فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 




قال الامام علی - علیه السّلام - :

لیس فی البدن شئٌ أقلُّ شكراً من العین فلا تُعطُوها سُؤلها فَتَشغَلَكم عن ذكر الله عزّوجلّ.

«بحار الانوار، ج 104، ص 36»

امام علی - علیه السّلام - فرمود: در بدن عضوی كم سپاس تر از چشم نیست،

پس خواهش آن را بر آورده نسازید كه

شما را از یاد خدای بزرگ و بلند مرتبه باز می دارد

موضوعات: قال الامام علی - علیه السّلام - :  لینک ثابت
[پنجشنبه 1395-02-23] [ 09:18:00 ب.ظ ]




 

حضرت زهرا (س) و مرد نابينا

بسم الله الرحمن الرحیم

امام موسى بن جعفر به نقل از اميرالمؤمنين ، علىّ (عليهما السلام) حكايت می فرمايند
روزى حضرت زهراء (عليها السلام) نزد پدرش ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بود،

كه مردى نابينا وارد شد؛ و حضرت فاطمه (عليها السلام) خود را مخفى كرد.
هنگامى كه مرد نابينا خارج شد، حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اظهار داشت :

« اى فاطمه ! با اين كه مى دانستى ، او نابينا است و تو را نمى بيند، با اين حال چرا پنهان شدى ؟»

پاسخ داد: «بلى ، او نابينا بود ولى من كه بينا بودم و چشم داشتم .» و سپس افزود: «همان طورى

كه مرد نبايد به زن نامحرم نگاه كند، زن هم نبايد به مرد نامحرم نگاه نمايد، علاوه بر آن ، از اندام زن

، بوئى تراوش مى كند كه نبايد نامحرم نزديك او قرار گيرد.» حضرت رسول

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «به راستى كه تو پاره تن من هستى».(1)

پی نوشت : 1- بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16. برگرفته از :

کتاب چهل داستان و چهل حديث از حضرت فاطمه زهرا عليها السلام / عبداللّه صالحى

موضوعات: حضرت زهرا (س) و مرد نابينا  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ب.ظ ]




 

داستان حجاب

 

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارم
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟
گفت: آره!
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟
گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد
گفت: چرا؟
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟
گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت….
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!
خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.

موضوعات: داستان حجاب  لینک ثابت
 [ 09:11:00 ب.ظ ]




 

دلنوشته ای زیبا در مورد حجاب همراه با ماجرایی شنیدنی و آموزنده

 

سرکلاس بحث این بود که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز بایک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند! اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!

این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:
ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم، روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد، سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت، سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.

سلام کرد گفت حاج آقا

من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم، اجازه هست؟

گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن.

راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام، ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم، میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید، آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه، روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره، خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره، ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید.”

حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.

در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد. به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!

پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم، دختری چشم من رو بد جور گرفته، میخوام بهش درخواست ازدواج بدم، ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!

بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!

چشم هام گرد شد، دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!

گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری، من باهاش چندتا کلاس داشتم، این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته! فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!

نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:

من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد، من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه، دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه، زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه، همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه، حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!

من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده، همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش و نمراتش عالی!

همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم.

منبع:وبلاگ راه روشن

موضوعات: دلنوشته ای زیبا در مورد حجاب همراه با ماجرایی شنیدنی و آموزنده  لینک ثابت
 [ 09:07:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره توبه / تفسیر نور


آيه 1
‏متن آيه : ‏
‏ بَرَاءةٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اين ، اعلام ) بيزاري خداوند و پيغمبرش از مشركاني است كه شما ( مؤمنان توسّط فرستاده خدا ، فرمانده كلّ قوا ) با آنان پيمان بسته‌ايد ( و ايشان آن را به دلخواه شكسته‌اند و به دشمنان اسلام پيوسته‌اند . به آنان چهار ماه فرصت داده مي‌شود كه در اين فاصله يا به اسلام بگروند ، يا سرزمين عربستان را ترك كنند ، و يا اين كه آماده نبرد با مسلمانان شوند )
‏توضيحات : ‏
‏« بَرَآءَةٌ » : بيزاري . مراد اعلام مقاطعه و ترك معاهده است . اين سوره را ( بَرَاءَة ) نامگذاري كرده‌اند به خاطر اين كه آغاز آن بدين واژه است . توبه هم گفته‌اند چون از توبه زياد سخن رفته است ( نگا : آيه 117 به بعد ) . فاضحه نيز ناميده‌اند چرا كه منافقان را رسوا نموده است ( نگا : آيه 49 به بعد ) . از آنجا كه اين سوره با بيزاري و خشم خدا از مشركان آغاز شده است و در آن از اجازه جنگ با ايشان سخن رفته است ( نگا : آيه 5 و 28 ) عبارت « بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ » كه نشانه صلح و دوستي و بيانگر رحمانيّت و رحيميّت خدا است در ابتداي آن نيامده است . ( بَرَآءَة ) خبر مبتداي محذوف و تقدير چنين است : ( هذِهِ بَرَآءَةٌ ) . يا مبتدا است و خبر آن ( إِلَي الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ ) . در اين صورت مثل اين است كه بگوئيم : مِن فُلانٍ إِلي فُلانٍ .‏

آيه 2
‏متن آيه : ‏
‏ فَسِيحُواْ فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ( اي مؤمنان ! به كافران بگوئيد : ) آزادانه چهار ماه در زمين بگرديد ( و از آغاز عيد قربان سال نهم هجري ، يعني روز دهم ذي‌الحجّه همان سال ، تا روز دهم ماه ربيع‌الآخر ق . سال بعدي ، يعني سال دهم هجري ، به هر كجا كه مي‌خواهيد برويد و بگرديد ) و بدانيد كه شما ( در همه حال و همه آن ، مغلوب قدرت خدائيد و از دست او نجات پيدا نمي‌كنيد و ) هرگز نمي‌توانيد خدا را درمانده كنيد ، و بيگمان خداوند كافران را خوار و رسوا مي‌سازد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سِيحُوا » : بگرديد . از مصدر سياحت ، به معني جريان آزاد آب است و در اينجا مراد سير و سياحت اختياري است . « مُخْزِي‌ » : خواركننده . رسواكننده .‏

آيه 3
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين اعلامي است از سوي خدا و پيغمبرش به همه مردم ( كه در اجتماع سالانه ايشان در مكّه ) در روز بزرگترين حجّ ( يعني عيد قربان ، توسّط امير مؤمنان علي‌بن ابيطالب و به اميرالحاجي ابوبكر صديق ، بر همگان خوانده مي‌شود ) كه خدا و پيغمبرش از مشركان بيزارند و ( عهد و پيمان كافران خائن را ارج نمي‌گذارند . پس اي مشركانِ عهدشكن بدانيد كه ) اگر توبه كرديد ( و از شرك قائل‌شدن براي خدا برگشتيد ) اين براي شما بهتر است ، و اگر سرپيچي كرديد ( و بر كفر و شرك خود ماندگار مانديد ) بدانيد كه شما نمي‌توانيد خداي را درمانده داريد و ( خويشتن را از قلمرو قدرت و فرماندهي او بيرون سازيد . اي پيغمبر ! همه ) كافران را به عذاب عظيم و سخت دردناكي مژده بده .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَذَانٌ » : اعلام . آگهي . « يَوْمَ الْحَجِّ الأكْبَرِ » : روز بزرگترين حجّ . مراد روز عيد قربان است كه مهمترين مناسك حجّ در آن انجام مي‌پذيرد و در واقع قسمت اصلي اعمال آن به پايان مي‌رسد . در مقابل حجّ اكبر ، حجّ اصغر است كه عُمره نام دارد و در آن وقوف در عرفات انجام نمي‌گيرد .‏

آيه 4
‏متن آيه : ‏
‏ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا كساني كه از مشركان با آنان پيمان بسته‌ايد و ايشان چيزي از آن فروگذار نكرده‌اند ( و پيمان را كاملاً رعايت نموده‌اند ) و از كسي بر ضدّ شما پشتيباني نكرده ( و او را ياري نداده‌اند ) ، پيمان آنان را تا پايان مدّت زماني كه تعيين كرده‌اند محترم شماريد و بدان وفا كنيد . بيگمان خداوند پرهيزگاران ( وفاكننده به عهد ) را دوست مي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً » : چيزي از شروط پيمان شما را نكاسته‌اند و نقض ننموده‌اند . « لَمْ يُظَاهِرُوا » : پشتيباني و ياري نكرده‌اند .‏

آيه 5
‏متن آيه : ‏
‏ فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه ماههاي حرام ( كه مدّت چهار ماهه امان است ) پايان گرفت ، مشركان ( عهدشكن ) را هركجا بيابيد بكشيد و بگيريد و محاصره كنيد و در همه كمينگاهها براي ( به دام انداختن ) آنان بنشينيد . اگر توبه كردند و ( از كفر برگشتند و به اسلام گرويدند و براي نشان دادن آن ) نماز خواندند و زكات دادند ، ( ديگر از زمره شمايند و ايشان را رها سازيد و ) راه را بر آنان باز گذاريد . بيگمان خداوند داراي مغفرت فراوان ( براي توبه‌كنندگان از گناهان ، ) و رحمت گسترده ( براي همه بندگان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إنسَلَخَ » : به پايان رسيد . گذشت . « الأَشْهُرُ الْحُرُمُ » : ماههاي حرام كه عبارتند از : ذيقعده ، ذيحجّه ، محرم ، رجب . « أحْصُرُوهُمْ » : در قلعه‌ها و دژها و مكانهائي كه خود را در آنها پنهان مي‌كنند ، ايشان را محاصره كنيد و دوروبرشان را بگيريد . « مَرْصَدٍ » : كمينگاه . « خَلُّوا » : رها كنيد . آزاد سازيد .‏

آيه 6
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) اگر يكي از مشركان ( و كافراني كه به شما دستور جنگ با آنان داده شده است ) از تو پناهندگي طلبيد ، او را پناه بده تا كلام خدا ( يعني آيات قرآن ) را بشنود ( و از دين آگاه شود و راجع بدان بينديشد . اگر آئين اسلام را پذيرفت ، از زمره شما است ، و اگر اسلام را نپذيرفت ) پس از آن او را به محلّ امن ( و مأوي و منزل قوم ) خودش برسان ( تا از خطرات راه برهد و بدون هيچ گونه اذيّت و آزاري به ميان اهل و عيال خويشتن رود ) . اين ( پناه دادن ) بدان خاطر است كه مشركان مردمان نادان ( و ناآگاه از حقيقت اسلام ) هستند ( و چه بسا در پرتو آشنائي با اسلام ، نور ايمان در دلهايشان روشن گردد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِسْتَجارَكَ » : از تو پناه خواست . « أَجِرْهُ » : پناهش بده . « مَأْمَنَهُ » : محلّ امن و امان خود . يعني سرزمين قوم و قبيله و منزل او كه سرپناه اهل و عيال خودش مي‌باشد . « ذلِكَ » : اين فرمانِ به پناهندگي ، يا اين پناهندگي .‏

آيه 7
‏متن آيه : ‏
‏ كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدتُّمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُواْ لَكُمْ فَاسْتَقِيمُواْ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چگونه براي مشركاني ( كه بارها پيمان خود را شكسته‌اند ) در پيش خدا و پيغمبرش عهد و پيماني محترم شمرده مي‌شود ؟ مگر عهد و پيمان كساني ( از قبائل عرب ) كه در كنار مسجدالحرام با ايشان پيمان بستيد ( و آنان بر پيمان خود ماندگار ماندند ) . مادام كه ايشان در برابر شما راست و وفادار باشند ، شما نيز نسبت بديشان راست و وفادار باشيد و عهد خود را نگاه داريد . بيگمان خداوند پرهيزگاران ( وفاكننده به عهد و پيمان ) را دوست مي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَيْفَ يَكُونُ . . . » : استفهام انكاري است . يعني نخواهد بود . « فَمَااسْتَقامُوا » : پس مادام كه بر جاده راستي و درستي ماندگار شدند .‏

آيه 8
‏متن آيه : ‏
‏ كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَ يَرْقُبُواْ فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چگونه ( عهد و پيمان با شما را مراعات مي‌دارند ؟ هرگز ! بلكه ) اگر بر شما پيروز شوند ، نه خويشاوندي را در نظر مي‌گيرند و نه عهدي را مراعات مي‌دارند ( و در نابودي شما همه توان خود را به كار مي‌گيرند . اگر پيروزي با شما باشد ) آنان با سخنان ( زيبا و شيرين ) خود شما را راضي و خوشنود مي‌دارند ، ولي دلهايشان ( با زبانهايشان هم‌آوا نيست و اندرونشان از كينه شما لبريز است و از اذعان و اقرار بدانچه مي‌گويند ) ابا دارد . بيشتر آنان نافرمانبردارند ( و عهد و پيمان را نگاه نمي‌دارند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِن يَظْهَرُوا . . . » : اگر پيروز و چيره شوند . « لا يَرْقُبُوا » : مراعات نمي‌دارند . مواظبت نمي‌كنند . « إِلاّ » : قرابت و خويشاوندي . « ذِمَّةً » : عهد و پيمان . « تَأبَيا » : سر باز مي‌زند . خودداري مي‌كند . « فَاسِقُونَ » : افراد نافرمانبردار و دررونده از پذيرش دستور خدا .‏

آيه 9
‏متن آيه : ‏
‏ اشْتَرَوْاْ بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان آيات ( خواندنيِ قرآن و ديدنيِ جهان ) خدا را به بهاي اندك ( كالا و متاع دنيوي ) فروخته‌اند و از راه خدا بازمانده‌اند و ديگران را نيز از آن بازداشته‌اند . آنان كار بسيار بدي كرده‌اند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِشْتَرَوْا » : فروخته‌اند . معاوضه كرده‌اند ( نگا : بقره / 41 ، 79 ، 174 ، آل‌عمران / 77 ، 187 ، 199 ، مائده / 44 ، 106 ) . « صَدُّوا » : باز ماندند و به دور افتادند . بازداشتند و به دور نگاه داشتند . اين فعل ذو وَجْهَيْن است و در اينجا مي‌تواند هم لازم باشد و هم متعدّي .‏

آيه 10
‏متن آيه : ‏
‏ لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان ( نه تنها درباره شما ، بلكه ) درباره هيچ فرد باايماني رعايت خويشاوندي و پيمان را نمي‌كنند و ايشان تجاوزپيشه‌اند ( و عهدشكني و تعدّي ، بيماري مزمني براي آنان گشته است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ . . . » : آيه 8 درباره پيغمبر و ياران است و اين آيه درباره همه مؤمنان موحّد است . چرا كه در اوّلي واژه ( فيكُمْ ) و در اين آيه ( مُؤْمِنٍ ) به صورت نكره آمده است .‏

آيه 11
‏متن آيه : ‏
‏ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان ( از كفر ) توبه كردند و ( احكام اسلام را مراعات داشتند ، و از جمله ) نماز را خواندند و زكات دادند ( دست از آنان بداريد ، چرا كه ) در اين صورت برادران ديني شما هستند ( و سزاوار همان چيزهائي بوده كه شما سزاواريد ، و همان چيزهائي كه بر شما واجب است ، بر آنان هم واجب است ) . ما آيات خود را براي اهل دانش و معرفت بيان مي‌كنيم و شرح مي‌دهيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نُفَصِّلُ » : شرح مي‌دهيم . بيان مي‌داريم . « لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ » : براي كساني كه آگاهند و اهل فهم و شعورند . اين جمله انسان را به تدبّر و تأمّل مي‌خواند .‏

آيه 12
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر پيمانهائي را كه بسته‌اند و مؤكّد نموده‌اند شكستند ، و آئين شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند ( اينان سردستگان كفر و ضلالند و ) با سردستگان كفر و ضلال بجنگيد ، چرا كه پيمانهاي ايشان كمترين ارزشي ندارد . شايد ( در پرتو بازبودن درگاه توبه خدا و شدّت عمل شما ، پشيمان شوند و ) دست بردارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَكَثُوا » : نقض كردند . به هم زدند . « أَيْمَان‌ » : جمع يمين ، سوگندها . « مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ » : پس از پيمان بستن و به سوگندهاي بزرگ استوار داشتن ايشان . « أَئِمَّةَالْكُفْرِ » : مراد پيشوايان كفر و ضلال ايشان از قبيل ابوسفيان و حرث‌بن هشام است . يا مراد خود اين افراد است كه خويشتن را سران و متقدّمان در اين كار مي‌دانستند . به هر حال اين عبارت پيروان سردستگان كفر و ضلال را نيز شامل مي‌شود .‏

آيه 13
‏متن آيه : ‏
‏ أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا با مردماني نمي‌جنگيد كه پيمانهاي خود را ( مكرّراً ) شكسته‌اند و ( قبلاً نيز ايشان بودند كه ) تصميم به اخراج پيغمبر ( از مكّه ) گرفته‌اند و ( هم ايشان بودند كه ) نخستين بار ( اذيّت و آزار و تجاوز و تعدّي به جان و مال ) شما را آغاز كرده‌اند ؟ آيا از ايشان مي‌ترسيد ( و به جنگ آنان نمي‌رويد ؟ ) . در صورتي كه سزاوارتر آن است كه از خدا بترسيد ( و از كيفر نافرماني او بهراسيد ) اگر واقعاً ايمان داريد ( و مؤمنان راستين هستيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلا تُقَاتِلُونَ ؟ » : آيا نمي‌جنگيد ؟ استفهام انكاري است ، يعني بايد كه بجنگيد . « هَمُّوا » : قصد كردند . در اينجا به معني عزم را جزم كردند و تصميم قاطعانه گرفتند ( نگا : توبه / 74 ) . « بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ » : آنان بار اوّل به اذيّت و آزارتان در مكّه پرداختند ( نگا : انفال / 30 ) و تصميم به شكنجه ديگر مسلمانان گرفتند ( نگا : نساء / 75 ) . « أَحَقّ » : درخورتر و سزاوارتر .‏

آيه 14
‏متن آيه : ‏
‏ قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! ) با آن كافران بجنگيد تا خدا آنان را با دست شما عذاب كند و خوارشان دارد و شما را بر ايشان پيروز گرداند و ( با فتح و پيروزي مؤمنان بر كافران ) سينه‌هاي اهل ايمان را شفا بخشد ( و بر دلهاي زخمي ايشان مرهم نهد و درد ديرينه اذيّت و آزار كفّار را از درون آنان بزدايد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ » : مراد مؤمناني است كه نتوانسته بودند از مكّه مهاجرت كنند ، و همچنين مسلماناني مورد نظر است كه مشركاني چون قوم خُزاعه درباره آنان غدر كردند و مكر و كيد نمودند .‏

آيه 15
‏متن آيه : ‏
‏ وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و كينه را از دلهايشان بردارد ( و شادي پيروزي را جايگزين آن گرداند . همه بايد بدانند كه ) خداوند توبه هر كس را بخواهد ( و شايسته‌اش بداند ) مي‌پذيرد ( و لذا كافران مي‌توانند تا دير نشده است از كفر دست بكشند و به سوي خدا برگردند و اسلام را بپذيرند ) . خداوند آگاه ( از كار و بار بندگان ، و در قانونگذاري‌ها ) داراي حكمت فراوان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« غَيْظَ » : خشم و كينه فراوان . در اينجا بيشتر مراد خشم و كينه نهان در دل مؤمنان عاجز و ناتوان است ( نگا : نساء / 75 ) .‏

آيه 16
‏متن آيه : ‏
‏ أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُواْ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُواْ مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُواْ مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا گمان مي‌بريد كه به حال خود رها مي‌شويد ( و مورد آزمايش به وسيله جهاد و غيره قرار نمي‌گيريد ) و خداوند به مردم نمي‌شناساند كساني از شما را كه به جهاد برخاسته‌اند و بغير از خدا و پيغمبر و مؤمنان ، دوست نزديكي و محرم‌اسراري براي خود نگرفته‌اند ؟ خداوند از همه اعمالتان آگاه است ( و پاداش رفتار و كردارتان را به تمام و كمال مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَمَّا يَعْلَمِ اللهُ . . . » : مراد اين است كه علم غيبي خدا به علم عيني تبديل شود و آنچه در پس‌پرده غيب نهان بود براي مردم به صحنه ظهور برسد و آشكار گردد ( نگا : بقره / 143 ) . به عبارت ديگر ، نفي علم به معني نفي معلوم است ، و عبارت فوق به جاي اين كه ( هنوز خدا ندانسته باشد ) معني شود ، به ( هنوز تحقّق نيافته و معلوم نشده باشد ) معني مي‌گردد . « وَليجَةً » : محرم اسرار . بيگانه‌اي كه به عنوان دوست صميمي برگزيده شود . در اينجا مراد دوست ناباب و دغلي است كه از مشركان و منافقان انتخاب و بر اسرار مسلمانان آگاه مي‌شود .‏

آيه 17
‏متن آيه : ‏
‏ مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُواْ مَسَاجِدَ الله شَاهِدِينَ عَلَى أَنفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مشركاني كه به كفر خويش گواهي مي‌دهند حق ندارند مساجد خدا را ( با عبادت يا تعمير و تنظيف و خدمت ) آباد كنند . آنان اعمالشان هدر و تباه است ( و اجر و مزدي به كارهايشان تعلّق نمي‌گيرد ) و جاودانه در آتش دوزخ ماندگار مي‌مانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَا كَانَ لِلْمُشْرِكينَ » : مشركان را نسزد و نرسد . « أَن يَعْمُرُوا » : مراد آباد كردن مادي يا معنوي است . يعني مشركان نه حق شركت در تعمير و بناي مساجد را دارند و نه حق شركت در اجتماع و عبادت در آنها را . البتّه كمك مالي يا بدني آنان در ساختمان مساجد بلامانع است اگر زيان سياسي يا ديني در آن نباشد ( نگا : تفسيرالمنار ، صفحه 208 جلد 10 ) . « شَاهِدِينَ » : مراد گواهي به زبان حال است ( نگا : اعراف / 172 و عاديات / 7 ) . چرا كه شهادت اعمال مهمتر از شهادت اقوال است .‏

آيه 18
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ فَعَسَى أُوْلَئِكَ أَن يَكُونُواْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تنها كسي حق دارد مساجد خدا را ( با تعمير يا عبادت ) آبادان سازد كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و نماز را چنان كه بايد بخواند و زكات را بدهد و جز از خدا نترسد . اميد است چنين كساني از زمره راه‌يافتگان باشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَسَيا » : اميد است . برخي واژه‌هاي ( عَسي ) را در قرآن به معني واجب و لازم است مي‌دانند . امّا در اينجا معني اميد و رجا مناسب‌تر مي‌نمايد . چرا كه مسلمان نبايد به اعمال صالحه مغرور گردد ، و بلكه بايد هميشه در ميان خوف و رجا بسر برد .‏

آيه 19
‏متن آيه : ‏
‏ أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا ( رتبه سقايت و ) آب دادن به حاجيان و تعميركردن مسجدالحرام را همسان ( مقام آن ) كسي مي‌شماريد كه به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده است و در راه خدا جهاد كرده است ( و به جان و مال كوشيده است‌ ؟ هرگز منزلت آنان يكسان نيست و ) در نزد خدا برابر نمي‌باشند ، و خداوند مردماني را كه ( به خويشتن به وسيله كفرورزيدن ، و به ديگران به وسيله اذيّت و آزار آنان ) ستم مي‌كنند ( به راه خير و صلاح دنيوي و نعمت و سعادت اخروي ) رهنمود نمي‌سازد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سِقَايَة » : ميرابي . آب‌دادن . در اينجا مراد پيشه آب‌دادن به حاجيان در مسجدالحرام است كه منزلت و مقامي داشته است . « عِمَارَة » : آبادكردن . تعميرنمودن . « كَمَنْ » : مضافي مانند ( إيمان ) محذوف است و تقدير چنين است : كَإيمانِ مَنْ . « لا يَسْتَوُونَ » : مثل هم نيستند . برابر و يكسان نمي‌باشند .‏

آيه 20
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه ايمان آورده‌اند و به مهاجرت پرداخته‌اند و در راه خدا با جان و مال ( كوشيده‌اند و ) جهاد نموده‌اند ، داراي منزلت والاتر و بزرگتري در پيشگاه خدايند ، و آنان رستگاران و به مقصودرسندگان ( و سعادتمندان دنيا و آخرت ) مي‌باشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَعْظَمُ دَرَجَةً » : داراي منزلت و مقام والاتر و بزرگتري هستند . واژه دَرَجَة تمييز است . ذكر اين نكته لازم است كه از اسم تفضيل ( أَعْظَمُ ) نبايد چنين استنباط گردد كه ايمان مؤمنان و جهاد ايشان داراي فضيلت و اجر بيشتر و سقايت كافران داراي فضيلت و اجر كمتر است ! بلكه اسم تفضيل در موارد زيادي بيانگر اين واقعيّت است كه يكي از دو طرف مقايسه داراي فضيلت است و ديگري اصلاً داراي فضيلتي نيست ( نگا : بقره / 221 ، نساء / 128 ، توبه / 108 ) .‏

آيه 21
‏متن آيه : ‏
‏ يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُم بِرَحْمَةٍ مِّنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَّهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُّقِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگارشان آنان را به رحمت خود و خوشنودي ( از ايشان كه بزرگترين نعمت است ) و بهشتي مژده مي‌دهد كه در آن نعمتهاي جاودانه دارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رِضْوَانٍ » : خوشنودي و رضايتي كه خشمي به دنبال ندارد ( نگا : آل‌عمران / 15 ، توبه / 72 ) . « نَعِيمٌ » : نعمتهاي فراوان . هرآنچه از آن بهره‌مند و متلذّذ شوند . هرچه انسان از آن خوشش بيايد . « مُقِيمٌ » : باقي . جاودانه . هميشگي .‏

آيه 22
‏متن آيه : ‏
‏ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همواره در بهشت ماندگار مي‌مانند ( و غرق در لذائذ و نعمتهاي آن خواهند بود ) . بيگمان در پيشگاه خدا پاداش بزرگي ( و فراواني براي فرمانبرداران امر او ) موجود است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَجْرٌ عَظِيمٌ » : پاداش بزرگي كه عقلها از توصيف آن عاجزند .‏

آيه 23
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! پدران و برادران ( و همسران و فرزندان و هر يك از خويشاوندان ديگر ) را ياوران خود نگيريد ( و تكيه‌گاه و دوست خود ندانيد ) اگر كفر را بر ايمان ترجيح دهند ( و بي‌ديني از دينداري در نزدشان عزيزتر و گرامي‌تر باشد ) . كساني كه از شما ايشان را ياور و مددكار خود كنند مسلّماً ستمگرند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أوْلِيَآء » : جمع ولي ، ياور و مددكار كه كار ديگري را به عهده گيرد .‏

آيه 24
‏متن آيه : ‏
‏ قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبيله شما ، و اموالي كه فراچنگش آورده‌ايد ، و بازرگاني و تجارتي كه از بي‌بازاري و بي‌رونقي آن مي‌ترسيد ، و منازلي كه مورد علاقه شما است ، اينها در نظرتان از خدا و پيغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد ، در انتظار باشيد كه خداوند كار خود را مي‌كند ( و عذاب خويش را فرو مي‌فرستد ) . خداوند كسان نافرمانبردار را ( به راه سعادت ) هدايت نمي‌نمايد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِقْتَرَفْتُمُوهَا » : آن را كسب كرده‌ايد و فراچنگ آورده‌ايد . « تَرَبَّصُوا » : انتظار بكشيد . چشم به راه باشيد . « أَمْر » : كار . يعني اگر چنين كرديد ، خدا هم كار خود را مي‌كند و عذاب عاجل يا عقاب آجل را نازل مي‌نمايد كه مراد تهديد و تخويف است .‏

آيه 25
‏متن آيه : ‏
‏ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند شما را در مواقع زيادي ياري كرد و ( به سبب نيروي ايمان بر دشمنان پيروز گرداند ، و از جمله ) در جنگ حُنَين ( كه در روز شنبه ، شانزدهم شوّال سال هشتم هجري ، ميان شما كه 12000 نفر بوديد ، و ميان قبائل ثقيف و هوازنِ مشرك كه 4000 نفر بودند درگرفت ، و شما به كثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شديد و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها كرد و دشمنان بر شما چيره شدند ) بدان گاه كه فزوني خودتان شما را به اعجاب انداخت ( و فريفته و مغرورِ انبوه لشكر شديد ) ولي آن لشكريانِ فراوان اصلاً به كار شما نيامدند ( و گره از كارتان نگشادند ) و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد ، و از آن پس‌پشت كرديد و پاي به فرار نهاديد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَوَاطِنَ » : جمع مَوْطِن ، قرارگاه . جايگاه . مراد ميدانهاي جنگ است . « فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئاً » : دردي از شما را دوا نكرد . كاري براي شما نكرد . « ضَاقَتْ » : تنگ شد . « بِمَا رَحُبَتْ » : با وجود فراخي . حرف ( بِ ) به معني ( مَعَ ) ، و واژه ( ما ) مصدري است ، و ( رَحُبَتْ ) از رحب به معني وسعت است . « وَلَّيْتُمْ » : پشت كرديد . « مُدْبِرِينَ » : پشت‌كنان . « وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ » : از معركه گريختيد و پشت به دشمن نموديد . ( مَدْبِرينَ ) حال است و براي تأكيد معني است .‏

آيه 26
‏متن آيه : ‏
‏ ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَذَلِكَ جَزَاء الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ( عنايت خدا دربرتان گرفت و ) خداوند آرامش خود را نصيب پيغمبرش و مؤمنان گرداند و لشكرهائي را ( از فرشتگان براي تقويت قلب مسلمانان ) فرو فرستاد كه شما ايشان را نمي‌ديديد ، و ( پيروز شديد و دشمنان شكست خوردند ، و بدين وسيله ) كافران را مجازات كرد ، و اين است كيفر كافران ( در اين جهان ، و عذاب آخرت هم به جاي خود باقي است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَكِينَة‌ » : طُمأنينه و آرامش . آرام و قرار . « جُنوداً » : جمع جند ، لشكرها .‏

آيه 27
‏متن آيه : ‏
‏ ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذَلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بعد از آن ( واقعه هم هميشه درگاه خدا باز است و ) خداوند توبه هركه را بخواهد ( و شايسته‌اش بداند ) مي‌پذيرد ؛ چراكه خدا صاحب مغفرت فراوان و رحمت بي‌كران است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَتُوبُ اللهُ . . . عَلَيا مَنْ » : اين جمله كه با فعل مضارع آغاز شده است ، دلالت بر استمرار دارد و مي‌رساند كه درهاي توبه و بازگشت به روي همگان هميشه باز است .‏

آيه 28
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي كساني كه ايمان آورده‌ايد ! بيگمان مشركان ( به سبب كفر و شركشان ، از لحاظ عقيده ) پليدند ، لذا نبايد پس از امسال ( كه نهم هجري است ) به مسجدالحرام وارد شوند . اگر ( بر اثر قطع تجارت آنان با شما ) از فقر مي‌ترسيد ، ( نترسيد كه ) خداوند اگر بخواهد شما را به فضل و رحمت خود ( از خلق و از مشركان ) بي‌نياز مي‌گرداند ؛ چراكه خدا آگاه ( از كار شما است و براي گرداندن آن ) داراي كمال عنايت و حكمت است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَجَسٌ » : مصدر است و به معني پليدي و ناپاكي است . در اينجا مراد ( نَجِس ) با كسر جيم است كه به معني شخص پليد و ناپاك است و براي مبالغه به صورت مصدر ذكر شده است و مقصود اشخاص شرور بدطينت است . « عَيْلَةً » : فقر و تنگدستي .‏

آيه 29
‏متن آيه : ‏
‏ قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏با كساني از اهل كتاب كه نه به خدا ، و نه به روز جزا ( چنان كه شايد و بايد ) ايمان دارند ، و نه چيزي را كه خدا ( در قرآن ) و فرستاده‌اش ( در سنّت خود ) تحريم كرده‌اند حرام مي‌دانند ، و نه آئين حق را مي‌پذيرند ، پيكار و كارزار كنيد تا زماني كه ( اسلام را گردن مي‌نهند ، و يا اين كه ) خاضعانه به اندازه توانائي ، جزيه را مي‌پردازند ( كه يك نوع ماليات سرانه است و از اقليّتهاي مذهبي به خاطر معاف‌بودن از شركت در جهاد ، و تأمين امنيّت جان و مال آنان گرفته مي‌شود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رَسُولُهُ » : مراد محمّدبن عبدالّله ، پيغمبر اسلام است . « لايَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ » : معتقد به دين حق كه اسلام است نمي‌باشند . « مِنَ الَّذِينَ . . . » : واژه ( مِنْ ) در اينجا بيانيّه است‌ ؛ نه تبعيضيّه . يعني همه پيروان كتب آسماني پيشين . « الْجِزْيَة » : از كزيت فارسي يا از جزاء عربي است و مراد مالياتي است كه از طرف حكومت اسلامي تعيين و از مردان بالغ و سالم و عاقل ثروتمند اهل كتاب به اندازه توانائي دريافت مي‌شود ؛ نه افراد فلج و كور و بنده و فقير و حقير ، و نه از زنان و كودكان و راهبان گوشه‌گير . حكومت اسلامي از اهل كتاب جزيه مي‌گيرد و از مسلمانان خمس غنائم ، زكات مال ، فطريّه ، وجوه كفّارات مختلفه ، و غيره . در ضمن اهل كتاب را از جهاد معاف مي‌كند و امنيّت مالي و جاني آنان را تأمين مي‌نمايد و از امكانات كشور برخوردارشان مي‌سازد . لذا جزيه يك نوع كمك مالي براي دفاع از موجوديت و استقلال و امنيّت كشور اسلامي است . « عَن يَدٍ » : با دست خود . نقداً . به اندازه قدرت . به سبب انقياد . به سبب انعام بدانان . « صَاغِرُونَ » : اَذِلّاء . از ماده صَغار به معني كوچكي و رذالت ( نگا : انعام / 124 ، اعراف / 13 و 119 ) .‏

آيه 30
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتْ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏يهوديان مي‌گويند : عُزَير پسر خدا است ( چرا كه آنان را بعد از يك قرن خواري و مذلّت از بند اسارت رهانيد و تورات را كه از حفظ داشت دوباره براي ايشان نگاشت و در دسترسشان گذاشت ) ، و ترسايان مي‌گويند : مسيح پسر خدا است ( چرا كه او بي‌پدر از مادر بزاد ) . اين ، سخني است كه آنان به زبان مي‌گويند ( و ادعائي بيش نيست و مبني بر دليل و برهاني نمي‌باشد . نه هيچ پيغمبري آن را گفته است و نه در هيچ كتاب آسماني از سوي خدا آمده است . اين گفتار ) آنان به گفتار كافراني مي‌ماند كه پيش از آنان همچنين مي‌گفتند ( و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخي از مخلوقات بودند و يا اين كه فرشتگان را دختران خدا مي‌دانستند ) . خداوند كافران را نفرين و نابود كند چگونه ( دروغ مي‌گويند و چگونه از حق با وجود اين همه روشني به دور مي‌گردند و ) بازداشته مي‌شوند ؟ !‏

‏توضيحات : ‏
‏« عُزَيْرٌ » : همان كسي است كه اهل كتاب او را عزرا مي‌نامند . « ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ » : اين سخني است كه به زبان مي‌گويند و دليلي بر صحّت آن ندارند . اين سخني است كه مي‌گويند و نشايد كه چنين بگويند . « يُضَاهِئُونَ » : همچون ايشان مي‌گويند . سخنشان به سخن كافراني مي‌ماند كه . در اصل مضافي حذف شده است و ضمير مضاف‌اليه به جاي آن قرار گرفته و مرفوع شده است . تقدير چنين است : يُضَاهي قَوْلُهُمْ قَوْلَ الَّذِينَ . از ماده ( ضَها ) يا ( ضَهي ) است و ياء به همزه تبديل شده است . آن را ( يُضاهُونَ ) هم خوانده‌اند . « قاتَلَهُمُ اللهُ » : خدا با آنان بجنگد ! سرنوشت كسي هم كه خدا با او بجنگد نابودي و بدبختي است . مراد دعا است ، يعني خداوند ايشان را نفرين و از رحمت خود به دور كند . « أَنَّيا » : چگونه . « يُؤْفَكُونَ » : بازداشته مي‌شوند . منصرف گردانده مي‌شوند ( نگا : مائده / 75 ) .‏

آيه 31
‏متن آيه : ‏
‏ اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِيَعْبُدُواْ إِلَهاً وَاحِداً لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏يهوديان و ترسايان علاوه از خدا ، علماء ديني و پارسايان خود را هم به خدائي پذيرفته‌اند ( چرا كه علماء و پارسايان ، حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال مي‌كنند ، و خودسرانه قانونگذاري مي‌نمايند ، و ديگران هم از ايشان فرمان مي‌برند و سخنان آنان را دين مي‌دانند و كوركورانه به دنبالشان روان مي‌گردند . ترسايان افزون بر آن ) مسيح پسر مريم را نيز خدا مي‌شمارند . ( در صورتي كه در همه كتابهاي آسماني و از سوي همه پيغمبران الهي ) بديشان جز اين دستور داده نشده است كه : تنها خداي يگانه را بپرستند و بس . جز خدا معبودي نيست و او پاك و منزّه از شرك‌ورزي و چيزهائي است كه ايشان آنها را انباز قرار مي‌دهند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِتَّخَذُوا » : قرار داده‌اند . تبديل كرده‌اند . « أَحْبَار » : جمع حِبْر ، علماء ، مراد پيشوايان ديني يهوديان است . « رُهْبَان‌ » : جمع راهب ، پارسايان . ديرنشينان . مراد پيشوايان ديني مسيحيان است . « أَرْبَاباً » : جمع رَبّ ، معبودان .‏

آيه 32
‏متن آيه : ‏
‏ يُرِيدُونَ أَن يُطْفِؤُواْ نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان مي‌خواهند نور خدا را با ( گمانهاي باطل و سخنان نارواي ) دهان خود خاموش گردانند ( و از گسترش اين نور كه اسلام است جلوگيري كنند ) ولي خداوند جز اين نمي‌خواهد كه نور خود را به كمال رساند ( و پيوسته با پيروزي اين آئين ، آن را گسترده‌تر گرداند ) هرچند كه كافران دوست نداشته باشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُطْفِئُوا » : از مصدر إِطْفاء ، به معني خاموش‌كردن . « نُورَاللهِ » : مراد آئين اسلام ، يا قرآن است ( نگا : نساء / 174 و تغابن / 8 ) . « يَأْبَيا » : خودداري مي‌كند . سرباز مي‌زند .‏

آيه 33
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا است كه پيغمبر خود ( محمّد ) را همراه با هدايت و دين راستين ( به ميان مردم ) روانه كرده است تا اين آئين ( كامل و شامل ) را بر همه آئينها پيروز گرداند ( و به منصّه ظهورش رساند ) هرچند كه مشركان نپسندند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْهُدَيا » : هدايت . مراد قرآن است . « لِيُظْهِرَهُ » : تا او را مطلع و مسلّط گرداند . تا آن را برتري و چيرگي بخشد . مرجع ضمير ( هُ ) مي‌تواند ( رَسُول ) يا ( دينِ الْحَقِّ ) باشد .‏

آيه 34
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ الأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! بسياري از علماء دينيِ يهودي و مسيحي ، اموال مردم را به ناحق مي‌خورند ، و ديگران را از راه خدا بازمي‌دارند ( و از اطمينان مردمان به خود سوءاستفاده مي‌كنند و از پذيرش اسلام ممانعت مي‌نمايند . اي مؤمنان ! شما همچون ايشان نشويد و مواظب علماء بدكردار و عرفاء ناپرهيزگار خود باشيد و بدانيد اسم و رسمْ دنياپرستان مال‌اندوز را تغيير نمي‌دهد ) و كساني كه طلا و نقره را اندوخته مي‌كنند و آن را در راه خدا خرج نمي‌نمايند ، آنان را به عذاب بس بزرگ و بسيار دردناكي مژده بده .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بِالْبَاطِلِ » : به ناحق . بيهوده . مثلاً از راه گناه بخشي و بهشت‌فروشي و تحريم حلال و تحليل حرام . « يَكْنِزُونَ » : اندوخته مي‌كنند . گنجينه مي‌سازند . مراد از كنز ، ثروت‌اندوزيِ بيجائي است كه حقوق شرعي از آن پرداخت نگردد . « الذَّهَبَ » : طلا . زر . « الْفِضَّة » : نقره . سيم . « الذَّهَبَ وَ الْفِضَّة » : مراد اموال است . « لا يُنفِقُونَها » : استعمال ضمير مفرد ( ها ) به جاي ضمير مثنّي ( هُما ) جائز است هنگامي كه بيان يكي از دو چيز به منزله بيان هردوي آنها باشد ( نگا : بقره / 45 ، جمعه / 11 ) . يا اين كه ضمير ( ها ) متوجّه معني است كه كُنوز يا اموال است . « بَشِّرْ » : مژده بده . مراد ريشخند و تهكّم است .‏

آيه 35
‏متن آيه : ‏
‏ يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنفُسِكُمْ فَذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏روزي ( فرا خواهد رسيد كه ) اين سكّه‌ها در آتش دوزخ ، تافته مي‌شود و پيشانيها و پهلوها و پشتهاي ايشان با آنها داغ مي‌گردد ( و براي توبيخ ) بديشان گفته مي‌شود : اين همان چيزي است كه براي خويشتن اندوخته مي‌كرديد ، پس اينك بچشيد مزه چيزي را كه مي‌اندوختيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَوْمَ » : در روزي كه . روزي را كه . ظرف است براي ( عذاب إليمٍ ) يا ( يُعَذَّبُونَ ) محذوف و يا مفعول‌به ( أُذْكُرْ ) محذوف است . « تُكْوَيا » : داغ مي‌گردد . « جِبَاه‌ » : جمع جِبْهَة ، پيشانيها . « جنوب‌ » : جمع جنب ، پهلوها . « ظُهُور » : جمع ظَهْر ، پشتها .‏

آيه 36
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏شماره ماهها ( ي سال قمري ) در حكم و تقدير خدا ( ي متعال ، و مضبوط در لوح محفوظ ، يا موجود ) در كتاب آفرينش - از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده است‌ - دوازده ماه است كه چهار ماه حرام است ( و آنها عبارتند از : ذي‌القعده ، ذي‌الحجّه ، محرّم ، و رجب . جنگ در اين ماهها حرام است ، و ) اين ( تحريم نبرد ) آئين راستين و تغييرناپذير ( خدا ) است ، پس در آنها به خويشتن ستم نكنيد ( و جنگ در آنها را حلال ندانيد ، مگر اين كه تجاوز و قانون‌شكني از سوي دشمن باشد و شما به ناچار از خود دفاع كنيد . اي مؤمنان ! ) با همه مشركان بجنگيد همان گونه كه آنان جملگي با شما مي‌جنگند ، و بدانيد كه ( لطف و ياري ) خدا با پرهيزگاران است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كِتَاب‌ » : مراد همه كتابهاي آسماني ، يا لوح محفوظ ، و يا كتاب بازِ هستي است . « حُرُم‌ » : جمع حرام . مراد ماه‌هاي چهارگانه ذي‌القعده ، ذي‌الحجّه ، محرم ، و رجب است كه جنگيدن در آنها حرام است . « الدِّينُ » : آئين . حكم و داوري . حساب . « الْقَيِّمُ » : راست و درست . استوار و پابرجا . « الدِّينُ الْقَيِّمُ » : آئين راستين و ابدي . داوري درست و سرمدي . حساب صحيح و هميشگي . « كَآفَّةً » : جملگي . همگي . مصدري است مانند عافِيَة و عاقِبَة ، و به معني ( كافّينَ ) بوده و حال فاعل يا مفعول مي‌باشد . « قَاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَآفَّة » : جملگي با مشركان بجنگيد . با جملگي مشركان بجنگيد .‏

آيه 37
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُحِلِّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِّيُوَاطِؤُواْ عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّواْ مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به تأخير انداختن ( و بهم‌زدن ترتيب ماههاي حرام ) افزايش در كفر است . كافران بدان گمراهِ ( گمراه و سرگشته‌تر از پيش ) مي‌شوند . آنان يك سال ( ماه حرام را ) حلال مي‌كنند و يك سال ( ماه حلال را ) حرام مي‌سازند ( و برابر آرزوي خود ماهها را جابجا مي‌نمايند و مي‌گويند : ماهي در برابر ماهي ) تا با تعداد ماههائي كه خدا حرام كرده است موافقت برقرار سازند ( و عدد چهار را تكميل گردانند ) و بدين وسيله چيزي را ( براي خود ) حلال نمايند كه خداوند حرام كرده است ( و چيزي را حرام نمايند كه خداوند حلال فرموده است ) . كردار زشتشان در نظرشان آراسته شده است ، و خداوند گروه كافران ( مُصرّ بر كفر را به راه سعادت ) هدايت نمي‌نمايد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلنَّسِي‌ءُ » : به تأخيرانداختن . مراد جابه‌جائي ماهها و بهم‌زدن ترتيب طبيعي آنها است كه عربها بنا به مصالحي چنين مي‌كردند و مثلاً اعلام مي‌كردند كه ماه محرم امسال به تأخير انداخته مي‌شود و ماه صفر جايگزين آن مي‌گردد . يا ماه ذي‌الحجّه كه مراسم حجّ در آن انجام مي‌گيرد ، از تابستان به زمستان انداخته مي‌شود ، و . . . « يُحِلُّونَهُ . . . يُحَرِّمُونَهُ » : مرجع ضمير ( هُ ) واژه ( أَلنَّسي‌ءُ ) است و مي‌توان آيه را چنين معني كرد : كافران سالي ، به تأخيرانداختن و جابجاكردن را حلال مي‌دانند و سالي ، حرام . « لِيُوَاطِئُوا » : از مصدر مُواطاه به معني موافقت و مطابقت است . يعني تا اين كه شماره چهار را تكميل مي‌كنند ، هرچند كه ماههاي حرام جابجا شوند .‏

آيه 38
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! چرا هنگامي كه به شما گفته مي‌شود : ( براي جهاد ) در راه خدا حركت كنيد ، سستي مي‌كنيد و دل به دنيا مي‌دهيد ؟ آيا به زندگي اين جهان به جاي زندگي آن جهان خوشنوديد ؟ ( و فاني را بر باقي ترجيح مي‌دهيد ؟ آيا سزد كه چنين كنيد ؟ ) تمتّع و كالاي اين جهان در برابر تمتّع و كالاي آن جهان ، چيز كمي بيش نيست .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَا لَكُمْ » : چه چيزتان شده است‌ ؟ چه خبرتان است‌ ؟ چرا شما ؟ « إنفِرُوا » : بيرون رويد . براي جهاد به تندي خارج شويد . « إِثَّاقَلْتُمْ » : سستي و كندي كرديد . اصل آن ( تَثَاقَلْتُمْ ) و از باب تفاعُل است . « إِثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأرْضِ » : خويشتن را به زمين چسپانده و تنبلي كرديد . دل به زندگي جهان داديد و بدان گرائيديد . « مِنَ الآخِرَةِ » : بدل آخرت . به جاي دنياي ديگر .‏

آيه 39
‏متن آيه : ‏
‏ إِلاَّ تَنفِرُواْ يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر براي جهاد بيرون نرويد ، خداوند شما را ( در دنيا با استيلاء دشمنان و در آخرت با آتش سوزان ) عذاب دردناكي مي‌دهد و ( شما را نابود مي‌كند و ) قومي را جايگزينتان مي‌سازد كه جداي از شمايند ( و پاسخگوي فرمان خدايند و در اسرع وقت دستور او را اجرا مي‌نمايند . شما بدانيد كه با نافرماني خود تنها به خويشتن زيان مي‌رسانيد ) و هيچ زياني به خدا نمي‌رسانيد ( چرا كه خدا بي‌نياز از همگان و داراي قدرت فراوان است ) و خدا بر هر چيزي توانا است ( و از جمله بدون شما هم مي‌تواند اسلام را پيروز گرداند ، و همچنين شما را از بين ببرد و دسته فرمانبرداري را جانشين شما كند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِلاّ تَنفِرُوا » : اگر براي جهاد بيرون نرويد . اصل آن ( إِنْ لا تَنْفِرُوا ) است . « غَيْرَكُمْ » : جداي از شما ، يعني مطيع و فرمانبردار و مؤمن و پرهيزگار . واژه ( غَيْرَ ) صفت ( قَوْماً ) است و به سبب ابهام فراواني كه دارد با وجود اضافه معرفه نمي‌گردد . مي‌تواند مستثني نيز باشد . « يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ » : قوم ديگري را جانشين شما مي‌سازد . قومي را جانشين شما مي‌كند كه مغاير با شمايند و دستور خدا را اجرا مي‌نمايند . « لا تَضُرُّوهُ » : به خدا زيان نمي‌رسانيد . به پيغمبر زيان نمي‌رسانيد .‏

آيه 40
‏متن آيه : ‏
‏ إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر پيغمبر را ياري نكنيد ( خدا او را ياري مي‌كند ، همان گونه كه قبلاً ) خدا او را ياري كرد ، بدان گاه كه كافران او را ( از مكّه ) بيرون كردند ، در حالي كه ( دو نفر بيشتر نبودند و ) او دومين نفر بود ( و تنها يك نفر به همراه داشت كه رفيق دلسوزش ابوبكر بود ) . هنگامي كه آن دو در غار ( ثور جاي گزيدند و در آن سه روز ماندگار ) شدند ( ابوبكر نگران شد كه از سوي قريشيان به جان پيغمبر گزندي رسد ، ) در اين هنگام پيغمبر خطاب به رفيقش گفت : غم مخور كه خدا با ما است ( و ما را حفظ مي‌نمايد و كمك مي‌كند و از دست قريشيان مي‌رهاند و به عزّت و شوكت مي‌رساند . در اين وقت بود كه ) خداوند آرامش خود را بهره او ساخت ( و ابوبكر از اين پرتو الطاف ، آرام گرفت ) و پيغمبر را با سپاهياني ( از فرشتگان در همان زمان و همچنين بعدها در جنگ بدر و حُنَين ) ياري داد كه شما آنان را نمي‌ديديد ، و سرانجام سخن كافران را فروكشيد ( و شوكت و آئين آنان را از هم گسيخت ) و سخن الهي پيوسته بالا بوده است ( و نور توحيد بر ظلمت كفر چيره شده است و مكتب آسماني ، مكتبهاي زميني را از ميان برده است ) و خدا باعزّت است ( و هركاري را مي‌تواند بكند و ) حكيم است ( و كارها را بجا و از روي حكمت انجام مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ثَانِيَ اثْنَيْنِ » : يكي از دو نفر . حال ضمير ( هُ ) است . « الْغَار » : مراد غار كوه ثور است كه در جنوب مكّه قرار دارد و راه يك ساعته پياده از آن دور است . « إِذْهُمَا فِي الْغَارِ » : بدل بعض از ( إِذْ أَخْرَجَهُ ) ، و ( إِذْ يَقُولُ ) بدل دوم آن است . « عَلَيْهِ » : ضمير ( ه ) به پيغمبر و يا به ابوبكر صِدّيق برمي‌گردد . « كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا » : مراد سخني است مبني بر قتل پيغمبر كه همگي بر آن متّفق شدند ( نگا : انفال / 30 ) . شرك . دعوت به كفر . مراد معتقدات ايشان است . « كَلِمَةُاللهِ » : مراد وعده پيروزي خدا به پيغمبران و مؤمنان است ( غافر / 51 ) . توحيد . دعوت به اسلام . آئين اسلام . واژه ( كَلِمَةُ ) مبتدا است و جمله ( هِيَ‌الْعُلْيَا ) خبر آن است . ذكر جمله اسميّه براي دوام است و بيانگر هميشگي و جاودانگي ( كَلِمَةُ اللهِ ) است .‏

آيه 41
‏متن آيه : ‏
‏ انْفِرُواْ خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! هرگاه منادي جهاد ، شما را به جهاد ندا درداد فوراً ) به سوي جهاد حركت كنيد ، سبك‌بار يا سنگين‌بار ، ( جوان يا پير ، مجرّد يا متأهّل ، كم‌عائله يا پرعائله ، غني يا فقير ، فارغ‌البال يا گرفتار ، مسلّح به اسلحه سبك يا سنگين ، پياده يا سواره و . . . در هر صورت و در هر حال ، ) و با مال و جان در راه خدا جهاد و پيكار كنيد . اگر دانا باشيد مي‌دانيد كه اين به نفع خود شما است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خِفَافاً » : جمع خَفيف ، سبكباران . « ثِقَالاً » : جمع ثقيل ، سنگين‌باران . « خِفَافاً وَ ثِقَالاً » : حال است و مراد اين است كه در هر حالي بايد به جهاد رفت : سواره يا پياده ، پير يا جوان ، فقير يا غني ، آسان يا مشكل .‏

آيه 42
‏متن آيه : ‏
‏ لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لاَّتَّبَعُوكَ وَلَكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( منافقان ) اگر غنائمي نزديك ( و در دسترس ) و سفري سهل و آسان باشد ( به طمع دنيا ) از تو پيروي مي‌كنند و به دنبال تو مي‌آيند ، ولي راه دور و پردردسر ( همچون تبوك ) براي ايشان ناشدني و نارفتني است . به خدا سوگند مي‌خورند كه اگر مي‌توانستيم با شما حركت مي‌كرديم . آنان ( در واقع با اين عملها و اين دروغها ) خويشتن را تباه و هلاك مي‌كنند ، و خدا مي‌داند كه ايشان دروغگويند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَرَضاً » : كالا و متاع فاني دنيا . حُطام دنيا . « قَاصِداً » : آسان و بي‌دردسر . « الشُّقَّة » : مسافتي كه بدون مشقّت طي نشود .‏

آيه 43
‏متن آيه : ‏
‏ عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا تو را بيامرزاد ! چرا به آنان اجازه دادي ( كه از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند ) پيش از آن كه براي تو روشن گردد كه ايشان ( در عذرهائي كه مي‌آورند ) راستگويند و يا بداني كه چه كساني دروغگويند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَفَا اللهُ عَنكَ » : جمله دعائي است و مراد از اين نوع جمله‌ها بيشتر تعظيم و توقير است‌ ؛ نه توبيخ و تحقير . در اينجا عتاب بر ترك اوّلي و أَكْمَل است‌ ؛ نه به خاطر ارتكاب جرم و معصيت ( نگا : نور / 62 ) . بلكه مي‌توان گفت منظور از خطاب به صورت استفهام استنكاري ، بيان منافقي منافقان است . يعني اگر بديشان اجازه نمي‌دادي ، منافقي منافقان در عمل براي همگان روشن مي‌شد . چرا كه در هر صورت منافقان به جنگ تبوك نمي‌رفتند .‏

آيه 44
‏متن آيه : ‏
‏ لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند در انجام جهاد با مال و جان ( در راه يزدان ) از تو اجازه نمي‌گيرند ، ( زيرا جهاد واجب است و در اداء واجبات ، كسب اجازه لازم نيست . اين چنين مؤمنان راستيني كه براي رفتن به جهاد اجازه نمي‌گيرند ، به طريق اوّلي براي نرفتن به جهاد درخواست اجازه نمي‌كنند ) و خداوند به خوبي افراد پرهيزگار را مي‌شناسد ( و از نيّات و اعمال آنان كاملاً آگاه است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا يَسْتَأْذِنُكَ . . . » : در كار جهاد از تو درخواست اجازه نمي‌كنند ؛ نه براي خروج و نه براي قعود . متعلّق آن مي‌تواند محذوف و واژه ( تخلّف ) باشد ، و ( أَن يُجاهِدُوا ) ، كَراهَةَ أَن يُجاهِدُوا منظور نظر و در تقدير باشد .‏

آيه 45
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تنها كساني از تو اجازه مي‌خواهند كه ( در جهاد شركت نكنند كه مدّعيان دروغينند و ) به خدا و روز جزا ايمان ندارند و دلهايشان دچار شكّ و ترديد است و در حيرت و سرگرداني خود بسر مي‌برند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِرْتابَتْ » : دچار شكّ و ترديد شده است . « يَتَرَدَّدُونَ » : در رفت و برگشت و آمد و شدند . سرگردانند .‏

آيه 46
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّةً وَلَكِن كَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر ( اين منافقان نيّت پاك و درستي داشتند و ) مي‌خواستند ( براي جهاد ) بيرون روند ، توشه و ساز و برگ آن را آماده مي‌كردند ( و مسلّح و مجهّز در خدمت رسول راه مي‌افتادند . ) امّا خدا ( مي‌دانست كه اگر براي جهاد بيرون مي‌آمدند جز زيان و ضرر نداشتند . اين بود كه ) بيرون‌شدن و حركت‌كردن آنان را ( به سوي ميدان نبرد ) نپسنديد و ايشان را از ( اين كار ) بازداشت . و بديشان گفته شد : با نشستگان ( عاجز و ناتوان ، از قبيل : بيماران و پيران و كودكان و زنان ، در خانه ) بنشينيد ( چرا كه شايستگي آن را نداريد كه در كارهاي بزرگ و راه سترگ خدا گام برداريد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عُدَّة » : توشه . ساز و برگ . « إِنْبِعاث‌ » : روانه‌شدن . رفتن . « ثَبَّطَ » : بازداشت . با ترس و هراس انداختن به دل منافقان ، از بيرون رفتن ايشان براي غزوه تبوك و جنگ با روميان جلوگيري كرد . « قِيلَ » : گفته شد . اين سخن مي‌تواند القاء خدا ، اذن رسول ، نداي وجدان ، وسوسه شيطان ، و يا گفتار يك يا چند نفر از ميان خودشان باشد .‏

آيه 47
‏متن آيه : ‏
‏ لَوْ خَرَجُواْ فِيكُم مَّا زَادُوكُمْ إِلاَّ خَبَالاً ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان همراه شما ( براي جهاد ) بيرون مي‌آمدند ، چيزي جز شر و فساد بر شما نمي‌افزودند ، و به سرعت در ميان شما حركت مي‌كردند و مشغول آشفتن و گول‌زدن و برگرداندنتان از دين مي‌شدند . در ميانتان هم كساني هستند كه سخن ايشان را بشنوند ( و دعوت تفرقه‌آميز و فتنه‌برانگيز ايشان را بپذيرند ) . خداوند ستمگران را خوب مي‌شناسد ( و از فاسق و فاجر ايشان آگاه و از رفتار آشكار و نهانشان باخبر است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خَبَالاً » : شر و فساد ( نگا : آل‌عمران / 118 ) . « أَوْضَعُوا » : سرعت مي‌گرفتند . با شتاب راه مي‌افتادند . « خِلالَ » : جمع خَلَل‌ ؛ ميان ، بين . « فِتْنَة » : تفرقه و اختلاف . از دين برگرداندن . « سَمَّاعُونَ » : شنوندگان . فرمانبرداران . جاسوسان .‏

آيه 48
‏متن آيه : ‏
‏ لَقَدِ ابْتَغَوُاْ الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُواْ لَكَ الأُمُورَ حَتَّى جَاء الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اين گروه منافقان ) پيش از اين هم به فتنه‌گري و ايجاد فساد ( در ميان شما ) پرداخته‌اند و ( در جنگ احد و ديگر موارد ) برضدّ شخص پيغمبر ( و برخي از مؤمنان و خود آئين اسلام توطئه‌ها چيده‌اند و ) نقشه‌ها كشيده‌اند و رايزنيها نموده‌اند و نيرنگها ورزيده‌اند ( براي اين كه جلو اسلام را بگيرند و كار را بر تو تباه كنند ) تا زماني كه - علي‌رغم خواست منافقان ( و به كوري چشم ايشان ) - ياري خدا فرا رسيد و آئين اسلام آشكار و پيروز گرديد ( و دسته دسته مردمان بدان گرويدند و مزه ايمان را چشيدند و به حساب منافقان رسيدند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ » : برضدّ تو مشورتها نموده‌اند و چاره‌انديشيها كرده‌اند و نيرنگها ساخته‌اند . « جَآءَالْحَقُّ » : حق فرا رسيد . وعده پيروزي تحقّق يافت . « أَمْرُاللهِ » : مراد آئين خدا اسلام است .‏

آيه 49
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لِّي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بعضي از منافقان مي‌گويند : به ما اجازه بده ( تا در جهاد با روميان شركت نكنيم ) و ما را دچار فتنه و فساد ( جمال ماهرويان رومي ) مساز . هان ! هم‌اينك ايشان ( با مخالفت فرمان خدا ) به خودِ فتنه و فساد افتاده‌اند و ( دچار معصيت و گناه شده‌اند و در روز قيامت ) آتش دوزخ ، كافران ( چون ايشان ) را فرا مي‌گيرد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا تَفْتِنِّي‌ » : مرا دچار فتنه و آشوب مساز . مرا شيدا و مفتون زيبارويان رومي مساز و گناه‌آلودم مكن .‏

آيه 50
‏متن آيه : ‏
‏ إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُواْ قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّواْ وَّهُمْ فَرِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر نيكي به تو رسد ( و پيروزي و غنيمت يابي ، اين توفيق ) ايشان را ناراحت مي‌كند ، و اگر مصيبتي به تو دست دهد ( و مثلاً كشته‌ها و زخميهائي داشته باشي ، شادي مي‌كنند و ) مي‌گويند : ما كه تصميم خود را از پيش گرفته‌ايم ( و قبلاً خويشتن را برحذر از اين بلا داشته‌ايم ) و شادان برمي‌گردند و مي‌روند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَخَذْنَا أَمْرَنَا » : تصميم خود را گرفته بوديم . خود را از خطر رهانده و محفوظ و مصون داشته‌ايم .‏

آيه 51
‏متن آيه : ‏
‏ قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلاَّ مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : هرگز چيزي ( از خير و شر ) به ما نمي‌رسد ، مگر چيزي كه خدا براي ما مقدّر كرده باشد . ( اين است كه نه در برابر خير مغرور مي‌شويم و نه در برابر شر به جزع و فزع مي‌پردازيم ، بلكه كاروبار خود را به خدا حواله مي‌سازيم ، و ) او مولي و سرپرست ما است ، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند و بس .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَتَبَ » : مقدّر نموده است . واجب گردانده است . مقرّر داشته است .‏

آيه 52
‏متن آيه : ‏
‏ قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُواْ إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : آيا درباره ما جز يكي از دو نيكي انتظار داريد : ( يا پيروزي و غنيمت در دنيا ، و يا شهادت و بهشت در آخرت ) . ولي ما درباره شما چشم به راه هستيم كه يا خداوند ( در اين جهان يا آن جهان ) به عذابي از سوي خود گرفتارتان سازد و يا ( در اين جهان ) با دست ما ( مذلّت و خواري نصيبتان سازد ) . پس شما چشم به راه ( فرمان و خواست ) خدا باشيد و ما هم با شما در انتظاريم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَرَبَّصُونَ » : انتظار مي‌كشيد . چشم‌براهيد . « إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ » : يكي از دو حالت نيك و عاقبت خوب . پيروزي و بهروزي يا شهادت و جنّت .‏

آيه 53
‏متن آيه : ‏
‏ قُلْ أَنفِقُواْ طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! به منافقاني كه براي پنهان داشتن نفاق خود به بذل و بخشش مي‌پردازند ) بگو : چه از روي اختيار و چه از روي اجبار به بذل و بخشش بپردازيد ، در هر حال از شما پذيرفته نمي‌گردد ، چرا كه شما قوم فاسقي هستيد ( و بر دين خدا ميشوريد و از فرمان او به در مي‌رويد و نفاقتان اعمال نيكتان را پوچ و بيسود مي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَنفِقُوا » : ببخشيد . بخشش و احسان كنيد . در ظاهرْ امر و در معني خبر است ( نگا : توبه / 80 ) . « طَوْعاً أَوْكَرْهاً » : به دلخواه يا به ناچار . مصدرند و حال واقع شده‌اند و به معني ( طَآئِعينَ ) و ( كارِهينَ ) به كار رفته‌اند .‏

آيه 54
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلاَّ أَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ كَارِهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هيچ‌چيز مانع پذيرش نفقات و بذل و بخشش‌هايشان نشده است جز اين كه آنان به خدا و پيغمبرش ايمان ندارند ( و كفر هم اعمال را پوچ و بيسود مي‌كند ، ) و جز با ناراحتي و بي‌حالي و سستي و سنگيني به نماز نمي‌ايستند ، و جز از روي ناچاري احسان و بخشش نمي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كُسَالَيا » : جمع كَسْلان ، تنبل . سست .‏

آيه 55
‏متن آيه : ‏
‏ فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏فزوني اموال و اولاد ( يعني نيروي اقتصادي و انساني ) ايشان ، تو را به شگفتي نيندازد . چرا كه خداوند مي‌خواهد آنان را در زندگي دنيا بدين وسيله معذّب كند ( و پيوسته به جمع مال و منال كوشند و همه عمر در راه نگهداري و پاسداري آن تلاش ورزند ، و به خاطر دلبستگي فوق‌العاده به اين امور ، خدا و آخرت را فراموش كنند ) و در حال كفر جان دهند و قالب تهي كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَزْهَقَ » : بدر رود . از مصدر زُهوق به معني خُروج ، و در اينجا مراد جان‌دادن و قالب تهي‌كردن است كه براي آنان همراه با شكنجه‌ها و دردها است ( نگا : انعام / 93 و أنفال / 50 ) . « أَنفُس‌ » : جمع نفْس ، جان . روح .‏

آيه 56
‏متن آيه : ‏
‏ وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُم مِّنكُمْ وَلَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏به خدا سوگند مي‌خورند كه آنان از شمايند ( و مؤمن و مسلمانند ) در حالي كه از شما نيستند ( و مؤمن و مسلمان نمي‌باشند ) و مردمان ترسوئي هستند ( و چون از شما وحشت دارند ، دروغ مي‌گويند و نفاق مي‌ورزند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَفْرَقُونَ » : مي‌ترسند . از مصدر ( فَرَق ) به معني خوف و فزع .‏

آيه 57
‏متن آيه : ‏
‏ لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَّوَلَّوْاْ إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر پناهگاهي يا غارهائي و يا سردابي پيدا كنند شتابان بدانجا مي‌روند و به سرعت بدان مي‌خزند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَلْجَأً » : پناهگاه . « مَغَارَاتٍ » : جمع مَغارة ، غارها . « مُدَّخَلاً » : سرداب . دهليز . نقب . « يَجْمَحُونَ » : شتابان و پريشان مي‌گريزند . از ( جُموح ) به معني توسني و سربرداشتنِ اسب . « وَ هُمْ يَجْمَحُونَ » : مراد اين است كه منافقان از شما نفرت و وحشت دارند و از آئين شما بيزارند .‏

آيه 58
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنْهُم مَّن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُواْ مِنْهَا رَضُواْ وَإِن لَّمْ يُعْطَوْاْ مِنهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان آنان كساني هستند كه در تقسيم زكات از تو عيبجوئي مي‌كنند و ايراد مي‌گيرند ( و نسبت بي‌عدالتي را به تو مي‌دهند ! اينان جز به فكر حطام دنيا در انديشه چيز ديگري نيستند ، و لذا ) اگر بدانان چيزي از زكات داده شود خوشنود مي‌شوند و اگر چيزي از آن بديشان داده نشود هرچه زودتر خشم مي‌گيرند ( و اخم و تخم مي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَلْمِزُكَ » : از تو عيبجوئي مي‌كنند . به تو طعنه مي‌زنند و از تو ايراد مي‌گيرند . « الصَّدَقَاتِ » : جمع صَدَقَة ، زكات ( نگا : توبه / 60 ) . « يَسْخَطُونَ » : خشمگين مي‌شوند .‏

آيه 59
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوْاْ مَا آتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان بدانچه خدا و پيغمبرش بديشان داده است ( و قسمت ايشان كرده است ) راضي مي‌شدند و مي‌گفتند : ( دستور ) خدا ما را بسنده است و خداوند از فضل و احسان خود به ما مي‌دهد و پيغمبرش ( بيش از آنچه به ما داده است اين بار به ما عطاء مي‌كند ، و ) ما ( به فضل و بخشايش پروردگار خود چشم دوخته و ) تنها رضاي خدا را مي‌جوئيم ، ( اگر چنين مي‌گفتند و مي‌كردند ، به سود آنان بود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ لَوْ » : جواب آن محذوف است كه ( لَكانَ خَيْراً لَهُمْ ) است . « رَاغِبُونَ » : جمع راغِب ، مشتاق . خواهان . آرزومند .‏

آيه 60
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏زكات مخصوص مستمندان ، بيچارگان ، گردآورندگان آن ، كساني كه جلب محبّتشان ( براي پذيرش اسلام و سودگرفتن از خدمت و ياريشان به اسلام چشم داشته ) مي‌شود ، ( آزادي ) بندگان ، ( پرداخت بدهي ) بدهكاران ، ( صرف ) در راه ( تقويت آئين ) خدا ، و واماندگان در راه ( و مسافران درمانده و دورافتاده از مال و منال و خانه و كاشانه ) مي‌باشد . اين يك فريضه مهمّ الهي است ( كه جهت مصلحت بندگان خدا مقرّر شده است ) و خدا دانا ( به مصالح آفريدگان ) و حكيم ( در وضع قوانين ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْفُقَرَآءِ » : مستمنداني كه چيزي دارند ولي كفاف زندگي ايشان نمي‌كند . « الْمَسَاكِينِ » : مستمنداني كه چيزي ندارند . فقير و مسكين به جاي همديگر هم به كار مي‌روند . « الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا » : كاركناني كه از سوي پيشواي مسلمانان مأمور جمع‌آوري زكات مي‌شوند . « الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ » : كساني هستند كه پيشواي مسلمانان صلاح بداند از راه احسان از ايشان دلجوئي شود و يا زيان و ضررشان به مسلمانان نرسد . « فِي الرِّقَابِ » : در راه آزادكردن بندگان با خريد و كمك ايشان براي آزادي . « الْغَارِمِينَ » : افراد مقروض و مديوني كه قادر به پرداخت قرض خود نباشند و وام آنان حاصل ناداني نبوده و صرف معصيت نشده باشد . « فِي سَبِيلِ اللهِ » : مراد تمام راههائي است كه منتهي به خوشنودي خدا مي‌گردند . « إبْنِ السَّبِيلِ » : مسافر دورافتاده از خانه و كاشانه و نيازمند كمك براي رسيدن به آن باشد . « فَرِيضَةً » : واجب . مصدر و مفعول مطلق تأكيدي براي فعل مقدّري است . يعني : فَرَضَ اللهُ لَهُمُ الصَّدَقَاتِ فَريضَةً .‏

آيه 61
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيِقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُواْ مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان منافقان كساني هستند كه پيغمبر را مي‌آزارند و مي‌گويند : او سراپاگوش است ( و راست و دروغ را مي‌شنود و همه‌چيز را باور مي‌كند ) . بگو : ( او در نهايت لطف و محبّت به سخنان خوب و بد شما گوش فرا مي‌دهد ، ولي به سخن خوب عمل مي‌كند و سخن بد را ناديده مي‌گيرد و بدان عمل نمي‌كند ، و اين ) سراپا گوش بودن او به نفع شما است . او به خدا ايمان دارد ( و همه فرموده‌هاي او را تصديق مي‌كند ) و به مؤمنان ايمان دارد ( و هرچه بگويند باور مي‌كند ، چون معتقد به اخلاص ايشان است ) و او براي كساني كه از شما كه ايمان آورده‌اند رحمت است ( زيرا ايشان را به راستاي خداشناسي آورده است و راه بهشت را بدانان نموده است ) . كساني كه فرستاده خدا را مي‌آزارند ، عذاب دردناكي دارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُذُنٌ » : گوش . مراد شخصي است كه همه چيز را باور كند . خوش‌باور و دهن‌بين . ناميدن انسان به اندام شنوائي ( أُذُن ) يا اندام بينائي ( عَيْن=جاسوس ) براي مبالغه است .‏

آيه 62
‏متن آيه : ‏
‏ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏براي شما ، به خدا سوگندها مي‌خورند ( كه درباره پيغمبر چيز بدي نگفته‌اند و به دروغ از شركت در جهاد واپس نكشيده‌اند ) تا با سوگندهاي خود شما را راضي كنند . در حالي كه شايسته‌تر اين است كه خدا و پيغمبرش را ( با عبادت و طاعت و فرمانبرداري ) راضي كنند ، اگر واقعاً ايمان دارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« . . . أحَقُّ » : مراد اين است كه راضي‌كردن خدا و پيغمبر مهمتر از راضي‌كردن مسلمانان است . « أَن يُرْضُوهُ » : ضمير ( هُ ) به ( رسول ) برمي‌گردد . ولي چون سخن از خدا و رسول در ميان است ، مي‌بايست ( يُرْضُوهُما ) گفته شود . امّا از آنجا كه راضي‌كردن پيغمبر عين راضي‌كردن خدا است ضمير مفرد به جاي ضمير مثنّي ذكر شده است ( نگا : نساء / 80 ) . همچنين مي‌توان گفت : ( وَ اللهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ ) ، دو جمله است و ( اللهُ ) و ( رَسُولُ ) مبتدا بوده و خبر اوّلي به خاطر دلالت خبر دومي بر آن ، حذف شده است . تقدير چنين است : وَ اللهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ . مثل بيت زير : نَحْنُ بِما عِنْدَنا وَ أَنْتَ بِماعِنْدَ كَ راضٍ وَ الرَّأْيُ مُخْتَلِفٌ‏

آيه 63
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذَلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا ندانسته‌اند كه هركس با خدا و پيغمبرش دشمني و مخالفت كند ، سزاي او آتش دوزخ است و جاودانه در آن مي‌ماند ؟ اين ( گرفتار آمدن به دوزخ ) رسوائي و خواري بزرگي است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُحَادِدْ » : دشمني و مخالفت كند . مراد اين است : كسي كه با انجام گناه نافرماني خود را نشان مي‌دهد ، انگار جبهه‌گيري كرده است و خويشتن را در حدّي يعني جانبي ، و خدا را در حدّي قرار داده است ( نگا : مجادله / 5 و 20 و 22 ) . « الخِزْيُ » : خواري و رسوائي .‏

آيه 64
‏متن آيه : ‏
‏ يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِم قُلِ اسْتَهْزِئُواْ إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏منافقان ( خدا و آيات و پيغمبر او را در ميان خود به مسخره مي‌گيرند و ) مي‌ترسند كه سوره‌اي برضدّ ايشان نازل شود ( و علاوه از آنچه مي‌گويند ) آنچه را ( هم كه ) در دل دارند به رويشان بياورد و آشكارش سازد . بگو : هر اندازه مي‌خواهيد مسخره كنيد ، بيگمان خداوند آنچه را كه از آن بيم داريد ( و در پنهان داشتنش مي‌كوشيد ) آشكار و هويدا مي‌سازد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَحْذَرُ » : مي‌پرهيزند . مي‌ترسند . « تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ » : برضدّ ‌آنان نازل شود . « إِنَّ اللهَ مُخْرِجٌ . . . » : ( نگا : محمّد / 29و30 ) .‏

آيه 65
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر از آنان ( درباره سخنان ناروا و كردارهاي ناهنجارشان ) بازخواست كني ، مي‌گويند : ( مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلكه با همديگر ) بازي و شوخي مي‌كرديم . بگو : آيا به خدا و آيات او و پيغمبرش مي‌توان بازي و شوخي كرد ؟ !‏

‏توضيحات : ‏
‏« . . . نَخُوضُ » : بي‌قصد و غرض سخن مي‌گفتيم و صحبت مي‌نموديم .‏

آيه 66
‏متن آيه : ‏
‏ لاَ تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَّعْفُ عَن طَآئِفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّبْ طَآئِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُواْ مُجْرِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( بگو : با چنين معذرتهاي بيهوده ) عذرخواهي نكنيد . شما پس از ايمان‌آوردن ، كافر شده‌ايد . اگر هم برخي از شما را ( به سبب توبه مجدّد و انجام كارهاي شايسته ) ببخشيم ، برخي ديگر را نمي‌بخشيم . زيرا آنان ( بر كفر و نفاق خود ماندگارند و در حق پيغمبر و مؤمنان ) به بزهكاري خود ادامه مي‌دهند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بَعْدَ إِيمَانِكُمْ » : پس از آن كه اظهار ايمان كرده‌ايد .‏

آيه 67
‏متن آيه : ‏
‏ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروه ( و يك قماش ) هستند . آنان همديگر را به كار زشت فرا مي‌خوانند و از كار خوب باز مي‌دارند و ( از بذل و بخشش در راه خير ) دست مي‌كشند . خدا را فراموش كرده‌اند ( و از پرستش او روي‌گردان شده‌اند ) ، خدا هم ايشان را فراموش كرده است ( و رحمت خود را از ايشان بريده و هدايت خويش را از آنان دريغ داشته است ) . واقعاً منافقان فرمان‌ناپذير ( و سركش و گناهكار ) هستند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ » : دست خود را باز مي‌دارند . مراد اين است كه بخل مي‌ورزند و به احسان و انفاق و بذل و بخشش نمي‌پردازند . « الْفَاسِقُونَ » : كساني كه از فرمان خدا بيرون مي‌روند و عاصي و كافر و گمراه مي‌شوند .‏

آيه 68
‏متن آيه : ‏
‏ وَعَدَ الله الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند به مردان و زنان منافق ، و به همه كافران وعده آتش دوزخ داده كه جاودانه در آن مي‌مانند ، و دوزخ براي ( عِقاب و عذاب ) ايشان كافي است . ( علاوه از آن ) خدا آنان را نفرين و از رحمت خود به دور داشته و داراي عذاب هميشگي خواهند بود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مُقيمٌ » : دائم . سرمدي . ناگسستني .‏

آيه 69
‏متن آيه : ‏
‏ كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُواْ بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُم بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُواْ أُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الُّدنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( شما اي منافقان ! ) همانند كساني هستيد كه قبل از شما مي‌زيستند ( و در نفاق و كفر بر همديگر سبقت مي‌گرفتند و جز راه فسق و فجور نمي‌پوئيدند ) . آنان از شما نيرومندتر و از اموال و فرزندان بيشتري برخوردار بودند و از قسمت خود ( در اين جهان گذران ، از لذائذ نامشروع و گناهان ) بسي استفاده كردند و ( عاقبت مردند و دنيا را به ديگران سپردند و شرمندگي بردند . هم‌اينك شما نيز همچون ايشان از تقوا و ياد خدا دوري گزيده‌ايد و به راه هواها و هوسها رفته‌ايد و به گرداب شهوات افتاده‌ايد و از محرّمات ) شما هم بهره خود را برده‌ايد همان گونه كه افراد پيش از شما بهره خود را بردند ، و به همان چيزي ( از پلشتيها و زشتيها ) فرو رفته‌ايد كه آنان بدان فرو رفتند . ايشان كردارشان در دنيا و آخرت پوچ و بيسود گشت و زيانبار ( هر دو جهان ) شدند . ( هان اگر به راه آنان رويد ، همچون ايشان شويد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَالَّذِينَ . . . » : خبر مبتداي محذوف است . تقدير چنين است : أَنتُمْ كَالَّذِينَ . « إسْتَمْتَعُوا » : بسيار سود جستند و لذّت بردند . از لذائذ جسماني و شهوات فاني بسي بهره‌مند شدند . « خَلا » : بهره . نصيب . « خُضْتُمْ » : فرو رفته‌ايد . به باطل پرداخته‌ايد و بدان وارد شده‌ايد . « كَالَّذِي‌ » : موصول مفرد ( الَّذِي ) ، به جاي موصول جمع ( أَلَّذِينَ ) به كار رفته است . يا اين كه صفت موصوف محذوفي ، مانند : فَريق ، فَوْج ، و خَوْض است ، و تقدير چنين است : كَالْفَرِيقِ الَّذِي . . . كَالْخَوْضِ الَّذِي . يعني : همچون كساني كه . همچون باطل‌گرائيها و شهوت‌پرستيهائي كه .‏

آيه 70
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وِأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا ( اين گروه منافقان از سرگذشت ديگران عبرت نمي‌گيرند ؟ مگر ) خبر قوم نوح ، عاد ، ثمود ، ابراهيم ، شعيب ، و لوط بديشان نرسيده است‌ ؟ پيغمبرانشان همراه با دلائل روشن به سويشان آمدند ( و به رهنمودشان پرداختند و آنان تكذيب و تكفيرشان كردند و به اندرزهايشان گوش ندادند و به روشنگريهايشان وقع و ارجي ننهادند و لذا به عذاب خدا گرفتار آمدند و نابود شدند ) و خدا بديشان ظلم و ستم نكرد ، بلكه آنان خودشان به خويشتن ظلم و ستم كردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَوْم عَاد » : قوم هود است كه به وسيله بادهاي تند و وحشتزا نابود شدند ( نگا : اعراف / 65 و 71 ) . « قَوْم ثمود » : قَوْم صالح است كه با زلزله‌هاي ويرانگر هلاك شدند ( اعراف / 73 و 78 ) . « أَصْحَابِ مَدْيَنَ » : قوم شعيب است كه به وسيله آذرخش آسمان كشته شدند ( نگا : اعراف / 91 ) . « الْمُؤْتَفِكات‌ » : زير و رو شده‌ها . مراد شهر و روستاي قوم لوط است كه با زلزله زير و رو گرديد ( نگا : حجر / 73 و 74 ، انبياء / 74 ، نجم / 53 ) . از ماده ( إِفْك ) به معني وارونه‌كردن چيزي و برگرداندن آن از راهي به راهي است ( نگا : احقاف / 22 ) . دروغ را إِفْك مي‌گويند ، چون دروغ قلب حقائق است ( نگا : نور / 11 ) .‏

آيه 71
‏متن آيه : ‏
‏ وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مردان و زنان مؤمن ، برخي دوستان و ياوران برخي ديگرند . همديگر را به كار نيك مي‌خوانند و از كار بد باز مي‌دارند ، و نماز را چنان كه بايد مي‌گزارند ، و زكات را مي‌پردازند ، و از خدا و پيغمبرش فرمانبرداري مي‌كنند . ايشان كسانيند كه خداوند به زودي ايشان را مشمول رحمت خود مي‌گرداند . ( اين وعده خدا است و خداوند به گزاف وعده نمي‌دهد و از وفاي بدان هم ناتوان نيست . چرا كه ) خداوند توانا و حكيم است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أوْلِيَآءُ » : ياران . ياوران .‏

آيه 72
‏متن آيه : ‏
‏ وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند به مردان و زنان مؤمن بهشت را وعده داده است كه در زير ( كاخها و درختهاي ) آن جويبارها روان است و جاودانه در آن مي‌مانند ، و مسكنهاي پاكي را در بهشت جاويدان بدانان وعده داده است ( كه جاي ماندگاري هميشگي و زندگي سرمدي است . از همه مهمتر خداوند خوشنودي خود را بديشان وعده داده است كه ) خوشنودي خدا بالاتر از هر چيز است . پيروزي بزرگ همين است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« طَيِّبَةً » : پاكيزه و قشنگ و دلپسند . « عَدْنٍ » : جاي اقامت و ماندگاري . مراد بهشت جاويدان است كه سراي ماندن و زيستن واقعي و هميشگي است . « رِضْوَانٌ » : رضايت و خوشنودي . « ذلِكَ » : همه اينهائي كه گذشت ، يا اين كه خوشنودي خدا .‏

آيه 73
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي پيغمبر ! با كافران و منافقان جهاد و پيكار كن ( تا ايشان را از كفر و نفاق برگرداني ) و بر آنان سخت بگير و ( با ايشان خشن باش . اين مجازات كنوني ايشان است و در آخرت ) جايگاهشان دوزخ است و چه بد سرنوشت و چه زشت جايگاهي است !‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُغْلُظْ عَلَيْهِمْ » : با كفّار به جهاد بي‌امان بپرداز ، و منافقان را سخت تهديد و سرزنش كن و حدود و مقرّرات خدا را درباره ايشان اجرا نما ( نگا : نور / 2 ) . « الْمَصِيرُ » : سرنوشت . جايگاه .‏

آيه 74
‏متن آيه : ‏
‏ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيْراً لَّهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏منافقان به خدا سوگند مي‌خورند كه ( سخنان زننده‌اي ) نگفته‌اند ، در حالي كه قطعاً سخنان كفرآميز گفته‌اند و پس از ايمان آوردن ، به كفر برگشته‌اند و قصد انجام كاري كرده‌اند كه بدان نرسيده‌اند ( و آن كشتن پيغمبر به هنگام مراجعه از جنگ تَبوك بود ) . چيزي كه اين منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد ، مگر اين كه خدا و پيغمبرش به فضل و كرم خود آنان را ( با اعطاء غنائم كه هدف ايشان در زندگي است ) بي‌نياز گردانده‌اند ( و اين هم نبايد مايه خشم و انتقام ايشان شود ) . اگر آنان توبه كنند ، ( خداوند توبه ايشان را مي‌پذيرد و ) اين برايشان بهتر خواهد بود ، و اگر روي بگردانند ، خدا آنان را در دنيا و آخرت به عذاب بسيار دردناكي كيفر مي‌دهد ، و در سراسر روي زمين نه دوستي و نه ياوري خواهند داشت .‏

‏توضيحات : ‏
‏« هَمُّوا » : قصد كردند . « مَا نَقَمُوا » : خشم نگرفته‌اند . عيبجوئي نكرده‌اند ( نگا : مائده / 59 ) . « مِن فَضْلِهِ » : از مرحمت خدا و اعطاي پيغمبر از غنائم بديشان ( نگا : توبه / 59 ) . در اينجا سخن از فضل خدا و پيغمبر است ولي ضمير مفرد به جاي ضمير تثنيه به كار رفته است و بلامانع است ( نگا : توبه / 62 ) . « يَكُ » : مخفّف ( يَكُنْ ) است كه در اصل ( يَكُونُ ) و از افعال ناقصه است .‏

آيه 75
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان ( منافقان ) كساني هستند كه ( سوگند مي‌خورند و ) با خدا پيمان مي‌بندند كه اگر از فضل خود ما را بي‌نياز كند ( و به نعمت و نوائي برساند ) بدون شكّ به صدقه و احسان مي‌پردازيم و از زمره شايستگان ( درگاه يزدان و نيكوكاران مردمان ) خواهيم بود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَاهَدَ اللهَ » : با خدا پيمان بست . « لَنَصَّدَّقَنَّ » : حتماً به صدقه‌دادن و احسان‌كردن و بخشش نمودن مي‌پردازيم . از باب تفعّل و اصل آن ( لَنَتَصَدَّقَنَّ ) است .‏

آيه 76
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا هنگامي كه خدا از فضل خود ( ثروت و دارائي ) بدانان بخشيد ، بخل ورزيدند ( و چيزي نبخشيدند و به عهد خود وفا نكردند ، و هم از خدا و هم از خيرات ) سرپيچي كردند و روي گرداندند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ هُم مُّعرِضُونَ » : اصلاً آنان مردماني هستند كه عادتشان روگرداني از طاعت است ، و گوش به فرمان خدا و دل به حقائق نمي‌دهند .‏

آيه 77
‏متن آيه : ‏
‏ فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند نفاق را در دلهايشان پديدار و پايدار ساخت تا آن روزي كه خدا را در آن ملاقات مي‌كنند . اين به خاطر آن است كه پيمان خدا را شكستند و همچنين دروغ گفتند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَعْقَبَ » : برجاي نهاد . پديدار و پايدار كرد . « فَأَعْقَبَهُمْ . . . » : فاعل مي‌تواند خدا باشد و معني آن گذشت ، و مي‌تواند بخل و روي‌گرداني باشد كه در اين صورت معني چنين مي‌شود : اين بخل و روي‌گرداني ، نفاق را در دلهايشان تا روز رستاخيز متمكّن و برقرار ساخت تا در آن روز به سزاي عمل بد خود برسند ، و . . . « يَلْقَوْنَهُ » : خدا را ملاقات كنند . به سزاي عمل خود برسند . ضمير ( هُ ) به خدا يا به بخل برمي‌گردد .‏

آيه 78
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مگر آنان نمي‌دانستند كه خداوند راز و نجواي ايشان را مي‌داند و خدا بس آگاه از نهانيها و پنهانيها است‌ ؟ ( و لذا نقض عهد و نيرنگ ايشان درباره مؤمنان از خدا مخفي نمي‌ماند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَجْوَاهُمْ » : نجوي ، سخن درگوشي . سخن پنهان از ديگران . سرّ و راز .‏

آيه 79
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه مؤمنان ( ثروتمندي ) را كه مشتاقانه بيش از اندازه به خيرات و صدقات مي‌پردازند ، و مؤمنان ( فقيري ) را كه ( با وجود تنگدستي ) به كمكهاي مختصري دست مي‌يازند ، مورد تمسخر قرار مي‌دهند ، خداوند ايشان را ( با كشف رسوائيها و پلشتيهايشان در پيش مردم ) مورد تمسخر قرار مي‌دهد و عذاب بسيار دردناكي خواهند داشت .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلَّذِينَ » : مبتدا و خبر آن ( فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ ، سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ ) يا ( وَ مِنْهُمْ ) مقدّر است و تقدير چنين است : وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يَلْمِزُونَ . « يَلْمِزُونَ » : عيبجوئي مي‌كنند . رخنه مي‌گيرند . « الْمُطَّوِّعِينَ » : اصل آن الْمُتَطَوِّعِينَ است به معني كساني كه بيش از اندازه لازم و واجب زكات مي‌دهند و احسان مي‌كنند . كساني كه مشتاقانه براي رضاي خدا خيرات و صدقات فراوان مي‌دهند . « جُهْدَهُمْ » : به اندازه تاب و توانشان . مراد مال اندكي است كه به قدر وسع و طاقت خود مي‌دهند . « سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ » : مراد مُشاكله است . يعني خداوند سزاي مسخره‌كردنشان را مي‌دهد .‏

آيه 80
‏متن آيه : ‏
‏ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چه براي آنان طلب آمرزش كني و چه نكني ، حتّي اگر هفتاد بار ( و دفعات بسيار ) براي آنان طلب آمرزش كني ، هرگز خداوند آنان را نمي‌آمرزد . اين بدان خاطر است كه به خدا و پيغمبرش ايمان ندارند ( و سر از بند شريعت و ربقه اطاعت برتافته‌اند ) و خداوند گروه بيرون‌روندگان از فرمان يزدان ( و آئين آسماني ) را ( به راه سعادت ) هدايت نمي‌كند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِسْتَغْفِرْ » : از لحاظ لفظ امر است و از نظر معني مضارع . « إِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ . . . » : اگر خواستي براي آنان طلب آمرزش كن و يا مكن . چه براي آنان طلب آمرزش كني يا نكني . « سَبْعِينَ مَرَّة » : هفتاد بار . مراد كثرت است‌ ؛ نه تحديد .‏

آيه 81
‏متن آيه : ‏
‏ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُواْ أَن يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُواْ لاَ تَنفِرُواْ فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( منافقاني كه از رفتن به جنگ تبوك سر باز زده‌اند و در خانه‌هاي خود گرفته‌اند و نشسته‌اند ، اين ) خانه‌نشينان ( منافق ) از اين كه از رسول خدا واپس كشيده‌اند شادمانند ، و نخواستند با مال و جان در راه يزدان جهاد و پيكار كنند ( و دين خدا را ياري دهند . تا مي‌توانند ديگران را از جنگ مي‌ترسانند و با نشستنِ با خود تشويق مي‌نمايند ) و مي‌گويند در گرما ( ي سوزان تابستان به سوي ميدان نبرد ) حركت نكنيد . ( اي پيغمبر ! بدانان ) بگو : اگر دانا بودند مي‌فهميدند كه آتش دوزخ بسيار گرمتر و سوزانتر ( از گرماي تابستان و از همه آتشهاي جهان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْمُخَلَّفُونَ » : واپس‌ماندگان . برجاي نشستگان . « مَقْعَد » : نشستن . مصدر ميمي است . « خِلافَ » : خلف . بعد ، در اين صورت ظرف است . به معني مخالفت هم آمده است كه در اين صورت مفعول‌له است ، و يا مصدر است و به معني مُخالِفينَ بوده و حال است . « الْحَرِّ » : گرما .‏

آيه 82
‏متن آيه : ‏
‏ فَلْيَضْحَكُواْ قَلِيلاً وَلْيَبْكُواْ كَثِيراً جَزَاء بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( بگذار در اين جهان بر اثر مسخره‌كردن مؤمنان ) اندكي بخندند و ( امّا لازم است بدانند كه بايد در آن جهان ) بسيار گريه كنند ، اين جزاي كارهائي است كه مي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فَلْيَضْحَكُوا . . . وَ لْيَبْكُوا » : مراد خبر است . يعني : مي خندند . و گريه مي‌كنند .‏

آيه 83
‏متن آيه : ‏
‏ فَإِن رَّجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَآئِفَةٍ مِّنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِيَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُواْ مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُواْ مَعَ الْخَالِفِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگاه خداوند تو را ( از جنگ تبوك ) به سوي گروهي از آنان بازگرداند و ايشان از تو اجازه خواستند كه در ركاب تو به سوي جهاد حركت كنند ، بگو : هيچ گاه با من به جهاد نخواهيد آمد و هيچ وقت همراه من با هيچ دشمني نخواهيد جنگيد ( و اين افتخار نصيبتان نخواهد شد ) چرا كه شما نخستين بار به كناره‌گيري و خانه‌نشيني خوشنود شديد ، پس با كناره‌گيران و خانه‌نشينان بنشينيد ( و با پيرمردان و زنان و بيماران و كودكان باشيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رَجَعَ » : برگرداند . اين فعل از افعال ذو وجهين است ( نگا : اعراف / 150 / و طه / 40 ) . در اينجا متعدّي است . « رَضِيتُم بِالْقُعُودِ . . . » . بار اوّل بدون عذر از جهاد واپس كشيدند ، پس توبه شما پذيرفته نيست و . . . « الْخَالِفِينَ » : ماندگان . متخلّفان .‏

آيه 84
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلاَ تَقُمْ عَلَىَ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُواْ وَهُمْ فَاسِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگاه يكي از آنان مُرد اصلاً بر او نماز مخوان و بر سر گورش ( براي دعا و طلب آمرزش و دفن او ) نايست ، چرا كه آنان به خدا و پيغمبرش باور نداشته‌اند و در حالي مرده‌اند كه از دين خدا و فرمان الله خارج بوده‌اند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا تُصَلِّ عَلَيا أَحَدٍ مِّنْهُمْ . . . » : بر كسي از آنان نماز ميت مخوان . چرا كه نماز خواندن تو رحمت است و ايشان درخور رحمت نيستند ( نگا : توبه / 103 ) .‏

آيه 85
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اموال و اولادشان تو را به شگفت نيندازد . خداوند مي‌خواهد آنان را با آن در دنيا ( با رنجها و بلاهائي كه در جمع‌آوري اموال ، و غمها و اندوههائي كه در پرورش اطفال متحمّل مي‌شوند ) شكنجه دهد ، ( و به سبب اشتغال به اموال و اولاد از آخرت غافل بشوند ) و جانشان برآيد در حالي كه كافر باشند ( و در نتيجه دنيا و آخرت را از دست بدهند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَزْهَقَ » : بيرون رود . برآيد .‏

آيه 86
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَجَاهِدُواْ مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُوْلُواْ الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُواْ ذَرْنَا نَكُن مَّعَ الْقَاعِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه سوره‌اي نازل گردد ( و آنان را دعوت كند ) كه در ايمان خود به خدا اخلاص داشته باشيد و به همراه پيغمبرش به جهاد بپردازيد ثروتمندان ايشان از تو اجازه مي‌خواهند ( كه به جهاد نروند و ) مي‌گويند : بگذار با خانه‌نشينان ( معذور ، در مدينه ) بمانيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُوْلُوا الطَّوْلِ » : ثروتمندان . مقتدران بر جهاد با مال و جان . « الطَّوْلِ » : قدرت . ثروت . امكانات . « ذَرْنَا » : ما را رها كن .‏

آيه 87
‏متن آيه : ‏
‏ رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان بدين خوشنودند كه با زنان خانه‌نشين ( و پيران و بيماران و كودكان ) باقي بمانند . دلهايشان ( با خوف و نفاق ) مهر زده شده است و لذا نمي‌فهمند ( كه عزّت دنيا و سعادت آخرت در جهاد و پيروي از پيغمبر است و بس ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْخَوَالِفِ » : جمع خالِفَة ، بازماندگان . مراد زنان است چون در خانه مي‌مانند . « طُبِعَ عَلَيا قُلُوبِهِمْ » : بر دلهايشان مهر زده شده است . مراد اين است كه دلهايشان از فهم حقيقت و دريافت گفتار و كردار درست بسته است .‏

آيه 88
‏متن آيه : ‏
‏ لَكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ وَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ولي پيغمبر و مؤمناني كه با او هستند ، با مال و جان خود به جهاد مي‌پردازند ( تا خدا را از خود خوشنود سازند و دين خدا را بالا برند ) . همه خوبيها و نيكيها ( از قبيل : پيروزي و غنيمت دنيا ، و بهشت و كرامت آخرت ) از آن ايشان است ، و آنان بيگمان رستگارانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْخَيْرَاتُ » : انواع منافع . خوبيها و نيكيهاي هر دو جهان .‏

آيه 89
‏متن آيه : ‏
‏ أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند براي آنان باغهاي ( بهشت ) را آماده كرده است كه جويبارها در ( زير كاخها و درختان ) آن روان است و جاودانه در آن مي‌مانند . اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْفَوْزُ » : رستگاري . پيروزي . رسيدن به آرزوها و خوبيها .‏

آيه 90
‏متن آيه : ‏
‏ وَجَاء الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏عذرخواهان اعراب ( باديه‌نشين ، كه داراي عذرهاي درست و پذيرفتني هستند ، به پيش تو ) آمده‌اند تا بديشان اجازه داده شود ( كه در جهاد شركت نكنند . و امّا گروه ديگري از آنان كه كافرند ، حتي زحمت آمدن به پيش شما را هم به خود نمي‌دهند ) و در خانه نشسته‌اند و ( در اظهار ايمان ) به خدا و پيغمبرش دروغ گفته‌اند . به افراد كفرپيشه آنان عذاب بسيار دردناكي خواهد رسيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْمُعَذِّرُونَ » : عذرخواهان . عذرتراشان . « جَآءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ . . . » : برخي چنين عربهاي باديه‌نشيني را صادق و برخي كاذب مي‌دانند . اگر صادق به حساب آيند ، « قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا . . . » : غير از ايشانند ، و معني آن در بالا گذشت . اگر كاذب به حساب آيند ، گروه دومي در ميان نيست و معني چنين مي‌شود : عذرتراشان منافق باديه‌نشين به پيش تو آمده‌اند تا بديشان اجازه شركت نكردن در جهاد داده شود . بدين‌وسيله مي‌بيني كساني خانه‌نشيني گزيده‌اند كه در اظهار ايمان به خدا و پيغمبرش دروغ گفته‌اند . به چنين افراد باديه‌نشيني عذاب بسيار دردناكي خواهد رسيد .‏

آيه 91
‏متن آيه : ‏
‏ لَّيْسَ عَلَى الضُّعَفَاء وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ مَا يُنفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُواْ لِلّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بر ناتوانان و بيماران و كساني كه چيزي ندارند كه آن را صرف جهاد كنند ( و با آن خويشتن را براي جهاد آماده سازند ) گناهي نيست ( و عذرشان مقبول و جهدشان مشكور است ) هرگاه اينان با خدا و پيغمبرش خالص باشند ( و در دينشان شكّ و شبهه‌اي نبوده و آنچه در توان دارند از خدا و پيغمبرش دريغ ندارند . آنان در اين صورت نيكوكارند و ) بر نيكوكاران هيچ راهي ( براي سرزنش و گناهكار قلمداد كردنشان ) وجود ندارد . و خداوند داراي مغفرت بيشمار و رحمت بسيار است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْمَرْضَيا » : جمع مريض ، بيماران . « حَرَجٌ » : گناه . ايراد . « نَصَحُوا » : خالص و مخلص شدند . از مصدر ( نصح ) به معني خلوص . « مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ » : اين جمله جنبه ضرب‌المثل را دارد . حرف ( مِنْ ) زائد و براي تأكيد است . يعني : سرزنشگران راهي براي سرزنش محسنان ندارند . و . . .‏

آيه 92
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏همچنين ايراد و گناهي نيست بر كساني كه وقتي به پيش تو آمدند تا آنان را بر مركبي سوار كني ( و به جهاد روانه سازي . ولي ) تو گفتي : مركبي ندارم كه شما را بر آن سوار كنم . ايشان برگشتند ، در حالي كه چشمانشان از غم ( فوت افتخار جهاد ) پر از اشك بود ( و افسوس مي‌خوردند ) چون چيزي نداشتند كه آن را صرف جهاد كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِذَا مَا » : وقتي كه . « أَتَوْكَ » : نزد تو آمدند . « حَزَناً » : از غم . مفعول‌له است . « أَلاّ يَجِدُوا . . . » : مفعول‌له ( حَزَناً ) است .‏

آيه 93
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاء رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تنها راه ( رخنه و شكنجه ) به روي كساني باز است كه از تو اجازه مي‌خواهند ( در جهاد شركت نكنند ) در حالي كه ثروتمند و قدرتمندند ، ( و مي‌توانند ساز و برگ جنگ را تهيّه كنند و در ميدان نبرد برزمند ) . آنان بدين خوشنودند كه با زنان ( و سالخوردگان و كودكان و بيماران ) باقي بمانند . خداوند دلهايشان را مهر زده است ( چرا كه آنان دلهايشان را بر روي حقائق بسته‌اند و از ترس با ضعيفان در خانه نشسته‌اند ) و آنان نمي‌دانند ( كه چه سرانجام بدي و عاقبتِ وخيمي در دنيا و آخرت متوجّه ايشان به سبب تخلّف از فرمان و عدم شركت آنان در جنگ است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ . . . » : كساني مورد بازخواست قرار مي‌گيرند و لومه و عقاب مي‌شوند كه .‏

آيه 94
‏متن آيه : ‏
‏ يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُل لاَّ تَعْتَذِرُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏وقتي كه به سوي آنان ( از جنگ تبوك ) برگرديد ، ايشان شروع به عذرآوري مي‌كنند ( و دروغها به هم مي‌بافند . بديشان ) بگو : عذرخواهي مكنيد . ما هرگز به شما باور نمي‌كنيم . خداوند ما را از خبرهايتان آگاه ساخته است ( و برخي از دروغها و ترفندهايتان را به پيغمبر وحي كرده است . اين همه دروغ و عذرخواهي چرا ، سخن كوتاه كنيد و در عمل كوشيد كه ) خدا و پيغمبرش عمل شما را خواهند ديد . ( اگر كردارتان گواهي بر صلاح و تقوايتان داد و بيانگر توبه حقيقي شما از نفاق گرديد ، از همان مزايائي برخوردار مي‌شويد كه ساير مؤمنان برخوردارند ، و اگر باز هم به نفاق خود ادامه داديد ، با شما همان شدّت و حدّت و جهاد و پيكاري خواهد شد كه با كافران مي‌گردد . اين در اين جهان ، و امّا ) پس از اين ( جهان‌ ؛ يعني در آخرت ) به سوي خدا برگردانده مي‌شويد كه آگاه از پنهان و آشكار ( همگان و ظاهر و باطن شما منافقان ) است و شما را از آنچه انجام مي‌داده‌ايد باخبر مي‌سازد ( و پاداش و پادافره اعمال و اقوالتان را مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَن نُّؤْمِنَ لَكُمْ » : به شما باور نداريم و تصديقتان نمي‌كنيم . « نَبَّأَنَا » : ما را باخبر كرده است . « سَيَرَي اللهُ . . . » : مراد اين است كه آينده صدق يا كذب شما را روشن خواهد ساخت ، و كردارتان بر گفتارِ راست يا دروغ شما گواهي خواهد داد .‏

آيه 95
‏متن آيه : ‏
‏ سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُواْ عَنْهُمْ فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاء بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه به سوي آنان بازگرديد ، براي شما به خدا سوگند خواهند خورد ( كه معذرتهايشان راست و درست است ) تا از آنان صرف نظر كنيد . ( ولي از كار آنان غافل مشويد و از آنان در مگذريد و ) از ايشان دوري گزينيد ، بيگمان آنان پليدند ( و داراي نيّت و هدف ناپاكي هستند ) و به كيفر كارهائي كه مي‌كنند جايگاهشان دوزخ است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِنقَلَبْتُمْ » : برگشتيد . « لِتُعْرِضُوا . . . فَأَعْرِضُوا » : اين دو فعل از مصدر اعراض بوده و در اوّلي به معني : صرف نظر كردن و عفونمودن ، و در دومي به معني : رويگرداني و دوري كردن به كار رفته است . « رِجْسٌ » : خبيث . پليد ( نگا : مائده / 90 ) . همان گونه كه بايد انسان خود را از كثافات مادي بپرهيزد ، لازم است خويشتن را از نجاسات معنوي هم دور نگهدارد .‏

آيه 96
‏متن آيه : ‏
‏ يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْاْ عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏براي شما سوگندها مي‌خورند تا از آنان درگذريد و خوشنود شويد . تازه اگر هم شما از آنان درگذريد و خوشنود شويد ، خداوند ( از ايشان خشمگين است و ) از گروهي كه سر از فرمان تافته و بر دين شوريده باشند ، در نمي‌گذرد و خوشنود نمي‌شود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْفَاسِقِين‌ » : شوريدگان بر دين . بيرون‌روندگان از آئين و فرمان يزدان .‏

آيه 97
‏متن آيه : ‏
‏ الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏باديه‌نشينان عرب ، كفر و نفاقشان شديدتر است از ( كفر و نفاق شهرنشينان عرب . زيرا سنگدل‌تر و جفاپيشه‌ترند و با اهل خير و صلاح نشست و برخاست كمتري دارند ) و آنان بيشتر سزاوارند كه از مقرّرات و قوانين چيزي بي‌خبر باشند كه خداوند بر پيغمبرش نازل كرده است . خداوند آگاه ( از احوال بندگان ، اعم از مؤمنان و كافران و منافقان ، و ) حكيم ( در كار خود ، از جمله تعيين سزا و جزاي مردمان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْأَعْرَابُ » : عربهاي باديه‌نشين ( نگا : توبه / 90 ) . « أَجْدَرُ » : سزاوارتر . درخور و شايسته‌تر . « حُدُودَ » : احكام و شرائع . اوامر و نواهي . فرائض و واجبات . « أَجْدَرُ أَلاّ يَعْلَمُوا » : سزد كه ندانند و بي‌خبر بمانند .‏

آيه 98
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏برخي از باديه‌نشينان ( منافق ) عرب ، چيزي را كه ( در راه خدا ) صرف مي‌كنند ، زيان مي‌دانند ( چرا كه به ثواب آن ايمان ندارند ) ، و چشم به راه ( حوادث دردناك و ) بلايا و مصائب ( خوفناكي ) هستند كه شما را از هر سو احاطه دهند ( و له و لوردتان كنند ) - بلاها و مصيبتها گريبانگير خودشان باد - ( چون مردمان بدخواه و تنگچشم و منافقي هستند ، تيره‌روزيها و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ آنان مي‌رود ) . خداوند شنوا و دانا است ( و لذا نيّات و اقوال و افعال ايشان را مي‌داند و مي‌شنود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَتَّخِذُ » : به حساب مي‌آورد . به شمار مي‌آورد . « مَغْرَماً » : زيان و ضرر . « يَتَرَبَّصُ » : انتظار مي‌كشد . « الدَّوَآئِرَ » : جمع دائرة ، بلايا و مصائب روزگار . « السَّوْء » : هرگونه شر و بلا و زيان و ضرري كه مايه بدحالي انسان شود . « دَآئِرَةُ السَّوْءِ » : بلاي بد . اضافه موصوف به صفت است ( نگا : مريم / 28 ) و جنبه مبالغه دارد . از قبيل : رَجُلُ صدق . برخي گفته‌اند . واژه ( دائِرَة ) داراي همان معني است كه واژه ( السَّوْء ) بيانگر آن است . در اين صورت اضافه به خاطر بيان و تأكيد است .‏

آيه 99
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان عربهاي باديه‌نشين ، كساني هم هستند كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند و چيزي را كه ( در راه خدا ) صرف مي‌كنند مايه نزديكي به خدا و سبب دعاي پيغمبر ( در حق خود ) مي‌دانند ( و دعاي پيغمبر مايه سعادت محسنان و خير و بركت عُمر و روزي ايشان است ) . هان ! بيگمان صرف پول ( در راه خدا ، و دعاهاي رسول ) مايه تقرّب آنان ( در پيشگاه خداوند ) است . ( به طور قطع ) خداوند آنان را غرق رحمت خود خواهد كرد ، چرا كه خداوند آمرزنده ( گناهان و ) مهربان ( در حق بندگان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قُرُبَاتٍ » : جمع قُرْبَة ، به معني تقرّب يا چيزي است كه مايه تقرّب مي‌گردد . منصوب است چون مفعول دوم ( يَتَّخِذُ ) است ، و جمع آمدن آن با توجّه به انواع خوبيها و راههاي گوناگون آنها است . « صَلَوَاتِ » : جمع صَلاة ، دعاها . « إِنَّها » : مرجع ضمير ( ها ) واژه نفقه است كه از ( صَلَوات ) مفهوم مي‌گردد و با توجّه به معني ، ضمير مؤنّث به كار رفته است . برخي هم مرجع آن را ( صَلَوات ) دانسته‌اند .‏

آيه 100
‏متن آيه : ‏
‏ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پيشگامان نخستين مهاجران و انصار ، و كساني كه به نيكي روش آنان را در پيش گرفتند و راه ايشان را به خوبي پيمودند ، خداوند از آنان خوشنود است و ايشان هم از خدا خوشنودند ، و خداوند براي آنان بهشت را آماده ساخته است كه در زير ( درختان و كاخهاي ) آن رودخانه‌ها جاري است و جاودانه در آنجا مي‌مانند . اين است پيروزي بزرگ و رستگاري سترگ .‏

‏توضيحات : ‏
‏« السَّابِقُونَ » : پيشگامان . سبقت‌گيرندگان بر ديگران در ايمان و هجرت و نصرت . مراد مهاجراني است كه پيش از صلح حُدَيْبِيّه هجرت كردند و با جان و مال در راه خدا كوشيدند ، و نيز انصاري است كه در عقبه اوّل و دوم با پيغمبر بيعت كردند و يا اين كه هنگام قدوم پيغمبر به مدينه ايمان آوردند . « وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ . . . » : مراد كساني است كه به دنبال اين پيشگامان مهاجر و انصار ايمان آوردند و در اقوال و افعال ، صادقانه از چنين پيشوايان پيش‌تاز پيروي كردند . تابعين و همه مؤمناني كه از كردار نيك و رفتار پسنديده مهاجران و انصار بزرگوار در تمام امكنه و اعصار تا آخر روزگار پيروي مي‌كنند .‏

آيه 101
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان عربهاي باديه‌نشين اطراف ( شهر ) شما ، و در ميان خود اهل مدينه ، منافقاني هستند كه تمرين نفاق كرده‌اند و در آن مهارت پيدا نموده‌اند . تو ايشان را نمي‌شناسي و بلكه ما آنان را مي‌شناسيم . ايشان را ( در همين دنيا ) دو بار شكنجه مي‌دهيم ( : يك‌بار با پيروزي شما بر دشمنانتان كه مايه درد و حسرت و خشم و كين آنان مي‌گردد ، و بار دوم با رسواكردن ايشان به وسيله پرده‌برداري از نفاقشان ) . سپس ( در آخرت ) روانه عذاب بزرگي مي‌گردند ( و به دوزخ گرفتار مي‌آيند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَرَدُوا » : تمرين ديده‌اند و چيرگي و مهارت پيدا كرده‌اند . « مَرَّتَيْنِ » : دوبار : غيظ و خشم ناشي از پيروزي مسلمانان كه آنان را مي‌تركاند ، و رسوائي اجتماعي ناشي از پرده‌برداري از نفاق ايشان . بلاها يا رسوائيهاي دوران زندگي ، و عذاب وقت مرگ و داخل قبر ( نگا : انفال / 50 و توبه / 55 و 57 ) . « يُرَدُّونَ » : بازگردانده مي‌شوند . مراد به دوزخ حوالت كردن و در جهنّم انداختن ايشان است ( نگا : بقره / 85 ) .‏

آيه 102
‏متن آيه : ‏
‏ وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مردمان ديگري هم هستند كه ( نه از پيشگامان نخستين ، و نه از منافقين بشمارند و ) به گناهان خود اعتراف مي‌كنند ، و كار خوبي را با كار بدي مي‌آميزند ( و گاهي به حسنات و زماني به سيّئات دست مي‌يازند ) اميد است كه خداوند توبه آنان را بپذيرد ( و احساس شرمندگي چنين كساني از گناه ، و هراس آنان از عقاب و عذاب ، و تصميم ايشان بر اين كه به سوي گناه نروند ، سبب گردد كه ديگر دچار معصيت نشوند و مشمول مغفرت و مرحمت خدا شوند . چرا كه ) بيگمان خداوند داراي مغفرت فراوان و رحمت بيكران است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ءَاخَرُونَ » : ديگران . مراد گروه سومي غير از دو گروه پيشين يعني پيشگامان نخستين و منافقان داخل و خارج مدينه است .‏

آيه 103
‏متن آيه : ‏
‏ خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاَتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) از اموال آنان ( كه به گناه خود اعتراف دارند و در صدد كاهش بديها و افزايش نيكيهاي خويش مي‌باشند ) زكات بگير تا بدين وسيله ايشان را ( از رذائل اخلاقي ، و گناهان ، و تنگچشمي ) پاك داري ، و ( در دل آنان نيروي خيرات و حسنات را رشد دهي و درجات ) ايشان را بالا بري ، و براي آنان دعا و طلب آمرزش كن كه قطعاً دعا و طلب آمرزش تو مايه آرامش ( دل و جان ) ايشان مي‌شود ( و سبب اطمينان و اعتقاد بيشترشان مي‌گردد ) و خداوند شنواي ( دعاي مخلصان و ) آگاه ( از نيّات همگان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« صَدَقَة » : زكات . آنچه مؤمن براي نزديكي به خدا صرف مي‌كند . « صَلِّ عَلَيْهِمْ » : براي ايشان دعا كن . « صَلاتَكَ » : دعاي تو . « سَكَنٌ » : رحمت . آرامش خاطر .‏

آيه 104
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا نمي‌دانند كه تنها خدا است كه توبه ( توبه‌كاران راستين ) و زكات و صدقه ( مؤمنان مخلصين ) را مي‌پذيرد ، و فقط او است كه بسيار توبه‌پذير و مهربان است‌ ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَأخُذُ » : در اينجا به معني مي‌پذيرد و پاداش آن را مي‌دهد ( نگا : ذاريات / 16 ) . رابطه لطيفي ميان ( خُذْ ) در آيه قبلي ، و ( يَأْخُذُ ) در اين آيه است ، و آن اين كه پيغمبر همان چيزي را دريافت مي‌دارد كه خدا بدان دستور مي‌دهد .‏

آيه 105
‏متن آيه : ‏
‏ وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : ( هرچه مي‌خواهيد ) انجام دهيد ( خواه نيك ، خواه بد . امّا بدانيد كه ) خداوند اعمال ( ظاهر و باطن ) شما را مي‌بيند ( و آنها را به حساب شما مي‌گيرد ) و پيغمبر و مؤمنان اعمال ( ظاهر ) شما را مي‌بينند و ( به نسبت خوبي و بدي ، با شما دوستي يا دشمني مي‌ورزند . اين در دنيا ، و امّا ) در آخرت به سوي خدا برگردانده مي‌شويد كه آگاه از پنهان و آشكار ( همگان و ديدني و ناديدني جهان ) است و شما را بدانچه مي‌كنيد مطلع مي‌سازد ( و پاداش و پادافره اعمال و اقوال شما را مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قُلْ » : فعل ( قُلْ ) عطف بر فعل ( خُذْ ) در آيه 103 است . « فَسَيَرَي اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ » : خدا از كارتان آگاه است ، چون حاضر در همه‌جا و ناظر بر همه‌چيز است . پيغمبر و مؤمنان هم از كارتان مطلع مي‌شوند ، چرا كه انسان هر عملي را انجام دهد - خواه ناخواه - ظاهر خواهد شد . اعمالتان از ديد خدا پنهان نمي‌ماند و در روز قيامت پيغمبر و مؤمنان هم از كردارتان باخبر مي‌گردند ( نگا : آل‌عمران / 179 ، اعراف / 188 ، توبه / 94 ، نمل / 65 ، احقاف / 9 ، حاقّه / 18 ، الطارق / 9 ، العاديات / 10 ) .‏

آيه 106
‏متن آيه : ‏
‏ وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و گروه ديگري ( از متخلّفان از جهاد ) هستند كه به فرمان خدا واگذار گرديده‌اند ( و مردم بايد در انتظار بمانند تا ببينند كه دستور خدا درباره اين دسته كه بدون عذر از جهاد بازپس مانده‌اند چه باشد ) يا خدا ايشان را به گناه خود مي‌گيرد و يا بر آنان مي‌بخشايد . خداوند آگاه ( از احوال و نيّات آنان بوده و ) حكيم است ( و برابر حكمت خود ، بندگان را ثواب يا عقاب مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ءَاخَرُونَ » : دسته ديگري كه غير از دسته مذكور در آيه 102 مي‌باشند كه بدون عذر از جهاد واپس كشيدند و بعدها پشيمان گشتند و عذرتراشي هم ننمودند و به فرمان پيغمبر از همنشيني و گفتگوي با اصحاب و حتّي نزديكي با زنان خود محروم شدند ، تا فرمان خدا در آيه 118 در رسيد و ايشان را بخشيد . « مُرْجَوْنَ » : به تأخير انداخته‌شدگان . واگذارشدگان . جمع ( مُرْجي ) است كه اسم مفعول است و از مصدر ( إرجاء ) . اصل آن ( رجو ) يا ( رجا ) مي‌باشد ( نگا : اعراف / 11 و احزاب / 51 ) .‏

آيه 107
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( از ميان منافقان ) كساني هستند كه مسجدي را بنا كردند و منظورشان از آن ، زيان ( به مؤمنان ) و كفرورزي ( در آن ) و تفرقه‌اندازي ميان مؤمنان ( و درهم كوبيدن صفوف مسلمانان ) و كمينگاه ساختن براي كسي بود كه قبلاً با خدا و پيغمبرش جنگيده بود و ( علم طغيان برافراشته بود ) سوگند هم مي‌خوردند كه نظري جز نيكي نداشته‌اند ( و تنها مرادشان خدمت به مردمان و اقامه نماز در آن بوده و بس ) امّا خداوند گواهي مي‌دهد كه آنان ( در سوگند خود ) دروغ مي‌گويند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الَّذِينَ . . . » : عطف بر ماسبق است و تقدير آن چنين است : وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً . « ضِراراً » : زيان رساندن . مفعول‌له است . « إِرْصَاداً » : در كمين نشستن . « الْحُسْنَيا » : كار نيك . علّت تأنيث آن اين است كه در اصل ( ألْخَصْلَة الْحُسْنَيا ) بوده و موصوف حذف شده و صفت به جاي آن نشسته است . آيه مذكور درباره گروهي از منافقان است كه وقتي مسجد قبا در مدينه ساخته شد ، ابوعامر نامي ايشان را بر آن داشت كه منافقان براي چشم هم چشمي با كساني كه مسجد قباء را ساختند ، و براي گردهمائي و رايزني عليه اسلام و مؤمنان ، مسجدي بسازند . بعد از اتمام آن از پيغمبر درخواست كردند كه در چنين مسجدي كه بعدها مسجد ضرار نام گرفت نماز بخواند . امّا وحي آسمان نقاب از چهره آنان برداشت و پيغمبر چه رسد به اين كه در آن نماز نخواند ، دستور داد كه آن را بسوزانند و زباله‌دانش نمايند .‏

آيه 108
‏متن آيه : ‏
‏ لاَ تَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) هرگز در آن ( مسجد ضرار ) نايست و نماز مگذار . مسجدي ( مانند مسجد قبا ) كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا گرديده است ( و مراد سازندگان آن تنها رضاي الله بوده است ) سزاوار آن است كه در آن برپاي ايستي و نماز بگزاري . در آنجا كساني هستند كه مي‌خواهند ( جسم و روح ) خود را ( با اداي عبادتِ درست ) پاكيزه دارند و خداوند هم پاكيزگان را دوست مي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا تَقُمْ فيهِ . . . » : در آن به عبادت نايست . در آن نماز مخوان ( نگا : نساء / 102 ) . اصلاً در آن توقّف مكن و ممان . « أَحَقُّ » : اين واژه گرچه افعل التفضيل است ولي در اينجا مراد مقايسه ميان ( شايسته ) و ( شايسته‌تر ) نيست‌ ؛ بلكه مقايسه ميان ( شايسته ) و ( ناشايسته ) است‌ ؛ لذا در اينجا ( أَحَقُّ ) به معني شايسته است‌ ؛ نه شايسته‌تر ( نگا : فرقان / 24 ) .‏

آيه 109
‏متن آيه : ‏
‏ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا كسي كه شالوده آن ( مسجد ) را بر پايه تقوا و پرهيز از ( مخالفت فرمان ) خدا و ( جلب ) خوشنودي ( او ) بنياد نهاده است ، ( كارش ) بهتر است يا كسي كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه شكافته و فرو تپيده‌اي بنياد نهاده است و ( هر آن با فرو ريختن خود ) او را به آتش دوزخ فرو مي‌اندازد ؟ خداوند مردمان ستم‌پيشه را ( به چيزي كه خير و صلاح ايشان در آن باشد ) هدايت نمي‌كند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بُنْيَان‌ » : پايه . شالوده . مصدر است و به معني اسم مفعول به كار رفته است . يعني بناء به معني مبني . « بُنْيَانَهُ » : شالوده مسجد . شالوده دين خود . « شَفا » : لبه . كناره ( نگا : آل‌عمران / 103 ) . « جُرُفٍ » : گودال . پرتگاه . « هَارٍ » : شكافته و مشرف به سقوط ، از ماده ( هور ) و در آن قلب‌المكان شده است و لام‌الفعل و عين‌الفعل به جاي همديگر به كار رفته است . « فَانْهارَ بِهِ » : پرتگاه ، ساختمان و صاحب آن را با خود به پائين انداخت . برخي معني آيه را چنين بيان كرده‌اند : آيا كسي كه پايه دين خود را بنياد نهاده است بر شالوده استوار كه تقوا و كسب رضاي خدا يا طاعت و عبادت است ، بهتر است ، يا كسي كه آن را بر ضعيف‌ترين و سست‌ترين شالوده بنياد نهاده است كه او را به دوزخ مي‌اندازد و . . .‏

آيه 110
‏متن آيه : ‏
‏ لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْاْ رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بنائي را كه خودشان برپا كرده‌اند همواره به عنوان ( يك عامل شكّ و ترديد ، يا يك نتيجه ) شكّ و ترديد ، در قلوب آنان باقي مي‌ماند ، مگر اين كه دلهايشان قطعه قطعه شود ( و بميرند ، و يا اين كه توبه كنند و به سوي خدا برگردند ) و خدا آگاه ( از هر چيزي و ) حكيم ( در افعال و دادن جزا و سزاي هركسي ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رِيبَةً » : شكّ و ترديد . خبر لايَزالُ است . « إِلاّ » : به معني ( إِلي ) است . « تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ » : دلهايشان پاره پاره شود . دل از كفر بركنند و توبه كنند . فعل ( تَقَطَّعَ ) مضارع است و تائي از اوّل آن حذف شده است . آيه را چنين هم معني كرده‌اند : اين بناي ايشان هرقدر بيشتر بماند ، آنان بيشتر در ميان مسلمانان شكّ و ترديد مي‌پراكنند .‏

آيه 111
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان خداوند ( كالاي ) جان و مال مؤمنان را به ( بهاي ) بهشت خريداري مي‌كند . ( آنان بايد ) در راه خدا بجنگند و بكشند و كشته شوند . اين وعده‌اي است كه خداوند آن را در ( كتابهاي آسماني ) تورات و انجيل و قرآن ( به عنوان سند معتبري ثبت كرده است ) و وعده راستين آن را داده است ، و چه كسي از خدا به عهد خود وفاكننده‌تر است‌ ؟ پس به معامله‌اي كه كرده‌ايد شاد باشيد ، و اين پيروزي بزرگ و رستگاري سترگي است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِشْتَرَيا » : خريداري كرده است . معمولاً فعل ماضي در معاملات معني مضارع دارد ؛ لذا مي‌توان آن را ( خريداري مي‌كند ) معني كرد . « يُقَاتِلُونَ » : مي‌جنگند . فعل مضارع در اينجا مي‌تواند معني امر داشته باشد : بايد بجنگند . « وَعْداً » : مفعول مطلق فعل محذوف ( وَعَدَ ) است . « حَقّاً » : مفعول مطلق فعل محذوف ( اَحَقَّ ) يا صفت ( وَعْداً ) است ( نگا : نساء / 122 ) . « أَوْفي‌ » : وفاكننده‌تر . « إِسْتَبْشِرُوا » : شادمان باشيد . شاد و خوشنود باشيد . « ذلِكَ » : اين معامله‌اي كه خريدار خدا ، فروشندگان مؤمنان ، كالا اموال و انفس مسلمانان ، بها بهشت جاويدان ، و سند گفته خداوند سبحان و ثبت در تورات و انجيل و قرآن است .‏

آيه 112
‏متن آيه : ‏
‏ التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( از جمله اوصاف اين مؤمنان و سائر مسلمانان اين است كه ) آنان توبه‌كننده ( از معاصي ) ، پرستنده ( دادار ) ، سپاسگزار ( پروردگار ) ، گردنده ( در زمين و انديشمند در آفاق و انفس ) ، نمازگزار ، دستوردهنده به كار نيك ، بازدارنده از كار بد ، و حافظ قوانين خدا مي‌باشند . ( اي پيغمبر ! ) مژده بده به مؤمنان ( به چيزهائي كه خارج از توصيف و تعريف و به دور از فهم مردمان است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْتَّآئِبُونَ » : توبه‌كنندگان . خبر مبتداي محذوف يا مبتداي خبر محذوف است و تقدير چنين است : هُمُ التَّآئِبُونَ . . . التَّآئِبُونَ الْعَابِدُونَ . . . مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَيْضاً ( نگا : نساء / 95 و حديد / 10 ) . « السَّآئِحُونَ » : گردندگان در زمين براي اطّلاع از آثار و درس گرفتن و عبرت آموختن از تاريخ گذشتگان و ديدن عجائب و غرائب جهان ( نگا : انعام / 11 ، توبه / 2 ) . روزه‌داران ( نگا : تحريم / 5 ) . « الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللهِ » : محافظان قوانين خدا . اجراكنندگان احكام و شرائع الله . « بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ » : مژده بده به مؤمنان . مورد مژده محذوف است و اشاره بدان دارد كه بيرون از حدود شُمار و گفتار و پندار است كه بهشت و رضاي كردگار است .‏

آيه 113
‏متن آيه : ‏
‏ مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَن يَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُواْ أُوْلِي قُرْبَى مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پيغمبر و مؤمنان را نسزد كه براي مشركان طلب آمرزش كنند ، هرچند كه خويشاوند باشند ، هنگامي كه براي آنان روشن شود كه ( با كفر و شرك از دنيا رفته‌اند ، و ) مشركان اهل دوزخند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا » : براي پيغمبر و مؤمنان شايسته و درست نيست كه . « أُوْلِي قُرْبَيا » : خويشاوندان . نزديكان .‏

آيه 114
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأوَّاهٌ حَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏طلب آمرزش ابراهيم براي پدرش ، به خاطر وعده‌اي بود كه بدو داده بود ، ولي هنگامي كه براي او روشن شد كه پدرش ( در قيد حيات بر كفر اصرار مي‌ورزد و برابر وحي آسماني دار فاني را با كفر وداع مي‌گويد ، دانست كه او ) دشمن خدا است ، از او بيزاري جست ( و ترك طلب آمرزش براي وي گفت ) . واقعاً ابراهيم بسيار مهربان و دست‌بدعا و فروتن و شكيبا بود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ » : ( نگا : شعراء / 86 ) . « مَوْعِدَة » : وعده ( نگا : مريم / 47 ) . « تَبَرَّأَ » : بيزاري جست . دوري كرد ( نگا : بقره / 166 و 167 ) . « أَوَّاهٌ » : آه‌گويان . خاشع در دعا . تسبيحگوي . مهربان . كثيرالدعاء . « حَلِيمٌ » : صبور و بردبار . از آيه چنين برمي‌آيد كه دعاكردن براي هدايت كافران و مشركان زنده بلامانع است ولي براي مردگان آنان صحيح نيست ( نگا : مجادله / 22 ) .‏

آيه 115
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند ( به سبب عدالت و حكمتي كه دارد ) هيچ وقت قومي را كه هدايت بخشيده است گمراه نمي‌سازد ( و در برابر اشتباه و لغزش ناشي از اجتهادي كه مي‌كنند ، به عقاب و عذابشان نمي‌گيرد ) مگر زماني كه چيزهائي را كه بايد از آنها بپرهيزند روشن و آشكار ( و بي‌شبهه و اشكال ، توسّط پيغمبر ) براي آنان بيان كند . بيگمان خداوند آگاه از هر چيزي است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لِيُضِلَّ » : گمراه سازد . حكم به گمراهي دهد . مراد اين است كه عقاب بعد از بيان احكام است .‏

آيه 116
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏حكومت آسمانها و زمين تنها از آن خدا است . او است كه زندگي مي‌بخشد و مي‌ميراند . جز خدا براي شما سرپرستي ( كه كارهاي شما بدو واگذار شود ) و ياوري ( كه شما را كمك و از شما دفاع كند ) وجود ندارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مِن دُونِ اللهِ » : سِواي خدا . بجز خدا .‏

آيه 117
‏متن آيه : ‏
‏ لَقَد تَّابَ الله عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند توبه پيغمبر ( از اجازه‌دادن منافقان به عدم شركت در جهاد ) و توبه مهاجرين و انصار ( از لغزشهاي جنگ تبوك ، مثل كُندي و سستي اراده و انديشه بد به دل راه دادن و آهنگ بازگشت از نيمه راه جهاد ) را پذيرفت . مهاجرين و انصاري كه در روزگار سختي ( با وجود گرماي زياد ، كمي وسيله سواري و زاد ، فصل درو و چيدن محصول خود ) از پيغمبر پيروي كردند ( و همراه او رهسپار جنگ تبوك شدند ) بعد از آن كه دلهاي دسته‌اي از آنان اندكي مانده بود كه ( از حق به سوي باطل ) منحرف شود . ( در اين حال ) باز هم خداوند توبه آنان را پذيرفت . چرا كه او بسيار رؤوف و مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَقَد تَّابَ اللهُ عَلَي النَّبِيِّ . . . » : ذكر پيغمبر در سرآغاز توبه‌كنندگان ، به خاطر بزرگداشت هرچه بيشتر مهاجرين و انصار است ، والاّ گناهي از او سر نزده بود تا از آن توبه كند . يا اين كه توبه پيغمبر از اموري است كه اگر از ديگران سر مي‌زد ، مانند اجازه‌دادن به منافقان كه در منزل بمانند و در جنگ شركت نكنند ( نگا : توبه / 43 ) اصلاً گناه يا حتي درخور لومه و عتاب نبود . يا اين كه طلب استغفار بايد پيشه هر مؤمني اعم از پيغمبر و غيره باشد ( نگا : محمّد / 19 و فتح / 2 ) . « سَاعَةِ الْعُسْرَةِ » : هنگام سختي و بحراني . مراد زماني است كه مؤمنان آماده جنگ تبوك مي‌شدند و به مناسبت سختي معيشت و مشكلات راه و رزميدن با امپراطوري روم در نقطه بسيار دوري از مدينه سخت در تنگنا بودند ، و لشكري را هم كه تهيّه ديدند جَيْشُ الْعُسْرَة لقب گرفت . « كَادَ يَزِيغُ » : نزديك بود كه منحرف و از راه به در شود . « فَرِيقٍ » : دسته . گروه .‏

آيه 118
‏متن آيه : ‏
‏ وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند توبه آن سه نفري را هم مي‌پذيرد كه ( بي‌هيچ حكمي به آينده ) واگذار شدند ( و پيغمبر و مؤمنان و خانواده خودشان با ايشان سخن نگفتند و از آنان دوري جستند ) تا بدانجا كه ( ناراحتي ايشان به حدي رسيد كه ) زمين با همه فراخي ، بر آنان تنگ شد ، و دلشان به هم آمد و ( جانشان به لب رسيد . هم مردم از آنان بيزار و هم خودشان از خود بيزار شدند . بالاخره ) دانستند كه هيچ پناهگاهي از ( دست خشم ) خدا جز برگشت به خدا ( با استغفار از او و پناه‌بردن بدو ) وجود ندارد ( چرا كه پناه بي‌پناهان او است و بس ) . آن گاه خدا ( به نظر مرحمت در ايشان نگريست و ) بديشان پيغام توبه داد تا توبه كنند ( و آنان هم توبه كردند و خدا هم توبه ايشان را پذيرفت ) . بيگمان خدا بسيار توبه‌پذير و مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الثَّلاثَةِ » : سه نفر كه عبارت بودند از : كعب‌بن مالك و مُراره‌بن ربيع و هلال‌بن اميه . « خُلِّفُوا » : واپس نهاده شدند . مراد اين است كه خداوند حكم قطعي درباره آنان صادر نفرمود ( نگا : توبه / 106 ) و به آينده واگذار شدند . « بِمَا رَحُبَتْ » : با همه وسعتي كه دارد . « ظَنُّوا » : يقين حاصل كردند ( نگا : بقره / 46 ) . « مَلْجَأَ » : پناهگاه . « تَابَ عَلَيْهِمْ » : ايشان را توفيق توبه داد . با مرحمت بديشان برگشت و پيام پذيرش توبه آنان را به پيغمبر وحي كرد . « لِيَتُوبُوا » : تا آنان توبه كنند و در آينده نيز بر توبه و استغفار ماندگار باشند .‏

