نصایح امیرمؤمنان در آخرین لحظات عمر شریفشان

**************************************************

 

وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ارتباط با روش زندگى صحیح، پاک، همراه با سلامت همه جانبه و به خصوص حساب گرى، به ویژه حسابگرى در ارتباط با باطن و نفس، گفتارى با فرزند بزرگوارشان امام مجتبى (علیه السلام) دارند. البته گفته هایى با حضرت سیدالشهداء نیز دارند که این گفتارها با فرزندان، براى همه پدران درس است که در فضایى صمیمى، با محبت و با صفا، با فرزندان خود گفتار مثبت داشته باشند و گفتارشان هدایت، دلالت و چراغ راه زندگى فرزندانشان باشد. به یک بار و دوبار نیز نباید پدران قناعت کنند. این مسأله تا زمان زنده بودن باید ادامه داشته باشد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) شاید ساعتى بیشتر به شهادتشان نمانده بود، اما در همان وقت اندک، گفتار با فرزندان شان را ترک نکردند و فرمودند:

«اوصیکما الله بتقوى الله و أن لاتبغیا الدنیا و ان بغتکما و لاتَأْسَفَا على شى ء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظام خصما و للمظلوم عونا، أوصیکما و جمیع ولدى و أهلى و من بلغه کتابى بتقوى الله و نظم أمرکم» «اوصیکما» سخن با دو نفر است. «کما» در عربى، ضمیر تثنیه است؛ یعنى امام حسن و امام حسین (علیهما السلام). هر دوى شما را به تقواى الهى سفارش مى کنم و به این که زندگى خود را از آلوده شدن به معصیت، گناه و انحراف حفظ کنید.

دل، جان و وجود خود را صرفاً براى امور مادى هزینه نکنید: «و أن لاتبغیا الدنیا» گرچه دنیا دنبال شما بدود. شما باید رابطه خود را با دنیا نظم بدهید، به کیفیتى که هیچ محرومیتى از دنیا براى شما نیاید و این دنیاى شما، آخرت ساز باشد. دین هیچ نوع محرومیتى را نمى پسندد. ارتباط شما با دنیا باید به کیفیتى باشد که مهر اهل دنیا و اسارت نسبت به دنیا به شما نخورد. آزادى خود نسبت به دنیا را حفظ کنید.

«و لا تأسفا على شى ء منها زوى عنکما» اگر روزى دیدید در گوشه اى از زندگى دنیاى شما کمى و کاستى پیدا شده است، سفره امروز شما مانند دیروز نبوده، توان خرید اجناس خیلى بالا را پیدا نکردید، خود و دل را در غصّه این کمبودها خرج نکنید؛ چون دل خیلى عزیزتر از این است که در غصّه این امور مادى و معمولى هزینه شود. این ها امورى است که با فرستادن ملک الموت، تمام این ها را از شما مى گیرند. مى خواهى در عالم برزخ هم یقه پاره کنى؟ بنشینى و گریه کنى؟ رابطه شما باید رابطه اى باشد که در هنگام قطع رابطه تأسف، غصّه و حزن براى شما به وجود نیاید. این نصیحت خیلى جالبى است که: تو خیلى بالاتر از این هستى که قلبت براى غصه خوردن براى اشیاء معمولى هزینه شود؛ که چرا او دارد و من ندارم؟ چرا این چیز را از مکّه براى آن عروسش آورده، براى من نیاورده است؟ چرا کسب امروزم مانند قبل یا فلانى نبوده؟حضرت على (علیه السلام) به فرزندانش مى فرماید: این چراها را دور بریزید و قلب الهى خود را از غصه خوردن بر این امور حفظ کنید. این گفتگوى پدر با فرزندان به قدرى مهم است که ساعتى مانده به شهادتش، این مقدار زمان را صرف گفتگوى دلالتى، هدایتى و خیرخواهى براى آنها کرد. «و نظم امرکم» ، «امر» در اینجا به معناى مجموعه زندگى است. در نگاه کردن، گوش دادن، بیدارى، خواب، خوراک، پوشاک، معاشرت، برخورد با مردم و خانواده، منظم باشید. رها و بى نظم نباشید.

