نافع بن هلال

طبری می گوید: در کربلا، آب را به روی امام حسین علیه السلام بستند و تشنگی بر او و یارانش چیره شد، برادرش عباس را خواست و او را به اتفاق سی سواره و بیست پیاده که بیست مشک آب با خود داشتند، برای آوردن آب مأموریت داد. آنان حرکت کرده تا شبانگاه به آب نزدیک شدند و پرچمدار آنان نافع بن هلال پیشاپیش آنها در حرکت بود.


او شخصیتی بزرگوار، محترم، دلیر، قاری قرآن و از کاتبان و حاملان روایت و از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می رفت و در جنگ جمل، صفّین و نهروان در رکاب آن بزرگوار، حضور داشت.

نافع به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار گردید و در بین راه با حضرت دیدار کرد. این رویداد پیش از شهادت حضرت مسلم اتفاق افتاد. نافع سفارش کرد اسب او را که «کامل» نامیده می شد، در پی او بیاورند و این کار توسط عمرو بن خالد و یارانش صورت گرفت.

ابن شهر آشوب گفته است: زمانی که حُرّ، حسین علیه السلام را در تنگنا قرار داد، حضرت، یاران خود را با این سخنان مخاطب ساخت:

«اما بعد: فقد نَزَل مِنَ الأمر ما قد تَرْون، و أنّ الدنیا قد تَنکرتْ و أدبرَتْ و. ..»[1]

«اما بعد: پیشامد ما همین است که می بینید، براستی اوضاع زمان دگرگون شده و. ..».

زُهیر بپا خاست و عرضه داشت: ای هدایت یافته الهی! پیامت را شنیدیم. .. و آن گاه نافع بپا خاست و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! شما به خوبی آگاهید که رسول خدا صلی الله علیه و آله نتوانست دل های مردم را از محبت خویش آمیخته گرداند و آن گونه که حضرت دوست داشت، به دستورات وی تن در نمی دادند، منافقانی میان آنان وجود داشت که به او وعده همکاری می دادند ولی در نهان، به وی خیانت می ورزیدند، با گفتاری شیرین تر از عسل با او دیدار می کردند، ولی در غیاب، به گونه ای تلخ تر از حنظل عمل می کردند تا اینکه خداوند روح پاک او را به سوی خود بالا برد و پدر بزرگوارت علی علیه السلام نیز سرنوشتی این چنین داشت؛ گروهی به یاری او همداستان شدند و ناکثین، قاسطین و مارقین با او به نبرد برخاستند و جمعی با آن حضرت به مخالفت پرداختند تا اینکه به فیض شهادت نایل آمد و در جوار رحمت و رضوان حق قرار گرفت.

امروز شما نیز دارای همان موقعیت هستید؛ هر کس پیمان شکنی کند و در نیت خود تغییری ایجاد کند، جز به زیان خود، کاری انجام نداده است، خداوند از او بی نیاز است، اکنون ما را به هر کجا که می خواهی، به شرق و غرب، رهسپار نما، به خدا سوگند! ما از قضا و قدر الهی لحظه ای به خود بیم راه نمی دهیم و از دیدار با پروردگار خویش ناخرسند نیستیم، ما بر تصمیم خود آگاهانه باقی هستیم، دوستداران شما را دوست و با دشمنانتان سر دشمنی داریم.[2]

طبری می گوید: در کربلا، آب را به روی امام حسین علیه السلام بستند و تشنگی بر او و یارانش چیره شد، برادرش عباس را خواست و او را به اتفاق سی سواره و بیست پیاده که بیست مشک آب با خود داشتند، برای آوردن آب مأموریت داد.

آنان حرکت کرده تا شبانگاه به آب نزدیک شدند و پرچمدار آنان نافع بن هلال پیشاپیش آنها در حرکت بود. عمرو بن حجّاج زبیدی- نگهبان آب- متوجه آنان شد و صدا زد: کیستید؟

نافع گفت: عموزاده هایت.

عمرو گفت: تو کیستی؟

گفت: نافع بن هلال.

گفت: برای چه بدین جا آمده ای؟

پاسخ داد: آمده ایم از آبی که ما را از آن محروم ساخته اید، بنوشیم.

عمرو گفت: گوارایت باد!

نافع گفت: نه، به خدا سوگند! تا حسین علیه السلام تشنه باشد قطره ای از آن نمی آشامم و اینان را که می بینی از یاران او هستند. تا عمرو آنها را دید گفت: اینان نباید آب برگیرند، ما را در این جا گمارده اند که از بردن آب جلوگیری کنیم.

نافع به یاران خود که نزدیک شدند گفت: مشک های خود را پر از آب کنید. آنان پیاده شده و مشک های خود را پر از آب نمودند. عمرو و نیروهایش به حرکت درآمدند. عباس بن علی علیه السلام و نافع بن هلال جَمَلی به آنها حمله ور شدند و آنان را پراکنده ساختند و یارانشان را نجات دادند و به خیمه ها بازگشتند و تعدادی از دشمن را به هلاکت رساندند[3].

وی دوازده تن از سپاه عمر سعد را به غیر از زخمی ها به هلاکت رساند و با تمام شدن تیرهایش، شمشیر کشید و بر آنها حمله کرد.

دشمن از هر سو به طرف او یورش برده و او را احاطه کردند و چنان زیر باران سنگ و سرنیزه گرفتند که بازوانش را درهم شکستند و وی را به اسارت گرفتند. شمر بن ذی الجوشن او را گرفت و هوادارانش وی را نزد عمر سعد آوردند.

عمر سعد به او گفت: نافع! وای بر تو! چه چیز تو را واداشت که خود را به چنین بلایی گرفتار سازی؟

پاسخ داد: خدا از قصدم آگاه است و در حالی که خون از محاسن نافع جاری بود، مردی به او گفت: نمی بینی چه به روزت آمده؟

نافع در پاسخ وی گفت: به خدا سوگند! غیر از افرادی که زخمی کرده ام، دوازده تن از شما را به هلاکت رسانده ام و خود را بر این کار نکوهش نمی کنم، اگر بازو و دستی برایم باقی مانده بود، نمی توانستید مرا به اسارت درآورید. شمر به ابن سعد گفت: خدا سلامتت بدارد! او را بکش.

عمر سعد گفت: تو او را آورده ای اگر می خواهی خودت او را بکش. شمر به قصد کشتن نافع شمشیر کشید، نافع به او گفت: به خدا سوگند! اگر مسلمان بودی برایت دشوار بود با دست های آغشته به خون ما، خدای خود را ملاقات کنی، سپاس خدایی را که شهادت ما را به دست بدنهادترین آفریدگانش قرار داده و سپس شمر او را به شهادت رساند.

****************************************************

منبع : یاران خورشید؛ ص110 , غلامرضا بهرامی

****************************************************

پی نوشت ها

[1] بحارالانوار: 44/ 381

[2] بحار: 44/ 381

[3] تاريخ طبرى: 3/ 312

موضوعات: نافع بن هلال, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت