماز جمعه تهران ) - برادران و خواهران - از امام زمان (عج) از صاحب اصلی این ملت؛ از کسی که دل‏ های این امت متوجّه او است؛ از کسی که رحمتش و لطفش و عنایتش شامل حال این ملّت و این انقلاب بوده است و خواهد بود؛ در حضور شما از این بنده برگزیده خدا، می‏ خواهم که توجّه و عنایتش را به این امتی که برای دین او و برای آرمان او، این همه تلاش و فداکاری می‏ کند، منصرف و منعطف نکند و از خدای بزرگ می‏ خواهم که این خواسته ما و سلام ما و توجّه و احساس عمیق ما را به امام زمان مان ابلاغ کند.

ای سید و مولای ما!

ای امام زمان! ای مهدی موعود! [ای ] محبوب این ملت! ای سلاله پاک پیامبران و ای میراث برِ همه انقلاب‏ های توحیدی و جهانی!

این ملت ما با یاد تو و با نام تو، از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگی خود و در وجود خود آزموده است.

ای بنده شایسته صالح خدا! ما امروز محتاج دعایی هستیم که تو از آن دل پاک الهی و ربانی و از آن روح قدسی، برای پیروزی این ملت و پیروزی این انقلاب بکنی و به دست قدرتی که خدا در آستین تو قرار داده است، به این ملت و راه این امت کمک بفرمایی.

« عَزیزٌ عَلَینا اَن نَری‏ الخلقَ وَ لا تُری ‏».

ای امام زمان! برای ما خیلی سخت است که در این جهان، در این طبیعت بی پایان - که متعلق به صالحان است - متعلق به بندگان خدا است، دشمنان خدا را ببینیم، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم؛ اما تو را نبینیم و از نزدیک از فیض حضور تو بهره نگیریم!

آخرین جمله را به امام و مقتدای خودمان ولی عصر (عج) عرض کنیم:

ای سید و مولای ما!

پیش خدای متعال گواهی بده ، که ما در راه خدا تا آخرین نفس ایستادیم.

بزرگ ترین آرزو و افتخار بنده این است که در این راه پر افتخار ، پر فیض ، پر بهجت ، جان خودم را تقدیم کنم.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 04:55:00 ب.ظ ]




امام زمان از دیدگاه امام خامنه‌ای (4)

میراث برِ همه پیامبران‏

جامعه « مهدوی »، (یعنی، آن دنیایی که امام زمان (عج) می‏ آید تا آن دنیا را بسازد)، همان جامعه ‏ای است که همه پیامبران برای تأمین آن در عالم ظهور کردند. یعنی همه پیغمبران مقدمه بودند تا آن جامعه ایده آل انسانی - که بالأخره به وسیله ولی عصر و مهدی موعود (عج) در این عالم پدید خواهد آمد و پایه گذاری خواهد شد - به وجود بیاید. مانند یک بنای مرتفعی که کسی می‏ آید، زمین آن را تسطیح می‏ کند و خار و خاشاک را از آن می‏ کند. کس دیگری پس از او می‏ آید و زمین را برای پایه ریزی، می‏ کَند و گود می‏ کند. کس دیگری پس از او می‏ آید، تا پایه‏ ها را شالوده ریزی کند و بلند کند و کس دیگری پس از او می‏ آید تا دیوارها را بچیند و یکی پس از دیگری، مأموران و مسؤولان می‏ آیند تا این کاخ مرتفع، این بنیان رفیع، به تدریج در طول زمان ساخته و پرداخته بشود.

انبیای الهی (ع)، از آغاز تاریخ بشریت، یکی پس از دیگری آمدند تا جامعه را و بشریت را قدم به قدم به آن جامعه آرمانی و آن هدف نهایی، نزدیک کنند. انبیا همه موفق شدند. حتی یک نفر از رسولان الهی هم در این راه و در این مسیر ناکام نماند. باری بود که بر دوش این مأموران عالی مقام، نهاده شده بود. هر کدام قدمی آن بار را به مقصد و سر منزل نزدیک کردند؛ کوشش کردند؛ هرچه توان داشتند، به کار برند. آن وقتی که عمر آنان سر آمد؛ این بار را دیگری از دست آنان گرفت و همچنان قدمی و مسافتی آن را به مقصد نزدیک تر کرد. ولی عصر - صلوات اللَّه علیه - میراث بر همه پیامبران الهی است که می‏ آید و گام آخر را در ایجاد آن جامعه الهی بر می‏ دارد.

آن جامعه ‏ای که در دوران ظهور حضرت ولی عصر (عج) به وجود خواهد آمد؛ همان جامعه ‏ای است که همه پیغمبران الهی برای تهیه مقدمات آن از جانب الهی مبعوث شدند؛ یعنی، ایجاد یک جامعه‏ ای که بشریت در آن جامعه بتواند به رشد و کمال متناسب خود برسد. اگر این آیه قرآن که درباره بعثت پیامبران می‏ فرماید: « لِیَقوُم النّاس بِالقِسط »؛ یعنی، پیغمبران مبعوث شدند تا قسط و عدل در جامعه بشری استوار بشود، اشاره به هدف بعثت می‏ کند. پس حکومت مهدی (عج) و جامعه مهدوی ، همان جامعه‏ ای است که این هدف را به طور کامل تأمین می‏ کند.

آنچه مسلّم است، همه پیغمبران و اولیا برای این آمدند که پرچم توحید را در عالم، گسترش بدهند؛ پرچم توحید را به اهتزاز در آورند و روح توحید را در زندگی انسان‏ ها زنده کنند. بدون عدالت، بدون استقرار عدل و انصاف، توحید معنایی ندارد. یکی از نشانه‏ ها یا ارکان توحید، نبودن ظلم و نبودن بی‏ عدالتی است؛ لذا شما می‏ بینید که پیام استقرار عدالت، پیام پیغمبران است. تلاش برای عدالت، کار بزرگ پیغمبران است. انسان‏ های والا در طول تاریخ، در این راه تلاش کرده‏ اند و بشریت را روز به روز به سمت فهمیدن این حقیقت که عدالت، سرآمد همه خواسته‏ های انسانی است، نزدیک کرده ‏اند.

سلسله انبیا، پاک ‏ترین و مقدّس ‏ترین، نورانی‏ ترین انسان‏ های تمام تاریخ بوده ‏اند، در میان انسان ‏های پاک و انسان‏ های والا - که دارای روح عرشی و خدایی هستند - وجود مقدّس خاتم الانبیاء محمّد مصطفی (ص) سرآمد همه، و خاندان پاک و اهل بیت مطهّر او - که قرآن ، ناطق به این طهارت و پاکیزگی و آراستگی است - در شمار برترین و بالاترین انسان‏ های پاک و مطهر و نورانی در همه تاریخ است. زنی مثل فاطمه زهرا (س) در همه تاریخ ، کیست؟!

انسانی مثل علی مرتضی در سرتاسر تاریخ بشریّت، کجا نشان داده می ‏شود؟!

سلسله اهل بیت نبی اکرم (ع) در طول تاریخ، خورشیدهای فروزانی بوده ‏اند که در معنا توانسته اند بشریّت روی زمین را با عالم غیب و با عرش الهی، متصل کنند: « السَّبَبُ المتصِلُ بَین الاَرضِ وَ السما‏ء ». خاندان پیامبر، معدن علم، معدن اخلاق نیکو، معدن ایثار و فداکاری، معدن صدق و صفا و راستی، منبع همه نیکی‏ ها و زیبایی‏ ها و درخشندگی ‏های وجود آدمی در هر عصر و عهدی بوده ‏اند. هریک چنین خورشید فروزانی بوده ‏اند.

… یکی از آن خورشیدهای فروزان، به فضل و کمک پروردگار و به اراده الهی، امروز در زمان ما به عنوان « بقیة اللَّه فی ارضه »، به عنوان « حجّة اللَّه علی عباده »، به عنوان « صاحب زمان » و « ولیّ مطلق الهی » در روی زمین وجود دارد. برکات وجود او، انوار ساطعه از وجود او، امروز هم به بشر می‏رسد.

بشارت « اَلَیسَ الصُّبحُ بِقَریب »

امروز ، هم بشریت بیش از بسیاری از دوران های تاریخ ، دچار ظلم و جور است. از هر پیشرفتی که امروز بشریّت کرده است ، معرفت پیشرفته ‏تر است. ما به زمان ظهور امام زمان - ارواحنا فداه - این محبوب حقیقی انسان‏ها نزدیک شده ‏ایم؛ زیرا معرفت‏ ها پیشرفت کرده است.

امروز ذهنیّت بشر، آماده آن است که بفهمد، بداند و یقین کند که انسان والایی خواهد آمد و بشریّت را از زیر بارهای ظلم و ستم نجات خواهد داد. همان چیزی که همه پیغمبران برای آن تلاش کرده ‏اند. همان چیزی که پیغمبر اسلام در آیه قرآن، وعده آن را به مردم داده است: « وَ یَضَعُ عَنه‏م اصرهُم و الاغلال الَّتی کانَت عَلَیهم ». دست قدرت الهی، به وسیله یک انسان عرشی، یک انسان خدایی، یک انسان متّصل به عالم ‏های غیبی، معنوی و عوالمی که برای انسان‏ های کوته نگری مثل ما قابل درک و تشخیص نیست؛ می ‏تواند این آرزو را برای بشریّت برآورده کند. لذا دل‏ ها، شوق‏ ها و عشق ‏ها به سمت آن نقطه، متوجّه و روز به روز متوجّه‏ تر است.

یاران مهدی (عج)

برای تحقّق ظهور امام زمان (عج)، وجود ظلم و جور، شرط کافی نیست و وجود انسان‏ های صالح، انگیزه ‏های قوی، ایمان‏ های راسخ، گام ‏های استوار و دل‏ های روشن نیز لازم و ضروری است

امام زمان (عج)، کسانی را لازم دارد که در مقابل پدیده‏ های تلخ و دشوار، مردّد و متزلزل نشوند و عقب ننشینند تا بتواند با اینها وارد کار عظیمی بشود که قرار است دنیا را متحوّل کند.

… ایشان باید در مقابل همه مشکلات بایستند، یک سیستم قوی لازم است که افراد آن غیر متزلزل باشند. بصیرت نافذ و راسخ داشته باشند که هیچ مشکلی آنان را مردّد نکند و امام عزیز ما این‏گونه بود… امام زمان (عج) افرادی را لازم دارد آگاه، بصیر، خبیر، متوکّل به خدای متعال، توجّه کننده به جزئیات و آن‏گاه فداکار، کاردان در اداره جامعه و رزمجو با دشمن.

شما هستید که باید خودتان را بسازید تا ان‏شاءاللَّه آن عدّه و نصاب لازم در اختیار اراده خالصی قرار بگیرد.
تقوا ، تواضع ، فروتنی و گذشت در برابر ضعفا و مقاومت در برابر زورمندان و ستمگران از صفات سربازان امام عصر (عج) می ‏باشد.

زمینه‏ های ظهور

برای ظهور مهدی موعود - ارواحنافداه - زمینه باید آماده بشود و آن عبارت از عمل کردن به احکام اسلامی و حاکمیت قرآن و اسلام است

… پس می‏ شود زمینه ‏ها را فراهم کرد. وقتی یک چنین زمینه هایی - ان‏شاءاللَّه - گسترش پیدا کند، زمینه ظهور حضرت بقیةاللَّه - ارواحنا فداه - نیز پدید می‏ آید و مسأله مهدویت - آن آرزوی دیرین بشر و مسلمین - تحقّق پیدا می‏ کند.

شما مردم عزیز - به خصوص شما جوان‏ ها - هرچه که در صلاح خود، در معرفت و اخلاق و رفتار و کسب صلاحیت‏ ها در وجود خودتان بیشتر تلاش کنید، این آینده را نزدیک ‏تر خواهید کرد، اینها دست خود ما است.

اگر ما خودمان را به صلاح نزدیک کنیم، آن روز نزدیک خواهد شد، همچنان که شهدای ما با فدا کردن جان خودشان، آن روز را نزدیک ‏تر کردند. آن نسلی که برای انقلاب، آن فداکاری‏ ها را کردند؛ با فداکاری‏ های خودشان آن آینده را نزدیک ‏تر کردند. هرچه ما کار خیر و اصلاح درونی خود و تلاش برای اصلاح جامعه انجام بدهیم، آن عاقبت را دائماً نزدیک ‏تر می‏ کنیم.

ما باید بدانیم که ظهور ولی عصر - صلوات اللَّه علیه - همان طوری که با این انقلاب ما، یک قدم نزدیک شد؛ با همین انقلاب ما، باز هم می‏ تواند نزدیک‏ تر بشود؛ یعنی، همین مردمی که انقلاب کردند و خود را یک قدم به امام زمانشان نزدیک کردند؛ می ‏توانند باز هم یک قدم و یک قدم دیگر و یک قدم دیگر، همین مردم خودشان را به امام زمان (عج) نزدیک ‏تر کنند.

چطور؟ هرچه شما بتوانید دایره این مقدار از اسلامی که من و شما در ایران داریم ( مبالغه نمی‏ کنیم، اسلام کامل البته نیست؛ امّا بخشی از اسلام را این ملّت توانسته در ایران پیدا کند)، همین مقدار از اسلام را هرچه شما بتوانید در آفاق دیگر عالم، در کشورهای دیگر، در نقاط تاریک و مُظلم دیگر، گسترش و اشاعه بدهید؛ همان مقدار به ظهور ولیّ امر و حجّت عصر (عج)، کمک کردید و نزدیک شدید.

… نزدیک شدن ما به امام زمان (عج) یک نزدیک شدن معنوی است؛ یعنی، شما در هر زمانی تا پنج سال دیگر، تا ده سال دیگر، تا صد سال دیگر که بتوانید کیفیت و کمیّت جامعه اسلامی را افزایش بدهید، امام زمان - صلوات اللَّه علیه - ظهور خواهد کرد.

اگر بتوانید در درون خود، جامعه ‏تان - همان جامعه انقلابی - تقوا، فضیلت، اخلاق، دین‏داری، زهد، نزدیکی معنوی به خدا را در خود و دیگران تأمین کنید؛ پایه و قاعده ظهور ولی عصر - صلوات اللَّه و سلامه علیه - را مستحکم ‏تر کردید و هرچه بتوانید از لحاظ کمیت و مقدار، تعداد مسلمانان مؤمن و مخلص را افزایش بدهید، باز به امام زمان و زمان ظهور ولی عصر (عج) نزدیک ‏تر شدید.

پس ما می‏ توانیم قدم به قدم جامعه خود و زمان و تاریخ خود را به تاریخ ظهورِ ولی عصر - صلوات اللَّه و سلامه علیه - نزدیک کنیم.

نکته دوّم این است که ما امروز در انقلاب خودمان، حرکت‏ ها و روش هایی داریم. این روش‏ ها باید به کدام سمت حرکت کند؟ این نکته بسیار شایان توجّه است.

ما یک محصّلی را در نظر می‏ گیریم که این محصّل مثلاً می ‏خواهد در دانش ریاضی استاد بشود؛ حالا مقدّمات کار او را چگونه باید فراهم کنیم. باید جهت تعلیماتی که به او می‏ دهیم، جهت ریاضی باشد. معنا ندارد که ما یک نفری را که می‏ خواهیم ریاضی دان بشود، بیاییم درس فقه - مثلاً - به او یاد بدهیم. یا آن کسی که می‏ خواهد فقیه بشود، بیاییم درس طبیعی - مثلاً - به او بدهیم. باید مقدمات متناسب با نتیجه و غایت باشد.

غایت ، جامعه آرمانی مهدوی است. پس ما هم باید مقدّمات را همان جور فراهم بکنیم . ما باید با ظلم نسازیم و باید علیه ظلم، حرکت قاطع بکنیم. هر گونه ظلمی و از هر کسی. ما ما باید جهت خودمان را، جهت اقامه حدود اسلامی قرار بدهیم. در جامعه خودمان، هیچ مجالی به گسترش اندیشه غیر اسلامی و ضدّ اسلامی ندهیم. نمی‏ گویم با زور؛ نمی‏ گویم با قهر و غلبه - که می ‏دانیم با اندیشه و فکر، جز از راه اندیشه و فکر نمی‏ شود مبارزه کرد - بلکه می‏ گویم از راه ‏های درست و منطقی و معقول، باید اندیشه اسلامی گسترش پیدا کند.

باید تمام قوانین ما، مقرّرات مملکتی، ادارات دولتی، نهادهای اجرایی و همه و همه، از لحاظ ظاهر و از لحاظ محتوا، اسلامی بشود و به اسلامی شدن روز به روز نزدیک ‏تر بشود. این جهتی است که انتظار ولی عصر (عج) به ما و به حرکت ما می ‏دهد. امام زمان (عج) - در دعای « ندبه » می‏ خوانید که - در مقابل فسوق، عدوان، طغیان، نفاق مقابله می‏ کند و نفاق و طغیان و عصیان و شقاق و دو دستگی را ریشه کن می‏ کند و ازاله می‏ کند. ما هم باید در جامعه ‏مان، امروز در آن جهت حرکت کنیم و پیش برویم. این است آن چیزی که ما را به امام زمان - صلوات اللَّه علیه - از لحاظ معنوی نزدیک خواهد کرد و جامعه ما را به جامعه ولی عصر - صلوات اللَّه و سلامه علیه - آن جامعه مهدوی علوی توحیدی، نزدیک ‏تر و نزدیک ‏تر خواهد کرد.

… وقتی نتوانستند این عقیده را از مردم بگیرند؛ سعی می‏ کنند آن را در ذهن ‏های مردم خراب کنند. خراب کردن این عقیده چگونه است؟ به این صورت است که بگویند: خب آقا می ‏آید، همه کارها را درست می‏ کند!

این، خراب کردن عقیده است. این، تبدیل کردن موتور متحرّکی، به یک چوب لای چرخ است. تبدیل کردن یک داروی مقوّی، به یک داروی مخدّر و خواب‏ آور است. خود آقا می‏ آید، انجام می ‏دهد؛ یعنی چه؟! امروز تکلیف شما چیست؟ شما امروز باید چه بکنی؟ شما باید زمینه را آماده کنی، تا آن بزرگوار بتواند بیاید و در آن زمینه آماده، اقدام بکند. از صفر که نمی‏‌شود شروع کرد! جامعه‏ ای می‏ تواند پذیرای مهدی موعود - ارواحنا فداه - باشد که در او آمادگی و قابلیّت باشد؛ و الاّ مثل انبیا و اولیای طول تاریخ می‌‏شود.

چه علّتی داشت که بسیاری از انبیای بزرگ اولی العزم، آمدند و نتوانستند دنیا را از بدی‏ ها ، پاک و پیراسته کنند؟ چرا؟ چون زمینه‏ ها آماده نبود.

چرا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) در زمان خودش - با آن قدرت الهی، با آن علم متّصل به معدن الهی ، با آن نیروی اراده ، با آن زیبایی‏ ها و درخشندگی‏ هایی که در شخصیت آن بزرگوار وجود داشت، با آن توصیه‏ های پیامبر اکرم (ص) درباره او - در همین مدّت کوتاه، نتوانست ریشه بدی را بخشکاند؟

خود آن بزرگوار را از سر راه برداشتند: « قُتِلَ فی‏ محرابِ عِبادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدلِهِ ». تاوان عدالت امیرالمؤمنین (ع)، جان امیرالمؤمنین بود که از دست رفت ! چرا ؟ چون زمینه ، زمینه نا مساعد بود. زمینه را نا مساعد کرده بودند. زمینه را زمینه دنیاطلبی کرده بودند! آن کسانی که در مقابل امیرالمؤمنین (ع)، صف‏ آرایی کرده بودند - در اواخر حکومت این بزرگوار، یا در اواسط - کسانی بودند که زمینه‏ های دینی آنها، زمینه‏ های مستحکم و ماده غلیظ متناسب دینی نبود.

عدم آمادگی، این طور فاجعه به بار می‏ آورد! آن وقت اگر امام زمان (عج) در یک دنیای بدون آمادگی تشریف بیاورند، همان خواهد شد! باید آمادگی باشد. این آمادگی چگونه است؟ این، همانی است که شما نمونه هایی از آن را در جامعه خودتان مشاهده می‏ کنید. امروز در ایران اسلامی، چیزهایی از درخشندگی های معنوی وجود دارد که در هیچ جای دنیا نیست - تا آن‏جایی که ما خبر و گزارش و اطّلاع داریم، از قضایای دنیا بی خبر هم نیستیم - امروز در کجای دنیا، جوان‏ هایی پیدا می‏ شوند که روی شهوات نفس و روی مادّی‏گری پا بگذارند و سراغ معنویات بروند؟ البته گاهی یک جوان، دو جوان، یا یک آدم استثنایی گوشه ‏ای هست، همه جای دنیا پیدا می ‏شود؛ امّا این که عدّه عظیمی از یک نسل، این طور باشند، کجای دنیا هست؟

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 04:48:00 ب.ظ ]




امام زمان از دیدگاه امام خامنه‌ای (3)

هشدار

همه عقاید سازنده، مورد تهاجم دشمن قرار گرفته است… ما امروز چقدر باید هوشیار باشیم؟ دشمنان سراغ مجموعه احکام و مقرّرات اسلام رفتند. هر عقیده، هر توصیه ‏ای از شرع مقدّس که در زندگی و سرنوشت آینده فرد و جماعت و امّت اسلامی، تأثیر مثبت بارزی داشته است و به نحوی با آن کلنجار رفتند ، تا اگر بتوانند، آن را از بین ببرند، [و] اگر نتوانند، روی محتوایش کار کنند!

خوب ، ممکن است شما بگویید که مگر دشمن چه کاره است؟ چطور دشمن می ‏تواند عقاید اسلامی را کاری کند که از استفاده مردم خارج بشود ؟ نه، این خطا است. دشمن می‏ تواند؛ منتهی نه در کوتاه مدّت؛ بلکه در طول سال های متمادی. گاهی ده‏ ها سال زحمت می‏ کشند، برای این‏ که بتوانند یک نقطه درخشان را کور یا کم رنگ کنند؛ یا نقطه تاریکی را به وجود بیاورند. سال‏ های متمادی می‏ نشینند و پول خرج می‏ کنند! یکی زحمت می‏ کشد و تلاش می‏ کند؛ ولی توفیق پیدا نمی‏ کند، بعد از او کسان دیگری می‏ آیند . روی عقاید دنیای اسلام، از این گونه کارها خیلی شده است. روی عقیده توحید، عقیده امامت، روی اخلاقیات اسلامی ( معنای صبر ، معنای توکل ، معنای قناعت ) کار کرده ‏اند!

همه اینها نقاط برجسته ‏ای هستند که اگر ما مسلمان‏ ها، درست به حقیقت اینها توجّه بکنیم، تبدیل به یک موتور حرکت دهنده جامعه اسلامی می ‏شود؛ ولی وقتی روی آن کار کردند و آن را خراب و معنای آن را عوض کردند و در ذهن‏ ها به صورت دیگری جا انداختند، همین موتور محرّک، به یک داروی مخدّر و خواب آور تبدیل می‏ شود. این گونه است!

در مورد ماجرای اعتقاد به مهدی موعود (عج)؛ یعنی، این‏که در آخرالزّمان از خاندان پیامبر(ص) ، شخصی ظهور می ‏کند که دنیا را از عدل، از دادگستری و از نیکی پر می‏ کند. تبعیض ‏ها، ظلم ‏ها، سوء استفاده‏ ها و فاصله‏ های طبقاتی را از بین می‏ برد؛ نیز خیلی کار کرده‏ اند.

این عقیده که همه مسلمان‏ ها هم به آن معتقدند… از آن عقاید بسیار کارگشا است که به دلیل همین که کارگشا است، دشمن از یک طرف و البته دوستان نادان هم از یک طرف؛ گاهی دوستان نادان از روی نادانی و بر اثر بی‏ توجّهی، کاری می‏ کنند که هیچ دشمن دانایی به آن خوبی نمی‏ تواند ضربه بزند!

حالا بحث ما در مورد دشمنان دانا است؛ سراغ این عقیده آمدند. من سندی را دیدم که مربوط به ده‏ ها سال قبل؛ یعنی، آن اوایلی است که استعمار وارد شمال آفریقا شده بود، چون کشورهای شمال آفریقا؛ خیلی گرایش به اهل بیت (ع) دارند.

حالا مذهبشان هر مذهبی از مذاهب اسلامی که هست؛ امّا محبّ اهل بیت ‏اند. این کشورهای سودان و مغرب و اینها عقیده به مهدویّت در آن جاها خیلی پر رنگ است. آن زمانی که استعمار وارد آن مناطق شد - که ورود استعمار به آن مناطق در قرن گذشته است - یکی از چیزهایی که مزاحم استعمار بود، عقیده به « مهدویّت » بود!

بنده سندی را دیدم که آن بزرگان استعمار و فرماندهان استعماری، توصیه می‏ کنند که ما باید کاری بکنیم که این عقیده به « مهدویت » به تدریج از بین مردم زایل بشود! آن روز استعمارگرهای فرانسوی واستعمارگرهای انگلیسی، در بعضی جاهای آن مناطق بودند - فرقی نمی‏ کند که استعمار از کجا باشد - استعمارگرهای خارجی قضاوتشان این بود که تا وقتی عقیده به « مهدویت » در بین این مردم رایج است؛ ما نمی‏ توانیم اینها را درست در اختیار بگیریم!

ببینید، عقیده به « مهدویت » چقدر مهم است! چقدر خطا می‏ کنند کسانی که به اسم روشنفکری و به اسم تجدّدطلبی، می‏ آیند و عقاید اسلامی را بدون مطالعه، بدون اطّلاع، بدون این‏که بدانند دارند چه کار می‏ کنند، مورد تردید و تشکیک قرار می‏ دهند! اینها همان کاری را که دشمن می‏ خواهد، راحت انجام می‏ دهند!

… چند خصوصیت در این عقیده مهدویت هست، که این خصوصیات برای هر ملّتی، در حکم خون در کالبد و در حکم روح در جسم است. یکی، « امید » است. گاهی اوقات دست‏ های قلدر و قدرتمند، ملّت‏ های ضعیف را به جایی می ‏رسانند که امیدشان را از دست می ‏دهند. وقتی امید را از دست دادند، دیگر هیچ اقدام نمی‏ کنند؛ می ‏گویند چه فایده ‏ای دارد؟ ما که دیگر کار از کارمان گذشته است، با چه کسی در بیفتیم؟ چه اقدامی بکنیم؟ برای چه تلاشی بکنیم؟ ما که دیگر نمی‏ توانیم!

این روح ناامیدی است؛ استعمار این را می‏ خواهد. امروز استکبار جهانی مایل است که ملت‏ های مسلمان و از جمله ملّت عزیز ایران، دچار این حالت بشوند (روح ناامیدی). ای آقا! دیگر نمی‏ شود کاری کرد! دیگر فایده ‏ای ندارد! می‏ خواهند این را به زور در مردم تزریق کنند. ماها که در جریان خبرهای تبلیغاتی و زهرآگین دشمنان قرار داریم؛ به عیان می ‏بینیم که اغلب این خبرهایی که تنظیم می‏ کنند، برای مأیوس کردن مردم است. مردم را از اقتصاد و از فرهنگ مأیوس کنند؛ متدیّنین را از گسترش دین مأیوس کنند؛ آزادی‏ طلب‏ ها و علاقه‏ مندان به مسائل فرهنگی و مسائل سیاسی را از امکان کار سیاسی یا کار فرهنگی مأیوس کنند. آینده را در نظر افرادی که چشم به آینده دوخته ‏اند، تیره و تار جلوه بدهند!

برای چی ؟ برای این که این مجموعه انسانی که دارد با امید کار می‏ کند، این جوشش و این امید را از او بگیرند. آن را به یک موجود مرده، یا شبیه مرده تبدیل بکنند، تا بتوانند هرکاری که مایلند انجام بدهند! با یک ملت زنده که نمی‏ توانند هرکاری که بخواهند، انجام دهند. یک جسم بیهوش مدهوش بی‏ حسی که آن‏جا افتاده است، هرکس هرچه دلش خواست، می‏ تواند به او تزریق کند. با او هرکاری می ‏تواند بکند؛ اما با یک موجود سرحال زنده باهوش متحرک و فعّال که نمی‏ توانند هرکاری را انجام بدهند!

…امروز هر نَفَسی، هر حنجره ‏ای که برای ناامید کردن مردم بدمد، بدانید که این حنجره در اختیار دشمن است؛ چه خودش بداند، چه خودش نداند! هر قلمی که کلمه‏ ای را در جهت نا امید و مأیوس کردن مردم روی کاغذ بیاورد، این قلم متعلق به دشمن است؛ چه صاحب این قلم بداند، چه نداند ! دشمن از او استفاده می‏ کند.

… البته وقتی نتوانستند این عقیده را از مردم بگیرند؛ سعی می‏ کنند آن‏ را در ذهن‏ های مردم خراب کنند. خراب کردن این عقیده چگونه است؟ به این صورت است که بگویند: خب آقا می‏ آید، همه کارها را درست می‏ کند! این خراب کردن عقیده است. این تبدیل کردن یک داروی مقوّی، به یک داروی مخدر و خواب آور است. خود آقا می‏ آید، انجام می‏ دهد؛ یعنی چه؟ امروز تکلیف شما چیست؟ شما امروز باید چه بکنی؟ شما باید زمینه را آماده کنی تا آن بزرگوار، بتواند بیاید و در آن زمینه آماده اقدام بکند.

مبنای کار قدرت‏ های طاغوتی بر این است که فروغ امید را در دل‏ها بمیرانند و همه امیدها را به یک نقطه مادی؛ یعنی، پول و زخارف کم ارزش دنیا متمرکز کنند که سر رشته آن نیز در دست خود آنها است.

همه چیز را با حساب های کمّی و پولی محاسبه می‏ کنند و معنویات را از حساب خارج می‏ کنند و به ویژه می‏ کوشند که آن آینده موعود را از چشم ملت‏ ها دور نگه ‏دارند؛ اما ملت‏ ها باید امیدوار باشند تا این اراده تکوینی الهی تحقق پیدا کند.

…اعتقاد به مهدی موعود (عج)، شیعه را تا امروز از آن همه پیچ و خم‏ های عجیب و غریبی که در سر راهش قرار داده بودند، عبور داده است و امروز بحمدالله عزت و پرچم سربلندی اسلام و قرآن، در دست شما ملت مسلمان و شیعه ایران است. هرجا که چنین اعتقادی باشد، همین امید و مبارزه وجود دارد.

به همین خاطر، یکی از اساسی‏ ترین کارهای استعمار واستکبار و ایادی آنها، این بوده است که عقیده امید و مبارزه را در دل مردم از بین ببرند. بارها خواسته ‏اند این چراغ را خاموش کنند؛ ولی نتوانسته ‏اند.

ما می ‏دانیم که استعمار و استکبار، چه تلاشی را در این جهت - نه فقط در ایران بلکه در سطح دنیای اسلام - انجام داده است؛ تا این چراغ را خاموش کند. در یک گزارش بسیار مهمی که مربوط به سال‏ها قبل است و جدید نیست؛ تلاش گروه‏ های تبلیغی مسیحیت را که از اروپا به سمت شمال آفریقا اعزام می‏ شدند تا جاده استعمار را در آن‏جا صاف کنند، نشان داده بود. یکی از غصّه‏ های دین داران دنیا، این است که قدرت‏مندان مسلّط بر کشورهای مسیحی، تبلیغ علی الظاهر دین مسیح در سطح دنیا را، وسیله ‏ای برای پیش بردن ماشین استعمار قرار دادند و اینها جاده صاف کن استعمار شدند. گروه‏ های تبلیغی وبه اصطلاح تبشیری را، به عنوان تبلیغ مسیحیت - که ظاهرش تبلیغ مسیحیت بود؛ اما باطن قضیه این بود که راه را باز کنند تا استعمارگران اروپایی از کشورهای مختلف اروپای آن روز، وارد کشورهای اسلامی بشوند و قدرت سیاسی را قبضه کنند - به اطراف دنیا فرستادند و متأسفانه در بسیاری از جاها هم موفق شدند.

این گزارش، مربوط به گروه ‏های تبلیغی در شمال آفریقا است. گزارشگر می‏ نویسد:

«یکی از مشکلات ما در سر راه تبلیغ مسیحیت وپیشرفت استعمار در شمال آفریقا و منطقه تونس و مغرب ، این است که این مردم اعتقاد دارند که « مهدی موعود » خواهد آمد و اسلام را سربلند خواهد کرد».

گزارشگر، این را در گزارش رسمی خود می ‏نویسد و برای آن هیأتی که مسؤول رسیدگی به این کارهاست، می ‏فرستد.

بنابراین ،نفس اعتقاد به مهدی موعود (عج)، باعث ایجاد مشکل برای استکبار و استعمار شده بود؛ در حالی که اعتقادی که برادران ما در آن مناطق دنیا دارند، به روشنی و وضوح اعتقادی که ما امروز در این‏جا داریم، نیست؛ بلکه بیشتر، ابهامات و کلی گویی وجود دارد تا تعیین مصداق و مورد و نام و خصوصیات. در عین حال، استعماگران از این امید ترسیدند.

در همین کشور خود ما، یکی از بزرگان علما وروحانیون محترمی که امروز بحمدالله در میان ما هستند وبرکات وجود ایشان باز هم شامل حال مردم می‏ شود؛ برای من نقل می‏ کردند که در اوایل روی کار آمدن رژیم منحوس و فاسد و وابسته پهلوی، آن کودتاگر بی سواد فاقد هرگونه معرفت و معنویت، یکی از آخوندهای وابسته به دربار را صدا کرد و از او پرسید: این قضیه امام زمان چیست که این گونه مشکلاتی برای ما درست کرده است؟ این آخوند هم بر طبق دل و میل او، جوابی می‏ گوید و آن قلدر هم مأموریت می ‏دهد که بروید، مسأله را حل و تمام کنید واین اعتقاد را از دل مردم بیرون بیاورید!! او می‏ گوید : این کار آسان نیست و خیلی مشکلات دارد و باید کم کم وبا مقدمات شروع کنیم. البته آن مقدّمات به فضل پروردگار و با هوشیاری علمای ربانی و آگاهان این کشور، در آن دوران ناکام ماند و نتوانستند آن نقشه شوم را عملی کنند. در کشور ما، یک کودتاچی غاصب، از طرف دستگاه ‏های قدرت استعماری، مأموریت داشت که بیاید ایران را قبضه کند و کشور را دو دستی تحویل دشمن بدهد و برای آن که بتواند بر این مردم مسلط بشود، یکی از مقدّمات لازمش این بود که عقیده به مهدی موعود (عج) را از ذهن مردم پاک کند.

دشمنانِ تفکر و اعتقاد به مهدویت - که این اندیشه را به زیان خود می‏ دانند - همواره تلاش کرده‏اند تا آن‏را از اذهان مردم بزدایند ویا مفاهیم اعتقاد به مهدویت را تحریف کنند؛ لذا امروز در نقطه مقابل این تلاش دشمنان، باید در جهت اعتقاد و عمل و تبلیغ و تبیین حقیقت « مهدویت » حرکت کنیم.

استکبار جهانی و صهیونیزم در تلاش هستند تا ملت های تحت سیطره آنان، به وضع تحمیل شده عادت کنند و آن را رنگی ثابت، ابدی و تغییرناپذیر بپندارند. قدرت‏ های استکباری خواهان غفلت، خواب آلوده بودن، نداشتن آرمان ونیز عدم تحرک ملت‏ ها هستند و چنین وضعی را بهشت خود می‏ دانند؛ امّا انتظار فرج موجب می‏شود که انسان به وضع موجود قانع نباشد و بخواهد به وضعی بهتر وبرتر دست پیدا کند.

اگر فطرت انسانی، تحت فشار قدرت‏ های استکباری، مسخ و لگدمال نشود؛ دل‏ها به طور فطری و طبیعی منتظر چنان آینده‏ ای ( محیطی آکنده از عدل واقعی ) است و بدون تردید آن قدرت متّکی بر عدل مطلق الهی، پرچم خواهد برافراشت.

…قدرت جهنّمی استکبار و صهیونیزم ، امروز با تکیه بر پول وتبلیغات واستفاده از شعارهای ظاهر فریب ( مانند حقوق بشر ، حقوق زن و حقوق اساسی ملت‏ ها ) برای تحمیل ظلم بر ملت‏ ها و ترویج فساد، دورویی، تزویر و ریاکاری و نفاق در جوامع بشری تلاش می‏ کند و در طول تاریخ، چنین شرایطی وجود نداشته است؛ اما برای تحقق ظهور امام زمان (عج)، وجود ظلم و جور، شرط کافی نیست و وجود انسان‏ های صالح، انگیزه‏ های قوی، ایمان‏ های راسخ، گام‏ های استوار و دل‏ های روشن نیز لازم و ضروری‏ است.

دشمن‏ ترین اشخاص با این عقیده وبا شخص آن بزرگوار ،ستمگران عالم‏ اند از روز غیبت آن حضرت - بلکه از روز ولادت آن حضرت - تا امروز؛ آن کسانی که وجودشان با ستم و با زورگویی همراه بوده، به دشمنی با این بزرگوار، با این پدیده الهی، با این نور وبا این شمشیر الهی مشغول شدند. امروز هم مستکبرین وستمگران عالم ، با این فکر و این عقیده، مخالف و دشمن ‏اند. می دانند که این عقیده و این عشق - که در دل‏ های مسلمین، به خصوص در دل های شیعه است - برای هدف‏ های ستمگرانه آنها مزاحم است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 04:38:00 ب.ظ ]




امام زمان از دیدگاه امام خامنه‌ای (2)

انتظار

الف. مفهوم‏

انتظار« فرج »… یعنی، انتظار حاکمیّت قرآن و اسلام. شما به آنچه فعلاً جهان در آن قرار دارد، قانع نیستید. حتّی به همین پیشرفتی هم که با انقلاب اسلامی به دست آوردید، قانع نیستید. می‏ خواهید باز هم به حاکمیت قرآن و اسلام، نزدیک ‏تر بشوید. این انتظار « فرج » است. انتظار فرج، یعنی، انتظار گشایش از کار انسانیّت.

امروز کار انسانیت، در گره‏ های سخت، پیچیده و گره خورده است.

…، امروز فرهنگ مادّی، به زور به انسان‏ ها تحمیل شده است؛ این یک گره است. امروز در سطح دنیا، تبعیض انسان‏ ها را می‏ آزارد؛ این گره بزرگی است.

امروز کارِ ذهنیتِ غلط مردم دنیا را به آن‏جا رسانده است که فریاد عدالت‏خواه یک ملّت انقلابی، در میان عربده ‏های مستانه قدرت گرایان و قدرتمندان گم می ‏شود؛ این یک گره است.

امروز مستضعفان آفریقا و آمریکای لاتین، میلیون‏ ها انسان گرسنه آسیا و آسیای دور، میلیون‏ ها انسان رنگین پوستی که از ستم تبعیض نژادی رنج می‏ برند؛ چشم امیدشان به یک فریادرس و نجات بخش است و قدرت های بزرگ نمی‏ گذارند، ندای این نجات‏ بخش به گوش آنها برسد؛ این یک گره است.

فرج؛ یعنی، باز شدن این گره ‏ها. دید را وسیع کنیم؛ به داخل خانه خودمان و زندگی معمولی خودمان محدود نشویم. در سطح دنیا « انسانیت » فرج می ‏طلبد؛ امّا راه « فرج » را نمی‏ داند. شما ملّت انقلابی مسلمان، باید با حرکت منظّم خود در تداوم انقلاب اسلامی، به فرج جهانی انسانیّت نزدیک بشوید و شما باید به سوی ظهور مهدی موعود (عج) و انقلاب نهایی اسلامی بشریّت - که سطح عالم را خواهد گرفت و همه این گره‏ ها را باز خواهد کرد - قدم به قدم، خودتان نزدیک بشوید و بشریّت را نزدیک کنید. انتظار « فرج » این است.

« انتظار » ظهور امام زمان (عج)، به معنای انتظار برای پر شدن جهان از عدل و داد و عدالت برای همه انسان‏ ها [و] انتظار رفع ظلم از صحنه زندگی بشر و انتظار فرا رسیدن دنیایی برتر از لحاظ معنوی و مادّی است

« انتظار » به معنای اشتیاق انسان، برای دسترسی به وضعی برتر و بالاتر است و این حالتی است که بشر همیشه باید در خود حفظ کند و پیوسته در حال انتظار فرج الهی باشد.

گشایش ابواب رحمت و معرفت و سرازیر شدن سرچشمه‏ های معرفت بر دل انسان، یکی از عمومی‏ ترین نمونه‏ های انتظار فرج است.
انتظار ظهور، اشتیاق انسان‏ های صالح برای گسترش عدالت است
انتظار؛ یعنی، دل سرشار از امید بودن نسبت به پایان راه زندگی بشر؛ ممکن است کسانی آن دوران را نبینند و نتوانند درک کنند (فاصله هست)؛ امّا بلاشک آن دوران وجود دارد.

ب. ابعاد

انتظار فرج و اعتقاد به مهدویّت علاوه بر ابعاد منطقی، فکری و استدلالی بسیار بارز - آن دارای جنبه‏ های عاطفی، معنوی و ایمانی عمیق و بسیار مهمّی است و امید ناشی از ایمان و اعتقاد به وجود منجی، همواره سرمایه عظیم حرکت‏ های بزرگ در جوامع اسلامی و شیعی شده است.

قانع نشدن به وضع موجود و تلاش فزاینده و مستمر در انجام اعمال نیک و خیر، یک بُعد از انتظار است.

امید به آینده ‏ای روشن - که در آن سراسر زندگی بشر را تفکّر الهی فرا خواهد گرفت - بُعد دیگر انتظار است . ملّت منتظر ایران، با تکیه بر امید به پیشرفت و موفّقیّت، دست به اقدام ، تلاش و انقلاب زد و پیروز شد؛ لذا مردم ما باید روح « انتظار » را به تمام معنا در زندگی خود زنده کنند

ج. آثار

این عقیده مبارک برای شیعه - آن وقتی که آن را درست فهمیده باشد و با آن درست رفتار بکند - یک منبع فیض و یک منبع نور است.

علاوه بر اینکه آحاد مردم مسلمان و معتقدان و شیعه، باید در قلب و در عمل خود، سعی کنند که رابطه معنوی و فکری را با آن بزرگوار حفظ بکنند و خود را به صورتی تربیت کنند و بار بیاورند که امام معصوم - که به اراده الهی و با علم الهی، محیط به همه حرکات ما است - از آنها راضی باشد؛ خود این عقیده نیز آثار و خصوصیاتی دارد که این خصوصیات برای همه ملّت ها و برای ملّت مسلمان ما، حیات بخش است و عمده این خصوصیات و آثار هم، عبارت است از « امید به آینده ».

امروز هر فرد شیعه، می‏ داند که در یک آینده‏ ای - آن آینده، ممکن است خیلی نزدیک باشد، ممکن است دور دست باشد، به هر حال قطعی است - این بساط ظلم و بی عدالتی و زورگویی، که امروز در دنیا هست، برچیده خواهد شد. می‏ داند که این وضعی که مستکبران در دنیا به وجود آورده ‏اند - که هر کسی حرف حقّی بزند و راه حقّی را دنبال کند، از طرف آنها مورد فشار قرار می‏ گیرد و اراده فاسد خودشان را بر ملّت‏ ها تحمیل می‏ کنند - یک روزی از بین خواهد رفت و گردن کشان، طاغیان، یاغیان و قدرت‏ های زورگوی عالم، ناگزیر خواهند شد که در مقابل حقّ، تسلیم بشوند یا از سر راه حرکت حق، برداشته بشوند هر فرد مسلمان - به خصوص هر فرد شیعه - این را می ‏داند و به آن یقین دارد.

این خیلی امید بخش است. این موجب می‏ شود که هر انسان خیرخواه و مصلح و علاقه ‏مند به صلاح ، کار و تلاش و مجاهدت خود را در راه صلاح، با امید به آینده انجام بدهد. ببینید این عقیده چقدر ارزش‏مند، دارای تأثیر و حیات بخش است.(40)

احساسات بسیار خوب است. عواطف پشتوانه بسیاری از اعمال نیکوی انسان‏ ها است. ایمان و عقیده قلبی، به وجود این منجی عظیم عالم، شفابخش بسیاری از بیماری‏ ها و دردهای معنوی و روحی و اجتماعی است.