آيه 119
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! از خدا بترسيد و همگام با راستان باشيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الصَّادِقِينَ » : راستان در كردار و گفتار و پندار .‏

آيه 120
‏متن آيه : ‏
‏ مَا كَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِّنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُواْ عَن رَّسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُواْ بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَ نَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَطَؤُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏درست نيست كه اهل مدينه و باديه‌نشينان دوروبر آنان ، از پيغمبر خدا جا بمانند ( و در ركاب او به جهاد نروند ، و در راه همان چيزي جان نبازند كه او در راه آن جان مي‌بازد ) و جان خود را از جان پيغمبر دوست‌تر داشته باشند . چرا كه هيچ تشنگي و خستگي و گرسنگي در راه خدا به آنان نمي‌رسد ، و گامي به جلو برنمي‌دارند كه موجب خشم كافران شود ، و به دشمنان دستبردي نمي‌زنند ( و ضرب و قتل و جرحي نمي‌چشانند و اسير و غنيمتي نمي‌گيرند ) مگر اين كه به واسطه آن ، كار نيكوئي براي آنان نوشته مي‌شود ( و پاداش نيكوئي بدانان داده مي‌شود ) . بيگمان خداوند پاداش نيكوكاران را ( بي‌مزد نمي‌گذارد و آن را ) هدر نمي‌دهد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَا كَانَ » : صحيح نيست . درست نيست . « لا يَرْغَبُوا بِأَنفُسِهِمْ عَن نَّفْسِهِ » : جان خود را از جان او عزيزتر و با ارزش‌تر ندانند . از بذل جان خود در راه حفظ جان او دريغ نكنند . « ظَمَأٌ » : تشنگي . « نَصَبٌ » : خستگي . « مَخْمَصَةٌ » : گرسنگي . « لا يَطَأُونَ » : گام نمي‌گذارند . پاي نمي‌نهند . « مَوْطِئاً » : جاي گام . قدمگاه . « لا يَطَأُون مَوْطِئاً » : مراد اين است كه گامي به جلو برنمي‌دارند و وارد مكاني نمي‌شوند ، مگر اين كه . . . « لا يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً » : صدمه‌اي به دشمن نمي‌رسانند و اسير و غنيمتي از ايشان نمي‌گيرند ، و . . .‏

آيه 121
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ يُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَ يَقْطَعُونَ وَادِياً إِلاَّ كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( همچنين مجاهدان راه‌حق ) هيچ خرجي خواه كم خواه زياد نمي‌كنند ، و هيچ سرزميني را ( در رفت و برگشت از جهاد ) نمي‌سپرند ، مگر اين كه ( پاداش آن ) برايشان نوشته مي‌شود ، تا ( از اين راه ) خداوند پاداشي نيكوتر از كاري كه مي‌كنند بديشان دهد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَفَقَةً » : خرج . صرف مال . « وَادِياً » : زمين گود پرپيچ و خم و فراز و نشيبي كه ميان كوهها و جنگلها لميده باشد . مراد سرزمين به طور مطلق است . « كُتِبَ لَهُمْ » : براي آنان نوشته مي‌شود . نائب فاعل ، ذلِكَ يا ثَوابٌ يا عَمَلٌ صالِحٌ است . « أَحْسَنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ » : پاداشي نيكوتر از كاري كه مي‌كنند . پاداش نيكوترين كاري كه مي‌كنند ، و آن جهاد است . نيكوترين پاداشي كه نيكوكاران در برابر نيكوكاريهايشان مستحقّ آن مي‌باشند . واژه ( أَحْسَنَ ) صفت مصدر محذوف ( جَزَآءً ) است و تقدير چنين است : لِيَجْزِيَهُمُ اللهُ جَزَآءً أَحْسَنَ جَزَآءٍ مَّا .‏

آيه 122
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مؤمنان را نسزد كه همگي بيرون بروند ( و براي فراگرفتن معارف اسلامي عازم مراكز علمي اسلامي بشوند ) . بايد كه از هر قوم و قبيله‌اي ، عدّه‌اي بروند ( و در تحصيل علوم ديني تلاش كنند ) تا با تعليمات اسلامي آشنا گردند ، و هنگامي كه به سوي قوم و قبيله خود برگشتند ( به تعليم مردمان بپردازند و ارشادشان كنند و ) آنان را ( از مخالفت فرمان پروردگار ) بترسانند تا ( خويشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت ) خودداري كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَآفَّة » : همگي . جملگي . حال ضمير واو در فعل ( لِيَنفِرُوا ) است . « فَلَوْلا نَفَرَ » : چه خوب است كه عازم بشود و بيرون برود . « طَائِفَةٌ » : دسته‌اي . برخي . « لِيَتَفَقَّهُوا » : تا دانش‌اندوزي كنند . تا آشنا شوند و مهارت به هم رسانند . معني ديگر آيه اين است كه : شايسته نيست ، مؤمنان همگي ( به سوي ميدان جهاد ) بيرون بروند . چرا از هر گروهي برخي از آنان ( به كارزار ) نمي‌روند ( و برخي در مدينه نمي‌مانند ) تا در دين ( و معارف اسلامي ) آگاهي پيدا كنند و وقتي كه قوم خود ( از جهاد ) به سوي ايشان برگشتند ، آنان را ( از مخالفت فرمان پروردگار ) بترسانند تا بترسند ( و خويشتندار و پرهيزگار گردند ) . با توجّه به معني نخست ، ضمير فعل ( لِيَتَفَقَّهُوا ) و ( لِيُنذِرُوا ) و ( رَجَعُوا ) به طالبان علم برمي‌گردد كه به جهاد اكبر مشغولند ، و ضمير فعل ( يَحْذَرُونَ ) به قوم و قبيله آنان . امّا با توجّه به معني دوم ، ضمير فعل ( لِيَتَفَقَّهُوا ) و ( لِيُنذِرُوا ) به كساني برمي‌گردد كه به جهاد اصغر يعني پيكار با دشمنان نمي‌روند و بلكه در خدمت پيغمبر در مدينه مي‌مانند و دانش‌اندوزي مي‌كنند و چيزهائي را كه در غياب مجاهدان وحي شده است بديشان مي‌رسانند . و ضمير فعل ( رَجَعُوا ) و ( يَحْذَرُونَ ) به مجاهدان و پيكارگران برمي‌گردد .‏

آيه 123
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُواْ فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! با كافراني بجنگيد كه به شما نزديكترند ، و بايد كه ( در جنگ ) از شما شدّت وحدّت ( و جرأت و شهامت ) ببينند . و بدانيد كه خداوند ( ياري و لطفش ) با پرهيزگاران است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَلُونَكُمْ » : از حيث مكان يا نسب به شما نزديكند . در اينجا بيشتر قرب مكاني مورد نظر است . از ماده ( ولي ) است . « غِلْظَة » : شدّت و خشونت در جنگ كه بالطبع صبر و شكيبائي و جرأت و شهامت را نيز شامل مي‌شود .‏

آيه 124
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه سوره‌اي ( از سوره‌هاي قرآن ) نازل مي‌شود ، كساني از آنان ( كه منافقند ، از روي تمسخر و استهزاء ، برخي به برخي رو مي‌كنند و ) مي‌گويند : اين سوره بر ايمان كدام يك از شما افزود ؟ ( و آيا چيز مهمّ و مفيدي گفت و نمود ؟ ! ) و امّا مؤمنان ، ( همان سوره قرآن ) بر ايمانشان مي‌افزايد و ( نور آن بيش از پيش راه حق را بديشان مي‌نمايد ، و از اين نزول قرآن كه مايه افزايش ايمان و پرتو جان و سعادت هر دو جهان آنان مي‌شود ) شادمان مي‌گردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِذا مَا » : هر زمان كه .‏

آيه 125
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُواْ وَهُمْ كَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و امّا كساني كه در دلهايشان بيماري ( نفاق ) است ، ( نزول سوره‌اي از سوره‌هاي قرآن ، به جاي اين كه روح تازه‌اي به كالبدشان دمد و مايه تربيت جديدي شود ) ، خباثتي بر خباثتشان مي‌افزايد ( و كفر و عنادشان را بيشتر مي‌نمايد ، و پليديهايشان هر روز فزوني مي‌گيرد ، و تاريكيهاي جان و دلشان دائماً تراكم مي‌پذيرد ، و ) در حال كفر مي‌ميرند ( و در دوزخ جاي مي‌گيرند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَرَضٌ » : مراد نفاق است ( نگا : بقره / 10 و محمّد / 20 ) . « رِجْساً » : خباثت . پليدي ( نگا : اعراف / 71 و توبه / 125 ) . مراد كفر و نفاق است .‏

آيه 126
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَ يَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا منافقان نمي‌بينند كه در هر سالي ، يك يا دو بار ( و بلكه بيشتر ) مورد آزمايش قرار مي‌گيرند ( و بلاهائي از قبيل : كشف اسرار و ظهور احوال و پيروزي مؤمنان ، و شكست كافران مي‌بينند ، ولي ) بعد از آن ( همه گرفتاريها و آزمونها ، از كرده‌ها و گفته‌هاي زشت خود دست نمي‌كشند و ) توبه نمي‌كنند و عبرت نمي‌گيرند و بيدار و هوشيار نمي‌شوند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُفْتَنُونَ » : آزمايش مي‌گردند . به بلاهاگرفتار مي‌شوند تا مايه بيداري ايشان گردد . « مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ » : يك‌بار يا دوبار . مراد تكثير است‌ ؛ نه عدد به خصوصي .‏

آيه 127
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَّظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِّنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُواْ صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُم بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُون ‏

‏ترجمه : ‏
‏و هرگاه آنان ( در مجلس پيغمبر باشند و ) سوره‌اي نازل گردد ، برخي به برخي مي‌نگرند ( و با اشاره به همديگر مي‌فهمانند كه ) آيا كسي شما را مي‌بيند ( و متوجّه ما مي‌باشد ؟ همين كه اطمينان يافتند مؤمنان به سخنان پيغمبر سرگرم و سراپا گوشند ) آن وقت ( از مجلس ) بيرون مي‌روند ( و نداي هدايت را نمي‌شنوند . چراكه تحمّل شنيدن پيام آسماني را ندارند و از ايمان و ايمانداران بيزارند ) . از آنجا كه قوم بي‌دانش و نفهمي هستند ، خداوند دلهايشان را ( از حق ) بگردانيده است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« هَلْ يَرَاكُم مِّنْ أَحَدٍ » : اين جمله مي‌تواند بيانگر گفتار زباني ايشان ، يا اشارات سر و صورت و چشمهاي آنان باشد . در هر حال تفسيري است براي نگاههايشان به يكديگر . « إِنصَرَفُوا » : از مجلس بيرون مي‌روند . دل به سخنان نمي‌دهند و بدان ايمان نمي‌آورند و بلكه از وحي آسماني رويگردان مي‌شوند . « صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُمْ » : اين جمله مي‌تواند خبريّه باشد كه معني آن گذشت ، و مي‌تواند انشائيّه يعني براي دعا و نفرين باشد . در اين صورت معني چنين مي‌شود : خداوند دلهايشان را از ايمان بگرداند و از جانب حق بچرخاند .‏

آيه 128
‏متن آيه : ‏
‏ لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان پيغمبري ( محمّد نام ) ، از خود شما ( انسانها ) به سويتان آمده است . هرگونه درد و رنج و بلا و مصيبتي كه به شما برسد ، بر او سخت و گران مي‌آيد . به شما عشق مي‌ورزد و اصرار به هدايت شما دارد ، و نسبت به مؤمنان داراي محبّت و لطف فراوان و بسيار مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مِنْ أَنفُسِكُمْ » : از خود شما انسانها . يعني انسان است و از لحاظ سرشت بشري همچون شما است ( نگا : كهف 110 / ، فصّلت / 6 ) . « عزيز » : سخت و دشوار . « عَنِتُّمْ » : رنج برديد . ناراحتي كشيديد . از ماده ( عَنَت ) به معني مشقّت . « مَا عَنِتُّمْ » : رنج و مشقّتي كه مي‌بينيد . واژه ( ما ) مصدريّه است . « حَرِيصٌ » : علاقه‌مند .‏

آيه 129
‏متن آيه : ‏
‏ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان ( از ايمان به تو ) روي بگردانند ( باكي نداشته باش و ) بگو : خدا مرا كافي و بسنده است . جز او معبودي نيست . به او دلبسته‌ام و كارهايم را بدو واگذار كرده‌ام ، و او صاحب پادشاهي بزرگ ( جهان و ملكوت آسمان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْعَرْشِ » : تخت سلطنت . آفريده سترگي است كه چگونگي آن بر ما مجهول است ( نگا : اعراف / 54 ، حاقّه‌ / 17 ) .‏

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره توبه / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 08:58:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انفال / تفسیر نور


آيه 1
‏متن آيه : ‏
‏ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِيْنِكُمْ وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏از تو درباره غنائم مي‌پرسند ( و مي‌گويند كه غنائم جنگ بدْر چگونه تقسيم مي‌گردد و به چه كساني تعلّق مي‌گيرد ؟ ) بگو : غنائم از آن خدا و پيغمبر است ( و پيغمبر به فرمان خدا تقسيم آن را به عهده مي‌گيرد . ) پس از خدا بترسيد و ( اختلاف را كنار بگذاريد و ) در ميان خود صلح و صفا به راه اندازيد ، و اگر مسلمانيد از خدا و پيغمبرش فرمانبرداري كنيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الأنفَال‌ » : جمع نَفْل ، غنائم . « ذَاتَ » : حالت . صاحب . « بَيْن‌ » : اين واژه از اضداد است و به معني وصلت و فُرقت آمده است . « ذَاتَ بَيْنِكُمْ » : حالتي كه مايه پيوند شما مي‌گردد . حالتي كه مايه جدائي شما مي‌شود .‏

آيه 2
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مؤمنان ، تنها كساني هستند كه هر وقت نام خدا برده شود ، دلهايشان هراسان مي‌گردد ( و در انجام نيكيها و خوبيها بيشتر مي‌كوشند ) و هنگامي كه آيات او بر آنان خوانده مي‌شود ، بر ايمانشان مي‌افزايد ، و بر پروردگار خود توكّل مي‌كنند ( و خويشتن را در پناه او مي‌دارند و هستي خويش را بدو مي‌سپارند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَجِلَتْ » : هراسناك شد و لبريز از خوف گرديد .‏

آيه 3
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان كسانيند كه نماز را چنان كه بايد مي‌خوانند و از آنچه بديشان عطاء كرده‌ايم ، ( مقداري را به نيازمندان ) مي‌بخشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 4
‏متن آيه : ‏
‏ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان واقعاً مؤمن هستند و داراي درجات عالي ، مغفرت الهي ، و روزي پاك و فراوان ، در پيشگاه خداي خود مي‌باشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« حَقّاً » : صفت مصدر محذوفي است و تقدير چنين است : إيماناً حَقّاً . « كَريمٌ » : پاك . فراوان‌‏

آيه 5
‏متن آيه : ‏
‏ كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( ناخوشنودي بعضي از شما از چگونگي تقسيم غنائم بدر ) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه‌ات ( در مدينه ، به سوي ميدان بدر ) به حق بيرون فرستاد ، در حالي كه جمعي از مؤمنان ( چون آمادگي جنگ را نداشتند ، از اين امر ) ناخوشنود بودند ( ولي برخلاف ديد محدود آنان درباره احكام الهي ، سرانجامِ بدر پيروزي چشمگيري بود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَمَآ أَخْرَجَكَ . . . » : حال مؤمنان در خلاف خود راجع به غنائم ، همانند حال ايشان به هنگام فرمان خروج براي جنگ با مشركان در بدر است . « بَيْت‌ » : خانه ، مراد خانه پيغمبر در مدينه و يا مراد خود مدينه است .‏

آيه 6
‏متن آيه : ‏
‏ يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنظُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اين گروه از مؤمنان ) با تو درباره حق ( يعني بيرون رفتن جهت جنگ با مشركان ) مجادله مي‌كنند ، پس از آن كه روشن شده است ( كه برابر وعده‌اي كه بديشان داده‌اي در جنگ پيروز مي‌شوند ) . انگار كه به سوي مرگ رانده مي‌شوند و ( صحنه مرگ خويشتن را با چشمان خود ) مي‌نگرند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْحَقِّ » : مراد بيرون رفتن براي جنگيدن در بدر است . « يُسَاقُونَ » : رانده مي‌شوند .‏

آيه 7
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! به ياد آوريد ) آن گاه را كه خداوند پيروزي بر يكي از دو دسته را به شما وعده داد . ( پيروزي بر كاروان تجاري قريش به سرپرستي ابوسفيان ، و يا پيروزي بر لشكري كه از مكّه تدارك شده بود و به سرپرستي ابوجهل براي نجات كاروان آمده بود ) . شما دوست مي‌داشتيد دسته‌اي نصيب شما گردد كه از قدرت و قوّت چنداني برخوردار نيست ( كه كاروان بود ، ) ولي خدا مي‌خواست حق را با سخنان خود ( كه بيانگر اراده و قدرت يزدانند ، براي مردم ) ظاهر و استوار گرداند و كافران را ( از سرزمين عرب با پيروزي مؤمنان ) ريشه‌كن كند ( لذا شما را با لشكر قريش درگير كرد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ » : فاقد قوّت و قدرت . بي‌نيرو و شكوه . « يُحِقُّ » : ثابت و پابرجا دارد . « دَابِرَ » : دنباله‌رو . آخر . ( قَطْعُ الدَّابِر ) كنايه از ريشه‌كن كردن است .‏

آيه 8
‏متن آيه : ‏
‏ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏تا بدين وسيله حق را ( كه اسلام است ) پابرجا و باطل را ( كه شرك است ) تباه گرداند ، هرچند كه بزهكاران ( كافر و طغيانگر ، آن را ) نپسندند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ » : مراد افراد كفرپيشه است ، نه مؤمناني كه نمي‌خواستند با لشكر قريش درگير شوند . چرا كه كافران احقاق حق و ابطال باطل را دوست نمي‌دارند .‏

آيه 9
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِكَةِ مُرْدِفِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! حالا كه غنائم را تقسيم مي‌كنيد و بر سر نحوه آن اختلاف مي‌ورزيد ، به ياد آوريد ) زماني را كه ( در ميدان كارزار بدر از شدّت ناراحتي ) از پروردگار خود درخواست كمك و ياري مي‌نموديد و او درخواست شما را پذيرفت ( و گفت : ) من شما را با يك‌هزار فرشته كمك و ياري مي‌دهم كه اين گروه هزار نفري گروههاي متعدّد ديگري را پشت سر دارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَسْتَغِيثُونَ » : ياري مي طلبيد . كمك مي‌خواهيد . « مُمِدّ » : معيّن . ياري‌دهنده . « مُرْدِفِينَ » : آنان كه ديگران را پشت سر خود مي‌دارند و خويشتن در جلو حركت مي‌كنند ( نگا : آل‌عمران / 124 - 127 ) . واژه ( مُرْدِفينَ ) صفت كلمه ( أَلْفٍ ) است .‏

آيه 10
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند اين ( امداد با فرشتگان ) را تنها براي مژده‌دادن ( پيروزي ) به شما و آرامش پيداكردن دل شما به آن كرد ، وگرنه پيروزي جز از سوي خدا نيست ( و اراده و مشيّت او بالاتر از همه اين اسباب ظاهري و باطني است ) . بيگمان خداوند ( بر هر كاري ) توانا ( و كارهايش ) از روي حكمت است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بُشْرَيا » : بشارت ، مژده .‏

آيه 11
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! به ياد آوريد ) زماني را كه ( از دشمنان و كم‌آبي به هراس افتاديد و خداوند ) خواب سبكي بر شما افگند تا مايه آرامش و امنيّت ( روح و جسم شما ) از ناحيه خدا گردد ، و از آسمان آب بر شما باراند تا بدان شما را ( از پليدي جسماني ) پاكيزه دارد و كثافت ( وسوسه‌هاي ) شيطاني را از شما به دور سازد ، و ( با اين نعمت ) دلهايتان را ثابت ( و به ياري خدا واثق ) نمايد ، و گامها را ( در شنزارهاي بدر ) استوار دارد ( و روحيه شما را تقويت و بر ميزان استقامت شما بيفزايد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُغَشِّيكُمْ » : همچون پرده‌اي بر ديدگان شما افگند . بر شما چيره كرد . « النُّعَاسَ » : خواب سبك و چرت‌مانندي كه با وجود آن حواسّ از كار نمي‌افتد و ادراك و شعور بر جاي است . « أَمَنَةً » : امن . امنيّت . مفعول‌له است . « رِجْزَ » : ناپاكي . مراد وسوسه‌هاي اهريمني است ( نگا : مائده / 90 ، مدّثّر / 5 ) .‏

آيه 12
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلآئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! به ياد آوريد ) زماني را كه پروردگار تو به فرشتگان وحي كرد كه من با شمايم ( و كمك و ياريتان مي‌نمايم . شما با الهام پيروزي و بهروزي ) مؤمنان را تقويت و ثابت‌قدم بداريد ، ( و من هم ) به دلهاي كافران خوف و هراس خواهم انداخت . ( به مؤمنان الهام كنيد : ) سرهاي آنان را بزنيد ( و از هم بشكافيد كه بر گردنهاي ناپاكشان سنگيني مي‌كند ) و دستهاي ايشان را ببريد ( و پنجه‌هايشان را پي كنيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَنَّيا مَعَكُمْ » : من با شمايم . مراد از اين همراهي ، همراهي كمك و ياري است . « الرُّعْبَ » : خوف . هراس . « فَوْقَ الأعْنَاقِ » : بالاتر از گردن . مراد وارد آمدن ضربه‌هاي كاري بر سر و گردن كافران است . « بَنَانٍ » : سرانگشتان . مراد دستها و پنجه‌ها ، و يا اين كه دستها و پاها ، و يا همه اندام بدن است . در اين صورت تسميه كلّ به اسم جزء است . يعني هرگونه كه ممكن شد .‏

آيه 13
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين ( پشتيباني از مؤمنان و رسواكردن كافران ) بدان خاطر است كه كافران با خدا و پيغمبرش به ستيز برخاستند ، و هركه با خدا و پيغمبرش بستيزد ، ( او درخور عذاب است و هرچه زودتر خدا او را گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد كرد ) چه خدا داراي عقاب شديد است ( همان گونه كه داراي رحمت وسيع است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ذلِكُمْ » : اين را داشته باشيد و عذاب آن را بچشيد . خبر مبتداي محذوف است يا مبتدا است و خبر آن محذوف است و تقدير چنين است : الأمْرُ ذلِكَ . يا : ذلِكَ الأمْرُ .‏

آيه 14
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين ( عذاب و عقاب دنيوي ، يعني شكست و گريز در برابر مؤمنان ) را بچشيد و ( بدانيد كه ) عذاب دوزخ براي كافران ( به جاي خود باقي ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« شَآقُّوا » : دشمني كردند . به مقابله برخاستند . « مَن يُشَاقِقْ » : جزاي شرط محذوف است كه عبارت است از : ( لَهُ عَذَابٌ شَدِيدٌ ) . يا تنها عائد شرط در آخر آيه محذوف است كه ( لَهُ ) است .‏

آيه 15
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! هنگامي كه با انبوه كافران ( در ميدان نبرد ) روبرو شديد ، بدانان پشت نكنيد ( و فرار ننمائيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« زَحْفاً » : در حال لشكركشي . مراد جمعيّت فراوان و ساز و برگ زياد دشمن است . اين واژه مصدر است و در معنيِ اسم فاعل ، يعني ( زاحِفينَ ) به كار رفته است و حال فاعل فعل ( كَفَرُوا ) مي‌باشد . « فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ » : بدانان پشت نكنيد . مراد اين است كه فرار ننمائيد .‏

آيه 16
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هركس در آن هنگام بدانان پشت كند و فرار نمايد - مگر براي تاكتيك جنگي يا پيوستن به دسته‌اي‌ - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جايگاه او دوزخ خواهد بود ، و دوزخ بدترين جايگاه است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مُتَحَرِّفاً » : كسي كه از سوئي به سوئي مي‌رود ؛ در اينجا مراد كسي است كه براي تاكتيك جنگي از قبيل جنگ و گريز يا به دام انداختن دشمن و غيره از برابر دشمن بگريزد و اين سو و آن سو رود و يا اين كه به گروه ديگري از دشمن حمله‌ور شود . « مُتَحَيِّزاً » : گراينده . از جائي به جائي رونده . مراد جنگجوئي است كه عقب‌نشيني او به خاطر پيوستن به ديگران و رزميدن به همراه ايشان باشد . واژه‌هاي ( مُتَحَرِّفاً ) و ( مُتَحَيِّزاً ) حال مي‌باشند . « فِئَةٍ » : گروه . دسته . « الْمَصِيرُ » : جايگاه . محلّ بازگشت .‏

آيه 17
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! ) شما كافران را ( با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر ) نكشتيد ، بلكه خدا ( با پيروز نمودنتان بر آنان و افگندن هراس به دلهايشان ) ايشان را كشت . و ( اي پيغمبر ! بدان گاه كه مشتي خاك به طرف آنان پرتاب كردي و خاك به چشمان ايشان فرو رفت ، در اصل ) اين تو نبودي كه ( خاك را به سوي آنان ) پرتاب كردي ( چرا كه مشتي خاك از حيث كميّت و كيفيّت آن توانائي را ندارد ) بلكه خداوند ( آن خاك را تكثير و به سوي ايشان ) پرتاب كرد ( و به چشمان آنان رساند ) تا بدين وسيله مؤمنان را خوب بيازمايد ( و با اعطاء خوبيها آزمايششان نمايد ) . بيگمان خداوند شنواي ( دعا و استغاثه مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ايشان ) آگاه است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلآءً حَسَناً » : خداوند چنين كاري را كرد تا مؤمنان را با نعمت نصرت و پيروزي بيازمايد و در صورت شكر نعمت ، بر مقدار آن بيفزايد و توفيق بيشترشان عطاء نمايد . بَلآءً در اينجا محمول بر احسان و نعمت است و مراد امتحان مؤمنان با حسنات است ( نگا : اعراف / 168 ) .‏

آيه 18
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين ( پيروزي مؤمنان و شكست كافران ، حق است و نمونه آن را ديديد ) و خداوند ( دام ) مكر و كيد كافران را سست ( و بي‌اثر ) مي‌كند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ذلِكُمْ » : آن نصرت و پيروزي مؤمنان ، و شكست و كشتار كافران . مبتدا و خبر آن محذوف است‌ ؛ و يا اين كه خود خبر مبتداي محذوف است ، و جمله ( أَنَّ اللهَ مُوهِنُ . . . ) عطف بر آن است ( نگا : انفال / 14 ) . « مُوهِن‌ » : سست‌كننده .‏

آيه 19
‏متن آيه : ‏
‏ إِن تَسْتَفْتِحُواْ فَقَدْ جَاءكُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدْ وَلَن تُغْنِيَ عَنكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! ) شما ( كه از پروردگار خود ) درخواست پيروزي ( در جنگ بدر ) را مي‌كرديد و پيروز هم شديد . ( حال كه مشغول تقسيم غنائم هستيد ، از روش اعتراض‌آميز و مخالفت با نحوه تقسيم غنائم ) اگر دست برداريد ، براي شما بهتر خواهد بود . اگر هم ( به مجادله و پرخاشگري خود ) برگرديد ، ما هم ( به تقبيح كارتان و تحريك دشمنانتان ) برمي‌گرديم ( و شما را در چنگال كشتن تنها رها مي‌سازيم ) و جمعيّت شما هر چند هم زياد باشد ( بدون ياري خدا ) كاري از پيش نخواهد برد . بيگمان خدا با مؤمنان است ( و ياري و پشتيباني او شامل آنان است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِن تَسْتَفْتِحُوا . . . » : اگر طلب پيروزي و فتح و ظفر مي‌كنيد . اين آيه با توجّه به سابق و لاحق خود ، خطاب به مؤمنان است . برخي آن را خطاب به مشركان قريش مي‌دانند كه چون آماده كارزار شدند ، به پرده كعبه آويختند و از خداوند پيروزي بهترين و بزرگوارترينِ دو گروه ، يعني قريشيان و مسلمانان را خواستند . آن وقت معني آيه چنين مي‌شود : اي مشركان قريش ! شما كه از خدا درخواست پيروزي گروه برحق را داشتيد ، و هم‌اينك مسلمانان پيروز شده‌اند و حق را عيان مي‌بينيد ، اگر از كفر و دشمنانگي با پيغمبر و مسلمانان دست برداريد براي شما بهتر است ، و اگر به كفر و جنگ با ايشان برگرديد ، ما هم پيروزكردن آنان و شكست دادن شما را تكرار مي‌كنيم ؛ و . . .‏

آيه 20
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! از خدا و پيغمبرش فرمانبرداري كنيد ، و از پيغمبر روگردان نشويد ، در حالي كه شما ( آيات قرآن را ) مي‌شنويد ( و مي‌بينيد كه آشكارا امر به وجوب اطاعت از او مي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا تَوَلَّوْا عَنْهُ » : بدو پشت مكنيد . از دستور او سرپيچي مكنيد . « تَسْمَعُونَ » : مي‌شنويد . مراد از شنيدن در اينجا ، فهميدن و تصديق‌كردن است .‏

آيه 21
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و مانند كساني نباشيد كه مي‌گفتند : شنيديم ( امّا در گوش نگرفتيم ) ، و حال آن كه آنان نمي‌شنوند ( چون به دنبال آن نمي‌روند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الَّذِينَ قالُوا . . . » : مراد از چنين كساني بيشتر دو گروهند : كافران دشمن حق و حقيقت ( نگا : نساء / 46 ) و منافقان دورو ( نگا : محمّد / 16 ) . « لا يَسْمَعُونَ » : مراد اين است كه گوششان به حقائق بدهكار نيست ( نگا : اعراف / 179 ) .‏

آيه 22
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان بدترين انسانها در پيشگاه يزدان ، افراد كر و لالي هستند كه نمي‌فهمند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الدَّوَابِ » : جمع دَابَّة ، جنبندگان ( نگا : نور / 45 ) . در اينجا مراد انسانها است . « الصُّمُّ » : جمع اصمّ ، اشخاص كر . مراد كساني است كه براي شناخت حق و پندگرفتن از مواعظ حسنه گوش فرا نمي‌دهند . « الْبُكْمُ » : جمع ابكم ، اشخاص لال . مراد كساني است كه حق و حقيقت را نمي‌گويند . « لا يَعْقِلُونَ » : مراد كساني است كه از عقل براي تشخيص حق از باطل ، و خير از شر ، سود نمي‌جويند .‏

آيه 23
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَّأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر خداوند ( در آنان آمادگي پذيرش حق مي‌ديد ، و زمينه قبول خير و ) نيكي در ايشان سراغ مي‌داشت ، ( حرف حق را به هر صورت بود ) به گوششان مي‌رسانيد ، ولي اگر ( با فراهم نبودن زمينه ، چنين كاري را مي‌كرد و حق را ) به گوش آنان مي‌رسانيد ، سرپيچي مي‌كردند ؛ چرا كه ايشان ( آگاهانه از پذيرش حق ) روگردانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَسْمَعَهُمْ » : به گوش آنان رساند . گوش ايشان را باز و شنوا كرد . « خَيْراً » : نيكي . در اينجا مراد استعداد و زمينه پذيرش حق است . معني آيه فوق درست به آن مي‌ماند كه كسي بگويد : من اگر مي‌دانستم فلان كس دعوت مرا مي‌پذيرد ، از او دعوت مي‌كردم . ولي در حال حاضر وضع طوري است كه اگر او را دعوت كنم نخواهد پذيرفت . بنابراين دعوت نخواهم كرد .‏

آيه 24
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! فرمان خدا را بپذيريد ، و دستور پيغمبر او را قبول كنيد هنگامي كه شما را به چيزي دعوت كند كه به شما زندگي ( مادي و معنوي و دنيوي و اخروي ) بخشد ، و بدانيد كه خداوند ميان انسان و دل او جدائي مي‌اندازد ( و مي‌تواند انسان را از رسيدن به خواستها و آرزوهاي دل باز دارد و او را بميراند و نگذارد عمر طولاني داشته باشد كه مهمترين آرزوي دل هر انساني است ) ، و بدانيد كه همگان در پيشگاه خداي سبحان گرد آورده مي‌شويد ( و به حساب و كتابتان رسيدگي مي‌گردد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إسْتَجيبُوا » : بپذيريد . دعوت خدا را با طاعت و عبادت پاسخ گوئيد . « إِذا » : هرگاه كه . واژه ( إِذا ) مي‌تواند عام باشد و مراد بيان شرط نباشد . يعني هر زمان كه شما را دعوت كرد ، بيگمان به سوي چيزي دعوت مي‌كند كه مايه حيات است و . . . يا اين كه ذكر ( إِذا ) براي شرط بوده و به خاطر دو چيز باشد : الف - دخالت دادن عقل در پذيرفتن يا نپذيرفتن فرمان ، حتي اگر اين فرمان از منبعي باشد كه جز حق ظاهر و خير خالص از آن صادر نگردد . ب - اوامر و احكام شريعت همه خير مطلق است و بررسي و وارسي آنها بر نورانيّت و حقّانيّت آنها مي‌افزايد و زيبائي و والائي آنها را بهتر و بيشتر در آئينه ضمير مي‌نماياند . « يَحُولُ » : حائل مي‌گردد و فاصله مي‌اندازد . مراد بيان قدرت كامل و علم شامل خدا است كه با قدرت خود بر هر چيزي توانا و با علم خود از هرچيزي آگاه است ، و اين او است كه اختيار قلب كه سررشته زندگي است در دست او است ، و حيات و ممات انسان مربوط بدو است .‏

آيه 25
‏متن آيه : ‏
‏ وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خويشتن را از بلا و مصيبتي به دور داريد كه تنها دامنگير كساني نمي‌گردد كه ستم مي‌كنند ( بلكه اگر جلو ستمكاران گرفته نشود ، خشك و تر به گناه آنان مي‌سوزد ) و بدانيد كه خداوند داراي كيفر سخت و مجازات شديد است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فِتْنَةً » : بلا و مصيبت . « خَآصَّةً » : مخصوصاً . به ويژه .‏

آيه 26
‏متن آيه : ‏
‏ وَاذْكُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِيلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِي الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان ! ) به ياد آوريد هنگامي را كه شما گروه اندك و ضعيفي در سرزمين ( مكّه ) بوديد و مي‌ترسيديد كه مردم شما را بربايند ، ولي خدا شما را ( در سرزمين مدينه ) پناه و مأوي داد و با معونت و ياري خود شما را ( در جنگ بدر پيروز گرداند و ) نيرو بخشيد و غنائم پاكيزه‌اي بهره شما كرد تا اين كه سپاسگزاري بكنيد ( و در راه جهاد به جان و دل بكوشيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَن يَتَخَطَّفَكُمْ » : اين كه شما را بربايند . « ءَاوَيا » : پناه داد . مكان و مأوي داد . « أَيَّدَ » : تقويت كرد . نيرو و شكوه بخشيد . « الطَّيِّبَاتِ » : روزيهاي پاكيزه . مراد غنائم جنگ است كه تنها براي آنان حلال و پاكيزه بود .‏

آيه 27
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِكُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! به خدا و پيغمبر ( با دوست داشت دشمنان حق ، پخش اسرار جنگي ، پشت سرافكندن برنامه‌هاي الهي ، و غيره ) خيانت مكنيد ، و در امانات خود نيز آگاهانه خيانت روا مداريد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ تَخُونُوا اماناتِكُمْ » : اين جمله عطف بر ( تَخُونُوا . . . ) و مجزوم است ، يا اين كه منصوب است چون جواب نهي است . همان گونه كه شاعر مي‌گويد : لا تَنْهَ عَنْ خُلُقٍ وَ تَأتِيَ مِثْلَهُ عارٌ عَلَيْكَ - إِذا فَعَلْتَ - عَظيمٌ « وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ » : در حالي كه مفاسد خيانت و بدفرجامي آن را در دنيا و آخرت مي‌دانيد .‏

آيه 28
‏متن آيه : ‏
‏ وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مؤمنان راستين ! ) بدانيد كه اموال و اولاد شما وسيله آزمايش هستند ( و ترجيح محبّت دارائي و فرزندان بر محبّت يزدان سبحان ، مايه بلا و هلاك شما است ) و بدانيد كه پاداش بزرگ ( مؤمناني كه از عهده امتحان برمي‌آيند و رضايت خدا را بالاتر از مال و منال دنيا مي‌دانند ) در پيشگاه خدا ( مهيّا و مصون ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فِتْنَةٌ » : مايه آزمايش . وسيله هلاك . مايه آشوب ( نگا : آل‌عمران / 14 ، و تغابن / 15 ) .‏

آيه 29
‏متن آيه : ‏
‏ يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! اگر از خدا ( بترسيد و از مخالفت فرمان او ) بپرهيزيد ، خدا بينش ويژه‌اي به شما مي‌دهد كه در پرتو آن حق را از باطل مي‌شناسيد ، و گناهانتان را مي‌زدايد و شما را مي‌آمرزد ، چرا كه يزدان داراي فضل و بخشش فراوان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فُرْقَاناً » : نصرت و پيروزي ، چون دشمنان را از دوستان و محق را از مبطل جدا مي‌سازد . بينش و روشن‌بيني ، چون بدان حق از باطل شناخته مي‌شود . اين واژه مصدر ثلاثي مجرّد است و براي مبالغه به كار مي‌رود .‏

آيه 30
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! به خاطر بياور ) هنگامي را كه كافران درباره تو نقشه مي‌كشيدند كه تو را به زندان بيفكنند يا بكشند و يا اين كه ( از شهر مكّه ) بيرون كنند . آنان چاره مي‌انديشيدند و نقشه مي‌كشيدند ( كه چگونه به تو شر و بلا برسانند ) و خدا ( هم براي نجات تو از شر و بلاي ايشان ) تدبير و چاره‌سازي مي‌كرد ، و خداوند بهترين چاره‌ساز است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لِيُثْبِتُوكَ » : تا تو را برجاي بدارند و زنداني كنند . « يُخْرِجُوكَ » : تو را اخراج كنند ( نگا : توبه / 40 ) . « يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللهُ » : ( نگا : آل‌عمران / 54 ، اعراف / 99 و 123 ) ؛ واژه ( مكر ) به معني تدبير و چاره‌انديشي و طرح نقشه است .‏

آيه 31
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأوَّلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين كافران هنگامي كه آيات ما بر آنان خوانده مي‌شود ، مي‌گويند : شنيديم ( چيز مهمّي نيست ! ) اگر ما هم بخواهيم مثل اين را مي‌گوئيم . چرا كه چيزي جز افسانه‌هاي پيشينيان نيست .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَسَاطِيرُ » : جمع أُسْطُورَه ، افسانه‌ها ( نگا : فرقان / 5 ) .‏

آيه 32
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! به خاطر بياور ) زماني را كه كافران مي‌گفتند : خداوندا اگر اين ( آئين و اين قرآن ) حق است و از ناحيه تو است ، از آسمان باراني از سنگ بر سر ما فرود آور يا به عذاب دردناك ( ديگري ) ما را گرفتار ساز .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِن كَانَ هذا هُوَ الْحَقَّ » : واژه ( هُوَ ) ضمير فصل يا عماد است و ( الْحَقَّ ) خبر ( كانَ ) است .‏

آيه 33
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خداوند تا تو در ميان آنان هستي ايشان را عذاب نمي‌كند ( به گونه‌اي كه آنان را ريشه‌كن و نابود سازد . چرا كه تو رَحْمَةلِلْعالَمين بوده و آنان را به سوي حق فرا مي‌خواني و اميدواري كه آئين اسلام را بپذيرند و راه رستگاري در پيش گيرند ) ، و همچنين خداوند ايشان را عذاب نمي‌دهد در حالي كه ( برخي از ) آنان طلب بخشش و آمرزش مي‌نمايند ( و از كرده خود پشيمانند و از اعمال ناشايست خويش توبه مي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ أَنتَ فِيهِمْ » : در حالي كه تو در ميان آنان بسر مي‌بري . « وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ » : در حالي كه طلب آمرزش را دارند . مراد از عذاب مورد نظر آيه ، عذاب و بلاي بزرگي است كه يكباره ايشان را هلاك و نابود سازد ؛ نه عذاب و بلاي جزئي و معمولي . دو چيز وسيله امنيّت از عذاب خدا است : وجود پيغمبر در ميان مسلمين ، و استغفار به درگاه ربّ‌العالمين . اوّلي اختصاص به مسلمانان صدر اسلام ، و دومي مربوط به همه مؤمنان در تمام قرون و اعصار است .‏

آيه 34
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُواْ أَوْلِيَاءهُ إِنْ أَوْلِيَآؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چرا خداوند آنان را عذاب نكند ، در حالي كه ايشان ( مسلمانان را ) از مسجدالحرام باز مي‌دارند ؟ آنان هرگز سرپرستان مسجدالحرام نمي‌باشند ، بلكه تنها كساني حق اين سرپرستي را دارند كه پرهيزگار باشند ، و ليكن غالب آنان ( از اين واقعيّت ) بي‌خبرند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أوْلِيَآؤُهُ » : ضمير ( هُ ) در هر دو واژه ( اولياء ) به مسجدالحرام برمي‌گردد . برخي هم مرجع آن را ( ألله ) دانسته‌اند . در اين صورت معني آيه چنين مي‌شود : چرا خداوند آنان را عذاب نكند ، در حالي كه ايشان مسلمانان را از مسجدالحرام باز مي‌دارند ؟ آنان هرگز دوستان خدا نمي‌باشند . بلكه تنها مسلمانان پرهيزگار دوستان خدا بشمارند ، وليكن بيشتر آنان ( از اين واقعيّت ) بي‌خبرند ( نگا : يونس / 62 و 63 ) .‏

آيه 35
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكَاء وَتَصْدِيَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏دعا و تضرّع ايشان در كنار مسجدالحرام جز سوت‌كشيدن و كف‌زدن نمي‌باشد . پس ( اي كافران ! مزه مرگ در ميدان نبرد بدْر و اسارت در آن و ) عذاب را بچشيد به سبب كفري كه مي‌ورزيده‌ايد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« صَلاتُهُمْ » : نماز ايشان . دعا و عبادت ايشان . « مُكَآءً » : سوت‌كشيدن . « تَصْدِيَة‌ » : كف‌زدن . از ماده ( صدد ) و در آن دال دوم به ياء قلب شده است . يا از ( صَدي ) و ناقص يائي است .‏

آيه 36
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كافران اموال خود را خرج مي‌كنند تا ( مردمان را ) از راه خدا ( و ايمان به الله ) بازدارند . آنان اموالشان را خرج خواهند كرد ، امّا بعداً مايه حسرت و ندامت ايشان خواهد گشت و شكست هم خواهند خورد . بيگمان كافران همگي به سوي دوزخ رانده مي‌گردند و در آن گرد آورده مي‌شوند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُحْشَرُونَ » : رانده مي‌شوند . گردآورده مي‌شوند .‏

آيه 37
‏متن آيه : ‏
‏ لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَىَ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اين شكست در دنيا و عذاب در آخرت همه به خاطر آن است كه ) تا خداوند ناپاك را از پاك جدا سازد و برخي از ناپاكان را بر برخي ديگر بيفزايد و جملگي ايشان را روي هم انباشته كند و آن گاه به دوزخشان بيندازد . آنان ( در دنيا و آخرت ) زيانكارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لِيَمِيزَ اللهُ الْخَبيِثَ مِنَ الطَّيِّبِ » : تا خدا كافر را از مؤمن جدا سازد و آنان را همسان و برابر نكند ( نگا : مائده / 100 و سجده / 18 ) . لام ( لِيَمِيزَ ) متعلّق به فعل مقدّري است كه از سياق كلام مفهوم مي‌گردد ، و تقدير چنين است : فَعَلَ اللهُ ذلِكَ لِيَميزَ . « فَيَرْكُمَهُ » : تا آن را متراكم كند و روي هم انباشته سازد .‏

آيه 38
‏متن آيه : ‏
‏ قُل لِلَّذِينَ كَفَرُواْ إِن يَنتَهُواْ يُغَفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ يَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِينِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) به كافران بگو : ( درگاه توبه هميشه باز است و ) اگر ( از كفر و عناد ) دست بردارند ، گذشته اعمالشان بخشوده مي‌شود ، و اگر هم ( به كفر و ضلال خود ) برگردند ( و به جنگ و ستيزتان برخيزند ) قانون خدا درباره پيشينيان از مدّنظر گذشته است ( و همان قانون هم درباره آنان اجرا مي‌گردد . يعني سزاي مشركان و معاندان و مكذّبان نابودي است و ايشان هم نابود مي‌شوند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَلَفَ » : از پيش گذشت . « مَضَتْ » : رفت . جاري شد . « سُنَّةُ » : روش . قانون . « سُنَّةُالأوَّلِينَ » : عادت خدا نسبت به گذشتگان . يعني ياري مؤمنان و رسوائي و نابودي كافران ( نگا : انبياء / 105 ، غافر / 51 ) . اضافه ( سُنَّة ) به ( الأوّلينَ ) به خاطر مُلابسه ظاهري ميان آن دو تا است والاّ سنّت از آن خدا است‌ ؛ نه ديگران ( نگا : اسراء / 77 ، احزاب / 38 و 62 ، غافر / 85 ) .‏

آيه 39
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و با آنان پيكار كنيد تا فتنه‌اي باقي نماند ( و نيروئي نداشته باشند كه با آن بتوانند شما را از دينتان برگردانند ) و دين خالصانه از آن خدا گردد ( و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئين خويش زيست كنند ) . پس اگر ( از روش نادرست خود ) دست برداشتند ( و اسلام را پذيرفتند ، دست از آنان بداريد ، چرا كه ) خدا مي‌بيند چيزهائي را كه مي‌كنند ( و كيفرشان مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فِتْنَةٌ » : از دين برگرداندن . بلا و آشوب . « يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ » : مراد اين است كه اديان باطله از ميان رود ، و جز دين اسلام بر جاي نماند . دين و پرستش همه خاصّ خدا باشد .‏

آيه 40
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر پشت كردند ( و به روي‌گرداني خود از حق و آزار مؤمنان ادامه دادند ) بدانيد كه ( شما تحت سرپرستي خدا قرار داريد و ) خداوند سرپرست شما است و او بهترين سرپرست و بهترين ياور و مددكار است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَوَلَّوْا » : پشت كردند . نپذيرفتند . « الْمَوْلَيا » : سَرور . سرپرست .‏

آيه 41
‏متن آيه : ‏
‏ وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي مسلمانان ! ) بدانيد كه همه غنائمي را كه فراچنگ مي‌آوريد ، يك پنجم آن متعلّق به خدا و پيغمبر و خويشاوندان ( پيغمبر ) و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه است . ( سهم خدا و رسول به مصالح عامّه‌اي اختصاص دارد كه پيغمبر در زمان حيات خود مقرّر مي‌دارد يا پيشواي مؤمنان بعد از او معيّن مي‌نمايد . بقيّه يك پنجم هم صرف افراد مذكور مي‌شود . چهار پنجم باقيمانده نيز ميان رزمندگان حاضر در صحنه تقسيم مي‌گردد . بايد به اين دستور عمل شود ) اگر به خدا و بدانچه بر بنده خود در روز جدائي ( كفر از ايمان ، يعني در جنگ بدر ، روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجري ) نازل كرديم ايمان داريد . روزي كه دو گروه ( مؤمنان و كافران ) روياروي شدند ( و با هم جنگيدند ، و گروه اندك مؤمنان ، بر جمع كثير كافران ، در پرتو مدد الهي پيروز شدند ) و خدا بر هر چيزي توانا است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خُمُس‌ » : يك پنجم . « ذِي الْقُرْبي‌ » : خويشاوندان . مراد بني‌هاشم و بني عبدالمطّلب است . « يَوْمَ الْفُرْقَانِ » : روز جدائي حق از باطل و ايمان از كفر . مراد روزي است كه قرآن در شب آن نازل گرديد ( نگا : آل‌عمران / 4 و فرقان / 1 ) و جنگ بدر در سال دوم هجري در آن به وقوع پيوست .‏

آيه 42
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَكِن لِّيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به ياد آوريد ) زماني را كه شما در طرف نزديكتر ( به مدينه منوّره ) بوديد ( و باران فقط در آنجا باريد و زمين را سفت گردانيد ) آنان ( يعني دشمنان ) در طرف دورتر مستقرّ بودند ( و آب در اختيار نداشتند و زمين آنجا سست بود و باراني هم به خود نديد ، و لذا قدمها بدان فرو مي‌رفت ) و كاروان ( قريشيان به سرپرستي ابوسفيان كه شما در تعقيب آن بوديد ) در مكان پائين‌تري از شما قرار داشت . اگر با همديگر وعده ( جنگ ) مي‌داديد ( قريشيان به خاطر هراس از شما مؤمنان ، و شما مؤمنان به سبب كمي خود و فراواني دشمنان ) به وعده خود وفا نمي‌كرديد ، وليكن ( بدون وعده قبلي و ميل قلبي با يكديگر روياروي شديد ) تا خداوند كاري را تحقّق بخشد كه مي‌بايست انجام گيرد ، و بدين وسيله آنان كه گمراه مي‌شوند با اتمام حجّت بوده و آنان كه راه حق را مي‌پذيرند با آگاهي و دليل آشكار باشد . بيگمان خدا بر هر چيزي توانا است ( و او بود كه گروه اندك مسلمانان را پيروز و گروه فراوان كافران را شكست داد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْعُدْوَةِ » : كناره . سمت . طرف . ناحيه . « الدُّنْيَا » : مؤنّث أَدْني ، نزديكتر . مراد ناحيه‌اي است كه به مدينه نزديكتر بود . « الْقُصْويا » : مؤنّث أَقصي ، دورتر . « الرَّكْبُ » : كاروان . مراد كاروان ابوسفيان است كه در آيه هفتم همين سوره بدان اشاره شده است . « أَسْفَل‌ » : پائين‌تر . مراد مكان پائين‌تري است كه در ساحل دريا قرار داشت . « لَوْ تَوَاعَدْتُمْ » : اگر شما و قريشيان به همديگر وعده جنگ مي‌داديد و بر آن توافق مي‌كرديد . « لِيَهْلِكَ » : تا هلاك شود . مراد از هلاك در اينجا كفر است چون سبب هلاك است . « يَحْيَيا » : زنده شود . مراد از زنده شدن ، ايمان آوردن است . زيرا ايمان آوردن ، از مرگِ كفر زنده‌شدن و زندگي دوباره يافتن است ( نگا : انعام / 122 ) . « بَيِّنَةٍ » : دليل آشكار . مراد مشاهده كشته‌شدن كفّار و پيروزي آشكار مؤمنان در جنگ بدر است كه در پرتو مدد و ياري باري تعالي بود .‏

آيه 43
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَلَكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در آن زمان خداوند در خواب دشمنان را به تو اندك نشان داد ، و اگر آنان را زياد نشان مي‌داد ، مسلّماً سست مي‌شديد و درباره كار ( جنگيدن و نجنگيدن ) دچار كشمكش مي‌گشتيد ، ولي خداوند ( شما را از اين عجز و اختلاف ) رهائي بخشيد ، چرا كه او از آنچه ( در ميان دلها و ) در اندرون سينه‌ها است باخبر است ( و از روحيه و باطن همگان آگاه است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُرِيكَهُمْ » : آنان را به تو نمود . پيغمبر پيش از درگيري در خواب چنين ديد كه شماره دشمنان اندك است . مؤمنان از اين خواب دل و جرأتي پيدا كردند . والاّ تعداد كافران بيش از هزار نفر بود ، در صورتي كه مؤمنان 314 نفر بودند . « سَلَّمَ » : رهائي بخشيد . نجات داد .‏

آيه 44
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و در آن زمان خداوند آنان را در نظر شما به هنگام روياروئي كم جلوه داد ، و شما را نيز در نظر آنان كم جلوه داد ، تا خداوند موضوعي را كه مي‌بايست تحقّق يابد انجام دهد . ( اين اراده خدا بود ) و همه كارها و همه چيزها ( در اين جهان ) به فرمان و خواست يزدان برمي‌گردد ( و آنچه او بخواهد مي‌شود و بس ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُرِيكُمُوهُمْ . . . قَلِيلاً » : ( كُمْ ) و ( هُمْ ) مفعول اوّل و دوم ( يُري ) و ( قَليلاً ) حال ( هُمْ ) است .‏

آيه 45
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْكُرُواْ اللّهَ كَثِيراً لَّعَلَّكُمْ تُفْلَحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي مؤمنان ! هنگامي كه با گروهي ( از دشمنان در ميدان كارزار ) روبرو شديد ، پايداري نمائيد ( و فرار نكنيد ) و بسيار خدا را ياد كنيد ( و قدرت و عظمت و وفاي به عهد او را پيش چشم داريد و به تضرّع و زاريش بخوانيد ) تا ( در دنيا ) پيروز و ( در آخرت ) رستگار شويد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فِئَةً » : دسته . گروه . « فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا . . . » : دو عامل پيروزي ، يكي پايداري و دومي در همه حال به ياد خدا بودن و ذكر خدا كردن است .‏

آيه 46
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و از خدا و پيغمبرش اطاعت نمائيد و ( در ميان خود اختلاف و ) كشمكش مكنيد ، ( كه اگر كشمكش كنيد ) درمانده و ناتوان مي‌شويد و شكوه و هيبت شما از ميان مي‌رود ( و ترس و هراسي از شما نمي‌شود ) . شكيبائي كنيد كه خدا با شكيبايان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ريح‌ » : باد . در اينجا مراد قوّت و قدرت ، شكّوه و هيبت ، و غلبه و پيروزي است .‏

آيه 47
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِم بَطَراً وَرِئَاء النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و مانند كساني ( از قريشيان ) نباشيد كه بسيار مغرورانه و خودستايانه و براي خودنمائي كردن در برابر مردم ( از شهر مكّه به سوي ميدان بدر ) بيرون آمدند و ( با نمايش مال و منال و قدرت و قوّت خود ) مردمان را از راه خدا باز مي‌داشتند ( و از دخول آنان به دين اسلام با تمام توان جلوگيري مي‌نمودند ) . خداوند از آنچه مي‌كردند آگاه است ( و كيفر آنان را خواهد داد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بَطَراً » : سرمستي نعمت و قدرت . غرور حاصل از اموال و اولاد و جاه و جلال . فخر . « رِئآءَ » : براي ريا و خودنمائي . واژه‌هاي ( بَطَراً ) و ( رِئآءَ ) مصدر و مفعول‌له بوده و يا اين كه حال بشمارند و به جاي ( بَطِرينَ ) و ( مُرائينَ ) يعني سرمستانه و رياكارانه به كار رفته‌اند . « مُحِيطٌ » : كاملاً آگاه و از هر جهت توانا .‏

آيه 48
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَّكُمْ فَلَمَّا تَرَاءتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّيَ أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به ياد آور ) زماني را كه اهريمن ( با وسوسه‌هاي خود ) اعمالشان را در جلو ديدگانشان مي‌آراست و مي‌گفت : امروز هيچ كس نمي‌تواند بر شما پيروز شود و من ، هم‌پيمان و ياور شما هستم . امّا هنگامي كه دو گروه ( مؤمنان و كافران ) همديگر را ديدند ( و روياروي شدند ) بر پاشنه‌هاي خود چرخيد ( و از عهد و پيمان خود دست كشيد ) و گفت من از شما بيزار و گريزانم . من چيزي را مي‌بينم كه شما نمي‌بينيد . من از خدا مي‌ترسم . چرا كه خدا سخت كيفردهنده و مجازات‌كننده است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« جارٌ » : هم‌پيمان . ياور . « تَرَآءَتْ » : همديگر را ديدند . « نَكَصَ عَلَيا عَقِبَيْهِ » : به عقب برگشت و گريخت . مراد اين است كه مكر و كيد او باطل شد و از خواستهاي خود دست كشيد .‏

آيه 49
‏متن آيه : ‏
‏ إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به ياد آور ) آن زماني را كه منافقان و كساني كه ( ضعيف‌الايمان بودند و ) در دلهايشان بيماري ( كفر و نفاق سَرَك مي‌كشيد و در غوغا ) بود ، مي‌گفتند : اينان را آئينشان مغرور نموده و گول زده است ( اين است كه چنين آماده رزم و فداكاريند و خويشتن را با دست ما به كشتن مي‌دهند . امّا كافران و منافقان و همه مردمان بايد بدانند كه ) هركس به خدا پشت بندد ( خدا او را بسنده است و وي را پيروز مي‌گرداند و به مقصود مي‌رساند ) چرا كه خدا مقتدر و توانا است و كارها را بجا و از روي فلسفه انجام مي‌دهد ( و حق را بر باطل چيره مي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ » : عطف تفسير است ( نگا : بقره / 10 ) . « غَرَّ » : مغرور كرده است . گول زده است .‏

آيه 50
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر ببيني ( اي پيغمبر ! هول و هراس و عذاب و عقابي را كه به كافران دست مي‌دهد ) بدان گاه كه فرشتگان جان كافران را مي‌گيرند و سر و صورت و پشت و روي آنان را ( از هر سو ) مي‌زنند و ( بديشان مي‌گويند ) : عذاب سوزان ( اعمال بد خود ) را بچشيد ، ( از مشاهده اين همه درد و رنج و ترس و خوف دچار شگفت خواهي شد و به حال آنان تأسّف خواهي خورد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَتَوفَّيا » : جان مي‌گيرند . به قبض روح مي‌پردازند ( نگا : نساء / 97 ، انعام / 61 ، محمّد / 27 ، نحل / 28 و 32 ) . « الْحَرِيقِ » : سوزاندن . سوزاننده ( نگا : آل‌عمران / 181 ) .‏

آيه 51
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِيدِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين به خاطر كارهائي است كه از پيش مي‌كرده‌ايد و مي‌فرستاده‌ايد و خداوند به بندگان هرگز كمترين ستمي روا نمي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ظَلّام‌ » : صيغه مبالغه در كميّت است‌ ؛ نه كيفيّت ( نگا : آل‌عمران / 182 ) . به معني ( ذي ظُلْم‌ ) است ، از قبيل : عَطاّر . تَمّار .‏

آيه 52
‏متن آيه : ‏
‏ كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُواْ بِآيَاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اينان رفتار و كردار زشتي دارند ) همچون رفتار و كردار قوم فرعون و كساني كه پيش از ايشان بودند و آيات ما را ( با وجود روشني ) تكذيب مي‌كردند ، پس خداوند آنان را به ( كيفر ) گناهانشان گرفت ، و خداوند نيرومند و شديدالعقاب است ( و اعمال ناشايست در گذشته از هر كسي سرزده يا درآينده سرزند ، سرنوشت او همين خواهد بود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« دَأْب‌ » : عادت هميشگي . پيشه .‏

آيه 53
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين بدان خاطر است كه خداوند هيچ نعمتي را كه به گروهي داده است تغيير نمي‌دهد مگر اين كه آنان حال خود را تغيير دهند ( و ديگر شايستگي نعمت خدا را نداشته باشند و بلكه سزاوار نقمت گردند ) و بيگمان خداوند شنواي ( اقوال و ) آگاه ( از افعال مردمان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ذلِكَ » : اين عذاب و كيفر قريشيان . « مَا بِأَنفُسِهِمْ » : رفتار و كردارشان . نيّات و افكارشان .‏

آيه 54
‏متن آيه : ‏
‏ كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُواْ بآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ وَكُلٌّ كَانُواْ ظَالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اينان رفتار و كردار زشتي دارند و در انكار آيات و تكذيب رسالت پيغمبران خدا ، كاروبارشان ) همچون كاروبار قوم فرعون و كساني است ( از قبيل قوم نوح و عاد و ثمود ) كه پيش از ايشان مي‌زيستند و آيات پروردگار خود را تكذيب مي‌كردند ، پس ما ايشان را به سبب گناهانشان ( با صاعقه‌هاي جانگداز و بادهاي خانمان برانداز و چيزهاي ديگر ) نابود كرديم ، و قوم فرعون را در آب غرق نموديم ، و همه ( اين فرقه‌ها به خود ) ستم كردند ( چرا كه خويشتن را در معرض عذاب الهي قرار دادند و سعادت سرمدي را به شقاوت ابدي تبديل كردند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ . . . » : تكرار به خاطر تأكيد در تقبيح كار و تشنيع حال و توبيخ كافران بدسگال است .‏

آيه 55
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان بدترين انسانها در پيشگاه يزدان ، كساني هستند كه كافرند و ايمان نمي‌آورند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الدَّوَآبِّ » : جنبندگان ، اعم از انسان و حيوان . در اينجا مراد انسانها است .‏

آيه 56
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ يَتَّقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه از آنان پيمان گرفته‌اي ( كه مشركان را كمك و ياري نكنند ) ولي آنان هر بار پيمان خود را مي‌شكنند و ( از خيانت و نقض عهد ) پرهيز نمي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الَّذِينَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ . . . » : مراد يهوديان بني‌قُرَيْظه است كه پيغمبر از آنان پيمان گرفت كه با او نجنگند و مشركان را ياري ندهند ، ولي ايشان بارها و بارها پيمان‌شكني كردند و كفّار مكّه را برشوراندند و در جنگ بدر با سلاح ياري دادند . « عَاهَدْتَ مِنْهُمْ » : با برخي از آنان پيمان بستي . از آنان پيمان گرفتي .‏

آيه 57
‏متن آيه : ‏
‏ فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان را در ( ميدان ) جنگ روياروي بيابي و بر ايشان پيروز شوي ، آن چنان آنان را در هم بكوب كه كساني كه در پشت سر ايشان قرار دارند ( و دوستان و ياران ايشان بشمارند ) پند گيرند ( و پراكنده شوند و عرض‌اندام نكنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَثْقَفَنَّهُمْ » : آنان را دريافتي . بر آنان پيروز شدي . « شَرِّدْ » : پراكنده و پريشان كن . « لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ » : تا اين كه افراد پشت سر آنان يعني اعوان و يارانشان عبرت گيرند و جرأت حمله را نداشته باشند .‏

آيه 58
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الخَائِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هرگاه ( با ظهور نشانه‌هائي ) از خيانت گروهي بيم داشته باشي ( كه عهد خود را بشكنند و حمله غافلگيرانه كنند ، تو آنان را آگاه كن و ) همچون ايشان پيمانشان را لغو كن ( و بدون اطّلاع بدانان حمله مكن ، چرا كه اين كار خلاف مروت و شريعت است و خيانت بشمار است و ) بيگمان خداوند خيانتكاران را دوست نمي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِمَّا » : اين واژه مركّب از ( إِنْ ) شرطيّه و ( ما ) زائده است كه براي تأكيد بدان افزوده مي‌شود . « فَانبِذْ إِلَيْهِمْ » : عهدشان را به سويشان بينداز . يعني : آنان را بياگاهان كه شما با ايشان ديگر عهد و پيماني نداري . « عَلَيا سَوَآءٍ » : به طور يكسان و همچون ايشان . آشكارا و بي‌پيرايه .‏

آيه 59
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَبَقُواْ إِنَّهُمْ لاَ يُعْجِزُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كافران تصوّر نكنند كه ( بر قدرت ما ) پيشي گرفته‌اند و ( از قلمرو كيفر ما ) به در رفته‌اند ( و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر ، از زير دست ما خارج شده‌اند ) آنان ( هرگز ما را ) درمانده نمي‌كنند ( و ماجزاي خيانت و عذرشان را خواهيم داد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَبَقُوا » : پيشي گرفته‌اند . مراد اين است كه از عقاب و عذاب خدا پيشي نگرفته‌اند و نجات پيدا نكرده‌اند و خداوند آگاه از آنان و غالب بر ايشان است .‏

آيه 60
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏براي ( مبارزه با ) آنان تا آنجا كه مي‌توانيد نيروي ( مادي و معنوي ) و ( از جمله ) اسبهاي ورزيده آماده سازيد ، تا بدان ( آمادگي و ساز و برگ جنگي ) دشمنِ خدا و دشمن خويش را بترسانيد ، و كسان ديگري جز آنان را نيز به هراس اندازيد كه ايشان را نمي‌شناسيد و خدا آنان را مي‌شناسد . هر آنچه را در راه خدا ( از جمله تجهيزات جنگي و تقويت بنيه دفاعي و نظامي اسلامي ) صرف كنيد ، پاداش آن به تمام و كمال به شما داده مي‌شود و هيچ گونه ستمي نمي‌بينيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« اَعِدُّوا » : تهيّه كنيد . آماده سازيد . « رِباط‌ » : ريسماني كه چهارپا را با آن مي‌بندند . در اينجا مراد پرورش و نگهداري مَرْكبهاي جهاد است . « ءَاخَرِينَ » : ديگران . « مِن دُونِهِمْ » : سواي ايشان . غير از آنان . « يُوَفَّ إِلَيْكُمْ » : پاداش آن به تمام و كمال به شما داده مي‌شود . « أَنتُمْ لا تُظْلَمُونَ » : از سوي خدا به شما ظلم نمي‌شود . اگر نيروي كافي براي مقابله با دشمنان فراهم سازيد ، از سوي آنان ظلم و ستمي به شما نمي‌شود ، چرا كه جرأت آن را نخواهند داشت .‏

آيه 61
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر آنان به صلح گرايش نشان دادند ، تو نيز بدان بگراي ( و در پذيرش پيشنهاد صلح ترديد و دودلي مكن و شرائط منطقي و عاقلانه و عادلانه را بپذير ) و بر خداي توكّل نماي كه او شنواي ( گفتار و ) آگاه ( از رفتار همگان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِن جَنَحُوا . . . » : اگرتمايل به صلح نشان‌دادند . « سَلْم‌ » : صلح .‏

آيه 62
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن يُرِيدُواْ أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِيَ أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر بخواهند تو را فريب دهند ( و منظورشان از گرايش به صلح ، مكر و كيد باشد ، باكي نداشته باش ، چرا كه ) خدا براي تو كافي است . او همان كسي است كه تو را با ياري خود و توسّط مؤمنان ( مهاجر و انصار ) تقويت و پشتيباني كرد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« حَسْبَكَ » : كافي و ضامن و مراقب تو است .‏

آيه 63
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مَّا أَلَّفَتْ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( خدا بود كه عربها را با وجود دشمنانگي شديدشان در پرتو اسلام دگرگون كرد و ) در ميان آنان الفت ايجاد نمود ( و دلهاي پر از حقد و كينه آنان را به هم نزديك و مهربان كرد ، به گونه‌اي كه ) اگر همه آنچه در زمين است صرف مي‌كردي نمي‌توانستي ميان دلهايشان انس و الفت برقرار سازي . ولي خداوند ( با هدايت آنان به ايمان و دوستي و برادري ) ميانشان انس و الفت انداخت ، چرا كه او عزيز و حكيم است ( و بر هر كاري توانا ، و كارش از روي فلسفه و حكمت انجام مي‌پذيرد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلَّفَ » : انس و الفت انداخت . دلهايشان را به هم پيوند داد .‏

آيه 64
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي پيغمبر ! خدا براي تو و براي مؤمناني كه از تو پيروي كرده‌اند كافي و بسنده است ( و ضامن و مراقب همگي شما است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَنْ » : عطف بر ضمير ( كَ ) و منصوب است .‏

آيه 65
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفاً مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي پيغمبر ! مؤمنان را به جنگ ( با دشمن براي اعلاء فرمان خدا ) برانگيز . هرگاه بيست نفر شكيبا ( و ورزيده و قويّ‌الايمان ) از شما باشند بر دويست نفر غلبه مي‌كنند ، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مي‌كنند ، به خاطر اين كه كافران گروهي هستند كه نمي‌فهمند ( براي چه چيزي و چه كسي مي‌جنگند ، و اگر كشته شدند سرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود ، و لذا اين تاريكي راه و ناآگاهي از هدف و ندانستن نتيجه دنيوي و اخروي مبارزه ، تاب و تواني براي آنان باقي نمي‌گذارد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« حَرِّضْ » : برانگيز . تشويق و تحريك كن . « بِأَنَّهُمْ » : به سبب اين كه ايشان .‏

آيه 66
‏متن آيه : ‏
‏ الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هم اينك خداوند براي شما تخفيف قائل شد و ديد در شما ضعفي است ( و تازه‌كار و ناآزموده مي‌باشيد ، در اين حال ) اگر از شما صد نفر شكيبا باشند ، بر دويست نفر غلبه مي‌كنند ، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر - با مدد و ياري الهي‌ - پيروز مي‌شوند ، و ( در هر حال فراموش نكنيد كه ) خدا با شكيبايان است ( و ياري و مدد او تنها شامل ايشان است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ . . . » : دو حكم مذكور در دو آيه ، مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است . هنگامي كه مسلمانان قويّ‌الايمان باشند ، مي‌توانند كافران بيشماري را درهم شكنند ، و هنگامي كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستي عقيده شوند مي‌توانند بر كافران كمتري پيروز گردند . آيه 65 دالّ بر عزيمت و اراده است و آيه 66 دالّ بر رخصت و اجازه .‏

آيه 67
‏متن آيه : ‏
‏ مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هيچ پيغمبري حق ندارد كه اسيران جنگي داشته باشد . مگر آن گاه كه كاملاً بر دشمن پيروز گردد و بر منطقه سيطره و قدرت يابد ( در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پياپي ، نيروي دشمن را از كار بيندازد . امّا به محض حصول اطمينان از پيروزي خود و شكست دشمن دست از كشتار بردارد و به اسيركردن قناعت كند . اي مؤمنان ! ) شما ( تنها به فكر جنبه‌هاي مادي هستيد و ) متاع ناپايدار دنيا را مي‌خواهيد ، در صورتي كه خداوند سراي ( جاويدان ) آخرت ( و سعادت هميشگي ) را ( براي شما ) مي‌خواهد ، و خداوند عزيز و حكيم است ( و اين است كه كارهايش سراسر از روي حكمت و تدبير ، و متوجّه عزّت و پيروزي است ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَسْري‌ » : جمع اسير ، محبوسان . « يُثْخِنَ » : از مصدر ( إِثْخان ) به معني غلظت و شدّت به كاربردن و مبالغه در مجروح كردن و ضعيف نمودن دشمن است ( نگا : محمّد / 4 ) در اينجا مراد درهم كوبيدن دشمن و كشتار آنان است تا آن گاه كه غلبه و پيروزي مسلّم شود و سپاه ايشان تارومار گردد . « عَرَض‌ » : حطام دنيا . كالاي ناپايدار و نعمت زودگذر جهان .‏

آيه 68
‏متن آيه : ‏
‏ لَّوْلاَ كِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر حكم سابق خدا نبود ( كه بدون ابلاغ امّتي را كيفر ندهد ، و مخطّيِ در اجتهاد ، مجازات نگردد ) عذاب بزرگي در مقابل چيزي كه ( به عنوان فديه اسيران گرفته‌ايد و شتابي كه ورزيده‌ايد ) به شما مي‌رسيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كِتَابٌ » : حكم . فرمان . مراد كيفر ندادن بدون ابلاغ قبلي است ( نگا : اسراء / 15 ) ، عذاب سخت و توان فرسا ندادن مسلمانان در زمان حيات پيغمبر و استغفارشان از گناهان ( نگا : انفال / 33 ) ، و عدم مجازاتِ مجتهدِ مخطّي در اجتهاد خود ( نگا : تفسيرالمنتخب ، و صفوة‌التفاسير ) .‏

آيه 69
‏متن آيه : ‏
‏ فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اكنون از آن چيزي كه ( از فديه اسيران ) فراچنگ آورده‌ايد حلال و پاكيزه بخوريد و ( دغدغه‌اي به خود راه ندهيد ، و در همه كارهايتان ) از خدا بترسيد . بيگمان يزدان ( سبحان نسبت به بندگاني كه به درگاه او برگردند ) بسيار آمرزنده و مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مِمَّا غَنِمْتُمْ » : مراد مطلق غنيمت ، يا فديه اسيران است . « حَلالاً طَيِّباً » : مراد مباح و آزاد است . حال اوّل و دوم ( ما ) ، يا صفت مصدر محذوف ( أَكلاً ) بوده و براي تأكيد ذكر شده‌اند .‏

آيه 70
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّمَن فِي أَيْدِيكُم مِّنَ الأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِّمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي پيغمبر ! به اسيراني كه در دست شما هستند بگو : اگر خداوند در دلهايتان خيري ( همچون ايمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان ) سراغ يابد ( و بداند كه داراي نيّت پاك و راستيني هستيد ، در دنيا و آخرت ) بهتر از آنچه از شما دريافت شده است به شما عطاء مي‌كند و شما را مي‌بخشد ( و شرك و سيّئات شما را ناديده مي‌گيرد ) و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خَيْراً » : واژه اوّل صفت مشبّهه و مراد از آن ايمان راستين و صدق در پذيرش اسلام است . واژه دوم ، اسم تفضيل و مراد از آن بهتر از چيزي است كه مؤمنان از كافران دريافت داشته‌اند .‏

آيه 71
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُواْ اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) اگر ( مشركان با اظهار ايمان ) بخواهند به تو خيانت كنند ( موضوع تازه‌اي نيست و باكي نداشته باش ، چرا كه ) آنان پيش از اين ( نيز با اتخاذ شركاء و انداد براي خدا و كفران نعمتِ الله ) به خدا خيانت كرده‌اند و خداوند ( در قبال آن شما را ) بر آنان پيروز كرده است ( هرچند شما ضعيف بوديد و ايشان نيرومند بودند ) و خداوند آگاه ( از احوال و افكار همگان است و ) حكيم است ( و كارها را برابر حكمت و فلسفه‌اي كه خود مي‌داند مي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَمْكَنَ مِنْهُمْ » : شما را بر آنان چيره كرد و ايشان را مقهورتان نمود . گويند : ( أَمْكَنَ اللهُ أوْلِيَآءَهُ مِنْ أَعْدَآئِهِ ) خداوند دوستانش را بر دشمنانش پيروز گرداند .‏

آيه 72
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان كساني كه ايمان آورده‌اند و ( از خانه و كاشانه خويش ) مهاجرت كرده‌اند و با جان و مال خود در راه خدا ( به تلاش ايستاده‌اند و ) جهاد نموده‌اند ( و لقب مهاجرين را برازنده خود گردانده‌اند ) ، و كساني كه ( مهاجرين را در منزل و مأواي خود ) پناه داده‌اند و ( ايشان را با جان و مال ) ياري نموده‌اند ( و از سوي خدا و پيغمبر لقب انصار دريافت داشته‌اند ، ) برخي از آنان ياران برخي ديگرند ( و مسؤول و متعهّد در برابر يكديگرند ) و امّا كساني كه ايمان آورده‌اند وليكن مهاجرت ننموده‌اند ( و با وجود توانائي به جامعه نوين شما در مدينه نپيوسته‌اند ، هيچ گونه تعهّد و مسؤوليّت و ) ولايتي در برابر آنان نداريد تا آن گاه كه مهاجرت مي‌كنند . اگر ( چنين مؤمنان غيرمهاجري از دست ظلم و جور ديگران ) به سبب دينشان از شما كمك و ياري خواستند ، كمك و ياري بر شما واجب است ، مگر زماني كه مخالفان آنان گروهي باشند كه ميان شما و ايشان پيمان ( ترك مخاصمه ) باشد . ( در اين صورت رعايت عهد و پيمان ، از رعايت حال چنين مؤمنان بي‌حالي لازم‌تر است . به هر حال ) خداوند مي‌بيند آنچه را كه مي‌كنيد ( پس مواظب حال همديگر و حفظ حدود و عهود باشيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ءَاوَوْا » : منزل و مأوي دادند . پناه دادند . « وَلايَة‌ » : نصرت . مدد و ياري ( نگا : كهف / 44 ) . « إِسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ » : از شما كمك و ياري خواستند تا دين خود را حفظ كنند و خويشتن را از شكنجه و آزاري برهانند كه به سبب داشتن دين و ايمان ، متوجّه آنان مي‌گردد . « ميثاق » : مراد پيمان ترك مخاصمه است .‏

آيه 73
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و كساني كه كافرند ، برخي ياران برخي ديگرند ( و در جانبداري از باطل و بدسگالي با مؤمنان همرأي و همسنگرند . پس ايشان را به دوستي نگيريد و در حفظ عهد و پيمان بكوشيد ) كه اگر چنين نكنيد فتنه و فساد عظيمي در زمين روي مي‌دهد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِلاّ تَفْعَلُوهُ » : اگر آن را انجام ندهيد . ضمير ( هُ ) به ميثاق يا حفظ آن و يا نصر مذكور در آيه قبلي برمي‌گردد .‏

آيه 74
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان كساني كه ايمان آورده‌اند و مهاجرت كرده‌اند و در راه خدا جهاد نموده‌اند ، و همچنين كساني كه پناه داده‌اند و ياري كرده‌اند ، ( هر دو گروه ) آنان حقيقه مؤمن و باايمانند ( و شايسته واژه مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانه پرچم اسلامند و ) براي آنان آمرزش ( گناهان از سوي يزدان منان ) و روزي شايسته ( در بهشت جاويدان ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا . . . » : آيات پيشين متضمّن تعهّد و مسؤوليّت و ياري مؤمنان با همديگر است ، و اين آيه بيانگر ستايش و بزرگداشت آنان و مقام و منزلت ايشان است . « رِزْقٌ كَرِيمٌ » : ( نگا : انفال / 4 ) .‏

آيه 75
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُوْلَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و كساني كه پس از ( نزول اين آيات ) ايمان آورده‌اند و مهاجرت كرده‌اند و با شما ( اي مهاجران و انصار ) جهاد نموده‌اند ، آنان از زمره شما هستند و ( از حقوق و مدد و ياري شما برخوردار مي‌گردند . اين ولايت ايماني بود ، و امّا ولايت خويشاوندي علاوه بر اين ميان افرادي موجود است و ) كساني كه با يكديگر خويشاوندند برخي براي برخي ديگر سزاوارترند ( و حقوق آنان ) در كتاب خدا ( بيان شده است و حكم خدا بر آن رفته است و ) بيگمان خداوند آگاه از هر چيزي است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُوْلُوالأرْحَامِ‌ » : اقرباء . خويشاوندان . « أوْلَيا » : سزاوارتر . « كِتَابِ اللهِ » : كتاب خدا قرآن . حكم و فرمان خدا ( نگا : انفال‌ / 68 ) .

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انفال / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 08:54:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 151 - 206 اعراف


آيه 151
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( هنگامي كه پاكي و بي‌گناهي هارون براي موسي مسلّم شد ) گفت . پروردگارا ! بر من و برادرم ببخشاي ( و از كاري كه من در حق هارون كردم و از قصور احتمالي او در امر جانشيني صرف نظر فرماي ) و ما را به رحمت خود داخل كن و ( ما را لطف خويشتن شامل كن . چرا كه ) تو از همه مهربانان مهربانتري .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 152
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آنان كه ( همچون سامري و راهروانش ) گوساله را معبود خود كردند ، خشم عظيمي از سوي پروردگارشان ايشان را ( در آخرت ) فرا مي‌گيرد ، و خواري شديدي در دنيا بديشان دست مي‌دهد . كساني را هم كه ( به خدا ) دروغ بندند ( و جز او را بپرستند ) اين چنين جزا و سزا مي‌دهيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَذلِكَ » : همچون كيفر ايشان . « الْمُفْتَرِينَ » : بهتان و تهمت‌زنندگان . كساني كه به ناروا چيزهائي گويند و دروغهائي به هم بافند .‏

آيه 153
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا وَآمَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه كارهاي زشتي ( چون كفر و معاصي ) انجام دهند و سپس توبه كنند و ( از آنها دست بكشند و به سوي خدا برگردند و حقيقه ) ايمان بياورند ، خداي تو بعد از آن ( توبه كه با بودن ايمان پذيرفتني است ، نسبت بدانان ) بس آمرزنده و مهربان است ( و ايشان را به درگاه خود مي‌پذيرد و از اشتباهات و گناهانشان در مي‌گذرد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ءَامَنُوا » : ذكر خاصّ بعد از عام است . چرا كه توبه از كفر و معاصي ، خود ايمان بشمار است . « مِن بَعْدِهَا » : ضمير ( ها ) در اوّلي به سيّئات ، و در دومي به توبه برمي‌گردد . « إِنَّ رَبَّكَ . . . » : اين جمله خبر ( الَّذِينَ ) است و ضمير عائد محذوف است . تقدير چنين مي‌شود : إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِها لَغَفُورٌ لَّهُمْ ، رَحِيمٌ بِهِمْ .‏

آيه 154
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه خشم موسي فرو نشست ، الواح ( تورات را از زمين ) برگرفت ، الواحي كه در نوشته‌هاي آن سراسر هدايت و رحمت براي كساني بود كه از پروردگار خود مي‌ترسيدند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَكَتَ » : خاموش شد . فرو نشست . « فِي نُسْخَتِهَا » : در نوشته‌هاي آن . نُسْخه به معني منسوخ ، يعني مكتوب است . « يَرْهَبُونَ » : مي‌ترسند . مي‌هراسند .‏

آيه 155
‏متن آيه : ‏
‏ وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَتَهْدِي مَن تَشَاء أَنتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( سپس خداوند به موسي دستور داد براي معذرت‌خواهي و توبه از كردار گوساله‌پرستان قوم ، همراه گروهي از بني‌اسرائيل به ميعادگاه او بيايند ) و موسي هفتاد مرد را از ميان قوم خود ( به نمايندگي از سوي آنان ) براي ميعادگاه ما برگزيد ( و ايشان را به كوه طور برد . در آنجا زمين‌لرزه‌اي درگرفت ) . هنگامي كه زمين لرزه آنان را فراگرفت ، موسي گفت : پروردگارا ! اگر مي‌خواستي مي‌توانستي آنان و مرا پيش از اين نيز هلاك كني ( تا بني‌اسرائيل هلاك آنان را خود مي‌ديدند . ولي اينك مرا به قتل ايشان متّهم مي‌سازند ) . آيا ما را به سبب كاري كه بي‌خردان ما كرده‌اند هلاك مي‌سازي‌ ؟ ( خداوندا ! ما را به گناه آنان مگير ) . اين ( درخواست نابه‌جاي رؤيت ، يا وقوع زلزله ، يا كار گوساله‌پرستي ) جز آزمايش تو چيز ديگري نيست كه به سبب آن ( برابر قوانين و سنن يزدان و گسترده در پهنه جهان ) هر كس را بخواهي ( و مستحقّ بداني ) گمراه مي‌سازي ، و هر كس را بخواهي ( و شايسته بداني ) هدايت مي‌كني . تو سرپرست ما هستي . پس بر ما ببخشاي و به ما رحم فرماي ، چرا كه تو بهترين آمرزندگاني .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَوْمَهُ » : از قوم خود . حرف جرّ ( مِنْ ) از اوّل آن حذف شده است و تقدير چنين بوده است : مِن قَوْمِهِ . « إِنْ هِيَ » : نيست آن . واژه ( إِنْ ) نافيه است ، و مرجع ( هِيَ ) فِتْنَة به معني امتحان ، فَعْلَة به معني كار ، مَسْأَلَةُ الإِرَاءَ‌ة به معني درخواست خود را نشان دادن است كه همه محذوف است و از سياق پيدا است ، و يا اين كه مرجع ( هِيَ ) رَجْفَة مذكور است . « إِيَّايَ » : مرا . « فِتْنَتُكَ » : آزمايش تو .‏

آيه 156
‏متن آيه : ‏
‏ وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاء وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و براي ما در اين دنيا و آن دنيا ( زندگي ) نيكي مقرّر دار ( كه سَروري و توفيق طاعت در اين سراي ، و سعادت ناشي از رضايت و عنايت تو در آن سراي است ) چرا كه ما ( توبه نموده‌ايم و ) به سوي تو بازگشت كرده‌ايم . ( خدا بدو ) گفت : عذاب خود را به هركس كه ( گناه كند و توبه نكند و خود ) بخواهم ميرسانم ، و رحمت من هم همه‌چيز را در برگرفته ( و در اين سراي شامل كافر و مؤمن مي‌گردد ، امّا در آن سراي ) آن را براي كساني مقرّر خواهم داشت كه پرهيزگاري كنند و زكات بدهند و به آيات ( كتابهاي آسماني و نشانه‌هاي گسترده جهاني ) ايمان بياورند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« اُكْتُبْ » : مقدّر فرما . تفضّل و عطاء فرما . « هُدْنَا » : بازگشتيم . توبه كرديم .‏

آيه 157
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( به ويژه رحمت خود را اختصاص مي‌دهم به ) كساني كه پيروي مي‌كنند از فرستاده ( خدا محمّد مصطفي ) پيغمبر امّي كه ( خواندن و نوشتن نمي‌داند و وصف او را ) در تورات و انجيل نگاشته مي‌يابند . او آنان را به كار نيك دستور مي‌دهد و از كار زشت بازمي‌دارد ، و پاكيزه‌ها را برايشان حلال مي‌نمايد و ناپاكها را بر آنان حرام مي‌سازد و فرو مي‌اندازد بند و زنجير ( احكام طاقت‌فرساي همچون قطع مكان نجاست به منظور طهارت ، و خودكشي به عنوان توبه ) را از ( دست و پا و گردن ) ايشان به در مي‌آورد ( و از غُل استعمار و استثمارشان مي‌رهاند ) . پس كساني كه به او ايمان بياورند و از او حمايت كنند و وي را ياري دهند ، و از نوري پيروي كنند كه ( قرآن نام است و همسان نور مايه هدايت مردمان است و ) به همراه او نازل شده است ، بيگمان آنان رستگارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُمِّيَّ » : منسوب به ( أُمّ ) يعني مادر است . مراد كسي است كه نتواند بخواند و بنويسد ( نگا : عنكبوت / 48 ) . « إِصْر » : بار سنگين . مراد تكاليف سخت است ( نگا : بقره / 286 ) . « الأغْلال‌ » : جمع غُلّ ، بند و زنجيرهاي آهنين . در اينجا مراد احكام طاقت‌فرسائي است كه به سبب معاصي و نافرماني بر اهل كتاب واجب گشته بود . « إِصْرَهُمْ وَ الأغْلالَ . . . » : مشكلات و مشقّات معنوي ، به وسيله بار و غل ، نموده شده است كه حسّي و قابل لمس مي‌باشند . يعني آنان به كساني مي‌مانند كه بار بر دوش و بند و زنجير به دست و پا داشته باشند و . . . « عَزَّرُوهُ » : او را حمايت كردند . او را ياري نمودند . در احترام وي كوشيدند .‏

آيه 158
‏متن آيه : ‏
‏ قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اي پيغمبر ! ( به مردم ) بگو : من فرستاده خدا به سوي جملگي شما ( اعم از عرب و عجم و سياه و سفيد و زرد و سرخ ) هستم . خدائي كه آسمانها و زمين از آن او است . جز او معبودي نيست . او است كه مي‌ميراند و زنده مي‌گرداند . پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده‌اش ، آن پيغمبر درس نخوانده‌اي كه ايمان به خدا و به سخنهايش دارد . از او پيروي كنيد تا هدايت يابيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَلِمَاتِهِ » : سخنان او . مراد همه كتابهاي آسماني است ( نگا : بقره / 136 ) .‏

آيه 159
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان قوم موسي ( يعني بني‌اسرائيل ) گروه زيادي ( بر دين صحيح ماندگار ) بودند كه ( مردم را ) به سوي حق رهنمود مي‌كردند و ( به سبب تمسّك ) به حق ( به هنگام داوري ) دادگري مي‌نمودند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُمَّةٌ » : گروه فراواني . مراد از اين گروه زياد ، عُقَلائي است كه در زمان موسي گوساله‌پرستي نكردند و در برابر سُفَهاء قرار داشتند ، و يا اين كه مراد عدّه‌اي از اصحاب پيغمبر است كه در صدر اسلام آئين اسلام را پذيرفتند . « بِهِ » : به حق . « يَعْدِلُونَ » : دادگري مي‌كنند .‏

آيه 160
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بني‌اسرائيل را به دوازده قبيله و شاخه تقسيم كرديم ، و هنگامي كه آنان از موسي تقاضاي آب كردند ، به موسي وحي كرديم كه با عصاي خود بر سنگ بزن . به ناگاه دوازده چشمه از آن سنگ بيرون جوشيد . هر دسته‌اي از مردمان با آبشخور خود آشنا شد ( و هيچ قبيله‌اي مزاحم قبيله ديگري نگرديد ) و ابر را سايبان ايشان كرديم ( و بدين‌وسيله آنان را از گرماي سوزان بيابان محفوظ داشتيم ) و ترنجبين و بلدرچين نصيب ايشان كرديم ( و بدانان گفتيم : ) از چيزهاي پاكي بخوريد كه روزي شما كرده‌ايم . ( ولي آنان در حق اين نعمتها ناشكري كردند و ستم ورزيدند ) امّا به ما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم نمودند ( و زيان ناسپاسي متوجّه خودشان گرديد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَطَّعْنَاهُمْ » : آنان را تقسيم كرديم . « أَسْبَاطاً » : جمع سِبْط ، نوادگان . مراد قبائل است و هر قبيله‌اي از نسل مردي . بدل است‌ ؛ نه تمييز . واژه ( أَسْباط ) گاهي در معني مفرد يعني قبيله استعمال شده است ، همان گونه كه ( أَنصار ) براي گروه ويژه‌اي از اصحاب ، عَلَم شده است . در اين صورت مي‌توان ( أَسْباطاً ) را تمييز بشمار آورد . « أُمَماً » : جماعت . گروه . بدل دوم ( اثْنَتَيْ عَشْرَةَ ) يا عطف بيان يا بدل ( أَسْباطاً ) است . « إِنبَجَسَتْ » : برجوشيد . فوّاره زد ( نگا : بقره / 60 ) . « مَشْرَب‌ » : آبشخور . « ظَلَّلْنا » : سايبان كرديم . « غَمَام‌ » : ابر . « مَنّ » : ترنجبين . گزنگبين . « سَلْوَيا » : پرنده بلدرچين . سُماني ( نگا : بقره / 57 ) .‏

آيه 161
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَقُولُواْ حِطَّةٌ وَادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( به ياد آوريد ) آن گاه را كه بديشان گفته شد : در اين شهر ( بزرگي كه پيغمبرتان موسي برايتان نام برده است ) سكونت گزينيد و هرگونه كه مي‌خواهيد و هرچه كه لازم داريد ( از خوراكيها و ميوه‌هاي آنجا ) بخوريد و بگوئيد : خداوندا ! از گناهان ما درگذر ، و از دروازه ( آن شهر ) با خشوع و خضوع وارد شويد تا گناهان شما را بيامرزيم . ما به نيكوكاران ( از عفو و مغفرت ) فزونتر مي‌بخشيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« حِطَّةٌ » : زدودن . برطرف‌كردن ( نگا : بقره / 58 ) . « سُجَّداً » : فروتنانه ( نگا : بقره / 58 ) .‏

آيه 162
‏متن آيه : ‏
‏ فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُواْ يَظْلِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ستمگران ( از فرمان خدايشان سرپيچي كردند و ) گفتاري را كه بدانان گفته شده بود ديگر كردند و دگرگون گفتند ؛ پس در برابر سرپيچي و تمرّدشان ، از آسمان بر آنان عذابي فرستاديم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رِجْزاً » : عذاب . عقوبت . ( نگا : بقره / 59 ) .‏

آيه 163
‏متن آيه : ‏
‏ واَسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَ يَسْبِتُونَ لاَ تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏از آنان درباره ( سرگذشت اهالي ) شهر ( ايله ) كه در ساحل دريا بود بپرس . ( به ياد بياورند ) هنگامي را كه آنان ( در روز شنبه از حدود و مقرّرات خدا ) تجاوز مي‌كردند . همان هنگام كه ماهيانشان روز شنبه به سويشان مي‌آمدند ( روي آب ) و خودنمائي مي‌كردند ، امّا در غير روز شنبه به سويشان نمي‌آمدند ( و اين هم آزمايشي از سوي خدا بود ) . به همين منوال آنان را پيوسته به سبب فسق و فجور دائمي و مستمرّشان ( با آزمونهاي گوناگون ) مي‌آزموديم ( تا نيكوكاران پاك‌سيرت از بدكاران بد طينت جدا و مشخّص شوند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَنِ الْقَرْيَةِ » : درباره شهر و اهل شهر . « حَاضِرَةَ الْبَحْرِ » : مشرف بر دريا . كنار دريا . « يَعْدُونَ » : تجاوز مي‌كردند . ستم مي‌نمودند . « حِيتَان‌ » : جمع حُوت ، ماهيها . « شُرَّعاً » : جمع شارع به معني نزديك و نمايان . سربرافراشته . پياپي . حال است « تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ . . . شُرَّعاً » : ماهيهاي آن نواحي روي آب خودنمائي مي‌كردند . ماهيهاي آنجا از آب سر به در مي‌آوردند . ماهيهاي آن مكان ، پياپي مي‌آمدند و به دنبال همديگر رديف مي‌شدند .‏

آيه 164
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( به ياد يهوديان بياور ) هنگامي را كه گروهي از ( صلحاي اسلاف ) ايشان ( كه همچون ديگران نافرماني و بزهكاري نمي‌كردند ) به كساني مي‌گفتند ( كه سركشان و گناهكاران را پند مي‌دادند و موعظه مي‌كردند : ) چرا مردماني را پند مي‌دهيد كه خداوند آنان را ( به سبب كفر و معاصي ، در دنيا ) نابود مي‌كند يا ( در آخرت ) عذاب شديدي خواهد داد ؟ ( مگر نمي‌دانيد كه پند و اندرز در اينان تأثيري ندارد و نرود ميخ آهنين در سنگ‌ ؟ ) مي‌گفتند : ( ما به وظيفه خود كه امر به معروف و نهي از منكر است عمل مي‌كنيم ) تا در پيشگاه پروردگارتان معذور بوده ( و رفع مسؤوليّت از خويشتن كرده باشيم ) و شايد هم ( اين بيچارگان از گناه باز ايستند و نور ايمان زواياي درونشان را روشن سازد و راه ) تقوا و پرهيزگاري در پيش گيرند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُمَّةٌ » : جماعت . گروه . « مَعْذِرَةً » : براي داشتن عذر تقصير در پيشگاه ربّ جليل . مفعول‌له است .‏

آيه 165
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ أَنجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُواْ بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا هنگامي كه پندها و اندرزهائي را نشنيدند كه بدانها تذكّر داده شدند ، كساني را كه ( ديگران را نصيحت مي‌نمودند و آنان را ) از بدي نهي مي‌كردند از ( عذاب به دور داشتيم و از بلا ) رهانيديم ، و كساني را كه ( مخالفت فرمان مي‌كردند و بيشتر و بيشتر گناه مي‌ورزيدند و بدين وسيله بر خود و جامعه ) ستم مي‌نمودند ، به خاطر استمرار بر معاصي و نافرماني ، به عذاب سختي گرفتار ساختيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَسُوا » : فراموش كردند . در گوش نگرفتند و توجّه ننمودند . « بَئِيسٍ » : سخت . شديد .‏

آيه 166
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و هنگامي كه از ترك چيزهائي كه از آنها نهي مي‌شدند سر باز زدند و سركشي نمودند ، خطاب بدانان گفتيم : به بوزينگان مطرودي تبديل شويد ( و به سبب خوي حيواني از جامعه انساني مطرود و در ميان مردمان منفور و از رحمت يزدان به دور گرديد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَتَوْا » : سركشي‌كردند . « قِرَدَةً خَاسِئينَ » : ( نگا : بقره / 65 ، مائده / 60 ) .‏

آيه 167
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( نيز به ياد يهوديان بياور ) آن گاه را كه پروردگار تو ( توسّط پيغمبران به نياكان ايشان گوشزد و ) اعلام كرد كه تا دامنه روز قيامت كسي را بر آنان چيره مي‌گرداند كه بدترين عذاب را بدانان مي‌چشاند . بيگمان پروردگار تو ( به عاصيان و طاغيان ) هرچه زودتر عقاب مي‌رساند و او ( نسبت به مطيعان و توبه‌كاران ) آمرزنده و مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَأَذَّنَ » : مؤكّداً اعلام كرد ( نگا : ابراهيم / 7 ) . « لَيَبْعَثَنَّ » : حتماً مي‌فرستد . « يَسُومُهُم » : ( نگا : بقره / 49 ) .‏

آيه 168
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً مِّنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آنان را در زمين به گروههائي تقسيم كرديم . برخي از ايشان صالح بودند ( كه عبارتند از : مؤمنان ) و بعضي از آنان جز آنان بودند ( كه عبارتند از : كافران و منافقان ) و ( همگان اعم از دينداران و بي‌دينان ) ايشان را به نيكيها و بديها آزمايش كرديم تا اين كه ( پشيمان شوند و از خواب غفلت بيدار و به سوي كردگار ) باز گردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَطَّعْنَاهُمْ فِي الأرْضِ أُمَماً » : يهوديان را در اقطار زمين ميان ديگران پراكنده ساختيم . « بَلَوْناهُمْ » : ايشان را آزموديم .‏

آيه 169
‏متن آيه : ‏
‏ فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هَذَا الأدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِّثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَدَرَسُواْ مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بعد از آن ، فرزندان ناخلفي جانشين آنان شدند كه وارث كتاب ( آسماني تورات ) گشتند ( امّا بدان عمل نكردند . چرا كه به جاي پيروي از حق به دنبال ماديات روان شدند و ) كالاي اين جهانِ داني را دريافت مي‌داشتند و ( متاع سراي باقي را ناديده مي‌گرفتند و به تحريف كلام آسماني دست مي‌يازيدند و حلال و حرام را همسان مي‌شمردند و به خود ) مي‌گفتند : ( ان‌شاء الله ) بخشيده خواهيم شد ، و حال آن كه اگر باز هم كالائي همانند كالاي نخست ( از راه حرام و حتّي با تحريف كلام ) به دستشان مي‌رسيد آن را دريافت مي‌داشتند ( و بدين وسيله با وجود اصرار بر گناه ، اميد آمرزش در سر مي‌پروراندند ! ) مگر از آنان در كتاب ( تورات ) پيمان گرفته نشده است كه از زبان خدا جز حق نگويند ؟ و حال آن كه آنچه را در كتاب ( تورات ) است خوانده و فهم كرده‌اند و ( ديده‌اند كه بايد حق را بگويند ؛ نه باطل را ، و متاع ) دنياي ديگر بسي بهتر ( از كالاي اين دنيا ) براي كساني است كه پرهيزگاري كنند ( و از خداي بترسند . چرا نمي‌انديشيد و همچنان بر گناه استمرار مي‌ورزيد ؟ ) مگر عقل نداريد و نمي‌فهميد ( كه جهان باقي را نبايد به خاطر جهان فاني از دست داد ؟ ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خَلَفَ » : جانشين و جايگزين گرديد . سر رشته كارها را به دست گرفت . « خَلْفٌ » : جانشينان بد . فرزندان ناصالح . اسم جمع يا مصدر است . « عَرَض‌ » : كالا . متاع . « هذا الأدْني‌ » : اصل آن : مَتاعَ هَذا الشَّيْءِ الأدْني است كه اين جهانِ فاني است .‏

آيه 170
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ يُمَسَّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و آنان كه به كتاب ( آسماني تورات سخت پاي‌بند بوده و بدان ) متمسّك مي‌شوند و نماز ( واجب بر خويشتن ) را به جاي مي‌آورند ( پاداش بزرگي دارند و ) ما پاداش اصلاحگران ( خود و جامعه انساني ) را هدر نمي‌دهيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يُمْسِكُونَ » : متمسّك مي‌شوند . پاي‌بند تعاليم آن مي‌باشند .‏

آيه 171
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّواْ أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و ( نيز به خاطر بني‌اسرائيل بياور ) هنگامي را كه كوه ( طور ) را بر فراز سر آنان نگاه داشتيم . آن چنان كه انگار سايباني ( يا تكّه‌اي ابر ) است ، و ايشان گمان بردند كه بر سرشان فرو مي‌افتد . ( در اين وقت خوف و هراس ، بديشان گفتيم : ) آنچه را ( از تورات ) به شما داديم محكم برگيريد و در عمل بدان كوشا باشيد و آنچه را در آن است بررسي كنيد و در مدّنظر گيريد تا پرهيزگار شويد ( و خويشتن را با مواظبت احكام و دستورات آن ، از عذاب به دور داريد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَتَقْنا » : از جاي كنديم و بالابرديم ( نگا : بقره / 63 ) . « ظُلَّةٌ » : سايبان .‏

آيه 172
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! براي مردم بيان كن ) هنگامي را كه پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدميزادگان ( در طول اعصار و قرون ) پديدار كرد و ( عقل و ادراك بدانان داد تا عجائب و غرائب گيتي را دريابند و از روي قوانين و سنن منظّم و شگفت‌انگيز هستي ، خداي خود را بشناسند و بالاخره با خواندن دلائل شناخت يزدان در كتاب باز و گسترده جهان ، انگار خداوند سبحان ) ايشان را بر خودشان گواه گرفته است ( و خطاب بدانان فرموده است ) كه : آيا من پروردگار شما نيستم‌ ؟ آنان ( هم به زبان حال پاسخ داده و ) گفته‌اند : آري ! گواهي مي‌دهيم ( توئي خالق باري . ما دلائل و براهين جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان كرده‌ايم ) تا روز قيامت نگوئيد ما از اين ( امر خداشناسي و يكتاپرستي ) غافل و بي‌خبر بوده‌ايم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَخَذَ » : پديد آورد . « مِن ظُهُورِهِمْ » : از پشتهاي ايشان . مراد ستون فقرات است . بدل از ( مِن بَني ءَادَمَ ) است . « أَن تَقُولُوا » : مفعول‌له براي مطالب پيشين ، يعني پديداركردن و به گواهي گرفتن و گواهي دادن است .‏

آيه 173
‏متن آيه : ‏
‏ أَوْ تَقُولُواْ إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏يا اين كه نگوئيد : نياكان ما پيش از ما شرك ورزيدند و ما هم فرزندان آنان بوديم ( و چون چيزي در دست نداشتيم كه با آن حق را از باطل بشناسيم ، از ايشان پيروي كرديم . لذا خويشتن را بي‌گناه مي‌دانيم . پروردگارا ! ) آيا به سبب كاري كه باطلگرايان ( يعني نياكان مشرك ما كه بنيانگذاران بت‌پرستي بوده‌اند ) كرده‌اند ما را ( مجازات مي‌كني و در روز رستاخيز با عذاب خود ) نابودمان مي‌گرداني‌ ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَفَتُهْلِكُنا » : آيا ما را نابود مي‌گرداني‌ ؟ مراد از نابودي در اينجا عقاب رساندن و مجازات كردن است .‏

آيه 174
‏متن آيه : ‏
‏ وَكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اين چنين آيات ( كتابِ خواندنيِ آسماني ) را توضيح مي‌دهيم ( و نشانه‌هاي كتابِ ديدنيِ جهانيِ دالّ بر وجود خدا را مي‌نمايانيم ) بلكه آنان ( كه هم اينك يا در آينده مي‌زيند از مخالفت با حق و تقليد از باطل ) دست بردارند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« كَذلِكَ » : مثْلِ آن بيان شيوا و گويا .‏

آيه 175
‏متن آيه : ‏
‏ وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي پيغمبر ! ) براي آنان بخوان خبر آن كسي را كه به او ( علم و آگاهي از ) آيات خود را داديم ( و او را از احكام كتاب آسماني پيغمبر روزگار خود مطّلع ساختيم ) امّا او از ( دستور ) آنها بيرون رفت ( و بدانها توجّه نكرد ) و شيطان بر او دست يافت و از زمره گمراهان گرديد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُتْلُ » : بخوان . « نَبَأ » : خبر . « الَّذِي‌ » : كسي كه . مردي كه . نام شخص مذكور ، در قرآن و حديث تعيين نشده است . به هر حال مصداق آيه شريفه شامل هركسي است كه داراي چنين صفتي باشد . يعني از حق مطّلع گردد و از آن پيروي كند ، امّا بعدها از آن برگردد و راه ستيز در پيش گيرد . « إِنسَلَخَ » : پوست انداخت . در اينجا مراد اين است كه نسبت به آيات كافر شد و به تركِ آنها گفت . « أَتْبَعَهُ » : دنبالش كرد . و بدو رسيد . او را پيروِ خود كرد . مراد اين است كه شيطان بر او تسلّط و غلبه پيدا كرد . « الْغَاوِينَ » : گمراهان .‏

آيه 176
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا ما اگر مي‌خواستيم مقام او را با اين آيات بالا مي‌برديم و ( دانشش را مايه سعادتش مي‌نموديم . امّا اجبار برخلاف سنّت ما است و لذا او را به حال خود رها ساختيم ) ليكن او به زمين آويخت ( و به پستي گرائيد و به سوي آسمان هدايت بالا نرفت ) و از هوي و هوس خويش پيروي كرد . مَثل او بسان مَثل سگ است كه اگر بر او بتازي ، زبان از دهان بيرون مي‌آورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاري ، زبان از دهان بيرون مي‌آورد . اين داستان گروهي است كه آيات ما را تكذيب مي‌دارند . ( چنين افرادي بر اثر آرزوپرستي و دنياپرستي ، دائماً در پي مال‌اندوزي روان و نالانند و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بيقرار و بي‌آرامند ) . پس داستان را بازگو كن بلكه بينديشند ( و از كفر و ضلال برگردند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ » : به دنيا چسبيد و بدان گرائيد . به پستي گرائيد . « يَلْهَثْ » : زبان بيرون مي‌آورد . « تَحْمِل » : حمله كني . بتازي . « ذلِكَ » : آن . اشاره به وصف سگ يا اشاره به وضع شخصي است كه از دلائل توحيد و آيات كتاب آسماني آگاه باشد و به ترك آنها گويد و به دنبال آرزوي نفساني و وساوس شيطاني رود .‏

آيه 177
‏متن آيه : ‏
‏ سَاء مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَأَنفُسَهُمْ كَانُواْ يَظْلِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چه بد مثَلي دارند كساني كه آيات ما را تكذيب مي‌كنند . آنان ( با اين انحراف و انكار ، به ما ستم نمي‌رسانند ، بلكه ) به خود ستم مي‌كنند ( چرا كه خويشتن را از سعادت اخروي محروم مي‌سازند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سآءَ مَثَلاً » : چه مثل بدي . واژه ( مَثَلاً ) تمييز است . « الْقَوْمُ » : مبتدا است و ماقبل آن خبر بشمار است ، يا اين كه خبر مبتداي محذوف است . « وَ أَنفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ » : اين جمله يا جمله مستأنفه است و معني آن گذشت . يا اين كه عطف بر ( كَذَّبُوا . . . ) است و معني چنين مي‌شود : چه بد مثلي دارند كساني كه آيات ما را تكذيب مي‌كنند و به خود ستم مي‌ورزند .‏

آيه 178
‏متن آيه : ‏
‏ مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هر كه را خداوند ( به راه حق ) هدايت كند ، حقيقه او راه يافته ( و به سعادت دو جهان رسيده ) است ، و هر كه را ( به سبب سيطره هوي و هوسش ، از اين توفيق محروم و از راه حق ) گمراه كند ، زيانكار ايشانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْمُهْتَدِي » : راه يافته . راهياب . « الْخَاسِرُونَ » : زيانكاران . ذكر بخش اوّل آيه به صورت مفرد و بخش دوم آن به صورت جمع ، مي‌تواند اشاره به اين باشد كه راه حق يكي بيش نيست و راه باطل متشعّب و فراوان است .‏

آيه 179
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما بسياري از جنّيان و آدميان را آفريده و ( در جهان ) پراكنده كرده‌ايم كه سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است . ( اين بدان خاطر است كه ) آنان دلهائي دارند كه بدانها ( آيات رهنمون به كمالات را ) نمي‌فهمند ، و چشمهائي دارند كه بدانها ( نشانه‌هاي خداشناسي و يكتاپرستي را ) نمي‌بينند ، و گوشهائي دارند كه بدانها ( مواعظ و اندرزهاي زندگي‌ساز را ) نمي‌شنوند . اينان ( چون از اين اعضاء چنان كه بايد سود نمي‌جويند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخيص نمي‌دهند ) همسان چهارپايانند و بلكه سرگشته‌ترند ( چرا كه چهارپايان از سنن فطرت پا فراتر نمي‌گذارند ، ولي اينان راه افراط و تفريط مي‌پويند ) . اينان واقعاً بي‌خبر ( از صلاح دنياو آخرت خود ) هستند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ذَرَأْنَا » : آفريده‌ايم و در جهان پراكنده ساخته‌ايم . « لا يَفْقَهُونَ » : نمي‌فهمند . درك نمي‌كنند .‏

آيه 180
‏متن آيه : ‏
‏ وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُواْ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَآئِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا داراي زيباترين نامها است ( كه بر بهترين معاني و كاملترين صفات دلالت مي‌نمايند . پس به هنگام ستايش يزدان و درخواست حاجات خويش از خداي سبحان ) او را بدان نامها فرياد داريد و بخوانيد ، و به ترك كساني بگوئيد كه در نامهاي خدا به تحريف دست مي‌يازند ( و واژه‌هائي به كار مي‌برند كه از نظر لفظ يا معني ، منافي ذات يا صفات خدا است ) ، آنان كيفر كار خود را خواهند ديد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْحُسْنَيا » : مؤنّث أَحْسَن است ، به معني زيباترين واژه‌ها از لحاظ معاني و صفات است . « فَادْعُوهُ بِهَا » : خدا را با آنها نام ببريد و ذكر كنيد و بخوانيد . « ذَرُوا » : رها سازيد . بي‌مبالات و بي‌توجّه شويد . « يُلْحِدُونَ » : اسامي را تحريف مي‌كنند . مراد از الحاد در اسماء خدا اين است كه الفاظ و مفاهيم آن را تحريف كنند ، يا اين كه خدا را به اوصافي توصيف نمايند كه شايسته ذات او نيست ، و يا اين كه صفات خدا را براي مخلوقات خدا به كار برند .‏

آيه 181
‏متن آيه : ‏
‏ وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در ميان آفريدگانمان ، گروهي هستند كه به ( سبب دوست داشتِ ) حق ( ديگران را به سوي حق ) دعوت مي‌كنند ، و ( در حكمها و داوريهايشان هم به سبب عشق به حق ) به حق دادگري مي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بِالْحَقِّ » : به سبب دوست داشت حق . به سبب ايمان به حق و تمسّك بدان .‏

آيه 182
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه آيات ( قرآني و نشانه‌هاي جهاني ) ما را تكذيب مي‌دارند ، كم‌كم گرفتار و ( به عذاب خود ) دچارشان مي‌سازيم ، از راهي و به گونه‌اي كه نمي‌دانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَنَسْتَدْرِجُهُمْ » : درجه به درجه بالايشان مي‌بريم و كم‌كم در پيله نعمت اسير و گرفتارشان مي‌سازيم . آهسته و آرام به سوي هلاك و عذابشان مي كشانيم و مي لغزانيم . « مِنْ حَيْثُ » : از راهي كه . به گونه‌اي كه .‏

آيه 183
‏متن آيه : ‏
‏ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و به آنان مهلت مي‌دهم ( و در عقوبت ايشان شتاب نمي‌ورزم و در گمراهي رهايشان مي‌سازم ) . بيگمان طرح و نقشه من سخت استوار است ( و دائماً ايشان را مي‌پايد و نابودشان مي‌نمايد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُمْلِي‌ » : مهلت مي‌دهم ( نگا : آل‌عمران / 178 ) . « كَيْد » : چاره‌جوئي نهاني . « مَتِينٌ » : محكم و استوار .‏

آيه 184
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِيرٌ مُّبِينٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا آنان ( تا به حال درباره چيزي كه پيغمبر ايشان را به سوي آن دعوت مي‌نمايد ) نينديشيده‌اند ( تا آشكارا بدانند ) همنشين ايشان ( كه از سوي خدا مبعوث شده است ) ديوانه نيست ، بلكه او تنها و تنها بيم‌دهنده آشكار ( و بيانگر احكام كردگار ) است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« صاحِب‌ » : همنشين . همدم . « جِنَّةٍ » : جنون . ديوانگي . ( نگا : مؤمنون / 25 ، سبأ / 8 و 46 ) . « مُبِين‌ » : واضح و آشكار . بيانگر ( نگا : مائده / 19 ) .‏

آيه 185
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَلَمْ يَنظُرُواْ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( آنان به يكتاپرستي و توحيدي كه محمّد ايشان را بدان مي‌خواند ، ايمان نمي‌آورند ) آيا آنان به مُلك ( پهناور و عظمت شگفت ) آسمانها و زمين ( و عجائب و غرائب آنها ) و به هر آنچه كه خدا آفريده است نمي‌نگرند ( و آنها را ورانداز و وارسي نمي‌كنند ، تا كمال قدرت صانع و وحدانيّت مالك جهان را ببينند ؟ ) و آيا نمي‌انديشند كه چه بسا اجل آنان نزديك شده باشد ؟ ( پس تا فرصت باقي است حق را بپذيرند و ايمان به حق را در خود تقويت كنند ، و در پذيرش اسلام امروز و فردا نكنند . اگر آنان به اين قرآن كه پر است از دليل و برهان ، ايمان نياورند ) پس بالاتر از آن به چه سخني ( و دعوت ديگري ) ايمان مي‌آورند ؟ ( شايد در انتظار كتابي برتر از قرآنند ؟ چه نادان مردمانند ؟ ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَلَكُوت‌ » : مُلك عظيم و سُلطه فوق‌العاده ، آنچه تحت سيطره و سيادت پادشاه قرار مي‌گيرد . مراد از ملكوت آسمانها و زمين ، عجائب و غرائب و دلائل و براهين موجود در آنها است ( نگا : انعام / 75 ) . « حَدِيث‌ » : كلام . سخن . « بَعْدَهُ » : بعد از قرآن . مرجع ضمير ( هُ ) قرآن است كه از سياق كلام پيدا است ( نگا : جاثيه / 6 ) . مراد اين است كه كسي به قرآن ايمان نمي‌آورد ، بايد از ايمان آوردن او به چيز ديگري قطع اميد كرد .‏

آيه 186
‏متن آيه : ‏
‏ مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏خدا هركه را ( به سبب انتخاب راه بد و به خاطر انجام اعمال زشت و نابه كاريهاي هميشگي او ، از كتابهاي آسماني منحرف و از راه حق ) گمراه سازد ، هيچ راهنمائي نخواهد داشت ، و خداوند آنان ( يعني چنين كسي و افرادي چون او گمراه ) را رها مي‌سازد تا در طغيان و سركشي خود سرگردان و ويلان شوند ( و به سبب اصرار بر كفر و ضلال و دشمني مستمرّ باايمان و كمال ، راه به جائي نبرند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَعّمَهُونَ » : سرگردان و حيران شوند . از ماده ( عَمَهُ ) به معني : چرخش و گردش در امواج گمراهي و سرگرداني ( نگا : بقره / 15 ) . مفرد آوردن ضمير در اوّل آيه ، با توجّه به لفظ ( مَنْ ) و جمع‌آوردن آن در آخر آيه با توجّه به معني ( مَنْ ) است .‏

آيه 187
‏متن آيه : ‏
‏ يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لاَ تَأْتِيكُمْ إِلاَّ بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏راجع به قيامت از تو مي‌پرسند و مي‌گويند : در چه زماني ( دنيا به پايان مي‌رسد و ) قيامت رخ مي‌دهد ؟ بگو : تنها پروردگارم از آن آگاه است ، و كسي جز او نمي‌تواند در وقت خود آن را پديدار سازد ( و از پايان اين جهان و سرآغاز آن جهان مردمان را بياگاهاند . اطّلاع از هنگامه قيامت ) براي ( ساكنان ) آسمانها و زمين سنگين و دشوار است ( و هرگز دانش ايشان بدان نمي‌رسد ) . قيامت ناگهاني به وقوع مي‌پيوندد و بر سرتان مي‌تازد . از تو مي‌پرسند : انگار تو از ( شروع ) قيامت باخبري‌ ؟ بگو : اطّلاع از آن ، خاصّ يزدان است ، وليكن بيشتر مردمان ( اين مسأله و فلسفه آن را چنان كه بايد ) نمي‌دانند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« السَّاعَةِ » : وقت پايان جهان . قيامت . « مُرْسَاهَا » : به وقوع پيوستن آن . ( مُرْسي ) مصدر ميمي و از ماده ( رَسْو ) است . « لا يُجَلّيها » : پرده از آن به كنار نمي‌زند و آشكارش نمي‌سازد . « لِوَقْتِهَا » : در هنگام خود . لام آن لام توقيت نام دارد و به معني ( عِندَ ) است . مانند : ( أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ . . . سوره اسراء ، آيه 78 ) . « ثَقُلَتْ » : آگاهي از آن دشوار و محال است . خوف و هراس آن سنگيني مي‌كند بر . « حَفِيٌّ » : مُصِرّ و حريص . آگاه . « كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا » : انگار تو سخت جويا و خواستار آني . انگار كه تو از آن مطلع و باخبري .‏

آيه 188
‏متن آيه : ‏
‏ قُل لاَّ أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلاَّ مَا شَاء اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَاْ إِلاَّ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بگو : من مالك سودي و زياني براي خود نيستم ، مگر آن مقداري كه خدا بخواهد و ( از راه لطف بر جلب نفع يا دفع شرّ ، مالك و مقتدرم گرداند . ) اگر غيب مي‌دانستم ، قطعاً منافع فراواني نصيب خود مي‌كردم ( چرا كه با اسباب آن آشنا بودم ) و اصلاً شرّ و بلا به من نمي‌رسد ( چرا كه از موجبات آن آگاه بودم . حال كه از اسباب خيرات و بركات و از موجبات آفات و مضرّات بي‌خبرم ، چگونه از وقوع قيامت آگاه خواهم بود ؟ ) . من كسي جز بيم‌دهنده و مژده‌دهنده مؤمنان ( به عذاب و ثواب يزدان ) نمي‌باشم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لاَسْتَكْثَرْتُ » : حتماً افزون‌طلبي مي‌كردم . خيلي فراهم مي‌آوردم .‏

آيه 189
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَّنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏او آن كسي است كه شما را از يك جنس آفريد ، و همسران شما را از جنس شما ساخت تا شوهران در كنار همسران بياسايند . ولي ( بسيار اتّفاق مي‌افتد كه ) هنگامي كه شوهران با همسران آميزش جنسي مي‌كنند ، همسران بار سبكي ( به نام جنين ) برمي‌دارند و به آساني با آن روزگار را بسر مي‌برند . امّا هنگامي كه بار آنان سنگين مي‌شود ، شوهران و همسران خداي خود را فرياد مي‌دارند و مي‌گويند : اگر فرزند سالم و شايسته‌اي به ما عطاء فرمائي از زمره سپاسگزاران خواهيم بود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَفْسٍ واحِدَةٍ » : مراد نسل و نوع انسانها است ( نگا : روم / 21 ) به عبارت ديگر ، در اينجا واحد نوعي موردنظر است‌ ؛ نه واحد شخصي . « تَغَشّاها » : با او همبستر شد . « مَرَّتْ بِهِ » : او را برد . مراد اين است كه وجود آن سنگيني نكرد و در انجام كارها وقفه‌اي ايجاد ننمود . « أَثْقَلَتْ » : به سبب بزرگ شدن جنين ، سنگين شد . « صَالِحاً » : شايسته . مراد فرزندي است كه شايسته زندگي بوده و سالم و تندرست باشد .‏

آيه 190
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاء فِيمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا وقتي كه خداوند فرزند سالم و شايسته‌اي بدانان داد ، در دادن آن ، چيزهائي ( از قبيل : قبور اولياء و صلحاء ، و اشخاص و اصنام ) را انباز خدا مي‌سازند ، و خدا بس بالاتر از آن است كه همسان انبازهاي ايشان شود .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فِيمَا » : در اعطاء . واژه ( ما ) مي‌تواند مصدري و به معني : دادن ، و يا اين كه موصول و به معني : خداداد باشد . « عَمَّا » : از كاري كه . از چيز يا چيزهائي كه . واژه ( ما ) مصدري يا موصول است .‏

آيه 191
‏متن آيه : ‏
‏ أَيُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا چيزهائي را انباز خدا مي‌سازند كه نمي‌توانند چيزي را بيافرينند و بلكه خودشان هم آفريده مي‌شوند ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« لا يَخْلُقُ . . . يُخْلَقُونَ » : ذكر فعل نخست به صورت مفرد ، به خاطر رعايت لفظ ( ما ) و ذكر فعل دوم به صورت جمع ، به خاطر رعايت معني آن است .‏

آيه 192
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏انبازهاي آنان نه مي‌توانند ايشان را ياري دهند و نه مي‌توانند خويشتن را كمك نمايند .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 193
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاء عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( اي بت‌پرستان ! ) شما اگر انبازهاي خود را به فرياد خوانيد تا شما را هدايت كنند ، پاسخ شما را نمي‌توانند بدهند و خواسته شما را برآورده كنند . براي شما يكسان است ، خواه آنها را به فرياد خوانيد ، و خواه خاموش باشيد ( و آنها را به ياري نطلبيد . در هر دو صورت تكاني و كمكي از آنها نمي‌بينيد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِن تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدَيا لا يَتَّبِعُوكُمْ » : اگر شما از آنها تقاضاي هدايت كنيد ، تقاضاي شما برآورده نمي‌شود . اگر شما بخواهيد آنها را هدايت كنيد ، از شما پيروي نمي‌كنند . « صَامِتُونَ » : جمع صامت به معني خاموش .‏

آيه 194
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بتهائي را كه بجز خدا فرياد مي‌داريد و مي‌پرستيد ، بندگاني همچون خود شما هستند ( و كاري از آنان ساخته نيست و نمي‌توانند فريادرس شما باشند ) . آنان را به فرياد خوانيد و ( از ايشان استمداد جوئيد ) اگر راست مي‌گوئيد ( كه كاري از ايشان ساخته است ) بايد كه به شما پاسخ دهند ( و نياز شما را برآورده كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِنَّ الّذِينَ تَدْعُونَ » : كساني را كه به كمك مي‌طلبيد و به فرياد مي‌خوانيد . بتهائي را كه فرياد مي‌داريد و مي‌پرستيد . « تَدْعُونَ » : صدا مي‌زنيد و به فرياد مي‌خوانيد . مي‌پرستيد . « عِبَادٌ » : مراد كساني است كه ندا مي‌گردند و به كمك خوانده مي‌شوند . يا مراد اصنام جمادي است كه بنا به عقيده بت‌پرستان واژه‌هاي خاصّ ذوي‌العقول ، يعني ( الَّذِينَ ) و ( عِبَادٌ ) براي آنها به كار رفته است ، و به حكم تكوين فرمانبردار خدايند .‏

آيه 195
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُواْ شُرَكَاءكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا اين بتها داراي پاهائي هستند كه با آنها راه بروند ؟ يا داراي دستهائي هستند كه با آنها چيزي را برگيرند ( و دفع بلا از شما و خويشتن كنند ؟ ) يا چشمهائي دارند كه با آنها ببينند ؟ يا گوشهائي دارند كه با آنها بشنوند ؟ ( پس آنها نه تنها با شما برابر نيستند ، بلكه از شما هم كمتر و ناتوانترند . در اين صورت چگونه آنها را انباز خدا مي‌كنيد و آنها را مي‌پرستيد ؟ ) . بگو : اين بتهائي را كه شريك خدا مي‌دانيد فراخوانيد و سپس شما و آنها همراه يكديگر درباره من نيرنگ و چاره‌جوئي كنيد و اصلاً مرا مهلت ندهيد ( و اگر مي‌توانيد غضبم كنيد و نابودم گردانيد . امّا بدانيد كه اينها موجودات غير مؤثّري هستند و كمترين تأثيري در وضع من و شما ندارند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَبْطِشُونَ بِهَا » : آنچه بخواهند با آنها برمي‌دارند . با آنها دفع بلا مي‌كنند . « كِيدُونِ » : براي نابوديم نقشه بكشيد و مكر و كيد كنيد . چاره مرا بسازيد . « لا تُنظِرُونِ » : مرا فرصت ندهيد .‏

آيه 196
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان سرپرست من خدائي است كه اين كتاب ( قرآن را بر من ) نازل كرده است ، و او است كه بندگان شايسته را ياري و سرپرستي مي‌كند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَتَوَلَّيا » : سرپرستي مي‌كند . ياري مي‌دهد .‏

آيه 197
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلا أَنفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چيزهائي را كه شما بجز خدا فرياد مي‌داريد و مي‌پرستيد ، نه مي‌توانند شما را ياري دهند و نه مي‌توانند خويشتن را كمك كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 198
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر از آنها رهنمود بخواهيد ، درخواست شما را نمي‌شنوند ( چه رسد به اين كه شما را ارشاد و راهنمائي كنند . و به ظاهر پيكره ) آنها را مي‌بينيد كه ( انگار با چشمان خود ) به شما مي‌نگرند ، وليكن چيزي را نمي‌بينند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَ إِن تَدْعُوهُمْ . . . » : ( نگا : اعراف . 193 ) .‏

آيه 199
‏متن آيه : ‏
‏ خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گذشت داشته باش و آسانگيري كن و به كار نيك دستور بده و از نادانان چشم‌پوشي كن .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْعَفْوَ » : گذشت . چيزي كه آسان و ساده بوده و براي مردم ميسّر باشد . « الْعُرْفِ » : رفتار و كردار شايسته و پسنديده . « أَعرِضْ » : صرف نظر كن . چشم‌پوشي كن .‏

آيه 200
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر وسوسه‌اي از شيطان به تو رسيد ( و خواست تو را از مسير منحرف و از هدف باز دارد ) به خدا پناه ببر ( و خويشتن را بدو بسپار ) . او شنواي دانا است ( و همه‌چيز را مي‌شنود و همه‌چيز را مي‌داند و هرچه زودتر به فريادت مي‌رسد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَنزَغَنَّكَ » : تو را وسوسه كند . « إِسْتَعِذْ » : پناه ببر .‏

آيه 201
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پرهيزگاران هنگامي كه گرفتار وسوسه‌اي از شيطان مي‌شوند به ياد ( عداوت و نيرنگ شيطان ، و عقاب و ثواب يزدان ) مي‌افتند ، و ( در پرتو ياد خدا و به خاطر آوردن دشمنانگي اهريمن ) بينا مي‌گردند ( و آگاه مي‌شوند كه اشتباه كرده‌اند و از راه حق منحرف شده‌اند ، و لذا شتابان به سوي حق برمي‌گردند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« طَآئِفٌ » : خيال بد . وسوسه .‏

آيه 202
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَ يُقْصِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و امّا شياطين ، برادران ( اهريمن صفت ) خود ( يعني كافران و منافقان را وسوسه مي‌كنند و ) در گمراهي كمك و ياريشان مي‌دهند تا بدانجا كه ديگر ( از گناه باز نمي‌ايستند و از هيچ جنايتي ) كوتاهي نمي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِخْوَانُهُمْ » : اخوان شياطين كه منافقان و كافرانند . « يَمُدُّونَهُمْ » : شياطين ناپرهيزگاران را با تشويق بر گناه و سبك جلوه‌دادن آن مدد مي‌دهند ، و ناپرهيزگاران هم با پيروي و فرمانبرداري از شياطين ، آنها را كمك و ياري مي‌نمايند .‏

آيه 203
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُواْ لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يِوحَى إِلَيَّ مِن رَّبِّي هَذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه ( در نزول وحي تأخير مي‌افتد و ) آيه‌اي براي آنان نمي‌آوري ، مي‌گويند : چرا آن را بر نمي‌گزيني و از پيش خود نمي‌سازي‌ ؟ ! بگو : من تنها از قرآني پيروي مي‌كنم كه به من وحي مي‌شود . اين قرآن بينش و هدايت و رحمت پروردگارتان است براي كساني كه مؤمن باشند ( چرا كه ايشان برابر قوانين آن عمل مي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِجْتَبَيْتَهَا » : آن را برمي‌گزيدي و از پيش خود مي‌ساختي و ارائه مي‌دادي . « بَصائِرُ » : جمع بصيرت ، به معني بينش درون .‏

آيه 204
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ وَأَنصِتُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هنگامي كه قرآن خوانده مي‌شود ، گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت خدا شويد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَنصِتُوا » : خاموش باشيد .‏

آيه 205
‏متن آيه : ‏
‏ وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگارت را در دل خود ، با فروتني ( در برابر خدا ) و هراس ( از او ) و آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان ياد كن ، و از زمره غافلان مباش .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً » : فروتنانه و بيمناكانه . با فروتني و هراس . اين دو واژه حال بوده و به معني ( مُتَضَرُّعاً وَ خائِفاً ) است ، و يا اين كه مضافي در تقدير است و در اصل چنين است : ( ذا تَضَرُّعٍ وَ خِيفَةٍ ) . « دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ » : مراد اين است كه اگر خداي را همراه دل با زبان هم ياد كردي ، آهسته‌تر از بلندكردن صدا و بالاتر از سرّ نهان ، يعني تنها گرداندن زبان باشد ( نگا : اسراء / 110 ) . « الْغُدُوِّ » : صبحگاهان . فاصله طلوع فجر و طلوع خورشيد . « الآصالِ » : جمع أَصيل : شامگاهان . فاصله عصر و مغرب .‏

آيه 206
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان كساني كه مقرّبان ( درگاه ) پروردگار تو هستند ، خويشتن را بزرگتر از آن نمي‌دانند كه به پرستش خدا بپردازند ، و بلكه به تسبيح و تقديس او مشغولند و در برابر او كرنش و سجده مي‌برند .‏

‏توضيحات : ‏‏« إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ » : كساني كه در پيش پروردگار تو داراي مقام و منزلت هستند . مراد فرشتگان مقرّب است . « عِندَ رَبِّكَ‌ » : نزد پروردگارت . مراد قرب مكاني نيست ، بلكه مقصود قرب مقامي است .‏

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 151 - 206 اعراف  لینک ثابت
 [ 08:52:00 ب.ظ ]




 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 101 - 150 اعراف

 

آيه 101

‏متن آيه : ‏

‏ تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَىَ قُلُوبِ الْكَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اينها آباديهائي است كه برخي از اخبار آنها را براي تو روايت مي‌نمائيم ( و شرح مي‌دهيم كه چگونه ساكنان آنجاها به سبب ايمان نياوردن به پيغمبران ، دچار بلاها و مصائب بيشمار شدند ) . پيغمبرانشان با دلائل روشن به سراغ آنان آمدند و معجزات متقن بديشان نمودند ، امّا آنان ( به سبب لجاجتِ در كفر و ممارستِ بر تكذيب انبياء ، روي حرف خود ايستادند و ) چيزي را كه قبلاً تكذيب كرده بودند ( حاضر نشدند بپذيرند و باز هم مثل هميشه آن را تكذيب كردند و ) بدان ايمان نياوردند . اين چنين خداوند بر دلهاي كافران مهر مي‌نهد ( و بر اثر ادامه گناه ، حسّ تشخيص حقّ را از آنان سلب مي‌كند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« تِلْكَ الْقُرَيا » : واژه ( تِلْكَ ) مي‌تواند مبتدا و ( الْقُرَي ) خبر اوّل ، و جمله ( نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَآئِهَا ) خبر دوم باشد . يا اين كه ( تِلْكَ ) مبتدا و ( الْقُرَيا ) بَدَل ، و جمله بعدي خبر بشمار آيد . « مِن قَبْلُ » : پيش از آمدن پيغمبران و بعد از آمدن آنان ، يكسان بودند . از آغاز آمدن پيغمبران تا هنگام مرگ خود .‏

آيه 102

‏متن آيه : ‏

‏ وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِم مِّنْ عَهْدٍ وَإِن وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اكثر اين اقوام را بر سر پيمان ( و وفاي به عهد خود ) نديديم و بلكه بيشتر آنان را نافرمان و گناهكار يافتيم .‏

‏توضيحات : ‏

‏« عَهْدٍ » : مراد عهد و پيمان فطري يا تشريعي و يا هردوي آنها است . « فَاسِقِينَ » : نافرمانان . گناهكاران . كافران ( نگا : بقره / 26 ، سجده / 18 ) .‏

آيه 103

‏متن آيه : ‏

‏ ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُواْ بِهَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏سپس به دنبال آنان ( يعني پيغمبران مذكور ، ) موسي را همراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود به سوي فرعون و اطرافيان او فرستاديم ، و ايشان ( به جاي اين كه بدانها ايمان بياورند ) بدانها كفر ورزيدند ( و سزاي كفر خود را چشيدند ) و بنگر كه سرانجام تباهكاران چه شد ( و از جمله فرعون و فرعونيان كارشان به كجا كشيد و چه بلاهائي بديشان رسيد ؟ ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« بَعَثْنَا » : مبعوث كرديم . فرستاديم . « ظَلَمُوا بِهَا » : بدانها كفر ورزيدند . به سبب تكذيب آنها كافر شدند . به سبب كفر ورزيدن بدانها ، بر خود و قوم خود ستم ورزيدند . آنها را تكذيب كردند .‏

