تعريف لغوى معاد جسمانى

 

«معاد»، مصدر ميمى است از فعل «عاد كذا» يا «عاد إلى كذا»; يعنى صار اليه: بدان چيز يا بدان حال باز گشت. پس معاد يعنى بازگشتن شىء و يا شخص به حالتى (تعينى) كه از پيش داشته است.
ابن منظور نوشته است:«عاد الشىء، يعود، عوداً، معاداً، أى: رَجَعَ».( [1])
در معناى حقيقى «رجوع»، بازگشت تعيّن سابق ضرورت دارد; يعنى شخص اگر در مكانى يا حالتى يا وضعى و تعينى باشد و دوباره به همان چگونگى باز گردد، به آن «رجوع» گفته مى شود.
در مورد حقيقت معاد، ملاصدرا در مبدأ و معاد گفته است:
حق اين است كه آن چه در معاد باز مى گردد، دقيقاً همان بدن مشخص انسانى است با همان اجزاى عنصرى، نه مانند آن; به گونه اى كه هر كس او را ببيند مى گويد:«اين همان كسى است كه در دنيا مى زيست». هر كس منكر اين گونه معاد باشد منكر شريعت شده است و منكر شريعت از نظر عقل و شرع كافر است و هر كس بگويد بدنى مانند بدن نخست، ليكن با اجزايى ديگر باز خواهد گشت نيز در حقيقت معاد را انكار كرده است. چنين كسى شمارى از نصوص قرآنى را نيز بايد انكار كند.( [2])
ملاصدرا در دو مطلب اساسى با ابن سينا مخالف است: يكى قديم بودن عالم و ديگرى معاد جسمانى.
ملاصدرا تلاش كرد كه يك تبيين تعقلى و برهانى درباره ى معاد جسمانى انجام دهد. او جسمانى بودن را به معنايى فراتر از خاكى و عنصرى گرفت و اعلام كرد كه با توجه به مبانى حكمت متعاليه، معاد بايد با جسمى متفاوت و جدا از جسم طبيعى اتفاق بيافتد، چرا كه بر اساس آن اصول، انسان به جاى جسم مادى عنصرى، در روند تكاملى خود و با توجه به توانايى ها و تحولات روح، داراى جسمى مثالى و لطيف مى شود كه خواصى كاملاً متفاوت با اين جسم دنياى دارد.
ملاصدرا پس از وارد كردن بحث معاد جسمانى در فلسفه، معاد اصلى و اساسى را همان معاد قرآنى دانسته و در واقع ميان بحث معاد در فلسفه و فهم معاد از قرآن تفكيك قائل شده است و معاد مثالى را معاد تام (عود الكل) ندانسته است و معاد عنصرى قرآنى را مطرح كرده و آن را مورد تأكيد فراوانى قرار داده است و نيز به هيچ دليلى تأويل معاد عنصرى قرآنى را به معاد مثالى روا ندانسته است.
اما ابن سينا معاد روحانى را با دلايل عقلى اثبات نموده و معاد جسمانى را به شرع ارجاع داده و مى گويد عقل انسان از درك چگونگى و كيفيت معاد ناتوان است، ولى از آن جا كه مخبر صادق از وجود چنين معادى خبر داده و ما به شريعت اعتماد داريم معاد جسمانى را مى پذيريم; هر چند كه براهين عقلى بر اثبات آن نداريم. در اين مقاله بر آنيم تا دلايل و آراى دو فيلسوف بزرگ مسلمان (ابن سينا و ملاصدرا) را نقل و بررسى كنيم.
مقدمه
فيلسوفان اسلامى مسأله ى معاد را مهم دانسته اند و آن را مورد بحث قرار داده اند. شمارى از فيلسوفان اسلامى، معاد روحى را با دليل هاى فلسفى اثبات كرده اند و معاد جسمانى را از طريق شرع (نقل و وحى) ثابت دانسته اند. پس مى توان گفت كه فلاسفه ى اسلام در بحث معاد، خواسته اند توان عقل بشرى و عقل فلسفى را بيازمايند، نه اين كه اين عقل و داده هاى آن را مرحله ى نهايى ادراك بشرى به شمار آورند و راه ادراك و معرفتى بالاتر از آن را مسدود بدانند و محدوديت هاى توان هاى ادراكى عقل فلسفى را منكر شوند. كسى كه نتواند حد عقل انسانى و محدوديت عقل فلسفى را بفهمد، فيلسوف نيست. اين است كه هر جا عقل فلسفى را ناتوان دانسته اند، به حكم خود عقل به سراغ وحى رفته اند. اين ديدگاه اصالت ماهوى ها (مشائيان) بود، اما فيلسوفان اصالت وجودى (تابعان و مقلدان حكمت متعاليه) كه از حدود سيصد سال پيشتر ترويج شد، مدعى اين هستند كه معاد جسمانى را نيز با ادله ى فلسفى (فلسفى ـ عرفانى) اثبات مى كنند. ابونصر فارابى در ثمرة الفؤاد نوشته است: شرع درباره ى معاد سخن گفته است و ما تابع آن چيزى هستيم كه شرع و پيامبر فرموده اند.( [3])
ابن سينا درباره ى بيان وحيانى معاد جسمانى به ظواهر شرعى آيات و روايات استناد كرده است و معتقد است كه عقل فلسفى به دليل محدوديت توانش از اثبات معاد عنصرى عاجز است. پس بايد از معارف وحيانى استمداد كرد.
سهروردى نيز در چندين كتابش از جمله حكمة الاشراق درباره ى معاد جسمانى بحث كرده است و به معاد مثالى قائل شده كه اين، با معاد مثالى صدرايى متفاوت است. پس شاخص ترين چهره اى كه شناخت معاد جسمانى و شئون آن را در گرو رجوع به وحى دانسته ابن سيناست. وى با توجه به دو مقدمه ى عقلى و يك مقدمه ى تجربى، بيان معاد جسمانى را شأن وحى مى داند:
مقدمه ى مورد نظر او: 1. محدود بودن قدرت عقل و ادراكات آن 2. خارج بودن شؤون معاد جسمانى از حوزه ى استدلال هاى عقل فلسفى 3. يقين به صادق بودن گزاره هاى وحيانى.
بدين گونه ابن سينا، راه طرح معاد جسمانى را در فلسفه مى گشايد و پس از تقسيم معاد، به «معاد وارد در شرع» و «معاد مدرك به عقل» پذيرفتن معاد جسمانى را لازم مى شمارد.

موضوعات: تعريف لغوى معاد جسمانى  لینک ثابت