مردم ما، ولیّ اللَّه اعظم و جانشین خدا در زمین و بقیه اهل بیت پیامبر را، با نام و خصوصیات می‏ شناسند؛ از لحاظ عاطفی و فکری با او ارتباط برقرار می‏ کنند؛ به او می‏ گویند؛ به او شِکوِه می ‏برند؛ از او می‏ خواهند و آن دوران آرمانی (دوران حاکمیّت ارزش‏های والای الهی بر زندگی بشر) را انتظار می‏ برند. این انتظار دارای ارزش زیادی است. این انتظار به معنای آن است که وجود ظلم و ستم در عالم، چشمه امید را از دل‏ های منتظران نمی‏ زداید و خاموش نمی‏ کند. اگر این نقطه امید در زندگی جمعیتی نباشد ، چاره ‏ای ندارد جز این‏که به آینده بشریت، بدبین باش

قبل از ظهور مهدی موعود (عج)، در میدان‏ های مجاهدت، انسان‏ های پاک امتحان می‏ شوند. در کوره‏ های آزمایش وارد می‏ شوند و سربلند بیرون می‏ آیند و جهان به دوران آرمانی و هدفیِ مهدی موعود - ارواحنا فداه - روز به روز نزدیک تر می‏ شود. این، آن امید بزرگ است

انتظار و امید، به انسان جرأت اقدام و حرکت و نیرو می‏ بخشد و شیعیان و پیروان آن حضرت، باید کسب آمادگی معنوی، روحی و ایمانی را جزو وظایف خود بدانند و سرمایه عظیم امید، ایمان و نورانیت را در خود ایجاد کنند تا در حرکت جهانی امام زمان (عج)، در ردیف نزدیکان (خواص)، یاران و همکاران آن حضرت قرار گیرند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 04:36:00 ب.ظ ]




امام زمان از دیدگاه امام خامنه‌ای <1>

شیعه و مهدویّت‏

فرقی که ما شیعه‏ ها، با دیگران و بقیه فِرَق اسلامی و غیر اسلامی داریم، این است که ما این شخص عظیم و عزیز را می‏ شناسیم؛ اسمش را می ‏دانیم؛ تاریخ ولادتش را می‏ دانیم؛ پدر و مادر عزیزش را می‏ شناسیم و قضایایش را می ‏دانیم؛ ولی دیگران اینها را نمی‏ دانند. آنها عقیده پیدا نکردند، یا باخبر نشدند و نمی ‏دانند؛ ولی ما می ‏دانیم، تفاوت این‏جا است. به همین دلیل است که توسّلات شیعه، زنده‏ تر، پر شورتر، با معناتر و با جهت‏ تر است.

خصوصیت اعتقاد شیعه در این مسأله، این است که یک موضوع کلّی را با همه خصوصیاتش، با معرّفی کامل شخص می‏ شناسد، در ابهام نیست.

ما، ولیّ و سیّد خود را، سرور و سالار عالمیان - را که امام ما - است می‏ شناسیم. پدر، مادر، تاریخ تولّد و قضایای ولادت مبارک او را می‏ دانیم. کسانی این قضایا را با خبرهای صادق و موثّق نقل کرده ‏اند، همه اینها برای ما روشن است؛ لذا ما می ‏دانیم که عشق ما، دل ما و ایمان ما، متوجّه و متعلّق به کیست.

این حقیقت، در هیچ جای جهان اسلام، مثل محیط زندگی ملّت عزیز ما و شیعیان، این برجستگی و این چهره درخشان و این روح پر تپش و پر امید را ندارد. این به خاطر آن است که ما، به برکت روایات متواتره خودمان، شخص مهدی موعود (عج) را با خصوصیاتش می‏ شناسیم.

عید اللَّه الاکبر

روز ولادت مهدی موعود - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - حقیقتاً روز عید همه انسان‏ های پاک و آزاده عالم است. فقط کسانی در این روز، ممکن است احساس شادی و خرسندی نکنند که یا جزو پایه‏ های ظلم و یا جزو پیروان طواغیت و ستمگران عالم باشند؛ و الاّ کدام انسان آزاده ‏ای است که از گسترش عدالت، از بر افراشته شدن پرچم دادگری و رفع ظلم در سراسر جهان، خرسند نشود و آن را آرزو نکند!

تفاوت عید ولادت حضرت بقیة اللَّه با بقیه اعیاد اسلامی این است که اعیاد بزرگ، همه از گذشته حکایت می‏ کنند؛ امّا عید ولادت حضرت بقیةاللَّه به آینده نوید می‏‌دهد. برای همین است که دل‏ های مؤمنان، به این روز بزرگ و این ولادت عظیم، وابسته است.
روز نیمه شعبان، روز امید و ایمان به آینده، روز مجاهدان پاکباز و صادق و روز نگاه به آینده روشن و تلاش برای آن است.

روز ولادت حضرت مهدی موعود - ارواحنا فداه - یک عید حقیقی، برای همه افراد بشر و آن کسانی که ستمی کشیدند؛ رنجی بردند؛ دلی سوزاندند؛ اشکی ریختند و انتظاری کشیدند و کسانی که با مشاهده ناملایمات، در طول حیات خود و در هر نقطه‏ ای از عالم - و حتّی در نقطه‏ ای از تاریخ - مصیبتی تحمّل کرده اند؛ است. همه آنها در مثل چنین روزی و به یاد امروز، احساس شادمانی و امید و نشاط کرده ‏اند.

این ولادت بزرگ و این حقیقت عظیم، متعلّق به یک ملّت و یک زمان خاص نیست؛ بلکه متعلّق به بشریّت است. این « میثاق اللَّه الَّذی‏ أَخذَهُ وَ وَکَّدَهُ » میثاق خدا با انسان است. « وَعْدَ اللَّه الَّذی‏ ضَمِنَهُ » این وعده خدا است که تحقّق آن را ضمانت کرده است. همه انسان‏ های طول تاریخ، نسبت به این پدیده عظیم و شگفت آور، احساس نیاز معنوی و قلبی کرده‏ اند؛ چون تاریخ از اوّل تا امروز و از امروز تا لحظه طلوع آن خورشید جهان تاب ، با ظلم و بدی و پلیدی، آمیخته بوده است.

همه کسانی که از ظلمی رنج برده ‏اند - چه آنهایی که به خود آنان ظلم شده است و رنج برده‏ اند و چه کسانی که به ستم کشی دیگران نگاه کرده ‏اند و رنج برده ‏اند - با یاد ولادت این منجی عظیم تاریخ و بشر ، در دلشان امیدی به وجود می‏ آید.

… روز ولادت ، برای همه بشر و تاریخ - حتّی برای گذشتگان - عید است. کسانی که در دوران تاریک فرعون‏ ها، نمرودها، ابوجهل‏ ها و سلاطین ظالم، در فقر و ظلم و تبعیض سر کردند و مردند و رنج کشیدند و روی خوبی ندیدند، امروز (نیمه شعبان) برای آنها هم عید است.

اگر روح آنها در عالم برزخ، از بعضی از تفضّلاتی که پاره‏ ای از ارواح برخوردارند، بهره ‏مند باشند؛ یقیناً آنها هم مثل چنین روزی، شادی خواهند کرد. امروز با بقیه ایّام و اعیاد تفاوت دارد. واقعاً اگر ما امروز را ((عید اللَّه الاکبر)) بنامیم، مبالغه و گزاف نیست

عطر حضور

امام بزرگوار و عزیز و معصوم و قطب عالم امکان و ملجأ همه خلایق، اگرچه غایب است و ظهور نکرده؛ امّا حضور دارد. مگر می ‏شود حضور نداشته باشد؟ مؤمن، این حضور را در دل خود و با وجود و حواسّ خویش، حسّ می‏ کند. آن مردمی که می‏نشینند، راز و نیاز می‏ کنند، دعای « ندبه » را با توجّه می‏ خوانند، زیارت « آل یاسین » را زمزمه می‏ کنند و می‏ نالند؛ می‏ فهمند چه می‏ گویند. آنها حضور این بزرگوار را حس می‏ کنند، لو هنوز ظاهر نشده و غایب است. غیبت او، به احساس حضورش ضرری نمی ‏زند. ظهور نکرده است؛ امّا هم در دل‏ ها و هم در متن زندگی ملّت حضور دارد. مگر می‏ شود حضور نداشته باشد؟

شیعه خوب، کسی است که این حضور را حس کند و خود را در حضور او احساس نماید. این ، به انسان امید و نشاط می‌‏بخشد.

یکی از آن خورشیدهای فروزان، به فضل و کمک پروردگار و به اراده الهی، امروز در زمان ما به عنوان « بقیّة اللَّه فی ارضه »، به عنوان « حجّة اللَّه علی عباده »، به عنوان « صاحب زمان » و « ولیّ مطلق الهی » در روی زمین وجود دارد. برکات وجود او، انوار ساطعه از وجود او، امروز هم به بشر می‏‌رسد.

امروز وجود مقدّس حضرت حجّت - ارواحنا فداه - در میان انسان‏ های روی زمین، منبع برکت، منبع علم، منبع درخشندگی، زیبایی و همه خیرات است.

چشم ‏های ناقابل و تیره ما، آن چهره ملکوتی را از نزدیک نمی ‏بیند؛ امّا او مثل خورشیدی درخشان است. با دل‏ ها مرتبط و با روح‏ ها و باطن‏ ها متّصل است و برای انسانی که دارای معرفت باشد، موهبتی از این برتر نیست که احساس کند، ولیّ خدا، امام بر حق، عبد صالح، بنده برگزیده، در میان همه بندگان عالم و مخاطب به خطاب خلافت الهی در زمین، با او و در کنار او است. او را می ‏بیند و با او مرتبط است

این بزرگوار، در فضای ذهنی و معنوی جامعه ما، حضور دارد و جوانان مؤمن و با اخلاص نیز با آن حضرت، قلباً در ارتباط هستند. این ارتباط، به معنای حقیقی کلمه، دو جانبه است و در حالات برجسته شور و محبّت و احساس و عواطفی که ملّت ایران، نسبت به این بزرگوار دارند، این ارتباط طرفینی است.

امام معصوم و بازمانده عترت پیغمبر و اهل‏بیت (ع)، در طول این زمان های اخیر، در میان جوامع بشری بوده است؛ امروز هم در میان ما است.

ارتباط قلبی و معنوی بین آحاد مردم و امام زمان (عج)، امید و انتظار را به طور دائم در دل آنها زنده نگه می‌‏دارد و این خود، یکی از پر برکت‏‌ترین حالات انسانی است

اهل معنا و باطن، در توسّلات معنوی خود، این بزرگوار را مورد توجّه و نظر دائمی قرار می ‏دهند و به آن حضرت توسّل می‏ جویند و توجّه می ‏کنند. نفس پیوند قلبی و تذکّر و توجّه روحی به آن مظهر رحمت و قدرت و عدل حق تعالی ، انسان را عروج و رشد می‏ دهد و وسیله پیشرفت انسان را - روحاً و معناً - فراهم می‏ کند.

این، یک میدان وسیعی است. هر کسی در باطن و قلب و دل و جان خود، با این بزرگوار مرتبط باشد، بهره خودش را خواهد برد. البته، توجّه به کانون نور، باید توجّه حقیقی باشد.

لقلقه زبان در این زمینه، تأثیر چندانی ندارد. اگر انسان، روحاً متوجّه و متوسّل شد و معرفت کافی برای خود به وجود آورد، بهره خودش را خواهد برد. این، یک میدان فردی و تکامل شخصی و معنوی است.

نزدیک شدن به امام زمان (عج)، نه نزدیک شدن در مکان هست و نه نزدیک شدن به زمان. شما که می‏ خواهید به ظهور امام زمان (عج) نزدیک بشوید؛ ظهور امام زمان (عج) یک تاریخ معیّنی ندارد که صد سال دیگر مثلاً یا پنجاه سال دیگر… تا ما بگوییم که ما از این پنجاه سال، یک سال و دو سال و سه سالش را گذراندیم، چهل و شش سال و چهل و هفت سال دیگر باقی مانده [است‏]. نه؛ از لحاظ مکان هم نیست که ما بگوییم: ما از این‏جا حرکت می‏ کنیم به طرف مثلاً شرق یا غرب عالم یا شمال یا جنوب عالم، تا ببینیم که ولی‏ عصر(عج) کجا است و به او برسیم، نه.

نزدیک شدن ما به امام زمان (عج) یک نزدیک شدن معنوی است؛ یعنی، شما در هر زمانی تا پنج سال دیگر، تا ده سال دیگر، تا صد سال دیگر که بتوانید کیفیت و کمیت جامعه اسلامی را افزایش بدهید، امام زمان - صلوات اللَّه علیه - ظهور خواهد کرد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 04:32:00 ب.ظ ]





اهداء ثواب نماز و قرائت قرآن به امام زمان (ع)

ائمه معصومین، علیهم السلام از این هدیه ها بی نیازند، همانگونه که دریا از آنچه ابرها بر آن می بارند بی نیاز است . ولی ما بی نیاز نیستیم از اینکه به ایشان هدیه ای تقدیم نماییم .
یکی از آداب و وظایف مؤمنان منتظر در عصر غیبت، هدیه کردن ثواب نماز یا قرائت قرآن به امام زمان علیه السلام، است . همانطور که هر یک از ما برای نشان دادن علاقه و محبت خود به دیگران، کلمات محبت آمیز بر زبان می آوریم، به دیدارشان می رویم یا به آنان هدیه می دهیم تا از دوستی و محبت متقابل آنها برخوردار شویم، با بر زبان آوردن آیات زیبای قرآن یا عبارات و آیات نماز، عشق و علاقه قلبی خویش را به مولایمان حضرت صاحب الزمان (ع) هدیه می کنیم تا از محبت و دوستی آن امام بزرگوار بیشتر بهره مند گردیم .
چنانکه نقل است در زمان امام حسن مجتبی (ع) دخترک خدمتکاری با دسته گلی خوشبو نزد امام آمد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه نمود . امام در مقابل این کار پاداش بزرگی به وی بخشید . سپس در مقابل نگاه متعجب اطرافیان خود فرمود: خداوند به ما دستور داده و فرموده است:هر گاه کسی شما را ستایش کند شما باید در مقابل به ستایشی بهتر از آن یا مانند آن پاسخ دهید . (1)در واقع ائمه معصومین، علیهم السلام ما از این هدیه ها بی نیازند، همانگونه که دریا از آنچه ابرها بر آن می بارند بی نیاز است . ولی ما بی نیاز نیستیم از اینکه به ایشان هدیه ای تقدیم نماییم .
البته در اینکه نماز مخصوصی به عنوان هدیه به حضرت مهدی یا به یکی از ائمه اطهار، علیهم السلام، به جای آوریم یا سوره ای را به عشق آنان ختم کنیم، هیچ حد و وقت و شماره ای نیست و هر کس به مقدار محبت و توانایی اش به محبوبش هدیه تقدیم می کند و بر حسب طاقتش او را خدمت می نماید . بدون شک نماز و قرآنی که با این نیت آغاز می شود علاوه بر ثواب و پاداشی که برای صاحب آن به همراه دارد، پیوند و ارتباط انسان مومن را با امام غائبش محکم تر می کند که به وسیله آن می تواند به محبوب خویش نزدیک تر شود .
چنانکه امام موسی کاظم (ع) در فضیلت آنان که ثواب قرائت و ختم قرآن رابه پیامبر و ائمه اطهار، علیهم السلام، هدیه می کنند، فرموده اند:پاداش آنان این است که در روز قیامت با ما اهل بیت خواهند بود .همچنین یکی از معصومین، علیهم السلام، روایت است که فرموده اند:هر کس ثواب نماز خود (چه واجب و چه مستجب) را برای رسول خدا و امیر المؤمنین و امامان بعد از آن حضرت، علیهم السلام، قرار دهد خداوند ثواب نمازش را آنقدر افزایش می دهد که از شمارش آن نفس قطع می گردد و پیش از آنکه روحش از بدنش برآید به او گفته می شود: هدیه تو به ما رسید پس امروز، روز پاداش و تلافی کردن (نیکیهای) توست . دلت خوش و چشمت روشن باد به آنچه خداوند برایت مهیا فرموده و گوارایت باد آنچه که به آن رسیده ای .

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:45:00 ب.ظ ]




چهل حدیث گهربار از امام زمان حضرت مهدی(عج)
امام زمان میفرمایند:
اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنها را به طاعت و بندگى خويش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پيمان الهى اتّحاد واتّفاق مى‌داشتند و عهد و پيمان را محترم مى‌شمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمى‌افتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مى‌شدند…

1- توجّه امام مهدى(عليه السلام) به شيعيان خويش

إِنّا غَيْرُ مُهْمِلينَ لِمُراعاتِكُمْ، وَ لا ناسينَ لِذِكْرِكُمْ، وَ لَوْ لا ذلِكَ لَنَزَلَ بِكُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَكُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا:

ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى‌كنيم و ياد شما را از خاطر نبرده ‌يم، كه اگر جز اين بود گرفتارى‌ها به شما روى مى‌آورد و دشمنان، شما را ريشه كن مى‌كردند. از خدا بترسيد و ما را پشتيبانى كنيد.

2- عمل صالح و تقرّب به اهل بيت(عليهم السلام)

فَلْيَعْمَلْ كُلُّ امْرِء مِنْكُمْ بِما يُقَرَّبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا، وَلْيَتَجَنَّبْ ما يُدْنيهِ مِنْ كَراهِيَّتِنا وَ سَخَطِنا، فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فُجْأَةً حينَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ، وَ لا يُنْجيهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلى حَوْبَة:

هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مى‌سازد، عمل كند و از آنچه كه خوشايند ما نبوده و خشم ما در آن است، دورى گزيند، زيرا خداوند به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه توبه برايش سودى ندارد و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد.

3- تسليم در مقابل دستورهاى اهل بيت(عليهم السلام)

فَاتَّقُوا اللّهَ، وَ سَلِّمُوا لَنا، وَ رُدُّو الاَْمْرَ إِلَيْنا، فَعَلَيْنَا الاِْصْدارُ، كَما كانَ مِنَّا الاِْيرادُ، وَ لا تَحاوَلُوا كَشْفَ ما غُطِّىَ عَنْكُمْ، وَ اجْعَلُوا قَصْدَكُمْ إِلَيْنا بِالْمَوَدَّةِ عَلَى السُّنَّةِ الْواضِحَةِ:

از خدا بترسيد و تسليم ما شويد و كارها را به ما واگذاريد، بر ماست كه شما را از سرچشمه، سيراب برگردانيم، چنان كه بردن شما به سرچشمه از ما بود، در پى كشف آنچه از شما پوشيده شده نرويد. مقصد خود را با دوستى ما بر اساس راهى كه روشن است به طرف ما قرار دهيد.

4- تحقّق حتمى حقّ

أَبَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ لِلْحَقِّ إِلاّ إِتْمامًا وَ لِلْباطِلِ إِلاّ زَهُوقًا، وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَىَّ بِما أَذْكُرُهُ:

خداوند مقدّر فرموده است كه حقّ به مرحله نهايى و كمال خود برسد و باطل از بين برود، و او بر آنچه بيان نمودم گواه است.

5- خلقت هدفدار و هدايت پايدار

إِنَّ اللّهَ تَعالى لَمْ يَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا وَ أَبْصارًا وَ قُلُوبًا وَ أَلْبابًا ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِمُ النَّبِيّينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ، يَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِيَتِهِ وَ يُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دينِهِمْ وَ أَنـْزَلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا، وَ بَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلائِكَةً يَأْتينَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَيْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذى جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَيْهِمْ:

خداوند متعال، خلق را بيهوده نيافريده و آنان را مهمل نگذاشته است، بلكه آنان را به قدرتش آفريده و براى آنها گوش و چشم و دل و عقل قرار داده، آن گاه پيامبران را كه مژده دهنده و ترساننده هستند به سويشان برانگيخت تا به طاعتش دستور دهند و از نافرمانى‌اش جلوگيرى فرمايند و آنچه را از امر خداوند و دينشان نمى‌دانند به آنها بفهمانند و بر آنان كتاب فرستاد و به سويشان فرشتگان برانگيخت تا آنها ميان خدا و پيامبران ـ به واسطه تفضّلى كه بر ايشان روا داشته ـ واسطه باشند.

6- ظهور حقّ

إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِى الْقَوْلِ ظَهَرَ الْحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الْباطِلُ، وَ انْحَسَرَ عَنْكُمْ:

هرگاه خداوند به ما اجازه دهد كه سخن گوييم، حقّ ظاهر خواهد شد و باطل از ميان خواهد رفت و خفقان از [سرِ] شما برطرف خواهد شد.

7- تفتيش ناروا

مَنْ بَحَثَ فَقَدْ طَلَبَ، وَ مَنْ طَلَبَ فَقَدْ دَلَّ، وَ مَنْ دَلَّ فَقَدْ أَشاطَ وَ مَنْ أَشاطَ فَقَدْ أَشْرَكَ:

حضرت مهدى(عليه السلام) در خصوص كسانى كه در جستجوى او بوده اند تا به حاكم جور تحويلش دهند فرموده است: آن كه بكاود، بجويد و آن كه بجويد دلالت دهد و آن كه دلالت دهد به هدف رسد و هر كه [در مورد من] چنين كند، شرك ورزيده است.

8- ظهور حقّ به اذن حقّ

فَلا ظُهُورَ إِلاّ بَعْدَ إِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ وَ ذلِكَ بَعْدَ طُولِ الاَْمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَْرْضِ جَوْرًا:

ظهورى نيست، مگر به اجازه خداوند متعال و آن هم پس از زمان طولانى و قساوت دل‌ها و فراگير شدن زمين از جور و ستم.

9- مدّعيان دروغگو

سَيَأْتى إلى شيعَتى مَنْ يَدَّعِى المُشاهَدَةَ. أَلا فَمَنِ ادَّعَى المُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيانى وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَر وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم:

آگاه باشيد به زودى كسانى ادّعاى مشاهده (نيابت خاصّه) مرا خواهند كرد. آگاه باشيد هر كس قبل از خروج «سفيانى» و شنيدن صداى آسمانى، ادّعاى مشاهده مرا كند دروغگو و افترا زننده است؛ حركت و نيرويى جز به خداى بزرگ نيست.

10- دنيا در سراشيبى زوال

إِنَّ الدُّنْيا قَدْ دَنا فَناؤُها وَ زَوالُها وَ أَذِنَتْ بِالْوِداعِ وَ إِنّى أَدْعُوكُمْ إِلَى اللّهِ وَ رَسُولِهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) وَ الْعَمَلِ بِكِتابِهِ وَ إِماتَةِ الْباطِلِ وَ إِحْياءِ السُّنَّةِ:

دنيا فنا و زوالش نزديك گرديده و در حال وداع است، و من شما را به سوى خدا و پيامبرش ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ و عمل به قرآنش و ميراندن باطل و زنده كردن سنّت، دعوت مى‌كنم.

11- ذخيره بزرگ

أَنَا بَقِيَّةٌ مِنْ آدَمَ وَ ذَخيرَةٌ مِنْ نُوح وَ مُصْطَفى مِنْ إِبْراهيمَ وَ صَفْوَة مِنْ مُحَمَّد(صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ أَجْمَعينَ):

من باقيمانده آدم و ذخيره نوح و برگزيده ابراهيم و خلاصه محمّد (درود خدا بر همگى آنان باد) هستم.

12- حجّت خدا

زَعَمَتِ الظَّلَمَةُ أَنَّ حُجَّةَ اللّهِ داحِضَةٌ وَ لَوْ أُذِنَ لَنا فِى الْكَلامِ لَزالَ الشَّكُّ:

ستمگران پنداشتند كه حجّت خدا از بين رفته است، در حالى كه اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى‌شد، هر آينه تمام شكّ‌ها را از بين مى‌برديم.

13- عطسه، نشانه سلامت

أَلا أُبَشِّرُكَ فِى الْعِطاسِ فَقُلْتُ بَلى قالَ: هُوَ أَمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةَ أَيّام:

نسيم، خدمتكار حضرت مهدى(عليه السلام) گويد: آن حضرت به من فرمود: آيا تو را در مورد عطسه كردن بشارت دهم؟ گفتم: آرى. فرمود: عطسه، علامتِ امان از مرگ تا سه روز است.

14- نماز، طردكننده شيطان

ما أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّيْطانِ بِشَىْء مِثْلِ الصَّلوةِ، فَصَلِّها وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّيْطانِ:

هيچ چيز مثل نماز، بينى شيطان را به خاك نمى‌مالد، پس نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال.

15- حق الناس

لا يَحِلُّ لاَِحَد أَنْ يَتَصَرَّفَ فى مالِ غَيْرِهِ بِغَيْرِ إِذْنِهِ:

تصرّف در مال هيچ كس بدون اجازه او جايز نيست.

16- پناه بردن به خدا

أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الْعَمى بَعْدَ الْجَلاءِ وَ مِنَ الضَّلالَهِ بَعْدَ الْهُدى وَ مِنْ مُوبِقاتِ الاَْعْمالِ وَ مُرْدِياتِ الْفِتَنِ:

پناه به خدا مى‌رم از نابينايى بعد از بينايى و از گمراهى بعد از راهيابى و از اعمال ناشايسته و فرو افتادن در فتنه‌ها.

17- اسوه هاى حقيقت

إِنَّ الْحَقَّ مَعَنا وَ فينا، لا يَقُولُ ذلِكَ سِوانا إِلاّ كَذّابٌ مُفْتَر:

حقّ با ما و در ميان ماست، كسى جز ما چنين نگويد، مگر آن كه دروغگو و افترا زننده باشد.

18- ظهور فَرَج به اذن خدا

وَ أَمّا ظُهُورُ الْفَرَجِ فَإِنَّهُ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، كَذَبَ الْوَقّاتُونَ. وَ أَمّا قَوْلُ مَنْزَعَمَ أَنَّ الْحُسَيْنَ(عليه السلام) لَمْ يُقْتَلْ، فَكُفْرٌ وَ تَكْذيبٌ وَ ضَلالٌ:

امّا ظهور فرج، موكول به اراده خداوند متعال است و هر كس براى ظهور ما وقت تعيين كند دروغگوست. و امّا گفته كسانى كه پنداشته‌اند امام حسين(عليه السلام) كشته نشده، كفر و دروغ و گمراهى است.

19- شناخت خدا

إِنَّ اللّهَ تَعالى هُوَ الَّذى خَلَقَ الاَْجْسامَ وَ قَسَّمَ الاَْرْزاقَ لاَِنَّهُ لَيْسَ بِجِسْم وَلا حالّ فيجِسْم«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ وَ هُوَالسَّميعُ الْعَليمُ»:

همانا خداوند متعال، كسى است كه اجسام را آفريده و ارزاق را تقسيم فرموده، او جسم نيست و در جسمى هم حلول نكرده، چيزى مثل او نيست و شنوا و داناست.

20- ائمّه(عليهم السلام) دست پرورده‌هاى پروردگار

إِنَّ اللّه مَعَنا و لا فاقَةَ بِنا إِلى غَيْرِهِ وَ الْحَقَّ مَعَنا فَلَنْ يُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا:

خداوند با ماست، و به جز ذات پروردگار به چيزى نياز نداريم، و حقّ با ماست. اگر كسانى با ما نباشند، هرگز در ما وحشتى ايجاد نمى‌شود، ما دست‌پرورده‌هاى پروردگارمان، و مردمان، دست‌پرورده‌هاى ما هستند.

21- دانش حقيقى

أَلْعِلْمُ عِلْمُنا وَ لا شَىْءَ عَلَيْكُمْ مِنْ كُفْرِ مَنْ كَفَرَ:

دانش، دانشِ ماست، از كفرِ كافر، گزندى بر شما نيست.

22- اتّفاق و وفاى به عهد

لَوْ أَنَّ أَشْياعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَى اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِى الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُْيمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا:

اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آنها را به طاعت و بندگى خويش موفّق بدارد ـ در وفاى به عهد و پيمان الهى اتّحاد واتّفاق مى‌داشتند و عهد و پيمان را محترم مى‌شمردند، سعادت ديدار ما به تأخير نمى‌افتاد و زودتر به سعادت ديدار ما نائل مى‌شدند.

23- ما را آزردند

قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّيعَةِ وَ حُمَقاؤُهُمْ، وَ مَنْ دينُهُ جَناحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ:

حضرت مهدى(عليه السلام) به محمّد بن على بن هلال كرخى فرموده‌اند :نادانان و كم‌خردان شيعه و كسانى كه بال پشه از ديندارى آنان محكمتر است، ما را آزردند.

24- بيزارى از غاليان

أَنـَا بَرىءٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى رَسُولِهِ مِمَّنْ يَقُولُ إِنّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ نُشارِكُهُ فيمُلْكِهِ أَوْ يُحِلُّنا مَحَلاًّ سِوَى الَْمحَلِّ الَّذى رَضِيَهُ اللّهُ لَنا:

من از افرادى كه مى‌گويند: ما اهل بيت [مستقلاًّ از پيش خود و بدون دريافت از جانب خداوند] غيب مى‌دانيم و در سلطنت و آفرينش موجودات با خدا شريك هستيم، ما را از مقامى كه خداوند براى ما پسنديده بالاتر مى‌برند، نزد خدا و رسولش، بيزارى مى‌جويم.

25- از واجبات‌ترين مستحبات

سَجْدَةُ الشُّكْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَ أَوْجَبِها:

سجده شكر از لازم‌ترين و واجب‌ترين مستحبّات است.

26- فضيلت تعقيبات نماز

إِنَّ فَضْلَ الدُّعاءِ وَ التَّسْبيحِ بَعْدَ الْفَرائِضِ عَلَى الدُّعاءِ بِعَقيبِ النَّوافِلِ كَفَضْلِ الْفَرائِضِ عَلَى النَّوافِلِ:

فضيلت دعا و تسبيح بعد از نمازهاى واجب در مقايسه با دعا و تسبيح پس از نمازهاى مستحبى، مانند فضيلت واجبات بر مستحبّات است.

27- سجده، مخصوص خداست

فَأَمّا السُّجُودُ عَلَى الْقَبْرِ فَلا يَجُوزُ:

سجده بر قبر جايز نيست.

28- راه اندازى كار مردم

أَرْخِصْ نَفْسَكَ وَ اجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِىَ الدِّهْليزِ وَ اقْضِ حَوائِجَ النّاسِ:

خودت را [براى خدمت] در اختيار مردم بگذار، و محلّ نشستن خويش را درِ ورودى خانه قرار بده، و حوائج مردم را برآور.

29- امنيّت بخش زمين

إِنّى أَمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ:

وجود من براى اهل زمين، سبب امان و آسايش است، همچنان كه ستارگان سبب امان آسماناند.

30- رجوع به راويان حديث

وَ أَمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فيها إِلى رُواةِ حَديثِنا فَإِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُم وَ أَنـَا حُجَّةُاللّهِ عَلَيْهِمْ:

در پيشامدهاى مهمّ اجتماعى به راويان حديث ما مراجعه كنيد، زيرا كه آنان حجّت من بر شما هستند و من هم حجّت خدا بر آنان هستم.

31- مطاع، نه مطيع كسى

إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ آبائى إِلاّ وَقَدْ وَقَعَتْ فى عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِطاغِيَةِ زَمانِهِ وَ إِنّى أَخْرُجُ حينَ أَخْرُجُ وَ لا بَيْعَةَ لاَِحَد مِنَ الطَّواغيتِ فى عُنُقى:

هر يك از پدرانم بيعت يكى از طاغوت هاى زمان به گردنشان بود، ولى من در حالى قيام خواهم كرد كه بيعت هيچ طاغوتى به گردنم نباشد.

32- آفتاب پشت ابر

وَ أَمّا وَجْهُ الاِْنْتِفاعِ بى فى غَيْبَتى فَكَالاِْنْتِفاعِ بِالشَّمْسِ إِذا غَيَّبَها عَنِ الاَْبْصارِ السَّحابُ:

كيفيّت بهره‌ورى از من در دوران غيبت، مانند كيفيّت بهره‌ورى از آفتاب است هنگامى كه ابر آن را از چشم‌ها پنهان سازد.

33- سبقت اراده خدا بر همه چيز

وَ لكِنَّ اَقْدارَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ لاتُغالَبُ، وَ إِرادَتُهُ لاتُرَدُّ، وَ تَوْفيقُهُ لايُسْبَقُبه:

راستى كه مقدّرات خداوند متعال، مغلوب نشود و اراده الهى مردود نگردد و چيزى بر توفيق او پيشى نگيرد.

34- علّت اصلى غيبت امام(عليه السلام)

وَ أَمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَيْبَةِ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَلَكُمْ تَسُؤْكُمْ:

امّا علّت و فلسفه آنچه از دوران غيبت اتّفاق افتاده [كه درك آن براى شما سنگين است] آن است كه خداوند در قرآن فرموده: اى مؤمنان از چيزهايى نپرسيد كه اگر آشكارتان شود، بدتان آيد.

35- آگاهى امام(عليه السلام)

إِنّا يُحيطُ عِلْمُنا بِأَنْبائِكُمْ، وَ لا يَعْزُبُ عَنّا شَىْءٌ مِنْ أَخْبارِكُمْ:

علم و دانش ما به خبرهاى شما احاطه دارد و چيزى از اخبار شما بر ما پوشيده نمى‌ماند.

36- دعاى فراوان

أَكْثِرُو الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُمْ:

براى تعجيل فَرَج زياد دعا كنيد، زيرا همين دعا كردن، فَرَج و گشايش شماست.

37- سؤال نامطلوب

فَأَغْلِقُوا أَبْوابَ السُّؤالِ عَمّا لا يَعْنيكُمْ:

درهاى سؤال را از آنچه كه مطلوب شما نيست ببنديد.

38- آخرين اوصيا

أَنَا خاتَمُ الأَوْصِياءِ وَ بى يَدْفَعُ اللّهُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شيعَتى:

من آخرين نفر از اوصيا هستم، خداوند به وسيله من بلا را از خانواده و شيعيانم برطرف مى‌گرداند.

39- حجّت خدا در زمين

إَنَّ الاَْرْضَ لا تَخْلُوا مِنْ حُجَّة إِمّا ظاهِرًا وَ إِمّا مَغْمُورًا:

زمين خالى از حجّت خدا نيست، يا آشكار است و يا نهان.

40- علمدار هدايت در هر زمان

كُلَّما غابَ عَلَمٌ بَدا عَلَمٌ، وَ إِذا أَفَلَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ.»:

هرگاه عَلَم و نشانه‌اى پنهان شود، عَلَم ديگرى آشكارگردد، و هر زمان كه ستاره‌اى افول كند، ستاره‌اى ديگر طلوع نمايد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:39:00 ب.ظ ]




 

شیوه‎ های ارتباط با امام زمان(عج)
امام زمان

باید به این نکته توجّه داشت که شناخت و ایمان نسبت به امام زمان - عجل الله تعالی فرجه الشریف - و استواری در آن، بر هر چیز دیگر، مقدم است چرا که در عصر امامان پیشین، کسانی بودند که در کنار ائمه عصمت و طهارت زندگی می‌کردند ولی چون نسبت به آن برگزیدگان ‌الهی، معرفت و ایمان نداشته‌اند، بهره‌ای از آنها نبرده و چه بسا با آنها هم مخالفت کرده‌اند.

حال ما چه کنیم که بتوانیم امام زمان خویش را بشناسیم و انس و ارتباط حقیقی با آن حضرت برقرار نماییم؟ در اینجا به برخی از مهم‌ترین راه‌های آن اشاره می‌نماییم:

1. تقوا 2. عشق و محبت به آن سرور.

تقوا به معنای ترس از پروردگار و نگهداری نفس می‌باشد یعنی اطاعت کامل از خداوند و فرمانبرداری از دستورات او که خلاصه‌اش انجام واجبات و ترک محرمات می‌شود، البتّه تقوا مراتبی دارد و اگر این نردبان را آدمی تا آخرین پله‌اش طی کند به سعادت بزرگی دست خواهد یافت که در نهایت به جایی می‌رسد که خداوند متعال می‌فرماید: ای بنده من اطاعتم کن تو را مثل خودم قرار می‌دهم. من زنده هستم و نمی‌میرم، تو را هم زنده قرار می‌دهم و نمی‌میری و من بی‌نیاز هستم و محتاج نمی‌شوم، تو را هم بی‌نیاز قرار می‌دهم که محتاج نمی‌شوی. من هر چه را اراده کنم تحقق پیدا می‌کند، تو را هم به صورتی قرار می‌دهم که هر چه را بخواهی تحقق پیدا می‌کند.[1]

برای رسیدن به این مرحله، علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات تا حد امکان باید مستحبات را هم انجام دهد و از شبهات و مکروهات هم دوری کند.

تقوا سبب نورانیت و قرب به حضرت ‌ولی‌عصر - عجل الله تعالی فرجه الشریف - و اتصال روحی با آن حضرت می‌شود. در توقیع شریف امام زمان-عجل الله تعالی فرجه الشریف- به شیخ مفید،‌‌امام می‌فرماید: «… پس هر فردی از شما عمل کند به آن چیزی که به وسیله آن به محبت ما نزدیک می‌شود و دوری کند از آن چیزهایی که به وسیله آن به اکراه و خشم ما نزدیک می‌شود. پس به درستی که امر ظهور ما یک دفعه و ناگهانی است، در وقتی که توبه برای فرد، نفعی ندارد و نجات نمی‌دهد او را از عقاب ما، پشیمانی بر رفتارهای ناپسند. خداوند شما را با الهامات غیبی خود ارشاد و توفیقات خویش را در سایه رحمتش نصیب شما فرماید».
خداوند متعال می‌فرماید: ای بنده من اطاعتم کن تو را مثل خودم قرار می‌دهم. من زنده هستم و نمی‌میرم، تو را هم زنده قرار می‌دهم و نمی‌میری و من بی‌نیاز هستم و محتاج نمی‌شوم، تو را هم بی‌نیاز قرار می‌دهم که محتاج نمی‌شوی. من هر چه را اراده کنم تحقق پیدا می‌کند، تو را هم به صورتی قرار می‌دهم که هر چه را بخواهی تحقق پیدا می‌کند

پس آنچنان که از کلمات گهربار آن وجود مقدس دانسته می‌شود، تنها چیزی که نمی‌گذارد به آن حضرت نزدیک شویم ، اعمال سوء و گناهان ماست که آن مولا را ناراحت می‌سازد در حقیقت علّت اصلی این حجاب بین ما و آن حضرت در خود ماست. معصیت خدا سبب می‌شود که دل و قلب انسان از محبت خاندان وحی خالی گردد و بُعد روحی و جسمی از آقا امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف - پیش آید و اعمال شایسته ما، این اتصال روحی با امام را از بین برده و سبب دور شدن ما از آن وجود مقدس می‌گردد.

در تشرف علی بن ابراهیم بن مهزیار، امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- همین نکته را باز تذکر نموده‌اند که پسر مهزیار نقل می‌کند که پس از توسلات عدیده‌ای در یک سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مکه مشرف می‌شود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب کعبه شخص وارسته‌ای را می‌بیند که پس از سلام و معرفی خود، به این‌که از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار می‌پرسد: چه چیزی را طلب می‌کنی ای ابالحسن؟

گفتم: امامی که محجوب و مخفی از عالم است.

گفت: او از شما پوشیده و مخفی نیست و لکن اعمال بد شما او را از شما پوشانده و مخفی ساخته است.

وقتی آن شخص پس از مقدماتی، عتی بن مهزیار را خدمت حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- می‌برد حضرت در قسمتی از سخنانشان خطابه به او می‌فرماید: ای ابوالحسن شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟

پسر مهزیار در جواب می‌گوید: ای آقای من تا الان کسی را نیافته بودم که مرا راهنمایی کند.

حضرت فرمودند: کسی را نیافتی که راهنمائیت کند؟!

آنگاه با انگشتان مبارکشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لکن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید پس الان برای شما چه عذری مانده است؟[2]
تقوا

پس مهم‌ترین عامل،که موجب ایجاد انس با مولایمان امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- و از بین رفتن موانع بهره‌مندی از فیض حضور آن حضرت می‌گرددتقوا،پرهیزکاری و ترک محرمات و انجام واجبات الهی است.

امر دوّم برای نزدیک شدن به محضر مبارک امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- عشق به آن حضرت و ایجاد محبت در خود نسبت به آن مقام مقدس می‌باشد. در حدیث گرانبهایی که در مورد رابطه قلبی بین امام معصوم و شیعه، مضامین زیبایی در آن نقل گردیده است، راوی سؤال می‌کند: «آیا شما برای من دعا می‌نمایید؟ امام رضا -علیه السلام- می‌فرماید: آیا تو غیر از این را گمان می‌کنی؟ راوی جواب می‌گوید: خیر و سپس حضرت می‌فرماید:

اگر خواستی که دریابی که مقام محبت من با تو و اهتمام داشتن من در امر تو چقدر است، پس به قلب خود نظر کن و ببین که در قلبت و در کارهایت چقدر به من محبت داری و به فکر من هستی؟»[3]

این یک قاعده کلی است که هر قدر شما به شخصی نزدیک باشید و او را دوست داشته باشید او هم شما را به همان مقدار دوست خواهد داشت لذا امام در حدیث می‌فرمایند که به خود نظر کن و آنگاه درجه محبت خویش را نسبت به ما بسنج. پس بدان به همان مقداری که تو به یاد ما هستی ما هم به یاد تو هستیم.

گاهی می‌شود محّب و عاشق، از یک دوستی عادی گام فراتر می‌گذارد به گونه‌ای که محبوب و معشوق را بیش از خود دوست دارد و او را با همه دنیا عوض نمی‌کند و حاضر است جان را فدایش کند و اوامرش را بی چون و چرا، اجرا کند در این صورت مقام محبت و مودت به آخرین درجه خود می‌رسد که شاید قابل وصف نباشد، وقتی چنین حالت و رابطه‌ای بین عاشق و معشوق پدید آمد، هیچ چیز نمی‌تواند مانع اتصال گردد و هیچ سدی نمی‌تواند در برابر عاشق بایستد. از آن طرف هم وقتی محبوب این حالت محب را مشاهده می‌کند در لطف و مهرورزیدن نسبت به محب کوتاهی نمی‌کند او را در سرای خویش میهمان می‌نماید و پذیرایی و میهمان‌نوازی از او را به حد اعلی می‌رساند از او می‌خواهد که در کنارش برای همیشه بماند تا این حالت محبت و دوستی از بین نرود.

اگر این حالت علاقه با نهایت درجه‌اش در قلب و روح انسان پدید آمد که امام و آقا و مولای خود را بیش از خویش بخواهد و حاضر باشد که جان در راه او دهد و موانع دنیایی نتواند در مقابلش بایستد، البتّه از طرف آن حضرت عنایاتی که نمی‌توان مثل و مانند آن عنایات و محبت‌ها را در دنیا یافت، به او خواهد شد.

اگر دل از علائق کنده باشی به منزل بار خود افکنده باشی
ارتباط وانس با حضرت ولی عصرامام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- اعم از ملاقات می‌باشد و می‌تواند جلوه‌های دیگری از جمله خواب، ارتباط قلبی و… داشته باشد

البتّه وسائل و راه‌های دیگری هم وجود دارد که می‌تواند موجب قرب و نزدیک شدن به آن حضرت گردد که به مهم‌ترین آنها اشاره می‌گردد:

1. معرفت و شناخت در حد امکان، از آن چهارده نور تابناک خصوصاً حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- .

2. به یاد آن حضرت بودن در همه اوقات.

3. انتشار دادن نام و یاد آن حضرت در بین مردم.

4. عظیم شمردن نام آن وجود مقدس.

5. گریه و ناله در دوری از آن امام و حزن و اندوه در غربت او.

6. دعا برای تعجیل فرج در هر صبح و شام در اوقات اذان که در توقیع شریف فرمودند: و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم «برای تعجیل ظهور زیاد دعا نمایید که همانا آن(دعا کردن) موجب گشایش در امور و رهایی شما است.»[4]

7. هدیه نمودن ثواب عبادات به آن حضرت .

8. قرائت قرآن و عمل به آن و هدیه ختم قرآن به آن وجود مقدس و مبارک.9. توجه به خواندن زیارت عاشورا و زیارت جامعه کبیره و نماز شب که همانا استمرار بر آن‌ها،آثاری بس شگفت‌انگیز دارد.

10. زیارت نمودن آن حضرت به ادعیه‌ای که در خصوص آن بزرگوار وارد گردیده است.

11. انفاق مال در راه و صدقه دادن برای سلامتی و تعجیل در ظهور آن حضرت.

12. عزاداری و گریه در مصیبت جد بزرگوارش امام حسین ـ علیه السّلام ـ و عمه‌اش زینب-علیها السلام-.