آيه 104

‏متن آيه : ‏

‏ وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏موسي گفت : اي فرعون ! من فرستاده‌اي از سوي پروردگار جهانيان هستم ( آمده‌ام تا دعوت او را به تو و درباريان و ديگر مردمان برسانم و همگان را به سوي شريعت او فرا خوانم ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« الْعَالَمِينَ » : جهانيان . جهان پيدا و ناپيدا ؛ يعني همه كائنات .‏

آيه 105

‏متن آيه : ‏

‏ حَقِيقٌ عَلَى أَن لاَّ أَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏سزاوار است كه از زبان خدا جز حق نگويم . من از سوي پروردگارتان معجزه بزرگي براي شما دارم ( كه به روشني بر حقّانيّت رسالت من دلالت مي‌نمايد ) پس بني‌اسرائيل را ( از زنجير اسارت و بردگي خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و ) همراه من بفرست ( تا از سرزمين تو بكوچند و به سرزمين ديگري روند و در آنجا به پرستش خداي يگانه مشغول شوند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« حَقِيقٌ عَلَيا » : سزاوار من است كه . سعي من در اين است كه . واژه ( عَلي ) به معني ( ب ) يا ( في ) است . « بَيِّنَةٍ‌ » : معجزه بزرگ . دليل مهمّ و روشن . نشانه سترگ .‏

آيه 106

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏فرعون گفت : اگر معجزه بزرگ و دليل سترگي با خود داري ، آن را بنماي ، اگر از زمره راستگوياني ( و خويشتن را پيغمبر خدا مي‌داني ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏. . .‏

آيه 107

‏متن آيه : ‏

‏ فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏پس موسي فوراً عصاي خود را بينداخت ، به ناگاه به صورت اژدهاي آشكاري درآمد ( كه از حيات كامل برخوردار بود و بدين سو و آن سو مي‌خزيد و مي‌جهيد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« ثُعْبَانٍ » : اژدها . مار بزرگ . « مُبِينٌ » : آشكار . علني . مراد از ذكر اين قيد اين است كه سحر و تردستي و چشم‌بندي در ميان نبود ، بلكه عصا حقيقتاً به اژدهاي زنده تبديل شد .‏

آيه 108

‏متن آيه : ‏

‏ وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاء لِلنَّاظِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏و دست خود را ( از گريبان ) بيرون آورد ، به ناگاه بينندگان ديدند كه ( همچون خورشيد ، درخشان و ) سفيد است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« نَزَعَ » : بيرون آورد ( نگا : قصص . 75 ) . « بَيْضَآءُ » : سفيد . مراد نوراني و درخشان است .‏

آيه 109

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( هنگامي كه موسي نشانه بزرگ خدا را بنمود ) اشراف قوم فرعون ( از راه تملّق و چاپلوسي با فرعون هم‌آوا شدند و ) گفتند : واقعاً اين جادوگر ماهري است ! ( و كاري كه مي‌كند معجزه خدائي نيست ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« عَلِيمٌ » : بسيار دانا در دانش جادوگري و فوت و فن آن .‏

آيه 110

‏متن آيه : ‏

‏ يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏او مي‌خواهد شما را از سرزمينتان ( كه مصر است ) بيرون كند . چه مي‌انديشيد و چه نظر مي‌دهيد ؟ ( آيا بايد در حق او چه كرد ؟ ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« تَأْمُرُونَ » : دستور مي‌دهيد . اشاره مي‌كنيد و رأي مي‌دهيد . آيه‌هاي 109 و 110 مي‌تواند سخن فرعون باشد و يا اين كه درباريان متملّق ، سخن او را تكرار كرده باشند ( نگا : يونس / 78 ، طه / 57 ، شعراء / 34 و 35 ) . ذكر صيغه جمع خطاب به فرعون در آيه 110 ، براي تعظيم است .‏

آيه 111

‏متن آيه : ‏

‏ قَالُواْ أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَآئِنِ حَاشِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( سپس به فرعون ) گفتند : ( عجله مكن و جريان كار ) او و برادرش ( هارون ) را به تأخير بينداز و ( كساني از لشكريان خود را ) به شهرها بفرست تا ( جادوگران مجرّب را ) جمع كنند ( و بدينجا گسيل دارند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أَرْجِهْ » : كار او را به تأخير بينداز تا سپس درباره او تصميم گرفته شود . اصل آن ( أَرْجِئْهُ ) است و از مصدر ( إِرْجاء ) به معني به تأخير انداختن . اين واژه مي‌تواند از ماده ( رَجا ) يا ( رَجي ) كه به همين معني است باشد ( نگا : احزاب / 51 ) . « حَاشِرِينَ » : جمع‌كنندگان . حال يا صفت موصوف محذوفي است و اصل آن : ( اَرْسِلْ رِجالاً حَاشِرِينَ ) است .‏

آيه 112

‏متن آيه : ‏

‏ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏

‏تا همه جادوگران ماهر را ( به خدمت تو ) بياورند ( و جادوي موسي را باطل و كار او را يكسره سازند و ديگر كسي گول او را نخورد و به دنبال او نرود ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏. . .‏

آيه 113

‏متن آيه : ‏

‏ وَجَاء السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالْواْ إِنَّ لَنَا لأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند : آيا اگر ما پيروز گرديم اجر و پاداش مهمي‌خواهيم داشت‌ ؟‏

‏توضيحات : ‏

‏« إِنَّ لَنَا لأجْراً » : اين جمله مي‌تواند به صورت استفهامي بوده و ادات استفهام حذف شده باشد ، و يا اين كه به صورت غيراستفهامي بوده و جادوگران اجر و پاداش عظيمي را پيش خود مجسّم كرده باشند و فرعون به فراست آن را دريافته باشد .‏

آيه 114

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ نَعَمْ وَإَنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏گفت : آري ! و ( علاوه از آن ) شما از مقرّبان ( درگاه ما ) خواهيد بود .‏

‏توضيحات : ‏

‏. . .‏

آيه 115

‏متن آيه : ‏

‏ قَالُواْ يَا مُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( سپس جادوگران مغرورانه رو به موسي كردند و ) گفتند : اي موسي ! يا تو ( عصاي خود را ) بينداز يا ما ( ريسمانهاي خويش را ) مي‌اندازيم .‏

‏توضيحات : ‏

‏« إِمَّا » : يا اين كه . « الْمُلْقِينَ » : اندازندگان .‏

آيه 116

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ أَلْقُوْاْ فَلَمَّا أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏

‏موسي گفت : شما ( آنچه داريد ) بيندازيد . هنگامي كه ( وسائل جادوگري خود را ) بينداختند ، مردم را چشم‌بندي كردند و ايشان را به هراس افكندند و جادوي بزرگي از خود نشان دادند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ » : مراد اين است كه به مردم چنين نمودند كه ريسمانهايشان مارهاي زنده‌اند ، در صورتي كه چنين نبود ( نگا : طه / 66 ) . « إِسْتَرْهَبُوهُمْ » : آنان را به هراس فراواني انداختند تا آنجا كه موسي نيز بترسيد ( نگا : طه / 67 و 68 ) .‏

آيه 117

‏متن آيه : ‏

‏ وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏به موسي وحي كرديم كه عصاي خود را بينداز . ناگهان ( به صورت اژدهائي درآمد و ) به سرعت آنچه را بهم‌ مي‌بافتند ( و تزويرهائي را كه مي‌نمودند همه را ) بلعيد .‏

‏توضيحات : ‏

‏« تَلْقَفُ » : مي‌بلعد . قورت مي‌دهد . از ماده ( لَقْف ) به معني به سرعت بلعيدن . « يَأْفِكُونَ » : به هم مي‌بافتند . به دروغ سرهم مي‌كردند . از ماده ( إِفْك ) به معني بدترين دروغ . بهتان و افتراء .‏

آيه 118

‏متن آيه : ‏

‏ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏پس حق ( يعني صدق موسي ) ثابت و ظاهر گرديد و آنچه آنان مي‌كردند باطل شد ( و پوچ از آب درآمد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« وَقَعَ » : استوار و آشكار گرديد . ثابت و ظاهر شد . « بَطَلَ » : پوچ و باطل شد .‏

آيه 119

‏متن آيه : ‏

‏ فَغُلِبُواْ هُنَالِكَ وَانقَلَبُواْ صَاغِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏در آنجا ( كه گرد آمده بودند ، فرعون و فرعونيان ) شكست خوردند و ( از آنجا به شهر ) خوار و رسوا برگشتند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« إنقَلَبُوا » : برگشتند . « صَاغِرِينَ » : رسوايانه و زبونانه . جمع ( صاغِر ) به معني خوار و مفتضح . معني آيه مي‌تواند چنين نيز باشد : در آنجا شكست خوردند و خوار و رسوا گشتند . در اين صورت ( انقلاب ) مَجاز از ( صَيْرُورت ) است .‏

آيه 120

‏متن آيه : ‏

‏ وَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏و جادوگران به سجده افتادند ( و كرنش كردند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« سَاجِدِينَ » : سجده‌كنندگان . حال است .‏

آيه 121

‏متن آيه : ‏

‏ قَالُواْ آمَنَّا بِرِبِّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏گفتند : به پروردگار جهانيان ايمان آورديم .‏

‏توضيحات : ‏

‏. . .‏

آيه 122

‏متن آيه : ‏

‏ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏پروردگار موسي و هارون . ( يعني به خدائي ايمان داريم كه موسي و هارون به او ايمان دارند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« رَبِّ » : بدل است .‏

آيه 123

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَن آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هَذَا لَمَكْرٌ مَّكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُواْ مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏فرعون گفت : آيا به خداي ( موسي و هارون ) ايمان آورديد پيش از آن كه به شما اجازه دهم‌ ؟ حتماً اين توطئه‌اي است كه در اين شهر ( و ديار ، پيش‌تر با هم ) چيده‌ايد تا اهل آن را از آنجا بيرون كنيد ؛ ولي خواهيد دانست ( كه چه شكنجه‌اي در برابر اين رفتارتان خواهيد چشيد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« بِهِ » : مرجع ضمير ( ه ) مي‌تواند خدا يا موسي باشد . « ءَاذَنَ » : اجازه دهم .‏

آيه 124

‏متن آيه : ‏

‏ لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِّنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏سوگند مي‌خورم كه دستها و پاهاي شما را در جهت خلاف يكديگر ( يعني دست راست با پاي چپ ، يا دست چپ با پاي راست ) قطع مي‌كنم و ( با اين حالِ پريشان و وضع اسفناك ) همگي شما را به دار مي‌آويزم .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أُصَلِّبَنَّكُمْ » : شما را به دار مي‌زنم .‏

آيه 125

‏متن آيه : ‏

‏ قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( جادوگران بر اثر نور ايمان ، هراسي به خود راه ندادند و ) گفتند : ( باكي نيست‌ ؛ چرا كه ) ما به سوي پروردگار خود برمي‌گرديم ( و به رحمت و نعمت او دست مي‌يابيم ، لذا مرگ در راه او را با آغوش باز مي‌پذيريم ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« مُنقَلِبُونَ » : برگردندگان . رجوع‌كنندگان .‏

آيه 126

‏متن آيه : ‏

‏ وَمَا تَنقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏ايراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر اين نيست كه ما به آيات روشن و معجزات متقن پروردگارمان - وقتي كه به ما رسيده است‌ - ايمان آورده‌ايم ( و فرمان خداي خود را لبّيك گفته‌ايم ) . پروردگارا ! صبر عظيم به ما مرحمت فرما و ما را مسلمان بميران .‏

‏توضيحات : ‏

‏« مَا تَنقِمُ مِنَّا إِلاّ » : بر ما زشت نمي‌شماري مگر . از ما رخنه نمي‌گيري و بر ما عيب نمي‌داني مگر . ما را عقوبت‌ نمي‌كني مگر به خاطر ( نگا : بروج / 8 ) . « أَفْرِغْ عَلَيْنَا » : بر ما بريز . مراد اين است كه ما را غرق شكيبائي و بردباري گردان . « مُسْلِمِينَ » : مطيعان فرمان و منقادان شريعت يزدان . حال است .‏

آيه 127

‏متن آيه : ‏

‏ وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَونَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اشراف قوم فرعون ( بدو ) گفتند : آيا موسي و پيروان او را آزاد و رها مي‌سازي تا در سرزمين ( مصر آزادانه ) به فساد پردازند و تو و معبودان تو را ترك گويند ( و نه به تو و نه به معبودان تو وقعي ننهند ؟ ) . گفت : پسران آنان را علي‌الدوام خواهيم كشت و دخترانشان را زنده نگاه مي‌داريم ( تا كلفت‌ها و گماشتگان ما گردند ) و ما بر ايشان كاملاً مسلّط هستيم ( و هرچه بخواهيم بر سر آنان مي‌آوريم ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« تَذَرُ » : رها مي‌سازي . « سَنُقَتِّلُ » : خواهيم كشت . ذكر ماده ( قَتَّلَ ) از باب تفعيل براي مبالغه در كار و استمرار در آن است . « نَسْتَحْيِي‌ » : زنده نگاه مي‌داريم . « نِسَآءَ » : زنان . مراد جنس إناث يعني زنان و دختران است . « قَاهِرُونَ » : غالبان . چيرگان .‏

آيه 128

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏موسي به قوم خود گفت : از خدا ياري جوئيد و شكيبائي كنيد ( و بدانيد كه فرعون بنده ناتواني بيش نيست و فرمانرواي مطلق خدا است و ) بيگمان خدا زمين را به كساني از بندگان خود واگذار مي‌كند كه خود بخواهد ، و سرانجام ( نيك و پسنديده در گير و دار جهان ) از آن پرهيزگاران است ( آن كساني كه مراعات سنن و اسباب مي‌دارند . از قبيل اتّحاد و اتّفاق و اعتصام به حق و اقامت عدل و صبر در برابر شدائد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« يُورِثُهَا مَنْ » : آن را به كساني وامي‌گذارد . آن را ملك كساني مي‌سازد . « الْعَاقِبَةُ » : مراد نتيجه پيروزمندانه و سرانجام خداپسندانه در دنيا و همچنين در آخرت است .‏

آيه 129

‏متن آيه : ‏

‏ قَالُواْ أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِينَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأَرْضِ فَيَنظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏گفتند : پيش از آن كه به پيش ما بيائي ( گرفتار شكنجه فرعون بوده‌ايم ) و پس از آمدنت ( هم از سوي او ) اذيّت و آزار شده‌ايم ( و هم‌اكنون نيز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستيم . موسي ) گفت : اميد است كه پروردگارتان دشمنتان را هلاك سازد و شما را در زمين جايگزين ( او ) گرداند تا ببيند چگونه عمل مي‌كنيد . ( آيا راه صلاح يا فساد در پيش مي‌گيريد . دادگري يا ستم مي‌ورزيد . شكر نعمت به جاي مي‌آوريد يا كفران نعمت مي‌كنيد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أُوذِينَا » : اذيّت و آزار شده‌ايم . « يَسْتَخْلِفَكُمْ » : شما را جايگزين و جانشين گرداند .‏

آيه 130

‏متن آيه : ‏

‏ وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏ما فرعون و فرعونيان را به خشكسالي و قحطي و تنگي معيشت و كمبود ثمرات و غلاّت گرفتار ساختيم تا بلكه متذكّر گردند ( و از خواب غفلت بيدار شوند و از سركشي و ستم خود بكاهند و متوجّه خدا گردند و به بني‌اسرائيل بيش از اين ظلم و جور روا ندارند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« ءَالَ » : اهل . بستگان و نزديكان . در اينجا مراد اطرافيان و همفكران است . « السِّنِينَ » : جمع سَنَة ، خشكسالي و قحطي . شدائد و سختيها .‏

آيه 131

‏متن آيه : ‏

‏ فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏ولي ( آنان نه تنها پند نگرفتند ، بلكه ) هنگامي كه نيكي و خوشي بديشان دست مي‌داد ( كه اغلب هم چنين بود ) مي‌گفتند : اين به خاطر ( استحقاق و امتيازي است كه بر ساير مردمان داريم و ناشي از ميمنت و مباركي ) ما است . امّا هنگامي كه بدي و سختي بديشان دست مي‌داد ، مي‌گفتند : ( اين خشكساليها و بلاها همه ناشي از ) نحوست و شومي موسي و پيروان او است ! هان ! ( اي مردمانِ همه اعصار و قرون بدانيد ) كه بدبياري آنان تنها از جانب خدا ( و با تقدير و تدبير او نه كس ديگري ) بوده است ، وليكن اكثر آنان ( اين حقيقت ساده را ) نمي‌دانستند ( و ديگران نيز اغلب نمي‌دانند كه خوشي و ناخوشي و سختي و فراخي برابر اراده و مشيّت خدا به انسان دست مي‌دهد ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« الْحَسَنَةُ » : نيكي . خير و نعمت . « سَيِّئَةٌ » : بدي . شرّ و مصيبت . « يَطَّيَّرُوا » : اصل آن يَتَطَيَّرُوا است و به معني : فال بد مي‌زنند . نحوست و شومي را ناشي مي‌دانند از . « طَآئِر » : نحوست و شومي . خوشبختي و بدبختي . « عِندَ اللهِ » : از سوي خدا است . در دست خدا است .‏

آيه 132

‏متن آيه : ‏

‏ وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آيَةٍ لِّتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( آنان به سبب اين انديشه نادرست ) گفتند : هر اندازه براي ما معجزه بياوري ( و هر نوعي از معجزات بنمائي ) تا ما را بدان جادو كني ، ما به تو ايمان نمي‌آوريم ( و به تو نمي‌گرويم ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« مَهْمَا » : هراندازه . هرگونه .‏

آيه 133

‏متن آيه : ‏

‏ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَكَانُواْ قَوْماً مُّجْرِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏پس ( هر زمان به مصيبت و نكبتي دچارشان كرديم و از جمله : ) سيل ، ملخ ، شته ، قورباغه ، و خون بر آنان فرستاديم كه هر يك معجزه جداگانه و روشني بود ( بر صدق موسي‌ ؛ و او پيشاپيش درباره هر يك جداگانه و مفصّل سخن گفته بود و وقوع هريك را خبر داده بود ) امّا آنان تكبّر ورزيدند ( و خويشتن را بالاتر از آن ديدند كه حق را بپذيرند ) چرا كه انسانهاي گناهكاري بودند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« الطُّوفَانَ » : سيل . « الْجَرَادَ » : ملخ . « قُمَّلَ » : شپش را گويند ، ولي در اينجا شپش معمولي مورد نظر نيست . بلكه مراد جانوري است كه آفت گياهي است كه مي‌تواند شته يا ساس باشد . برخي هم آن را بيد و گنه و مگسك گفته‌اند ، و برخي‌حشره‌اي دانسته‌اند كه مايه تباهي گياهان و نابودي حيوانات مي‌گردد ( نگا : المنتخب / صفحه 226 ) . « الضَّفَادِعَ » : جمع ضَفْدَع ، قورباغه . « الدَّمَ » : خون . بدين معني كه آب رودبارها و جويبارها به خون تبديل مي‌گشت . يا اين كه به بيماريهاي گوناگون مبتلا مي‌شدند كه مايه خونريزي از دماغ و قُبُل و دُبُر و چه بسا فلج شدن اعضاء مي‌گرديد . « ءَايَاتٍ مُفَصَّلاتٍ » : معجزه‌هاي جداگانه و نشانه‌هاي واضح و روشن . ( ءَايَاتٍ ) حال اشياء متقدّم است .‏

آيه 134

‏متن آيه : ‏

‏ وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُواْ يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ لَئِن كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏هر زمان كه عذابي ( از عذابهاي پنجگانه مذكور ) بر آنان واقع مي‌شد ( از شدّت تأثير و فزوني تألّم آن ) مي‌گفتند : اي موسي ! براي ما خداي خود را به فرياد خوان و از او درخواست كن كه به عهدي كه با تو بسته است وفا كند ( كه عهد نبوّت و رسالت است ) . اگر عذاب را از ما برداري ، سوگند مي‌خوريم كه به تو ايمان بياوريم و ( همان گونه كه خواسته‌اي ) بني‌اسرائيل را همراه تو مي‌فرستيم ( و آنان را آزاد مي‌سازيم تا به يگانه‌پرستي مشغول شوند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« الرِّجْزُ » : عذابي كه دلها از آن بلرزه درآيد و باعث پريشاني و سرگرداني مردم شود . « بِمَا عَهِدَ عِندَكَ » : دعا كن و در آن متوسّل به عهدي شو كه با تو بسته است . و آن عهد نبوّت و رسالت است كه چون تو را همچون ابراهيم به خلعت و پيشوائي بزرگوار داشته است ، دعاي تو را مستجاب مي‌دارد ( نگا : بقره / 124 ) .‏

آيه 135

‏متن آيه : ‏

‏ فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏امّا هنگامي كه عذاب را تا مدّتي كه سپري مي‌كردند از آنان برمي‌داشتيم ، ناگهان پيمان‌شكني مي‌كردند و سوگند خود را نقض مي‌نمودند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« إِلَيا أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ » : تا مدّتي كه بدان مي‌رسيدند . مراد اين است كه اندك روزگاري مي‌توانستند بر سر پيمان بمانند . « يَنكُثُونَ » : پيمان‌شكني مي‌كردند . سوگند خود را نقض مي‌نمودند .‏

آيه 136

‏متن آيه : ‏

‏ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏تا ( سرانجام كار بدانجا رسيد كه ) از آنان انتقام گرفتيم و لذا ايشان را در دريا غرق نموديم ، به سبب اين كه آنان آيات و معجزات ما را تكذيب مي‌كردند و از ( ايمان و اقرار به ) آنها غافل مي‌شدند ( و در حق آنها بي‌توجّهي مي‌نمودند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« إِنتَقَمْنَا مِنْهُمْ » : از آنان انتقام گرفتيم . ايشان را دچار نقمت و هلاك كرديم . « الْيَمِّ » : دريا .‏

آيه 137

‏متن آيه : ‏

‏ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُواْ يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُواْ وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُواْ يَعْرِشُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏و ما همه جهات و نواحي پرنعمت و بركت سرزمين ( مصر و شام ) را به قوم مستضعف ( و دربندِ زنجير ظلم و ستم ، يعني بني‌اسرائيل ) واگذار كرديم ، و وعده نيك پروردگارت بر بني‌اسرائيل ، به خاطر صبر و استقامتي كه نشان دادند ، تحقّق يافت ، و آنچه فرعونيان ( از كاخهاي مجلّل ) ساخته بودند ، و آنچه از باغهاي داربست فراهم آورده بودند ، درهم كوبيديم .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أَوْرَثْنَا » : واگذار كرديم . عطاء نموديم . « يُسْتَضْعَفُونَ » : تحقير و تضعيف مي‌شدند . « مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَها » : مراد همه نواحي و جهات سرزمين وسيع مصر يا شام و يا هردوي آنها است كه چه بسا شام تحت فرمانروائي فرعون بوده باشد . مراد از مشرقها و مغربها ، جوانب شرقي و غربي ، يا افقهاي مختلفي است كه سرزمين پهناور به خاطر خاصّيّت كرويّت زمين خواهد داشت . « بَارَكْنَا فِيهَا » : رزق و روزي و نعمت و سرسبزي را در آن افزوديم ( نگا : دخان / 25 - 28 ) . « تَمَّتْ » : تحقّق يافت . اجرا گرديد . « كَلِمَةُ » : وعده خدا به بني‌اسرائيل درباره نابودي دشمنانشان و جانشين گرداندن آنان ( نگا : اعراف / 129 و قصص‌ / 5 و 6 ) . « بِمَا صَبَرُوا » : به سبب صبرايشان بر شدائدي كه از فرعون و فرعونيان ديدند . « دَمَّرْنَا » : تخريب و ويران كرديم . « كَانُوا يَعْرِشُونَ » : برمي‌افراشتند و استوار مي‌داشتند ، اعم از كاخها و خانه‌ها و داربستِ درختها ( نگا : انعام / 141 و نحل / 68 ) .‏

آيه 138

‏متن آيه : ‏

‏ وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْاْ عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَّهُمْ قَالُواْ يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏بني‌اسرائيل را ( از دست فرعون و فرعونيان نجات داديم و سالم ) از دريا ( ي قلزم نزد خليج سويس ) گذرانديم . ( در مسير خود ) به گروهي رسيدند كه بتهائي داشتند و مشغول پرستش آنها بودند . ( در اين هنگام بني‌اسرائيل به موسي ) گفتند : اي موسي ! براي ما معبودي بساز ( تا به پرستش آن بپردازيم ) همان گونه كه آنان داراي معبودهائي هستند ( و به پرستش آنها مشغول مي‌باشند ! موسي ) گفت : شما گروه ناداني هستيد ( و نمي‌دانيد عبادت راستين چيست و خدائي كه بايد پرستيده شود كيست ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« جَاوَزْنَا » : عبور داديم . « الْبَحْرَ » : مراد درياي قلزم يا احمر نزد خليج سويس فعلي است . « يَعْكُفُونَ » : مواظب عبادت و ملازم پرستش بودند .‏

آيه 139

‏متن آيه : ‏

‏ إِنَّ هَؤُلاء مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اينان ( را كه مي‌بينيد به بت‌پرستي مشغولند ) كارشان ( مايه ) هلاك و نابودي ( خودشان و معبودهايشان ) است ، و آنچه مي‌سازند و مي‌كنند پوچ و نادرست است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« مُتَبَّرٌ » : نابودشده و ويران گشته . اسم مفعول از مصدر ( تتبير ) به معني تدمير و تخريب و هلاك‌كردن است ( نگا : اسراء / 7 ) . خبر مقدّم براي ( ما ) و جمله ( مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ ) خبر ( إِنَّ ) است . « بَاطِلٌ » : زائل و مضمحل . پوچ و نادرست . « مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ » : بتهائي كه مي‌سازند . عبادتي كه مي‌كنند .‏

آيه 140

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلَهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( سپس ) گفت : آيا جز خدا ( كه آفريدگار همه كائنات است ) معبودي براي شما جستجو كنم‌ ؟ ! و حال آن كه او است كه شما را ( با دادن زمين فراوان ) بر مردمان ( همعصرتان ) برتري داده است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أَبْغِيكُمْ » : براي شما بطلبم . « فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ » : مراد تفضيل آنان بر ديگر مردمان هم‌عصر به وسيله دادن نعمت فراوان بدانان و تجديد يگانه‌پرستي و آئين و سنّت پيغمبران در ميانشان است .‏

آيه 141

‏متن آيه : ‏

‏ وَإِذْ أَنجَيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَونَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏به خاطر بياوريد زماني را كه از ( دست جور فرعون و ) فرعونيان شما را نجات داديم . آنان كه به شما بدترين عذاب را مي‌رساندند ، ( و شما را به كارهاي طاقت‌فرسا مي‌گماشتند و همچون حيوانتان مي‌انگاشتند ) . پسرانتان را مي‌كشتند ( تا نسل شما كم شود ) و دخترانتان را ( براي خدمتكاري خود ) زنده نگاه مي‌داشتند . در اين ( شكنجه و آزار فرعون و فرعونيان ، و نجات بخشيدنتان از آن ) آزمايش بزرگي برايتان از جانب پروردگارتان بود .‏

‏توضيحات : ‏

‏« يَسُومُونَكُمْ » : به شما مي‌رساندند و مي‌چشاندند . « سُوءَالْعَذَابِ » : بدترين عذاب و شكنجه . « بَلآءٌ » : امتحان و آزمايش .‏

آيه 142

‏متن آيه : ‏

‏ وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏ما با موسي وعده گذاشتيم ( كه براي پرورش خود و دريافت پيام سهمگين آسماني ) سي‌شب ( به مناجات و عبادت بپردازد ) و ( سپس براي پختگي كامل ) ده شب بر آنها افزوديم و بدين‌وسيله مدّت ( راز و نياز و سوز و ساز با ) پروردگارش چهل شب تمام شد . موسي ( پيش از اين كه عازم عبادت و مناجات خدا شود ) به برادر خود هارون گفت : در ميان قوم من جانشين من باش و اصلاحگر بوده و از راه و روش تباهكاران پيروي مكن .‏

‏توضيحات : ‏

‏« وَاعَدْنَا » : وعده گذاشتيم . وعده داديم . « تَمَّ » : تمام شد . تكميل گرديد . « مِيقَاتُ » : مدّت تعيين شده . وقت معيّن . « أَرْبَعِينَ » : حال واژه ( مَعْدُوداً ) محذوف ، ظرف ، و مفعول‌به ذكر كرده‌اند ، و برخي ( تَمَّ ) را به معني ( صَارَ ) و ( أَرْبَعينَ ) را خبر آن دانسته‌اند . « أُخْلُفْنِي‌ » : جانشين من باش .‏

آيه 143

‏متن آيه : ‏

‏ وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، ( و كلامي را شنيد كه به كلام كسي نمي‌ماند ، خواست ذاتي را هم ببيند كه چيزي مثل او نيست . لذا ) عرض كرد : پروردگارا ! ( خويشتن را ) به من بنماي تا تو را ببينم ( و جمال والاي تو را بنگرم . تا افتخار گفتار و ديدار نصيبم گردد . خدايش بدو ) گفت : ( تو با اين بنيه آدمي و در اين جهان مادي تاب ديدار مرا نداري و ) مرا نمي‌بيني . وليكن ( براي اطمينان خاطر از اين كه تاب ديدن مرا نداري ) به كوه ( كه همچون تو ماده و بسي نيرومندتر از تو است ) بنگر ، اگر ( در برابر تجلّي ذات من ) بر جاي خود استوار ماند ، تو هم مرا خواهي ديد . امّا هنگامي كه پروردگارش خويشتن به كوه نمود ، آن را درهم كوبيد و موسي بيهوش و نقش زمين گرديد . وقتي كه به هوش آمد گفت : پروردگارا ! تو منزّهي ( از آن كه با چشمان سر قابل رؤيت باشي . بلكه اين چشمان دل و خِردند كه مي‌توانند تو را مشاهده كنند ) . من ( از اين پرسش پشيمانم و ) به سوي تو برمي‌گردم و من نخستينِ مؤمنان ( به عظمت و جلال يزدان در اين زمان ) هستم .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أَرِنِي‌ » : به من نشان بده . مفعول دوم آن ( ذاتَكَ ) يا ( نَفْسَكَ ) محذوف است . « لَن تَرَانِي‌ » : مراد اين است كه مرا در اين جهان نمي‌بيني ، و يا اين كه هرگز مرا نمي‌بيني ( نگا : تفسيرالمنار ، جلد 9 ، صفحه 149 - 178 ) . « تَجَلَّيا » : جلوه‌گر شد . برخي گفته‌اند : مراد ظهور ذات باري است و كيفيّت آن بر ما مجهول است . بعضي هم گفته‌اند : مراد جلوه پرتوي از قدرت الهي‌است . « دَكّاً » : درهم كوبيده . با زمين يكسان شده ( نگا : كهف / 98 ) . مصدر است و به عنوان اسم مفعول يعني ( مَدْكُوكاً ) به كار رفته است . « خَرَّ » : فرو افتاد . « صَعِقاً » : مدهوش افتاده . از حال رفته و بر زمين نقش بسته . « أَفَاقَ » : به هوش آمد . « اَوّلُ الْمُؤْمِنِينَ » : مراد نخستينِ مؤمنان در روزگار خودش است . يا نخستينِ مؤمنان به مسأله عدم رؤيت خدا در اين سرا است .‏

آيه 144

‏متن آيه : ‏

‏ قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ وَكُن مِّنَ الشَّاكِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏خدا گفت : اي موسي ! من تو را با رسالتهاي خويش و با سخن گفتنم ( با تو از فراسوي حجاب و بدون واسطه ) بر مردمان ( هم‌عصري كه مأموريّت تبليغ احكام آسماني بدانان داري ) برگزيدم ، پس آنچه به تو داده‌ام ( يعني توراتي را كه به دست تو سپرده‌ام ، محكّم ) برگير و از زمره شكرگزاران ( نعمت يزدان ) باش .‏

‏توضيحات : ‏

‏« إِصْطَفَيْتُكَ » : تو را برگزيده‌ام . « رِسَالاتِ » : جمع رسالت ، چيزهائي كه پيغمبر را مأمور تبليغ آنها مي‌كنند ( نگا : اعراف‌ / 62 ) . « كَلامِ » : سخن‌گفتن .‏

آيه 145

‏متن آيه : ‏

‏ وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُواْ بِأَحْسَنِهَا سَأُرِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏و براي او در الواح ( تورات ) از هرچيز ( كه مورد نياز بني‌اسرائيل از نصائح و حِكَم و احكام حلال و حرام بود ) نوشتيم ، تا پند و اندرز ( زندگي ) و روشنگر همه چيز ( در امر تكاليف ديني و وظائف شرعي ايشان ) باشد . ( بدو گفتيم : اين ) الواح را با تاب و توان برگير ( و با نشاط فراوان و تلاش بي‌امان ، مانند ديگر پيغمبران أُولُوالعزم ، در تبليغ آنها دامن همّت به كمر بزن ) و به قوم خود ( يعني بني‌اسرائيل ) فرمان بده نيكوترين آنها را به كار بندند . ( مثلاً عفو را بر قصاص ، صبركردن را بر پيروزشدن ، آسان گرفتن را بر سخت گرفتن ، و بالاخره آنچه را كه داراي اجر بيشتر است بر چيزي ترجيح دهند كه از ثواب كمتري برخوردار است ) . به زودي سرزمين گنهكاران ( نافرمان و خارج‌شدگانِ از دستور يزدان ، از قبيل : عاد و ثمود و قوم لوط ) را به شما نشان مي‌دهيم ( تا بنگريد و عبرت گيريد و بدانيد كه اگر چون ايشان شويد ، سرانجام تأسّف‌انگيزي همچون آنان خواهيد داشت و به شما هم همان مي‌رسد كه بديشان رسيده است ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« أَلْوَاح‌ » : جمع لَوح ، آنچه بر آن چيزي نويسند . چگونگي و جنس و تعداد اين الواح بر ما مجهول است . « مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً » : به عنوان اندرز و توضيح . بدل از جار و مجرور است . « سَأُرِيكُمْ » : به شما نشان خواهم‌داد .‏

آيه 146

‏متن آيه : ‏

‏ سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْاْ سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏از ( انديشيدن درباره نشانه‌هاي موجود در آفاق و انفس و از فهم‌كردن ) آيات خود كساني را باز مي‌دارم كه در زمين به ناحق تكبّر مي‌ورزند ( و خويشتن را بالاتر از آن مي‌دانند كه آيات ما را بپذيرند و راه انبياء را در پيش گيرند ) ، و اگر هر نوع آيه‌اي ( از كتاب آسماني و هرگونه معجزه‌اي از پيغمبران و هر قسم نشانه‌اي از نشانه‌هاي جهاني ) را ببينند بدان ايمان نمي‌آورند ، و اگر راه هدايت ( و رستگاري ) را ببينند آن را راه خود نمي‌گيرند ، و چنان كه راه گمراهي را ببينند آن را راه خود مي‌گيرند ، اين ( انحراف از جاده شريعت خدا ) هم بدان سبب است كه آيات ما را تكذيب كرده و از آنها غافل و بي‌خبر گشته‌اند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« سَأَصْرِفُ » : منصرف خواهم ساخت . راه آنان را تغيير خواهم داد . « بِغَيْرِ الْحَقِّ » : به ناحق . ذكر اين قيد براي تأكيد است‌ ؛ زيرا كه تكبّر بر ديگران و خويشتن برتر گرفتن از پذيرش فرمان يزدان ، هميشه نادرست است ( نگا : بقره / 61 ) . « الرُّشْدِ » : هدايت . عكس گمراهي ( نگا : بقره / 256 ، جنّ / 2 ) . « الْغَيِّ » : گمراهي . « ذلِكَ » : يكايك اين انحرافات و امور ناپسند ، از ايشان سر مي‌زند به سببِ .‏

آيه 147

‏متن آيه : ‏

‏ وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَلِقَاء الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏كساني كه آيات ( كتاب خواندنيِ آسماني و ديدنيِ جهاني ) ما را تكذيب دارند و به ملاقات ( خدا در قيامت و به زنده‌شدن بعد از مرگ و حساب و كتاب ) آخرت ايمان نمي‌آورند ، اعمال ( نيكي كه انجام داده‌اند برباد مي‌رود و باطل و ) بيهوده مي‌شود . مگر چنين كساني جز در برابر كارهائي كه كرده‌اند ( و معاصي و كفري كه ورزيده‌اند ) پاداش داده مي‌شوند ؟‏

‏توضيحات : ‏

‏« لِقَآءِ » : ملاقات . روياروي شدن . مراد رستاخيز و حاضرشدن براي حساب و كتاب در پيشگاه خدا است . « حَبِطَتْ » : هدر رفت و ضائع شد . برباد رفت . « هَلْ يُجْزَوْنَ » : مراد اين است كه كارهاي خوبشان هدر مي‌رود و تنها كيفر اعمال بدشان نصيبشان مي‌شود .‏

آيه 148

‏متن آيه : ‏

‏ وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّهُ لاَ يُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏بعد از ( رفتن ) موسي ( به كوه طور براي مناجات رب غفور ) ، قوم او از زيورهايشان گوساله‌اي ساختند و آن را معبود خود گرفتند كه پيكر ( بي‌جاني ) بود و ( تنها با مهارتي كه سامري در آن به كار گرفته بود ) صداي گاو داشت . مگر نمي‌ديدند كه چنين پيكر گوساله‌گونه‌اي با آنان سخن نمي‌گويد و به راهي ايشان را راهنمائي نمي‌كند . ( به هر حال ، انديشه گاوپرستي پيشين و بت‌پرستي پسين ايشان گُل كرد و غيبت موسي را غنيمت شمردند و ) گوساله را به خدائي گرفتند و ( به خود ) ستم كردند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« حُلِّيهِمْ » : زيورهاي خود . زينت‌آلات خويش . « عِجْلاً » : گوساله‌اي . « جَسَداً » : پيكره‌اي . بدل يا عطف بيان است . به معني : سرخ رنگ هم آمده است كه از ( جَسَد ) به معني خون خشكيده ، زعفران و رنگهائي چون آن است . در اين صورت صفت است . « خُوَارٌ » : صداي گاو . « إتَّخَذُوهُ » : آن را معبود خود كردند . درباره گوساله سامري مراجعه شود به : ( بقره / 51 و 54 و 92 و 93 ، نساء / 153 ، طه / 85 - 91 ) .‏

آيه 149

‏متن آيه : ‏

‏ وَلَمَّا سُقِطَ فَي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏هنگامي كه پشيمان و سرگردان شدند و دانستند كه گمراه گشته‌اند ، گفتند : اگر پروردگارمان بر ما رحم نكند و ما را نيامرزد ، بيگمان از زيانكاران خواهيم بود .‏

‏توضيحات : ‏

‏« سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ » : بسي پشيمان شدند و افسوس فراوان خوردند . در اصل دست خود را گاز گرفتن و چانه بر دست ندامت افگندن است . واژه ( في ) به معني ( عَلي ) است .‏

آيه 150

‏متن آيه : ‏

‏ وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏هنگامي كه موسي ( از مناجات ) به پيش قوم خود خشمگين و اندوهناك بازگشت ، گفت : پس از ( رفتن من به مناجات ) چه بد جانشينيِ مرا انجام داديد . آيا بر فرمان پرودگارتان ( مبني بر انتظار رجوع من از ميعادگاه طور و مراعات پيمان خود با من ) شتاب ورزيديد ؟ موسي الواح را بينداخت و ( موي ) سر برادرش ( هارون ) را گرفت و آن را به سوي خود كشيد ( چرا كه او را مقصّر مي‌ديد . هارون ) گفت : اي پسر مادرم ! اين مردمان مرا درمانده و ناتوان كردند و نزديك بود مرا بكشند ، پس دشمنان را به من شاد مكن و مرا از زمره قوم ستم‌پيشه مدان .‏

‏توضيحات : ‏

‏« غَضْبَانَ » : خشمگين . حال اوّل است . « أَسِفاً » : اندوهگين . حال دوم است . « إبْنَ اُمَّ » : پسر مادر . اداي سخن بدين شيوه ، براي بر سر مهرآوردن و عطوفت است . منادا است و هر دو واژه به منزله يك واژه مركّب همچون ( خَمْسَه عَشَرَ ) بشمار آمده است . « لا تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَآءَ » : دشمنان را به من شاد مكن . از مصدر ( إِشْمات ) به معني مسرور كردن . ثلاثي مجرّد آن ( شَمَاتَة ) است ، به معني : از گرفتاري دشمن و مصيبت او شاد شدن .‏

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 101 - 150 اعراف  لینک ثابت
 [ 08:51:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 51 - 100 اعراف


آيه 51
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاء يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آن كساني كه ( به دنبال دين حق راه نيفتادند و بلكه ) خوشگذراني و بازي را آئين خود كردند ( و دين را مسخره پنداشتند و به بازيچه گرفتند ) و زندگي دنيا آنان را گول زد ( و جهان عاجل ، ايشان را از جهان آجل بازداشت ) ، پس امروز ايشان را ( از برخورداري از الطاف و انعام خود بي‌نصيب و آنان را ) از ياد مي‌بريم ، چون كه ايشان رسيدن به چنين روزي را از ياد بردند و آيات ( ديدنيِ جهان و خواندنيِ قرآن و سائر كتابهاي آسماني ) ما را انكار كردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً » : لَهْو و لعب را آئين خود كردند . دين خود را به بازي و شوخي گرفتند . « كَمَا » : همان گونه كه . چون كه . زيرا كه . حرف ( ك ) مي‌تواند براي تشبيه يا تعليل باشد . واژه ( ما ) در ( كَما ) و در ( وَ ما كانُوا . . . ) مصدري است و بعد از تأويل به مصدر چنين مي‌شود : كَنِسْيَانِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ . لِنِسْيانِهِمْ وَ جُحُودِهِمْ .‏

آيه 52
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بيگمان كتاب بزرگي ( به نام قرآن ) را براي ايشان فرستاده‌ايم كه با آگاهي ( كامل و شامل خدايانه خود از فطرت انسان و سرشت جهان ، احكام و معاني ) آن را توضيح داده و تبيين كرده‌ايم تا مايه هدايت ( ايشان به سوي سعادت ) و رحمت ( خدا در هر دو سرا ) براي كساني باشد كه مؤمنين ( بدان ) باشند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« فَصَّلْناهُ » : معاني و مفاهيم آن را اعم از عقائد و احكام و مواعظ ، مفصّلاً و مشروحاً بيان داشته‌ايم و روشن نموده‌ايم . « عَلي عِلْمِ » : آگاهانه . مشتمل بر دانش بسيار . حال ضمير فاعلي ( نا ) و به معني ( عالِمينَ ) و يا حال ضمير مفعولي ( هُ ) و به معني ( مُشْتَمِلاً عَلي عِلْمٍ كَثيرٍ ) است . « هُديً وَ رَحْمَةً » : مفعولٌ‌له يا حال ( كِتابٍ ) يا ضمير ( هُ ) است .‏

آيه 53
‏متن آيه : ‏
‏ هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَاء فَيَشْفَعُواْ لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا ( افراد بي‌باور ) انتظار جز اين را دارند كه سرانجام تهديدهاي كتاب خدا را مشاهده كنند ( و عقاب و عذاب موعود او را هم اينك ببينند ؟ ) . روزي چنين سرانجامي فرا مي‌رسد ( و عقاب و عذاب خدا گريبانگيرشان مي‌گردد . در آن روز ) آنان كه در دنيا آن را فراموش كرده‌اند و پشت گوش انداخته‌اند ، مي‌گويند : بيگمان پيغمبرانِ پروردگارمان آمدند و حق را با خود آوردند ( و ما و ديگران را به سوي آن دعوت كردند ، ولي ما بدان كافر شديم و اكنون پشيمانيم و راه چاره‌اي براي خود نمي‌دانيم ) آيا ميانجيگراني داريم كه براي ما ميانجيگري كنند ( و ما را از دست عذاب برهانند ؟ ) يا ( كاري كنند كه مجدّدا به جهان ) برگردانده شويم تا اعمالي انجام دهيم جداي از اعمالي كه قبلاً مي‌كرديم‌ ؟ ( ولي مگر ممكن است چنين شود ؟ ! آنان پاسخي براي خود نمي‌شنوند . چرا كه با غرور بيجا در دنيا ) ايشان خويشتن را زيانبار كرده‌اند و هستي خود را باخته‌اند ، و معبودهائي را كه به دروغ ساخته بودند همگي گم گشته‌اند و ناپديد شده‌اند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَأْوِيلَهُ » : سرانجام و عاقبت آن . مراد عقاب و عذابي است كه وعده داده مي‌شود . « مِن قَبْلُ » : قبلاً . در دنيا .‏

آيه 54
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگار شما خداوندي است كه آسمانها و زمين را در شش دوره بيافريد ، سپس بر تخت ( مركز فرماندهي جهان ) چيره شد ( و به اداره جهان هستي پرداخت ) . با ( پرده تاريك ) شب ، روز را مي‌پوشاند و شب شتابان به دنبال روز روان است . خورشيد و ماه و ستارگان را بيافريده است و جملگي مسخّر فرمان او هستند . آگاه باشيد كه تنها او مي‌آفريند و تنها او فرمان مي‌دهد . بزرگوار و جاويدان و داراي خيرات فراوان ، خداوندي است كه پروردگار جهانيان است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سِتَّةِ أيَّامٍ » : شش روز . مراد شش دوره از زمان است كه مقدار آنها را كسي جز خدا نمي‌داند . « إسْتَوَيا » : مستولي شد . استقرار يافت . چگونگي آن بر ما مجهول است و آنچه از آن مي‌فهميم اين است كه خداوند به فرمانروائي و اداره جهان پرداخت . « الْعَرْش‌ » : تخت سلطنت . آفريده سترگي است كه چگونگي آن بر ما مجهول است . « إِسْتَوي عَلي الْعَرْشِ » : كاملاً چيره شد و فرماندهي را به دست گرفت . « حَثِيثاً » : با سرعت . شتابان . حال فاعل ( يَطْلُبُهُ ) است . يا صفت مصدر محذوف است و تقدير چنين است : يَطْلُبُهُ طَلَباً حَثيثاً . « مُسَخَّرَاتٍ » : فرمانبرداران . فرمانبران . حال است . « الْخَلْقُ » : آفرينش . همه مخلوقات . « الأمْرُ » : فرماندهي . رهبري و گرداندن كار و بار مخلوقات و نظارت بر احوال و اوضاع آنها . « تَبَارَكَ اللهُ » : مقدّس و منزّه خدا است . خير و بركت مادي و معنوي خدا افزون و فراوان است . جاويد و بزرگوار خدا است . فعل ( تَبارَكَ ) از مصدر ( بَرَكَة ) به معني كثرت و زيادت يا به معني ثبوت و ماندگاري است .‏

آيه 55
‏متن آيه : ‏
‏ ادْعُواْ رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پروردگارِ خود را فروتنانه و پنهاني به كمك بخواهيد ( و در دعا با بلندگرداندن صدا يا درخواست چيز ناروا از حدّ اعتدال تجاوز مكنيد كه ) او تجاوزكاران را دوست نمي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَضَرُّعاً » : متواضعانه و خاشعانه . علني و آشكارا . حال ضمير ( و ) در فعل ( أُدْعُوا ) است و به معني مُتَضَرِّعِينَ است . « خُفْيَةً » : پنهاني . نهاني .‏

آيه 56
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏در زمين بعد از اصلاح آن ( توسّط خدا يا بر دست انبياء علي‌الخصوص محمّد مصطفي ) فساد و تباهي مكنيد . و خدا را بيمناكانه و اميدوارانه به فرياد خوانيد ؛ ( بيم از عدم پذيرش ، و اميد به رحمتش ) . بيگمان رحمت يزدان به نيكوكاران نزديك است . ( پس نيكوكار باشيد تا دعاي شما پذيرفته گردد و رحمت خدا شامل شما شود ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« خَوْفاً وَ طَمَعاً » : در حال خوف و رجا . از ترس عقاب و اميد به ثواب . هر دو واژه حال و به معني : خَآئِفِينَ وَ طَامِعِين مي‌باشند . « قَرِيبٌ » : مذكّر آمدنِ ( قَريبٌ ) به سبب كسب تذكير مضاف يعني ( رَحْمَةَ ) از مضاف‌اليه‌يعني ( اللهِ ) است . يا حمل فَعيل به معني فاعِل بر فَعيل به معني مَفْعُول است . ( نگا : روح‌المعاني ، اعراف / 56 ) .‏

آيه 57
‏متن آيه : ‏
‏ وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ كَذَلِكَ نُخْرِجُ الْموْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏او كسي است كه بادها را به عنوان مژده‌رسانهاي رحمت خود پيشاپيش مي‌فرستد ( تا مردمان را به باريدن باران كه مايه حيات و بيانگر لطف يزدان است مژده دهند ) . هنگامي كه بادها ابرهاي سنگين ( و پر آب را بر دوش خود ) برداشتند ، آنها را به خاطر ( آبياري ) زميني ( بي‌جنب و جوش و خشكيده همچون ) مرده مي‌رانيم و آب را در آنجا مي‌بارانيم و با آن هر نوع ميوه و محصولي را ( از خاك تيره ) پديد مي‌آوريم . و همان گونه ( كه زمين مرده را پرجنب و جوش و زنده مي‌كنيم ) مردگان را ( نيز از دل خاك ) بيرون مي‌آوريم ( و زندگي دوباره مي‌بخشيم . درباره اين امثال كه بيانگر نمونه معاد در اين دنيا است بينديشيد ) تا شما متذكّر شويد و عبرت گيريد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بُشْراً » : جمع بَشير ، مژده‌دهندگان . « بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ » : پيشاپيش باران رحمت خود . « أَقَلَّتْ » : برداشت . « سَحاباً » : ابرها . جمع سَحابَة . « ثِقَالاً » : جمع ثَقيلَة ، سنگين از آب فراوان . « سُقْنَا » : رانديم .‏

آيه 58
‏متن آيه : ‏
‏ وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذَلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏زمين خوب ( و داراي خاك مرغوب ) ، گياه آن به فرمان پروردگارش مي‌رويد و بالا مي‌گيرد ، امّا زمين بد ( و شوره‌زار ) از آن جز گياه ناچيز و كم‌سود نمي‌رويد . ( اين مثلي است در تأثيرِ وراثت ، تفاوتِ قابليّت در افراد ، نجابتِ خانوادگي ، و تأثير ايمان و كفر دودمان در زندگي زناشوئي . مردمان در فهم و ادراك ، همچون زمين خوب و بدند ) و ما براي شكرگزاران اين چنين آيات را بيان مي‌كنيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَكِداً » : پر درد سر و كم سود . حال ضمير مستتر در ( يَخْرُجُ ) است .‏

آيه 59
‏متن آيه : ‏
‏ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّيَ أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( پيوسته مشركان ، دشمنان حق بوده‌اند ، و كافران با پيغمبران جنگيده‌اند . از جمله ) ما نوح را به سوي قوم خود ( كه در ميانشان برانگيخته شده بود ) فرستاديم . او بديشان گفت : اي قوم من ! براي شما جز خدا معبودي نيست . پس تنها خدا را بپرستيد . من ( از شما و دلسوزتان مي‌باشم . قيامت و حساب و كتابي در ميان است و اگر نافرماني كنيد ) مي‌ترسم دچار عذاب آن روزِ بزرگ شويد ( و به دوزخ رويد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« يَوْمٍ عَظِيمٍ » : روز بزرگ كه قيامت است .‏

آيه 60
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اشراف و رؤساي قوم او گفتند : ما شما را ( دور از حق و ) در گمراهي و سرگشتگيِ آشكاري مي‌بينيم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْمَلأُ » : اشراف رؤساء و زعماء .‏

آيه 61
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گفت : اي قوم من ! هيچ گونه گمراهي در من نيست و دچار سرگشتگي هم نيستم . ولي من فرستاده‌اي از سوي پرودرگار جهانيانم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« ضَلالَةٌ » : كمترين گمراهي .‏

آيه 62
‏متن آيه : ‏
‏ أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏من مأموريّتهاي ( محولّه از سوي ) پروردگارم را به شما ابلاغ مي‌كنم و شما را پند و اندرز مي‌دهم و از جانب خدا چيزهائي ( به من وحي مي‌گردد و ) مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« رِسَالات‌ » : جمع رسالت ، چيزهائي كه پيغمبران را مأمور تبليغ آنها مي‌كنند .‏

آيه 63
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُواْ وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا تعجّب مي‌كنيد از اين كه ( كتاب آسماني پر ) اندرزي از سوي پروردگارتان بر زبان مردي از خودتان به شما برسد تا شما را بيم دهد و پرهيزگار شويد و ( در پرتو هراس از عذاب و عقاب ، و پرهيز از موجبات خشم خدا ) اميد آن باشد كه مشمول رحمت و رأفت گرديد ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« ذِكْرٌ » : پند و اندرز . در اينجا مراد كتاب آسماني است ( نگا : يوسف / 104 ، انبياء / 50 ) .‏

آيه 64
‏متن آيه : ‏
‏ فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْماً عَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏امّا آنان ( با وجود اين همه دلائل روشن ايمان نياوردند و ) او را تكذيب كردند . پس ما او و كساني را كه با وي در كشتي بودند نجات داديم ، و كساني را كه آيات ( خواندني و ديدني ) ما را تكذيب نمودند ، غرق كرديم ، چرا كه آنان مردمان ( كور دل و ) نابينائي بودند ( و حق را نمي‌ديدند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلَّذِينَ مَعَهُ » : كساني كه با او بودند . كساني كه پيروان او بودند . « فِي الْفُلْكِ » : در كشتي . با كشتي . « عَمِينَ » : جمع عَمي ، نابينايان . كوردلان .‏

آيه 65
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( همان گونه كه نوح را براي دعوت به توحيد به سوي قوم خود فرستاديم ، ) هود را هم به سوي قوم عاد كه خودش از آنان بود روانه كرديم . هود به قوم عاد گفت : اي قوم من ! خداي را بپرستيد و ( بدانيد ) جز او معبودي نداريد . آيا پرهيزگاري نمي‌ورزيد ؟ ( و نمي‌خواهيد با يكتاپرستي خويشتن را از شرّ و فساد در امان داريد ؟ ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَخَاهُمْ » : برادرشان . مراد اخوّت در جنس است . در ميان عربها رسم است كه خطاب به هم مي‌گويند : يا أَخا الْعَرَبِ . واژه ( أَخا ) مفعول فعل محذوف ( أَرْسَلْنا ) است .‏

آيه 66
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وِإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏رؤساء و اشراف كفرپيشه قوم او گفتند : ما شما را ابله مي‌دانيم‌ ؛ ( آخر اين چه دعوتي است كه راه انداخته‌اي و اين چه چيز است كه ما را بدان مي‌خواني‌ ؟ ! ) و ما شما را از زمره دروغگويان مي‌پنداريم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« سَفاهَة » : كم‌خردي . ابلهي . « مِنَ الْكَاذِبِينَ » : از زمره دروغگويان . اين سخن بيانگر اين است كه پيغمبران پيشين را هم دروغگو پنداشته‌اند و آنان را نيز تكذيب نموده‌اند .‏

آيه 67
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّي رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هود گفت : اي قوم من ! من ابله نيستم . بلكه من فرستاده‌اي از سوي پروردگار جهانيانم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَيْسَ بِي سَفَاهَة » : هيچ گونه سبك‌مغزي و كم‌خردي در من نيست .‏

آيه 68
‏متن آيه : ‏
‏ أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏من احكام و اوامر پروردگار خود را به شما مي‌رسانم و من اندرزگوي اميني براي شما هستم ( و در آنچه مي‌گويم يكرنگ و راستگويم و از خود چيزي نمي‌گويم ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« نَاصِحٌ » : نصيحت‌كننده . دلسوز . مخلص .‏

آيه 69
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَعَجِبْتُمْ أَن جَاءكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَسْطَةً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا تعجّب مي‌كنيد از اين كه ( كتاب آسماني پر ) اندرزي از سوي پروردگارتان بر زبان مردي از خودتان به شما برسد تا شما را بيم دهد . به ياد آوريد آن زماني را كه شما را بعد از قوم نوح وارثان زمين كرد و شما را در ميان مردمان از سلطنت شكوهمندتر و از مملكت فراختر و از قدرت جسماني بيشتري برخوردار كرد . پس نعمتهاي خدا را به ياد آوريد ( و شكر آنها را بگزاريد ) باشد كه رستگار شويد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْخَلْقِ » : مردمان ، آفريدگان . خلقت ، بنيه . « فِي الْخَلْقِ » : در ميان مردمان . از لحاظ بدني . « بَصْطَةً » = « بَسْطَةً » : توسعه ، گسترش . مفعول‌به يا تمييز است . « ءَالآءَ » : جمع إِلي ، نعمتها .‏

آيه 70
‏متن آيه : ‏
‏ قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏گفتند : آيا به پيش ما آمده‌اي ( و دست‌اندر كار تبليغ شده‌اي ) تا ما را بر آن داري كه بُتاني را رها سازيم كه پدرانمان آنها را پرستيده‌اند و تنها خدا را بپرستيم و بس‌ ؟ ! ( ما هرگز چنين نخواهيم كرد . ) پس چيزي را بر سر ما بياور كه ( در برابر نافرمانيِ از خود ) به ما وعده مي‌دهي ، اگر از راستگوياني .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَحْدَهُ » : تنها . يگانه . حال است . « نَذَرَ » : ترك كنيم . رها سازيم .‏

آيه 71
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤكُم مَّا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانتَظِرُواْ إِنِّي مَعَكُم مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏هود گفت : ( به سبب نافرماني و دشمنانگيتان با حق ) مسلّماً عذاب بزرگي و خشم سترگي از سوي پروردگارتان بر شما واقع مي‌شود و بيگمان دامنگيرتان مي‌گردد . آيا با من درباره بتهائي ستيزه مي‌كنيد كه از الوهيّت جز نامي ندارند و شما و نياكان شما بر آنها نام خدا گذارده‌ايد و معبودشان ناميده‌ايد ، و هيچ گونه حجّتي ( كه دالّ بر الوهيّت آنها باشد ) از جانب خدا در حقّ آنها نازل نشده است . ( اكنون كه چنين است ) در انتظار ( عذاب خدا ) باشيد و من هم با منتظرانِ ( شما چشم به راه نزول عذاب ) مي‌مانم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« وَقَعَ » : رخ داد . ثابت و واجب گرديد . « رِجْسٌ » : عذاب . « سُلْطَانٍ » : دليل و برهان .‏

آيه 72
‏متن آيه : ‏
‏ فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُواْ مُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ( عذاب طوفانِ باد دامنگيرشان گرديد ، و ما ) هود و مؤمناني را كه با او بودند در پرتو لطف و مرحمت خود رهائي بخشيديم ، و كساني را كه آيات ( خواندني و ديدني ) ما را تكذيب كردند و از زمره مؤمنان نشدند ، نابود و مستأصل گردانديم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَنجَيْنَا » : نجات داديم . « دَابِرَ » : آخر . تابع . قطعِ دابِر ، كنايه از استيصال و نابودكردن است ( نگا : انعام / 45 ) .‏

آيه 73
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوَءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( از زمره پيغمبران يكي هم ) صالح را به سوي قوم ثمود كه خودش از آنان بود فرستاديم . صالح بديشان گفت : اي قوم من ! خداي را بپرستيد ( و بدانيد كه ) جز او معبودي نداريد . هم اينك معجزه بزرگي ( بر صدق پيغمبري من ) از سوي پروردگارتان برايتان آمده است و ( آن ) اين شتر خدا است ( با ويژگيهاي خاصّ خود ) كه به عنوان معجزه‌اي براي شما آمده است ( و يك شتر عادي و معمولي نيست ) . پس آن را به حال خود واگذاريد تا در زمين هر كجا خواست بچرد ، و بدان آزاري مرسانيد كه ( اگر آزاري برسانيد ) عذاب دردناكي دچارتان مي‌گردد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بَيِّنَةٌ » : دليل . معجزه بزرگ و روشن . « ءَايَةً » : نشانه . معجزه . حال ناقه است . عامل آن معني اشاره است كه عامل معنوي است .‏

آيه 74
‏متن آيه : ‏
‏ وَاذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و به ياد داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان قوم عاد كرده است و در سرزمين ( حجر ، ميان حجاز و شام ) استقرار بخشيده است . ( سرزميني با دشتهاي مسطّح و حاصلخيز ، و با كوهستانهاي مستحكم و مستعدّي كه مي‌توانيد ) در دشتهاي آن كاخها برافرازيد و در كوههاي آن خانه‌ها بتراشيد و بسازيد . پس نعمتهاي خدا را به ياد داشته باشيد و در زمين ، تباهكارانه فساد راه مي‌ندازيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بَوَّأَ » : استقرار بخشيد . منزل و مأوي داد . « تَنْحِتُونَ » : مي‌تراشيد . « سُهُول‌ » : جمع سَهْل ، دشتها . « الْجِبَالَ بُيُوتاً » : واژه ( الْجِبالَ ) مي‌تواند مفعول باشد و ( بُيُوتاً ) حال بوده و تأويل به مشتقّ شود ؛ يعني انگار به معني ( مَسْكُونَةً ) باشد . يا اين كه ( الْجِبَالَ ) منصوب به نزع خافض بوده و ( بُيُوتاً ) مفعول بشمار آيد . « لا تَعْثَوْا » : فساد و تباهي مكنيد . « مُفْسِدِينَ » : حال است و براي تأكيد معني ( لا تَعْثَوْا ) به كار رفته است .‏

آيه 75
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اشراف و رؤساي متكبّر قوم او به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند گفتند : آيا واقعاً مي‌دانيد كه صالح فرستاده‌اي از جانب پروردگار خدا است‌ ؟ ( مستضعفان پاسخ دادند و ) گفتند : ما بدانچه او بدان مأموريّت يافته است ايمان داريم .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِسْتَكْبَرُوا » : تكبّر نمودند و بزرگي فروختند و حقّ را نپذيرفتند . « اسْتُضْعِفُوا » : ضعيف بشمار آمده بودند . مراد كساني است كه استثمار شده بودند . « لِمَنْ ءَامَنَ » : بدل جزء از كلّ براي ( لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا ) است .‏

آيه 76
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِيَ آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏مستكبران ( به مستضعفان ) گفتند : ولي ما بدانچه شما بدان ايمان داريد ، ايمان نداريم .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 77
‏متن آيه : ‏
‏ فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس شتر را پي كردند و از فرمان پروردگار خود سركشي نمودند و گفتند : اي صالح ! اگر ( راست مي‌گوئي ) از زمره پيغمبراني ، آنچه را كه به ما وعده مي‌دهي ( و عذابي را كه ما را از آن مي‌ترساني ) بر سر ما بياور !‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَقَرُوا » : پي‌كردند . شتر را ذبح كردند . « عَتَوْا » : سركشي كردند .‏

آيه 78
‏متن آيه : ‏
‏ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( در نتيجه ستيزه‌جوئي و طغيانگري ) زلزله‌اي ( قصرها و خانه‌هاي مستحكم ) ايشان را در برگرفت ( و زندگي پرزرق و برق آنان را در هم كوبيد ) و در شهر و ديار خود خشكيدند و مردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الرَّجْفَةُ » : زلزله . « جَاثِمِينَ » : بر زانوها افتادگان . پيكرهاي خشكيده و بي‌جان . « فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ » : صبحگاهان در خانه‌هاي خود اجسام بي‌جاني شدند و نقش بر زمين گشتند . با توجّه بدين معني ، ( أَصْبَحُوا ) تامّه است و ( جَاثِمِينَ ) حال است .‏

آيه 79
‏متن آيه : ‏
‏ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ( صالح با دلي پر اندوه ) از آنان روي برتافت و گفت : اي قوم من ! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و شما را پند دادم ، ولي شما اندرزگويان را دوست نمي‌داريد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تَوَلَّيا » : روي برتافت . ايشان را ترك كرد و رفت . ترك‌كردن آنان و سخن‌گفتن با ايشان ، مي‌تواند پيش از نزول بلا باشد ، و يا اين كه بعد از نزول بلا بوده و خطاب براي عبرت بازماندگان و اظهار تأسّف از وضع رقّت‌بار مردگان باشد . « رِسالَةَ » : پيام . آنچه پيغمبران براي تبليغ آن فرستاده مي‌شوند .‏

آيه 80
‏متن آيه : ‏
‏ وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏لوط را هم فرستاديم و او به قوم خود گفت : آيا كار بسيار زشت و پلشتي را انجام مي‌دهيد كه كسي از جهانيان پيش از شما مرتكب آن نشده است‌ ؟ !‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِذْ » : ظرف است براي ( أَرْسَلْنا ) و امتداد زماني دارد و مظروف مي‌تواند در برخي از اجزاء آن انجام گيرد . يا اين كه ( لُوطاً ) منصوب به فعل محذوف ( أُذْكُرْ ) است و . . .‏

آيه 81
‏متن آيه : ‏
‏ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَاء بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( جاي شگفت است كه ) شما به جاي زنان به مردان دل مي‌بازيد و با آنان مي‌آميزيد ! اصلاً شما مردمان تجاوزپيشه‌ايد ( و به انگيزه شهوت‌راني و هواپرستي از مرز فطرت در مي‌گذريد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« شَهْوَةً » : از روي شهوت . مفعول‌له است . « مِن دُونِ » به جاي .‏

آيه 82
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُم مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پاسخ قوم او جز اين نبود كه گفتند : اينان را از شهر و ديار خود بيرون كنيد . آخر اينان مردمان پاك و پرهيزگاري هستند !‏

‏توضيحات : ‏
‏« أُنَاسٌ » : مردمان . « يَتَطَهَّرُونَ » : پاكي را دوست مي‌دارند . زاهد و پرهيزگارند . البتّه اين سخن را براي تمسخر مؤمنان مي‌گفتند ، همان گونه كه عادت فاسقان و كافران مقتدر و ستم‌پيشه است ( نگا : هود / 87 ) .‏

آيه 83
‏متن آيه : ‏
‏ فَأَنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏پس ما لوط و مؤمنان بدو و خانواده او را نجات داديم ، مگر همسرش را كه او ( از خانواده خود گسيخته بود و به گمراهان پيوسته بود و لذا ) از جمله نابودشوندگان گرديد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أهْلَهُ » : خانواده و خويشاوندان لوط . گروندگان بدو . « الْغَابِرِينَ » : ماندگاران . هلاك‌شدگان . واژه ( غابر ) به كسي گفته مي‌شود كه همراهانش بروند و از ايشان بگسلد و باقي بماند . يا به معني رونده است و مراد از دنيارونده و هلاك‌شونده است .‏

آيه 84
‏متن آيه : ‏
‏ وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَراً فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏بر آنان باراني ( از سنگ ) بارانديم ( و ايشان را سنگباران كرديم ) بنگر كه سرانجام گناهكاران به كجا كشيد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ » : مراد باران غضب است‌ ؛ نه رحمت . و آن اين كه ، پس از زيرورو شدن شهر و ديارشان ، گدازه‌هائي از سنگ بر سرشان باريدن گرفت ( نگا : هود / 82 ، فرقان / 40 ) .‏

آيه 85
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَاءهُمْ وَلاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏شعيب را هم به سوي اهل مدين كه خود از آنان بود فرستاديم بديشان گفت : اي قوم من ! خدا را بپرستيد ( و بدانيد ) كه جز او معبودي نداريد . معجزه‌اي از سوي پروردگارتان ( بر صحّت پيغمبري من ) برايتان آمده است . ( پيام آسماني اين است كه در زندگي به ويژه در تجارت و معامله با ديگران راست و درست باشيد و ) ترازو و پيمانه را به تمام و كمال بكشيد و بپردازيد و از حقوق مردم چيزي نكاهيد ، و در زمين بعد از اصلاح آن ( توسّط خدا ، يا بر دست انبياء ) فساد و تباهي مكنيد . اين كار به سود شما است اگر ( به خدا و به حقيقت ، ) ايمان داريد .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَدْيَن‌ » : اسم قبيله‌اي است كه از نسل مَدْيان يكي از فرزندان ابراهيم مي‌باشند . اين نام به مسكن ايشان هم اطلاق شده است ( نگا : قصص / 45 ) . « بَيِّنَةٌ » : دليل . معجزه . نوع اين معجزه مانند بسياري از معجزات ديگر روشن نشده است . « لا تَبْخَسُوا » : كم مكنيد . نكاهيد .‏

آيه 86
‏متن آيه : ‏
‏ وَلاَ تَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏شما بر سر راهها ( ي منتهي به حق و هدايت و عمل صالح ) منشينيد تا مؤمنان به خدا را بترسانيد و از راه الله بازداريد و آن ( راه مستقيم ) را كج بنمائيد ( و خود به راه معوجّ منحرف گرديد ) . به خاطر آوريد آن زماني را كه اندك بوديد و خداوند ( بر اثر تلاش شبانه‌روزي خودتان نيروي انساني و قدرت مالي ) شما را افزون كرد . و نيز بنگريد كه سرانجام كار مفسدان ( هميشه به كجا انجاميده و عاقبت ) چگونه گشته است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« تُوعِدُونَ » : مي‌ترسانيد . « تَبْغُونَها عِوَجاً » : آن راه را كج مي‌خواهيد . مراد اين است كه راه خدا را در نظر مردم كج نشان مي‌دهيد ، و خودتان نيز راهي جدا از راه راست را در پيش مي‌گيريد .‏

آيه 87
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِن كَانَ طَآئِفَةٌ مِّنكُمْ آمَنُواْ بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَآئِفَةٌ لَّمْ يْؤْمِنُواْ فَاصْبِرُواْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏و اگر دسته‌اي از شما بدانچه مأمور بدان هستم ايمان بياورد ( و پيغمبري مرا بپذيرد ) ، و دسته‌اي ايمان نياورد ( و تنها به زندگي اين جهان بچسبد ) منتظر باشيد تا خداوند ميان ما داوري‌كند ، و او بهترينِ داوران است .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الْحَاكِمِينَ » : داوران . قضات .‏

آيه 88
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اشراف و سران متكبّر قوم شعيب ( كه خويشتن را بالاتر از آن مي‌دانستند كه دين خدا را بپذيرند ، بدو ) گفتند : اي شعيب ! حتماً تو و كساني را كه با تو ايمان آورده‌اند از شهر و آبادي خود بيرون مي‌كنيم مگر اين كه به آئين ما درآئيد . شعيب گفت : آيا ما به آئين شما در مي‌آئيم در حالي كه ( آن را به سبب باطل و نادرست بودن ) دوست نمي‌داريم و نمي‌پسنديم‌ ؟ ! ( هرگز چنين كاري ممكن نيست ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَوْ » : يا اين كه . مگر اين كه . « لَتَعُودُنَّ » : در مي‌آئيد و مي‌پذيريد . برمي‌گرديد . فعل ( لَتَعُودُنَّ ) مي‌تواند از افعال ناقصه و به معني ( لَتَصِيرُنَّ ) بوده و يا از افعال تامّه باشد . « مِلَّة » : دين . آئين . « لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا » : به آئين ما در مي‌آئيد . به آئين ما برمي‌گرديد . با توجّه به معني دوم ، برگشتن شعيب به آئين ايشان ، از راه تغليب و قلمدادكردن او از زمره مؤمنان است ، و يا اين كه به ظنّ اشراف و رؤساي قوم است ، والاّ به سبب عصمت انبياء نه تنها شعيب بلكه هيچ پيغمبري پيش از نبوّت هم مشرك نبوده است تا دوباره به شرك برگردد .‏

آيه 89
‏متن آيه : ‏
‏ قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَا إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر ما به آئين شما درآئيم ، بعد از آن كه خدا ما را از آن نجات بخشيده است ، مسلّماً به خدا دروغ بسته‌ايم ( و به گزاف خويشتن را پيروان آئين آسماني ناميده‌ايم ) . ما را نسزد كه بدان درآئيم ، مگر اين كه خدا كه پروردگار ما است بخواهد ( كه هرگز چنين چيزي را هم نخواهد خواست ) . علم پروردگار ما همه چيز را در بر گرفته است ( و او با مرحمت و محبّتي كه نسبت به مؤمنان دارد ، ايمان ما را محفوظ مي‌فرمايد . لذا ) ما تنها بر خدا توكّل داشته ( و هم بدو پشت مي‌بنديم ) . پروردگارا ! ميان ما و قوم ما به حق داوري كن ( حقي كه سنّت تو در داوري ميان محِقّينِ مصلِحين و مبْطِلينِ مفسدين ، بر آن جاري است ) و تو بهترينِ داوراني ( چرا كه بر همه‌چيز آگاه و بر هر چيز توانائي ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إِلاّ أَن يَشَآءَ اللهُ » : ذكر اين قيد براي يادآوري اين مطلب است كه خدا قادر مطلق است و هرچه بخواهد شدني است ، ولي سنّت خدا برابر عدل انجام مي‌گيرد و لذا هرگز چنين دستوري را صادر نمي‌فرمايد . يا اين كه بيان اين سخن از سوي شعيب ، محض تواضع و تأدّب با خدا و فرمانبريِ بي‌چون و چرا از ذات ذوالجلال است . همان گونه كه پيغمبر ما به هنگام دعا مي‌فرمود : « يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَليا دِينِكَ » : در صورتي كه مي‌دانست خداوند دل او را بر ايمان ثابت و ماندگار مي‌دارد . « إِفْتَحْ » : داوري كن ( نگا : شعراء / 118 ) . « الْفَاتِحِينَ » : قضات . داوران .‏

آيه 90
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَّخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اشراف و سران كافر قوم او ( خطاب به پيروان خود ) گفتند : اگر از شعيب پيروي كنيد در اين صورت شما ( هم به سبب گرويدن به آئيني كه آباء و اجدادتان بر آن نبوده‌اند ، شرف و ثروت خود را از دست مي‌دهيد و ) زيانكار مي‌گرديد .‏

‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 91
‏متن آيه : ‏
‏ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( در نتيجه ستيزه‌جوئي و طغيانگري ) زلزله‌اي ( قصرها و خانه‌هاي ) ايشان را در برگرفت ( و زندگي پرزرق و برق آنان را درهم كوبيد ) و در شهر و ديار خود خشكيدند و مردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« الرَّجْفَةُ » ، « أَصْبَحُوا » ، « جَاثِمِينَ » : ( نگا : اعراف / 78 ) .‏

آيه 92
‏متن آيه : ‏
‏ الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْباً كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْباً كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏كساني كه شعيب را تكذيب كردند ( آن چنان نابود شدند و شهر و ديارشان ويران گرديد كه ) گوئي هرگز در آنجا نبوده و سكونت نگزيده‌اند . كساني كه شعيب را تكذيب كردند ( و گمان مي‌بردند آنان كه از شعيب پيروي كنند زيانكار مي‌شوند ، خودشان سعادت دنيا و آخرت را از دست دادند و ) زيانمند شدند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَلَّذِينَ » : مبتدا است . خبر آن جمله ( كَأَن لَّمْ يَغْنَوْا ) مي‌باشد . « لَمْ يَغْنَوْا » : بسر نبرده‌اند . نبوده‌اند .‏

آيه 93
‏متن آيه : ‏
‏ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس شعيب از آنان روي برتافت و گفت : اي قوم من ! من پيامهاي پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم ( و در حق شما خيرخواهي نمودم . ولي حق را نشنيديد و جز بر طغيان و عصيان نيفزوديد ) پس با اين حال چگونه بر حال قوم بي‌ايمان ( و بي‌ديني چون شما ) اندوه بخورم‌ ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« ءَاسَيا » : محزون مي‌شوم . غم و اندوه مي‌خورم . فعل مضارع ، متكلّم وحده ، ثلاثي مجرّد ، از ماده ( أسي ) و از باب چهارم است .‏

آيه 94
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏ما به هيچ آبادي و شهري پيغمبري نفرستاده‌ايم ( كه او اهل آنجا را به دين راستين خدا خوانده باشد و ايشان از پذيرش دعوت او سرپيچي نموده باشند ) مگر اين كه ساكنان آن را به شدائد و مصائب گرفتار ساخته‌ايم تا اين كه ( به خود آيند و زير ضربات حوادث و فشار مشكلات ، فطرت آنان بيدار و نياز به پروردگار در زواياي وجودشان پرتوافكن شود و دست دعا به سوي خدا بردارند و خالصانه به درگاه الله ) تضرّع و زاري‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« قَرْيَةٍ » : مراد شهر بزرگي است كه مركز فرماندهي امراء و پايتخت رؤساء باشد . « وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ » : در اين كلام حذفي وجود دارد ، از قبيل : فَكَذَّبَهُ أَهْلُهَا . « يَضَّرَّعُونَ » : خشوع و خضوع كنند . فروتني و فرمانبرداري كنند . توبه و انابت كنند . فعل مضارع از باب تفعّل است . « الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ » : ( نگا : بقره / 177 و 214 ) .‏

آيه 95
‏متن آيه : ‏
‏ ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏سپس ( هنگامي كه اين هشدارها و بيدارباشها در آنان اثر نگذاشت ، ايشان را به فراواني نعمت و اعطاء سلامت آزموديم و ) بدي را به نيكي ( و بلا را به رفاه ) تبديل كرديم تا بدانجا كه ( از لحاظ اموال و انفس ) فزوني گرفتند و ( به سبب ناداني مغرور شدند و لاف‌زنان ) گفتند : به پدران و نياكان ما هم خوشي و ناخوشي و ثروتمندي و مستمندي دست داده است ( و اين روزگار است كه گاهي به انسان رو مي‌كند و گاهي به انسان پشت مي‌كند و اصلاً سعادت و شقاوت ما در دست خدا نيست ! چون با پتك بلا بيدار نشدند و شكر نعمت هم نگفتند ) پس ناگهاني ايشان را ( به عذاب و عقاب ) گرفتيم و نفهميدند ( كه چه شد و چرا چنين گشت ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« عَفَوْا » : فزوني يافتند چه در اموال و چه در انفس . براي فهم بيشتر اين آيه مراجعه شود به ( انعام / 42 - 45 ، مؤمنون / 77 ، زخرف / 75 ) .‏

آيه 96
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏اگر مردمان اين شهرها و آباديها ( به خدا و انبياء ) ايمان مي‌آوردند و ( از كفر و معاصي ) پرهيز مي‌كردند ، ( درگاه خيرات و ) بركات آسمان و زمين را بر روي آنان مي‌گشوديم ( و از بلايا و آفات به دورشان مي‌داشتيم ) ولي آنان به تكذيب ( پيغمبران و انكار حقائق ) پرداختند و ما هم ايشان را به كيفر اعمالشان گرفتار و مجازات نموديم ( و عبرت جهانيانشان كرديم ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« أَخَذْنَاهُمْ » : ايشان را مجازات كرديم و كيفر داديم . « بِمَا » : به سبب كاري كه . به سبب چيزي كه .‏

آيه 97
‏متن آيه : ‏
‏ أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَآئِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا مردمان اين شهرها و آباديها ( كه دعوت پيغمبران را نپذيرفتند و به جاي ايمان بر كفر و معاصي افزودند ، از اين ) ايمن شدند كه عذاب ما شبانه به سراغ آنان رود ، در حالي كه ايشان غرق در خواب باشند ؟ ( شگفتا كه از مكافات عمل غافل شدند ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« بَأْس‌ » : عذاب ( نگا : غافر / 29 و 85 ) . « بَيَاتاً » : شب هنگام . در حالي كه شب را مي‌گذراندند ( نگا : اعراف / 4 ) .‏

آيه 98
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ يَلْعَبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏يا اين كه مردمان اين شهرها و آباديها ايمن شدند از اين كه عذاب ما چاشتگاهان به سراغشان آيد ، در حالي كه ( به انجام كارهاي بي‌ارزشي مشغولند كه انگار ) سرگرم بازي هستند ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« ضُحيً‌ » : وقت چاشتگاه . مي‌شود مراد تمام روز هم باشد .‏

آيه 99
‏متن آيه : ‏
‏ أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا آنان از چاره نهاني و مجازات ناگهاني خدا ايمن و غافل شده‌اند ؟ در حالي از چاره نهاني و مجازات ناگهاني خدا جز زيانكاران ( و از دست‌دهندگان عقل و انسانيّت ) ايمن و غافل نمي‌گردند .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مَكْرَ » : چاره نهاني و مجازات ناگهاني . مراد از مكر خدا در حق بندگان اين است كه ايشان را در ناز و نعمت و كفر و معاصي آزاد مي‌گذارد و به ناگاه تازيانه عذاب را بر آنان مي‌نوازد و كار ايشان را مي‌سازد ( نگا : آل‌عمران / 54 ) .‏

آيه 100
‏متن آيه : ‏
‏ أَوَلَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الأَرْضَ مِن بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَاء أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏آيا براي كساني كه زمين را از صاحبان قبلي آن به ارث مي‌برند ( و جانشين ديگران مي‌گردند ) روشن نشده است كه اگر بخواهيم آنان را ( همچون پيشينيان ) به سبب گناهانشان نشانه تير بلا مي‌گردانيم و بر دلهايشان مهر مي‌نهيم تا ديگر ( صداي حق را ) نشنوند ( و آهسته آهسته رهسپار دوزخ شوند ) ؟‏

‏توضيحات : ‏
‏« لَمْ يَهْدِ » : روشن نشده است و معلوم نگشته است . خداوند ايشان را رهنمود و متوجّه نكرده است . فاعل آن مي‌تواند ضمير مستتر ( هُوَ ) بوده و به ( الله ) برگردد ، و مفعول آن جمله ( أَن لَّوْ نَشَآءُ ) باشد . يا اين كه فاعل آن جمله ( أَن لَّوْ نَشَآءُ ) بوده و فعل لازم بشمار آيد . « أَصَبْنَاهُمْ » : ايشان را نشانه تير بلا مي‌گردانيم . آنان را دچار مصيبت مي‌كنيم و نابودشان مي‌سازيم . « نَطْبَعُ » : مهر مي‌نهيم ( نگا : نساء / 155 ) . « لا يَسْمَعُونَ » : اندرز نمي‌پذيرند . صداي حق را نمي‌شنوند و نصائح را در گوش نمي‌گيرند .‏

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 51 - 100 اعراف  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 1 - 50 اعراف


آيه 1
‏متن آيه : ‏
‏ المص ‏
‏ترجمه : ‏
‏الف . لام . ميم . صاد .‏
‏توضيحات : ‏
‏ذكر حروف مقطّعه در اوائل برخي از سوره‌ها ، علاوه از جلب توجّه شنوندگان ، و دعوت آنان به سكوت و استماع ، عربها را فرياد مي‌دارد كه اين قرآن از همان حروف هجائي فراهم آمده است كه شما گفتار و نوشتار خود را بدان اداء مي‌كنيد . پس اگر درباره آسماني‌بودن قرآن دچار شكّ و ترديديد ، سوره‌اي همچون يكي از سوره‌هاي آن را بسازيد و ارائه دهيد ، و . . . ( نگا : بقره / 23 ) .‏
آيه 2
‏متن آيه : ‏
‏ كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( اين قرآن ) كتابي است كه از ( سوي يزدان جهان ) بر تو نازل شده است و نبايد از ناحيه آن هيچ گونه نگراني و ناراحتي به خود راه دهي . ( نه نگراني از ناحيه بار سنگين رسالتي كه بر دوش داري و نه از جانب عكس‌العملهائي كه دشمنان سرسخت در برابر آن نشان مي‌دهند ، و نه از سوي نتيجه و برداشتي كه از تبليغ اين رسالت انتظار مي‌رود . چرا كه هدف از نزول اين قرآن اين است ) كه بدان ( كافران را از عواقب شوم افكار و اعمالشان ) بترساني ، و مؤمنان را پند و اندرز دهي .‏
‏توضيحات : ‏
‏« لِتُنذِرَ » : متعلّق به ( أُنزِلَ ) است . « ذِكْرَيا » : پند و اندرز دادن . پنددهنده و اندرزگو . اين واژه مصدر و به معني ( تذكير ) است . مجرور بوده و عطف بر محلّ ( لِتُنذِرَ ) است . تقدير چنين مي‌شود : لِلإِنذَارِ وَ التَّذْكِيرِ . يا اين كه ( ذِكْري ) به معني اسم فاعل يعني ( مذكّر ) است . مرفوع بوده و خبر مبتداي محذوف است . تقدير چنين مي‌شود : وَ هُوَ ذِكْري لِلْمُؤْمِنينَ . و . . .‏
آيه 3
‏متن آيه : ‏
‏ اتَّبِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَلاَ تَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏از چيزي پيروي كنيد كه از سوي پروردگارتان بر شما نازل شده است ، و جز خدا از اولياء و سرپرستان ديگري پيروي مكنيد ( و فرمان مپذيريد ) . كمتر متوجّه ( اوامر و نواهي خدا ) هستيد ( و كمتر پند مي‌گيريد ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« مِن دُونِهِ » : بجز او . به جاي او . ضمير ( هِ ) به ( رَبِّ ) برمي‌گردد . اگر مرجع آن ( ما ) باشد ، پيش از ( اَوْلِيَآءَ ) مضافي چون ( أَباطيل ) محذوف است . در اين صورت معني چنين مي‌شود : جز از وحي آسمان ، از ياوه‌سرائي سرپرستان ديگري پيروي مكنيد . « قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ » : كمتر پند مي‌گيريد و متذكّر مي‌گرديد . راجع به قوانين و احكام الهي چندان چيزي نمي‌دانيد . گاه‌گاهي يادآور و پندپذير مي‌گرديد . ( قَلِيلاً ) صفت موصوف محذوفي چون ( زَمَاناً ) يا ( تذكّراً ) است و ( ما ) زائد و براي تأكيد قلّت است .‏

آيه 4
‏متن آيه : ‏
‏ وَكَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏چه بسيار شهرها و آباديهائي كه آنها را ( به سبب گناهان فراوان ساكنان آنجاها ) ويران كرده‌ايم و عذاب ما مردمان آنجاها را در برگرفته است ، در شبانگاهان ( كه در خواب ناز بوده‌اند ، مانند قوم لوط ) يا در چاشتگاهان كه به استراحت پرداخته‌اند ( مانند قوم شعيب ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« كَمْ » : چه بسيار . « قَرْيَةٍ » : شهر . روستا . در اينجا مراد ساكنان شهر يا روستا است . « بَأْس‌ » : عذاب . « بَيَاتاً » : شب هنگام . در حالي كه شب را مي‌گذراندند . اين واژه مي‌تواند مفعول‌فيه بوده و يا اين كه مصدر و به معني ( بائِتينَ ) و حال باشد . « قَآئِلُونَ » : خفتگان در نيمروز . استراحت‌كنندگان در چاشتگاه . از ماده ( قَيْل ) .‏

آيه 5
‏متن آيه : ‏
‏ فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءهُمْ بَأْسُنَا إِلاَّ أَن قَالُواْ إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏در آن موقع كه عذاب ما به سراغ ايشان آمده است ، دعا و استغاثه‌اي جز اين نداشته‌اند كه گفته‌اند : واقعاً ما ستمكار بوده‌ايم ( و با دست خود بر خود ستم كرده‌ايم و هم اينك پشيمانيم و چشم به راه عفو يزدانيم ! امّا بدين هنگام پشيماني را چه سود ؟ ! ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« دَعْوَاهُمْ » : دعاي ايشان . استغاثه آنان .‏

آيه 6
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ ‏

‏ترجمه : ‏
‏( در روز قيامت ) به طور قطع از كساني كه پيغمبران به سوي آنان روانه شده‌اند مي‌پرسيم ( كه آيا پيام آسماني به شما رسانده شده است يا خير و چگونه بدان پاسخ داده‌ايد ؟ ) و حتماً از پيغمبران هم مي‌پرسيم ( كه آيا پيام آسماني را رسانده‌ايد و از مردمان در قبال فرمان يزدان چه شنيده و چه ديده‌ايد ؟ ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« الْمُرْسَلِينَ » : فرستادگان . پيغمبران .‏

آيه 7
‏متن آيه : ‏
‏ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِم بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَآئِبِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏مسلّماً ( اعمال همه را مو به مو و ) آگاهانه براي آنان شرح مي‌دهيم‌ ؛ چرا كه ما از آنان به دور نشده‌ايم ( و همه‌جا حاضر و ناظر كردار و رفتارشان بوده‌ايم ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« عَلَيْهِمْ » : براي همه مردمان . براي پيغمبران ، در توضيح پاسخ ايشان به خدا : لا عِلْمَ لَنا ( نگا : مائده / 109 ) . « بِعِلْمٍ » : آگاهانه . از روي علم . « مَا كُنَّا غَآئِبِينَ » : غائب نبوده‌ايم . غافل و بي‌خبر نبوده‌ايم .‏

آيه 8
‏متن آيه : ‏
‏ وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏سنجش درست ( و دقيق اعمال ) در آن روز انجام مي‌گيرد . پس هر كه ( كفّه حسنات ) ترازوي او سنگين شود ( و بر كفّه سيّئات او رجحان پذيرد ) اين چنين كساني رستگارند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« الْوَزْنُ » : وزن‌كردن . سنجش . مبتدا است و خبر آن ( يَوْمَئِذٍ ) است . « الْحَقُّ » : صحيح . درست . صفت ( الْوَزْنُ ) است . اين صفت و موصوف ، معني مبتدا و خبر نيز مي‌دهند . يعني : وزن‌كردن اعمال در آن روز صحيح است . « مَوَازِين‌ » : جمع ميزان : ترازوها . و جمع موزون : سنجيده‌ها .‏

آيه 9
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يِظْلِمُونَ ‏
ترجمه : ‏
‏و كسي كه ( كفّه حسنات او از كفّه سيّئات ) ترازوي او سبك شود ، اين چنين كساني به سبب پيوسته انكار كردن آيات ما ( سرمايه وجود ) خود را از دست داده‌اند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« خَسِرُوا » : از دست داده‌اند . زيانكار و بي‌بهره نموده‌اند . « يَظْلِمُونَ » : ظلم در اينجا در معني تكذيب و انكار به كار رفته است .‏

آيه 10
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏شما را در زمين مقيم كرده‌ايم و قدرت و نعمتتان داده‌ايم ، و وسائل زندگيتان را در آن مهيّا نموده‌ايم ، ( امّا شما در برابر نعمتهاي فراوان ) بسيار كم سپاسگزاري مي‌كنيد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« مَكَّنَّاكُمْ » : شما را قدرت و نعمت داديم . و قوّه و سلطه بخشيديم . به شما مكان و مأوي داديم . « مَعَايِشَ » : جمع مَعيشة و مَعاش ، وسائل زندگي و مايه بقاء . از قبيل : خوردنيها و نوشيدنيها .‏

آيه 11
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( آدم ، جدّ نخستين ) شما را آفريديم و سپس صورتگري كرديم . بعد از آن به فرشتگان ( و از جمله ابليس كه در صف آنان قرار داشت ، ولي از ايشان نبود ) گفتيم : براي آدم سجده ( خضوع و تواضع ) كنيد ( و بزرگ و گراميش داريد ) . پس ( همه فرشتگان به فرمان يزدان ) سجده كردند ( و تعظيم و تكريم به جاي آوردند ) مگر ابليس كه ( از جنّيان بود و فرمان نبرد و ) سجده نكرد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« خَلَقْنَاكُمْ » : شما را آفريديم . در اينجا مراد اين است كه : اصل شما يعني نياي نخستينتان را آفريديم ( نگا : حجر / 28 - 33 ) . صيغه جمع براي تعظيم آدم است كه ابوالبشر است . « صَوَّرْنا » : صورت‌بندي و صورتگري كرديم . آدم را از خاك آفريديم و جان به كالبدش دميديم و پيكر زيبا و قامت رعنا و انديشه والا بدو داديم . « إِلآّ إِبْلِيسَ » : مگر اهريمن . مستثني منقطع است . زيرا كه ابليس از جنس فرشتگان نيست ( نگا : كهف / 50 و حجر / 27 ) .‏

آيه 12
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند به او ) گفت : چه چيز تو را بازداشت از اين كه سجده ببري ، وقتي كه من به تو دستور ( تعظيم و تواضع براي آدم ) داده‌ام‌ ؟ ( ابليس از روي عناد و تكبّر پاسخ ) گفت : من از او بهترم . چرا كه مرا از آتش آفريده‌اي و او را از خاك . ( و آتش كجا و خاك كجا ! ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« مَا مَنَعَكَ ؟ » : چه چيز تو را باز داشت‌ ؟ چه چيز مانع شد ؟ « طِينٍ » : گِل ( نگا : صافّات / 11 ) . خاك ( نگا : آل‌عمران / 59 ) . زيرا خاك عام است و بر گِل و غيرگِل اطلاق مي‌شود . استعمال ( طين ) در اينجا چه بسا اشاره به مرحله‌اي از مراحل تدريجي خِلقت آدم باشد .‏

آيه 13
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند بدو ) گفت : پس از اين ( بهشت آسماني يا بهشت زميني ، يا از ميان فرشتگان ، و يا از اين منزلت و مرتبت ) فرود آي ! تو را نرسد كه در اين ( مكان دل‌آرا ، و جايگاه والا ، نافرماني كني و ) تكبّر ورزي . پس بيرون رو ، تو از زمره خواراني ( و جاي تو در ميان اشرار است ، نه در ميان اخيار ) .‏

‏توضيحات : ‏
‏« إهْبِطْ » : فرود آي . پائين رو . تنزّل كن . « مِنْها » : از آن . مرجع ( ها ) واژه ( جَنَّة ) مفهوم از مقام است ، همان گونه كه در آيه 61 سوره نحل ، ( ها ) به ( أَرْضِ ) مفهوم از مقام برمي‌گردد : وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَّا تَرَكَ عَلَيْها مِن دآبَّةٍ . مراد از ( جَنَّة ) بهشت موعود ، يا بهشت موجود در زمين است . يا اين كه مرجع ( ها ) منزلت و مرتبت و يا ( مَلائِكَة ) در آيه 11 است . « الصَّاغِرينَ » : خواران ، افراد پست و حقير . از مصدر ( صَغار ) به معني ذُلّ ( نگا : انعام / 124 ) .‏

آيه 14
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( اهريمن ) گفت : مرا تا روزي مهلت ده و زنده بدار كه ( قيامت نام است و مردمان در آن زنده مي‌شوند و از گورها ) برانگيخته مي‌گردند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« أَنظِرْني‌ » : مرا مهلت ده . مراد اين كه مرا زنده بدار و مميران .‏
آيه 15
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ إِنَّكَ مِنَ المُنظَرِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند ) گفت : شما از زمره مهلت يافتگاني ( و مدّتهاي مديد در زمين ماندگار مي‌ماني ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« الْمُنظَرِينَ » : مهلت‌يافتگان . مهلت داده‌شدگان .‏

آيه 16
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( اهريمن ) گفت : بدان سبب كه مرا گمراه داشتي ، من بر سر راه مستقيم تو در كمين آنان مي‌نشينم ( و با هرگونه وسائل ممكن در گمراهي ايشان مي‌كوشم ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« أَغْوَيْتَنِي‌ » : مرا گمراه ساختي . حكم گمراهي درباره‌ام صادر كردي . « صِرَاط‌ » : راه . منصوب به نزع خافض است و در اصل ( عَلي صِراطِكَ ) است . مي‌تواند مفعول‌فيه نيز باشد .‏

آيه 17
‏متن آيه : ‏
‏ ثُمَّ لآتِيَنَّهُم مِّن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏سپس از پيش‌رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ ( و از هر جهت كه بتوانم ) به سراغ ايشان مي‌روم و ( گمراهشان مي‌سازم و از راه حق منحرفشان مي‌نمايم . تا بدانجا كه ) بيشتر آنان را ( مؤمن به خود و ) سپاسگزار نخواهي يافت .‏
‏توضيحات : ‏
‏« أَيْمان » : جمع يَمين ، طرف راست . « شَمَآئِل‌ » : جمع شِمال ، طرف چپ .‏

آيه 18
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْؤُوماً مَّدْحُوراً لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند ) گفت : خوار و حقير و رانده و ذليل از اين ( جايگاه قدس و قدسيان ) بيرون رو . سوگند مي‌خورم ، دوزخ را از تو و از همه كساني پر مي‌سازم كه از تو پيروي كنند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« مَذْؤُوماً » : مذموم . ننگين . حقير . حال اوّل براي ضمير مستتر در فعل ( أُخْرُجْ ) است . « مَدْحُوراً » : مطرود . رانده شده . حال دوم است . « مِنكُمْ » : از شما . در اصل : ( مِنكَ وَ مِنْهُمْ ) است و از راه تغليب ضمير مخاطب به كار رفته است .‏

آيه 19
‏متن آيه : ‏
‏ وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏اي آدم ! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد و در هر كجا كه خواستيد ( بگرديد و از نعمتهاي آن ) بخوريد ، ولي به اين درخت ، نزديك نشويد ( و از آن نخوريد ، كه اگر چنين كنيد ) از زمره ستمكاران خواهيد شد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« حَيْثُ » : هرجا . « الشَّجَرَةَ » : درخت . بوته گياه ( نگا : صافّات / 146 ) . خداوند نوع درخت يا گياه مورد نظر را مشخّص نفرموده است .‏

آيه 20
‏متن آيه : ‏
‏ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏سپس اهريمن آنان را وسوسه كرد تا ( مخالفت با فرمان خدا را در نظرشان بيارايد و لباسهايشان را از تن به در آورد و برهنه و عريانشان سازد ) و عورات نهان از ديده آنان را بديشان نمايد ، و ( بدين منظور ) گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت باز نداشته است ، مگر بدان خاطر كه ( اگر از اين درخت بخوريد ) دو فرشته مي‌شويد ، و يا اين كه ( جاودانه مي‌گرديد و ) از زمره جاويدانان ( در اين سرا ) خواهيد شد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« لِيُبْدِيَ » : تا ظاهر و آشكار سازد . « وُورِيَ » : مستور شده است . پوشيده گشته است . مجهول فعل ماضي ( واري ) از مصدر ( مُواراه ) است . « سَوْءَات‌ » : جمع ( سَوْءَة ) ، عورت . شرمگاه .‏

آيه 21
‏متن آيه : ‏
‏ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏و براي آنان بارها سوگند خورد كه من خيرخواه شما هستم .‏
‏توضيحات : ‏
‏« قَاسَمَ » : سوگند خورد . بارها سوگند خورد . « النَّاصِحِينَ » : خيرخواهان . مخلصان .‏

آيه 22
‏متن آيه : ‏
‏ فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَّكُمَا إِنَّ الشَّيْطَآنَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ ‏
‏ترجمه : ‏
‏پس آرام آرام آنان را با مكر و فريب ( به سوي نافرماني و خوردن از آن درخت ) كشيد . هنگامي كه از آن درخت چشيدند ، عورات خويش بديدند ، و ( براي پوشاندن شرمگاه‌هاي خود ) شروع به جمع‌آوري برگهاي ( درختان ) بهشت كردند و آنها را بر خود افكندند . پروردگارشان ( به سرزنش ايشان پرداخت و خطاكاري آنان را متذكّر شد و ) فريادشان زد كه آيا شما را از آن درخت نهي نكردم و به شما نگفتم كه اهريمن دشمن آشكارتان است ( و خير شما را نمي‌خواهد ؟ ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« فَدَلاّهُمَا » : فعل ( دَلّي ) از ماده ( دلو ) ، يعني : اهريمن آن دو را آهسته آهسته از درجه و مقام والايشان فرود آورد و از شاخسار اطاعت به چاهسار معصيت انداخت . يا فعل ( دَلّي ) در اصل ( دلل ) و مضاعف بوده و لام دوم به ياء تبديل شده است . در اين صورت معني چنين مي‌شود : اهريمن آن دو را بر انجام كار ناشايست دل و جرأت بخشيد . « بِغُرُورٍ » : با نيرنگ و فريب . « طَفِقَا » : شروع كردند . از افعال مقاربه است . « يَخْصِفَانِ » : از ماده ( خصف ) به معني : الصاق . چسباندن . پينه‌كردن . يعني : برگ درختان را بر اندام خود مي‌انداختند و عورت خويشتن را با آن مي‌پوشاندند .‏

آيه 23
‏متن آيه : ‏
‏ قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( آدم و همسرش ، دست دعا به سوي خدا برداشتند و ) گفتند : پروردگارا ! ما ( با نافرماني از تو ) بر خويشتن ستم كرده‌ايم و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني از زيانكاران خواهيم بود .‏‏توضيحات : ‏
‏. . .‏

آيه 24
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند خطاب به آدم و حوّاء و ابليس ) گفت : ( از اين جايگاه والا ) پائين رويد . برخي دشمن برخي خواهيد بود . در زمين تا روزگاري استقرار خواهيد داشت و ( از نعمتهاي آن ) بهره‌مند خواهيد شد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ » : مراد اين است كه شما مردمان با اهريمنان دشمن خواهيد بود . يا اين كه فرزندان آدم و حوّاء برخي دشمن برخي خواهند بود . « مستقرّ » : قرارگاه . استقرار . « مَتَاعٌ » : تمتّع . بهره‌مندي . كالا و قُوت زندگي . « إِليا حِينٍ » : تا زماني كه مرگتان فرا مي‌رسد . تا وقتي كه روزگارتان به پايان مي‌رسد و قيامت بپا مي‌شود .‏

آيه 25
‏متن آيه : ‏
‏ قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( خداوند ) گفت : در زمين ( توليد نسل مي‌كنيد و ) زندگي بسر مي‌بريد و در آن مي‌ميريد ( و دفن مي‌شويد ) و از آنْ ( هنگام رستاخيز زنده مي‌گرديد و ) بيرون مي‌آئيد .‏
‏توضيحات : ‏
‏در « فِيهَا » و « مِنْهَا » مرجع ضميرِ ( ها ) أَرْض است .‏

آيه 26
‏متن آيه : ‏
‏ يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَىَ ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏اي آدميزادگان ! ما لباسي براي شما درست كرده‌ايم كه عورات شما را مي‌پوشاند ، و لباس زينتي را ( برايتان ساخته‌ايم كه خود را بدان مي‌آرائيد . امّا بايد بدانيد كه ) لباس تقوا و ترس از خدا ، بهترين لباس است ( كه انسان خود را بدان مي‌آرايد و خويشتن را از عذاب آخرت مي‌رهاند ) . اين ( آفرينش لباسهاي ظاهري و باطني ) از نشانه‌هاي ( فضل و رحمت ) خدا است تا بندگان متذكّر ( نعمتهاي پروردگار ) شوند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« أَنزَلْنَا » : آفريديم . درست كرديم . ( نگا : زمر / 6 ، حديد / 25 ) . « يُوارِي‌ » : مي‌پوشاند . پنهان مي‌دارد . « رِيشاً » : پر . در اينجا مراد لباس زينت و وسائل آرايش است . « ذلِكَ » : آن آفرينش لباس به طور مطلق ، يا آن آفرينش لباس تقوا .‏

آيه 27
‏متن آيه : ‏
‏ يَا بَنِي آدَمَ لاَ يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏اي آدميزادگان ! شيطان شما را نفريبد ، همان گونه كه پدر و مادرتان را ( فريفت و ) از بهشت بيرونشان كرد و لباسشان را از ( تن ) ايشان بيرون ساخت تا عوراتشان را بديشان نمايد . شيطان و همدستانش شما را مي‌بينند ، در صورتي كه شما آنها را نمي‌بينيد ( لذا از راههاي گوناگون و به شيوه‌هاي مختلفي كه نهان از ديد شما است بر شما يورش مي‌آورند . بايد چنين دشمناني را پائيد و از كيد و مكرشان ترسيد . با اين توضيح كه آنان بر مؤمنان تسلّط ندارند و بلكه ) ما شياطين را دوستان و ياران كساني ساخته‌ايم كه ايمان نمي‌آورند ( يعني اهريمنان تنها بر غير مؤمنان تسلّط دارند ) .‏
‏توضيحات : ‏
‏« لا يَفْتِنَنَّكُمْ » : شما را گول نزند و نفريبد . « يَنزِعُ » : به در مي‌آورد . مي‌كند . « قَبِيل‌ » : اعوان . ياران و همدستان . « مِنْ حَيْثُ » : از راهي كه . به گونه‌اي كه . « جَعَلْناَ الشَّيَاطِينَ » : مراد اين است كه شيطان و يارانش تنها بر افراد بي‌ايمان و بر كساني كه ايمان سستي دارند مسلّط هستند ( نگا : حجر / 42 ، نحل / 99 و 100 ) .‏

آيه 28
‏متن آيه : ‏
‏ وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ ‏
ترجمه : ‏
‏( كافران ) وقتي كه كار زشتي ( همچون شرك و طواف كعبه را در حال برهنگي ) انجام مي‌دهند ، مي‌گويند : پدران خود را بر اين كار ديده‌ايم ( و نياكانمان را بر اين روش و برنامه يافته‌ايم و ما به دنبال آنان رفته و از ايشان پيروي مي‌كنيم ) و خدا ما را بدان دستور داده است ! بگو ( اي پيغمبر ! ) : خداوند به كار زشت دستور نمي‌دهد . آيا چيزي را به خدا نسبت مي‌دهيد كه ( مستند و دليل صحّت آن را ) نمي‌دانيد ؟‏
‏توضيحات : ‏
‏« فَاحِشَةً » : عمل قبيح . گناه بسيار زشت . « الْفَحْشَآء » : عمل قبيح . گناه بسيار زشت .‏

آيه 29
‏متن آيه : ‏
‏ قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏بگو : پروردگارم ( همگان را در هر زمان و مكاني ) به دادگري فرمان داده است ، و ( دستور او ) اين ( است ) كه در هر عبادتي رو به خدا كنيد و از وي مخلصانه اطاعت نمائيد و او را صادقانه بپرستيد . خداوند همان گونه كه شما را در آغاز آفريده است ، ( به همان سادگي پس از مرگ شما را زنده مي‌كند و به سوي او ) برمي‌گرديد .‏
‏توضيحات : ‏
‏« الْقِسْطِ » : دادگري . ميانه‌روي . « وُجُوهٌ » : جمع وجه . چهره . ذات . « عِندَ » : در . « مَسْجِد » : مكان عبادت . زمان عبادت . سجود كه مراد از آن نماز است . « أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ » : در هر مسجدي به نماز ايستيد و دل خود را متوجّه خدا كنيد . در هر زمان و مكان عبادتي خالصانه به خدا رو كنيد و تنها او را در نظر داشته باشيد . در هر سجده و كرنشي رو به سوي خدا داريد و عبادتتان تنها براي او باشد . « أُدْعُوهُ » : او را عبادت كنيد و بپرستيد . دعاء در اينجا به معني عبادت است . « الدِّينَ » : اطاعت . عبادت . انقياد .‏

آيه 30
‏متن آيه : ‏
‏ فَرِيقاً هَدَى وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ ‏
‏ترجمه : ‏
‏( در آن وقت كه به سوي او برمي‌گرديد ، دو گروه خواهيد بود : ) گروهي كه ( خداوند ايشان را موفّق گردانده است و به سبب پيروي از رهنمود پيغمبران ) هدايتشان بخشيده است ، و گروهي كه درخور گمراهي گرديده و سرگشته شده‌اند ، چرا كه به جاي يزدان شياطين را به دوستي و سروري گرفته‌اند و خويشتن را راه‌يافته پنداشته‌اند .‏
‏توضيحات : ‏
‏« فَرِيقاً » : گروه . دسته . واژه نخست ، مفعولٌ‌به مقدّم فعل ( هَدي ) است ،

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره اعراف / تفسیر نور / آیات 1 - 50 اعراف  لینک ثابت
 [ 08:48:00 ب.ظ ]




چهل حدیث از امام زین العابدین(علیه السلام) در باب علم، خداشناسی، معاشرت، بندگی خدا، پدر ومادر،خوشبختی و…

1. إنَّ الْمَعْرِفَهَ، وَکَمالَ دینِ الْمُسْلِمِ تَرْکُهُ الْکَلامَ فیما لایُغْنیهِ، وَقِلَّهُ ریائِهِ، وَحِلْمُهُ، وَصَبْرُهُ، وَحُسْنُ خُلْقِهِ.
همانا معرفت و کمال دین مسلمان، در گرو رهاکردن سخنان و حرف هائى است که به حال او و دیگران سودى ندارد. و از ریا و خودنمائى دورى جستن، در برابر مشکلات زندگى بردبار و شکیبا بودن و داراى اخلاق پسندیده و نیک سیرت بودن است.

تحف العقول: ص 202، بحارالأنوار: ج 2، ص 129، ح 11

2. مَنْ لَمْ یَکُنْ عَقْلُهُ أکْمَلَ ما فیهِ، کانَ هَلاکُهُ مِنْ أیْسَرِ ما فیهِ.
کسى که بینش و عقل خود را به کمال نرساند و در رُکود فکرى و فرهنگى بسر برد ـ به سادگى در هلاکت و گمراهى و سقوط قرار خواهد گرفت.

بحارالأنوار: ج 1، ص 94، ح 26

3. عَجَباً کُلّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدارِ الْفَناءِ وَتَرَکَ دارَ الْبقاء.
بسیار عجیب است از کسانى که براى این دنیاى زودگذر و فانى کار مى کنند و خون دل مى خورند ولى آخرت را که باقى و ابدى است رها و فراموش کرده اند.

بحارالأنوار: ج 73، ص 127، ح 128

4. نَظَرُ الْمُؤْمِنِ فِى وَجْهِ أخِیهِ الْمُؤْمِنِ لِلْمَوَدَّهِ وَالْمَحَبَّهِ لَهُ عِبادَه.
نظر کردن مؤمن به صورت برادر مؤمنش از روى علاقه و محبّت عبادت است.

تحف العقول: ص 204، بحارالأنوار: ج 78، ص 140، ح 3

5. إبْنَ آدَم إنَّکَ مَیِّتٌ وَمَبْعُوثٌ وَمَوْقُوفٌ بَیْنَ یَدَىِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ مَسْؤُولٌ، فَأعِدَّ لَهُ جَواباً.
اى فرزند آدم! (اى انسان! تو) خواهى مُرد و سپس محشور مى شوى و در پیشگاه خداوند متعال جهت سؤال و جواب احضار خواهى شد، پس جوابى (قانع کننده وکامل) مهیّا و آماده کن.

تحف العقول: ص 202، بحارالأنوار: ج 70، ص 64، ح 5

6. إنَّ أفْضَلَ الْجِهادِ عِفَّهُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ.
با فضیلت ترین ومهمترین مجاهدت ها، عفیف نگه داشتن شکم و عورت است ـ از چیزهاى حرام و شبهه ناک ـ.

مشکاه الأنوار: ص 157، س 20

7. لَوْ یَعْلَمُ النّاسُ ما فِى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْبِسَفْکِ الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ.
چنانچه مردم منافع و فضایل تحصیل علوم را مى دانستند هر آینه آن را تحصیل مى کردند گرچه با ریخته شدن و یا فرو رفتن زیر آب ها در گرداب هاى خطرناک باشد.

اصول کافى: ج 1، ص 35، بحارالأنوار: ج 1، ص 185، ح 109

8. مُجالَسَهُ الصَّالِحیِنَ داعِیَهٌ إلى الصَّلاحِ، وَ أَدَبُ الْعُلَماءِ زِیادَهٌ فِى الْعَقْلِ.

هم نشینى با صالحان انسان را به سوى صلاح و خیر مى کشاند; و معاشرت و هم صحبت شدن با علماء، سبب افزایش شعور و بینش مى باشد.

بحارالأنوار: ج 1، ص 141، ضمن ح 30، و ج 75، ص 304

9. مَنْ زَوَّجَ لِلّهِ، وَوَصَلَ الرَّحِمَ تَوَّجَهُ اللّهُ بتَاجِ الْمَلَکِ یَوْمَ الْقِیامَهِ.
هرکس براى رضا و خوشنودى خداوند ازدواج نماید و با خویشان خود صله رحم نماید، خداوند او را در قیامت مفتخر و سربلند مى گرداند.

مشکاه الأنوار: ص 166

10. اَلْخَیْرُ کُلُّهُ صِیانَهُ الاْنْسانِ نَفْسَهُ.
سعادت و خوشبختى انسان در حفظ و کنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه کار زشت و خلاف است.

تحف العقول: ص201، بحارالأنوار: ج 75، ص 136، ح 3

11. یَا ابْنَ آدَم، إنَّکَ لا تَزالُ بَخَیْر ما دامَ لَکَ واعِظٌ مِنْ نَفْسِکَ، وَما کانَتِ الْمُحاسَبَهُ مِنْ هَمِّکَ، وَما کانَ الْخَوْفُ لَکَ شِعاراً.
اى فرزند آدم، تا آن زمانى که در درون خود واعظ و نصیحت کننده اى دلسوز داشته باشى، و در تمام امور بررسى و محاسبه کارهایت را اهمیّت دهى، و در تمام حالات ـ از عذاب الهى ـ ترس و خوف داشته باشى; در خیر و سعادت خواهى بود.

مشکاه الأنوار: ص 246، بحارالأنوار: ج 67، ص 64، ح 5

12. سادَةُ النّاسِ فی الدُّنْیا الاَسْخِیاء، وَ سادَةُ الناسِ فی الاخِرَةِ الاَتْقیاء.
در این دنیا سرور مردم، سخاوتمندان هستند؛ و در قیامت سیّد و سرور مردم، پرهیزکاران خواهند بود.‏

مشکاة الا نوار: ص 232، س 20، بحارالا نوار: ج 78، ص 50، ح 77

13. کانَ [رسولُ الله] إذا أوَى إلىَ مَنزِلِهِ، جَزَّءَ دُخُولَهُ ثَلاثَةَ أجزَاءٍ: جُزءاً لِلَّهِ، وَجُزءاً لِأهلِهِ، وَجُزءاً لِنَفسِهِ
پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقت خود را در منزل به سه قسمت میکرد: بخشی برای (عبادت) خدا ، بخشی برای خانواده و بخشی برای خودش.

مکارم الأخلاق، ج 1، ص 44

14. خَیرُ مَفَاتیحِ الأموُرِ الصِّدقُ وَخَیرُ خَوَاتیمِهَا الوَفَاءُ

بهترین گشایندۀ کارها، راستی و بهترین پایان برندۀ آن، وفاداری است.

بحارالأنوار، ج 75، ص 161

15. مَا مِن قَطرَةٍ أَحَبُّ إِلَی الله عَزَّوَجَل مِن قَطرَةِ دَمٍ فِی سَبِیلِ الله و قَطرَةِ دَمعَةٍ فِی سَوادِ اللَّیلِ
هیچ قطره ای نزد خداوند محبوبتر از دو قطره نیست: قطره خونی که در راه خدا ریخته شود و قطره اشکی که در سیاهی شب جاری گردد.

خصائل الصدوق :ص 50

16. مَن عَمِلَ بما افتَرَضَ اللهُ عَلَیهِ فَهُوَ مِن خَیر النَّاس
کسی که به آنچه خداوند بر او واجب ساخته عمل کند از بهترین مردمان است.

جهاد النفس ح 237

17. فَاَمّا حَقُّ اللّه‏ِ الاَْکْبَرُ فَاِنَّکَ تَعْبُدُهُ لا تُشْرِکُ بِهِ شَیْئا فَاِذا فَعَلْتَ ذلِکَ باِخْلاصٍ جَعَلَ لَکَ عَلى نَفْسِهِ اَنْ یَکْفیَکَ اَمْرَ الدُّنْیا وَ الآْخِرَةِ وَ یَحْفَظَ لَکَ ما تُحِبُّ مِنْها
حق بزرگ‏تر خداوند این است که او را بپرستى و چیزى را با او شریک نسازى، که اگر خالصانه چنین کنى، خداوند کار دنیا و آخرتت را کفایت مى‏کند و آنچه را دوست دارى برایت نگه مى‏دارد.

تحف العقول، ص 256

18. الدُّعاءُ یَدفَعُ البَلاءَ النّازِلَ وَما لَم یَنزِلْ
دعا ، بلاى نازل شده و نازل نشده را دفع می ‏کند.

الکافی : ج 2 ، ص 469 ح 5،میزان الحکمة : ج 2 ، ص 870

19. خَیرُ مَفَاتیحِ الأموُرِ الصِّدقُ وَخَیرُ خَوَاتیمِهَا الوَفَاءُ
بهترین گشایندۀ کارها راستی و بهترین پایان برندۀ آن وفاداری است.

بحارالأنوار، ج 75، ص 161

20. خَفِ اللَّهَ لِقُدرَتِهِ عَلَیکَ واستَحىِ مِنهُ لِقُربِهِ مِنکَ
از قدرت خداوند بر خویش بترس و از نزدیکى‏اش به خود شرمگین باش.

بحار الأنوار ، ج 75 ، ص 160

21. و نَعُوذُ بِکَ مِن شَماتَةِ الاَعدَاء، وَ مِنَ الفَقرِ إِلی الأَکفَاء، وَ مِن مَعِیشَةٍ فِی شِدَّةٍ، و مَیتَةٍ عَلی غَیرِ عُدَّة.
خدایا پناه می بریم به تو از شماتت و شاد شدن دشمنان و از نیازمندی به همانندان خودم و از زندگی در سختی ، و از مردن بی توشه سفر.

صحیفه سجادیه

22. وَ الذُّنُوبُ الّتى تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغىِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النّاسِ وَ الاِستِهزاءُ بهِم وَ السُّخریَّةُ مِنهُم
گناهانى که باعث نزول عذاب می ‏شوند، عبارت‏اند از: ستم کردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست انداختن و مسخره کردن آنان.

معانى الاخبار ، ص 270

23. الَّلهُم صَلِّ عَلی مُحَمَّد و آلِه، و صَیِّرنا إِلَی مَحبُوبِک مِن التَوبَةِ، وَ أَزِلنَا عَن مَکرُوهِک مِن الاِصرار
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و ما را به توبه و بازگشت که پسندیده بازگردان، و از اصرار (بر گناه) که آن را نمی پسندی دور گردان.

صحیفه سجادیه

24. الَّلهُم إِن تَشأ تَعفُ عَنَّا فَبفَضلِک، و إِن تَشأ تُعَذِّبنا فَبعدلِک.
بار خدایا اگر بخواهی از ما بگذری از فضل و احسان توست (نه شایستگی ما) و اگر بخواهی ما را به کیفر رسانی از عدل و دادگری توست.

صحیفه سجادیه

25. ثَلاثٌ مُنْجِیاتٌ لِلْمُؤْمِن: کَفُّ لِسانِهِ عَنِ النّاسِ وَاغتِیابهِمْ، وَإشْغالُهُ نَفْسَهُ بِما یَنْفَعُهُ لاَِّخِرَتِهِ وَدُنْیاهُ، وَطُولُ الْبُکأ ‏عَلی خَطیئَتِهِ.
سه چیز موجب نجات انسان مومن خواهد بود: نگهداری زبانش از حرف زدن درباره مردم و غیبت آنان، مشغول شدنش به خویشتن با کارهایی ‏که برای آخرت و دنیایش مفید باشد و بسیار گریستن بر اشتباهاتش.‏

تحف العقول: ص 204، بحارالا نوار: ج 75، ص 140، ح 3

26. رَأیْتُ الْخَیْرَ کُلَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ فِی قَطْعِ الطَّمَعِ عَمّا فِی أیْدِی النّاسِ
تمام خیرات و خوبی‌های دنیا و آخرت را در چشم پوشی و قطع طَمَع از زندگی و اموال دیگران می‌بینم.

‏اصول کافی: ج 2، ص 320

27. إنَّ لِسانَ ابْنَ آدَمٍ یَشْرُفُ عَلی جَمیعِ جَوارِحِهِ کُلَّ صَباحٍ فَیَقُولُ: کَیْفَ أصْبَحْتُمْ؟ فَیَقُولُونَ: بخَیْرٍ إنْ تَرَکْتَنا، إنَّما نُثابُ وَ نُعاقَبُ بکَ
زبان آدمی بر تمام اعضا و جوارحش تسلط دارد و هر صبحگاهان به آنها می‌گوید: چگونه شب را به روز رساندید؟ جواب می دهند: اگر تو ما را رها کنی خوب و آسوده هستیم، چون که ما به وسیله تو مورد ثواب و عقاب قرار ‏می‌گیریم.‏

اصول کافی: ج 2، ص 115، وسائل الشّیعة: ج 12، ص 189، ح 1

28. آیاتُ الْقُرْآنِ خَزائِنُ الْعِلْمِ، کُلَّما فُتِحَتْ خَزانَةٌ، فَیَنْبَغی لَکَ أنْ تَنْظُرَ ما فیها
آیه‌های قرآن، هر کدام آن، خزینه علوم (خداوند) است، هر گاه خزینه‌ای باز می‌شود شایسته است که خوب در آن بنگری.‏

مستدرک الوسائل: ج 4، ص 238، ح 3

29. حَقُّ الکَبِیر توقیرهُ لِسِنِّهِ و اجلالُهُ لِتَقدَّمَهُ فی الِاسلام
حق آنکه بزرگتر است این است که او را به خاطر سنش احترام کنی و او را به خاطر اینکه برتو در مسلمانی پیشی داشته است،بزرگ شماری.

جهادالنفس،ح19

30. لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّماءِ وَالارْضِ أَنْ یَصِفُوا اللّهَ بعَظَمَتِهِ لَمْ یَقْدِرُوا
اگر تمامى اهل آسمان و زمین گِرد هم آیند و بخواهند خداوند متعال را در جهت عظمت و جلالش توصیف و تعریف کنند، قادر نخواهند بود.

اصول کافى: ج 1، ص 102، ح 4

31. إیّاکَ وَمُصاحَبَةُ الْفاسِقِ، فَإنّهُ بائِعُکَ بِأَکْلَةٍ أوْ أَقَلّ مِنْ ذلِکَ وَإیّاکَ وَمُصاحَبَةُ الْقاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإنّى وَجَدْتُهُ مَلْعُونا فى کِتاب ِاللّهِ
بر حذر باش از دوستى و همراهى با فاسق چون که او به یک لقمه نان و چه بسا کمتر از آن هم ، تو را مى فروشد؛ و مواظب باش از دوستى و صحبت کردن با کسى که قاطع صله رحم مى باشد چون که او را در کتاب خدا ملعون یافتم.

تحف العقول ص 202، بحارالا نوار: ج 74، ص 196، ح 26

32. إنَّ دینَ اللّهِ لایُصابُ بِالْعُقُولِ النّاقِصَةِ، وَالآراءِ الْباطِلَةِ، وَالْمَقاییسِ الْفاسِدَةِ، وَلایُصابُ إلاّ بالتَّسْلیمِ، فَمَنْ سَلَّمَ لَنا سَلِمَ، ومَنِ اهْتَدى بِنا هُدِىَ، وَمَنْ دانَ بِالْقِیاسِ وَالرَّأْىِ هَلَکَ.
به وسیله عقل ناقص و نظریه هاى باطل، و مقایسات فاسد و بى اساس نمى توان احکام و مسائل دین را به دست آورد، بنابراین تنها وسیله رسیدن به احکام واقعى دین، تسلیم محض مى باشد، پس هرکس در مقابل ما اهل بیت تسلیم باشد از هر انحرافى در امان است و هر که به وسیله ما هدایت یابد خوشبخت خواهد بود، و شخصى که با قیاس و نظریات شخصى خود بخواهد دین اسلام را دریابد، هلاک مى گردد.

مستدرک الوسائل : ج 17، ص 262، ح 25

33. الَّلهُم صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ و آله، و اجعَلنِی لَهُم قَرِیناً، و اجعَلنِی لَهُم نَصِیراً، و امنُن عَلَیَّ بشوقٍ اِلَیک، و بالعَمَلِ لَکَ بما تُحِبُّ و تَرضَی، إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیٍء قَدِیر، و ذلِکَ عَلیکَ َیسِیر
بار خدایا بر محمد و آل او درود فرست، و من را با ایشان همنشین قرار داده و یاری کننده ایشان گردان، و به شوق و دل باختگی به خود و به انجام آن چه دوست داری و خشنود می گردی بر من منت گزار (توفیق عطا فرما) زیرا تو بر هر چیز توانایی، و خواسته من برای تو آسان است.

صحیفه سجادیه

34. الَّلهُمَّ… وَاجْعَلْنى مِمَّنْ اَطَلْتَ عُمْرَهُ وَ حَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَ اَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ وَ رَضَیْتَ عَنْهُ وَ اَحْیَیْتَهُ حَیاةً طَیِّـبَةً فى اَدْوَمِ السُّرورِ وَ اسْبَغِ الْکَرامَةِ وَ اَتـَمِّ الْعَیْشِ.
خداوند! مرا از کسانى قرار ده که عمرشان را دراز و کردارشان را نیکو گردانیده‏اى و نعمتت را بر آنان تمام کرده‏اى و از آنان خُرسندى، و به آنان زندگى اى پاک، همراه با پایدارترین شادمانى و سرشارترین کرامت و کامل‏ترین رفاه، عطا نموده‏اى.

بحارالأنوار ، ج 98، ص 91، ح 2

35. الَّلهُم خَفِّض لَهُما صَوتِی، و اَطِب لَهُما کَلامِی، و اَلِن لَهُما عَریکَتِی، و اعطِف عَلَیهِما قَلبی، و صِیِّرنِی بهِما رَفِیقاً، و عَلَیهِما شَفِیقاً
بار خدایا صدایم را در برابر ایشان(پدرو مادر) آهسته، و سخنم را خوشایند و خویم را نرم نما، و دلم را بر آن ها مهربان کن، و من را به ایشان سازگار و بر آنان رحیم گردان.

صحیفه سجادیه

36. الّلهُم إِن یَکُنِ النَدمُ تَوبَةٌ إِلَیکَ فَأَنا أَندَمُ النَّادِمِین، و إِن یَکُنِ التَّرکُ لِمَعصِیَتِکَ إِنابَةٌ فَأَنا أَوَّلُ المُنیبین، و إِن یَکُنِ الِاستِغفَارُ حطَّةٌ لِلذُّنُوبِ فَإِنِّی لَکَ مِنَ المُستَغفِرِین
بار خدایا اگر پشیمانی به سوی تو توبه است پس من پشیمان ترین پشیمان هایم، و اگر بجا نیاوردن گناه تو، توبه و بازگشت (به سوی تو) است پس من نخستین توبه کنندگانم، و اگر درخواست آمرزش، سبب ریختن گناهان است پس من به درگاه تو از درخواست کنندگان آمرزشم.

صحیفه سجادیه

37. الرِّضا بِمَکْرُوهِ الْقَضاءِ، مِنْ اءعْلى دَرَجاتِ الْیَقینِ
شادمانى و راضى بودن به سخت ترین مقدّرات الهى از عالى ترین مراتب ایمان و یقین خواهد بود.

مستدرک الوسائل: ج 2، ص 413، ح 16

38. الدُّنْیا سِنَةٌ، وَالاَّْخِرَةُ یَقْظَةٌ، وَنَحْنُ بَیْنَهُما أضْغاثُ أحْلامِ
دنیا همچون نیمه خواب (چرت) است و آخرت بیدارى مى باشد و ما در این میان رهگذر، بین خواب و بیدارى به سر مى بریم.

تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام : ص 343، س 20

39. مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِنا مِنْ جُوعٍ أطْعَمَهُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّةِ، وَمَنْ سَقى مُؤْمِنا مِنْ ظَمَاءٍ سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحیقِ الْمَخْتُومِ، وَمَنْ کَسا مُؤْمِنا کَساهُ اللّهُ مِنَ الثّیابِ الْخُضْر
هرکس مؤ من گرسنه اى را طعام دهد خداوند او را از میوه هاى بهشت اطعام مى نماید، و هر که تشنه اى را آب دهد خداوند از چشمه گواراى بهشتى سیرآبش مى گرداند، و هرکس برهنه اى را لباس بپوشاند خداوند او را از لباس سبز بهشتى -که بهترین نوع و رنگ مى باشد- خواهد پوشاند.

مستدرک الوسائل: ج 7، ص 252، ح 8

40. أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فیهِ کَمُلَ إسْلامُهُ، وَمَحَصَتْ ذُنُوبُهُ، وَلَقِیَ رَبَّهُ وَهُوَ عَنْهُ راضٍ: وِقاءُ لِلّهِ بِما یَجْعَلُ عَلى نَفْسِهِ لِلنّاس، وَصِدْقُ لِسانِه مَعَ النّاسِ، وَالاْ سْتحْیاء مِنْ کُلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللّهِ وَعِنْدَ النّاسِ، وَحُسْنِ خُلْقِهِ مَعَ أهْلِهِ.
هرکس داراى چهار خصلت باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتى خداوند را ملاقات مى کند که از او راضى وخوشنود است:
1-خصلت خودنگهدارى و تقواى الهى به طورى که بتواند بدون توقّع و چشم داشتى ، نسبت به مردم خدمت نماید.
2-راست گوئى و صداقت نسبت به مردم در تمام موارد زندگى
3-حیا و پاکدامنى نسبت به تمام زشتى هاى شرعى و عرفى .
4-خوش اخلاقى و خوش برخوردى با اهل و عیال خود.

مشکاة الا نوار: ص 172، بحارالا نوار: ج 66، ص 385، ح

موضوعات: چهل حدیث از امام زین العابدین(علیه السلام)  لینک ثابت
 [ 08:47:00 ب.ظ ]




 

شعبان بهانه ای است برای دوستی با خدا ، لحظه هایت سرشار از این دوستی باد.

حسین سلطان عشق،عباس ساقی عشق،زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق. کاروان عشق در راه است و خود “عشق” نیمه شعبان خواهد آمد…

موضوعات: شعبان بهانه ای است......  لینک ثابت
 [ 08:45:00 ب.ظ ]




 

 

امام العابدین خوش آمد

سیدالساجدین خوش آمد

به فرزند زهرا نور عین آمده

جهان را امام العالمین آمده

میلاد علی بن الحسین آمده

روح قرآن و دین خوش آمد

موضوعات: امام العابدین خوش آمد  لینک ثابت
 [ 08:38:00 ب.ظ ]




دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 13

هر روز ده بند از دعاي جوشن كبير را بخوانيد. در نتيجه، هر ده روز يك بار و هر ماه سه بار و

هر سال 36 بار جوشن كبير را خوانده ايد و در نتيجه، اسماء الهي در شما متجلّي مي شود.

ضمناً چند اسم تكراري است، لذا بگرديد و بيابيد و هر گاه يافتيد به كسي تعليم ندهيد.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 164

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 13  لینک ثابت
[چهارشنبه 1395-02-22] [ 09:37:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 12

هر روز با حضور قلب و توجّه، يك مرتبه چهار قُل را بخوانيد. عُلما روش خواندن را متفاوت نقل كرده اند

، ولي من اعتقادم به اين روش بيش تر است: اول «قل اعوذ برب الفلق» (سوره ي فلق)، بعد «قل اعوذ بربّ النّاس»

(سوره ي ناس)، بعد «قل يا ايّها الكافرون» (سوره ي كافرون)، و بعد «قل هو الله احد» (سوره ي توحيد).

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 165

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 12  لینک ثابت
 [ 09:36:00 ب.ظ ]




 


دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 11

متواضعانه همه ي شما را سفارش مي كنم: هيچ گاه با كسي كه مشغول مناجات با خداست حرف نزنيد،

به او دست نزنيد و التماس دعا نگوييد كه اگر ارتباط او را با خدا قطع كنيد چوب مي خوريد،

چوب خطرناك. انساني كه مي خواهد با اولياي خدا رفت و آمد كند بايد دوره ببيند.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 169

 

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 11  لینک ثابت
 [ 09:35:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 10

به همه ي خداجويان سالك توصيه مي كنم كه خلوت با خدا را از دست ندهند.

اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت

باقي همه بي حاصلي و بوالهوسي بود

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 174

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 10  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 9

مسلمان شيعه ي سالك، همه روزه بايد با حضرت امام حسين عليه السّلام تجديد عهدي داشته باشد

 و اگر براي برقراري ارتباط، زيارت عاشورا را انتخاب كند بسيار مناسب است.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 177

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 9  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 8

سعي كنيد در مراسم شهادت ائمّه ي اطهار عليهم السّلام شركت كنيد ولو پنج دقيقه و در صورت امكان، خدمتي بكنيد.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 178

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 8  لینک ثابت
 [ 09:31:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 7

براي نفي خواطر، هيچ راهي جز و بهتر از استغاثه به حضرت امام عصر عليه السّلام نيست

و براي اين استغاثه، نماز «سلام الله الكامل التام» خوب است.

* اين نماز در مفاتيح الجنان به همين نام (سلام الله الكامل التام) آمده است.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 178

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) - 7  لینک ثابت
 [ 09:31:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 6

عصر جمعه، عصر بافضيلتي است و ساعات آخرش به حضرت مهدي - عجّل الله تعالي فرجه الشّريف - تعلق دارد

. و در اين ساعات، چند عبادت مي شود به جا آورد كه فضيلت دارند:

1 - خواندن دعاي سمات؛

2 - خواندن دعاي شريف عشرات كه بسيار بافضيلت است؛

3 - خواندن دعاي حضرت حجّت - عليه السّلام - منقول از امام رضا - عليه السّلام -

كه با عبارت «اللهم ادفع عن وليك و خليفتك و حجتك …» شروع مي شود؛

4 - دعاي ندبه؛

5 - صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني.

* صلوات و دعاهاي مذكور، در مفاتيح الجنان آمده است.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 181

 

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 6  لینک ثابت
 [ 09:30:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 5

قرآن بخوانيد، چرا كه شيطان را دور مي كند؛ در خانه هايتان بلند قرآن بخوانيد.

به قول حافظ: « ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند».

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 183

موضوعات:  دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 5  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 4

هر گاه شيطان وسوسه كرد و نتوانستيد حريف نفس بشويد، هفت مرتبه بگوييد

: «بسم الله الرّحمن الرّحيم لاحول و لاقوّه الّا بالله العليّ العظيم».

حديث داريم كه اين ذكر را وقتي بگوييد، هفت ملك به كمك شما مي آيند و آن ها را دفع مي كنند.

من تجربه كرده ام كه انسان وقتي مي خواند احساس قوّت مي كند.

منبع: خِرمن معرفت، نشر هنارس، ص 184

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 4  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ب.ظ ]





دستورالعمل هايي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 3

- اثر انفاق از قرآن و دعا خواندن زودتر است.

- حتماً يك دور، «ليلي و مجنون» نظامي گنجوي را بخوانيد.

- مناجات خمسه عشر را بخوانيد، اگر دل انسان مانند سنگ باشد در مقابلش طاقت نمي آورد.

- به هر كس ايراد بگيريد، به همان ايراد دچار مي شويد.

- معمولاً مريد قلّابي به تور استاد قلّابي مي خورد.

- به يكي از حرزها كه در مفاتيح الجنان است مداومت كنيد. حرز حضرت جواد - عليه السّلام - خيلي مختصر است.

- در خواندن دعاها، اوّل معني دعاها را بخوانيد و بعد عربي بخوانيد تا بفهميد به خداي هستي چه مي گوييد.

منبع: خرمن معرفت، ص188

موضوعات: دستورالعمل هايي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 3  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ب.ظ ]






دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 2

تنوّع در دو چيز خوب است: تنوّع در دعا و تنوّع در صدقه.

تنوّع در دعا گاهي فارسي، گاهي عربي، گاهي در مشاهد مشرّفه، گاهي تنهايي، گاهي در جمع، و …

؛ تنوّع در صدقه هم گاهي به مستحقّي كه مي شناسيد، گاهي به كسي كه نمي شناسيد،

گاهي پول، گاهي غذا، گاهي لباس و گاهي …

منبع: خرمن معرفت، ص

 

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 2  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ب.ظ ]





دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه) 1


هر كجا مي نشينيد و مي رويد سعي كنيد مجلس را خدايي كنيد و از گناه،

مخصوصاً غيبت جلوگيري كنيد. وقتي نيّت تان اين باشد خدا كمك تان مي كند.

منبع:‌خرمن معرفت، ص

موضوعات: دستورالعملي از آيت الله عبدالقائم شوشتري (مدّظلّه)  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ب.ظ ]




الگوی زیبایی برای دیگران باش…
سعی کن کسی که تو را می ببیند آرزو کند مثل تو باشد…
از ایمان سخن نگو…
بگذار از نوری که در چهره داری آن را احساس کند…
از عقیده برایش نگو…
بگذار با پایبندی تو؛ آنرا بپذیرد…
از عبادت برایش نگو…
بگذار آن را جلوی چشمش ببیند…
از اخلاق برایش نگو…
بگذار آن را از طریق مشاهده تو بپذیرد…
از تعهد برایش نگو…
بگذار با دیدن تو از حقیقت آن لذت ببرد…
بگذار مردم با اعمال تو خوب بودن را بشناسند…

موضوعات: الگوی زیبایی برای دیگران باش...  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ب.ظ ]




خداوندا حضورم ده که راز دل نهفتن را بسی دشوار و…

- خداوندا حضورم ده
که راز دل نهفتن را بسی دشوار
و گفتن را بسی، دشوارتر دارم
چگونه خاموشی یابم ،
بهنگامی که اینسان در خروشم
مرا نتوان نگفتن ، چون که در عشقت ، بسان باده می جوشم
خداوندا تویی حاضر ، چه می جویم
تویی ناظر ، چه می گویم
خداوندا چه شرمی دارم از ماه و ستاره
غنچه ای ، پروانه ای ، برگی
که آنها کار خود را می کنند اما ،
به کار خویش واماندم
چه نعمت ها که من را داده ای
اما زبان شکر یک ، از صد هزارش را نمی دانم
و میدانم که در تقسیم هستی ،
سهم من را هم ، هزاران بار افزون داده ای
اما خداوندا ، کمک کن ، تا فراموشم نگردد
نقش خود در نقشه هستی
ترا وقتی به یاد آرم ،
پس آنگه از تمام خواهش خود ، شرم می دارم
من از ذکر و دعا و این نماز غافلانه ، شرم میدارم
هزاران توبه کردم از نمازی که نباشد آن نمازی که تو می خواهی
خداوندا ، تو را دارم و این یعنی که دارایم
الهی گر چه مسکینم ولی دارا تر از من کیست ،
وقتی من تو را دارم ؟
خداوندا شبی چون روز نورانی
و روزی همچو شب، روحانی و زیبا عطایم کن
مرا این بس که مخلوق خدایی چون توام ، بر خویش می بالم
کرامت دارد این نسبت که من با خالق هستی کنون دارم
چه آزادم به هنگامی که من را عبد می خوانی
کمک کن تا نیالایم،من آن نفسی، که آن را پاک می خواهی
خداوندا ، توآن سجده بر خاکت اگر دارم ، ولی
دل کندن از این خاک نتوانم
نمی دانم کجای بوستان هستی ام ، اما
گلم فرما که در خاری ، مرا خواری بسیار ست
خداوندا بسویت باز می گردم ، مرا بر من مگردانم
مرا شرمی ، اگر خواهم
نخواهم من ، گرفتارم
چه شرمی دارم از این من ، کنار گفتن از تو
رهایم کن تو از این من ، چه می ماند ؟ فقط این تو
خداوندا کفایت میکنی بر من
که کار من به جز با تو ، حوالت بر کس دیگر نمی خواهد
چه رسوایی از این افزون
فقیری، از فقیران دگر ، حاجت طلب دارد
الهی ، وای بر من ، گر دلی از خود برنجانم
کریما معرفت در هر عبادت روزیم فرما
الهی در به روی کس نمی بندی ،
ولی من دست و پای خویش را بستم
نفهمیدم که لبیک تو یعنی که بخوان ما را
مرا با واژه لذت ، که آسان جامه ذلت بپوشد ،
هیچ کاری نیست
عذابی باشد آن حالی ،که حال با تو بودن را نمی آرد
به هنگامیکه می گویم بجز تو ،
از کسی یاری نمی جویم ، کنارم باش
تو خالص کن عبادت های من را هم برای خود
من از غم ها و شادی ، گفته ها دارم
خداوندا تو را دارم و خوشحالم
گرفتار منِ خویشم و غمگینم
چه زیبا می شود دنیا
به هنگامی که هر سویی نظر پر می کشد ،
نقش تو می بیند
و این مُهر تو بر این پهنه هستی ، هزاران مِهر می آرد
خداوندا ، تو میدانی خلف فرزند آدم را گناهی هست
مرا این بس ، که غفاری . . 

موضوعات: خداوندا حضورم ده که راز دل نهفتن را بسی دشوار و...  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ب.ظ ]




خدایا……
قصه وکالت را زیاد شنیده ام,اما قصه وکیلی چون تو رانه…..
تو که وکیل باشی همه حق ها گرفتنی است
پرونده ای که تو وکیلش باشی قصه اش ستودنی است
از روزی که ایمان آوردم تو وکیل منی وتنها پناهم
وتو در این عشق بازی,پرده از رازی بزرگ برداشتی,
رازی که اسمش را می دانستم اما رسمش را….
رازی بنام “توکل”
“توکل"قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی
وگفتی در هر تاریکی وپیچ وخم دنیا وحتی در تمام لحظات روشنایی
دستانت در دست من است…
بنده من نگران نباش وبه من اعتماد کن….
“توکل”
و فهمیدم:
“حسبنا الله ونعم الوکیل”

موضوعات: خدایا......  لینک ثابت
 [ 09:15:00 ب.ظ ]




بارالها…

نمی دانم روحم اکنون در کدامین قطعه از الحمد تو گیر کرده
و نمی دانم که آیا نفسم به مالک یوم الدینــی تو ایمان دارد یا نه ، نمی دانم

خدای من ،

من نمی دانم که آیا ایاک نعبدهایم به ایاک نستعینــهای نمازم می رسند یا نه
و نمی دانم تاکیدهای ایاک ایاک هایم ، آخر به نعبد و نستعین ختم خواهند شد یا نه
و نمی دانم که مرا در بحبوحه ی راه های پر پیچ و خم دنیا ، به صراط مستقیمـت هدایتم خواهی کرد یا نه …

زیبای من ،

من نمی دانم این روزها پایم در رکاب الذین انعمت علیهمِ تو ، سوار بر اسب توحیدم ،
می تازد یا نه …
و نمی دانم که مرا از مغضوبان و ضالین درگاهت سوا کرده ای یا نه …

و زندگی ام ،

و زندگی ام پر است ، از نمی دانم هایی که در گوشه اتاقمان ،
گاهی هم در باغچه ی مادرم،
کنار گل های محمدی ،
منتظرند تا شاید محبوبشان،
بویِ عطرِ نشاطِ جنت المأوی را برایشان به ارمغان آورند.

خدای زیبای رحمان و رحیمم ،
نمی دانم هایم را هدایت کن به مستقیم ترین صراط خودت….

الهـــی آمین . . .

موضوعات: بارالها...  لینک ثابت
 [ 09:14:00 ب.ظ ]




با خداحرف بزنیم (نیایشی از صحیفه سجادیه)

دعاهای امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه جمع آوری گشته که هر کدام در موردی خاص ذکر گردیده است.

دعای سیزدهم صحیفه برای طلب حوایج از درگاه الهی است:

خواهندگان آنچه بخواهند در انتهای حوایج و خواهش های خویش بذات اقدس تو رسند و ترا منتهای احتیاجات و تمنیات خویش دانند.

تو آن کسی هستی که آرزوی آرزومندان به ذات اقدس و اعلای تو انتها پذیرد و تمنیات بی انتهای ما یکجا در خزانه پایان ناپذیر تو ذخیره و آماده باشد.

ای پروردگار من که نعمای بی قیاس خود را در برابر قیمت اعطا نفرمائی و روزی را به روزی خوران نفروشی.

ای پروردگار من که عطیات و مواهب تو هرگز کدورت منت نپذیرد و بندگان تو که همیشه در نعمای تو غرق باشند هرگز از تو سرزنش و ملامت نگیرند.

ای پروردگار من که همه در سایه عنایات تو از ماسوای تو مستغنی باشند ، ولی هرگز از عنایات تو کسی را استغنا نیست.

ای پروردگار من که همواره دلهای ما به سوی تو پر کشد و جان مشتاق ما از درگاه تو روی برنگرداند.

ای پروردگار من که خزانه غیب تو بی دریغ بر کائنات سیم و زر بیفشاند و کرم بی مانند تو خزانه غیب ترا تهی نسازد.

ای پروردگار من که حوادث روزگار نظام حکمت ترا درهم نشکند و مشیت علیای ترا از نظر خویش نگرداند.

ای پروردگار من که خواهش خواهندگان از درگاه تو یک لحظه وانماند و تمنای بندگان، خسته ات نکند.

خویش را به بی نیازی ستودی و کائنات را در پیشگاه الوهیت خویش مسکین و محتاج شمردی.

بی نیازی ترا سزاست و ما را نیز بدرگاه تو استغاثه و احتیاج سزاوار است.

آنان که همی خواهند از فقر به سوی غنا گرایند دست گدائی به درگاه تو پیش آورند و به هنگامی که گمان اجابت قوی تر باشد حاجت خویش از تو خواهند و حقیقت این است که رشد و صلاح خود دریافته اند و راه خانه ترا شناخته اند، زیرا آن کسان که در گمراهی حلقه بر خانه دیگران کوبند جز حرمان و حسرت بهره ای نخواهند برد و بسزای گمراهی خویش خواهند رسید.

ای پروردگار من! من که اکنون دست دعا به ملکوت اعلای تو پیش آورده ام بنده ای مسکین و محتاج باشم و جز خانه تو خانه ای را نشناسم.

خدای من! هر چه به خاطر حاجت خویش کوشیده ام بیهوده مانده و هر چه حیله و تدبیر بکار برده ام تمنای من صورت نگرفته است.

نفس نابردبار من به وسوسه افتاد و می خواست که دست حاجت مرا به سوی مردمی که خود حاجات خویش را به درگاه تو آورند بکشاند و مرا از خانه خالق به خانه مخلوق ببرد.

نفس من سخت در تب و تاب و اضطراب بود و پای مرا به بی تابی می لرزانید و بیم آن میرفت همچون خطاکاران بلغزم و با گناهکاران از پرتگاه غفلت فرو افتم ولی لطف عمیم تو به فریادم رسید و مرا به خویشتن باز آورد.

دیده از خواب غفلت بگشودم و در پناه تو از لرزش و لغزش، از سقوط و شقاوت بر کنار ماندم و به سوی تو بازگشتم.

گفتم که عظمت و جلال ویژه پروردگار من است و این فکر کودک و کوچک ماست که گاهی کوتهی آورد و تباهی کند و گرنه بدیهی است که هرگز نیازمند حاجت، نیاز دیگری بر نیاورد و محتاج به پیش محتاج، حاجت خویش عرض نکند، و تهی دست دستهای تهی را گرانبار ندارد.

ای پروردگار من! یکباره به جانب تو روی آورده ام و با رغبت و اشتیاق بسیار حلقه خواهش بر در خانه تو کوبیده ام.

به تو عرض حاجت می دارم ای پروردگار من، ایمان من کوه صفت، استوار است که خواهش های من هر چه دشوار باشد برای تو سنگین نخواهد بود و هر قدر بسیار باشد باز هم در پیشگاه تو از هر اندکی اندک تر است.

رحمت وسیع و کرم عمیم تو همه کس را فرا گرفته و همه جا را فرو برده است.

دست بخشنده تو از بخشش های بی شمار هرگز کلیل و علیل نخواهد شد.

بنابراین ای خدای من، به روح پاک محمد و آل محمد رحمت فرست و مرا آنچنان که فضل و عنایت تو اقتضا کند به درگاه خویش بپذیر ، زیرا اگر به استحقاق من حوالت شود از عطیت تو محروم خواهد ماند.

من نخستین کس نباشم که دست حاجت به سوی تو پیش آورده و شایسته اجابت نیست و نخستین خواهنده نیستم که تنها به امید فضل تو با روی سیاه بدرگاه تو روی نهاده است.

به آن کسان که از خزانه غنای تو استحقاق نعمت ندارند نعمت بخشیده ای و بر مردمی که فضل ترا سزاوار نیستند افضال و انعام فرموده ای.

صدای مرا با مرحمت و عنایت بشنو و بر التماس و تضرع من رحمت آور و دعای مرا اجابت فرمای.

پروردگارا مگذار که نگاه امیدوار من از ملکوت مقدس تو نومید بازگردد و رشته ای که قلب مرا با آسمانها پیوند می دهد بریده شود، و هرگز حاجات مرا ای برآورنده حاجات از حضرت خویشتن بدیگران باز مگذار.

حاجات مرا خود برآور و هنوز که دستان گدایی من از در گاه تو فرو نیفتاده آرزوهای مرا به من ببخش.

گره از کار فرو بسته من بگشای و سرنوشت مرا به سعادت و سلامت من پایان فرمای.

به روح نازنین پیامبر اکرم و فرزندان گرامیش رحمتی فرست که همچون ذات اقدس تو بی ابتدا و انتها باشد و از برکت همین صلوات و تحیات مرا به آنچه از فضل و رحمت تو میخواهم برسان زیرا رحمت تو وسیع و کرم تو عمیم باشد.

” در اینجا امام علیه السلام حاجات خویش را به زبان می آورد". ” و سپس پیشانی بر خاک می گذاشت و در سجده به درگاه خدا عرضه می داشت. “

مرحمت تو زبان مرا به عرض حاجت گشود و احسان تو مرا بدرگاه تو راهنمائی کرد. اکنون محمد و آل محمد را در پیشگاه تو به شفاعت آورده ام تا مرا از حضرت خویش نومید باز نگردانی

موضوعات: با خداحرف بزنیم (نیایشی از صحیفه سجادیه)  لینک ثابت
 [ 09:10:00 ب.ظ ]





صحیفه سجادیه؛ زبور آل محمد صلی الله علیه و آله

1. دعا، منبعى براى معارف‏

شناخت «صحیفه سجادیه» را مى‏توان گامى در جهت آشنایى با «معارف اسلام» دانست و در زمینه «عقاید» و «اخلاق» و «شناخت‏هاى دینى» به آن مراجعه كرد.

جهت شناخت دین، منابعى وجود دارد كه از اطمینان، اتقان و صحت خاصى برخوردار است، چرا كه ریشه در كلام الهى و علم لدنّى دارد. برخى از این منابع عبارتند از:

- قرآن كریم؛
- احادیث پیامبر و ائمه ‏علیهم السلام؛
- دعاهاى معصومین‏علیهم السلام؛
- زیارتنامه‏هاى مأثوره.

بحث ما بر محور یكى از این منابع است، یعنى دعاهایى كه از زبان امام سجاد علیه السلام بیان ‏شده و به ما رسیده و حاوى ظریف‏ترین و عمیق‏ترین معارف است و باید قدر این مجموعه را دانست و با آن مأنوس بود و لحظات شب و روز خویش را با این دعاها، پر معنویت ساخت. اهل‏بیت ‏علیهم السلام اهل دعا، تهجد و ذكر بودند. قرآن كریم هم سفارش اكید به دعا دارد. پیروان ائمه نیز باید اهل دعا، تضرع و نیایش باشند.

شاید فهم ما قاصر از آن باشد كه از خداى متعال چه بخواهیم و خواسته‏هاى ما چه باشد؛ ولى در این زمینه هم اولیاى دین، پیشواى ما هستند و با طرح خواسته‏هاى اساسى‏تر و متعالى‏تر كه به سعادت دنیوى و اخروى ما مربوط مى‏شود، سطح فهم و خواسته ما را بالا مى‏برند و ما با خواندن این دعاها، همنوا با معصومین پاك و بندگان وارسته خدا و مقربان درگاه او مى‏شویم و خداوند را از زبان حجت خدا مى‏خوانیم و در «دعا» نیز شاگرد مكتب اهل‏بیت ‏علیهم السلام مى‏شویم.

در مبحث دعا، سر فصل‏هاى فراوانى وجود دارد كه توجه به آنها مناسب است:

- معنى دعا و اهمیت آن؛
- ضرورت آن و نیاز بشر به نیایش؛
- آثار روحى، فردى و اجتماعى دعا؛
- ادب و آداب دعا، شیوه صحیح نیایش؛
- شرایط اجابت و موانع اجابت دعا؛
- بحث دعا و اجابت و علل عدم استجابت برخى دعاها؛
- دعاهاى ائمه و اولیاء الهى (ادعیه مأثوره)؛
- محتواى دعاها و خواسته‏ها؛
- سیره معصومین و حالات علما و عرفا در دعا و تهجد؛
- جایگاه خاص امام سجاد علیه السلام كه زین العابدین است؛
- دعا و عمل (همراهى دعا و اقدام)؛
- دعا و سرنوشت و مقدّرات، فایده دعا؛
- آنان كه دعایشان قبول نمى‏شود؛
- مستجاب الدّعوه‏ها؛
- دعا و نفرین (دعاى به سود و دعاى به زیان)؛
- دعا براى خود و دعا براى دیگران؛
- دعاهاى قرآنى .

2. اهمیت صحیفه سجادیه‏

اهمیت صحیفه سجادیه از آنجاست كه امام معصومى همچون حضرت سجاد علیه السلام با خداى خویش با این دعاها راز و نیاز و نیایش مى‏كرده است. صحیفه، كه از آن به «زبور آل محمد» نیز یاد مى‏كنند، هم از نظر گوینده و هم از نظر مخاطب (كه پروردگار است) از ویژگى خاصى برخوردار است. صحیفه سجادیه علاوه بر محتواى عمیق و مضامین متعالى كه در این دعاها نهفته است، از نظر سند نیز از استحكام خاصى برخوردار است.

كتب دعا بسیار است و دعاهاى رایج و منقول هم فراوان؛ ولى دعاهایى كه داراى سند محكم باشد و یقیناً از زبان معصوم تراویده باشد، سندیت بیشترى دارد و مضامین آن هم دلنشین‏تر خواهد بود.

علماى شیعه در طول قرون، كتب متعددى تألیف كرده‏اند كه حاوى ادعیه گوناگون براى ساعات و ایام و مواقع مختلف است؛ از قبیل «اقبال» سید بن طاووس، «البلد الامین» كفعمى، «جمال الاسبوع» سید بن طاووس، «الدّعوات» قطب راوندى، «عُدّة الداعى» ابن فهد حلى، «المصباح» كفعمى، «مفتاح الفلاح» شیخ بهایى و «مفاتیح الجنان» محدّث قمى.

اما «صحیفه سجادیه» در این میان جایگاه خاصى دارد. فصاحت و بلاغت و عمق معانى آن درخور دقت است. سند آن بسیار معتبر مى‏باشد و اهل بیت عصمت، پیوسته مواظبت و مراقبت از این كتاب را - كه میراث ارزشمند امام زین العابدین ‏علیه السلام است - به دیگران توصیه مى‏كردند. در كتاب‏هاى مبسوط، درباره سلسله سند این دعاها، بحث‏هاى كارشناسى و علمى دقیقى انجام گرفته كه در این مختصر نمى‏گنجد.

3. نگاهى به محتواى صحیفه‏

دوره حیات امام سجاد علیه السلام، یكى از سخت‏ترین و خفقان بارترین دوره‏ها براى اهل‏بیت و ائمه‏ علیهم السلام بود و محدودیت‏هاى بسیارى از سوى امویان براى امامان شیعه اعمال مى‏شد. از این رو براى امام سجاد علیه‌السلام زمینه دایر كردن جلسات بحث و تفسیر و فقه و علوم دیگر میسر نبود.

آن حضرت، بسیارى از معارف ناب اسلامى را در قالب دعاهاى صحیفه بیان داشته است. از این رو مى‏بینیم كه در دعاهاى این كتاب، ظریف‏ترین مباحث خداشناسى، هستى‏شناسى، عالم غیب و فرشتگان، رسالت انبیا، جایگاه پیامبر و اهل‏بیت ‏علیهم السلام، فضایل و رذایل اخلاقى، حالات خاص انسان، شیوه‏هاى شیطان در گمراه ساختن مردم، گرامیداشت اعیاد و یوم الله‏هاى مختلف، مسائل اجتماعى و اقتصادى، اشارات تاریخى و سیره، توجه دادن به مظاهر قدرت پروردگار، یادآورى نعمت‏هاى مختلف خداوند و وظیفه شكر و سپاس، آیات آفاقى و انفسى پروردگار، ادب و آداب دعا، تلاوت، ذكر، نماز و عبادت و… ده‌ها موضوع مهم دیگر مطرح است. قالب، قالب دعا و نیایش است ولى مضمون، تبیین دین و ارزش‏هاى اخلاقى و معارف قرآنى و وظایف عبادى و آداب بندگى است.

صحیفه سجادیه، حاوى 54 دعاست. برخى از دعاها بلند و مفصل است و برخى دیگر نسبتاً كوتاه‏تر.

مناسبت‏ها و جایگاه‏ها و مواقع خواندن این دعاها، در فهرست صحیفه سجادیه آمده است و مى‏توان به آن مراجعه نمود. برخى از عناوین این دعاها از این قرار است:

دعا در ستایش خداوند، حاملان عرش و فرشتگان، دعا براى خود و خویشاوندان، دعا در سختى‏ها و رنج‏ها، براى پناه بردن به خدا، آمرزش خواهى، اقرار به گناهان، طلب حاجت، هنگام بیمارى، پناه بردن به خدا از شیطان، مكارم اخلاق، براى تندرستى، براى پدر و مادر و فرزندان، براى همسایگان و دوستان، دعا براى مرزداران، براى توبه، هنگام تنگى رزق، هنگام شنیدن صداى رعد، هنگام دیدن ماه نو، هنگام فرا رسیدن یا سپرى شدن ماه رمضان، روز عید فطر و عرفه، دعاى ختم قرآن و…

این گونه بهره‏گیرى از مناسبت‏ها، سراسر زمان و فرصت‏هاى یك مسلمان نیایشگر و اهل انس با خدا را مى‏پوشاند؛ زیرا براى هر لحظه و موقعیتى، دستورالعملى براى نیایش به درگاه خداوند وجود دارد.

“جواد محدثى”

موضوعات: صحیفه سجادیه؛ زبور آل محمد صلی الله علیه و آله  لینک ثابت
 [ 09:09:00 ب.ظ ]




« فهرست کتاب صحیفه کامله سجادیه »
مقدمه‏

1- كيفيت دعاى آن حضرت اين بود كه پيش از آغاز هر دعا شروع مى ‏كرد به ستايش خداى عزوجل و ثناى بر او و مى‏ گفت

2- نيايش پس از ستايش خدا در طلب رحمت بر رسول خدا صلى الله عليه و آله‏

3- نيايش در طلب رحمت بر حمله عرش و بر هر فرشته مقرب‏

4- نيايش در طلب رحمت بر پيروان پيمبران و مصدقين ايشان.

5- نيايش در باره خود و دوستانش‏

6- نيايش هنگام صبح و شام‏

7- دعاى حضرت هنگامى كه مهمى برايش رخ مى ‏داد، يا حادثه اى بر او نازل مى ‏شد و در هنگام اندوه

8- نيايش در پناه جستن به خدا از ناملائمات و اخلاق ناستوده و كردارهاى ناپسنديده‏

9- نيايش در اشتياق به طلب آمرزش از خداى تعالى‏

10- نيايش در مقام التجاء به خداى تعالى‏

11- نيايش در طلب فرجام نيك‏

12- نيايش در مقام اعتراف و طلب توبه‏

13- نيايش در طلب حاجتها از خداى تعالى‏

14- نيايش هنگامى كه ستمى به او مى ‏رسيد يا از ستمگران كارى كه خوش نمى ‏داشت مى ‏ديد

15- نيايش هنگامى كه بيمار مى ‏شد يا اندوه يا گرفتارئى بر او وارد مى ‏گشت‏

16- نيايش، هنگامى كه از گناهان خود طلب گذشت مى ‏كرد، يادر طلب عفو از عيوب خود زارى مى ‏نمود

17- نيايش، هنگامى كه شيطان را بياد مى ‏آورد و از او و دشمنى و مكر او، به خدا پناه مى ‏برد

18- نيايش، هنگامى كه خطرى از او مى گذشت، يا مطلبى كه داشت بزودى بر آورده مى ‏شد

19- نيايش، هنگام طلب باران پس از قحطى و خشكسالى‏

20- نيايش، در طلب اخلاق ستوده و افعال پسنديده‏

21- نيايش او، چون كارى او را اندوهگين مى ‏ساخت و خطاها او را پريشان مى ‏كرد

22- نيايش، هنگام سختى و مشقت و فرو بستگى كارها:

23- نيايش، هنگامى كه عافيت و شكر بر آن را از خدا طلب مى ‏كرد

24- نيايش، درباره پدر و مادرش كه درود بر ايشان باد

25- نيايش، درباره فرزندانش عليهم ‏السلام.

26- نيايش، در باره همسايگان و دوستانش هنگامى كه از ايشان ياد مى ‏كرد

27- نيايش، در باره مرزداران‏

28- در اظهار ترس از خدا

29- نيايش، هنگامى كه روزى بر او تنگ مى ‏شد

30- نيايش، در طلب كمك بر پرداختن قرض‏

31- نيايش در ذكر توبه و طلب آن از خداى تعالى‏

32- نيايش، در باره خود پس از انجام نماز شب، در مقام اعتراف به گناه

33- نيايش، در طلب خير

34- نيايش وى هرگاه گرفتار مى ‏شد يا كسى را به رسوائى گناه گرفتار مى ‏ديد

35- نيايش، در مقام رضا در آن هنگام كه به دنياداران مى ‏نگريست

36- نيايش، هنگامى كه به ابر و برق مى ‏نگريست و بانگ رعد را مى ‏شنيد

37- نيايش، هنگامى كه به تقصير از اداء شكر اعتراف مى ‏نمود

38- نيايش، در اعتذار از تبعات بندگان و از تقصير در حقوقشان و در طلب آزادى از آتش دوزخ

39- نيايش، در طلب عفو و رحمت

40- نيايش، هنگامى كه خبر مرگ كسى را مى‏ شنيد يا از مرگ ياد مى ‏كرد

41- نيايش، در طلب پرده پوشى و نگهدارى

42- نيايش، هنگام ختم قرآن

43- نيايش، هنگام نگاه كردن به ماه نو

44- نيايش، هنگامى كه ماه رمضان فرا مى ‏رسيد

45- نيايش، در وداع ماه مبارك رمضان‏

46- نيايش، در روز عيد فطر و جمعه

47- نيايش، در روز عرفه

48- نيايش، در عيد اضحى و جمعه

49- نيايش در دفع مكر دشمنان و رد قهر و غلبه ايشان

50- نيايش، در مقام خوف و خشيت

51- نيايش، در تضرع و زارى

52- نيايش، در مقام اصرار به طلب از خداى تعالى

53- نيايش، در تذلل به پيشگاه خداى عز و جل

54- نيايش، در طلب گشايش اندوه‏ها

 

موضوعات:  « فهرست کتاب صحیفه کامله سجادیه »  لینک ثابت
 [ 09:08:00 ب.ظ ]





سیمای صحیفه سجادیه

مقدمه:

نام امام سجاد(ع) چهارمین امام شیعیان تداعی كننده مناجات و راز و نیاز و دعااست. آن امام, مجالی برای فعالیتهای علنی فرهنگی, اجتماعی و سیاسی نیافت و عمر شریف خود را در محراب عبادت و نیایش سپری ساخت. عبادت و دعایش, سیرالی الحقی نبود كه سیرالی الخلق را به دنبال نداشته باشد. بلكه عبادت و محراب او و رویی به خالق و سویی به سوی خلق داشت.

او با حبل دعا مردم را با خدایشان مرتبط می‌ساخت و این حبل از چنان استحكام و عمقی برخوردار است كه پس از گذشت قرنها, طراوت, اتقان و ژرفای خود را از دست ن داده است.
نوشته حاضر, بحثی كوتاه در باره صحیفه سجادیه آن حضرت است. نمی‌توان گفت همه دعاها و نیایشهای امام به دست ما رسیده است; بلكه دعاهای منسوب به آن حضرت قطره ای از دریای ژرف نیایشهای او است. دلیل این سخن مستدركات بسیار صحیفه كامله سجادیه است.

به هرصورت, به قول شهید سیدمحمدباقر صدر (ره), صحیفه سجادیه را باید به عنوان بزرگترین عمل اجتماعی زمان و موقعیت امام(ع) معرفی كرد. این كتاب یگانه میراث فرهنگ الهی, یك منبع بزرگ مكتبی, یك مشعل هدایت ربانی و یك مدرسه اخلاق و تربیت اسلامی‌است كه با گذشت روزگاران پایدار می‌ماند. انسانیت پیوسته به آن نیازمند است و هرچه گمراهی های شیطان و فریبندگی دنیا فزونتر گردد, نیاز به آن بیشتر می‌شود.

حكومت بنی امیه, به طور كامل امام را در عزلت سیاسی قرار داده بود به نحوی كه در تمام مدت عمر شریفش فقط یك بار از روی ناچاری از پیشنهاد كارساز امام استقبال كردند و آن موقعی بود كه: عبدالملك خلیفه اموی با پادشاه روم درگیری پیداكرد, و پادشاه روم… او را تهدید كرد كه نقدینه های آنان را برای تحقیر مسلمانان از كشور روم وارد كند و در مقابل آن, هر قراردادی كه خواست با آنها ببندد. در اینجا عبدالملك متحیر و بیچاره شد… لذا مسلمانان را دعوت به گردهمایی كرد و با آنها به مشورت پرداخت.

هیچ كدام نظری كه بتواند آن را به كار ببندد, اظهار نكردند. در آنجا مردم به او گفتند: توخود می‌دانی راه فرار از این مشكل به دست چه شخصی است. فریاد برداشت: وای بر شما چه كسی این كار از او ساخته است؟
گفتند: بازمانده اهل بیت پیامبر(ص). گفت: راست گفتید. او برای رفع این مشكل به امام زین العابدین(ع) پناهنده شد. امام(ع) فرزند خود, محمدبن علی الباقر(ع) را به شام گسیل داشت و تعلیمات لازم را به او داد. در آنجا امام باقر(ع) طرحی نو, برای تنظیم پول مسلمانان ارائه داد و كشور اسلامی‌را از موقعیت استعماری نجات داد.

این قضیه نشان می‌دهد كه اگر موقعیت اجتماعی و سیاسی برای امام فراهم بود, تنها به دعا و مناجات نمی‌پرداخت و از كان دانش و معرفت و تدبیر الهی خود امت اسلامی‌را بهره‌مند می‌ساخت. اما افسوس كه حكام مستبد بنی امیه این موقعیت را از امام سلب كردند و امت اسلامی‌را از خورشید وجودش محروم ساختند.

صحیفه سجادیه چه كتابی است؟

از صحیفه سجادیه, كه سند آن به امام زین العابدین(ع) منتهی می‌شود, به اخت القرآن و انجیل اهل البیت(علیهم السلام ) و زبورآل محمد(ص ) و صحیفه كامله تعبیر شده است. علامه ابن شهرآشوب, در كتاب معالم العلما در ذیل ترجمه متوكل ابن عمیر, با عنوان زبورآل محمد(ص ) و در ذیل ترجمه یحیی ابن محمد الحسینی الدلفی, با عنوان انجیل اهل بیت از آن یاد كرده است.

ششمین تصنیفی كه در اسلام صورت گرفته, صحیفه سجادیه است; زیرا چنین نقل گردیده است:
الصحیح ان اول من صنف امیرالمومنین ثم سلمان ثم ابوذر ثم الاصبغ بن نباته ثم عبیدالله بن ابی رافع ثم صنف الصحیفه الكامله. بدین سبب, علمای مسلمان اهتمام بسیار به این كتاب داشته, شرحهای زیادی بر آن نوشته‌اند. یكی از نویسندگان در كتاب خود تعداد 68 شرح صحیفه را معرفی كرده است.

شیخ آقابزرگ نیز در كتاب الذریعه (ج 13, ص 345 به بعد) شروح صحیفه سجادیه را معرفی كرده است.
به هرحال صحیفه سجادیه ای كه اكنون در دسترس ماست, پنجاه و چهار دعا دارد كه دعای اولش فی التحمید لله عزوجل و دعای آخرش دعاوه فی استكشاف الهموم است. متوكل بن هارون گفته است كه امام صادق(ع) هفتاد و پنج دعا به من املا فرمود. یازده باب آن از دستم رفت و شصت و چند باب آن را حفظ كردم… .

سید محسن امین(ره) می‌گوید: صحیفه كامله 61 دعا دارد كه در باره انواع خیر و عبادت و طلب سعادت است و كیفیت توجه به پروردگار و طلب حوائج از او و چگونگی عمل كردن به قول خداوند ادعونی استجب لكم را می‌آموزد.

سند صحیفه سجادیه

صحیفه‌ای كه اكنون در دست ما است سندش به بها الشرف می‌رسد. وی در سال 516 در ماه ربیع الاول این دعاها را به سندی كه در اول صحیفه نقل شده, دریافت كرده است; البته صحیفه سالها قبل از بها الشرف معروف بود. چنانكه نجاشی در ذیل ترجمه متوكل بن عمیربن المتوكل نوشته است:
روی عن یحیی بن زید دعا الصحیفه اخبرناالحسین بن عبیدالله عن ابن اخی طاهر عن محمد بن مطهر عن ابیه عن عمیر بن المتوكل عن ابیه متوكل عن یحیی بن زید بالدعا. بی تردید نجاشی قبل از بها الشرف می‌زیست و در سال 450 ه” . وفات یافت.

همچنین علامه مجلسی(ره) از نسخه‌ای از صحیفه یاد می‌كند كه به سال 333 ق. مربوط است:
قدوجدت فی نسخه قدیمه من الصحیفه الكامله… و كان تاریخ كتابتها سنه ثلاث و ثلاثین و ثلاثماة… شایان ذكر است كه صحیفه سجادیه به بررسی سندی نیاز ندارد, چون بسیاری از علما ادعای تواتر آن را كرده‌اند. از مطالعه اجازاتی كه برای نقل صحیفه سجادیه به ثبت رسیده است, چنان بر می‌آید كه این كتاب به بررسی سندی نیاز ندارد و متواتر است. علامه مجلسی می‌نویسد:
… و یرتقی الاسانید المذكوره هنا الی سته و خمسین الف اسنادا و ماة اسناد. یكی از شارحان صحیفه نیز چنین نوشته است:

و لما كانت نسبه الصحیفه الشریفه الی صاحبها(ع) ثابته بالاستفاضه التی كادت تبلغ حد التواتر … ناگفته نماند كه اگر به سندی كه در مقدمه صحیفه ذكر شده اكتفا كنیم, از شرایط حجیت و اتقان برخوردار نیست; زیرا:

اولا: از سیدنجم الدین بها الشرف, كه در اول سند آمده است, در كتابهای رجالی ذكری به میان نیامده است. همچنین از عكبری و عبدالله بن عمربن الخطاب نیز در كتابهای رجالی یاد نشده است.

ثانیا: اگرچه در كتب رجالی از ابوالمفضل یاد شده است; اما بیشتر او را تضعیف كرده اند. نجاشی درمورد وی می‌گوید: كان سافر فی طلب الحدیث عمره و كان فی اول امره ثبتا ثم خلط و رایت جل اصحابنا یغمزونه و یضعفونه.
ثالثا: در رجال نجاشی آمده است كه متوكل بن عمیر بن متوكل صحیفه را از یحیی بن زید نقل كرده, در حالی كه در مقدمه صحیفه می‌خوانیم: عمیر از پدرش متوكل نقل كرده است. و این متوكل توثیق نشده است.

رابعا: اخبار شیخ سعید ابوعبدالله… درسال پانصد و شانزده بوده است و عبدالله بن عمر, كه در سند آمده, صحیفه را در سال دویست و شصت و پنج (265) نقل كرده است. تنها سه راوی (ابومنصور عكبری و ابوالمفضل و شریف ابوعبدالله) واسطه این دو نفر شمرده می‌شوند. بعید به نظر می‌رسد كه در فاصله زمانی بین شیخ سعید و عبدالله بن عمر (دویست و پنجاه و یك سال) فقط سه راوی واسطه قرارگیرند مگر اینكه گفته شود این سه راوی یكدیگر را ملاقات كرده باشند و… .

گوینده حدثنا در اول سند صحیفه چه كسی است؟

چنانكه مرحوم الهی قمشه ای در مقدمه ترجمه خود بر صحیفه آورده و همچنین در ریاض السالكین دیده می‌شود, در این مورد دو قول وجود دارد:

الف/ گوینده حدثنا شیخ جلیل القدر علی بن السكون است. وی از بزرگان علمای امامیه و مورد وثوق است. این قول منسوب به شیخ بهایی(ره) است. (الذریعه الی تصانیف الشیعه, ج 15, ص 18)

ب/ گوینده حدثنا عمیدالروسا هبه الله بن حامد است كه متوفای سال 609 ق. است. (سیدابوالفضل حسینی, تلخیص الریاض, ص 9, پاورقی) صاحب ریاض السالكین این قول را پذیرفته و نوشته است:
… دلّ علیه ماوجد بخط المحقق الشهید(ره) علی نسخته المعارضه بنسخة ابن السكون المرقوم علیها بخط عمید الروسا ما صورته: قراها علی السید الاجل النقیب الاوحد العالم جلال الدین عماد الاسلام ابوجعفر القاسم بن الحسن بن محمد بن الحسن بن معیه ادام الله تعالی علوه قرائه صحیحه مهذبه. و رویتها له عن السید بها الشرف ابی الحسن محمد بن…. با همه اینها صحیفه سجادیه به بررسی سندی نیاز ندارد; زیرا:

1- علمای امامیه بر استفاضه و بلكه تواتر آن اتفاق نظر دارند. چنانكه عالم بزرگوار الهی قمشه‌ای می‌گوید: … علمای بزرگ امامیه گویند: صدور صحیفه سجادیه از امام سجاد(ع) به روایات مستفیضه بلكه قریب به تواتر است, هیچ شك و تردیدی در این كه كلام امام است نتوان كرد. آیت الله العظمی‌مرعشی نجفی(ره) نزد زیدیه و اسماعیلیه نیز ادعای تواتر كرده است. در همین مورد, كلام علامه مجلسی و صاحب ریاض السالكین قبلا نقل گردید.

2- فصاحت و بلاغت صحیفه حاكی از آن است كه نمی‌تواند كلام غیر معصوم(ع) باشد. چنانكه طنطاوی , مفسر قرآن, وقتی آیت الله العظمی‌مرعشی نجفی(ره) صحیفه سجادیه را به عنوان هدیه برایش ارسال می‌كند, می‌گوید: این كتاب را فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق دیدم.
قال سیدنا الاستاذ العلامه الكبری و الایه العظمی‌النجفی المرعشی:

كتب الی العلامه الجوهری الطنطاوی صاحب التفسیر المعروف وصول الصحیفه و شكرلی علی هذه الهدیه السنیه و اطری فی مدحها و الثنا علیها الی ان قال:
و من الشقا انا الی الان لم نقف علی هذا الاثر القیم الخالد من مواریث النبوه و اهل البیت و انی كلما تاملتها رایتها فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق…

شایان یادآوری است كه پس از آن, طنطاوی از آیت الله العظمی‌مرعشی نجفی می‌پرسد: آیا تا كنون كسی از علمای اسلام شرحی بر آن (صحیفه سجادیه) نوشته است؟ آیت الله مرعشی می‌نویسد: شارحینی كه می‌دانستم نام بردم و كتاب ریاض السالكین تالیف سیدعلیخان را به ایشان تقدیم كردم. معظم له در جواب نوشت كه من مصمم و آماده ام كه بر این صحیفه گرامی‌شرحی بنویسم. همچنین سیدمحسن امین(ره) فصاحت و بلاغت و اسلوب این صحیفه را دلیلی بر صدور آن از امام معصوم(ع) دانسته و می‌نویسد:

و بلاغه الفاظها و فصاحتها التی لاتباری و علو مضامینها و مافیها من انواع التذلل لله تعالی و الثنا علیه و الاسالیب العجیبه فی طلب عفوه و كرمه و التوسل الیه اقوی شاهد علی صحه نسبتها و ان هذا الدر من ذلك البحر و هذا الجوهر من ذلك المعدن و هذاالثمر من ذلك الشجر. پس باید گفت صحیفه سجادیه هرگز به جرح و تعدیل روات نیازمند نیست, بلكه باتوجه به انشای كلام و فصاحت و اعجاز بیان, می‌توان گفت كه كلام حضرت امام سجاد علیه صلوات الله است.

ج/ نكته دیگری كه بر صدور صحیفه دلالت می‌كند, سندهای متعدد و اجازه های گوناگون است. علامه مجلسی(ره) در باره طرق روایی صحیفه, می‌گوید:

واعلم انها كثیره جدا بحیث یعسر الضبط و الاحاطه و الاحصا… در صورت اجازه ای كه امیرماجد بن امیر جمال الدین محمد الحسینی الدشتكی به مولی محمد شفیع داده است, سند متصل دیگری وجود دارد كه قابل توجه می‌نماید: انی ارویها عن والدی السید السند العلامه الثقه… جمال الدین محمدبن عبدالحسین الحسینی الدشتكی عن عمه السید معزالدین محمد ابن السید الفاضل… نظام الدین احمد… عن ابیه السید نظام الدین احمد المذكور عن ابیه معزالدین ابراهیم, عن ابیه سلام الله عن ابیه عماد الدین مسعود, عن ابیه صدرالدین محمد, عن ابیه غیاث الدین منصور عن ابیه صدرالدین محمد عن ابیه ابراهیم عن ابیه محمد عن ابیه اسحاق عن ابیه علی عن ابیه عربشاه عن ابیه امیرانبه, عن ابیه امیری, عن ابیه الحسن, عن ابیه الحسین, عن ابیه علی, عن ابیه زید, عن ابیه علی, عن ابیه محمد, عن ابیه علی, عن ابیه جعفر, عن ابیه احمد, عن ابیه جعفر, عن ابیه محمد, عن ابیه زید, عن ابیه الامام علی بن الحسین زین العابدین علیه و علی آبائه التحیه والسلام… .

ظاهرا امیر ماجد با بیست و نه واسطه سند خود را به امام زین العابدین(ع) رسانده است.
همچنین علامه مجلسی اجازه های متعددی در مورد صحیفه در جلد 107 بحار (ص 43 به بعد) نقل كرده است. یك مورد از این اجازه ها كه قابل توجه است, اجازه روایتی است كه پدر علامه مجلسی در رویا از امام زمان(عج) دریافت كرده است:

… و بعد فیقول افقر عبادالله الغنی, محمد تقی بن مجلسی الاصفهانی عفی عنهما بالنبی و آله: انی اروی الصحیفه الكامله عن مولانا و مولی الانام سیدالساجدین علی بن الحسین زین العابدین مناوله عن صاحب الزمان و خلیفه الرحمان الحجه بن الحسن(ع) بین النوم و الیقظه و رایت كانی فی الجامع العتیق باصبهان و المهدی صلوات الله علیه قائم و سالت عنه مسائل اشكلت علی فاجاب عنها, ثم سالت عنه(ع) كتابا اعمل علیه, فاحالنی بذلك الكتاب الی رجل صالح, فلما اخذت منه كان الصیحفه و ببركه هذه الرویا انتشرت الصحیفه فی الافاق بعد ماكان مطموس الاثر فی هذه البلاد. با توجه به مجموع مطالبی كه گذشت, می‌توان اطمینان پیدا كرد كه صحیفه از ناحیه امام سجاد(ع) صادر گردیده و تاكنون هیچ كس در این امر تشكیك نكرده است.

چرا صحیفه كامله گفته اند؟

دراین مورد, دو نظر ابراز شده است; آیت الله مرعشی نجفی(ره), در مقدمه اش بر صحیفه سجادیه ترجمه بلاغی, چنین نگاشته است: فلسفه آنكه صحیفه را كامله نامیده اند, بنابر آنچه من از سید جمال الدین كوكبانی یمنی شنیدم, آن است كه نزد زیدیه از صحیفه, نسخه ای هست ولی كامل نیست و در حدود نصف این صحیفه است و از این جهت این صحیفه را كامله نامیده اند. یكی از محققان معاصر این نظر را نپذیرفته, چنین مورد نقد قرار داده است:

این تحلیل نه تنها كافی نیست, بلكه آن را درست نمی‌توان شمرد; چه لفظ كامله در سند صحیفه از گفته متوكل بن هارون كه خود یحیی بن زید را دیده است, مشاهده می‌شود و می‌گوید: اخبره انه من دعا ابیه علی بن الحسین من دعا الصحیفه الكامله. و نیز متوكل می‌گوید: یحیی بن زید گفت: می‌خواهی تو را صحیفه ای از دعای كامل بدهم؟

و مسلم است كه در آن وقت صحیفه ای كه امروز به نام صحیفه زیدیه مشهور است (طبق گفته كوكبانی), وجود نداشته و بر فرض وجود, شكی نیست كه متوكل از آن بی خبر بوده است تا چه رسد كه از نقص آن مطلع باشد… . سپس این محقق چنین ابراز نظر می‌كند: … این مجموعه را از آن جهت كامله گفته اند كه دستوری كامل برای درخواست حاجات بنده از خدای تعالی است. در بیشتر موارد و در باره اغلب نیازمندیها; و چون چنین دعاه ا از ائمه معصومین(علیهم السلام) با این ترتیب صدور نیافته, این ادعیه در مقابل دعاهای ائمه دیگر به كامله ملقب شده است. و الله العالم.

این نظریه نیز قابل قبول نمی‌نماید; زیرا دعاهایی كه از سایر ائمه علیهم السلام رسیده است نیز از چنین جامعیتی برخوردار است. مثلا دعای كمیل, دعای سمات و سایر ادعیه كه در كتابهای ادعیه مثل مصباح كفعمی, مهج الدعوات ابن طاوس, عده الداعی ابن فهدحلی و غیره آمده است. به نظر می‌رسد قبل از تدوین جوامع روایی اولیه شیعه, همزمان با اصول اربعماه و حتی قبل از آنها, در بین شیعه صحایفی از معروفیت برخوردار بوده است; مانند صحیفه فاطمه زهرا(س), صحیفه علی(ع) كه به یك عدد هم منحصر نبوده است.

این صحایف در دسترس عموم نبوده, گاه برخی از روایات و مطالب آنها توسط برخی از ائمه(علیهم السلام) برای خواصی از اصحاب نقل می‌شده است. اكنون نیز جز اینكه برخی از مطالب آنها در جوامع روایی آمده, اطلاعی از آنها در دست نیست. اما دعاهای صحیفه سجادیه به صورت كامل به دست افرادی از غیر امامان معصوم(علیهم السلام) رسیده است. احتمالا به این سبب این صحیفه را كامله خوانده اند.

مستدركات صحیفه:

دعاهای امام سجاد(ع) به نیایشهای موجود در صحیفه كامله سجادیه منحصر نیست, بلكه به چندین برابر این دعاها می‌رسد. تاكنون مستدركات زیادی برای صحیفه كامله نوشته شده است كه از این قرار است:

1- صحیفه سجادیه كه توسط شیخ محمدبن علی الحرفوشی, كه چهل سال قبل از شیخ حر عاملی وفات یافته, گردآوری شده است.

2- الصحیفه الثانیه السجادیه, گردآوری شیخ محمدبن الحسن بن الحر العاملی. محدث جزائری در اول شرح ملحقات صحیفه چنین نوشته است:
ان الشیخ الحر لما جمع من ادعیه السجاد(ع) ما یقرب من الصحیفه سماه اخت القرآن.

3- الصحیفه السجادیه الثالثه, گردآوری میرزا عبدالله افندی صاحب كتاب ریاض العلما.

4- الصحیفه السجادیه الرابعه, جمع آوری میرزا حسین نوری. در این مجموعه, غیر از دعاهای موجود در صحیفه‌های قبلی, هفتاد و هفت دعای دیگر گردآوری شده است.

5- الصحیفه السجادیه الخامسه.
این مجموعه گردآوری سیدمحسن امین است و بیش از یكصدو هشتادو دو دعا دارد. مولف در باره این اثر چنین توضیح داده است: و استدرك فیها ما خلت عنه الصحیفه الكامله و مافات الثانیه و الثالثه و الرابعه.

6- الصحیفه السجادیه السادسه, گردآوری شیخ محمد صالح مازندرانی.
آیت الله مرعشی نجفی(ره) در مقدمه خود بر صحیفه سجادیه ترجمه بلاغی, مستدركات دیگری نیز ذكر كرده است كه جهت رعایت اختصار از نام بردن آنها خود داری می‌شود.

موضوعات: سیمای صحیفه سجادیه  لینک ثابت
 [ 09:06:00 ب.ظ ]





سیره امام سجاد (ع) از نگاه رهبری (1. ‏استخراج سیره در پرتو استراتژی) ‏

 

یك كتاب در یك مقاله ‏

آنچه در در این مجموعه ملاحظه خواهید نمود، خلاصه‏ای است از اثری با ارزش با نام ‏‏«پژوهشی در زندگی امام سجاد علیه السلام‏» نوشته حضرت آیت‏الله سید علی ‏حسینی خامنه‏ای - مقام معظم رهبری، دامت‏بركاته – كه برای سهولت در بهره‌برداری از ‏آن در 3 قسمت ارائه می‌گردد

‏1. بیان و نگارش سیره امام سجاد علیه السلام بسی دشوار است زیرا برخی از ‏نویسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته كرده و چنین القاء كرده‏اند كه آن امام بزرگوار ‏علیه السلام در گوشه‏ای نشست و به عبادت پرداخت و كاری به سیاست نداشت! ‏

این مطلب از القاب و تعبیراتی كه درباره آن بزرگ مرد الهی به كار می‏برند، پیداست مثلا ‏می‏گویند «امام زین‏العابدین بیمار» در حالی كه ایشان هم - مثل هر انسان دیگری - چند ‏روزی در مدت عمرش مریض شد و این بیماری در محرم سال 61 هجری واقع شد تا آن ‏جناب در واقعه عاشورا وظیفه دفاع و جهاد نداشته باشد. با این تدبیر الهی، 34 یا 35 ‏سال پس از شهادت امام حسین علیه السلام زنده ماند و سالم و پرنشاط مسئولیت ‏امامت امت را برعهده گرفت و شیعه را در دشوارترین دوران هدایت كرد. ‏

‏2. سیره امام زین‏العابدین علیه السلام چیست؟ اگر حوادث جزئی زندگی ایشان را ‏گردآوری كنیم آیا می‏توانیم به سیره آن حضرت دست‏یابیم؟ نه! هرگز! سیره هركسی به ‏معنای واقعی كلمه آنگاه روشن می‏شود كه جهت‏گیری كلی (استراتژی) او معلوم گردد. ‏آن وقایع جزئی (تاكتیك‏ها) در پرتو جهت‏گیری كلی (استراتژی) معنا پیدا می‏كند و تحلیل ‏می‏شود. بدون شناخت آن جهت‏گیری كلی، نه تنها سیره امام علیه السلام روشن ‏نمی‏گردد بلكه حوادث جزئی نیز بی‏معنا یا دارای معنای نادرست می‏شود. ‏
هدف كلی و استراتژی امامان معصوم علیهم السلام تشكیل ‏حكومت اسلامی به شیوه خاص اهل‏بیت علیهم السلام بود. بعد از شهادت سیدالشهدا ‏علیه السلام امام زین‏العابدین علیه السلام نیز همین هدف و خط مشی كلی را ادامه ‏دادند

‏3. پس از صلح امام حسن مجتبی علیه السلام - كه در سال چهلم هجری اتفاق افتاد - ‏برنامه همه امامان علیهم السلام فقط این نبود كه احكام الهی را بیان كنند بلكه همگی ‏در صدد بودند كه مقدمات تشكیل حكومت اسلامی به شیوه تشیع علوی را فراهم كنند. ‏این مطلب به روشنی در زندگی و سخنان امام مجتبی علیه السلام دیده می‏شود. امام ‏حسن علیه السلام پس از صلح با معاویه در پاسخ به معترضان می‏فرمود: «و ان ادری ‏لعله فتنة لكم و متاع الی حین‏» (انبیاء/111) این به روشنی می‏رساند كه حضرت در انتظار ‏آینده‏ای است و آن آینده، براندازی حكومت غیر اسلامی و ظالمانه و تاسیس حكومت ‏اسلامی و عادلانه است; به این جهت‏به این افراد معترض می‏فرماید: شما از فلسفه ‏صلح خبر ندارید. چه می‏دانید شاید مصلحتی در كار باشد. در آغاز صلح، دو نفر از سران ‏شیعه (سلیمان بن صرد و مسیب بن نجیه) به همراه عده‏ای از مسلمین به حضور امام ‏مجتبی علیه السلام رفتند و گفتند: ما نیروی زیادی از خراسان و عراق و… داریم و ‏حاضریم معاویه را تا شام تعقیب كنیم. حضرت آنان را در خلوت به حضور پذیرفت و با آنها ‏گفتگو كرد. پس از آنكه بیرون آمدند، آرام شده بودند و نیروهایشان را رهاكردند و پاسخ ‏روشنی نیز به همراهانشان ندادند. بنابر تحلیل دكتر طه حسین، در این دیدار; زیربنای ‏تشكیلات عظیم شیعی به وجود آمد. هرچند زمینه مساعد نبود و مردم رشد چندانی ‏نداشتند و تبلیغات دشمن بسیار بود اما امام مجتبی علیه السلام با تمام این اوصاف، در ‏مدت ده سال به تعلیم و تربیت و پرورش نیروهای انسانی همت گمارد و آن شیعیان با ‏شهادت خود و با سخنان مخالفت‏آمیز خود، دستگاه معاویه را تضعیف كردند. ‏
حضرت سجاد

‏4. پس از آن، نوبت‏ به امام حسین علیه السلام رسید. آن بزرگوار هم روش امام مجتبی ‏علیه السلام را تا ده سال ادامه داد تا آنكه معاویه مرد و شرایط تغییر كرد و واقعه عاشورا ‏روی داد. نهضت‏حسینی علیه السلام قیامی بسیار مفید و سازنده آینده اسلام بود و ‏هیچ راه درستی بجز آنكه امام حسین علیه السلام در آن اوضاع انجام داد، وجود نداشت. ‏اما اگر آن شرایط پیش نیامده بود و امام حسین علیه السلام در آن واقعه شهید نمی‏شد، ‏احتمال زیادی وجود داشت كه حكومت اسلامی - شیعی تشكیل شود. به این معنی در ‏روایتی اشاره شده است: ابوحمزه ثمالی - بنابر نقل كلینی در اصول كافی - می‏گوید: ‏

‏«سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: یا ثابت ان‏الله تبارك و تعالی قد كان وقت هذا الامر ‏فی السبعین فلما ان قتل الحسین صلوات الله علیه اشتد غضب الله تعالی علی اهل ‏الارض فاخره الی اربعین و مائة فحدثناكم فاضعتم الحدیث و كشفتم حجاب السر (قناع ‏السر) و لم یجعل الله له به بعد ذلك وقتا عندنا «و یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام ‏الكتاب.» بعد ابوحمزه ثمالی می‏گوید: ‏

حدثت‏ بذلك اباعبدالله علیه السلام فقال: كان كذلك. ‏
بیان و نگارش سیره امام سجاد علیه السلام بسی دشوار است زیرا برخی از ‏نویسندگان و مورخان، ذهن مردم را آشفته كرده و چنین القاء كرده‏اند كه آن امام بزرگوار ‏علیه السلام در گوشه‏ای نشست و به عبادت پرداخت و كاری به سیاست نداشت!

در اغلب روایاتی كه تعبیر «هذا الامر» آمده، مقصود حكومت و ولایت اهل‏بیت علیهم ‏السلام است و در برخی موارد به معنی قیام است نه حكومت. در این روایت، منظور از ‏‏«هذا الامر»، تشكیل حكومت اسلامی امامان اطهار علیهم السلام است. خدای متعال ‏برای حكومت اهل بیت علیهم السلام سال هفتاد هجری را معین كرده بود اما وقتی امام ‏حسین علیه السلام به شهادت رسید، خشم خدا بر اهل زمین شدید شد و آن تاریخ تا ‏سال صد و چهل (هشت‏سال قبل از شهادت امام صادق علیه السلام) به تأخیر افتاد، و ‏چون بنی عباس به خاطر دنیا و هوای نفس از هر شیوه‏ای بهره گرفته و زمینه لازم را از ‏بین بردند، آن وقت موعود به تأخیر افتاد و دیگر وقتی تعیین نشد. این روایت را ابوحمزه ‏ثمالی از امام باقر علیه السلام نقل كرده و امام صادق علیه السلام نیز آن را تایید كرده ‏است. ‏

‏5. بنابر آنچه گذشت، هدف كلی و استراتژی امامان معصوم علیهم السلام تشكیل ‏حكومت اسلامی به شیوه خاص اهل‏بیت علیهم السلام بود. بعد از شهادت سیدالشهدا ‏علیه السلام امام زین‏العابدین علیه السلام نیز همین هدف و خط مشی كلی را ادامه ‏دادند. تمام عملكرد امام سجاد در دوره امامتش (از عاشورای سال 61 هجری تا شهادت ‏در سال 94 هجری) باید بر اساس این خط كلی و اساسی تبیین و تحلیل و تفسیر شود. ‏امام سجاد علیه السلام برای این هدف مقدس، یعنی تشكیل حكومت‏خدا بر روی زمین و ‏عینیت‏بخشیدن به اسلام، بیش از سی سال، انواع تاكتیك‏ها و موضع‏گیریهای گوناگون را ‏به كار برد و با سیاست و درایت و شجاعت و دقت و لطافت، آگاهانه برای تامین آن هدف ‏كلی كوشید. ‏

‏6. زندگی امام سجاد علیه السلام بعد از عاشورا را می‏توان به دو بخش تقسیم كرد: ‏

اول- دوره حماسه ساز اسارت‏

دوم- دوره بعد از اسارت‏

امام زین‏العابدین علیه السلام در دوره اول كه دوره‏ای پرهیجان و عبرت‏انگیز بود، همانند ‏قهرمانی بزرگ با گفتار و رفتارش حماسه آفرید و همچون یك انقلابی پرخروش، به ‏دشمنان مقتدر خود، در برابر همه، پاسخ‏های دندان شكن و پرخاشگرانه داد. در كوفه در ‏مقابل عبیدالله بن زیاد - آن وحشی خونخواری كه از شمشیرش خون می‏ریخت و ‏سرمست‏باده غرور بود - آنچنان سخن گفت كه ابن زیاد دستور داد: او را بكشید! و اگر ‏دفاع جانانه حضرت زینب علیها السلام نبود و اینكه باید اینها را به عنوان اسیر به شام ‏می‏بردند، به احتمال زیاد مرتكب قتل امام سجاد علیه السلام نیز می‏شدند. ‏

در بازار كوفه، همصدا و همزمان با عمه‏اش زینب و با خواهرش سكینه سخنرانی كرد و ‏مردم را به هیجان آورد و حقایق را آشكار ساخت. در شام، چه در مجلس یزید و چه در ‏مسجد، در برابر انبوه جمعیت جنایت‏های دستگاه حاكم و حقانیت اهل بیت علیهم ‏السلام برای امامت و خلافت را روشن كرد و به مردم هشدار داد. ‏
اگر حوادث جزئی زندگی ایشان را ‏گردآوری كنیم آیا می‏توانیم به سیره آن حضرت دست‏یابیم؟ نه! هرگز! سیره هركسی به ‏معنای واقعی كلمه آنگاه روشن می‏شود كه جهت‏گیری كلی (استراتژی) او معلوم گردد. ‏آن وقایع جزئی (تاكتیك‏ها) در پرتو جهت‏گیری كلی (استراتژی) معنا پیدا می‏كند و تحلیل ‏می‏شود

دوره دوم (دوره بعد از اسارت) كه بسیار طولانی (بیش از سی سال) است، بنای امام ‏سجاد علیه السلام بر تلاش‏های زیربنایی و ملایم و حساب شده و آرام بود. این ‏پرسیدنی است كه: چرا امام سجاد علیه السلام در دوره اول، آنقدر انقلابی و ‏پرخاشگرانه ظاهر شد و در دوره دوم، نرم و آرام و ملایم و با تقیه؟ ‏

پاسخ آن است كه: دوره بسیار كوتاه و سرنوشت‏ساز اول، فصلی استثنایی است كه باید ‏زمینه تلاش‏های آینده را برای حكومت الهی و اسلامی فراهم كند. در كوفه و شام امام ‏سجاد علیه السلام باید آنچنان تند و برنده و تیز و صریح، مسائل را بیان كند كه پیام ‏اصلی «عاشورا» هرگز فراموش نشود و مردم بدانند كه چرا امام حسین علیه السلام به ‏شهادت رسید. نقش امام سجاد علیه السلام در این سفرها، نقش حضرت زینب علیها ‏السلام بود; یعنی پیام رسانی انقلاب حسینی علیه السلام. ‏

حضرت زینب علیها السلام، فاطمه صغری علیها السلام، سكینه علیها السلام، و تك تك ‏اسیران - هركس به قدر توان خویش - پیام آور حماسه حسینی علیه السلام‏بودند. ‏

دوره بلند و سرنوشت‏ساز دوم، هنگامی آغاز شد كه امام سجاد علیه السلام در مدینه ‏به عنوان شهروندی محترم مشغول زندگی شد و كارش را از خانه پیامبر صلی الله علیه و ‏آله وسلم و حرم او آغاز كرد. ‏

‏7. بعد از عاشورا، در سراسر جهان اسلام به خصوص در حجاز و عراق، حالت ‏رعب و وحشتی میان شیعیان به وجود آمد زیرا احساس شد كه حكومت ‏یزید ‏آماده است ‏برای تحكیم حكومت‏خودش، حتی فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ‏وسلم را نیز بكشد. این رعب و هراس با وقوع چند حادثه دیگر از جمله واقعه ‏حره كامل شد و اختناق شدیدی به وجود آمد. امام صادق علیه السلام فرمود: ‏‏«ارتد الناس بعد الحسین علیه السلام الا ثلاث ثم ان الناس لحقوا و كثروا» ; ‏مردم پس از امام حسین علیه السلام مرتد شدند مگر سه نفر، و در روایتی پنج ‏نفر و در روایتی دیگر هفت نفر ذكر شده است. و سپس بعد از مدتی مردم به ‏تدریج ملحق و زیاد شدند. ابو عمر مهدی از امام سجاد علیه السلام نقل ‏می‏كند كه او فرمود: «ما بمكة و المدینة عشرون رجلا یحبنا; (1) در سراسر مكه ‏و مدینه حتی بیست نفر نیست كه دوستدار ما اهل بیت علیهم السلام باشد.» ‏در این اوضاع، طرفداران ائمه اطهار علیهم السلام، پراكنده، مأیوس و مرعوب ‏بودند و امكان حركت جمعی از دست رفته بود.‏

***********************************************************
تلخیص: محمد خردمند ‏

موضوعات: سیره امام سجاد (ع) از نگاه رهبری (1. ‏استخراج سیره در پرتو استراتژی) ‏  لینک ثابت
 [ 09:05:00 ب.ظ ]




اخلاق و رفتار نیکوامام سجاد(ع)

*********************************************

منبع:سید جعفر شهیدی

و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما.و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما…و الذین لا یشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1) .

آیه‏هایی که نوشتیم در پایان سوره فرقانست.خدا در این آیات صفت مؤمنان گزیده را شمرده است.از آنچه در فصل‏های آینده خواهید خواند، می‏بینید همه نشانه‏هایی را که برای بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در علی بن الحسین (ع) آشکار است.در چنان دوره تاریک برای جویندگان انسانیت بحقیقت چراغی روشن بود.

با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد. و مردمی که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربیت اسلامی را بچشم خود دیدند. پرستش خدا، نرم خوئی، محاسبه نفس تا حد ریاضت .خود شکنی برای حق، دستگیری مستمندان، بخشش، پرهیزگاری و…

جاحظ در رساله‏ای که در فضائل بنی هاشم نوشته در باره او گفته است:

اما علی بن الحسین (ع)، درباره او خارجی را چون شیعه و شیعه را چون معتزلی ومعتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید‌(2)

او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار می‏کرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت می‏افکند.

طبری نوشته است چون خبر مرگ یزید به حصین بن نمیر رسید، به شام بازگشت.سر راه خود خسته و نگران به مدینه آمد.اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر. در مدینه علی بن الحسین (ع) از او پذیرائی کرد (3)

مجلسی از سید بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان می‏رسید علی بن الحسین (ع) خطاهای غلامان و کنیزان خود را مینوشت که فلان غلام یا فلان کنیز چنین کرده است. در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم می‏آورد و گناهان آنان را برایشان می‏خواند که تو چنین کردی و من تو را تأدیب نکردم و آنان می‏گفتند درست است.

سپس خود در میان آنان می‏ایستاد و می‏گفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید:

علی بن الحسین (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته‏ای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابی است که بحق سخن میگوید. گناهی خرد یا کلان نکرده‏ای که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده‏ای بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را به بخش و از خطای ما در گذر. و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود به بینی!
علی بن الحسین (ع) ! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت بیاد آر! پروردگاری که باندازه خردلی ستم نمیکند.
علی بن الحسین (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را ببخشد و از تو در گذرد، چه او می‏گوید: “و لیعفوا و لیصفحوا ألا تحبون أن یغفر الله لکم” (4) این چنین می‏گفت و می‏گریست و نوحه میکرد و آنان گفته او را تکرار میکردند.

سپس می‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏ای بر کسی که بر ما ستم کرده است ببخشیم. ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری. فرموده‏ای خواهنده را از در خانه خود نرانیم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده‏ایم و بر آستانه تو ایستاده‏ایم و ملازم درگاه تو شده‏ایم و عطای ترا می‏خواهیم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری. خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده‏ای.

سپس به کنیزان و غلامان خود می‏گفت من از شما گذشتم. آیا شما هم از رفتار بدی که با شما کرده‏ام در میگذرید؟ من مالک بدکردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و نیکوکار و منعم است.
آنان می‏گفتند آقای ما، تو به ما بد نکرده‏ای و ما از تو گذشتیم. میگفت بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن.
ـ می‏گفتند آمین!
ـ بروید من از شما گذشتم و به امید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عید می‏شد بدانها پاداش گران می‏بخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد میکرد .چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمیداشت و گاه در نیمه سال او را آزاد می‏ساخت (5)

مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین (ع) روزی یکی از بندگان خود را تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علی بن الحسین (ع) را. خادم نپذیرفت و او وی را پنجاه دینار بخشید (6)

روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد.امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟
ـ آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند.
امام گفت: ـ ما اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش میداریم سپاس میگوئیم.(7)

فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند چگونه است که در مرگ پسرت جزعی نمیکنی ! امام گفت چیزی بود که منتظر آن بودیم (مرگ) و چون در رسید آنرا ناخوش نداشتیم. (8)

در آن سالها چند تن از بزرگان تابعین به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدینه می‏زیستند چون: ابن شهاب (9) سعید بن مسیب (10) ابو حازم (11) همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین (ع) را بمردم گوشزد میکردند.سعید بن مسیب میگفت :
علی بن الحسین (ع) سید العابدین است (12) زهری می‏گفت هیچ هاشمی را فاضل‏تر از علی بن الحسین (ع) ندیدم (13) از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کرده‏اند (14) روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود .چون بر خاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:
ـ شریف‏ترین مردم کیست؟
حاضران گفتند:
ـ تو هستی!
ـ نه چنین است.شریف‏ترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد (15)

این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را می‏دیدند، و از درک عظمت معنوی وی و شناسائی مقام ولایت او محروم بودند. ساده‏تر این که اینان که او را این چنین ستوده‏اند، علی بن الحسین (ع) را امام نمی‌دانستند، و می‏بینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بوده‏اند.

علی بن الحسین (ع) کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت.عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟ او به وی پاسخ داد:
«خداوند هر پستی را با اسلام بالا برده است.و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته. رسول خدا کنیز و زن بنده خود را بزنی گرفت.
عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:
آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین (ع) سبب رفعت است (16)

روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
ـ پسرم آواز مرا نشنیدی؟
ـ چرا.
ـ چرا پاسخ مرا ندادی؟
ـ چون از تو نمی‏ترسم.
ـ سپاس خدا را که بنده من از من نمی‏ترسد (17)

از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم سفر میکنی؟
گفت:خوش ندارم بخاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)

و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند:
ـ بنشین و با ما نهار بخور گفت:
ـ اگر روزه نبودم با شما می‏نشستم.چون بخانه رفت سفارش طعامی برای‏آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)

چون میخواست به مستمندی صدقه دهد نخست او را می‏بوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد (20)
نافع بن جبیر او را گفت:
تو سید مردمی و نزد این بنده ـ زید بن اسلم ـ میروی و با او می‏نشینی؟ گفت:
ـ علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد (21)

در روایت مجلسی از مناقب است که:
ـ من نزد کسی می‏نشینم که همنشینی او برای دین من سود داشته باشد (22)
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار می‌کرد، خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم می‏افزود.

او برای خدا و تحصیل رضای پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار می‌کرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود می‏افزود. دشمنان وی ـ اگر دشمنی داشته است ـ می‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وی بیشتر می‏گشت، که خورشید را به گِل نمی‌توان اندود و مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاهدارند، بوی خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد کرد.»

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////

پی نوشت ها

1.بندگان رحمان که در زمین آرام راه می‏روند.و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئی بدانها پاسخ دهند.و آنانکه شب را بر پای و در سجده بسر می‏برند.و آنانکه میگویند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنی است، و بد آرامگاه و بد جای اقامتی است.و آنانکه چون انفاق میکنند، نه اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را می‏گزینند، و آنانکه بدروغ گواهی نمیدهند و چون ناپسندی ببینند بزرگوارانه از آن می‏گذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .

2.عدة الطالب ص 160

3.تاریخ طبری ج 7 ص 432

4.ببخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد (نور: 22)

5.بحار ج 46 ص 103ـ 105

6.بحار ج 46 ص 92

7.حلیة الاولیاء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنید به کشف الغمه ج 2 ص 103

8.کشف الغمه ج 2 ص 102ـ 103

9.محمد بن مسلم زهری متوفی به سال 124 ه.ق

10.متوفای سال 94 ه.ق

11.ابو حازم از تابعین است.

12.کشف الغمه ج 2 ص 86

13.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قریش ص 58 از یحیی بن سعید.علل الشرایع ج 2 ص 232

14.ارشاد ج 2 ص 142.حلیئة الاولیاء ج 3 ص 141

15.مناقب ج 4 ص 167

16.عقد الفرید ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عیون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنید به المعارف ص 215

17.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انوری ص 261ـ 262

18.کشف الغمه ج 2 ص 108

19.اصول کافی ج 2 ص 123.الامام علی بن الحسین ص 345

20.حلیة الاولیاء ج 3 ص .137

21.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79

22.ج 46 ص 31

23.مناقب ج 4 ص 162

زندگانی علی بن الحسین (ع)

 

 

موضوعات: اخلاق و رفتار نیکوامام سجاد(ع)  لینک ثابت
 [ 09:03:00 ب.ظ ]




عبادت امام سجاد(ع) از زبان امام صادق(ع)‏

روزی امام صادق (ع) از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذكری به میان آورد و او را تعریف كرد و فرمود: به خدا قسم علی بن ابیطالب لقمه حرامی در دنیا نخورد تا از دنیا رفت. و هیچ وقت دو كار برای او پیش نیامد كه خدا از آنها راضی بود مگر آن كه سخت‏ترین آن دو را انتخاب نمود.

و هیچ گرفتاری برای رسول خدا (ص) پیش نیامد مگر آنكه برای رفع آن، علی بن ابیطالب را خواست زیرا كه به او اعتماد داشت .

و هیچ كس از این امت طاقت عمل رسول خدا (ص) نیاورد مگر علی بن ابیطالب (ع)، و آنگاه كه كاری انجام می‏داد خود را میان بهشت و جهنم می‏دید، ثواب خدا را امید داشت و از عقابش می‏ترسید.

هزار بنده آزاد كرد كه در آزادی آنها رضای خدا را می‏خواست و همه آنها را با زحمت دست و عرق پیشانی خریده بود.

او به خانواده خویش روغن زیتون، سركه و خرمان می‏داد (و خود نان جو می‏خورد).

لباسش جز از كرباس نبود و اگر آستینش بلند بود، قیچی می‏خواست و اضافه آن را می‏برید، از فرزندان و خانواده‏اش در لباس و فقه علی بن الحسین از همه به او شبیه‏تر بود.

روزی ابو جعفر (امام باقر (ع))، پسرش وارد محضر او شد، دید از عبادت به حالی رسیده كه كسی به حال او نرسیده است، رنگش از كثرت بیداری زرد شده، چشمانش از كثرت گریه جراحت سفیدی درآورده، پیشانیش از كثرت سجده مجروح گشته، بینیش از كثرت سجده پینه بسته و ساقها و پاهایش از كثرت ایستادن در نماز ورم كرده بود.

ابوجعفر (ع) فرمود: از دیدن حالش خودداری نتوانسته و به گریه افتادم ، دیدم او به فكر فرو رفته است، بعد از كمی به من متوجه شد و فرمود: پسر عزیزم بعضی از آن جزوه‏ها را كه عبادت جدّت علی بن ابیطالب در آنها نوشته شده بود به من بده آنها را به محضرش آوردم مقدار كمی خواند، بعد به حالت ناراحتی به زمین گذاشت و فرمود: «من یَقْوی علی عبادة علی (ع)» كی می‏تواند مانند علی بن ابیطالب عبادت و تهجد داشته باشد .(2)

موضوعات: عبادت امام سجاد(ع) از زبان امام صادق(ع)‏  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




 

امام سجاد(ع) سرچشمه كمالات انسانی

/////////////////////////////////////////////////////////

منبع:حجت ‏الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

اشاره

امام سجاد(ع) در عين آن كه زينت عبادت كنندگان، بزرگمرد عبادت، عرفان وسجده بود، مجاهد بزرگ فى‏سبيل‏الله بود، او در عين آن كه كانون علم و انديشه ومعرفت‏بود، تواضع ويژه‏اى داشت، و در عين آن كه شكوه و جلال و ابهت‏خاصى داشت،داراى حلم و بردبارى و سعه صدر مخصوصى بود، و در يك كلمه كانون همه كمالات‏انسانى و ارزش‏هاى والاى معنوى، و زيبنده اين شعر معروف بود كه:

رخ زيبا يد بيضا دم عيسى دارى آن چه خوبان همه دارند تو تنها دارى

در اين گفتار برآنيم تا به چند نمونه از رفتار آن حضرت زندگى اشاره كنيم، به‏اين اميد كه درس‏هاى سودمند زندگى سالم و سازنده را از شيوه زندگى درخشان آن‏بزرگمرد فضايل بياموزيم:
زينت پرستش كنندگان الهى

آن حضرت با عنوان زين‏العابدين و سجاد خوانده مى‏شود،چرا كه او قبل از هر چيز بنده خالص و صالح خدا بود، و سجده‏هاى طولانى او، هربيننده را به سوى خدا و پرستش خدا جذب مى‏كرد.

خداوند در حديث لوح كه آن نامه‏اى از سوى خدا به پيامبر اكرم(ص) است او راچنين معرفى كرده است: «سيد العابدين و زين اوليائى الماضين؛ او آقاى عبادت‏كنندگان و زينت اولياى پيشين من است.» يوسف بن اسباط مى‏گويد، پدرم گفت:

نيمه‏هاى شب به مسجد رفتم، جوانى را كه به سجده افتاده بود ديدم كه چنين باخدا راز و نياز مى‏كرد: «سجد وجهى متعفرا فى‏التراب لخالقى و حق له؛ صورتم خاك‏آلود، براى آفريدگارم سجده كرد، كه خداوند سزاوار سجده است.» به محضرش رفتم،دريافتم امام سجاد(ع) است، صبر كردم تا هوا روشن شد، به نزد ايشان رفتم و عرض‏كردم: «اى فرزند پيامبر! چرا آن همه به خود زحمت مى‏دهى با اين كه خداوند تورا برترى بخشيده و تو در پيشگاه خدا مقام بسيار ارجمندى دارى؟» او با شنيدن‏اين سخن منقلب شده و گريه كرد و فرمود: پيامبر(ص) فرمود:

«هنگامى كه روز قيامت‏برپا گردد هر چشمى جز چهار چشم گريان است:

1.چشمى كه از خوف خدا بگريد؛
2.چشمى كه در راه (جهاد) براى خدا نابينا شده باشد؛
3.چشمى كه از حرام‏هاى خدا پوشيده شده باشد؛
4.چشمى كه شب تا صبح در حال سجده بيدار باشد… .»

عبادت امام سجاد(ع) پرستش كاملا آگاهانه و بسيار عميق بود،او با لذت و شيفتگى مخصوص، آميخته با عرفان كامل، خدا را عبادت مى‏كرد. ارتباطو پيوند او با خدا به گونه‏اى بود كه روايت‏شده:

شبى براى عبادت برخاست، هنگام وضو، چشمش به ستارگان آسمان افتاد، و هم چنان‏به ستارگان مى‏نگريست ، و در انديشه آفريدگار و آفرينش آنها فرو رفت، حيران وبهت زده در حالى كه دستش در آب بود، به آسمان چشم دوخته بود تا صداى اذان صبح‏را شنيد.

فاطمه(س) يكى از دختران اميرمومنان على(ع) از جابربن عبدالله انصارى تقاضاكرد كه نزد امام سجاد(ع) برود، به عنوان دل‏سوزى از آن حضرت بخواهد كه جانش رااز آسيب عبادت بسيار حفظ كند، زيرا او بر اثر عبادت بسيار، از ناحيه بينى و سرزانوها و كف دستها و پيشانى، آسيب سختى ديده بود، جابر نزد امام سجاد(ع) رفت وآن حضرت را از تحمل آن همه رنج طاقت فرسا در عبادت برحذر داشت.

امام سجاد(ع) به او فرمود: «اى همنشين رسول خدا(ص)! جدم رسول خدا(ص) آن قدرعبادت كرد كه پاهايش ورم كرد، شخصى به او عرض كرد: چرا آنقدر به خود رنج‏مى‏دهى؟ فرمود: «افلا اكون عبدا شكور؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم.» جابربه امام سجاد(ع) عرض كرد:
«جان عزيزت در خطر است، كم‏تر خود را در فشار قرار بده.» امام سجاد(ع) فرمود:

«يا جابر لا ازال على منهاج ابوى موتسيا بهما حتى القاهم؛ اى جابر همواره راه‏پدرانم (پيامبر و على) را مى‏پيمايم، و آنها را الگو قرار مى‏دهم تا به آنهابپيوندم.» صحيفه سجاديه، يكى از نمادهاى عرفانى و زاييده انديشه‏هاى معرفت‏شناسى امام سجاد(ع) است كه به عنوان زبور آل محمد(ص) شناخته شده، و با مطالعه‏آن، مى‏توان به عظمت‏بى‏كران پرستش آگاهانه آن بزرگوار واقف شد.
توجه عميق به بينوايان

امام سجاد(ع) به تامين معاش زندگى افراد بى‏بضاعت ومستمند، توجه عميق و اقدام همه جانبه داشت، علاوه بر اين‏كه با نظم خاصى از صدخانواده فقير مدينه به طور مستمر سرپرستى مى‏كرد، به بينوايان ديگر نيز توجه‏داشت، او نان و آذوقه را در انبان مى‏كرد و خودش آن را بر دوش مى‏گرفت و به صورت‏ناشناس و محرمانه براى آنها مى‏برد، نيازمندان هرگاه او را مى‏ديدند به همديگرمى‏گفتند صاحب الجراب (صاحب انبان) آمد. آن بزرگوار وقتى كه فقير را مى‏ديد نه‏تنها با نظر خشمگين يا تحقيرآميز به او نگاه نمى‏كرد، بلكه با شادمانى مى‏گفت:

«مرحبا بمن يحمل زادى الى الاخره؛ آفرين به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت حمل‏مى‏كند.» يكى از شخصيت‏هاى عصر آن حضرت به نام زهرى مى‏گويد: در يك شب سرد وتاريك زمستانى امام سجاد(ع) را ديدم؛ بار آرد و هيزم بر پشت گرفته بود و عبورمى‏كرد، پرسيدم: اين بار چيست؟
فرمود: قصد سفر دارم، اين توشه راه سفر است كه آماده كرده‏ام تا به محله حريزببرم.

غلام خود را به آن حضرت معرفى نمودم و عرض كردم: «شما زحمت نكشيد، اين غلام من‏است كه آن بار شما را حمل مى‏كند.» فرمود: نه. عرض كردم: پس اجازه بدهيد خودم‏آن را حمل كنم، فرمود: «من زحمتى را كه موجب نجات من در سفر خواهد شد، وپيمودن راه سفر مرا نيكو كند، از خود دور نمى‏كنم.» پس از چند روزى او را درمدينه ديدم، پرسيدم شما فرموديد به مسافرت مى‏روم، پس چرا مسافرت نكردى؟ فرمود:
اى زهرى، منظورم از مسافرت، آن سفرى كه تو گمان كردى نبود، بلكه منظورم سفرمرگ بود كه خود را براى آن آماده مى‏ساختم، آن‏گاه فرمود:

«انما الاستعداد للموت تجنب الحرام و بذل الندى فى الخير؛ همانا آمادگى براى‏سفر مرگ، اجتناب از كارهاى حرام، و بخشش عطاياى نيك به مردم است.» آن حضرت برهمين اساس از بيماران عيادت مى‏كرد، و اگر با خبر مى‏شد كه آنها مقروض هستند،قرض آنها را ادا مى‏نمود، چنان‏كه روايت‏شده شنيد كه «محمدبن اسامه‏» بيمار وبسترى شده، به عيادتش رفت، وقتى فهميد او مقروض است و دوست دارد قبل از مرگش،قرض‏هايش پرداخته شود، همه قرض‏هاى او را برعهده گرفت و پرداخت.

پس از آن كه آن بزرگوار مهربان، به شهادت رسيد، هنگامى كه پيكر پاكش را غسل‏مى‏دادند، خراش‏هايى در پشت مباركش ديدند، بعضى از حاضران از علت آن پرسيدند،يكى از حاضران پاسخ داد:
«اين سياهى‏ها و خراش‏ها از آثار انبان‏هاى طعام است كه آن حضرت آن را به طورمكرر حمل مى‏كرد و به خانه مستمندان مى‏برد، و نيز از آثار آب‏كشى آن حضرت از چاه‏است كه براى همسايگان، از آن چاه آب مى‏كشيد، و اينك جاى طناب آب‏كشى در پشتش‏باقى‏مانده است‏».
خوف از حساب روز قيامت

امام سجاد(ع) در طول زندگى براى انجام مناسك حج و عمره‏بسيار به مكه مى‏رفت، با اين كه فاصله بين مدينه و مكه حدود هشتاد فرسخ است، آن‏حضرت براى انجام عبادت بزرگ حج، گاهى اين راه را پياده مى‏پيمود، و از اين كه‏براى انجام عبادت خدا، رنج مى‏كشيد، لذت مى‏برد.

آن بزرگوار بيست‏بار (و به نقلى 22 بار) سوار بر شترش شده و به مكه مى‏رفت، وپس از انجام مراسم عمره يا حج، به مكه باز مى‏گشت، او در اين مدت حتى يك بارتازيانه بر شترش نزد، هرگاه مى‏خواست‏شترش تندتر حركت كند، تازيانه‏اش را بربالاى سر شتر به حركت در مى‏آورد، و مى‏فرمود: «لولا خوف القصاص لفعلت؛ اگر ترس‏قصاص قيامت نبود، با زدن تازيانه بر شتر، آن را به تند حركت كردن وادارمى‏كردم.»

با توجه به فاصله بين مكه و مدينه كه حدود هشتاد فرسخ بود، نتيجه‏مى‏گيريم كه بيست‏بار رفتن و بازگشتن آن حضرت معادل 3200 فرسخ خواهد شد، آن‏بزرگوار در تمام طول اين مدت با اين كه تازيانه در دستش بود، از خوف قصاص‏قيامت، حتى يك بار تازيانه‏اش را بر شترش نزد، با اين كه شتر در ميان مركب‏ها به‏پوست كلفتى معروف است، و تازيانه زدن به آن، رنجش چندانى براى او نخواهد بود.

در صفحه ديگرى از زندگى امام سجاد(ع) مى‏خوانيم: او يكى از غلامان آزاد كرده‏اش‏را سرپرست رسيدگى به مزرعه‏اى نموده‏بود، روزى براى ديدن آن مزرعه به آن جا رفت‏مشاهده كرد كه بر اثر سهل‏انگارى غلام آسيب فراوانى به آن مزرعه وارد شده است،ناراحت‏شد و براى تنبيه غلام، يك بار تازيانه‏اى به او زد. پس از اين كار پشيمان‏شد، وقتى كه آن حضرت به خانه بازگشت، شخصى را نزد آن غلام فرستاد تا او را به‏حضورش بياورد، آن شخص پيام امام را به او ابلاغ كرد، غلام به محضر امام سجاد(ع) آمد، ديد امام خود را برهنه كرده، و تازيانه‏اش را پيش رويش انداخته است.

غلام ‏گمان برد كه امام مى‏خواهد او را مجازات كند، از اين رو به شدت ترسيد، ولى‏ناگاه ديد امام سجاد (ع) آن تازيانه را برداشت و به غلام داد و فرمود: «اى مردامروز كارى از من در مورد تو سرزد كه سابقه نداشت، لغزشى بود كه رخ داد، اينك‏اين تازيانه را بگير و همان گونه كه به تو زدم به من بزن و از من قصاص كن.»

غلام گفت: سوگند به خدا جز اين گمان نداشتم كه مرا مجازات كنى كه سزاوار آن‏هستم، تا چه رسد به اين كه من از تو قصاص كنم. امام سجاد(ع) فرمود: عزيزم!
تازيانه را بردار و قصاص كن، غلام گفت:

معاذالله! هرگز چنين نكنم، تو را (اگر لغزشى بود) بخشيدم. اين گفت و گو به‏طور مكرر بين امام سجاد(ع) و آن غلام رد و بدل شد، هنگامى كه امام(ع) ديد آن‏غلام از قصاص كردن خوددارى مى‏كند به او فرمود: «اما اذا ابيت فالضيعه صدقه‏عليك؛ هان آگاه باش اكنون كه از قصاص خوددارى مى‏كنى آن مزرعه را به تو انفاق‏كردم، مال تو باشد.» سپس امام سجاد(ع) آن مزرعه را در اختيار آن غلام گذاشت.
همنشينى با مستضعفان

از شيوه‏هاى زندگى امام سجاد(ع) اين كه: بسيار متواضع‏بود، نه تنها از همنشينى با تهى‏دستان و مستضعفان عار نداشت، بلكه مشتاقانه دركنار آنها مى‏نشست و همچون دوست صميمى با آنها هم صحبت مى‏شد، بعضى اين روش رااز آن حضرت نپسنديدند، و از نشست و برخاست آن حضرت با طبقه پايين دست، انتقادكردند، امام سجاد(ع) در پاسخ آنها فرمود:

«انى اجالس من انتفع بمجالسته فى دينى؛ من با كسى همنشين مى‏شوم كه از مجالست‏او به نفع دينم بهره‏مند گردم.»

يك روز امام سجاد(ع) سوار بر مركب از راهى‏مى‏گذشت چشمش به جمعى از بيماران جذامى كه در كنار هم نشسته بودند و غذامى‏خوردند افتاد، آنها وقتى كه امام را ديدند او را دعوت به خوردن غذا كردند.

امام(ع) آن روز را روزه بود، به آنها فرمود:

«اگر روزه نبودم، در كنار سفره شما مى‏نشستم.» امام سجاد(ع) آن روز به خانه‏خود بازگشت، دستور داد غذاى مطبوعى آماده كردند، آن‏گاه همه آن جذاميان را به‏خانه خود دعوت كرد، آنها به خانه آن حضرت آمدند، امام(ع) در كنار آنها نشست وبا هم از غذا خوردند.
احترام به نامادرى

امام سجاد(ع) مادرش را به هنگامى كه نوزادى بيش نبود ازدست داد. از اين رو، بانويى پرستارى آن حضرت را بر عهده گرفت و به عنوان‏نامادرى در حفظ آن حضرت كوشيد، امام سجاد(ع) وقتى كه بزرگ شد، با نامادرى‏اش دريك كاسه غذا نمى‏خورد، شخصى از آن حضرت پرسيد:

«با اين‏كه شما مادرت (نامادريت) را دوست دارى، چرا در يك كاسه با او غذانمى‏خورى؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «انى اكره ان تستبق يدى الى ما سبقت اليه‏عينها فاكون عاقا له؛ من دوست ندارم كه دستم به لقمه‏اى سبقت گيرد كه چشم‏مادرم به آن سبقت گرفته است، آن گاه جفاكار نسبت‏به مادرم گردم.» به راستى‏وقتى كه آن حضرت به نامادرى اين گونه احترام مى‏گذاشت، براى مقام مقدس مادرچقدر ارج و ارزش قائل بود؟!
خشنودى به رضاى الهى

امام باقر(ع) نقل كرد، پدرم‏امام سجاد(ع) فرمود: دچار بيمارى سختى شدم، پدرم به من فرمود: چه ميل دارى؟
گفتم: ميل دارم به گونه‏اى باشم كه در برابر تدبير و خواست‏خدا، خواسته ديگرى‏نداشته باشم. پدرم فرمود: «احسنت ضاهيت ابراهيم الخليل؛ احسن و آفرين كه به‏ابراهيم خليل(ع) شباهت‏يافته‏اى.» در آن هنگام كه دشمنان مى‏خواستند او را به‏درون آتش شعله‏ور بيفكنند، جبرئيل نزد او آمد و گفت: آيا حاجتى دارى؟
ابراهيم(ع) گفت: «لا اقترح على ربى، بل حسبى الله و نعم الوكيل؛ در برابرمقدرات پروردگارم چيز ديگرى درخواست نمى‏كنم، بلكه خدا مرا كفايت مى‏كند، و اوپشتيبان خوبى‏است.»
پاسخ شديد به طاغوت عراق

امام سجاد(ع) در تمام مصائب كربلاو اسارت، شركت داشت، و سخت‏ترين و جانكاه‏ترين حوادث را تحمل كرد، او و همراهانش‏را به صورت اسير، در كوفه به مجلس عبيدالله بن زياد حاكم عراق كه طاغوتى سنگ‏دل‏و بى‏رحم بود وارد نمودند. عبيدالله پس از گستاخى‏هاى بسيار بى‏شرمانه متوجه امام‏سجاد(ع) شد، و گفت: «اين شخص كيست؟» يكى از حاضران گفت: على بن حسين(ع) است.

عبيدالله گفت: مگر خداوند على پسر حسين(ع) را نكشت؟ امام سجاد(ع) فرمود:
من برادرى به نام على‏بن حسين(ع) [على‏اكبر] داشتم، مردم او را كشتند.
عبيدالله با خشونت گفت: «بلكه خدا او را كشت.» امام سجاد(ع) فرمود: «الله‏يتوفى الانفس حين موته؛ خداوند جانها را هنگام مرگشان، قبض مى‏كند.» عبيدالله‏گفت: آيا تو جرئت پيدا كرده‏اى پاسخ مرا مى‏دهى؟ سپس به ماموران جلادش گفت:برخيزيد و گردنش را بزنيد.

حضرت زينب(س) به دفاع برخاست، و پس از گفتارى، خطاب به عبيدالله فرمود:
«اگر بنا است على بن الحسين(ع) را بكشى، مرا نيز با او بكش.» در اين هنگام‏امام سجاد(ع) به عمه‏اش زينب(س) فرمود: آرام باش، تا من با عبيدالله سخن بگويم،سپس به عبيدالله رو كرد و با صلابت و قاطعيت فرمود: «ابالقتل تهددنى يابن زياداما علمت ان القتل لنا عاده، و كرامتنا الشهاده؛ اى پسر زياد! آيا مرا به كشتن‏تهديد مى‏كنى و مى‏ترسانى، آيا نمى‏دانى كه كشته شدن عادت ما است، و شهادت مايه‏كرامت و سرافرازى ما مى‏باشد؟!»
دخالت در سياست

ماجراى نهضت كربلا، يك حادثه‏بزرگ سياسى بود، امام سجاد(ع) در پيدايش آن و ابلاغ پيام شهيدان و پى‏گيرى نتايج‏نهضت نقش اصلى را داشت، آن حضرت پس از ماجراى خونين عاشورا، چه هنگام اسارت، وچه هنگام بازگشت‏به مدينه، در هر فرصتى مردم را بر ضد طاغوت عصر، يزيدبن‏معاويه مى‏شوراند، خطبه غرا و كوبنده او در شام، يزيد و حكومتش را رسوا نمود، وماهيت پليد حكومت‏خودكامه او را افشا كرد، با اين كه در جو خفقان آن عصر ، حتى‏ذكر نام حسين(ع) ممنوع بود، به دستورآن حضرت در نگين انگشترش چنين نوشته‏بودند: «خزى و شقى قاتل الحسين بن على عليه‏السلام؛ رسوا و بدبخت‏شد قاتل حسين‏پسر على(ع‏»).

آن حضرت چهل سال، مصائب پدرش امام حسين(ع) را ياد مى‏كرد ومى‏گريست، هنگام غذا خوردن، دست از غذا مى‏كشيد، مى‏گفتند بفرماييد غذا ميل كنيد،در پاسخ مى‏فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشان؛حسين(ع) فرزند رسول خدا(ص) گرسنه و تشنه كشته شد.»

كوتاه سخن آنكه آن حضرت‏اكثر بهره‏بردارى را از نهضت امام حسين(ع) به عناوين گوناگون بر ضد طاغوت‏هاى‏وقت نمود. پس از بنى‏اميه، هنگامى كه خلفاى بنى‏مروان روى كار آمدند، موضع‏گيرى‏امام سجاد(ع) در برابر آنها نيز نوع ديگرى از رودر رويى شديد در برابرطاغوتيان بود. آن حضرت قيام مختار بر ضد بنى‏اميه را تاييد كرد و با صراحت‏فرمود: «لاتسبوا المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارن؛ از مختار بدگويى نكنيد،چرا كه او قاتلان ما را كشت، و به خون‏خواهى از ما قيام كرد.» آن حضرت قبل ازقيام انقلابى پسرش «زيد» كه برضد حكومت هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموى) رخ داد، قيام او را تاييد مى‏كرد و مى‏فرمود:
«پدرم از پدرش اميرمومنان على(ع) نقل كرد در پشت كوفه مردى قيام كند كه او را «زيد» مى‏گويند… او و يارانش در قيامت‏با شكوهى بسيار باعظمت در كنار مردم عبور كنند، وفرشتگان به آنها اشاره كرده و مى‏گويند: اينها جانشينان صالحان پيشين و دعوت‏كنندگان به حق هستند، آن‏گاه رسول خدا(ص) از آنها استقبال كند و خطاب به زيدمى‏فرمايد: اى فرزندم! شما مسووليت‏خود را به انجام رسانديد، اكنون بدون حساب،وارد بهشت‏شويد.»

موضوعات: امام سجاد(ع) سرچشمه كمالات انسانی  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ب.ظ ]




فروغ قرآن در نگاه سیدالساجدین(ع)

 

قرآن نمونه كامل آمیختگى اعجاز تكوین و تشریع است. كتابى است كه بشریّت توان آوردن همانندى براى آن نداشته و دستورات و جامعیت آن، هر اندیشمند حكیم را به خضوع و ستایش وامى‏دارد. هر قدر انسان‌ها از صفاى روحى و طهارت معنوى بهره‏مند باشند، مى‏توانند جلوه‏هایى از جمال دلربایش را شهود كنند همان‏ گونه كه قرآن مى‏فرماید:«لایمسُّهُ الاّ المطهّرون.»(1)

از آنجا كه خاندان عصمت و وحى برگزیدگانى هستند كه طبق آیه «تطهیر» در اوج پاكى و قداست قرار گرفته و از هر گونه پلیدى بدورند، تمام جانشان مستغرق در قرآن مجید شده و شایسته‏ترین انسان‌هایىهستند كه تفسیر روشن آیات الهى را فرا راه تشنگان حقیقت قرار مى‏دهند. یكى از این منظومههاینورانى، سجاد آل محمد زین العابدین ‏علیه السلام است. در این مقال، با نگاهى گذرا سخنان نورانى‏اش را درباره قرآن مى‏نگریم؛ بدان امید كه جرعه نوش معارف قرآنى با جام عترت باشیم .

1- عظمت قرآن‏

امام زین العابدین ‏علیه السلام از رسول اكرم ‏صلى الله علیه و آله نقل مى‏كند كه فرمود:

“من اعطاه الله القرآن فَرَأى‏ انّ احداً اُعطى افضل ممّا اُعطى فقد صغّر عظیما و عظّم صغیراً"؛ شخصى را كه خداوند به او دانش قرآنى عطا نموده، اگر تصوّرش این باشد كه كسى را بهتر از این عطاى الهى داده‏اند، در حقیقت بزرگى را كوچك شمرده و كوچكى را بزرگ دانسته است.(2)

2- ویژگى‏هاى قرآن‏

در دعاى امام زین العابدین‏ علیه السلام برخى از ویژگى‏هاىختم قرآن این چنین بیان شده است.

الف - نور هدایت‏

قرآن كریم از خود با صفت «نور» یاد مى‏كند و مى‏فرماید: « و انزلنا الیكم نوراً مبینا»(3) اما این نورانیّت براى چه فردى است؟ امام ‏علیه السلام مى‏فرماید:« و جَعَلْتَهُ نوراً نَهتَدِى مِن ظُلَمِ الضَّلالَة والجَهالة باتّباعه؛ بار خدایا! قرآن را نور و روشنایى گردانیدى كه با پیروى از تعالیم آن از تاریكى‏هاى گمراهى و نادانى رهایى یابیم.»(4)

در رابطه با جاودانگى نور قرآن مى‏فرماید: « و نور هُدىً لایُطْفَأ عَنِ الشّاهِدین برهانه؛ و آن را نور هدایتى قرار دادى كه برهان و دلیل آن از شاهدان و گواهان خاموش نمى‏شود.»(5)

ب - درمان دردها

قرآن مى‏فرماید:« و َنُنَزِّلُ مِنَ القرآن ما هو شفاءٌ و رحمةٌ للمؤمنین»؛ «ما فرو فرستادیم از قرآن آنچه را كه براى مؤمنان شفا و رحمت است.»(6) اما این كه در چه زمان و براى چه فرد؟ امام زین العابدین ‏علیه السلام در دعاى خویش این‏ گونه بیان مى‏دارد:

«و شفاءً لِمَنْ اَنْصَتَ بِفهم التّصدیق الى اسْتماعه؛ قرآن شفا و درمان است براى كسى كه فهمیدن آن را از روى تصدیق و باور خواسته و براى شنیدنش خاموش گشته است.»(7)

ج - ترازوى عدالت‏

قرآن مجید مى‏فرماید: «اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! براى خدا قیام كنید، و از روى عدالت گواهى دهید. دشمنى با جمعیتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت ورزید كه به پرهیزكارى نزدیك‏تر است و از «معصیت» خدا بپرهیزید كه خداوند از آنچه انجام مى‏دهید، با خبر است.»(8) و خطاب به پیامبر اكرم ‏صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:« بگو به هر كتابى كه خدا نازل كرده، ایمان آورده‏ام و مأمورم در میان شما عدالت كنم.»(9) و عدالت را مبناى تشكیل خانواده دانسته و مى‏فرماید:« فَاِنْ خفتم الاّ تعدلوا فواحدة»(10) و نیز مبناى روابط اقتصادى قلمداد شده و مى‏فرماید:« و اوفوا الكیل و المیزان بالقسط»؛ « و حقّ پیمانه و وزن را به عدالت ادا كنید.»(11) و همچنین حل منازعات را بر اساس عدالت خواستار شده است و مى‏فرماید: « فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا اِنّ الله یُحِبُّ المُقْسطین»؛ «در میان آن دو به عدالت صلح برقرار سازید و عدالت پیشه كنید كه خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.»(12) اما این كه چه معیار و ملاك و قانونى مى‏توان براى به دست آوردن عدالت معین نمود؟ امام زین العابدین ‏علیه السلام مى‏فرماید:« و میزان عدلٍ لایَحیفُ عن الحقّ لسانه؛ قرآن ترازوى عدالت است كه زبانه‏اش از حق و درستى بر نمى‏گردد.»(13)

3- تلاوت زیبا

در حدیثى از پیامبر اكرم ‏صلى الله علیه و آله آمده است كه فرمود: « لكلّ شى‏ء حِلیة و حِیلة القرآن الصّوتُ الحسن؛ براى هر چیز زینت و زیورى است و زینت قرآن، صداى نیكو است.»(14) امام صادق‏ علیه السلام در تفسیرى از «ترتیل» مى‏فرماید: «آن است كه در آن درنگ كنى و صداى خویش را زیبا سازى.»(15) در این جهت امام زین العابدین ‏علیه السلام نیز اسوه است. نوفلى مى‏گوید:

نزد امام موسى بن جعفرعلیه السلام از صدا و صوت یاد نمودم؛ حضرت فرمود: به هنگام قرائت قرآن توسط على بن الحسین‏ علیه السلام چه بسا فردى از آن جا عبور مى‏كرد و از صداى خوش او مدهوش مى‏گشت و اگر امام از حُسن واقعى آن چیزى را آشكار مى‏نمود، مردم تحمل و تاب زیبایى آن را نداشتند.

نوفلى مى‏گوید: به آن حضرت گفتم: مگر پیامبر صلى الله علیه و آله با مردم نماز نمى‏گزارد و صداى خویش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمى‏كرد؟ حضرت فرمود: پیامبر صلى الله علیه و آله به قدر توان مردم با اقتدا كنندگان خود برخورد مى‏كرد.(16)

احمد ار بگشاید آن پرّ جلیل تا ابد مدهوش ماند جبرئیل‏

در حدیثى دیگر امام صادق ‏علیه السلام مى‏فرماید: «كان علىّ ابن الحسین صلوات الله علیه احسن الناس صوتاً بالقرآن و كان السّقّاؤون یمرّون فیقفون ببابه یسمعون قرائتَه و كان ابو جعفرعلیه السلام احسن الناس صوتاً؛ على بن الحسین‏ علیه السلام خوش صداترین افراد در خواندن قرآن بود. افراد سقا همواره به هنگام عبور، بر در خانه‏اش مى‏ایستادند و به قرائت او گوش مى‏دادند. و ابوجعفر(امام باقرعلیه السلام) نیز نیكوترین صدا را در خواندن قرآن داشت.»(17)

4 - مقدار تلاوت قرآن‏

پیامبر اكرم‏ صلى الله علیه و آله در اولین آیاتى كه بر وى نازل شد، مأمور قرائت آیات الهى شد و در دستور دیگرى، خداوند به پیامبر اكرم ‏صلى الله علیه و آله و مؤمنان مى‏فرماید:« فاقرءوا ما تیسّر من القرآن»؛ «آنچه براى شما میسّر است، قرآن بخوانید.» زُهَرى مى‏گوید: از امام زین العابدین ‏علیه السلام پرسیدم:

كدام عمل با فضیلت‏تر است؟ حضرت فرمود: وارد شونده‏اى كه دوباره حركت مى‏كند. پرسیدم: وارد شونده حركت كننده؟! فرمود: شروع قرآن و ختم آن، با قرائت اول آن و پایان رسیدن آن دوباره شروع كند (همانند مسافرى كه با رسیدن به یك محل در بین راه دوباره از آن جا حركت مى‏كند و به مسیر خود ادامه مى‏دهد.)(18)

5 - انس با قرآن‏

زهرى مى‏گوید: امام على بن الحسین‏ علیه السلام مى‏فرمود:« لو مات مَنْ بین المشرق و المغرب لما استوحشتُ بعد اَنْ یكون القرآن معى؛ اگر تمام افرادى كه بین مشرق و مغرب هستند، بمیرند، چون قرآن با من است؛ هراس و وحشتى به دل راه نخواهم داد.»(19)

6 - قرآن و مردمان آخر الزمان‏

از امام سجاد علیه السلام درباره توحید سؤال شد، فرمود:« خداوند مى‏دانست كه در آخرالزمان مردمانى مى‏آیند كه زیاد اندیشه مى‏كنند؛ بدین جهت، خداوند سوره توحید و آیات سوره حدید تا «علیمٌ بذات الصدور» را نازل نمود. پس هر كس خارج از این محدوده را قصد كند، هلاك خواهد گشت.»(20)

7 - تفكر در قرآن

زهرى مى‏گوید: شنیدم از امام على بن الحسین‏ علیه السلام كه مى‏فرمود:« آیات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانةٌ ینبغى لك ان تنظر ما فیها؛ آیات قرآن گنجینه‏اى نهفته است پس هر زمان كه درِ گنجینه گشوده شود، شایسته است كه به آنچه در آن است، نظر كنى.»(21)

8 - تفسیر حروف مُقطعه‏

بیست و نه سوره از قرآن كریم با «حروف مُقطعه» آغاز شده است. مفسّران معانى گوناگونى براى آن ذكر كرده‏اند؛ یكى از تفسیرهاى مهم آن، این است كه: قرآن كریم از نمونه همین حروفى است كه در اختیار همگان قرار گرفته است؛ اگر توانایى دارید،مانند آن را ابداع كنید! امام زین العابدین ‏علیه السلام مى‏فرماید:

«قریش و یهود به قرآن نسبت ناروا دادند و گفتند: قرآن، سحر است. آن را خودش- پیامبر-ساخته و به خدا نسبت داده است. خداوند به آنها اعلام فرمود: «الم…»؛ یعنى اى محمد! كتابى كه به تو فرو فرستادیم، از همین حروف مقطعه «الف - لام - میم» است كه به لغت و همان حروف الفباى شما مى‏باشد. [به آنها بگو: ] اگر در ادعاى خود راستگو هستید، همانند آن را بیاورید.»(22)

9 - ویژگى‏هاى اولیاء الله‏

قرآن كریم مى‏فرماید: «اَلا انّ اولیاء الله لاخوف علیهم ولا هم یحزنون»؛ «بدانید كه اولیاء خدا نه هراسى دارند و نه غمگین مى‏شوند.»(23) این كه اولیاءالله داراى چه ویژگى‏هایى هستند، در حدیثى از امام سجادعلیه السلام بیان شده است. عیاشى مى‏نویسد: امام باقرعلیه السلام فرمود:«در كتاب على بن الحسین‏علیه السلام چنین یافتیم كه اولیاء الله نه ترسى دارند و نه غم و اندوهى زیرا واجب الهى را انجام داده و سنت رسول اكرم‏صلى الله علیه وآله را گرفته‏اند. از آنچه خداوند حرام نموده، پرهیز كرده و در زندگى زودگذر دنیا نسبت به زینت‏هاى آن زهد را پیشه ساخته‏اند و به آنچه در نزد خداست، رغبت نموده و در تلاش براى روزى پاكیزه بوده‏اند و قصد فخر فروشى و زیاده‏طلبى ندارند و پس از آن براى انجام حقوق واجب خود انفاق كرده‏اند. اینان‏اند كه خداوند در درآمدهایشان بركت قرارداده و بر آنچه براى آخرت خویش پیش فرستاده‏اند، ثواب داده مى‏شوند.»24

10- رزمندگان واقعى‏

در مسیر مكه، عباد بصرى با امام زین العابدین‏علیه السلام ملاقات مى‏كند؛ به اعتراض مى‏گوید:جهاد و سختى‏هاى آن را رها كردى و به سوى حج و راحتى آن رو آوردى؟ سپس آیه شریفه «اِنّ الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنّة» را قرائت كرد. حضرت فرمود: ادامه آیه را بخوان! عبّاد بصرى آیه بعد را قرائت كرد: «التّائبون العابدون السّائحون الرّاكعون السّاجدون الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشّر المؤمنین»(25)؛ «توبه كنندگان، عبادتگران، ستایش‏گران، سیاحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود (ومرزهاى) الهى و بشارت ده به (این چنین) مؤمنان.»

آنگاه حضرت فرمود: هنگامى كه افرادى با این اوصاف بیابم، جهاد با آنان با فضیلت‏تر از حج است.26

11- معناى زهد

عده‏اى تصور مى‏كنند كه «زهد» دورى از اجتماع و پشت كردن به زندگى و زیبایى‏هاى آن است. قرآن كریم مى‏فرماید: «مَنْ حَرَّمَ زینة الله الّتى اخرج لعباده و الطّیّبات من الرّزق»؛ «بگو چه كسى زینت‌هاى الهى را كه براى بندگان خود آفریده و روزی‌هاى پاكیزه را حرام كرده است؟!»27 و نیز در قالب دعا به انسان‌ها مى‏آموزد كه از خداوند خیر دنیا و آخرت را بخواهند: «ربّنا آتنا فى الدّنیا حسنة و فى الاخرة حسنة» 28 در این زمینه، امام سجادعلیه السلام مى‏فرماید:

«اَلا و انّ الزهد فى آیة من كتاب الله لكیلا تأسوا على ما فاتكم ولاتفرحوا بما آتیكم؛ آگاه باشید كه زهد در این آیه از قرآن است كه مى‏فرماید: این به خاطر آن است كه براى آنچه از دست داده‏اید، تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است، دلبسته و شادمان نباشید.»29

چنان‏كه در نهج البلاغه نیز مى‏خوانیم كه مى‏فرماید: زهد بین دو كلمه از قرآن است كه خداوند فرموده:«لكیلاً تأسوا…»؛ هر كس كه بر گذشته افسوس نخورد و به آینده مغرور و دلبسته نشود، زهد را به هر دو طرف خود گرفته است.30

غلام همّت آنم كه زیر چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است‏

مگر تعلق خاطر به ماه رخسارى كه خاطر از همه غم ها به مهر او شاد است‏

12- عالم برزخ‏

امام سجاد علیه السلام پس از تلاوت آیه كریمه «وَ مِنْ وَرائهم بَرْزَخٌ الى یوم یُبْعَثُون»؛(31) « پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.»، فرموده: «هو القبر و انّ لهم فیها معیشةً ضنكا و الله اِنّ القبر لروضةٌ من ریاض الجنة او حُفْرَةٌ مِن حُفَرِ النّار؛ برزخ، قبر است كه در آن زندگى سختى دارند. به خدا قسم كه قبر، باغى از باغ‌هاى بهشت یا گودالى از گودال‌هاى آتش است.(32)

درود و سلام و صلوات خدا بر زیباترین روح پرستنده، سجاد آل محمد صلى الله علیه و آله آن زمان كه در خانه پرمهر ابى عبدالله الحسین‏ علیه السلام متولد شد و آن هنگام كه در كربلا شاهد سخت‏ترین مصیبت ها (شهادت سید الشهداء و یاران با وفایش) گشت و آن هنگام كه با دلى غمگین و قلبى محزون به سوى دیار حق شتافت و قبرستان بقیع را با وجود خویش عطرى دیگر بخشید!

/////////////////////////////////////////////////////////


منبع:عباس كوثرى‏

 

///////////////////////////////////////////////////////

 

پى ‏نوشت‏ها:

 

1. واقعه / 79.
2. اصول كافى، ج 2، ص 605، باب فضل حامل القرآن، ح 7.
3. نساء / 174.
4 و 5. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
6. اسراء/ 82 .
7. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
8. مائده/ 8.
9. شورى/ 15.
10. نساء/ 4.
11. انعام/ 152.
12. حجرات/ 9.
13. صحیفه سجادیه، دعاى 42.
14. اصول كافى، ج 2، ص 615، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ح 9.
15. تفسیر صافى، ج 1، ص 45، مقدمه یازدهم .
16. اصول كافى، ج 2، ص 615، ح 4.
17. همان، ح 11.
18. همان، باب فضل حامل القرآن، ح 7.
19. همان، باب فضل القرآن، ح 13.
20. تفسیر صافى، ج 2، ص 866 .
21. اصول كافى، ج 2، ص 609، باب فى قرائته، ح 2.
22. تفسیر برهان، ج 1، ص 54.
23. یونس/ 62.
24. تفسیر صافى، ج 2، ص 757.
25. توبه/ 111 و 112.
26. تفسیر صافى، ج 1، ص 734، ذیل آیه 111 سوره توبه.
27. اعراب/ 32.
28. بقره/ 201.
29 و 30. تفسیر صافى، ج 2، ص 665، ذیل آیه 23 سوره حدید.
31. مؤمنون/ 100.
32. تفسیر صافى، ج 2، ص 149.

موضوعات: فروغ قرآن در نگاه سیدالساجدین(ع)  لینک ثابت
 [ 08:55:00 ب.ظ ]




پاسخ امام سجاد علیه السلام به دشنام دهنده

شیخ مفید از محمد بن جعفر و دیگران روایت کرده است که مردی از خویشاوندان امام زین ‌العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و به فحش و ناسزا و دشنام پرداخت. امام پاسخی نداد. بعد از رفتن آن مرد، حضرت به همراهانش فرمود: شما گفته‌های این مرد را شنیدید، اکنون دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید، عرض کردند: می‌آییم، ما نیز دوست داریم وی را پاسخ گوییم و ما هم حرفمان را به او بزنیم.

امام کفشش را پوشید و به راه افتاد. در بین راه این آیه کریمه را تلاوت می‌فرمود: … والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین.(1)

«آن کسانی که خشم خویش را فرو می‌خورند و از خطای مردم در می‌گذرند (نیکوکارند و) خدا نیکوکاران را دوست دارد.»

ما (با خواندن این آیه) دانستیم که برخورد امام با آن شخص آن طور که ما فکر می‌کردیم نخواهد بود. حضرت رفت تا به در خانه آن مرد رسید و فرمود: به صاحب خانه بگویید علی بن الحسین (علیهماالسلام) بیرون در ایستاده! وی در حالی که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که امام برای تلافی آمده است.

اما امام سجاد علیه السلام با نرمی فرمود: برادر! تو اندکی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی گفتی، اگر آنچه گفتی در من هست من هم اکنون از خداوند آمرزش می‌طلبم و اگر در من نیست از خدا می‌خواهم تو را بیامرزد. آن مرد (شرمنده و خجل زده) میان دو چشمان حضرت را بوسید و عرض کرد: من چیزهایی را گفتم که در شما نبود و خودم بدانچه گفتم سزاوارترم.

راوی حدیث می‌گوید: آن مرد حسن بن الحسن (یعنی حسن مثنی) بوده است.(2)

العَفوُ زَکاةُ الظَّفَرِ.(3)

زکات پیروزی، گذشت است.

حضرت علی علیه السلام
پی‌نوشت‌ها:

1- آل عمران /134‌.

2- ارشاد مفید، ج 2، صص 145- 146.

3- نهج‌البلاغه، ترجمه شهیدی،

 

موضوعات: پاسخ امام سجاد علیه السلام به دشنام دهنده  لینک ثابت
 [ 08:51:00 ب.ظ ]




“زینت عابدان”

امام سجاد(ع) :
سه چیز سبب نجات مؤمن است :

1- بازداشتن زبان ازغیبت مردم
2- مشغول کردن خودش به آنچه که برای اخرت و دنیایش سود دهد
3- گریستن طولانی بر گناهانش

علی بن الحسین (علیهما السلام) ، چهارمین امام شیعیان ،در پنجم شعبان سال 38 ه.ق متولد گشت.شهرت آن بزرگوار به دو لقب زین العابدین و سجاد به علت عبادت بسیار و سجده های مکررایشان است .

یکی از دلایل شهرت و محبوبیت آن حضرت نزد مردم، انتشار جملات زیبا و گرانبار در قالب دعا بود که همگان را به خود جذب می نمود. این دعاها در کتابی به نام صحیفه سجادیه که به آن زبور آل محمد نیز می گویند گرد آوری شده و مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدی، عبادی، اجتماعی و اخلاقی است.

سعید بن مسیب، از محدثین مشهور، درباره امام می گوید : ” هیچکس را پارساتر و باتقواتر از علی بن حسین ندیدم.”

امام در زمان خویش به ” علی الخیر"، ” علی الاغر” و ” علی العابد ” نیز شهرت داشت.

ابن ابی الحدید درباره امام سجاد می نویسد :

” آن حضرت را که اهل سجده بود و آثار آن بر پیشانیش آشکار بود، ” ذوالثفنات ” می گفتند. “

آورده اند که آن حضرت وقتی وضو می گرفت، رنگ چهره اش دگرگون می شد، و چون علت را می پرسیدند می فرمود : ” آیا می دانید که در برابر چه کسی می خواهم بایستم ؟ “

و نیز گفته شده است که در وقت نماز چهره مبارکش دگرگون می شد و رعشه بر اندامش می افتاد، و می فرمود: ” این از آن روست که می خواهم در حضور آن پادشاه بزرگ بایستم.”

امام در وقت نماز به هیچ چیز توجه نداشت . یکبار به هنگام نماز دست فرزند امام شکست، او از درد فریاد می زد ، شکسته بند آوردند و استخوان دست را جا انداخت و فرزند امام هم چنان از درد فریاد می کشید. پس از نماز، امام دست بچه را دید که به گردنش آویزان است و آن زمان بود که متوجه شد دست بچه شکسته است.

زمخشری می گوید :
” زمانی علی بن الحسین علیها السلام به قصد وضو گرفتن دستش را در آب فروبرد ، در همان حال سرش را به سوی آسمان و ستارگان بلند کرد و در آنها به تفکر پرداخت ، زمانی دراز گذشت، صبح دمید و مؤذن اذان گفت و هنوز دست امام در آب بود.”

امام در صدقه دادن و رسیدگی به محرومین نیز زبانزد بود و پس از شهادت ایشان معلوم گردید که هزینه زندگی صد خانواده از صدقات ایشان تامین می شده است. امام وقتی که سواره از کوچه های مدینه عبور می کرد هیچگاه تقاضای گشودن راه را نداشت و معتقد بود که راه مشترک است و ایشان حق ندارد دیگران را کنار بزند و مسیر را بگشاید .

 

موضوعات: "زینت عابدان"  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ب.ظ ]




هدایت خلق به رهبران راستین اسلام

شام از هنگامى كه به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد(ع) تنها حاكمان و فرمانروایان طائفه بنى ‏امیه را در خود دیده بود. مردم این سرزمین نه محضر پیامبر(ص) را درك كرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شامیان اسلام را در چهره امویان دیده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پیامبر مى ‏دانستند. در عصر حكومت و فرمانروایى چهل ساله معاویه بر دیار شام، بر این نكته همت شده بود كه مردم شام را در جهل و بى ‏خبرى نگاهدارند.

از این رو آنان بر خلاف كوفیان تنها همین را مى‏ دانستند كه فردى خارجى به نام «حسین» بر امیرالمؤمنین یزید!!! شوریده و توسط سپاه خلیفه به قتل رسید و خاندان وى به اسارت گرفته شدند. از این رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند.

على ‏بن‏ الحسین(ع) در حالى كه غل جامعه برگردن وى آویخته و دست او را با زنجیر بسته بودند وارد آن شهر كردند. امام محمد باقر(ع) از پدرش على ‏بن‏ الحسین(ع) روایت مى ‏كند كه حضرت فرمود: «من را بر شترى كه عریان بود و جهازى نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسین را بر نیزه‏ اى نصب نموده بودند… با این وضع وارد دمشق شدیم».

وظیفه خطیرى كه بر دوش امام سجاد(ع) بود آن بود كه در این شهر با چنین وضعى كه به خود گرفته بود، خاندان وحى و اهل بیت عصمت كه عدل قرآن بودند را به شامیان بى‏ خبر بشناساند تا مردم رهبران حقیقى اسلام را دریابند. شناساندن این امر كارى بود كه باید انجام مى ‏شد، به ویژه كه رخدادهاى بعد از پیامبر(ص) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا(ص) در صحنه سیاست شده بود. امام زین ‏العابدین(ع) در شام به این امر همت گمارد هم در برخوردهاى شخصى كه در بین راه و در شام پیش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموى شام به معرفى اهل بیت(ع) پرداخت.

موضوعات: هدایت خلق به رهبران راستین اسلام  لینک ثابت
 [ 08:49:00 ب.ظ ]





در مدح ولادت سیدالساجدین

پیامبر دعا

سلام اى چارمین نور الهى

كلیم وادى طور الهى

تو آن شاهى كه در بزم مناجات

خدا مى‏كرد با نامت مباهات

تو را سجاده داران مى‏شناسند

تو را سجده گزاران مى‏شناسند

تو سجادى تو سجاده نشینى

تو در زهد و ورع تنهاترینى

قیامت مى‏شود پیدا جبینت

به صوت «این زین العابدینت»

شبیه تو خدا عابد ندارد

مدینه غیر تو زاهد ندارد

تو با درماندگان خود شفیعى

تو با خیل جذامى‏ها رفیقى

سحرها نان و خرما روى دوشت

صداى سائلان تو به گوشت

فرزدق را تو شعر تازه دادى

تو بر شعر ترش آوازه دادى

تو میقاتى تو مشعر زاده هستى

عزیز من پیمبر زاده هستى

تو كز نسل امیر المؤمنینى

پیمبر زاده ایران زمینى

سزد شاهان فتند اینجا به زانو

على‏بن الحسین شهر بانو

تو را ایرانیان رب مى‏شناسند

تو را با نام زینب مى‏شناسند

تو در افلاك زین العابدینى

تو روى خاك با ما همنشینى

قتیل تار گیسوى تو اصغر

فدایى تو باشد همچو اكبر

ابوفاضل همان ماه مدینه

كنارت دست دارد روى سینه

تو كوه عصمتى، لرزش ندارى

تو از غیر خدا خواهش ندارى

تو در بالاى منبر چون رسولى

تو در محراب خود گویا بتولى

تو بابایى چنان شمشیر دارى

تو بابایى ز نسل شیر دارى

تو را شب زنده داران مى‏پرستند

لبت را روزه داران مى‏پرستند

تو جنس‏ات از نیستان غدیر است

تو نامت روى دیوان غدیر است

تو بر پیشانى خود پینه دارى

تو بر حق خدمتى دیرینه دارى

تو آنى كه به كویت هر كه آمد

غلام مستجاب الدّعوة باشد

تو اشك مطلقى، گریه تبارى

تو از روز ازل ابر بهارى

تو مقتل سیرتى از جنس آهى

تو مثل حنجر گل بى گناهى

رعیت‏هاى تو شه‌زادگانند

اسیران درت آزادگانند

تو بزم روضه را بنیانگذارى

تو در دل روضه ماهانه دارى

تو از جنس غرور دخترانى

تو آه سینه بى معجرانى

تو منبر رفته‏اى اما به ناقه

سخن‏ها گفته‏اى امّا به ناقه

تو آن یعقوب یوسف زاده هستى

تو آن از دست یوسف داده هستى

محمد سهرابی

موضوعات: در مدح ولادت سیدالساجدین  لینک ثابت
 [ 08:47:00 ب.ظ ]





مناظره دیگر امام سجاد علیه السلام با حسن بصری

حسن بصری یكی از دانشمندان قرن اول هجری است، كه دستگاه حكومت بنی امیه از چهره مذهبی او برای توجیه خیانت خود فراوان استفاده می‌نمود .

در زمان حكومت امام علی علیه السلام حسن بصری جوانی نورس بود. پس از پایان جنگ جمل و فتح بصره به دست ارتش امام، هنگامی كه امام در میان هیاهوی مردم و موج جمعیت وارد بصره می‌شد، در لابلای مردم، جوانی را دید كه قلم و لوحی در دست دارد و چیزهایی را كه امام می‌گوید یادداشت می‌كند، حضرت با صدای بلند او را صدا زد كه: چه می‌كنی؟

حسن پاسخ داد: آثار شما را یادداشت می‌كنم، تا پس از شما برای مردم بازگو كنم.

امام در اینجا جمله‌ای فرمود كه جالب و قابل توجه است، فرمود:

اما ان لكل قوم سامریا و هذا سامری هذه الامه لانه لایقول لامساس ولكنه یقول لاقتال؛

مردم آگاه باشید كه هر ملتی یك سامری دارد كه با تزویر خود و با چهره مذهبی خویش، جامعه را از مسیر واقعی خود منحرف می‌كند و این «حسن بصری» سامری این امت است، و تنها تفاوتش با سامری زمان موسی علیه السلام این است كه اگر او می‌گفت: «لامساس؛ كسی با من تماس نگیرد.» ولی این می‌گوید: «لا قتال؛ مبارزه با حكومت جنایتكار بنی امیه غلط است.»

(سامری مردی بود كه پیروان حضرت موسی علیه السلام را به گوساله‌پرستی دعوت كرد و سبب گمراهی گروهی از آنها شد. نقل شده كه پس از این كار مبتلا به وسواس شد و هر كسی را كه می‌دید وحشت می‌كرد و فرار می‌نمود و فریاد می‌زد (لامساس؛ با من تماس نگیرید.)

پیش‌بینی امام درست از آب درآمد و این دانشمند، چنان خدمتی به دستگاه بنی امیه نمود كه به گفته یكی از محققین اگر زبان حسن بصری و شمشیر حجاج نبود حكومت مروانی در گهواره، زنده به گور می‌شد، مگر نمی‌بینید كه حسن نشسته و در جلوی او عده‌ای بی‌شمار، صف بسته‌اند و او با مهارت‌هایی كه در سخن گفتن دارد، ضمن سخنرانی می‌گوید: «پیامبر خدا فرمود: به زمامداران ناسزا نگویند كه آنان اگر نیكی كنند، برای آنها پاداش است و بر شما لازم است سپاسگزاری كنید و اگر بد نمایند، كیفر كردارشان را می‌بینند، و بر شما لازم است شكیبا باشید، كه آنها بلائی هستند كه خداوند به وسیله آنها از هر كس كه بخواهد انتقام می‌گیرد.»

و همین دانشمند بود كه فتوا داد «اطاعت از پادشاهان بنی امیه واجب است هر چند ظلم كنند زیرا خداوند به وسیله آنان اصلاحاتی می‌كند كه از جنایات آنان بیشتر است.»

به هر حال او از چهره‌های مذهبی معروف زمان امامت امام چهارم، علی بن الحسین - علیهماالسلام - بود و امام برای رسوا ساختن او در مجلسی كه سخنرانی می‌كرد با او مناظره و گفتگوی جالبی دارد كه نقل می‌شود:

موضوعات:  مناظره دیگر امام سجاد علیه السلام با حسن بصری  لینک ثابت
 [ 08:46:00 ب.ظ ]




مناظره ای  از امام سجاد علیه السلام با حسن بصری

روزی حسن بصری در برابر انبوهی از جمعیت در سرزمین منا مشغول وعظ و سخنرانی بود، امام چهارم از آنجا عبور می‌كرد، وقتی كه منظره این سخنرانی را دید كمی ایستاد و به او فرمود:
مقداری سكوت كن.
امام: كردار خودت، بین خود و خدا، طوری هست كه اگر فردا مرگ به سراغ تو آید، از عمل خود راضی باشی؟
حسن بصری: نه.
امام: تصمیم داری كردار كنونی خود را ترك كنی، و كرداری پیش گیری كه برای مرگ مورد پسند باشد؟
حسن بصری كمی سرش را پائین انداخت، سپس سر برداشت و گفت با زبان می‌گویم تصمیم دارم ولی بدون حقیقت.
امام: آیا امید داری كه پیامبری پس از محمد، بیاید «و تو با پیروی او سعادتمند شوی»؟
حسن بصری: نه.
امام: آیا امید داری كه جهان دیگری وجود داشته باشد، كه در آنجا به مسئولیت‌های خود عمل كنی؟
حسن بصری: نه.
امام: آیا كسی را دیده‌ای كه با داشتن كمترین شعور، حال تو را برای خویش بپسندد؟ تو با اعتراف خودت در حالی به سر می‌بری كه از آن راضی نیستی، و تصمیم انتقال از این حال را هم نداری، و به پیامبری دیگر، و جهانی جز این جهان برای عمل، امیدوار نیستی، آن وقت با این وضع اسف انگیز كه خود داری مشغول وعظ و نصیحت دیگرانی؟
منطق نیرومند امام چنان این سخنور زبردست را كوبید، كه دیگر نتوانست چیزی بگوید،
همین كه امام از آنها دور شد، حسن بصری پرسید: این كه بود؟
گفتند: این علی بن الحسین علیهماالسلام بود.
حسن بصری: حقاً او از خاندان علم و دانش است.
پس از این رسوائی، دیگر ندیدند كه حسن بصری مردم را موعظه كند.

موضوعات: مناظره ای از امام سجاد علیه السلام با حسن بصری  لینک ثابت
 [ 08:45:00 ب.ظ ]




 

گلبرگ های حُسن چهارمین پیشوا

 

اسم مبارك آن بزرگوار علی است و مشهورترین القاب آن حضرت زین العابدین و سجّاد است و مشهورترین كنیة او ابامحمد و ابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارش پنجاه و هفت سال است زیرا پانزدهم جمادی الاول سال سی و هشت از هجرت به دنیا آمد.

تولد آن بزرگوار دو سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین (ع) است و تقریباً بیست و سه سال به پدر بزرگوار زندگی كرد. پس مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار سال است.

حضرت سجّاد (ع) پدری چون حسین دارد و مادرش دختر یزدگرد پادشاه ایران است كه دست عنایت حق بطور خارق العاده این دختر را به امام حسین می رساند. شرافت این زن آن است كه مادر نه نفر از ائمة طاهرین می شود و چنانچه حسین (ع) اب الائمه است.

این زن نیز ام الائمه است. و اما از نظر فضایل انسانی: امام سجّاد (ع) گرچه با اهل بیت علیهم السلام وجه اشتراك در همة فضایل دارند و هیچ فرقی میان آنان از نظر صفات و فضایل انسانی نیست، اما از نظر گفتار و كردار شباهت تامّی به جدشان امیرالمؤمنین علیه السلام دارد.
ایمان امام سجاد (ع)

امیرالمؤمنین (ع) در دعای صباح می گوید:

«یا من دل علی ذاته بذاته.
ای كسی كه برهان وجود خود هستی.»

حضرت سجّاد نیز در دعای ابوحمزة ثمالی می گوید:
«بك عرفتك وانت دللتنی علیك وعوینی الیك ولولا انت لم أدرما انت.
تو را به خودت شناختم و تو دلالت نمودی مرا بر خودت و دعوت نمودی به خودت و اگر نبودی، ترا نمی شناختم.»

این گونه كمات منتهای ایمان را می رساند و این همان ایمان شهودی است كه امیرالمؤمنین می فرماید:
« لو كشفت لی الغطاء ما ازددت یقینا.
اگر بر فرض محال ممكن بود خدا را بر این چشم ظاهری دید و می دیدم بر یقین من كه الآن به ذات مقدس حق دارم افزوده نمی شد.».
علم امام سجّاد (ع)

اگر امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:

«از من بپرسید هرچه می خواهید كه به خدا قسم تمام وقایع را تا روز قیامت می دانم.

حضرت سجاد نیز می گوید:

«اگر نمی ترسیدم كه مردم در حق ما غلوّ كنند، وقایع را تا روز قیامت می گفتم.»
تقوای امام سجاد (ع)

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود:

« والله لو اعطیت الاقالیم السبعة وما تحت افلا كها علی ان اعصی فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت.
به خدا قسم اگر تمام عالم هستی را به من دهند كه به مورچه ای ظلم كنم و بیجهت پوست جوی را از دهان آن بگیرم، نمی كنم.»