ارزش وصیت در آخر عمر

معلوم مى شود این حرفها براى حضرت مهم تر از این بود که بفرمایند نماز مستحبى، یا قرآن بخوانند. این گفتار به قدرى مهم بوده که در بستر بیمارى، در حال گفتار مثبت با فرزندانش از دنیا رفت. اخلاق همه انبیا (علیهم السلام) نیز همین بود. شما فکر مى کنید همه پیامبران، نفس آخر را به نماز، ذکر و تسبیح تمام مى کردند؟

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: آخرین سخن انبیا (علیهم السلام) سفارش مردم به نماز بود؛ یعنى نفس آخر را با خدا حرف نزدند، بلکه با مردم حرف زدند؛ چون ارزش این بیشتر است. مى خواستند با خدا حرف بزنند،برخوردى خصوصى بود، اما با جمعى که در کنار بستر آنان نشسته بودند، آخرین نفس را خرج سفارش به نماز کردن، ارزشى همگانى بود.

بار تربیتى سخن گفتن با فرزندان

این مقدمه را براى این به محضر شما عرض کردم که ارزش و اهمیت سخن گفتن پدر با فرزندان از نظر فرهنگ اسلام، بیشتر روشن شود. پدرانى که با فرزندان خود حرف نمى زنند، یقیناً به آنها ظلم مى کنند و باعث مى شوند که زمینه حرف زدن دیگران با فرزندان آنان باز شود. نود درصد دیگران نیز زهر در کام فرزندان ما مى ریزند؛ با سخنان باطل، یاوه، شبهه اندازى، سفسطه گرى و با سخنان خود ارزش هاى انسانى آنها را مورد هجوم قرار مى دهند.اما شما مى توانید براى فرزندان خود بهترین حوزه جاذبه باشید که اگر باجاذبه اى در بیرون با آنان برخورد کرد، نتواند آنها را جذب کند. فرزند باید در خانه به وسیله گفتار مثبت، در مقابل خطرات بیرون واکسیناسیون شود و این شدنى است. حتى با نوه هاى خود، خیلى خوب جواب آنها را بدهید. گفتار پدران با فرزندان خیلى اثر مى گذارد.

اثر محبت آمیز بودن خطاب

حال گفتار حضرت امیر (علیه السلام) با امام مجتبى (علیه السلام) در ارائه زندگى صحیح، همراه با سلامت همه جانبه را ملاحظه بفرمایید: «یا بنىّ» اولًا لحن کلام را ببینید، روى موج عاطفه و محبت است؛ پسرم! یعنى این احساس را بکند که پدر تکیه گاه و یار او است و دوستش دارد. این براى فرزند خیلى ارزش دارد. اگر مقدارى در عمق این کلمه برویم، معنى زیبایى دارد؛ یعنى دلبندم، عزیزم، پاره تنم، وصل به وجودم.

ببینید چقدر لحن صحبت حضرت زیباست، حتى نمى گوید: پسرم! یا پسرکم! یعنى کوچولوى نپخته، این ها تلخ است. مى فرماید: فرزندم! عزیزم! متصل به وجودم، دلبندم. خود این کلمات، معانى و مفاهیم اثر مى کند. کلمات با مشاعر طرف مقابل و مستمع کار مى کند. عکس العمل درون مردم در مقابل «بنشین، بتمرگ، بفرما، محبت کنید، تشریف داشته باشید، در خدمت باشیم» و امثال این ها با هم خیلى فرق مى کند. پدرى را من شاهدش بودم که وقتى فرزندانش را صدا مى زد، کلمه «آقا» را دو بار به کار مى گرفت. مثلًا اسم فرزندش «محمد» بود، وقتى مى خواست او را صدا بزند، با لحن نرم و صداى پایین مى گفت: «آقاى محمد آقا! محبت کنید تشریف بیاورید، من کار مختصرى با شما دارم». پسر نیز دست به سینه مى گرفت و جلو مى رفت و مى گفت: جانم بابا! بفرمایید.

مى گفت: اگر وقت دارید، به درس و مشق شما لطمه نمى خورد، چند نان بگیرید و بیاورید. این برخورد او با این فرزندانش بود. البته آن بچه ها الان بزرگ هستند و همه با ادب، با وقار، اهل خیر، بزرگوار، مسجدى و جلسه گردان، محسن و داراى شخصیت که تمام این ها محصول برخورد مناسب و گفتارهاى مثبت آن پدر بزرگوار بود که خود من نیز از آن برخورد اثر مى گرفتم.