13. دوست داشتن خوبان و شیعیان مخلص و محبان واقعی آن حضرت و احترام گذاشتن به آن‌ها.

14. یاری رساندن به شیعیان آن حضرت و رفع مشکلات دوستان آن بزرگوار.

البتّه از این نکته نباید غافل شد که ارتباط وانس با حضرت ولی عصرامام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- اعم از ملاقات می‌باشد و می‌تواند جلوه‌های دیگری از جمله خواب، ارتباط قلبی و… داشته باشد .

خدایا توفیق درک انس و محبت مولایمان امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- و توفیق زیارت آن حضرت را به ما آن عنایت فرما و ما را از سربازان و یاوران مخلص آن حضرت مقرر گردان «آمین یا رب العالمین»

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:29:00 ب.ظ ]





راه نزديك شدن به امام زمان(عج) را بيشتر توضيح دهيد؟

ارتباط با امام زمان(عج) و ديگر اولياى الهى و نزديك شدن به آنان نياز به سنخيت با آنان دارد. به دست آوردن سنخيت با اولياى الهى نياز به تحقّق دو بُعد؛ يعنى، معرفت و عمل دارد. اگر كسى خود را به اولياى الهى شبيه نمود، به لقاى آنان نيز واصل خواهد شد.
نوريان مرنوريان را طالبند ناريان مرناريان را جاذبند
آنچه وظيفه ماست تشبه به آن حضرات و پيمودن راه آنان است . ما بايد در همه حال سرباز آماده آن حضرت بوده و همواره در خدمت ايشان باشيم. اين مسأله را آيه 200 سوره آل عمران بيان فرموده: «يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقواللّه‏ لعلّكم تفلحون؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، صبر كنيد و يكديگر را به صبر واداريد و مرابطه نماييد و تقوا و خداترسى را پيشه سازيد، باشد كه رستگار شويد». امام باقر(ع) در تفسير اين آيه شريفه مى‏فرمايند: «صبر كنيد بر اداى فرايض (يعنى در انجام تكاليف الهى استقامت داشته باشيد) و در برابر دشمنان پايدارى كنيد و با امامتان (كه انتظارش را مى‏كشيد) مرابطه نماييد»، (كتاب الغنية، شيخ مفيد، ص 105). قرآن راجع به حضرت مهدى و اصحاب ايشان مى‏فرمايد: «الذين ان مكنّاهم فى الارض اقاموا الصلوه وآتوا الزكاه و امروا بالمعروف و نهو عن المنكر؛ كسانى كه اگر در زمين به آنان توانايى دهيم نماز را بپا داشته و زكات (به مستحق) بخشيده و به معروف امر نموده و از منكر نهى كنند»، (حج، آيه 41). امام باقر(ع) در تفسير اين آيه مى‏فرمايند: «اين آيه براى آل محمد(ع) است؛ يعنى، مهدى(عج) و اصحاب او»، (تفسير قمّى، ج 2، ص 87). در نتيجه اگر ما هم مى‏خواهيم از اصحاب و ياران آن حضرت باشيم، بايد به اين امور اهتمام ورزيم.. ارتباط با امام زمان يعنى خود را به رشته ولايت او بستن و بر خدمت و پيروى و يارى او گردن نهادن و اين يكى از اركان ايمان است كه آدمى خود را به امام خويش مربوط سازد و از او جدا نشود. پيوستگى با او يعنى مطيع او بودن. آنچه در روايات زياد سفارش شده است انتظار فرج است ما بايد ارتباط معنوى خود را با امام زمان(عج) با عمل به دستورات آن حضرت و انتظار فرج به معناى واقعى ثابت و مستدام نگه داري مو آن را در دل و ظاهر جلوه‏گر كنيم. در روايات متعدد داريم كه در زمان غييبت امام زمان(ع) بهترين اعمال انتظار فرج است.انتظار فرج يعنى: الف) معرفت امام معصوم و عادل و پيشواى فضيلت. ب) ايمان به امامت و قيادت رهبرى الهى و عدالت پيشه. ج) عشق به عدالت و ارزش‏هاى انسانى. ه) اميد به آينده‏اى روشن و نويد بخش. ك) تلاش براى برقرارى حكومتى عدل پيشه و عدل گستر. ح) رعايت موازين و قوانين دينى و اخلاقى. خ) داشتن روحيه تعهد و مسؤوليت‏پذيرى. اين انتظار فرج است كه بهترين عمل و عبادت است و چنين منتظرى، مقامى عالى دارد و هر گاه در زمان غيبت از دنيا برود به منزله كسانى است كه پس از ظهور حضرت حجت(عج) زنده و تحت فرمان او در راه خدا جهاد مى‏كنند، (بحارالانوار ج 52 ص 125 ).

پس «سنخيت» نخستين و مهمترين شرط براي رسيدن به امام است . سنخيت، علت انضمام است؛ و دو شي تنها به اين شرط مي توانند به هم منضم شوند و پيوستگي يابند كه از سنخيت نسبت به يكديگر بهره مند باشند. حال اگر كسي سنخيت با عالم ماده و ماديات داشته باشد، نمي تواند همسنخ عالم مجردات باشد و با فرشتگان و برتر از آنان، حضرت ولي عصر(عج) از تباط برقرار كند.
تخليه نفس از رذائل اخلاقي و تحليه آن به صفات پسنديده، تنها راه ايجاد سنخيت و نزديكي به آن حضرت است؛ چه، مادام كه نفس انسان از صفات رذيله تخليه نشود و به صفات حميده آزين نبندد، حجابهاي نفساني مانع از ديدن خورشيد وجود آن حضرت است.
به عنوان مثال، مي توان اشاره كرد كه اگر چه خورشيد در تمامي ساعات در حال افروختن و نورافشاني است، اما مادام كه ديوارهاي ضخيم خانه در ميان باشد ساكنان خانه نمي توانند از آن نورافروزنده استفاده كنند. حال اگر بجاي اين ديوارها ، شيشه هائي لطيف به كار برده شود، كساني كه در پشت اين شيشه ها قرار دارند مي توانند از آن نور استفاده كنند؛ و اگر فرض كنيم كه شيشه اي نيز در ميان نباشد، در آن صورت اينان مي توانند از گرماي خورشيد نيز بهره برند.
تخليه و تحليه نيز همين نقش را برعهده دارند؛ چه، برداشتن حجابهاي ضخيم ظلماني و جانشين كردن حجابهاي نوراني به جاي آن، و زان پس خلاصي يافتن از همين حجابهاي نوراني نيز تنها با همين دو بدست مي آيد .تاكيد ائمه هدي بر اينكه «اگر دو روز از عمر يك انسان مساوي هم باشد و در اين روز او حركتي كمالي در پيش نداشته باشد،‌زيانكار است» نيز، از همين باب بوده است. چه،‌ آدمي تنها در صورتي در مسير تكامل گام نهاده و هر روزش بهتر از روز قبل مي باشدكه در هر لحظه در پي ستردن صفتي رذيله و آذين بستن نفس به صفتي حميده باشد. در اين صورت است كه به تدريج نفس به چنان مرتبه اي از شفافيت و نورانيت مي رسد كه مي تواند از خورشيد وجود مبارك حضرت حجت (عج) ـ كه شمس عالم هستي هستند ـ بهره برده و به ملاقات ايشان نائل شود. بزرگان بر اين مطلب اتفاق دارند كه اگر شرائط تشرف حاصل شود، خود حضرت عنايت مي كنند و فرد لائق را به محضر خود مي پذيرند.

در هر حال راه هاي نزديك شدن ود ارتباط با امام زمان (عج) به طور خلاصه عبارت است از :

1 ـ طهارت نفس:
اولين طريق عالي براي ارتباط با حضرت مهدي (عج) انجام دادن واجبات و ترك معاصي و گناهان است. ما اگر در كلاس پاكي به اين مرتبه برسيم: 1 ـ اعضا و جوارح ما پاك از گناه بشود. 2 ـ ذهن و افكار ما از خيالات و اوهام پاك بشود. 3 ـ قلب ما از رذايل اخلاقي پاك شود و در اين سه بعد طهارت، پاك بشويم، آن گاه است كه راه به سوي امام زمان (عج) مانند اتوبان و شاهراه باز است.يكى از عوامل دورى انسان از امام زمان(عج) و قطع ارتباط روحى و معنوى و ناخشنودى آن حضرت، ارتكاب محرّمات الهى و گناهان است.
آن حضرت در توقيع شريف به شيخ مفيد)ره( مى‏فرمايد: «شما مكلّف هستيد كه اوامر و دستورات ما را به دوستانمان برسانيد، با اينكه ما بر اساس فرمان خداوند بزرگ و صلاح واقعى خود و شيعيانمان - تا زمانى كه حكومت بر دنيا در اختيار ستمگران است - در نقطه‏اى دور و پنهان از ديده‏ها به سر مى‏بريم ؛ ولى از تمام حوادث و ماجراهايى كه بر شما مى‏گذرد، كاملاً مطّلع هستيم و هيچ‏چيز از اخبار شما بر ما پوشيده نيست. از خطاها و گناهانى كه بندگان صالح خداوند، از آنها دورى مى‏كنند ؛ اما شما آنها را مرتكب مى‏شويد نيز با خبريم. از عهدشكنى‏ها و پشت سر گذاشتن عهد و پيمان‏ها با اطلاعيم… پس از خداوند بترسيد و تقوا پيشه كنيد و ما خاندان رسالت را مدد رسانيد… سعى كنيد اعمالتان به گونه‏اى باشد كه شما را به ما نزديك سازد و از گناهانى كه موجبات نارضايتى ما را فراهم مى‏نمايد، بترسيد و دورى كنيد…»(1)
بر اساس اين توقيع شريف، همه شيعيان و دوستداران حضرت، توصيه به تقوا و ورع شده‏اند و اين بهترين راه دوستى و جلب خشنودى امام زمان(عج) است ؛ همان طورى كه گناهان و معاصى، باعث نارضايتى آن حضرت و قطع پيوند و ارتباط با او است. حتّى در توقيع ديگر، علّت طولانى شدن غيبت و عدم مشاهده و ديدار آن حضرت، گناهان و انحرافات شيعيان و دوستان اهل بيت»ع« ذكر شده است: «… ما عهد مى‏كنيم با شمااى دوست مخلص (شيخ مفيد( كه در راه ما با ظالمان مجاهده مى‏كنى ؛ هر كس از برادران دينى شما - كه تقوا را سرمايه خويش قرار دهد - از فتنه‏هاى گمراه كننده و ظلمت خيز، در امان خواهد بود… آنچه كه موجب جدايى ما و دوستانمان گرديده و آنان را از ديدار ما محروم كرده است، گناهان و خطاهاى آنان و تخلّف از فرمان‏هاى خداوند است».(2)
جالب آنكه در آغاز قيام جهانى حضرت مهدى(عج) ياران و اصحاب نزديك ايشان، پيمان و بيعت سختى با آن حضرت مى‏بندند و تعهّد مى‏كنند كه از گناهان و انحرافات دورى جويند و از ظلم و فسادگرى بپرهيزند. اميرمؤمنان على»ع«، در ضمن يك حديث طولانى، در وصف بيعت ياران امام زمان(عج) چنين مى‏فرمايد:
با او بيعت مى‏كنند كه هرگز:
دزدى نكنند « يبايعون على اَن يَسرَقوا«
زنا نكنند « ولا يَزنوا«
مسلمانى را دشنام ندهند « و لا يَسُبّوا مسلماً«
خون كسى را به ناحقّ نريزند « و لا يقتلوا مُحرماً«
به آبروى كسى لطمه نزنند « و لا يهتك حريماً مُحرّماً«
به خانه كسى هجوم نبرند « و لا يهجموا منزلاً«
كسى را به ناحق نزنند « و لا يضربوا احداً الاّ بالحقّ«
طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نكنند « و لا يكنزوا ذهباً و لا فضّة و لا بُرّاً و لا شعيراً«
مال يتيم را نخورند « ولا يأكلوا مالَ اليتيم«
در مورد چيزى كه يقين ندارند، گواهى ندهند « و لا يشهدوا بما لا يَعلمون«
مسجدى را خراب نكنند « ولا يُخرِبوا مسجداً«
مشروب نخورند « و لا يَشربوا مسكراً«
حرير و خز نپوشند « و لا يلبَسوا الخزّ و لا الحرير«
در برابر سيم و زر سر فرود نياورند « و لا يتمنطقوا بالذّهب«
راه را بر كسى نبندند « و لا يقطعوا طريقاً«
راه را نا امن نكنند « و لا يخيفوا سبيلاً«
گرد همجنس بازى نگرايند « و لا يَفسقوا بغُلام«
خوراكى را از گندم و جو انبار نكنند « ولا يحبسوا طعاماً مِن بُرّ و لا شعير«
به كم قناعت كنند « و يرضَونَ بالقليلِ«
طرفدار پاكى باشند « و يَشَتّمونَ على الطيّب«
از پليدى گريزان باشند « و يكرهون النجاسة و…»(3)
پس گناهان و رذايل اخلاقى، عامل مهمى در محروميت انسان از عنايات امام زمان(عج) است. با اين حال بايد دانست كه امام هر زمان، مظهر رحمت و رأفت الهى و واسطه فيض بين خالق و مخلوق است. تمام نعمت‏ها به بركت وجود امام و حجّت هر زمان به مردم مى‏رسد و تمام بلاها نيز به بركت وجود او رفع مى‏شود و با اندكى اشتباه و خطايى، اين الطاف و بركات از انسان دريغ نمى‏گردد. او مظهر رحمت الهى است و هيچ سود و منفعتى را از ديگران توقّع ندارد و جز در راه منافع آنان قدم بر نمى‏دارد. در عنايت و لطف او، هيچ بخل و كاستى راه ندارد.به همين جهت امام زمان دست گناه كاران را مى‏گيرد و آنان را از غرقاب گناه نجات مى دهد وبا هدايت‏هاى باطنى و خدايى خود،آنها را به خدا نزديك مى‏كندو
آن حضرت در سخنان خيرخواهانه‏اى مى‏فرمايد: «پس بايد هر يك از شما (شيعيان(، كارهايى را كه موجب جلبِ محبّت مى‏گردد، انجام دهيد و بايد از كارهاى ناپسندى كه خشم و غضب ما را در پى دارد، اجتناب كنيد. پس (آگاه باشيد كه( مرگ آدمى ناگهان مى‏رسد كه در آن، ديگر توبه سودى نمى‏رساند و ندامت، نمى‏تواند او را از عذاب برهاند».(4)
در پايان توصيه مى‏شود، ارتباط خود را با خواندن دعا و انجام اعمال نيك، با امام زمان(عج) پررنگ‏تر كنيد و خود را هميشه مديون و بدهكار او بدانيد. اگر دعاها و خواسته‏ها، همراه با گريه، پشيمانى و اشك شوق باشد، احتمال استجابت آن بيشتر است ؛ پس سوز و ندبه خود را با خواندن دعاى عهد و ندبه، اعلام داريد و در عين حال استغفار و توبه را فراموش نكنيد. بهترين شفيع در بارگاه الهى براى آمرزش گناهان، امام معصوم است و دعاى او در حق شيعيانش به يقين اجابت مى‏شود.(5)

2 ـ ايثار و از خودگذشتگي:
دومين راه براي رسيدن به محضر مبارك و نوراني آقا امام زمان (عج) ايثار است؛يعني انسان يك خواهش هاي نفساني دارد، يك محبت هاي مجازي به دنيا دارد كه اگر موفق شد و از شهوت گذشت، از غضب گذشت و از دنيا گذشت و عبور كرد، به بركت ايثار و از خودگذشتگي و پا روي نفس اماره گذاشتن، به خدا مي رسد به امام زمان (عج) مي رسد، به حقايق و معارف مي رسد. شرط اساسي ايثار و از خودگذشتگي است.

3 ـ گريستن بر اباعبدالله (ع)
سومين وسيله ارتباطي، گريه براي ابي عبدالله الحسين(ع) و خواندن زيارت عاشورا و توسل به حضرت خامس آل عباست.
چگونه گريه بر امام حسين (ع) انسان را به امام زمان (عج) پيوند مي دهد؟ عاملي كه باعث شده است من از امامم بريده ام، پرده ضخيم گناه و رذايل است كه آمده است و جلو قلب من و چشم دلم پرده كشيده است و من نمي توانم آقايم را با شناخت زيارت كنم. عامل بريدگي، گناه است و گريه بر امام حسين (ع) به منزله از بين برنده گناه است. لباس وقتي چرك شود اگر چرك و آلودگي كم است، با شستنش با آب، پاك مي شود. گاهي چرك و آلودگي كم نيست، احتياج به صابون و پودر رختشويي دارد، اما گاهي با آب و صابون و پودر كار درست نمي شود، بايد از مواد پاك كننده قوي تر استفاده كرد تا آلودگي و لك لباس از بين برود.

4 ـ برخورداري از ويژگي هاي مرتبطين با حضرت:
يك طريق بس اصيل و اساسي براي ارتباط با امام زمان (عج) اين است كه به حالات و جريانات مشرفين به محضر مبارك امام زمان (عج) مراجعه كنيم و ببينيم، سيد ابن طاووس ها، سيد بحر العلوم ها، علامه حلي ها و امثال اين شخصيت هاي عظيم الشان از چه ويژگي هايي برخوردار بوده اند، ما نيز آن ويژگي ها را در زندگي كشف بكنيم. اگر ما تبعيت كرديم و آن ويژگي ها را به دست آورديم، براي ما نيز راه به سوي امام زمان (عج) باز مي شود.

5.همساني با امام
منتظران واقعى، وضعيت فكرى، روحى و عملى خود را به گونه‏اى سامان مى‏بخشند كه همساني زيادي با امام زمان(عج) داشته باشد. به طور كلى هر انسانى داراى سه مرتبه وجودى (افكار، صفات و اعمال) است و هيچ انسانى از اين قاعده مستثنا نيست. اگر كسى بخواهد به انسان ديگرى نزديك شود، چاره‏اى ندارد جز اينكه بكوشد نوع اعتقاد، باورها، صفات و رفتار خود را به ايشان نزديك سازد تا از اين طريق شيعه و پيرو واقعى او باشند.

6.كسب فضايل اخلاقي
يكى ديگر از راه هاي ارتباط معنوي با امام ,آراستن درون با فضايل انسانى و چنگ زدن به مكارم اخلاقى است ؛ يعنى، همان طور كه قرآن مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهيد محبوب خدا باشيد، تقوا پيشگى كنيد» ؛ اين قانون در مورد حضرت مهدى(عج) نيز هست.
بسى گفتند از عيسى و مهدى‏ مجرّد شو، تو هم عيساى عهدى‏

ز مهدى گر چه روزى چند پيشى‏ بكش دجّال خود، مهدىّ خويشى‏

چو تو در معرفت، چون طفل مهدى‏ چه دانى، قدر علم و فضل مهدى؟!

به نور علم مى‏كن ديده روشن‏ كه تا بتوانيش هر لحظه ديدن

ر.ك: كنزالحقايق، شيخ محمود شبسترى.
از امام صادق«ع» نقل شده است: «براى صاحب الامر، غيبتى طولانى است ؛ در اين دوران هر كس بايد تقوا پيشه سازد و به دين خود چنگ زند» الغيبة النعمانى، ص 250، باب 14، ح 5..

7.ذكر هميشگي امام
كسي كه خواهان ارتباط قلبي با امام عصر است ,از ياد و نام محبوب خود غافل نمى‏شود و پيوسته در فكر و انديشه او است. شخص مؤمن، در هيچ حالى از حالات و هيچ وقتى از اوقات و هيچ مكانى از مكان‏ها، از ياد امامش و انتظار قدوم مبارك او، خالى و فارغ نيست.
روايت شده است: وقتى امام موسى بن جعفر«ع» از امام غايب و نعمت باطنى خدا ياد كرد، فردى پرسيد: آيا از امامان كسى غايب مى‏شود؟ فرمود: «نعم يغيبُ عن اَبصارِ النّاس شخصُهُ و لا يَغيبُ عن قُلوبِ المؤمنين ذِكرُهُ و هو الثّانى عَشر منّا»؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 51، ص 150. ؛ «بلى، شخص او از ديدگاه‏هاى مردم غايب مى‏شود ؛ ولى ياد او از دل‏هاى مؤمنان نهان نمى‏شود و او دوازدهمين نفر از ما است».

8. عشق سرشار
يكي ديگر از راههاي ارتباط روحي با امام زمان(عج)، مهرورزى و محبّت سرشار به آن حضرت است. البته اين محبت و مهرورزى دو طرفه است ؛ زيرا امام معصوم نيز شيعيان و ياران خود را دوست دارد و شفيق و دلسوز آنها است: «(الامام‏) الانيسُ الرفيق و الوالدِ الشفيقُ و الاخُ الشفيق…»؛ كافى، ج 1، ص 191، ح 1. ؛ «امام همدم و رفيق، پدر مهربان و برادر دلسوز است».
پيامبر اكرم«ص» درباره لزوم دوستى حضرت مهدى(عج) مى‏فرمايد:
«مَن اَحَبّ اَن يَلقى اللّه و قَد كَمل ايمانُهُ و حَسُنَ اِسلامُهُ فَليَتَوَلَّ الحُجّة صاحب الزمان المنتظر»؛ بحارالانوار، ج 36، ص 296، ح 125. ؛ «هر كس دوست دارد خدا را ملاقات كند ؛ در حالى كه ايمانش كامل و اسلامش نيكو باشد، پس بايد دوستدار حضرت حجّت، صاحب الزمان منتظر باشد».
خود امام مهدى(عج) نيز مردم را به كارهايى سفارش فرموده كه موجب ازدياد محبّت و مودّت مى‏شود: «هر يك از شما بايد به امورى بپردازد كه او را به محبّت ما نزديك كند و از كارهايى كه ناخوشايند ما است، دورى جويد ؛ زيرا ظهور ما به صورت ناگهانى فرا مى‏رسد» همان، ج 53، ص 176..
دوستى و عشق امام زمان(عج) داراى بركات وآثارى است كه بايددر پاسداشت و تعميق آنها كوشيد و هر روز اين عشق خدايى، را عميق‏تر كرد. براى اين كار توصيه مى‏شود: امام زمان خود را بيشتر بشناسيد و با اوصاف، كمالات، ايده‏ها و اهداف و زندگى آن حضرت آشنا شويد. وجود مقدس ولى عصر و معرفت ايشان، همان دينى است كه خداى متعال از بندگان خواسته و بر پيامبرش نازل فرموده و در قيامت در مورد آن سوال خواهد فرمود. امام رضاعليه السلام مى‏فرمايد: «بر خداوند است كه دوستان ما را كه به حق به مقام ولايت و معرفت ما پيشوايان نائل شده‏اند همدم و رفيق پيامبران، راستگويان، شهيدان و شايستگان قرار دهد و آنان نيكو رفقايى هستند«. (بحار الانوار، ج 23، ص 307، ح 4)

9. حزن و اندوه و ندبه‏
محزون بودن در فراق امام مهدى(عج)، ندبه و اظهار شوق به لقاى او ,باعث نزديكي انسان به امام خود مي شود.
امام حسن عسكرى«ع» فرمود: «لا تزالُ شيعتنا فى حُزنٍ حتّى يظهَر وَلَدى الّذى بشّر به النبى«ص»»؛ يوم الخلاص، ج 1، ص 392، ح 445. ؛ «شيعيان ما در يك اندوه دائم به سر مى‏برند تا فرزندم - كه پيامبر«ص» نويد ظهورش را داده است - ظاهر شود».

10. اظهار اشتياق و چشم به راه بودن‏
شور طلب و علاقه ديدار يار و اظهار شيدايى و اشتياق به محبوب، از ويژگى‏هاى بارز منتظران است ؛ چنان كه در دعاى ندبه آمده است: «ليتَ شِعرى اَينَ استَقرّت بِكَ النّوى بَل اَىُّ ارض تُقِلُّك اَو ثَرى ابرضوى ام غيرها ام ذى طوى…»؛ اقبال الاعمال، ص 298. ؛ «اى كاش مى‏دانستم در چه جايى منزل گرفته‏اى و چه سرزمين و مكان تو را در بر گرفته است! آيا در كوه رضوى هستى و يا در جاى ديگر و يا در ذى‏طوى هستى…».
امام على«ع» وقتى از امام مهدى(عج) و صفات آن حضرت مى‏گويد ؛ ناگاه از درون سينه آهى مى‏كشد و شوق ديدار آن بزرگوار را ابراز مى‏دارد.

11. خواندن دعا وزيارت
در رابطه با امام زمان(عج)، دعاها و زيارت‏هاى فراوانى نقل شده كه در كتب ادعيه موجود است و در كتابى به نام صحيفه مهديه نيز گردآمده است. به بعضى از اين دعاها و زيارت‏ها اشاره مى‏شود.
الف . دعاى ندبه ؛ مهم‏ترين دعاها در عصر غيبت، دعاى ندبه است كه سفارش فراوانى به خواندن آن شده است.
صدرالاسلام همدانى در كتاب تكاليف الأنام مى‏گويد: از خواص دعاى ندبه اين است كه اگر در جايى با حضور قلب و اخلاص تمام و توجه به مضامين عالى آن خوانده شود، عنايت و توجه امام زمان(عج) را به آن مكان جلب مى‏كند، بلكه آن حضرت در آنجا حضور مى‏يابد، چنان كه در بعضى جاها اتفاق افتاده است تكاليف الأنام فى غيبة الامام، ص 197..
علامه مجلسى نيز در كتاب زاد المعاد با سند معتبر از امام صادق«ع» نقل مى‏كند: «قرائت دعاى ندبه در اعياد چهارگانه: روز جمعه، عيد فطر، عيد قربان و عيد غدير» مستحب است» زاد المعاد، ص 491..
ب. دعا براى ظهور امام زمان(عج) در روز جمعه ؛ شيخ طوسى آن را در مصباح المتهجد نقل كرده است: «اللهم اجعل صلاتك و صلواتِ ملائكتكَ و رُسُلِكَ على محمد و آل محمد وعجِّل فَرَجهم»؛ يا بگويد: «اللهم صل على محمد و آل محمد و عجّل فرجهم»؛ مصباح المتهجد، ص 284..
ج. صلوات ضرّاب اصفهانى ؛ «اللهم صل على محمد سيد المرسلين و خاتم النبيين… اللهم و صل على وليّكَ المُحيى سنّتك القائم بامرك…»؛. اين دعا در چند كتاب از كتاب‏هاى معتبر و با سندهاى معتبر روايت شده است و هميشه مى‏توان آن را خواند همان، ص 406 ؛ البلد الامين، ص 120 ؛ دلائل الامامة، ص 549..
د. صلوات بر امام زمان(عج) ؛ «اللهم صل على وليك و ابن اوليائك الّذين فرضت طاعتهم… الهم انتصر به لدينك وانصر به اوليائك و اولياءه…»؛ مصباح المتهجد، ص 405..
ه. دعاى فرج «الهى عظم البلاء» ؛ مرحوم كفعمى در كتاب البلد الامين دعايى را بر حضرت‏امام زمان(عج) نقل‏مى‏كند كه آن‏حضرت اين دعا را به مردى زندانى ياد داد و بعد از خواندن، او از زندان آزاد شد: «الهى عظم البلاءُ و بَرِحَ الخفاءُ وَانكَشَفَ الغطاءُ وانقطع الرّجاء…»؛ البلد الامين، ص 607 ؛ مزار شهيد، ص 231.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:53:00 ب.ظ ]




 

سخنرانی رئیس‌جمهور کشورمان در مراسم روز ملی فضایی آغاز شد.



خبرگزاری فارس: امروز باید برجام دو را شروع کنیم/معنای برجام باز شدن مرزها برای واردات کالاها نیست

به گزارش خبرچه به نقل از خبرنگار حوزه دولت خبرگزاری فارس، حسن روحانی رئیس‌جمهوری کشورمان عصر امروز در مراسم روز ملی فضایی که در سالن اجلاس سران برگزار شد، طی سخنانی گفت: ایام دهه فجر انقلاب اسلامی را به ملت بزرگ ایران ،‌دانشمندان، تلاشگران در زمینه فناوری فضایی تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

وی افزود: چه روزهای پرنشاطی بود که ملت بزرگ با اتکاء به خداوند و اعتماد به نفس ملی و با رهبری آن مرد استثنایی توانست پرچم استقلال و آزادی را در این سرزمین برافراشته دارد.

رئیس‌جمهور اضافه کرد: چه کسی فکر می‌کرد هنگامی که به یک سال قبل‌تر از آن اتفاق بزرگ می‌نگریم یعنی بهمن 56 و 55 چه کسی فکر می‌کرد در داخل و در جهان که مردمی تنها اما متحد با رهبری آسمانی گرچه دست خالی اما با دل‌های پرامید بتوانند یک رژیم استبدادی و ریشه‌ دوانده در این کشور را سرنگون کنند و درهای زندان‌ها را باز کنند و انقلابیون و ایثارگران انقلاب اسلامی را از زندان‌ها آزاد کنند.

روحانی بیان کرد: چه کسی فکر می‌کردم مردم به صحنه بیایند و تمام کسانی که این کشور را به نحوی تصرف کرده بودند و بر این کشور استیلا یافته بودند و قدرت‌های بزرگ به ویژه آمریکا اینها را از کشور بیرون بریزند و روی پای خود بایستند و انقلاب بزرگ اسلام را به ثمر بنشانند. حتی 12 بهمن هم فکر نمی‌شد که این انقلاب ظرف 10 روز دیگر به ثمر بنشیند. حتی 21 بهمن هم فکر نمی‌شد . اما وقتی یک ملتی یکپارچه شد خداوند هم آن ملت را یاریگر است.

رئیس‌جمهور با بیان اینکه آن روزهای شکوهمند را تنها کسانی می‌توانند لمس کنند که حضور داشتند، افزود: هیچ گاه فیلم و کتاب و تبیین آن روزها برای نسل‌های بعدی نمی‌تواند ویژگی‌های آن ایام را برای نسل جدید روشن و مبرهن سازد، قدرت و دنیا و همه چیز پشت رژیم جبار بود اما این مردان توانستند آن هدف بلند خودشان و آرمان مقدس را به دست آورند.

روحانی تاکید کرد: در بهمن 57 انقلاب ما تمام تاریخ آن ایام را تحت تاثیر قرار داد. شما نگاه کنید در ماه‌های پیش از انقلاب در صدر اخبار جهان حرکت انقلابی این سرزمین بود و این خبر همه چیز را تحت الشعاع قرار داده بود و هنگامی که انقلاب پیروز شد فکر می‌کردند که چند هفته‌ای و چند ماهی این مردم بر آرمان خود دست یافته، ظاهر خواهند شد اما به زودی خواهند آمد و انقلاب را سرنگون خواهند کرد و این موضوعی را که بنده می‌گویم تعبیر سیاست‌مداران غرب در همان روزهای اول انقلاب است.

روحانی ادامه داد: تعبیر آنها این بود که روحانیت، امام و مردم توانستند آن رژیم گذشته را سرنگون کنند اما ساختن یک نظام جدید امکان پذیر نخواهد بود.

وی گفت: آنها فکر می‌کردند که خیلی زود برمی‌گردند حتی آن کسی که فرودگاه مهرآباد را با گریه ترک کرد هم فکر می‌کرد چند ماه بعد برمی‌گردد و سلطه خودش را ادامه می‌دهد، حادثه بسیار عظیم و بزرگی نه تنها در تاریخ ما و منطقه بلکه در تاریخ جهان بود.

رئیس‌جمهور خاطرنشان کرد: البته در اینجا بسیاری از خدمت‌گذاران ارتباط کشور حضور دارند، ارتباطات آن روز در پیروزی انقلاب ما نقش بسیاری داشت.

روحانی خاطرنشان کرد: امام در نوفل‌لوشاتو سخنرانی می‌کرد و از طریق خط تلفن آن نوار به داخل کشور فرستاده می‌شد و در آنجا آن نوار را در پای تلفن می‌گذاشتند و در داخل کشور هم ضبط می‌کردند و به استان‌ها می‌فرستادند. البته این اقدامات بر اساس دستگاه ارتباطی آن زمان و عصر انجام می‌شد. حتی در آغاز انقلاب اسلامی یعنی نهضت اسلامی در سال 41 باز هم یک نوع ارتباط بود.

وی گفت:‌اگر ملتی می‌خواهد حول محوری جمع شود ارتباط اولین وسیله برای آن است که از افکار یکدیگر و برنامه یکدیگر باخبر و مطلع شود.

وی تاکید کرد: انقلاب اسلامی حادثه بسیار مهم و بزرگی بود که یکی از ویژگی‌هایش پیروزی یک ملت نه تنها بر استبداد داخلی بلکه بر استعمار خارجی و قدرت‌های جهان بود. امروز بعد از 37 سال به آن روزها می‌بالیم و مغروریم و افتخار می‌کنیم به خاطر امام و ملت‌مان و ایستادگی جوانان و شهدا و حوزه‌ها و دانشگاه‌هامان که پشت سر امام به خاطر آزادی و استقلال خودشان و احیای قانون اسلام در این کشور ایستادند و مبارزه کردند و تحمل کردند و با صبر و استقامت انقلاب را به پیروزی رساندند.

روحانی خاطرنشان کرد: خوشحالم که سی و هفتمین سال انقلاب با یک تحول بزرگ دیگر توام شد و تقارن پیدا کرد و مردم ما برای احقاق حقوق خود ایستادند، مقاومت کردند و تحریم‌ها و فشارها و سختی‌ها را به جان خریدند که اگر ایستادگی مردم و درایت و ارشاد مقام معظم رهبری نبود و اگر کاردانان و کارشناسان و عالمان باتجربه فداکار پشت میز مذاکره نبود، امروز نمی‌توانستیم برجام یا فرجام برجام را شاهد باشیم.

وی با بیان اینکه کار بزرگ و عظیمی توسط ملت انجام گرفت تصریح شد: ما هیچ حادثه‌ای را با انقلاب اسلامی مقایسه نمی‌کنیم بلکه از تقارن این حادثه بزرگ با آن حادثه سخن می‌گوییم چراکه انقلاب بزرگ و عظیم اسلامی که افتخار تاریخی ما بود، در سایه ایستادگی و مقاومت 15 ساله مردم محقق شد تا توانستند به حق آزادی خودشان برسند.

رئیس‌جمهور ادامه داد: بار دیگر در یک بخش دیگر و در یک شعاعی کمتر می‌بایست آزادی را تجربه می‌کرد، دشمن در سال‌های گذشته حصار تحریمی را برای این ملت ظالمانه ایجاد کرده بود.

روحانی با اشاره به مشکلاتی که در زمان تحریم با آن روبرو بودیم خاطرنشان کرد: نه یک کشتی می‌توانست در بنادر ما پهلو بگیرد و این کشتی می‌بایست در بنادر کشورهای همسایه پهلو می‌گرفت. لنج‌ها و قایق‌ها و کشتی‌های کوچک باید اجناس را می‌آوردند که هر کانتینری 700 دلار اضافه از جیب مردم پرداخت می‌شد و گاهی کشتی که می‌خواست بیاید باید پرچم یک کشور دیگری را اجاره می‌کردیم چراکه پرچم کشور را ما را اجازه نمی‌دادند و پولی باید بابت آن می‌دادیم.

وی ادامه داد: برای صادرات و واردات نمی‌توانستیم پولی را جابه جا کنیم، در اکثر موارد نمی‌توانستیم و با ریسک توام بود و در جایی هم که امکان داشت و حداقل 10 درصد تا 25 درصد اضافه از جیب مردم پرداخت می‌شد، نفتی که مال ما بود و بازاری که حق ما بود نمی‌گذاشتند نفت صادر شود و از همه جا و با همه امکانات و از جمله از طریق ماهواره‌های تجسسی همه چیز را تحت کنترل درآورده بودند.

روحانی خاطرنشان کرد: همه این فشارها برای این بود که مردم کشور ما در برابر قدرت‌های جهانی سر فرود بیاورند و تسلیم شوند و تمام این مقاومت‌ها برای این بود که بگوییم می‌ایستیم، تحمل می‌کنیم و راهمان را ادامه می‌دهیم. فشارها را به جان می‌خریم اما در برابر حرف زور سرتواضع و تسلیم فرود نمی‌آوریم و این شعار و عمل مردم ما بود.

رئیس‌جمهور تصریح کرد: در عین حال برای اینکه در یک هدف بلندمدت به موفقیت و پیروزی برسیم باید کوتاه‌ترین و بهترین و کم‌هزینه‌ترین راه را برمی‌گزیدیم و انتخاب می‌کردیم، آنچه در طول 30 ماه گذشته تحقق پیدا کرد اعتقاد به این سخن بود که می‌توان با دنیا حرف زد و می‌توان با منطق افکار عمومی دنیا را تحت تاثیر قرار داد و می‌توان در یک معامله‌ای با دنیا کاری انجام داد که پیروز شویم و طرف مقابل ما نیز احساس شکست نکند.

وی ادامه داد: ما به اهداف اصلی خود برسیم و طرف مقابل نیز به هدفی که مدعی است هرچند از نظر ما خیالی باشد چرا که هدف مهم آنان این بود که ایران به بمب اتم نرسد در حالی که ایران هیچ گاه به دنبال بمب اتم نبوده است و به دنبال فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای هستیم و اکنون نیز همان را دنبال می‌کنیم بنابراین طرف مقابل نیز به هدفی که ادعا می‌کند برسد و یعنی همان که می‌گفتیم این کار برد-برد امکانپذیر است.

روحانی خاطرنشان کرد: البته حق مردم و خیلی‌ها است که به خاطر این همه ظلمی که به مردم شده است نسبت به قدرت‌های بزرگ اعتماد نداشته باشند، نگران باشند و این حقی طبیعی است اما آن راهی که مردم ما از خرداد 92 انتخاب کردند و مسیری که مردم به آن رای دادند، اکثریت مردم ما به این نتیجه رسیدند که راه تعامل سازنده ما را به یک برنامه اقدام مشترک می‌رساند که آن همان برجام بود و آن هدفی بود که مردم ما به آن دست یافتند.

رئیس جمهور تصریح کرد: برای این کار وحدت، اتحاد، مهربانی، همدلی و هم‌زبانی نیاز بود و لذا این گونه سال همدلی و همزبانی شد تا در برابر قدرت‌های بزرگ به نتیجه برسیم که به نظر من هیچ کس حتی سرسخت‌ترین دشمنان ما تردید ندارند که در این معامله ملت ما سود برده است و ملت ما پیروز شده است.

وی ادامه داد: حتی کشورها و چند کشوری که برخی مشروع و برخی نامشروع داد و فریاد می‌کنند و می‌گویند چرا این توافق حاصل شده است، آنها نیز اتفاقا می‌گویند که این برد ایران بوده است و آنها نیز بر همین امر تاکید دارند که این قدرت ایران بوده است حتی آنهایی که در ایالات متحده آمریکا با بداخلاقی و بدخواهی سخنان ناصحیح می‌گویند، اتفاقا آنان نیز می‌گویند که ایران پیروز این صحنه بوده است.

روحانی خاطرنشان کرد: دوستان و کشورهای منطقه که جای خود را دارند و این یک پیروزی و موفقیت در تاریخ ملت بزرگ ایران است. اکنون زمانی است که باید برجام دو شروع شود، برجام همان برنامه جامع اقدام مشترک بین ایران و گروه 1+5 بود و امروز نیازمند برنامه جامع مشترک ملی هستیم.

روحانی خاطرنشان کرد: ما از برجام یک عبور کردیم و امروز باید برجام دو را آغاز کنیم و همه از جمله موافق دولت، مخالف دولت و منتقد همه باید دست به دست هم دهیم چراکه در اهداف ملی و در توسعه کشور با یکدیگر اختلاف نداریم.

وی ادامه داد: ما برای اینکه معضلات آب را حل کنیم، معضلات محیط زیستی را حل کنیم و یا برای اینکه بر فضا مسلط شویم و یا برای اینکه در بیو، نانو، آی تی، آی سی تی بتوانیم موفق شویم با یکدیگر اختلافی نداریم و خوشبختانه در مشکلات اصلی کشور نظراتمان به یکدیگر نزدیک است.

روحانی با طرح این پرسش که از هر کسی بپرسید مشکل اصلی کشور چیست، حتما به شما پاسخ خواهد داد که مشکل اصلی کشور بیکاری است، خاطرنشان کرد: بنابراین ما به دنبال رونق اقتصادی هستیم و به دنبال اشتغال هستیم و در این زمینه اختلاف نداریم و به نظر من باید با دنیا به نفع کشور تعامل کنیم.

وی ادامه داد: به نظر من این دولت با تحمل‌ترین دولت بود چراکه من سوابق دولت‌های گذشته را به خوبی دارم و من در بخش هایی از اول انقلاب تا به امروز بوده‌ام و هیچ دولتی به اندازه این دولت تحمل نکرد. انتقاد که اصلا تحمل نمی‌خواهد و انتقاد خوب است اما حتی تخریب را هم این دولت تحمل کرد.

وی خاطرنشان کرد: من نمی‌خواهم مقایسه کنم اما همه پیغمبرها اذیت شدند اما هیچ کس به اندازه پیغمبر اسلام اذیت نشد و اکنون ممکن است دولت‌های دیگر هم اذیت شده باشند اما هیچ دولتی به اندازه این دولت اذیت نشد البته مردم قدرشناس هم انصافا از این دولت حمایت می‌کنند.

روحانی خاطرنشان کرد: ما امروز نه در مشکلات اختلاف داریم و نه در اهداف بلند خود اختلاف داریم، همه باید کنار هم قرار بگیریم و ما نیازمند برنامه جامع اقدام مشترک ملی که همه باید به صحنه بیاییم و یکی از آن صحنه‌ها فناوری‌های نو است که همه باید حضور پیدا کنیم و هر کسی به سهم خودش باید نقش ایفا کند و آنچه می‌توانیم و می‌شود را باید به مردم واگذار کنیم.

رئیس‌جمهور تصریح کرد: شما فرض کنید اگر این ماهواره صد قسمت دارد و می‌توان 70 قسمت را به شرکت‌های بیرون بدهیم، نقشه را به آنان بدهیم در کارگاه‌های خود بسازند و به ما تحویل دهند. بنابراین مونتاژ نهایی را ما باید برعهده بگیریم و باید نظاره کنیم و باید دستگاه‌های کوچک و چابک کنیم.

وی ادامه داد: اکنون در برخی کشورها بخش‌های بزرگ فضایی و فناوری را به شرکت‌های خصوصی واگذار کردند و حتی شرکت‌های خصوصی بتوانند سفینه‌هایی را درست کنند که مردم بتوانند با آن به برخی سیارات مسافرت کنند و توصیه من به بخش های نظامی و وزیر دفاع هم این است که کارهایی را که می‌توان به مردم واگذار کنیم به بخش خصوصی واگذار کنیم. گاهی برنامه‌ای هست محرمانه و سری است که این بحث جدایی دارد.

روحانی تصریح کرد: در فناوری‌های نو و تصمیمات خود باید اولویت‌بندی کنیم حتی در یک فناوری‌ صدها پروژه باشد و باید ببینیم اولویت اول ما چیست و مسئله اولویت‌دار را اهمیت دهیم و آن را انتخاب کنیم. ما در برنامه‌های تحقیقاتی این گونه باید عمل کنیم چراکه منابع ما محدود است و با منابع محدود نمی‌توانیم همه کار انجام دهیم بنابراین باید اولویت‌بندی کنیم و آنی که اولویت اول را دارد را انجام دهیم تا به نتیجه برسیم.

رئیس‌جمهور با بیان اینکه باید برنامه‌های فناوری خود را برای مردم توضیح دهیم و این گونه نباشد که مردم از برنامه‌های صلح‌آمیز هسته‌ای، نانو، برنامه فضایی، برنامه بیوتکنولوژی اطلاع نداشتند و باید آن را در معرض افکار عمومی قرار دهیم و باید درباره آن توضیح دهیم چراکه مردم به ما کمک می‌کنند، حمایت می‌کنند و باید در سیاست‌‌گذاری مردم ما حضور پیدا کنند و باید کمک کند و اطلاعات شفاف در اختیار مردم قرار دهند.

روحانی در ادامه سخنان خود با تاکید بر اینکه باید اطلاعات شفاف در اختیار مردم قرار دهیم، گفت: باید بگوییم چه چیزهایی نیاز داریم حالا امروز وسایل ارتباط جمعی ما بسیار زیاد است و به راحتی می‌توانیم در شبکه‌های اجتماعی آنها را قرار دهیم و مردم را مطلع کنیم، امروز شرایط با گذشته بسیار متفاوت است.