حضرت سجّاد نیز می فرمود:

تعصی الاله وانت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال بدیع

لو كنت تظهر حبه لأطعته ان المحب لمن یحب مطیع

«خداوند را معصیت می كنی و ادعا می كنی كه او را دوست داری. به جان من این ادعا از عجایب امور است. اگر راستی خدا را دوست داشتی او را اطاعت می كردی، زیرا محّب همیشه مطیع محبوب است.»

در این اشعار نیز امام سجاد می گوید محال است كه خداوند را معصیت كنم، زیرا او را دوست دارم.
عبادت امام سجاد (ع)

درباره امیرالمؤمنین گفته شده است كه روزها به ایجاد باغ و قنات برای فقرا و محتاجین مشغول بود، و تا به صبح عبادت می كرد. حضرت سجّاد نیز چنین بود چه بسیار باغها و قنوات كه به دست ایشان برای دیگران آباد یا ایجاد شد. عبادت و سجدة او به حدی بود كه به زین العابدین و سجّاد ملقّب شد.

از رسول اكرم روایت شده كه روز قیامت خطاب می شود: «كجا است زین العابدین؟» و می بینم كه فرزندم علی بن الحسین جواب می دهد و می آید. از امام باقر روایت شده كه: «پدرم را می دیدم كه از كثرت عبادت پاهای او ورم كرده، و صورت او زرد، و گونه های او مجروح، و محل سجدة او پینه بسته بود.»
سخاوت، فتوت و رأفت امام سجّاد (ع)

در تاریخ است یكی از كارهای امیرالمؤمنین (ع) اداره كردن فقرا بطور مخفیانه بوده است. امیرالمؤمنین شبها خوراك، پوشاك و هیزم به خانة بینوایان می برد، و آن بینوایان حتی نمی دانستند كه چه كسی آنها را اداره می كند. همچنین میان مورخین مشهور است كه امام سجاد (ع) چنین بوده است.

راوی می گوید: در محضر امام صادق (ع) بودیم كه از مناقب امیرالمؤمنین (ع) صحبت شد و گفته شد هیچ كس قدرت عمل امیرالمؤمنین را ندارد و شباهت هیچ كس به امیرالمؤمنین، بیشتر از علی بن الحسین نبوده است كه صد خانواده را اداره می كرد. شبها گاهی هزار ركعت نماز می خواند.»

از طریق اهل تسنن روایت شده است كه چون حضرت سجاد شهید گشت روشن شد كه آن حضرت صد خانواده را بطور مخفی اداره می كرده است.
زهد امام سجّاد (ع)

چنانچه امیرالمؤمنین (ع) زاهد به تمام معنی بوده است و دلبستگی به مالی و به كسی جز به خدای متعال نداشته است. همچنین بوده است امام سجاد (ع).

لذا به اصحاب خود سفارش می فرمود:

اصحابی، اخوانی، علیكم بدار الآخرة ولا اوصیكم بدار الدنیا فانكم علیها وبها متمسكون اما بلغكم ان عیسی علیه السلام قال للحواریین. الدنیا قنطرة فاعبروها ولا تعمروها. وقال: من یبنی علی موج البحر داراً؟ تلكم الدار الدنیا ولا تتخذوها قراراً.

«ای یاران من، برادران من، مواظب خانة آخرت باشید من سفارش دنیا را به شما نمی كنم زیرا شما بر آن حریص هستید و به آن چنگ زده اید.

آیا نشنیده اید كه حضرت عیسی به حواریون می گفت: دنیا پل است، از روی آن بگذرید و به تعمیرش نپردازید! چه كسی روی موج آب خانه می سازد؟ موج دریا این دنیا است، به آن دلبستگی نداشته باشید.»
شجاعت امام سجّاد (ع)

شجاعت امیرالمؤمنین (ع) زبانزد خاص و عام است. و اگر گفتار امام سجاد (ع) را در مجلس ابن زیاد و در مجلس یزید و مخصوصاً خطبة آن بزرگوار را در مسجد شام در نظر بگیریم شجاعت این بزرگوار نیز بر ما روشن می شود.

امیرالمؤمنین شجاعت خود را در میدان برای افرادی مثل عمروبن عبدود و مرحب خیبری به كار می برد و فرزند گرامی او امام سجّاد، شجاعت را در مجلس ابن زیاد و مجلس یزید و روی منبر در مسجد شام به كار برده است.
سیاست امام سجّاد (ع)

امیرالمؤمنین به اقرار همة مورخین از سنّی و شیعه پاسدار اسلام بود و رأی و تدبیر او فوق العاده مفید بود، چنانكه عمر بیشتر از هفتاد مورد گفته است: لولا علی لهك عمر، یعنی:

«اگر علی نبود عمر هلاك شده بود.»

امام سجاد علیه السلام در مدت سی و پنج سال پاسدار شیعه بود.

مورخین معتقدند كه تدبیر امام سجّاد، مدینه را و بسیاری از شیعیان را از دست كسانی چون یزید و عبدالملك مروان نجات داد.
حلم امام سجاد (ع)

درباره امیرالمؤمنین گفتاری نقل شده و ایشان فرمودند:

«برآدم بیخردی گذشتم كه به من بد می گفت. از او صرف نظر كردم گویی كه او حرفی نزده است.»

درباره امام سجاد نیز گفتاری نقل شده است و ایشان فرمودند: «بر كسی گذشتم كه به من بد می گفت. بدو گفتم كه اگر راست می گویی خداوند متعال مرا رحمت كند، و اگر دروغ می گویی خدا تو را بیامرزد!»
تواضع امام سجاد (ع)

آن حضرت با فقرا می نشست، با آنان غذا می خورد، از آنان دلجویی می كرد، به آنان لطف داشت و پناه آنان بود، برای آنان كار می كرد و از آنان پذیرایی می نمود، و درباره آنان به دیگران سفارش می كرد.

تاریخ نویسان اقرار دارند كه امام سجاد (ع)، دوست داشت فقیران، یتیمان و بینوایان سر سفره‌اش باشند و با آنها بنشیند، غذا برای آنها آماده كند و حتی غذا در دهن آنان بگذارد.
فصاحت و بلاغت امام سجّاد (ع)

فصاحت به معنی خوب سخن گفتن، مجاز، كنایه، لطایف و مثالها را به كار بردن است. و بلاغت سخن خوب گفتن، بجا سخن گفتن، از طول كلام بی فایده پرهیز داشتن است. فصاحت و بلاغت امیرالمؤمنین مورد اقرار همه است آنچنانكه درباره نهج البلاغه گفته شده:

«دون كلام الخالق وفوق كلام المخلوق.
پایین تر از كلام خالق و بالاتر از كلام مخلوق است.»

امام سجّاد صحیفة كامله سجادیه را به جهان عرضه داشت. صحیفه ای كه چون آن نیامده و نخواهد آمد. صحیفه ای كه در ضمن دعا، معارف اسلام، سیاست اسلام، اخلاق اسلام، اجتماعیات اسلام، حقانیت شیعه، حقانیت اهل بیت، انتقاد از ظلم و ظالم، سفارش به حق و حقیقت، و بالاخره یك دوره معارف اسلامی را آموزش می دهد. صحیفه ای كه محققین اسم آن را اخت القرآن، انجیل اهل بیت، زبور آل محمد نهاده اند. صحیفه ای كه ابلهی با فصاحت ادعا كرد كه می تواند چون آن بیاورد چون قلم به دست گرفت و نتوانست، دق كرد و مرد.
جهاد امام سجاد (ع)

امیرالمؤمنین علیه السلام بزرگترین مجاهد اسلام است كه توانست اسلام را از دست كفار و مشركین نجات دهد.

ولی فرزندش امام سجّاد گرچه در كربلا كشته نشد اما وجودش، بقایش و اسارتش عامل بقای اسلام بوده است. قیام ابی عبدالله الحسین (ع) درختی بود كه در كربلا كاشته شد و آبیاری و به ثمر رساندن و نگاهداری از آن به دست امام سجاد (ع) به دست زینب كبری انجام گرفت.

تدبیر امام سجاد در اسارت، گریه های امام سجاد در مدینه، نوحه خوانی و روضه خوانیهای آن حضرت در مدت سی و پنج سال سخنرانیش، به موقع جهادی بود فوق العاده مفید و ثمربخش كه تحلیل سیاسی تاریخ، این مطالب را نشان می دهد.
عفو و جوانمردی امام سجّاد (ع)

اگر تاریخ درباره امیرالمؤمنین (ع) می گوید كه چگونه از ابن ملجم مواظبت كرد و هنگامی كه ظرف شیری را برای حضرت می آوردند نیمی را می خورد و نیم دیگر را برای او می فرستاد، و درباره او وصیّت و سفارش فراوان نمود، درباره امام سجّاد نیز منقول است كه:

فرماندار مدینه كه دل امام سجاد را خون كرده بود، از طرف عبدالملك مروان معزول شد و امر شد كه او را به درختی ببندند و مردم بیایند و به او توهین كنند.

امام سجاد (ع) اصحاب خود را خواست و سفارش فرمود كه مبادا به او توهین شود! امام سجاد نزد او رفت و او را دلداری داد و نزد عبدالملك مروان وساطت او را كرد كه از این خواری نجات یابد.

آن فرماندار معزول می گفت از علی بن الحسین و یارانش ترس دارم زیرا به آنها ظلم بسیار كردم.
ابهت و شخصیت امام سجّاد (ع)

درباره امیرالمؤمنین (ع) گفته شده كه بسیار متواضع بود، ولی بزرگی شخصیّت آن بزرگوار میان همه محفوظ بود. همچنین است فرزند عزیزش امام سجاد (ع).

در تاریخ ضبط است كه هشام بن عبدالملك به حج آمده بود و كثرت جمعیت مانع شدكه حجر الاسود را استلام كند. پس در گوشه ای برای او فرشی انداخته و نشسته بود كه امام سجّاد وارد طواف شد و وقتی به حجر الاسود رسید، مردم كنار رفتند و حضرت مكرّر استلام نمود. هشام فوق العاده ناراحت شد. یكی از اطرافیان پرسید: این مرد كیست كه مردم چنین به او احترام دارند؟ هشام تجاهل كرد و گفت نمی دانم. فرزدق آنجا بود، فی البداهة قصیدة مفصلی درباره امام سجاد سرود. ما چند بیت از آن قصیده را می آوریم: تمام قصیده در مناقب ابن شهر آشوب موجود است:

هذا الذی تعرف البطحاء وطاته والبیت یعرفه والحل والحرم

ما قال لاقط الا فی تشهده لولا التشهد كانت لانه نعم

یغضی حیاء ویغضی من مهابته فما یكلم الا حین یبتسم

من معشر حبهم دین وبغضهم كفر وقربهم منجی ومقتصم

مقدم بعد ذكر الله ذكرهم فی كل فرض ومختوم به الكلم

این مردی است كه حجاز، خانة خدا، حل، حرم او را می‌شناسند.

نه، در كلامش نیست ـ حاجت سائل را همیشه برآورده می كند جز در تشهد ـ كه لا اله الا الله می گوید. و اگر تشهد در نماز نبود، نه او، همیشه آری بود: هنگام برخورد با مردمان چشمها را فرو می بندد برای آنكه حیا دارد، و دیگران چشم فرو می بندد به جهت ابهتی كه او دارد.

و سخن با او نمی گویند مگر كه آن بزرگوار تبسّم كند. روز قیامت حب آنها دین است و بغض آنها كفر است و قرب و نزدیكی به آنان پناه و نجات انسانها است.

در نمازها یاد آنها و اسم آنها مقدم بر هر چیزی است بعد از اسم خدای متعال.

و نمازها به اسم آنان تمام می شود ـ یعنی در نماز بعد از اسم خدا در اقامه، اسم اهل بیت است و آخر مطلب كه در تشهد آخر گفته می شود باز اسم اهل بیت است.

گفته شده كه فرزدق به این اشعار آمرزیده شده است و به گفتة جامی اگر اهل عالم به این اشعار آمرزیده شوند جا دارد.

موضوعات: گلبرگ های حُسن چهارمین پیشوا  لینک ثابت
 [ 08:45:00 ب.ظ ]




 

زندگينامه امام زين العابدين (ع)

نام: على بن الحسين .

كنيه: ابوالحسن و ابومحمد.

القاب: زين العابدين، سيد الساجدين، سجّاد، زكىّ، امين و ذوالثفنات.

به خاطر عبادت زياد و سجده‏هاى طولانىِ امام زين العابدين (ع)، پينه‏اى در پيشانى‏اش بسته بود. از اين رو، به وى «ذوالثفنات» لقب دادند.

منصب: معصوم ششم و امام چهارم شيعيان.

تاريخ ولادت: نيمه جمادى الثانى سال 38.

در مورد تاريخ ولادت آن حضرت، اختلاف است. غير از تاريخ مزبور، مورخان روز و ماه ولادت آن حضرت را، پنجم شعبان يا نيمه جمادى الاولى يا هفتم شعبان و يا نهم شعبان ذكر كرده‏اند. در مورد سال ولادت آن حضرت نيز برخى سال 37 و برخى سال 36 هجرى را ثبت كرده‏اند.

امام زين العابدين (ع) دو سال پيش از شهادت امير المؤمنين، على بن ابى‏طالب(ع) چشم به جهان گشود.

محل تولد:مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى). برخى مورّخان گفته‏ اند كه محل تولد آن حضرت در كوفه بوده است؛ زيرا در آن هنگام، همه افراد خانواده امام على (ع) در كوفه به سر مى‏بردند.

نسب پدرى: امام حسين بن على بن ابى‏طالب (ع).

نام مادر: شهربانو، يا شاه زنان، دختر يزدگرد سوم، آخرين پادشاه از سلسله‏ساسانيان در ايران كه در زمان خلافت امام على (ع) (و به قولى در عصر خلافت عمر يا عثمان) به اسارت مسلمانان در آمده و با اختيار خويش، همسرىِ امام‏حسين (ع) را پذيرفت. اين بانوى بزرگ در ايام نوزادى امام زين العابدين(ع) درگذشت.

مدت امامت: از زمان شهادت پدر بزرگوارش امام حسين (ع)، در محرم سال 61 تا محرم سال 95 هجرى، به مدت 34 سال.

تاريخ و سبب شهادت: دوازدهم (يا هيجدهم يا بيست و پنجم) محرم سال 95 (يا 94) هجرى، در سن 55 سالگى، به خاطر زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيد.

محل دفن: قبرستان بقيع، در مدينه مشرفه، در جوار قبر عمويش، امام حسن مجتبى (ع).

هم اكنون قبور مشرفه چهار امام معصوم(ع)، امام حسن مجتبى(ع)، امام زين‏العابدين(ع)، امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) در كنار هم مى‏باشد.

همسران: فاطمه، دختر امام حسن مجتبى و چند ام ولد.

فرزندان:

الف) پسران: 1. امام محمد باقر (ع). 2. زيد شهيد. 3. عبدالله باهر. 4. عمر أشرف. 5. حسين اكبر. 6. عبدالرحمن. 7. عبيد الله. 8. سليمان. 9. حسن. 10. حسين اصغر. 11. على‏اصغر. 12. محمد اصغر.

ب) دختران 1. خديجه. 2. فاطمه. 3. عليّه. 4. ام كلثوم.

اصحاب و ياران :

اسامى تعداد زيادى از مؤمنان، شيعيان و محبان اهل بيت(ع) در زمره اصحاب و ياران امام زين العابدين (ع) آمده است كه در اين جا به نام برخى از آنان اشاره مى‏گردد:

1. جابربن عبدالله انصارى.
2. عامر بن واثله كنانى.
3. سعيد بن مسيّب.
4. سعيد بن جهان كنانى.
5. سعيد بن جبير.
6. محمد بن جبير.
7. ابو خالد كابلى.
8. قاسم بن عوف.
9. اسماعيل بن عبدالله بن جعفر.

10. ابراهيم بن محمد حنفيه.
11. حسن بن محمد حنفيه.
12. حبيب بن ابى ثابت.
13. ابو حمزه ثمالى.
14. فرات بن أحنف.
15. جابر بن محمد بن ابى بكر.
16. ايوب بن حسن.
17. على بن رافع.
18. ابو محمد قرشى.

19. ضحاك بن مزاحم.
20. طاوس بن كيسان.
21. حميد بن موسى.
22. أبان بن تغلب.
23. سدير بن حكيم.
24. قيس بن رمانه.
25. همام‏بن غالب (مشهور به فرزدق شاعر).
26. عبدالله برقى.
27. يحيى بن ام طويل.

زمامداران معاصر:
1. امير المؤمنين على بن ابى‏طالب (ع) (40-35 ق.).
2. امام حسن‏مجتبى (ع) (41-40 ق.).
3. معاوية بن ابى سفيان (60-35 ق.).
4. يزيد بن معاوية (64-60 ق.).
5. معاوية بن يزيد (64-64 ق.).
6. عبدالله بن زبير (73-64 ق.).
7. مروان بن حكم (65-64 ق.).
8. عبدالملك بن مروان (86-65 ق.).
9. وليد بن عبدالملك (96-86 ق.).

از ميان زمامداران فوق، رديف‏هاى اول و دوم از خاندان بنى هاشم، سوم، چهارم و پنجم از خاندان بنى‏اميه و از تيره ابوسفيان، ششم از آل زبير و هفتم، هشتم و نهم از خاندان بنى‏اميه و از تيره حكم بن عاص هستند.از ميان آنان امام على بن ابى‏طالب(ع) دادگرترين و شايسته‏ترين فردى بود كه پس از پيامبر اكرم (ص) به زمامدارى مردم رسيد. زمامدارىِ كوتاه مدت وى الگو و سرمشق همه حكومت‏هاى صالحى است كه پس از او پديد آمده و يا در آينده محقق مى‏گردند.

رويدادهاى مهم:

1. وفات شهربانو، مادر امام زين العابدين (ع) به هنگام تولد آن حضرت، در سال 38 هجرى.

2. شهادت امام على (ع) در دو سالگى و شهادت امام حسن مجتبى (ع) در سيزده سالگىِ امام زين العابدين (ع).

3. همراهىِ امام زين العابدين (ع) با پدرش، امام حسين (ع)، در عدم بيعت با يزيدبن معاويه و حركت اعتراض‏آميز از مدينه به مكه، در رجب سال 60 هجرى.

4. همراهىِ امام سجاد (ع) با كاروان حسينى در حركت از مكه به كربلا، درذى‏حجه سال 60 هجرى.

5. حضور امام زين العابدين در نهضت خونين كربلا، در سن 23 سالگى.

6. ابتلاى امام زين العابدين (ع) به بيمارىِ شديد، در روز عاشورا، و عدم توانايىِ جهاد در راه خدا.

7. تحمل مصيبت شهادت امام حسين (ع) و ياران و اصحاب آن حضرت، از سوى امام زين العابدين(ع) در روز عاشورا.

8. جنايت‏هاى لشكريان يزيد در جدا كردن سرها از بدن شهدا و بر نيزه كردن آنها، اسب دوانى بر بدن‏هاى شهدا و غارت و آتش زدن خيمه‏ها پس از شهادت امام‏حسين (ع)، در عصر عاشورا.

9. آغاز اسارت امام زين العابدين (ع) و ساير بازماندگان قافله حسينى به دست لشكريان عمر بن سعد از عصر روز عاشورا.

10. تحمل سختى‏ها و مشقت‏هاى امام زين العابدين(ع) و ديگر بازماندگان در اسارت، كوفه و شام.

11. خطبه خواندن امام سجاد(ع) براى اهالى كوفه، در حالى كه در غل و زنجير و اسارت دشمنان بود.

12. خطبه خواندن امام سجاد(ع)، در مجلس بزرگ مسجد اموىِ شام، در حضور يزيد و تأثير شگفت آن بر شاميان.

13. بازگشت امام زين العابدين(ع) به همراه ساير بازماندگان نهضت كربلا از اسارت كوفه و شام به مدينة الرسول(ص).

14. حزن شديد و گريه‏هاى طولانىِ امام سجاد(ع) در مصيبت شهادت امام حسين(ع) و اهل بيت آن حضرت.

15. قيام مردم مدينه بر ضد يزيد بن معاويه و اخراج بنى اميه از اين شهر و وقوع نبردى خونين در اين واقعه (معروف به واقعه حره)، در سال 63 هجرى.

16. شكست مقاومت اهالىِ مدينه در برابر لشكريان شام، و كشتار فجيع سپاهيان يزيد به سركردگىِ مسلم بن عقبه، در مدينه، و محفوظ و مصون ماندن امام زين‏العابدين(ع) و خانواده او از اين كشتار.

17. قيام عبدالله بن زبير در مكه بر ضد بنى اميه و تصرف حجاز (مكه و مدينه) و برخى از سرزمين‏هاى اسلامى، در سال 64 هجرى.

18. فشار و سخت‏گيرىِ آل زبير بر خاندان اميرالمؤمنين و اهل بيت(ع).

19. قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى، در كوفه، بر ضد بنى اميه براى خونخواهى از قاتلان امام حسين (ع).

20. مجازات قاتلان امام حسين (ع) توسط مختار بن ابى عبيده و شادمانىِ امام زين‏العابدين (ع) و ساير اهل بيت(ع) از كردار مختار.

21. شهادت امام زين العابدين (ع)، در دوازدهم (يا 18 و يا 25) محرم سال 95 هجرى، به وسيله زهرى كه وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيده بود.

22. به خاك سپردن بدن مطهر امام زين العابدين (ع)، در قبرستان بقيع، در جوار قبر عمويش، حضرت امام حسن مجتبى (ع)، زير قبه مقبره عباس بن عبدالمطلب.

برگرفته شده از كتاب ” خاندان عصمت عليهم السلام ” تاليف سيد تقى واردى

موضوعات: زندگينامه امام زين العابدين (ع)  لینک ثابت
 [ 08:39:00 ب.ظ ]




 

                                                                          

شهد شیرین عبادت و بندگی را می‌توان در روح لطیف امام سجاد احساس کرد

که بر زبان و دعا جاری شده است. مقدمش گل باران

ولادت سید عابدان، پیشوای زاهدان، زیور صالحان، مهتر پرهیزگاران،

امام مؤمنان، حضرت امام سجاد فرخنده باد

موضوعات: امام مؤمنان، حضرت امام سجاد فرخنده باد  لینک ثابت
 [ 08:34:00 ب.ظ ]




 

 

با قامت عصمت و حيا مى ‏آيد
با بانگ مناجات و دعا مى ‏آيد
ميلاد عبادت است يعنى سجاد
از سوى خدا به سوى ما مى ‏آيد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد

موضوعات: با قامت عصمت و حيا مى ‏آيد  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]




 

پيشانى آفتاب دارى، آرى


در ديده‏ ى جان گلاب دارى، آرى


گل نغمه ى نور، از كلامت جارى است


سجادى و عشق ناب دارى، آرى

موضوعات: پيشانى آفتاب دارى، آرى  لینک ثابت
 [ 08:18:00 ب.ظ ]




 

 

امشب ای اهل دعا روح دعا می آید

پسر خامس اصحاب کسا می آید

مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا

صف ببندید که مولای شما می آید

میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد

موضوعات: امشب ای اهل دعا روح دعا می آید  لینک ثابت
 [ 08:14:00 ب.ظ ]




امشب كه در بهشت وا مى ‏گردد
هر درد نگفتنى دوا مى ‏گردد
از يمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا مى ‏گردد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد

موضوعات: امشب كه در بهشت وا مى ‏گردد  لینک ثابت
 [ 08:10:00 ب.ظ ]


...


 

 

 

 

عباس!


ای صبر و قرار بی قراران

امّید دل امیدواران

دانی که گر از عطش بمیرم

یک قطره ز دیگری نگیرم

ساغر نزنم ز دست هر کس

من دست تو می شناسم و بس

روزی من از خزانه ی توست

دل، سائل آستانه ی توست

امشب ز تو بار عام خواهم

دیدار تو و امام خواهم

موضوعات: عباس!  لینک ثابت
 [ 08:05:00 ب.ظ ]




 

 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 56- 73 انعام

 

آيات 56 تا 73 سوره انعام

56- قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله قل لا اتبع اهوائكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين

57- قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ما عندى ما تستعجلون به ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين

58- قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم و الله اعلم بالظالمين

59- و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين

60- و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون

61- و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون

62- ثم ردوا الى الله موليهم الحق الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين

63- قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين

64- قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون

65- قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون

66- و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل

67- لكل نباء مستقر و سوف تعلمون

68- و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين

69- و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء و لكن ذكرى لعلهم يتقون

70- و ذرالذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنيا و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع و ان تعدل كل عدل لايؤ خذ منها اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون

71- قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هديناالله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا قل ان هدى الله هو الهدى و امرنا لنسلم لرب العالمين

72- و ان اقيموا الصلوة و اتقوه و هو الذى اليه تحشرون

73- و هو الذى خلق السموت و الارض بالحق و يوم يقول كن فيكون قوله الحق و له الملك يوم ينفخ فى الصور عالم الغيب والشهادة و هوالحكيم الخبير

ترجمه آيات

بگو من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آن چيزهائى را كه شما آنها را به غير خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد، بگو من متابعت نمى كنم خواهشهاى شما را كه اگر چنين كنم به تحقيق گمراه باشم و از زمره راه يافتگان بشمار نيايم (56)

بگو به درستى كه من از ناحيه پروردگارم بر حجتى هستم كه شما آن حجت را تكذيب مى كنيد، نزد من نيست آن عذابى كه در آن شتاب مى كنيد، حكم نيست مگر از براى خدا، او خود حق را بيان مى كند و خدا بهترين داوران است (57)

بگو اگر نزد من مى بود آنچه بر آن مى شتابيد، هر آينه امر حتمى و گذرا مى شد ميان من و شما، و خدا به ستمكاران داناتر است (58)

و نزد خدا است خزينه هاى غيب، و نمى داند آنها را مگر خودش، و مى داند هر چه را كه در بيابان و دريا است، و نمى افتد برگى از درختان، مگر اينكه او از افتادنش با خبر است، و نيست دانه اى در تاريكيهاى زمين و نيست هيچ ترى و خشكى، مگر اينكه در كتاب مبين خدا است (59)

و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد به روز،بعد از آن بر مى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آنگاه، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مى كنيد(60)

و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما نگاهبانانى تا ضبط كنند اعمال شما را در همه عمر، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند(61)

بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راستگو و درست كردار است، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريعترين حساب كنندگان است (62)

بگو چه كسى مى رهاند شما را از تاريكى هاى صحرا و دريا، مى خوانيد او را به زارى و پنهانى، و مى گوئيد: اگر خدا برهاند ما را از اين شدايد، البته از شكرگزاران خواهيم بود(63)

بگو اى محمد! خدا نجاتتان مى دهد از ظلمات خشكى و دريا و از هر اندوه ديگرى و شما بعد از آن شرك مى ورزيد؟!(64)

بگو اى محمد! خدا قادر است بر اينكه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پايتان و يا گروه گروه كند شما را و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضى ديگر را. ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند(65)

و قوم تو تكذيب كردند عذاب را و آن حق است، بگو من بر شما وكيل نيستم (66)

و از براى هر وعده و وعيدى، وقتى مقرر است، و زود باشد كه شما بدانيد(67)

و هنگامى كه ديدى آنكسانى را كه از روى سخريه، در آيات قرآن گفتگو كرده بر آن طعنه مى زنند، پس اعراض كن از آنان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند، و اگر شيطان اين معنا را از يادت برد و بعدا به يادت آمد، فورا برخيز و با قوم ستمگر منشين (68)

و چيزى از حساب ايشان بر كسانى نيست كه پرهيزكارى مى كنند و ليكن برايشان است كه پند دهند آنان را شايد بپرهيزند(69)

و واگذار كسانى را كه دين خود را بازيچه گرفتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرده و پند ده آنان را به قرآن مبادا گرفتار شود نفسى به آنچه كسب مى كند در حالى كه نيست براى آن نفس به غير خدا دوستى و شفيعى و اگر فرضا بخواهد با دادن رشوه - هر چه هم زياد فرض شود - از آن بند، رهائى يابد نمى تواند، آنان هستند كه گرفتار شدند به آنچه كسب كرده اند و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند(70)

بگو اى محمد! آيا بپرستيم غير خدا چيزى را كه : نه نفع مى دهد و نه ضرر مى رساند ما را؟، و آيا به كفر قبلى رجوع كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت فرمود؟ اگر چنين كنيم آنوقت مثل كسى باشيم كه ديوهاى زمين او را برده باشند به بيابان دور و دراز و در آنجا حيران و سرگردان باشد، و اصحابى كه براى او است او را به طرف راه دعوت كنند كه بيا راه نجات اينجا است، بگو اى محمد! به درستى كه راه خدا كه همان دين اسلام است راه حق است نه غير آن و ما مامور شده ايم كه گردن نهيم در برابر پروردگار عالميان (71)

(و بگو) كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويش محشور مى شويد(72)

و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق، و ياد كن روز قيامت را روزى كه (چون بخواهد ايجاد بفرمايد) مى گويد باش ‍ پس مى باشد، راست و درست گفتار خدا است، و از براى خدا است پادشاهى، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان و آشكار است و او است محكم كار و آگاه (73).

بيان آيات

اين آيات تتمه احتجاجاتى است كه در سابق عليه مشركين بر مساله توحيد و معارف مربوط به آن از نبوت و معاد شده بود، و همه اين آيات داراى سياق واحدى هستند.

قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله…

در اين آيه خداوند رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را امر مى كند كه مشركين را خبر دهد به اينكه خداى تعالى وى را از پرستيدن شركا و بتهاى آنان نهى فرموده. البته اين نهى به طور كنايه نهى از بتپرستى آنان نيز هست. سپس با جمله (قل لا اتبع اهواءكم ) به ملاك نهى اشاره نموده مى فرمايد: براى اين نهى شده ام كه عبادت آنها پيروى از هواى نفسانى است، و من از پيروى هوا نهى شده ام، سپس با جمله (قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ) اشاره به سبب خودداريش از پيروى هوا نموده مى فرمايد: پيروى هوى ضلالت و خروج از زمره هدايت يافتگانى است كه به صفت (قبول هدايت الهى )، متصف شده و به اين اسم و رسم شناخته شده اند، و معلوم است كه با اين حال پيروى هوا با استقرار صفت هدايت در نفس منافات داشته و مانع است از اينكه نور توحيد بر قلب تابيده و تابشش ثابت و دائم باشد، تا بتوان از آن استفاده برد و نتيجه گرفت.

خلاصه اينكه اين آيه از پرستش بت، با بيانى تمام نهى نموده، و علت نهى و جهت اين را كه چرا بايد از بتپرستى دورى نمود، ذكر فرموده است، و آن علت عبارت از اين است كه : پرستش بت پيروى هوى است، و در پيروى هوى، ضلالت و خروج از صف كسانى است كه هدايت الهى شاملشان شده است.

قل انى على بينة من ربى و كذبتم به…

(بينة ) به معناى راهنمائى با بيان روشن است، و معناى اصلى اين ماده جدائى و كنار رفتن چيزى است از چيز ديگر، به طورى كه ديگر اتصال و اختلاطى با هم نداشته باشند، و كلمه (بين ) و (بون ) و (بينونه ) و امثال آن از مشتقات همين ماده است، (بينه ) را از اين نظر بينه گفتند كه به وسيله آن حق از باطل جدا گشته و به خوبى و به آسانى و بدون سختى و مشقتى مى توان بر آن وقوف يافت.

و مراد از مرجع ضميرى كه در جمله (و كذبتم به ) هست، قرآن است، و از سياق آيه چنين استفاده مى شود كه مقصود از تكذيب، تكذيب بينهاى باشد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) داراى آن است، به شهادت اينكه بعدا مى فرمايد: (ما عندى ما تستعجلون به…) زيرا كه با انضمام اين جمله خلاصه معنائى كه از آيه استفاده مى شود اين است : آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تاييد نموده، همانا قرآن است كه بينه رسالت من است، و شما آنرا تكذيب مى كنيد و معجزه و بينه ديگرى طلب مينمائيد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم، و نه پروردگارم امر آن را به من واگذار نموده، بنابراين، بين من و شما چيزى كه بر سر آن توافق كنيم وجود ندارد. زيرا آن معجزه اى كه به من واگذار شده شما قبولش نداريد، و آن چيزى كه مورد قبول شما است به من واگذار نشده است.

از اين بيان به خوبى ظاهر مى شود كه ضمير مجرور در (به ) به همان بينه برمى گردد، براى اينكه اگر چه مراد از تكذيب، تكذيب قرآن است، الا اينكه مراد از بينه هم همان قرآن است، و نيز روشن مى شود كه جمله (ما عندى ما تستعجلون به )، كنايه از اين است كه : من توانائى انجام خواسته هاى شما را ندارم، زيرا چيزهائى كه آدمى تسلط بر آن دارد و مخصوصا چيزهايى كه انفاق مى كند، غالبا در نزد او و در دسترسش قرار دارد، به طورى كه هر قدر كه بخواهد از آن انفاق مى كند، از همين جهت به طور كنايه فرمود: (ما عندى ) در حقيقت ملزوم را كه قدرت و تسلط است به نفى لازمهاش نفى كرد، جمله (ان الحكم الا لله ) جهت نفى مزبور را بيان مى كند، و به همين منظور در اين جمله نفى و استثنا كه خود مفيد حصر است به كار برده شده تا به وسيله نفى جنس، دلالت كند بر اينكه از جنس حكم، هيچ چيزى براى غير خداى تعالى نيست، و زمام حكم تنها و تنها به دست خداى سبحان است.

گفتارى در معناى حكم و اينكه حكم تنها از آن خدا است

ماده (حكم ) دلالت دارد بر اتقان و استحكامى كه اگر در هر چيزى وجود داشته باشد، اجزائش از تلاشى و تفرقه محفوظ است، خلاصه هر موجودى كه از روى حكمت به وجود آمده باشد، اجزايش متلاشى نگشته و در نتيجه، اثرش ضعيف و نيرويش در هم شكسته نمى شود، اين است همان معناى جامعى كه برگشت جميع مشتقات اين ماده، از قبيل احكام و تحكيم و حكمت و حكومت و… به آن است. انسان در وظائف مقرره در ميان موالى و عبيد و حقوق دائره در بين مردم به يك نوع از اين اتقان برمى خورد، و مى بيند كه موالى و رؤ سا،

وقتى عبيد و مرؤ وسين خود را به چيزى امر مى كنند، گويا تكليف را به مامورين گره زده و آنان را بدان پايبند مى سازند، گرهى كه نتوانند بگشايند و قيدى كه نتوانند از آن رهائى بيابند. همچنين در بين دارنده هر متاع و متاعش و صاحب هر حقى با حقش التيام و اتصالى قائلند كه مانع دخالت اغيار و فاصله شدن بين او و متاعش مى شود، به طورى كه اگر كسى با مالك متاع، نزاع نموده و مدعى آن متاع شود و يا با صاحب حقى در حقش نزاع نموده و بخواهد حق او را باطل كند چنين كسى را بى اعتنا به حق مردم دانسته و مى گويند: احكام و اتقانى كه در بين مالك و ملكش هست خوار و ضعيف شمرده است، روى همين حساب است كه قاضى را هم حاكم مى گويند زيرا وقتى قاضى در قضيه اى حكم و مرجع قرار مى گيرد و حكم مى كند به اينكه ملك و حق مورد نزاع، مال فلان است، در حقيقت با حكم خود، ضعف و فتورى كه در رابطه با ملك و مالك و حق و صاحب آن روى داده، جبران نموده و مبدل به قوت و اتقان مى سازد، و بدين وسيله به غائله نزاع و مشاجره خاتمه مى دهد، ديگر آن شخص نمى تواند بين مالك و ملكش و بين حق و صاحبش، فاصله و حائل شود.

و كوتاه سخن اينكه : آمر در امرى كه مى كند، و قاضى در حكمى كه صادر مى نمايد گوئى در مورد امر و حكم، نسبتى ايجاد نموده و مورد امر و حكم را، با آن نسبت مستحكم مى سازد، و بدين وسيله ضعف و فتورى كه در آن راه يافته بود، جبران مى نمايد.

اين همان معنائى است كه مردم در امور وضعى و اعتبارى از لفظ حكم درك مى كنند و همين معنا را قابل انطباق بر امور تكوينى و حقيقى هم ديده احساس مى كنند كه امور تكوينى از نظر اينكه منسوب به خداى سبحان و قضا و قدر اويند، داراى چنين استحكامى هستند. اگر مى بينند كه هسته درخت از زمين روئيده و داراى شاخ و برگ و ميوه مى شود، و همچنين اگر نطفه به تدريج به صورت جسمى جاندار درآمده و داراى حس و حركت مى گردد، همه را به حكم خداى سبحان دانسته و مستند به قضا و قدر او مى دانند، اين است آن معنائى كه انسان از لفظ حكم مى فهمد. و آنرا عبارت مى داند از: اثبات چيزى براى چيز ديگر، و يا اثبات چيزى مقارن با وجود چيز ديگر.

حكم تكوينى، مختص به خدا و حكم تشريعى، همانند امور ديگر، بالاصالة و مستقلا منتسب به خداى تعالى است

بعد از واضح شدن اين معنا مى گوييم كه : نظريه توحيد كه قرآن كريم معارف خود را بر اساس آن بنا نهاده، حقيقت تاثير را در عالم وجود، تنها براى خداى تعالى اثبات مى كند، و در موارد مختلف انتساب موجودات را به خداى سبحان به انحاء مختلفى بيان مى نمايد، به يك معنا - استقلالى - آنرا به خداى سبحان نسبت داده و به معناى ديگر همان را - غير استقلالى و تبعى - آنرا به غير او منسوب نموده است.

مثلا مساله خلقت را به معناى اول به خداوند نسبت داده و در عين حال در موارد مختلفى به معناى دوم آنرا به چيزهاى ديگر هم نسبت مى دهد، همچنين از طرفى علم و قدرت و حيات و مشيت و رزق و زيبائى را به خداوند نسبت مى دهد و از طرفى همين ها را به غير خدا منسوب مى سازد.

حكم هم كه يكى از صفات است، از نظر اينكه خود نوعى از تاثير مى باشد معناى استقلاليش تنها از آن خداوند است چه حكم در (حقايق تكوينى )، و چه در (شرايع و احكام وضعى و اعتبارى ). قرآن كريم هم در بسيارى از آيات، اين معنا را تاييد نموده است كه از آن جمله آيات زير است : (ان الحكم الا لله ) (الا له الحكم ) (له الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم ) (و الله يحكم لا معقب لحكمه ).

و معلوم است كه اگر غير خداوند كسى داراى حكم بود، مى توانست حكم خدا را به وسيله حكم خود دنبال كند و با خواست او معارضه نمايد: (فالحكم لله العلى الكبير) و همچنين آيات ديگرى كه به طور عموم يا به طور خصوص، دلالت دارند بر اختصاص ‍ حكم تكوينى به خداى تعالى.

و اما حكم تشريعى : از جمله آياتى كه دلالت دارند بر اختصاص حكم تشريعى به خداى تعالى اين آيه مى باشد: (ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ) با اينكه اين آيه و ظاهر آيات قبلى دلالت دارند بر اينكه حكم تنها براى خداى سبحان است و كسى با او شريك نيست، در عين حال در پاره اى از موارد حكم را و مخصوصا حكم تشريعى را به غير خداوند هم نسبت داده است، از آن جمله اين چند مورد است : (يحكم به ذوا عدل منكم ) و (يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ) و در باره رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فرمايد:

(و ان احكم بينهم بما انزل الله ) (فاحكم بينهم بما انزل الله ) (يحكم بها النبيون ) و همچنين آيات ديگرى كه اگر ضميمه شوند با آيات دسته اول، اين نتيجه را مى دهد كه حكم به حق به طور استقلال و اولا و بالذات، تنها از آن خداى سبحان است، و غير او كسى مستقل در آن نيست، و اگر هم كسى داراى چنين مقامى باشد، خداى سبحان بر او ارزانى داشته، و او در مرتبه دوم است، و از همين جهت است كه خداى تعالى خود را (احكم الحاكمين ) و (خير الحاكمين ) ناميده و فرموده : (اليس الله باحكم الحاكمين ) و نيز فرموده : (و هو خير الحاكمين ). آرى، لازمه اصالت و استقلال و اولويت همين است.

آياتى كه حكم را به اذن خداى تعالى به غير او نسبت مى داد - همانطورى كه ملاحظه گرديد - مختص بود به احكام وضعى و اعتبارى، و تا آنجا كه من به ياد دارم در اين سنخ آيات، آيه اى كه احكام تكوينى را هم به غير خدا نسبت داده باشد وجود ندارد، گو اينكه معناى صفات و افعالى كه منسوب به خداى تعالى است، از قبيل (علم )، (قدرت )، (حيات )، (خلق )، (رزق )، (احياء)، (مشيت ) و امثال آن چنان نيست كه به هيچ وجه، حتى بدون استقلال نيز قابل انتساب به غير او نباشد، بلكه اگر اينگونه صفات و از آن جمله احكام تكوينى به اذن خدا به غير او نسبت داده شود، صحيح است، ليكن گويا از اين جهت در هيچ آيه اى چنين نسبتى به غير خدا داده نشده كه احترام جانب خداى تعالى رعايت شده باشد، براى اينكه در لفظ اين صفت (حكم ) يك نوع اشعارى به استقلال هست، به طورى كه مجوزى براى نسبت دادن آن به اسباب متوسطه نيست، چنانكه (امر) و (قضاى تكوينى ) و همچنين الفاظ (بديع )، (بارى )، (فاطر) و امثال آن هم داراى چنين اشعارى هستند، و همه بر معناى خود طورى دلالت مى كنند كه از نحوه دلالت آن نوعى اختصاص فهميده مى شود، به همين خاطر در قرآن كريم اينگونه الفاظ در غير خداى سبحان استعمال نشده تا حرمت ساحت مقدس ربوبى رعايت شده باشد.

معنا و تفسير (ان الحكم الا لله) و (يقص الحق و هو خير الفاصلين)

بحث ما در اينجا پيرامون معناى حكم به پايان مى رسد، اينك به كلامى كه در تفسير آيه داشتيم بر مى گرديم :

مراد از حكم در جمله (ان الحكم الا لله ) حكم تكوينى است، و اين جمله علت نفيى را كه در جمله (ما عندى ما تستعجلون به ) بود، ذكر مى كند. و معناى آن به طورى كه از سياق كلام استفاده مى شود اين است كه : حكم تنها براى خدا است و بس. و مرا نمى رسد كه در بين خودم و شما حكم نموده و تقاضاى بيجاى شما را عملى نمايم و آيه و معجزه اى به غير قرآن برايتان بياورم.

و بنابراين معنا، جمله مزبور به طور كنايه، استعمال شده است، گوئى كه مشركين با درخواست خود و اينكه بايد آيه اى بغير قرآن بياورى مى خواسته اند رسول خدا بين خود و آنان حكم نمايد، و شايد علت اينكه لفظ موصول (ما) و صله (تستعجلون ) را در آيه بعدى تكرار كرده و فرموده : (قل لو ان عندى ما تستعجلون به ) همين نكته باشد، و گرنه ظاهر سياق اقتضا داشت بفرمايد: (قل لو ان عندى ذلك - بگو اگر چنين اختيارى به دست من بود)، و از اينكه چنين نفرمود، بلكه جمله را تكرار كرد معلوم مى شود از جمله دوم، معناى ديگرى اراده كرده است. و بعيد نيست كه مراد از آيه در جمله اولى لازمه آيه، كه همان (حكم بر طبق سنت الهيه )است باشد، و مراد از آن در جمله دومى خود آيه و معجزه بوده باشد، احتمال هم دارد كه بر عكس باشد، يعنى مراد از آيه در جمله اولى معناى صريح آن و مراد از آن در جمله دوم معناى كنائى آن (آيه ) بوده باشد.

(يقص الحق و هو خير الفاصلين ) از ميان هفت نفر قاريان قرآن، (عاصم )، (نافع ) و (ابن كثير) كلمه (يقص ) را با (قاف ) و (صاد) مهمله (بى نقطه ) قرائت كرده، و آنرا از ماده قص گرفته اند كه به معناى بريدن چيزى است، همچنانكه در آيه (و قالت لاخته قصيه ) به همين معنا آمده است. و ليكن بقيه قاريان، كلمه مزبور را با (قاف ) و (ضاد) معجمه (با نقطه ) قرائت كرده و آنرا از ماده قضا گرفته اند، و اگر در قرآنهاى موجود حرف (يا) از اين كلمه حذف شده است، از نظر رسم الخط بوده، همچنانكه در آيه (فما تغن النذر) حرف (يا) را از كلمه (تغن ) حذف مى كنند.

البته براى هر كدام از اين دو قرائت وجهى و دليلى است. و ليكن از جهت معنا برگشت هر دو به يكى است، براى اينكه بريدن و جدا كردن حق از باطل لازمه قضا و حكم به حق كردن است، گو اينكه جمله (و هو خير الفاصلين ) با قرائت اول مناسبتر است.

و اما اينكه بعضى از مفسرين كلمه مزبور را به معناى خبر دادن از چيزى يا به معناى تعقيب و پى جوئى گرفته اند صحيح نيست، زيرا با مورد آيه قابل تطبيق نيست.

اما اينكه به معناى خبر دادن و نقل داستان نيست جهتش اين است كه گرچه خداى تعالى در كلام خود بسيارى از داستانهاى انبياء (عليهم السلام ) و امم گذشته را نقل كرده الا اينكه در آيه مورد بحث، داستانى نقل نشده تا در آخرش بفرمايد: (يقص الحق خداوند داستان راست و خالى از دروغ را نقل مى كند). و اما اينكه به معناى دوم نيست ؟ دليلش اين است كه اگر به آن معنا باشد، خلاصه معناى آيه چنين مى شود كه : سنت خداى تعالى در تدبير مملكت و تنظيم امور بندگانش بر اين جارى است كه همواره حق و حقيقت را تعقيب نموده و از آن پيروى كند. و اين معنا از اين نظر غلط است كه گر چه خداى سبحان جز به حق حكم ننموده و جز حق را دنبال نمى كند و ليكن ادب قرآن حكيم از اينكه نسبت تعقيب و پيروى به خداى تعالى دهد دور است، اگر هم بخواهد چنين معنائى را برساند مى فرمايد: (الحق من ربك ) و هرگز نمى گويد: (الحق مع ربك حق با پروردگار تو است ) براى اينكه در تعبير دومى بوئى از استمداد و تاييد استشمام مى شود كه خود نشانه ضعف است.

گفتارى در معناى حقيقت فعل و حكم خداى سبحان

فعل خداى تعالى و حكمش نفس حق است، نه اينكه مطابق با حق و موافق با آن باشد.

توضيح اينكه : هر چيزى وقتى حق است كه در خارج و در اعيان، ثابت و واقع بوده باشد، نه اينكه وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانى باشد، مانند خود انسان كه يكى از موجودات خارجى است، و همچنين مانند زمينى كه انسان در روى آن زندگى مى كند، و گياه و حيوانى كه از آن تغذيه مى نمايد، بنابراين وقتى آمرى ما را امر به چيزى مى كند و يا قاضى به چيزى حكم مى نمايد امر آمر و حكم قاضى وقتى حق مطلق است كه با مصالح مطلقى كه ماخوذ از سنت جارى در عالم است، موافق باشد. و وقتى حق نسبى و غير مطلق است كه اگر با نظام عام جهانى موافقت ندارد با مصالح نسبى ماخوذ از سنت جارى، نسبت به بعضى از اجزاى عالم موافق بوده باشد.

پس اگر آمرى ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر مى كند، اين امر حق خواهد بود، براى اينكه موافق با نظام عام جهانى است، چرا كه نظام عالم هم كه هر چيزى را به سعادت و خير خود هدايت مى كند بر آدميان واجب كرده است كه به طور اجتماعى زندگى نموده و اجزاى جامعه شان با هم متلائم و سازگار بوده باشد و برخى از آن مزاحم برخى ديگر نشوند، و يك گوشه جامعه گوشه ديگر را فاسد نسازد تا بدين وسيله از سعادت وجود آنچه كه براى جامعه مقدر است به دست آمده و همه اجزايش بهره خود را از آن سعادت بگيرند پس مصلحت مطلق نوع انسانى هم همان سعادت در زندگى او است، و امر به عدالت و نهى از ظلم با اين مصلحت مطلق موافق است، و چون موافق است حق است. بر عكس، چون امر به ظلم و نهى از عدالت، با اين نظام عام موافقت ندارد باطل است.

همچنين توحيد، حق است، چون انسان را به سعادت حقيقى در زندگى هدايت مى كند، و شرك باطل است چون سرانجام آدمى را به شقاوت و هلاكت و عذاب دائمى مى كشاند. همچنين زمانى حكومت بين دو نفر حق است كه با حكم مشروعى كه در آن مصلحت مطلق انسانى و يا مصلحت قوم خاصى و يا امت مخصوصى رعايت شده موافق باشد، مصلحت حقيقى هم همانطورى كه گفته شد، مصلحتى است كه از سنت جارى در مطلق عالم و يا جارى در بعضى از آن، گرفته شده باشد.

با اين بيان اين معنا به خوبى روشن مى شود كه حق هر چه باشد، ناگزير الگوئى است كه از نظام و سنت جارى در عالم كون برداشته شده است، و جاى ترديد نيست كه كون و جهان هستى با نظامى كه دارد و سنن و نواميسى كه در آن جارى است، فعل خداى سبحان است، ابتدايش از او و قوامش با او و انتها و بازگشتش هم به سوى او است، پس حق هر چه باشد و مصلحت هر قسم كه فرض شود، تابع فعل او و پيرو اثر او است، و به استناد به وى ثابت و موجود است، نه اينكه او در كارهايش تابع حق بوده و پيرو آثار آن باشد، زيرا كه خداى تعالى به ذات خود حق است، و هر چيزى به وسيله او و از پرتو او حق شده است.

ما آدميان هم كه مى خواهيم با افعال اختيارى خود نواقص وجوديمان را تتميم و جبران نموده حوائج زندگى خود را تامين نماييم، از آنجائى كه پاره اى از افعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره اى ديگر مخالف با آن است، ناچاريم در كارهاى خود جانب مصلحتى را كه ايمان به مصلحت بودن آن داريم، و راستى صلاح حال ما در آن است، و تلاش ما را به نتيجه مى رساند، رعايت كنيم : همين احساس ارتكازى، ما را بر آن مى دارد كه نسبت به قوانين جارى و احكام عام عالم اذعان نموده،

شرايع و سنن اجتماعى را معتبر و لازم الرعايه و واجب الاتباع بشماريم. زيرا مى بينيم كه رعايت اين احكام و شرايع، آدمى را به مصلحت انسانيت و به سعادت مطلوبش مى رساند.

اين احساس نيز ما را بر آن مى دارد كه اذعان كنيم به اينكه مصالح و مفاسد، جداى از عالم ذهن و خارج، حقيقت و واقعيت داشته و براى خود ظرف تحققى دارند، و در عالم خارج، آثار موافق و مخالفى باقى مى گذارند، اگر افعال و احكام ما مطابق با مصالح واقعى باشد، خودش هم داراى مصلحت گشته و منتهى به سعادت ما مى گردد، و اگر با آن مصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعى و حقيقى باشد، ما را به ضررها و شرها سوق مى دهد. اين نحو از ثبوت، ثبوتى است واقعى كه به هيچ وجه قابل زوال و تغيير نيست، پس مفاسد و مصالح واقعى و همچنين صفاتى كه با آندو است و آدمى را به انجام و ترك كارهائى وامى دارد، مانند حسن و قبح و همچنين احكامى كه از آن صفات منبعث مى شود، مانند وجوب و حرمت، همه اينها داراى ثبوت واقعى هستند، و فنا و بطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغيير نيستند. آرى، عقل آدمى همانطورى كه به موجودات خارجى و واقعيت آنها نائل مى شود، همچنين به اينگونه امور نفس الامرى هم نائل مى گردد.

افراط و تفريط دو گروه از مسلمين در مساله حسن و قبح و رابطه آن با تشريع

پاره اى از متكلمين چون مى ديدند كه احكام و شرايع الهى به هيچ وجه از احكام و قوانينى كه در جامعههاى انسانى است، از جهت معناى حكم جدائى ندارد. و همچنين مى ديدند كه افعال خداى تعالى از جهت معنا مخالف با افعال ما نيست، از اين جهت از نكته اى كه ما خاطرنشان ساختيم غفلت ورزيده و حكم كردند به اينكه احكام الهى و افعالى كه منسوب به خداى سبحان است، مانند افعال خود ما مطابق با مصالح واقعى و متصف به حسن است، و نيز چنين خيال كردند كه مصالح واقعى در افعال خداى تعالى تاثير داشته و بر احكام او مخصوصا از نظر اينكه واقف به حقايق امور و بصير بر مصالح بندگان است، حكومت دارد.

و اين خود از غرور فكرى و افراط در راى آنان بوده، و شما خواننده عزيز از بيانات گذشته ما به خوبى فهميديد كه اينگونه احكام و مقررات، واقعيت خارجى نداشته و تنها احكامى اعتبارى و غير حقيقى هستند كه حوائج طبيعى و ضرورتهاى زندگى اجتماعى، انسان را مجبور نموده كه آنها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفس الامر نه از آن احكام اثرى هست و نه ارزشى دارد، بلكه اثر و ارزش آن، در همان ظرف اعتبار است كه انسان به وسيله آن، كارهاى نيك و بد و مفيد و مضر خود را از هم تشخيص ‍ داده، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تميز مى دهد.

آرى، اينگونه افراط و تفريطها در عقائد تفويضى ها و جبرى ها كه در صدر اسلام يكه تازان ميدان بحث، در اطراف معارف اسلامى بودند، بسيار است، انحراف در مساله مورد بحث هم از اشتباهات همين دو طايفه است، زيرا اين دو طايفه در اثر تعصب هاى مذهبى به وجه عجيبى در دو طرف افراط و تفريط قرار گرفته اند، مفوضه بر اين عقيده اند كه مصالح و مفاسد و حسن و قبح از امور واقعى بوده و بلكه حقايقى هستند ازلى و ابدى و تغييرناپذير، و حتى به اينهم اكتفا نكرده گفته اند كه : اين امور بر همه چيز حتى بر خداى سبحان حكومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نيز در كارهاى تكوينى و تشريعيش محكوم به اين امور است، و اين امور چيزهائى را بر خداى تعالى واجب و چيزهاى ديگرى را بر او حرام مى كند. آرى، معتزليها با اين راى فاسد خود، خداى را از سلطنت مطلقه اش كنار زده و مالكيت على الاطلاقش را ابطال نمودند.

در مقابل آنان، طائفه جبريها اين سخنان را انكار كرده و از آنطرف زياده روى نموده و گفته اند كه حسن و قبح نه تنها واقعيت ندارند، بلكه حتى از امور اعتبارى هم نيستند. و حسن در هر كارى تنها عبارت است از اينكه مورد امر قرار گيرد، همچنانكه قبح در هر كارى عبارت است از اينكه مورد نهى قرار گرفته باشد، و در عالم چيزى به نام حسن و قبح وجود ندارد، و اصلا غايت و غرضى در كار عالم نيست، نه در آفرينش آن و نه در شرايع و احكام دينى آن. بلكه آنان به اين هم اكتفا نكرده و گفتند: آدمى هيچ كارى از كارهاى خود را مالك نبوده و در هيچ يك از آنها اختيارى از خود ندارد، بلكه كارهاى او هم مثل خود او مخلوق خدايند. درست عكس طائفه اولى كه در مقابل اين طائفه مى گفتند: به طور كلى كارهاى انسان مخلوق خود او است، و خدا در آن هيچگونه مالكيت و اختيارى ندارد، و قدرتش به آن تعلق نمى گيرد.

اين دو مذهب به طورى كه ملاحظه مى كنيد يكى در طرف افراط و ديگرى در طرف تفريط قرار دارند، و حقيقت امر نه به آن شورى است و نه به اين بى نمكى. بلكه حقيقت مطلب اين است كه اين امور هر چند امورى اعتبارى هستند و ليكن ريشه حقيقى دارند.

توضيح اينكه انسان و هر حيوانى كه مانند انسان زندگى اجتماعى دارد هر كدام به قدر خود در مسيرى كه در زندگى دارند و راهى كه براى بقاى حيات و رسيدن به سعادت اتخاذ كرده اند، داراى نواقصى هستند كه ناچارند كارهائى را از روى اراده و شعور انجام داده و بدان وسيله نواقص خود را بر طرف سازند و حوائج اجتماعى خويش را برآورده كنند، و ناگزيرند اين كارها را و هر امرى را - كه اگر نباشد، سعى و كوشششان در راه رسيدن به سعادت نتيجه نمى دهد - به اوصاف امور خارجى از قبيل حسن، قبح، وجوب، حرمت، ملكيت، حق و باطل و امثال آن وصف نمايند. حتى قانون علت و معلول را كه مخصوص موجودات خارجى است در كارهايشان جارى سازند و به دنبال آن قوانين عمومى و خصوصى براى كارهاى خود وضع نموده و يك نوع واقعيت و ثبوت كه الگويش از واقعيت موجودات خارجى برداشته شده براى آن قوانين قائل بشوند، تا بدين وسيله امور زندگى اجتماعيشان بگذرد.

شاهد در اين معنا، اين است كه ما خودمان همانطورى كه معتقديم به اينكه گل زيبا است به همان معنا قائليم عدالت نيز زيبا است، و همچنانكه معتقديم مردار زشت است قائليم به اينكه ظلم زشت است. همانطورى كه دست خود را مال خود مى دانيم همچنين فلان متاع را هم كه واقعا جزئى از ما نيست، مال خود مى دانيم، همانطورى كه اثر و معلول را براى علتش واجب مى دانيم (و واقعا هم واجب است ) همچنين فلان عمل را واجب مى شماريم. و اين معنا اختصاص به انسان خاصى ندارد، بلكه در بين همه اقوام و ملل وجود دارد. چيزى كه هست از نظر اختلافى كه در مقاصد اجتماعى آنان هست، مختلف مى شود.

مثلا مى بينيد چيزهائى را كه اين قوم زيبا مى دانند قوم ديگرى آنرا زشت شمرده و احكامى را كه قومى معتبر مى داند، قومى ديگر كوچكترين اعتبارى برايش قائل نيست، چيزهائى را كه اين معروف مى داند آن ديگرى منكرش مى شمارد، امورى كه خوشايند او است در نظر اين منفور مى آيد، و چه بسا ملتى چند صباحى سنتى را براى خود اتخاذ كرده و در اثر همگامى با گذشت زمان و طى كردن مراحلى از سير اجتماعى و برخورد به احتياجاتى نو ظهور، آن سنت را رها كرده سنت ديگرى را براى خود اتخاذ مى كند.

البته اين اختلافات و تغيير و تبديلها كه گفته شد نسبت به مقاصدى است كه هر كدام مخصوص يك جامعه است، و گرنه مقاصد عمومى كه حتى دو نفر هم در آن اختلاف راى ندارند، از قبيل اصل لزوم تشكيل جامعه و يا لزوم عدالت و حرمت ظلم و امثال آن، قابل تغيير نمى باشد، و هيچ جامعهاى در اصل آن (نه در جزئيات ) اختلاف ندارند.

شرايع و احكام الهى، معلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است ولى نه آن چنانكه افعال و احكام بشرى چنين است

آنچه تاكنون گفته شد نسبت به انسان و حيوانات شبيه به انسان بود، و خداوند هم از آنجائى كه دين خود را در قالب سنن عمومى و اجتماعى بشر ريخته است، از اين جهت در معارف حقيقى خود، همان سبكى را كه خود ما در سنن اجتماعى خود رعايت مى كنيم مراعات كرده است، مثلا همانطورى كه ما تفكر در زندگى خود را لازم شمرده و پذيرفتن سنن زندگى را لازم مى دانيم، خداى تعالى هم تفكر در معارف دينيش و پذيرفتن آن را بر ما واجب فرموده، و به همين ملاحظه خود را پروردگار و معبود، و ما را بنده و مربوب خود شمرده است،

و به ما خاطرنشان ساخته كه براى او دينى است مركب از عقايدى اصولى و قوانينى عملى كه عمل به آنها واجب و موجب ثواب و تخلف از آن حرام و مورث عقاب است، و صلاح حال ما و سرانجام نيكمان و به نتيجه رسيدن كوششهاى ما در اين است كه آن عقايد و احكام را مانند آراى اجتماعى خود پيروى نموده و محترم بشماريم.

آرى، در دين خدا عقايدى است كه بايد بدان معتقد بود، و وظائف عملى و قوانينى در عبادات و معاملات و سياسات وجود دارد كه بايد بدان عمل نمود، همچنان كه هر جامعه اى به قوانين خود اعتقاد داشته و به آن عمل مى كند.

همين معنا است كه ما را وادار به بحث در اطراف معارف اعتقادى و عملى دين نموده و به ما اجازه مى دهد كه معارف دينى و آراى عقلى و احكام عملى آنرا عينا به چيزى مستند كنيم كه معارف اجتماعى خود را بدان مستند مى سازيم و آن مساله وجود مصلحت و نبود مفسده است.

اينجاست كه حكم مى كنيم به اينكه خداى سبحان هم براى بندگان خود وظائف و تكاليفى تعيين نمى كند مگر اينكه در آن مصلحتى باشد كه دنيا و آخرت آنان را اصلاح نمايد. و خلاصه، خداى سبحان جز به امر حسن و پسنديده دستور نداده، و جز از امرى كه قبيح و موجب فساد دنيا و دين بندگان است نهى نكرده. و كارى را انجام نمى دهد مگر اينكه عقل نيز همان را مى پسندد، و چيزى را ترك نمى كند، مگر اينكه عقل هم ترك آنرا سزاوار مى داند.

عقول بشرى از درك تمام حقائق عاجز است

اين بود آنچه كه عقل ما آن را درك مى كند، و ليكن با اين حال خداى تعالى ما را به دو حقيقت ديگر تذكر داده است :

اول اينكه : اين عقل است كه از معارف اعتقادى و عملى دين ما اين مقدار را درك مى كند، و گرنه حقيقت امر از اين مقدارها بالاتر و باز هم بالاتر است، براى اينكه آنچه را كه ما از معارف دين درك مى كنيم، حقايقى است كه از مواد آراى اجتماعى گرفته شده و در حقيقت الگويش از آن آراء برداشته شده است، و عقل قاصر است از اينكه پا فراتر گذاشته و قرآنى را كه از آسمان نازل شده و مشتمل بر حقايقى آسمانى است، آن طور كه هست درك نمايد.

و در اين باره فرموده است : (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).

و در مثالهائى كه زده است فرموده : (انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل ) رسول خدا نيز فرموده است : ما گروه پيغمبران ماموريم كه با مردم به قدر عقلشان تكلم كنيم. و امثال اين آيات و روايات بسيار است.

و شايد همين عبارات، جبرى مذهبان را به انكار حسن و مصلحت وادار ساخته است، غافل از اينكه معناى اينگونه عبارات، نفى حسن و مصلحت از افعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و يا - العياذ بالله - ساقط كردن افعال خدا را از اعتبار عقلائى و آنرا به منزله افعال كودكان قرار دادن نيست. همچنانكه اگر كسى بگويد: عقل چشم ندارد، معنايش اثبات كورى براى عقل يا آن را به كلى از ادراك ساقط ساختن نيست، بلكه معنايش منزه دانستن آن است از نقص و احتياج به داشتن عضو.

جهات حسن و مصلحت نسبت به احكام و افعال ما حاكميت دارند ولى خداوند محكوم به اين جهات نيست

دوم اينكه : گر چه افعال خداى تعالى و شرايع و احكامش معلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است، و وظائف عبوديت را به داشتن آن جهات تعليل مى كند، همانطورى كه احكام و اعمال عقلائى همين طور است، و ليكن بين شرايع و احكام او و احكام عقلائى ما اين فرق هست كه جهات مزبور نسبت به ما حاكميت داشته و در اراده و اختيار ما مؤ ثر است و ما از جهت اينكه عقلا هستيم وقتى فعلى را داراى حسن و مصلحت بدون مزاحم مييابيم وادار به انجام آن شده و وقتى حكمى را واجد اين اوصاف مييابيم بدون ترديد قانونيت آن را امضا نموده و آنرا در جامعه خود اجرا مى كنيم.

و اين جهات غير از معانيى كه ما آنرا از سنت تكوين و وجود خارجى مستقل از ما و از ذهنمان اقتباس كرده ايم چيز ديگرى نيست، و اگر اعمال حسنه را اختيار مى كنيم براى اين است كه در مسير خود دچار گمراهى و بى هدفى نشده و اعمالمان منطبق با سنت تكوين بوده باشد

و مانند موجودات خارجى در مسير حقيقت قرار بگيرد. به عبارت ديگر، اين جهات و مصالح معانيى هستند كه از اعيان خارجى انتزاع شده و متفرع بر آنها هستند، و اعمال و احكام مجعوله ما متفرع بر اين جهات و محكوم آن و متاثر از آنند. به خلاف افعال و احكام خداى تعالى كه خودش وجود خارجى است، همان وجودى است كه ما از آن حسن و مصلحت را انتزاع كرده و افعال خود را متفرع بر آن مينمائيم، با اين حال چگونه ممكن است كه افعال و احكام او متفرع بر جهات مزبور و محكوم آن و متاثر از آن باشد - دقت بفرمائيد -.

با اين بيان اين معنا روشن شد كه جهات حسن و مصلحت و امثال آن، با اينكه در افعال خداى تعالى و احكامش و در افعال ما و احكام عقلائيمان موجود است در عين حال نسبت به افعال و احكام ما مؤ ثر و حاكم و به عبارت ديگر داعى و علت غائى است، و نسبت به افعال و احكام خداى تعالى حكومت و تاثير نداشته بلكه لازم لا ينفك آن و يا به عبارت ديگر فوائدى عمومى است كه مترتب بر آن مى شود. آرى ما از جهت اينكه از عقلا هستيم هر كار و هر حكمى كه مى كنيم براى اين مى كنيم كه ناقصيم، و بدان وسيله خير و سعادتى را كه فاقديم، تحصيل مينمائيم، و اما خداى تعالى هر كارى و هر حكمى كه مى كند براى اين نيست كه چيزى را كه تاكنون نداشته كسب نمايد، بلكه براى اين است كه او خدا است، و اگر ميگوئيم كارهاى خداى تعالى هم مانند كارهاى ما داراى جهات حسن و مصلحت است، اين فرق هم هست كه افعال ما مورد بازخواست خداى تعالى و معلل به نتايج و مصالح است ولى افعال او مورد بازخواست كسى واقع نشده و معلل به غايت و نتيجهاى كه خدا بعد از نداشتن داراى آن شود، نيست، بلكه هر كارى كه مى كند، خود آن كار و آثار و لوازمش همه براى او مكشوف است - در اين نكته دقت بيشترى كنيد -.

آيات كريمه قرآن هم اين فرق را تاييد نموده و در باره اينكه خداوند محكوم اين جهات نيست، مى فرمايد: (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) و نيز مى فرمايد: (له الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم ) و نيز مى فرمايد: (و يفعل الله ما يشاء) و نيز مى فرمايد: (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) و اگر كارهاى خداى تعالى هم مانند كارهاى عقلائى ما بود، صحيح نبود كه بفرمايد: (لا معقب لحكمه ) براى اينكه در اين صورت براى حكمش دنبال كننده اى مى بود، و كسى بود كه رعايت مصلحت را در كارها و در حكم، بر او واجب كند. و نيز صحيح نبود بفرمايد : (يفعل ما يشاء) زيرا كه در اين صورت ديگر نمى توانست هر چه مى خواهد بكند، بلكه تنها كارى را مى توانست انجام دهد كه داراى مصلحت باشد.

و درباره اينكه كارها و احكامش همه بر طبق مصلحت است مى فرمايد: (قل ان الله لا يامر بالفحشاء) و نيز مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) و همچنين آيات ديگرى كه احكام خداى را به وجوهى از حسن و مصلحت تعليل مى كند.

قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم

يعنى اگر مى توانستم خواسته هاى بيجاى شما را عملى سازم و معجزه پيشنهادى شما را كه اگر به هر پيغمبرى نازل شود قطعا كار او و قومش را يكسره مى كند، جامه عمل بپوشانم، ناچار كار من و شما نيز يكسره گشته و يكى از ما دو طرف دعوا، نجات يافته و طرف ديگر هلاك و دچار عذاب مى شد، و معلوم است كه در اين ميان، تنها شما معذب و هلاك مى شديد، چون ستمكار شمائيد و عذاب الهى هم شامل حال ستمكاران است. زيرا خداى سبحان منزهتر از آن است كه ستمكار را از غير ستمكار نشناخته و مرا به جاى شما عذاب كند.

پس در اينكه فرمود: (و الله اعلم بالظالمين ) يك نوع كنايه و تعليلى به كار رفته و معنايش اين است كه شما معذب خواهيد بود، براى اين كه ظالميد، و عذاب الهى جز به ظالمين كارى ندارد. و اين جمله اشاره است به مطلبى كه در آيه (قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون ) گذشت.

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو…

وجه ارتباط اين آيه با ماقبل خودش

مفسرين در باره وجه اتصال اين آيه به ما قبل آن گفته اند: از آنجائى كه در آخر آيه قبلى داشت : (و الله اعلم بالظالمين )، از اين جهت براى مزيد بيان فرمود: خزينه هاى غيب يا كليدهاى آن، نزد خداى سبحان است، و كسى را جز او از آن آگهى و علم نيست، و او است كه هر كوچك و بزرگى را مى داند.

ليكن اين وجه، وجهى نيست كه معناى حصرى را كه جمله (لا يعلمها الا هو) آنرا افاده مى كند، روشن سازد.

بهتر اين است كه در اين باره گفته شود: ارتباط آيه مورد بحث تنها با جمله آخر آيه قبليش نيست، بلكه با مفاد مجموع دو آيه قبل خود مرتبط است، زيرا مجموع آن دو آيه دلالت مى كند بر اينكه : معجزه اى كه كفار آنرا پيشنهاد كرده بودند و همچنين نتيجه آن كه مساله يكسره شدن كار آنان با رسول خدا است، امرى است كه تنها خداى تعالى، عالم و حاكم بر آن مى باشد و او است كه در حكمش و در عذاب كردن ستمكاران، دچار غلط و اشتباه نمى شود، براى اينكه داناتر از هر كس به ستمكاران و عالم به غيب و نهان و داناى به هر خرد و كلان خود او است كه نه در حكمش گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش مى كند، و در اين جهات كسى با وى شركت نداشته و همپايه او نيست.

اين معنا را دو آيه قبل افاده كرده و اينك آيه مورد بحث اين معنا را اضافه مى كند كه : تنها خداى سبحان است كه عالم به غيب و عملش ‍ شامل هر چيز است، سپس در سه آيه بعد، همين معنا را تكميل مى كند، به اين بيان سياق اين چند آيه سياق آياتى مى شود كه در نظائر اين بحث وارد شده است، مانند آيه اى كه گفتگوى قوم خود را با آنجناب حكايت نموده و مى فرمايد: (قالوا ا جئتنا لتافكنا عن آلهتنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين، قال انما العلم عند الله و ابلغكم ما ارسلت به ).

معناى خزائن غيب و مراد از (مفاتح الغيب)

(و عنده مفاتح الغيب ) - (مفاتح ) جمع (مفتح ) - بفتح ميم - و به معناى خزينه است، احتمال هم دارد كه جمع مفتح - بكسر ميم - و به معناى كليد باشد، مؤ يد اين احتمال اين است كه به قرائت شاذى كلمه مزبور، (مفاتيح ) خوانده شده است، البته مالا هر دو معنا يكى است، براى اينكه كسى كه كليدهاى خزينه هاى غيب را در دست دارد، قهرا به آنچه كه در آن خزائن است، عالم هم هست و مى تواند مانند كسى كه خود آن خزينه ها نزد او است به دلخواه خود، در آن تصرف نمايد.

و اما اينكه در ساير آيات مربوط به اين مقام، اسمى از (مفاتيح ) برده نشده، بعيد نيست كه مراد از (مفاتح غيب ) همان خزينه هاى غيب باشد، از آن جمله آيات زير است : (ام عندهم خزائن ربك )، (لا اقول لكم عندى خزائن الله )، (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه )، (و لله خزائن السموات و الارض )، (ام عندهم خزائن رحمة ربك ).

به هر حال جمله (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) علم غيب را منحصر در خداى تعالى مى كند، از اين جهت كه كسى را جز خدا به خزينه هاى غيب آگاهى نيست، يا براى اينكه جز او كسى آگاهى به كليدهاى غيب ندارد، پس آيه به هر معنا باشد، اين جهت را افاده مى كند كه : كسى جز خدا به آن خزينه ها و يا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد.

صدر آيه گر چه از انحصار علم غيب به خداى تعالى خبر مى دهد و ليكن ذيل آن منحصر در بيان علم غيب نيست، بلكه از شمول علم او به هر چيز، چه غيب و چه شهود، خبر مى دهد، براى اينكه مى فرمايد: خداوند به هر تر و خشكى آگاهى دارد. علاوه بر اين، صدر آيه، همه غيبها را هم متعرض نشده است، بلكه تنها متعرض غيبهايى است كه در خزينه هاى در بسته و در پس پرده هاى ابهام قرار دارد، همچنان كه آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) هم متعرض اين چنين غيبها است. براى اينكه خزينه هاى غيب را عبارت دانسته از امورى كه مقياسهاى محسوسى كه هر چيزى را مى سنجد، احاطه به آن نداشته اندازه هاى معهود نمى تواند آنرا تحديد كند، و بدون شك اين چنين غيبها از اين جهت مكتوم هستند كه بى پايان و از اندازه و حد بيرونند و مادامى كه از آن عالم به عالم شهود و منزلى كه در آن، هر چيزى محدود و مقدر است، نازل نشده اند و خلاصه مادامى كه به وجود مقدر و محدودش، موجود نگشته به شهادت اين آيه در نزد خدا داراى نوعى ثبوتند، در عين حال علم ما كه تنها امور محدود و مقدر را درك مى كند، از درك آنها عاجز است.

پس امورى كه در اين عالم و در چهار ديوارى زمان قرار دارند، قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزينه هاى غيب او، داراى نوعى ثبوت مبهم و غير مقدر بوده اند، اگر چه ما نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم.

ممكن است چيزهاى ديگر نيز در آن عالم ذخيره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زمانى نباشند، بنابراين، بايد گفت خزينه هاى غيب خدا مشتمل بر دو نوع از غيب است : يكى غيبهايى كه پا به عرصه شهود هم گذاشته اند، و ديگرى غيبهايى كه از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غيب مطلق مى ناميم، البته آن غيبهائى هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهاده اند، در حقيقت و صرفنظر از حد و اندازهاى كه به خود گرفته اند، باز به غيب مطلق برمى گردند، و باز همان غيب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود مى گوييم با حفظ حد و قدرى است كه دارند، و مى توانند متعلق علم ما قرار گيرند، پس اين موجودات هم وقتى شهودند كه متعلق علم ما قرار گيرند، و گر نه غيب خواهند بود.

البته جا دارد كه موجودات عالم را در موقعى كه متعلق علم ما قرار نگرفته اند غيب نسبى بناميم، براى اينكه چنين غيبى، وصفى است نسبى، كه بر حسب اختلاف نسبتها، مختلف مى شود، مثلا موجودى كه در خانه و محسوس براى ما است، نسبت به كسى كه بيرون خانه است، غيب است، و ليكن براى ما غيب نيست، و همچنين نور و رنگها براى حس بينايى شهود، و براى حس شنوايى غيب است، و شنيدنيها براى حس شنوايى شهود و براى حس بينايى غيب است و محسوسات اين دو حس نسبت به انسانى كه داراى آن حس است شهود و نسبت به انسان كر و كور غيب است. روى اين حساب غيبهايى را كه خداى تعالى در آيه مورد بحث، ذكر كرده، فرمود: (و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس ) از نوع همين غيبهاى نسبى است، براى اينكه همه آنچه كه در آيه ذكر شده، امور محدود و مقدرى است كه تعلق علم به آن محال نيست.

مراد از (كتاب مبين)

اين آيه دلالت دارد بر اينكه اين امور در كتاب مبين قرار دارند، بنابراين جاى اين سؤ ال هست كه آيا اين امور هم از جهت غيب و هم از جهت شهودش در كتاب مى باشد و يا آنكه تنها از جهت غيب بودن ؟ و به عبارت ديگر آيا كتاب مبين عبارت است از همين عالم كون كه اجرام امور مذكور را در خود جاى داده، يا آنكه كتاب مبين چيز ديگرى است كه تمامى موجودات به نحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است ؟ به طورى كه از درك درك كنندگان اين عالم غايب و از حيطه علم هر صاحب علمى بيرون است ؟ و معلوم است كه اگر معناى كتاب مبين اين باشد، محتويات آن همان (غيب مطلق ) خواهد بود.

باز به عبارتى ديگر: آيا موجوداتى كه در ظرف اين عالم قرار دارند و آيه مورد بحث به طور عموم از آنها اسم برده مانند خطوطى هستند كه در كتاب قرار مى گيرد؟ يا آنكه مانند مطالب خارجى است كه يك واقعهنگار معناى آنرا در قالب الفاظى در كتاب خود درج نموده و آن معانى به تبع آن الفاظ با خارج منطبق مى گردد؟ آيا وقوع اشياء در كتاب مبين به اين معنا است و يا به آن معنا؟ از آيه شريفه (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها) چنين برمى آيد كه نسبت كتاب مبين به حوادث خارجى نسبت خطوط برنامه عمل است به خود عمل. از آيه (و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) و آيه (لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) و آيه (قال فما بال القرون الاولى، قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) و از آيات ديگرى نيز اين معنا استفاده مى شود، پس كتاب مبين - هر چه باشد يك نحوه مغايرتى با اين موجودات خارجى دارد - كتابى است كه نسبت به موجودات خارجى تقدم داشته و بعد از فناى آنها هم باقى مى ماند، عينا مانند خطوط برنامه كه مشتمل بر مشخصات عمل بوده، قبل از عمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مى ماند.

شاهد ديگر بر اينكه مراد از كتاب مبين معناى اول است اين است كه ما به چشم خود مى بينيم كه موجودات و حوادث جهان تحت قوانين عمومى حركت در حال تغيير و دگرگونى هستند، و حال آنكه آياتى از قرآن دلالت دارند بر اينكه آنچه كه در كتاب مبين است قابل تغيير و دگرگونى نيست، مانند آيه (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب) و آيه (فى لوح محفوظ) و آيه (و عندنا كتاب حفيظ) زيرا اين آيات به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارند بر اينكه اين كتاب در عين اينكه مشتمل است بر جميع مشخصات حوادث و خصوصيات اشخاص و تغييراتى كه دارند در عين حال خودش تغيير و دگرگونى ندارد.

فرق (كتاب مبين) با (مفاتح غيب)

از اينجا معلوم مى شود كه : (كتاب مبين ) از يك جهت با (مفاتح غيب ) و خزينه هاى اشيائى كه نزد خدا است تفاوت و مغايرت دارد، براى اينكه خداى تعالى آن مفاتح و خزينه ها را اينطور وصف فرموده كه داراى اندازه و قابل تحديد نيست، وقتى محدود مى شود كه از آن خزينه ها بيرون شده و به اين عالم كه عالم شهود است نازل شود، و كتاب مبين را اينطور وصف فرموده كه مشتمل است بر دقيقترين حدود موجودات و حوادث.

پس (كتاب مبين ) از اين جهت با خزينه هاى غيب فرق دارد. كتاب مبين چيزى است كه خداى تعالى آن را به وجود آورده تا ساير موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بيرون شدن از خزائن و قبل از رسيدن به عالم وجود و همچنين بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در اين عالم حفظ نمايد، شاهد اين معنا اين است كه خداى تعالى در قرآن، در مواردى از اين كتاب اسم برده، كه خواسته است احاطه علمى پروردگار را به اعيان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى كه براى ما مشهود است، و چه آنهايى كه از ما غايب است، و اما غيب مطلق را كه احدى را بدان راهى نيست، اينطور وصف كرده كه اين غيب در خزينه ها و در مفاتحى قرار دارد كه نزد خدا است، و كسى را جز خود او بر آن آگاهى نيست، بلكه بعضى آيات دلالت و يا لا اقل اشعار دارد بر اينكه ممكن است ديگران هم بر كتاب نامبرده، اطلاع پيدا كنند، و ليكن احاطه بر خزينه هاى غيب مخصوص خدا است. مانند آيه (فى كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون ) پس خزائن غيب و كتاب مبين در اينكه هر دو شامل تمامى موجوداتند تفاوت ندارند، و همانطورى كه هيچ موجودى نيست مگر اينكه براى آن در نزد خدا خزينهاى است كه از آنجا مدد مى گيرد، همچنين هيچ موجودى نيست مگر اينكه كتاب مبين آن را قبل از هستيش و در هنگام پيدايش، و بعد از آن، ضبط نموده و برمى شمارد، جز اينكه كتاب مبين از خزينه هاى غيب درجهاش نازلتر است، اينجا است كه براى هر دانشمند متفكرى اين معنا روشن مى شود كه كتاب مبين در عين اينكه صرفا كتابى است و بس، در عين حال از قبيل كاغذ و لوح هم نيست، زيرا كه اوراق مادى، هر قدر هم كه بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش آنرا ندارد كه حتى تاريخ ازلى خودش، در آن نوشته شود تا چه رسد به اينكه تاريخ ازلى و ابدى موجودى ديگر در آن درج گردد، و تا چه رسد به اينكه تاريخ ازلى و ابدى تمامى موجودات در آن ضبط شود.

از بيانات گذشته، دو نكته روشن شد: اول اينكه : مراد از مفاتح غيب، همان خزينه هاى الهى است كه مشتمل است بر غيب تمامى موجودات، چه آنها كه به اين عرصه پا نهاده اند، و چه آنها كه ننهاده اند. و خلاصه، مفاد آيه مورد بحث، همان مفاد آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) مى باشد.

دوم اينكه : مراد از كتاب مبين امرى است كه نسبتش به موجودات، نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در اين كتاب يك نوع اندازه و تقدير دارد، الا اينكه خود اين كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حين وجود يافتن و بعد از فناى آن، وجود داشته و خواهد داشت، و موجودى است كه مشتمل است بر علم خداى تعالى به اشياء، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب، در آن راه ندارد.

از اين جهت مى توان حدس زد كه مراد از كتاب مبين، مرتبه واقعى اشياء و تحقق خارجى آنها باشد كه قابل پذيرفتن هيچگونه تغيير نيست. آرى، موجودات وقتى قابل تغيير نيستند كه در عرصه اين عالم قرار گرفته باشند، و گر نه قبل از وقوع در اين عالم، عروض ‍ تغيير بر آنها ممتنع نيست، و لذا گفته اند: (ان الشى ء لا يتغير عما وقع عليه - هيچ چيزى از آن حالتى كه بر آن حال وقوع يافته تغيير نمى كند).

و خلاصه اينكه، اين كتاب كتابى است كه جميع موجوداتى را كه در عالم صنع و ايجاد واقع شده اند، برشمرده، و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود، احصاء كرده است، بدون اينكه كوچكترين موجودى را از قلم انداخته باشد، البته غير اين كتاب الواح و كتب ديگرى نيز هست كه قابل تغيير و تبديل بوده و محو و اثبات را مى پذيرد، آيه (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) از وجود چنين كتبى حكايت مى كند، براى اينكه محو و اثبات را در مقابل ام الكتاب قرار داده است و اين به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين محو و اثبات هم در كتابى صورت مى گيرد. اينجا است كه وجه اتصال آيه مورد بحث به ما قبلش روشن مى گردد زيرا در آيه قبل چنين داشت كه : آن چيزى كه شما درخواست كرده بوديد و خواستيد تا بين من و شما كار را يكسره كند، در تحت قدرت من نيست، و همچنين حكم به حق هم نزد پروردگار من و در حيطه علم او و در تحت قدرت او است و به فرضى هم كه از من ساخته بود و من آنرا انجام ميدادم، كار من و شما اينطور يكسره مى شد كه شما به عذابى كه مخصوص ‍ ستمكاران است، دچار مى شديد، زيرا خدايى كه علمش آميخته با جهل نيست مى داند كه بين من و شما ستمكار كدام است. اين معنا را ما از جمله (و عنده مفاتح الغيب ) و جمله (و يعلم ما فى البر و البحر) مى فهميم كه جمله اول اشاره مى كند به اينكه رسول خدا قادر بر انجام خواسته هاى آنان و فيصله دادن اختلاف بين خود و آنان نيست، و جمله دوم دلالت دارد بر اينكه خدايى كه به همه موجودات دريا و خشكى عالم، آگاه است هرگز ستمكار را به غير ستمكار اشتباه نمى كند، زيرا كوچك و بزرگى نيست، مگر اينكه در كتاب مبين او است.

پس مراد از غيبى كه در آيه ذكر شده، (غيب مطلق ) است، و جمله (لا يعلمها…) جمله اى است حاليه كه دلالت مى كند بر اينكه مفاتح غيب، از مقوله علم است، البته نه علم متعارف، زيرا ما از كلمه علم صور ذهنيهاى را مى فهميم كه از هر چيزى پس از وجود و محدوديت گرفته شده و در ذهن ما نقش مى بندد، و مفاتح غيب اختصاص به بعد از موجود شدن ندارد بلكه همانطورى كه شرح داده شد علم به موجودات است حتى قبل از موجود شدن آنها يعنى علمى است غير متناهى و غير منفعل از معلوم.

عموميت علم خداوند و نامتناهى بودن آن (يعلم ما فى البرّ و البحر…)

جمله (و يعلم ما فى البر و البحر) عموميت علم خدا را مى رساند، و مى فهماند آنچه از موجودات كه ممكن است متعلق علم ديگران قرار گيرد، و اگر هم بعضى علم به آن ندارند، ممكن است براى بعضى ديگر معلوم شود، همه و همه براى خداوند معلوم است.

و اگر خشكيها و آنچه را كه در آنها است جلوتر ذكر كرد، براى اين بود كه روى سخنش با مردم بود كه سر و كارشان بيشتر با خشكيها است.

و در جمله (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها) براى اين برگ درختان را بخصوص اسم برد كه دلالت كند بر بى پايانى علم خداوند، چون كثرت برگ درختان به حدى است كه انسان از شمردن آن و تشخيص هر كدام از ديگرى و احاطه به حالاتى كه هر كدام دارند و همچنين مراقبت بر اينكه كدام يك از درخت مى افتد، عاجز است.

و ظاهرا جمله (و لا حبة فى ظلمات الارض ) و همچنين جمله (و لا رطب و لا يابس…) معطوف بر (من ورقة ) مى باشند. و مراد از ظلمات زمين، درون تاريك آن است كه بذر گياهان در آن نشو و نما نموده و بعضى از آنها نيز همانجا مى پوسند، و هيچ دانه اى در درون تاريك زمين نيست و همچنين هيچ برگ تر و خشكى از درخت نمى ريزد مگر اينكه خداوند بدان آگاه است.

بنابراين لفظ (الا فى كتاب مبين ) بدل خواهد بود از جمله (الا يعلمها) و معناى همان را مى رساند، و در حقيقت تقدير كلام چنين است : (و لا رطب و لا يابس الا هو واقع و مكتوب فى كتاب مبين هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين نوشته شده است ) و كلمه (مبين ) اگر به معناى اظهار كننده باشد آن وقت توصيف كتاب به آن، براى اين خواهد بود كه قرآن كريم حقيقت هر چيزى را آنطور كه هست، بدون هيچ گونه ابهام و تغيير و تبديلى، اظهار مى كند، و اگر هم به معناى ظاهر باشد باز همان معنا را مى رساند، و كتاب را به آن توصيف كردن، از اين جهت است كه حقيقت كتاب همان نوشته هاى آن است و حقيقت آن نوشته ها هم معانيى است كه الفاظ آنها را حكايت مى كند، و وقتى در آن معانى ابهام و خفائى نباشد، قهرا الفاظ هم مبين و آشكار و كتاب نيز كتاب مبينى خواهد بود.

و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار

(توفى ) گرفتن تمامى چيزى را گويند. خداى سبحان در آيات قرآن و از آن جمله در يك آيه بعد از آيه مورد بحث، اين كلمه را به معناى گرفتن روح استعمال كرده است، همچنانكه در آيات ديگرى كه از آن جمله است آيه مورد بحث، خواب بردن را هم (توفى ) ناميده. و در آيه (الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها) كلمه مزبور را هم به آن معنا و هم به اين معنا استعمال كرده است، چون مرگ و خواب، هر دو در قطع كردن رابطه نفس از بدن مشتركند، همانطورى كه (بعث ) به معناى بيدار كردن و (بعث ) به معناى زنده كردن، هر دو در برقرار ساختن اين رابطه شريك مى باشند، زيرا هر دو باعث مى شوند كه نفس دو باره آن تصرفاتى را كه در بدن داشت، انجام دهد.

و اما اينكه (توفى ) را مقيد به شب و بعث را مقيد به روز نموده، بدان جهت بوده است كه غالبا مردم در شب به خواب رفته و در روز بيدارند، و گر نه خصوصيتى در خواب شب نيست.

حقيقت انسان كه از آن به (من) تعبير مى شود، همان روح انسانى است و بس

و اينكه فرمود: (يتوفيكم مى گيرد شما را) و نفرمود: (يتوفى روحكم مى گيرد جان شما را) دلالت دارد بر اينكه حقيقت انسانى كه ما از آن به كلمه (من ) تعبير مى كنيم، همان روح انسانى است و بس، و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انسان است و يا صفت و يا هياتى است كه عارض بر انسان مى شود، و در اين دلالت آيه (و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون، قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون )

از آيه مورد بحث روشنتر است براى اينكه مى رساند كه انكار و استبعاد كفار از اين رو بوده است كه خيال مى كرده اند حقيقت انسان همان تن خاكى او است و بس، به همين جهت به نظرشان بعيد مى آمده است كه اين تن خاكى بعد از متلاشى شدن و از دست دادن تركيب مخصوصى كه دارد، دوباره جمع گشته و به صورت نخست برگردد. جوابى هم كه در آيه مزبور است، مبنى بر اين است كه حقيقت آدمى تن خاكى او نيست، بلكه روح او است، و بنابراين با قبض روح كردن ملك الموت، چيزى از اين حقيقت گم نمى شود.

(جرح ) به معناى كار كردن با اعضاء (دست ) است، و مراد از آن كسب است. يعنى خدا مى داند آنچه را كه در روز به دست مى آوريد، و مناسبتر چنين به نظر مى رسد كه (واو) حاليه و جمله، حال از فاعل (يتوفيكم ) بوده باشد، چون در اينصورت جمله (ثم يبعثكم فيه ) با جمله (و هو الذى يتوفيكم ) متصل شده و هيچ مطلب اجنبى بين آن دو فاصله نشده است، زيرا اين دو آيه، در مقام شرح تدبير خداوند نسبت به انسان در زندگيش و هنگام مرگ و پس از مرگش مى باشد، و در بيان اين جهت اصل و عمده همانا جمله (و هو الذى يتوفيكم ) است و ساير جملات تبع آن هستند و روى اين حساب، معناى اين دو آيه عبارت خواهد بود از اينكه : خداى تعالى آن كسى است كه با علم به اينكه شما در روز چه كارها كردهايد در شب جانتان را گرفته و دوباره در روز بعد، مبعوثتان مى كند.

ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى…

از آنجايى كه در جمله قبل خوابانيدن را توفى ناميده بود، در اين جمله بيدار كردن را (بعث ) ناميد، تا مقابل آن جمله قرار گرفته باشد و غرض از اين بعث را، عبارت دانست از وفاى به اجل مذكور، و به كار بردن آن. و آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است، و زندگى دنيوى انسان يك لحظه از آن تخطى نمى كند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) و براى اين به كار بردن اجل مسمى را نتيجه قرار داد

كه چون خداى تعالى به جميع گناهان بندگانش واقف است، از اين رو اگر مى خواست، مى توانست اين قضا را مقرر نفرموده و اين اجل و مهلت را ندهد و به محض اينكه گناهى از كسى سر ميزد، او را بدون هيچ مهلتى به عذاب دچار نموده و هلاكش كند، همانطورى كه خودش فرمود: (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ) و اين قضا همان تعيين مدتى است كه آيه (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) مشتمل بر آن است.

پس معناى آيه چنين مى شود كه خداى متعال شما را در شب مى ميراند در حاليكه مى داند آنچه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روحهاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگشان ادامه يابد بلكه براى اينكه اجلهاى معين شما به آخر برسد شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن به واسطه مرگ و حشر به سوى او خواهيد برگشت و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد.

و هو القاهر فوق عباده

در ذيل آيه هفده از همين سوره مطالبى راجع به تفسير اين جمله گذشت.

جهت و هدف از گماشتن ملائكه (حفظه) براى آدمى تا زمان مرگ

و يرسل عليكم حفظة

اينكه ارسال حفظه را مطلق ذكر نموده و قيدى نه به ارسال زد و نه به حفظه و آنگاه آن را محدود به فرا رسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن حفظه كارشان حفظ آدمى است از همه بليات و مصائب، نه تنها بلاى مخصوصى.

و جهت احتياج آدمى به اين حفظه اين است كه نشات دنيوى، نشات اصطكاك و مزاحمت و برخورد است، هيچ موجودى در اين نشات نيست مگر اينكه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آن مى باشند. آرى اجزاى اين عالم همه و همه در صدد تكامل هستند، و هر كدام در اين مقامند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند. و پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند مگر اينكه به همان اندازه از سهم ديگران ميكاهند، به همين جهت موجودات جهان همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند.

يكى از اين موجودات، انسان است كه تا آنجا كه ما سراغ داريم، تركيب وجوديش از لطيفترين و دقيقترين تركيبات موجود در عالم، صورت گرفته، و معلوم است كه رقيبها و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود، و لذا به طورى كه از روايات نيز برمى آيد خداى تعالى از فرشتگان خود كسانى را مامور كرده تا او را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند تا اجلش فرا رسد، در آن لحظهاى كه مرگش فرا مى رسد دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتاريها مى سپارندش تا هلاك شود.

و اگر آيه (و ان عليكم لحافظين، كراما كاتبين، يعلمون ما تفعلون ) كار حفظه را منحصر در نوشتن نامه اعمال دانسته است، دليل بر اين نمى شود كه در آيه مورد بحث نيز مراد از حفظه همان نويسندگان مذكور باشند، گر چه بعضى از مفسرين خواسته اند كه با آيات فوق، آيه مورد بحث را تفسير نموده و بگويند: مراد از حفظه در آيه مورد بحث و در آيات مذكور، يكى است، اگر چه اين سخن خيلى هم بعيد نيست، ليكن اينكه در آخر فرمود: (حتى اذا جاء احدكم الموت ) معناى اول را به بيانى كه گذشت تاييد مى كند.

(توفته رسلنا و هم لا يفرطون ) - ظاهرا مراد از تفريط سهلانگارى در به كار بستن امر خدا و مسامحه در قبض ارواح است، زيرا كه خداى سبحان از طرفى ملائكه خود را چنين توصيف كرده است كه : (يفعلون ما يؤ مرون - هر چه را كه مامور شوند انجام مى دهند) و از طرفى ديگر فرموده : هر امتى گروگان اجل خويش است، وقتى اجلشان فرا رسد، حتى براى يك ساعت نمى توانند آن را پس و پيش يا زياد و كم كنند. از اين دو بيان استفاده مى شود كه ملائكه مامور قبض ارواح نيز از حدود ماموريت خود تجاوز نكرده و در انجام آن كوتاهى نمى كنند، وقتى بر آنان معلوم شد كه فلان شخص بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض ‍ روح شود، حتى يك لحظه او را مهلت نمى دهند، و اين معنايى است كه از آيه استفاده مى شود. و اما اينكه اين فرستادگان، همان فرستادگان قبلى مى باشند و آيا حفظه همان موكلين بر قبض ارواحند يا نه ؟ آيه شريفه از بيان آن، ساكت است، و در آن بيش از اشعار مختصرى بر وحدت مزبور نيست.

به هر حال بايد دانست كه اين رسل همان كاركنان و اعوان ملك الموت هستند، به دليل اينكه در آيه (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد، و هيچ منافاتى هم ندارد كه يكجا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه (الله يتوفى الانفس ) به پروردگار داده باشد، زيرا كه اين خود يك نحو تفنن در مراتب نسبت است، از نظر اينكه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود، و او مالك و متصرف على الاطلاق است، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى دهد، و از جهت اينكه ملك الموت مامور خداوند است به او نسبت مى دهد و در مورد ديگر به جهت اينكه اعوان و ياران او، اسباب كار او هستند به آنان نيز منتسب مى كند، همانطور كه ما يك خط را، هم به قلم نسبت مى دهيم و هم به آن دستى كه قلم را گرفته، و هم به آن شخصى كه صاحب دست است.

ثم ردوا الى الله موليهم الحق

اين جمله اشاره است به اينكه پس از مرگ برانگيخته شده و به سوى پروردگارشان بر مى گردند، و اگر خداى تعالى را توصيف مى كند به اينكه مولاى حق آنان است، براى اين است كه به علت همه تصرفاتى كه قبلا ذكر كرده بود، اشاره نمايد، و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند، براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است، و اين بيان هم معناى مولويت را مى رساند، و هم حق مولويت را براى خداوند اثبات مى كند چون مولا آن كسى است كه رقبه و عين شى ء را مالك است، و معلوم است كه چنين كسى حق همه گونه تصرفات را دارد، و وقتى ملك حقيقى از آن خداوند باشد و او كسى باشد كه با ايجاد و تدبير و ميراندن و زنده كردن در بنده خود تصرف مى كند، پس مولاى حقيقى نيز او است، زيرا معناى مولويت در حق او طورى ثابت است كه هرگز زوال در آن راه ندارد.

و (حق ) يكى از اسماى حسناى خداوند است، دليلش هم روشن است، زيرا خداى تعالى ثبوت ذات و صفاتش طورى است كه هرگز قابل زوال و دگرگونى و انتقال نيست.

و ضميرى كه در (ردوا) هست به آحادى برمى گردد كه كلمه : (احدكم ) در جمله (حتى اذا جاء احدكم ) اشاره به آن دارد، چون حكم مرگ، جميع واحدها را شامل است.

از اينجا معلوم مى شود اينكه فرمود: (ثم ردوا) از قبيل التفات از خطاب سابق (احدكم ) به غيبت (ردوا) نيست.

الا له الحكم…

پس از آنكه اختصاص خداى تعالى را به مفاتح غيب و علمش را به كتاب مبين (كه هر موجودى در آن ثبت است ) ذكر فرمود، و بعد از آنكه تدبير خدا را در امر مخلوقات از روز پيدايش تا روز بازگشت، بيان نمود، اينك در اين جمله مى فرمايد: حكم براى او است و بس، و ديگران را حكمى نيست، گر چه قبلا هم فرموده بود: (ان الحكم الا لله ) ولى در اينجا نيز به عنوان نتيجه، بيانات گذشته را تكرار نمود، تا شايد بدين وسيله كسانى را كه از آن غفلت دارند، متنبه سازد.

(و هو اسرع الحاسبين ) - اين نتيجه ديگرى است براى بيان قبلى، براى اينكه با اين جمله، اين معنا روشن مى شود كه خداى تعالى حساب عمل مردم را از موقع مناسبش تاخير نمياندازد، و اگر به ظاهر، حساب و پاداش عملى تاخير مى افتد، براى رسيدن موقع مقتضى است.

قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه…

گويا مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان در خلال مسافرتهاى زمينى و دريائيش با آن روبرو مى شود، از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.

و معلوم است كه اين گرفتاريها اگر در تاريكى شب پيش بيايد، طاقتفرساتر خواهد بود، زيرا در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند، اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى او بيشتر مى شود، و كمتر مى تواند راه چاره اى به دست آورد، از اين جهت در اين آيه، مساله نجات دادن را مقيد به ظلمات كرده و گر نه اصل معناى آيه، استفهام از اين است كه : چه كسى شما را در شدايد دستگيرى مى كند؟. چيزى كه هست به ملاحظه اينكه شدايد را عموميت داده باشد، آن را به ترى و خشكى عالم نسبت مى دهد، و براى اينكه سخت ترين شدايد را يادآور شده باشد، آن را به تاريكى هاى زمين و دريا نسبت مى دهد. زيرا همانطورى كه گفته شد، تاريكى اثر مخصوصى در تشديد شدايد دارد، آنگاه براى اختصار خود شدايد را حذف كرده و به ذكر ظلمات اكتفا نمود و نتيجه را معلق به آن كرده سپس فرموده : (ينجيكم من ظلمات البر و البحر) بنابراين ديگر نبايد پرسيد چرا فقط گرفتاريهاى در ظلمات را اسم برده با اينكه خداى تعالى نجات دهنده از جميع گرفتاريها است ؟ چون همانگونه كه گفتيم، منظورش اين بوده است كه سخت ترين گرفتارى ها را يادآور شود، و گرفتارى در مسافرت زمينى و دريائى در نظر مردم سختترين و معروفترين گرفتاريها است.

(تضرعا و خفية ) - بطورى كه راغب در مفردات گفته (تضرع ) به معناى اظهار ضراعت و درماندگى است به همين جهت در مقابل آن، خفية را به كار برده كه معناى پوشيدگى است. بنابراين، تضرع در دعا عبارت است از اظهار و علنى ساختن آن، و خفيه در آن عبارت است از اخفا و نهان داشتن آن.

آرى وقتى مصيبتى به انسان مى رسد، نخست در خفا و به طور مناجات، نجات خود را از خداوند ميطلبد، و آنگاه كه دعاى نهانى اثر نكرد و مصيبت رو به شدت گذاشت و آثار نوميدى و انقطاع از اسباب هم كم كم نمايان شد، آن وقت است كه ديگر ملاحظه اطرافيان خود را نكرده و از اينكه مردم به ذلت و درماندگيش پى مى برند، پروا ننموده و علنا گريه و زارى را سر مى دهد.

پس كلمه (تضرع ) و (خفيه ) مطلب را از جهتى ديگر نيز تعميم مى دهد و آن همان كوچكى و بزرگى مصيبت است. روى اين حساب معناى آيه اين است كه : خداى تعالى نجات دهنده از هر مصيبت و گرفتارى است، چه زمينى و چه دريائى، چه كوچك و چه بزرگ.

ريشه فطرى توجه انسان به خدا و وعده شكر و طاعت دادن او به هنگام گرفتارى هاى شديد

(لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ) - اين جمله اشاره است به اينكه انسان در چنين حالتى كه خداى را براى رفع گرفتاريهاى خود، مى خواند، اين وعده را هم مى دهد كه اگر نجاتش داد او را شكرگزارى نموده، و ديگر پيرامون كفران نعمتش ‍ نگردد.

و اين وعده يك ريشه اساسى در نهاد آدمى دارد، چون به طور كلى عادت جارى افراد انسان، حتى در بين خودشان هم همين است كه وقتى دربدريها و مصائب او را احاطه كرد، و ناملايمات پشت او را خم نمود، يا فقر و فلاكت او را به تنگ آورد، و يا دشمنى از پايش در آورد، و ناچار دست به دامان صاحب قدرتى زد كه مى تواند او را نجات دهد، آن صاحب قدرت را به وعده اى كه باعث خشنوديش شود، دلخوش مى سازد، و به همين وسيله تصميم او را محكمتر و حس فتوتش را بيدارتر مى كند، يا وعده مى دهد كه از اين به بعد ثناخوانيش كند، يا اميدوارش مى كند به اينكه مالى در عوض به او بدهد، يا اطاعتش را گردن نهد، يا به نحو ديگرى وفادارى كند. به هر حال چنين ارتكازى در نهاد آدمى هست و اين ارتكاز و عادت از اينجا پيدا شده كه به طور كلى اعمال اجتماعى كه در بين افراد جامعه دائر است همه و همه معاملاتى است كه قائم به دو طرف است، آدمى در اين معاملات چيزى مى دهد و چيزى مى ستاند، و اين انحصار و اختصاص به آدميان ندارد، بلكه هر موجودى از موجودات از كثرت حوائج مجبور است چنين باشد، نيازمنديها آنقدر زياد است كه اجازه نمى دهد يك موجود كارى بكند كه هيچ نفعى از آن عايد ديگران نشود و تنها نيازمنديهاى خودش برطرف گردد.

انسان اين عادت را در مورد توسل به خداى تعالى هم به كار مى بندد، با اينكه ساحت خداى سبحان، منزه از احتياج است، و همه كارهايش به منظور نفع رساندن به غير است و اينكه فطرت انسانيت آدمى را وامى دارد كه در مواقع درماندگى و بيچارگى و نداشتن راه خلاص، متوسل به خداى تعالى شود و به او وعده شكر و اطاعت دهد، خود يكى از دليلهاى توحيد است، زيرا به فطرت خود احساس مى كند كه تنها وسيلهاى كه قادر بر رفع و از ميان برداشتن گرفتارى و اندوه انسان است، همانا خداى سبحان مى باشد، او است كه تمامى امور وى را از همان روزى كه به وجود آمده تدبير و اداره كرده، و تدبير هر سبب و وسيله ديگرى هم به دست او است ناچار احساس مى كند كه تاكنون در مقابل چنين پروردگارى كوتاهى نموده، و با آن همه نافرمانى كه كرده و آن گناهانى كه تاكنون مرتكب شده، ديگر استحقاق آنرا ندارد كه خداوند نجاتش دهد، لذا براى اينكه استحقاقى به دست آورد و در نتيجه دعايش ‍ مستجاب شود، با خداى خود عهد مى بندد كه از اين به بعد شكرش را بجا آورده و در اطاعتش سر فرود آورد، گو اينكه بعد از آنكه نجات يافت، باز هم فطرت خود را فراموش كرده و عهد خود را مى شكند: (ثم انتم تشركون ).

قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون

راغب در مفردات خود مى گويد: (كرب ) به معناى اندوه فراوان و شديد است، (و نجيناه و اهله من الكرب العظيم - و ما او و اهل او را از آن اندوه بزرگ نجات داديم ) و (كربة ) و (غمة ) به يك معنا است، ريشه اين لغت از (كرب الارض ) - به سكون راء - گرفته شده كه به معناى زير و رو كردن زمين است، و چون اندوه نيز دل انسان را زير و رو و مشوش مى كند از اين جهت اندوه را نيز كرب گفته اند، و در مثل مى گويند: (الكراب على البقر شخم به عهده گاو است )، البته اين مثل غير از آن مثلى است كه مى گويند: (الكلاب على البقر) بعيد هم نيست كه ريشه اين لغت (كربت الشمس آفتاب نزديك غروب شد) بوده باشد و اينكه مى گويند: (اناء كربان ) به معناى ظرفى است كه نزديك پر شدن باشد و (كربان ) مانند (قربان ) به معناى نزديكى است و يا اينكه از (كرب ) - به فتحه كاف و راء - است و به معناى گره ضخيم و محكمى است كه در ريسمان دلو مى زنند و مى گويند : اكربت الدلو يعنى گره زدم دلو را و اندوه را از اين جهت كرب مى گويند كه خود عقده و گرهى است در قلب.

در اين آيه (كل كرب هر اندوهى ) به ظلمات بر و بحر اضافه شده تا شامل همه مردم و همه ناملايمات بشود، چون هيچ انسانى نيست كه در طول زندگيش به اندوهى برخورد نكند. پس تمامى افراد بشر روزى را دارند كه در آنروز به در خانه خدا التماس نموده و از خدا رفع گرفتارى خود را بخواهند، چه آنانكه علنا اظهار حاجت مى كنند، و چه آنانكه به روى نياورده و به ظاهر خود را بى نياز از خدا مى دانند.

پس خلاصه معناى آيه اين شد كه شما همواره در شدايدى كه در ظلمات دريا و خشكى با آن مواجه مى شويد و همچنين در ساير شدايد وقتى دستتان از اسباب ظاهرى بريده مى شود و ديگر راه به جائى نمى بريد، به فطرت انسانيتى كه داريد مى بينيد كه تنها خداى سبحان پروردگار شما است، و پروردگار ديگرى جز او نيست، و جزم پيدا مى كنيد به اينكه پرستش غير خدا ظلم و گناه است، به شهادت اينكه شما تنها در شدايد او را مى خوانيد، و به او وعده مى دهيد كه اگر نجات يافتيد از آن پس او را شكرگزارى نموده و ديگر به او كفر نمى ورزيد. ليكن بعد از نجات يافتن، باز عهد خود را شكسته و به وعده اى كه داده بوديد وفا نكرده باز به كفر سابقتان برمى گرديد. پس در اين دو آيه احتجاج شده است بر مشركين، و توبيخ آنان است بر عهدشكنى.

تهديد امت به نزول عذاب از ناحيه خداى تعالى

قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم…

راغب در مفردات خود مى گويد: كلمه بعث در اصل لغت به معناى برانگيختن و چيزى را به طرفى سوق دادن است، مثلا گفته مى شود: (بعثته فانبعث - برانگيختم فلان چيز و يا فلان شخص را و او هم برانگيخته شد) البته معناى اين كلمه بر حسب اختلافى كه در متعلق آن است، مختلف مى شود، مثلا بعث شتر، او را به پاداشتن و به راه انداختن است، و بعث مردگان در آيه (و الموتى يبعثهم الله ) به معناى از قبر بيرون آوردن و به طرف قيامت سوق دادن است - تا آنجا كه مى گويد - پس در حقيقت براى (بعث ) دو معنا است : 1 - بعث بشرى، مانند به پاداشتن شتر و يا وادار كردن و فرستادن انسانى به سوى حاجتى از حوائج. 2 - بعث الهى، كه بعث الهى خود دو جور است : يكى هستى بخشيدن به اشياء است پس از نيستى و خداوند قدرت بر آن را به كسى نبخشيده است. و يكى هم از قبيل زنده كردن مردگان است كه از بعضى از اولياى خدا مانند عيسى (عليه السلام ) و امثال وى نيز برمى آيد.

و كوتاه سخن اينكه اين كلمه به هر معنايى هم كه باشد، به معناى به پا داشتن و واداشتن است. و به اين عنايت است كه در توجيه و فرستادن هم استعمال مى شود، براى اينكه روانه كردن به طرف قومى و فرستادن به طرف حاجتى، غالبا بعد از سكون انجام مى شود. و بنابراين مى توان از كلمه (بعث عذاب ) استفاده كرد كه عذاب مذكور عذابى است كه مى بايستى متوجه آنان بشود، و اگر تاكنون متوجهشان نشده، مانعى از قبيل ايمان و اطاعت در كار بوده كه اگر آن مانع نمى بود، خداوند آن عذاب را به پا داشته و متوجهشان مى كرد.

(او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا) - در مجمع البيان در باره كلمه (يلبسكم ) مى گويد: (لبست عليهم الامر) يعنى فلان امر را بر آنان مشتبه كردم و (البسه ) يعنى آنرا براى آنان بيان نكرد و روشن ننمود، و (لبس الثوب ) - بدون لفظ (على ) - به معناى پوشيدن جامه است، و لبس اشتباه امر و اختلاط كلام را گويند، و (لابست الامر) يعنى فلان امر را مشتبه كردم، و در معناى (شيع ) مى گويد: (شيع ) به معناى فرق و طوايف است، و هر فرقه اى براى خود، شيعه جداگانه اى است، و (شيعه ) به معناى پيرو و (تشيع ) به معناى پيروى بر وجه تدين و ولاء است.

و بنا بر گفته وى، مراد از: (او يلبسكم شيعا) اين مى شود كه آنان را با اينكه فرقه هاى مختلفى هستند، به يكديگر مشتبه مى سازد.

پس ظاهر اينكه فرمود: (قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم ) اين است كه مى خواهد اثبات كند كه خداوند سبحان قادر است بر اينكه از بالا و پائين عذاب بر آنان بفرستد، و لازمه قدرت داشتن اين نيست كه اين قدرت را به كار هم بزند، غرض ترساندن مردم است، و همين اثبات قدرت براى ترساندن آنان كافى است. و ليكن از قرينه مقام استفاده مى شود كه غرض تنها اثبات قدرت نيست، بلكه علاوه بر اثبات قدرت، براى خداوند، استحقاق عذاب را هم مى رساند. بنابراين، و بنا بر استفاده اى كه قبلا از كلمه بعث كرديم آيه شريفه جدا و صريحا تهديد مى كند بر اينكه اگر امت دست از كفر بر ندارند، و بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نكنند، و بدين وسيله جلوى عذاب را نگيرند،

عذاب بر آنان فرستاده خواهد شد. آيه (لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) نيز مؤ يد اين معنا است، علاوه بر اينكه خداوند در آيات مشابه آيه مورد بحث، اين امت را صريحا تهديد به عذاب نموده، از آن جمله فرموده است : (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط - تا اينكه مى فرمايد - و يستنبئونك ا حق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين…) و نيز فرموده : (ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون و تقطعوا امرهم بينهم…) و نيز فرموده : (فاقم وجهك للدين حنيفا - تا اينكه مى فرمايد - و لا تكونوا من المشركين، من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا…).

وجوهى كه در معناى (عذاب از فوق ) در آيه شريفه گفته شده است

بعضى ها گفته اند: مراد از (عذاب از فوق )، همانا صيحه و سنگ و باد و طوفان است، نظير عذابى كه به قوم عاد و ثمود و قوم شعيب و لوط رسيد، و مراد از (عذاب از پائين )، خسف است، نظير خسفى كه قارون را هلاك كرد.

بعضى ديگر گفته اند: عذاب از فوق همان فشار و شكنجه اى است كه ممكن است از ناحيه مافوق خود يعنى سلاطين و گردنكشان ببينند، و عذاب از پائين پايشان، ناراحتيهايى است كه ممكن است از ناحيه زير دستان و بردگان خود ببينند.

بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از فوق و تحت سلاحهاى آتشينى است كه اخيرا بشر آنرا اختراع كرده است، از قبيل جتهاى بمبافكن، توپهاى سنگين و مخرب، ضدهوائيها، زيردريائيها و كشتيهاى جنگى و…، چون خداى تعالى است كه در كلام خود مردم را از عذاب بيم مى دهد، و خداى تعالى نسبت به عذابهائى كه بعدها و آينده پيدا مى شود داناتر است.

و ليكن حق مطلب اين است كه لفظ آيه، لفظى است كه قابل انطباق بر همه اين معانى مى باشد، عذابهائى نيز پس از نزول اين آيه بر امت اسلام واقع شده، كه قابل انطباق بر آيه هستند چيزى كه هست بايد ديد جهت اصلى اين عذابها چيست ؟ و اگر به دقت بنگريم خواهيم ديد تنها چيزى كه امت را مستحق عذاب نموده، همانا اختلاف كلمه و تفرقه اى است كه امت آغاز كرد و پاسخ منفى به آن حضرت داد و دعوت وى را كه به سوى (اتفاق كلمه ) بود، نپذيرفت.

پيشگوئى تفرقه امت و درگيرى هاى بين آنها پس ازرسول خدا (ص)

او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض…

از ظاهر اين جمله چنين برمى آيد كه مى خواهد دسته بندى هائى را كه بعد از رحلت رسول خدا پيش آمد، پيشگوئى نمايد، همان دسته بندى هايى كه باعث شد مذاهب گوناگونى در اسلام پديد آيد، و هر فرقه اى در باره مذهب خود اعمال تعصب و حمايت جاهلانه نموده و آن همه جنگهاى خونين و برادركشى به راه افتد، و هر فرقه اى فرقه ديگر را مهدور الدم و از حريم دين و مرز اسلام بيرون بداند.

و از اين روى، جمله (او يلبسكم شيعا) و جمله (يذيق بعضكم باس بعض ) هر دو اشاره به يك عذاب خواهند بود، اگر چه ممكن است از نظر ديگر، هر كدام از دو جمله مزبور را، اشاره به عذاب جداگانه اى دانست، چون تفرقه بين امت، علاوه بر جنگ و خونريزى، آثار ديگرى از قبيل ضعف در نيروى اجتماعى و متمركز نبودن قوا نيز دارد، ليكن اين معنا با ظاهر آيه خيلى سازگار نيست، زيرا بنابراين معنا، ذكر جمله (و يذيق بعضكم باس بعض ) بعد از جمله (او يلبسكم شيعا) ذكر (خاص ) بعد از (عام ) و (مقيد) بعد از (مطلق ) خواهد بود، و اين از فصاحت قرآن دور است، چرا كه ذكر مقيد بعد از مطلق تنها در جائى جايز است كه عنايت ديگرى در كار باشد، و در آيه مورد بحث چنين عنايتى در بين نيست.

علاوه بر اينكه عطف به واو جمع شاهد و مؤ يد ديگرى براى گفتار ما است.

و بنا بر گفته ما، معناى آيه چنين مى شود: اى محمد! مردم را از عاقبت وخيم استنكاف از اتحاد و اجتماع در زير لواى توحيد و اعراض ‍ از شنيدن دعوت حق، بترسان و به آنان بگو كه عاقبت حركت و رويهاى كه پيش گرفته اند تا چه اندازه وخيم است، زيرا خداى تعالى مى تواند شما را به عاقبت بد دچار نموده و عذابى بر شما نازل كند كه از آن راه فرارى نداشته باشيد، و پناهگاهى كه به آن پناهنده شويد، نيابيد، و آن عذاب يا آسمانى است يا زمينى و يا اين است كه شما را به جان هم انداخته و به دست خودتان نابودتان كند. آنگاه با خطاب (انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون ) بيان مزبور را تتميم مى كند.

و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل

مقصود از اقوام رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) قريش يا قبيله مضر و يا عموم امت عرب است.

مردم از قوم رسول خدا كه براى نخستين بار نفاق ورزيده، مخالفت و اعتراض كردند وراه مخالفت را براى سايرين باز كردند

و از فحواى بعضى از آيات قرآن در موارد ديگر استفاده مى شود كه مقصود از قوم رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) عربها مى باشند، مانند آيه (و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين كذلك سلكناه فى قلوب المجرمين لا يؤ منون به حتى يرو العذاب الاليم فياتيهم بغتة و هم لا يشعرون ) و نيز مانند آيه (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم ) به هر حال اينكه فرمود: (و كذب به قومك و هو الحق ) تمهيد و مقدمه است براى تحقق (نبا) و خبرى كه اين انذار مشتمل بر آن است.

گويا كسى مى گويد: اى امت اسلام ! در زير لواى توحيد گرد آمده و در پيروى از كلمه حق اتفاق كنيد، و گر نه هيچ تامينى از عذابى كه از بالا يا از پائين يا از ناحيه اختلاف كلمه بر شما مسلط شود، و بين شما كار را به شمشير و تازيانه مى كشد، نخواهيد داشت.

آنگاه همان شخص رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را مخاطب قرار داده مى گويد: اين قوم خود تو است كه دين تو را تكذيب نمودند. و هم آنان بايد خود را براى چشيدن عذاب دردناكى آماده سازند.

از اين بيان چند نكته استفاده مى شود: اول اينكه : ضميرى كه در (كذب به ) است به عذاب برمى گردد، همچنانكه (آلوسى ) هم همين مطلب را به بيشتر مفسرين نسبت داده است.

البته در اين مطلب مخالفينى هم هستند كه گفته اند ضمير مزبور به (تصريف الا يات ) و يا به قرآن برمى گردد، و ليكن خيلى بعيد است. احتمال هم دارد كه به خبرى برگردد كه آيه قبلى متضمن آن بود.

دوم اينكه : به طورى كه از قرينه مقام استفاده مى شود، جمله (و كذب به قومك ) به منزله خبرى است كه زمينه را براى بيان يك وعده خطرناك، آماده مى سازد، گويا كسى مى گويد بر امت تو لازم است كه بر ايمان به خدا و آياتش اجتماع نموده و از اينكه در بين آنان مرض واگيردار (كفر به خدا و آيات وى ) رخنه كند و اختلاف كلمه پديد آيد،

بر حذر باشند كه شايد از عذاب خداوندى ايمن گردند. آنگاه همين شخص، خطاب به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نموده مى گويد: بدبختانه در بين همه مردم جهان و آيندگان، اولين قومى كه اين امر لازم را نقض كرد، همان قوم خودت بودند كه با مخالفت و اعتراض خود، راه را براى مخالفت سايرين هموار كردند، و به زودى خواهند فهميد كه چه كردند.

خوانندگان محترم خواهند پرسيد كه اين معنا را از كجاى آيه استفاده كرديد؟ در پاسخ مى گوييم : از آنجا كه مساله تكذيب اختصاص به قوم رسول خدا نداشت، بلكه يهوديها و ساير امم چه در حيات آنجناب و چه بعد از آن، مخالفت و تكذيب نمودند و البته مخالفتهاى همه در نزول عذابى كه از آن تحذير شده بودند، اثر هم داشت، با اين حال مى بينيم تنها از قوم آنجناب اسم مى برد و اين خود به خوبى مى فهماند كه مى خواهد بفرمايد مخالفت قوم تو است كه راه را براى مخالفت سايرين باز مى كند.

آنچه بر سر امت اسلام پديد آمده همه زاييده اختلافات و مشاجرات بعد از رحلت پيامبر است

علاوه بر قرينه مقاميه اى كه گفته شد، دقت و بحث درباره اوضاع جامعه اسلامى نيز اين معنا را تاءييد مى كند، و انسان به اين حقيقت پى مى برد كه آنچه بر سر امت اسلام آمد و آن انحطاطى كه در حيثيت و ضعفى كه در قوا و پراكندگى كه در آراء و عقايد اين امت پديد آمد، تنها و تنها بخاطر مشاجرات و كشمكشهائى بود كه در همان صدر اول و بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در گرفت، و اگر ريشه آن مشاجرات را هم سراغ بگيريم خواهيم ديد كه زائيده حوادث اول هجرت و حوادث اول هجرت هم زائيده حوادث قبل از هجرت بود. و خلاصه ريشه همه اين بدبختيها كه بر سر امت اسلام آمد، همان سرپيچيهائى است كه رسول خدا از قوم خود ديد.

و اين نافرمانان هر چند پيرامون لواى دعوت اسلامى انجمن شده و پس از ظهور و غلبه كلمه حق در سايه آن آرميدند ولى افسوس ‍ كه به شهادت بيشتر آيات قرآن، جامعه پاك دينى حتى يك روز هم خود را از لوث منافقين پاك و مبرا نديد.

مگر مى توان اين مطلب را ناديده گرفت، و وجود منافقينى را كه عدهشان هم نسبت به جامعه آنروز عده قابل ملاحظهاى بوده است، بى اثر دانست ؟ و مگر ممكن است بنيه چنين جامعهاى از آثار شوم چنين منافقينى سالم مانده و از شر آن جان به سلامت ببرد؟ هرگز! رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با آن عظمتى كه داشت نتوانست آنان را اصلاح كند و جامعه آنروز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نموده به اجزاى صالحى تبديلشان نمايد تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آنجناب، و معلوم است كه با رحلت آنجناب اين آتش كه تا آنروز زير خاكستر نهفته بود بدون اينكه ديگر كسى از اشتعالش جلوگير باشد هر دم گسترش شعله و زبانهاش ‍ بيشتر مى شود، همانطورى كه شد، آرى : (كل الصيد فى جوف الفرا).

سوم اينكه : سياق جمله (قل لست عليكم بوكيل ) سياق كنايه است، و مى خواهد بفرمايد: از چنين قومى اعراض كن و بگو اختيار شما به من واگذار نشده تا بتوانم از در خيرخواهى، شما را از تكذيبتان منع كنم، تنها چيزى كه از من ساخته است و مقام من اقتضاى آنرا دارد اين است كه از عذاب شديدى كه در كمين شما است هشدارتان دهم. از اينجا معلوم مى شود كه جمله (لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) حكايت قول رسول خدا و تتمه كلام آنجناب است، خطابى هم كه در جمله (سوف تعلمون ) هست شاهد ديگرى است بر اين مطلب و قرينه است بر اينكه آيه شريفه گويا قوم رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب آن جناب قرار داده و گفتار آن حضرت را حكايت مى كند، و اين كلام، كلام او است نه كلام خداى تعالى.

و اينكه فرمود: (لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) تهديد صريحى است از وقوع عذابى حتمى. و اما اينكه چطور در تهديد مسلمين و خبر دادن از وقوع عذاب و تفرقه كلمه آنان خطاب را متوجه مشركين كرده ؟ وجهش را قبلا ذكر كرده و گفتيم : باعث همه بدبختيهاى مسلمين همين مشركين بودند، آرى در اينگونه آثار مردم امت واحده و عينا مانند يك تن واحدى هستند كه انحراف يك عضو آن، ساير اعضا را هم مبتلا مى سازد، در خود قرآن كريم آيات بسيارى اين معنا را تاييد مى نمايد. از آن جمله آيه (بل هم فى شك يلعبون فارتقب يوم تاتى السماء بدخان مبين يغشى الناس هذا عذاب اليم ربنا اكشف عنا العذاب انا مومنون انى لهم الذكرى و قد جاءهم رسول مبين ثم تولوا عنه و قالوا معلم مجنون انا كاشفوا العذاب قليلا انكم عائدون ) و آيه (47 - 56 سوره يونس ) و آيه (92 - 97 سوره انبياء) و آيه 30 - 45 سوره روم و آيات بسيار ديگرى است كه همه از وقوع عذابهايى خبر مى دهند

كه امت به جرم انجام گناهانش دچار آن شده و سپس عنايت الهى شامل حالش مى گردد. و معلوم است كه گناهان گذشتگان اين سوء عاقبت را براى امت به بار آورده و آيندگان را گرفتار مى سازد.

البته بايد دانست كه اين بحث شايسته دقت و تدبر بيشترى است، ليكن با كمال تاءسف مفسرين و اهل بحث وقتى به اينگونه آيات مى رسند با اينكه عده آنها در قرآن بسيار و از نظر ارتباطى كه با سعادت دنيا و آخرت امت دارد، داراى اهميتى فراوان است با اين حال در اطراف آن بحث ننموده و سرسرى ميگذرند. (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره).

راغب در مفردات خود مى گويد: خوض در لغت به معناى در آب داخل شدن و از آن عبور كردن است، و به طور استعاره در ساير امور هم استعمال مى شود، و در قرآن بيشتر در امورى استعمال شده كه دخول در آن زشت و مذموم است از قبيل غور در باطل و ذكر آيات حق پروردگار و استهزاء نسبت به آن.

و مراد از اينكه فرمود: از آنان اعراض كن، اين است كه با آنان در عملشان شركت نكرده و اگر در ميان آنان است، از ايشان جدا شود يا به نحو ديگرى اعراض نمايد. و اينكه نهى از شركت را مقيد به : (حتى يخوضوا فى حديث غيره ) نمود براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه مطلق مشاركت و همنشينى با آنان مورد نهى نيست، و مجالستى كه غرض از آن پيروى و يا اقامه حق و يا دعوت به آن بوده باشد جايز است، تنها مجالستى مورد نهى است كه در آن مجالست خوض در آيات خداوند بشود.

از اينجا به خوبى معلوم مى شود كه در اين كلام نوعى ايجاز حذف به كار رفته و تقدير آن چنين است : (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا يخوضون فيها فاعرض عنهم - وقتى كسانى را كه در آيات ما خوض و استهزاء مى كنند، ميبينى كه مشغول خوض كردن هستند، از آنان اعراض كن ) و جمله اى كه شبيه جمله صله (يخوضون ) است از جهت اينكه حاجتى به ذكر آن نبوده، حذف شده است.

و اما معناى آيه اين است كه : وقتى ميبينى اهل خوض و استهزاء كنندگان به آيات خدا را كه سرگرم كار ناستوده خود هستند از آنان روى بگردان و در حلقه و مجلس آنان وارد مشو، تا به سخنان ديگرى بپردازند و در مطالب ديگرى بحث و كنجكاوى كنند. البته اگر ديدى كه به بحث ديگرى پرداختند مى توانى به حلقهشان در آئى. اين بود معناى آيه - و خدا داناتر است -.

و گو اينكه سياق كلام سياق احتجاج عليه مشركين است، و ليكن ملاكى كه در آن ذكر شده خصوصيت مشركين را ملغى و مطلب را عمومى كرده، و ديگران را هم شامل شده است. علاوه، در آخر آن مى فرمايد: (فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ) پس ‍ معلوم مى شود خوض در آيات خدا ظلم است، و در حقيقت نهى در آيه، نهى از شركت با ستمكاران در ستم ايشان است، چه اين ظلم را مشركين مرتكب شوند و چه غير آنان، به شهادت اينكه در جاى ديگر مى فرمايد: (انكم اذا مثلهم ) و معلوم است كه مراد از اين جمله اين نيست كه شما هم مثل آنان مشرك و كافر مى شويد، بلكه مراد اين است كه شما هم مانند آنان نافرمان و ظالم خواهيد بود. و ضميرى كه در (غيره ) است به حديثى برمى گردد كه در آن خوض و استهزاء به آيات خدا مى شود.

و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين

لفظ (ما) در كلمه : (اما) زائده است كه نوعى تاكيد و در بعضى از موارد تقليل را مى رساند، و همچنين نونى كه قبل از كاف قرار دارد نون تاكيد است. بنابراين اصل اين كلمه (ان ينسك ) بوده و چون كلام در مقام تاكيد بوده و لازم بوده كه نهى، تشديد و تاكيد شود از اين رو لفظ ما زائده را بر سر (ان ) درآورده و نون تاكيد را هم قبل از كاف قرار داد، و در نتيجه معناى كلام اين شد كه : حتى اگر نهى ما را فراموش كردى و شيطان آنرا از يادت برد و بعدا به يادت آمد، باز هم نمى توانى در امتثال نهى، سهلانگارى نموده، همچنان در مجلس آنان بنشينى، بلكه همينكه يادت آمد بايستى برخيزى، چون سزاوار مردان با تقوى نيست كه با مسخره كنندگان به آيات خدا همنشين شوند.

پيغمبر (ص ) معصوم از فراموشى است و خطاب (ينسينك) در حقيقت خطاب به امت است

اين خطابى كه در آيه شريفه است، خطاب به نبى اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) است، و ليكن در حقيقت مقصود، ديگرانند، زيرا انبيا (عليهم السلام ) نه تنها از گناهان بلكه حتى از فراموشى احكام خداوندى هم مبرا هستند.

و ما سابقا در بحثى كه راجع به عصمت انبيا (عليهم السلام ) كرديم ثابت نموديم كه فراموش كردن احكام الهى از آن حضرت عينا مانند مخالفت عملى باعث گمراهى سايرين مى شود و ديگران به عمل آنان احتجاج و از آن اتخاذ سند مى كنند، پس همانطورى كه گفتيم، غرض اصلى از اين خطاب و مخاطبين واقعى آن امت اسلام است. سياق آيات مورد بحث هم اين معنا را تاييد مى كند، براى اينكه در آيه بعد روى سخن را به متقين از امت نموده مى فرمايد: (و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء…) از اين هم روشنتر آيه (و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا) است، زيرا اين آيه در مدينه نازل شده و نزول آيه مورد بحث در مكه اتفاق افتاده، و معلوم است كه مراد از نزل عليكم همان حكمى است كه سابقا آيه مورد بحث آنرا در مكه گوشزد امت نموده، زيرا غير آيه مورد بحث، آيه ديگرى كه از همنشينى و شركت در مجالس آنان نهى كرده باشد، نازل نشده است. پس اين آيه رسول خدا را تذكر مى دهد به اينكه آن حكمى را كه ما سابقا (در آيه مورد بحث ) به تو نازل كرديم، گوشزد مردم بكن تا در مجالس مسخره كنندگان شركت نكنند. بنابراين، ادعاى ما كه گفتيم : گر چه در آيه مورد بحث، روى سخن با رسول خدا است و ليكن در حقيقت مخاطب، امت است روشن و مبرهن گرديد، و معلوم شد كه كلام مزبور از قبيل مثل معروف : به در مى گويم ديوار تو بشنو است.