تقسیم ایام عمر به سه برنامه

1- مناجات با پروردگار

حضرت فرمود: «یا بنىّ! للمؤمن ثلاث ساعات» عزیز دلم! براى انسان با ایمان، مثل برادران ایمانى دیگرت، زندگى باید در سه بخش هزینه شود. کلمه ساعت در اینجا به معنى زمان است: «إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِیَةٌ» معنایش این نیست که قیامت یک ساعت است. یعنى زمان قیامت خواهد آمد.

زندگى اهل ایمان در سه زمان، مرحله یا برنامه هزینه مى شود:

«ساعة یُناجِى فیها ربه» بخشى در ارتباط با پروردگار است. مؤمن فهمیده است که همه کاره، کلیددار، صاحب، خالق و مدبر آنان، وجود حضرت حق است و حضرت حق به گردن آنان حق دارد.حق حضرت حق به گردن ما، حق بندگى است. نسبت به مولا تکبر و غفلت ندارند. معرفت پیدا کردند که پروردگار از آنها برنامه هاى مثبت را که به نفع خود آنان بوده خواسته است و این مجموعه کار مثبت را عبادت نامیده است.هرعبادت نیز معدن و خزینه اى است که در آن گنج بى نهایت قرار داده شده و با عبادت درب همه این گنج ها باز مى شود و کلید دیگرى ندارد، بلکه فقط با عبادت دربِ این گنج ها باز مى شود.یعنى این ها حس کردند که هر عبادت و امر واجبى، معدن و گنجى است که خدا در آن ثروت بى نهایت ریخته است و راه رسیدن به این ثروت بى نهایت نیز همین بندگى، عبادت و انجام واجب است.عقل انبیا و ائمه علیهم السلام که از عقل کل انسان ها بیشتر بوده است، اگر عبادات واقعاً فایده نداشت، باید اول آنها به سراغش نمى رفتند، اما مى بینیم که آنان عاشقانه به سراغ عبادت مى رفتند.

ارزش واجبات در پیشگاه خدا

من عبادتى مستحب را براى شما بگویم که ما را ملزم نکردند که انجام بدهیم، یعنى به انبیا و حتى سیزده نفر از معصومین ما نیز نگفتند که باید انجام بدهید، فقط در این عالم به یک نفر گفتند واجب است انجام بدهى و نباید ترک کنى، که او پیغمبر اسلام (صلى الله علیه و آله) است. فقط به ایشان گفتند که باید انجام دهى و آن نماز شب است.

وقت نماز شب از نیمه شب شرعى به بعد قبل از اذان صبح است. مستحب است؛ یعنى به هیچ کس نگفته اند که واجب و لازم است که این کار را بکنى. فقط ارائه داده و گفته اند: این کار خوب و عبادت است، اگر خواستى، انجام بده. اما همین مستحب مانند معدن است. ببینید خدا در این معدن چه قرار داده است؟ در قرآن مى فرماید: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ» هیچ کس در این عالم خبر ندارد که من پاداش این عبادت را چه چیزى قرار داده ام. فقط خودم مى دانم. این پاداش این عمل مستحب است، حال نماز واجب چه گنجینه اى است؟ روزه، انفاق، خمس و زکات واجب، مگر منافعش قابل ارزیابى است؟ مستحبش را مى گوید هیچ کس خبر ندارد که چه پاداشى دارد، تا چه رسد به واجب الهى.فرمود: حسن جان! این بخشى از زندگى اهل ایمان است: «ساعة یناجى فیها ربه»

ارتباط، خرج و هزینه شدن براى خدا و اتصال به این گنجینه هاى عظیمى که کسى جز خدا خبر ندارد. این یک.

2- محاسبه نفس از اعمال روزانه

ببینید چقدر زیبا پدر، پسر را راهنمایى مى کند. آن هم با لحن محبت آمیز و هنرمندانه، قلب مستمع خود را به کار مثبت جذب مى کند.

دوم: «و ساعة یحاسب فیها نفسه»

عزیز دلم! بخشى از وقت مؤمن نیز در حساب گرى نسبت به خود هزینه مى شود؛ روزى که بر من گذشت، با این ساعات مى توانستم رضایت خدا، بهشت، رضایت مثبت مردم و خانواده ام را بخرم و صفحات پرونده ام را با قلم کرام الکاتبین از اعمال مثبت بنویسم. اعمال خود را محاسبه مى کند که من امروز این کار را کردم؛ یا این ساعت عمرم از بین رفت و به تاریکى وارد شد و به ظلم، گناه، آلودگى و معصیت سپرى شد.