وی افزود: ما باید به اهداف بلندی که مدنظرمان است، دست یابیم. فناوری فضایی برای همه ما مهم است و تنها شامل بخش مخابرات، صدا و سیما و صدا و تصویر نیست بلکه در بسیاری موارد ما به این فناوری در بخش‌های نظامی،‌ غیرنظامی،‌ امنیتی، غیرامنیتی، زیست‌محیطی، کشاورزی، پزشکی نیاز داریم.

رئیس قوه مجریه با بیان اینکه امروز شرایط ارتباطات با گذشته متفاوت بوده و یکی از ویژگی‌های امروز دنیای ارتباطات است، گفت: الان هر کسی با استفاده از یک گوشی همراه می‌تواند با دنیا ارتباط برقرار کند و اطلاعات و افکار را در کمترین فرصت در اختیار بگیرد و مشخص نیست با این سرعت افزایش تکنولوژی در آینده چه اتفاقاتی بیفتد. پس ما باید در صحنه فناوری‌ها حضور داشته باشیم زیرا دنیای امروز دنیای رقابت‌هاست. ما نباید در مرحله نخست همواره بایستیم زیرا هنگامی که سایر کشورها در مراتب و رتبه‌های بالاتری قرا گرفتند باید از تکنولوژی و پیشرفت‌های آنها استفاده کنیم و کار را در همین مسیر ادامه دهیم.

روحانی گفت: آنچه که بعد از برجام برای ما ایجاد شده، فضای نوین برای فناوری و علم امروز با شرایط جدید ارتباطات با دانشگاه‌ها، مراکز تحقیقاتی است، حتی در سفر اخیر ما در خرید هواپیماها و بخش نفت که با برخی کمپانی‌های بزرگ نشست داشتیم یکی از نکاتی که بنده به آن تاکید داشتم این بود که ما این هواپیما را می‌خریم اما باید بخشی از قطعات این هواپیما هم در داخل کشورمان تولید شود و همچنین تاکید داشتیم در بخش نفت و گاز در مراکز تحقیقاتی‌شان حضور داشته باشیم.

رئیس‌جمهور گفت:‌معنای برجام این نیست که دروازه باز شده و تحقیقات را کنار بگذاریم و هر چه می‌خواهیم از خارج بخریم و بیاوریم و مصرف کنیم، معنای برجام این است که راه برای ارتباط ما با دنیا باز شده و اینکه از فناوری و دانش دیگران استفاده کنیم.

روحانی افزود: رؤسای جمهور کشورهایی که در طول این مدت به ایران آمدند و هم در سفرهای پس از برجام ما به صراحت به همه گفته‌ایم که ما دنبال آمدن سرمایه، فناوری به داخل کشور هستیم و جوانان و دانشگاهیان و مراکز تحقیقاتی و فناوری ما و شرکت‌های دانش‌بنیان ما آمادگی‌شان امروز به مراتب از گذشته بیشتر است. برای اینکه بتوانیم از علم و دنش استفاده و بهره‌برداری کنیم. البته خودمان هم باید از ابتکار و خلاقیت‌مان استفاده کنیم.

وی افزود:‌ پیامبر فرمود سلطان، علم است اگر شما می‌خواهید در علم و دانش پیش بروید و اگر می‌خواهید به تعبیر قرآن بر آسمان و زمین مسلط شوید راهش علم و دانش و فناوری است.

رئیس قوه مجریه گفت: بنده در برابر تمام دانشمندان کشور و همه جوانان و اساتید و همه آنهایی که برای عظمت نام ایران و ملت ایران تلاش می‌کنند سر تعظیم فرو می‌آورم.

رئیس‌جمهور تصریح کرد:‌ امروز روز واردات کالا از بیرون به داخل کشور نیست بلکه امروز روز باز شدن فضا برای کار و کوشش و تلاش است. ما کار بزرگی را باید انجام دهیم. هر ساله صدها هزار نفر از دانشگاه‌هامان فارغ‌التحصیل می‌شوند که باید برای اشتغال و علم و دانش آنها زمینه لازم را فراهم کنیم.

روحانی تاکید کرد: رونق اقتصادی، کار و تلاش و به ویژه آنانی که عالم هستند و در فناوری‌های مختلف تلاش کردند امروز یک رسالت بر عهده همه ماست که ان‌شاء‌الله خداوند ما را در این راه موفق کند و بنده از تمام کسانی که در ساخت این ماهواره که امروز از آن رونمایی شد تشکر می‌کنم.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:44:00 ب.ظ ]




رویدادهای 15 بهمن

* حضرت امام خمینی طی یك سخنرانی جوانان را به ادامه تظاهرات و اعتصابات فرا خواندند. * به دنبال جلسه روز گذشته شورای انقلاب ـ كه نخست وزیری دولت موقت به مهندس بازرگان پیشنهاد شده بود ـ این شورا برای گرفتن جواب از وی تشكیل جلسه داد. بازرگان درباره این جلسه می‌گوید: ابتدا پس از تشكراز حسن ظن آقایان، گفتم «اگر بنده را نامزد نخست وزیری نمایید با علم و اطلاع از افكار و اخلاق و سوابقم خواهد بود… همه می‌دانید كه من معتقد به دمكراسی و مشورت و اعتقاد به دیگران هستم و از تندی و تعجیل احتراز دارم و علاقمند به مطالعه و علم تدریجی هستم. حال اگر با این سوابق و شرایط قبولم دارید، پیشنهاد فرمایید.» عكس‌العمل مثبت یا منفی در مجلس ندیدم. سكوت و قبولی و اصرار مجدد آقایان روحانی عضو شورا و امام در برابر شرایط و اتمام حجت من باعث تعجبم شد و انتظار آن را نداشتم. * شاپور بختیار گفت: درهای مذاكره با آیت‌الله خمینی همچنان باز است … جمهوری اسلامی برای من مجهول است. وی افزود كه من نه با شاه و نه با (امام) خمینی سازش نمی‌كنم و اجازه تشكیل دولت موقت را به او (امام خمینی) نمی‌دهم. * رادیو عدن: عده زیادی از افسران پایگاه هوایی همدان، در پایگاه بازداشت و زندانی شدند. * وزرای خارجه آمریكا و انگلیس طی دیدار دیوید اوئن از آمریكا، در مورد اوضاع ایران به گفتگو نشستند. بغداد نیز با اعزام هیأتی به عربستان، به بررسی اوضاع ایران و منطقه پرداخت. * ژنرال هایزر، فرستاده ویژه آمریكا به ایران، با اتمام مأموریت حساس خود و مذاكرات مكرر با مقامات ایرانی، عازم آمریكا شد. سخنگوی وزرات خارجه آمریكا گفت: هایزر سعی كرد تا نظامیان ایران از بختیار حمایت كنند. وی به این علت ایران را ترك كرد كه اقامت وی به احساسات ضد آمریكایی در ایران دامن می‌زد. * بنا به گزارش دولت آمریكا، ایران به علت كمبود مالی در اثر از دست دادن فروش نفت، قرارداد ده میلیارد دلاری خرید اسلحه از آمریكا را لغو كرد. گفتنی است چون امریكا نظام سلطنتی ایران را در خطر می‌دید، فروش این سلاح‌ها، از جمله چندین فروند آواكس را به مصلحت خویش نمی‌دید. لذا یكی از مأموریت‌های هایزر، بر هم زدن این قرارداد به نحوی بود كه آمریكا متضرر نشود. * خانواده‌های همافران و درجه‌داران بازداشتی و نیروی هوایی، با تجمع در دادگستری به عنوان اعتراض به دستگیری آنها،‌ خواهان آزادی این همافران شدند. * همافران نیروی هوایی در بهبهان به عنوان طرفداری از امام خمینی، دست به راهپیمایی زدند. * از سوی آیت‌الله گلپایگانی ، اعلامیه‌ای خطاب به نمایندگان مجلس، هیأت دولت و امراء ارتش، منتشر شد. * آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر با ارسال نامه‌ای از عراق برای حضرت امام، از مبارزات ملت ایران حمایت كرد. * به مناسبت ورود حضرت امام به ایران، از سوی آیت‌الله مرعشی نجفی تلگرامی برای ایشان ارسال شد. * خبرگزاری فرانسه: آیت‌الله شریعتمداری اظهار داشت: اختلاف جزئی بین آیات عظام با مذاكره مرتفع خواهد شد. * دولت بختیار برداشت از پس‌انداز و سپرده‌های بانكی مردم را محدود كرد. * یك خبرگزاری ژاپنی گزارش داد: یك نماینده از سوی امام خمینی، با برژنف در بلغارستان، ملاقات و گفتگو كرده است. تذكر: برژنف از سیزدهم تا هفدهم ژانویه 1979، مطابق با بیست و سوم دی ماه 1357، در بلغارستان بسر می‌برده است. * شهردار تهران در حضور حضرت امام استعفا كرد. امام سپس وی را مجددا به عنوان شهردار منصوب كردند. جواد شهرستانی از سوی دولت بختیار ممنوع‌الخروج شد. * گروهی از نمایندگان مستعفی مجلس شورا با حضرت امام دیدار كردند. * رادیو لندن: از تظاهرات دیشب تهران هیچ گزارشی كه حاكی از برخورد مردم با نظامیان باشد، نرسیده است. * دو تن از وزرای سابق به نام‌های عبدالمجید مجیدی و هوشنگ نهاوندی، توسط فرمانداری نظامی بازداشت شدند. * خسرو قشقایی پس از بیست و پنج سال تبعید در آمریكا، به ایران بازگشت. وی یكی از رهبران ایل قشقایی است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:38:00 ب.ظ ]




رویدادهای 15 بهمن1357

1- حضرت امام خمینی طی یک سخنرانی جوانان را به ادامه تظاهرات و اعتصابات فرا خواندند.

2- وزرای خارجه آمریکا و انگلیس طی دیدار دیوید اوئن از آمریکا، در مورد اوضاع ایران به گفتگو نشستند. بغداد نیز با اعزام هیأتی به عربستان، به بررسی اوضاع ایران و منطقه پرداخت.

3- ژنرال هایزر، فرستاده ویژه آمریکا به ایران، با اتمام مأموریت حساس خود و مذاکرات مکرر با مقامات ایرانی، عازم آمریکا شد. سخنگوی وزرات خارجه آمریکا گفت: هایزر سعی کرد تا نظامیان ایران از بختیار حمایت کنند. وی به این علت ایران را ترک کرد که اقامت وی به احساسات ضد آمریکایی در ایران دامن می‌زد.

4- همافران نیروی هوایی در بهبهان به عنوان طرفداری از امام خمینی، دست به راهپیمایی زدند.

5- آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر با ارسال نامه‌ای از عراق برای حضرت امام، از مبارزات ملت ایران حمایت کرد.

6- به مناسبت ورود حضرت امام به ایران، از سوی آیت‌الله مرعشی نجفی تلگرامی برای ایشان ارسال شد.

تذکر: برژنف از سیزدهم تا هفدهم ژانویه 1979، مطابق با بیست و سوم دی ماه 1357، در بلغارستان بسر می‌برده است.

7- شهردار تهران در حضور حضرت امام استعفا کرد. امام سپس وی را مجددا به عنوان شهردار منصوب کردند. جواد شهرستانی از سوی دولت بختیار ممنوع‌الخروج شد.

8- گروهی از نمایندگان مستعفی مجلس شورا با حضرت امام دیدار کردند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 01:14:00 ب.ظ ]


...


موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[چهارشنبه 1394-11-14] [ 09:42:00 ب.ظ ]




 

مادر ای یکدانه وتنهاترین غم خوارمن

از من عاشق تربه من دیوانه و بیمارمن

وصف تو نتوان به صدها دفترودیوان نوشت

ای که وصفت روز و شبهاتا ابددرکارمن

پروراندی جان من بارنجهای بی شمار

کی شود قربانیت این جان بی مقدارمن

خرج کردی عمر خود را تابروید جان من

من به لطفت زنده ام ای ابرباران دارمن

شرح لطفت درازل افسانه ای ننوشته بود

جان به قربان تو ای زیباترین پندارمن

قصهٌ ننوشتۀ مهرو وفاراخوانده ای

ای که مهرت تاابددرسینهٌ تبدارمن

درد هایم دردتو رنجم همه درجان تو

ای به دردم مرحم و ای مخزن اسرارمن

هستیم هست ازتو و نامم زتو نامی گرفت

سبز می باشم ز توای سبزی افکارمن

سالهای عمرت افزون ازهزاران سال باد

سالهای عمرمن قربانیت ای یارمن

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:36:00 ب.ظ ]


...



زخم های عشق

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس‌هایش را درآورد و خنده‌کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می‌کند، وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود!

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می‌کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمی‌گذاشت بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت و پسر را سریع به بیمارستان رساندند.

دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن‌های مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم‌ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم‌ها را دوست دارم این‌ها خراش‌های عشق مادرم است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:35:00 ب.ظ ]


...


اشک مادر

پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه می‌کنی؟
مادر فرزندش را در آغوش گرفت و گفت: نمی‌دانم عزیزم، نمی‌دانم!
پسرک نزد پدرش رفت و گفت: چرا مامان همیشه گریه می‌کند؟ او چه می‌خواهد؟
پدرش تنها پاسخی که به ذهنش رسید این بود: همه‌ی زن‌ها گریه می‌کنند بی هیچ دلیلی!

پسرک از اینکه زن‌ها خیلی راحت به گریه می‌افتند، متعجب بود.
یک بار در خواب دید که دارد با خدا صحبت می‌کند؛ از خدا پرسید: خدایا چرا زن‌ها این همه گریه می‌کنند؟
خدا جواب داد: من زن را به شکل ویژه‌ای آفریده‌ام؛ به شانه‌های او قدرتی دادم تا بتواند سنگینی زمین را تحمل کند.
به بدنش قدرتی داده‌ام تا بتواند درد زایمان را تحمل کند، به دستانش قدرتی داده‌ام که حتی اگر تمام کسانش دست از کار بکشند، او به کار ادامه دهد.
به او احساسی داده‌ام تا با تمام وجود به فرزندانش عشق بورزد؛ حتی اگر او را هزاران بار اذیت کنند.
به او قلبی داده ام تا همسرش را دوست بدارد و از خطا های او بگذرد و همواره در کنار او باشد و به او اشکی داده‌ام تا هر هنگام که خواست فرو بریزد.
این اشک را منحصراً برای او خلق کرده‌ام تا هرگاه نیاز داشت بتواند از آن استفاده کند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ب.ظ ]


...


بیسکویت های سوخته

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده‌ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت‌های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت.

یادم می‌آید منتظر شدم ببینم آیا پدرم هم متوجه سوختگی بیسکویت‌ها شده است؟ در آن وقت، همه‌ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود؟ خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت مربا روی آن بیسکویت‌های سوخته می‌مالید و لقمه لقمه آنها را می‌خورد.

یادم است آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت‌ها از پدرم عذرخواهی کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت‌های خیلی برشته هستم. همان شب، کمی بعد که رفتم پدرم را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویت‌هایش سوخته باشد؟ او مرا در آغوش کشید و گفت: مامان تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی‌کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان‌هایی است که پر از کم و کاستی هستند. در طول این سال‌ها فهمیده‌ام که یکی از مهمترین راه‌حل‌ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار؛ درک و پذیرش عیب‌های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت‌های خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان‌ها رابطه‌ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نشود.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ب.ظ ]


...


دختر
زودتر راه میرود
زودتر به تکلم می افتد
زودتر به سن تکلیف میرسد
اصلا انگار از همان اول عجله دارد ….
گویی هیچوقت برای خودش وقت ندارد…..
حتی بازی هایش رنگ و بوی جان بخشیدن دارد ….
رنگ و بوی ابراز عشق و محبت ….
چنان معصومانه عروسکش را در اغوش میفشارد ؛
گویی سالهاست طعم شیرین مادری را چشیده است ….
آری …..
دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران …
یعنی وقف کردن بند بند ساقه وجود برای رشد کردن نهال عاطفه …..
دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست ….
خوب میشوی حتی با انان که چندان با تو خوب نبوده اند ….
دلرحم میشوی حتی در مقابل انهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند ….
دختر که باشی زود می رنجی ، زود می بخشی ، زود می گریی ، زود می خندی ….
چون سرشار از احساسی ……

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:30:00 ب.ظ ]


...



داستان کوتاه
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﺵ دعوا ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ

ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻃﯽ ﺭﺍﻩ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽﮐﻪ ﺍﺯ

ﯾﮏ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﮐﯿﮏ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ

ﮐﺮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺟﯿﺐ ﺩﺧﺘﺮ خالی ﻭ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ سکه ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ.

ﺻﺎﺣﺐ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﯾﮏ ﺯﻥﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺩﯾﺪ

ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﯿﮑﻬﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺍﺯ

ﻭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﯼ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ

ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ، ﺍﻣﺎ ﭘﻮﻝﻧﺪﺍﺭﻡ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﻋﯿﺐﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮐﯿﮏ ﻭ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ

ﺷﯿﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻭﺭﺩ. ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﭙﺎﺳﮕزﺍﺭﺷﺪ. ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ

ﮐﻤﯽ ﮐﯿﮏﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﯼ

ﮐﯿﮏ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺍﺯﺩﺧﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻪﺷﺪﻩ

ﺍﺳﺖ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﭼﯿﺰﯼ

ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﻦ ﻓﻘﻂﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ

ﺁﻧﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﺪ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﯿﮏ ﺩﺍﺩﯾﺪ. ﻣﻦ ﺑﺎ

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻩﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ

ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻧﮕﺮﺩ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺳﺨﻨﺎﻥ

ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ؟

ﻓﮑﺮ ﺑﮑﻨﯽ، ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﮐﯿﮏ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ، ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭﺍﺯ

ﻣﻦ ﺗﺸﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ

ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﺗﺸﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽﻭ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ دﻋﻮﺍ ﻣﯽ

ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺪﺗﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮد، ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﯿﮏ

ﺭﺍﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪﺩﻭﯾﺪ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪ،

ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﺭب خانه ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎ

ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ:

ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺠﻠﻪﮐﻦ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﮔﺮ ﺩﯾﺮ ﮐﻨﯽ، ﻏﺬﺍ

ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻊ، ﺍﺷﮑﻬﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ

ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ..

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ب.ظ ]


...


تولدت مبارک

ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..

صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی مادر دیگر در این دنیا نبود..

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ب.ظ ]


...


چشم مادر

مادر من فقط یک چشم داشت. من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود!
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت.
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه؟

روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت مامان تو فقط یک چشم داره! فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم. کاش مادرم یه جوری گم و گور میشد…
بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو بخندونی و خوشحال کنی چرا نمیمیری؟
اون هیچ جوابی نداد….
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم!

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم، اونجا ازدواج کردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی…
از زندگی، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من.. اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو..
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا، اونم بی خبر! سرش داد زدم: چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟ گم شو از اینجا! همین حالا! اون به آرامی جواب داد: اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم و بعد فوراً رفت و از نظر ناپدید شد.

یک روز یک دعوتنامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم.
بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی کنجکاوی. همسایه ها گفتن که اون مرده! اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که بدن به من:

ای عزیزترین پسرم،
من همیشه به فکر تو بوده ام..
منو ببخش که به خونت اومدم و بچه ها تو ترسوندم!
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا.. ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم!
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم!
آخه میدونی … وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمییتونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم؛
بنابراین مال خودم رو دادم به تو.. برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه..
با همه عشق و علاقه من به تو،

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ب.ظ ]


...


تویی مادر؟

اشتباهی خونه یه خانم مسنی رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم هی می‌گفت مینا ‌جان تویی؟ هی می‌گفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز می‌گفت مینا جان تویی مادر؟ می گفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید! اسم سوم رو که گفت دلم شکست.. گفتم آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اون قدر ذوق کرد که چشام خیس شد.

چه مادر و پدرها و پدربزرگ ها و مادربزرگ هایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ما هستن.. ازشون دریغ نکنیم!

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ب.ظ ]


...


فونت زيبا ساز
معذرت…

معذرت میخوام فیثاغورس ….چرا که مادر من سخت ترین

معادلات است!

معذرت میخوام نیوتن …چرا که مادر من راز جاذبه است!

معذرت میخوام ادیسون …چرا که مادر من اولین چراغ زندگی من

است!

معذرت میخوام افلاطون …چرا که این مادر من است که شهر

فاضله قلب من است!

معذرت میخوام رومیو… چرا که همه راه ها به عشق مادر من ختم

میشود…!

معذرت میخوام ژولیت …چرا که مادرم عشق من است !

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:23:00 ب.ظ ]


...


گلی برای مادر

مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟»
دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط ۷۵ تومان در حالی که گل رز ۲00 می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.

وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ب.ظ ]


...


فرشته ای به نام مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد؛ اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.

خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چگونه می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو، زیباترین و شیرین‌ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت: وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟
خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته‌ات دست‌هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.

کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
– فرشته‌ات از تو مواظبت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت: فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود؛ اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد، می‌توانی او را مادر صدا کنی.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:20:00 ب.ظ ]


...


سلامتی مادری که با حوصله راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن

ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرش رو هل بدن

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:02:00 ب.ظ ]


...


سلامتی مادری که با حوصله راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن

ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرش رو هل بدن

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 09:02:00 ب.ظ ]





زندگی نامه حضرت یونس علیه السلام و قوم او

حضرت یونس (ع) یکی از پیامبران و رسولان خداست، که نام مبارکش در قرآن چهار بار آمده، و یک سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است. یونس (ع) از پیامبران بنی اسرائیل است که بعد از سلیمان ظهور کرد، و بعضی او را از نوادگان حضرت ابراهیم (ع) دانسته‎اند، و به خاطر این که در شکم ماهی قرار گرفت، با لقب «ذوالنون» (نون به معنی ماهی است) و «صاحب الحوت» خوانده می‎شد. یونس در لفظ یونانی به معنای کبوتر است. پدر او «متی» از عالمان و زاهدان وارسته و شاکر الهی بود، به همین جهت خداوند به حضرت داود (ع) وحی کرد که همسایه تو در بهشت، «متی» پدر یونس (ع) است. داود (ع) و سلیمان به زیارت او رفتند و او را ستودند. به گفته بعضی، او از ناحیه پدر از نواده‎های حضرت هود (ع)، و از ناحیه مادر از بنی اسرائیل بود. ماجرای حضرت یونس (ع) غم انگیز و تکان دهنده است، ولی سرانجام شیرینی دارد. آن حضرت به اهداف خود رسید و قومش توبه کرده و به دعوت او ایمان آوردند، و تحت رهنمودهای او، دارای زندگی معنوی خوبی شدند.

مختصری از زندگینامه یونس (ع)
حضرت یونس در نینوا مردم را به خداپرستی دعوت می نمود. ولی آنها از دستورات او سرپیچی کرده و به گفتار او عمل نمی کردند. حضرت یونس از لجاجت آن مردم ناراحت شد و با حالت قهر آنها را ترک کرد و سوار کشتی شد. ماهی بزرگی سر راه کشتی آمد و مانع عبور آن گردید. قرعه زده شد سه یا هفت بار قرعه به نام یونس افتاد .عاقبت او را به دریا انداختند و ماهی بزرگی وی را بلعید ولی از سوی خداوند ندا آمد: «ای ماهی! ما یونس را روزی تو نکرده ایم.» آنگاه آن حضرت به مدت ۳ روز یا بیشتر در شکم ماهی بود تا به امر خداوند ماهی یونس پیامبر را به ساحل افکند.

یونس (ع) در میان قوم خود در نینوا
به گفته بعضی یونس (ع) در حدود 825 سال قبل از میلاد، در سرزمین نینوا ظهور کرد. نینوا شهری در نزدیک موصل (در عراق کنونی) یا در اطراف کوفه در سمت کربلا بود. هم اکنون در نزدیک کوفه در کنار شط، قبری به نام مرقد یونس (ع) معروف است. شهر نینوا دارای جمعیتی بیش از صد هزار نفر بود. چنان که در آیه 147 سوره صافات آمده: «و یونس را به سوی جمعیت یکصد هزار نفری یا بیشتر فرستادیم.» مردم نینوا بت پرست بودند و در همه ابعاد زندگی در میان فساد و تباهیها غوطه می‎خوردند. آنان نیاز به راهنما و راهبری داشتند تا حجت را بر آنها تمام کند و آنان را به سوی سعادت و نجات دعوت نماید. حضرت یونس (ع) همان پیامبر راهنما بود که خداوند او را به سوی آن قوم فرستاد. یونس (ع) به نصیحت قوم پرداخت و با برنامه‎های گوناگون آنها را به سوی توحید و پذیرش خدای یکتا، و دوری از هرگونه بت پرستی فرا خواند. یونس هم چنان به مبارزات پیگیر خود ادامه داد، و از روی دلسوزی و خیرخواهی مانند پدری مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولی در برابر منطق حکیمانه و دلسوزانه چیزی جز مغلطه و سفسطه نمی‎شنید.
بت پرستان می‎گفتند: «ما به چه علت از آیین نیاکان خود دست بکشیم و از دینی که سالها به آن خو گرفته‎ایم جدا شده و به آیین اختراعی و نو و تازه اعتقاد پیدا کنیم.»
یونس (ع) می‎گفت: «بتها اجسام بیشعور هستند و ضرر و نفعی ندارند، و هرگز نمی‎توانند منشأ خیر گردند. چرا آنها را می‎پرستید؟» هر چه یونس (ع) آنها را تبلیغ و راهنمایی می‎کرد، آنها گوش فرا نمی‎دادند، و یونس (ع) را از میان خود می‎راندند و به او اعتنا نمی‎کردند. یونس (ع) در سی سالگی به نینوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سی و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هیچ کس جز دو نفر به او ایمان نیاوردند، یکی از آن دو نفر دوست قدیمی یونس (ع) و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام «روبیل» بود و دیگری، عابد و زاهدی به نام «تنوخا» بود که از علم بهره‎ای نداشت. کار روبیل دامداری بود، ولی تنوخا هیزم کن بود، و از این راه هزینه زندگی خود را تأمین می‎کرد. یونس (ع) از هدایت قوم خود مأیوس گردید و کاسه صبرش لبریز شد، و شکایت آنها را به سوی خدا برد و عرض کرد: «خدایا! من سی ساله بودم که مرا به سوی قوم برای هدایتشان فرستادی، آنها را دعوت به توحید کردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولی آنها مرا تکذیب کردند و به من ایمان نیارودند، رسالت مرا تحقیر نمودند و به من اهانتها کردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم که مرا بکشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زیرا آنها قومی هستند که ایمان نمی‎آورند.»
یونس (ع) برای قوم عنود خود تقاضای عذاب از درگاه خدا کرد، و آنها را نفرین نمود، و در این راستا اصرار ورزید، سرانجام خداوند به یونس (ع) وحی کرد که: «عذابم را روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال بعد از طلوع خورشید بر آنها می‎فرستم، و این موضوع را به آنها اعلام کن.» یونس (ع) خوشحال شد و از عاقبت کار نهراسید و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجرای عذاب و وقت آن را به او خبر داد. سپس گفت: «برویم این ماجرا را به مردم خبر دهیم.» عابد که از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: «آنها را رها کن که ناگهان عذاب سخت الهی به سراغشان آید»، یونس (ع) گفت: «به جاست که نزد روبیل (عالم) برویم و در این مورد با او مشورت کنیم، زیرا او مردی حکیم از خاندان نبوت است.» آنها نزد روبیل آمدند و ماجرا را گفتند. روبیل از یونس (ع) خواست به سوی خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد که عذاب را از قوم به جای دیگر ببرد، زیرا خداوند از عذاب کردن آنها بی‎نیاز و نسبت به بندگانش مهربان است. ولی تنوخا درست بر ضد روبیل، یونس (ع) را به عذاب رسانی تحریص کرد، روبیل به تنوخا گفت: «ساکت باش تو یک عابد جاهل هستی.»
سپس روبیل نزد یونس (ع) آمد و تأکید بسیار کرد که از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولی یونس (ع) پیشنهاد او را نپذیرفت و همراه تنوخا به سوی قوم رفتند و آنها را به فرارسیدن عذاب الهی در صبح روز چهارشنبه در نیمه ماه شوال، هشدار دادند. مردم با تندی و خشونت با یونس و تنوخا برخورد کردند، و یونس (ع) را با شدت از شهر نینوا اخراج نمودند. یونس همراه تنوخا از شهر بیرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولی روبیل در میان قوم خود ماند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 03:02:00 ب.ظ ]





زندگی شیث 

حضرت شیث(ع) سومین فرزند آدم و حوا پس از هابیل و قابیل است که نامش در کتاب پیدایش تورات ذکر شده است. با استناد به تورات، شیث پس از قتل هابیل توسط قائن (قابیل) متولّد گشت. نام فرزند شیث در تورات، انوش است.

نام شیث در قرآن نیامده است امّا در احادیث و روایات اسلامی، نام شیث به عنوان یکی از پیامبران در اسلام ذکر گشته است. شیث در لغت بمعنی هبه الله است. {عبرانی}

قتل هابیل و درخواست آدم(ع)

پس از کشته شدن هابیل به دست قابیل، آدم(ع) از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، و آه و ناله-اش از فراق پسر بلند بود. شكایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست كه یاریش كند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.

خداوند مهربان به آدم(ع) وحی كرد و به او بشارت داد كه: «آرام باش، به جای هابیل، پسری را به تو عطا كنم كه جانشین او گردد.

طولی نكشید كه این بشارت تحقّق یافت، و حوّا(ع) دارای پسر پاك و مباركی گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم(ع) چنین وحی كرد: «ای آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَهُ الله بگذار.» آدم(ع) از وجود چنین پسری خشنود شد، و نام او را هِبَهُ الله گذاشت.[1]

سال آخر عمر آدم(ع) و وصیت او

حضرت آدم(ع) به سالهای آخر عمر رسید. 930 سال از عمرش گذشته بود.[2] خداوند به او وحی كرد كه پایان عمرت فرا رسیده و مدّت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوّت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث(ع) واگذار كن و به او دستور بده كه این مسأله را پنهان داشته و تقیه كند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد.

به روایت دیگر: حضرت آدم(ع) هنگام مرگ-، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آنها چنین وصیت نمود:

«ای فرزندان من! برترین فرزندان من، هبه الله، شَیث است و من از طرف خدا او را وصی خود نمودم،-از این رو آن چه از سوی خدا به من تعلیم داده شده به شیث می-آموزم تا مطابق شریعت من حكم كند كه او حجّت خدا بر خلق است. ای فرزندانم! از او اطاعت كنید و از فرمان او سرپیچی نكنید كه وصی و جانشین و نماینده من در میان شما است.»

سپس طبق دستور آدم(ع) صندوقی ساختند. ایشان صحایف آسمانی را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كلید آن را به شیث(ع) تحویل داد و به او گفت: «وقتی از دنیا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. این را بدان كه از نسل تو پیامبری پدیدار می-شود كه او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصی خود بگو و او به وصی خود نسل به نسل بگوید تا زمانی كه آن حضرت ظاهر گردد.»

یكی از بشارتهای آدم(ع) به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح(ع) بود. آنها را مخاطب قرار می-داد و می-فرمود: «ای مردم! خداوند در آینده پیامبری به نام نوح(ع) مبعوث می-كند، او مردم را به سوی خدای یكتا دعوت می-نماید ولی قوم او، او را تكذیب می-كنند و خداوند آنها را با طوفان شدید به هلاكت می-رساند. من به شما سفارش می-كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق كند و از او پیروی نماید، كه در این صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون می-ماند.»

آدم(ع) این وصیت را به وصی خود شیث، «هبه الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح(ع)) را به مردم اعلام كند.

پایان عمر آدم(ع) و جانشین شدن شیث

حضرت آدم(ع) در بستر رحلت قرار گرفت و در حالی كه زبانش به یكتایی خدا و شكر و سپاس از الطاف الهی اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.

جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته برای نماز بر جنازه آدم(ع) حاضر شد و همراه خود كفن و حنوط و بیل بهشتی آورد.

شیث(ع) جسد حضرت آدم(ع) را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند.[4]

فرشتگان بسیاری برای عرض تسلیت نزد شیث(ع) آمدند، در پیشاپیش آنها جبرئیل به شیث(ع) تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سی بار تكبیر گفت.

از آن پس، شیث(ع) به جای پدر نشست، و آیین پدرش آدم(ع) را به مردم می-آموخت و آنها را به دین خدا فرا می-خواند، و به آنها بشارت می-داد كه: «پس از مدتی خداوند از ذریه من پیامبری را به نام نوح(ع) مبعوث می-كند. او قوم خود را به سوی خدا دعوت می-نماید، قومش او را تكذیب می-كنند و خداوند آنها را با غرق كردن در آب به هلاكت می-رساند.»

بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.

1. شیث 2. ریسان (انوش) 3. قینان 4. آحیلث 5. غنمیشا 6. ادریس كه نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمك كه نام دیگرش ارفخشد است.[5]

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 03:00:00 ب.ظ ]




زندگینامه حضرت یوسف (ع)

می‌کنم آغاز با نامت سخن ای خداوند کریم ذوالمنن
از تو خواهم قلمی روان و رسا تا دهم از یوسف شرح ماجرا
آنچه می‌گویم ز قرآن است هم وحی خلاق سبحان است

درباره حضرت یوسف (ع)

حضرت یوسف(علیه‌السلام) یکی از پیامبران الهی است، که نام مبارکش بیست و هفت بار در کلام الله مجید ذکر شده است. سوره دوازدهم قرآن که دارای صد و یازده آیه بوده، به نام اوست و از آغاز تا پایان آن، پیرامون سرگذشت یوسف(علیه‌السلام) می‌باشد.
نام مادرش راحیل«راحله» است،وی فرزند یعقوب (علیه‌السلام) و نواده اسحاق و فرزند سوم ابراهیم(علیه‌السلام) استدر سرزمین حران (حاران یا فران آرام)، مرز بین سوریه و عراق به دنیا آمد، او مجموعاً یازده برادر داشت و از میان آن‌ها فقط بنیامین برادر پدر و مادری او بود. یوسف (علیه‌السلام) از همه برادران جز بنیامین کوچکتر بود.یوسف(علیه‌السلام) مدت صد و ده سال زندگانی کرد و چون فوت کرد، بدنش را مومیایی کردند و در تابوتی محفوظ داشتندو همچنان در مصر بود تا زمانی که حضرت موسی(علیه‌السلام) می‌خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود، جنازه یوسف(علیه‌السلام) را همراه خود برده و در فلسطین دفن نمود.بنابر آنچه مشهور است، وی در شهر الخلیل (واقع در کشور فلسطین) در شش فرسخی بیت المقدس در مقبره خانوادگیشان نزدیک مکفیلیه (محل دفن ابراهیم، ساره، رفقه، اسحاق و یعقوب (علیهم‌السلام) به خاک سپرده شد.

خواب دیدن یوسف(علیه‌السلام)

خواب دیدن یوسف(علیه‌السلام) و توطئه برادرانشیوسف نه سال بیشتر نداشت، که در یکی از شب‌ها رویایی لذیذ در خواب دید. نفس صبح که دمید و خورشید بال و پر زرین بر جهان بگسترد، از خواب بیدار شد، نزد پدر آمد، آنچه دیده بود برای پدر بازگو کرد: «پدرم! من در عالم خواب دیدم، که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می‌کنند».

حضرت یعقوب(علیه‌السلام) که تعبیر خواب را می‌دانست از او خواست تا راز خود را از برادرانش پوشیده دارد. به یوسف(علیه‌السلام) گفت: فرزندم خواب خود را برای برادرانت بازگو نکن، زیرا در حق تو حیله و نیرنگ خواهند کرد و نقشه خطرناکی برای تو می‌کشند، چرا که شیطان دشمن آشکار انسان استسپس برایش روشن ساخت که وی در آینده شخصیتی برجسته خواهد شد که همه، فرمانش را گردن می‌نهند و خداوند او را به پیامبری برمی‌گزیند و تعبیر خواب را بدو می‌آموزد و به زودی نعمت خویش را با خبر و رحمت و برکاتش بر او و بر آل یعقوب (علیه‌السلام) تمام می‌کند، همان گونه که آن را قبلاً بر ابراهیم و اسحاق(علیهماالسلام) تمام کرده بود.

همین خواب دیدن یوسف(علیه‌السلام) و الهامات دیگر، موجب شد که یعقوب(علیه‌السلام) امتیاز و عظمت خاصی در چهره یوسف(علیه‌السلام) مشاهده کند،‌وی می‌دانست که فرزندش یوسف(علیه‌السلام) آینده درخشانی دارد و پیغمبر خدا می‌شود، از این رو بیشتر به او اظهار علاقه می‌کرد و نمی‌توانست اشتیاق و علاقه‌اش نسبت به یوسف(علیه‌السلام) را پنهان سازد. این روش یعقوب(علیه‌السلام) نسبت به یوسف(علیه‌السلام) باعث حسادت برادران شد، به همین خاطر چون یعقوب(علیه‌السلام) می‌دانست که فرزندانش نسبت به یوسف(علیه ‌السلام) حسادت دارند اصرار داشت که یوسف(علیه‌السلام) خواب دیدن خود را کتمان کند تا برادران ناتنی،برای او توطئه نکنند.

طبق برخی از روایات بعضی از زن‌های یعقوب(علیه‌السلام) موضوع خواب دیدن یوسف (علیه‌السلام) را شنیدند و به برادرانش خبر دادند. از این رو حسادت برادران نسبت به ا و بیشتر شد، جلسه‌ای محرمانه تشکیل دادند و نقشه خطرناکی در مورد او کشیدند. گفتند: یوسف(علیه‌السلام) و برادرش بنیامین نزد پدر از ما محبوب‌ترند، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم و بیش از آن دو به پدر سود و منفعت می‌رسانیم، قطعاً پدرمان اشتباه می‌کند و از حق و حقیقت به دور است. یوسف(علیه‌السلام) را بکشید و یا او را به سرزمین دور دستی بیندازید، تا توجه پدر تنها به شما باشد و بعد از آن از گناه خود توبه می‌کنید و افراد صالحی خواهید بود.

یکی از برادران، اشاره کرد که: یوسف(علیه‌السلام) نکشند، بلکه او را در جایی دور از چشم مردم در چاهی بیندازند، شاید کاروانی از راه برسد و او را از چاه برگرفته و با خود ببرد و بدین ترتیب به هدف خود که دور کردن او از پدرش بود، رسیده باشند واز گناه کشتن یوسف(علیه‌السلام) رهایی یابند.

برادران همین پیشنهاد را پذیرفتند و تصمیم گرفتند در وقت مناسبی همین نقشه و نیرنگ را اجرا کنند. در یکی از روز‌ها نزد پدرشان یعقوب(علیه‌السلام) آمدند و از پدر خواستند تا یوسف(علیه‌السلام) را همراه خود به صحرا ببرند و در آنجا در کنار آن‌ها بازی کند، در این مورد بسیار اصرار کردند، ولی یعقوب(علیه‌السلام) پاسخ مثبت به آن‌ها نمی‌داد.بعد از آن‌که احساس کردند، پدر وی را از آن‌ها دور نگاه می‌دارد بدو گفتند: پدر جان! چرا تو درباره برادرمان یوسف به ما اطمینان نمی‌کنی؟ در حالی که ما او را دوست می‌داریم و به او مهربان هستیم، فردا او را با ما به دشت و سبزه زارها بفرست، تا در آن‌جا بازی کند و به شادمانی پرداخته و گردش نماید و ما مواظب او هستیم.

پدرشان که علاقه زیادی به یوسف(علیه‌السلام) داشت به آنان پاسخ داد: من از بردن یوسف (علیه‌السلام) غمگین می‌شوم و از این می‌ترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید.

برادران گفتند: «ما گروهی نیرومند هستیم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زیانکاران خواهیم بود» هرگز چنین چیزی ممکن نیست، ما به تو اطمینان می‌دهیم .

یعقوب(علیه‌السلام) هر چه در این مورد فکر کرد که چگونه با حفظ آداب و پرهیز از بروز اختلاف بین برادران،‌آنان را قانع کند، راهی پیدا نکرد، جز اینکه صلاح دید تا این تلخی را تحمل کند و گرفتار خطر بزرگتری نگردد، ناگزیر اجازه داد که

یوسف(علیه‌السلام) را با خود ببرند.

آن‌ها لحظه‌شماری می‌کردند که فردا فرا رسد و تا پدر پشیمان نشده، یوسف(علیه‌ السلام) را همراه خود ببرند. آن شب، صبح شد. صبح زود نزد پدر آمدند و یوسف(علیه‌السلام) را با خود بردند، وقتی که آن‌ها از یعقوب(علیه‌السلام) فاصله بسیار گرفتند، کینه‌‌هایشان آشکار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام جویی از یوسف(علیه‌السلام) پرداختند.

وی در برابر آزار آن‌ها نمی‌توانست کاری کند، آن‌ها به گریه و خردسالی او رحم نکردند و آماده اجرای نقشه خود شدند. پیراهن یوسف (علیه‌السلام) را از تنش بیرون آوردند و او را بر سر چاه آوردند و در چاه انداختند.
یوسف(علیه‌السلام) در درون چاه قرار گرفت، در میان تاریکی اعماق چاه با آن سن کم تنها و درمانده شده، به خدا توکل کرد، خداوند نیز به او لطف نمود، فرشتگانی را به عنوان محافظ و تسلی خاطر او، نزد وی فرستاده و به او وحی نمود: «ناراحت نباش! روزی خواهد آمد، که برادران خود را، از ا ین کار بدشان آگاه خواهی ساخت، آن‌ها نادانند و مقام تو را درک نمی‌کنند».

برادران یوسف(علیه‌السلام) پس از نداختن وی به چاه به طرف کنعان بر می‌گشتند، برای اینکه پیش پدر روسفید شوند و به دروغی که قصد داشتند، به پدر بگویند‌رونقی دهند، پیراهن یوسف(علیه‌السلام) را که از تنش بیرون آورده بودند به خون بزغاله (یا آهویی) آلوده کردند، تا آن را نزد پدر شاهد قول خود بیاورند، که گرگ یوسف را دریده است، این پیراهن خون آلود هم دلیل بر سخن ماست.

شب فرا رسید آنان با سرافکندگی نزد پدر آمدند. تا پدر آنان را دید و یوسف (علیه‌السلام) را ندید، فرمود: یوسف(علیه‌السلام) کجاست؟
گفتند: «ای پدر! ما او را نزد وسایل واسباب‌های خود گذاشتیم و برای مسابقه به محل دور دستی رفتیم‌از بخت برگشته ما، گرگ او را طعمه خود ساخت، این پیراهن خون آلود اوست، که آورده‌ایم تا گواه گفتار ما باشد، گرچه شما گفته صد در صد صحیح ما را باور ندارید.»

وقتی یعقوب(علیه‌السلام) پیراهن را نگاه کرد،‌دید آن پیراهن هیچ پارگی و بریدگی ندارد. فرمود:‌این گرگ، عجب گرگ مهربانی بوده است! تاکنون چنین گرگی ندیده‌ام که شخصی را بدرد، ولی به پیراهن او کوچکترین آسیبی نرساند.
سپس رو به آن‌ها کرد و گفت: «نفس‌های شما، این کار زشت را در نظرتان زیبا جلوه داد و من در این مصیبت صبری پایدار خواهم کرد و خداوند مرا بر آنچه شما توصیف می‌کنید یاری خواهد فرمود».

نجات یوسف (علیه‌السلام) از چاه

یوسف(علیه‌السلام) سه روز و سه شب در میان چاه به سر برد تا اینکه کاروانی از «مدین» به مصر می‌رفتند. برای رفع خستگی و استفاده از آب، کنار همان چاهی که یوسف (علیه‌السلام) در آن بود آمدند.
یکی از مردان کاروان را فرستادند تا برایشان از چاه آب بیاورد. وی بر سر چاه آمده، دلو را به چاه دراز کرد، هنگام بالا کشیدن دلو، یوسف(علیه‌السلام) ریسمان را محکم گرفته و بدان آویزان شد و از چاه بیرون آمد، آن مرد ناگاه چشمش به پسری ماه چهره افتاد، بسیار خوشحال شد و فریاد برآورد: مژده باد! مژده باد! چه بخت بلندی داشتم، به جای آب، این گوهر گرانمایه را از چاه بیرون آوردم.

یوسف در راه مصر

شادی کنان او را نزد رفقایش آورد، کاروانیان همه به دور یوسف(علیه‌السلام) جمع شدند و از این نظر که سرمایه خوبی به دستشان آمده، در میان کالاهای خود پنهانش کردند تا او را به مصر برده و بفروشند. کاروانیان وقتی به مصر رسیدند، از ترس این‌که مبادا بستگان این بچه، از راه برسند و او را از آن‌ها بستانند، وی را در مصر به بهایی اندک فروختند، تا از وی خلاصی یابند، کسی که یوسف(علیه‌السلام) را خریداری کرد،‌وزیر پادشاه مصر بود.