آميزش با كناهكاران و حضور در مجلس معصيت، خطر وقوع در معصيت را براى انسان افزايش مىدهد

(و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء…) اين آيه شريفه مى خواهد بفرمايد كه وزر و وبالى كه مسخره كنندگان براى خود كسب مى كنند، تنها بر خود آنان است، و كارى به ديگران ندارد، مگر اينكه ديگران هم در اين گناه مانند آنان باشند، و با آنان شركت نمايند يا راضى به كردارشان باشند. البته همه مى دانند كه در هيچ گناهى جز مرتكب و عاملش محاسبه نمى شود، ليكن ما خواستيم تذكر داده باشيم كه شايد مؤ ثر واقع شده و مردم از چنين گناهى بپرهيزند، چون گر چه ممكن است كسانى در مجالس آنان شركت جسته و در عين حال ايشان را بر ظلمشان معاونت ننموده، حتى در قلب هم راضى به عملشان نباشند، و ليكن به طور كلى مشاهده گناه و حضور در مجلس معصيت در دل هر كسى اثر گذاشته و گناه را در نظرش سبك و بى اهميت مى سازد، و معلوم است كه وقتى گناه در نظر كسى مانوس شد،

خطر ارتكاب و وقوع در آن بيشتر مى شود، چون نفس آدمى براى هر گناهى هوا و خواهشى دارد، لذا بر شخص پرهيزكار لازم است علاوه بر اينكه با نيروى تقوا نفس خود را از ارتكاب محارم خدا، جلوگيرى مى كند از مخالطه و آميزش با اهل معصيت و كسانى كه پرده حشمت خداى را دريده اند نيز دورى جويد. آرى كسى كه در اطراف قرقگاه، آمد و شد مى كند، خطر قرق شكستنش بيشتر است. از اين بيان چند نكته روشن شد: اول اينكه : اگر در آيه شريفه شريك جرم بودن را تنها از پرهيزكاران نفى نمود - و حال آنكه اين معنا اختصاص به پرهيزكاران نداشته و هيچ بيگناهى به جرم گنهكاران مؤ اخذه نمى شود - براى اشاره به اين است كه كسانى كه از همنشينى با آنان، پرهيز نمى كنند ايمن از اين نيستند كه سرانجام در سلك آنان در آمده و در نتيجه عذاب و مؤ اخذهاى كه آنان مى بينند اينان نيز ببينند. و خلاصه، تقدير كلام چنين است : متقين مادامى كه از همنشينى با گنهكاران بپرهيزند عذاب آنان را نخواهند داشت، و اگر آنان را نهى مى كنيم، براى اين است كه در پرهيز خود، مستمر و پابرجا باشند، يا اگر از محارم خدا پرهيز ندارند، پرهيز كنند. دوم اينكه : مقصود از تقوا در جمله (و ما على الذين يتقون ) تنها پرهيز از خصوص همنشينى با نامبردگان نيست، بلكه مقصود پرهيز از همه گناهان است، به خلاف تقوايى كه در جمله (لعلهم يتقون ) است كه مقصود از آن پرهيز از خصوص گناه مزبور است، ممكن هم هست مقصود از تقواى اولى، اصل تقوا و مقصود از دومى كمال آن و يا مقصود از اولى اجمال و از دومى تفصيل آن باشد. و بنا بر احتمال اخير، ذكر خوض كنندگان به عنوان ذكر يكى از مواردى است كه فعلا منطبق با آن كلى و مجمل است. البته ممكن است براى آيه، معناى ديگرى هم كرد، و آن اين است كه : مراد از تقواى اول، تقواى مؤ منين و مراد از دومى تقواى خوض كنندگان باشد و تقدير كلام چنين باشد: و ليكن خوض كنندگان را تذكر دهيد، باشد كه از اين عمل ناپسند بپرهيزند. سوم اينكه : كلمه (ذكرى ) مفعول مطلقى است براى فعل مقدر، و تقدير كلام : (و لكن نذكرهم ذكرى ) و يا (ذكروهم ذكرى ) است و نيز ممكن است كلمه مزبور را خبر از براى مبتداى محذوف و تقدير كلام را (و لكن هذا الامر ذكرى ) يا مبتدا از براى خبر محذوف و تقدير را (و لكن عليك ذكريهم ) دانست و اين بستگى دارد به اينكه ذهن خواننده كداميك از اين احتمالات را زودتر و بهتر بپذيرد.

و ذر الذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا…

معناى (بسل) و مراد از (و ذكر به ان تبسل نفس)

راغب گفته است كلمه (بسل ) هم به معناى ضميمه كردن چيزى است به چيز ديگر، و هم به معناى منع است و از همين جهت كه متضمن معناى ضميمه كردن است به طور استعاره در ترش كردن و درهم كشيدن صورت و وجه استعمال شده و گفته مى شود: (هو باسل و متبسل الوجه - او كج خلق و ترش رو است )، از جهت اينكه متضمن معناى منع است، هر مال حرام و مرتهن را بسل مى گويند، در قرآن هم كه فرمود: (و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ) به همين معنا است و مقصود محروم بودن از ثواب است. فرقى كه بين كلمه حرام و بسل وجود دارد اين است كه حرام هم ممنوع به حكم را شامل مى شود و هم ممنوع قهرى را، و اما بسل تنها به معناى ممنوع قهرى است، و از همين جهت خداى تعالى مى فرمايد: (اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا) يعنى آنان كسانى هستند كه به جرم گناهانشان، از ثواب عمل نيكشان هم محروم شده اند. در مجمع البيان مى گويد: (ابسلته بجريرته ) معنايش ‍ اين است كه من فلانى را به گناه خودش حواله دادم، و كلمه (مستبسل ) به معناى كسى است كه تن به قضا داده و از نظر اينكه مى داند راه خلاصى ندارد تسليم شده است. - تا آنجا كه مى گويد - اخفش گفته : كلمه تبسل در آيه شريفه به معناى مجازات است، و بعضى گفته اند: به معناى گروگان بودن است، و به هر تقدير معناى آيه روشن است، چون معانيى كه براى اين كلمه كرده اند همه شبيه و نزديك به هم مى باشند. در اين آيه مى فرمايد: با كسانى كه دين خود را بازيچه گرفته اند، متاركه كن تدين و گرويدن به خواسته هاى نفسشان را لهو و لعب به دين شمرده، و اين خود اشاره به اين است كه آنان دين حق و صحيحى دارند، و آن همان دينى است كه فطرتشان آنان را به آن دين دعوت مى كند، پس جا دارد كه همان نداى وجدان خود را لبيك گفته و آن را به طور جد پذيرفته و بدين وسيله دين خداى را از خلط و تحريف دور بدارند، و ليكن بدبختانه دين را بازيچه پنداشتند، و آن را مانند اسباببازى به هر طرف كه بخواهند، و به هر صورتى كه هواى نفسشان بگويد ميچرخانند. سپس عطف به اين معنا مى فرمايد: (و غرتهم الحيوة الدنيا) چون بين فريب خوردن از دنيا و بازيچه گرفتن دين خدا، ملازمه است، وقتى انسان نسبت به كام گرفتن از لذتهاى مادى، افسار گسيخته شد و همه كوشش خود را، صرف آن نمود،

قهرا از كوشش در دين حق اعراض نموده و آن را شوخى و بازيچه ميپندارد. آنگاه مى فرمايد: مردم را با قرآن انذار كن و آنان را از اينكه در اثر گناه محروم از ثواب شوند، و يا از اينكه تسليم عقاب گردند بر حذر بدار، و خبردارشان كن كه جز خداى تعالى ولى و شفيعى ندارند، و براى خلاصى از عقاب هر چه را هم كه بدهند، از آنان قبول نمى شود، زيرا كه روز قيامت روز پاداش اعمال است، نه روز خريد و فروش. آرى اينان كسانى هستند كه از ثواب خدا ممنوع يا (به معناى ديگر كلمه ) تسليم عقاب خداوند شده اند، براى آنان به جرم كفرى كه مى ورزيدند، آبى است از حميم و عذابى است دردناك.

قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا

اين آيه احتجاج بر مشركين است به لحن استفهام انكارى، و اگر از اوصاف بتها و شركايشان مساله نفع و ضرر نداشتن را ذكر كرد، وجهش - همانطورى كه قبلا هم گفتهايم - اين است كه انسان به طور كلى به خاطر يكى از دو جهت براى خود معبود مى گيرد - حال چه آن معبود حق باشد و چه باطل - و آن دو جهت يكى اميد به خير است و ديگرى ترس از شر. بنابراين، وقتى در معبود آدمى نه اميد خيرى است و نه از شرى جلوگيرى مى كند، چرا انسان در مقابلش خاضع شده و آن را پرستيده و به درگاهش تقرب بجويد؟

و نرد على اعقابنا بعد اذ هدينا الله… ائتنا

(استهواء) به معناى خود را ساقط كردن و پائين آوردن، و رد بر اعقاب كنايه از گمراهى و ترك هدايت است. چون لازمه هدايت به حق، واقع شدن در صراط مستقيم و يا شروع در پيمودن آن است، و ارتداد و برگشتن به عقب، لازمهاش نپيمودن آن راه و برگشتن به پشت سر است، و معلوم است كه چنين عملى گمراهى است و لذا فرمود: (و نرد على اعقابنا بعد اذ هدينا الله ) برگشت به عقب را مقيد كرد به بعد از هدايت الهى.

استدلال فاسد و عجيب برخى، به بعضى آيات براى اثبات اين ادعا كه پيغمبران قبل از بعثت كافر بوده اند

از جمله استدلالات عجيب و شگفت آورى كه به امثال اين آيه و آيه (قال الملا الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودون فى ملتنا قال او لو كنا كارهين قد افترينا على الله كذبا ان عدنا فى ملتكم بعد اذ نجينا الله منها و ما يكون لنا ان نعود فيها الا ان يشاء الله ربنا) شده، اين است كه گفته اند:

انبيا (عليهم السلام ) قبل از آنكه مبعوث به نبوت شوند كافر بودند، به شهادت اينكه در آيه مورد بحث به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) چنين تلقين مى كند كه از زبان خود و همه مسلمين به كفار بگويد: آيا بعد از اينكه خداوند هدايتمان كرد دست از دين خدا كشيده به كفر سابقمان برگرديم ؟. و همچنين از قول شعيب نقل كرده كه به كفار معاصر خود گفت : آيا اگر بعد از آنكه خداوند از ملت و كيش باطل شما نجاتمان داد باز هم به آن كيش برگرديم به خداوند دروغ نبستهايم ؟.

از اين دو آيه برمى آيد كه انبيا، قبل از بعثتشان كافر بوده اند و خداوند آنان را به دين خود هدايت نموده و از كيش و ملت باطل، نجاتشان داده است.

و ليكن اين استدلال بسيار پوچ و فاسد است، براى اينكه وقتى پيغمبرى بخواهد با كفار معاصرش احتجاج كند البته به زبان جامعه دينى خود حرف مى زند (همان جامعه كه افرادش قبلا مشرك بودند، و خداوند به وسيله همين پيغمبر آنان را به دين حق هدايت نمود) البته نمى خواهيم بگوييم صرف اينكه سابقا افراد جامعه كافر بوده اند، مصحح اين است كه كفر را از باب غلبه به همگى امت و پيغمبرش نسبت داده باشد، زيرا كه چنين چيزى لايق كلام خداوند نيست، بلكه مقصود ما اين است كه بر يك جامعه دينى مركب از امت و پيغمبر صادق است گفته شود اين جامعه از شرك نجات يافته و مشمول هدايت پروردگار سبحان شده است، زيرا اين خداى سبحان است كه امت را به وسيله پيغمبرش و آن پيغمبر را بدون وسيله بلكه به هدايت خود، راهنمائى نموده، و اگر عنايت و دستگيرى او نبود، جز به گمراهى راه نمى بردند.

آرى، بغير از خداى تعالى هيچ موجودى مالك نفع و ضرر خود نيست، حتى انبيا (عليهم السلام ). بنابراين، اگر پيغمبرى از زبان خود و جامعهاش بگويد: (سزاوار نيست بعد از اينكه خداوند هدايتمان نمود، باز به عقب برگشته و بعد از دستگيرى او، شرك سابق را از سر گيريم ) چه دلالتى دارد بر اينكه پيغمبر نامبرده هم قبلا كافر بوده ؟ علاوه بر اين، اگر خواننده محترم به خاطر داشته باشد، ما در بحثهاى متنوعى كه سابقا در باره عصمت انبيا (عليهم السلام ) كرديم گفتيم كه آيات قرآن شريف صريح در عصمت انبيا است، و اينكه ساحت آنان حتى از كوچك ترين معاصى صغيره (تا چه رسد به گناه كبيره ) پاك است، چه رسد به اينكه به خداى تعالى شرك ورزيده باشند.

اينكه فرمود: (كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران…) مثال زده است به انسان متحيرى كه در كار خود سرگردان است، و درباره سعادت خود عزم راسخى ندارد، و لذا بهترين راه سعادت و مستقيمترين راه رسيدن به هدف را كه قبل از او هم كسانى آن راه را پيموده و به هدف رسيدهاند ترك مى گويد، آنگاه سرگشته و حيران مانده شيطانها محاصرهاش نموده و به سوى هلاكش ‍ مى خوانند، هر چه هم كه ياران هدايت يافتهاش بر او بانگ مى زنند و به سوى هدايتش دعوت مى كنند قبول نمى كند و در عين اينكه بر سر دو راهى سقوط و نجات قرار گرفته، نمى فهمند تكليفش چيست.

معناى اينكه هدايت خدا هدايت است (ان هدى الله هوالهدى)

قل ان هدى الله هو الهدى…

يعنى اگر امر دائر شود بين دعوت خداى سبحان كه موافق فطرت است - و همين فطرت آن را هدايت حقه الهيه مى داند - و بين دعوت شياطين كه همان پيروى هواى نفس و بازيچه گرفتن دين است، البته هدايت حقيقى همان هدايت خداوندى است نه آن ديگرى. اما اينكه گفتيم : آنچه موافق دعوت فطرت است، همان هدايت الهى است ؟ وجهش اين است كه هدايت صحيح، آن هدايتى است كه با نواميس خلقت و واقع سازگار باشد، و معلوم است كه زمام خلقت و نواميس آن، تنها به دست خداى تعالى است. بنابراين، انسان كه از اديان و معتقدات جز مطابقت با واقع و پيروى آن، منظورى ندارد نبايد جز به هدايت پروردگار سر بسپارد.

و اما اينكه گفتيم فقط (هدايت الهى ) هدايت حقيقى است، و تنها بايد در برابر آن سر تسليم فرود آورد، نه در برابر دعوت شيطان، اين نيز دليلش روشن است، براى اينكه يگانه مرجعى كه جميع امور دنيا و آخرت ما به دست او است و مبدأ ما از او و منتهى و بازگشتمان به سوى او است، همانا خداى متعال است.

(و امرنا لنسلم لرب العالمين ) - در مجمع البيان است كه عرب در بعضى از موارد مى گويد: (امرتك لتفعل - تو را امر كردم براى اينكه انجام دهى ) و در پاره اى از موارد مى گويد: (امرتك ان تفعل - تو را امر كردم كه انجام دهى ) و در مواردى هم مى گويد: (امرتك بان تفعل - تو را امر كردم به اينكه انجام دهى ) آن كسى كه مى گويد (امرتك بان تفعل ) با آوردن حرف (ب ) اين معنا را مى رساند كه امر من به فلان عمل بود، آن كسى هم كه حرف (ب ) را به كار نمى برد همين منظور را دارد چيزى كه هست حرف (ب ) را براى اختصار حذف كرده، و اما كسى كه مى گويد: (امرتك لتفعل ) مى خواهد بفهماند، امرى كه كرده بيهوده و شوخى نبوده، بلكه به منظور اين بوده است كه مامور آن را امتثال نموده و آن عمل را انجام دهد.

به گفته صاحب مجمع البيان (لامى ) كه بر سر (لتفعل ) درمى آيد اين معنا را مى رساند، و ليكن از كلام زجاج برمى آيد كه افاده اين معنا از (ل ) به تنهائى ساخته نيست، زيرا وى گفته است كه در آيه مورد بحث لفظ (كى - براى اينكه ) حذف شده و تقدير آيه (و امرنا لكى نسلم ) بوده است.

اين جمله يعنى جمله (و امرنا…) عطف تفسيرى است براى جمله (ان هدى الله هو الهدى ) و مى فهماند كه امر پروردگار به اينكه مردم مسلمان شوند، خود مصداقى است براى هدايت الهى، و معنايش اين است كه خداوند ما را امر كرده كه تسليمش شويم، و به خاطر اينكه زمينه براى وضع جمله (لرب العالمين ) در موضع ضمير فراهم گردد فاعل فعل (امر) را ذكر نكرده و فعل را به صيغه مجهول (امرنا - مامور شده ايم ) آورد، تا بدين وسيله دلالت كند بر علت امر، پس معناى آيه اين است كه : ما از ناحيه غيب مامور شده ايم كه در برابر خداوند تسليم شويم، به علت اينكه او پروردگار همه عالميان است، نه براى همه آنها، پروردگار ديگرى است، و نه آنطور كه بتپرستان پنداشته اند، براى بعضى از آنها رب ديگرى است.

از ظاهر اين آيه مانند ظاهر آيه (ان الدين عند الله الاسلام ) - چنانكه در تفسير آن گذشت - چنين برمى آيد كه مراد از اسلام تنها اقرار به توحيد و نبوت نيست، بلكه مراد از آن اين است كه انسان در همه امور تسليم خداى متعال شود.

و ان اقيموا الصلوة و اتقوه

در اينجا، در نظم كلام تفننى به كار رفته است، به اين معنا كه امرى كه در جمله قبل بود، در اين جمله معناى قول را به خود گرفته گويا گفته شده باشد: (به ما گفته اند در برابر پروردگار عالميان تسليم شده، و نماز به پاى داشته و از او بپرهيزيد) با ذكر كلمه (و اتقوه ) تمامى عبادات و اعمال دين را خلاصه كرد و تنها از ميان آنها نماز را اسم برد براى آن اهميتى كه داشته، و عنايتى كه خداوند در امر آن دارد، زيرا اهتمام قرآن شريف نسبت به نماز جاى هيچ ترديد نيست.

و هو الذى اليه تحشرون

وقتى بازگشت و حشر همه شما به سوى خدا باشد و حساب و جزاى شما به دست او است، جا دارد كه تسليمش شده و از غضبش بترسيد.

و هو الذى خلق السماوات و الارض بالحق…

در اينجا پاره اى از اسماء و صفات خدا ذكر شده، و غرض از ذكر آن بيان مطالب قبلى و تعليل آن است، زيرا نخست فرمود: هدايت صحيح آن است كه او هدايت كند، آنگاه همين هدايت را به طور اجمال تفسير كرد به تسليم شدن در برابر دستورهاى خداوند و نماز و تقوا كه خلاصه و فشرده جميع احكام ديگر دين است. آنگاه جهت و دليل اين معنا را كه چطور هدايت او هدايتى است كه نمى توان از قبولش شانه خالى كرد، چنين بيان فرمود كه چون حشر همه به سوى او است. سپس به بيان كاملترى چنين فرمود: (او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريده…) پس اسماء و صفاتى كه در اين بيان و احتجاج ذكر شده، اسماء و صفاتى است كه اگر يكى از آنها ذكر نمى شد، بيان حجت تمام نبود.

مثلا همين جمله مورد بحث، با اينكه جمله كوتاهى است، و ليكن خود متضمن حجت و دليل دندانشكنى است. زيرا در اين جمله مى فرمايد خلقت همه عالم فعل حق تعالى است، و همه آنها را به حق آفريده نه به باطل، و فعلى كه به حق انجام شده و يك خردل باطل در آن راه ندارد، ناچار غايت و غرضى در انجامش منظور بوده، و غرض از خلقت عالم همانا بازگشت به سوى او است و اين حجت يكى از دو حجتى است كه آيه شريفه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا…) متضمن آن است.

(و يوم يقول كن فيكون ) - سياق آيه دلالت دارد بر اينكه : مقصود از آن چيزى كه خدايش مى گويد: (موجود شو، پس موجود مى شود) همان روز حشر است، گر چه خلقت هر موجود ديگرى هم همينطور است، به شهادت اينكه فرمود: (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) كلمه (يوم ) ظرفى است متعلق به (يقول ) و معنايش اين است : روزى كه به قيامت مى گويد موجود شو، موجود مى شود بعضى از مفسرين گفته اند: مخاطب در خطاب (كن ) (شى ء) است، يعنى روزى كه به چيزى مى گويد به هستى درآى و آن چيز هم به هستى درمى آيد. و ليكن آنچه ما گفتيم با سياق آيه مناسبتر است.

(قوله الحق ) - اين جمله بيان علت جمله قبلى است، و از اين جهت با (فصل ) ذكر شده. (حق ) به معناى ثابت به تمام معناى ثبوت است، و ثابت به حقيقت معناى ثبوت همان وجود خارجى است، پس معناى (قوله الحق ) اين است كه قول خداى تعالى فعل او و ايجاد او است، و وقتى قول او عبارت باشد از ايجاد، همچنانكه آيه (و يوم يقول كن فيكون ) هم دلالت بر آن دارد، پس قول او نفس حق است، برگشتى براى آن نبوده و تغيير دهندهاى براى كلماتش وجود ندارد. و اين است معناى اينكه فرمود: (و الحق اقول - حق را مى گويم ).

و له الملك يوم ينفخ فى الصور

مراد از اين روز قيامت است، و اين همان معنائى است كه آيه (يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) متضمن آن است.

وجه و جهت اثبات ملك و سلطنت براى خداى تعالى در روز قيامت

جهت اينكه فرمود: (براى او است سلطنت در روزى كه در صور دميده مى شود) و حال آنكه ملك و سلطنت او منحصر در آن روز نيست، اجمالا اين است كه آن روز: روز از كار افتادن اسباب و از بين رفتن روابط و انساب است. در مباحث گذشته كم و بيش ‍ راجع به اين معنا بحث كرده ايم و به زودى نيز در جاى مناسب در باره اين معنا و هم در باره معناى (صور) - ان شاء الله تعالى - بحث خواهيم كرد.

(عالم الغيب و الشهادة ) در سابق معناى اين جمله گذشت، و اين اسمى است از اسماى خدا كه قوام مساله حساب و جزا به آن است، همچنين دو اسم (الحكيم الخبير). آرى، خداى تعالى به علمى كه به غيب و شهادت دارد، ظاهر هر چيز و باطن آن را مى داند، و هيچ ظاهرى به خاطر ظهورش و هيچ باطنى از جهت اينكه باطن است بر او پوشيده نيست، و همچنين به حكمتى كه دارد با كمال دقت و محكم كارى به كار و حساب مخلوقاتش رسيدگى مى كند و آنطور كه بايد و شايد موارد كيفر و پاداش را از يكديگر تميز مى دهد، پس در كار او و حساب او ظلم و گزاف نيست. و نيز با آگاهى و بينشى كه به كنه حقيقت دارد هيچ كوچكى را به خاطر كوچكى و خرديش و هيچ بزرگى را به خاطر بزرگى و عظمتش از قلم نمياندازد.

بنابراين روشن شد كه اين اسماء و صفات به نحوى كه از آن بهتر تصور ندارد، اين معنا را بيان مى كند كه همه مخلوقات به سوى او بازگشت خواهند نمود، و هدايت، هدايت او است نه هدايت ديگران و دين فطرى كه مردم را به آن دعوت نموده، دين حق است نه اديان ديگر، زيرا كه خداى تعالى اگر عالم را آفريد به خاطر منظورى است كه داشت، و آن منظور بازگشت مردم است به سوى او، و به همين منظور روز بازگشت را به وجود خواهد آورد، و خواهد فرمود: (كن ) و چون قول او حق است پس چنين روزى خواهد آمد و در آن روز براى همه معلوم خواهد شد كه ملك و سلطنت براى او است، و غير او هيچ كسى سلطنت بر چيزى ندارد. وقتى اين معنا براى همه معلوم شد، آن وقت خداوند با تشخيصى كه دارد فرمانبرداران خود را از گنهكاران، تميز مى دهد، چون او از آنجائى كه حكيم و خبير است، هر غيب و شهادت را مى داند.

چند نكته :

از آنچه كه تاكنون گفته شد چند نكته به دست آمد:

اول اينكه : غرض از ذكر كلمه (حق ) اين است كه بفهماند خلقت آسمانها و زمين به حق بوده و (حق ) وصف آن است. و ما در چند صفحه قبل معناى حق بودن فعل و قول خدا را بيان كرديم. و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه معناى اين كلمه اين است كه : (خداوند آسمانها و زمين را با قول حق آفريده )، معناى بعيدى است.

دوم اينكه : از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله (يوم يقول كن فيكون ) در مقام بيان داستان قيامت است، و گر نه خلقت هر چيزى به همين نحو است كه به آن گفته شود: (كن ) و آن هم موجود گردد.

سوم اينكه : اگر از ميان همه اوصاف و خصوصيات قيامت تنها مساله (نفخ صور) را ذكر كرد براى اشاره كردن به خصوصيتى بود كه مناسب با مقام است، و آن مساله كيفيت احضار عام است كه جمله (و هو الذى اليه تحشرون ) آن را بيان مى كند، زيرا كه حشر يعنى با اجبار مردم را اخراج كردن و در جائى جمع نمودن، كه نفخ در صور هم همين معنا را مى رساند، زيرا موقعى شيپور مى زنند كه بخواهند افراد لشكر را براى امر مهمى بسيج كنند، در قيامت نيز در صور دميده مى شود و مردم از قبرها بيرون آمده براى حضور در محكمه الهى به عرصه محشر درمى آيند (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم جميع لدينا محضرون، فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون ) در آيه مورد بحث كلمه يوم در هر دو مورد به يك معنا نيست. بلكه مراد از (يوم ) اول مطلق ظرف است مثل اينكه مى گوييم : (روزى كه خدا حركت را آفريد، و روزى كه شب و روز را به وجود آورد) و حال آنكه روزهاى معمولى زائيده حركت و متفرع بر آن است، به خلاف يوم دوم كه به معناى روزهاى معمولى و روزى است كه قيامت در آن روز بر پا مى شود.

بحث روايتى

در كتاب الدر المنثور در ذيل جمله (يقص الحق…) مى گويد: دار قطنى در كتاب (افراد) و ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به مردى ياد داد كه آيه را (يقص الحق و هو خير الفاصلين ) قرائت كند.

و نيز در كتاب مزبور در ذيل آيه (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو…) مى گويد: احمد و بخارى در كتابهاى خود و حشيش بن اصرم در كتاب استقامت و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از ابن عمر نقل كرده اند كه گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: مفاتيح (كليدهاى ) غيب پنج است، و جز خدا كسى از آن اطلاع ندارد: 1 - كسى نمى داند فردا به چه حوادثى آبستن است مگر خداى متعال 2 - كسى نمى داند رحم زنان چه زمانى جنين و بار خود را مياندازد، جز او 3 - كسى نمى داند چه وقت باران ميبارد جز او 4 - كسى نمى داند كه در چه سرزمينى مرگش فرا مى رسد، تنها خدا است كه مى داند مرگ هر كسى در كجا واقع مى شود 5 - كسى نمى داند چه وقت قيامت بر پا مى گردد، مگر خداى تبارك و تعالى.

مؤلف : با فرض اينكه اين روايت صحيح باشد، نبايد پنداشت كه با عموم آيه منافات دارد، زيرا مسلم است كه عدد مفهوم ندارد، و اگر كسى بگويد فلان مقدار پول دارم، دليل بر اين نيست كه بيشتر ندارد، و اين پنج چيزى كه در روايت ذكر شده است، برگشت همه به يك معنا است، و آن عبارت است از علم به حوادث قبل از اينكه حادث شوند، و معلوم است كه حوادث تنها همين پنج امر مذكور در روايات نيست، بلكه خود آيه دلالت بر مصاديق ديگرى نيز دارد.

و نيز در كتاب نامبرده است كه خطيب در كتاب تاريخ خود به سند ضعيفى از ابن عمر نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: هيچ زراعتى بر روى زمين و هيچ ميوهاى بر درخت نيست مگر اينكه بر آن نوشته شده است : (بسم الله الرحمن الرحيم - اين رزق فلان ابن فلان است ) آنگاه استدلال فرمود به آيه (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ).

مولف : اين روايت علاوه بر اينكه سندش ضعيف است، مضمونش نيز با مضمونى كه آيه دارد درست منطبق نيست.

و در تفسير عياشى از ابى الربيع شامى روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى جمله (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها… الا فى كتاب مبين سوال ) كردم فرمود: مقصود از (ورقه ) جنين ناتمامى است كه سقط شود، و مقصود از (حبه )، فرزند و مراد از (ظلمات الارض ) رحم مادران است و (رطب ) نيز به معناى فرزندى است كه زنده بدنيا آيد، و (يابس ) كودكى است كه رحم، آن را سقط كند، و همه اينها در كتاب مبين است.

مولف : اين روايت را كلينى و صدوق نيز از ابى الربيع، از آنجناب نقل كرده اند. قمى هم آن را بدون ذكر سند نقل كرده، و ليكن روايت بر ظاهر آيه منطبق نمى شود. نظير اين روايت، روايت ديگرى است كه عياشى آن را از حسين بن خالد از ابى الحسن (عليه السلام ) نقل كرده است.

در مجمع البيان در ذيل آيه (قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم ) گفته است : مراد از آن سلاطين ستمكار و مقصود از (عذاب از پائين ) غلامان بد رفتار و هر كسى است كه در او خيرى نباشد، آنگاه گفته است : اين معنا از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده است.

و نيز در ذيل جمله (او يلبسكم شيعا) ذكر كرده كه بعضى از مفسرين گفته اند مقصود از اين جمله اين است كه خداوند با القاء دشمنى و تعصب در بين آنان، خودشان را به جان هم مياندازد و اين معنا از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده است.

و در ذيل جمله (و يذيق بعضكم باس بعض ) گفته است كه بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از اين عذاب، همسايه بد است، كه اين نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده.

در تفسير قمى است كه مراد از جمله : (يبعث عليكم عذابا من فوقكم ) پادشاه ستمكار است، و مراد از او من تحت ارجلكم فرومايگان و هر كسى است كه خيرى در او نيست، و مقصود از او يلبسكم شيعا عصبيت است، و مراد از (و يذيق بعضكم باس ‍ بعض ) بد رفتارى كردن در همسايگى است.

قمى در تفسير خود مى گويد در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده است كه آن حضرت در تفسير (هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم ) فرمود مقصود از عذاب از بالا دود و صيحه آسمانى است، و مراد از (او من تحت ارجلكم خسف ) و فرو بردن زمين است و مراد از (او يلبسكم شيعا) اختلاف در دين و طعن مردم به يكديگر مى باشد، و مراد از (يذيق بعضكم باس بعض ) اين است كه مردم به جان يكديگر افتاده يكديگر را بكشند، و همه اينها عذابهايى است كه بر اهل قبله واقع مى شود، و خداوند به رسول گراميش مى فرمايد: (انظر كيف… - ببين چطور آيات را مى گردانيم تا شايد بفهمند).

در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، عبد بن حميد، بخارى، ترمذى، نسائى و نعيم بن حماد در كتاب (الفتن ) و ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم، ابن حبان، ابو الشيخ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب الا سماء و الصفات از جابر بن عبد الله نقل كرده اند كه گفت : وقتى آيه (قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم ) نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) عرض كرد: (اعوذ بوجهك )- پروردگارا به تو پناهنده ميشوم و وقتى جمله او من تحت ارجلكم را شنيد باز عرض كرد: (اعوذ بوجهك - پناه ميبرم به تو) و چون جمله (او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض ) را شنيد فرمود: اين آسانتر و سبك تر است.

مولف : قريب به اين مضمون را هم از ابن مردويه از جابر نقل كرده است.

رواياتى در ذيل آيه مربوط به نزول بلا بر امت محمد (ص) و بيان اختلاف و عدم اعتبار اين روايات

و نيز در كتاب مذكور است كه احمد و ترمذى روايت را حسن شمرده و نعيم بن حماد در كتاب (الفتن ) و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در ذيل آيه (قل هو القادر…) فرمود: اين عذاب واقع خواهد شد، و ليكن هنوز تاويلش كه مراد از آن چيست، به ما نرسيده است.

مولف : روايت ديگرى هم به طرق شيعه و هم به طرق اهل سنت موجود است كه همه نشانگر آن است كه عذابهاى مذكور در آيه (عذاب فوق و تحت، يعنى صيحه آسمانى و فرو رفتن در زمين ) همه در ميان اين امت واقع خواهد شد، و اما مساله تفرقه و بجان هم افتادن كه از دير زمانى واقع شده است.

سيوطى در الدر المنثور و ابن كثير در تفسيرش نيز اخبار زيادى روايت كرده اند كه بيانگر اين مطلب است : وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا پناه به خدا برده و از درگاهش مسالت نمود كه امتش را به اين چند عذاب معذب نفرمايد و خداوند دعايش را در بعضى از آن عذابها مستجاب و در بعضى ديگر كه همان تفرقه و به جان هم افتادن است، اجابت نفرمود.

و ليكن روايات مذكور، با اينكه بسيار زياد است و در بين آنها روايات قويى نيز وجود دارد، اما از آنجا كه هيچ كدامش موافق با ظاهر آيه نيست قابل اعتماد نمى باشد، زيرا دو آيه بعدش يعنى (و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل، لكل نبا مستقر و سوف تعلمون صريحا) امت را وعده مى دهد به اينكه اين عذابها در آنان واقع خواهد شد. علاوه بر اينكه آيات مورد بحث، آيات سوره انعام است كه گفتيم يك دفعه نازل شده. و رسول خدا مامور شد آنرا به امت برساند، و اگر نسبت به بعضى از آن عذابها بدا حاصل گرديده و يا به دعاى آن حضرت، از نزول آن صرفنظر شده بود، جا داشت كه خود قرآن - كه كتابى است كه (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) - از رفع آن خبر داده باشد، و حال آنكه چنين خبرى در قرآن نيست، بلكه همانطورى كه قبلا اشاره كرديم، آيات ديگرى نيز مانند آيات سوره يونس و روم و… اين چند آيه را تاييد مى كند.

از همه اينها گذشته، خود روايات مزبور، با روايات بسيار ديگرى كه از طرق شيعه و سنى نقل شده معارض مى باشند و همه دلالت دارند بر اينكه همه عذابهاى مذكور در آيه، در بين امت واقع خواهد شد.

از اين هم كه صرفنظر كنيم، اين روايات با همه كثرتشان و با اينكه همه آنها اتفاق دارند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) بعد از نزول اين آيه : (قل هو القادر على ان يبعث )، دعاهائى كرد، با اين همه در عدد آن دعاها متفق نيستند، مثلا در بعضى از آن روايات دارد كه حضرت سه چيز از خدا خواست، و در بعضى ديگر دارد كه چهار چيز درخواست نمود، و همچنين در اينكه چند تا از درخواستهايش قبول شد اختلاف دارند، در بعضى از آنها دارد كه يكى از درخواستهايش قبول شد، و در بعضى ديگر دارد دو تا.

و نيز در اينكه درخواستها چه بوده اختلاف است، زيرا در بعضى از قولها و روايات دارد كه تقاضاى آن حضرت، ايمنى امت از سنگسار شدن به سنگهاى آسمانى و در امان بودنشان از فرورفتگى در زمين و نيز ايمن بودنشان از تفرقه و جنگ و خونريزى بوده است، و در بعضى ديگر دارد كه خواستهاش حفظ از غرق، قحطى و جنگ داخلى بوده. و در عده ديگرى از آن روايات دارد كه درخواستش عدم قحطى عمومى و تسلط دشمنان خارجى بر آنان و جنگهاى داخلى بوده است.

و در پاره اى ديگر دارد كه درخواستها اين بوده كه امتش را بر هيچگونه گمراهى دچار نسازد و دشمنى را از غير خودشان بر آنان چيره نكند و آنان را به عذاب قحطى هلاك ننموده و وحدت كلمه را از ايشان سلب نكند، و آنان را به جان هم نياندازد.

و در بعضى ديگر است كه درخواستهاى آنجناب اين بود كه دشمنان خارجى را بر آنان مسلط نكند، و آنان را به غرق هلاك نسازد و ايشان را به جان هم نيفكند. و در بعضى ديگر دارد آنان را به عذابهائى كه امم پيشين به وسيله آنها هلاك شدند، هلاك نساخته و دشمنان خارجى را بر سرشان چيره و مسلط نفرمايد و آنان را دسته دسته و متفرق نسازد، و به جان يكديگر نيفكند. باز در بعضى ديگر دارد كه درخواست آن حضرت اين بوده است كه از آسمان و از زمين، عذاب بر آنان نفرستد و آنان را دسته دسته ننموده به جان هم نيفكند.

باز از اين نيز كه بگذريم دليل ديگر بر اينكه اين روايات قابل اعتماد نيستند، اين است كه در بعضى از آنها دارد: اين دعا در حره بنى معاويه (كه يكى از آباديهاى انصار است و در بلوك عاليه مدينه واقع شده ) ايراد گرديده است و لازمهاش اين است كه اين دعا بعد از هجرت ايراد شده باشد در صورتى كه ما مى بينيم كه سوره انعام از سوره هائى است كه در مكه نازل شده و اين نزول قبل از هجرت بوده است. البته در اين روايات، اختلافات ديگرى هم وجود دارد كه اگر كسى به آنها رجوع كند برايش واضح مى شود.

به فرضى هم كه بخواهيم يكى از اين روايات را گرفته و به آن استناد كنيم از همه آنها صحيحتر روايتى است كه عبد الرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر و ابن مردويه از شداد بن اوس نقل كرده اند كه وى به طور رفع از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: خداى متعال روزى زمين را براى من طورى كرد كه من از مشرق تا مغرب آن را ديدم، و برايم معلوم شد كه دامنه دين من تا آنجا كه من آن روز ديدم، گسترده خواهد شد، ديگر اينكه به من دو گنج داده شد: يكى گنج سرخ و ديگرى سفيد، و من از پروردگار خود خواستم كه امتم را به قحطى عمومى دچار نفرمايد، و آنان را از هم پاشيده و دسته دسته نگرداند، و ايشان را به جان هم نيفكند، در جوابم خطاب آمد: اى محمد قضائى را كه من گذرانده باشم برگشت ندارد، و من اينك اين دعايت را در حق امتت مستجاب مى كنم كه هرگز آنان را به قحطى عمومى مبتلا نسازم، و دشمنان خارجى را بر سرشان مسلط نكنم، و به دست آنان هلاكشان نفرمايم، تا خودشان خود را هلاك كنند، و يكديگر را بكشند، و اسير نمايند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: من بر امتم از پيشوايان و زمامداران گمراه كننده ميترسم، و ميترسم كه كار آنان به شمشير محول شود، كه در چنين صورتى تا قيام قيامت، شمشير از بين آنان برداشته نخواهد شد.

اين روايت از غالب اشكالاتى كه در بقيه روايات بود، خالى است، و در اين روايت ندارد كه اين دعا پس از نزول آيه مورد بحث بوده و ليكن مضمون همين روايت را هم بايد بر اين حمل كرد كه مقصود اين است كه : امت اسلام از قحط و غلائى كه ريشهكنش ساخت و اثرى از وى باقى نمى گذارد مصون است، و گر نه ظاهر آن با مصيبتها و قحطيها و خونريزيهاى سنگينى كه مسلمانان از سپاه صليب در اندلس و از لشكر مغول ديدند، سازگار نيست. و نيز بايد گفت ناچار اين درخواستها در اوايل بعثت و قبل از نزول اين آيه بوده، و گر نه چطور ممكن است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) با آن معرفتى كه به مقام پروردگار خود دارد، و با آن جلالت قدرى كه در او است با شنيدن اين وحى، تازه از خداى خود قضائى را كه او گذارنده و وى را مامور به تبليغ آن نموده، تقاضا كند؟

بعد از همه اين حرفها، قرآن كريم با آيات خود، واقع امر را بيان كرده و آن اين است كه : اين دين تا روز قيامت باقى خواهد ماند و اين امت به كلى از بين نخواهد رفت، و ليكن چنان هم نيست كه دچار هيچ بلائى نشود، بلكه هر بلا و مصيبتى كه بر سر امتهاى گذشته آمده، بدون چون و چرا، مو به مو بر سر اين امت نيز خواهد آمد، روايات قطعى الصدور بسيارى هم كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در دست هست، همه گوياى اين مطلب مى باشند.

در الدر المنثور از كتاب (الناسخ ) نحاس از ابن عباس نقل مى كند كه در ذيل جمله (قل لست عليكم بوكيل ) نقل كرده كه گفت : اين آيه را آيه سيف كه عبارت است از (فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ) نسخ كرده است.

مولف : سابقا اين معنا را بيان كرديم كه سياق جمله (قل لست عليكم بوكيل ) سياق مقدمه و زمينه چينى براى (لكل نبا مستقر و سوف تعلمون ) را دارد، و اين معنائى نيست كه آيه (فاقتلوا المشركين…) بتواند آنرا نسخ كند.

چند روايت در ذيل آيه نهى از نشستن با كسانى كه در آيات خدا خوض مى كنند

در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا…) از عبد الاعلى بن اعين نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: هر كس كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، بايد در مجلسى كه در آن مجلس به يك پيشوائى بدگوئى و يا از مسلمانى غيبت مى شود، ننشيند، زيرا خداى تعالى فرموده : (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ).

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير و ابو نعيم در كتاب (الحليه ) از ابى جعفر نقل كرده اند كه گفت : با كسانى كه با هم خصومت دارند ننشينيد، زيرا كه اينگونه افراد كسانى هستند كه در آيات خود خوض مى كنند.

و نيز در اين كتاب است كه عبد بن حميد و ابن منذر از محمد بن على نقل كرده اند كه گفت : اهل هوا از همان كسانيند كه در آيات خدا خوض مى كنند.

و در تفسير عياشى از ربعى بن عبد الله از كسى نقل كرده كه گفت امام ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه شريفه (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا) فرمود خوض در آيات خدا، گفتگو در باره پروردگار و مجادله كردن در باره قرآن است، و در ذيل جمله (فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره ) فرمود : از آن جمله گوش دادن به سخنان نقالان و داستانسرايان است.

مولف : روايات همان طورى كه ملاحظه مى كنيد شامل آيه هست، و در حقيقت در اين روايات ملاكى كه در آيه ذكر شده، اخذ گرديده است.

در مجمع البيان است كه امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: وقتى مسلمين آيه (فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين ) را شنيدند به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) عرض كردند پس تكليف ما چيست ؟ اگر بنا باشد هر وقت بشنويم كه مشركين قرآن را مسخره مى كنند، برخيزيم و برويم بايد اصلا داخل مسجد الحرام نشويم، و خانه خدا را طواف نكنيم، براى اينكه هميشه مشركين در آنجا جمع هستند و با ديدن ما، شروع به استهزاى قرآن مى كنند. در جوابشان اين آيه نازل شد: (و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء) و آنان را دستور داد كه تا آنجا كه مى توانند مشركين را تذكر داده و به حقايق دين آشنا كنند.

مولف : اين روايت همچنانكه ملاحظه مى كنيد، كلمه (ذكرى ) را مفعول مطلق گرفته و ضمير (لعلهم ) و همچنين ضمير (يتقون ) را به مشركين و مسخره كنندگان برگردانيده، و بنابراين روايت تقدير آيه چنين است : (و لكن ذكروهم ذكرى لعلهم يتقون - و ليكن شما مسلمانان آنان را به نحو خوبى تذكر دهيد، باشد كه از خدا بترسند). اشكالى كه در اين روايت وجود دارد اين است كه سوره انعام يكدفعه نازل شده، و اين معنا، با اينكه آيه مورد بحث، درباره يك واقعه مخصوصى نازل شده باشد، سازگار نيست.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن المنذر و ابو الشيخ از ابن جريح نقل كرده اند كه گفته است : مشركين مى آمدند و در مجلس ‍ رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مينشستند، زيرا دوست داشتند كه سخنان آنجناب را بشنوند آنگاه مسخره نموده و استهزائش نمايند. به همين خاطر اين آيه نازل شد (و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم…) از آن پس هر وقت آنجناب را استهزاء مى كردند، حضرت برمى خواست. اين عمل باعث شد كه آنان از عمل زشت خود دست بردارند، و جمله (لعلهم يتقون ) اشاره به اين معنا است، آنگاه با جمله (و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء) فرمود: بر كسانى كه ملاحظه حرمت تو را مى كنند و چيزى نمى گويند كه تو از مجلس برخيزى حرجى و گناهى نيست، سپس همين معنا را در مدينه با آيه (و قد نزل عليكم…) نسخ كرده و دستور داد به هيچ وجه با آنان ننشينند.

مولف : اگر آيه نازل شده در مدينه (و قد نزل عليكم ) با اينكه به حسب مضمون، عين آيه (و اذا رايت الذين يخوضون ) است، ناسخ ذيل آن، يعنى جمله (و ما على الذين يتقون ) بوده باشد، بايستى همين جمله (هم ناسخ ) آيه قبليش، يعنى آيه (و اذا رايت…) بوده باشد و حال آنكه اين معنا با اينكه سوره انعام يك دفعه نازل شده، سازگار نيست، چون بايد بين ناسخ و منسوخ مدتى فاصله بشود. علاوه بر اين معنائى كه روايت سيوطى براى اين سه آيه يعنى آيه و اذا رايت و آيه (و ما على الذين ) سوره انعام و آيه (و قد نزل عليكم سوره مائده ) كرده، آنطور آنها را متنافى با هم نمى كند كه بتوان گفت دومى ناسخ اولى و منسوخ سومى است.

نظير اين روايت، روايتى است كه باز الدر المنثور آن را از كتاب ناسخ نحاس از ابن عباس نقل كرده كه گفت : آيه (و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء) كه در مكه نازل شده، با آيه (و قد نزل عليكم فى الكتاب ) كه در مدينه نازل شده نسخ شد.

در تفسير برهان در ذيل آيه (قوله الحق و له الملك…) از ابن بابويه نقل كرده كه وى به سند خود از ثعلبة بن ميمون از بعضى از راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در باره جمله (عالم الغيب و الشهادة ) فرمود: مراد از عالم غيب چيزهائى است كه هنوز موجود نشده، و مراد از شهادت موجوداتى است كه به هستى درآمده است.

مولف : اين روايت روشنترين مصاديق غيب و شهادت را كه در پيش ما است ذكر كرده و گر نه سابقا بيان كرديم كه براى اين دو كلمه مصاديق ديگرى نيز هست.

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 56- 73 انعام  لینک ثابت
 [ 06:39:00 ب.ظ ]




موضوعات: میلادبر شما مبارک  لینک ثابت
 [ 12:13:00 ق.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 1- 32 انعام

 

آيات 1 تا 3 سوره انعام

سوره انعام، مكى است و 165 آيه دارد.

1- الحمد لله الذى خلق السماوات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون

2- هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون

3- و هو الله فى السماوات و فى الارض يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون

ترجمه آيات

سپاس خدائى را كه آسمانها و زمين را آفريده و تاريكيها و نور ايجاد نمود و عجب است كه با همه اينها كسانى كه كافر شدند براى پروردگار خود همتا مى گيرند(1)

او كسى است كه شما را از گل آفريد آنگاه اجلى مقرر فرمود و اجل معين پيش اوست ؛ و باز هم شما شك مى كنيد(2)

و او است خداوند در آسمانها و در زمين، مى داند نهان و آشكار شما را و مى داند آنچه را كه شما (از نيك و بد) كسب مى كنيد(3)

بيان آيات

غرضى كه اين سوره در مقام ايفاى آن است همان توحيد خداى تعالى است، البته توحيد به معناى اعم و اينكه اجمالا براى انسان پروردگارى است كه همان او پروردگار تمام عالميان است،

از او است ابتداى هر چيز، و به سوى او است بازگشت و انتهاى هر چيز، پروردگارى كه به منظور بشارت بندگان و انذار آنان پيغمبرانى فرستاد و در نتيجه بندگان مربوبش به سوى دين حق او هدايت شدند.

اين است اجمال آنچيزى كه اين سوره در مقام اثبات آن است، زيرا بيشتر آياتش به صورت استدلال عليه مشركين و مخالفين توحيد و نبوت و معاد است، البته مشتمل بر اجمالى از وظايف شرعى و محرمات دينى نيز مى باشد.

بيان اينكه سوره انعام مكى و داراى سياق واحد مى باشد و نقل اقوالى در مورد اينكه بعضى آيات اين سوره مدنى است

و اگر در سياق آيات آن، دقت شود معلوم مى گردد كه سياق همه واحد و همه به هم متصل و مربوطند، و خلاصه در بين آنها چيزى كه دلالت كند بر اينكه آيات آن جدا جدا نازل شده به نظر نمى رسد، و اين خود دليل بر اين است كه اين سوره همين طور كه هست يك مرتبه نازل شده، و نيز بدست مى آيد كه اين سوره در مكه نازل گرديده، به دليل اينكه در همه و يا بيشتر آيات آن روى سخن با مشركين است.

مفسرين و راويان حديث هم بر اين معنا اتفاق دارند، مگر در شش آيه كه از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند در مدينه نازل شده، و آن شش آيه عبارت است از آيه (و ما قدروا الله حق قدره ) - آيه 90 تا 93 - و آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - آيه 150 تا 153 -.

بعضى هم گفته اند كه تمامى آن مكى است مگر دو آيه و آن دو عبارتند از آيه (قل تعالوا اتل ) و آيه بعدش.

بعضى ديگر گفته اند: سوره انعام تماميش در مكه نازل شده مگر دو آيه كه در مدينه و در باره مردى از يهود كه گفته بود: (ما انزل الله على بشر من شىء…) نازل شده است.

عده اى ديگر گفته اند كه همه آن مكى است مگر يك آيه، و آن آيه (و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة…) است كه در مدينه نازل شده.

ليكن از سياق خود آيات دليلى بر هيچيك از اين اقوال نيست، زيرا گفتيم سياق آيات، سياقى است واحد و همه آنها به هم متصل و مربوطند. و بزودى تا آنجا كه از توانمان برآيد اين معنا را بيان خواهيم نمود.

از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) و همچنين از ابى و عكرمه و قتاده روايت شده كه اين سوره تماميش در مكه نازل شده است.

الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور

اين آيه با ثنا و ستايش پروردگار شروع شده، و اين ثنا به منزله مقدمه است براى مطالبى كه بنا است در خلال سوره در پيرامون مساله توحيد ايراد گردد، و مقدميت آن از اين نظر است كه ثناى مزبور متضمن چكيده و اجمال غرضى است كه به تفصيل آن در سوره، احتجاج خواهد شد، چنانكه تعجب و توبيخى كه در اين چند آيه از عمل كفار و برابر گرفتنشان غير خدايرا با خدا و تشكيكشان در وحدت او شده، مقدمه است براى مطالبى كه از وعظ و انذار و تخويف آنان در سوره ايراد مى شود.

ثناى خداى تعالى در سه آيه اول سوره انعام متضمن اشاره به معارفى است كه مادهاساسى شريعت مى باشند

و در ثنايى كه در اين سه آيه هست، اشاره اى نيز به معارف حقيقى ايكه دعوت دينى متكى بر آن است شده، و آن معارف در حقيقت به منزله ماده شريعت است و به سه نظام تفكيك مى شود:

1 - نظام عمومى خلقت كه آيه اولى به آن اشاره مى كند.

2 - نظامى كه خصوص انسان از جهت (وجود) دارد و آيه دوم مشتمل بر آنست.

3 - نظام عمل انسان كه آيه سوم به آن اشاره مى كند.

پس آنچه كه از مجموع اين سه آيه به دست مى آيد عبارتست از ثناى بر پروردگار بدان جهت كه عالم كبيرى را ايجاد فرمود كه انسان در آن زندگى مى كند و عالم صغيرى را كه همان وجود خود انسان است و محدود است از جهت آغازش به گل و از طرف انجامش به اجل مكتوب، ايجاد فرمود، و ثنا بر اينكه بر آشكار و نهان آدمى و تمامى اعمال او آگاهى دارد. و جمله (و هو الله فى السموات و فى الارض ) كه در آيه سوم است به منزله توضيحى است براى مضمون دو آيه قبل، و مقدمه است براى بيان علم خداوند به نهان و آشكار و كرده هاى انسان، و بنابراين، اينكه فرمود:( خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور) اشاره به نظامى است كه در عالم كبير حكم فرماست، و تمامى اشياى عالم با همه كثرت و تفاوتش بر طبق آن اداره مى شود، زيرا عالم مشهود ما، همين زمينى است كه آسمانهاى پهناور از هر طرف آن را احاطه نموده و سپس با نور و ظلمتى كه چرخ عالم محسوس، در تحول و تكاملش بر آنها دور مى زند، در آن تصرف مى شود، و پيوسته موجوداتى را از موجودات ديگرى تكوين و چيزهائى را به چيزهاى ديگرى تحويل و نهانهائى را ظاهر و ظاهرهائى را پنهان نموده، تازههائى را تكوين و كهنه هائى را تباه و فاسد مى كند، و از برخورد همين تحولات گوناگون حركت كلى جهان كه موجودات را به سوى مقصد نهائى خود ميراند منتظم مى شود.

كلمه ( جعل ) در جمله :( و جعل الظلمات…) به معنى خلقت است منتها از آنجائى كه كلمه خلقت در اصل ماءخوذ از (خلق الثوب ) است و خلاصه در معنى آن تركيب يافتن از اشياى گوناگون ماخوذ است و نور و ظلمت از تركيب چيزى با چيز ديگر موجود نشده است،

از اين جهت در خصوص نور و ظلمت به جاى (خلقت ) تعبير به (جعل ) فرموده، و شايد از همين جهت بوده كه خلقت را به ايجاد آسمانها و زمين كه در آن تركيب راه دارد، اختصاص داده - و خدا داناتر است -.

در اينجا ممكن است سؤ ال شود كه چرا (نور) را به صيغه مفرد و (ظلمت ) را به صيغه جمع آورده ؟ شايد جهتش اين باشد كه وجود ظلمت از نبود نور و همان عدم نور است در چيزى كه مى بايست نور داشته باشد، و چيزى كه از شانش اين است كه نور داشته باشد و ندارد از جهت دورى و نزديكيش به نور متعدد مى شود، بخلاف نور كه امرى است وجودى و وجودش ناشى از مقايسه آن با ظلمت نيست، و اگر هم آنرا با قياس به ظلمت درجه بندى كرده و برايش مراتبى قائل شويم در حقيقت صرف تصورى است كه كرده ايم، و اين تصور باعث تكثر حقيقى و تعدد واقعى آن نمى شود.

ثم الذين كفروا بربهم يعدلون

سياق اين جمله سياق تعجب آميخته با ملامت و توبيخ است، و به اين معنا است كه خداى سبحان را در آفريدن آسمانها و زمين و ايجاد نور و ظلمت شريكى نيست، پس تنها او معبود و پروردگار است، و چيزى شبيه او نيست تا در عبادت شريكش باشد، و عجب اينجاست كه با اين حال باز كسانى كه كافر شدند در عين اينكه اعتراف دارند كه اين عالم و تدبير آن، ملك حقيقى خداى تعالى است و بس و بتهائى را كه براى خود معبود گرفته اند چيزى از عالم را مالك نيستند، مع ذلك باز هم همان بتها را با خداى تعالى برابر دانسته و خيال مى كنند كه يك مشت سنگ و چوب شريك و همرتبه با پروردگار است و در اين پندارشان سزاوار ملامتند.

از اين بيان، نكته به كار بردن لفظ (ثم ) در اينجا روشن مى شود زيرا اين لفظ دلالت بر تراخى و تاخير دارد، پس گويا خود پروردگار بعد از اينكه خود را به تفرد در صنع و ايجاد و يگانگى در الوهيت و ربوبيت ستوده، به ياد پندار غلط مشركين و بت پرستان كه يك مشت سنگ و چوب را با پروردگار عالميان برابر دانسته اند افتاده و تعجب لحظه اى از گفتارش بازداشت، سپس دنباله كلام را گرفته و به علت سكوت خود و اينكه حيرت و تعجب او را از ادامه گفتار باز داشته اشاره نموده و فرموده است : (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون.)

هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا

بعد از اين كه در آيه قبل اشاره به خلقت عالم كبير و بزرگ نمود در اين جمله كوتاه به خلقت عالم صغير و كوچك انسانى اشاره كرد و اين نكته مهم را خاطر نشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده، و براى بقاى ظاهرى و دنيويش مدتى مقرر فرموده، همانا خداى سبحان است، و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است، اگر چه بقاى نسلش به وسيله ازدواج و تناسل بوده باشد. همچنانكه در جاى ديگر هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده :(… بدأ خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ).

و از طرفى ديگر به اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى شود و اين همان معنائى است كه آيه (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون )، متعرض آن است. و ممكن است كه مقصود از اين اجل روز بعث باشد كه روز بازگشت به خداى سبحان است، چون قرآن كريم گويا مى خواهد زندگى بين مرگ و بعث و خلاصه عالم برزخ را جزء زندگى دنيا بشمارد، همچنانكه از ظاهر آيه :( قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين، قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين، قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون )، و آيه :( و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون )، نيز همين معنا استفاده مى شود.

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث مى باشد اين است كه اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه اين اجل براى بشر مجهول و نامعلوم است، و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى تعيين آن ندارد.

جهت و سبب جمع آوردن (ظلمات ) و مفرد آوردن (نور) در جمله : (وجعل الظلمات و النور) معناى (اجل)

(و اجل مسمى عنده )

تسميه اجل به معنى تعيين آن است، چون خود مردم نيز عادتشان بر اين است كه در معاهدات و قرضها و ساير معاملات اجل را كه همان مدت مقرر در معامله و يا سر رسيدن آن است ذكر مى كنند و به همين دو معناى عرفى در كلام خداى تعالى نيز آمده است. مثلا در آيه شريفه :(اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه )، اجل به معناى آخر مدت است، و همچنين در آيه شريفه :( من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات ).

و ليكن در آيه شريفه : (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج فان أ تممت عشرا فمن عندك - تا آنجا كه مى فرمايد - قال ذلك بينى و بينك ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على )، أ جل به معنى تمامى مدت مقرر آمده است.

و ظاهرا استعمال اجل در تمامى مدت، استعمال اصلى و استعمال آن در سررسيد، فرع آن است، چون بيشتر اوقات در همان معناى اول به كار مى رود، حتى در اثر كثرت استعمال در آن گاهى مى شود كه احتياجى به ذكر وصف (مقضى ) نديده و به ذكر موصوف (اجل ) به تنهائى اكتفا مى كنند، بنابر اين هر جا كه اين كلمه استعمال شده باشد بايد گفت به معنى اجل مقضى و تمام مدت است مگر قرينهاى در كلام باشد و دلالت كند بر اينكه به معناى سررسيد است.

راغب در مفردات مى گويد: مدت مقرره زندگى انسان را (اجل ) مى گويند مثلا گفته مى شود: اجلش نزديك شده، يعنى مرگش فرا رسيده. ليكن اصل معنى آن استيفاء مدت است.

به هر تقدير، ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از (اجل ) و (اجل مسمى ) آخر مدت زندگى است نه تمامى آن، همچنانكه از جمله (فان اجل الله لات ) به خوبى استفاده مى شود.

بنابراين، از اين بيان اين معنا نيز معلوم شد كه اجل دو گونه است : يكى (اجل مبهم )، و يكى (اجل مسمى )، يعنى معين در نزد خداى تعالى، و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده و به (عنده - نزد خدا) و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود، به دليل اينكه فرمود:( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ) و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل برنمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: (اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).

پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق، به اين معنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست، و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن و تحقق آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفه (لكل اجل كتاب، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) مورد دقت قرار گيرند بدست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در (ام الكتاب ) ثبت شده، و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در (لوح محو و اثبات ) نوشته شده است، - و ان شاء الله - بزودى خواهد آمد كه ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابت است، يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تاثير ندارد، و لوح محو و اثبات قابل انطباق بر همان حوادث است، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه از نظر استناد به اسباب ناقصى كه در خيلى از موارد از آنها به (مقتضى ) تعبير مى كنيم، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تاثير باز بماند و ممكن است باز نماند.

مثالى كه با در نظر گرفتن آن، اين دو قسم سبب يعنى (سبب تام ) و (سبب ) ناقص روشن مى شود نور خورشيد است، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمين حائل شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند، همچنانكه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشن خواهد بود.

پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين (سبب ناقص ) و به منزله (لوح محو) و اثبات در بحث ما است. و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع، نسبت به روشن كردن زمين (علت تامه ) و به منزله (ام الكتاب ) و (لوح محفوظ) در بحث ما است.

همچنين است اجل آدمى، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكيل مى دهد با همه اقتضاءات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمان عمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و يا صد و بيست سال تحديدش كرده اند بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تاثير دارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است با يكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان قبل از رسيدن به حد طبيعى خود، منقضى گردد، و اين همان (مرگ ناگهانى ) است.

با اين بيان تصور و فرض اينكه نظام كون محتاج به هر دو قسم اجل، يعنى مسمى و غير مسمى باشد آسان مى شود. و نيز روشن مى شود كه منافاتى بين ابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيست، چه بسا اين دو اجل در موردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن، اجل مسمى تحقق مى پذيرد نه غير مسمى.

وجوهى كه در بيان مراد از دو قسم اجل در آيه (ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده) ذكر شده است.

اين همان معنائى است كه گفتيم، دقت در آيه (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) آنرا افاده مى كند، ليكن مفسرين براى اين دو قسم اجل كه در آيه ذكر شده تفسيرهاى عجيب و غريبى كرده اند.

از جمله گفته اند: مراد از اجل اول فاصله بين خلقت و مرگ است، و مراد از اجل دوم فاصله بين مرگ و قيامت است، اين وجه را عده اى از مفسرين ذكر كرده اند و چه بسا از ابن عباس هم روايت شده باشد.

و از آن جمله گفته اند: اجل اول اجل اهل دنيا است كه با رسيدن مرگ به آخر نمى رسد و اجل دوم اجل آخرت است كه پايان ندارد، اين وجه به مجاهد و جبائى و ديگران نسبت داده شده است.

و از آن جمله گفته اند: اجل اولى اجل مردمان گذشته است و اجل دومى اجل زندگان و آيندگان است، اين وجه را به ابى مسلم نسبت داده اند.

و نيز گفته اند كه : اجل اولى به معناى خواب و دومى به معناى مرگ است، و يا هر دو به يك معنا است، و در آيه، كلمه (هذا) در تقدير است، و تقدير آن چنين است (ثم قضى اجلا و هذا اجل مسمى - پس اجلى قرار داد و اين اجل مسمى است ).

و ليكن دليلى بر صحت هيچيك از اين وجوه نيست و گمان نمى كنم ضيق وقت نويسنده و خواننده اجازه بحث در اطراف صحت و فساد آن و امثال آن را بدهد و اتلاف عمر را با همه كوتاهيش تجويز نمايد.

ثم انتم تمترون

كلمه (تمترون ) از (مرية ) به معناى شك و ترديد است، در اين آيه شريفه التفات از غيبت به حضور به كار رفته، و شايد وجه آن اين باشد كه آيه اولى مساله خلقت عالم و تدبير عمومى آن را ذكر مى كرد و نتيجه ميگرفت كه سزاوار نبود كفار غير خداى را معادل و همرتبه با چنين خداى سبحانى بدانند، و براى بدست دادن اين نتيجه همان غيبت كافى بود، ليكن آيه دوم چون مساله خلقت و تدبير خصوص انسان را ذكر كرده، لذا صحبت از خلقت انسان را به ميان آورده است، از اين جهت جا دارد كه متكلم تهييج شود و تعجب كند و در نتيجه كفار را مخاطب قرار داده سرزنش و مذمت نمايد.

گويا در اين آيه مى فرمايد اين است خلقت آسمانها و زمين و جعل ظلمتها و نور، و بر فرض كه شما در غفلت باشيد از اينكه از اين خلقت پى به ما ببريد و عذرتان اين باشد كه ما غافل بوديم، چون خلقت مزبور عام و دائرهاش وسيع است و ممكن است شما از دلالت آن به ربوبيت ما غفلت كنيد، ليكن عذرتان در تشكيك و ترديد پروردگار خودتان چيست ؟ و به چه عذرى وى را نشناختيد؟ با اينكه او شما را خلق كرده و براى هر يك از شما اجلى و اجل مسمائى نزد خود قرار داده است ؟.

و هو الله فى السموات و فى الارض

در دو آيه قبلى مساله خلقت و تدبير عموم عوالم و خصوص انسان ذكر شد، و همين مقدار براى تنبيه مردم بر اينكه خداى سبحان معبودى است يگانه و شريكى در امر خلقت و تدبير براى او نيست كافى بود، ليكن با اين حال مشركين خدايان ديگر و شفيعان مختلفى جهت وجوه مختلف تدبير براى خدا اثبات كرده بودند، مانند (اله حيات )، (اله رزق )، (اله خشكيها) و (اله درياها) و غير آن، و همچنين خدايانى براى انواع مختلف موجودات از قبيل آسمان و زمين و خدايانى براى اقوام و امم مختلف مانند خداى اين قبيله و خداى آن طايفه اثبات كرده بودند، از اين جهت با جمله (هو الله فى السموات و فى الارض ) اينگونه خدايان و شركا را نيز نفى نمود.

پس اين آيه در حقيقت نظير آيه (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم ) مى باشد كه مفادش گسترش حكم الوهيت پروردگار متعال است در آسمانها و زمين بدون اينكه تفاوتى و يا حد و مرزى در آن باشد، و اين خود براى آيات گذشته توضيح و براى مطالب آيات بعدى به منزله مقدمه است.

يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون

نهان و آشكار دو چيز متقابل و دو وصفند براى اعمال، سر كفار كارهائى بوده كه در خفا مى كرده اند، و جهرشان كارهائى بوده كه بى پرده انجام ميداده اند.

و اما (ما تكسبون آنچه كسب مى كنيد) معنى اين جمله عبارت است از حالتى كه نفس انسان در اثر كارهاى نيك و بد و آشكار و نهانش به خود مى گيرد، پس (سر) و (جهر) ى كه در آيه ذكر شده اند همانطورى كه قبلا هم گفتيم دو وصف صورى هستند براى اعمال خارجى و بدنى (و ما تكسبون ) وصف روحى و معنوى است براى نفوس. پس اعمال خارجى، هم به حسب صورت مختلفند و هم به حسب معنا، و شايد همين اختلاف (دو معلوم در دو مقام ) باعث شد كه كلمه (يعلم ) را دو بار ذكر نموده و بفرمايد: (يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ).

گفتيم اين آيه به منزله مقدمه اى است براى آيات بعد، زيرا در آيات بعد متعرض امر رسالت و معاد مى شود، و مقدمه بودن اين آيه براى آن آيات از اين نظر است كه خداى سبحان چون مى داند كه انسان چه كارهائى در (سر) و (علن ) مرتكب مى شود، و نيز به احوال و اوصافى كه نفس هر انسانى در اثر كارهاى نيك و بدش به خود مى گيرد آگاه است، و زمام امر تربيت و تدبير انسان نيز در دست اوست، و مى تواند براى هدايت آنها (على رغم اصرار مشركين ) جهت استغناى از امر نبوت رسولى را فرستاده و شريعتى را كه تشريع كرده به وسيله او به اطلاع بندگانش برساند هم چنانكه فرمود:( ان علينا للهدى )، لذا قبل از ذكر مساله رسالت مقدمتا متعرض علم به اعمال بندگان شد و نيز از آنجائى كه خداى تعالى عالم است به اعمال مردم و به آثارى كه اعمال مردم در نفس آنان باقى مى گذارد، لذا لازم است آنان را در روزى كه از احدى چيزى از قلم نمى افتد به پاى حساب بكشاند،

همچنانكه فرمود: (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار)، از اين روى، پيش از ذكر آيات معاد، علم خود را به اعمال و آثار اعمال تذكر داد.

بحث روايتى

رواياتى درباره فضيلت سوره مباركه انعام

در كافى بسند خود از حسن بن على بن ابى حمزه روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و هفتاد هزار ملك آن را بدرقه كردند تا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرود آوردند، پس شما نيز اين سوره را تعظيم نموده و بزرگ بشماريد، زيرا در هفتاد موضع از اين سوره اسم جلاله يعنى (الله ) (عز و جل ) ذكر شده است، و اگر مردم بدانند كه چه فضيلتهائى در قرائت آن هست هيچ وقت آنرا ترك نمى كنند.

مؤلف : اين روايت را عياشى نيز از همان حضرت بطور مرسل نقل كرده.

و قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم مرا حديث كرد از حسين بن خالد و او از حضرت رضا (عليه السلام ) كه فرمود: سوره انعام يكباره نازل شده و هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، در حالى كه همه با تسبيح و تهليل و تكبير زمزمه داشتند، پس هر كس آن را قرائت كند همين فرشتگان تا روز قيامت براى او استغفار مى كنند.

مؤلف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز از حسين بن خالد از آنجناب نقل كرده، الا اينكه در آن روايت فرموده : تا روز قيامت براى او تسبيح مى كنند.

و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت شده كه گفت شنيدم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و در موقع نزولش به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، پس شما نيز آنرا بزرگ بشماريد و احترام كنيد، زيرا در اين سوره در هفتاد موضع اسم (الله ) ذكر شده، و اگر مردم مى دانستند قرائت آن چه فضيلتهائى دارد هرگز آنرا ترك نمى كردند…

طبرسى در جوامع الجامع از ابى بن كعب از رسول خدا حديثى نقل كرده كه آنجناب در ضمن آن حديث فرموده : سوره انعام يكباره به من نازل شد در حالى كه هفتاد هزار فرشته به بدرقهاش آمده بودند، و به تسبيح و تحميد زمزمهاى داشتند پس هر كس اين سوره را قرائت كند همين هفتاد هزار ملك به عدد هر آيه اى يك شبانه روز بر او درود مى فرستند.

مؤلف : همين روايت را در در المنثور به چند طريق از آن حضرت نقل كرده.

و در كافى بسند خود از ابن محبوب از ابى جعفر احول از سلام بن مستنير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى قبل از دوزخ بهشت را و قبل از معصيت اطاعت را و قبل از غضب رحمت را و قبل از شر خير را و قبل از آسمان زمين را و قبل از مرگ حيات را و قبل از ماه خورشيد را و قبل از ظلمت نور را آفريد.

مؤلف : معنى خلقت نور قبل از ظلمت روشن است زيرا ظلمت امرى است عدمى و متنزع است از نبود نور.

و اما اينكه نسبت خلقت را به اطاعت و معصيت داده، صحيح است و لازمهاش جبر و بطلان اختيار نيست زيرا بطلان اختيار مستلزم بطلان اصل اطاعت و معصيت است و با اين حال معنا نداشت نسبت خلقت را به آن دو بدهد، و حال آنكه داده و اين خود دليل بر اين است كه معناى خلقت و ايجاد در خصوص اطاعت و معصيت نيست تا مستلزم جبر باشد، بلكه مراد اين است كه خداى تعالى اطاعت و معصيت را مالك است، همانطورى كه ساير چيزهائى را كه در ملك اويند مالك است، آرى، وقتى بندگان را مالك باشد چطور ممكن است اطاعت و معصيت را كه در ملك او واقع مى شود مالك نباشد، و اين دو از حيطه ملك و سلطنت او بيرون و از مشيت و اذن او بر كنار باشند؟ و دليلى هم كه دلالت كند بر اينكه خلقت تنها و تنها به معنى صنع و ايجاد بدون واسطه است در دست نيست.

آرى اگر چنين دليلى در دست بود ناگزير بوديم تنها چيزهائى را مخلوق خدا بدانيم كه او بلا واسطه آنها را ايجاد كرده باشد، و اگر هم در جائى گفته مى شد: خدا عدالت و يا قتل را مثلا خلق كرده معنايش اين مى شد كه خدا اراده انسان عادل و قاتل را سلب كرده و او خودش مستقلا و بدون واسطه شخص عادل و قاتل عمل عدالت و قتل را انجام داده است.

در جلد اول اين كتاب راجع به اين معنا بحث مفصلى گذرانديم - دقت فرمائيد -.

و با چنين بيانى معنى خلقت خير و شر نيز روشن مى شود، چه خير و شر در امور تكوينى و چه در افعال.

و اما اينكه چطور اطاعت قبل از معصيت و خير قبل از شر خلق شده در توضيح آن همان بيانى كه در خلقت نور قبل از ظلمت گذشت جارى مى شود، چون نسبت شر به خير و همچنين نسبت معصيت به اطاعت همان نسبت ظلمت است به نور، يعنى نسبت عدم به ملكه، چون عدم در تحقق خود متوقف است بر ملكه.

و از همين بيان مساله خلقت حيات قبل از مرگ و رحمت قبل از غضب نيز روشن مى شود، براى اينكه رحمت متعلق به اطاعت و خير، و غضب متعلق به معصيت و شر است، و قبلا گفتيم كه اطاعت و خير قبل از معصيت و شر مى باشد.

و اما مساله مقدم بودن خلقت زمين بر خلقت آسمان، اين نيز صحيح و مورد تاييد قرآن است، زيرا قرآن مى فرمايد:( خلق الارض ‍ فى يومين - تا آنجا كه مى فرمايد - ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين، فقضيهن سبع سموات فى يومين).

و اما مقدم بودن خلقت آفتاب بر خلقت ماه اين نيز خيلى بعيد نيست كه از آيات : (و الشمس و ضحيها، و القمر اذا تليها) استفاده شود. مباحث طبيعيات عصر حاضر نيز اين معنا را ترجيح داده كه زمين پاره اى از خورشيد بوده و از آن جدا شده، و ماه پاره اى از زمين بوده است.

و در تفسير عياشى از جعفر بن احمد از عمركى بن على از عبيدى از يونس بن عبد الرحمان از على بن جعفر از ابى ابراهيم (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: براى هر نمازى دو وقت است و ليكن وقت نماز جمعه همان ظهر است و بس، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:( الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ) آنگاه فرمود:

كفار ظلمت و نور و عدل و جور را معادل هم مى گيرند.

مؤلف : اين معناى ديگرى است كه امام (عليه السلام ) از آيه استفاده فرموده، و اين معنا مبنى بر اين است كه كلمه (بربهم ) متعلق باشد به كلمه (كفروا) نه به (يعدلون).

رواياتى در بيان مراد از اجل معلق و اجل مسمى

و در كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از ابن فضال از ابن بكير از زراره از حمران از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت از آنجناب از معنى جمله :( قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) سؤ ال كردم، حضرت فرمود: اين دو اجل همان اجل حتمى و اجل معلق است.

و در تفسير عياشى از حمران نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معنى جمله (قضى اجلا و اجل مسمى ) پرسيدم، امام فرمود: يكى اجل معلقى است كه خداوند هر چه بخواهد در آن مى كند و ديگرى اجل محتوم است.

و نيز در تفسير عياشى از مسعدة بن صدقة از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ذيل جمله (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) فرمود: اجلى كه غير مسمى است اجل معلقى است كه از آن هر چه را خدا بخواهد پيش مى آيد و اما اجل مسمى همان اجلى است كه خداوند اگر بخواهد مقدرش كند در هر شب قدرى براى مدت يك سال، يعنى تا رسيدن شب قدر ديگر آن را نازل مى فرمايد، آنگاه امام (عليه السلام ) فرموده : اين همان اجلى است كه خداى تعالى در بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).

و نيز در تفسير عياشى از حمران نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) در مورد معنى قول خداى تعالى كه فرمود: (اجلا و اجل مسمى عنده ) سؤ ال نمودم، حضرت فرمود: اجل مسمى، اجلى است كه در شب قدر براى ملك الموت تعين شده، و آن همان اجلى است كه در بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )و اجل در اين آيه همان اجلى است كه در شب قدر به ملك الموت ابلاغ شده است. و اما آن ديگرى اجلى است كه مشيت خدا در آن كارگر و مؤ ثر است يعنى اگر بخواهد مدتش را جلوتر و اگر بخواهد عقبتر مياندازد.

مؤلف : در اين معنى روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده، و آنچه در اين باره از روايات به دست مى آيد همان است كه ما از آيات شريفه استفاده كرديم.

على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا پدرم از نضر بن سويد از حلبى از عبد الله بن مسكان از ابى عبد الله (عليه السلام ) كه فرمود : اجل مقضى همان اجل حتمى است كه خداى تعالى به وقوع حتمى آن حكم فرموده، و اجل مسمى آن اجلى است كه ممكن است نسبت به وقوع آن بدا حاصل شود، و خداوند هر قدر بخواهد آنرا جلو انداخته و يا به تعويق بياندازد، و ليكن در اجل حتمى تقديم و تاخيرى نيست.

مؤلف : مسلما يكى از رجالى كه در طريق اين روايت قرار داشته اجل مسمى و غير مسمى را غلط معنا كرده و معنى هر كدام را به ديگرى داده و روايت به اين صورت از امام صادر نشده است گذشته از اين، نظر به اينكه روايت متعرض تفسير آيه نيست پذيرفتن آن در جاى خود ضررى به ما نمى زند.

و در تفسير عياشى از حصين از ابى عبد الله (عليه السلام ) در ذيل جمله : (قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) روايت شده كه امام (عليه السلام ) پس از بيانى فرمود: اجل اول، اجلى است كه خداوند ملائكه و فرستادگان و انبيا را بر آن آگهى داده، و اجل دوم، اجلى است كه آن را از دسترسى علم خلايق پنهان داشته است.

مؤلف : مضمون اين روايت بر حسب ظاهر منافى با روايات گذشته است، و ليكن ممكن است از كلمه : (نبذه ) كه در روايت است استفاده شود، مراد امام اين بوده كه خداى تعالى به ملائكه و انبيا و رسل اصل و قاعده كلياى داده كه مى توانند به وسيله آن اجلهاى غير مسمى را استنباط كنند، به خلاف اجل مسمى كه احدى را بر علم به آن مسلط نكرده است، و به عبارت ديگر نورى كه به وسيله آن هر وقت بخواهند پى به اجل مسماى اشخاص ببرند، نداده، اگر چه هر وقت خود او بخواهد، ملك الموت و يا انبياى بزرگوارش را از آن با خبر مى كند، و اين همانند غيب است كه علم آن

مختص به خود پروردگار است و در عين حال هر رسولى را كه شايسته بداند و به هر مقدار كه بخواهد به غيب خود آگاهى مى دهد.

و در تفسير برهان از ابن بابويه بسند خود از مثناى حناط از ابى جعفر - كه گمان مى كنم مقصود از او محمد بن نعمان باشد - نقل مى كند كه گفت از حضرت صادق (عليه السلام ) از معنى آيه (و هو الله فى السموات و فى الارض ) سؤ ال كردم، فرمود: آرى او در همه مكانها هست، عرض كردم :

آيا به ذات خود در همه جا هست ؟ فرمود: واى بر تو ! مكانها، اندازهها و ظرفهائى هستند، اگر بگوئى خداى تعالى به ذاتش در مكان قرار مى گيرد لازمه اين گفتارت اين است كه بگوئى خداوند در ظرف مكان و هر ظرف ديگرى ميگنجد، و ليكن خداى تعالى غير مخلوقات است و محيط به هر چيزى است كه آفريده، و احاطهاش احاطه علمى و قدرتى و سلطنتى است، و علمش به موجودات زمين كمتر از علمش به موجوداتى كه در آسمانند نيست، چيزى از او دور نيست، همه اشياء در پيش علم و قدرت و سلطنت و ملك و اراده او يكسانند.

آيات 4 تا 11 سوره انعام

4- و ما تأتيهم من اية من ايات ربهم إلا كانوا عنها معرضين

5- فقد كذبوا بالحق لما جاءهم فسوف يأتيهم أنباء ما كانوا به يستهزءون

6- ألم يروا كم أهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم و أرسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم فأهلكنهم بذنوبهم و أنشأنا من بعدهم قرنا ءاخرين

7- و لو نزلنا عليك كتبا فى قرطاس فلمسوه بأيديهم لقال الذين كفروا إن هذا إلا سحر مبين

8- و قالوا لو لا أنزل عليه ملك و لو أنزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون

9- و لو جعلنه ملكا لجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون

10- و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون

11- قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين

ترجمه آيات

و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان به سوى ايشان نمى آيد مگر اينكه از آن روى برميگردانند (4)

( اين مردم ) هنگامى كه حق به سوى آنان آمد آن را تكذيب كردند، و به زودى از نتايج استهزائشان خبردار خواهند شد (5 )

آيا نديدند كه قبل از آنان چقدر از امتها را هلاك كرديم ؟ امتهائى كه ما در زمين مكنتشان داديم، مكنتى كه به شما ندادهايم، باران را بر آنان فراوان و پر بركت نموده و نهرجارى ساختيم (تحت تسلطشان قرار داديم )،

پس وقتى گناه را از حد گذراندند هلاكشان كرديم و بعد از آنان امت ديگرى خلق كرديم (6)

و اگر نازل مى كرديم بر تو مكتوبى در كاغذى به طورى كه قوم تو با دست خود آن را لمس مى كردند باز هم كسانى كه كافر شدند مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار (7)

و گفتند چرا فرشته اى بر محمد نازل نشد؟ اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار يكسره مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند (8)

و ما اگر رسول را فرشته اى قرار مى داديم ناگزير او را هم به صورت مردى ميفرستاديم، و هر آينه بر آنها مشتبه مى كرديم چيزى را كه بر خود و مردم مشتبه مى كنند (9)

و به تحقيق كه پيغمبرانى قبل از تو نيز استهزاء شدند، و در نتيجه عذابى كه انبياءشان آنان را از آن بيم مى دادند، برايشان نازل گرديد و كيفر استهزاءشان را چشيدند (10)

بگو برويد و در زمين سير كنيد آنگاه ببينيد سرانجام امتهائى كه پيغمبر خود را تكذيب كردند چگونه بوده است (11)

بيان آيات

اين آيات اشاره است به تكذيب مشركين و كفار و پافشاريشان در انكار حق و استهزاء شان به آيات خداوند سبحان، و نيز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از ياوههائى كه در انكار حق صريح به هم بافتند.

و ما تاتيهم من اية من ايات ربهم الا كانوا عنها معرضين

اين آيه اشاره است به طبيعت استكبار كه در دلهاى كفار رسوخ كرده، پس در نتيجه از آيات دال بر حق و حقيقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند كه ديگر به هيچ آيه اى از آيات التفات نمى كنند، آرى، وقتى اصل را كه حق است انكار كردند آيات دال بر آن را آسانتر تكذيب مى كنند، چنانكه فرموده : (فقد كذبوا بالحق لما جائهم ).

فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزؤون

اين تخويف و انذار براى اين است كه استهزاء به آيات پروردگار استهزاء به حق است، و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند، و از مرحله نبا (خبر) تجاوز نموده و به مرحله خارج و عيان نمى رسد، همچنانكه فرموده :( و يمحو الله الباطل و يحق الحق بكلماته ) و نيز فرموده : (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).

و نيز راجع به مثالى كه در باره حق و باطل زده، مى فرمايد: (كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و معلوم است كه وقتى حق ظاهر مى شود مؤ من و كافر و آن كسى كه خاضع در برابر حق است با آنكسى كه مسخره كننده آن است برخوردشان با آن يكسان و مساوى نيست، همچنانكه فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون فتول عنهم حتى حين و ابصرهم فسوف يبصرون ا فبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين )

ا لم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن…

راغب گفته است : قرن مردمى را مى گويند كه در يك زمان زندگى كنند و جمع آن (قرون ) مى آيد و نيز گفته : كلمه (مدرار) در آيه (و ارسلنا السماء عليهم مدرارا) و آيه (يرسل السماء عليكم مدرارا) در اصل در (بفتح دال ) و دره (بكسر) بوده كه به معناى شير است و آنرا استعاره مى آورند براى باران، نظير استعاراتى كه در اسماء شتران و اوصاف آنها به كار ميبرند، و گفته مى شود (لله دره، و در درك بسيار باد خير تو)، و از همين باب است استعارهاى كه براى بازار مى آورند و مى گويند: (للسوق دره - بازار رواج و رونقى گرفته ).

(مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم )، در اين آيه التفات از غيبت به حضور به كار رفته و وجهش على الظاهر رفع شبههاى است كه از جهت مرجع ضمير ممكن است پيدا شود، زيرا اگر در جمله (ما لم نمكن لكم ) التفات به حضور نبود و مى فرمود: (ما لم نمكن لهم ) آن وقت از سياق آيه پنداشته مى شد كه اين ضمير هم برمى گردد به مرجعى كه ضمير: (مكنا لهم ) به آنجا برميگشت و گرنه اصل سياق از همان ابتداى سوره، سياق غيبت بود.

قبلا در ضمن تفسير جمله (هو الذى خلقكم من طين ) نيز صحبتى از التفات بميان آمد.

(فاهلكناهم بذنوبهم )، اين آيه دلالت دارد بر اينكه : گناهان دخالت قاطعى در پيش آمدن بلايا و محنتهاى عمومى دارند و در اين معنا و همچنين در اينكه حسنات و اطاعتها در رسيدن به نعمتها و نزول بركات تاثير زيادى دارند آيات بسيارى موجود است.

و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم…

اين آيه اشاره است به اينكه استكبار كفار به جائى رسيده است كه اگر اين قرآن را در صورت كتابى كه در برگهاى كاغذى نوشته شده باشد بفرستيم، كه آنان با چشم ببينند و با دست لمس كنند باز خواهند گفت كه : اين سحرى است آشكار، پس نبايد به گفته پوچ آنان كه مى گويند: (لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه ) اعتنا نمود.

در آيه مورد بحث كتاب را در (كتابا فى قرطاس ) بدون الف و لام و نكره آورد تا بفهماند كه نزول آن نوع خاصى است از نزول كه ناگزير بايد بتدريج صورت گيرد، و اگر آن را مقيد كرد به اينكه در كاغذ باشد براى اين بود كه به درخواست آنان نزديك تر و از شبهه و توهمى كه در دلهايشان خلجان مى كرد دورتر باشد، و آن توهم اين بوده است كه : آيات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست، نه اين كه روح الا مين آنرا نازل كرده باشد، چنانكه خدا مى فرمايد:( نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين ).

و قالوا لو لا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون

منظورشان از اينكه گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشد؟، اين بوده كه به خيال خود آن حضرت را تحريك به كارى كنند كه از انجامش عاجز شود.

دو وجه در مراد كفار از درخواست نزول ملائكه

پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم )، آياتى را هم كه خبر مى دهد به اينكه آنكسى كه اين آيات را به وى مى رساند فرشته اى است كريم كه از ناحيه خدا به سويش نازل مى شود، نظير آيه : (انه لقول رسول كريم، ذى قوة عند ذى العرش مكين، مطاع ثم امين ) و آيات ديگرى نظير آنرا براى آنها تلاوت كرده بود پس با اينكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) به آنها مى گفت اين آيات به وسيله فرشته اى بر من نازل مى شود اين درخواست فرود آمدن ملك ناچار براى يكى از دو جهتى بوده است كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود:

اول اينكه : عذابى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از آن بيمشان ميداده درخواست كنند، و آن عذابى است كه در مثل آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). و آيه ( قل هو نبا عظيم - تا اينكه مى فرمايد - ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ). از آن خبر مى دهد و چون ديدن ملائكه مستلزم اين است كه غيب (عالم فرشتگان ) مبدل به شهود (عالم ماده ) شود و اگر به فرض محال چنين چيزى صورت گيرد و باز هم ايمان نياورند راه اميد ديگرى برايشان باقى نمى ماند لذا دنبال پيشنهاد مزبور فرمود: اگر ايمان نياورند (و البته نخواهند آورد به خاطر آن استكبارى كه در دلهايشان ريشه دوانيده ) در اين صورت خداوند ديگر به فضل خود رفتار ننموده بلكه به عدل خود حكم مى كند، و آن حكم ناچار هلاكت ايشان است، همچنانكه فرموده :( و لو انزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون ).

علاوه بر اينكه نفوس مردمى كه فرو رفته در عالم ماده، و دل بسته به دام طبيعتند، طاقت مشاهده ملائكه را ندارند، اگر بر آنها فرود مى آمدند، زيرا عالم اينان با عالم فرشتگان دو تا است، و قرار گرفتنشان در عالم فرشتگان جز به اين ممكن نيست كه از حضيض ماده به اوج ماوراى ماده منتقل شوند و اين انتقال همان مرگ است، همچنانكه فرموده :( و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا، يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا) و مراد از (يوم ) در اين آيه همان روز مرگ و بعد از مرگ است، به دليل اينكه بعد از اين آيه مى فرمايد:

(اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا) و بعد از آن مى فرمايد: (و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائكة تنزيلا، الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا) و ظاهر سياق آن اين است كه مراد از (يوم ) روز ديگرى است (روز قيامت )، غير آن روزى كه در آيه قبلى بود (روز مرگ ) و بعيد نيست كه در آيه (او تاتى بالله و الملائكة قبيلا) مقصودشان نيز همين پيشنهادى باشد كه در آيه مورد بحث كرده اند.

و كوتاه سخن، اينكه خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اى نازل كنيم هلاكت شما حتمى است، جوابى است از در خواست نزول ملائكه و آوردن عذاب.

و بنابراين براى تمام شدن معنى آيه جا دارد آيات ديگرى كه مشتمل بر وعده خدا است به اينكه : عذاب از اين امت به تاخير مى افتد، ضميمه بر اين آيه شود، نظير آيات سوره يونس كه مى فرمايد:

(و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون، و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين، قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لكل امة اجل ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و يستنبئونك ا حق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين ).

و در اين معنا آيات بسيار ديگرى است كه به زودى در سوره اسراء بحث مستوفا و جامعى در پيرامون آن خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى - و نيز از جمله آياتى كه متضمن وعده به تاخير عذاب در اين امت است، آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى باشد، پس چيزى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه كفار درخواست نزول فرشته كردند، و ما اجابتشان نمى كنيم زيرا اگر اجابت مى كرديم، و ملائكه را بر آنان نازل مى نموديم ناچار ميبايد هلاكشان مى كرديم و ديگر مهلتشان نمى داديم، و حال آنكه مى خواستيم تا مدتى بمانند، و هر چه مى خواهند در آيات ما جدل و لجاج كنند، تا آنكه روز موعود خود را ديدار نمايند و به زودى آنچه را كه آرزو مى كردند خواهند ديد، و خداوند بين آنان حكم خواهد نمود.

اين بود خلاصه معنائى كه با در نظر گرفتن بيان ما، از آيه استفاده مى شود. و نيز ممكن هست آنرا بطور ديگرى معنا كنيم، و آن اين است كه بگوييم منظور كفار از نزول ملائكه تنها ديدن معجزه اى بوده، نه نزول عذاب، و مراد از جواب هم اين است كه اگر ملائكه بر آنان نازل شوند و ايشان اين معجزه را ببينند باز هم به خاطر عناد و استكبارى كه دارند ايمان نمى آورند، آنوقت خداوند با آنان به عدل خود رفتار مى كند و ديگر مهلت داده نمى شوند.

دوم اينكه : غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و يا لا اقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد. مؤ يد اين وجه اين است كه خود قرآن همين پيشنهاد را از كفار حكايت كرده، مى فرمايد:( و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) همانطور كه ملاحظه مى كنيد مضمون اين آيه همان چيزى است كه ما در آيه مورد بحث احتمال آنرا مى دهىم، زيرا زبان حال كفار در اين آيه اين است كه مناسب شان يك نفر رسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عاديشان از قبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شان چنين كسى اقتضا مى كند كه زندگيش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده، در امرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست، نشود و يا لا اقل اگر اين بار به دوش ‍ بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او به كار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند، اگر مقصود كفار از پيشنهاد مزبور همين وجه دوم باشد جوابش آيه بعدى است كه :

و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون

( لبس ) - بفتح لام - پوشاندن چيزى است كه ستر آن واجب است، يا براى اينكه كشف آن قبيح است و يا براى اينكه به ستر احتياج دارد، و اما لبس - بضم لام - به معناى پوشاندن حق است، و اين معنا گويا استعاره از معناى اول باشد و ريشه هر دو يكى است.

راغب مى گويد: (لبس الثوب )، يعنى با لباس، خود را پوشانيد و (البسه ) يعنى ديگرى را پوشانيد - تا آنجا كه مى گويد - اصل (لبس ) - بضم لام - هم همان پوشاندن است، الا اينكه تنها در امور معنوى استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (لبست عليه امره - امر را بر او مشتبه كردم.) خداى تعالى هم فرموده :( للبسنا عليهم ما يلبسون - هر آينه مشتبه مى كنيم بر آنان چيزهائى را كه آنان بر مردم مشتبه مى كردند)، و نيز فرموده : (و لا تلبسوا الحق بالباطل ) و در جاى ديگر فرموده :( لم تلبسون الحق بالباطل ) و نيز فرموده :( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ) و گفته مى شود:( فى الا مر لبسة - در اين امر اشتباه و غلط اندازى است ).

و بايد دانست كه در آيه مورد بحث، معمول (يلبسون ) حذف شده و چه بسا از همين حذف معمول، استفاده عموم شود يعنى تقدير آن چنين بوده :( و للبسنا عليهم ما يلبس الكفار على انفسهم - و هر آينه مشتبه مى كرديم بر كفار آن چيزى را كه خودشان مشتبه مى كردند ) (خودشان بر خودشان مشتبه كرده باشند يا بعضيشان بر بعض ديگر).

چگونه انسان در عين علم به چيزى در آن چيز گمراه مى شود؟

مشتبه كردن بر ديگرى نظير تبليغات سوئى است كه علماى سوء كرده و مى كنند، از جهل مريدها سوء استفاده نموده، حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند، و نيز نظير تبليغاتى است كه گردنكشان عالم نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند، مانند حرفى كه فرعون - بنا به حكايت قرآن كريم - زد و گفت :( يا قوم ا ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين، فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين، فاستخف قومه فاطاعوه ) و آن سخن ديگرش كه گفت : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).

و مشتبه كردن بر خودشان به اين است كه : خود را به اين خيال بياندازند كه حق باطل است و باطل حق، آنگاه همين خيال را در دل خود جاى دهند و بدنبال باطل به راه بيفتند. زيرا گر چه انسان به فطرت خداداديش حق را از باطل تشخيص مى دهد و هر نفسى به تقوا و فجور خود ملهم است، ولى تقويت جانب هوا و تاييد شهوت و غضب هم باعث پديد آمدن ملكه استكبار و حقكشى مى شود، وقتى چنين مله اى در نفس پيدا شد قهرا آدمى مجذوب گشته و به عمل باطل خود مغرور مى شود، ديگر اين ملكه نمى گذارد توجه و التفاتى به حق نموده دعوتش را بپذيرد. در چنين حالتى است كه عمل آدمى در نظرش جلوه نموده و دانسته حق و باطل در نظرش ‍ مشتبه مى شود، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ا فرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و نيز مى فرمايد: قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا).

اين است مصحح تصوير اينكه چطور انسان در عين علم به چيزى، در آن چيز گمراه مى شود.

پس اشكال نشود كه مشتبه كردن انسان حق و باطل را بر خود، اقدام به ضرر قطعى است و اين غير معقول است. علاوه بر اين، اگر در احوال خود كمى تعمق كرده و انصاف را هم كنار نگذاريم، يقينا به عادات زشتى در خود برخورد خواهيم كرد كه در عين اعتراف به زشتى آن، دست از آن بر نميداريم، چرا؟ براى اينكه عادت مزبور در ما رسوخ كرده است، و اين همان گمراهى در عين علم و مشتبه كردن حق و باطل بر خود، و سرگرم شدن به لذات موهوم و بازماندن از پايدارى بر حق و عمل به آن است. خداوند ما را در انجام كارهائى كه مرضى او است مدد فرمايد.

چون در دنيا دار اختيار است و دعوت الهى متوجه انسان مختار استرسول بايد يكى از خود مردم باشد نه از ملائكه

به هر صورت، اينكه فرمود: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا…) جوابى است از درخواست نزول ملائكه، و انجام يافتن انذار به دست آنان و ايمان آوردن مردم از ديدن ايشان.

و خلاصه جواب اين است كه دنيا، دار اختيار است، و در اين دنيا سعادت حقيقى آدمى جز از راه اختيار بدست نمى آيد، خود انسان بايد موجبات سعادت و يا زيان خود را فراهم آورد، و هر يك از اين دو راه را كه اختيار كند خدا هم همان را امضا مى كند. چنانكه فرمود: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).

زيرا هدايتى كه در اين آيه هست بمعناى نشان دادن راه است، تا هر كسى به اختيار خود مسير خود، - راه و يا بيراهه - را اختيار كند، بدون اينكه اضطرار و اجبارى در پيمودن يكى از آن دو داشته باشد، خودش بكارد و خود كشت خويش را درو كند، و همچنانكه خداوند فرموده :

(و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى)

پس آدمى را حاصلى جز نتيجه تلاش و عملش نيست، اگر عمل خير باشد، خداوند همان را به او نشان خواهد داد و اگر شر باشد همان را در حقش ميگذراند، و نيز فرموده :

(من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ما له فى الاخرة من نصيب)

كوتاه سخن آنكه امر دعوت الهى جز به اين صورت نمى گيرد كه با اختيار بندگان و بدون اجبار آنان انجام پذيرد.

بنابراين، چاره اى جز اين نيست كه رسول و حامل رسالت پروردگار يكى از همين مردم باشد تا با آنان به زبان خودشان حرف بزند تا سعادت را با اطاعت و يا شقاوت را با مخالفت اختيار نمايند، نه اينكه با فرستادن آيتى آسمانى آنان را وادار و مجبور به قبول دعوت خود نمايد اگر چه خداوند قادر به انزال چنين آيتى هم هست، براى اينكه غرض از رسالت جز به آنچه گفتيم حاصل نمى شود، همچنانكه فرمود: (لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين، ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) بنابر اين اگر خداى تعالى تقاضاى كفار را ميپذيرفت و فرشته اى به عنوان رسالت بر آنان نازل مى فرمود باز هم حكمت اقتضا مى كرد كه همان فرشته را هم به صورت بشرى مثل خودشان نازل فرمايد، تا كسانى از اين معامله سود برده و زيانكارانى خاسر شوند، و حق و باطل را بر خود و اتباع خود مشتبه كنند، همچنانكه با رسول همجنس و همنوع خود مى كردند، و خدا هم اين اختيارشان را امضا مى كرد و كار را بر آنان مشتبه مى نمود، همانطورى كه خود مى كردند. همچنانكه فرموده :( فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ).

پس، فرستادن ملائكه به عنوان رسالت، اثر بيشترى از فرستادن رسول بشرى ندارد بنابراين، پيشنهاد و درخواست مزبور كه گفتند: (لو لا انزل عليه ملك ) بيش از درخواست امر لغوى نيست، و آن نتايجى كه آنان در نظر داشتند بر آن مترتب نمى شود، اين بود معناى جمله (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ).

از اين توجيه روشن شد كه اولا: اينكه گفتيم، فرشته هم اگر نازل شود ناچار بايد به صورت بشر درآيد، از اين جهت بود كه در دعوت دينى، الهى، حكمت اقتضا مى كند كه اختيار انسان در فعل و ترك محفوظ باشد، و اگر فرشته به همان صورت ملكوتى و آسمانى خود نازل شود و در نتيجه عالم غيب مبدل به عالم شهود گردد، پاى اجبار و الجاء در كار آمده و دعوت اختيارى از بين مى رود.

ثانيا: تنها چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين معنا است كه اگر فرشته اى هم نازل شود ناچار به صورت مردى درخواهد آمد، و اما اينكه اين تغيير شكل به طور قلب ماهيت ملكوتى به ماهيت ملكى است (چنانكه بعضى آنرا محال مى دانند) يا به تمثل به مثال انسانى است، مثل تمثل روح الا مين براى مريم به صورت بشر، و تمثل ملائكه كرام براى ابراهيم و لوط به صورت مهمانانى از جنس بشر. آيه شريفه از اين جهت ساكت است، اگر چه ساير آيات راجع به ملائكه بيشترشان وجه دوم را تاييد مى كند الا اينكه بايد گفت آيه و (لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ) (به احتمال اينكه (منكم ) متعلق به (جعلناكم ) باشد) هم خالى از دلالت بر وجه اول نيست. از آنجائى كه اين رشته سر دراز و دامنه وسيعى دارد از آن صرف نظر كرده و خواننده را به جاى ديگر حواله مى دهىم.

و ثالثا: اينكه فرمود:( و للبسنا عليهم ما يلبسون از قبيل آيه فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) مى باشد. و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد بعد از آن بود كه خودشان گمراهى را براى خود اختيار كردند، نه اينكه خداوند ابتداء گمراهشان كرده باشد، زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست.

و رابعا: كلمه (يلبسون ) چون متعلقش حذف شده، هم شامل التباس بر خودشان مى شود و هم شامل التباس بر يكديگر.

و خامسا: اينكه محصل اين آيه، بنابر اين توجيه، احتجاج خداى تعالى است عليه كفار. به اين بيان كه اگر ملكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند، براى اينكه در چنين فرضى ناچار آن ملك به صورت مردى از بشر درخواهد آمد و آش همان آش و كاسه همان كاسه خواهد بود، چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس ‍ خود خلاص شوند، و علاوه با اين پيشنهاد، شك و ترديد خود را مبدل به يقين كنند، و اين پيشنهاد غرض آنان را تامين نمى كند.

و سادسا: اينكه فرمود: (لجعلناه رجلا) و نفرمود: (لجعلناه بشرا) براى اين بود كه بشر شامل مرد و زن هر دو مى شود. (رجل ) گفت تا - به طورى كه بعضى ها گفته اند - اشاره كند پيغمبر نمى شود، همچنانكه خالى از اشعار به*** اين معنى هم نيست كه اين تغيير شكل به طور انقلاب ماهيت ملكى به ماهيت بشرى نيست، بلكه به طور تمثل بصورت انسانى است. اين بود خلاصه كلام ما در اين آيه.

توجيه اغلب مفسرين در خصوص اين آيه و نقد توجيه آن

غالب مفسرين آن را چنين توجيه كرده اند كه چون پيشنهاد كنندگان مردمانى فرو رفته در ماديات بودند و ممكن نبود بتوانند فرشته را به صورت اصلى خود ببينند، از اين رو اگر خدا مى خواست درخواستشان را قبول كند، ناگزير او را به صورت بشرى تمام عيار درمى آورد، و باز همان شبههاى كه در امر رسول بشرى داشتند در بين مى آمد، و از اين پيشنهاد چيزى عايدشان نمى شد.

ليكن اين توجيه صحيح نيست زيرا بفرضى هم كه قبول كنيم كه انسان عادى توانائى ديدن فرشتگان را در صورت اصليشان ندارد و استناد كنيم به امثال آيه ( يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) الا اينكه بنابراين توجيه، جواب، جواب صحيحى نخواهد بود، زيرا همانطورى كه خداوند مى تواند به انبياى خود قدرت ديدار جبرئيل را در صورت اصليش عنايت كند، - همانطور كه در روايات فريقين (شيعه و سنى ) وارد است كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) جبرئيل را دو بار در صورت اصليش ديد - مى تواند ساير مردم را هم چنين قدرتى بدهد، تا آنان هم ملائكه را ببينند، و به آنان ايمان بياورند، محذور خلاف حكمت هم لازم نمى آيد، مگر همان مساله الجاء و سلب اختيارى كه گفتيم آيه دلالت بر رفع آن دارد، و گرنه ديدن ملائكه محال نيست، چنانكه بقاى شبهه را هم نبايد محذور دانست، زيرا براى خدا مقدور هست كه ملائكهاى را كه به صورت بشر نازل كرده معرفى كند، و مردم به فرشته بودن آنان اطمينان و يقين پيدا كرده و ايمان بياورند، همچنانكه خود پروردگار در داستان ابراهيم و لوط (عليهماالسلام ) خبر داده كه اندكى پس از ديدن ملائكه، ايشان را شناختند و در امر آنان ترديد نكردند.

و نيز در داستان مريم خبر داده كه وى روح القدس را ديد و شناخت و در او ترديد نكرد، بنابر اين چرا جايز نباشد كه ساير مردم هم مثل انبياء، ملائكه را در قالب بشر ببينند و يقين هم بكنند؟ آيا جز محذورى كه ما گفتيم كه لازمه ديدن ملائكه، ابراهيم شدن همه مردم و محو غرائز و فطريات آنان و تبديل نفوس بشر به نفوس طاهره قادسه است محذور ديگرى در كار است ؟ نه. تنها همين محذور الجاء است كه باعث از بين رفتن موضوع امتحان مى شود و اين دو آيه آنرا دفع مى نمايد.

و لقد استهزى ء برسل من قبلك…

(حيق ) به معناى حلول و رسيدن است، در مفردات راغب است كه بعضى ها گفته اند: اصل (حيق )، (حق ) بوده، و با قلب (قاف ) به (ياء) بدين صورت درآمده است، مانند كلمه (زال ) كه اصلش (زل ) بوده است، و لذا در آيه (فازلهما الشيطان ) بعضى ها قرائت كرده اند:( فازالهما الشيطان ) و به همين منوال است (ذمه ) و (ذامه ).

و اما (استهزاء) كفار به پيغمبران عبارت بوده از اينكه عذابى را كه آن حضرات مردم را از آن بيم ميداده اند و به نزول آن تهديد مى كرده اند مسخره مى نمودند، و در نتيجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد، در آيه اول خداوند هم رسول گرامى خود را دلخوش ‍ كرده و هم مشركين را انذار نموده، و در آيه دوم مردم را به اينكه از شنيدن موعظه پند گيرند امر فرموده است.

آيات 12 تا 18 سوره انعام

12- قل لمن ما فى السماوات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم إلى يوم القيامة لا ريب فيه الذين خسروا أنفسهم فهم لا يؤمنون

13- و له ما سكن فى اليل و النهار و هو السميع العليم

14- قل أغير الله أتخذ وليا فاطر السماوات و الارض و هو يطعم و لا يطعم قل إنى أمرت أن أكون أول من أسلم و لا تكونن من المشركين

15- قل إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم

16- من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين

17- و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إلا هو و إن يمسسك بخير فهو على كل شىء قدير

18- و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير

ترجمه آيات

بگو آنچه كه در زمين و آسمانها است از كيست ؟ (آنگاه خودت از طرف آنان ) بگو از آن خدا است، خداوند، رحمت بر بندگان را بر خود واجب شمرده، و بدون شك همه شما را در روز قيامت يعنى روزى كه در قيام آن شكى نيست جمع آورى خواهد كرد، ولى كسانى كه خود را (به فريب دنيا) در زيان افكندند ايمان (به آن روز) نمى آورند (12)

آرى، جميع موجوداتى كه در ظرف زمان جاى دارند همه ملك خدايند، و او شنوا و دانا است (13)

بگو آيا من هم مثل شما غير از آفريدگار آسمانها و زمين و آنكسى كه همه را روزى مى دهد و كسى به او روزى نمى دهد، ولى و معبود ديگرى بگيرم ؟

بگو من مامور شده ام كه اولين كسى باشم كه اسلام را پذيرفته و تسليم او شده است، آرى به من سفارش شده كه مبادا از مشركين باشى (14)

بگو من از اين مى ترسم كه اگر در اين ماموريت عصيان بورزم به عذاب روزى بزرگ مبتلا شوم (15)

كسى كه عذاب در آنروز از او گردانده شود خداوند به او رحمت آورده است و اين خود رستگارى آشكارى است (16)

اى محمد ! اگر خداوند تو را به فقر و يا مرض و يا مكروه ديگرى مبتلا كند كسى جز او نيست كه بلا را از تو بگرداند، و اگر خيرى بتو برساند كسى نيست كه از آن جلوگيرى كند، تنها او است كه بر هر چيزى قادر است (17)

و همو است كه مافوق بندگان خود و قاهر بر آنان است، و او است كه با داشتن علم به هر چيز جز به مقتضاى حكمت رفتار نمى كند (18).

بيان آيات

اين آيات از جمله آياتى است كه با مشركين در امر توحيد و معاد احتجاج مى كند، دو آيه اول آن متضمن برهان بر معاد و بقيه كه پنج آيه است به طورى كه خواهيد ديد در باره توحيد به دو نحو اقامه برهان مى نمايد.

اقامه برهان بر معاد با استناد به مالكيت مطلقه خداوند و رحمت او

قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله

با اين سؤال و جواب برهان بر معاد شروع مى شود، و خلاصه آن اين است كه خداى تعالى مالك است همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است، و مى تواند بهر طورى كه بخواهد در آنها تصرف كند، از طرفى هم مى فرمايد: خداى سبحان متصف است به صفت رحمت، كه عبارتست از رفع حوائج محتاجان و رساندن هر چيزى به مستحق آن، و از طرفى ديگر اشاره مى كند به اينكه عده اى از بندگانش (از آن جمله انسان ) صلاحيت زندگى جاودانه و استعداد سعادت در آن زندگى را دارند، پس خداى سبحان به مقتضاى مقدمه اولى، يعنى مالكيتش مى تواند در انسان تصرف نمايد، و چون انسان به مقتضاى مقدمه دومى استحقاق و استعداد زندگى ابدى را دارد، لذا به مقتضاى مقدمه سوم او را به چنين زندگى مبعوث خواهد نمود.

جمله (قل لمن ما فى السموات و الارض…) متضمن يكى از مقدمات حجت است، و جمله (كتب على نفسه الرحمة ) متضمن مقدمه دوم و جمله (و له ما سكن فى الليل و النهار… متضمن مقدمه ديگرى است كه به منزله جزئى است از حجت.

بنابراين، جمله (قل لمن ما فى السموات و الارض…) دستورى است به پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه از مشركين بپرسد چه كسى مالك آسمانها و زمين است ؟

و كيست كه مى تواند در آنها بخواست و اراده خود بدون اينكه چيزى مانعش شود تصرف كند؟ آنگاه خودش از طرف آنان جواب دهد كه آنكس بدون شك خداى سبحان است، براى اينكه غير خدا حتى بتها و اربابى كه براى آنها قائلند مانند ساير مخلوقات خلقتشان از خدا و امرشان بدست اوست، پس او است مالك تمامى آنچه كه در آسمانها و زمين است.

در حقيقت چون مساله مورد سؤ ال، هم در نظر سائل و هم در نظر مسؤ ول عنه امر واضحى بوده، و خود خصم هم به آن اعتراف داشته، از اين جهت احتياجى به اينكه خصم جواب دهد و به زبان اعتراف كند نبوده، و به رسول گراميش (صلى الله عليه وآله و سلم ) دستور داده كه او خودش از طرف آنان جواب دهد و بدون انتظار جواب، حجت را تمام نمايد.

و اين قسم اقامه برهان يعنى سؤ ال از خصم و جواب دادن خود سائل هر دو از سليقههاى بديعى است كه در تنظيم براهين به كار مى رود. مثلا منعم به كسى كه به او انعام و احسان كرده و او در عوض كفران نعمتش نموده مى گويد: چه كسى لباس و آب و نانت داد؟ من بودم كه چنين منتى بر تو نهادم و تو در عوض اينطور كفران كردى.

خلاصه اينكه، اين سؤ ال و جواب برهانى است كه اثبات مى كند كه مالك على الاطلاق عالم خداى سبحان است، بنابراين مى تواند در ملك خود به دلخواه خود تصرف نمايد، زنده كند، بميراند، و بعد از مرگ مبعوث كند، بدون اينكه چيزى از موانع از قبيل دشوارى عمل و دقيق بودن آن و مرگ و غيبت و بهم خوردن برنامه كار و امثال آن او را از اين تصرفات جلوگير شود. و چون با اثبات اين معنا يكى از مقدمات برهان ثابت شد، از اين رو مقدمه ديگر آنرا ملحق نموده، مى فرمايد:

(كتب على نفسه الرحمة )

(كتابت ) به معناى اثبات و حكم حتمى است، و چون رحمت، كه عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد از صفات فعليه خداى تعالى است، از اين جهت صحيح است اين صفت را به كتابت (قضاء حتمى ) خود نسبت دهد، و بفرمايد: خداوند رحمت و افاضه نعمت و عطاء خير بر مستحقين را بر خود واجب كرده است.

همچنانكه در آيه (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) فعل را كه همان غلبه است نسبت به كتابت داده و در آيه ( فو رب السماء و الارض انه لحق ) فعل را نسبت به حق داده و صحيح هم هست، زيرا صفتى را كه مربوط بذات باشد، از قبيل صفت حيات و علم و قدرت صحيح نيست كه به كتابت و امثال آن نسبت داده شوند، و گفته نمى شود: خداوند حيات و علم و قدرت را بر خود واجب كرده. بخلاف صفات فعليه خداوند از قبيل رحمت و امثال آن، كه مى توان آن را به كتابت و قضاى خدا نسبت داد، و معناى آن اين است كه خداوند نعمت را بر بندگان تمام نموده و آنان را در روز قيامت جمع كرده، پاداش اقوال و اعمالشان را مى دهد، تا اشخاص با ايمان رستگار و ديگران زيانكار گردند، چون رحمت اقتضاى چنين تفضلى را دارد از اين جهت بعد از جمله (كتب على نفسه الرحمة ) چنين نتيجه گرفت :

(ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه ) و ترتب اين نتيجه بر آن مقدمات را با رساترين وجه تاكيد فرمود، يعنى هم لام قسم بكار برد، و هم نون تاكيد، و هم در آخر صراحتا فرمود: لا ريب فيه سپس اشاره كرد به اينكه در چنين روزى سود و ربح تنها براى مؤ منين است، و غير مؤ منين را جز خسران عايد نمى شود.

(الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) اين حجتى كه در اين آيه بر معاد اقامه شده، غير آن دو حجتى است كه در آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار) اقامه شده است، زيرا در آيه اول از اين راه اقامه حجت شده است كه فعل خداى متعال باطل نيست، و در آن غايت و حكمتى هست، و در آيه دوم از اين راه اقامه شده كه همسان داشتن كافر و مؤ من و فاجر و ظالم و پرهيزكار و گنهكار لايق ساحت قدس خدا نيست، و چون اين دو طبقه در دنيا امتيازى نداشتند، خداوند نشات ديگرى بر پا مى كند تا اين دو دسته در آن نشات از هم متمايز شوند كه بر يكى سعادت و بر ديگرى شقاوت نصيب شود. بخلاف آيه مورد بحث كه در آن حجت بر معاد از راه رحمت اقامه شده است.

و له ما سكن فى الليل و النهار و هو السميع العليم

( سكون ) در ليل و نهار، به معناى وقوع در ظرف عالم طبيعتى است كه اداره آن بدست ليل و نهار است، چون نظام عالم طبيعت بستگى كامل به وجود نور دارد، اين نور است كه از سرچشمه خورشيد به همه زواياى جهان ما ميتابد، و همه كرات منظومه را زير اشعه خود فرو مى گيرد، اين نور است كه از كمى و زيادى آن و طلوع و غروب و محاذاتش با اجسام عالم و همچنين از دورى و نزديكى اجسام به آن تحولاتى در عالم پديد مى آيد.

پس در حقيقت مى توان گفت شب و روز گهوارهاى است عمومى كه عناصر بسيط عالم و مواليدى كه از تركيب آنها با يكديگر متولد مى شود همه در آن گهواره تربيت مى شوند، و در آن گهواره است كه هر جزئى از اجزاى عالم و هر شخصى از اشخاص آن به سوى غايت خود و هدفى كه برايش مقدر شده و به سوى تكامل روحى و جسمى سوق داده مى شود.

و همانطورى كه محل سكونت - چه شخصى و چه عمومى - دخالت تامى در تكون و وضع زندگى ساكنينش دارد - اگر انسانند در آن سرزمين در طلب زرق تكاپو كرده و از محصولات زراعتى و ميوههاى آن و حيواناتى كه در آن تربيت مى يابند ارتزاق نموده و از آب آنجا مى آشامند، و از هوايش استنشاق مى كنند، و از خود در آن محيط تاثيراتى گذاشته و از محيط تاثراتى برداشت مى كنند و اجزاى بدنشان بر وفق مقتضيات آن محيط رشد و نمو مى كند -، همچنين شب و روز كه به منزله مسكنى است عمومى براى اجزاى عالم، دخالت تامى در تكون عموم موجودات متكونه در آن دارد.

انسان يكى از همين ساكنين در ظرف ليل و نهار است كه به مشيت پروردگار از ائتلاف اجزاى بسيط و مركبى در اين قيافه و شكلى كه مى بينيم تكون يافته است، قيافه و اندامى كه در حدوث و بقايش از ساير موجودات ممتاز است، زيرا داراى حياتى است كه مبنى است بر شعور فكرى، و ارادهاى كه زائيده قواى باطنى و عواطف درونى او است، قوائى كه او را به جلب منافع و دفع مضار واداشته و به ايجاد مجتمع متشكل دعوتش مى كند، لذا مى بينيم هر كجا از اين جنس افرادى يافت شوند آن افراد هر چه هم كم باشند، براى خود مجتمعى تشكيل داده و براى تفاهم با يكديگر زبان مخصوصى براى خود وضع نموده اند، و بر پيروى سنن و قوانين و عادات و رسوم معاشراتى و معاملاتى و بر احترام آراء و عقايد عمومى در باره حسن و قبح، عدالت و ظلم، اطاعت و معصيت، ثواب و عقاب و جزا و عفو با يكديگر بناگذارى دارند.

توضيحى در مورد (سميع ) و (عليم ) بودن خداى سبحان

و چون يگانه آفريدگار شب و روز و ساكنين در آن دو، خداى سبحان است، از اين رو صحيح است گفته شود: (و له ما سكن فى الليل و النهار) چون ملك حقيقى ليل و نهار و سكان در آن دو، و جميع حوادث و افعال و اقوالى كه از آثار وجودى آنان است، از آن خدا است، و همچنين نظامى كه در پهناى شگفتانگيز عالم جارى است به دست او است، پس او شنواى گفتارها و صداها و اشارههاى ما است، و داناى به اعمال و افعال نيك و بد ما و عدل و ظلم ما و احسان و اسائه ما و سعادت و شقاوتهائى است كه نفس ما كسب مى كند، و چگونه دانا به جميع اينها نباشد، و حال آنكه همه ما را او در ملك خود و به اذن خود ايجاد فرموده ؟ و نحوه وجودى اين نوع، يعنى خوب و بد، عدالت و ظلم، اطاعت و معصيت و هر يك از لغاتى كه دلالت بر معانى ذهنى دارند، همه امورى هستند علمى، به اين معنا كه جز در ظرف علم وجود تحقق ندارند، و لذا مى بينيم عملى را كه انسان انجام مى دهد وقتى آنرا خوب و يا بد، معصيت و يا اطاعت مى ناميم كه از روى علم و عمد انجام يافته باشد، و همچنين صوتى كه از تركيب چند حرف از دهان آدمى بيرون مى آيد وقتى كلام خوانده مى شود كه از روى علم صادر شده و گويندهاش معناى آنرا قصد كرده باشد.

با اين حال چگونه ممكن است بشر اين امور علمى را در نفس خود مالك باشد، و به آن همانطور كه هست علم پيدا كند، آنوقت خدائى كه مالك او است از آن امور بى خبر باشد؟ (خوب دقت فرمائيد).

و حال آنكه خداى سبحان كسى است كه اين عالم را با وسعت عجيبى كه در عناصر و بسائط و مركبات آن وجود دارد و ما آدميان جزء بسيار كوچكى از آنيم، ايجاد فرموده و اين كارگاه عظيم را تحت شرايط و نظامى حيرت آور بگردش درآورده است، و در تحت همان نظام نسل آدمى را زياد كرده، و نظام خاصى در بين افراد اين نوع اجراء نموده، آنگاه وى را به وضع لغات و اعتبار سنن و وضع امورى اعتبارى و قراردادى هدايت فرموده، و پيوسته با ما و ساير اسباب قدم به قدم همراهى كرده و ما را لحظه به لحظه به معيت ساير اسباب و آن اسباب را به معيت ما در مسير ليل و نهار براه انداخته، و حوادثى بيرون از شمار يكى پس از ديگرى پديد آورده است.

تا آنجا كه يكى از ما توانسته به كلامى لب بگشايد و همينكه لب به كلامى گشود معنائى را در دلش الهام نموده، و همان لفظ را دوباره در تعريف آن معنا بر زبانش جارى ساخته است، تا كاملا آنرا از بر كرد و براى هميشه فهميد اين لفظ داراى اين معنا است، آنگاه مخاطبش را هم گوشى داد تا بتواند آن صوت را از آن متكلم بشنود، و به محض شنيدن، همان معنا را در دل او هم القاء نموده و به تعليم الهى خود آن معنا را به قوه فكر او خورانيده و فهمانده، سپس مخاطب را با اراده خودش وادار كرد تا او هم لفظ مزبور را فقط در همان معنا بكار ببرد، و به كراهت خودش او را از بكار بردن در معنائى ديگر باز داشته، تا بدين وسيله لغات را در بين بشر وضع نمود، و در همه اين مراحل كه سر انگشتان از شمردن عدد آن عاجز است خودش قائد و آموزگار و راهنما و حافظ و مراقب بشر بود، با اين حال آيا ممكن است كسى اجازه گفتن غير اين سخن را به خود بدهد كه خداى تعالى شنوا و دانا است ؟ يقينا نه. و تعيينا هيچ نجوايى سه نفرى نيست مگر اينكه خداى تعالى چهارمى آنان، و هيچ سرى در بين پنج نفر نيست مگر اينكه او ششمى آنان است، و هيچ عده اى كمتر و يا بيشتر از آن، نجوايى نمى كنند مگر اينكه خدا با ايشان است هر جا كه باشند، آنگاه روز قيامت آنان را به آنچه كه در باره آن نجوا كرده اند خبر مى دهد، و خدا به هر چيزى دانا است.

آرى اين نه تنها اقوال ما و لغات ما است كه خداى تعالى آنرا حرف به حرف بر زبان ما نهاده و به آن آگاهى دارد، بلكه جميع اعمال ما مستند به او است، و به آنها عالم است. زيرا اگر عملى را كه يكى از ما انجام مى دهد در نظر بگيريم مى بينيم اين عمل چه خوب و چه بد فرزندى زائيده شده از پدران (سلسله علل فعاله ) و مادرانى (سلسله علل منفعله ) است كه تحت اراده و اختيار جريان داشته اند و در حقيقت اين عمل راهى بس دراز و زمانى بس طولانى را در انتقال از اصلاب سلسلهاى به ارحام سلسلهاى ديگر كه كسى جز خداى متعال شماره آنرا نمى داند طى كرده، و پيوسته خداوند يعنى همان كسى كه زمين در قبضه قدرت او و آسمانها در دست اويند، آن عمل را به اراده خود از آغوشى به آغوشى ديگر انتقال ميداده، تا آنكه كارش به اين عالم كه عالم اختيار است انجاميده، در اين عالم هم باز از اين منزل به آن منزل انتقال يافته تا روزى كه از يك فردى از بنى نوع ما صادر شده و از افق هستى طلوع كرده و خلاصه جاى خود را در عالم اختيار و مسكن ليل و نهار باز كرده است، و تازه يكى از اسباب و حلقهاى از سلسله علل گشته و بعد از اين هم خدا مى داند تا كى و چه مقدار در اجزاى ديگرى از عالم هستى اثر مى گذارد، در حالى كه خداى سبحان شاهد و ناظر آن و محيط بر آن است.

بنابراين چطور ممكن است خداى سبحان از چنين چيزى غفلت داشته باشد؟ !( الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير).

و از اين بيان به خوبى معلوم مى شود كه جمله (و هو السميع العليم ) در آيه مورد بحث به منزله نتيجه است براى جمله (و له ما سكن فى الليل و النهار).

و شنوائى و دانائى گر چه از صفات ذاتى خداى تعالى و عين ذات مقدس اويند و متفرع بر امر ديگرى غير از ذات نمى شوند و ليكن يك قسم از شنوائى و بينائى و دانائى هست كه از صفات فعل و خارج از ذات هستند، و آن شنوائى و بينائى و دانائى است كه ثبوتش موقوف بر تحقق متعلق است، نه بر ذات مقدسش، نظير (خلق )، (رزق )، (احياء) و (اماته )، كه متوقفند بر وجود (مخلوق )، (مرزوق )، (حى ) و (ميت ).

و چون نفس موجودات و عين آنها مملوك و محاط او است پس بايد گفت : موجودى كه از نوع اصوات است هم سمع خدا و هم مسموع او است، همچنانكه موجودى كه از مقوله نور و رنگ است هم بينائى خدا است و هم مبصر او است، و اين دو مقوله با ساير موجوداتى كه از مقولههاى ديگرى هستند، همه، هم علم خدايند و هم معلوم او.

و اين نوع علم از صفات فعل خدا است كه با تحقق فعل او متحقق مى شود نه قبل از آن، و لازمه اين حرف يعنى تحقق صفتى در خداى تعالى بعد از فعل نه قبل از آن، اين نيست كه در ذات پروردگار منزه از تغير، تغييرى پديد آيد، و در حالى فاقد صفتى و در حال ديگرى واجد آن شود، زيرا گفتيم اينگونه صفات يعنى امثال خلق و رزق و اماته و احياء و علم به مخلوقات، صفات فعلند، و از مقام فعل تجاوز نكرده و ربطى به مقام ذات او ندارند.

پس آيه شريفه در مقام اين است كه با استنتاج علم از ملك، علم فعلى خدا را اثبات كند (دقت فرمائيد).

بنابراين آيه مورد بحث يعنى (و له ما سكن فى الليل و النهار) به منزله مقدمه اى است براى حجتى كه در آيه قبل اقامه شد، زيرا حجت بر معاد گر چه با جملات (قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ) تمام بود. و ليكن از آنجائى كه شنونده با نظر بدوى و ساده به اين معنا منتقل نمى شود كه ملك خداى تعالى نسبت به موجودات مستلزم علم نسبت به آنها است و ملكش نسبت به مسموعات (اصوات و اقوال ) مستلزم شنوايى او نسبت به آنها است، از اين رو مجددا مالكيتش را نسبت به آسمانها و زمين تكرار نموده و خاطر نشان ساخته كه اين مالكيت مستلزم شنوائى و دانائى است. و لذا جمله (وله ما سكن فى الليل و النهار) را كه در حقيقت همان مالكيت آسمانها و زمينى است كه در آيه قبل بود اضافه كرد و روى اين حساب بود كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله مقدمه اى است كه حجت آيه قبلى را توضيح داده و تتميم مى كند.

و اين آيه شريفه - صرف نظر از اينكه ما نتوانستيم حق آنرا ادا كنيم و ادا كردنى هم نيست - از جهت معنا يكى از لطيفترين آيات قرآنى و از جهت اشاره و حجت دقيقترين و از جهت منطق رساترين آنها مى باشد.

قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم

از اينجا شروع مى شود به استدلال بر يگانگى خدا و اينكه شريكى براى او نيست.

عوامل پيدايش مرام بت پرستى

آنچه كه از تاريخ و ثنيت و بتپرستى برمى آيد اين است كه باعث پيدايش اين مرام يعنى خضوع در برابر بت و پرستش آلهه، يكى از دو غريزه زير بوده است :

اول غريزه جلب منفعت : توضيح اينكه، انسانهائى دور از معارف دينى بنظر ساده خود احساس مى كرده اند كه در ادامه زندگى محتاج به اسباب و لوازم زيادى از قبيل طعام، لباس، مسكن، همسر، اولاد، خويشاوند و امثال آن هستند، از اين ميان مهمتر از همه غذا است كه نياز انسان به آن بيش از نياز وى به غير آن است و معتقد شده بودند كه هر صنفى از اين حوائج بستگى به سببى دارد كه آن سبب آن حاجت را براى آنان فراهم مى كند مثلا براى باران سببى است كه آنرا از آسمان فرو فرستاده و چمنزارها را سرسبز و خرم مى سازد و در نتيجه آذوقه آنان و علوفه چهارپايانشان را تامين مى كند، و براى پستيها و بلنديهاى زمين سببى است كه امور آنرا اداره مى كند، و سبب ديگرى هست كه بين دو نفر علاقه و محبت ميافكند، و نيز سببى است كه اداره درياها و كشتيها را عهدهدار است.

و چون مى ديدند كه خودشان به تنهائى نيروى تسلط بر همه اين حوائج و حتى بر حوائج ضرورى را ندارند از اين رو براى دستيابى بهر حاجتى خود را ناچار مى ديدند كه در برابر سبب مربوط به آن حاجت خضوع نموده و او را پرستش كنند.

دوم غريزه دفع ضرر: آنها چون مى ديدند كه از هر سو هدف تير حوادث و ناملايمات و محصور بلاياى عمومى از قبيل سيل، زلزله، طوفان، قحطى، وبا و… و همچنين خطرات شخصى از قبيل امراض، فقر، سقوط، بى اولادى، دشمنى دشمنان، حاسدين و عيبجويان و امثال آنند، لذا پيش خود به اين خيال افتادهاند كه لابد اسباب قاهرهاى در كار است كه اين گرفتاريهاى خرد كننده را براى انسان فراهم مى كند و در نتيجه صفاى زندگى را مبدل به كدورت مى سازد، و لابد اين اسباب موجوداتى هستند آسمانى، نظير ارباب انواع و ارواح كواكب.

از اين جهت از ترس اينكه مبادا دچار خشم آنها شوند سر تسليم در برابرشان فرود آورده و آنها را معبود خود گرفتند، تا شايد بدين وسيله خشنودشان ساخته، از آزارشان ايمن شده، از مكاره و مصائب و شرور و ضررهائى كه از ناحيه آنها نازل مى شود مصون گردند.

اين آن چيزى است كه از تواريخ مربوط به پيدايش مسلك بتپرستى و منطق بتپرستان و ستارهپرستان استفاده مى شود.

احتياج عليه بت پرستان با بهره جستن از منطق خودشان

با در نظر گرفتن اين نكته تاريخى بخوبى معلوم مى شود كه خداى تعالى در آيه مورد بحث و همچنين آيات بعد از آن از اين راه احتجاج مى كند كه برهان خود آنان را بر پرستش اجرام علوى از آنان گرفته و بخودشان برمى گرداند،

به اين معنا كه اصل آن دو حجت را در اينكه حجت صحيح هستند قبول نموده و سپس اضافه مى كند كه لازمه اين حجت يگانهپرستى و نفى هر گونه شريك از خداى سبحان است، نه بتپرستى و شرك، اينكه فرمود: (قل ا غير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم )، اشاره است به حجت اول آنان، كه همان وجوب شكر منعم و پرستش معبود است بخاطر انعام او، و اينكه پرستش او شكر او و سبب مزيد انعام او است.

در اين جمله رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از راه سؤ ال و جواب آنان را به اشتباه و خطايشان واقف ساخته، و بفهماند كه منطق (شكر منعم ) منطق و برهان صحيحى است، ليكن منعم شما اين بتها نيستند، بلكه منعم و ولى نعمتى كه بنى نوع آدم و هر موجود ديگر از خوان نعمتش متنعم است، تنها خداى سبحان است، خدا است آن كسى كه روزى مى دهد و خود احتياجى به روزى ندارد، (يطعم و لا يطعم )، به دليل اينكه او كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده، و آنها را از ظلمت عدم، به نور وجود درآورده، و نعمت هستى و تحققش ارزانى داشته، آنگاه به منظور بقاء وجودش نعمتهاى ديگرى كه بقاى وجود آسمان و زمين بستگى به آن دارد، و عددش را جز خودش كسى نمى داند، و مساله اطعام انسان كه يكى از آنها است بر آن افاضه فرموده، زيرا همه اين نعمتها كه بقاى هستى عالم از انسان و غير انسان موقوف و مشروط به آن است و همچنين جميع وسائلى كه به توسط آن اين نعمتها به موارد استحقاقش مى رسد همه منتهى به خلقت پروردگار است. آرى اشياى عالم و سلسله اسباب و مسببات همه از صنع او است.

پس وقتى مساله رزق كه در نظر انسان اهم مظاهر آن مساله اطعام است بدست او است واجب است او به تنهائى پرستش شود، چون تنها او است كسى كه ما را غذا مى دهد، و ما در اين حاجت خود به غير او نيازمند نيستيم.

از آنچه بيان شد چند نكته بدست آمد:

اول : اينكه تعبير از عبوديت و پرستش به (اتخاذ ولى در جمله اغير الله اتخذ وليا) از اين جهت بود كه برهان از طريق إ نعام خداوند به اطعام و اينكه شكر ولى نعمت واجب است اقامه شده بود.

دوم : اينكه توصيف خداى تعالى به (فاطر السموات و الارض ) براى بيان همان جهتى بوده كه ما در انحصار اطعام به خداى تعالى ذكر كرديم. و چه بسا از تعريضى كه در جمله (و لا يطعم ) هست نيز جهت اين انحصار استفاده شود، چون در اين جمله كنايه و تعريض است به اينكه ساير معبودهائى كه مشركين براى خود اتخاذ كرده اند مانند عيسى و امثال او، خود محتاج به اطعام خدا و ساير نعمتهاى اويند.

و نيز ممكن است از اينكه اين جمله را در بين برهان بكار برده استفاده شود كه غرض از آن اشاره به اين بوده كه برهان بر توحيد، راه ديگرى هم بهتر از آن دو راهى كه در منطق مشركين بود دارد، و خلاصه آن اين است كه ايجاد كننده اين عالم خداى تعالى است، و هر موجودى وجودش به خلقت او منتهى و مستند مى شود، و چون چنين است خضوع در برابرش واجب است.

و وجه اينكه اين راه بهتر از آن دو راه است اين است كه گر چه آن دو راه نيز توحيد معبود را از جهت معبود بودنش اثبات مى كند، و ليكن آنطور هم كه بايد و شايد بى حرف نيست، زيرا يكى وجوب عبادت معبود را از راه طمع در نعمت او نتيجه مى دهد، و ديگرى از راه ترس از نقمت و عذابش، و بنابر اين دو طريق، مطلوب بالذات در حقيقت جلب نعمت و امن از نقمت است، نه خداى تعالى، بخلاف اين مسلك كه نتيجهاش وجوب عبادت خدا است براى خدائيش نه براى اينكه عبادتش نعمت او را جلب و نقمتش را دفع مى نمايد.

سوم : اينكه از بين همه نعمتهاى بى شمار تنها اطعام را اختصاص به ذكر داده، به اين عنايت بوده كه در نظر ساده عوام مساله اطعام روشنترين حاجتى است كه موجودات زنده و از آن جمله انسان، در زندگى خود بدان محتاجند.

بارى، بعد از اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث منطق كفار را گرفته به خود آنان بر مى گرداند، رسول گراميش را از طريق وحى دستور مى دهد كه با ذكر شاهدى برهان خود را برايشان تاييد نمايد، و آن شاهد اين است كه خداى تعالى وى را از طريق وحى دستور داده كه در اتخاذ معبود همان راهى را كه عقل به آن هدايت مى كند يعنى راه توحيد را سلوك كند، و صريحا از اينكه از راه مزبور تخطى نموده و با مشركين دمساز شود نهى نموده، و مى فرمايد: (قل انى امرت ان اكون اول من اسلم ) سپس مى فرمايد: (و لا تكونن من المشركين ).

در اينجا دو نكته ديگر باقى مانده كه بايد آنها را خاطرنشان سازيم :

اول : اينكه اگر مراد از جمله (اول من اسلم، اول من اسلم من بينكم - اولين كسى كه از شما اسلام آورد)، باشد معناى آيه واضح است، زيرا رسول خدا قبل از همه امت، اسلام آورده. و اما اگر مراد از آن (اولين كسى كه اسلام آورده ) باشد همچنانكه ظاهر اطلاق هم همين است آنوقت معناى اوليت بحسب رتبه.