حکایت محاسبه نفس مرحوم حاج ملاهادى

در سبزوار، همان روز اولى که وارد شدم، پرسیدم از نواده هاى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، حکیم فیلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سیزدهم کسى در این شهر زندگى مى کند یا نه؟ گفتند: بله. ایشان نبیره دخترى دارد که فیلسوف و حکیم است و در سبزوار براى مردم تفسیر قرآن مى گفته است، اما اکنون به خاطر سنّ بالا کمتر مى تواند از خانه بیرون بیاید.گفتم: به محضر ایشان بگویید: طلبه اى از تهران آمده، مى خواهد شما را ببیند. ایشان خیلى بزرگوارى فرمودند و مرا پذیرفتند. آغوش اولیاى خدا محض سازندگى براى دیگران باز است. اخلاق پاکان عالم در برخورد این است. زندگى مادى معمولى دارند و اهل قناعت هستند.

زندگى اولیاى خدا در قناعت

امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره این افراد مى فرماید:

«خفیف المؤونة» در این دنیا بسیارکم هزینه هستند، خرج زیادى ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.

به خدمت ایشان رفتم، عرض کردم: آقا! من به این خاطر خدمت شما آمدم که خود و جدّ بزرگوارتان- حاج ملاهادى- برنامه، خاطره و نکته پرفایده اى دارید، براى من بگویید. ایشان فرمودند: مى گویم. جزوه اى که خودشان از نکات با ارزش زندگى جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند که من آن را به عنوان شى ء قیمتى نگهداشتم. همچنین قطعه اى که از جدّشان گفتند که با این مبحث بى ارتباط نیست.اهل ایمان هر روز حسابگر خود هستند که شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه باید بگذرد. برخوردى که امروز داشتم، حق بود، یا باطل؟ مناسب بود، یا نامناسب؟ایشان فرمودند: حاج ملا هادى از درآمد شخصى خود کشاورزى داشت و علاقه داشت که خودش دانه را بپاشد و آبیارى کند. با آن کثرت کار تدریس، شاگرد پرورى و عبادت سنگینش که مى گفت: نماز مغرب و عشاى ایشان نزدیک به دو ساعت طول مى کشید.وقتى که گندم ها را درو مى کرد، تمام گندم ها را وزن مى کرد و زکاتش را خارج مى کرد و همان اول مى پرداخت و بعد گندم ها را چند روز مى گذاشت روى زمین باشد که پرنده ها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقیه را به خانه مى آورد.حس کردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات کشاورزى قدرى پول نزدم هست که شما را هم مى توانم به مکه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما مى گفت: این زن در خانه من خیلى زحمت کشیده است، سر سفره معنوى و مادى، همه را خودم نباید بخورم، او نیز باید مانند من سهم ببرد.کارهاى مقدماتى حج را کردند و رفتند. در مسیر برگشت از مکّه، همسرش از دنیا رفت.

خادمى حاج ملاهادى در مدرسه کرمان

با بار و بنه وارد کرمان شد. پرسید: مدرسه طلبه ها کجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامه اش را به صورت روحانیون نمى بست، بلکه به صورت روستایى هاى سبزوار مى بست؛ یعنى نمى شد تشخیص داد که او زیر این لباس معمولى مانند یک جهان است، یک دنیا علم، حکمت، عبادت و گنج. گنج همیشه در ویرانه است. کسى که با لباس مى خواهد خودش را بنمایاند، اندازه همان لباس مى ارزد و خودش چیزى ارزش ندارد.

به خادم گفت: آیا به من اتاق مى دهى؟ گفت: اینجا وقف طلاب است. یعنى چهره تو نشان مى دهد که طلبه نیستى. ولى چون دیگر ممکن است جا پیدا نکنى و غریب هستى، این چند روز مى خواهى اینجا باشى، براى این که خلاف وقف عمل نشود، در کارها به من کمک من؛ حیاط را جارو کن، دستشویى را بشوى و اگر طلبه اى کارى داشت، انجام دهى.گفت: چشم، همه این ها را انجام مى دهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو باید مانند من خادمى کنى، در درون خودش، فقط گذشت که من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ باید جاروکشى کنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، باید جاروکشى کنى، از همین مقدارى که بر درونت گذشت، معلوم مى شود هنوز ناقص هستى و منیّت دارى. خودش را محاسبه کرد. بعد به نفسش گفت: حال که وضع خوبى ندارى، باید اینجا بمانى، مانند خادم و نوکر با تو رفتار کنند تا از این حال بیفتى. من یعنى چه؟

خادم گفت: بقچه ات را بگذار و بیا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو کشید و دستشویى ها را شست،براى طلبه ها نان وغذا خرید.ایشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه کرمان براى تأدیب خودش خادمى کرد.