یوسف در قصری در مصر

وی یوسف(علیه‌السلام) را به منزلش آورد و به همسرش زلیخا، سفارش کرد که به نیکی با او رفتار کند و وی را احترام نماید تا از زندگی با او خرسند باشند و برای آن‌ها سودمند واقع شود و یا اورا به فرزندی انتخاب کنند.

عزیز مصر و همسرش زلیخا از نعمت داشتن فرزند محروم بودند و به همین خاطر یوسف (علیه‌السلام) را به نیکی تربیت کردند.

ماجرای زلیخا و یوسف

هنگامی که او به سن بلوغ رسید، زلیخا به خاطر زیبایی یوسف(علیه‌السلام) به او علاقه‌مند شد و عاشق دلداده یوسف(علیه‌السلام) گشته و احساساتش در مورد وی شعله‌ور شد. نمی‌دانست چگونه احساسات و عواطف خویش را به یوسف(علیه‌السلام) ابراز کند، تا اینکه عشق و علاقه بر عواطف وی چیره گشته و ضعف طبیعی بر احساساتش حکمفرما شد.

در یکی از روز‌ها یوسف(علیه‌السلام) را در خانه خود تنها یافت، فرصت را غنیمت شمرد و خود را چون عروس حجله با طرز خاصی آراست و درهای کاخ را بست و به سراغ یوسف (علیه‌السلام) آمد، با حرکات عاشقانه در خلوتگاه، کاخ، زیبایی و زینت‌های

خود را بر یوسف(علیه‌السلام) عرضه کرد، تا با عشوه‌گری او را بفریبد.

به وی گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کرده‌ام.

یوسف گفت: من به خدا پناه می‌برم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی که شوهرت عزیز، بر من حق بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و حیله و خیانت

پاسخ دهد، رستگار نخواهد شد.

ولی چشم زلیخا کور شده، و از آنچه یوسف(علیه‌السلام) می‌گفت، پروایی نداشته و بر این امر پافشاری می‌کرد، در چنین لحظه‌ای یاد خدا و الهام پروردگار به یوسف(علیه‌السلام) توانایی داد او از تمام امور چشم پوشید و از انجام آن گناه خودداری نمود و به

سرعت به طرف در کاخ حرکت کرد تا راه فراری بیابد، زلیخا نیز پشت سر او به سرعت به حرکت درآمد تا از بیرون رفتن او جلوگیری کند.

در پشت در، زلیخا پیراهن یوسف(علیه‌السلام) را از پشت گرفت تا او را به عقب بکشاند، وی هم کوشش می‌کرد که در را باز کند و فرار نماید. در این کشمکش، پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از پشت پاره گشته و وی سرانجام موفق به فرار شد.

زندان افتادن یوسف

یوسف و زلیخا در آن کشمکش همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا برای این که خود را تبرئه کند، پیش دستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف(علیه‌السلام) قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت:‌آیا کیفر کسی که قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و

عقاب دردناک است؟زلیخا شوهر را تحریک نمود تا یوسف(علیه‌السلام) را زندانی سازد.

ولی یوسف(علیه‌السلام) این ا تهام را از خود رد کرده و گفت: «این زلیخا بود که می‌خواست به شوهرش خیانت کند و مرا به سوی گناه و فساد بکشاند، من برای اینکه مرتکب گناهی نشوم و خیانت به سرپرستم نکنم‌ فرار کردم‌، او به دنبال من آمد، از این رو، ما را با

این حال دیدید».

در همان حال که یکدیگر را متهم می‌ساختند، یکی از نزدیکان زلیخا در محل بحث و جدل حاضر گردیده و در آن قضیه داوری کرد و گفت: اگر پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از جلو پاره شده است، او قصد سوء داشته و مجرم است و اگر از عقب و پشت سر پاره شده،

او این قصد را نداشته.

وقتی شوهر ملاحظه کرد پیراهن یوسف(علیه‌السلام) از پشت سر پاره شده، به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مکر زنانه شماست، شما زنان در خدعه و فریب زبردست هستید، مکر و نیرنگ شما بزرگ است، تو برای تبرئه خود این غلام بی‌گناه را متهم

کردی.

شوهر زلیخا می‌خواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف(علیه‌السلام) گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما و آن را مخفی بدار، کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: تو از گناه خود توبه و استغفار کن، زیرا مرتکب خطای بزرگی

شدی.

میهمانی زلیخا

ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، کم کم از حواشی کاخ توسط بستگان به بیرون رسید و در بین شهر پخش شد و این موضوع نقل مجالس شد.

زنان مصر، به ویژه زنان پولدار دربار، که با زلیخا رقابتی هم داشتند این موضوع در جلسات خود با آب و تاب نقل می‌کردند و او را ملامت و سرزنش می‌کردند و می‌گفتند: همسر عزیز، دلباخته غلام زیر دستش شده و می‌خواسته از او کام بگیرد.

به زلیخا خبر رسید که زن‌ها در غیاب او سخنانی ناروا می‌گویند، وی نقشه‌ای کشید که آنان را دعوت کند تا یوسف(علیه‌السلام) را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف (علیه‌السلام) سرزنش نکنند، روزی آنان را به کاخ دعوت کرد و برای نشستن آن‌ها

جایگاهی بسیار باشکوه تدارک دید، متکاهایی در دور مجلس گذاشت، تا به آن‌ها تکیه کنند.

پس از ورود مهمانان به مجلس به کنیزکان خود دستور پذیرایی داد و همانگونه که رسم است، برای بریدن و پوست کندن میوه‌جات، در بشقاب‌ها، کارد قرار می‌دهند (به هر یک از مهمان‌ها برای پاره کردن میوه، کاردی داد) و شروع به پوست کندن و خوردن نمودند

و با شادمانی و خنده‌کنان به گفتگو پرداختند.

در این هنگام زلیخا به یوسف (علیه‌السلام) دستور داد که وارد مجلس شود، یوسف (علیه‌السلام) اکنون غلام است و باید از خانم اطاعت کند، سرانجام وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف(علیه‌السلام) افتاد، از چهره فوق العاده زیبای او، مات

و مبهوت شده و همه چیز را فراموش کردند، حتی با کاردهایی که در دست داشتند، عوض بریدن میوه‌ها، دست‌های خود را بریدند و گفتند: این شخص، با این زیبایی و صفات، بشر نبوده بلکه فرشته است.

وقتی زلیخا دید مهمانان نیز در محو جمال یوسف(علیه‌السلام) با وی شریک شدند، بسیار خوشحال شده و گفت: این همان غلامی است که شما مرا در گرفتاری عشق او نکوهش می‌کردید، هر چه کردم وی کمترین تمایلی به من نشان نداد، عفت ورزید و اگر از این

پس هم، خواسته مرا رد کند و به من اعتنا نکند، قطعاً باید زندانی شود و خوار و ذلیل گردد.

یوسف(علیه‌السلام) که این سخن را شنید، عرضه داشت: «پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است از آنچه این زنان، مرا به سوی آن می‌خوانند. اگر مکر و نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و در زمره جاهلان و شقاوتمندان در

خواهم آمد.

خداوند دعای وی را اجابت کرده و مکر و نیرنگ زنان را از او برطرف ساخت

با وجودی که یوسف(علیه‌السلام) تبرئه شده و امانتداری و پاکدامنی وی روشن شده بود، ولی زلیخا و خاندانش برای اینکه این لکه ننگ را از پرونده خود محو کنند،‌این تهمت را به یوسف(علیه‌السلام) بستند و دستور زندانی کردن وی را صادر نمودند. وقتی یوسف

(علیه‌السلام) وارد زندان شد، دو جوان دیگر هم به تهمت توطئه بر ضد پادشاه با وی زندانی شدند، پس از مدتی هر یک از آن دو نفر خوابی دیده بودند، که آن را برای یوسف (علیه‌السلام) نقل کردند.

فرد نخست گفت: من در خواب دیدم آب انگور می‌گیرم، تا آن را شراب ‌سازم و دیگری اظهار داشت، که در خواب دیدم بالای سرم نان حمل می‌کنم و پرندگان از آن می‌خورند.

یوسف(علیه‌السلام) هم که بر اثر بندگی و پاک زیستی، مقامش به جایی رسیده بود، که خاوند علم تعبیر خواب را به او آموخه بود، خواب زندانیان را تعبیر کرد و فرمود: ای دو یار زندانی من، یکی از شما (که در خواب دیده بود، برای شراب، انگور می‌فشارد) به

زودی آزاد می شود و ساقی و شراب دهنده شاه می‌گردد، اما دیگری (آن‌که در خواب دیده بود غذایی به سر گرفته، می‌برد و پرندگان از او می‌خورند) به دار آویخته می‌شود و پرندگان از سر او می‌خورند. این تعبیری که کردم حتمی و غیرقابل تغییر است.

در این موقع یوسف(علیه‌السلام) از آن کسی که تعبیر خوابش این بود که اهل نجات است و ساقی پادشاه می‌شود، تقاضایی کرد که‌: چون آزاد شوی پیش پادشاه سفارش مرا بکن، شاید باعث نجات من از زندان شوی.

بعد از مدتی زمان آزادی یکی از زندانیان (ساقی پادشاه) فرا رسید، وی از زندان آزاد شد. اما آن سفارش یوسف(علیه‌السلام) را فراموش کرد و هفت سال از این قضیه گذشت تا در یکی از شب‌ها پادشاه مصر، خوابی دید که او را آشفته ساخت و از آن سخت به

وحشت افتاد، دانشمندان و معبران و کاهنان را به حضور طلبید و به آنان گفت: من در خواب دیدم هفت گاو لاغر به جان هفت گاو فربه افتاده و آن‌ها را خوردند و نیز هفت خوشه سبز را دیدم که طعمه هفت خوشه خشک شدند، شما خواب مرا تعبیر کنید.

آنان از تعبیر خواب عاجز ماندند، جوان ساقی که مدتی در زندان همراه یوسف (علیه ‌السلام) بود و اینک از نزدیکان شاه محسوب می گشت، داستان مهارت یوسف (علیه‌ السلام) در تعبیر خواب را برای پادشاه بیان کرد.

پادشاه که از معبرین مأیوس شده بود، فوری ساقی را به زندان فرستاد تا اگر راست می‌گوید این معما را حل کند، وی به زندان آمده، یوسف(علیه‌السلام) را ملاقات کرد و پس از معرفی و احوالپرسی، خواب پادشاه را برای وی نقل کرد.

یوسف(علیه‌السلام) فرمود:‌ تعبیر این خواب چنین است که: هفت سال، سال فراوانی محصول خواهد شد، سپس هفت سال قحطی و خشکسالی می‌شود و سال‌های قحطی، ذخیره‌های سال‌های فراوانی نعمت و محصولات را نابود می‌کند.

تدبیر این است که در این سال‌های فراوانی، باید در فکر سال‌های سخت بود، آنچه در این سال‌های فراوانی به دست آوردید به قدر احتیاج از آن استفاده نمائید و بقیه را بدون آنکه از خوشه‌ها خارج نمایید انبار کنید،تا در آن هفت سال قحطی، که پس از هفت سال

فراوانی اتفاق می‌افتد، مردم از آنچه ذخیره شد، استفاده نمایند، بعد از این هفت سال قحطی، وضع مردم خوب خواهد شد و مردم به آسایش و فراوانی نعمت می‌رسند.

ساقی نزد پادشاه آمد و تعبیر خواب یوسف(علیه‌السلام) را به عرض شاه رسانید. پادشاه در فکر فرو رفت و به درایت و عقل و بینش یوسف(علیه‌السلام) پی برد، دستور داد که یوسف(علیه‌السلام) را نزد وی بیاورند. فرستاده شاه خود را به زندان رسانده و پیام شاه

را به وی ابلاغ کرد که پادشاه او را طلبیده.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: من از زندان بیرون نمی‌آیم تا تهمتهایی که به من زدند از من بزدایند. ای فرستاده شاه! برو و به شاه بگو: برای کشف حقیقت، پیرامون ماجرایی که بر ضد من به عرض وی رسیده تحقیق کند و از آن زنانی که در مراسم مهمانی همسر عزیز

مصر (زلیخا همسر وزیر پادشاه) شکرت کرده و در آن مجلس دست‌های خود را بریدند بازجویی نماید.

فرستاده شاه، مطالب یوسف(علیه‌السلام) را به عرض وی رسانید، پادشاه زنان مورد نظر را حاضر کرد، که در میان آنان همسر عزیز (زلیخا) نیز بود، بازجویی به عمل آمد و گفت: درباره یوسف(علیه‌السلام) قصه خود را توضیح بدهید، آیا او مجرم است یا نه؟

همه گفتند: ما هیچ بدی و آلودگی از یوسف(علیه‌السلام) ندیده‌ایم. زلیخا نیز اذعان کرد که من درصدد آن بودم او را بلغزانم، ولی او در تمام مراحل، پاکی خود را حفظ کرد و آدمی راستگو و درستکار است.

آزادی یوسف(علیه‌السلام) از زندان

پادشاه که بر صحت تبرئه شدن یوسف(علیه‌السلام) و عفت و پاکدامنی او آگاه گردید، دستور داد به زندان بروند و یوسف(علیه‌السلام) را به حضورش بیاورند، تا او را محرم اسرار و امین خود قرار دهد.

یکی از آنان نزد یوسف(علیه‌السلام) آمد و بشارت آزادی را به وی داد و او را به نزد پادشاه آورد، وی مقدم یوسف(علیه‌السلام) را مبارک شمرد و او را نزد خود نشاند، از هر دری با او سخن گفت: وقتی که به درجات مقام علمی یوسف(علیه‌السلام) پی برد،

شایستگی او را برای اداره مقام‌های حساس کشور درک کرد و به وی گفت: از امروز به بعد، تو در نزد ما مقام و منزلت ارجمندی داری و تو فردی ا مین و درستکار هستی.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: بنابراین مرا بر خزانه حکومت بگمار، که در این خصوص انسانی مراقب و آگاهم، تا بتوانم بر جمع آوری غلات و انبار کردن آن‌ها برای سال‌های قحطی، اشراف داشته باشم، شاه وی را سرپرست خزائن و محصولات کشور مصر قرار داد.

یوسف(علیه‌السلام) به عنوان وزیر اقتصاد مصر

یوسف(علیه‌السلام) پس از قبول ا ین مسئولیت، کمر خدمتگزاری به مردم را بست و در این مسیر فداکاری‌ها کرد و با تدبیر و اندیشه خود به اداره امور پرداخت و غلات فراوانی را انبار نمود.
هفت سال قحطی و خشکسالی در مصر فرا رسید و گرسنگی و قحطی ایجاد شد، به ویژه در کشورهای مجاور،مانند کنعان (فلسطین) که مردم آن سامان آمادگی برای چنین سالی نداشتند. آوازه عدالت و احسان عزیز مصر به کنعان رسید، مردم کنعان با قافله‌ها به مصر آمده، و از آنجا غله و خواربار به کعنان بردند.

خانواده یوسف در آن شرایط

یعقوب(علیه‌السلام) و فرزندانش نیز مانند دیگران در تنگنا و سختی زندگی قرار گرفته و شنیدند که در کشور مصر،‌ارزاق و غلات یافت می‌شود، لذا از فرزندان خود خواست تا به مصر رفته و مقداری غله (گندم و جو) خریداری کنند.

فرزندان یعقوب روانه کشور مصر شدند، وقتی به آن سرزمین رسیدند، به محل خریداری غله آمدند، یوسف(علیه‌السلام) چون در پست وزارت اقتصاد بود، در آنجا حضور داشت و شخصا بر معاملات نظارت می‌کرد. برادران خود را در بین مشتریان دید و آنان را

شناخت. ولی آن‌ها یوسف(علیه‌السلام) را نشناختند. آنچه را خواستند به آن‌ها داد و بیش از حقشان به آن‌ها گندم و جو عطا کرد.

سپس از آن‌ها پرسید شما کیستید؟

گفتند: ما فرزندان یعقوبیم‌، و او پسر اسحاق و اسحاق پسر ابراهیم خلیل (علیه‌السلام) خداست که نمرود ا و را به آتش انداخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانید.

یوسف(علیه‌السلام) فرمود: حال پدر شما چطور است و چرا نیامده است؟

گفتند: پیرمرد ضعیفی است.

فرمود: آیا شما برادر دیگری هم دارید؟

گفتند: بلی یک برادر داریم، که از پدر ماست و از مادر دیگر.

یوسف(علیه‌السلام) گفت: اگر بار دیگر پیش من آمدید، آن برادر پدری خود را نزد من بیاورید، اگر برادرتان را نیاورید بار دیگر که به مصر برگردید، به شما ارزاق نمی‌دهم.

آن‌ها در پاسخ یوسف(علیه‌السلام) گفتند: سعی می‌کنیم پدرمان را راضی کنیم و او را همراه خود بیاوریم.

برادران زمانی که تصمیم رفتن گرفتند و آماده حرکت به سوی کنعان شدند، بوسف(علیه‌السلام) به خدمتکاران خود دستور داد، تا محرمانه پولی را که آنان برای خرید کالا آورده بودند، در میان بارشان قرار دهند، تا همین موضوع باعث حسن ظن پیدا کردن آنان به

لطف و کرم و احسان یوسف(علیه‌السلام) گردد، ناچار مسافرت دیگری به مصر کنند.

آن‌ها سرانجام بعد از چند روز به شهر خود، کنعان (فلسطین) رسیدند و نزد پدر آمده و ماجرایی را که میان آن‌ها و وزیر مصر (یوسف) صورت گرفته بود و عزت و احترامی که از او دیده بودند به عرض پدر رساندند و برای او نقل کردند که اگر بار دوم به مصر

برگردند، در صورت نبودن برادرشان بنیامین با خود، وزیر آن‌ها را به عدم تحویل کالا تهدید کرده است. از این از پدر خویش درخواست کردند که اجازه دهد تا در سفر دوم، برای دستیابی به کالا و ارزاقی که به آن‌ها نیاز دارند بنیامین را با خود ببرند و به پدر تأکید

کردند که از او حمایت و مراقبت خواهند کرد.

خاطره‌های گذشته در درون یعقوب(علیه‌السلام) زنده شد و در حالی که حزن و اندوه قلبش را چنگ می‌زد به آنان پاسخ داد: آیا همان گونه که قبلاً‌ در مورد برادرش یوسف (علیه‌السلام) به شما اطمینان کردم، در مورد بنیامین نیز به شما اطمینان داشته باشم؟ شما در

ماجرای یوسف(علیه‌السلام) به عهد خود وفا نکردید…!

برادران یوسف(علیه‌السلام) نمی‌دانستند که وزیر اقتصاد (یوسف) کالای آن‌ها را در بارشان گذاشته است، وقتی بارها را گشودند، کالای خود را در بار یافتند و این بهانه‌ای شد که آنان پدر خود را متمایل سازند، تا برای فرستادن بنیامین با آن‌ها، جهت آوردن اموال و

ارزاق بیشتر از مصر، موافقت کند و گفتند: وزیر مقرر داشته که به هر فرد یک بار شتر بیشتر ندهد، اگر بنیامین همراه ما بیاید، به اندازه یک بار شتر، اموال ما افزایش می‌یابد.

سرانجام، اصرار فرزندان و اطمینان دادن صد در صد آنان و برگرداندن پول و کالای آن‌ها و اطلاع از این‌که وزیر اقتصاد شخص عادل و با کرمی است، یعقوب(علیه‌السلام) را متقاعد ساختند که بنیامین را با پسرانش بفرستد. ولی با آن‌ها شرط کرد که به خدا

سوگند یاد کنند که تا او را بدو برگردانند. آن‌ها سوگند یاد کردند که از او مراقبت و نگهداری می‌کنند.

برادران یوسف(علیه‌السلام) آماده سفر شدند. یعقوب(علیه‌السلام) گفت: هنگام ورود به مصر از یک در وارد نشوید، بلکه از دروازه‌های متعدد وارد شوید تا هنگام ورود، نظر مردم را به سوی خود جلب نکنید… .

برادران به مصر رسیده و بر یوسف(علیه‌السلام) وارد شدند و با کمال احترام گفتند: این (اشاره به بنیامین) همان برادر ماست که فرمان دادی تا او را نزد تو بیاوریم، اینک او را آورده‌ایم. یوسف(علیه‌السلام) به برادارن احترام کرد و از آن‌ها پذیرایی نمود و سپس

در گوشه‌ای دور از چشم سایر برادران، با برادرش (بنیامین) خلوت کرد و آشکارا به او گفت: من یوسف(علیه‌السلام) برادر تو هستم. سپس از گذشته‌ها و ناراحتی‌هاییی که در اثر حسادت و کینه برادرانشان متحمل شده بودند یاد کردند.

یوسف(علیه‌السلام) به برادرش گفت: اندوهگین مباش و از کارهایی که آن‌ها در مورد ما انجام دادند شکوه نکن، چه این که خداوند نعمت قدرت و جاه و مقام به من عنایت کرده و اینک تو در پناه و تحت توجهات من هستی.

پس از آن، یوسف(علیه‌السلام) خیلی علاقه داشت تا به عنوان مقدمه‌ای برای آوردن پدر و مادرش به مصر، برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد، ولی هیچ راهی از نظر قانون، برای نگه داشتن او نبود جز اینکه نقشه‌ای به کار برد و آن این بود که وقتی فرزندان

یعقوب(علیه‌السلام) بارها را بستند که به شهر خود برگردند،‌در حین بستن بار، یکی از مأمورین حکومتی با اشاره مخفیانه یوسف(علیه‌السلام) پیمانه رسمی حکومت را که وسیله کیل (سنجش) آن‌ها بود، در میان بار بنیامین گذاشت. وقتی کاروان آماده حرکت به

سوی کنعان شد، یکی از مأمورین صدا زد. ای کاروان شما دزدی کرده‌اید!

برادران یوسف(علیه‌السلام) برآشفتند و رو به آن‌ها کردند و گفتند: چه متاعی از شما گم شده است که ما را دزد می‌خوانید؟

به آنها گفته شد: جام زرین پادشاه، و یکی از ظرفهای سلطنتی حکومت که وسیله کیل و وزن آن‌ها بوده را گم کرده‌ایم، هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر جایزه می‌گیرد.

برادران یوسف(علیه‌السلام) گفتند: به خدا سوگند! ما نیامده‌ایم که در این سرزمین فساد کنیم، ما هرگز دزد نبودیم.

به آن‌ها گفتند: اگر این ظرف در، بار یکی از شما پیدا شود سزایش چیست؟

برادران گفتند: طبق سنت و قانون ما باید سارق را به عنوان عبد نگه دارید، جزای سارق پیش ما چنین است.

یوسف(علیه‌السلام) و اطرافیان، اول بارهای (غیر بنیامین) را تفتیش کردند، سپس هنگام تفتیش بار بنیامین، پیمانه (ظرف مخصوص) را در بار وی یافتند.

برادران یوسف(علیه‌السلام) خیلی شرمنده شدند، لذا برای رهایی خود به عذری متوسل شدند که آن‌ها را تبرئه کند، گفتند: اگر بنیامین دزدی می‌کند چندان بعید نیست، چون برادری (یوسف) هم داشت که قبلا دزدی کرده بود، ما از این (که از مادر با ما جدایند) خارج

هستیم، ما را به خاطر آنان کیفر نکن.

یوسف(علیه‌السلام) این تهمت را نادیده گرفت و به رخ آن‌ها نکشید و با خود گفت: شما انسان‌های پست و بی‌مقداری هستید، خداوند بهتر می‌داند که گفتار شما راجع به دزدی برادرتان بنیامین دروغ است.

فرزندان یعقوب(علیه‌السلام) از در تقاضا و خواهش وارد شده و گفتند: ای عزیز مصر! این پسر (بنیامین) پدر پیری دارد، یکی از ما را به جای او نگه دار، و او را با ما بفرست، چه این که ما تو را فردی نیکوکار می‌بینیم، در حق ما نیکی کن.

حضرت یوسف(علیه‌السلام) فرمود: پناه می‌برم به خدا که جز کسی را که پیمانه، در بار او پیدا شده نگه داریم، در این صورت ستمکار خواهیم بود.!

وقتی که برادران از عزیز مصر مأیوس شدند، با خویش خلوت کرده و به مشورت پرداختند. برادر بزرگشان (لاوی یا شمعون) به آن‌ها رو کرد و گفت: آیا می‌دانید که پدرتان از شما پیمان و عهدی در پیشگاه خدا گرفت و قبلا هم درباره یوسف(علیه‌السلام) کوتاهی

کردید، اینک با این پیشامد چگونه پدر را قانع کنیم؟ ما با آن سابقه خرابی که نزد پدر داریم، چطور سخن ما را قبول می‌کند. من که به طرف کنعان نمی‌آیم و با این وضع نمی‌توانم پدر را ملاقات کنم، مگر اینکه پدر واقعیت ماجرا را بداند و خود پدر به من اجازه بدهد و

یا خداوند در این باره حکمی کند.

شما نزد پدرتان باز گردید، ولی من نمی آیم و او را در جریان حادثه‌ای که رخ داده قرار دهید و به او بگویید فرزندت بنیامین، پیمانه کیل و وزن پادشاه را دزدیده و حکم بردگی درباره‌اش صادر شده است.

ما با چشم خود همه این امور را مشاهده کرده‌ایم و اگر غیب می‌دانستیم که این حادثه اتفاق می‌افتد، او را با خود نمی‌بردیم و به او بگویید اگر در آنچه به تو می‌گوییم، شک و تردید دارید، فرستاده‌ای را اعزام نما، تا از مردم مصر برایت شاهد و گواه بیاورد و خود

شخصا از رفقایی که در کاروان همراه ما بازگشته‌اند جویا شو، تا صدق گفتار ما برایتان روشن گردد.

برادر بزرگ این سخنان را به آن‌ها تعلیم داد، آنها را روانه کنعان (فلسطین) کرد و خودش در مصر ماند. سایر پسران وقتی نزد پدر بازگشتند و آنچه را اتفاق افتاده بود به وی اطلاع دادند.

این خبر، حزن و اندوه او را برانگیخت، ولی به خاطر سابقه خراب و بد فرزندانش، سخن آن‌ها را باور نکرد (زیرا کسی که سابقه دروغ گفتن داشته باشد، سخن گفتنش باور کردنی نیست، هر چند راست بگوید) سپس رو به آن‌ها کرد و فرمود: «نه چنین نیست، بلکه

نفستان شما را فریب داد، بدون بی‌تابی صبر می‌کنم، امیدوارم خداوند همه آن‌ها را – سه فرزندم – به من برگرداند، او آگاه و حکیم است».

یعقوب(علیه‌السلام) که سراسر وجودش را غم و اندوه فرا گرفته بود، از فرزندانش روی گرداند و در دنیایی از حزن و غم فرو رفت، آنقدر از فراق یوسف(علیه‌السلام) ناراحتی کشیده بود که دیدگانش سفید شده و نابینا گشت. فراق بنیامین بر ناراحتی او افزود، ولی

سخنی که آن‌ها را ناراحت کند بدان‌ها نگفت.

روز‌ها پی در پی گذشت و یعقوب(علیه‌السلام) پیوسته در غم و اندوه قرار داشت، وی لاغر و نحیف و ناتوان گشته بود. می‌گفت: شکایت خود را فقط به خدا می‌کنم، می‌دانم که روزی خداوند این رنج‌ها را رفع خواهد کرد.
حضرت یعقوب(علیه‌السلام) به دلش الهام شده بود که فرزندانش زنده‌اند، لذا به پسرانش دستور داد: به مصر برگردند و به برادر بزرگشان (لاوی یا شمعون) بپیوندند و به جستجوی یوسف(علیه‌السلام) و برادرش بپردازند و از رحمت الهی مأیوس نگردند، زیرا جز

ملحدان، کسی از رحمت الهی مأیوس نمی‌گردد.

برادران یوسف(علیه‌السلام) برای جستجو از یوسف و بنیامین (علیه‌السلام) درخواست پدر را پذیرفتند و برای پرس و جویی از آن‌ها و دستیابی بر خوار و بار و ارزاقی که بدان نیاز داشتند به مصر بازگشتند و به کاخ یوسف(علیه‌السلام) به دربارش راه یافتند تا بر

آن‌ها ترحم کند و بنیامین را آزاد کند. برای مقدمه درخواست خود، فشار فقر و تنگدستی خود را بر او عرضه کردند … تا اینکه دلش به حال آنان سوخت و متأثر شد.

یوسف(علیه‌السلام) تصمیم گرفت خود را به آنان معرفی کند، تا آنان و خانواده‌هایشان را نزد خود آورده و در رفاه و آسایش زندگی کنند، از این رو در پی برادرش بنیامین فرستاد.

سپس رو به آن‌ها کرد و گفت: آیا به یاد دارید چه گناه بزرگی در حق یوسف(علیه ‌السلام) و برادرش انجام دادید و به زشتی کارتان که حاکی از جهل و نادانی بود واقف شده‌اید؟

آیا به خاطر دارید که یوسف(علیه‌السلام) را از پدرش جدا کرده و آواره ساختید و او را در تاریکی چاه افکندید؟ و دل بنیامین را در فقدان برادرش اندوهگین ساختید؟…

برادران یوسف(علیه‌السلام) با شنیدن این سخنان در فکر فرو رفته و به دقت به آهنگ صدای وی گوش می‌دادند که آیا این شخص، خود یوسف(علیه‌السلام) نیست؟ لذا در حالی که پریشان خاطر بودند به او گفتند: آیا تو یوسفی؟‌

یوسف(علیه‌السلام) صادقانه به آن‌ها گفت: آری من یوسفم و این برادر من بنیامین است.

خداوند با عنایت و کرم خویش ما را از خطرها حفظ کرد. این پاداشی بود از ناحیه خدا که به خاطر تقوی و صبر و شکیبایی‌ام به من مرحمت فرمود و خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع و تباه نمی‌سازد.

برادران گفتند: به خدا سوگند! خداوند تو را بر ما برتری و جاه و منزلت بخشید، در حالی که ما گناهکاریم و در گفتار و کردارمان در مورد تو خطا کردیم، اکنون عذر تقصیر به پیشگاه تو و خدا می‌آوریم، بر ما ترحم فرما و با ما مدار کن.

یوسف(علیه‌السلام) در پاسخ گفت: امروز شما مورد سرزنش و نکوهش نبوده و بر کارهایتان توبیخ نمی‌شوید، من از خداوند برای شما بخشش و رحمت مسألت دارم و او بخشنده‌ترین بخشایندگان است.

پس از این گفتگو‌ها، یوسف(علیه‌السلام) جویای حال پدر شد گفتند: وی از شدت اندوه و غم و فراق یوسف(علیه‌السلام)، بینایی خود را از دست داده، یوسف(علیه‌السلام) پیراهن خود را به آنان سپرد و دستور داد: این پیراهن مرا ببرید و به صورت پدرم بیفکنید، او

بینا خواهد شد و از آن‌ها دعوت کرد که بعد از آن، همگی با خانواده‌هایشان به مصر نزد او آیند.

وقتی که برادران یوسف(علیه‌السلام) پیراهن را گرفتند با کمال شوق و شعف به سوی کنعان روانه شدند، زمانی که کاروان آن‌ها از سرزمین مصر گذشت، به قلب یعقوب (علیه‌السلام) خطور کرد که به زودی یوسف(علیه‌السلام) را در کنار خودش خواهد دید، از

این رو، خانواده و نوادگان خود را از جریان مطلع ساخت و گفت: من بوی یوسف (علیه‌السلام) را احساس می‌کنم، اگر مرا سبک عقل نخوانید.

آن‌ها که فهم درک این مقام بلند را نداشتند، از روی انکار گفتند: ای پدر به خدا قسم! تو در همان گمراهی سابق خود هستی.

برادران یوسف(علیه‌السلام) وقتی که به کنعان رسیدند، مژده رسان! پیراهن یوسف (علیه‌السلام) را به روی یعقوب(علیه‌السلام) افکندند، وی بینا شد و گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا چیزها می‌دانم که شما نمی‌دانید.

گفتند: ای پدر برای بخشش گناهانمان، از خداوند طلب آمرزش کن، ما در حق یوسف (علیه‌السلام) خطا کردیم.

حرکت یعقوب برای دیدار یوسف(علیه‌السلام)

یعقوب(علیه‌السلام) و فرزندان آماده حرکت از کنعان به سوی مصر شدند، پس از چند روز راه رفتن، به نزدیکی‌های مرز کشور مصر رسیدند، وقتی یوسف(علیه‌السلام) از آمدن آنان اطلاع حاصل کرد، خود و سران قوم برای استقبال از آنان، دم دروازه ورودی

شهر آمدند، وقتی خاندان یعقوب(علیه‌السلام) به مصر رسیده،ملاحظه کردند که یوسف (علیه‌السلام) به استقبال آنان آمده است، یوسف(علیه‌السلام) با کمال عزت و احترام از پدر و دودمانش استقبال کرد، او پدر و مادر خود را، در آغوش گرفت و گفت: همگی

داخل مصر شوید که ان شاء الله در امن و امان خواهید بود، و پدر و مادر خود را بر تخت نشانید و همگی (پدر و مادر و برادران) در برابر شکوه و عظمت یوسف(علیه‌السلام) به خاک افتادند. و برای وی به عنوان شکر پروردگار، سجده کردند، یوسف(علیه‌السلام)

به یاد خوابی افتاد که در زمان طفولیت دیده بود، به پدر رو کرد و گفت: ای پدر! این منظره، تعبیر خواب سابق من است. پروردگارم آن را محقق گردانید.

یعقوب (علیه‌السلام) که از عمرش صد و سی سال گذشته بود وارد مصر شد، پس از هفده سالکه در کنار یوسفش زندگی کرد، دار دنیا را وداع نمود.

طبق وصیتش جنازه او را به فلسطین آورده و در کنار مدفن پدر و جدش (اسحاق و ابراهیم علیهماالسلام) در حبرون دفن کردند.

سپس یوسف(علیه‌السلام) به مصر بازگشت و بعد از پدر، بیست و سه سال زندگی کرد. تا در سن صد و ده سالگی دار فانی را وداع نمود، او نیز وصیت کرد که جنازه‌اش را در کنار قبور پدران خود دفن کنند.

یوسف(علیه‌السلام) بقدری محبوبیت اجتماعی پیدا کرده بود و عزت فوق العاده‌ای نزد مردم مصر داشت، که پس از فوتش بر سر محل به خاک سپاریش، نزاع شد و هر قبیله‌ای می‌خواستند جنازه یوسف(علیه‌السلام) را در محل خود دفن کنند، تا قبر او مایه برکت در

زندگی‌شان باشد.

بالاخره رأی بر ا ین شد که جنازه یوسف(علیه‌السلام) را در رود نیل دفن کنند، زیرا آب رود که از روی قبر رد می‌شد، مورد استفاده همه قرار می‌گرفت و به این ترتیب همه مردم به فیض و برکت وجود پاک یوسف(علیه‌السلام) می‌رسیدند. او را در رود نیل دفن

کردند، تا زمانی که موسی(علیه‌السلام) می‌خواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود، جنازه او را از قبر بیرون آورده و به فلسطین آورد و دفن کردند تا به وصیت یوسف(علیه‌السلام) عمل شده باشد

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:58:00 ب.ظ ]




داستان آدم و حوّا را.

نام مبارک حضرت آدم(ع) که نخستین پیامبر است، شانزده بار به نام آدم(ع) و هشت بار به عنوان بنی آدم(ع) و یک بار به عنوان ذریه آدم(ع) که بر روی هم بیست و پنج بار می شود، در نه سوره و در بیست و پنج آیه، در «قرآن مجید» آمده است.1

امام صادق(ع) می فرماید: «دلیل نامیدن آدم(ع) به این اسم، بدان خاطر است که او از ادیم و پوسته و قشر زمین آفریده شده است.»

و شیخ صدوق گوید: ادیم نام چهارمین لایه درونی زمین است که آدم (ع)از آن خلق شده است.2

خداوند، آدم(ع) را بدون پدر و مادر بیافرید تا دلیلی باشد بر قدرت الهی.3

وی نهصد و سی سال عمر کرد4 و سرانجام در پی تبی طولانی در روز جمعه یازدهم محرّم وفات یافت و در غاری میان کوه «ابوقبیس» دفن شده و صورت او به طرف «کعبه» قرار دارد.5

در قرآن مجید راجع به حضرت آدم(ع) حالات مختلف و گوناگونی ذکر شده و ما به یازده قسمت از حالات مزبور اشاره می کنیم که عبارتند از:
نخست: خلقت حضرت آدم(ع) و آفرینش او

آدم(ع) از دو بعد تشکیل شده است: جسم و روح.خدا نخست جسم او را آفرید، سپس از روح خود در او دمید و به صورت کامل او را زنده ساخت. از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونی که درباره چگونگی آفرینش انسان آمده، به خوبی استفاده می شود که انسان در آغاز، خاک بوده است.6

[از پیامبر(ص)] سؤال شد که آیا سرشت آدم(ع) از تمام انواع گل بوده است، یا نوعی خاص از آن؟ حضرت فرمود: «سرشت وی از تمام گل بوده است و اگر غیر این می بود انسان ها یکدیگر را باز نمی شناختند و تمام آنها به یک شکل و صورت می بودند و همچنان که خاک کره زمین در رنگ های مختلف از سفید و سرخ و بور و زرد متنوّع است و نیز به جهت شرایط آب و هوایی به صورت حاصل خیز و شوره زار درآمده است، به همان شکل، انسان ها نیز به صورت نژادها و رنگ های مختلف در سراسر جهان پراکنده شده اند.)7

سپس با آب آمیخته شده و به صورت گل درآمده است،8 و بعد به گل بدبو (لجن) تبدیل شده9، سپس حالت چسبندگی پیدا کرده10، و بعد به حالت خشکیده درآمده و همچون سفال گردیده است.11

فاصله زمانی این مراحل که چند سال طول کشیده روشن نیست. این قسمت نشان دهنده مراحل تشکیل جسم آدم(ع) است که همچنان تکمیل شد تا به صورت یک جسد کامل درآمده آنگاه خداوند تبارک و تعالی به هنگام غروب روز جمعه از روح خویش در آدم(ع) دمید12 و به صورت کامل او را زنده ساخت.»
دوم: انتخاب آدم(ع) از جانب خداوند به پیامبری

قرآن در این خصوص می فرماید:

«إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ…؛ 13

همانا خداوند برگزید (از میان جهانیان وقت) آدم و نوح(ع)و. ..»

هنگامی که خداوند اراده کرد تا در زمین خلیفه و نماینده ای که حاکم زمین باشد، قرار دهد، این موضوع را به فرشتگان خبر داد؛ ولی فرشتگان از این خبر شگفت زده شدند و با خود گفتند: کسی که جانشین خدا در زمین او خواهد شد، هرگز نمی تواند عالمی برپا سازد که از نظر پاکی و رحمت برابر با ملکوت آسمان باشد؛ زیرا خداوند پیش از آدم(ع) انسان هایی را آفریده بود و آنان در زمین به فساد و تباهی پرداختند. فرشتگان به خدای خود چنین عرضه داشتند: «آیا در زمین انسانی را قرار می دهی که با گناه و معصیت در آن، فساد کند و به خونریزی بپردازد؛ در حالی که ما آن گونه که در شأن توست، تو را منزّه دانسته و به شکرانه ات تو را مدح و ستایش می کنیم!» فرشتگان بدین جهت این سخن را به خدای خویش عرضه کردند که خویشتن را برتر از آفریده ای می دانستند که قرار بود جانشین قرار گیرد و خود را به جانشینی در زمین سزاوارتر از او می پنداشتند؛ امّا خدای متعال با اسرار غیبی که بر آنان پوشیده و حکمتی که خاصّ آفرینش آدم(ع) بود به آنان پاسخ داد: «خداوند چیزی را می داند که آنان از آن آگاهی ندارند.»14
سوم: تعلیم اسماء به آدم (ع)

پس از آنکه خداوند، حضرت آدم(ع) را آفرید، اسماء(15) را به وی آموخت تا در زمین توان یافته و به نحوی بایسته از آنها بهره مند گردد. از طرفی خدای سبحان اراده فرموده بود عیناً به فرشتگان بنمایاند که این آفریده جدیدی که به دیده حقارت بدان می نگریستند، دارای دانش و شناختی برتر از آنان است و به همین دلیل از آنان خواست که اگر به گمان خود راست می گویند و به جانشینی در زمین از آدم(ع) سزاوارترند، به وی خبر دهند از آن اسمائی که به آدم(ع) تعلیم داده شد؛ ولی فرشتگان از پاسخ درمانده و با عذر و پوزش، خدای خویش را مخاطب قرار دادند: «خدایا! ما تو را آن گونه که سزاواری، منزّه می دانیم و بر اراده تو معترض نیستیم؛ چرا که ما از علم و دانش جز آنچه به ما بخشیده ای، بهره ای نداریم و تو از هر چیز آگاهی و کارهایت بر اساس حکمت است.»

سپس خداوند به آدم(ع) فرمود: «ای آدم!خبر بده به آن فرشتگان از آن اسماء که به تو تعلیم داده شده است». وقتی که آدم(ع) فرشتگان را از آن اسماء خبر داد، فرشتگان در شگفتی فرو رفتند. خداوند به آنها فرمود: «آیا به شما نگفته بودم که من (خداوند) عالم به غیب و پنهانی های آسمان ها و زمین هستم و آگاهم به آنچه آشکارا می گویید و آنچه را نهان می دارید».16
چهارم: سجده کردن فرشتگان به آدم(ع)

موضوع تکامل انسان، تا به درجه ای رسیدکه فردی از آنان، به نام آدم(ع)، برگزیده خداوند قرار گرفت و این خلقت و تکامل آن و اختیار کردن برگزیده ای از آنان، تا جایی پیش رفت که به فرشتگان دستور رسید چنین سمبل خلقتی را مورد تکریم و احترام فوق العاده ای قرار دهند؛ به قسمی که او را برای کمال خلقت و برگزیدگی وی، مورد سجده تکریم و تعظیم نه عبودیت قرار دهند. این حقیقت در پنج آیه مختلف مطرح شده و تکرار آن مستوجب عظمت یک چنین سمبلی واقع گشته، که بدانند نه یک بار و نه دوبار، بلکه پنج بار در سوره گوناگون قرآن، آن هم با عبارات و کلمات مختلف، عنوان گردیده است.17

چنان که می فرماید: «به یاد آور ای محمد! هنگامی را که به فرشتگان گفتیم سجده کنید به آدم و همه سجده کردند، جز ابلیس که سرپیچی کرد و تکبّر ورزید و از کافران محسوب گشت.»18

همه فرشتگان ـ برای امتثال امر خداوند ـ بر آدم(ع) سجده کردند، مگر شیطان که از سر عناد و تکبّر، از سجده کردن سرباز زد. خداوند سبب سجده نکردن او را می دانست، با این همه، علّت را از او جویا شد. ابلیس برتری خود را بر آدم(ع) و اینکه وی از آتش و آدم(ع) از گل آفریده شده است، عنوان کرد. به نظر ابلیس، آتش برتر از گِل بود و بدین سان، بسیار تکبّر ورزید، در این هنگام، خدای سبحان او را از بهشت راند و به دلیل تکبّرش، وی را پیوسته تا روز قیامت مورد لعنت خویش قرار داد.19

رانده شدن ذلّت بار شیطان از بهشت، پاداش عناد، تکبّر و سرپیچی وی از سجده بر آدم(ع) بود. شیطان از پروردگار خویش درخواست کرد تا روز قیامت او را زنده نگاه دارد. خدای متعال نیز بنا به حکمتی که اراده فرموده بود، به او پاسخ مثبت داد. ابلیس درخواست خود را این گونه بیان کرد:

پروردگارا! به دلیل اینکه به هلاکت (راندن) من حکم کردی،سوگند می خورم تمام تلاشم را به کار ببرم و فرزندان آدم را گمراه کرده، آنها را از راه تو منحرف سازم و در این راه از هیچ تلاشی دریغ نخواهم کرد واز هر راهی که بتوانم، به سراغ آنان رفته، از غفلت و ضعف آنها استفاده خواهم کرد تا آنان را فریفته، به فساد و تباهی بکشانم و بیشتر آنها را از شکرگزاری تو منصرف سازم.