دوم : اينكه چون نتيجه اين برهان وجوب عبوديت است و عبوديت هم نوعى خضوع و تسليم است، از اين رو لفظ اسلام را بكار برد تا اشاره اى بغرض از عبادت يعنى خضوع هم كرده باشد، و اگر بجاى آن لفظ ايمان را به كار مى برد اين معنا استفاده نمى شد.

قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم

اين دومين مسلك از همان دو نحو برهانى است كه گفتيم مشركين در اتخاذ معبود بكار مى بردند، و آن اين بود كه : پرستش خدايان آنان را از شمول سخط و نزول عذابى كه مترتب بر آنست ايمن مى سازد.

و در اين آيه خداى تعالى هم همين برهان را براى اثبات توحيد اقامه نموده، با اين تفاوت كه مخوفترين و تلخترين انواع عذاب را كه بايد بيش از هر عذابى از آن ترسيد در برهان خود اخذ كرده است و آن عذاب قيامت است كه آسمانها و زمين هم از تحملش ‍ عاجزند، همچنانكه در برهان قبلى هم كه برهان از طريق احتياج بود نعمت اطعام را كه بحسب نظر بدوى ضروريترين حوائج انسان است اخذ نمود.

و در اينكه فرمود: (ان عصيت ربى ) و نفرمود: (ان اشركت بربى ) اشاره است به مخالفت نهيى كه در آيه قبل بود، يعنى : (و لا تكونن من المشركين ) و اشاره مزبور، اين نكته را افاده مى كند كه اگر مى بينيد پروردگار من مرا از شرك نهى فرموده از باب تعبد صرف نيست، بلكه عقل نيز بر من واجب مى كند كه تنها خداى را پرستش كنم تا از عذاب روز بزرگى كه از آن بيمناكم ايمن شوم.

با اين بيان مى توان گفت آيه مورد بحث نظير آيه قبلى است، براى اينكه اين آيه نيز نخست اقامه حجت را از راه عقل نموده، آنگاه آنرا با وحى خداى سبحان تاييد مى كند (دقت فرمائيد). و اين خود از لطائف ايجاز قرآن كريم است كه با بكار بردن كلمه : (عصيت ) بجاى (اشركت ) معنائى چنين وسيع را افاده مى نمايد.

من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه…

معناى اين آيه روشن است و در حقيقت همان حجتى را كه در آيه قبلى اقامه شده بود تتميم مى كند، چون از مظاهر آيه قبلى بر حسب نظر ساده و بسيط چنين برمى آيد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) براى اثبات وجوب توحيد پروردگار دليل آورد به اينكه خدا او را از شرك نهى كرده، پس لازم است به يگانگياش اقرار كند، شايد كه از عذاب آخرت ايمن گردد.

و چون ممكن بود اشخاص غافل و بى تدبر ايراد كنند كه اين نهى، مختص به تو است و خداوند به طورى كه خودت ادعا ميكنى تنها تو را از شرك نهى كرده، پس ترس از عذاب و وجوب توحيد هم مختص به خود تو است و اين برهان تو اقتضا نمى كند كه بر غير تو هم توحيد و دورى از شرك واجب باشد،

و در حقيقت اين حجت تنها عليه تو است، نه ديگران، از اين جهت با جمله (من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه ) افاده فرمود كه عذاب پروردگار اختصاص به من ندارد، بلكه عذابش مشرف و محيط بر همه است، و هيچ كس را از آن خلاصى نيست، مگر به وسيله رحمت خود او، پس بر هر انسان است كه از عذاب چنين روزى بترسد، همانطورى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ميترسيد.

و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو…

آن دو برهانى كه در آيات سابق بود، يكى نمونهاى از خيراتى را كه آدمى آرزوى دستيابى به آن را دارد ذكر مى كرد، و ديگرى نمونهاى از شرور را كه همواره خائف و گريزان از آن است خاطرنشان مى ساخت، و متعرض ساير انواع خيرات و شرور نبودند، با اينكه همه آنها از ناحيه خداى سبحان به آدمى مى رسد.

از اين رو در اين آيه صريحا توضيح مى دهد كه خيرات و شرور منحصر به اطعام و عذاب قيامت نيستند، بلكه خيرات و شرور ديگرى نيز هست كه خداوند آدمى را به آن متنعم و به اين معذب مى كند، نه كسى مى تواند جلوى آن را بگيرد و نه اين را دفع كند، آرى، او است كه بر هر چيز قادر است، و همين اميد خير، آدمى را وادار مى كند كه تنها او را معبود و اله خود بگيرد.

و چون اينجا جاى اين توهم بود كه اين برهان بيش از اين اقتضا ندارد كه بايد خداى را پرستيد، و اين را مشركين هم معترف هستند و اما اينكه جز او را نبايد پرستش نمود از كجا؟ خدايانى كه مورد احترام آنان بوده، بزعم آنان اسبابى بودند كه بين خلق و خالق وساطت و شفاعت مى كردند، و در عالم خلقت تاثيرات نيك و بد بسزائى داشتند، روى اين حساب بوده كه بر خود لازم مى دانستند، آن اسباب را به اميد خيرشان و از ترس شرشان پرستش نمايند.

از اين رو خداى تعالى در مقام دفع اين توهم فرمود: (و هو القاهر…) تنها خداى سبحان است كه قاهر و غالب بر بندگان است، كسى از مخلوقات مانند پروردگار فائق بر بندگان نيست، مخلوقات چه خودشان و چه كارهايشان و چه آثار و خواصى كه دارند همه در تحت قهر و قدرت اويند،

هيچ عملى از نيك و بد آنها نيست مگر اينكه به اذن و مشيت پروردگار است، در هيچ چيزى مستقل نبوده و براى خود مالك هيچ نفع و ضرر و هيچ چيز ديگرى نيستند، پس هر خير و شرى كه از افق ذات آنها سرزند، منتهى و مستند به امر و مشيت و اذن او است، استنادى كه لايق به ساحت قدس و عزت او باشد.

پس مجموع اين دو آيه معناى واحدى را تكميل مى كند، و آن اين است كه : آنچه از خير و شر به انسان مى رسد، همه مستند به خدا است، و اين استناد هم طورى است كه لايق ساحت او است، در نتيجه خداى سبحان تنها معبودى است كه در الوهيت متوحد و در معبوديت متفرد است، الهى و معبودى جز او نيست.

و اما اينكه چرا از اصابت خير و شر به (مس ) كه دلالت بر حقارت دارد تعبير كرده و در باره اصابت شر فرمود: (ان يمسسك ) و راجع به اصابت خير فرمود: و (ان يمسسك )؟ براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه اين خيرات و شرور در مقابل قدرت بى نهايت پروردگار - كه هيچ چيز در قبال آن ايستادگى نمى كند و هيچ مخلوقى طاقت تحمل آن را ندارد - بسيار اندك و ناچيز است.

و چنين بنظر مى رسد كه جمله (فهو على كل شى ء قدير) كه تنها در طرف اصابت خير (و ان يمسسك بخير) ذكر شده در حقيقت بجاى (فلا مانع يمنعه ) و يا نظير آن بكار رفته باشد، و بنابراين، دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى همانطورى كه قادر است بر رساندن هر ضرر مفروضى، همچنين قادر است بر رسانيدن هر خيرى كه تصور شود، و از همين جمله علت جمله (فلا كاشف له الا هو) كه دنبال اصابت شر (و ان يمسسك الله بضر) ذكر شده بود نيز كشف مى شود، زيرا همانطورى كه قدرت كسى بر دفع خيرات پروردگار، مستلزم اين است كه به همان اندازه از خداوند سلب قدرت شود، همچنين قدرت بر دفع ضرر او نيز مستلزم چنين محذور و تالى فاسدى هست.

و اينكه اصابت خير و شر را در اين آيه اختصاص به پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) داد، نظير اختصاصى است كه در دو آيه قبل يعنى آيه (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) واقع شده بود، همچنانكه تعميم در آيه بعدى (و هو القاهر فوق عباده نظير) تعميمى است كه از آيه قبل (من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه ) استفاده مى شد.

و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير

(قهر) نوعى از غلبه را گويند، و آن اين است كه چيزى بر چيز ديگرى چنان جلوه و ظهور كند كه آنرا مجبور به قبول اثرى از آثار خود نمايد، اثرى كه يا بالطبع و يا به عنايت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد، مانند ظهور آب بر آتش كه آنرا خاموش مى سازد، و ظهور آتش بر آب كه آنرا تبخير و يا رطوبتش را خشك مى كند،

معناى (قاهر) بودن خداى سبحان و فرق آن با قهر و غلبه موجودات بر يكديگر

و از آنجائى كه تمامى اسباب عالم كون را، خداى تعالى ايجاد (اظهار) كرده تا وسائطى باشند براى حدوث حوادثى، و او است كه مسببات را از آثار اسباب، متاثر مى سازد و اين اسباب و مسببات هر چه باشند، مجبور به قبول آثارى هستند كه خداوند فعل آن را از يكى، و انفعال از آنرا از ديگرى خواسته است، از اينجهت مى توان گفت : تمامى آنها مقهور خداى سبحانند و خداى سبحان قاهر بر همه آنها است.

پس لفظ (قاهر) از اسمائى است كه هم بر خداى متعال اطلاق مى شود، و هم بر سلسله اسباب، صادق است، الا اينكه بين قهر او و قهر اسباب فرق است، زيرا اگر غير او بعضى بر بعضى ديگر قهر و غلبه دارند در عين حال قاهر و مقهور از جهت مرتبه وجودى، و درجه هستى، با هم برابرند، باين معنا كه اگر آتش مثلا بر هيزم قهر مى كند و آنرا مشتعل مى سازد خودش با آن هيزم، هر دو موجودى هستند طبيعى. چيزى كه هست، اقتضاى طبع يكى، مخالف اقتضاى طبع ديگرى است، و اقتضاى طبع آتش در تحميل اثر خود بر هيزم، قويتر است از اقتضاى هيزم در تحميل اثر خود بر آتش، و از اين جهت است كه آتش بر هيزم غلبه و ظهور كرده و آنرا از تاثير خود متاثر مى سازد.

و ليكن خداى سبحان، قهرش مانند قهر آتش بر هيزم نيست، بلكه او قاهر است به تفوق و احاطه مطلق، نه به قويتر بودن در اقتضاى طبيعى به اين معنا كه اگر ما آتش زدن و شعلهور ساختن چيزى از قبيل هيزم و امثال آن را به خداى سبحان نسبت دهيم معناى اين نسبت ما اين است كه خداى سبحان هم به وجود مخصوص و محدودى كه با آن وجود هيزم را ايجاد كرده و هم به خواص و كيفياتى كه به آن داده و آنرا با دست قدرت خود مجهز به آن خواص نموده و هم به ايجاد آتشى كه آنرا طعمه خود سازد و آن آتش نيز ذات و آثارش ملك او است، و هم به اينكه نيروى مقاومت در برابر آتش را از آن سلب نموده بر آن قاهر است.

آرى، قهر خداى تعالى بر هيزم به اين معنا است، نه به معناى قهر موجودات بر يكديگر. چون او است كه هر چيزى را در جاى خود وضع كرده و از آنجمله احتراق و اشتعال را هم در هيزم قرار داده، به طورى كه در برابر اراده و مشيت او قدرت سرپيچى از اين امر و از ساير امور و آثارى كه در آن نهاده، ندارد. براى اراده و مشيت او افقى است مافوق هستى هيزم.

پس اگر مى گوييم خداوند بر بندگان قاهر است قهر او نظير قهر بعضى از بندگان بر بعضى ديگر (كه همه در عرض هم هستند) نيست، قرآن كريم اين بحث ما را و هم چنين

نتيجهاى را كه از آن گرفتيم تصديق دارد، براى اينكه در دو جاى اين سوره يعنى در اين آيه و در آيه 61 قهر را به عنوان اسمى از اسماى خدا ذكر كرده، در حالى كه اگر قهر او مانند قهر بندگان بود بايد به عنوان وصف ذكر مى فرمود.

گر چه در هر دو موضع آنرا مقيد به (فوق عباده ) كرده و اتفاقا تا آنجا هم كه ما ياد داريم اين كلمه در جائى استعمال مى شود كه مقهور از صاحبان عقل (انس و جن و ملك ) باشد، بخلاف لفظ غلبه كه هم در آنان استعمال مى شود و هم در غير آنان مانند جمادات و مايعات و امثال آن، و لذا راغب هم لفظ قهر را به ذليل ساختن كه ظهورش در صاحبان عقل بيشتر است تفسير نموده و ليكن صرف (غلبه ) استعمال باعث نمى شود كه اين كلمه در غير مورد صاحبان عقل به هيچ عنايتى صادق نيايد.

خداى سبحان در اين دو آيه، مساله رساندن خير و شر را به خود نسبت داده و فرموده است : او است كه به رسانيدن خير و شر به بندگان و به اجبار و ذليل ساختن آنان به قبول خير و شر خود و همچنين به آنچه مى كنند و به آثارى كه دارند بر آنان قاهر است، و ما يملك آنان را، مالك و بر مقدورات آنان قادر است. و چون رساندن خير و شر به ديگران هم نسبت داده مى شود لذا با گفتن و (هو الحكيم الخبير) قهر خود را از قهر ديگران جدا و متميز ساخته و معلوم كرد كه قهر او مانند قهر ديگران از روى جهل و گزاف نيست، و مثل ديگران در قهرش و در هيچ كار ديگرش دچار خبط و غلط نمى شود.

آيات 19 و 20 سوره انعام

19- قل اى شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ائنكم لتشهدون انّ مع الله آلهة اخرى قل لا اشهد قل انما هو اله واحد و اننى برى مما تشركون

20- الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون

ترجمه آيات

(به اين كفار) بگو: چه چيزى در شهادت بزرگتر است (تا من او را براى شما گواه بر رسالت خود بياورم ؟) بگو خداى تعالى گواه بين من و شما است، و اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش بخورد انذار كرده، هشدار دهم آيا (با چنين گواهى بزرگ ) باز هم شما شهادت مى دهيد كه با خداى تعالى خدايان ديگرى هست ؟ بگو من كه چنين شهادتى نمى دهم، بگو حق مطلب همين است كه او معبودى است يگانه و به درستى كه من از هر چه كه شما شريك خدايش پنداشته ايد بيزارم (19) آنانكه ما كتابشان داديم رسول الله را مى شناسند همانطورى كه فرزندان خود را مى شناسند، و كسانى كه به نفس خود زيان كرده اند ايمان نمى آورند(20).

بيان آيات

اين آيات احتجاج مى كند بر مساله وحدانيت خداى تعالى از راه وحى. و حال آنكه اين مساله عقلى و از مسائلى است كه عقل از طرق مختلفى به آن راه دارد و ليكن صرف اين جهت باعث نمى شود كه نتوان آنرا از طريق وحى صريح قطعى هم اثبات نمود، مگر غرض از برهان عقلى، جز تحصيل يقين چيز ديگرى است ؟ وقتى غرض از آن تحصيل يقين به وحدانيت خدا باشد و بر حسب فرض، وحى الهى هم قطعى و غير قابل ترديد باشد چه مانعى دارد كه همان وحى برهان بر وحدانيت خدا قرار گيرد آنهم وحيى چون قرآن كه اساسش متكى بر تحدى است.

قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم

رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از مشركين بپرسد چه چيزى از هر چيز در مساله شهادت بزرگتر است ؟ البته بايد دانست كه مراد از اين (شهادت ) اعم از تحمل آن از راه حس و مشاهده و از اداى آن است، و چون تحمل و اداى شهادت مخصوصا تحمل آن، از چيزهائى است كه بر حسب اختلاف درجه فهم متحملين و وضوح و پيچيدگى وقايع و قوت و ضعف بيان بيان كننده آن، مختلف مى شود، و مسلما متحملى كه سهو و نسيان و غفلت بر مزاجش غلبه دارد، مانند متحملى كه هر چه بشنود و ببيند حفظ مى كند، نيست، و مست همانند هوشيار و بيگانه به مثل آشناى به جزئيات واقعه نيست، از اين رو بايد بدون ترديد گفت : خداى تعالى در تحمل شهادت و خبر يافتن از وقايع جهان و افعال بندگان از هر خبردارى خبردارتر است، چون او است كه بزرگ و كوچك اشياء را آفريده، و اختراع و ايجاد هر چيز منتهى به او مى باشد با هر چيز، و محيط بر هر چيز است، حتى به سنگينى ذره اى كه در آسمانها و زمين است، و كوچكتر از ذره و بزرگتر از آن علم او مخفى نبوده و او فراموش و گمش نمى كند. و از آنجائى كه پاسخ اين سؤ ال خيلى روشن بود لذا در آيه متعرض آن نشد و نيازى نديد به اينكه در جواب گفته شود: (قل الله اكبر شهادة ) همانطورى كه در آيه (قل لمن ما فى السموات و الارض ) از قول مخاطبين فرمود: (قل الله ) و يا گفته شود (سيقولون الله خواهند گفت خدا) همانطورى كه در آيه (قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ) فرمود: (سيقولون لله اعتراف خواهند كرد به اينكه زمين و هر كس كه در او است از آن خدا است ).

علاوه بر اينكه جمله (قل الله شهيد بينى و بينكم ) خود دلالت بر جواب هم دارد و در حقيقت قائم مقام همان جواب است.

بعيد هم نيست كه كلمه (شهيد) خبر باشد از مبتداى محذوف، و آن مبتدا ضميرى باشد كه به كلمه (الله ) برگشته و تقديرش ‍ چنين باشد: (قل الله هو شهيد بينى و بينكم ) كه در اين صورت جمله مذكور هم جواب از آن سؤ ال خواهد بود، و هم شروع در مطلبى ديگر.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جمله (قل الله شهيد بينى و بينكم ) علاوه بر اينكه مشتمل است بر اخبار رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از اينكه خداوند شهيد است، خود شهادت جداگانه اى هم هست، براى اينكه كلمه (قل ) مى رساند كه خدا به او فرموده كه مشركين را به شهادتش خبر دهد، و اين معنا بدون شهادت خدا بر نبوت او صحيح نيست، بنابراين جمله مذكور هم دلالت دارد بر شهادت خدا نسبت به هر چيز و هم بر شهادتش نسبت به نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و با اين حال ديگر حاجتى نيست به اينكه در اينجا به منظور شهادت به نبوت آنجناب كلام جداگانه اى تصريحا، نظير: (و الله يعلم انك لرسوله ) و يا تلويحا، نظير: (لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه ) ايراد بفرمايد.

و اينكه شهادت را مقيد كرد به (بينى و بينكم ) دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى بين پيغمبر اكرم و قومش كه دو طرف خصومتند واسطه است، و چون مى دانيم كه خصومت و طرفيت آنجناب با قومش تنها بر سر مساله نبوت و رسالت و ادعاى نزول قرآن است كه بعدا با جمله (و اوحى الى هذا القرآن ) طرح مى شود، از اين جهت مى فهميم كه مراد از شهادت خدا بين او و قومش همان گواهى بر نبوت اوست، چنانكه جمله (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم ) هم به طورى كه بعدا خواهيم گفت اين دلالت را تاييد مى نمايد.

انذار و تخويف، در دعوت نبوت مؤثرتر از تبشير و تطميع بوده است

و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ

حكايت قسمتى از بياناتى است كه رسول خدا بايد آنرا براى مشركين ايراد فرمايد و اين جمله عطف به (الله شهيد…) است در اين آيه مساله انذار و هشدار غايت و نتيجه نزول قرآن كريم قرار گرفته، دعوت نبوت از طريق تخويف آغاز گشته، و اين خود در فهم عامه مردم مؤ ثرتر از تطميع است.

براى اينكه گر چه تطميع و اميدوار ساختن مردم نيز راهى است براى دعوت انبيا و قرآن عزيز هم تا اندازهاى اين طريقه را به كار برده، ليكن اصولا اميدوارى آدمى را به طور الزام وادار به طلب نمى كند، و بيش از ايجاد شوق و رغبت در آدمى، اثر ندارد، به خلاف تخويف و تهديد كه به حكم عقلى وجوب دفع ضرر احتمالى، احتراز از آنچه تهديد به آن شده واجب و آدمى به دفع آن ملزم مى شود.

علاوه بر اين، اگر مردم در گمراهى خود هيچ گونه تقصيرى نمى داشتند، مناسب بود كه دعوت الهى از راه تطميع آغاز گردد، ليكن مردم در گمراهى خود مقصر هستند، براى اينكه دعوت اسلام، دعوت به دين فطرت، يعنى به دينى است كه سرچشمه اش در نهاد خود بشر است، و اين خود او است كه با دست خويش و با ارتكاب شرك و گناه، فطرت خود را پشت سر افكنده و شقاوت را بر دل خود چيره نموده و در نتيجه دچار سخط الهى شده است، و چون چنين است حزم و حكمت اقتضا مى كند كه دعوت آنان از راه انذار و هشدار آغاز گردد، و براى همين جهت بوده كه در آيات بسيارى وظيفه آنجناب منحصر در انذار شده است، مانند آيه : (ان انت الا نذير) و آيه : (و انما انا نذير مبين ).

البته اين مطلب، كه گفته شد، در باره مردم عامى است، و اما خواص از مردم، يعنى آنانكه خداى را از روى محبتى كه به او دارند عبادت مى كنند، نه از جهت ترس از آتش و يا طمع در بهشت، البته از خوف و رجا و تهديد و تطميعى كه در دعوت دينى هست چيز ديگرى تلقى مى كنند، وقتى به تهديد از آتش برمى خورند از آن آتش، آتش فراق و دورى از پروردگار و سخط وى را مى فهمند، و همچنين از شنيدن وصف بهشت به نعمت وصل و قرب ساحت او و خشنودى او منتقل شده و مشتاق آن مى گردند.

جمله : (لا نذركم به و من بلغ) شاهد بر ابدى و جهانى بودن رسالت پيامبر اسلام(ص) مى باشد.

از ظاهر (لانذركم به و من بلغ ) گرچه برمى آيد كه خطابش به مشركين مكه و يا عموم قريش و يا جميع عرب است، الا اينكه مقابله بين (كم ) و بين (من بلغ ) البته با حفظ اين جهت كه مراد از (من بلغ ) كسانى باشند كه مطالب را از خود پيغمبر نشنيده اند، چه معاصرين و چه مردمى كه بعد از عصر آنجناب به وجود مى آيند - دلالت دارد بر اينكه مقصود از ضمير خطاب (كم ) در جمله (لانذركم به ) كسانى هستند كه پيغمبر اكرم ايشان را پيش از نزول آيه يا مقارن يا پس از نزول انذار مى فرمود.

پس اينكه فرمود: (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) بر اين هم دلالت دارد كه رسالت آن حضرت عمومى و قرآنش ابدى و جهانى است، و از نظر دعوت به اسلام، هيچ فرقى بين كسانى كه قرآن را از خود او مى شنوند و بين كسانى كه از غير او مى شنوند نيست، و به عبارت ديگر آيه شريفه، دلالت مى كند بر اينكه قرآن كريم حجت ناطقى است از ناحيه خدا و كتابى است كه از روز نزولش تا قيام قيامت به نفع حق و عليه باطل، احتجاج مى كند.

و اگر فرمود: تا شما را به وسيله آن انذار كنم، و نفرمود: به وسيله قرائت آن ؛ براى اين بود كه قرآن بر هر كسى كه الفاظ آنرا بشنود و معنايش را بفهمد و به مقاصدش پى ببرد و يا كسى برايش ترجمه و تفسير كند، و خلاصه بر هر كسى كه مضامين آن به گوشش بخورد حجت است، آرى، لازم نيست كتاب و نامهاى كه به سوى قومى ارسال مى شود حتما به زبان آن قوم باشد، بلكه شرط آن اين است كه اولا مضامينش شامل آنان شود و ثانيا حجت خود را بر آن قوم اقامه كند، همچنانكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به مردم مصر، حبشه، روم و ايران نامه ها نوشت و حال آنكه زبان آنان غير زبان قرآن بود، و همچنين عده اى از قبيل سلمان فارسى و بلال حبشى و صهيب رومى به آنجناب ايمان آوردند، و بسيارى از يهود با اينكه زبانشان عبرى بود به آن حضرت گرويدند. و اينها كه گفته شد روشن و غير قابل ترديد است.

ائنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى قل لا اشهد…

پس از آنكه شهادت خداى را و اينكه خداوند بزرگترين گواه بر رسالت او است ذكر نمود و بيان كرد كه او جز به منظور دعوت به دين توحيد فرستاده نشده، و خاطرنشان ساخت كه بعد از شهادت خداى سبحان بر اينكه او را در الوهيت شريك نيست، ديگر انتظار نمى رود كسى بر تعدد آلهه شهادت دهد، اينك نبى محترم خود را دستور مى دهد كه از آنان به طور استعجاب و انكار بپرسد كه آيا باز هم به تعدد آلهه شهادت مى دهند؟ و اين معنا از بكار بردن حروف تاكيد (ان ) و (لام ) در مورد سؤ ال بخوبى استفاده مى شود، و گويا نفس نمى پذيرد كه بعد از اينكه ايشان شهادت پروردگار را شنيدند باز هم به خدايى خدايان ديگر شهادت دهند.

سپس با جمله (قل لا اشهد) دستور مى دهد كه با آنان در شهادت نابجائى كه داده اند مخالفت نموده، آنرا از خود نفى نمايد. اين معنا از قرينه مقام استفاده مى شود. آنگاه مى فرمايد: (قل انما هو اله واحد و اننى برى ء مما تشركون ) و اين همان شهادت بر وحدانيت خداى تعالى و برائت از شرك و شركائى است كه مشركين مدعى آن بودند.

(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم ) در اين فقره خبر مى دهد از شهادتى كه خداى سبحان در كتب آسمانى اهل كتاب بر نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله و سلم ) داده و علماى آنان هم از آن شهادت اطلاع كافى دارند. زيرا كتبى كه از انبياء (عليهم السلام ) بر جاى مانده و مشتمل بر بشارتهاى پى در پى و غير قابل تشكيك در باره آمدن رسول خدا و اوصاف اوست هم اكنون نزد آنان موجود است.

بنابر اين علماى اهل كتاب به قدرى راجع به اوصاف آن حضرت استحضار دارند كه او را نديده مى شناسند، همانطورى كه بچه هاى خود را مى شناسند، و در جاى ديگر راجع به اين مطلب فرموده : (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ) و نيز فرموده : (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التورية و مثلهم فى الانجيل ) و نيز مى فرمايد: (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ) و از آنجائى كه بعضى از علماى آنان بشاراتى را كه از اوصاف رسول خدا سراغ داشتند كتمان مى كردند، و از ايمان به او نيز استنكاف مى ورزيدند، لذا خداوند با جمله (الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) خسران و زيانكارى آنان را بيان نمود.

در اينجا گفتار ما در تفسير آيه شريفه به پايان مى رسد. و البته در تفسير آيه (146) سوره بقره كه شباهت تامى با آيه مورد بحث ما دارد پاره اى مطالب را گذرانديم. از آنجمله وجه التفاتى را كه در آيه از حضور به غيبت به كار رفته بيان داشتيم، و به زودى در سوره اعراف نيز تتمه اين بحث خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -

بحث روايتى

در تفسير برهان از ابن بابويه نقل مى كند كه وى به سند خود از محمد بن عيسى بن عبيد روايت كرده كه گفت :

حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) به من فرمود: اگر كسى از تو بپرسد كه آيا خداى عز و جل (شى ء) (چيز) است يا (لا شى ء)، چه جواب مى دهى ؟ محمد مى گويد: عرض كردم : خداى عز و جل در كلام خود آنجا كه مى فرمايد: (قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم ) شى ء بودن خود را اثبات كرده، چيزى كه هست در پاسخ از آن سؤ ال مى گوييم : خداوند شى ء است ليكن نه مانند ساير اشياء زيرا اگر شيئيت را بكلى از او نفى كنم، در حقيقت وجودش را ابطال كرده ام، حضرت فرمود: احسنت، درست گفتى.

بيان روايتى از امام رضا عليه السلام درباره سه مذهب و مسلك مردم در توحيد.

حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: مردم را در توحيد سه مذهب است : 1 - نفى 2 - تشبيه 3 - اثبات به غير تشبيه.

(مذهب نفى ) غلط است، (مذهب تشبيه ) يعنى او را به چيز ديگرى شبيه ساختن نيز غلط و باطل است، براى اينكه چيزى نيست كه شبيه خداى تبارك و تعالى باشد. بنابراين راه صحيح و ميانه همان (اثبات بدون تشبيه ) است.

مؤلف : مراد از (مذهب نفى )، نفى كردن معانى صفات است از خداوند؛ مانند حرفى كه معتزله در باره صفات بارى تعالى دارند، و در حكم آنست اينكه گفته شود صفات ثبوتيه چنين نيست كه در خداوند موجود باشد، بلكه معنايش در حقيقت نبود صفات ضد آن است مثلا معنى (قادر) و (عالم ) اين است كه خداى تعالى عاجز و جاهل نيست و اين حرف همان نفى صفات است، مگر اينكه برگشت آن به همان مذهب سوم و غرض گوينده آن از: (عاجز نيست ) اين باشد كه قدرت او مانند ساير قدرتها نيست.

و مراد از (مذهب تشبيه ) اين است كه خداى تعالى با اينكه (ليس كمثله شى ء چيزى شبيه او نيست ) به غير خودش تشبيه شود، يعنى از هر صفتى آن معناى محدودى كه در خود ما است و متمايز از ساير صفات است براى خدا اثبات و به وى نسبت داده شود، قدرتش مانند قدرت ما و علمش نظير علم ما و هم چنين ساير صفاتش مانند صفات ما باشد، و بطلان چنين مذهبى روشن است، براى اينكه اگر اوصافى كه خداى تعالى به آن متصف است مانند صفات ما باشد او نيز مانند ما محتاج خواهد بود، و با اين فرض ‍ ديگر واجب الوجود نخواهد بود - تعالى الله عن ذلك -

و مراد از مذهب اثبات بدون تشبيه اين است كه از هر صفتى اصل آن در باره خداى تعالى اثبات و خصوصياتى كه آن صفت در ممكنات و مخلوقات به خود گرفته از حقتعالى نفى شود و به عبارت ديگر اصل صفت اثبات، و محدوديت آن به حدود امكانى نفى گردد.

در تفسير قمى در روايت ابى الجارود است كه حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) در تفسير آيه (قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم ) فرمود: مشركين مكه در اوايل بعثت و همان موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در مكه مى زيست به آنجناب گفتند: اى محمد آيا خداوند رسولى به غير تو نيافت كه به سوى ما گسيل دارد؟ گمان نمى كنيم كسى تو را در آنچه مى گويى تصديق كند، ما از يهود و نصارا هم راجع به تو پرسش كرديم آنها نيز اظهار بى اطلاعى كرده، گفتند: در كتبى كه نزد ما است ذكرى از اين مرد نشده، بنابر اين، بايد گواهى بر رسالت خود بياورى. رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: خدا بين من و شما گواه است.

رواياتى در ذيل جمله : (و من بلغ) و درباره معرفت اهل كتاب نسبت به پيامبر اسلام (ص)

در تفسير عياشى از بكير از محمد از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه در تفسير كلام خدا كه مى فرمايد: (لانذركم به و من بلغ ) فرمود: على (عليه السلام ) از (من بلغ ) است.

مؤلف : ظاهر اين روايت اين است كه : (من بلغ ) عطف بر ضمير (كم ) است، و ظاهر آيه هم همين است، و ليكن در بعضى از روايات وارد شده كه مقصود از (من بلغ ) تنها امام است، و لازمه آن اين است كه عطف بر فاعل مقدر در (لانذركم ) بوده و معنايش اين باشد كه من و (من بلغ ) - امام - شما را انذار كنيم.

در تفسير برهان است كه ابن بابويه به سند خود از يحيى بن عمران حلبى از پدرش از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه از آنجناب از معناى (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) سؤ ال شد، و در جواب فرمود: يعنى اهل هر ملت و زبانى كه باشند.

مؤلف : وجه اينكه چطور اين معنا از آيه استفاده مى شود گذشت.

و در تفسير المنار است كه ابو الشيخ از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : اسيرانى را به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) آوردند، آن حضرت فرمود: آيا به اسلام دعوت شده ايد؟ گفتند نه، حضرت ايشان را رها كرده سپس اين آيه را تلاوت فرمودند:

(و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) آنگاه فرمود: اينان را رها كنيد تا به ماءمن و ديار خود باز گردند چون هنوز دعوت اسلام به گوششان نخورده است.

و در تفسير قمى است كه عمر بن خطاب به عبد الله بن سلام گفت : آيا محمد را در كتب خود مى شناسيد؟ گفت آرى، به خدا سوگند او را به همان صفاتى كه خداوند در كتابهاى آسمانى ما، براى ما توصيف فرموده وقتى در بين شما او را ديديم شناختيم، همان طورى كه يكى از ما بچه خود را وقتى با بچه ها ببيند مى شناسد، و به آن خدائى كه من (ابن سلام ) هميشه به ذات او سوگند مى خوردم هر آينه معرفتم به محمد بيشتر از معرفتى است كه به فرزندم دارم.

آيات 21 تا 32 سوره انعام

21- و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته انه لا يفلح الظلمون

22- و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤكم الّذين كنتم تزعمون

23- ثم لم تكن فتنتهم الاّ ان قالوا و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين

24- انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون

25- و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنّة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤوك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين

26- و هم ينهون عنه و ينئون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون

27- و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يليتنا نرد و لا نكذب بآيات ربنا و نكون من المؤمنين

28- بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون

29- و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين

30- و لو ترى اذ وقفوا على ربهم قال اليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون

31- قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا ياحسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساعة ما يزرون

32- و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للّذين يتّقون افلا تعقلون

ترجمه آيات

ستمكارتر از آن كسى كه به دروغ به خداوند افترا ببندد يا آيات او را تكذيب كند كيست ؟ به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند(21)

و روزى كه همگى آنها را محشور مى كنيم، به كسانى كه شرك ورزيدند مى گوييم : كجايند آن شركائى كه براى ما مى پنداشتيد(22)

آنوقت است كه عذرى ندارند مگر اينكه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است سوگند، ما مشرك نبوديم (23)

اى محمد ببين چگونه به خود دروغ مى بندند و چطور از شركائى كه براى خدا ساخته بودند، عين و اثرى نمى يابند(24)

از آنان كسانى هستند كه به كلام تو گوش مى دهند، ليكن ما بر دلهاى آنان پرده اى كه از فهمشان جلوگيرى كند افكنده و گوشهايشان را سنگين كرديم، و اگر هر آيه اى را ببينند باز ايمان به آن نمى آورند، حتى وقتى هم كه نزد تو مى آيند غرضشان جدال است، و لذا همانها كه كافر شدند بعد از شنيدن آيات قرآن مى گويند اين جز همان افسانه ها و حرفهاى قديمى نيست (25)

علاوه بر اين مردم را هم از شنيدن آن نهى نموده و از آن دور مى كنند، ولى بايد بدانند كه جز خود شان را از بين نمى برند، و نمى فهمند چه مى كنند(26)

و اگر تو اى محمد آنان را در موقعى كه مواجه با آتش مى شوند ببينى خواهى ديد كه مى گويند: اى كاش پروردگار ما را برمى گردانيد، كه اگر چنين مى كرد ديگر آيات او را تكذيب ننموده و از مؤ منين مى بوديم (27)

اعتمادى به اين وعده شان نيست، بلكه چون مى بينند نزد كسانى كه حق را از آنان پنهان مى داشتند رسوا شدند از اين رو تمناى برگشتن به دنيا مى كنند و گر نه اگر بدنيا هم برگردند باز همان منهيات را از سر مى گيرند، و براستى دروغگويانند(28)

و گفتند زندگى، جز همين حيات دنيوى ما چيز ديگرى نيست و ما هرگز پس از مرگ زنده نخواهيم شد(29)

و تو اى محمد اگر ان موقعى كه در برابر پروردگار خود ايستاده اند آنان را ببينى و ببينى كه پروردگارت مى پرسد آيا اين روز (روز بعث ) حق نبود؟ خواهى ديد كه در جواب مى گويند: چرا، به پروردگارمان سوگند. خدايشان مى فرمايد پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد(30)

به تحقيق زيانكار شدند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نمودند و همچنان بر لجاج خود ادامه دادند تا آنكه بناگاه وقت لقايشان فرا رسيده، گفتند: واحسرتا بر آن كوتاهى كه در دنيا كرديم و طرفى براى امروزمان نبستيم اين حسرت و ندامت را در حالى مى خورند كه بار سنگين گناهانشان را به دوش مى كشند

و بدان كه چه بار بدى است به دوششان (31)

و زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟(32).

بيان آيات

در اين آيات به سياق اصلى كه سياق خطاب بود، برگشته و مجددا آنجناب را مخاطب قرار داده، مظالم مشركين و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك يعنى (توحيد)، (نبوت ) و (معاد) داشتند برايش بيان مى فرمايد، آيه (و من اظلم…) راجع به توحيد، و آيه (و منهم من يستمع اليك…) راجع به نبوت، و آيه (و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا…) مربوط به معاد است.

بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود، به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده، به چه كيفيت وحشتزائى به ايشان مى رسد، به طورى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند، شايد كه اين بار عمل صالح كنند، و به خاطر كوتاهى هائى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.

توضيح اينكه افترا زننده بر خداى عزوجل و تكذيب كننده آيات او از هر ظالمى ظالم تراست

و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته

(ظلم ) يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت : زشتى و شناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمى است كه در آنها است، و معناى ظلم عبارتست از خروج از عدالت، و حد وسط و ظلم همانطورى كه از جهت اختلاف خصوصيات آن شخص مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم برايشان مى شود و يا اراده ظلم بر آنان شده است، اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند، به اين معنا كه هر چه موقعيت و شان او عظيمتر باشد ظلم بر او شنيعتر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است كه ساحتى مقدستر و منزلتى رفيعتر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر او نيست. بنابراين آنكسى هم كه به چنين ساحت قدسى و يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالمتر خواهد بود، اين نيز معلوم است كه چنين كسى جز به خود ظلم نكرده.

و اين همان چيزى است كه دقت عقلى آنرا اقتضا دارد.

خداى سبحان نيز با جمله (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته ) همين نظريه عقلى را تصديق فرموده است.

افتراى دروغ بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او، با اينكه او را شريكى نيست، و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت. و تكذيب آيات داله بر او، عبارتست از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوتش توام با آيات و معجزات الهى است، و يا انكار دين حق كه از آن جمله است انكار كردن صانع بطور كلى.

احتجاجى كه در اين آيه است، از چند جهت بر مشركين يعنى بت پرستان تطبيق مى شود:

يكى از جهت اينكه براى خداى سبحان شركائى به عنوان اينكه شفيع در درگاه خدا و مصدر امور عالمند، و تدبير شؤ ون عالم مستقلا مستند به آنها است اثبات كرده اند.

و ديگر از جهت اينكه آيات پروردگار متعال را كه دلالت بر نبوت و معاد مى كند انكار نموده اند.

قول به جواز شفاعت پيغمبر (ص) و ائمة معصومين (ع) و اولياء الله شرك نيست

و ليكن بعضى از مفسرين خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيغمبر و معصومين از ذريه آنجناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند؛ و گفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست. و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است. و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال، خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است : (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) علاوه بر اينكه فرموده : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) و بطورى كه مى بينيد شفاعت را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اينگونه علما، انبيا (عليهم السلام ) هستند كه از جمله آنان نبى محترم ما است.

پس اگر در شفاعت اولياى كرام از امت هم بتوان تشكيك نمود، شفاعت اين برگزيدگان خلق به هيچ وجه قابل تشكيك نيست،

مخصوصا رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه خود خدا هم شاهد به حق بودن وى را تصديق كرده و فرموده : (و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا) و هم در باره علمش فرموده : (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) و نيز فرموده : (نزل به الروح الامين على قلبك ).

و معلوم است وقتى قرآن كه بيان كننده هر چيزى است بر قلب كسى نازل شود صاحب آن قلب عالم به قرآن خواهد بود، و معقول نيست چنين كسى عالم به آن نباشد، همچنانكه معقول نيست خداى تعالى كسى را براى شهادت مبعوث كرده باشد و او خود شهادت به حق ندهد.

در آيه (لتكونوا شهداء على الناس ) و آيه : (و يتخذ منكم شهداء) و آيه و (تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) علاوه بر انبيا و خاتم النبيين، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرمايد، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست.

و در خصوص اهل بيت پيغمبر (صلوات الله عليهم و اجمعين ) مى فرمايد: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) اين آيه بيان مى كند كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) به تطهير خود پروردگار طهارت يافته اند، آيه (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ) هم بيان مى كند كه قرآن را جز مطهرون (پاكان ) نمى فهمند، در نتيجه اثبات مى شود كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) پاكان و علماى به قرآنى هستند كه تبيان هر چيز است، همانها در مساله شهادت به حقى كه در آن لغو و تاءثيم راه نداشته باشد قدر متيقن از افراد امتند.

پس نبايد گفت : توسل به اين بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفيع قرار دادن شرك است. و ما در جلد اول اين كتاب بحث مفصلى در اطراف شفاعت گذرانديم. (بدانجا مراجعه شود).

معناى (فلاح)

انه لا يفلح الظالمون

(فلاح )، (فوز)، (نجاح )، (ظفر) و (سعادت ) همه الفاظى هستند كه معانيشان نزديك به هم هستند، و لذا راغب (فلاح ) را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است تفسير نموده، و در مفردات خود گفته : (الفلح ) به معناى شكافتن است، و در مثل گفته شده است (الحديد بالحديد يفلح - يعنى آهن با آهن شكافته مى شود)، و اگر برزگران را هم (فلاح ) مى گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.

و (فلاح ) به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و آن دو قسم است : يكى دنيوى و ديگرى اخروى. فلاح و رستگارى دنيوى عبارتست از ظفر يافتن به سعادتهائى كه با دستيابى به آنها زندگى دنيائى آدمى خوش و خرم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزت، شاعر هم كه مى گويد:

افلح بما شئت فقد يدرك
بالضعف و قد يخدع الا ريب

همين معنى را اراده كرده است. و فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است : 1- بقاء بدون فنا 2- غناى بدون فقر 3- عزتى كه آميخته و دستخوش ذلت نگردد 4- علمى كه جهل در آن راه نيابد.

و بنابراين ممكن است گفته شود كه فلاح همان سعادت است، و براى خاطر عنايتى از سعادت به فلاح تعبير مى كنند، و آن عنايت اين است كه لازمه سعادت ظفر يافتن و رسيدن به آرزوها با شكافتن و دريدن حجابهائى است كه حايل بين آدمى و بين آن است، و اين عنايت در همه موارد استعمال اين كلمه از قبيل : (قد افلح المؤمنون و قد افلح من زكيها) و انه (لا يفلح الكافرون ) و ساير موارد لحاظ مى شود.

توضيح اينكه: ظالمان (فلاح) نمى يابند و به آرزوها و اهداف خود نمى رسند (انه لا يفلح الظالمون)

پس اينكه فرمود: (انه لا يفلح الظالمون ) با در نظر گرفتن اين جهت كه ظلم را به عنوان وصف بكار برده، معنايش اين است كه ستمگران به آرزوهائى كه به منظور دستيابى به آنها، آن تشبثها را مى كنند، نمى رسند، چون ظالمند؛ و همين ظلمشان آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى كند چون سعادت وقتى سعادت است كه بحسب واقع و وجود خارج، مطلوب بوده باشد - نه خيال - در چنين موقعى است كه طالب و آرزومند آن، خود را بحسب وجود و طبع وجوديش به ادوات و وسائلى كه سازگار و مناسب با آن سعادتست مجهز مى سازد.

مثلا انسان كه يكى از سعادتهاى مورد آرزويش اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته، بقاى زندگى خود را تامين نمايد وقتى به چنين آرزوئى نائل مى شود كه نخست به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است واجد باشد، و علاوه بر اين در دنياى خارج از خودش به قدر احتياجش از مواد غذائى مناسب با مزاجش بيابد، و آن ادوات را هم بكار ببندد، يعنى مواد غذائى را از خارج گرفته و تصفيه نموده، صورت اصلى آنرا بكلى بهم زده به صورت اجزائى كه از بدنش تحليل رفته درآورد، و آنرا جزء بدن خود نموده كمبودهاى آن را جبران نمايد، نه تنها انسان چنين است، بلكه ساير انواع حيوانات نيز تا آنجا كه ما ديده و توانسته ايم بدست آوريم بدون هيچ تخلف و اختلافى محكوم به همين حكم هستند.

بلكه نظام تمامى موجودات عالم به همين منوال جريان دارد، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق راه به آن برده نمى شود، و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام كون براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده در حقيقت اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است، و معلوم است كه عاطل گذاردن آن و باطل كردن اين، ابطال جميع سببهائى است كه مربوط و متعلق به آن است و عينا شبيه انسانى است كه بخواهد بقاى در زندگى را از غير راه گرفتن غذا و لقمه كردن و جويدن و هضم آن تامين نمايد، همانطورى كه چنين شخصى دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه انحرافى در قوه رشد دهنده و مولده خود پديد مى آورد، همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى راه را گذاشته از بيراهه برود.

عنايت الهى هم بر اين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه زندگيشان بر اساس شعور و اراده است زندگى را با تطبيق اعمال با خارج تا آنجا كه مى توانند به خارج علم پيدا كنند، ادامه دهند، به طورى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد، و اگر اين انحراف تكرار شود سر از بطلان ذات آنان درمى آورد، و انسانى را مى ماند كه زهر را به جاى غذا، و گل را بجاى نان مصرف كند، و يا به غلط كارهاى ديگرى نظير آن انجام دهد.

از همين نظام عالم خارج، آراء و عقايدى عمومى و كلى، نظير عقيده به مبداء و معاد و همچنين احكامى كلى براى نوع بشر پديد آمده كه آن عقايد را ملاك ساير عقايد خود و آن احكام را محك اعمال خويش قرار داده، ساير عقايد خود را با آن عقايد، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه طبعا آدمى را به سعادت انسانيش مى رساند، و جز اين، راه ديگرى براى رسيدن به آرزوها و ظفر يافتن به سعادتش نيست، و انحراف از اين راه - كه همان ظلم است - او را به آرزويش نمى رساند، و به فرض هم كه برساند، دوام پيدا نمى كند، براى اينكه ساير طرق نيز مربوط به آن سعادتند، و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم ) مبارزه و ضديت نموده و وى را مجبور به عقب نشينى و برگشت مى سازند، علاوه بر اينكه اجزاى عالم هم كه منشا آن عقايد و احكام (راه طبيعى رسيدن به سعادت ) بود، نيز با اعمال وى مخالفت نموده و او همچنان در چنين حالتى هست تا آنكه سعادتى را كه از بيراهه (ظلم ) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.

بنابراين چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اينكه عزت صورى و قدرت كاذب خود را كه از راه غير مشروع بدست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى بكار ببرند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع ديگران باشد، يعنى تعدى به اموال نموده و آنرا به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند، و يا به جان آنان تجاوز كرده و بناحق، خونشان را بريزند و يا رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آنرا عصيان ورزند، و يا گناهى از گناهان، از قبيل دروغ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتكب شده، بوسيله ارتكاب يكى از اين انحرافها به مقصد خود نائل آيند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم.

همه اينها ممكن است، ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را بهدر داده است.

اما در دنيا خود را چنين كرده، براى اينكه راهى كه اين بينوا رفته، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده ؛ به شهادت اينكه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند، و اگر براى همه جايز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود، و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى، حيات مجتمع انسانى نيز باطل مى شود. پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است بهر شكل باشد با چنين شخص در آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده، و تا زمانى كه - دير يا زود - نتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند. آرى ظلم هرگز پايدار نمانده و نخواهد ماند.

و اما در آخرت خود را زيانكار، و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است، براى اينكه ظلمى كه كرده، در نامه عملش ثبت شده، علاوه بر اينكه جان و دلش را هم آلوده و پليد كرده، و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد كرد، اين است معناى (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ) و همچنين معناى آيات بسيارى ديگر از قبيل آيه (افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاخرى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون ) و آيه (كذب الذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون، فاذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الا خرة اكبر لو كانوا يعلمون ) و آيه (و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير، ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق، ذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام للعبيد) و آيات ديگرى كه راجع به اين مطالب است.

و اين آيات همانطورى كه ملاحظه كرديد همگى مشتملند بر ظلمهاى فردى و اجتماعى، و اين خود شاهد صدق بحث ما است، و شاملتر از همه اينها براى بحث ما، همان آيه مورد بحث ما است كه فرمود: (انه لا يفلح الظالمون ).

و يوم نحشرهم جميعا…

(يوم ) در اينجا ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن چنين است : (اذكر يوم… - بياد آور روزى را كه…) و عنايت كلام تنها در كلمه (جميعا) است، زيرا اين كلمه است كه دلالت مى كند بر اينكه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نكرده و محيط بر همه آنان است، و به زودى همه شان را بحساب درآورده و محشورشان كرده، احدى را از قلم نمى اندازد.

اين جمله در مقام بيان جمله قبلى يعنى : (انه لا يفلح الظالمون ) است. گويا وقتى گفته شد: ستمكاران رستگار نمى شوند، سؤ ال مى شد كه چرا چنين است ؟ در جواب گفته شده است : براى اينكه خداوند بزودى آنان را محشور كرده و از شركائى كه براى خدا قائل بودند، سراغ مى گيرد، و چون شركائى براى پروردگار نمى يابند تا حاضر سازند، لذا شرك خود را انكار كرده و به دروغ به خدا سوگند مى خورند.

و اگر ستمكاران در شركائى كه براى خدا اتخاذ كردند رستگار بودند، در آنروز شركا را يافته، خود را تكذيب نمى كردند، بلكه بر طبق ادعاى خود، آنها را شفيع قرار داده و از شفاعتشان بهره مند مى شدند.

(ثم لم تكن فتنتهم…) بعضى ها گفته اند: مقصود از (فتنه ) جواب است، يعنى جوابى ندارند مگر اينكه به خدا سوگند ياد كنند كه ما در دنيا مشرك نبوديم.

بعضى ديگر گفته اند: در كلام چيزى مضاف بر كلمه فتنه بوده و حذف شده، و تقدير آن چنين بوده : (ثم لم تكن عاقبة فتنتهم - سرانجام مفتونى و شيفتگيشان نسبت به بتها اين شد كه بگويند….)

بعضى ديگر گفته اند: مراد از فتنه معذرت است، و البته براى هر يك از اين احتمالات وجهى است.

بيان اينكه مشركين در قيامت آلهه دروغين خود را نمى يابند

انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون

اين آيه، محل استشهادى را كه در داستان قيامت مشركين بود، بيان مى كند. و مراد اين است كه اينان به زودى بر خود دروغ بسته شركائى را كه افترا مى بستند نمى يابند. و اگر اينان در ظلمى كه كردند و در آنچه كه انتظارش را داشتند (شفاعت بتها) رستگار مى بودند كارشان منجر به اينجا نمى شد كه نه از شركاى خود عين و اثرى بيابند و نه از شفاعت آنها بهره مند شوند.

و اما اينكه چطور بر خود دروغ بستند؟ براى اينكه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند ادعائى را كه در دنيا مى كردند، و مى گفتند براى خدا شركائى است، و بر اين ادعا هم پافشارى نموده، و از روى غرور و طغيان زير بار هيچ حجت و برهانى هر چه هم دندانشكن بود نمى رفتند، اين همان دروغ به خود بستن است.

و اما اينكه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند؟ براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خدا است و بس، و كسى غير او هيچ نشانى از اين شؤ ون را به طور استقلال دارا نيست، مگر ذلت و فقر و احتياج كه لازمه عبوديت است.

خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب ) و نيز مى فرمايد: (لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و نيز مى فرمايد: (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ).

در چنين وقتى به طور عيان مشاهده مى كنند كه الوهيت تنها براى خدا است، و براى او در اين امر شريكى نيست، بتها و شركائى كه براى خدا قائل بودند در مقابلشان ظاهر شده مى بينند كه اين شركاء نه نفع و ضررى را براى خود مالك هستند و نه براى غير خود، و نيز مى بينند اوصافى كه براى اين بتها قائل بودند، از قبيل ربوبيت و شفاعت و غير آن، همه اوصاف خداى تعالى بوده و بس،

و امر بر آنها مشتبه شده بود، و به غلط خيال مى كردند كه ديگرى هم داراى چنين اوصافى هست، (و ضل عنهم ما كانوا يفترون و آنچه به دروغ به خدا نسبت مى دادند، محو و نابود شد).

و به فرضى هم كه از شركاى خيالى استمداد بجويند همان شركا چنان دست ردى به سينهشان مى زنند كه براى هميشه از خود ماءيوسشان مى كنند. و خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و اذا راى الذين اشركوا شركاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون، و القوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) و نيز فرموده : (ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير، ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمة يكفرون بشرككم ) و نيز مى فرمايد: (و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون، فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).

دقت در اين آيات شريفه اين معنا را روشن مى سازد كه مقصود از (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) كه در آيه مورد بحث نيز هست، اين است كه شركاى خيالى آنان در آنروز حقيقتشان ظاهر شده و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعتند، و به خوبى متوجه مى شوند كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند، جز جلوه اى سرابى نبوده، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جائه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه ).

سرّ دروغگويى كفار در روز قيامت

در اينجا راجع به آيه مورد بحث سؤ الى پيش مى آيد، و آن اين است كه از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است - همانطورى كه گذشت - برمى آيد كه آنروز، روزِ بُروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشات دنيوى است در آنروز تصور ندارد، به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: (يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء) و با اين حال به فرضى هم كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟ و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آنكه هر دروغى كه بگويند خلافش مشهود و عيان است ؟ به شهادت اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).

جواب اين است كه مساله دروغگوئى كفار و قسم دروغ خوردنشان در چند جاى قرآن ذكر شده است، يكى آيه مورد بحث و ديگرى آيه شريفه (يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ) و اين دروغگوئى و به دروغ قسم خوردن كفار براى اين نيست كه به اين وسيله به اغراض فاسد خود رسيده حقيقت امر را پوشيده بدارند. آن دار دنيا است كه با دروغ ممكن است حقيقتى مكتوم و مشتبه شود نه آخرت، زيرا آخرت جاى پاداش و كيفر است نه محل عمل و تحصيل غرض. و ليكن كفار از آنجائى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغ، خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند و دروغگوئى ملكه راسخه اى در دلهايشان شده بود، و وقتى مله اى در نفس رسوخ نمود نفس ناگزير در اجابت خواسته هاى آن است، همچنانكه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت، هر چه هم تصميم بگيرد، نمى تواند از آن خوددارى نمايد، و همچنين مرد متكبر و لجوج و عنود نمى تواند نفس خود را به تواضع وادارد، و اگر هم احيانا در مواقف خطرناك خاضع شود خضوعش ظاهرى و ريائى است، و در باطن همان متكبر و لجوجى است كه بود، و بقدر خردلى تغيير حالت نداده است. از اين جهت كفار نيز در قيامت روى عادت و مله اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند.

اين است سرّ دروغگوئى كفار در روز قيامت، چرا كه روز قيامت روز برون ريختن سريره ها است و معلوم است سريره و باطنى كه آميخته با دروغ است جز دروغ از او ترشح نمى كند. خداى تعالى هم در اين باره مى فرمايد: (و لا يكتمون الله حديثا).

خلاصه اينكه كفار و اهل دنيا رفتارشان در قيامت عينا همان رفتارى است كه در دنيا با يكديگر داشتند، و خداى تعالى هم در موارد بسيارى از قرآن رفتار آنان را حكايت مى كند، از آن جمله آيه زير است كه از همه آن آيات كوتاهتر و اشاره اش اجماليتر است : (ان ذلك لحق تخاصم اهل النار) همچنانكه اهل مغفرت و بهشت هم در آن نشات همان صفا و سلامتى را كه در دنيا داشتند از خود نشان مى دهند، و خداى تعالى در باره آنان مى فرمايد: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما، الا قيلا سلاما سلاما).

و منهم من يستمع اليك…

(اكنه ) جمع (كن ) - بكسر كاف -، به معناى چادر و پرده اى است كه در آن چيزى را پنهان و پوشيده مى دارند، و (وقر) به معناى سنگينى گوش است، و (اساطير)جمع اسطوره و بنا بر آنچه از مبرد نقل شده به معناى دروغ و خدعه است ؛ و گويا ريشه اين لغت سطر بوده كه به معناى صفى از نوشته و يا از درخت و يا از انسان است، آنگاه در مجموعه و منظومه اى از اخبار كاذب غلبه استعمال پيدا كرده است.

ظاهر سياق اقتضا مى كرد كه بدون ذكر كفار بفرمايد:

(يقولون ان هذا الا اساطير الاولين ) شايد جهت اينكه نام گوينده (كفار) را اظهار كرد و فرمود: (يقول الذين كفروا) اين باشد كه خواست بفهماند چه چيز آنان را بر اين داشت كه چنين نسبت ناروائى به قرآن دهند.

و هم ينهون عنه و يناون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون

نهى مى كنند از آن، يعنى از پيروى آن، و ناى به معناى دور شده است، و قصرى كه در جمله (و ان يهلكون الا انفسهم ) به كار رفته قصر قلب است زيرا كفار خيال مى كردند اگر مردم را از پيروى قرآن نهى كنند و آنانرا از قرآن دور سازند قرآن را هلاك كرده و دعوت خدائى را از بين مى برند، و با اينكه خداى تعالى خواه ناخواه نور خود را تمام مى كند، لاجرم اين بينوايان دارند خود را هلاك مى كنند و نمى فهمند.

و لو ترى اذ وقفوا على النار…

بيان عاقبت انكار و اصرارشان بر كفر و سرانجام اعراضشان از آيات الهى است.

(يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا…) بنابراين كه قرائت (نكذب ) بفتح با، و (نكون ) بفتح نون باشد، معناى آيه اين است كه : كفار آرزو مى كنند بار ديگر به دنيا برگشته و در سلك مؤ منين درآيند، باشد كه از عذاب آتش قيامت رهايى يابند. اين آرزويشان نظير همان انكار شرك به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملكات نفسانيشان مى باشد زيرا كفار همانطورى كه دروغ، ملكه نفسانيشان بود، آرزوى خيرات و منافعى هم كه از آنان فوت شده، مخصوصا وقتى كه فوت آن مستند به اختيار خودشان و قصور تدبير در عملشان باشد خود ملكه ديگرى است در نفسشان، همچنان اظهار تاسف و تحسرى هم كه درباره كوتاهى در امر قيامت مى كنند، - كه به زودى بحث آن خواهد آمد - ملكه ديگرى است در نفس آنان.

علاوه بر اينكه آرزوى امر محال صحيح است، همانطورى كه آرزوى امرى كه ممكن هست و ليكن متعسر و دشوار است صحيح است، نظير آرزوى برگشتن ايام گذشته و امثال آن، همچنانكه اين شاعر عرب در شعر خود چنين آرزوئى كرده و گفته است :

ليت و هل ينفع شيئا ليت
ليت الشباب بوع فاشتريت

اى كاش - و آيا گفتن اى كاش سودى دارد؟ ! - بهر حال، اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد و من آنرا مى خريدم.

مواجه شدن با آتش و هول روز قيامت كفار را به تمناى رجوع به دنيا وادار مى كند نه ظهور حق

بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل…

ظاهر كلام اين است كه مرجع ضمير در (لهم ) و (كانوا) و (يخفون ) يكى است و آن عبارت است از مشركين كه در آيات قبل ذكرشان گذشت، و نيز ظاهر اين است كه مراد از قبل همان دار دنيا است. بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : وقتى مشركين به لب پرتگاه دوزخ قرار مى گيرند، با ديدن آتش، آنچه كه در دنيا پنهان مى داشتند برايشان ظاهر مى شود، و همين ظهور وادارشان مى كند كه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤ منين كنند. و نيز از ظاهر آيه استفاده مى شود كه چيزى جز همان آتشى كه با آن مواجه مى شوند، برايشان ظاهر نمى شود، پس معلوم مى شود اين آتش همان عمل آنان بوده و كفرى بوده كه در دنيا مى ورزيدند و با كفر خود حق را با آنكه برايشان روشن بوده مستور و پوشيده مى داشتند، همچنانكه آيه شريفه : (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) هم به همين معنا اشاره مى كند.

و كفار را بر تمناى رجوع به دنيا وادار نكرد مگر همان برخورد به آتش و هول روز قيامت، نه مساله ظهور حق، چرا كه از ظاهر آيه مورد بحث و آيه سابق الذكر چنين برمى آيد كه حق و حقيقتى كه در دنيا به آن كفر مى ورزيدند، هم در دنيا و هم در قيامت و قبل از برخورد به آتش برايشان روشن بوده، چنانكه بعضى از آياتى كه متعرض مباحثى نظير مبحث ما است، نيز به اين معنا اشعار دارد؛ از آن جمله اين دو آيه است :

(و اذا قيل ان وعد الله حق و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين و بدا لهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ) و (و لو ان للذين ظلموا ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون، و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤون.)

وجوه نه گانه اى كه درباره (بل بدالهم من الله…) گفته شده است

در معناى جمله (بل بدالهم من الله ما كانوا يخفون من قبل ) وجوه و احتمالاتى است كه صاحب المنار آنرا به نه وجه رسانيده.

وى مى گويد: در معناى اين آيه اقوالى است :

اول - اينكه آن چيزى كه برايشان ظهور مى كند همان عمليات زشت و گناهان بد آنان است كه در نامه هاى عملشان ظاهر شده و اعضاء و جوارحشان هم بر آن گواهى مى دهند.

دوم - اينكه مراد از آن، همان كارهائى است كه مى كردند و آنرا به خدا نسبت مى دادند و خيال مى كردند كه سعادتشان در آن كارها است، و اينك خداى تعالى آنرا هيچ و پوچ كرد.

سوم - اينكه مراد از آن كفر و تكذيبى است كه تا قبل از مواجه شدن با آتش پنهانش مى داشتند، چنانكه قبل از اين جمله در جمله : (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين ) حكايتش گذشت.

چهارم - اينكه مقصود از آن، حق و ايمانى است كه از جهت عنادى كه با رسول الله و استكبارى كه از حق داشتند، با اظهار كفر، ايمان را و با تكذيب آن، حق را مى پوشاندند، و البته اين وجه با كسانى تطبيق دارد كه كفرشان از همه مردم بيشتر بوده است، و آنان همان معاندين و متكبرانى بوده اند كه خداى تعالى در باره بعضى از آنان فرمود: (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا)

پنجم - اينكه مقصود از آن حقايقى است كه انبيا آورده بودند و رؤ ساى آنان آنرا از اتباع خود پوشيده مى داشتند، و اينكه آن حقايق براى آن اتباعى كه از آن رؤ سا تقليد مى كردند روشن مى شود، از آن جمله، كتمان بعضى از اهل كتاب است رسالت نبى محترم ما و صفات آن جناب و بشارتى را كه انبياى اهل كتاب به آمدن وى داده بودند.

ششم - اينكه مراد از آن، عمل منافقين، يعنى اظهار ايمان و اسلام كردن و كفر درونى را نهان داشتن، است.

هفتم - اينكه مراد از آن، بعث و جزا و من جمله عذاب جهنم است و اخفاى آن عبارت است از تكذيب كردنش كه ريشه و ماده اصلى كفر است.

هشتم - اينكه در كلام مضافى حذف شده و تقدير چنين بوده : (و بدا لهم وبال ما كانوا…) و معلومشان شد وبال كفر و گناهى كه پنهان مى داشتند و گريبانگيرشان گشت عقاب آن، و لذا به ناله درآمده آرزو كردند كه اى كاش روزى از اين عذاب نجات يافته و بار ديگر به دنيا برمى گشتند و ديگر به آيات خدا تكذيب ننموده ايمان به خدا را ترك نكرده و كارشان به اينجا نمى كشيد.

و هيچ يك از اين احتمالات در نظر ما رجحانى ندارد، احتمالى كه از همه راجحتر است، احتمال نهم است :

نهم - اينكه در روز قيامت براى هر يك از كفارى كه اين آيه در حق آنان و امثال آنان نازل شده، تمامى افعال قبيحى كه در دنيا پنهانش مى داشتند ظاهر مى شود، چه آن قبائحى كه در نظر خودشان قبيح بوده و چه آن افعالى كه در نظر بينندگان زشت بوده است.

اين بود احتمالاتى كه صاحب المنار در كتاب خود در باره آيه مورد بحث نقل كرده، و پس از آن مختار و نظر خود را گفته، و سپس در خلال كلام طويلى آيه را كه تنها در باره رؤ ساى كفار است تعميم داده و گفته است كه آيه شريفه، پيروان و مقلدين آنان و همچنين منافقين و اهل فسق و هر كسى را كه گناه مرتكب مى شده و از مردم پنهان مى داشته و يا واجبات را ترك مى كرده و به عذرهاى بدتر از گناهى معتذر مى شده و حقيقت حال را پنهان مى داشته اند، شامل مى شود.

خوانندگان محترم اگر در مطالبى كه ما در معناى آيه گذرانديم تامل نمايند مى توانند به خلل و نقاط ضعف هر يك از اين وجوه و احتمالات واقف شوند. لذا حاجت و نيازى نيست كه ما معترض آن شده و كلام را طول دهيم.

(و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) اين جمله تاثير ملكات رذيله اى را كه در نشات دنيا در دلهايشان رسوخ كرده خاطر نشان مى سازد، زيرا آنچيزى كه وادارشان كرد به اينكه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤ منين كنند همان جلوه نمودن حقى است كه در دنيا ترك نموده بودند، و اينك آن حق با جميع لوازم دوزخى و عذاب اخرويش ظاهر شده است ؛ و اين جلوه كردن رذائل نفسانى در قيافه عذاب خود از مقتضيات نشاءت آخرت است، كه حقايق غيبى و معنوى هم در آن به صورت عيان جلوه مى نمايد، روى اين حساب اگر به فرض محال بار ديگر هم به دنيا برگردند باز هم دچار همان غفلت نخستين شده حجابى بين آنان و بين عالم غيب انداخته خواهد شد. دنياى امروزشان هم دار اختيار است، همان هواى نفس و وساوس شيطانى و قريحه عناد و تكبر و طغيانى را كه در اين دنيا داشتند عينا همان را در آن دنيا نيز خواهند داشت، در نتيجه باز هم مشرك و معاند با حق خواهند بود، زيرا همان چيزى كه آنان را امروز وادار به مخالفت با حق و تكذيب آيات خداى تعالى كرد آنروز هم كه بر حسب فرض به دنيا برگشته اند همان عوامل به حال خود باقى است، و همان آثارى را كه اين عوامل امروز دارند بدون كم و زياد آنروز هم خواهند داشت.

دروغ گفتن كفار، در آرزوى رجوع به دنيا و عدم تكذيب آيات خدا

(و انهم لكاذبون ) يعنى در اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا…) دروغ مى گويند، گو اينكه تمنى انشاء است و صدق و كذب در آن راه ندارد، ليكن اينكه گفتند: (نرد و لا نكذب اى كاش خداوند ما را به دنيا برمى گردانيد، كه اگر برمى گرداند ديگر تكذيب نمى كرديم ) و نگفتند: (يا ليتنا نعود و لا نكذب - اى كاش برمى گشتيم و ديگر تكذيب نمى كرديم ) خيلى روشن است كه تنها انشاء نيست تا صدق و كذب در آن راه نيابد، بلكه هم انشاء (تمنى ) است، و هم وعده، هم تمناى برگرداندن است و هم وعده به اينكه اگر خداوند چنين كند به وى ايمان آورده عمل صالح مى كنيم. همچنانكه در آيه شريفه (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ) و آيه : (و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل به ) اين دو جهت تصريح كرده است.

كوتاه سخن، اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب…) به معناى اين است كه گفته باشند: پروردگارا اگر ما را به دنيا برگردانى ديگر آيات تو را تكذيب نمى كنيم، و از مؤ منين خواهيم بود. و به اين اعتبار احتمال صدق و كذب در آن راه دارد، و صحيح است كه از دروغگويان شمرده شوند.

بعضى ها خواسته اند نسبت كذبى كه خداى تعالى در آرزوئى كه كفار كرده اند، به آنان داده، چنين توجيه كنند كه مراد اين است كه : آرزوى كفار، آرزوى كاذب است، يعنى از آرزوهائى است كه هرگز در خارج محقق نمى شود، همچنانكه به كسى كه تمناى چيزى را مى كند كه هيچوقت به آن نمى رسد گفته مى شود: آرزويت به تو دروغ گفته است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد، دروغگوئى آنان است در ساير خبرهائى كه از خود مى دهند، از قبيل اصابت با واقع و اعتقاد به حق.

و اين توجيه همانطورى كه ملاحظه مى كنيد قابل اعتنا نيست.

و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا…

اين دو آيه انكار صريح مشركين نسبت به اصل معاد و فروع آن از قبيل : احضار گواهان و گرفتن اعتراف نسبت به آنچه انكار مى كردند را ذكر مى فرمايد: چون مسلك و ثنيت و بت پرستى قائل به معاد نيست همچنانكه خداى تعالى در چند جا از كلام مجيد خود انكار معاد را از آنان حكايت كرده است، و اگر هم معتقد بودند به اينكه بتها در درگاه خدا شفيعند مقصودشان شفاعت در كار آخرت نبوده، بلكه تنها منظورشان شفاعت در رفع گرفتاريها و جلوگيرى از پيش آمدهاى هول انگيز دنيوى و جلب منافع مادى بوده است.

بنابراين جمله (و قالوا ان هى…) انكار معادشان را حكايت مى كند، و معنايش اين است كه جز همين حيات دنيوى حيات ديگرى بعد از آن نيست، و ما پس از مرگ زنده شدنى نيستيم.

و جمله (و لو ترى اذ وقفوا) به منزله جوابى است از انكار آنان، البته به اين بيان كه لازمه گفتارشان (ان هى الا) را، به صورت تمنا (و لوترى اى كاش مى ديدى ) خاطر نشان پيغمبر گرامى خود مى سازد، و آن لازمه و تالى فاسد اين است كه : به زودى آنچه را كه با گفتن (و ما نحن بمبعوثين ) انكار مى كردند، تصديق و اعتراف خواهند نمود، و اين در حالى است كه در برابر پروردگار خود مى ايستند و آنچه را كه انبياء (عليهم السلام ) در دنيا گوشزدشان مى كردند و مى گفتند كه بعد از مرگ دوباره زنده خواهيد شد و اينان انكارش مى كردند، به عيان مشاهده مى كنند.

از اينجا معلوم مى شود كه جمله (اذوقفوا) تفسير همان معاد و حشر است، و مؤ يد آن اين است كه در آيه بعد هم كه مى فرمايد: (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة…) از حشر و بعث و قيامتى كه در جملات قبلى بود به لقاء الله تعبير كرده و بلا فاصله ساعت را ذكر فرموده، تا برساند كه منظور از آن همان ساعت لقاء الله است.

و اينكه فرمود: (اليس هذا بالحق ) معنايش اين است كه آيا بعث و برانگيختنى كه در دنيا انكارش مى كرديد با اينكه بعث همين لقاء الله بود، حق است يا نه ؟.

(قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون گفتند: بله، به پروردگار ما سوگند. گفت پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد و حقى كه پنهان مى داشتيد).

قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله…

در مجمع البيان مى گويد: هر چيزى را كه ناگهانى پيش آيد (بغت ) گويند، مثلا گفته مى شود: (بغتة الامر فلان امر ناگهانى براى او پيش آمد). و به همين معنا است ساير مشتقات آن.

راغب هم در مفردات در باره معنى حسرت گفته است : (حسر) عبارت است از كنار زدن لباس از هر چيزى كه ملبس به آن است، گفته مى شود: (حسرت عن الذراع يعنى آستين را از ذراع بالا زدم ) و (حاسر) كسى را گويند كه زره بر تن و كلاه جنگى بر سر نداشته باشد، و (محسرة ) به معناى جاروب است - تا آنجا كه مى گويد - خسته و فرسوده را هم كه حاسر مى خوانند براى اين است كه اندازه توانائيش براى ديگران معلوم شده - تا آنجا كه مى گويد - و حسرت به معناى اندوه و ندامت بر امرى است كه فوت شده باشد، و ارتباط اين معنا با معناى كشف از اين راه است كه گويد شخص اندوهناك برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كه مرتكب شده، و يا از اين راه است كه قوايش از فرط اندوه و ندامت بر ما فات منحسر (ضعيف ) شده و يا از تدارك آن دچار حسر (خستگى ) گشته است، اين بود آن مقدارى كه از كلام راغب در معناى كلمه حسر محل حاجت بود.

و نيز در باره معناى (وزر) مى گويد: (وزر) - به فتح واو و زاء - پناهگاه در كوه را گويند، در قرآن كريم هم كه فرموده : (كلا لا وزر الى ربك يومئذ المستقر) به همين معنا آمده، و (وزر) - به كسر واو و سكون زاء - به معناى سنگينى است، و رابطه بين اين لغت و لغت (وزر) شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد. و لذا گناه را هم (وزر) مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبير مى كنند.

از جمله آياتى كه در آن (وزر) به معنى گناه به كار رفته آيه (ليحملوا اوزارهم كاملة ) مى باشد. همچنانكه در آيه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) نيز به اين معنا به كار رفته است.

به هر حال آيه مورد بحث يكى ديگر از آثار سوء انكار بعث مشركين را بيان مى كند و آن اثر سوء عبارت است از اينكه به زودى به طور ناگهانى قيامتشان قيام نموده و ناله شان به حسرت بر دنيائى كه مفت از دستشان رفته بلند شده، گناهان را كه آن روز به صورت بارى سنگين مجسم مى شود به دوش خواهند كشيد. و اين خود پستترين و دشوارترين احوال آدمى است و بد بارى است كه به دوش مى كشند، يا بد گناه، و يا بد وزر و وبالى است كه حمل مى كنند. و اين آيه، يعنى آيه (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ) به منزله نتيجه اى است كه از جمله (و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا…) گرفته مى شود و آن اين است كه مشركين با عوض كردنشان راحت آخرت و مسرت لقاء الله را با انكار بعث و عذاب اليمى كه از لوازم آن است خود را خاسر و زيانكار كردند.

و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير…

اين آيه تتمه كلام قبلى است كه در آن بيان مى كند حال حيات دنيوى و اخروى و مقايسه بين آندو را، و اينكه حيات دنيوى لهو و لعب است و بس، زيرا كه اين زندگى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرضهاى موهوم نيست، و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنابراين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود. و از آنجائى كه آدمى را از مهمات حيات اخرويش كه حيات حقيقى و دائمى است بازمى دارد، و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازمى دارد؛ پس دنيا هم نوعى لهو است. و اما اينكه چرا دار آخرت خير است آنهم تنها براى متقين ؟ جهتش اين است كه دار آخرت حياتى است حقيقى و ثابت، و چنين حياتى جز براى متقين دست نمى دهد، از اين جهت فرمود: (خير است براى متقين ).

بحث روايتى

در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى در روز قيامت اين قدر عفو مى كند كه احدى تصور آنرا نمى كند، حتى مشركين هم به طمع افتاده و مى گويند: (و الله ربنا ما كنا مشركين ).

در مجمع البيان در ذيل آيه (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا…) مى گويد: فتنه در اينجا به معناى معذرت است، و بر طبق همين معنا روايتى هم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده.

در تفسير قمى در ذيل جمله : (و هم ينهون عنه و يناون عنه…) گفته است كه بنى هاشم همواره رسول خدا را يارى كرده و قريش را مانع مى شدند از اينكه به آن جناب آسيب رسانند، و در عين حال : (يناون عنه از او دورى نموده و ايمان نمى آوردند).

مؤلف : مضمون اين روايت قريب به مضمون روايتى است كه از عطا و مقاتل نقل شده كه : مراد از اين آيه ابو طالب عموى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است، زيرا وى قريش را از آسيب رساندن به رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) بازمى داشت، و در عين حال از آن جناب و از ايمان به او هم دورى مى كرد.

و ليكن سياق اين آيه با اين مطلب سازگار نيست، براى اينكه ظاهرش اين است كه ضمير به قرآن برمى گردد، نه به رسول الله، علاوه بر اينكه رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در خصوص ايمان ابو طالب وارد شده، بسيار زياد است.

روايات و شواهدى در مورد ايمان جناب ابوطالب

در مجمع البيان مى گويد: اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) بر ايمان ابو طالب به ثبوت رسيده، و اجماع آنان حجت است، براى اينكه آنان يكى از دو ثقلى هستند كه رسول الله امت را امر به تمسك به آن دو كرده و فرموده است : (ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا مادامى كه تمسك كنيد به آن دو، هرگز گمراه نمى شويد).

روايت عبد الله عمر هم دلالت بر اين معنا دارد، كه ابوبكر در روز فتح مكه پدرش را كه در آن ايام مرد نابينائى بود نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا اين پير مرد را زحمت دادى ؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم ؟ ابوبكر عرض كرد: خواستم تا خداوند اجر و ثواب به او مرحمت كند، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد من آن روزى كه ابو طالب اسلام آورد بيشتر خوشحال بودم تا امروز كه پدرم اسلام مى آورد، منظورم خوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است، حضرت فرمود : راست مى گوئى.

طبرى هم به سند خود روايت كرده كه وقتى رؤ ساى قريش حمايت ابوطالب را از رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) ديدند نزد وى اجتماع كرده گفتند: ما عمارة بن وليد را كه زيباترين و سخيترين و شجاعترين جوانان قريش است آورده ايم كه به تو واگذارش كنيم و تو در عوض برادرزاده ات را كه باعث تفرقه جماعت ما شده و عقايد ما را خرافات و سفاهت دانسته به ما واگذار كنى تا او را بكشيم. ابو طالب فرمود: شما با من انصاف نكرديد، فرزندتان را به من مى دهيد تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را به شما واگذار كنم تا او را بكشيد؟ انصاف اينست كه شما قريش هم از هر خانواده يك فرزند از فرزندان خود را به من واگذار كنيد تا بكشم، آنگاه گفت :

منعنا الرسول رسول المليك
ببيض تلا لا كلمع البروق

اذ ودوا حمى رسول المليك
حماية حام عليه شفيق

و كلمات و اشعارى كه از او نقل شده و دلالت بر اسلامش مى كند بسيار و بى شمار و همه مشهور است، از آن جمله اين شعر است :

الم تعلموا انا وجدنا محمد
نبيا كموسى خط فى اول الكتب

اليس ابونا هاشم شد ازره
و اوصى بنيه بالطعان و بالضرب

و نيز از آن جمله، اين دو بيت است كه از ابيات قصيده او است :

و قالوا لا حمد انت امرؤ
خلوف اللسان ضعيف السبب

الا ان احمد قد جائهم
بحق و لم ياتهم بالكذب

و از آن جمله اين چند بيت است كه آن جناب در ضمن اشعارى كه درباره داستان عهد نامه قريش و معجزه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) سروده است :

و قد كان فى امر الصحيفة عبرة
متى ما يخبر غائب القوم يعجب

محا الله منها كفرهم و عقوقهم
و ما نقموا من ناطق الحق معرب

و امسى ابن عبد الله فينا مصدق
على سخط من قومنا غير معتب

و نيز از آن جمله اين چند بيت از قصيده اى است كه وى در تحريك برادرش حمزه بر پيروى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و صبر در اطاعتش سروده است :

صبرا ابا يعلى على دين احمد
و كن مظهرا للدين وفقت صابر

فقد سرنى اذ قلت انى مؤ من
فكن لرسول الله فى الله ناصر

و اين بيت از قصيده ديگر اوست :

اقيم على نصر النبى محمد
اقاتل عنه بالقنا و القنابل

و همچنين اين چند بيت است كه در آن نجاشى را بر يارى رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) تحريك مى كند:

تعلم مليك الحبش ان محمد
وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتى بهدى مثل الذى اتيابه
و كل بامر الله يهدى و يعصم

و انكم تتلونه فى كتابكم
بصدق حديث لا حديث المرجم

فلا تجعلوا لله ندا و اسلمو
و ان طريق الحق ليس بمظلم

و نيز از آن جمله اين چند بيت است كه در دم مرگ به عنوان وصيت سروده است :

اوصى بنصر النبى الخير مشهده
عليا ابنى و شيخ القوم عباس

و حمزة الاسد الحامى حقيقته
و جعفرا ان يذودوا دونه الناس

كونوا فدى لكم امى و ما ولدت
فى نصر احمد دون الناس اتراس

و از اين قبيل ابيات در قصائد مشهور آن جناب و وصيتها و خطبه هايش آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم همه را در اينجا نقل كنيم كتاب طولانى مى شود.

و عمده دليل كسانى كه مى گويند ابو طالب اسلام نياورده بعضى از رواياتى است كه از طريق عامه در اين باره نقل شده، و در قبال آن روايات اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى از روايات ديگر از طريق خود عامه و اشعارى كه از آن جناب نقل شده همه دلالت بر اسلام وى دارند، تا ببينى اشخاص كدام يك از اين دو قول را اختيار نموده و كدام يك از اين دو دليل را ترجيح دهند.

دو روايت در مورد عالم ذر، در ذيل جمله: (و لو ردوا العادوا لما عنه…)

و در تفسير عياشى از خالد از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت، براى اينكه اينها در اصل ملعونند.

و در همان كتاب از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى تعالى به آب فرمود گوارا و شيرين شو تا از تو بهشتم و بندگان صالحم را خلق كنم، و نيز به آب فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم. آنگاه اين دو آب را با خاك بياميخت و با دست راست خود قبضهاى از آن برگرفته مخلوقاتى به ريزى ذره بيافريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ و آيا اطاعتم بر شما واجب نيست ؟ گفتند چرا. آنگاه به آتش ‍ فرمود: آتش شو، ناگهان آتشى افروخته شد، به آن ذرات فرمود:

در آتش شويد، بعضى ها سرعت كردند، بعضى ديگر به كندى جانب آتش روان شدند، و بعضى اصلا از جاى برنخاستند، پس آنهائى كه رفتند وقتى حرارت آتش را ديدند برگشتند و احدى از آنان داخل آتش نشد. سپس به دست خود از آن گل قبضه ديگرى برداشته مخلوقاتى به ريزى ذره، مانند مخلوقات بار نخستين آفريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست، نظير همان گواهى مخلوقات بار نخست، سپس فرمود: در اين آتش قرار گيريد، بعضى ها به كندى و بعضى ديگر به سرعت و پاره اى به طرفة العين در آتش شده احدى تخلف نكرد.

آنگاه فرمود: به سلامت درآئيد، پس همگى بيرون شدند در حالتى كه چيزى از آتش به آنها اصابت نكرده بود. آن طائفه ديگر گفتند: پروردگارا از ما بگذر تا ما هم همان كارى كه اينها كردند بكنيم، فرمود: گذشتم، پس بعضى به سرعت در آتش شده و بعضى مانند بار اول از جاى برنخاستند، آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون ) درباره همين طايفه اخير است.

مؤلف : اين روايت و روايت قبليش از روايات مربوط به مساله عالم ذر است، و ما به زودى در سوره اعراف در تفسير آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى…)، بحث مفصلى راجع به اين مساله خواهيم نمود، و خلاصه اش اين است كه : همانطورى كه نظام ثواب و عقاب در آخرت ارتباط مستقيمى با نظام نشات قبل از آخرت يعنى نشاءت دنيا و اطاعت و معصيت در آن دارد همچنين اطاعت و معصيت در دنيا با نشاءت ديگرى كه به حسب رتبه قبل از رتبه دنيا قرار گرفته ارتباط تامى دارد.

پس مراد امام از اينكه در روايت فرمود: آيه شريفه (و لو ردوا…) درباره اينها است، اين است كه اگر مشركين از عرصات محشر به دنيا عودت داده شوند هر آينه شرك و منهيات ديگرى را كه داشتند از سر خواهند گرفت زيرا اينان از همان عالم ذر دروغگو بودند، و در آنجا هم به خداى تعالى دروغ گفتند، و عينا مراد امام (عليه السلام ) از اينكه در روايت اولى فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت براى اينكه اينان در اصل ملعونند، نيز همين معنا است، و مقصود آن جناب از اصل همان عالم ذر است.

بنابراين، اين دو روايت مشتمل است بر وجه ديگرى در تفسير آيه، غير آن سه وجهى كه در بيان سابق گذشت.

در مجمع البيان از اعمش از ابى صالح از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايت كرده كه در تفسير جمله (يا حسرتنا على ما فرطنا فيها…) فرموده اند: اهل آتش منزلهاى بهشتى خود را در آتش مى بينند و آه از نهاد برآورده مى گويند: (يا حسرتنا….).

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 1- 32 انعام  لینک ثابت
[سه شنبه 1395-02-21] [ 11:57:00 ب.ظ ]




 

روز جانباز

اسوه ایثار

سالگرد میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، روز جانباز نام گذاری شده است. عباس علیه السلام بزرگ جانباز تاریخ انسانیت است که صحنه کربلا را تجلیگاه ایثار و جانبازی نمود. فداکاری های برادر رشید امام حسین علیه السلام در تاریخ بشر مانندی ندارد. دست حیدرآسای عباس علیه السلام شعر زیبای عشق و ایثار در راه ولایت را با خون سرخ بر زمین تفتیده، کربلا نگاشت، و راه و رسم عاشقی و شیوه جانبازی را به جهانیان آموخت.

امام جانبازان

هر ورق از دفتر زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام جلوه ای از امامت و ولایت است. علی علیه السلام در عرصه ایمان امام مؤمنان، در جبهه های نبرد امام مجاهدان، در عبادت امام عابدان، در زهد و تقوا امام متّقیان، در عشق به محبوب سیّدالعشاق، و در همه ابعاد دینی و اجتماعی پیشوای اهل ایمان است.

او امام جانبازان نیز هست. هرگز از مرگ نهراسید و همواره مشتاق شهادت بود و بلاهای کوچک و بزرگ را به جان می خرید. «لَیلَة المَبیت» یکی از صحنه های درخشان جانبازی اوست. امیرالمؤمنین علیه السلام بارها جان رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را از خطر تهدید بت پرستان نجات داد و اسلام را حیات دوباره بخشید. این گوشه ای از جانبازی های علی علیه السلام در راه اسلام و یاری پیامبر بود.

جانبازی در قرآن

در لیلة المبیت پس از این که امیرالمؤمنین علیه السلام در بستر پیامبر خوابید و بزرگ ترین خطر را به جان خرید تا پیامبراسلام صلی الله علیه و آله وسلم ، با سلامت کامل بتواند به مدینه هجرت کند و حکومت مقتدر اسلامی را در آن جا ایجاد نماید، درباره این فداکاری و جانبازی علی علیه السلام این آیه شریفه نازل شد: «و از گروه مردم کسی هست که از جان خویش در راه تحصیل رضایت خداوند می گذرد و خداوند بر بندگان خود مهربان است».

جانبازان در کلام روح خدا

حضرت امام خمینی رحمه الله بارها با کلام الهی خود جانبازان و ایثارگران را مورد تفقّد قرار داده، آنها را مایه سرافرازی ملت ایران خوانده اند. ایشان، با آن مقام والای الهی خود را در برابر جانبازان کوچک شمرده، می فرماید: «وقتی امثال شما قدرتمندان روحی را می بینم با این روحیه بزرگ و با این عظمت روح، خجالت می کشم که خودم را یک انسان متعهد بدانم. زبان و پیام ما عاجز از ترسیم مقام بلندپایه عزیزانی است که برای اعتلای کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند». و در جای دیگر می فرماید: «به اسلام بزرگ برای داشتن این جانبازان در راهِ حق، که برای اسلام و میهن اسلامی خود از همه چیز خویش می گذرند تبریک تقدیم می کنم».

رهبر جانبازان

یکی از جانبازان بزرگ انقلاب اسلامی رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت اللّه خامنه ای، می باشند. ایشان در تاریخ ششم تیرماه 1360، هنگامی که در مسجد ابوذر تهران سخنرانی می کردند، بر اثر بمبی که منافقین کوردل کار گذاشته بودند به شدّت مجروح گردید و پس از معالجه در بیمارستان هم چنان از ناحیه دست راست دچار مشکل هستند. امام خمینی رحمه الله در پیامی به مناسبت سوءقصد به جان ایشان مرقوم فرمودند: «من، به شما خامنه ای عزیز تبریک می گویم که در جبهه های نبرد، با لباس سربازی و در پشت جبهه با لباس روحانی، به این ملت مظلوم خدمت نموده و از خداوند تعالی، سلامت شما را برای ادامه خدمت به اسلام و مسلمین خواستارم».

جانبازان در کلام رهبر

مقام معظم رهبری در ضمن سخنانی می فرمایند:

«جانبازان، سوابق درخشان خود در میدان جنگ و نیز مُهر و نشانی را که از جنگ تحمیلی بر جسم خود به یادگار دارند، هرگز نباید از تاریخ پرشکوه دفاع مقدّس ملّت ایران منقطع کنند؛ بلکه آن را به مانند ثروتی عظیم برای خود نگهدارند. جانبازان، یادگار آزمایش های بزرگ ملی محسوب می شوند و ملّت ایران باید برای همیشه به آنان به عنوان الگوهای مقاومت ارج نهند و آنان را گرامی بدارند».

عمّارهای انقلاب

جانبازان از وادی شهادت بازگشته اند، اما نه به اختیار خود که با تقدیر خدا و مشیّت الهی در دنیا مسکن گزیده اند. جانبازان تلخی ماندن را با شیرینی ادای تکلیف جبران کرده اند. آنان مانده اند تا به ما در راه ماندگان، راه رستگاری بیاموزند. حضور جانبازان در جامعه ما به اندازه انقلاب قیمت دارد. وجود آنان در جامعه همچون وجود عمّار یاسر در سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام است. عمار، جانباز جنگ های رسول خدا بود و رنج ماندن را بر خود هموار می کرد تا شبهه و نفاق را در میان امت و از اردوی علی علیه السلام بزداید. عمارهای انقلاب یعنی جانبازان نیز مانده اند تا پرچم امام را برافراشته نگاه دارند. آنان مانده اند تا بگویند کدام راه، راه اصیل انقلاب است.

روح جانبازی بزرگ ترین سدّ راه دشمنان

یکی از دلایل بارزی که برای مقابله خصمانه جهان استکبار با اصول اسلام می توان برشمرد، پی بردن آنها به نقش و جایگاه ویژه این اصول در ایجاد روح ایثار و جانبازی است؛ چرا که اگر روح حاکم بر جامعه روح ایثار و جانبازی باشد هیچ روزنه نفوذی برای سلطه و منفعت جویی آنان باقی نخواهد ماند. جهان استکبار که این حقیقت را به روشنی دریافته است، تنها راه رسیدن به اهداف خود را در از بین بردن این روح و فرهنگ می بیند و اگر در سَمت و سوی حملات مختلف دشمن دقّت شود به خوبی پیداست که آنها حملات خود را متوجّه این هدف نموده اند.

بهترین الگو برای جوانان

جوانان و نوجوانان جامعه ما برای رشد و تعالی خویش، و برای دفاع از انقلاب اسلامی و ارزش های آن و برای استقامت در راه رسیدن به اهداف اسلامی خویش نیازمند الگوی مناسب هستند. رهبر معظم انقلاب حضرت آیت اللّه العظمی خامنه ای(مدّظلّه العالی) در این باره می فرمایند:

«جانبازان قدرت های بسیاری را که خداوند متعال در روح و جسم انسان به ودیعه نهاده است به کار گرفتند و در میدان علم، مدیریت و ورزش، و نیز در بسیاری از مسایل دین و دنیا شگفتی آفریدند. بنابراین جوانان ایران در هر عرصه و رشته ای که وارد می شوند باید از جانبازان درس بگیرند و آنان را الگو و سرمشق خود قرار دهند».

مجاهدان نمونه

جانبازان، این آیه های ایثار که مایه افتخار جامعه اسلامی ما هستند، پا روی خواهش های نفسانی گذاشتند و به دنیا پشت کردند و در میدان جهاد اکبر پیروز شدند. آنان برای یاری اسلام و انقلاب به جبهه های نبرد شتافتند و در مقابل دشمنان دین و استکبار جهانی مقاومت نمودند، و از میدان جهاد اصغر نیز سربلند بیرون آمدند. آنان همراه شهدا بودند و جان خود را در طبق اخلاص نهادند. اما تقدیر این بود که شهدا مهمان خدا شوند و جانبازان در این جهان و در ظلّ کرامت های الهی باقی بمانند تا حجتی بر مردم باشند و به آنان درس مقاومت بیاموزند.

سرمایه جانبازان

بزرگ ترین سرمایه جانبازان، به تعبیر حضرت آیت اللّه جوادی آملی، «قلب شکسته» است. قلب شکسته سرمایه ای است که هرکسی نمی تواند آن را به راحتی به دست آورد. مگر آن کس که مانند جانبازان موانع و حجاب ها را از پیش رو برداشته و ارتباط وی با دنیا ضعیف شده و مهر دنیا از دلش بیرون رفته باشد. آری دل شکسته جانبازان سرمایه حشر با ابرار و پرواز با اهل ملکوت است.

یادگار دوست

جانباز شدن حادثه و اتفاق ناگواری نیست، تصادف نیست. حضرت دوست جانبازان را این گونه پسندیده و عاشقان خویش را بدین آرایه مزیّن ساخته است. جانبازی حاصل تلاش برای کسب رضای الهی و مجاهدت در راه اوست و این نشان افتخار و موهبتی آسمانی و ملکوتی است که مخصوص عاشقان و شیفتگان کوی محبوب است. زبان حال هریک از

جانبازان این است که:
از دوست به یادگار دردی دارم کآن درد به صد هزار درمان ندهم

همسران نمونه

همان گونه که جانبازان و ایثارگران در میهن اسلامی، تکریم می شوند شایسته است که از همسران آنان نیز که در بالاترین مرتبه های ایثار و فداکاری قرار دارند، تجلیل گردد. آنان پروانگان پاک بازی هستند که بی ادعا برگرد شمع وجود جانبازان در طوافند. به پشتوانه دل سوزی ها و مراقبت های آنان است که جانبازان مسئولیت سنگین خویش را در جامعه به خوبی انجام می دهند. همسران جانبازان برای بانوان مسلمان و باایمانِ کشورمان سرمشق هستند. شناخت آنها عظمت های روحی و معنوی را در جامعه گسترش می دهد و لغزش ها و آلوده شدن به معیارهای مادی را کم می نماید.

حضور در صحنه

هشت سال دفاع مقدس دوران آزمایش بزرگ الهی بود و آنها که در آن میدان جان فشانی کردند، افتخار دنیا و آخرت را کسب نمودند. اما جانبازان دلاور، هیچ گاه مسئولیت خود را تمام شده تلقّی نمی کنند و تا لحظه وصال به جهاد و کوشش مشغولند. آنان در دوران حماسه بینی دشمن را به خاک مالیدند و جامعه را نیز از نظر فکری متحول نمودند و جوانان را به سمت ارزش های معنوی و الهی سوق دادند؛ و امروز که دشمن تمام قدرت خود را برای سرکوبی اعتقادات و ارزش ها مصروف داشته است، جانبازان در صحنه حضور یافته اند تا مشعل فروزان ارزش های الهی را مشتعل تر نمایند و راهنمای جامعه و جوانان به سوی سعادت باشند.

رسالت جانبازان

جانبازان و ایثارگران پشتوانه بزرگ جامعه و انقلاب اسلامی ما هستند. آنان اگرچه پایشان را از دست داده اند، اما ایستاده اند تا نام، یاد و فرهنگ شهیدان را زنده نگه دارند؛ و اگرچه ممکن است دستی در بدن نداشته باشند، ولی هم چنان علمداران این انقلابند. آنان شور و نشاط حسینی را در جامعه برپا داشته اند، و هم چنان در صحنه باقی مانده اند تا ولایت تنها نماند و علی زمان مظلوم واقع نشود. آنان مانده اند تا مصیبت های صدر اسلام تکرار نشود و ذهن مردم از عطر ولایت تهی نگردد. آری، آنان هم چنان مانده اند تا رسالت بزرگ خویش را که زمینه سازی برای ظهور حضرت ولی عصر، ارواحنافداه، می باشد به پایان رسانند.

پیشتازان عرصه فرهنگ

جانبازان تنها در میدان های نبرد پیشتاز نبوده اند. امروز در تمام صحنه ها جانبازان و ایثارگران عزیز با قدرت به فعّالیّت مشغولند و حتّی در بعضی عرصه ها از دیگران نیز گوی سبقت ربوده اند. آنان در عرصه های فرهنگی، در مقابل شبیخون دشمن صف های مستحکمی هستند و آثار عمیق و شگرفی در جامعه برجای نهاده اند. به جرأت می توان گفت که آثار فرهنگی ـ هنری جانبازان به نحوی باورنکردنی تحوّل فرهنگی ایجاد می کند و به سادگی جان مخاطب را متأثر می سازد. آنان هم در جبهه ها درخشیدند و حماسه آفریدند و هم در عرصه هنر و فرهنگ.

وظیفه جامعه در قبال جانبازان

جانبازان و ایثارگران دین بزرگی بر گردن جامعه ما دارند. آنان از مال و جان خویش گذشتند و تمام هستی خویش را در طبق اخلاص نهادند. حال مهم ترین وظیفه جامعه در قبال جانبازان احترام و گرامی داشتن دستاوردهای ایثار ایشان است. جمهوری اسلامی، نظام ولایت فقیه، استقلال، آزادی و حاکمیت دین دستاوردهای ایثار آنان است و جامعه باید این محورهای اصلی و اساسی را حفظ کند و استمرار بخشد. وظیفه دیگر جامعه توجّه به شخصیّت سراسر ایثار ایشان است و این توجّه در واقع اعتنا و احترام به پشتوانه های آزادگی و استقلال خویش است.

از جانبازی تا شهادت

از جانبازی تا شهادت هیچ فاصله ای نیست و به تعبیر حضرت امام خمینی رحمه الله جانبازان شهیدان زنده انقلابند. جانباز همزاد شهادت است. جانباز همان شهیدی است که بقایای پیکرش در عالم خاک جا مانده است. چه بزرگوارند شهدای زنده انقلاب. این نعمت الهی و این حیات بهشتی بر جانبازان عزیز مبارک و جاودانه باد.

منتظران وصل

خدا جانبازان را در عالم خاک باقی گذاشته است تا باب شهادت بسته نشود. تا روزی که «گروه تفحّص شهدای آن دنیا» این شهیدان جامانده در عالم خاک را بیابند و بر محمل بال ملائک به عرش ببرند. جانبازان این دنیا مفقودان آن دنیایند که روزی پیدا خواهند شد و به یاران شهیدشان خواهند پیوست. این منتظران وصل هر روز در انتظار فراخوانی از آسمانند تا بال های شکسته خویش را بگشایند و در فضای عالم قدس به پرواز درآیند. این شهیدان زنده مسافران عرشند و اسیران فرش. به خاطر آنان است که شهیدان یک بار دیگر از افلاک تا خاک سفر می کنند و آن شهیدانِ زنده ای را که آسمانی شده اند، لباس شهادت می پوشانند. به راستی که این لباس برازنده آنان است.

جانبازان در کلام سید شهیدان اهل قلم

عشق منشأ قدرت آنانی است که از مرگ نمی ترسند و از نیستیِ مادّیِ وجود خود هرگز بیمی به دل راه نمی دهند. در این میان آنان که جان در راه عشق به خدا باخته اند، از همه قدرتمندترند. سرّ این که حضرت امام رحمه الله جانبازان را با صفت قدرتمند توصیف کرده اند، در همین جاست؛ در وجود جانبازان، عشق، بر ترس غلبه یافته است و این از بالاترین قدرت هاست؛ چون جانبازی، خود، شرط عشق است و برای سوختن باید مصداق پروانه بود، شهدا و جانبازان در همه راه باهم شریکند. هردو را عشق و نور، پروانه سان از خود بی خود می کند تا آن جا که دل از جان شیرین برمی کنند و آماده قربانی شدن در راه خدا می شوند و همین آمادگی برای مرگ در راه خدا، که ملازم است با قطع همه تعلّقات دنیوی، بالاترین مرتبه ای است که روح انسان به آن دست می یابد.

رسم جانبازی
چون هوای حضرت جانان کنند طیّ راه عاشقی آسان کنند
گر بُود هفتاد وادی پیش پای پای کوبان عزم آن میدان کنند
رسم جانبازی به راه دلبران تا چه باشد سرسپاران آن کنند
یک ره از حرز ولا جوشن خرند یک ره از جنس وفا خَفتان کنند
سر به کف گیرند در ناورد عشق جان فدای آن امید جان کنند
هرزمان خواهند جانی تا مگر در منای یار خود قربان کنند
پرشکسته جان به کف تا کوی عشق ره شناسان رهروی زین سان کنند

منبع:حوزه نت

موضوعات: روز جانباز  لینک ثابت
 [ 11:54:00 ب.ظ ]




 

روز پاسدار

علی سعادت شایسته

پاسدار در لغت به معنی نگهبان و مراقب است. پاسداران کسانی­اند که در حساس­ترین لحظه­های تاریخ، از میان خلق برمی­خیزند و همچون دژی مستحکم، مردانه و شجاعانه در جهت رسیدن به حق و حقیقت و حفظ آن، گام برمی­دارند.

در تاریخ تمدن بشری کم بوده­اند کسانی که برای برافراشته داشتن چراغ حق و ترویج اخلاق کریمه، همه هستی و آمال خود را بر سر هدف خویش بگذارند.

کمر بستن برای احیای حقیقت خواهی، همتی جانانه می­طلبد و تنها از مردانی چون حسین(ع) برمی آید که آزادگی و شور حقیقت­جویی­اش، چنان حماسه­ای آفرید که تا همیشه نامش جاودان و موجب احترام انسان­های حق­طلب خواهد بود.

امام حسین(ع) هنگامی که تحریف­گران حقیقت، از سنت و سیره پیامبر اکرم(ص) و آنچه خداوند در شریعت اسلامی و از زبان قرآن بنا نهاده بود، تصویری مغایر با واقعیت ارائه کردند، بر خود فرض دید تا برای احیای آن سنت فراموش شده و نهادینه کردنش در میان امت اسلام، قیام تاریخی و حماسی­اش را آغاز کند و بدین ترتیب، از دین جد خود پاسداری کند.

می­توان نمونه­هایی از رادمردی پاسداران را در تاریخ انقلاب اسلامی ایران یافت؛ پاسدارانی که در دفاع از کیان و کشور خود فداکاری کردند و با روحیه شهادت­طلبی، انسجام درونی و خلاقیت نظامی، در صحنه­های مختلف به نبرد پرداختند و با الهام از حضرت سالار شهیدان، اباعبدالله الحسین(ع)، با بذل خون و جان خویش و جانبازی­ها و ایثارگری­ها، نگذاشتند دست سربازان شیطان، به ذره­ای از خاک میهن اسلامی برسد. روز پاسدار را به همه ارجمندان پاسدار، شادباش می­گوییم!
چراغ راه
اولین پیام امام خمینی(ره) به مناسبت روز پاسدار

حضرت امام خمینی(ره) در سوم شعبان سال 1399 هـ . ق برابر با هفتم تیرماه 1358 هـ . ش پیامی به مناسبت ولادت امام حسین(ع) فرستادند و در این پیام سوم شعبان را روز پاسدار نامیدند.

بسم­الله الرحمن الرحیم

«روز مبارک سوم شعبان­المعظم را که روز طلیعه پاسدار و پاسداری از مکتب مترقی اسلام است، به عموم هم­میهنان و به خصوص پاسداران انقلاب اسلامی تبریک عرض می­کنم و به حق باید این روز معظم را روز پاسدار بنامیم. روز ولادت باسعادت بزرگ پاسدار قرآن کریم و اسلام عزیز است، پاسداری که هر چه داشت در راه هدف اهدا کرد و اسلام عزیز را از پرتگاه انحراف رژیم طاغوت بنی­امیه نجات داد… اگر فداکاری پاسداران عظیم­الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداکار او نبود اسلام در خفقان رژیم بنی­امیه و رژیم ظالمانه آن وارونه می­شد و زحمات نبی اکرم(ص) و اصحاب فداکارش به هدر می­رفت».
زلال قلم
سبزپوشانِ بهارِ ایمان
رزیتا نعمتی

پاسدار، حسین­واره زمانه است و شرح دوباره پروانه؛ پروانه بی­ادعایی که با طواف گرد شمع آزادگی، حریم و حرمت وطن را پاس می­دارد. شما، هم شاگردی­های مکتب علی­اکبر و قاسمید که در کتاب پارسی وطن، هم­خانواده با لغات جانبازی و شهادتید. درخت وجودتان هماره سرفراز باد، ای سبزپوشان بهار ایمان!

روزتان، یادآور پرچم فتحی­ست که با پیراهن خونین حسین در کربلا برافراشته شد و امروز به شما رسید تا همیشه اولین داوطلب برای فرشته شدن و پریدن باشید. پاسدار، یعنی آن که در ناگهانی از حادثه، همواره لبیک­گوی فرمان «حی علی خیر­العمل» است؛ زیرا در مسیر عشق، تنها عمل است که ایمان را گواهی می­دهد.

گفتن از شما، گفتن از عروج و خدا و پرواز است؛ آن هنگام که در آغوش خطر، برای خفتن چشم های امن دیگران، تن به آتش می­دهید.
پاسداران، مظهر آزادگی

ای پاسداران حریم عشق! مگر می­توان بی نام و یاد شما در فرهنگ لغات این سرزمین، به مفهوم آزادی و رهایی رسید؟!

آتشفشان غیرتتان، چراغ و روشنایی مرزهایی است که جز گام­های آشنایتان، بیگانه ای را به خود نخواهد دیدکه نقطه اشتراک شما با حسین، آزادگی است.

شهادت، معبری است که از مسیر تو آغاز می­شود، با تو همراه است و به تو می­رسد. بیهوده نیست نقش پلنگ لباس تو، آن هنگام که روحی رشید را چون تو دربرمی­گیرد؛ زیرا رشادت، برازنده شهادت است و رساندن پرچم قیام حسین به انقلاب مهدی(عج)، رسالتی است که شایستگی شما بر دوشتان نهاده است. طلوع سپیده نامتان در موسم میلاد فرزند علی(ع) چه زیباست!

مبارک باد روز پاسدار؛ روز آنان که با پروانه حضورشان به دور شمع وطن، غیرتی حسینی را از کربلا تا قلّه­های دماوند به دوش می­کشند.
شعر

پشت این خاک به لبخند شماها گرم است

علی سعادت شایسته

چفیه محکم کن و بردار برادرها را

بتکان بار دگر شانه سنگرها را

باغ این بار در آشوب دگر افتاده است

باغبان، امر بده خیل صنوبرها را!

بیستون چشم به دستان تو دارد این بار

تیشه بردار و بزن ریشه خیبرها را

شب رسیده است که در خاطره­ها تازه کند

رقص یکباره مین­ها و منورها را

آسمان بار دگر بوی پریدن دارد

خبر تازه ببر خیل کبوترها را

دُوْر گردید و یک بار دگر نوبت شعر

مژده مِیْ بده این دست به­ساغرها را

نوبت تنگه رسیده است که دربرگیرد

قامت غرق به­خون گشته پرپرها را

پشت این خاک به لبخند شماها گرم است

تازه کن قصه لبخند دلاورها را

نوبت توست برادر که در این آخر کار

بسپاری به دل خاک، برادرها را

چفیه محکم کن تا باد بداند که هنوز

نتوان برد از این باغچه باورها را
کوتاه و گویا
رزیتا نعمتی

روز پاسدار، یادآور عزم غرورآفرین فهمیده­های مکتب واندیشه حسین(ع) است.

گرامی باد روز پاسدار، باطن پاک چشمه­سار و تمثیل کرامت بهار!

سلام بر شما ای عباس­های حادثه که در جاده­های سرخ ایثار و در مسیر ولایت، پاسدار ارزش­های انقلابید!

گرامی باد روز پاسدار بر آنان که از جنس شهیدان و هم­پیمان با حسین(ع) و از نسل فصل سرخ استقامتند!

گرامی باد روز پاسدار، این سروهای سرافراز وادی عشق، این آیه­های پرشکوه رزم و ایثار!

پاسدار، دستِ همیشه همراهِ انقلاب است که توانِ رزمی او، برگرفته از نیروهای درونی انسان است.

گرامی باد روز پاسدار، بر سربازان اسلام که با پرچمداری آرمان­های اباعبدالله(ع) تفسیرگر راه حسینند.

روز پاسدار، این یادگاران سال­های آتش و عشق و ایمان گرامی باد!

پاسدار، یعنی روییدن و بالیدن و مردانه مردن در مکتب حسین(ع).

پاسداران، مضمون سبز شهامت در جاده سرخ شهادتند که تنها با واژه حسین(ع) معنا می­شوند.

ای پاسداران! از نفس سبز شماست که مرزهای وطن، خط اَمنِ زیستن را به دور نقشه سرخ ایمان ترسیم می­کند.

روز میلاد حسین(ع)، مجالی است برای پاسداری نام پاسدار، این دلیرمردان روزگار و اسوه­های ایثار.

سلام بر شما، مالک­اشترها و ابوذرهای زمان که مصداق حرّیت اباعبدالله­اید!

پاسدار، اصیل­ترین درخت انقلاب است که ریشه در فلسفه قیام حسین(ع) دارد.

 

منبع :حوزه   نت 

موضوعات: روز پاسدار  لینک ثابت
 [ 11:44:00 ب.ظ ]




 

راه هاي توسل به حضرت عباس عليه السلام

///////////////////////////////////////////////////////////////////////

توسل به باب الحوائج عباس بن علي عليهماالسلام به چند طريق مختلف انجام مي شود:

طريق اول:

توسل جوينده ابتدا بايد چهار شب چهارشنبه‌اي را برگزيند که دو شب چهارشنبه آن در نيمه دوم ماه قمري واقع شده باشد و دو شب چهارشنبه ديگر( يعني چهارشنبه سوم و چهارم) در نيمه اول ماه بعدي قرار داشته باشد که به چهارده روزه اول ماه بعدي مي‌رسد. عدد چهار براي اين است که نام مبارک حضرت عباس(ع) داراي چهار حرف است (ع ب ا س).

سپس در هر شب چهارشنبه به تعداد يک صد و سي و سه بار سوره مبارکه ” قدر” را با اخلاص قرائت کند، به طوري که کلمه آخرين اين آيه مبارکه، که به ( مطلع الفجر) ختم مي‌شود، درست در آخرين لحظه پايان نيمه شب و آغاز بامداد ادا شود.

براي اين منظور مي‌تواند آخرين باري که سوره مبارکه (قدر) را مي خواند، کلمه مطلع الفجر را نخواند تا لحظه پايان نيمه شب و آغاز بامداد برسد.

شب چهارشنبه چهارم در حدود شب چهارده ماه قمري است که با نام مبارک قمر بني هاشم قرابت دارد. ظهور ارتباط تحت هر نام که باشد به اذن خداوند دانا و مقام حضرت مولي اباالفضل العباس(ع) در اين شب انجام خواهد گرفت.

طريق دوم:

گويند فرد حاجتمند در ميان نماز مغرب و عشاء دو رکعت نماز حاجت به جاي آورد در همان شب اين ختم را شروع کند که منسوب به جناب ابي الفضل العباس(ع) است و تا چهل و يک شب به انجام رساند و بدون تغيير وقت ادامه دهد، ولي خواندن را در شب آخر گرو نگه دارد تا وقتي که حاجت روا شود و بعد، آن را نيز بخواند و ختم چنين است: ( يا من يجيب المضطرّ إذا دعاه و يکشف السوء يا ربّ يا ربّ يا ربّ يا عبّاس بن علي بن ابي طالب الامان الامان الامان، ادرکني ادرکني ادرکني.)

ذکر هر يک از کلمات ( الامان) و ( ادرکني) را تکرار کند نا نفس قطع شود، ان شاءالله تعالي به مقصود مي‌رسد.

طريق سوم:

ديگر از طريق توسل به آن حضرت، زيارت آن حضرت است که بنا به مضمون روايات عديده وسيله تقرب به خداوند و آمرزش گناهان و انجام مطالب و روا شدن حاجات اهل ايمان است؛ چنانچه به روايت منقول از مصباح الزائرين ابن طاووس وارد شده است و از جمله اعمال زيارت شريفه اين است که دو رکعت نماز زيارت به جا آورد و بعد از آن زيارت نامه حضرت ابوالفضل العباس(ع) را که در مفاتيح ‌الجنان است بخواند.

طريق چهارم:

از جمله‌ ختم‌هاي مجرب براي حوائج بزرگ و اداي دين آن است که: شب جمعه غسل نمايد – شب هاي بعد، غسل کردن ضرورتي ندارد- پس در شب اول که همان شب جمعه است و شب هاي ديگر هر شب هزار مرتبه بگويد:

اللهم صل علي محمد و آل محمد.

شب شنبه: اللهم صل علي اميرالمؤمنين.

شب يکشنبه: اللهم صلّ علي فاطمة.

شب دوشنبه: اللهم صلّ علي الحسن.

شب سه شنبه: اللهم صلّ علي الحسين.

شب چهارشنبه: اللهم صل علي علي بن الحسين.

شب پنجشنبه: اللهم صل علي محمد بن علي.

شب جمعه دوم: اللهم صلّ علي جعفر بن محمد.

شب شنبه: اللهم صلّ علي موسي بن جعفر.

شب يکشنبه: اللهم صلّ علي علي بن موسي.

شب دوشنبه: اللهم صلّ علي محمد بن علي.

شب سه شنبه: اللهم صلّ علي علي بن محمد.

شب چهارشنبه:‌ اللهم صلّ علي الحسن بن علي.

شب پنجشنبه: اللهم صلّ علي الحجة بن الحسن.

شب جمعه سوم: اللهم صلّ علي العباس الشهيد.

به اين ترتيب دو هفته طول مي‌کشد.

طريق پنجم:

کيفيت توسل به ذيل عنايت حضرت قمر بني‌هاشم (ع): شب چهارشنبه دو رکعت نماز بخواند و بعد از نماز 133 بار بگويد:

يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليه السلام

اکشف کربي بحق اخيک الحسين عليه السلام

و هفت شب چهارشنبه صد مرتبه بگويد:

اي ماه بني‌هاشم خورشيد لقا عباس

اي نور دل حيدر شمع شهدا عباس

از محنت و درد و غم ما رو به تو آورديم

دست من بي ‌کس گير از بهر خدا عباس

طريق ششم:

عباس‌ در حروف‌ ابجد مطابق‌ با عدد 133 است‌. به‌ تجربه‌ رسيده‌ که‌ اگر کسي براي‌ برآورده ‌شدن‌ حاجت‌ و رفع‌ گرفتاري‌، بعد از نماز روز جمعه‌، 133 مرتبه‌ با اميد بگويد: « يا کاشف‌ َالکرب‌عن‌ وَجه‌ الحسين،‌ ِاکشف‌ لي‌ کربي‌ بحق‌ اخيک‌ الحسين‌ (ع‌)» حاجت‌ او برآورده‌ و گرفتاريش‌ برطرف‌ مي‌شود.

طريق هفتم:

اشخاصي که‌ در بيابان‌ تشنه‌ و در معرض‌ هلاکند، توسّل‌ جستن‌ به‌ ابي‌ القربه‌ « يا اباالقربة‌» موثر است‌ و بدين‌ وسيله‌ رفع‌ تشنگي‌ از آنان‌ مي شود. اين‌ امر نيز تجربه‌ شده‌ است‌.

طريق هشتم:

جندي مرحوم‌ بير در کتاب‌ شريف‌ کبريت‌ احمر مي نويسد: در سفر عتبات‌ عاليات‌ در عالم‌ رؤيا ديدم‌ اگر کسي‌ بگويد:«عبدالله اباالفضل‌ دَخيلُک‌» حاجت‌ او برآورده‌ شود. پس‌ از آن‌ اين حقير مکرّر به ‌آن‌ عمل‌ کردم‌ و حوائج‌ مهم‌ و بزرگي‌ برآورده‌ شد.

طريق نهم:

به‌ تجربه‌ رسيده‌ است‌ که‌ نذر براي‌ ام‌ّالبنين‌ (ع‌) و اطعام‌ مستمندان‌ به‌ نام‌ اباالفضل‌ (ع‌)، براي ‌برآورده‌ شدن‌ حاجت‌ مؤثر است‌.

طريق دهم:

از مرحوم‌ آية‌الله العظمي‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد محمود حسيني شاهرودي‌ « قدس‌سره‌» نقل‌ شده‌ است‌ که‌ فرموده‌ بود: من‌ در مشکلات‌، صد مرتبه‌ صلوات‌ براي‌ مادر حضرت‌ اباالفضل ‌العبّاس‌(ع‌)، ام‌ البنين‌ مي‌فرستم‌.

طريق يازدهم:

چهار شب‌ جمعه‌، ده‌ مرتبه‌ سوره يس‌، بدين‌ طريق‌: شب‌ جمعه اول‌ سه‌ مرتبه‌ ؛ شب‌ جمعه‌ دوم‌ سه‌ مرتبه‌؛ شب‌ جمعه‌ سوم‌ سه‌ مرتبه‌: شب‌ جمعه ‌چهارم‌، يک‌ مرتبه‌ سوره‌ ” يس‌” به‌ نيابت‌ از حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌ (ع‌) و هديه‌ براي‌ مادرش ‌ام‌ّالبنين‌ بخواند، ان‌ شاءالله حاجت‌ روا گردد.

طريق دوازدهم:

يکي از ختم هاي‌ مجرب‌ راجع‌ به‌ حضرات‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) و جناب‌ حضرت‌ اباالفضل‌ (ع‌) را بدين‌ منوال‌ گفته‌اند: به‌ نيّت‌ قربت‌ مطلقه‌ دو رکعت‌ نماز حاجت‌ بخواند و هزار و چهارصد مرتبه ‌ذکر صلوات‌ هديه‌ چهارده‌ معصوم‌ (ع‌) بخواند و صد مرتبه‌ نيز هديه‌ به‌ پيشگاه‌ حضرت‌ اباالفضل‌ العبّاس (ع‌)، که‌ ابوّاب‌ درگاه‌ آل‌ محمّد (ع‌) و باب‌ ولايت‌ است‌، بفرستند و حاجت‌ خود را بطلبند، ان‌ شاءالله تعالي روا مي‌شود.

طريق سيزدهم:

بين‌ نماز مغرب‌ وعشاء، دو رکعت‌ نماز حاجت‌ بخواند تا چهل‌ و يک‌ شب‌، و توسل‌ به کثيرالبرکات‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ العباس (ع‌) جويد، بدين‌ طريق‌: بعد از نماز، اول‌ ذکر شريف‌ صلوات‌، و سپس‌ کلمات‌ زير با توجه‌ کامل‌ خوانده‌ شود ( ضمناًچهل‌ شب‌ که‌ تمام‌ شد، بايد يک‌ شب‌ آخر از چهل ‌شب‌ را گرو نگاه دارد‌، تا وقتي‌ که‌ حاجت‌ برآورده‌ شد، آنگاه‌ به جا آورد.) کلمات‌ مزبور اين‌ است‌:« يامَن‌ يجيب‌ المضطرَّ اذا دعاه‌ و َ يکشف‌ السوء يا رب‌ يا رب‌ يا رب ‌ ياعباس‌ بن‌ علي‌ بن‌ ابي‌ طالب ‌الامان‌ الامان الامان‌، ادرکني‌ ادرکني‌ ادرکني.‌»

جملات‌ آخر را تکرار نمايد تا نفس‌ قطع‌ شود؛ ان ‌شاءالله حاجت‌ روا مي‌شود.

طريق چهاردهم:

مؤلف‌ « مکين‌ الاساس‌» آورده‌ است‌: ثقه‌اي‌ خبر داد مرا که‌ حاجت‌ مهمي‌ داشتم‌. از پيره‌ زال‌ جدّه‌ خود شنيده‌ بودم‌ که‌ هر گاه‌ کسي‌ براي ‌قضاي‌ حاجتش‌، هفت‌ شب‌ چهارشنبه‌ متوسّل‌ به‌ حضرت‌ عبّاس‌ شود‌ و در هر يک‌ از شبهاي ‌مزبور صد مرتبه‌ ذکر زير را بخواند، حاجت‌ او به‌ شکل‌ غير عادي برآورده‌ خواهد شد. و آن‌ اين ‌است‌:

اي ماه‌ بني‌ هاشم‌، خورشيد لقا عبّاس

‌اي نور دل‌ حيدر، شمع‌ شهدا عبّاس‌

از درد و غم‌ ايام‌ ما رو به‌ تو آورديم

‌دست‌ من‌ مسکين‌ گير از بهر خدا عباس‌

نظير اين‌ توسّل‌ را مرحوم‌ حاجي ميرزا حسين‌ تهراني و‌ حاجي‌ ميرزا خليل‌ ( از علماي زاهد عصر مشروطه‌) عمل‌ کرده‌ بودند، درد پاي‌ ايشان‌ فوراً ساکت‌ شده‌ و ديگر عود نکرده‌ بود.

طريق پانزدهم:

يکي‌ از مؤثقين‌ محترم‌ که‌ سالهاي‌ متمادي‌ مجاور کربلا بود، در شب‌ يکشنبه ‌ربيع‌ الثاني‌ 1414 ِ در حرم‌ مطهّر کريمه‌ اهل‌ بيت‌ حضرت‌ فاطمه‌ معصومه‌ (ع‌) نقل‌ کردند:

صاحب‌ کتاب‌ معالي‌ السبطين‌، مرحوم‌ شيخ‌ مهدي‌ مازندراني سال‌ 1358 هجري‌ قمري در کربلا ايام‌ ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ در چند منبر مي‌رفت‌ و آخرين‌ منبرش‌ در وصف حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس ‌بود. مرحوم‌ مازندراني‌ يک‌ شب‌ فرمودند: هر کس‌ فردا شب‌ به‌ اينجا يعني به روضه حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌(ع‌) بيايد، تحفه‌اي‌ به‌ او خواهم‌ داد. فردا شب‌ ما نيز در آن‌ مجلس‌ حاضر شديم‌.

ايشان‌، توسل‌ و ختمي‌ براي حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌ (ع‌) نقل‌ کرد که‌ انجام‌ آن‌ وقت‌ معيّن‌ و ساعت‌ و روز مشخصي ندارد. طريقه‌ ختم‌ را اين‌ طور بيان‌ فرمودند: ابتدا 133 مرتبه‌ صلوات ‌بفرستيد « اللهم‌ صل‌ّ علي‌ محمد و آل‌ محمد» نيز 133 مرتبه‌ بگوييد: « يا عباس‌، يا عباس‌» و بعد از آن‌ مجدداً 133 مرتبه‌ بگوييد: « اللهم‌ صل‌ علي‌ محمد و آل‌ محمد». و اين‌ عمل‌ را هر روز انجام‌ دهيد تا حاجتتان ‌ برآورده‌ شود.

ناقل‌ مطلب‌ افزودند: من‌ براي‌ برآمدن‌ حاجتي‌، بعد از اتمام‌ ماه‌ رمضان‌ مزبور، از همان‌ روز اول ‌شوال‌ اين‌ ختم‌ را شروع‌ کردم‌ ؛ روز هشتم‌ شوال‌ حاجتم‌ برآورده‌ شد. خواسته‌ من‌ اين‌ بود: من‌ درکربلا بودم‌ و مادرم‌ در ايران‌ به‌ سر مي‌برد و مي خواستم‌ وي نيز به‌ کربلا بيايد. حضرت‌ عباس‌ (ع‌) عنايت‌ فرمودند و حاجتم‌ ـ آمدن‌ مادر به‌ کربلا ـ روا شد.

طريق شانزدهم:

‌در کتابخانه‌ مرحوم‌ آية ‌الله العظمي‌ آقاي حاج‌ سيّد محمد رضا گلپايگاني‌ «ره‌» خطّي از بياض‌، موجود است که طريقه‌ ختم‌ و توسّل‌ به‌ حضرت‌ عباس‌ (ع‌) را اين‌ چنين‌ نوشته‌ است‌:

از شب‌ جمعه‌ يا شب‌ دوشنبه‌، قبل‌ از نماز صبح‌ شروع‌ کند که تا وقت‌ نماز صبح‌ تمام‌ شود، دوازده‌ روز، وهر روز يک صد و سي‌ وسه‌ مرتبه‌ بخواند:

اي ماه‌ بني‌ هاشم‌، خورشيد لقا عبّاس

‌اي نور دل‌ حيدر، شمع‌ شهدا عبّاس‌

از درد و غم‌ ايام‌ ما رو به‌ تو آورديم

‌دست‌ من‌ مسکين‌ گير از بهر خدا عباس‌

طريق هفدهم:

آية الله سيّد نورالدين‌ ميلاني‌ فرمودند: مرحوم‌ آية‌ الله آقاي‌ سيّد محمد رضا بروجردي‌ «قدس‌سره‌» از علماي‌ بزرگ‌ حوزه علميه‌ کربلا بودند که‌ اخيراً در مشهد مقدس‌ در جوار حرم‌ مطهر حضرت‌ ثامن‌الائمّه‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرضا ـ عليه‌ آلاف‌ التحية ‌والثناء ـ سکنا گزيده‌ بودند. ايشان‌ در عداد مراجع‌ ياد مي‌شد ولي عمرش‌ وفا نکرد.

مرحوم‌ بروجردي، آن‌ زمان‌ که‌ در کربلا ساکن‌ بودند، براي آشتي و حسن‌ رفتار بين‌ عيال‌ و مادرشان‌ به‌ حضرت‌ اباالفضل‌العبّاس‌ (ع‌) متوسّل‌ مي‌شوند و نتيجه‌ خوبي‌ مي گيرند، به‌ طوري‌ که ‌صفا و صميميت‌ کامل‌ بين‌ همسر و مادر ايشان‌ برقرار مي‌گردد.

توسّل‌ ايشان‌ به‌ اين‌ نحو بوده‌ است‌: طبق‌ مشهور 133 بار به‌ عدد نام‌ حضرت‌ اباالفضل ‌العبّاس‌(ع‌)، ذکر ذيل را گفتند: ” يا کاشف‌ الکرب‌ عن‌ وجه‌ الحسين،‌ اکشف‌ کربي‌ بحق‌ اخيک‌ الحسين‌ (ع‌).”

طريق هجدهم:

مرحوم‌ اصفهاني‌، استاد مرحوم‌ پدرم‌، آية الله العظمي آقاي‌ سيّد محمّد هادي ميلاني‌ « قدس‌ سره‌» بودند و منزل‌ ما زياد تشريف‌ مي‌آوردند. نقل‌ کرده‌اند که‌ مرحوم‌ آية‌ الله شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني ( معروف‌ به‌ کمپاني) « قدس‌ سره‌» مي فرمودند: اين‌ ذکر، صحيحش‌ اين‌ است‌: « يا کاشف‌ الکرب‌ عن‌ وجه‌ اخيک‌ الحسين‌ (ع‌)، اکشف‌ کربي‌ بوجه‌ اخيک‌ الحسين‌ (ع‌).»

بروز کرامت‌ در « وادي‌ البکا»

در ديوان‌ ملا عبّاس‌ شوشتري، متخلص‌ به‌ شباب‌ ( چاپ‌ 1312) آمده‌ است‌:

چون‌ سال‌ هزار و سيصد و نه ‌از هجرت‌ ختم‌ انبيا شد

هنگام‌ زوال‌ روز عاشور کز غم‌ قد آسمان‌ دوتا شد

از بهر زيارتي‌ که‌ آن‌ روزمخصوص‌ شهيد کربلا شد

از شيعه‌ جماعتي‌ در اينجا مشغول‌ زيارت‌ و بکا شد

درحين‌ زيارت‌، ازهمين‌ کوه ‌اظهار کرامتي‌ به‌ ما شد

از وي‌ قطرات‌ خون‌ پديداردر ماتم‌ سبط‌ مصطفي‌ شد

يک‌ قطره ‌ نه‌، بل‌ هزار قطره‌ يک‌ جا نه‌، بل‌ هزار جا شد

زين‌ کوه‌ گذشته‌ بود خونين‌هر سنگي‌ از اين‌ زمين‌ جدا شد

شک‌ نيست‌ که‌ در چنين‌ مقامي ‌گر از حق‌ اجابت‌ دعا شد

اين‌ رتبه‌ چه‌ ديده‌ شد از اين‌ کوه ‌در وي‌ بنيان‌ اين‌ بنا شد

بگريست‌ چو خون‌ به‌ شاه‌ مظلوم ‌موسوم‌ به‌ وادي‌ البکا شد

اين‌ واقعه‌ بر(شباب‌) و احباب ‌گر کشف‌ شد از ره‌ صفا شد

نذر قرآن براي حضرت ابوالفضل العباس قمر بني هاشم(ع)

صاحب گنجينه دانشمندان در حالات مرحوم سيد محمد علي دزفولي متوفي ماه رجب سال 1333 قمري مي نويسد:

ايشان از اول طلوع آفتاب تا مقداري از بعد از ظهر، يک قرآن ختم مي‌کرد و پس از آن فريضه ظهر را انجام مي‌داد. وي از اول ماه رجب تا پانزدهم، پانزده قرآن مي‌کرد که پانزدهمين آن را هديه به محضر حضرت ابوالفضل العباس (ع) و باقي آنها هديه به پيشگاه چهارده معصوم ( صلوات الله عليهم اجمعين) بود.

در روز شانزدهم ماه رجب پس از ختم‌هاي قرآن کريم، مرحوم آيةالله آقا سيد ابراهيم غفاري که از مجتهدين و مراجع دزفول در عصر خود بود، به عنوان عيادت و ملاقات مرحوم آقا سيد محمدعلي دزفولي تشريف آورد و اظهار داشت که من،‌ امروز تصميم ملاقات نداشتم اما فلان زن علويه رحمة الله‌عليها ديشب خوابي ديده بود، و خواب خود را به من گفت و تذکري شد که امروز به ملاقات شما نايل شوم.

علويه گفت: خواب ديدم که خدمت حضرت ابوالفضل العباس(ع) مشرف شدم. عرض کردم عمو کجا تشريف داشتيد؟ فرمودند: امروز به عيادت آقا محمدعلي فرزند حاج سيدعبدالله رفته بودم و از آنجا مي آيم و مرحوم سيد محمد به سجده مي افتد و پس از فراغت از سجده مي‌فرمايد: سجده‌ام سجده شکر بود، زيرا اول ماه شروع به تلاوت قرآن کرده بودم تا ديروز که موفق به پانزدهمين ختم قرآن شدم و آخرين آن را در روز گذشته به حضرت اباالفضل العباس(ع) اختصاص داده بودم سپس مي‌افزايد: خواب علويه از رؤياهاي صادقه بوده و علامت اين است که اين ضعيف پذيرفته شده است،‌ چون حضرت ابوالفضل العباس(ع) فرموده به عيادت من آمده‌اند.

عريضه نوشتن

از يادداشت‌هاي حجةالاسلام آقاي شيخ احمد قاضي زاهدي گلپايگاني است که :

لذ باقتاب ابي الفضل الذي کابيه المرتضي يحمي حماه

اين عريضه را به خط والد مرحوم يافتم که سزاوار است نيازمندان و گرفتاران به اين کيفيت دست به دامان قمر بني هاشم حضرت عباس(ع) بزنند و به وسيله آن جناب از خداوند متعال حاجت خواه شوند:

بسم الله الرحمن الرحيم

” هذه رقعة عبدک … ابن … زاد … ” اگر صاحب عريضه مرد باشد، و اگر زن است مي‌نويسد: ” هذه رقعة امتک … بنت… زادة … والسّلام عليک يا مولاي يا سکينة يا عبّاس بن اميرالمؤمنين عليه السّلام و ان تقضي حاجتي انّ بيني و بين الله تعالي ذنوبا قد اثقلت ظهري و اطالت فکري و سلبتني بعض لبّي و غيّرت خطير نمعة الله عندي و منعتني من الرّقاد و ذکرها يتقلقل احشائي و قد هربت الي الله و اليک يا عبّاس ابن اميرالمؤمنين ان تقضي حاجتي اسئلک بحقّ ابيک و بحقّ اخيک الحسين و اخوانک صلوات الله عليهم اجمعين.”

حقير گويد: در نسخه اين عريضه نسخه بدل‌هايي مشاهده مي‌شود که از احتياطات مرحوم ابوي به شمار مي‌رود و آنچه قلمي گرديد به نظرم اقرب الي الصواب - صحيح - آمد. مطلب ديگر آن که اين عريضه هم بايد به کربلا فرستاده شود و در ضريح مطهر باب الحوائج انداخته شود. فنسال الله تبارک و تعالي ان يرزقنا زيارة قبره و شفاعته في الدنيا والاخرة.

توضيحاً در اين عريضه هم مانند ساير عريضه‌ها حوائج صريحاً بايد نوشته شود. اخيرا نسخه اين رقعه را هم در کتاب دعايي يافتم که عبارت اول آن چنين است: ( من العبد الذليل الي المولي الجليل الکريم سلام الله عليک يا مولاي).

موضوعات: راه هاي توسل به حضرت عباس عليه السلام  لینک ثابت
 [ 11:40:00 ب.ظ ]




نماز توسل به حضرت ابوالفضل عباس (ع)

نماز کن فیکون حضرت ابوالفضل عباس(ع) بسیار مجرب

سه نماز دو رکعتی توسل به حضرت ابوالفضل العباس علیه اسلام

در هر رکعت بعد از حمد و سوره صد مرتبه یا حیُّ یاقیُّوم بعدازسلام نماز تسبیحات حضرت زهرا علیه السلام بعد از تسبیحات صد مرتبه صلوات بر حضرت ابوالفضل العباس بعد با اشاره انگشت سبابه دست راست به جانب قبله کرده وصد مرتبه میگویی السلام علیک یا ابوالفضل عباس علیه السلام بعد از آن سر به سجده گذاشته دو دست از سر بالا امده و 25 مرتبه میگویی الهی به دو دست بریده ابوالفضل العباس بعد حاجت خود را از آقا حضرت ابو الفضل بخواهید.