مبارزه با نفس حاج ملاهادى

روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بیا دختر مرا بگیر. از بى ریختى و زشتى کسى او را به همسرى انتخاب نکرده است، به سنّ تو مى خورد. گفت: باشد. عقد کردند.

مبارزه با هواى نفس این است. خدا از این زن به او چهار فرزند داد، دو پسر که هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام هاى حوریه و نوریه، که دو دانشمند بسیار فوق العاده اى شدند.

ایشان مى گفت: بعد از مدتى، روزى از کنار کلاس درس رد مى شد، دید آیت الله سیدجواد کرمانى دارد کتاب «منظومه حکمت» او را براى حدود دویست طلبه درس مى دهد. گوشه دیوار تکیه داد ببیند این عالم کتاب او را چگونه درس مى دهد؟ گوش داد، جایى از درس دید استاد اشتباه کرد. فهم کتاب سخت بود، حکمت، فلسفه و عرفان است. دید او اشتباه کرد. سکوت کرد. درس تمام شد. آمد به خادم مدرسه گفت: من دیگر زمانم تمام شده است، مى خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم. طلبه خوش ذهنى را دید و به او گفت: اگر خدمت آیت الله سیدجواد رسیدى بگو: این مطلبى که در کتاب منظومه حاج ملاهادى مى فرمودید، اگر این گونه مى فرمودید بهتر بود و رفت.

طلبه حاج سید جواد را دید و گفت: این خادم مدرسه به من این گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با این آیت اللهى در این کتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برویم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شریک شما کجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه کسى بود؟ گفت: نمى دانم.

عرفان و خلوص حاج ملاهادى

چند سال گذشت. دو طلبه کرمانى که در کرمان فارغ التحصیل شده بودند، با هم قرار مى گذارند که به سبزوار و درس حاج ملاهادى بروند. دو نفرى به سبزوار مى روند، روز اول درس وقتى وارد مدرسه مى شوند، مى بینند حاجى دارد درس مى دهد.

ایشان سر درس دادن از دنیا رفت، بحث توحید بود و مست خدا شد، کتاب را بست، سه بار فریاد «لا اله الا الله» کشید و از دنیا رفت.

این دو طلبه استاد را نگاه کردند. یکى به آن دیگرى گفت: این شخص همان کسى نبود که سه سال خادم مدرسه ما بود؟ گفت: والله نمى دانم، خواب مى بینم یا بیدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برویم از خودش بپرسیم.

درس تمام شد و همه رفتند. این دو طلبه کرمانى آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در کرمان نبودید؟ حاجى نگاهى به آنها کرد و فرمود: تا اینجا که گفتید، حق داشتید، اما از اینجا به بعد حق من است که به شما بگویم: تا من زنده هستم، راضى نیستم که در این رابطه به کسى اشاره اى کنید. «و ساعة یحاسب فیها نفسه»

3- استفاده از لذت هاى حلال

در دنباله روایت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) مى فرماید: «وَ ساعة یَخْلُو فیها بَیْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِها فیما یَحِلُّ وَ یَحْمَدُ»

بخش دیگر زندگى خود را براى خوشگذرانى و لذت هاى وجودش بگذارد، اما در آن چه که حلال و پسندیده است.

بعد فرمودند: حسن جان! رفت و آمد مؤمن، از خانه که بیرون مى رود، در سه برنامه است: «مَرْمَةً لِمعاش أَوْ خُطْوَةٌ لِمَعاد» یابراى اصلاح زندگى است، یابراى آخرت سازى و یا به دنبال لذّت و خوشگذرانى در امورى که حرام نیست مى رود.

خرما نتوان خوردن از این خار که کِشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رِشتیم

بر حرف معاصى خط عذرى نکشیدیم پهلوى کبائر حسناتى ننوشتیم

پیرى و جوانى پى هم چون شب و روزند ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا در نگذشتیم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت شاید که ز مشّاطه نرنجیم که زشتیم

سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم

********************************************************

منبع:حجت الاسلام والمسلمین انصاریان

موضوعات:  نصایح امیرمؤمنان در آخرین لحظات عمر شریفشان  لینک ثابت