ولی خداوند او را نکوهش کرد و فرمود: «ای نکوهیده و طرد شده از رحمت من! از بهشت بیرون رو. سوگند می خورم که جهنّم را از تو و همه پیروانت از فرزندان آدم(ع) آکنده خواهم ساخت.»20
پنجم: سکونت آدم و حوا(ع) در بهشت و اخراج آنها

پس از برگزیدگی آدم(ع) و سجده فرشتگان بر او، به وی و زوجه اش از جانب خداوند دستور رسید که در بهشت مسکن گزینند و به نعمت های خدایی متنعّم گردند؛ ولی از یک درخت ممنوعه تناول نکنند و نزدیک آن نگردند؛ چنان که می فرماید: «گفتیم به آدم(ع) و همسرش در بهشت مسکن اختیار بنمایید و از نعمت های آن فراوان بخورید؛ ولی نزدیک این درخت برای خوردن نشوید؛ زیرا از ستمکاران (به خویشتن) خواهید گردید.»21

ولی شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه کرد تا لباس های تقوا را که باعث کرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. از این رو به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرده مگر به خاطر اینکه ـ اگر از آن بخورید ـ فرشته خواهید شد، و جاودانه در بهشت خواهید ماند و برای آنها سوگند یاد کرد که من خیرخواه شما هستم. به این ترتیب آنها را با فریبکاری، از مقامشان فرود آورد. هنگامی که آنها فریب شیطان خورده و از آن درخت تناول کردند، لباس های کرامت و احترام از اندامشان فرو ریخت. خداوند آنها را سرزنش کرد و به آنها فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست.»

آدم و حوّا(ع) به سرعت به اشتباه خود پی بردند و توبه کردند و به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهی طلب رحمت کرده و گفتند: «پروردگارا! ما به خویشتن ستم روا داشتیم. اگر ما را نبخشایی و از ما درنگذری، قطعاً در زمره زیانکاران خواهیم بود؛ ولی خداوند آدم و حوّا(ع) را از بهشت به زمین فرود آورد و آنها را آگاه ساخت که فرزندانشان با یکدیگر دشمنی می کنند، آنها باید در زمین اقامت گزینند و آن را آباد سازند و تا پایان عمرشان از آن بهره مند شوند و خدای سبحان آنها را رهنمون شود. هر کس از هدایت الهی پیروی کند، در دنیا مرتکب گناه نشده و هرگز در آن به بیچارگی نمی افتد.»22
ششم: درختی که آدم و حوّا(ع) از آن نهی شده بودند

در داستان آدم(ع) آمده است که خداوند همه خوردنی های بهشت را بر وی آزاد و حلال کرد و او را تنها از خوردن و نزدیک شدن به یک درخت منع فرمود. در اینکه این درخت چه بوده است، مرحوم طبرسی روایات بسیاری می آورد که این درخت بوته گندم بوده است؛ ولی در روایات دیگری گفته شده که تاک یا نهال انجیر بوده است.23 و شیخ طوسی افزون بر روایات گندم و انگور و انجیر، روایتی از حضرت علی(ع) می آورد که این درخت، درخت کافور بوده است.24
هفتم: بهشتی که جایگاه آدم(ع) بود، آیا در زمین بوده یا آسمان؟

عبدالله بن سنان می گوید: از امام صادق(ع) سؤال شد: آدم و حوّا(ع) قبل از خروج از بهشت چه مدّتی را در آنجا به سر بردند؟ حضرت فرمود: «خداوند تبارک و تعالی به هنگام غروب روز جمعه از روح خویش در آدم(ع) دمید. آنگاه حوّا(ع)را از پهلوی آدم(ع) آفرید و در همان هنگام، بعد از سجده فرشتگان، آنها را در بهشت خویش جای داد. به خدا قسم آنها جز شش ساعت را بیشتر، در خلد برین به سر نبردند و شبی را در آنجا به صبح نیاوردند تا آن هنگامی که مرتکب ترک اولی شده و عریان در میان باغستان عرش رها بودند؛ خداوند آنها را مخاطب قرار داد: «مگر من شما را از این درخت منع نکردم؟ آدم(ع) از کرده خویش پشیمان گشته و به حالت خضوع از راه حیا و شرمندگی درآمده و گفت: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ اعتَرِفنَا بِذُنوُبَنا فَاغفِر لَنَا» خداوند به آن دو فرمود: «از عرش من به زیر آیید؛ زیرا که بهشت من جایگاه گنهکاران نیست.»25

مفسّران نیز پیرامون بهشتی که آدم(ع) در آن می زیست، اختلاف نظر دارند که آیا در زمین بوده است یا در آسمان؟

نظریه اوّل: آنچه رجحان دارد این است که به چند دلیل این بهشت در زمین بوده است:26

1. خدای سبحان آدم(ع) را در زمین آفرید، چنان که در فرموده خدای متعال آمده است: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه»27 در پی آن خداوند بیان نفرمود که وی را به آسمان منتقل کرده است.

2. خداوند بهشت موعود (بهشت جاودان) را در آسمان توصیف فرموده است. پس اگر آدم(ع) در این بهشت جای داشت، شیطان جرئت نمی کرد به او بگوید: آیا تو را به درختی جاودانه و سلطنتی کهنه نشدنی راهنمایی کنم.28

3. بهشت جاودان، جایگاه نعمت های خداست؛ نه جای تکلیف و حال آنکه خداوند به آدم و حوّا(ع) دستور دادکه از میوه آن درخت تناول نکنند.

4. خداوند در وصف کسانی که در بهشت جاودان آسمان وارد می شوند، فرموده است: «و آنان از بهشت بیرون نمی روند»؛ در حالی که آدم و حوّا(ع) از بهشتی که در آن وارد شده بودند، رانده شدند. بنابراین معلوم می شود که آن بهشت غیر از بهشتی است که در قرآن به مؤمنان وعده داده شده است؛

5. گذشته از اینها، هنگامی که شیطان از سجده بر آدم(ع) سر برتافت، مورد لعن قرار گرفت و از بهشت بیرون رانده شد. بنابراین اگر این بهشت همان بهشت جاودان بود، شیطان قادر نبود با وجود خشم خدا به آن راه یابد و آدم و حوّا(ع) را بفریبد.

نظریه دوم: عدّه ای معتقدند که آدم و حوّا(ع) در بهشت جاودانه (آسمان) می زیسته اند، زیرا الف و لام تعریف بدان پیوسته و آن را به صورت علم درآورده است و در مورد شیطان می توان تصوّر کرد که او از بیرون بهشت، آدم(ع) و همسرش را وسوسه کرده است، به گونه ای که آنان آوای او را شنیده و سخن او را دریافته اند، اگر گفته شود هر کس به بهشت جاودانه رود، از آن هرگز بیرون نخواهد آمد، گوییم این بعد از برپایی رستاخیز است؛ امّا پیش از آن، امکان بیرون آمدن از بهشت هست.29

نظریه سوم: گروهی گفته اند: این بهشت، بوستانی از بوستان های دنیا بوده؛ زیرا اگر بهشت جاودان می بود، شیطان با وسوسه اش بدان راه نمی یافت.30
هشتم: فرود آمدن آدم و حوّا(ع) به زمین و توبه آنها

آدم و حوّا(ع) وقتی که از بهشت اخراج شدند، در سرزمین «مکه» فرود آمدند، حضرت آدم(ع) بر کوه «صفا» در کنار «کعبه»، هبوط کرد و در آنجا سکونت گزید. از این رو آن کوه را صفا گویند که آدم(ع) صفی ا لله (برگزیده خدا) در آنجا وارد شد و حضرت حوّا(ع) بر روی کوه «مروه» (که نزدیک کوه صفا است) فرود آمد و در آنجا سکونت گزید. آن کوه را از این رو مروه گویند که مرئه، یعنی زن که منظور حوّا(ع) باشد، در آن سکونت نمود. آدم(ع) چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه کرد. جبرئیل نزد آدم(ع) آمده و گفت: «ای آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید و روح منسوب به خودش را در کالبد وجود تو ندمید و فرشتگانش بر تو سجده نکردند؟!» آدم(ع) گفت: «آری. خداوند این گونه به من عنایت ها نمود.» جبرئیل گفت: «خداوند به تو فرمان دادکه از آن درخت مخصوص بهشت نخوری. چرا از آن خوردی؟» آدم(ع) گفت: «ای جبرئیل! ابلیس سوگند یاد کرد که خیرخواه من است و گفت از این درخت بخورم. من تصوّر نمی کردم و گمان نمی بردم موجودی که خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا یاد کند.»31

وقتی که از بهشت اخراج و به زمین فرود آمدند و به گناه (ترک اولی) خود اقرار نمودند و پشیمان شدند، خداوند مهربان به آنها لطف کرد و کلماتی را به آنها آموخت تا آدم و حوّا(ع) در دعای خود آن کلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشکار و تکمیل نمایند.32
سؤال: مقصود از این سخنان و کلمات که به آدم(ع) آموخت، چیست؟

آیه مربوط به توبه آدم(ع) این است: «پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی، بی گمان از زیانکاران خواهیم بود.»33

مفسّران در توضیح این آیه، دعاهایی را نیز که آدم(ع) با آنها توبه کرد و آمرزیده شد، آورده اند. در پاره ای روایات از ابن عبّاس آمده است که آدم(ع) به درگاه خدای خود گریه کرد و گفت: «خدایا! آیا مرا با دست خود نیافریدی؟ فرمود: «چرا»، گفت: «آیا مهر تو به خشم تو پیشی ندارد؟ فرمود: «چرا»، گفت: آیا اگر توبه کنم و باز گردم، به بهشتم باز می گردانی؟ فرمود: «آری».

(در این باره دعاهای دیگر نیز نقل شده است).34

مفسّران شیعی آن روایات را آورده اند و افزون بر آن، روایاتی ذکر کرده اند که آدم(ع) نام هایی گرامی که بر عرش نوشته شده بود، دید، سپس درباره آنها سؤال کرد. به او گفته شد: اینها نام های گرامی ترین آفریدگان خدایند. آدم(ع) با آن نام ها به درگاه خداوند توسّل جست و توبه اش پذیرفته شد. نام ها عبارت بودند از: «محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع)».

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:52:00 ب.ظ ]





اصل و نسب و سرگذشت حضرت یعقوب علیه السلام

یعقوب (ع)

حضرت یعقوب (ع) فرزند حضرت اسحاق بن ابراهیم (ع) از پیامبران عالی مقامی است که به سال 3483 پس از هبوط می زیست، وی اکثر عمر 147 ساله خود را مشغول عبادت بود.
خداوند در قرآن می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب؛ و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم.» (انعام/ 84) بنابر تصریح تفاسیر قرآن کریم، این آیه به قسمتی از مواهب الهی بر حضرت ابراهیم (ع) اشاره می فرماید که از آن جمله است، فرزندان صالح و نسل لایق و برومند، فرزندی مانند اسحاق (ع) و نوه ای مانند حضرت یعقوب (ع). بنابراین با استناد به این آیه کریمه می توان گفت حضرت اسحاق فرزند ابراهیم (ع) و حضرت یعقوب فرزند اسحاق (ع) و نوه حضرت ابراهیم (ع) است که آیه هم اسحاق و هم یعقوب را عطایای خداوند بر ابراهیم (ع) ذکر می نماید.
در سوره مریم نیز همین مضمون ذکر شده که: «وهبنا له اسحاق و یعقوب؛ ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم.» (مریم/ 49) مفسرین در خصوص این آیه نیز گفته اند، از آنجا که حضرت ابراهیم (ع) در راه اعتلای کلمه توحید و در راستای مبارزه با شرک و کفر و بت پرستی تلاش گسترده ای نمود و هر آنچه در توان داشت انجام داد، خداوند او را از مواهب بزرگی بهره مند نمود که از آن جمله است، فرزندی همچون اسحاق (ع) و نوه ای همانند حضرت یعقوب (ع) و در نهایت دو نکته از آیه شریفه استفاده می شود:
الف) موهبت و الطاف الهی بر حضرت ابراهیم (ع)
ب) نسبت فرزندی اسحاق و یعقوب با حضرت ابراهیم (ع) که موضوع بحث ما می باشد.
در سوره عنکبوت نیز همین آیه تکرار شده و خداوند می فرماید: «وهبنا له اسحاق و یعقوب؛ ما اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم.» (عنکبوت/ 27) این سومین آیه ای است که به مواهب خداوند بر حضرت ابراهیم (ع) دلالت دارد و با صراحت می فرماید، این موهبت خداوند است که به او در اواخر عمر فرزندان لایق و شایسته ای همچون اسحاق و یعقوب داد که بتوانند چراغ ایمان و نبوت را در دودمان آن جناب روشن نگهدارند.
در سوره انبیاء نیز همین آیه آمده: «وهبناله اسحاق و یعقوب نافلة؛ ما اسحاق، علاوه بر او یعقوب را به (ابراهیم) بخشیدیم.» (انبیاء/ 72) این چهارمین آیه ای است که بر موهبت بزرگ الهی نسبت به حضرت ابراهیم (ع) تصریح می فرماید که خداوند به او فرزندانی شایسته و برومند همچون اسحاق و یعقوب (ع) عطا فرمود. تنها تفاوت این کریمه با سه آیه قبل در کلمه “نافلة” است که در این آیه اضافه شده است. نافلة در لغت به معنای: مستحبات عبادات، پسر اولاد (نوه)، غنیمت و عطایا آمده است.
علامه طباطبایی (ره) نیز می فرماید: «"نافلة” در اینجا به معنای، “عطیه” است.»
پدر و مادربزرگ حضرت یعقوب (ع)

خداوند می فرماید: «فبشرناها باسحاق و من وراء اسحاق یعقوب؛ پس او (ساره همسر ابراهیم) را به اسحاق، و بعد از او به یعقوب بشارت دادیم.» (هود/ 71)
آیه شریفه متضمن بشارت به ولادت حضرت اسحاق (ع) و حضرت یعقوب (ع) بر ساره همسر ابراهیم (ع) است (زن نازایی که نسبت به فرزنددار شدن مأیوس بود) این پنجمین آیه ای است که براصل و نسب حضرت یعقوب (ع) تصریح می فرماید، و فرق آن با آیات قبلی در این است که، بجای اشاره به پدر و پدربزرگ حضرت یعقوب (ع)، به پدر و مادر بزرگ آن جناب اشاره می فرماید و بیانگر دو نکته است:
الف) بشارت به یک معجزه باور نکردنی در امور جسمانی ساره (یعنی باردار شدن زنی که نازا است)
ب) اثبات نسبت فرزندی بین اسحاق و یعقوب با ساره همسر حضرت ابراهیم (ع)
سرگذشت یعقوب (ع) در قرآن کریم

نام یعقوب در قرآن کریم، به جز در داستان ابراهیم خلیل، بیشتر در سوره یوسف و ضمن سرگذشت آن حضرت ذکر شده و به طور جداگانه از یعقوب کمتر یادشده است، به ویژه از داستان ازدواج او با دختران لابان و غیره که در تواریخ به اجمال و تفصیل نقل شده، ذکری به میان نیامده است. فقط بعضی از مفسران گفته اند: آیه 23 سوره نساء که درباره حرمت ازدواج دو خواهر و جمع کردن میان آن دو در اسلام نازل شده و جواز آن را در گذشته بیان فرموده، اشاره به داستان ازدواج یعقوب با دختران لابان است. در روایات هم از پیغمبر گرامی اسلام و ائمه بزرگوار چیزی در این باره ذکر نشده و به دست ما نرسیده است، از این داستان مزبور با آن ویژگی هایی که ذکر شده، چندان اعتبار و سندی برای ما ندارد.
اما آن چه در قرآن کریم در خصوص یعقوب ذکر شده، یکی داستان تحریم یک نوع خوردنی است که یعقوب بر خود حرام کرد و در ضمن آن لقب اسرائیل را نیز خدا به وی داد و دیگر وصیت او به پسرانش و گفتاری است که آن حضرت هنگام مرگ به فرزندان خویش فرموده است. در جاهای دیگر قرآن یا نام آن حضرت به دنبال نام ابراهیم و اسحاق ذکر شده یا همراه با نام فرزندانش اسباط و در ضمن سرگذشت یوسف و برادارن او آمده است.
علت نام گذاری یعقوب

علامه طباطبایی در تفسیر آیه «فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب» (هود/ 71) می فرماید: گویا در این تعبیر که فرمود: “و من وراء إسحاق یعقوب” اشاره ای باشد به اینکه چرا یعقوب نامیده شد؟ زیرا آن جناب در عقب و ماوراء اسحاق می آید و این اشاره تخطئه ای می شود به آنچه که در تورات در وجه تسمیه آن جناب به نام یعقوب آمده است. در تورات موجود فعلی آمده که اسحاق به سن چهل سالگی رسید و با “رفقه” دختر “بنوئیل أرامی” خواهر “لابان أرامی” از اهالی “فدان أرام” ازدواج کرد و اسحاق برای رب، نماز خواند، به خاطر همسرش که زنی نازا بود، رب دعایش را مستجاب کرد و رفقه همسر اسحاق آبستن شد و دو جنین در رحم او جا را بر یکدیگر تنگ کردند رفقه گفت: «اگر حاملگی این بود من چرا تقاضای آن را نکردم.» پس او نیز به درگاه رب رفت تا درخواست کند رب به او گفت: «در شکم تو دو امت هستند و از درون دل تو دو طایفه و ملتی از هم جدا خواهند آمد، ملتی قوی و مسلط بر ملت دیگر، ملتی کبیر که ملت صغیر را برده خود می سازد.»
بعد از آنکه ایام حمل او به پایان رسید ناگهان دو کودک دوقلو بیاورد، اولی کودکی که سراپایش سرخ بود مانند یک پوستین قرمز رنگ که نام او را “عیسو” گذاشتند، بعد از او برادرش متولد شد، در حالی که پاشنه (عقب) پای عیسو را به دست داشت، او را به همین جهت که دست به (عقب) پاشنه پای عیسو گرفته بود یعقوب نامیدند. و با در نظر گرفتن این مطلب به خوبی می فهمیم که تعبیر آیه مورد بحث از لطائف قرآن کریم است.
طبری، ابن اثیر و بعضی از مفسران از سدی، ابن عباس و دیگران نقل کرده اند که یعقوب و برادرش عیص دوقلو بودند و با هم به دنیا آمدند، با این که یعقوب بزرگ تر از عیص بود، اما عیص زودتر به دنیا آمد. علتش آن بود که دو برادر، هنگام خروج از رحم مادر به نزاع پرداختند و هر یک خواست قبل از دیگری به دنیا آید تا این که عیص به یعقوب گفت: «به خدا اگر تو پیش از من خارج شوی در شکم مادر خواهم ماند و او را هلاک خواهم کرد.» یعقوب که چنان دید عقب رفت و عیص جلو آمد و به همین علت او را عیص نامیدند، چون عصیان کرده و پیش از یعقوب بیرون آمد. یعقوب را هم که هنگام آمدن پاشنه پای عیص را (که در لغت به معنی عقب است) گرفته بود، یعقوب خواندند.
این مطلبی است که حضرات گفته اند و از تورات نیز قریب بدین مضمون نقل شده است. اما در روایات شیعه در حدیثی که صدوق در علل الشرائع از امام صادق (ع) روایت کرده و در معانی الاخبار نیز مختصر آن را بدون سند ذکر کرده است، از نزاع یعقوب و عیص در شکم مادر و این که یعقوب پاشنه عیص را گرفته و سخنانی که از عیص نقل کرده بودند، اثری نیست و اصل داستان و علت نام گذاری یعقوب این گونه بیان شده است: «یعقوب و عیص دو قلو بودند و نخست عیص به دنیا آمد و بعد یعقوب، به همین سبب یعقوب نامیده شد، چون عقب برادرش ‍ عیص به دنیا آمد.»
چنان چه بنابر پذیرش این داستان باشد روایت صدوق از هر نظر به پذیرش و قبول سزاوارتر و از هر اشکالی، سالم و مبراست. به علاوه نام عیص در بسیاری از تواریخ با سین ضبط شده و در برخی از آن ها عیسو است و به دنبال سین واو نیز وجود دارد که با علت نام گذاری عیص مطابق نقل طبری و ابن اثیر مناسبت ندارد.
اختلاف یعقوب با عیص

مطلب دیگری که در کتاب های یاد شده به اجمال و تفصیل نقل شده، این است که نوشته اند: یعقوب نزد مادرش رفقه از عیص محبوب تر بود و اسحاق بر عکس، عیص را بیش از یعقوب دوست می داشت. عیص اهل شکار بود و حیوانات بیابانی را شکار می نمود. روزی اسحاق که در پایان عمر نابینا شده بود، به عیص که بدنی پشمالو داشت گفت: «غذایی از گوشت شکار برای من مهیا کن تا همان دعایی را که پدرم درباره من کرده است، من نیز درباره تو بکنم.»
عیص به دنبال تهیه شکار خارج شد و مادرش رفقه که سخن اسحاق را شنیده بود، از روی علاقه ای که به یعقوب داشت و می خواست تا دعای اسحاق شامل حال او گردد، نزد یعقوب که بر خلاف عیص بدن کم مویی داشت رفت و بدو گفت: «برخیز و گوسفندی ذبح و گوشتش را کباب کن و پوستش را هم بپوش و آن را نزد پدرت ببر و بدو بگو: من فرزندت عیص هستم!» یعقوب نیز این کار را کرد و وقتی نزد اسحاق آمد بدو گفت: «پدرجان بخور!» اسحاق پرسید: «تو کیستی؟» یعقوب گفت: «من پسرت عیص هستم.» اسحاق دستی به سر و بدن او کشید و گفت: «بدن، بدن عیص است، اما بوی تو بوی یعقوب است.»
مادرش که نزد وی بود گفت: «پسرت عیص است. برایش دعا کن.» اسحاق گفت: «غذا را نزدیک بیاور.» یعقوب غذا را پیش اسحاق برد و پس از تناول بدو گفت: «پیش بیا.» هنگامی که یعقوب پس از این دعا از نزد پدر برخاست و طولی نکشید که عیص آمد و به پدر گفت: «آن شکاری که خواستی برای تو آوردم!» اسحاق گفت: «پسرجان! برادرت یعقوب بر تو سبقت گرفت.» و همین موضوع سبب غضب عیص بر یعقوب شد. و به دنبال آن سوگند یاد کرد که یعقوب را بکشد. اسحاق بدو گفت: «پسر جان دعایی هم برای تو مانده، اکنون پیش بیا تا آن دعا را در حق تو بکنم.»
وقتی عیص ‍ نزدیک شد، اسحاق درباره اش دعا کرد که نژادش بسیار گردند و کسی جز خودشان بر آنها فرمانروا نشود. و این هم مطلبی است که در مورد اختلاف یعقوب و عیص نقل شده، ولی در روایات از آن ذکری به میان نیامده است و به نظر می رسد که مطلب فوق، جزء اسرائیلیاتی است که از دانشمندان یهود و تورات کنونی به دست مورخان رسیده وگرنه با ساحت مقدس پیمبرانی چون اسحاق و یعقوب سازگار نیست و قرآن کریم آنان را از این گونه مطالب پاک ساخته و برای مثال، تنها این آیات کافی است که درباره آنان فرموده است: «واذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولی الایدی و الابصار* انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار* و انهم عندنا لمن المصطفین الاخیار؛ بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را یاد کن که صاحبان قوت و بصیرت بودند. ما موهبت یاد سرای آخرت را خاص ایشان کردیم و به راستی که آنان در نزد ما از برگزیدگان و نیکان بودند.» (ص/ 45- 47)
آن چه یعقوب بر خود حرام کرده و معنای اسرائیل

در مورد آنچه یعقوب بر خود حرام کرده بود در سوره آل عمران چنین بیان شده است: «کل الطعام کان حلا لبنی إسر ءیل إلا ما حرم إسر ءیل علی نفسه من قبل أن تنزل التورئة قل فأتوا بالتورئة فاتلوها إن کنتم صدقین؛ همه خوردنی ها برای بنی اسرائیل حلال بود، مگر آنچه یعقوب پیش از نزول تورات بر خود تحریم کرده بود. بگو: اگر شما راست می گویید، تورات را بیاورید و بخوانید.» (آل عمران/ 93)
در این که آن چه یعقوب بر خود حرام و تورات آن را حلال کرد اختلاف است و بیشتر مفسران گفته اند: یعقوب مبتلا به بیماری عرق النساء شد و برای برطرف شدن آن نذر کرد که اگر خدا او را شفا دهد، دیگر گوشت شتر، که محبوب ترین غذای او بود، نخورد. در حدیثی که کلینی در کافی و علی بن ابراهیم و عیاشی در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت کرده اند، آن حضرت فرمود: «اسرائیل هرگاه گوشت شتر می خورد به درد پهلو و کمر مبتلا می شد، از این رو گوشت شتر را بر خود حرام کرد.» و در معنای اسرائیل (لقب یعقوب) اختلاف است. طبری روایتی نقل کرده و آن را مشتق از سیر و سفر دانسته و می گوید: «در داستان اختلاف میان یعقوب و برادرش عیص، یعقوب از فلسطین گریخت و به فدان آرام رفت. او شب ها حرکت می کرد و روزها مخفی می شد، به این دلیل اسرائیل نامیده شد.»
مرحوم صدوق در قولی که از کعب الاخبار نقل کرده، گفته است: «این که یعقوب را اسرائیل گفتند، به سبب آن بود که یعقوب خدمتکار بیت المقدس بود و هنگام ورود نخستین کسی بود که بدان جا وارد می شد و هنگام بیرون آمدن نیز آخرین نفری بود که بیرون می رفت و چراغ های آن جا روشن می کرد. اما صبح که می آمد، می دید چراغ ها خاموش است تا این که شبی را در مسجد بیت المقدس به کمین نشست. ناگهان متوجه شد که یکی از جنیان بیامد و چراغ ها را خاموش کرد. یعقوب برخاسته و او را بگرفت. جنی که چنان دید او را به ستون مسجد بست و اسیر کرد و هنگام صبح، مردم او را اسیر و بسته دیدند و چون نام آن جنی ایل بود او را اسرائیل خواندند.»
ولی در روایتی که از امام صادق (ع) آمده، آن حضرت فرمودند که معنای اسرائیل، عبدالله است، زیرا اسرا به معنای عبد است و ایل هم نام خدای عز و جل می باشد. در روایت دیگر است که اسراء به معنای قوت و ایل هم نام خداست، پس معنای اسرائیل: نیروی خداست. در کتاب معانی الاخبار نیز همین دو معنا را برای اسرائیل ذکر کرده است.
مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان گوید: «اسرائیل الله یعنی بنده خالص خدا.»
سفر به حران

بنابر نقلی، وی چون به حد بلوغ رسید شبی در خواب دید که نردبانی از نور نصب است که یک پله آن طلا و یکی نقره می ماند و فرشته بر آن نشسته، فرشته بر او وارد شد، سلام کرد و گفت: «خدایت می فرماید برخیز به شهر حران برو، آنجا پادشاهی است به نام “لابان” وی دختری دارد به نام “راحله” او را خواستگاری کن، خداوند از او به تو فرزندان بسیاری می دهد و کار دنیا و آخرت تو را تأمین می گرداند، این وعده خداست که تخلف نمی کند.»
بنابراین نقل حضرت یعقوب (ع) به دنبال این مأموریتی که در خواب پیدا کرد با اجازه پدر و مادر خود به حران سفر نمود. اما بنابر نقل دیگر حضرت یعقوب به دلیل اینکه از سوی برادر همزادش “عیص” مورد حسادت شدید و حتی تهدید جدی قرار گرفت به ناچار با راهنمایی پدرش به طرف منطقه بابل شهر (حاران یا حران) که دائیش (لابان بن تبرئیل) در آنجا می زیست هجرت نمود و مدتی در آنجا زندگی نمود و با دختردایی خود ازدواج کرد و پس از آنکه دارای پسران فراوان و اموال زیاد (که از راه چوپانی برای پدر زن خود) شد به کنعان بازگشت و هدایایی برای برادر خود فرستاد که سبب شد با استقبال گرم او مواجه گردد و کدورتها و کینه های او به علت دوری از برادر و نیز هدایای برادر از بین رفته بود.
ازدواج یعقوب (ع) با دختران لابان

در مورد ازدواج آن جناب دو قول وجود دارد:
1- به دنبال خوابی که یعقوب دید به منطقه حران رفت و طبق مأموریت به خواستگاری دختر “لابان” حاکم حران رفت اما از آنجا که “لابان” شش دختر داشت که کوچکترین آن “راحله” بود، دختر اول را برای ازدواج پیشنهاد داد و یعقوب به خاطر حیایی که داشت مخالفت نکرد و با وی ازدواج نمود که بعد از به دنیا آوردن دو پسر دختر اولی مرد مجددا یعقوب از دختر وی خواستگاری کرد که “لابان” دختر دوم را پیشنهاد نمود که مورد قبول یعقوب قرار گرفت از این دختر نیز پس از به دنیا آمدن دو پسر وی از دنیا رفت، به همین ترتیب یعقوب با دختران لابان ازدواج کرد تا به “راحله” که همسر مورد نظرش بود رسید و در مجموع از دختران لابان حضرت یعقوب صاحب دوازده پسر شد و چون در این مدت برای لابان چوپانی می کرد. از این راه صاحب گوسفندان فراوانی نیز شد و هنگام بازگشت به کنعان صاحب 12 پسر و اموال فراوان بود.
2- اما بنابر نقل دیگر که مختصری تفاوت دارد، لابان دایی یعقوب است که در سرزمین “فدان آرام” زندگی می کرد. حضرت یعقوب با راهنمایی و پیشنهاد پدرش نزد وی رفت و خدمت به دایی را عهده دار شد و با دو دختر وی ازدواج نمود که پس از مدتها با فرزندان و اموال فراوان به نزد خانواده خود در کنعان بازگشت و در کنعان ساکن شد. وی دارای 12 پسر بود که به اسباط معروف بودند.
داستان ازدواج یعقوب در کتاب های تاریخ

در کتاب های تاریخ داستان ازدواج یعقوب با لیا (یا لیه) و راحیل دختران دایی خود لابان، با مختصر اختلافی این گونه نقل شده است: هنگامی که یعقوب با تدبیر، دعای پدر را شامل حال خود گردانید و عیص سوگند یاد کرد که او را به جرم این کار خواهد کشت، مادرش رفقه بترسید که مبادا یعقوب به دست عیص به قتل برسد، از این رو به یعقوب گفت: «اکنون نزد دایی خود لابان برو و بدو ملحق شو.»
یعقوب برای انجام دستور مادر و دیدار دایی خود لابان به سمت فدان آرام حرکت کرد و از ترس عیص شب ها راه می پیمود و روزها مخفی می شد تا به آن جا رسید. یعقوب مایل بود با دختر لابان ازدواج کند و او دو دختر به نام های لیا و راحیل داشت. لیا از راحیل بزرگتر بود، اما یعقوب راحیل را می خواست. وقتی از دایی خود او را خواستگاری کرد، لابان با ازدواج او موافقت کرد، مشروط بر این که مدت معینی گوسفندانش را بچراند. وقتی مدت مزبور به پایان رسید، لابان دختر بزرگ خود را به همسری او درآورد و در جواب یعقوب که گفت: «من راحیل را می خواستم.» گفت: «رسم ما نیست که دختر کوچک را قبل از دختر بزرگ شوهر دهیم. اکنون همان اندازه برای ما چوپانی کن تا راحیل را نیز به همسری تو درآورم.» و یعقوب دوباره به همان مقدار چوپانی کرد تا وی راحیل را نیز به ازدواج او درآورد.
گفته اند که ازدواج با دو خواهر در آن زمان جایز بوده و منظور از آیه سوره نساء که فرمودند: «و أن تجمعوا بین الأختین إلا ما قد سلف؛ ازدواج با دو خواهر و جمع میان آن دو نکنید، مگر آن چه در سابق گذشته است.» (نساء/ 23) همین داستان یعقوب است. ولی یعقوب داستان را این گونه نقل می کند که اسحاق به یعقوب گفت: «خداوند تو و فرزندانت را پیغمبر خواهد کرد و در تو خیر و برکت نهاده است.» سپس بدو دستور داد به فدان (که جایی در شام است) برود.
یعقوب به دستور پدر به فدان رفت. در آن جا زنی را دید که گوسفندانی همراه دارد و بر سر چاهی ایستاده و می خواهد گوسفندان را آب دهد، ولی سنگی بر سرآن است که چند مرد بایستی به یکدیگر یاری دهند تا آن را بلند کنند. یعقوب از آن زن پرسید: «تو کیستی؟» پاسخ داد: «من لیا دختر لابان هستم.» و لابان دایی یعقوب بود. یعقوب که آن سخن را شنید، پیش آمد و سنگ را از سر چاه دور کرد و آب کشید و گوسفندان لیا را آب داد و سپس نزد دایی خود رفت. لابان همان دختر را به همسری او درآورد. یعقوب گفت: «آن که نامزد من بود، راحیل خواهر اوست؟» لابان گفت: «این بزرگ تر بود و من راحیل را نیز به ازدواج تو درخواهم آورد.» سپس هر دو را به یعقوب داد.
در مقابل گفته اینان، جمعی معتقدند که یعقوب راحیل را پس از این که لیا از دنیا رفت گرفت و میان دو خواهر جمع نکرد و این نظری است که طبرسی مفسر بزرگوار شیعه اختیار کرده و آیه «و ان تجمعوا بین الاختین» را درباره عمل مردم زمان جاهلیت دانسته که هم زمان با دو خواهر ازدواج می کردند و این به نظر صحیح تر می رسد. به هر صورت مورخان نوشته اند که لیا و راحیل هر کدام کنیزی داشتند که آن ها را نیز به یعقوب بخشیدند. کنیز لیا، زلفا و کنیز راحیل، بلها بود. یعقوب از این چهار زن، صاحب دوازده پسر شد.
روبیل یا به گفته بعضی روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یشجر (یا یشاکر)، ریالون (یا زبولون). مادر این شش تن لیا بود و یوسف و بنیامین که مادرشان راحیل بود. دان و نفتالی از بلها به دنیا آمدند. جاد و اشیر که این دو را نیز خداوند از زلفا به یعقوب داد. به جز بنیامین، فرزندان دیگر یعقوب همه در شهر فدان آرام به دنیا آمدند و تنها بنیامین پس از آمدن یعقوب به فلسطین متولد شد. در مقابل، مسعودی دوازده پسر یعقوب را از لیا و راحیل می داند و از کنیزان آن دو ذکری نکرده است.
یعقوب سال ها در فدان آرام نزد دایی خود ماند و به کار گوسفند داری روزگار می گذرانید تا این که دارای گوسفندان بسیار و اموال زیادی شد و تصمیم گرفت به شام و فلسطین باز گردد، اما از برادرش عیص می ترسید و بیم داشت که عیص در صدد قتل و آزار او برآید. از این رو به گفته مسعودی هدیه ای پیشاپیش خود برای عیص فرستاد و می گویند که یعقوب 5500 رأس گوسفند داشت ویک دهم آن ها را برای برادرش فرستاد و در نامه ای به برادر نوشت: «عبدک یعقوب یعنی از بنده ات یعقوب.»
هم چنین طبری گفته است که یعقوب به چوپانان خود سپرد که «اگر کسی آمد و از شما پرسید که شما که هستید؟ بگویید که ما چوپانان یعقوب (که بنده عیص است) هستیم.»
از آن سو عیص با لشکریان خود از شام بیرون آمد تا یعقوب را به قتل برساند، ولی هنگامی که نامه را خواند و هدیه یعقوب بدو رسید، از کشتن وی صرف نظر کرد و به خوبی از برادر استقبال نمود و تا وقتی یعقوب در کنعان بود، آزاری بدو نرساند. به هر حال حضرت یعقوب به دنبال سکونت و حاکمیت فرزندش حضرت یوسف در مصر، به دعوت وی به مصر رفت و 17 سال در آنجا سکونت نمود و در همانجا رحلت کرد.
وفات یعقوب (ع)

یعقوب پس از ناملایمات و اندوه بسیار که در زندگی کشید، در سن 140 یا 147 سالگی (431) در مصر از دنیا رفت. هنگام مرگ به یوسف وصیت کرد که جنازه او را به فلسطین برده و نزد پدر و جدش اسحاق و ابراهیم دفن کند. یوسف نیز پس ‍ از فوت پدر، طبق وصیت او، دستور داد تا حضرت جنازه را مومیایی شده به فلسطین حمل کردند و طبق وصیت حضرت یعقوب (ع) در کنار قبر جدش ابراهیم (ع) و اسحاق دفن نمود.
طبرسی در مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده که جنازه یعقوب را در تابوتی از چوب ساج (آبنوس) گذاشته و به شهر بیت المقدس منتقل کردند. روز ورود آن تابوت به بیت المقدس، مصادف شد با روزی که عیص هم از دنیا رفته بود، از این رو هر دو را در یک قبر دفن کردند و به همین سبب است که یهودیان مرده های خود را به بیت المقدس می برند.
چون یعقوب و عیص هر دو با هم به دنیا آمدند و با هم از دنیا رفتند، عمرشان در دنیا به یک اندازه بود و در وقت مرگ 147 سال از عمرشان می گذشت. مسعودی می نویسد: «هنگامی که یعقوب از دنیا رفت، یوسف چهل روز به عزاداری مشغول شد و در این مدت، فرزندان یعقوب و بزرگان مصر در تدارک بردن جنازه به فلسطین بودند. پس از گذشتن چهل روز، به فلسطین حرکت کردند. در آن جا هنگامی که خواستند او را در کنار قبر ابراهیم دفن کنند، عیص بیامد و مانع دفن یعقوب شد و با آن ها به منازعه پرداخت. در این وقت فرزند شمعون که جوانی نیرومند بود، پیش آمده و به عیص حمله کرد و او را به قتل رسانید. همین موضوع سبب شد که یعقوب و عیص را در یک جا دفن کنند.»
چنان که مورخان ذکر کرده و طبرسی (ره) نیز در دنباله داستان فوق می گوید، خود یوسف برای دفن پدر به فلسطین آمد و پس از دفن او در بیت المقدس، به مصر بازگشت.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:49:00 ب.ظ ]




خلاصه ی زندگی حضرت ابراهیم (ع)

حضرت ابراهیم‌ (ع) فرزند تارخ‌ فرزند ناحور فرزند ساروغ‌ است‌: چنانچه‌ در تورات‌ آمده‌ است‌ نسب‌ وى به‌سام‌ فرزند نوح‌ نبى مى‌رسد. قرآن‌ کریم‌ نام‌ پدر ایشان‌ را «آزر» ذکر مى‌کند . این‌ موضوع‌ بحث‌ وجدل‌ هایى را میان‌ مفسرین‌ برانگیخته‌ است‌.
از زجاج‌ در کتاب‌ مجمع‌ البیان‌ چنین‌ آمده‌ است‌ :«میان‌ علماى انساب‌ اختلافى نیست‌ بر آن‌ که‌ نام‌ پدر ابراهیم‌ «تارخ‌» بوده‌ است‌ . آن‌ چه‌ در قرآن‌ آمده‌‌ دلالت‌ بر این‌ دارد که‌ نام‌ وى «آزر» است‌ . گفته‌ شده‌ که‌ لفظ‌ «آزر» در اصطلاح‌ (آن‌ دوره و ‌در نزد قوم‌ ابراهیم‌) بر بدگویى دلالت‌ دارد ؛ انگار ابراهیم‌ به‌ پدرش‌ چنین‌ گفته‌ باشد : «اى خطاکار !» در این‌ صورت‌ حکم‌ اعرابى آن‌ رفع‌ است‌؛ و جایز است‌ که‌ وصفى نیز باشد براى پدر ؛ انگار که‌ به‌پدر خطا کارش‌ این‌ وصف‌ را گفته‌ باشد» . سعید بن‌ مسیّب‌ و مجاهد بر این‌ باورند که‌ «آزر» نام‌ بتى ‌بوده‌ است‌.
این‌ انصراف‌ به‌ معناى آن‌ است‌ که‌ آزر را هم‌ تراز بت‌ ها قرار داده‌ است‌ تا آن‌ را خداى دیگرى بشمارد . (طبرسى‌) در کتاب‌ مجمع‌ البیان‌ در مورد این‌ مسأله‌ چنین‌ اظهار نظر مى‌کند :«آنچه‌ را که‌ زجاج‌ گفته‌ است‌ نظریّه‌ آن‌ عده‌ را که‌ مى‌گویند آزر پدر بزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ و یاعموى او بوده‌ است‌ قوّت‌ مى‌بخشد . زیرا دلیل‌ وى بر این‌ مسأله‌ که‌ مى‌گوید نیاکان‌ پیامبر (ص‌) تا آدم‌(ع‌) همه‌ یکتا پرست‌ بوده‌اند صحه‌ مى‌گذارد.»
نتیجه‌ این‌ باور کافر بودن‌ آزر پدربزرگ‌ مادرى ابراهیم‌ (ع‌) است‌.
از آن‌ جا که‌ نسب‌ ابراهیم‌ به‌ اومتصل‌ است‌ ، در این‌ جا این‌ سؤالى مطرح‌ مى‌شود که‌ اگر کفر نسبى از جانب‌ پدر براى مقام‌ نبوّت‌قبیح‌ و مذموم‌ است‌ چرا قباحت‌ از جانب‌ نسب‌ مادرى وارد نباشد ؛ زیرا ملاک‌ قبح‌ یکى است‌ که‌ همانا رسیدن‌ نسب‌ پیامبر به‌ کفّار است‌ کما این‌ که‌ اطلاق‌ لقب‌ پدر بر عمو در آیه‌ زیر بر اساس‌تغلیب‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ : «… ، گفتند : خداى تو و خداى پدرانت‌ ابراهیم‌ و اسماعیل‌ و اسحاق‌ ،خداوند یکتا را مى‌پرستیم‌ و ما در برابر او تسلیم‌ هستیم»و امّا اطلاق‌ لقب‌ پدر بر غیر پدر وپدر بزرگ‌ ، جز در حال‌ هاى مجازى در قرآن‌ استعمال‌ نشده‌ است‌ . از این‌ رو شاهدى بر برداشت‌ مذکور در سیاق‌ قرآنى وجود ندارد .

حضرت ابراهیم کجا متولد شد :

منابع‌ تاریخى در مورد محل‌ّ تولد حضرت‌ ابراهیم‌ اختلاف‌ نظر دارند ، بعضى از مورّخین‌ بر این‌باورند که‌ ایشان‌ در دمشق‌ و در روستایى به‌ نام‌ «برزه‌» که‌ در کوه‌ قاسیون‌ واقع‌ است‌ متولد گشت‌ . درمقابل‌ گروهى دیگر بر این‌ عقیده‌اند که‌ ایشان‌ در منطقه‌ بابل‌ که سرزمین‌ کلدانى‌ها در عراق‌ است به‌ دنیا آمده‌است‌ . نظریه‌ پذیرفتنى تر این‌ است‌ که‌ ایشان‌ در بابل‌ متولد شده‌ است‌ .
این‌ که‌ بعضى گفته‌اند که‌ ایشان‌ در توابع‌ دمشق‌ متولد شده‌ از آن‌ جا سرچشمه‌ مى‌گیرد که‌ ایشان‌ براى مساعدت‌ و یارى رساندن‌ به‌ فرزند برادرش‌ لوط‌ رهسپار این‌ منطقه‌ گردید و در آن‌ جا نمازخواند ، که‌ همین‌ امر عده‌اى را به‌ این‌ اعتقاد واداشت‌ که‌ تصور کنند ایشان‌ در این‌ منطقه‌ متولد شده‌است‌ .
ابراهیم‌ پس‌ از آن‌ که‌ پدرش‌ به‌ هفتاد و پنج‌ سالگى رسید به‌ دنیا آمد . وى فرزند ارشد خانواده‌ آزربود . هنگامى که‌ به‌ سن‌ّ جوانى رسید با «سارا» ازدواج‌ کرد . سارا زن‌ نازایى بود که‌ فرزندى از اومتولد نمى‌شد . ابراهیم‌ (ع‌) به‌ همراه‌ پدر و همسر خود از سرزمین‌ تحت‌ نفوذ کلدانى‌ها به‌ منطقه‌تحت‌ سیطره‌ کنعانى‌ها که‌ سرزمین‌ مقدس‌ است‌ هجرت‌ نمود . او و همراهان‌ خود در منطقه‌ «حرّان‌»که‌ در نزدیکى‌هاى شام‌ واقع‌ است‌ و ساکنان‌ آن‌ به‌ پرستش‌ ستارگان‌ و بت‌ ها مى‌پرداختند سکنى‌"گزیدند .

