اشعار پروین اعتصامی : باد مهرگانی…!

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه می دانی؟

بگفت ای بیخبر مرگ از چه خوانی زندگانی را؟

اگر زین خاکـــدان پست روزی برپری، بینی

که گردون ها و گیتی هاست ملک آن جهانی را

چراغ روشن جان را مکن در حصن تن پنهان

مپیچ اندر میان خرقه این یاقـــوت کانی را

مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیـری

به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانـی را

حقیقت را نخواهی دید جز با دیده معـــنی

نخواهی یافت اندر دفتر دیو این معانی را

اگر صد قرن شاگردی کنی در مکتب گیتی

نیاموزی از این بی مهر درس مهربانی را

تو گه سرگشته جهلی و گه گمگشته غفلت

سرو سامان که خواهد داد این بی خانمانی را

ز تیغ حرص، جان هر لحظه ای صد بار می میرد

تو علت گشته ای این مرگ های ناگهانی را

نبـــــاید تاخت بر بیچــــارگان روز توانـــــایی

به خـــــاطر داشت باید روزگار ناتـوانی را

بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی ” پروین”

بر این گلزار راهی نیست باد مهرگانی را

موضوعات: صبر در مقام معاشرت با مردم:, اشعار پروین اعتصامی (3)  لینک ثابت