وضعیّت‌ و موقعیتى که‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ مى‌زیست‌:

الف‌ ـ پرستش‌ بتها :

محیطى که‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) در آن‌ زندگى مى‌کرد اختلافى با محیطى که‌ حضرت‌ نوح‌ در آن‌ مى‌زیست‌ نداشت‌ . پرستش‌ بت‌ ها در سرزمین‌ بابل‌ آن‌ روزگار نیز رواج‌ داشت‌ و ساکنان‌ آن‌ دیار بت‌ها را خدایان‌ خود قرار داده‌ بودند . هر شهر و منطقه‌اى خداى خاص‌ خود را داشت‌ ؛ آن‌ خدایان‌ زیر سایه‌ یک‌ خدایى بزرگ‌تر قرار داشتند .
در چنین‌ محیطى بود که‌ خداوند متعال‌ با مبعوث‌ ساختن‌ ابراهیم‌ (ع‌) بر بندگان‌ خود منّت‌ نهاد که به‌ وى اندیشه‌ و درایت‌ عطا فرمود ، و او را به‌ مسیر ایمان‌ و اعتقاد به‌ پروردگار یکتاى ایمن ‌بخش‌ رهنمون‌ ساخت‌: «ما وسیله‌ى رشد ابراهیم‌ را از قبل‌ به‌ او داده‌ ، و از شایستگى او آگاه‌بودیم‌.»

حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) عزم‌ کرد تا قوم‌ خود را از یاوه‌ها و خرافاتى که‌ بدان‌ اعتقاد داشتند رهاى‌بخشد . او قوم‌ خود را پند داد ، و از آنچه‌ که‌ به‌ آن‌ مبتلا بودند نهى نمود . ولى آنان‌ دعوت‌ او را اجابت‌ نکردند و با این‌ روش‌ پى و شالوده‌ اعتقاد خود را به‌ پیروى کورکورانه‌ و بدون‌ تعقّل‌ و اندیشه ‌مستحکم‌تر ساختند : «آن‌ هنگام‌ به‌ پدرش‌ آزر و قومش‌ گفت‌ : این‌ مجسمه‌ هاى بى روح‌ چیست‌ که‌شما همواره‌ آن‌ ها را پرستش‌ مى‌کنید ؟ ! گفتند : ما پدران‌ خود را دیدیم‌ که‌ آن‌ ها را عبادت‌ مى‌کنند. گفت‌ : مسلماً هم‌ شما و هم‌ پدرانتان‌ ، در گمراهى آشکارى بوده‌اند.»
ابراهیم‌ در این‌ اندیشه‌ بود که‌ قوم‌ خود را از پرستش‌ بت‌ ها آزاد کند . از این‌ رو راه‌ تعقّل‌ و هدایت‌ را براى آنان‌ بازگو نمود ، و به‌ آن‌ ها یادآور شد که‌ آن‌ چه‌ انجام‌ مى‌دهند از گمراهى و جهل‌ نشأت‌گرفته‌ و با فطرت‌ انسانى در تضاد است‌ . فطرتى که‌ بر پایه‌ى توحید و ایمان‌ به‌ این‌ که‌ خداوند خود آفریننده‌ مخلوقات‌ است‌ ، و اوست‌ که‌ اطمینان‌ و سعادت‌ مى‌بخشد ، پى‌ریزى شده‌ است‌ .
او به‌ آنان‌ یاد آور شد،‌ شخصى که‌ بت‌ ها را خداى خود قرار دهد و به‌ آن‌ ها امید ببندد راه‌ درستى را برنگزیده‌ است‌ و بر حق‌ نیست‌ ؛ زیرا خداوند به‌ تنهایى شفا بخش‌ است‌ و اوست‌ که‌ زنده‌ مى‌کند ومى‌میراند و روزى مى‌بخشد و از گناهان‌ در مى‌گذرد : «… او همان‌ کسى است‌ که‌ مرا آفریده‌ است‌ وپیوسته‌ راهنماییم‌ مى‌کند . و او همان‌ است‌ که‌ مرا غذا مى‌دهد و سیراب‌ مى‌نماید . و هنگامى که‌بیمار شوم‌ مرا شفا مى‌دهد . و او کسى است‌ که‌ مرا مى‌میراند و سپس‌ زنده‌ مى‌کند و او که‌ امیدوارم ‌گناهم‌ را در روز جزا ببخشد .»

ب‌ ـ ابراهیم‌ (ع‌) پدر خود را به‌ دین‌ فرا مى‌خواند :

ابراهیم‌ دعوت‌ به‌ دین‌ دارى را از نزدیکان‌ خود آغاز نمود . بنابر این‌ ابتدا اقدام‌ به‌ دعوت‌ از پدر خودکه‌ از سردمداران‌ پرستش‌ بت‌ ها بود پرداخت‌ .
براى ابراهیم‌ ناگوار بود پدر خود را که‌ نزدیک‌ ترین‌ شخص‌ به‌ اوست‌ در حال‌ پرستش‌ بت‌ هامشاهده‌ نماید . لذا بر آن‌ شد تا او را به‌ ترک‌ پرستش‌ بت‌ ها ترغیب‌ نماید ، و او را از عاقبت‌ کفر به‌خداوند برحذر دارد .
ابراهیم‌ (ع‌) سعى نمود تا بدون‌ ایجاد حسّاسیت‌ و تحریک‌ عقده‌ها و کینه‌ها با او سخن‌ بگوید . وى‌با لحنى آکنده‌ از ادب‌ و نزاکت‌ و با روشى استنکار گونه‌ از او پرسید : «اى پدر ! چرا چیزى رامى‌پرستى که‌ نه‌ مى‌شنود و نه‌ مى‌بیند و نه‌ هیچ‌ مشکلى را از تو حل‌ مى‌کند ؟!.»

ابراهیم‌ (ع‌) این‌ سخنان‌ را این‌ گونه‌ بیان‌ کرد تا پدر احساس‌ نکند که‌ عبادت‌ حقیقى را نمى‌شناسد ؛زیرا بیم‌ آن‌ داشت‌ که‌ پدر احساس‌ کند که‌ نظریه‌ او حقیر شمرده‌ شده‌ است‌ و از ابراهیم‌ (ع‌) روى گردان‌ شود . ابراهیم‌ در این گفتگو، خود را عالمى چیره‌ دست‌ نمى‌شمارد بلکه‌ اذعان‌ مى‌دارد هر آن‌چه‌ که‌ در چنته‌ دارد گزیده‌اى از علم‌ بیش‌ نیست‌ ، که‌ از جانب‌ خداوند به‌ او رسیده‌ و به‌ پدر وى واصل‌ نشده‌ است‌ . بنابر این‌ ابراهیم‌ (ع‌) از پدر مى‌خواهد که‌ از او پیروى کند تا او را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ نماید ، و از شیطان‌ پیروى نکند که‌ پیروى از شیطان‌ وى را در گناه‌ خواهد انداخت‌ ، و او رادر گمراهى غوطه‌ور خواهد ساخت‌ ، و این‌ گمراهى در نهایت‌ انسان‌ را بدترین‌ کیفرها خواهدرساند .
«اى پدر دانشى بر من‌ آمده‌ که‌ بر تو نیامده‌ است‌ بنابر این‌ از من‌ پى‌روى کن‌ تا تو را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌کنم‌ .»

«پدر از پذیرش‌ پندهاى فرزند خود سرباز زد و به‌ او چنین‌ گفت‌ : «آیا تو از معبودهاى من‌ روى گردانى ؟»و او را تهدید نمود که‌ اگر از آن‌ چه‌ که‌ انجام‌ مى‌داد دست‌ نکشد . سنگسار خواهد شد و از ابراهیم‌ خواست‌ تا مدتى از او دورى بجوید : «اگر از این‌ کار دست‌ برندارى تو را سنگسار مى‌کنم‌ . و براى‌مدّت‌ طولانى از من‌ دور شو .»
ولى ابراهیم‌ على رغم‌ رفتار خشن‌ و ناملایمى که‌ پدر نسبت‌ به‌ او انجام‌ مى‌داد ، با دلى گشاده‌ وپذیرشى مسالمت‌ آمیز به‌ او چنین‌ پاسخ‌ داد : «سلام‌ بر تو باد» و به‌ پدر وعده‌ داد تا براى او نزدخداوند استغفار نماید تا خداوند او را ببخشد و فرجام‌ ندهد وى گفت : «از پروردگارم‌ برایت‌ تقاضاى عفومى‌کنم‌ ، چرا که‌ او همواره‌ نسبت‌ به‌ من‌ مهربان‌ بوده‌ است‌ .»
با آن‌ که‌ دعوت‌ به‌ خداپرستى ابراهیم‌ (ع‌) را به‌ سختى انداخته‌ بود ، ولى او به‌ منظور عملى ساختن‌ آن‌ چه‌ بدان‌ مکلّف‌ گشته‌ بود حاضر بود تا خواسته‌ بى‌پدر را لبیک‌ گوید و از او و قوم‌ خود وخدایان‌ آنان‌ و نیز از عناد و اصرار آنان‌ در پرستش‌ بت‌ ها کناره‌ گیرد : «ابراهیم‌ به‌ یقین‌ مهربان‌ وبردبار بود .»

ج‌ ـ ابراهیم‌ بت‌ ها را نابود مى‌کند :

ابراهیم‌ پس‌ از این‌ که‌ اعراض‌ و روى‌گردانى پدر را مشاهده‌ نمود و یقین‌ پیدا کرد که‌ او دشمن‌خداوند است‌ از او تبرى جست‌ ایشان‌ عزم‌ خود را جزم‌ کرد تا دعوت‌ را ادامه‌ دهد . بنابر این‌ به‌ این‌مسأله‌ همت‌ گمارد تا بت‌ ها را که‌ نزد قوم‌ وى مقدس‌ بوده‌اند نابود سازد ؛ تا حجّت‌ را بر قومش‌جارى سازد و به‌ آن‌ ها بفهماند که‌ این‌ بت‌ ها زیان‌ یا سودى به‌ کسى نمى‌رسانند ، و این‌ قدرت‌ راندارند که‌ به‌ شخصى که‌ به‌ آن‌ ها تعرض‌ کرده‌ است‌ آزارى برسانند .
ابراهیم‌ (ع‌) در انتظار فرصتى مناسب‌ بود تا نیّت‌ خود را عملى سازد . تا این‌ که‌ روز جشن‌ و سرورآن‌ ها فرا رسید . پدرش‌ سعى نمود او را به‌ همراه‌ خود خارج‌ سازد تا در جشن‌ شرکت‌ نماید ، شایدبا این‌ تدبیر قلب‌ او را شادمان‌ سازد . ابراهیم‌ دعوت‌ او را پذیرفت‌ ولى هنوز از شهر بیرون‌ نرفته‌ بودکه‌ بهانه‌اى براى عدم‌ مشارکت‌ به‌ ذهنش‌ خطور کرد .
او به‌ ستارگان‌ نگاهى افکند و به‌ پدرش‌ خبرداد که‌ در آستانه‌ مبتلا شدن‌ به‌ بیمارى طاعون‌ است‌ . این‌ بهانه‌ قوم‌ را ترسناک‌ ساخت‌ ، از این‌ رو او راترک‌ کردند . ابراهیم‌ به‌ جایگاه‌ بت‌ ها که‌ در مقابل‌ آن‌ ها غذا و نوشیدنى قرار داشت‌ بازگشت‌ . قوم‌ اواعتقاد داشتند که‌ بت‌ ها مى‌خورند و مى‌آشمند.

ابراهیم‌ (ع‌) هنگامى که‌ به‌ معبد رسید ، با بت‌ ها از روى تمسخر چنین‌ گفت‌ : «چرا از این‌ غذاهانمى‌خورید . اصلاً چرا سخن‌ نمى‌گویید ؟ ، بت‌ها که‌ نمى‌توانستند چیزى را بر زبان‌ جارى کنند خاموش‌ ماندند . در آن‌ هنگام‌ ابراهیم‌ با تبر به‌ آن‌ها یورش‌ برد : «با دست‌ راست‌ بر پیکر آن‌ ها ضربه‌اى محکم‌ فرود آورد .». و آن‌ ها را به‌ صورت‌ قطعه‌ هاى ریز در آورد ، و تنها بت‌ بزرگ‌ را باقى گذاشت‌ .و تبر رابر دست‌ بت‌ بزرگ‌ آویزان‌ نمود . و از معبد خارج‌ شد او بدین‌ وسیله‌ برهان‌ حسى براى قوم‌ خود باقى گذاشت‌ ، تا دریابند که‌ این‌ بت‌ ها اگر خدایانى واقعى بودند لا اقل‌ مى‌توانستند از خود دفاع‌نمایند ؛ اگر نگوییم‌ که‌ به‌ دیگرانى که‌ به‌ آن‌ ها تعرّض‌ نمودند آزارى برسانند .
موضع‌ گیرى در مقابل‌ نابودى بت‌ ها:

قوم‌ ابراهیم‌ پس‌ از پایان‌ جشن‌ خود به‌ شهر بازگشتند و آن‌ چه‌ را که‌ بر سر بت‌ ها آمده‌ بود به‌ عیان ‌دیدند . آنان‌ هولناک‌ شدند و از هم‌ دیگر پرس‌ و جو نمودند و گفتند : «این‌ کدام‌ ظالم‌ است‌ که‌ به‌مقدّسات‌ ما اهانت‌ کرده‌ ؟» بعضى از آن‌ ها یاد آور شدند که‌ جوانى به‌ نام‌ ابراهیم‌ وجود دارد که‌ ازاین‌ بت‌ ها به‌ نا شایست‌ مى‌گوید و ایراد مى‌آورد و آن‌ ها را به‌ باد استهزا مى‌گیرد و به‌ عیب‌ جوئى آن‌ها مى‌پردازد . و ما گمان‌ نمى‌کنیم‌ شخصى جز او این‌ کار را انجام‌ داده‌ باشد.
هنگامى که‌ خبر تجاوز علیه‌ بت‌ ها به‌ زمامداران‌ بابل‌ رسید فرمان‌ دادند تا ابراهیم‌ را نزد آنان‌ ببرند . هنگامى که‌ ابراهیم‌ را حاضر کردند از او پرسیدند: «آیا تو این‌ کار را با خدایان‌ ما کرده‌اى اى ابراهیم‌ ؟» ، ابراهیم‌ با کیاست‌ و زیرکى واقع‌ شدن‌ این‌ مسأله‌ را به‌ وسیله ‌خود انکار نمود ، و این‌ کار را به‌ بت‌ بزرگ‌ نسبت‌ داد : «ابراهیم‌ گفت‌ این‌ کار را بزرگ‌ آن‌ ها انجام‌ داده‌است‌ .»
شاهد این‌ مسأله‌ نیز بقیه‌ بت‌ ها هستند پس‌ : «از آن‌ ها بپرسید اگر‌ سخن‌ مى‌گویند.»
قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) به‌ سادگى در شگرد کلامى او لغزیدند و سخنان‌ او را تصدیق‌ نمودند . هر یک ‌شروع‌ به‌ نکوهش‌ دیگرى کرد که‌ چرا به‌ ابراهیم‌ تهمت‌ زده‌اند ؛ و هر کس‌ را که‌ به‌ او تهمت‌ زده‌ بودستمگر نامیدند : «آن‌ ها به‌ وجدان‌ خود بازگشتند ؛ و به‌ خود گفتند : حقّا که‌ شما ستمگرید .»

زیرا بت‌ ها معبودهایى بودند که‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ را نداشتند . مدتى نگذشت‌ که‌ قوم‌ ابراهیم‌ (ع‌) . متوجه‌ اشتباه‌ خود شدند و در مقابل‌ حقیقت‌ قرار گرفتند . آنان‌ سرهاى خود را از شرمسارى به‌ زیر افکندند ؛ زیرا چه‌ گونه‌ مى‌توانستند از بت‌ هایى سؤال‌ نمایند که‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ نداشتند . بنابراین‌ رو به‌ ابراهیم‌ نمودند و گفتند : اى ابراهیم‌ ! تو خود نیک‌ مى‌دانى که‌ اینان‌ نمى‌توانند سخنى بگویند پس‌ چگونه‌ از ما درخواست‌ مى‌کنى که‌ از آن‌ ها سؤال‌ کنیم‌ ؟ «سپس‌ سرهایشان‌ را تکان‌ دادند و گفتند تو مى‌دانى که‌ این‌ ها سخن‌ نمى‌گویند .»
قوم‌ ابراهیم‌ در تنگنایى گرفتار شدند که‌ احتمال‌ آن‌ را نمى‌دادند . از این‌ رو تلاش‌ کردند تا آن‌ راپشت‌ سرگذاشته‌ ، کارایى آن‌ را باطل‌ نمایند آنان هراس‌ داشتند که‌ نیرنگ‌ آنان‌ رسوا شود . و هنگامى‌که‌ همه‌ استدلال‌ ها و برهان‌ هاى خود را پایان‌ یافته‌ دیدند از مناظره‌ و گفت‌ و گو روى گردانیدند و از اهرم‌ قدرت‌ و سرکوب‌ استفاده‌ کردند . آنان‌ حکم‌ به‌ قتل‌ ابراهیم‌ به‌ وسیله‌ آتش‌ دادند : «گفتند اورا بسوزانید و خدایان‌ را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته‌ است‌ .»
ولى خواست‌ خداوند از نیرنگ‌ آنان‌ نیرومند‌تر بود و با اراده‌ او آتشى که‌ براى سوزاندن‌ ابراهیم ‌گداخته‌ بودند «براى ابراهیم‌ به‌ سردى و سلامت‌ تبدیل‌ شد.»

ادامه‌ دعوت‌ (اثبات‌ وحدانیت‌):

برغم‌ استفاده‌ قوم‌ ابراهیم‌ از نیروى قهریّه‌ در مقابله‌ با او ، وى هیچ‌ فرصتى را براى گفت‌ و گو و مناظره‌ با قوم‌ خود در باره‌ى خدایان‌ از دست‌ نمى‌داد و با استفاده‌ از همه‌ اهرم‌ ها در پى ابطال‌ پرستش‌ ستارگان‌ و خورشید و ماه‌ و روى آوردن‌ قوم‌ او به‌ عبادت‌ خداوند یگانه‌اى که‌ معبودى جزاو وجود ندارد بود .
از جمله‌ اقدامات‌ او استفاده‌ از روشى بسیار دقیق‌ و عاقلانه‌ و عینى بود که‌ طى آن‌ بدون‌ آن‌ که‌ خدایان‌ قوم‌ را تحقیر کند و یا آن‌ ها را مورد استهزا قرار دهد ، با قوم‌ خود مجارى و مدارا کرد . به‌ این‌ علّت‌ که‌ سبب‌ روگردانى آنها نشود و اعتماد آنان‌ را به‌ دست‌ آورد . و نیز بدین‌ منظور که‌ سخنانش‌ از قدرتى بالا و رسوخى نافذ در دل‌ هاى آنان‌ برخوردار باشد .
ابراهیم‌(ع‌) اشتباهات‌ اعتقادى آنان‌ را گوشزد نمود : «و این‌ چنین‌ ملکوت‌ آسمان‌ ها و زمین‌ و حکومت‌مطلق‌ خداوند بر آن‌ ها را به‌ ابراهیم‌ نشان‌ دادیم‌ ، تا به‌ آن‌ استدلال‌ کند و اهل‌ یقین‌ گردد . هنگامى که‌ تاریکى شب‌ او را پوشانید ستاره‌اى مشاهده‌ کرد و گفت‌ این‌ خداى من‌ است‌ . امّا هنگامى که‌ غروب‌کرد گفت‌ : غروب‌ کنندگان‌ را دوست‌ ندارم‌ ، و هنگامى که‌ ماه‌ را دید که‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شکافد گفت ‌این‌ خداى من‌ است‌ امّا هنگامى که‌ ماه‌ نیز غروب‌ کرد گفت‌ اگر پروردگارم‌ مرا راه‌نمایى نکند مسلماً از گم‌ راهان‌ خواهم‌ بود .

و هنگامى که‌ خورشید را دید که‌ سینه‌ افق‌ را مى‌شکافد ، گفت‌ : این‌ خداى‌من‌ است‌ این‌ که‌ از همه‌ بزرگتر است‌ ! امّا هنگامى که‌ غروب‌ کرد گفت‌ : اى قوم‌ ! من‌ از شریک‌ هایى‌که‌ شما براى خدا مى‌سازید بیزارم‌ . من‌ روى به‌ سوى کسى آورده‌ام‌ که‌ آسمان‌ ها و زمین‌ را آفریده‌است‌ ؛ من‌ در ایمان‌ خود خالصم‌ و از مشرکان‌ نیستم‌.»‌‌‌‌
ابراهیم‌ با قوم‌ خود مدارا نمود و با آنان‌ بر اساس‌ مقدار علم‌ و دانش‌ شان‌ سخن‌ گفت‌ تا عقایدى را که ‌به‌ آن‌ ها دل‌ بسته‌ بودند ابطال‌ نماید . پس‌ از آن‌ به‌ تشریح‌ ربوبیت‌ خداوند یگانه‌اى که‌ معبودى جزاو وجود ندارد همّت‌ گماشت‌ . این‌ مسأله‌ باعث‌ شد که‌ نمرود از ابراهیم‌ (ع‌) درخواست‌ نماید تا با او به‌ گفت‌ و گو بپردازد . مناظره‌ این‌ دو استدلال‌ هاى شگرفى را که‌ نشانه‌ افق‌ گسترده‌ فکرى ابراهیم‌ در گفت‌ و گوى متقاعد کننده‌ بهنگام‌ پرسش‌ پادشاه‌ از او درباره‌ خداوند آشکار نمود : «ابراهیم‌گفت‌ : خداى من‌ آن‌ کسى است‌ که‌ زنده‌ مى‌کند و مى‌میراند .»
پادشاه‌ خود را در تنگنا دید لذا : «گفت‌ : من‌ نیز زنده‌ مى‌کنم‌ ومى‌میرانم‌.»من‌ دو مردى راکه‌ حکم‌ قتل‌ آنان‌ صادر شده‌ است‌ نزد خود فرا مى‌خوانم‌ ، یکى را به‌ قتل‌ مى‌رسانم‌ پس‌ من‌ نیزمى‌میرانم‌ ، و دیگرى را مورد عفو قرار مى‌دهم‌ ، که‌ در این‌ جا او را زنده‌ کرده‌ام‌.
ابراهیم‌ (ع‌) قاطعانه ‌به‌ او پاسخى مى‌دهد که‌ او را درمانده‌ و بى‌جواب‌ مى‌‌سازد ایشان مى‌فرماید : «خداوند خورشید را از افق‌ مشرق‌ مى‌آورد ؛ (اگر راست‌ مى‌گویى که‌ حاکم‌ بر جهان‌ هستى‌) خورشید را از مغرب‌ بیاور !(در این‌ جا) آن‌ مرد کافر مبهوت‌ و وامانده‌ شد . و خداوند قوم‌ ستمگر را هدایت‌ نمى‌کند .»

پس‌ از این‌ که‌ گفت‌ و گوى حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با نمرود که‌ در آن‌ ابراهیم‌ (ع‌) ثابت‌ نمود که‌ قدرت‌ خداوند متعال‌ نامتناهى است‌ پایان‌ یافت‌ وى از خداوند متعال‌ درخواست‌ نمود تا چگونگى زنده‌نمودن‌ مردگان‌ را به‌ وى نشان‌ دهد . این‌ مسأله‌ از ایمان‌ ابراهیم‌ (ع‌) نکاست‌ ، بلکه‌ وسیله‌اى بود براى رسیدن‌ به‌ اطمینان‌ قلبى بود : «هنگامى که‌ ابراهیم‌ گفت‌ : خدایا به‌ من‌ نشان‌ بده‌ چگونه‌ مردگان‌را زنده‌ مى‌کنى ! خداوند فرمود : مگر ایمان‌ نیاوردى ! عرض‌ کرد : چرا ، ولى مى‌خواهم‌ قلبم‌ آرامش‌ یابد . خداوند فرمود : در این‌ صورت‌ چهار نوع‌ از مرغان‌ را انتخاب‌ کن‌ ؛ و آن‌ ها را (پس‌ ازذبح‌ کردن‌ ،) قطعه‌ قطعه‌ کن‌ و در هم‌ بیامیز ؛ سپس‌ بر کوهى ، قسمتى از آن‌ را قرار بده‌ ؛ بعد آن‌ ها رابخوان‌ ، به‌ سرعت‌ به‌ سوى تو مى‌آیند . و بدان‌ خداوند قادر و حکیم‌ است‌ .»

ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با سارا و مهاجرت‌ به‌ مصر:

ابراهیم‌ (ع‌) مدتى را در منطقه‌ «حرّان‌» گذراند در این‌ مدت‌ دختر عموى خویش‌ را که‌ نامش‌ «سارا»بود به‌ همسرى برگزید . روى گردانى قوم‌ ابراهیم‌ و اعراض‌ آن‌ ها از خداپرستى (جز لوط‌ وعده‌اندکى از قوم‌ وى‌) شکاف‌ میان‌ او و قومش‌ را افزون‌ تر کرد . از این‌ رو تصمیم‌ گرفت‌ تا از این‌ منطقه ‌مهاجرت‌ نماید .
سخن او را چنین قرآن مى‌آورد : «من‌ به‌ سوى پروردگارم‌ مهاجرت‌ مى‌کنم‌ ، که‌ او صاحب‌ قدرت‌ و حکیم‌ است‌.»
ابراهیم‌ (ع‌) و همراهان‌ خود به‌ سوى سرزمین‌ شام‌ که‌ در آن‌ روزگار به‌ سرزمین‌ کنعان‌ معروف‌ بود رهسپار گشت‌ . وى مدت‌ اندکى را در آن‌ جا گذراند ، سپس‌ به‌ ناچار آن‌ جا را به‌ همراه‌ جمعى ازمردم‌ آن‌ دیار که‌ بر اثر تنگناى شدید به‌ وقوع‌ پیوسته‌ بیم‌ آن‌ داشتند که‌ حالت‌ قحط‌ و گرسنگى‌حاصل‌ شود ترک‌ نمود و به‌ مصر رهسپار شد . ولى باز آن‌ جا را به‌ همراه‌ همسرش‌ سارا و کنیز او که‌نامش‌ هاجر بود ترک‌ کرد و به‌ فلسطین‌ مهاجرت‌ نمود .

ازدواج‌ حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) با هاجر در پى درخواست‌ سارا:

سارا زنى نازا بود ، و به‌ سن‌ پیرى و کهولت‌ رسیده‌ بود و امکان‌ بچه‌ دار شدن‌ او نمى‌رفت‌ . در مقابل ‌ابراهیم‌ (ع‌) در دل‌ آرزوى داشتن‌ فرزند را داشت‌ . ایشان‌ از خداوند درخواست‌ نمود تا فرزندى درست‌ کار به‌ وى عطا کند . سارا از آن‌ چه‌ که‌ در دل‌ ابراهیم‌ مى‌گذشت‌ آگاه‌ بود ؛ لذا از او درخواست‌ کرد تا هاجر را که کنیز او بود به همسرى برگزیند،‌ بدان امید که خداوند به او فرزندى ببخشد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج کرد و فرزندى از هاجر متولد شد که نام او را اسماعیل نهادند .
پس از این که خداوند اسماعیل را از هاجر به ابراهیم عطا نمود، خوى خود بزرگ بینى و عُجب در هاجر نمود پیدا کرد و به داشتن او در مقابل سارا فخر مى‌فروخت . این مسأله حسّ حسادت و غیرت را در دل سارا ـ که دیگر طاقت تحمًل رفتارهاى هاجر را نداشت ـ‌ برانگیخت . لذا از ابراهیم (ع) درخواست کرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل کند؛‌ چون نمى‌توانست وضعیت را به این شکل تحمًل نماید .
ابراهیم (ع) درخواست سارا را مجاب ساخت و اراده خداوندى نیز این مسأله را تایید نمود . به ابراهیم وحى شد که هاجر و اسماعیل را با خود به مکه ببرد.
وى آن‌ها را به همراه خود برد؛ تا این که در میان راه فرمان الهى به او امر کرد تا در سرزمین خالى از سکنه و به دور از آبادانى توقف نماید. آن‌جا جائى بود که قرار است خانه خداوند ساخته شود. وى پس از آن منطقه را ترک نمود وبه دیار خود بازگشت در حالى که نه آبى نزد آنا ن بود و نه غذا.
هاجر چندین بار به دنبال او رفت تا بلکه دلش را به رحم آورد. امًا وى همچنان براه خود ادامه مى‌داد. تا اینکه هاجر اطمینان نمود که ابراهیم (ع) به فرمان خداوند این کار را انجام مى‌دهد و چنین مى‌کند ، پس به حکم خداوند تن در داد و تسلیم او شد و به جائى که ابراهیم او و فرزندش را در آنجا نهاده بود بازگشت.

ابراهیم با دلى دردناک از فراق همسر و فرزندش به دیار خود بازگشت . ولى این اراده خداوند بود که بر اراده او غلبه کرد. او تسلیم امر خداوند گردید و به درگاه او چنین دعا کرد : «پروردگارا ! من برخى از فرزندانم را در سرزمینى بى آب و علف ، در کنار خانه‌أى که حرم توست، ساکن ساختم،‌ تا نماز را بر پا دارند ؛‌ تو دلهاى گروهى از مردم را متوجًه آنها ساز؛‌ و از ثمرات به آنها روزى ده؛‌ شاید آنان شکر تو را به جاى آورند. پروردگارا ! تو مى دانى آن چه را ما پنهان و آشکار مى‌کنیم ؛ چیزى در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.»
هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم (ع) باقى کذاشته بود سپرى نمود؛‌ تا این که آب و غذاى آن‌ها تمام شد . اندک اندک تشنگى بر او و اسماعیل عارض شد . هاجر دور بَرخود را نگاه کرد، و اسماعیل را مشاهده نمود که از تشنگى به خود مى‌پیچد ،‌ هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جست وجوى خود را آغاز کرد .
او به مکانى مرتفع معروف به «صفا» صعود کرد،‌ ولى در آن جا اثرى از آب ندید. از آن‌جا سرازیر شد و در حالى که خسته و ناتوان بود به مکان مرتفعى به نام «مروه» رسید، بازهم از آب خبرى نبود،‌ باردیگر به «صفا» برگشت. و سپس به مروه؛‌ این رفت و آمد هفت بار ادامه پیدا کرد،‌وى در حالى که سعى خود را مى‌کرد و مشرف بر مروه شده بود، پرندگانى را مشاهده کرد که بر بالاى فرزند خود مى‌چرخیدند هنگامى که این صحنه شگفت آور را مشاهده نمود به جایگاه فرزندش بازگشت تا از این رخداد مطلّع شود وى چشمه‌ آبى را در حال جوشیدن مشاهد نمود او دست خود را از آب پر ‌کرد و به فرزندش داد و خود نیز از آن آب نوشید .

در این هنگام جمعى از قبیله (جرهم) ‌از نزدیکیهاى این منطقه مى‌گذاشتند، هنگامى که پرندگان را در حال بال زدن و چرخیدن بر بالاى این منطقه مشاهده نمودند، از این رخداد شگفت زده شدند و از همدیگر پرسجو نمودند،‌ زیرا دراین منطقه آب وجود ندارد پس چگونه پرندگان در این سو مى‌چرخیدند. جرهمیها قاصدى را به این محل گسیل داشتند وى هنگام بازگشت مژده داد که درا ین جا آبى هست، آنان به سوى این منطقه رفتند هاجر را یافتند و از او درخواست نمودند تا آنان را در همسایگى خود بپذیرد بدون این که حقى از آب را بخواهند، هاجر به آنان خوش آمد گفت و‌ جرهمیها در همسایگى او منزل گزیدند، تا اینکه اسماعیل به سن جوانى رسید و همسرى از قبیله جرهم برگزیده و زبان عربى را از او فراگرفت .
اسماعیل (ع) و پذیرش درخواست‌هاى پدر:
‌در این مدًت ابراهیم (ع) فرزند خود را فراموش نکرده بود،‌ و هر چندگاه به دیدار او مى‌شتافت. در یکى از این دیدارها در عالم خواب مشاهده نمود که خداوند به او فرمان مى‌دهد که فرزند خود را ذبح نماید. ابراهیم (ع) عزم کرد تا فرمان الهى را به انجام برساند. وى این مسأله را با فرزندش در میان گذاشت تا ایمان او را بیازماید. اسماعیل (ع) ‌به او پاسخ داد : اى پدر فرمان الهى را اجابت نما،‌مرا بردبار خواهى یافت. قرآن این مسأله را چنین بازگو مى‌کند :« هنگامى که با او به مقام سعى وکوشش رسید،‌گفت : پسرم ! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى‌کنم نظر تو چیست ؟ گفت :‌ پدرم ! هرچه دستوردارى اجرا کن ،‌ به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.»

هنگامى که آنان تسلیم قضا و قدر الهى شدند، ابراهیم فرزند خود را به رو انداخت تا از قفا او را ذبح نماید، چاقو را برگردون او گذراند، ولى چاقو برشى ایجاد نکرد. خداى متعال در عوض ذبحى عظیم (یک گوسفند) را به جاى اسماعیل فرستاد. ابراهیم (ع) از این آزمایش برزگى خداوندى سربلند بیرون آمد . در قرآن این مسأله چنین ذکر شده است : «هنگامى که هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاک نهاد،‌ او را ندا دادیم که أى ابراهیم! آن رؤیا را تحقًق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل کردى) . ما این گونه، نیکو کاران را جزا مى‌دهیم. این مسلماً همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم . و نام او را در امت‌هاى بعد باقى نهایدم.»

ساخت خانه کعبه:

ابراهیم (ع) مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى نمود. سپس براى انجام امرى عظیم به مکه بازکشت . خداوند متعال به او فرمان داده بود که به همراهى اسماعیل (ع) کعبه را بسازد . پس از اینکه خستگى سفر از تن او زد و ده شد، علت آمدن خود را با اسماعیل در میان گذاشت. آنان ساخت کعبه را به کمک هم آغاز نمودند. ابراهیم کار بنایى را انجام مى‌داد و اسماعیل (ع) سنگ‌ها را به وى تحویل مى‌داد. ابراهیم خواست تا سنگى را به عنوان نشانه در زاویه‌ى بنا بگذارد . جبرئیل به او سفارش نمود تا حجر الاسود را در این مکان بگذارد : «.. بیاد آورید هنگامى که ابراهیم و اسماعیل پایه‌هاى خانه کعبه را بالا مى‌بردند»
آنان در هنگام ساخت کعبه به نیایش خداوند مى‌پرداختند و چنین مى‌گفتند: «پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی» همکارى میان ابراهیم واسماعیل تا پایان ساخت کعبه و ایجاد دیوارهاى کعبه ادامه یافت.

هنگامى که بناى کعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاصً خود قرارداد؛ و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا کعبه را براى طواف کنندگان و عاکفان و رکوع وسجده کنندگان پاکیزه نماید . ابراهیم(ع) دعا کرد تا مکه سرزمین امنى باشد، و براى کسانى که به خداوند متعال و روز قیامت ایمان آورده‌اند خیر و روزى بى کران عطا فرماید، و عذاب خود را بر کسانى که کفر ورزیدند.‌
پس از این که مدت کوتاهى آنهارا در آسایش بگذارد نازل نماید : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خانه کعبه را محل بازگشت و مرکز امن و امان براى مردم قرار داریم.
و (براى تجدید خاطره از مقام ابراهیم عبادتگاهى براى خود انتخاب کنید وما به ابراهیم و اسماعیل امر کردیم که : خانه مرا براى طواف کنندگان و مجاوران ورکوع و سجده کنندگان ،‌ پاک و پاکیزه کنید : (و بیاد آورید) هنگامى را که ابراهیم عرض کرد :‌ پروردگارا ! این سرزمین شهر امنى قرارده و اهل آن را ـ آنانى که به خدا و روز بازپسین ایمان آوردند ـ از ثمرات گوناگون روزى ده . گفت :‌ دعاى تو را اجابت کردم و مؤمنان را از انواع برکات بهره‌مند ساختم؛‌ امًا به انهائى که کافر شدند بهره کمى خواهم داد سپسى آن‌ها را آتش به عذاب مى‌کنم ؛‌ و چه بد سرانجامى است،‌ و (نیز به یاد آورید) هنگامى را که ابراهیم و اسماعیل ، پایه‌هاى خانه کعبه را بالا مى‌بردند و مى‌گفتند پروردگارا از ما بپذیر که تو شنوا و دانائی»

خداوند متعال به ابراهیم ویژگیها و خصوصیت‌ها متعددى عطا نمود که در کم ترین پیامبرى موجود است؛‌ او پدر پیامبران است و جد بزرگ پیامبر اکرم محمد (ص) مى‌باشد.
خداوند قبل از این که او را پیامبر قرار دهد اورا بنده قرارداد. پیامبرى او را با راستگویى مقرون نمود و او به صدًیق (راستگوى) معروف گشت : «در این کتاب ابراهیم را یادکن،‌که او بسیار راست‌گو، و پیامبر خدا بود» راستگویى ارزشى است که از اصول و پایه‌هایى شمرده مى‌شود،‌ که پیامبرى بر آن استوار است. خداوند سپس او را خلیل (دوست) خود شمرد ، وى به درجه‌أى از محبت خداوند رسید که او را به این مقام نائل گردانید «و خداوند ابراهیم را به دوستى خود برگزید» سپس او را به عنوان امام معرفى نمود : «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود؛ و او به خوبى از عهده این آزمایش‌ها بر آمد . خداوند به او امر فرمود : من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم .
ابراهیم عرض کرد :‌ از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود : «پیمان من ، به ستمکاران نمى‌رسد» به این وسیله اراهیم (ع) تمام ویژگى‌ها را به اکمال رساند،‌ تا شخصاً امتى قنوت کننده به درگاه خداوند وحنیف و در برگیرنده تمام ویژگى‌ها ى فضیلت باشد.

همینک جلوی خانه کعبه در مسجد الحرام واقع در شهر مکه عربستان، جای پای حضرت ابراهیم در محفظه ای قرار دارد که به نام مقام ابراهیم مشهور است.

رحلت حضرت ابراهیم علیه السلام:

روزى عزرائیل نزد ابراهیم آمد تا جان او را قبض کند، ابراهیم مرگ را دوست نداشت، عزرائیل متوجه خدا شد و عرض کرد: «ابراهیم، مرگ را ناخوش دارد.» خداوند به عزرائیل وحى کرد: «ابراهیم را آزاد بگذار چرا که دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت کند.»

مدّتها از این ماجرا گذشت، تا روزى ابراهیم پیرمرد بسیار فرتوتى را دید که آن چه مى‌خورد، نیروى هضم ندارد و آن غذا از دهان او بیرون مى‌آید، دیدن این منظره سخت و رنج‌آور، موجب شد که ابراهیم ادامه زندگى را تلخ بداند، و به مرگ علاقمند شود، در همین وقت به خانه خود بازگشت، ناگاه یک شخص بسیار نورانى را که تا آن روز چنان شخص زیبایى را ندیده بود، مشاهده کرد، پرسید:

«تو کیستى؟»

او گفت: من فرشته مرگ (عزرائیل) هستم.»

ابراهیم گفت: «سبحان الله! چه کسى است که از نزدیک شدن به تو و دیدار تو بى‌علاقه باشد، با این که داراى چنین جمالى دل آرا هستى.»

عزرائیل گفت: «اى خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت کسى را بخواهد مرا با این صورت نزد او مى‌فرستد، و اگر شر و بدبختى او را بخواهد، مرا در چهره دیگر نزد او بفرستد». آن گاه روح ابراهیم را قبض کرد.(1)

به این ترتیب ابراهیم در سن 175 سالگى با کمال دلخوشى و شادابى، به سراى آخرت شتافت.

در روایت دیگر از امیر مؤمنان – علیه السلام – نقل شده فرمود: هنگامى که خداوند خواست ابراهیم را قبض روح کند، عزرائیل را نزد او فرستاد، عزرائیل نزد ابراهیم آمد و سلام کرد، ابراهیم جواب سلام او را داد و پرسید:

«آیا براى قبض روح آمده‌اى یا براى احوالپرسى؟»

عزرائیل: براى قبض روح آمده‌ام.

ابراهیم: آیا دوستى را دیده‌اى که دوستش را بمیراند؟

عزرائیل بازگشت و به خدا عرض کرد، ابراهیم چنین مى‌گوید، خداوند به او وحى نمود به ابراهیم بگو:

«هَلْ رَأیتَ حَبِیباً یکْرَهُ لِقاءَ حَبِیبِهِ، اِنَّ الْحَبِیبَ یحِبُّ لِقاءَ حَبِیبِهِ؛ آیا دوستى را دیده‌اى که از دیدار دوستش بى‌علاقه باشد، همانا دوست، به دیدار دوستش علاقمند است».(2)

ابراهیم به لقاى خدا، اشتیاق یافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذیرفت و در سن 175 سالگى به لقاء الله پیوست.

لازم به ذکر است مقبره حضرت ابراهیم در شهر الخلیل کشور فلسطین قرار دارد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:47:00 ب.ظ ]




كلمات كليدي : قرآن، اسحاق، نبوت، دين، اسوه، عبادت، كتاب، تبليغ و هدايت
اسحاق معرب كلمه­ی عبرانی “ایصحاق” به معنای ضاحك و خندان است. ایشان را اسحاق نامیدند بدان جهت كه زیاد می­خندید، یا به این دلیل که مردم هنگام تولد وی از پدر و مادری مسن، خندیدند.[1]

ولادت اسحاق نبی در بیان قرآن
اسحاق یکی از پیامبران الهی بود که خدای متعال او را در سن پیری به ابراهیم و همسرش عنایت فرمود و برکات و رحمت خود را بر این خاندان نازل نمود.[2] حضرت ابراهیم(ع) در سن پیری صاحب دو فرزند شد که اسماعیل نبی فرزند بزرگ ایشان است و اسحاق نبی فرزند کوچک.[3]
هنگامی که فرشتگان الهی برای مجازات قوم لوط نازل شدند، نزد حضرت ابراهیم رفتند و او را به ولادت اسحاق بشارت دادند:[4]
«وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ…»[5]
«و همسرش ایستاده بود، (از خوشحالی) خندید؛ پس او را بشارت به اسحاق دادیم…»

نام مادر اسحاق را ساره ذکر کرده­اند. [6] بعد از بشارت ملائکه، همسر ابراهیم با تعجب به پیری خودش و شوهرش اشاره ‌نموده و این مسئله را چیز عجیبی دانست؛ زیرا فرد مسن شرایط و توانایی بچه‌دار شدن را ندارد![7] اما ملائکه در پاسخ وی به رحمت و برکات خدا بر خانواده‌ی ابراهیم اشاره نمودند؛ چراکه قدرت و اراده‌ی خدای متعال چنین است كه می‌گوید: باش؛ موجود می­شود.[8]

نبوت اسحاق نبی در آیینه­ی قرآن
حضرت اسحاق از جمله انبیاء الهی است که خداوند عنایت ویژه­ای به وی داشت. نام ایشان هفده مرتبه در قرآن ذکر شده که در برخی موارد به نبوت وی تصریح نموده و می­فرماید:
«وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ»[9]
«ما او را به اسحاق -پیامبری از شایستگان- بشارت دادیم!»

حضرت اسحاق علاوه بر اینکه به عنوان نبی مثل سایر پیامبران به ایشان وحی می­شد،[10] دارای صحف نیز بود؛[11] و خدای تبارک خطاب به پیامبر اسلام -صلی­الله علیه و آله- می­فرماید:
«قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَاأُنْزِلَ عَلَینَا وَ مَاأُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ…»[12]
«بگو: به خدا ایمان آوردیم؛ و (همچنین) به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق… نازل گردیده»

“مَا أُنْزِلَ” به معنای صحف معنا شده که بر پیامبران الهی از جمله حضرت اسحاق نازل می­شد.[13]

دین و آیین اسحاق نبی(ع)
دین و شریعت اسحاق نبی همان دین حضرت ابراهیم یعنی اسلام ذکر شده که قرآن می­فرماید:
«وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَ یعْقُوبُ یابَنِی إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّینَ فَلَاتَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[14]
«و ابراهیم و یعقوب (در واپسین لحظات عمر،) فرزندان خود را به این آیین، وصیت کردند؛ (و هر کدام به فرزندان خویش گفتند:) فرزندان من! خداوند این آیین پاک را برای شما برگزیده است؛ و شما، جز به آیین اسلام [=تسلیم در برابر فرمان خدا] از دنیا نروید!»

مراد از “بَنِیهِ” چهار نفر هستند که عبارتند از: اسماعیل، اسحاق، مدین و مداین؛[15] و منظور از “وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ” همان اخلاص در توحید، عبادت و خضوع قلب و جوارح برای خداوند است؛[16] چنان‌که وقتی حضرت یعقوب در آخرین لحظات عمر شریفش از فرزندان خود پرسید: «پس از من، چه چیز را می‌پرستید؟ گفتند: خدای تو و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را، و ما در برابر او تسلیم هستیم.»[17]
پس دین اسحاق همان دین پدرش ابراهیم بود که به دین حنیف تفسیر شده است؛[18] دینی كه اساس آن بر توحید بنا شده و به هرگونه شرك و عبادت غیر خدا دست رد می­زند و برای بشریت واجب و نعمت بزرگ الهی لحاظ می­شود.[19]

برخی از تكالیف و مسئولیت­های حضرت اسحاق(ع)
در قرآن کریم برخی از تكالیف شخصی و مسولیت­های اجتماعی آن حضرت این­گونه بیان شده است:
1. اقامه‌ی نماز و پرداخت زکات
خداوند برای هدایت بشر انبیائی را به عنوان ائمه­ و الگو فرستاد، تا پیروانشان به آنها اقتدا كرده و در مسیر حق گام بردارند؛[20] لذا اعمال و رفتار آنها بهترین الگوی عملی برای پیروانشان به شمار می­رود:
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ… وَ أَوْحَینَا إِلَیهِمْ… و إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءَ الزَّكَاةِ…»[21]
«و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وی [ابراهیم]بخشیدیم… و بر پا داشتن نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم…»

اقامه‌ی نماز یعنی نماز را با حدود و شرایط آن انجام دادن و آن را در وقت معین بجای آوردن و بر آن مداومت داشتن است،[22] و مراد از اداء زکات همان چیزی است که خداوند بر آنها واجب نموده، تا آن را به فقراء، مساكین و مستحقین بپردازند.[23] پرداخت زكات از افضل عبادات در امور مالی است، همان‌گونه كه نماز از افضل عبادات بدنی است و از اینجا دانسته می­شود این دو امر واجبی است كه تمام امم پیشین به آن مامور شده بودند.[24]

2. انذار و تبشیر قوم
از جمله وظایف انبیاء الهی، انذار و تبشیر امت است. پیامبران مامور شدند، در صورتی كه مردم ایمان آورده و از رسولان الهی پیروی كردند، آنها را به مغفرت و رضوان خداوند بشارت دهند؛ اما اگر راه كفر را پیشه كردند و در صدد تكذیب انبیاء بر آمدند، آنها را از سخط و عقاب الهی بترسانند.[25]
«…وَ أَوْحَینَا إِلَى… إِسْحَاقَ وَیعْقُوب.. رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ…» [26]
«ما به… اسحاق و یعقوب… وحی نمودیم؛ پیامبرانی که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده بودند…»

پس از جمله وظایف حضرت اسحاق و دیگر پیامبران این بود که مردم مؤمن را به بهشت و ثواب بشارت داده و کافران را از عقاب و آتش جهنم بیم دهند.[27]

3. انجام كارهای خیر
خداوند به پیامبران خود وحی كرد كه كارهای خیر را انجام داده و در برپاداشتن شرایع دین اعم از عبادات و معاملات در میان مردم، تلاش كنند:[28]
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ… وَ أَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ…»[29]
«و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وی [ابراهیم] بخشیدیم… و انجام کارهای نیک… را به آنها وحی کردیم…»

مراد از “فِعْلَ الْخَیرَاتِ” همان عمل به شرایع نبوت بود،[30] كه انجام این خیرات به وحی باطنی صورت می­گرفت.[31] بنابراین رسولان الهی كه به وسیله­ی روح‌القدس تایید می­شدند، مأموریت یافتند که كارهای خیر از جمله اقامه‌ی نماز، و اداء زكات كه همان انفاق مالی است، بجای آورند.[32]

صفات و ویژگی­های حضرت اسحاق در قرآن
قرآن کریم برای اسحاق برخی ویژگی­هایی را ذکر کرده که می‌توان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. قدرت و بصیرت
قرآن خطاب به نبی مکرم اسلام می‌فرماید:
«وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ أُولِی الْأَیدِی وَالْأَبْصَارِ»[33]
«و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان دستها(ی نیرومند) و چشمها(ی بینا)!»

مراد آیه صاحب قوه بودن این بزرگواران در عبادت،[34] بصیرت داشتن و فقیه بودن در دین[35] و صاحب اعمال دینی و فکر علمی است.[36] بنابراین انبیاء مذکور در آیه مدح شده­اند؛ چون کلمه‌ی “ید و بصر” هنگامی قابل مدحند که دست و چشم انسان باشند و در راهی بکار گرفته شود که خداوند برای همان هدف آنها را خلق کرده است. پس شخص با دست خود اعمال صالح را انجام داده و با آن به بندگان خدا خیر می­رساند، و با چشم خود راه‌های عافیت و سلامت را از موارد هلاکت تشخیص داده و به حق می­رساند. لذا آیه‌ی شریفه با کنایه می‌فهماند که نامبردگان از جمله حضرت اسحاق(ع) در اطاعت خدا و رساندن خیر به خلق خدا، همچنین بینایی­شان در تشخیص اعتقاد و عمل حق بسیار قوی هستند.[37]

2. خلوص در ذکر سرای آخرت
اسحاقِ پیامبر از جمله انبیائی بود که دائما ذکر آخرت می­کرد؛[38] زیرا آل‌ابراهیم، هم دین را خوب فهمیدند و هم به فهمیده­ها خوب عمل می­كردند.[39] بنابراین خداوند خطاب به پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ… إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّار».[40]
«و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق… را ما آنها را با خلوص ویژه‌ای خالص کردیم، و آن یادآوری سرای آخرت بود!»

اخلاص به اخراج هر چیز زاید از شی اطلاق می­شود که خداوند با لطف خود پیامبرانی را که در آیه ذکر شده، برای نعیم بهشت خالص نموده است و مراد از “ذِكْرَى الدَّارِ” متذکر شدن سرای آخرت و زیاد به یاد آخرت بودن و زهد پیشه كردن در دنیاست[41] که به سبب همین خصلت، آن بزرگواران نزد خداوند از برگزیدگان و نیکان به شمار آمدند.[42] بنابراین خداوند به آل ابراهیم"ذكری الدار” را جایزه داد؛ چون به یاد سرای اصیل و نهایی بودن جایزه­ی خالصی است كه بهره­ی هر كس نمی­شود و خدای سبحان بر اثر علم صائب و عمل صالح خاندان ابراهیم، آنان را به چنین فضیلتی مفتخر كرد.[43]

3. اهل عبادت
بعد از آنكه حضرت ابراهیم از بت‌پرستان و بت‌هایشان دوری گزید، خداوند اسحاق و یعقوب را به او بخشید و هر یک را به عنوان پیامبری بزرگ برگزید و نسل آن حضرت را اینچنین گسترش داد.[44] عبادت كردن خداوند از جمله خصلت­هایی است كه در خانواده­ی حضرت ابراهیم مورد توجه بود:
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ… وَكَانُوا لَنَا عَابِدِینَ»[45]
«و اسحاق، و علاوه بر او، یعقوب را به وی[ابراهیم] بخشیدیم… و تنها ما را عبادت می‌کردند»

“عَابِدِینَ” به کسانی گویند که مخلص در عبادت خداوند باشند؛[46] یعنی گفتار مردم در وجود این پیامبران تاثیری نداشته و آنها را از عبادت خداوند باز نداشت؛ بلكه آنها هر لحظه به یاد خداوند بوده و او را عبادت می­كردند.[47]

4. الگوی هدایت
حضرت اسحاق از جمله پیامبرانی بود كه خداوند وی را الگوی مناسب برای پیامبر اسلام-صلی‌الله علیه و آله- معرفی کرده و خطاب به ایشان می­فرماید:
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ… أُولَئِكَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ…»[48]
«و اسحاق و یعقوب را به او [=ابراهیم‌] بخشیدیم؛… آنها کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده؛ پس به هدایت آنان اقتدا کن…»

در تفسیر این گفته­اند که خداوند به پیامبر گرامی اسلام امر نمود که به ادله­ای که انبیاء گذشته اقامه کرده­اند،[49] و به صبر آنها در برابر آزار و اذیت قوم و یا نوع تبلیغ آنها[50] و به هدایت توحیدی آنها اقتدا نماید.[51] در واقع این جمله تعریضی به مشرکین بود که محمد به پیامبری مبعوث نشد، مگر بر سنت پیامبران قبلی![52]

5. امام و اسوه‌ی دیگران
حضرت اسحاق همانند برخی دیگر از انبیاء که در آیات شریفه نام آنها ذکر شده، در شمار ائمه­ی هدایت قرار گرفته که قرآن در این مورد می‌فرماید:
«…وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا…»[53]
«…و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت می‌کردند…»

واژه­ی “یهْدُونَ بِأَمْرِنَا” این معنا را دربردارد که آنها صلاحیت اسوه و الگو قرار گرفتن را دارند و در ابتدا خود هدایت شده، سپس امر هدایت امت بر عهده‌ی آنها گذاشته شد؛[54] همان كسانی كه توسط روح‌القدس تایید می­شدند.[55]

امتیازات ویژه‌ی خداوند به اسحاق نبی(ع)
در قرآن کریم به برخی انبیاء الهی امتیازات ویژه‌ای بیان شده که حضرت اسحاق از جمله‌ی آنهاست و در این نوشتار به نکاتی اشاره می‌شود:
الف. برکت
خداوند متعال بعد از توصیف حضرت ابراهیم و صبر ایشان بر ذبح فرزند خویش اسماعیل نبی[56] می‌فرماید:
«وَ بَارَكْنَا عَلَیهِ وَ عَلَى إِسْحَاقَ…»[57]
«ما به او و اسحاق برکت دادیم…»

در تفسیر برکت گفته­اند: خداوند به‌وسیله‌ی کثرت ذریه به آنها برکت داد؛ به این معنا که آن بزرگوارن صاحب فرزند کثیری بودند و انبیاء الهی از نسل و اولاد آنها بود؛[58] بنابراین خداوند برکت دین و دنیا را بر ابراهیم و اسحاق نازل نمود[59] که در آیات دیگر رحمت و برکت الهی را مشمول حال اسحاق و خانواده­اش بیان نموده[60] و اینچنین نعمت خویش را بر این خاندان تمام کرده است.[61]

ب. کتاب آسمانی و مقام قضاوت
بعضی از پیامبران الهی دارای كتاب بودند كه در آن احکام و حلال و حرام خدا تبیین شده بود و برخی دیگر دارای حكم قضاوت بودند كه بواسطه­ی آن اقامه­ی عدل می­كردند.[62]
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یعْقُوبَ… أُولَئِكَ الَّذِینَ آتَینَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ…»[63]
«و اسحاق و یعقوب را به او [=ابراهیم‌] بخشیدیم؛… آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم…»

این آیه اشاره به انبیائی است که در آیات قبل ذکر شد.[64] مراد از “حُكم” مقام قضاوت در میان مردم است.[65] لذا حكم كه همان حكمت باشد، به معنای علم نافع و فقه در دین است كه احكام قضاوت نیز بر آن مترتب می­شود و بواسطه­ی آن نزاع‌ها و اختلافات مردم حل و فصل می­گردد.[66]

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:43:00 ب.ظ ]




داستان زندگی ادریس
پیامبرى ادریس (ع)
حضرت ادریس(ع)پس از آدم و شیث(علیه السلام)به مقام پیامبری برگزیده شد.او همواره مردم را به پرستش خدای یگانه و دوری ازگناه دعوت می کرد و پیروانش را به ظهور پیامبران بعدی، بویژه خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص)، بشارت می داد.

در نام این پیامبراختلاف است. گروهی نامش را اخنوع و لقبش راادریس دانسته اند. دسته ای وی را «اوزریس» خوانده، ادریس رامعرف این نام شمرده اند. جمعی معتقدند نامش در تورات «اخنوع»یا «خنوع» است و «هرمس الهرامسه» و «مثلث النعمه » و «المثلث» لقب داده اند; زیرا ملک و حکیم و نبی بوده است.

علامه طباطبایی(ره)در این باره می فرماید: نام ایشان به زبان یونانی طرمیس بود که در زبان عربی اخنوع گفته می شود. اما بعضی دیگر می گویند: در زبان یونانی به ایشان ارمیس می گویند که درزبان عربی هرمس گفته می شود و خداوند عزوجل هم در کتاب قرآن ایشان را ادریس نامید.»

حضرت ادریس (ع) از جمله پیامبرانى است که در قرآن، از آنان یاد شده است خداى سبحان فرمود:
<وَإِسْمعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَاالْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصّابِرِینَ»؛ (۱) <وَاذکُرْ فِى الکِتابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیّاً * وَرَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً»(۲)
قرآن، وى را به صفاتى، چون صبر و راستگویى و برخوردار از مقام برجسته، توصیف فرموده است. خلاصه نظر دانشمندان در باره وى این است که او نخستین پیامبرى بود که جبرئیل(ع) براى ارشاد و هدایت نسل (قابیل) بر او وحى نازل کرد تا از طغیان و سرکشى و کفر خویش دست برداشته و به پیشگاه خداوند توبه نمایند، و طبق دستوراتِ آیین او زندگى کنند.

قرآن، در باره زندگى و دستوراتِ دین و آیین ادریس (ع) مشروحاً سخن نگفته است، چنان‏که سند تاریخى و پا برجایى هم از زندگى او در دست نیست. معتبرترین کتابى که درباره او سخن گفته تاریخ الحکماء (۳) است که ما به بیان برخى مطالب پراکنده‏اى که در آن وجود دارد، مى‏پردازیم، البته نه به عنوان این‏که این مطالب حقایقى بى‏چون و چراست، بلکه از باب آگاهى.

خصوصیات ادریس
حضرت ادریس(ع)به کثرت درس و تعلیم و نشر احکام و سنن الهی مشهود بود و بدین سبب وی را «ادریس » نامیدند.او نخستین کسی بود که به نوشتن پرداخت و در علم ستاره شناسی وحکمت نظر کرد. خداوند وی را از اسرار و چگونگی ترکیب فلک ونقطه اجتماع ستارگان آگاه ساخت و شمار سالها و دانش ریاضی وهیئت به او آموخت.

وقتی ادریس به پیامبری مبعوث شد، مردم به هفتاد و دو زبان سخن می گفتند و خدای متعال همه آن لغات را به وی تعلیم داد. او همچنین نخستین کسی بود که حرفه و هنر دوزندگی داشت و لباس می دوخت. قبل از وی مردم پوست برتن می کردند. ادریس خیاط بود و در مسجد سهله بدین کار اشتغال داشت.
آن پیامبر بزرگوار نخستین فرستاده خداوند بود که با اسلحه به جنگ دشمنان (فرزندان قابیل)رفت. یکی از فرزندان قابیل را به اسارت در آورد.

فرزندان ادریس
ادریس پیامبر فرزندان متعددی داشته که فقط نام «متوشلخ» و «ناخورا» و «حرقاسیل» در کتابها ذکر شده است.

زبان ادریس
ابن عباس می گوید: پنج تن از پیامبران به زبان سریانی(یونانی)سخن می گفتند:
۱- آدم(ع)
۲- شیث(ع)
۳- ادریس(ع)
۴- نوح(ع)
۵- ابراهیم(ع)

ادریس چندمین پیامبر است؟
مشهور این است که حضرت ادریس(ع)سومین پیامبر است و پس از آدم و شیث(ع)بدین مقام برگزیده شد. گروهی وی را دومین پیامبر می دانند و دسته ای نیز نوح راپیامبر دوم شمرده اند و ادریس را یکی از انبیاء بنی اسرائیل می دانند. ابن کثیر در پاسخ این گروه می گوید: این سخن گمانی بیش نیست.
گروهی نیز ادریس را یکی از علمای بنی اسرائیل دانسته اند. این سخن به وسیله بعضی از مفسیران رد شده است.

آیا الیاس همان ادریس است؟
ابن مسعود و ابن عباس چنان نقل کرده اند که الیاس همان ادریس است. البته این سخن صحیح نیست; زیرا طبق کتب تاریخی الیاس ازفرزندان نوح(ع)و ادریس جد پدر نوح است و این دو قابل جمع نمی نماید.

ولادت و دوران کودکی آن حضرت
اندیشمندان در مورد زادگاه و محل نشو و نماى آن حضرت اختلاف دارند، عده‏ اى گفته ‏اند: وى در مصر متولد شده و او را هرمس الهرامسه(۴) نامیده‏اند و زادگاهش در <منف» (نام شهرى در مصر) است. و نیز گفته ‏اند نام وى به زبان یونانى ارمیس بوده که معناى عربى آن هرمس و به زبان عبرى خنوخ و در عربى اخنوخ تلقى شده است و خداى – عزوجل – او را در قرآن که به زبان عربى آشکار نازل شده ادریس… خوانده است.

هرمس (ادریس) از مصر بیرون رفت و در زمین گردش کرد و سپس به آن سرزمین بازگشت، [سرانجام‏] خداوند او را در هشتادو دو سالگى به نزد خود بالا برد (از دنیا رفت)(۵).

دسته ‏اى دیگر معتقدند که، ادریس(ع) در بابِل متولد و در همان‏جا بزرگ شد. وى در اوایل عمر خویش از علوم شیث بن آدم که جدّ اعلاى او بود بهره مى‏جست… و آن‏گاه که به حد کمال رسید، خداوند بدو نبوت و پیامبرى عنایت فرمود.

آن حضرت، مردمِ فاسد را از مخالفتِ با آیین حضرت آدم و شیث(ع) نهى مى‏کرد و [در این راستا] عده‏اى اندک از او اطاعت کرده و بیشتر آنان با وى به مخالفت برخاستند،از این رو او و پیروانش از آن سامان بیرون رفته تا به مصر رسیدند.

ادریس(ع) و همراهانش در مصر اقامت گزیدند و مردم را به امر به معروف و نهى از منکر و اطاعت از خداى – عزّوجلّ – دعوت کرد، چنان‏که گفته شده: وى مردم را به آیین الهى و یگانگى خدا و پرستش آفریدگار و رهایى مردم از عذاب آخرت به وسیله کردار شایسته در دنیا دعوت نمود و آنها را بر بى‏رغبتى به دنیا و رفتار عادلانه تشویق کرد و دستور داد تا آن‏گونه که وى مى‏گوید نماز به جاى آورند و دستور داد ایام مشخصى در هر ماه روزه بگیرند و آنها را به جهاد براى مبارزه با دشمنانِ دین و آیین خود تشویق و براى دستگیرى از مستمندان به آنان دستور پرداخت زکات را صادر فرمود.

جمله <الایمان بالله یورث الظفر؛ ایمان به خدا پیروزى را در پى دارد» برنگین انگشترى وى منقوش بود و بر کمربندى که هنگام نماز میت مى‏پوشید، این جمله نوشته شده بود: <السعید من نظر لنفسه و شفاعته عند ربه اعماله الصالحه؛ سعادتمند کسى است که در کارهاى خویش بیندیشد و کارهاى شایسته وى شفیع او نزد پروردگارش خواهد بود.»

داستانی عبرت انگیز
آورده اند: قوم حضرت ادریس(ع) بر او خیلی جفا کرد، تا اینکه خدا خطاب به ادریس فرمود اینان قدر پیامبر وحجت من را نمی دانند لذا تصمیم گرفته ام ، تورا از ایشان بگیرم و اینگونه غیبت چهل ساله ادریس آغاز گشته و قوم او دچار عذاب الهی گشتند.

چنان گرسنگی آنان را فرا گرفت که سنگ بر شکمشان می بستند ، پس از چهل سال فقهایی در میان ایشان ظاهر شدند (خوب دقت فرمایید نقش ولایت فقیه در عصر غیبت همین است) و خطاب به مردم گفتند:
ادریس از میان ما رفت ولی خدای ادریس که هست، مگر ادریس از ما چه می خواست ؟ فقط یک جمله “در محضر خدا معصیت نکنید".

مردم پذیرفتند و از همان لحظه توبه نموده و گناهان خود را تر ک کردند به محض این تصمیم ، خداوند به ادریس فرمود:
برخیز که بندگانم لایق گشته اند و زمان ظهور تو فرا رسیده است ادریس خطاب به خداوند متعال عرضه داشت :خدایا اینان قوم فاسقی هستند و ممکن است توبه شان حقیقی نباشد.
به خاطر این ترک اولی و تعلل از سوی ادریس ، خدا ۳ روز گرسنگی به او چشاند همانگونه که قومش این رنج را تحمل کرده بودند و پس از آن ادریس دو باره در میان قوم خود ظاهر گشت و به ادامه ماموریت الهی خود پرداخت.

آری ادریس پس از چهل سال دوباره ظهور کرد چون قومش لایق حضور حجت خدا شدند و شرط اصلی این ظهور اصلاح افراد آن جامعه بود.
ای کاش می دانستیم چون گنه کاریم و چون ۱۱ حجت خدا را کشتیم خداوند آخرین گنجینه خود را از ما گرفت و تا روزی که همچون قوم ادریس پیامبر به این نتیجه نرسیم که دلیل غیبت چیزی جز گناه کاری ما نبوده خدا حجت خود را نخواهد فرستاد.

از جمله گفتار آن حضرت این است که فرمود:
- هرگز کسى نمى‏تواند خدا را بر نعمت‏هایش سپاس گوید، آن گونه که او نسبت به بندگانش عطا و بخشش فرموده است.
- خدا را با نیّت خالص بخوانید و روزه و نمازهاى خویش را نیز خالصانه به جا آورید.
- نسبت به دنیا دارىِ مردم حسد نورزید، زیرا بهره ‏ورى آنان اندک است.
- کسى که از حد کفایتِ زندگى، قانع نباشد، هیچ چیز او را بى‏ نیاز نمى‏ کند.
- حیات و زندگىِ روح، در حکمت نهفته است.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:41:00 ب.ظ ]





داستان شنیدنی حضرت اسحاق (ع) در قرآن
خداوند می‌فرماید: ما حضرت ابراهیم را به تولد اسحاق که پیغمبر و از زمره صالحان بود مژده دادیم.
عقیق: یکی از فضایل حضرت ابراهیم سخاوت و مهمان‌داری بود. چند روزی بدون مهمان بود و از این جهت بسیار غمگین و ناراحت بود. روزی چند مهمان نجیب و مؤدب و زیبا اندام و با اخلاق به منزل حضرت ابراهیم روی آوردند. حضرت ابراهیم بسیار خوشحال گردید.

وَلَقَدْ جَاءتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ سَلاَمًا قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاء بِعِجْلٍ حَنِیذٍ. (1)

حضرت ابراهیم گوساله‌ بریانی را برای مهمانان آورد.

فَلَمَّا رَأَى أَیْدِیَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُواْ لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ. (2)

هنگامی که حضرت ابراهیم دید که آنان دست به سوی آن دراز نمی‌کنند و لب به غذا نمی‌زنند پیش خود فکر کرد که دوست نیستند لذا از ایشان ترسید. مهمانان گفتند مترس ما فرشتگان خداییم و به سوی قوم لوط روانه شدیم. (تا آنان را هلاک کنیم و هم مأموریت داریم که به شما مژده تولد فرزندی به نام اسحاق از همسرت سارا خاتون بدهیم)

و از همسر اسحاق نیز فرزندی به نام یعقوب متولد می‌شود همچنان که خداوند در سوره هود می‌فرماید:

وَامْرَأَتُهُ قَآئِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاء إِسْحَاقَ یَعْقُوبَ.(3)

همسر ابراهیم ساراخاتون که در آنجا ایستاده بود (از شنیدن این خبر که آنان فرشتگان خدایند و غیر از مأموریت نجات برادرزاده شوهرش «لوط» و سایر مؤمنان از دست کفار، مژده تولد فرزندی به نام اسحاق از او و به دنبال وی تولد فرزندی نیز از همسر اسحاق به نام یعقوب) شادمان شد و خندید و تعجب کرد و گفت چگونه ما در این سن و سال دارای چنین فرزندی می‌شویم.

چنانکه خداوند در سوره هود می‌فرماید:

قَالُواْ أَتَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَبَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَّجِیدٌ.(4)

فرشتگان گفتند: آیا از کار خدا شگفت می‌کنی ای همسر حضرت ابراهیم. رحمت و برکات خداوند شامل شما است (ای خانواده حضرت ابرهیم، پس جای تعجب نیست اگر به شما چیزی عطاء کند که به دیگران عطا نفرموده باشد.) بی‌گمان خداوند ستوده در همه افعال و بزرگوار در همه احوال است.

در نتیجه فرزندی از همسرش ساراخاتون حضرت ابراهیم متولد شد و او را به نام اسحاق نامگذاری کردند. چنان که خداوند در سوره الصافات می‌فرماید:

وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیًّا مِّنَ الصَّالِحِی. (5)

خداوند می‌فرماید: ما حضرت ابراهیم را به تولد اسحاق که پیغمبر و از زمره صالحان بود مژده دادیم.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:39:00 ب.ظ ]





داستان حضرت شعيب(علیه السلام) و قوم او در قرآن كريم‏
شعيب(علیه السلام) سومين پيامبر عرب

منظور اين است كه آن جناب سومين پيامبر عربى است كه نام شريفشان در قرآن كريم آمده و پيامبران عرب عبارتند از: هود و صالح و شعيب و محمد(صلی الله علیه و آله)، كه پاره اى از سرگذشت‏هاى زندگى شعيب(علیه السلام) در سوره هاى اعراف و هود و شعراء و قصص و عنكبوت آمده است.

شعيب (ع) از اهل مدين بوده (و مدين شهرى بوده در سر راه شام، راهى كه از شبه جزيره عربستان به طرف شام مى‏رفته) و آن جناب با موسى بن عمران (ع) معاصر بوده و يكى از دو دختر خود را در برابر هشت سال خدمت به عقد آن جناب در آورده و اگر موسى خواست ده سال خدمت كند خودش داوطلب شده و اين دو سال جزء قرارداد نبوده‏ 1، موسى (ع) ده سال وى را خدمت كرد و سپس از آن جناب خدا حافظى نموده، با خانواده اش از مدين به طرف مصر رهسپار شد.
و قوم اين پيغمبر يعنى اهل مدين بت مى‏پرستيدند، مردمى برخوردار از نعمت‏هاى الهى بودند. امنيت و رفاه و ارزانى قيمت‏ها و فراوانى نعمت داشتند ولى فساد در بينشان شيوع يافت مخصوصا كم‏فروشى و نقص در ترازو و قپان‏ 2،
لذا خداى تعالى شعيب را بسوى آنها مبعوث كرد و دستور داد تا مردم را از پرستش بت‏ها و از فساد در زمين و نقص كيلها و ميزانها نهى كند و آن جناب مردم را بدانچه مامور شده بود دعوت كرد، اندرزشان داد، انذارشان كرد، بشارتشان داد، و مصايبى كه به قوم نوح، قوم هود، قوم صالح و قوم لوط رسيده بود به يادشان آورد، و در احتجاج عليه كارهاى زشتشان و در موعظه و اندرزشان سعى بليغ كرد اما جز بيشتر شدن طغيان و كفر و فسوق در آنان نتيجه اى نگرفت. 3
مردم مدين بجز چند نفر به وى ايمان نياوردند بلكه در عوض شروع به اذيت او و مسخره كردن و تهديدش نموده، مردم ديگر را از پيروى آن جناب بر حذر داشتند، بر سر هر راهى كه به جناب شعيب منتهى مى‏شد مى‏نشستند و رهگذران را از اينكه نزد شعيب بروند مى‏ترساندند و كسانى كه به وى ايمان آورده بودند را از راه خدا منع مى‏كردند و راه خدا را كج و معوج نشان مى‏دادند و مى‏خواستند هر چه بيشتر اين راه را زننده در نظرها جلوه دهند. 4 و سپس شروع كردند به تهمت زدن، گاهى او را ساحر خواندند و زمانى كذابش معرفى كردند 5 و خود آن جناب را تهديد كردند كه اگر دست از دعوتت برندارى سنگسارت خواهيم‏ كرد و بار ديگر او و گروندگان به او را تهديد كردند كه از شهر بيرونتان مى‏كنيم مگر اينكه به كيش بت‏پرستى ما برگرديد. 6
و به اين رفتار خود هم چنان ادامه دادند تا آنكه آن حضرت از ايمان آوردنشان بكلى مايوس گرديد و بناچار رهايشان كرده به حال خودشان واگذار نمود 7 و در آخر دعا كرد و از خداى تعالى درخواست فتح نموده، عرضه داشت:” رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ” 8.
دنبال اين دعا خداى تعالى عذاب يوم الظله را نازل كرد، روزى كه ابر سياه همه جا را تاريك كرد و بارانى سيل‏آسا بباريد 9، اهل مدين آن جناب را مسخره مى‏كردند كه اگر از راستگويانى قطعه اى از طاق آسمان را بر سر ما ساقط كن‏ 10، پس صيحه آسمان آنها را بگرفت‏ 11 در نتيجه در خانه هايشان صبح كردند در حالى كه به زانو در آمده و مرده بودند و خداى تعالى شعيب و مؤمنين به وى را نجات داد 12، پس شعيب پشت به آن قوم مرده كرده، گفت: چقدر در ابلاغ رسالت پروردگارم به شما كوشيدم و چقدر نصيحتتان كردم حالا چگونه مى‏توانم در باره سرنوشت شوم مردمى كافر اندوهناك باشم. 13

شخصيت معنوى شعيب(علیه السلام)

شعيب (ع) از زمره پيغمبران مرسل و محترم خداى تعالى بود و خداى عز و جل آن جناب را در ستايش‏هايى كه از انبياى گرام خود نموده و در ثناى جميلى كه قرآن آن را در اين باره آورده شركت داده و قرآن كريم در آيات شريفه اش و مخصوصا در سوره اعراف و هود و شعراء از آن جناب مقدار زيادى از حقايق معارف و علوم الهى و ادب خيره كننده اى كه نسبت به پروردگارش و نسبت به مردم داشته حكايت كرده است.
و او خود را رسولى امين‏ 14 و مصلح‏ 15 و از صالحين شمرده‏ 16 و خداى تعالى همه اينها را از آن جناب حكايت كرده و امضاء و تصديق نموده و در شخصيت معنوى آن جناب همين بس كه كليم خدا، موسى بن عمران (ع) نزديك به ده سال او را خدمت كرده است سلام اللَّه عليه.
3- نظر تورات در باره آن حضرت:
در تورات داستان شعيب و قوم او نيامده، تنها يادى كه از آن جناب كرده اين است كه در اصحاح دوم از سفر خروج گفته: بعد از آنكه موسى (ع) آن مرد قبطى را كشت از مصر به مدين فرار كرد (تا آخر داستان) و در آنجا شخصى را ذكر كرده به نام” اعوئيل كاهن مديان” (و يا به عبارتى ديگر عالم دينى شهر مدين).1

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:37:00 ب.ظ ]





معجزات پیامبران اولوالعزم عبارتند از:

نوح(ع)=كشتي بزرگي كه ساختند.

ابراهيم(ع)=درآتش نمي سوختند بلكه آتش براي ايشان گلستان مي شد.

موسي(ع)=چوبشان را وقتي به زمين مي انداختند تبديل به اژدها ميشد و وقتي دستشان را زير دست

ديگرشان مي گذاشتند و دستشان را بيرون مي آوردند دستشان نوراني مي شد و وقتي چوبشان را به

آب دريامي زدند آب سرخ و قرمز رنگ مي شد و وقتي چوبشان را در آب دريا نگه مي داشتند دريا از وسط

شكاف مي خورد و ايشان مي توانستند از وسط دريا عبور كنند.

عيسي(ع)= مردگان را زنده مي كردند.

محمد(ص)=بدون اين كه سواد داشته باشند مي توانستند كتاب آسماني ما قرآن را بخوانند.

 

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:21:00 ب.ظ ]




تعدادی از اسامی پیامبران

آدم(ع) - ادریس(ع) - نوح(ع) - هود(ع) - صالح(ع) - ابراهیم(ع) - اسماعیل(ع) - اسحاق(ع) - لوط

(ع) - یعقوب(ع) - یوسف(ع) - ایوب(ع) - شعیب(ع) - موسی(ع) - الیاس(ع) - یونس(ع) - داوود

(ع) - سلیمان(ع) - زکریا(ع) - یحیی(ع) - خضر(ع) - ذوالکفل(ع) - عزیر(ع) - عیسی(ع) - شیث

(ع) - سام(ع) - ذوالقرنین(ع) - یوشع بن نون(ع) - حزقیل(ع) - اشموئیل(ع) - لقمان(ع) - عمران(ع) -

محمد(ص) - دانیال(ع) - راحیل(ع) - بنیامین(ع) - بنجامین(ع) - طالوت(ع) - زردشت(ع) - هارون(ع) -

جرجیس(ع) - سیاوش(ع) - طه(ع) - مدین(ع) - هزئیل(ع) - یارث(ع) - لمک(ع) - اسباط(ع) - حیقوق(ع)

- عیص(ع) - شمعون(ع) - الیسع(ع) - ملوک(ع) - مدائن(ع) - انوش(ع) - قینان(ع) - مهلائیل(ع) - ارمیا

(ع) - حجی(ع) - مردخای(ع) - شعیاء(ع) - قیدار(ع) - خالدبن سنان عیسی(ع) - سلام(ع) - سلوم(ع) -

سهولی(ع) - القیاء(ع) - روبین(ع) - هبة اللّه(ع) - هابیل(ع)

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:18:00 ب.ظ ]




اسامی پیامبران اولوالعزم+کتاب هایشان:

نوح(ع)=هنوز مشخص نشده

ابراهیم(ع)=صحف

موسی(ع)=تورات

عیسی(ع)=انجیل

محمد(ص)=قرآن

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:13:00 ب.ظ ]




تعداد دفعات نزول حضرت جبرئیل(ع)
بهتر است ما دفعات نزول جبرئیل بر پیامبران را بدانیم:

آدم(ع)=۱۲

ادریس(ع)=۴

نوح(ع)=۵۰

ابراهیم(ع)=۴۲

موسی(ع)=۴۰۰

عیسی(ع)=۱۳

محمد(ص)=۲۴۰۰۰

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:11:00 ب.ظ ]




وقایع مهم مذههبی تاریخ
هابیل و قابیل:۳۹۰۰سال قبل از میلاد

طوفان نوح(ع):۲۰۴۳سال قبل از میلاد

بعثت حضرت ابراهیم(ع):۲۰۸۵سال قبل از میلاد

تولدحضرت اسماعیل(ع):۲۰۰۵سال قبل از میلاد

تولدحضرت یوسف(ع):۱۸۸۷سال قبل از میلاد

قیام حضرت موسی(ع):۱۶۵۲سال قبل از میلاد

قتل عام یهودیان:۱۱۲۷سال قبل از میلاد

تشکیل سلسله اسرائیل:۱۰۰۶سال قبل از میلاد

بنای معبد سلیمان(ع):۹۷۳سال قبل از میلاد

اسارت یهود:۵۸۷ سال قبل از میلاد

ولادت حضرت عیسی(ع):۱ میلادی

آغازسال مسیحی:۴ میلادی مبداْ تاریخ

تخریب بیت المقدس:۷۰ سال بعد از میلاد

ولادت حضرت محمد(ص):۵۷۰ میلادی

بعثت حضرت محمد(ص):۶۱۱ میلادی

رحلت حضرت محمد (ص):۶۳۲ میلادی

 

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:09:00 ب.ظ ]





نام پیامبران به همراه مشاغل آنها

نام پیامبران الهی شغل مستندات

حضرت آدم(ع) کشاورزی تاریخ انبیاء اولیایی، بحارالانوار

حضرت ادریس(ع) خیاطی تاریخ انبیاء، وسائل الشیعه

حضرت نوح(ع) نجاری بحار الانوار

حضرت ابراهیم(ع) کشاورزی و دامداری تاریخ انبیاء اولیایی، بحارالانوار

حضرت یعقوب(ع) دامداری تاریخ انبیاء رسولی محلاتی

حضرت ایوب(ع) دامداری و زراعت تاریخ انبیاء اولیایی، کتاب مقدس

حضرت شعیب(ع) شبانی و کارگری سوره قصص آیه27، بحارالانوار

حضرت موسی(ع) شبانی و کارگری سوره قصص آیه27، بحارالانوار

حضرت داود(ع) زره سازی و آهنگری سوره انبیاء آیه 80، وسائل الشیعه

حضرت هود(ع) تجارت بحارالانوار

حضرت صالح(ع) تجارت بحارالانوار

حضرت لوط(ع) زراعت بحارالانوار

حضرت سلیمان(ع) حصیربافی و حکومت بحارالانوار

حضرت عیسی(ع) نجاری بحارالانوار

حضرت محمد(ع) تجارت و صیادی و شبانی بحارالانوار

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:06:00 ب.ظ ]




هدایت بشر با صد و بیست و چهار هزار پیامبر الهی

خداوند برای ارشاد و هدایت مردم، 124هزار پیامبر فرستاده است. در این مورد، پیامبر(ص) فرمود: « … خداوند 124هزار پیغمبر فرستاد. من از همه‌ی آنان گرامی‌تر و مقرّب‌تر هستم. خداوند 124هزار، وصّی آفرید. نزد خداوند، حضرت علی(ع) از میان آن ها برتر و گرامی‌تر از همه ی آن ها است. از 124هزار پیامبر، تعداد 313نفر پیامبر مُرسَل هستند و 124 کتاب آسمانی بر آنان نازل شده است.»

Image

پرسش هایی از پیامبر اسلام حضرت محمد(ص)

از حضرت محمّد(ص) ابوذر پرسید: يا رسول اللَّه، تعداد پيامبران چند نفرند؟!.

حضرت محمّد(ص) فرمود: اى ابوذر! 124هزار نفر،

ابوذر پرسید: چند نفراز ميان آن ها پيامبران مرسلند؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: 313 نفر.

ابوذر پرسید: نخستين پيامبر كيست؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: حضرت آدم(ع)،

ابوذر پرسید: آيا او هم از پيامبران مرسل بود؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: آرى، خداوند او را با قدرت خود آفريد و روح خود را در آن دميد.
4 پيامبر سريانى*

حضرت محمّد(ص) فرمود: اى ابو ذر! چهار تن از پيامبران سريانى بودند:

1. حضرت آدم(ع)،

2. حضرت نوح(ع)،

3. حضرت شيث(ع) و

4. حضرت اُخنُوخ(ع).**

* زبانی که تورات به آن نازل شد.

** حضرت ادريس(ع) نخستين كسى كه با قلم نوشت.
4 پيامبر عرب

حضرت محمّد(ص) فرمود: اى ابو ذر! چهار تن از پيامبران، عرب بودند:

1. حضرت هود(ع)،

2. حضرت صالح(ع)،

3. حضرت شعيب(ع) و

4. پيامبر تو حضرت محمّد(ص).
نخستين و آخرين پيامبر بنى اسرائيل

حضرت محمّد(ص) فرمود: اى ابو ذر! نخستين پيامبر بنى اسرائيل (از 600 پيامبر آن ها) حضرت موسى(ع) و آخرين آن ها حضرت عيسى(ع) بود.
104 کتاب آسمانی

ابوذر پرسید: يا رسول اللَّه(ص) خداوند چند كتاب فرستاده است؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: 104 كتاب؛ كتاب تورات، كتاب انجيل، كتاب زبور، كتاب قرآن، 50صحيفه بر حضرت شيث(ع)، 30هزار صحيفه بر حضرت ادريس(ع) و 20صحيفه بر حضرت ابراهيم(ع) فرستاد.
صُحُف حضرت ابراهيم(ع)

ابوذر پرسید: يا رسول اللَّه(ص) صحف حضرت ابراهيم (ع) چه بود؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: صحف حضرت ابراهيم (ع) همه پندهايى از جانب خداوند بود. از جمله در آن آمده است: … اى پادشاه مبتلاى مغرور، من تو را مبعوث نكرده‏ام كه دنيا را جمع كنى، ولى تو را مبعوث كرده‏ام كه دعاى مظلوم را از من بگردانى، چون من آن را ردّ نمى‏كنم اگر چه كافر باشد.

شخص عاقل باید تا وقتى كه مغلوب عقل خود نشده، اوقات خود را چنين قسمت كند:

1. بخشى كه در آن خود را حساب كند، و

2. بخشى كه در آن با خداوند خود مناجات كند و

3. بخشى كه در آن به آفرینش پروردگار بينديشد، و

4. بخشى كه در آن به لذّت بردن از حلال اختصاص دهد،اين ساعت كمك ساعت های ديگر است. دل‏ها را خرّم و آسوده و شاد می گرداند.

عاقل باید به زمان خود آگاهی داشته باشد. به كار خود بپردازد. زبان خود را حفظ نمايد. هر كس سخن خود را عمل خود به شمار آورد، سخنش كم ‏شود مگر در چيزهايى كه براى او مهمّ است.

عاقل باید در جست و جوی سه چيز باشد:

1. تأمين زندگى،

2. توشه‏گيرى براى معاد و

3. لذت بردن از راه غير حرام.
فرازی از تورات

ابوذر پرسید: يا رسول اللَّه(ص) در صُحُف موسى چه بود؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: تورات به زبان عبرى بود. در آن آمده است: تعجب مى‏كنم از؛

كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه شاد مى‏شود؟.

كسى كه يقين به آتش جهنّم دارد چگونه مى‏خندد؟.

كسى كه يقين به حساب دارد چگونه عمل نمى‏كند؟

كسى كه ايمان به قضا و قدر دارد چگونه خود را به زحمت مى‏اندازد؟.

كسى كه دنيا و دگرگونى آن را مى‏بيند چگونه به آن اطمينان مى‏كند؟.

فرازهایی از صحف حضرت ابراهيم (ع) و حضرت موسى (ع)

ابوذر پرسید: يا رسول اللَّه(ص) در دست ما چيزى از آن چه خداوند از صحف ابراهيم و موسى بر تو نازل كرده وجود دارد؟.

حضرت محمّد(ص) فرمود: … اى ابو ذر! بخوان؛ « … همانا رستگار شد كسى كه خود را پاك كرد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز خواند، بلكه شما زندگى دنيا را ترجيح مى‏دهيد در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است، همانا اين در صحف نخستين است، صحف ابراهيم و موسى.»
انبیاء الهی(ع) در قرآن مجید

تنها اسامی این انبیاء الهی(ع) در قرآن مجید آمده است که عبارتند از:

1. حضرت آدم(ع)، 2. حضرت نوح(ع)، 3. حضرت ادریس(ع)، 4.حضرت ابراهیم(ع)، 5. حضرت اسحاق(ع)، 6.حضرت اسماعیل‌(ع)، 7.حضرت یعقوب(ع)، 8. حضرت یوسف(ع)، 9. حضرت لوط(ع)، 10. حضرت هود(ع)، 11. حضرت صالح(ع)، 12. حضرت شعیب(ع)، 13. حضرت موسی(ع)، 14. حضرت هارون(ع)، 15. حضرت داود(ع)، 16. حضرت سلیمان(ع)، 17. حضرت ایوب(ع)، 18. حضرت ذوالکفل(ع)، 19. حضرت یونس(ع)، 20. حضرت الیاس (ع)، 21. حضرت الیسع(ع)، 22. حضرت زکریا(ع)، 23. حضرت یحیی(ع)، 24. حضرت عُزیر(ع)، 25. حضرت عیسی(ع) و 26. حضرت رسول اکرم، پیامبر اسلام، محمّد (صَلّی الله عَلیه وَ آلِهِ وَ سَلّم). ديگر بعد از آن حضرت(ص) هيچ پيغمبرى نيامده و نخواهد آمد.
پیامبران اولوا العزم پنج نفرند:

حضرت نوح(ع)
حضرت ابراهيم(ع)
حضرت موسى(ع)
حضرت عيسى(ع) و
حضرت رسول اکرم محمّد(ص).

اولوا العزم کیست؟.

مقصود از اولوا العزم آن گروه از پيامبران است كه صاحب شريعت بوده، و شريعت پيشين را با ظهور خود نسخ كرده اند ـ و نخستين آنان نوح، سپس ابراهيم، و موسى و عيسى آن گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلّم) مى باشند و همه ى آنان سروران پيامبران بودند كه آسياب رسالت بر محور وجود آنان مى گرديد. پيامبرانى كه در راه تبليغ بسان كوه ايستاده و در برابر حوادث سخت، لغزش و هراسى به خود راه نداده اند. در رأس آنان همان پيامبران صاحب شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبر اسلام بوده اند. آنان در راه تبليغ آيين الهى برد بارى بيشترى داشته و با وجود تكذيب و آزار مخالفان بسان كوه استوار بوده اند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 02:05:00 ب.ظ ]
1 2 4