سه نماز نذر آقا کرده دو تا از نماز ها را ادا کرده ویکی از نماز ها را گرو نگه میداریم بعد از اجابت حاجت ادا میکنیم .این نماز هدیه آقا امام رضا میباشد.

موضوعات: نماز توسل به حضرت ابوالفضل عباس (ع)  لینک ثابت
 [ 11:35:00 ب.ظ ]




امام زمان می گوید که چگونه از حضرت ابوالفضل حاجت بگیریم

/////////////////////////////////////////////////////////////////

حضرت حجة الاسلام و المسلمین »آقاى حاج سیّدمحمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى « داستانى را از »آیت الله العظمى مرعشى نجفى قدس سره « اینچنین نقل فرمود:
یکى از علماى نجف اشرف ، که مدّتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که : من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّبن الحسن العسکرى امام زمان «عجل الله تعالى فرجه الشریف « عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود.
براى همین منظور بکرّات به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم . روزى هنگام نماز دلم شکست و عرضکردم : مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به »علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع «( متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم . ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان »حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف «مواجه شدم .
بدون تامل به حضرتش سلام کردم .
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى .
چون خواستى از حضرت ابوالفضل (ع »( حاجت بخواهى ، این چنین بگو: «یا اباالغوث ادرکنى » اى آقا پناهم بده »

 

 

موضوعات: امام زمان می گوید که چگونه از حضرت ابوالفضل حاجت بگیریم  لینک ثابت
 [ 11:33:00 ب.ظ ]




 

سرود میلاد حضرت عباس علیه السلام

ابوفاضل ابوفاضل مدد مولا مولا مولا مولا…

آمدی ای دلربای نازنین/روی ماهت قبله ی اهل یقین

نور چشم علی و ام البنین/یا مولا یا مولا

بهترین یار حسین خوش آمدی یا عباس/ای علمدار حسین خوش آمدی یا عباس

نثارت یک جهان گل یاس/میلادت مبارک یا عباس

ابوفاضل ابوفاضل مدد مولا مولا مولا مولا…

به گلستان ثمر حیدر آمد/غرقه در نور قمر حیدر آمد

تهنیت باد پسر حیدر آمد/مبارک مبارک

غنچه ای بود و چو گل باز شد و زیبا شد/صورت و دست و سرش بوسه گه بابا شد

ملائک خوشحال از نگاهش/فدای صورت چون ماهش

ابوفاضل ابوفاضل مدد مولا مولا مولا مولا…

هل اتی و کوثر و صافات ما/کوی عشقت کعبه و میقات ما

حرم تو قبله ی حاجات ما/یا مولا یا مولا

دست لطفت همه جا رافع مشکلها شد/هر که شد نوکر تو پادشه دلها شد

ما هستیم بر عشق تو اسیر/یا عباس دست ما را بگیر

ابوفاضل ابوفاضل مدد مولا مولا مولا مولا

موضوعات: ابوفاضل ابوفاضل مدد مولا مولا مولا مولا...  لینک ثابت
 [ 11:31:00 ب.ظ ]




سرود  میلاد حضرت عباس علیه السلام


تابنده از کواکب،نور سیادت تو

بادا بادا مبارک،جشن ولادت تو

ای که تا صبح محشر،بر شام دلها ماهی

ایُّها العبدُ الصالح،تو مطیعٌ لّله هی

مولا یا ابوفاضل مولا یا ابوفاضل…

نخل سبز ولایت،ثمر گزفته امشب

اُمّ البنین در بغل،قمر گرفته امشب

ای آنکه بر عالمین،در دو عالَم پناهی

ایُّها العبدُ الصالح،تو مطیعٌ لّله هی

مولا یا ابوفاضل مولا یا ابوفاضل…

تمامی ِ کائنات،محو ِ نگاه ِ رویت

بوسه زن مرتضی بر،چشم و دست و بازویت

فرزند ید الله و،محبوب ثاراللهی

ایُّها العبدُ الصالح،تو مطیعٌ لّله هی

مولا یا ابوفاضل مولا یا ابوفاضل…

از تو تذکره خواهیم،ای حیدر ِ عاشورا

امضا کن یا ابالفضل،کرببلای ما را

علمدار ِ ولایت،بر عاشقان نگاهی

ایُّها العبدُ الصالح،تو مطیعٌ لّله هی

مولا یا ابوفاضل مولا یا ابوفاضل…

موضوعات: سرود میلاد حضرت عباس علیه السلام  لینک ثابت
 [ 11:30:00 ب.ظ ]





ولادت حضرت ابوالفضل(عليه السلام)

مجموعه: زندگینامه بزرگان دینی

 

حضرت ابوالفضل العباس نخستين فرزند از ازدواج حضرت امير المؤمنين على(عليه السلام) و ام البنين بود ايشان در روز چهارم شعبان سال 26 هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند.

ماجراى ازدواج على(عليه السلام) با ام البنين

قضيه ازدوادج مادر مكرمه اش ام البنين با حضرت على(عليه السلام) بدين گونه بود كه پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام) على(عليه السلام) برادرش عقيل كه در علم نسب شناسى آگاهى كامل داشت و قبايل و خصلت هاى اخلاقى و روحى انها آشنا بود را به حضور طلبيد و از وى خواست كه براى آن حضرت همسرى شايسته و از قبيله اى كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند پيدا كند تا ثمره ازدواجشان فرزندانى شجاع و رشيد باشند پس از مدتى عقيل زنى از طايفه بنى كلاب را به حضرت معرفى كرد كه داراى آن ويژگى ها بود نامش فاطمه دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. حضرت با وى ازدواج نمود و او نيز وظيفه مادرى و سر پرستى براى فرزندان حضرت زهرا(عليها السلام) را به عهده گرفت و آنان را چون فرزندان خود بلكه بيشتر از فرزندانش دوست مى داشت گويند وقتى وى را فاطمه صدا مى زدند وى گفت مرا فاطمه صدا نكنيد زيرا فرزندان با شنيدن نام فاطمه به ياد غم هاى مادرشان مى افتند و ناراحت مى شوند بلكه مرا خادم خود بناميد. و حضرت على(عليه السلام) ولى را ام البنين يعنى مادر پسران ناميد و به اين نام شهرت يافت.

تولد حضرت عباس

حضرت ابوالفضل نخستين فرزند از چنين بانوى با معرفت و حق شناسى بود تولد وى، خانه على(عليه السلام) و دل مولا را غرق نور و سرور ساخت وقتى كه به دنيا آمد حضرت على(عليه السلام) در گوش او اذان و اقامه گفت نام خدا و رسول خدا را بر گوش وى خواند و نام او را عباس قرار داد.

با آن كه اين نوزاد بسيار خوش منظر و زيبا بود به طورى كه وى را قمر بنى هاشم ناميده اند و به ماه شب چهارده تشبيه نموده اند و حضرت وى را به نام عباس نام نهاد و آن به اين علت بود كه عباس هم به معناى شير شرزه و خشمگين است و هم به معناى عبوس و چهره گرفته زيرا كه ايشان نسبت به ظالمان چهره اى خشمگين داشتند.

در روز هفتم تولدش گوسفندى را به عنوان عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

با آن كه هنگام تولد پدر خوشحالى مى كند، حضرت گاهى قنداقه عباس خردسال را در آغوش مى گرفت و آستين دست هاى كوچك او را بالا مى زد و بر بازوان او بوسه مى زد و اشك مى ريخت حضرت در پاسخ ام البنين نسبت به اين كار فرمود اين دست ها براى كمك و يارى به برادرش حسين قطع خواهد شد.

حضرت عباس در خانه على(عليه السلام) و در دامان مادر با ايمان وفادارش و در كنار امام حسين رشد كرد و درس هاى بزرگ انسانيت صداقت و اخلاق را فرا گرفت تربيت خاص امام على(عليه السلام) بى شك در شكل دادن به شخصيت فكرى و روحى اين نوجوان سهم عمده اى داشت روزى حضرت على(عليه السلام) عباس خردسال خود را نشاده بود و حضرت زينب(عليها السلام) هم حضور داشت امام به اين كودك عزيز گفت به بگو يك عباس گفت يك فرمود بگو دو عباس خوددارى كرد و گفت شرم دارم با زبانى كه خدا را به يگانگى خوانده ام دو بگويم حضرت از معرفت اين فرزند خوشحال شد و پيشانى عباس را بوسيد.

شجاعت و شهامت عباس

دلاورى هاى اين نوجوان از زمان پدر بزرگوارش در جنگ هاى آن حضرت با مخالفين نمودار بود كه برخى جلوه هايى از شجاعت اين نوجوان را در جنگ صفين در تاريخ ثبت كرده اند. گويند: در يكى از روزهاى نبرد صفين نوجوانى از سپاه على(عليه السلام) بيرون امد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه هاى شجاعت، هيبت و قدرت هويدا بود از سپاه شام كسى جرأت نكرد به ميدان بيايد معاويه يكى از مردان سپاه خود به نام ابى شقاء كه دلاورى نام آور بود را گفت به جنگ اين جوان برو وى گفت اى امير شأن بالاتر از آن است كه جنگ وى بروم بلكه من هفت پسر دارم و يكى از آنها را مى فرستم تا او را از پاى درآورد وى يكى از پسرانش را فرستاد كه از پاى درآمد پسر بعدى اش را فرستاد كه او هم به سرنوشت برادر قبل دچار شد تا اين كه هر هفت پسر در نبرد با او كشته شدند و در اين هنگام پدر خود به ميدان كارزار آمد و پس از رد و بدل شدن ضرباتى چند ابن شعثاء نيز بمانند فرزندانش به هلاكت رسيد كه اين موجب تعجب حاضران شد حضرت على(عليه السلام) وى را فرا خواند و نقاب از چهره اش برداشت و پيشانى اش را بوسيد و در اين هنگام همگان ديدند كه اين نوچوان عباس بن على قمر بنى هاشم است.

و همچنين نقل كرده اند در جنگ صفين هنگامى كه سپاه معاويه بر آب مسلط بودند و سپاه اسلام در تشنگى به سر مى برد جمعى را در ركاب امام حسين(عليه السلام) فرستاد كه شريعه فرات را از سپاه دشمن پس بگيرند كه در اين جمع كه موفق به باز كردن راه آب براى سپاه اسلام شده بودند حضرت عباس نيز حضور داشت.

پس از مرگ معاويه كه حاكم مدينه مى خواست از امام حسين(عليه السلام) براى خلافت يزيد بيعت بگيرد سى نفر از جوانان بنى هاشم به فرماندهى حضرت عباس با شمشيرهاى برهنه بيرون خانه و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشاره امام بودند كه اگر نيازى باشد مانع بروز هر حادثه اى شوند و اينان در تحت فرماندهى حضرت عباس قرار داشتند.

فضائل عباس

حضرت امام سجاد درباره حضرت عباس مى فرمايد: خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه در راه برادرش ايثار و فداكارى كرد و از جان خود گذشت چنان فداكارى كرد كه دو دستش قلم شد خداوند نيز به او همانند جعفر بن ابى طالب در مقابل آن دو دست قطع شده دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت با فرشتگان پرداز مى كند عباس نزد خداوند مقام و منزلتى بسيار بزرگ دارد كه همه شهيدان در قيامت به او غبطه مى خورد.

چنانچه شاعر نيز در اين باب مى گويد:

چون اقتدا به جعفر طيار كرده ايم برد از ماست با پرِ جان در فضاى دوست

در پيروى زخط علمدار كربلاست دوستى كه داده ايم به راه رضاى درست

امام صادق نيز در ستايش از حضرت عباس مى فرمايد:

عموى ما عباس داراى بصيرة نافذ و ايمانى استوار بود همراه امام حسين جهاد كرد و آزمايش خوبى داد و به شهادت رسيد.

علم عباس

وى تنها به عنوان يك قهرمان نامدار و دلاور مطرح نبود بلكه فضائل علمى، تقوايى او و دانش رفيع را از خردسالى از سرچمشه علوم الهى به دست آورده بود چنانچه برخى روايات اشاره به اين نكته دارند كه وى از زمان كودكى شروع به تغذيه علمى نموده است.

مقام فقهى او بسيار بالا بوده است و در نزد راويان مورد وثوق و اعتماد بوده است و از جهت پارسايى در درجه بالا قرار داشت چنانچه برخى از رجاليون درباره ايشان گفته اند: عباس از فقيهان و دين شناسان اولاد ائمه بود، عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود و ديگران نيز وى را اين گونه تعريف نموده اند كه عباس از بزرگان و فاضلان فقهاى اهل بيت بود بلكه وى عالم استاد نديده بود.

حضرت عباس و امام حسين(عليهم السلام)

حضرت عباس همان جايگاه را نسبت به امام حسين(عليه السلام) داشت كه حضرت على نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله)داشت ايشان پشتوانه و تكيه گاهى براى امام حسين بودند چنانچه امير المؤمنين چنين جايگاهى را نسبت به پيامبر داشت.

عباس همان طور كه على(عليه السلام) هميان نان و خرما به دوش مى گرفت و براى مستمندان مى برد او نيز به اتفاق برادرش حسين(عليه السلام) بسيارى از گرسنگان مدينه را سير مى كرد عباس همچنانكه على كه باب حوائج دربار پيامبر بود و هر كس رو به ساحت ايشان مى كرد اول على(عليه السلام) را مى خواند وى نيز باب حوائج آستان امام حسين بود و هر كس براى رفع حوائج به دربار حسين مى شتافت عباس را مى خواند.

عباس مانند پدر كه در بستر پيغمبر خوابيد و فداكارى كرد در روز عاشورا براى اطفال و آوردن آب فداكارى كرد.

القاب حضرت عباس

براى ايشان 16 لقب شمرده اند كه هر كدام جلوه اى از فضائل، كرامات و عظمت وى را نشان مى دهد و ما برخى از آنها را برمى شمريم.

1 ـ عباس: چون مثل شير حمله مى كرد دلير بود ترس در دل دشمن مى ريخت و فريادهاى حماسى اش لرزه بر اندام حريفان مى افكند.

2 ـ ابوالفضل: نام پسرش فضل بود و هم اين كه وى پدر فضيلت و خوبى ها بود و فضل و نيكى زاده او و مولود سرشت پاكش بود.

3 ـ ابوالقربه: (پدر مشك) به خاطر مشك آبى كه بر دوش مى گرفت و از كودكى ميان بنى هاشم سقايى مى كرد.

4 ـ سقا: به خاطر اين كه آب آور تشنگان بخصوص در سفر كربلا بود.

5 ـ قمر بنى هاشم: وى در ميان بنى هاشم زيباترين و جذاب ترين چهره را داشت و چنين ماه درخشان در شب تار مى درخشيد.

6 ـ باب الحوائج: آستان رفيعش قبله حاجات و توسل به آن حضرت بر آورند و نياز دردمندان است.

موضوعات: ولادت حضرت ابوالفضل(عليه السلام)  لینک ثابت
 [ 11:28:00 ب.ظ ]




 

با یاد اباالفضل دلم آسوده ست
با او دل ما را سر و سرّی بوده ست
بر دفترِ سبز عشق پاياني نيست
در حاشیۀ علقمه گفتم نکند؟
یک عمر دو دست بر تنم بیهوده ست؟!
میلاد انوار کربلا بر شما مبارک

 

موضوعات: با یاد اباالفضل دلم آسوده ست  لینک ثابت
 [ 11:26:00 ب.ظ ]




 

جانبازي بي شماره يعني عباس

سجاده پُرستاره يعني عباس

بر دفترِ سبز عشق پاياني نيست

معشوق هزارباره يعني عباس

کسي از نام اباالفضل اگر دم بزند

عشق پيدا شود و خيمه به عالم بزند

 

موضوعات: جانبازي بي شماره يعني عباس  لینک ثابت
 [ 11:12:00 ب.ظ ]




                                             

 

اباالفضل، آيه اي ست براي معني سوره ايثار که از حرمت اسمش، درهاي آسمان گشوده خواهدشد

موضوعات: یا اباالفضل عباس  لینک ثابت
 [ 11:09:00 ب.ظ ]




                                             

 

اباالفضل، آيه اي ست براي معني سوره ايثار که از حرمت اسمش، درهاي آسمان گشوده خواهدشد

موضوعات: یا اباالفضل عباس  لینک ثابت
 [ 11:09:00 ب.ظ ]




 

 

ميلاد اباالفضل(ع)، ماهتاب شب هاي غريبي حسين(ع) و اسوه باشکوه جانبازي مبارک باد!

موضوعات: ميلاد اباالفضل(ع)،مبارک باد!  لینک ثابت
 [ 11:04:00 ب.ظ ]




توسل انبياء به امام حسين(عليه السلام)

نويسنده:سید علی‌ اكبر قریشی

پیامبرانی كه دست به دامن امام حسین(ع) شدند
در لوح‌ نقره‌ای‌ كه‌ با حاشیة‌ جواهرات‌ گرانبها، مرصع‌ در وسطش‌ خطوطی‌ به‌ حروف‌ طلایی‌ نگارش‌ یافته‌ بود، در جنگ‌ جهانی‌ اوّل‌ (1916 میلادی‌) به‌ وسیلة سربازان ‌انگلیسی‌ در چند كیلومتری‌ بیت‌ المقدس‌ ـ كه‌ مشغول‌ سنگرگیری‌ و حمله‌ بودندـ در دهكدة كوچكی‌ به‌ نام‌ «اونتره‌» كشف‌ گردید كه‌ بعد از ترجمه‌ و بررسی‌ در سوم‌ ژانویه ‌(1920) معلوم‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ مقدسی‌ است‌ به‌ نام‌ «لوح‌ سلیمانی‌» و سخنانی‌ از حضرت ‌سلیمان‌ را در بر دارد كه‌ به‌ الفاظ‌ عبری‌ قدیم‌ نگارش‌ یافته‌ است‌ كه‌ ترجمة‌ لوح ‌سلیمانی‌ بدین ‌قرار است‌:
پیامبر اكرم‌(ص) كه درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد، فرمودند: «حسین‌ جانم‌! تو جان‌ عالم‌ هستی‌». آری‌، حسین(ع) فرزند علی‌ و فاطمه‌، عصارة هستی‌ و جان‌ عالم‌ آفرینش‌ می‌باشد و پروردگار منان‌ با آفریدن‌ او كه‌ تمام‌ مظاهر و آثار شگفتی‌ها و شایستگی‌ها و بایستگی‌های‌ عالی‌ و متعالی‌ انسان‌ كامل‌ است، همة ارزش‌ها و برجستگی‌ها را است‌ متجلی‌ ساخت‌.

توبة‌ حضرت آدم(ع) ابوالبشر

«فتلقّی‌ آدم‌ من‌ ربّه‌ كلماتٍ‌ فتاب‌ علیه‌». آدم‌ وقتی‌ با وسوسة‌ شیطان‌ از بهشت‌ بیرون‌ رفت‌ و از آن‌ مرتبة‌ الهی‌ نزول‌ كرد، خداوند متعال‌ كلمات‌ و اسمای‌ خمسة معصومین‌ را به‌ وی‌ القا كرد و این‌ كلمات‌ به ‌قلب‌ آدم‌ رسید (اسماء طیبه‌ و خمسه‌: محمد و علی‌، فاطمه‌، حسن‌ وحسین‌ -كه درود و سلام بی پایان خداوند بر آنان باد- است)‌ خداوند متعال‌ به‌ بركت‌ این‌ اسامی‌ و وجود مقدس‌ آنان،‌ از غفلت‌ و قصور آدم‌ درگذشت‌.

استغاثة‌ حضرت‌ یوسف‌(ع) بر امام حسین(ع)

در آن‌ هنگام‌ كه‌ برادران‌ یوسف‌ او را به‌ چاه‌ انداختند، در اعماق‌ چاه‌ جبرئیل‌ به ‌یوسف‌ فرمود: برای‌ نجات‌ خود توسل‌ به‌ این‌ ذوات‌ مقدس‌ پنج‌ تن‌ بنما كه‌ همانا «محمد، علی‌، فاطمه، حسن‌ و حسین»‌ -صلوات الله علیهم اجمعین- می‌باشند.
پس‌ حضرت ‌یوسف‌ چنین‌ نمود و خداوند متعال‌ موجبات‌ نجات‌ و خلاصی‌ او را فراهم‌ ساخت‌.

«مهاتما بده»‌ و امام حسین(ع)

عظمت‌، شخصیت‌، تحمل‌ مصائب‌ و سختی‌های‌ امام حسین(ع) را نه‌ تنها انبیای ‌الهی‌ و فرشتگان‌ آسمان‌ و ادیان‌ مختلف‌ و مكاتب‌ گوناگون‌ بیان‌ نموده‌ و با دیدة تكریم‌ وتعظیم‌ بر آن‌ اشك‌ ریخته‌اند، بلكه‌ «مهاتما بده‌» كه‌ از بزرگان ‌است‌ و عدّه‌ای‌ هم‌ او را یكی‌ از پیامبران‌ می‌دانند، بعد از تعبیر و تفسیر فراوان‌ كه‌ در مورد عظمت‌ و شوكت‌ حضرت‌ محمد(ص) و حضرت‌ علی‌(ع) و خوابی‌ كه‌ دیده‌ و بشارت ‌آمدن‌ وجود مقدس‌ علی‌ و شكافته‌ شدن‌ دیوار كعبه و آمدن‌ پیامبر گرامی‌ اسلام‌ را می‌دهد، در بستر مرگ‌ وقتی‌ شاگردش‌ «آنند» را گریان‌ و مضطرب‌ می‌بیند، او را به‌ آمدن‌ خاتم‌ پیامبران‌ ـ كه‌ نور خدا و عالم‌ به‌ اسرار هستی ‌و صاحب‌ یك‌ تاج‌ پنج‌ پهلو كه‌ مانند خورشید و ماه‌ می‌درخشد و نام‌ الماس‌ بزرگ‌ آن‌ «آلیا» باشد ـ بشارت‌ مي‌‌دهد و سپس‌ می‌گوید: آنند! به‌ یاد داشته‌ باش‌ كه‌ آن‌ انسان‌های ‌پاك‌ در ابتدا آفریده‌ شده‌اند ولی‌ هنوز به‌ ظاهر شدنشان‌ بسیار مانده ‌است‌.
ستمگران‌ دُردانه‌های‌ (فرزندان‌) وی‌ را بسی‌ زیان‌ و آزار رسانند و برای‌ ریشه‌ كن ‌كردن‌ آنان‌ از چیزی‌ فرو گذار نكنند و دست‌ به‌ هر عمل‌ ضدّ انسانی‌ زنند.
امّا خدا نام‌ و كار و مقصد او و نسل‌ او را تا آخر دنیا باقی‌ خواهد گذاشت‌.
همین ‌طور ادامه‌ می‌دهد و می‌گوید: خوشا به‌ حال‌ آنان‌ كه‌ با او و همراهان‌ او همراهی‌ كنند.
اكنون‌ ای‌ آنند! بیش‌ از این‌ نمی‌توانم‌ به‌ تو یاد دهم‌ (و اسرار را برایت‌ ظاهر كنم‌).

استغاثة‌ نوح‌ پیامبر(ع) برای‌ نجات‌ كشتی‌

در ژوئیة‌ 1951 میلادی‌ گروهی‌ از دانشمندان‌ معدن‌‌شناس‌ روسی‌، هنگام‌ معدن‌یابی‌ و كندن‌ زمین‌ به‌ تخته‌ چوب‌های‌ پوسیده‌ای‌ برخوردند كه‌ بعد از تحقیقات‌ و بررسی‌ كامل‌ باستان‌شناسی‌ فهمیدند كه‌ متعلق‌ به‌ بقایای‌ كشتی‌ نوح‌ است‌. در بین‌ این‌ چوب‌های‌ پوسیده‌ به‌ تكه‌ تخته‌ چوب‌ مستطیلی‌ برخوردند كه‌ همه‌ را به‌ حیرت‌ انداخت؛ زیرا در اثر گذشت‌ زمان‌ كهنگی‌ و پوسیدگی‌ به‌ تمام‌ چوب‌ها راه‌ یافته‌ بود جز این‌ تخته‌چوب‌ كه‌ 14 اینچ‌ طول‌ و 10 اینچ‌ عرض‌ داشت‌ و حروفی‌ چند بر آن‌ منقّش‌ بود. دولت ‌روس‌ برای‌ تحقیق‌ و بررسی‌ دربارة این‌ تخته‌ چوب‌ در 27 فوریه‌ (1953 میلادی‌)كمیته‌ای‌ تشكیل‌ داد كه‌ اعضای‌ آن‌ باستان‌شناسان‌ و استادان‌ آشنا به‌ زبان‌های‌ عتیق ‌بودند كه‌ اسامی‌ این‌ اساتید در صفحة‌ 36 و 37 كتاب‌ «علی‌ و پیامبران»‌ ضبط‌ و نگاشته ‌شده ‌است‌.
لذا پس‌ از 8 ماه‌ تحقیق‌ و كاوش‌ اسرار آن‌ تخته‌چوب‌ برای‌ كمیته‌ كشف‌ گردید و معلوم‌ شد كه‌ این‌ تخته‌ چوب‌ از كشتی‌ حضرت‌ نوح‌ پیامبر(ع) است‌ كه‌ برای‌ تَیمُّن‌ و مددخواهی‌، چیزهایی‌ بر آن‌ نوشته‌ و بر كشتی‌ نصب‌ كرده‌ است‌. در وسط‌ تخته‌ یك‌ تصویر پنجه‌ نمایی‌ وجود داشت‌ كه‌ عبارتی‌ چند به‌ زبان‌ سامانی‌ بر آن‌ نگاشته‌ بود (زبان‌ رایج‌ در زمان‌ حضرت‌ نوح‌(ع) و تا چندی‌ بعد از زمان‌ نوح‌ زبان‌ سامی‌ یا سامانی‌ بود و زبان‌های‌ عبرانی‌، سریانی‌، قیهانی‌، قبطی‌، عربی‌ و غیره‌ از شاخه‌های‌ مختلف‌ همان‌ زبان‌ است‌). ترجمه‌ و شرح‌ آن‌ بدین ‌قرار است‌:
« ای‌ خدای‌ من،‌ ای‌ مددكار من‌
به‌ لطف‌ و مرحمت‌ خود و به‌ طفیل‌ ذوات‌ مقدس: محمد، ایلیا، شُبّر، شُبیر و فاطمه، دست‌ مرا بگیر؛
این‌ پنج‌ وجود مقدس‌ از همه‌ با عظمت‌تر و واجب ‌الاحترام‌ هستند و تمام‌ دنیا برای ‌آنان‌ برپا شده‌ است‌.
پروردگارا به‌ واسطة‌ نامشان‌، مرا مدد فرمای‌!
تو می‌توانی‌ همه‌ را به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ نمایی».
توضیحات‌ بیشتر و تصویر لوح‌ كشتی‌ حضرت‌ نوح‌(ع) و انتشار خبر آن‌ در مجلات ‌و روزنامه‌های‌ دنیا به‌ طور كامل‌ در كتاب‌ «علی‌ و پیامبران»‌ آورده‌ شده‌ است‌.

استمداد حضرت‌ سلیمان‌ پیامبر(ع)

در لوح‌ نقره‌ای‌ كه‌ با حاشیة‌ جواهرات‌ گرانبها، مرصع‌ در وسطش‌ خطوطی‌ به‌ حروف‌ طلایی‌ نگارش‌ یافته‌ بود، در جنگ‌ جهانی‌ اوّل‌ (1916 میلادی‌) به‌ وسیلة سربازان ‌انگلیسی‌ در چند كیلومتری‌ بیت‌ المقدس‌ ـ كه‌ مشغول‌ سنگرگیری‌ و حمله‌ بودندـ در دهكدة كوچكی‌ به‌ نام‌ «اونتره‌» كشف‌ گردید كه‌ بعد از ترجمه‌ و بررسی‌ در سوم‌ ژانویه ‌(1920) معلوم‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ مقدسی‌ است‌ به‌ نام‌ «لوح‌ سلیمانی‌» و سخنانی‌ از حضرت ‌سلیمان‌ را در بر دارد كه‌ به‌ الفاظ‌ عبری‌ قدیم‌ نگارش‌ یافته‌ است‌ كه‌ ترجمة‌ لوح ‌سلیمانی‌ بدین ‌قرار است‌:
الله‌، احمد، ایلی‌، باهتول‌، حاسن، حاسین‌
یاه‌ احمد! مقذا = ای‌ احمد ! به‌ فریادم‌ رس‌
یاه‌ ایلی‌! الضطاه‌ = یا علی‌! مرا مدد فرمای‌
یاه‌ باهتول‌! اكاشئی‌ = ای‌ بتول‌! نظر مرحمت‌ فرمای‌
یاه‌ حاسن‌! اضو مظع‌ = ای‌ حسن‌! كرم‌ فرمای‌
یاه‌ حاسین‌! بارفو = یا حسین‌! خوشی‌ بخش‌
همین‌ سلیمان‌ اكنون‌ به‌ این‌ پنج‌ بزرگوار استغاثه‌ می‌كند:
«بذات‌ الله‌ كم‌ ایلی‌= و علیة قدر الله‌ است‌«
اعضای‌ كمیته‌ چون‌ بر مضمون‌ نوشتة‌ لوح‌ مقدس‌ اطلاع‌ یافتند هریك‌ با دیدة‌ تعجب‌ به‌ دیگری‌ نگریستند و انگشت‌ حیرت‌ به‌ دندان‌ گزیده‌ و پس‌ از تبادل‌ نظر قرار بر این‌ شد كه‌ این‌ لوح‌ در موزة سلطنتی‌ بریتانیا گذاشته‌ شود، ولی‌ بعد آن ‌را در رازخانة‌ كلیسای‌ انگلستان‌ گذارده‌ كه‌ فقط‌ « اُسقف‌» از آن‌ اطلاع‌ داشته‌ باشد.

موضوعات: توسل انبياء به امام حسين(عليه السلام)  لینک ثابت
 [ 10:55:00 ب.ظ ]





برکت زیارت عاشورا و توسل به امام حسین(ع)

عقیق: زيارت عاشورا اگرچه به حسب ظاهر از امام باقر و امام صادق (ع)نقل شده؛ اما در واقع اين زيارت از ناحيه خود خداوند متعال نازل شده و از احاديث قدسى است. حضرت احديّت به ذات مقدس خود قسم خورده كه هر كس امام حسين عليه السلام را با اين زيارت ، از دور يا نزديك زيارت كند، زيارت او را مى پذيرم و خواهش و حاجت او را برآورده مى كنم و فوز به بهشت و آزادى از جهنم را به او عطا مى كنم و شفاعت او را در حق هر كس كه بخواهد قبول مى نمايم.

شفاعت امام حسین(ع) در پیشگاه خدا توسط زیارت عاشورا

آیت الله سید احمد زنجانی ازاستادش آیت الله شیخ عبدالکریم حائری چنینی نقل می کند :

من و آقای میرزا علی آقا شیرازی و آقای سید محمد سنگلجی در سامرا شب در پشت بام در محضر آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی درس می خواندیم.

در آن وقت بیماری وبا در عراق آمده بود و بسیاری مرده بودند . در این میان آیت الله سید محمد فشارکی در حالی که ناراحت بود نزد ما آمد و به ما فرمود: آیا شما مرا مجتهد می دانید ؟ عرض کردیم : بله .فرمود آیا عادل می دانید ؟ عرض کردیم :آری. فرمود: پس من به همه ی شیعیان سامرا حکم کردم که هر یک از آنها زیارت عاشورا را به نیابت از مادر امام عصر«عج» بخوانند و آن خاتون را نزد فرزندش امام زمان(ع) شفیع قرار دهند تا آن حضرت در پیشگاه خدا شفاعت کنند که خداوند سامرا را از بیماری وبا نجات دهد . آقای حائری فرمود: همین که این حکم صادر شد چون مردم در ترس و وحشت بودند همه ی شیعیان ساکن در سامرا زیارت عاشورا را خواندند در نتیجه حتی یک نفر از شیعیان فوت نشد در حالی که هر روز ده پانزده نفر از غیر شیعه می مردند.

نتیجه ی درخشان مداومت به زیارت عاشورا

آیت الله محلاتی شیرازی از شاگردان برجسته ی میرزای شیرازی در سال 1315 (ه.ق) به شیراز هجرت کرد و در آنجا از مراجع بود تا اینکه در سفر24 سال 1336(ه.ق) از دنیا رفت.

این بزرگوار به خواندن زیارت عاشورا علاقه شدیدی داشت به طوری که سی سال آخر عمر هر روز زیارت عاشورا را می خواند. اگر بر اثر بیماری یا علل دیگر قدرت بر خواندن آن را نداشت نایب می گرفت . یکی از علمای آن عصر که مرجع تقلید عرب ها و گروهی از شیعیان عراق بود، به نام عالم زاهد آیت الله شیخ جواد عرب در شب 26 صفر در عالم خواب عزرائیل را دید. پس از سلام از او پرسید :از کجا می آیی ؟ او در پاسخ گفت: از شیراز. روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. او پرسید: روح او در عالم برزخ چگونه است ؟ عزرائیل گفت : در بهترین حالات دارای مقام عالی، در باغ های بهشت به سر می برد. از عزرائیل پرسید: او به چه دلیل به این مقام رسید؟ عزرائیل گفت: به خاطر مداومت بر زیارت عاشورا و توسل به امام حسین (ع). وقتی آشیخ جواد عرب از خواب بیدار شد، فردای آن روز به محضر آیت الله العظمی میرزا محمد تقی شیرازی رفت و خواب خود را برای او تعریف کرد. میرزای شیرازی گریه کرد و فرمود: میرزای محلاتی از دنیا رفته است او استوانه ی فقه بود . به او عرض کردند : شیخ خوابی دیده شاید تعبیر او چیز دیگزی باشد . میرزای شیرازی فرمود : آری خواب است اما خواب شیخ جواد عرب قابل قبول است و از خواب های مردم عادی نیست. فردای ان روز تلگرافی به نجف می رسد که میرزای محلاتی فوت کرده است . واین نیز نمونه ای از کرامت امام حسین علیه السلام است.

پایبندی به دستورات اسلام و دیدار سیدالشهداء(ع)

در مورد خواندن زیارت عاشورا و توسل برقراری رابطه با امام حسین (ع) در پرتو زیارت عاشورا و نتایج درخشان آن سخن بسیار است. در اینجا نظر شما را به یک نمونه ی دیگر جلب می کنیم.

عصر رضا خان پهلوی بود. او فرمان اجباری داده بود که زن ها بی حجاب از خانه بیرون آیند. این فرمان به فرمان (فرمان کشف حجاب) معروف شد. یکی از بانوان باعفت که در مشهد زندگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه بیرون نیاید . ماموران چادرها را می کشیدند و می بردند. او با تحمل و رنج سالها خانه نشین شد و حریم خود را حفظ کرد. یکی از علمای عصر آن زمان به نام آیت الله سید باقر سیستانی عاشق امام زمان (عج) بود. همواره آرزوی دیدار آقا را داشت و برای دیدار ایشان کارهای بسیاری می کرد ولی نتیجه نگرفت.تا اینکه تصمیم گرفت چهل جمعه در مشهد و هر جمعه در یکی از مساجد مشهد زیارت عاشورا بخواند به قصد وصول به این آرزو .

چهلمین جمعه پس از خواندن زیارت عاشورا و توسل به امام حسین (ع) از مسجد خارج شد.حیران قدم می زد و برای دیدن آقا به هر سو می نگریست. ناگهان نوری که از میان خانه ای ساطع بود نظر او را جلب کرد. در خانه را زد و صاحب خانه در را باز کرد و اجازه داد داخل خانه شود. و معلو م شد آن خانه ی همان زن با عفاف است که از خانه بیرون نیامده است و او همان روز از دنیا رفته است.

آیت الله سید باقر سیستانی دید آن نور از یکی از اطاق های آن خانه است. همراه صاحب خانه به آن اطاق رفتیم. در آنجا جنازه ای را مشاهده کردیم و در کنار آن جنازه سید نورانی را دیدند. دریافت که آن نور از همان سید است و آن سید ولی عصر (ع) می باشد.

آقای سیستانی می گوید منقلب شدم و به سویش شتافتم. سلام عرض کردم و آقا جواب داد و به من فرمود: «چرا اینگونه دنبال من می گردی ؟ و آن همه رنج ها را تحمل کردی. مثل این خانم :اشاره به جنازه باشید تا من دنبال شما بیایم.»

سپس فرمود:صاحب این جنازه بانویی است که در عصر کشف حجاب هفت سال حریم عفت خود را از دزدان غارتگر حجاب حفظ کرده و از خانه اش بیرون نیامده است. اینگونه به دستورات اسلام پایبند باشید تا من به سراغ شما بیایم.

به این ترتیب آقای سیستانی به برکت زیارت عاشورا هم به دیدار آقا رسید و هم دستور مهم آقا را دریافت.

اثر شگفت انگیز زیارت عاشورا

مرحوم آیت الله العظمی شیخ محمد علی اراکی فرمود:مرحوم کمپانی با خود قرار گذاشته بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند و سایر کارهایش مانند تدریس و تقریر بحث ها و تهجد و نماز های نافله و … را نیز انجام دهد حتی از در گاه خداوند خواسته بود در آن روز که مقدر شده روز آخر عمرش باشد خواندن زیارت عاشورا یش ترک نشود آن را بخواند بعد فوت کند. اتفاقا آن روز آخر عمرش بود زیارت عاشورا را خواند و شبش فوت کرد.

 

موضوعات: برکت زیارت عاشورا و توسل به امام حسین(ع)  لینک ثابت
 [ 10:54:00 ب.ظ ]




 

 

سرود  ولادت امام حسین علیه السلام

آمد به دنیا،اُمید دلها

نور افشان شده،خورشید زهرا

آید ندا از،عرش معلا،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

قبله ی شرف،کعبه ی وفا

سلامٌ علی،سبطُ المصطفی

با ملائکه شَوَم همنوا،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

از مقدم او،عالم شد دلشاد

فطرس ِ مَلَک،گردیده آزاد

لطفش از ازل،شد شامل ما،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

نوکری بر تو،عنایت حق

رضایت او،رضایت حق

باید که رَویم،در راه ِ تقوی،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

راه ِ حسینی،تا روز محشر

امر ِ به معروف،نهی ِ از منکر

باید که شویم،اهل کربلا،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

بر عُشّاق ِ او،از قوم یزید

اثر ندارد،تحریم و تهدید

راه ِ ما باشد،راه ِ شهدا،انّ الحسینَ مصباحُ الهُدی

اباعبدالله اباعبدالله…

موضوعات: آمد به دنیا،اُمید دلها  لینک ثابت
 [ 10:52:00 ب.ظ ]




 

 

 

سرود  میلاد امام حسین علیه السلام

مبارک میلاد حضرت ثارُالله

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله…

عزیز مصطفی آمد خوش آمد

گل خیرالنّسا آمد خوش آمد

امام عاشورا آمد خوش آمد

دل شده تواَمان با سوز و اشک و آه

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

مبارک میلاد حضرت ثارُالله

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

چه ماهی آمده از پرده بیرون

که نور افشان گردیده دشت و هامون

همه عالَم او را والِه و مجنون

بر خلایق باشد دست لطفش پناه

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

مبارک میلاد حضرت ثارُالله

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

رسیده موسم رحمت و کرم

برم نام خوشت بر لب دم به دم

الهی شویم ما زائرِ حرم

رَویم از شش گوشه به سوی قتلگاه

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

مبارک میلاد حضرت ثارُالله

یا حسین یا حسین یا اباعبدالله

موضوعات: سرود میلاد امام حسین علیه السلام  لینک ثابت
 [ 10:50:00 ب.ظ ]




 

شرح ولادت حضرت امام حسین علیه السلام

 

 

مشهور نزد علمای شیعه این است که ولادت حضرت امام حسین علیه السلام در مدینه روز سوم شعبان سال چهارم هجری بوده است.
در توقیع حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به قاسم بن علاء همدانی وکیل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام آمده که؛ مولای ما حضرت حسین علیه السلام روز پنج شنبه سوم شعبان متولد شدند پس آن روز را روزه دار و این دعا را بخوان:
«اللهم انی اسئلک بحق المولود فی هذا الیوم…»
ولی بعضی چون شیخ طوسی رحمة الله (با استناد به روایتی از امام صادق علیه السلام) و شیخ مفید رحمه الله ، ولادت آن حضرت را در شب پنجم شعبان و ابن نما رحمه الله روز پنجم نقل کرده اند.
به سند معتبر از حضرت رضا علیه السلام از پدرانش از علیی بن الحسین علیهم السلام روایت شده که چون حضرت حسین علیه السلام متولد شد حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم به اسماء بنت عمیس فرمود: «فرزندم را بیاور» من آن بزرگوار را در جامه ای سفید پیچیده خدمت ان حضرت بردم، آن جناب در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت، و او را در دامن خود نهاد و گریست.
اسماء عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، گریه شما از چیست؟ فرمود: برای این فرزندم می گریم. عرض کرد: این کودک که الان به دنیا آمده فرمود: بعد از من گروهی از ستمکاران او را خواهند کشت. خداوند شفاعت مرا به آنها نرساند.
آنگاه فرمود: دخترم فاطمه را از این جریان باخبر نکن چون تازه این فرزند برایش متولد شده است.
سپس به حضرت علی علیه السلام فرمود: او را چه نام می گذاری؟ گفت در نامگذاری بر شما سبقت نمی گیرم؛ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نگیرم، جبرئیل نازل شد و فرمود:
ای محمد! خدای بزرگ تو را سلام می رساند و می فرماید:
«عَلیٌّ مِنْکَ کَهارونَ مِنْ موسی؛ علی مسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسی است»
او را به اسم پسر هارون نام گذار که شبیر است.
پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم فرمود: زبان من عربی است، جبرئیل عرض کرد نام او را «حسین» بگذار.
چون روز هفتم شد دو گوسفند سیاه و سفید برای او عقیقه کردند و یک رانش را به قابله دادند و سرش را تراشیده به وزن موی سرش نقره تصدق نمودند و خلوق (که چیز خوشبویی است) بر سرش مالیدند و فرمودند: ای اسماء
«الدَّمُ فِعْلُ الجاهلیّةِ؛ خون (بر سر نوزاد مالیدن) از آداب دوران جاهلیت است».

حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: چون حضرت حسین علیه السلام به دنیا امد خداوند به جبرییل دستور داد که با هزار ملک فرود آید تا از جانب خداوند و خودش به حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم تهنیت بگوید.
چون جبرئیل نازل می شد در جزیره ای به ملکی از حاملان عرش عبور نمود که نامش فُطرُس بود که خداوند به او دستوری داده که در اجرای آن سستی ورزیده پس بالش را در هم شکسته و در ان جزیره انداخته بود و فطرس هفتصد سال در آنجا به عبادت خداوند مشغول بود تا روزی که امام حسین علیه السلام متولد شد.
چون دید که جبرئیل با ملائکه فرود می آیند از جبرئیل پرسید به کجا می روید؟ فرمود: خداوند نعمتی به حضرت محمد عطا فرموده مرا برای تهنیت و مبارک باد فرستاده است. فطرس گفت: مرا نیز با خود ببر شاید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم برایم دعا کنند. جبرئیل او را به همراه خود برد.
چون خدمت پیامبر صلوات الله علیه رسید و از جانب خداوند و خود تهنیت گفت شرح حال فطرس را به عرض رسانید حضرت فرمود: به او بگو خود را به این مولود بمالد و به جایگاه خود برگردد.
فطرس خود را به حضرت حسین علیه السلام مالید و بالا رفت و در آن حال می گفت ای رسول خدا به زودی امت تو این مولود را شهید می کنند. چون ان بزرگوار بر من حق دارد هر کس او را زیارت کند من زیارت او را به حضرتش می رسانم و هیچ مسلمانی به او سلام ندهد یا بر او صلوات نفرستد مگر آنکه به حضرتش می رسانم.
به روایت مناقب؛ چون فطرس به آسمان بالا رفت می گفت: کیست مثل من و حال آنکه من آزاد شده حسین –فرزند علی و فاطمکه علیهما السلام- هستم.
منبع: سحاب رحمت، تألیف عباس اسماعیلی یزدی

موضوعات: شرح ولادت حضرت امام حسین علیه السلام  لینک ثابت
 [ 09:57:00 ب.ظ ]




 

 


بوی بهار می‌‏آید از دامان دو فاطمه علیه السلام

بوی ریحانه هستی و گل یاس

حوریان، تمام شهر را آذین بسته ‏اند با گل مریم

عرش ‏نشینان همه به یُمن آمدنش، میهمان علی و فاطمه‌اند

فوج فوج ملائک می‏آیند و طواف می‏‌کنند گرد شمع وجودشان

ولادت امام حسین و حضرت ابا الفضل مبارک‌باد

موضوعات: ولادت امام حسین و حضرت ابا الفضل مبارک‌باد  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ب.ظ ]




صفا گرفته دلم از صفای ثارالله


نوای مرغ دلم در نوای ثارلله


زصبح روز ولادت نه صبح روز ازل


پریده مرغ دلم در هوای ثارالله



میلاد امام حسین(ع) مبارک

موضوعات: صفا گرفته دلم از صفای ثارالله  لینک ثابت
 [ 09:45:00 ب.ظ ]




 

 

امام حسین(ع) می‌فرمایند:

«کسی که از راه نافرمانی خدا درصدد چیزی برآید، آنچه را امید دارد

 

زودتر از دست می‌دهد و آنچه را بیم دارد زودتر سر می‌رسد».

 

ولادت امام حسین مبارک‌باد

موضوعات: امام حسین(ع) می‌فرمایند:  لینک ثابت
 [ 09:43:00 ب.ظ ]




 

دو ماه از دو افق در دو شب تجلّی کرد / یکی شهنشه دوران، یکی امیر سپاهش
دو گوهر از دو صدف از دو بحر گشت نمایان / یکی چراغ هدایت، یکی معین و گواهش
یکی حسین و یکی ناصر حسین، ابوالفضل / که جان خویش به کربلا بداد به راهش

موضوعات: دو ماه از دو افق در دو شب تجلّی کرد  لینک ثابت
 [ 09:38:00 ب.ظ ]




 


یا حسین! عاشقانت می‌دانند که تنها با شور حسینی است که می‌توان شیرینی ایمان را چشید
یا حسین! می‌آیی و در دیدار آفتابی تو، خلایق قد می‌کشند؛ اما بلندی مقام تو فراتر از پندار ماست
میلاد تو، آغاز صبحی است که در آن، آفتاب به اشتیاق تماشایت پلک می‌گشاید تا اولین زائر هر روز تو باشد

ولادت امام حسین(ع) بر شما مبارک

موضوعات: ولادت امام حسین(ع) بر شما مبارک  لینک ثابت
 [ 09:33:00 ب.ظ ]




                   براي تعجيل در فرج امام زمان عليه السلام

                     صلوات

                                                                                               

موضوعات: یا امام زمان  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ب.ظ ]





حدیث هایی در مورد زمان

1- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: داناترین مردم به مقتضیات زمان کسی است که از تحولات آن دچار شگفتی نشود و خویشتن را نبازد.

منبع : غررالحکم ، ص342

2- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که عارف به مقتضیات زمان است و از دگرگونی های پی گیرش آگاهی دارد شایسته است هرگز خویشتن را از تحولات و تغییرات اجتناب ناپذیرش در امان نداند.

منبع : فهرست غرر، ص148

3- حضرت امام صادق (علیه السّلام) از مطالب حکیمانه داود نقل کرده اند که: انسان عاقل موظّف است زمان خود را بشناسد و به وظائف خویش متوجّه باشد.

منبع : بحار 5 ، ص342

4- حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که عالم به مقتضیات زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمی گیرد.

منبع : کافی 1، ص27

5- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: شباهت اخلاق مردم اجتماعی و مقتضیات زمان خودشان، بیشتر به صفات خانوادگی و خلقیات پدران آنها است.

منبع : ناسخ ، حالات علی (ع) ، ص869

رسوم تحمیلی

6- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خویش تحمیل نکنید زیرا آنان برای زمانی غیر از زمان شما آفریده شده اند.

منبع : شرح ابن ابی الحدید ، جلد 20 کلمه ی 1020، ص267

ستیزه با زمان

7- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: کسی که با روزگار دشمنی کند هلاک می شود.

منبع : تحف العقول ص85

8- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: روزگار افکار نهان را آشکار می کند .

منبع : غررالحکم جلد147،ص47

9- حضرت امام جواد (علیه السّلام) فرموده اند: گذشت زمان پرده ها را می درد و اسرار نهان را بر تو آشکار می کند.

منبع : بحار جلد 17ص214

10- حضرت امام علی (علیه السّلام) فرموده اند: مکتب روزگار به آدمی درس سودمند تجربه را می آموزد.

منبع : غررالحکم ،ص17

 

موضوعات: حدیث هایی در مورد زمان  لینک ثابت
[یکشنبه 1395-02-19] [ 11:43:00 ب.ظ ]




ارزش وقت در سیره پیشوایان

 

سرمایه گرانبها

بی شک وقت و فرصت بزرگترین سرمایه گرانبها و بی نظیر برای بشر است، که می توان در استفاده بهینه از آن، در همه عرصه ها به پیش رفت و به عالی ترین درجات مادی و معنوی نایل گشت.

وقت یعنی فرصت ها، ساعت ها، روزها و ماه ها و سال ها بلکه دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها، بهره گیری از وقت بزرگترین توفیقی است که نصیب بشر می شود، و او می تواند در پرتو آن به اهداف عالیه برسد، و به پیروزی در همه ابعاد دست یابد، وقت گوهر ناب و گران سنجی است که ارزش هیچ چیز را نمی توان با آن مقایسه کرد، این که می گویند وقت طلاست، تعریف صحیحی نیست، چرا که:
وقت گذشته را نتوانی خرید باز مفردش خیره کاین گهر پاک بی بهاست

سعدی چیزی را برای سنجش ارزش وقت نیافته جز شب قدر را که مطابق قرآن بهتر از هزار ماه است آنجا که گوید:
قضا روزگاری زمن در ربود که هر روزش از پی شب قدر بود
مکن عمر ضایع به افسوس و حیف که فرصت عزیز است و الوقت ضیف

وقت همان عمر انسان است که سرمایه ای بالاتر از آن نیست، مشروط بر این که از آن برای رشد و ترقی ظاهر و باطن استفاده شود، یعنی وقت نردبان ترقی گردد، و گرنه نه تنها سرمایه نیست بلکه شرمایه، و وسیله شرّ و تیره بختی است. بر همین اساس امام سجّاد(ع) در فرازی از دعای خود به خداوند عرض می کند: «وَ عَمِّرنِی ماکانَ عُمرِی بِذلَةً فِی طاعَتِکَ، فَاِذا کانَ عُمرِی مَرتَعاً لِلشَّیطانِ فاقبِضنِی اِلَیکَ؛ عمر طولانی تا هنگامی که عمرم در راه اطاعت تو صرف شود به من عطا کن، و هرگاه عمرم چراگاه شیطان گردد، جانم را قبل از پیشی گرفتن عذابت بگیر.»(1)

و در فراز دیگر عرض می کند: «وَ نبّهِنی لِذِکرِکَ فِی اَوقات الغَفلَةِ، وَ استَعمِلنِی

بِطاعَتِکَ فِی اَیّامِ المُهلَةِ؛ خدایا مرا در وقت های غفلت و بی خبری، برای یاد خودت هوشیار و بیدار کن، و در روزگار فرصت و فراغت، به عبادت و بندگی بگمار.»(2)

انسان ها معمولاً وقت را فدای مال و ثروت می کنند، و آن را وسیله ترقی مادی قرار می دهند، در صورتی که باید مال و ثروت در خدمت وقت باشد، و آنها را وسیله بهره مندی برتر از وقت قرار داد. بر همین اساس پیامبر(ص) فرمود: «کُن عَلی عُمرِکَ اَشَحُّ مِنک عَلی دِرهَمِکَ وَ دِینارِک؛ در مورد حفظ عمر خود بخیل تر از پول و ثروت خود باش.»(3)

به طور کلی هرکس برای وقت ارزش قایل شد، و از آن با آگاهی و جدّیت استفاده صحیح نمود، به جایی رسید، و هرکس آن را عاطل و باطل نمود، قطعاً خود را تیره بخت نموده و درچاه هلاکت انداخته است. از این رو حضرت علی(ع) فرمود: «وقت های زندگی تو جزء جزء عمر تو است، پس بکوش که هیچ

وقتی از عمر تو جز در موارد اموری که عامل نجاتت است تلف نشود.»(4)

چگونگی استفاده از وقت

چگونگی استفاده بهینه از وقت به این است که انسان با برنامه ریزی صحیح، کارهای مثبت خود را با تنظیم خاصی بین ساعات شبانه روز تقسیم کند، و هر ساعت یا هر چند ساعت را برای انجام کاری قرار داده، و به این برنامه و نظم ادامه دهد، به گونه ای که اگر روزی در نظم و برنامه اش خللی وارد شد احساس چالش و کمبود نموده و به جبران آن بپردازد، مثلاً در امور معنوی و خودسازی، چنان که علمای اخلاق گفته اند وقتی که صبح فرا رسید تا شب هنگام خواب پنج مرحله را با ترتیب و برنامه خاص بپیماید که عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و مکافئه. یعنی در مرحله نخست با خدا و خود شرط و عهد کند که گناه نکند و دچار لغزش نگردد. در مرحله دوم، مراقب و متوجه باشد که به عهد خود وفا نماید، و با مراقبت و نگهبانی جدّی به ترک گناه ادامه دهد، و با اراده نیرومند از ورود گناه بر زندگیش جلوگیری نماید، و در مرحله سوم در پایان کار، خود را محاسبه کند، و اعمال و گفتارش راحساب رسی نماید، و با کنترل دقیق ریز و درشت کارهای خود را تجزیه و تحلیل نماید، در مرحله چهارم هرگاه دریافت که در حساب رسی خود دچار گناه و لغزشی شده است توبه کند، و با عتاب و سرزنش خود، نفس سرکش خویش را رام نموده و طغیان آن را سرکوب نماید. و در مرحله پنجم توجه داشته باشد که گناه موجب چالش شده، با انجام کارهای نیک آن را جبران نماید، و خلأ به وجود آمده را پُر کند.

این برنامه ریزی پنج مرحله ای یک نوع وقت شناسی، و بهره مندی از فرصت طلایی وقت است، که قطعاً باعث رشد و تعالی شده و موجب نجات و پیروزی در دو جهان خواهد شد. امیرمؤمنان علی(ع) برای استفاده از ساعات شبانه روز و چگونگی بهره مندی از آن ساعت ها در سخنی می فرماید:«انسان با ایمان ساعت های زندگیش را به سه بخش تقسیم می کند، 1ـ بخشی را به مناجات با خدا و برقراری ارتباط با آفریدگار جهان می پردازد. 2ـ و بخشی را در طریق تأمین هزینه زندگی و سامان دادن به معاش(مانند غذا، لباس، مسکن و مرکب) به کار می گیرد 3ـ و بخش دیگر را برای استراحت و بهره گیری از لذّت های حلال و آرامش بخش روح و روان برمی گزیند، و برای خردمند صحیح نیست که حرکتش جز در یکی از این سه مورد باشد، یعنی تأمین معاش، و عبادت و آباد نمودن آخرت یا بهره گیری از لذّت و آسایش غیر حرام.»(5)

ارزش وقت از دیدگاه قرآن

در قرآن به قدری به وقت احترام شده که گویی در اوج ارزش ها و مادر فضایل است، تا آنجا که خداوند به آن سوگند یاد نموده و می فرماید: «والعصر؛ سوگند به وقت»(6)

زیرا عصر به معنی زمان و روزگار است، که در تفسیر این آیه به عنوان یکی از تفاسیر ذکر شده، و زمان همان وقت است.

در قرآن آنچه را که موجب اتلاف وقت می شود به عنوان لغو، باطل، افراط و به طور کلّی بیهوده گرایی و پوچی، از آن سرزنش شده است، چرا که موجب نابودی عالی ترین سرمایه زندگی، و آفت زیست سالم می گردد، خداوند در تعریف انسان با ایمان می فرماید: «و الّذین هم عن اللّغو معرضون؛ مؤمنان از کارهای بیهوده روی گردان هستند.»(7) نیز در چندین آیه، خسارت و آه و افسوس آنان را که به وقت اهمّیت ندادند، در قیامت متذکر شده در یک جا می فرماید: «و خسر هنا لک المبطلون؛ در قیامت اهل باطل و اتلاف گران وقت زیان خواهند دید.»(8) و در مورد دیگر می فرماید: «ان تقول نفسٌ یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب اللّه؛ باید ترسید از آن روزی(قیامت) که انسان بیهوده گرا بگوید افسوس بر من از افراط کاری و کوتاهی هایی که در راه اطاعت خدا نمودم.»(9)

تا آنجا که با ناله و فریاد می گویند به دنیا باز گردیم و از وقت استفاده کنیم، ولی به آنها گفته می شود، ما عمر و وقت وسیعی در اختیار شما گذاشتیم، چرا استفاده نکردید؟ «و هم یصطرخون فیها ربّنا اخرجنا…؛ دوزخیان فریاد می زنند پروردگارا! ما را از دوزخ خارج کن تا عمل صالحی انجام دهیم، غیر از آنچه انجام دادیم(در پاسخ به آنان گفته می شود) آیا شما را به اندازه ای وقت وسیع ندادیم به طوری که هر کس پندپذیر است، پندها را بپذیرد و آیا انذار کننده الهی به سراغ شما نیامد؟ اکنون عذاب الهی را بچشید که برای ظالمان هیچ یاوری نیست.»(10)

چنان که ملاحظه می کنید قرآن با تعبیرات گوناگون و هشدارهای شدید، ما را به بهره گیری صحیح از وقت فراخوانده، و اتلاف گران وقت را به عذاب های سخت تهدید نموده است، بنابراین آنان که وقت خود را به بطالت می گذرانند در حقیقت بر ضد قرآن گام برداشته، و در راه گمراهی افتاده اند، چرا که قرآن قدردانی از وقت را از ارکان اصلی ایمان، و وسیله نجات و پیروزی قرار داده است. آخرین سخن این که به فرموده قرآن یکی از پرسش هایی که کافران از پیامبر(ص) نمودند در مورد فواید ماه ها بود، خداوند به پیامبر(ص) وحی کرد: «قل هی مواقیتٌ للنّاس…؛بگو این ماه ها نشان دهنده وقت ها برای نظام زندگی مردم است.»(11)

از این عبارت می توان این نتیجه را گرفت که: زندگی فردی و اجتماعی، هیچ کس بدون وقت شناسی و ایجاد نظم و برنامه به سامان نمی رسد، نظم در تقسیم صحیح وقت، نظم در برنامه ریزی، نظم در مدیریت و اجرا، ما با یک نگاه به جهان هستی می فهمیم که همه چیز بر اساس نظم دقیق است، بنابراین بیهوده گرایی، درست گام نهادن بر خلاف نظم است، همان گونه که گردش ماه وسیله ای برای نظام زمان بندی شده است، ما نیز باید همسو با این نظام، با برنامه ریزی صحیح حرکت کنیم، و زندگی معنوی و مادی خود را با آن هماهنگ سازیم، و این هماهنگی همان استفاده مطلوب از وقت ها، فرصت ها و لحظه ها است.

 

وقت شناسی در سیره پیشوایان

پیامبران و امامان (ع) به طور مکرر مردم را به اغتنام فرصت ها و اهمیت دقت و استفاده صحیح از آن سفارش می کردند، و خود در این راستا پیشتاز و الگو بودند، پیامبر(ص) به ابوذر فرمود: «اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ،حَیاتَکَ قَبلَ مَوتِکَ، وَ صِحَّتَکَ قَبلَ سُقمِک وَ فِراغَکَ قَبلَ شُغلِک، وَ شَبابَکَ قَبلَ هِرَمِکَ، وَ غِناکَ قَبل فَقرِک؛ پنج چیز را قبل از فرارسیدن پنج چیز دیگر غنیمت بشمار؛ زندگی قبل از مرگ، سلامتی قبل از بیماری، فراغت قبل از اشتغال، جوانی قبل از پیری،و بی نیازی را قبل از تهی دستی .»(12)

امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «تزوّد من یومک لغدک، واغتنم عفو الزّمان، و انتهز فرصة الامکان؛ از امروزت برای فردایت توشه برگیر، و فراهم شدن وقت را غنیمت شمار، و از فرصت و مهلت و امکانات استفاده کن.»(13)

نیز فرمود: «المؤمن مشغولٌ وقته؛ همه وقت مؤمن پراست، و او در همه وقتش به کارهای مثبت اشتغال دارد.»(14)

نیز در ضمن نامه ای به یکی از اصحاب فرمود: «با آن چه از عمرت باقی مانده از گذشته جبران کن، فردا و پس فردانگو( و کار امروز را به فردا وانگذار) زیرا گذشتگانی که به هلاکت رسیدند، به خاطر پایداری در آرزوها و امروز و فردا کردن بود، تا آنگاه که ناگهان فرمان خدا(مرگ) به سویشان آمد، در حالی که غافل بودند.»(15)

نیز فرمود:«مِنَ الخُرقِ؛ اَلمُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمکانِ، وَ اَلاَناة قَبلَ الفُرصَةِ؛ شتاب در کار پیش از آمادگی و توانایی، ابلهی است، همان گونه که اتلاف وقت پس از فراهم شدن فرصت از ابلهی و نادانی می باشد.»(16)

نیز فرمود: «و الفرصة تمرّمرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخیر؛ فرصت وقت همچون ابر می گذرد، فرصت های نیک را غنیمت بشمارید، و قبل از گذشتن، از آن ها بهره بگیرید.»(17)

و از سخنان، امام صادق(ع) است: «لیس شی ء اعزّ من قلبک و وقتک؛ هیچ چیزی عزیزتر از روح و وقت تو نیست.»(18)

برهمین اساس پیامبران و امامان و اولیاء خدا بیشترین استفاده را از وقت خود نموده و وقت گذرانی بیهوده را از گناهان بزرگ می شمردند، به عنوان نمونه:

1ـ پیامبر اسلام (ص) سراسر عمر خود را در راه ارشاد مردم و جهاد با دشمنان و تأمین هزینه زندگی و تعلیم و آموزش گذراند، و از لحظه لحظه های عمرش کمال استفاده را نمود. تا آن جا که روزی به مسجد برای عبادت رفت، در آن جا ابوذر غفاری وقت را غنیمت شمرد، و نزد پیامبر(ص) شتافت و به طور مکرر از آن حضرت خواست که موعظه کند، پیامبر (ص) از همان فرصت استفاده کامل کرد، و با آب زلال موعظه های طولانی و سرشار از حکمت خود روح تشنه ابوذر را سیراب نمود.(19) این مواعظ به قدری طولانی است که شاید برای ذکر آن نیاز به بیش از ده ساعت وقت است، آری پیامبر(ص) برای تربیت شاگرد، این چنین وقت گرانبهای خود را به طور رایگان در اختیار شاگردان می گذاشت. در ابتدای این مواعظ آمده: ابوذر می گوید: روزی در مدینه به مسجد النّبی رفتم، پیامبر(ص) را در آنجا دیدم، تنها بود از وقت استفاده کرده به محضرش رفتم، و تقاضای موعظه کردم…» آنگاه پیامبر(ص) به سؤالات ابوذر پاسخ می داد، و مواعظ آن حضرت بسیار طول کشید.(20)

فرازی از سخنان پیامبر(ص) به ابوذر در رابطه با ارزش وقت و استفاده صحیح از آن این بود: «ای اباذر! بر خردمندی که عقلش مغلوب هوای نفسش نیست لازم است که ساعات شبانه روز خود را به چهار بخش تقسیم کند: 1ـ بخشی از آن را به مناجات با خدا و ارتباط با ذات پاک او بپردازد، و بخش دوم رابه حساب رسی خود اختصاص دهد، و بخش سوم را به تفکر در مخلوقات خدا بگذراند، و بخش چهارم را به بهره مندی از لذّات و شادی ها و آسایش از راه حلال مصرف کند، چرا که این بخش از آسایش و بهره از لذّات، حامی و کمک برای استفاده از سه بخش قبل است، و موجب شادی قلب و تفریح روح خواهد شد.»(21)

2ـ امامان (ع) حتی در زندان و در سخت ترین شرایط از وقت استفاده می کردند، مطابق بعضی از روایات، امام رضا(ع) مدتی در زندان سرخس تحت نظر بود، اباصلت هروی می گوید: برای دیدار آن حضرت به کنار زندان رفتم، و از زندانبان تقاضای ملاقات با امام را نمودم، او گفت نمی توانی با امام(ع) ملاقات کنی. گفتم: چرا؟ گفت: امام شبانه روز مشغول نماز و عبادت است، وقت ملاقات ندارد، در یک شبانه روز هزار رکعت نماز می خواند. فقط ساعتی در آغاز روز، و قبل از ظهر و ساعاتی هنگام غروب، در محل نماز خود به راز و نیاز با خدا مشغول است و نماز نمی خواند…(22)

3ـ عنوان بصری پیرمرد 94 ساله از اصحاب امام صادق(ع) بود، گاهی به محضر امام صادق(ع) می آمد و پس از شنیدن مواعظ آن حضرت، در آنجا می نشست، بی آنکه کاری داشته باشد، نشستن او به طور طبیعی موجب آن می شد که وقت امام(ع) تلف شود، روزی امام صادق(ع) به او فرمود: «من مردی هستم که کار و زندگی دارم، و در عین حال در ساعاتی از شب و روز ذکرهایی دارم که باید انجام دهم، مرا از عبادت بازمدار.» (یعنی برخیز و برو)

عنوان بصری برخاست و رفت، روز بعد به محضر امام صادق(ع) آمد، و پس از شنیدن مواعظ آن حضرت، باز بیش ازاندازه در حضور آن حضرت نشست، که باعث اتلاف وقت امام می شد، امام به او رو کرد و فرمود: «قم عنّی فقد نصحت لک، ولاتفسد علیّ وردی، فانّی امرء ضنین بنفسی؛ برخیز و از اینجابرو(نصیحتی که خواستی) آن را انجام دادم، ذکر و عبادتم را تباه نساز، من کسی هستم که به وجود خود (و به وقت و عمرم) بخل و دریغ دارم) تا مبادا وقت عزیزم به هدر رود) پس برخیز برو.»(23)

بر همین اساس پیروان راستین امامان(ع) از علما و مراجع و سایر اولیاء، به پیروی از امامان(ع) به اوقات خود احترام شایانی می کردند، و به همین علت به درجات عالی رسیدند. یکی از این علما و مراجع، مرحوم آیت اللّه العظمی شیخ محمد حسن نجفی معروف به صاحب جواهر(مؤلف جواهرالکلام) است، این مرد بزرگ بر اثر اهمّیت دادن به وقت، این کتاب را که شامل فقه استدلالی همه ابواب فقه است و در بیش از 40جلد تألیف شده، به رشته تحریر درآورد، و چنین کتاب ارزشمندی رابه جهان بشریت تحویل داد، نقل شده یکی از پسرانش از دنیا رفت، او از آن با خبر شد، دست از قلم کشید و کنار جنازه پسر آمد، و پس از تلاوت آیاتی از قرآن، همانجا بقچه خود را گشود، و از فرصت استفاده نمود، و مشغول نوشتن کتاب جواهر شد، تا حاضران از غسل و تکفین پسرش فارغ شوند. به امید آن که به موضوع وقت، که مسأله سرنوشت ساز است اهمّیت بیشتر بدهیم، تا به روسفیدی دنیا و آخرت نایل گردیم.

*********************************************
پی نوشت ها:ـ

1. صحیفه سجادیه، دعای بیستم، بند 6.

2. همان، بند 29.

3. بحارالانوار، ج 77، ص 78.

4. غررالحکم، ج1، ص 252.

5. نهج البلاغه، حکمت 39.

6. سوره عصر، آیه 1.

7. سوره مؤمنون، آیه 3.

8. همان، آیه 78.

9. سوره زمر، آیه 56.

10. سوره فاطر، آیه 37.

11. سوره بقره، آیه 189.

12. کنزالعمّال، حدیث 43490.

13. غررالحکم، ج 1، ص 394.

14. همان، ص 252.

15. اصول کافی، ج 2،ص 136.

16. نهج البلاغه، حکمت 363.

17. همان، حکمت 21.

18. لئالی الاخبار، ج 1، ص 16.

19. این مواعظ در 19 صفحه بحار ذکر شده است ـ بحار، ج 77، ص 72 تا 93.

20. همان، ص 72.

21. همان، ص 74 و 73.

22. عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 183 و 184.

23. بحار، ج 1، ص 224 تا 226، به طور اقتباس.

موضوعات:  ارزش وقت در سیره پیشوایان  لینک ثابت
 [ 11:42:00 ب.ظ ]




 

 

 

خواص بستنی سنتی

 

بسیاری از افرادی که شیر نمی ‌خورند یا فرزندشان از خوردن این نوشیدنی ارزشمند امتناع می ‌کند، بستنی را انتخابی خوشمزه برای این ماده غذایی می ‌دانند اما خوردن چه نوع بستنی ‌ای جایگزین مناسبی برای شیر در نظر گرفته…

بسیاری از افرادی که شیر نمی ‌خورند یا فرزندشان از خوردن این نوشیدنی ارزشمند امتناع می ‌کند، بستنی را انتخابی خوشمزه برای این ماده غذایی می ‌دانند اما خوردن چه نوع بستنی ‌ای جایگزین مناسبی برای شیر در نظر گرفته می ‌شود؟

قبل از هر چیز باید گفت، هر نصف لیوان بستنی (البته بدون خامه و انواع مغز و ژله)، کالری ‌‌ای مساوی با یک لیوان شیر دارد…

یعنی به هر حال در گروه‌ های غذایی، نصف یک لیوان بستنی معادل یک واحد لبنیات در نظر گرفته می ‌شود و از نظر کالری با یک لیوان ماست یا دو لیوان دوغ برابری می‌ کند. در صورتی که از نظر میزان کلسیم، نصف لیوان بستنی در مقایسه با یک لیوان شیر به مراتب کمتر بوده و بنابراین بستنی یک خوراکی پُرکالری‌ است که کلسیم زیادی ندارد.

وقتی ما کودک کم‌ سن و سالی داریم بهتر است او را به طعم‌ های شور و شیرین عادت ندهیم و تا جای ممکن شکر و نمک را از غذای او حذف کنیم. علت این که بسیاری از کودکان طعم شیر را نمی ‌پسندند، این است که از سنین پایین مادر به آن ها آب قند یا غذاهای شیرین زیادی داده است و باعث شده کودک به طعم شیرین عادت کند و در نتیجه طعم شیر را نپسندد.

اگر کودکی به هیچ عنوان شیر نمی ‌خورد، دادن نصف لیوان بستنی به‌ ویژه بستنی وانیلی می ‌تواند تا حدی نیازهای او را برطرف کند، اما به هر حال باید این موضوع را قبول کرد که گرچه کالری نصف لیوان بستنی و یک لیوان شیر یکی است، اما از نظر کلسیم و سایر مواد مغذی یکی نبوده و قابل مقایسه نیست.

با این که کودکان بعد از یک سالگی می ‌توانند هر غذایی را که بزرگسالان مصرف می‌ کنند بخورند، اما از آن جا که در سن رشد هستند، بهتر است تا جای ممکن غذاهایی را برای آن ها انتخاب کنیم که مفید باشند و البته مغذی. به عنوان مثال تنقلاتی را به آن ها بدهیم که تنها تامین‌ کننده کالری نباشند زیرا در غیر این صورت کودک دچار سوء تغذیه می‌ شود.

به هر حال بستنی مقدار زیادی شکر و چربی دارد و کالری آن هم بالا است. ترجیحا بهتر است به کودکان شیر بدهیم که هیچ افزودنی ندارد، کالری آن پایین‌ تر است و مواد مغذی بیشتری نیز دارد، اما اگر کودکی از خوردن شیر امتناع می ‌کند، می ‌توان به او بستنی وانیلی یا حتی کاکائویی داد، اما دادن بستنی ‌های میوه‌ ای و سنتی که مقدار شیر آن ها بسیار پایین است توصیه نشده و نمی‌ توان آن ها را منبعی برای تامین کلسیم به حساب آورد. بنابراین خانواده‌ ها باید در انتخاب مواد غذایی تشکیل‌ دهنده ی رژیم خود و فرزندان شان نهایت دقت را داشته باشند. زیرا هر انتخاب نادرست نه تنها فایده‌ای به همراه ندارد بلکه زمینه ‌ساز شکل‌ گیری عادتی غلط نیز خواهد شد.

/////////////////////////////////////////////////////////////////////

سلامت تبیان

موضوعات: خواص بستنی سنتی  لینک ثابت
 [ 11:32:00 ب.ظ ]




 

 

 

خواص بستنی

 

بستنی، اسمش هم مثل خودش لذیذ، خوشمزه و هوس انگیز است. کمتر کسی پیدا می شود که از خوردن بستنی به راحتی بگذرد و تمایلی به خوردن آن نشان ندهد. میل و علاقه به بستنی در بعضی افراد به حدی است که حاضر هستند تمام طول روز بجای انواع غذا، فقط و فقط بستنی (وانیلی، شکلاتی، توت فرنگی، نسکافه و…) بخورند. ماده اولیه «بستنی»، شیر و شکر است که دست آخر با شکلات، قهوه یا میوه، طعم دار می شود. آگاهی از خواص مواد سازنده بستنی نشان می دهد، که خوردن بستنی آنقدرها هم که گفته می شود مضر نیست و چه بسا مصرف متعادل آن، اثرات سودمندی نیز برای بدن دارد.

شیر بعنوان ماده اصلی تشکیل دهنده بستنی، فواید بسیاری دارد. ترکیبات عمده شیر را آب، چربی، پروتئین، لاکتوز، ویتامین و مواد معدنی تشکیل می دهد. شیر مهم ترین منبع کلسیم است. هر لیوان شیر حدود ۳۱۵میلی گرم کلسیم دارد که ۳۰درصد کلسیم روزانه مورد نیاز بدن را فراهم می کند. شیر همچنین حاوی چربی است که ۶۰درصد آن اشباع و بقیه از نوع غیراشباع است. چربی شیر علاوه بر انرژی زا بودن، به دلیل وجود ویتامین A و D ارزش غذایی فراوانی دارد. شیر حاوی پروتئین نیز هست که در دو دسته قرار دارد; «بستنی»، این خوراکی دوست داشتنی کازئین و «پروتئین های آب پنیر»، که با تولید اسیدآمینه به سوخت وساز بدن کمک می کند. قند موجود در شیر لاکتوز نام دارد که بوسیله آنزیم های مخصوص در دستگاه گوارش تجزیه شده و به قند ساده تری تبدیل می شود. فسفر، منیزیم، روی، آهن، ویتامینA، B۱۲ ، B۲ از دیگر مواد مغذی موجود در شیر است که در پرخاصیت بودن آن نقش دارد. قند موجود در بستنی از نوع لاکتوز(قندشیر) و ساکاروز دی ساکارید (حاوی گلوکز و فروکتوز) است که باعث افزایش انرژی در بدن می شود و به ذخیره چربی در بدن کمک می کند. قندهای اضافه در کبد و ماهیچه ها، بصورت چربی ذخیره می شود تا بدن از آن در مواقع ضروری بعنوان منبع انرژی استفاده کند. قندها علاوه بر اینکه منبع تامین انرژی هستند، به دلیل افزایش تولید سروتونین در مغز، بعنوان ضدافسردگی عمل می کنند و تاثیر مفیدی در شاد کردن فرد دارند. «شکلات»، ماده دیگری که در تهیه انواع زیادی از بستنی استفاده می شود نیز از کربوهیدرات، چربی و درصد کمی پروتئین تشکیل شده است. شکلات از دانه های درخت «تئوبروما» تهیه شده که نقش نشاط آوری در مغز دارد. مهم ترین ماده تشکیل دهنده شکلات «فلاونوئید» است. آنتی اکسیدانی که مانع از تشکیل رادیکال های آزاد و تخریب ساختار و غشای سلولی می شود، به سلامت قلب کمک می کند و در ردیف مواد ضدسرطان قرار دارد. شکلات همچنین حاوی میزان اندکی کافئین است که باعث آزاد شدن سروتونین در مغز شده و تاثیر خوبی بر احساسات فرد می گذارد. شکلات به ترشح اندروفین در بدن نیز کمک می کند که سلامتی و شادابی فرد را دو چندان افزایش می دهد.
شکلات حاوی چربی نیزهست که برخلاف تصور، نقش منفی بر سلامت قلب ندارد. چربی های شکلات از کره کاکائو مشتق شدند که باعث افزایش سطح HDL کلسترول خوب خون می شود. قهوه نیز از دیگر اجزای تشکیل دهنده بستنی است که خواصی مشابه شکلات دارد، چون مقادیر فراوانی فلاونوئید دارد و از کافئین بالایی برخوردار است.در تهیه بستنی از انواع میوه ها نیز استفاده می شود. بیشترین میوه هایی که در بستنی بسیار دیده می شود «توت فرنگی» است. «توت فرنگی» از جمله میوه هایی است که آنتی اکسیدان بالایی دارد و به همین خاطر در زمره میوه های ضدسرطان قرار دارد. توت فرنگی، منبع غنی از ویتامین C است. هر۱۰۰ گرم توت فرنگی تازه، 77 میلی گرم ویتامین C دارد که می تواند نیاز روزانه افراد بزرگسال به این ویتامین را تامین کند. توت فرنگی همچنین دارای ترکیباتی به نام «اسید پی کوماریک» و «کلروژنیک اسید» است که مانع از فعالیت نیتروزآمین که به بافت معده آسیب می رساند، می شود

**************************************************************

. روزنامه ابتکار

موضوعات: خواص بستنی  لینک ثابت
 [ 11:24:00 ب.ظ ]




 

خواص میوه خربزه یا بطیخ

 

خربزه داراي مقدار زيادي ويتامين A,C و سلولز است. به طوركلي خانواده خربزه شامل انواع گرمك و طالبي نيز مي شود كه البته اين دو نوع كم آب تر از خربزه هستند. و بهترين نوع آنها شيرين ترين و كم تفاله ترين آنهاست به طوري كه به راحتي در دهان آب شوند. طالبي شيرين براي اغلب بيماري ها تجويز و خوردن آن به هضم غذا كمك مي كند و گرمك براي يرقان و يبوست مفيد است.

خواص خربزه :

1- رفع كننده يبوست و كمك كننده به هضم غذا، افزاينده ادرار و دفع كننده كم خوني و سنگ مثانه و توليدكننده عرق در بدن.

2- تقويت كننده مثانه و دفع كننده زخمهاي داخلي براي درمان كك و مك و لكهاي صورت، گوشت خربزه را له كنيد و روي صورت بماليد.

3- برعكس آنچه كه در ايران مرسوم است و خربزه را با غذا يا بعد از غذا به عنوان دسر مي خورند، بهتر است با فاصله زيادي قبل از غذا آن را خورد.

4- خوردن خربزه كال در كساني كه معده اي ضعيف دارند ممكن است توليد اسهال كند و خلط را افزايش دهد.

5- اين ميوه براي سينه درد و سرماخوردگي بسيار مضر است و باعث تب هاي صفراوي مي شود. زياد خوردن آن هم توليد گرمي مي كند.

6- خوردن خربزه به همراه عسل خطرناك و مضر است. افراط در خوردن خربزه توليد ورم روده مي كند.

آشنایی با خواص خربزه

خواص خربزه از نظر احادیث :

در آن درد و ناراحتی نیست طعام، نوشابه، میوه، گیاه خوشبو ، اشنان ، خوشبو کننده و نان خورشت است.

بر باه می افزاید مثانه را میشوید در روایتی وارد شده خربزه سنگ مثانه را ذوب میکند.

موضوعات: خواص میوه خربزه یا بطیخ  لینک ثابت
 [ 11:13:00 ب.ظ ]




 

 

خواص طالبی

 

 

طالبی یکی از پرطرفدارترین میوه های فصل تابستان حتی در آن سوی دنیاست و به خاطر عطر و طعم دلپذیرش بسیارمحبوب است. نام انگلیسی آنCantaloupe است که از نام یک دهکده در ایتالیا به نامCantalup گرفته شده که در این محل طالبی برای اول بار در سال 1700 میلادی کاشت شده است.

طالبی متعلق به خانواده خیار و کدو است. گرمک و طالبی، شبیه خربزه هستند و از جهت غذا و پزشکی شباهت زیادی به خربزه دارند با این تفاوت که پیش از خربزه می رسند و لطیف تر هستند و هضم آنها آسان تر است. طالبی و گرمک از میوه های پرآب فصل تابستان است. طالبی شیرین و خوشبوتر از گرمک است. قسمت های مورد استفاده طالبی و گرمک عبارتند از:میوه و تخم میوه.

فواید تغذیه ای طالبی

طالبی یکی از بهترین منابع ویتامینA است و مملو از بتا کاروتن است که در بدن تبدیل به ویتامینA می شود. در یک فنجان آب طالبی فقط 56 کالری انرژی وجود دارد ولی 129% نیاز روزانه ما به ویتامینA را تامین می کند که تاثیر آن در بهبود بینایی و پوست بدن بر همه واضح است.

خواص درمانی گرمک و طالبی

1- طالبی میوه ای اشتها آور است.

2- طالبی، ادرارآور، نرم کننده (ملیّن) و موجبطراوت و شادابی پوست بدن است.

3- خوردن طالبی، بعد از غذا برایدرمان کم خونی مفید است.

4- مصرف طالبی برای کسانی که سل ریوی دارند و یا مبتلا به یبوست و بواسیر هستند، مفید است.

5- گرمک سرشار از ویتامین هایa وc و سلولز است.

6- گرمک ملّین است؛ مخصوصاً برای کسانی که از یبوست می نالند مفید است.

7- گرمک و طالبی، تشنگی را در تابستان تسکین می دهد.

8- گوشت طالبی برای تسکین سوختگی های سطحی و یا درمان ورم پوست موثر است.

9- آب طالبی برای نرم نمودن پوست مفید است.

موضوعات: خواص طالبی  لینک ثابت
 [ 11:08:00 ب.ظ ]






آغاز وجوب روزه (2 ق)


واجب شدن روزه‏ی ماه مبارك رمضان(2 ق)واجب شدن


روزه‏ی ماه مبارك رمضان(2 ق)

در اين روز در سال دوم هجرى روزه ماه مبارك رمضان واجب شد (1)


1- مسارالشیعه ص37، توضیح المقاصد ص19، اختیارات ص


منبع: تقویم شیعه

موضوعات: آغاز وجوب روزه (2 ق)  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




زندگی و آثار ثقة‌الاسلام کلینى‏ بزرگترین عالم شیعی قرن سوم
خبرگزاری فارس: زندگی و آثار ثقة‌الاسلام کلینى‏ بزرگترین عالم شیعی قرن سوم
خبرگزاری فارس: علامه محمدتقى مجلسى می‌گوید: حق این است که در میان علماى شیعه مانند کلینى نیامده است و هر کس در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در مى‏یابد که از جانب خداوند مورد تأیید بوده است.

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، در ادامه معرفی مفاخر و بزرگان شیعه، در این شماره به معرفی ثِقَةُ الاسلام کلینی می‌پردازیم.

در شماره‌های پیشین «ابن‌فهد حلی»، «سیدبن طاووس»، «سید بحرالعلوم»، «شیخ مفید» و «شیخ صدوق» معرفی شدند.

محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى رازى معروف به ثقة‌الإسلام و شیخ المشایخ، از بزرگان دانشمندان شیعه در زمان غیبت صغرا است که در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجرى از بزرگترین محدثین شیعه بود.

محمد در عهد امامت امام یازدهم، در روستایی به نام ‏«کلین»‏ در 38 کیلومترى شهر رى دیده به جهان گشود.

کلین از ری حدود 38 کیلومتر به طرف جنوب غربی فاصله دارد و تقریبا اطراف حسن آباد، (در مسیر قم ـ تهران) واقع شده است. از تاریخ ولادت کلینی اطلاعی نداریم و دقیقا معلوم نیست در چه سالی به دنیا آمده است.

پدر شیخ کلینی

پدرش‏ یعقوب بن اسحاق‏ که مردى با فضیلت و پاک سرشت بود از همان دوران کودکى تربیت فرزندش را بر عهده گرفت و با زبانِ عمل، اخلاق، رفتار و آداب اسلامى را به او آموخت. آرامگاه این مرد متقى در روستاى کلین، زیارتگاه شیعیان است.

دایی شیخ کلینی

دایى کلینى، محدثى بزرگ بود و از شیفتگان مکتب اهل بیت به شمار مى‌‏رفت، این مرد دانشمند که «علاّن» نامیده مى‏شد، در سفر حج و در راه زیارت خانه خدا به شهادت رسید.

کلینى توانست در دوران کودکى از محضر این عالم شهید و پدر بزرگوارش کسب فیض نموده و با منابع علم حدیث و رجال آشنا شود. بعد از طى تحصیلات ابتدایى براى پیمودن مدارج کمال انسانى به شهر رى که در آن عصر از مرتبه علمى خاصى برخوردار بود مسافرت کرد.

تحصیلات کلینی

شهر رى که در آن روزگار قلب ایران محسوب مى‏شد، به نقطه برخورد آراء و نظرات فرقه‏هایى چون اسماعیلیه و مذاهبى چون شافعى، حنفى و شیعى مبدل شده بود.

کلینى در این زمان در ضمن تحصیلات خود نه تنها با عقاید و نظرات مذاهب و گرایش‏هاى مختلف آشنا شد؛ بلکه به ماهیت برخى از حرکتهایى که مى‏رفت تشیع را از مسیر خود منحرف کند پى برد. کلینى درد را شناخت و آگاهانه به درمان آن پرداخت. او معتقد بود علاج این همه نابسامانى، بازگشت به کلام و پیام اهل بیت علیهم‌السلام است.

کلینى در این برهه از زمان به دور از هر هیاهو مسیر خود را مشخص کرده و تصمیم گرفت به ضبط و فراگیرى احادیث بپردازد. از این رو، در محضر اساتید بزرگى مانند ‏ابو الحسن محمد بن اسدى کوفى‏ زانوى ادب زده و در نوشتن احادیث و بحث و گفتگو پیرامون آنها از خود لیاقت بسزایى نشان داد.

هجرت به قم‏

عصر کلینى را باید «عصر حدیث» نامید. در این زمان نهضتى که براى یافتن، شنیدن و نوشتن احادیث و روایات آغاز شده بود، سراسر ممالک اسلامى را فراگرفته بود و در این میان کلینى را مى‏توان یکى از تشنگان پاک باخته علم حدیث به شمار آورد.

کلینى با شناخت عصر خود و موقعیت زمانى و پى بردن به این مسأله که این عصر گذرگاه تشیع است و اگر احادیث و روایات از این بحران بگذرند براى همیشه تشیع مى‏تواند سالم و به دور از التقاط و انحراف مسیر خود را ادامه دهد؛ شهر رى را که تازه دوست داران مکتب علوى در آن به قدرت رسیده بودند، با همه زیبائیها و جاذبه‏هایش رها کرده و به سوى قم، شهر محدثان و راویان، هجرت کرد.

کلینی در محضر بزرگان‏ قم

ورود کلینى به قم مقارن با حاکمیت سیاسى و دینى مردان با فضیلت و با تقوایى بود که از حدیث گویان مشهور زمان خود به شمار مى‏رفتند.

در قله این هرم، احمد بن محمد بن عیسى اشعرى‏ قرار داشت که تقوا، فضل و عشق او به اهل بیت علیهم السلام بر کسى پوشیده نیست.

معلم یکی از استادان کلینی که بود؟

کلینى با استفاده از محضر این مرد بزرگ، در کلاس درس استاد دیگرى زانو زد که به ‏«معلم» شهرت داشت.

معلم کسى است که شیخ طوسى در کتاب رجال خود او را از یاران امام حسن عسگرى علیه السلام مى‏شمارد و او را در زمره کسانى مى‏خواند که به خدمت امام یازدهم شرفیاب شده‏اند و او کسى جز احمد بن ادریس قمى‏ نبود.

نجاشى مى‏گوید: چون این شخصیت برجسته در پیشگاه امام حسن عسکرى تلمذ نموده و استاد شیخ کلینى است به «معلم» شهرت یافته است.

کلینى در ادامه تحصیل عالم وارسته دیگرى را درک کرد که خود مردى کم نظیر بود. او به محضر «عبد الله بن جعفر حمیرى»، مردى که همه مورخان و علماى رجال و شیفتگان حدیث در مقابل عظمت او سر فرود مى‏آورند.

او نیز در زمره اصحاب امام حسن عسکرى علیه‌السلام قرار دارد و داراى تألیفات فراوان است.

کتاب ‏«قرب الإسناد» از این فرزانه روزگار، به دست ما رسیده است. «قرب الإسناد» مجموعه اخبارى است که سند آن به امام معصوم مى‏رسد.

سفرهای شیخ کلینی

گر چه قم مرکز تشیع به شمار مى‏رفت اما عطش سیرى ناپذیر کلینى به زمزم زلال نور این خاندان، او را بر آن داشت تا آن دیار مقدس و حرم منور را به امید یافتن روایات و احادیث ناشنیده ترک کند.

از این رو او هجرت را آغاز نمود و قم را با تمام ارزشهایش به قصد شهرها و روستاهاى دیگر ترک کرد. کلینى روستاها و شهرهاى بی‌شمارى را پشت سر نهاد و هر جا محدث یا راوى حدیثى مى‏یافت که حدیثى از اهل بیت را نزد خویش داشت در مقابلش زانوى ادب مى‏زد و پس از مدتى باز کوله بار عشق و صفایش را بر دوش مى‏گرفت و راهى دیارى دیگر مى‏شد.

کوفه‏ یکى از شهرهایى بود که کلینى به آن قدم گذاشت. در آن زمان کوفه یکى از مراکز بزرگ علمى به شمار مى‏رفت. کوفه شهرى بود که «‏ابن عقده»‏ در آن حضور داشت. او در حفظ احادیث شهره آفاق بود و بسیارى از شیفتگان علم حدیث را به این شهر بزرگ مى‏کشاند.

وى ‏یکصد هزار حدیث‏ را با سند در خاطر داشت و کتابهاى بسیارى را به رشته تحریر در آورده و یکى از ارزنده‌ترین آثارش «رجال ابن عقده» است.

در این کتاب، «ابن عقده» شاگردان امام صادق علیه‌السلام را که حدود 4000 نفر بوده‏اند نام برده و روایات بسیارى را نیز از حضرت امام صادق علیه‌السلام نقل کرده است.

این کتاب تا زمان شیخ طوسى وجود داشته و متأسفانه پس از آن به سرنوشت برخى دیگر از میراث‏هاى فرهنگى اهل بیت علیهم‌السلام گرفتار شده و مفقود شده است.

مسافرت کلینی به بغداد/ چرا کلینی «ثقة الاسلام» شد؟

کلینى پس از کسب فیض از دهها استاد و محدث در شهرها و مناطق مختلف سرانجام به بغداد رسید. مدت مسافرت کلینى به درستى معلوم نیست؛ اما در این شکى نیست که در طول مسافرتها چنان علم و فضل خود را به نمایش گذاشت و تصویرى از یک عالم شیعه حقیقى در اذهان مردم هر دیار مجسم ساخت که وقتى به بغداد پاى نهاد فردى گمنام نبود.

شیعیان به او افتخار مى‏کردند و اهل سنت به دیده تحسین به او مى‏نگریستند.

تقوا و علم و فضیلت او در اندک مدتى شهره آفاق گشت، تا جایى که عامه بزرگان و اندیشمندان معاصر ایشان در مشکلات دینى به او مراجعه نموده و پیروان فرق اسلامى در فتوا به او روى مى‏آوردند. به همین مناسبت به‏ «ثقة الإسلام» شهرت یافت و او نخستین کسى است که در دوره اسلامى به این لقب مفتخر گردید.

مقام علمى‏ ثقة‌الاسلام کلینی نزد اهل سنت

عظمت و بزرگى کلینى در میان اهل تسنن به قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مى‏کند که فرمود: «خداوند در آغاز هر قرن شخصى را بر مى‌‏انگیزد که دین او را زنده و نامدار نگه‏دارد.» آنگاه به گفتگو پیرامون این حدیث پرداخته و مى‏گوید: احیا کننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى محمد بن على، امام باقر علیه‌السلام، در ابتداى قرن دوم على بن موسى، امام رضا علیه‌السلام و در ابتداى قرن سوم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است.

به جرأت مى‏توان گفت کلینى نام‌آورترین و بلند آوازه‌ترین اندیشمند عصر خود بود. عصرى که اوج تلاش محدّثین و علماى بزرگ و حتى نواب خاص امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف است.

معاصر بودن کلینی با چهار نائب خاص امام زمان (عج)

ثقة الاسلام کلینى با چهار نماینده خاص حضرت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف که در طول غیبت صغرى ‏69 سال رابط بین آن حضرت و شیعیان بودند، هم عصر بود و با اینکه آن چهار تن از فقها و محدثین بزرگ شیعه بودند و شیعیان آنها را به جلالت قدر مى‏شناختند، اما کلینى مشهورترین شخصیت عالى مقامى بود که در آن زمان میان شیعه و سنى با احترام مى‏زیست و به طور آشکار به ترویج مذهب حق و نشر فضایل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام همت مى‏گماشت.

نوشته‏اند شیعه و سنى در اخذ فتوا به او مراجعه مى‏کردند و در این باره مورد وثوق و اعتماد هر دو فرقه بود.

وى در امانت، عدالت، تقوا و فضیلت و حفظ و ضبط احادیث، که همه از شرایط یک فرد محدث موثق جامع الشرایط است، سر آمد روزگار بود.

نظر دانشمندان‏ درباره ثقة‌الاسلام کلینی

1- نجاشى مى‏گوید: او در زمان خود، شیخ و پیشواى شیعه در شهر رى بود و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.

2- سید ابن طاووس می‌گوید: توثیق و امانت شیخ کلینى مورد اتفاق همگان است.

3- ابن اثیر می‌گوید: او به فرقه امامیه در قرن سوم زندگى تازه‏اى بخشید و عالم بزرگ و فاضل مشهور در آن مذهب است.

4- ابن حجر عسقلانى می‌گوید: کلینى از رؤسا و فضلاى شیعه در ایام مقتدر عباسى است.

5- علامه محمد تقى مجلسى (مجلسی اول) می‌گوید: حق این است که در میان علماى شیعه مانند کلینى نیامده است و هر کس در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در مى‏یابد که از جانب خداوند مورد تأیید بوده است.

استادان شیخ کلینی

ثقة الإسلام کلینى از محضر بزرگ مردانى بهره برده که هر یک در عصر خود از نوابغ روزگار به شمار مى‏رفتند. برخى از آنها عبارتند از:

1- ابو الحسن محمد بن اسدى کوفى 2- احمد بن محمد بن عیسى اشعرى 3- احمد بن ادریس قمى 4- عبد الله بن جعفر حِمیَرى 5- احمد بن محمد بن عاصم کوفى 6- حسن بن فضل بن زید یمانى 7- محمد بن حسن صفار 8- سهل بن زیاد آدمى رازى 9- محمد بن اسماعیل نیشابورى 10- احمد بن مهران و…

شاگردان‏ شیخ کلینی

1- ابن ابى رافع 2- احمد بن احمد کاتب کوفى 3- احمد بن على بن سعید کوفى 4- ابو غالب احمد بن محمد زرارى 5- جعفر بن محمد بن قولویه قمى 6- على بن محمد بن موسى دقاق 7- محمد بن ابراهیم نعمانى معروف به ابن زینب (ابن ابى زینب) که از شاگردان مخصوص و نزدیکان او بوده و کتاب کافى را او نسخه بردارى کرده است. 8- محمد بن احمد سنانى زاهرى مقیم رى. 9- محمد بن على ماجیلویه. 10- محمد بن محمد بن عصام کلینى. 11- هارون بن موسى‏

آثار و تألیفات‏ شیخ کلینی

1- کتاب ‏کافى‏، معروف‏ترین تألیف کلینى کتاب با عظمت و گرانقدر و نفیس «کافى» است که نه تنها بزرگترین کار اوست؛ بلکه در جامعه اسلامى کتاب معتبرى در حدیث چون کافى تألیف نشده است.

شیخ کلینی کتاب کافی را در مدت 20 سال نوشته است. کلینی در مدت این 20 سال سفرهای مختلفی کرده و به جمع آوری روایات پرداخته است.

قسمت‌های مختلف کتاب کافی

تا آن زمان، کمتر کتابی باب‌بندی و به اصطلاح تبویب می‌شد. لذا وقتی کسی می‌خواست یک مسئله را استنباط کند، باید خیلی جستجو می‌کرد تا بتواند روایتی را در موضوعی خاص بیابد تا به آن استناد کند و از آنجا حکم را بفهمد. ولی کلینی وقتی «اصول اربعمائة» را دید، کاری که کرد این بود که کتاب خودش را بر مبنای مباحث فقه تبویب کرد. او با این کار خدمت بزرگی به عالم فقاهت کرد.

کلینی، کتاب کافی را به سه قسمت تقسیم کرد: اصول کافی: کلینی اصول کافی را به باب های متعددی تقسیم کرده و روایات مربوط به هر باب را در همان جا آورده است. دو جلد اول و دوم، اصول کافی است. مباحث آن مربوط به اعتقادات یا مباحث مرتبط با آن مثل دعا و کفر و ایمان و … است که مربوط به ابواب متعدد اصول عقاید در رابطه با توحید، نبوت و یا امامت است.

بعد از آن، جلد 3 تا جلد 7، فقه است که این پنج جلد مباحث فقهی را در بر می‌گیرد. از کتاب طهارت شروع می‌شود و تا انتهای کتاب دیات همه را شامل می‌شود. البته چینش آن با چینشی که امروزه در کتاب های فقهی داریم، متفاوت است اما تمام مسائل فقهی که امروزه داریم را کلینی در کافی خود باب بندی کرده است.

سپس جلد هشتم که روضه کافی است و مباحث مختلف و روایات متعدد را جمع کرده است.

با این کار کلینی، فقیه به راحتی و بدون زحمت می‌تواند به باب مورد نظر مراجعه کرده و تمام روایات مربوطه را ببیند. کار مهم دیگر کلینی این است که روایات مربوط به یک باب را از اصل‌های متعدد و هر کجا که بوده در یک جا جمع کرد.

لازمه تبویب، تقطیع روایات است که کافی این کار را نیز انجام داده است. مثلا او موضوعات متعدد یک روایت را تفکیک کرده و با تقطیع روایت، هر موضوع را در باب مربوط به خودش آورده است.

کافی آنقدر کتاب مهم و با ارزشی بوده که بیش از 20 شرح برای آن نوشته‌اند و بیش از 30 حاشیه برای کافی زده‌اند.

ترجمه‌های متعددی از این کتاب شده که ناشی از عظمت اثر کلینی است و بزرگان علما و فقها برای آن شرح‌ها نوشته‌اند و حاشیه زده‌اند.

برخی از صاحب‌‌نظران معاصر گفته‌اند کتاب کافی، بهترین کتاب حدیثی و بهترین جامع حدیثی ماست.

مهمترین شرح‌های کافی عبارتند از:

1 - مرآت العقول از علامه مجلسى که با دیدى فقهى نگاشته شده است.

2 - شرح صدر المتالهین معروف به ملاصدرا، که نگرش او نگرشى حکمی و عرفانی است.

3 - کتاب وافى نوشته فیض کاشانى.

4 - شرح ملا صالح مازندرانى.

2- کتاب رجال‏ 3- کتاب‏ ردّ بر قرامطه‏ 4- کتاب‏ رسائل ائمه علیهم السلام‏ 5- کتاب‏ تعبیر الرؤیا 6- مجموعه شعر، مشتمل بر قصایدى که شعرا در مناقب و فضایل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام سروده‏‌اند.

موضوعات: زندگی و آثار ثقة‌الاسلام کلینى‏ بزرگترین عالم شیعی قرن سوم  لینک ثابت
 [ 08:44:00 ب.ظ ]




 

                                                                                           

                                                                                                                                                                                                                             

                                                                                                                                                                                                            


روایت پیامبر(ص)، از شخصیت شیخ کلینی

 

استاد علوم حدیث حوزه علمیه قم گفت: «ابن اثیر» از علمای بزرگ اهل سنت به روایتی از پیامبر(ص) مبنی بر «ظهور یک شخصیت ممتاز دینی در هر صد سال» اشاره می‌کند و می‌گوید: «محمد‌ بن یعقوب کلینی» رأس بزرگان قرن سوم هجری است.
به گزارش مشرق به نقل از فارس، به مناسبت فرا رسیدن 19 اردیبهشت، روز بزرگداشت «شیخ محمد بن یعقوب کلینی» مؤلف کتاب گرانسنگ «الکافی» گفت‌وگویی با حجت‌الاسلام والمسلمین محمد مسعودی، پژوهشگر و استاد علوم حدیث حوزه علمیه قم درباره این محدث بزرگ شیعه انجام داده‌ایم که مشروح آن در پی می‌آید.

تندیس شیخ کلینی در کلین، اثر استاد خیرآبادی

کلینی از خانواده اهل علم، حدیث و روایت متولد شده است

حجت‌الاسلام محمد مسعودی در ابتدای این گفت‌وگو بیان داشت: مرحوم کلینی در کلین ری به دنیا آمده است. کلین از ری حدود 38 کیلومتر به طرف جنوب غربی فاصله دارد و تقریبا اطراف حسن آباد، (در مسیر قم ـ تهران) واقع شده است.

وی اشاره کرد: از تاریخ ولادت کلینی اطلاعی نداریم و دقیقا معلوم نیست در چه سالی به دنیا آمده است. منتها تاریخ وفات ایشان را سال 328 یا 329 هجری قمری گفته اند که در شعبان یکی از این سال‌ها از دنیا رفته است. آنچه از احوالات خانواده مادر و پدرش به دست می آید، این است که خانواده او از خانواده اهل علم و حدیث و روایت بودند.

وی افزود: پدر ایشان یعقوب‌بن اسحاق از روات بوده که الآن هم در کلین مرقد ایشان محل زیارت است. دایی ایشان هم از علمای برجسته بوده که علامه کلینی نام دارد و خود محمد بن یعقوب کلینی و همان کلینی معروف از این دایی خود گاهی اوقات نقل حدیث می کند. در احوالات علامه کلینی که همان دایی کلینی معروف است آمده که پدر ایشان نیز از علما بوده است.

رشد و نمو شیخ کلینی در غیبت صغری بود

این استاد حوزه تأکید کرد: پس آنچه معلوم می شود این است که کلینی از مادری که در خانواده‌ای اهل علم بودند، به دنیا آمده و پدر ایشان هم از علما بوده است. لذا کلینی در خانواده‌ای علمی و حدیث شناس به دنیا آمده و بزرگ شده است. آنچه از تاریخ وفات ایشان و همچنین از سال اتمام غیبت صغری که همین سال 329 است به دست می آید، نشان می‌دهد رشد و نمو کلینی در غیبت صغری بوده است.

حجت‌الاسلام مسعودی گفت: اگر فرض کنیم که کلینی مثلا حدود 70 سال داشته، تقریبا همان زمان غیبت صغری می‌شود. زیرا آن سالی که آن توقیع مبارک از طرف امام زمان عجل الله تعالی، به «علی‌بن محمد سمری» رسید و حضرت به ایشان فرمودند که شما دیگر برای خودت جانشین انتخاب نکن و از دنیا خواهی رفت و غیبت صغری تمام می‌شود، شعبان سال 329 است. اگر نقل وفات کلینی در سال 329 را قبول کنیم، که اتفاقا کلینی هم در شعبان از دنیا رفته معلوم می‌شود در اتمام غیبت صغری کلینی هم از دنیا رفته است.

کلینی بیش از پدر خود از دایی‌اش روایت نقل می‌کند

این پژوهشگر علوم حدیث گفت: دقیقا معلوم نیست سفرهای کلینی برای اخذ حدیث در چه مناطقی بوده است. من خودم آنچه از مجموعه روایات کلینی استنباط می کنم این است که کلینی یک مدت از عمرش را در همین کلین ری و در خود ری بوده و اوایل زندگی‌اش را در اینجا گذرانده است. لذا از پدر و دایی‌اش استفاده هایی کرده و روایاتی را از آنها اخذ کرده است.

وی اضافه کرد: هر چند که من حتی یک مورد به نظرم نمی‌رسد و پیدا نکردم که کلینی از پدرش نقل حدیث کند. کلینی از دایی اش در کافی نقل حدیث می کند ولی جایی ندیدم تصریحا از پدرش نقل حدیث کند. به هر حال ظاهرا کلینی در کلین ری مقدمات علوم را آموخته است. از روایات بسیار فراوانی که کلینی از علی‌بن ابراهیم آورده است، مشخص می شود که کلینی مدتی از عمرش را در قم گذرانده است.

حجت‌الاسلام والمسلمین مسعودی اشاره کرد: چون ظاهر قضیه این است که علی بن ابراهیم در قم بوده و از پدرش نقل حدیث می کرده است و چون پدرش در شهر قم نقل حدیث می کرده و لذا در ترجمه پدر علی بن ابراهیم که ابراهیم بن هاشم است، می گویند که «اول من نشر حدیث الکوفیین بقم» یعنی اولین کسی بود که روایات روات کوفی را در قم پخش کرد.

کلینی برای اخذ و جمع‌آوری احادیث سفرهایی انجام داد

وی بیان داشت: علی‌بن ابراهیم از پدرش فراوان نقل حدیث می کند و ظاهرا در شهر قم این روایات را از پدرش اخذ کرده است. مخصوصا که خود علی‌بن ابراهیم در قم مدفون است. با توجه به استفاده فراوان کلینی از روایات او به نظر می رسد که کلینی مدتی از عمرش را در قم سپری کرده و از علی بن ابراهیم تحمل روایت و اخذ حدیث کرده است.

این استاد حوزه افزود: البته قمییونی که مشایخ کلینی بودند، فقط علی بن ابراهیم نبوده است. احمد بن ادریس قمی و محمد بن یحیی عطار قمی نیز بوده اند. به نظر می رسد کلینی مقداری از احادیث خودش را از این قمییون که مشایخ او بودند گرفته است. اما اینکه کلینی در چه سالی وارد بغداد شد، باز دقیقا معلوم نیست. گزارشاتی که شده است متعدد است.

چرا کلینی به بغداد رفت؟

مسعودی تأکید کرد: آنچه مسلم است کلینی برای اخذ حدیث از قم حرکت می کند و به بغداد می رود و به هر حال کلینی وارد بغداد شده و سپس در همان جا از دنیا رفته و مدفون شده است. برای حضور او در بغداد دو جهت است. یکی اینکه بغداد یکی از شهرهایی بوده که در آن عصر محل تردد علما و محدثین بوده و حوزه حدیثی بسیار قوی داشته؛ یکی هم اینکه در کنار بغداد، شهر کوفه نیز مدرسه حدیثی بسیار عظیمی داشته است.

چرا برخی از محدثین به «کوفی» معروف شده‌اند؟

وی گفت: ما اگر احوال محدثین خودمان را نگاه کنیم، بسیاری از محدثین ما توصیف به کوفی شده اند. این به خاطر عظمت حوزه حدیثی است که در کوفه قرار داشته است. شاید بشود گفت مانند حوزه علمیه قم که در عصر حاضر به این وسعت است، حوزه حدیثی کوفه نیز در آن عصر به همین عظمت بوده است. به هر حال یا عده ای می آمدند و اخذ حدیث می کردند و یا عده ای می آمدند تا نقل روایت کنند. پس کلینی برای اخذ روایات از محدثین مختلف، از ایران عازم بغداد شده است.

کلینی مورد توجه بزرگان اهل سنت و علمای والا مقام است

این پژوهشگر علوم حدیث بیان کرد: کلینی شخصیت بسیار ممتازی بوده که روایات فراوانی را از محدثین والا مقام برای ما اخذ کرده و در کتاب های خودش برای ما نوشته است. همین مقدار در شخصیت کلینی شاید بس باشد که «ابن اثیر» ـ که از علمای بزرگ و بسیار مهم اهل سنت است ـ در کتاب «جامع الاصول» خود وقتی از کلینی یاد می‌کند، می‌گوید: کلینی راضی پیشوای مذهب اهل بیت بوده و دانشمند خیلی بزرگ و فاضلی نامدار بوده است.

بر اساس روایت پیامبر(ص)، کلینی بزرگترین شخصیت در قرن خود بوده است

وی ادامه داد: ابن اثیر بعد از اینکه این حرف را نقل می کند، روایتی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کند که حضرت فرمودند در سر هر سده ای یک شخصیت بسیار ممتاز ظهور می کند که در مورد دین خدمات بزرگی را انجام می دهد و شخصیت بسیار والا مقامی می شود.

وی افزود: سپس این فرد شروع به شمردن می کند و می گوید در رأس سده اول محمد بن علی الباقر علیه السلام بوده که منظور امام باقر علیه السلام است. در رأس سده دوم امام رضا علیه السلام را بر می شمرد و در رأس سده سوم محمد بن یعقوب کلینی را نام می‌برد و این قدر برایش اهمیت قائل می شود.

وی اشاره کرد: این حرف ابن اثیر که در کتابش گفته نشان می دهد کلینی شخصیتی ممتاز بوده که تا این حد مورد توجه شخصیت های اهل سنت واقع شده است. کلینی انصافا بر عالم تشیع خدمتی کرده که بسیار برجسته است. در نکاتی که از کتاب کافی خدمت شما عرض می کنم، خواهید دید که کلینی چه خدمتی به عالم تشیع کرده است.

«کافی» در بین آثار کلینی به او شهرت و معروفیت بخشید

این استاد علوم حدیث حوزه علمیه گفت: کلینی کتاب‌های متعددی داشته است. نجاشی در ترجمه کلینی و هم چنین شیخ در کتاب فهرست خود در ترجمه کلینی برای کلینی چند کتاب را نسبت می دهند که یک کتاب در مورد تفسیر خواب و تفسیر رویا بوده و یک کتاب رجالی داشته که این خود نکته بسیار مهمی است که در لا به لای سخنانم نکاتی را در این زمینه عرض خواهم کرد.

وی در ادامه گفت: کتاب دیگری نوشته به نام «رد علی القرامطه» که قرامطه از طایفه خوارج بودند که کلینی در رد آنها و عقایدشان کتابی نوشته است. یکی نیز کتاب «ما قیل فی الائمه علیهم السلام» است که در آن اشعاری را که در مورد ائمه علیهم السلام گفته شده را جمع آوری کرده است. ترجمه کتابش، کتاب رسائل بوده که رسائل ائمه علیهم السلام است.

وی تأکید کرد: البته این کتاب‌ها به دست ما نرسیده است. البته بنده وقتی غیبت شیخ طوسی را کار می‌کردم، در آنجا بعضی از روایاتی را که به کلینی نسبت می‌دهد، احتمال دادم از همین کتاب رسائل او باشد. اما مشهوریت کلینی و معروف شدن او به واسطه کتاب کافی است. کتاب کافی کتاب عجیبی است. آنهایی که با کافی کار کرده اند، دیده اند کافی چه کتاب با عظمتی است.

شیخ کلینی برای نگارش کافی 20 سال عمر خود را صرف کرد

وی اضافه کرد: ما اگر کافی را مطالعه و بررسی کرده و زوایای این کتاب را نگاه کنیم به اهمیت آن و خدمتی که کلینی به عالم تشیع انجام داده، پی می بریم. عرض کردم زندگی کلینی در عصر غیبت صغرا بوده. اگر ما بخواهیم یک تقسیم بندی کنیم، در ابتدا عصر غیبت صغری و بعد از آن غیبت کبری است. غیبت صغری ما بین عصر ائمه علیهم السلام که در عالم ظاهر بوده اند و عصری که امام علیه السلام از دیده‌ها غایب شدند، بوده است.

این پژوهشگر علوم حدیث گفت: کلینی در این عصری که درست در غیبت صغری حضور داشته واسطه بین عصر حضور فیزیکی ائمه علیهم السلام در این عالم و آنهایی که از وجود ظاهری امام علیه السلام محروم بوده اند، بوده است. شیخ کلینی کتاب کافی را در مدت 20 سال نوشته است.

وی افزود: شما توجه دارید که وقتی نوشتن کتاب 20 سال طول بکشد، معلوم است که صاحب این کتاب چقدر به قول معروف مته به خشخاش گذاشته و با دقت بسیار مطالب را در کتابش جمع آوری کرده است. طبیعتا در کتابی که با عجله نوشته می شود می توان اشکالی وارد کرده و مطالب آن را نقد کرد. اما کتابی که با حوصله نوشته می شود، باید خیلی وزین و سنگین باشد که به حق هم کافی به همین صورت است. کلینی در مدت این 20 سال در عالم جستجو کرده و به جمع آوری روایات پرداخته است.

کلینی روایات اصول را منظم ساخته و تبویب کرد

این استاد حوزه علمیه گفت: آنهایی که عصر ائمه علیهم السلام را بررسی کرده اند می دانند در عصر ائمه علیهم السلام روات ما روایات را از خود ائمه علیهم السلام اخذ می کردند و در کتاب های خودشان می نوشتند. البته در علم درایه به کتاب هایی که روات ما در عصر ائمه علیهم السلام نوشته اند، اصل می گویند.

وی گفت: آقایان اهل درایه می گویند ما یک اصل و یک کتاب داریم. اصل به آن کتابی گفته می شود که فقط روایات امام معصوم یا وجود مقدس نبی اسلام علیهم السلام درآن نوشته می شود و صاحب کتاب از خودش چیزی در آن نمی نویسد. اما کتاب آن است که هم روایات در آن وجود داشته باشد و هم نکاتی که خود صاحب کتاب در ذیل روایت می آورد و می نویسد.

«اصول» به چه کتاب‌هایی گفته می‌شود؟

وی ادامه داد: این نکات در توضیح روایت و یا در توضیح کلمات آن و یا شرح روایت نوشته می شود. لذا در علم درایه به کتاب هایی که در عصر ائمه علیهم السلام نوشته و روات، روایات ائمه علیهم السلام را جمع آوری کرده اند، «اصول» گفته می شود. آنچه معروف است این است که در زمان ائمه معصومین علیهم السلام، ما اصول اربعمأه داشتیم. چهارصد تا اصل داشتیم که مال روات ائمه علیهم السلام بوده اند.

حجت الاسلام و‌المسلمین مسعودی گفت: اصحاب از ائمه علیهم السلام نکات فقهی، کلامی، اخلاقی، تاریخی و هر چیزی که مربوط به مسائل زندگی ما باشد را می پرسیدند و وقتی حضرت جواب می داده، آنها می‌نوشتند. رواتی که در آن عصر بودند همه روایات خودشان را به صورت یکجا می آوردند. مثلا در مجلس واحد یک راوی از امام علیه السلام 10 عدد سوال در موضوعات متعدد می پرسیده و جواب می گرفته و راوی همه این 10 مورد را در کتاب خودش زیر هم می نوشته است.

وی بیان کرد: لذا کتاب‌های اصول اربعمائه بیشتر به همین صورت بوده و کمتر اتفاق می‌افتاده که کتاب آنها باب بندی و موضوعات تفکیک شده باشد. نهایت این بوده که مثلا نجاشی در مورد یک راوی می گوید: له کتاب فی الحلال والحرام. یعنی کتابی داشته در حلال و حرام که مباحث مربوط به حلال را یک جا آورده و مباحث مربوط به حرام رانیز در یک جا جمع کرده است.

کلینی با تبویت کافی بر مبنای مباحث فقه، خدمت بزرگی به عالم فقاهت کرد

وی گفت: کمتر کتابی باب‌بندی و به اصطلاح تبویب می‌شد. لذا وقتی کسی می‌خواست یک مسئله را استنباط کند، باید خیلی جستجو می کرد تا بتواند روایتی را در موضوعی خاص بیابد تا به آن استناد کند و از آنجا حکم را بفهمد. و لکن کلینی وقتی اصول اربعمائه را دید، کاری که کرد این بود که کتاب خودش را بر مبنای مباحث فقه تبویب کرد. او با این کار خدمت بزرگی به عالم فقاهت کرد.

قسمت‌های مختلف کتاب کافی

این استاد علوم حدیث گفت: کلینی کتاب کافی را به سه قسمت متعدد تقسیم کرد: 1. اصول کافی: کلینی اصول کافی را به باب های متعددی تقسیم کرده و روایات مربوط به هر باب را در همان جا آورده است. این چاپ هایی که ما الان در دست داریم که چاپ های اسلامیه است، دو جلد اول و دوم، اصول کافی است. مباحث آن مربوط به اعتقادات یا مباحث مرتبط با آن مثل دعا و کفر و ایمان و … است که مربوط به ابواب متعدد اصول عقاید در رابطه با توحید، نبوت و یا امامت است.

وی افزود: اول کتاب عقل و جهل است که ایشان مسائل را بسیار گسترده و با ابواب بسیار ریزی این کتاب را تنظیم کرده است. بعد از آن جلد 3 تا جلد 7، فقه است که این پنج جلد مباحث فقهی را در برمی گیرد. از کتاب طهارت شروع می شود و تا انتهای کتاب دیات همه را شامل می شود. البته چینش آن با چینشی که امروزه در کتاب های فقهی داریم، متفاوت است اما تمام مسائل فقهی که امروزه داریم را کلینی در کافی خود باب بندی کرده است.

وی ادامه داد: سپس جلد هشتم که روضه کافی است و مباحث مختلف و روایات متعدد را جمع کرده است. با این کار کلینی، فقیه به راحتی و بدون زحمت می تواند تا به باب مورد نظر مراجعه کرده و تمام روایات مربوطه را ببیند. کار مهم دیگر کلینی این است که روایات مربوط به یک باب را از اصل های متعدد و هر کجا که بوده در یک جا جمع کرد.

وی تأکید کرد: لازمه تبویب، تقطیع روایات است که کافی این کار را نیز انجام داده است. مثلا او موضوعات متعدد یک روایت را تفکیک کرده و با تقطیع روایت، هر موضوع را در باب مربوط به خودش آورده است.

کلینی در سند روایات، از مشایخ خود شروع می کند

استاد مسعودی گفت: کلینی از حیث سند نیز در کافی کار زیبایی کرده که سبک او با بقیه متفاوت است. کلینی سند روایات را از مشایخ خود شروع می کند و به ترتیب شاگرد از شیخ، ادامه می دهد تا به امام معصوم علیه السلام می رسد. کلینی سلسله سند را بسیار دقیق مراعات می کند.

کافی بهترین جامع حدیثی ماست

وی اشاره کرد: کافی آنقدر کتاب مهم و با ارزشی بوده که بیش از 20 شرح برای آن نوشته اند و بیش از 30 حاشیه برای کافی زده اند. ترجمه های متعددی از این کتاب شده و ناشی از عظمت اثر کلینی است که بزرگان علما و فقها برای آن شرح ها نوشته اند و حاشیه زده اند. کافی بهترین کتاب حدیثی و بهترین جامع حدیثی ماست.

در کافی هرچه مورد معاش و معاد است جمع شده

این پژوهشگر علوم حدیث حوزه علمیه قم گفت: من خودم کافی را از روایت اول جلد اول تا روایت آخر جلد هشتم، تک تک روایات را بررسی متنی کردم و نتیجه گرفتم در کافی هرچه مورد معاش و معادمان باشد، کلینی جمع کرده و برای ما به یادگار گذاشته است. همان طور که در مقدمه کتاب خودش آورده که کسی برای کلینی شکایت کرد و گفت: زمانه طوری شده که مردم بر جهل خود باقی مانده اند و ما می خواهیم کتابی باشد تا مسائل دینی را از آن یاد بگیریم. سپس کلینی هم قول داده تا کتابی بنویسد تا در آن هرچه مربوط به معاش و معاد مردم است، همه را جمع آوری کند. انصافا همین کار را هم در کافی انجام داده است. ولی متاسفانه ما کمتر با روایات انس داریم و بیشتر به دنبال این هستیم که ببینیم آقای مستشرق در موضوع خاصی چه حرفی دارد و یا کسی که در اروپا زندگی می کند چه نظری دارد.

حجت‌الاسلام مسعودی گفت: خیلی به این چیزها علاقه نشان می دهیم تا اینکه در روایات ببینیم که اهل بیت علیهم السلام در مورد معاش و معاد ما چه فرموده اند. کافی بهترین کتاب روایی و حدیثی است که می توانیم از آن بهره ببریم. این بدان معنا نیست که ما همه روایات کافی را می توانیم بپذیریم.

همه روایات کافی به نظر کلینی، صحیح هستند

این استاد حوزه گفت: به هر حال، کلینی به تشخیص خود همه روایاتی را که برای ما لازم بوده، آورده و به نظرش رسیده همه روایات صحیح است. البته این اجتهاد کلینی است و بسیار جای احترام دارد. ما اگر در کافی بخواهیم مطمئن شویم به ناچار باید اسناد کافی را بررسی کنیم. بله ممکن است کلینی در کافی یک روایت را با سند ضعیف نقل کند، اما خودش می دانسته که از امام معصوم علیه السلام صادر شده است.

وی تأکید کرد: کلینی جوامع اولیه روایی و اصول اولیه روایی را در دست داشته و لذا احتمال دارد که ایشان از اینکه روایت از امام علیه السلام صادر شده است، اطمینان داشته باشد. ولی الآن ما آن قرائنی که کلینی داشته را نداریم و به ناچار اگر بخواهیم در مباحث دقیق فقهی و غیر فقهی، روایتی را به امام علیه السلام نسبت دهیم، باید سند آن را ببینیم.

حجت الاسلام مسعودی در پایان گفت‌وگوی خود یادآور شد: عقیده ما بر این است که کافی، بهترین کتاب روایی است، لیکن در کنار آن این کارهای رجالی و درایه ای را هم می کنیم تا اینکه اطمینان به صدور روایت از معصوم علیه السلام داشته باشیم. توصیه اکید من برای دوستان به خصوص طلبه ای که در حوزه های علمی شیعه تحصیل می کنند، این است که کافی را فراموش نکنند و بسیار به آن مراجعه کنند. روایات آن را متن شناسی کرده و به قول معروف فقه الحدیث روایات را از نظر دور نداشته و به این امر اهتمام بیشتری داشته باشند.

موضوعات: روایت پیامبر(ص)، از شخصیت شیخ کلینی  لینک ثابت
 [ 08:40:00 ب.ظ ]





روز بزرگداشت شيخ کليني


ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحق رازي معروف به « ثقه الاسلام »، « شيخ مشايخ شيعه »، « رئيس محدثان علماي اماميه »، از مروجين مذهب شيعه در دوران غيبت امام زمان بود. وي صاحب کتاب «کافي» -يکي از کتب اربعه- است که در عقايد اسلامي مرجع مهمي براي محققين و علما به شمار مي‌آيد.

به تصديق شيخ مفيد، کتاب « کافي » ارزشمندترين کتاب اسلامي و نفيس‌ترين کتاب شيعه است. کتاب « کافي » شامل شانزده هزار و يکصد و نود و نه حديث است که طي سه قسمت « اصول » و « فروع » و « روضه » تدوين شده است.

کليني اولين محدثي بود که به جمع و نظم و ترتيب اخبار ديني پرداخت.

از کتب ديگر او مي‌توان « تعبير الريا »، « رد قرامطه »، « وسائل الائمه »، « کتاب الرجال »، « ما قيل في الائمه من الشعر » را نام برد. از علماي زمان غيبت صغري بود و در ماه شعبان سال 329 هجري يعني 69 سال پس از وفات امام حسن عسگري فوت کرد. مزار او در باب الکوفه بغداد قرار دارد.

ولادت :

برجسته تريـن دانشمند فقيه و محـدث نامدار شيعه در نيمه دوم سده سـوم و نيمه اول سـده چهارم هجـري، ثقه الاسلام شيخ محمـد کلينـي است، او در عهد امامت امام يازدهـم، در دهي به نام کليـن در 38 کيـومتري شهر ري و در خانه اي مملو از عشق و محبت به اهل بيت عليه‌السلام چشـم به جهان گشود. پدرش يعقوب بـن اسحاق که مردي با فضيلت و پاک سرشت بـود از همان اوان کـودکـي تربيت فرزندش را بر عهده گـرفت و بـا زبـان عمل، اخلاق، رفتـار و آداب اسلامـي را به او آموخت .

کلينـي بعد از کسب ادب از محضر پدر بزرگوار خود نزد دائي خـود که از محـدثين بزرگ و از شيفتگان مکتب اهل بيت به شمار مـي رفت، به ادامه تعليم و تعلم پرداخت و با منابع علـم حديث و رجال آشنا گرديد. بعد از طـي تحصيلات ابتدايي براي پيمـودن مدارج کمال انسانـي به شهر ري که در آن عصر از مرتبه علمـي خاصـي برخـوردار بـود مسافرت کرد.

اساتيد :

شيخ کلينـي از محضر اساتيد برجسته اي که هـر يک در عصـر خـود از نـوابغ روز گار بشمار مـي رفتنـد کسب فيض نموده است که بـرخـي از آنها عبـارتند از:

1ـ احمد بن محمد بن عاصم کوفي.

2ـ حسن بن فضل بن زيد يماني.

3ـ محمد بن حسن صفار .

4ـ سهل بن زياد آدمي رازي .

5ـ محمد بن حسن طايي .

6ـ محمد بن اسماعيل نيشابوري .

7ـ احمد بن مهران .

8ـ احمد بن ادريس قمي .

9ـ عبدالله بن جعفر حميري.

شاگردان :

بسياري از فقها و محـدثيـن بنام شيعه که مشاهيـر علماي ما بـوده انـد از جمله شاگـردان کلينـي به شمار مـي رونـد:

1ـ ابـن ابـي رافع صميـري.

2ـ احمد بن احمد کاتب کوفي.

3ـ احمد بن علي بن سعيد کوفي.

4ـ ابو غالب احمد بن زراري .

5ـ جعفر بن محمد بن قولويه قمي.

6ـ علي بن محمد بن موسي دقاق.

7ـ محمـد بن ابـراهيـم نعمانـي معروف به ابـن ابـي زينب.

8ـ محمد بـن احمد صفواني.

9ـ محمـد بـن احمـد سنـانـي زاهـري مقيـم ري.

10ـ محمد بن علي ما جيلويه .

11ـ محمـد بـن محمـد بـن عصـام کليني.

12ـ هارون ابن موسي.

تأليفات :

1ـ کتاب رجال

2ـ کتاب رد بر قرامطه

3ـ کتـاب رسايل ائمه عليهم السلام

4ـ کتاب تعبير الرويا

5ـ مجمـوعه شعر، مشتمل بـر قصـايـدي که شعرا در منـاقب و فضايل اهل بيت عصمت و طهارت عليه‌السلام سـروده اند.

6ـ کتاب کـافي (کتاب با عظمت کافـي که مهمتـريـن اثـر کلينـي و بلکه جـامعـه شيعه است مشتمل بـر سه بخش است:

الف : اصول کافي

ب : فروع کافي

ج : روضه کافي) کتاب اصول کافي داراي 16199 حديث از پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه اطهار عليه‌السلام بـوده و مشتمل بر سـي کتاب است.

معروف تـريـن تأليفات کلينـي کتاب بـا عظمت و گـرانقـدر و نفيـس (کـافـي) است. جمله اي است منسـوب به امام زمان (عج) که فرمـود: (الکافـي کاف لشيعتنا) کافي شيعيان ما را کفايت مي کند.

کافـي نخستيـن کتاب از کتب اربعه است سه کتاب ديگر عبارتنـداز:

1-مـن لا يحضـره الفقيه از شيخ صـدوق

2-تهذيب از شيخ طوسي.

3-استبصار از شيخ طوسي.

ايـن چهار کتاب از يازده قرن پيـش تا کنون ماخذ کتب فقه و حديث مـا و مـرجع محـدثيـن و مستنـد مجتهديـن بزرگ شيعه اماميه در استنباط احکام شرعي مي باشند.

گفتار بزرگان درباره کليني :

1ـ نجاشي مي گويد: او در زمان خـود، شيخ و پيشـواي شيعه در شهر ري بـود و حديث را از همه بيشتر ضبط کرده و بيشتر از همه مـورد اعتماد است.

2ـ ابـن طاووس مي گـويـد: تـوثيق و امانت شيخ کلينـي مـورد اتفاق همگان است.

3ـ ابـن اثير مي گـويـد: او به فرقه اماميه در قرن سـوم، زنـدگـي تـازه اي بخشيـد و عالـم بزرگ و فاضل مشهور در آن مذهب است.

4ـ ابـن حجر عسقلاني مي گويد: کلينـي از روسا و فضلاي شيعه در ايام مقتدر عباسي است.

5ـ محمد تقـي مجلسـي مي گـويد: حق ايـن است که در ميان علما شيعه مانند کليني نيامده است و هر کـس در اخبار و ترتيب کتاب او دقت کند، در مـي يابـد که از جانب خـداونـد مـورد تاييـد بـوده است.

هجرت :

عصر کليني را بايد (عصر حديث) ناميد. نهضتـي که براي يافتـن، شنيـدن و نـوشتـن احاديث و روايات آغاز شـده بـود، سراسر ممالک اسلامي را فراگرفته بـود. کليني را مـي تـوان يکـي از تشنگان پاک باخته علـم حـديث به شمـار آورد. کلينـي بـا شناخت عصـر خـود و موقعيت زماني و پي بردن به اين مساله که ايـن عصر گذر گاه تشيع است و اگر احاديث و روايات از ايـن بحـران بگذرنـد بـراي هميشه تشيع مي تـواند سالـم و به دور از التقاط و انحراف مسير خـود را ادامه دهـد.

شهر ري را که تازه دوستـداران مکتب علـوي در آن به قدرت رسيده بودند، با همه زيبائيها و جاذبه هايـش رها کرده و به سـوي قـم، شهر محـدثـان و راويـان، هجـرت نمود,گرچه قـم مرکز تشيع بشمار مي رفت و جويندگان کلام اهل بيت عليه‌السلام را سيراب مي کرد اما عطـش سيري ناپذير کليني به زمزم زلال نـور ايـن خانـدان او را بـر آن داشت تا آن ديار مقـدس و حرم منـور را به اميد يافتـن روايات و احاديث ناشنيده ترک کند.

از ايـن رو هجرت را آغاز نمـود و قـم را بـا تمـام ارزشهايـش به قصـد شهرها و روستاهاي ديگر ترک کرد کلينـي روستاها و شهرهاي بيشماري را پشت سـر نهاد و هر جا محدث يا راوي حديثي را مـي يافت که حـديثـي از اهل بيت را در نزد خويـش داشت در مقابلـش زانوي ادب مي زد و پـس از مدتـي باز کـوله بار عشق و صفايـش را بر دوش مـي گرفت و راهي دياري ديگر مي شد. کوفه يکي از شهرهايي بـود که کليني به آن قدم نهاد، در آن زمان کـوفه يکـي از مـراکز بزرگ علمي بشمار مـي رفت کوفه شهري بـود که (ابـن عقده) در آن حضور داشت او در حفظ کردن احـاديث شهره آفاق بـود. و بسياري از شيفتگان علـم حـديث را به ايـن شهر بزرگ مـي کشاند.

او يکصد هزار حـديث را با سند در خاطر داشت و کتـابهاي بسيـاري را به رشته تحـريـر در آورده يکي از ارزنده ترين آثارش، (رجال ابن عقـده) است. در ايـن کتاب ابـن عقده شاگردان امام صادق عليه‌السلام را که حـدود 4000 نفر بـوده اند نام بـرده و روايات بسياري را نيز از حضـرت امام صادق عليه‌السلام نقل کرده است. ايـن کتاب تا زمان شيخ طوسي وجود داشته و متاسفانه پـس از آن ايـن کتاب ارزشمند به سرنوشت برخي ديگر از ميراث فرهنگي اهل بيت عليه‌السلام گرفتار شده است.

ثقه الاسلام کلينـي پـس از کسب فيض از دهها استـاد و محـدث در روستـاها و شهرهاي آن زمان سرانجام به بغداد رسيـد. مـدت مسافرت کلينـي به درستـي معلـوم نيست. اما در ايـن شکي نيست که در طـول مسافرتها چنان علم و فضل خـود را به نمايـش گذاشت و تصـويري از يک عالـم شيعه حقيقي در اذهان مردم هر ديار مجسـم ساخت که وقتي به بغداد پاي نهاد فردي گمنام نبود.

مقام علمي :

به جرات مـي تـوان گفت که کليني نام آورترين و بلند آوازه تريـن انديشمند عصر خود بود. عصري که اوج تلاش محدثيـن و علماي بزرگ و حتي نـواب خاص امام قائم عليه‌السلام مي باشد. ثقه الاسلام شيخ محمد کليني بـا چهار سفيـر و نماينـده خاص حضـرت امام زمان عليه‌السلام که در طـول غيبت صغري 69 سال رابط بيـن آن حضرت و شيعيان بـودنـد، هـم عصر بود. با اينکه آن چهار تـن از فقها و محدثين بزرگ شيعه بودند و شيعيـان آنها را به جلالت قـدر مـي شنـاختنـد مع الـوصف کلينـي مشهورتريـن شخصيت عالـي مقامـي بـود که در آن زمان ميان شيعه و سني با احترام مـي زيست و به طـور آشکار به ترويج مذهب حق و نشر فضايل اهل بيت عصمت و طهارت عليه‌السلام همت مي گماشت عمـوم طبقات او را به راستـي و درستـي گفتـار و کـردار و احاطه کامل بـر احاديث و اخبار مي ستودند.

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////

منبع :واحد مشاهیرو بزرگان تبیان زنجان-

موضوعات:  روز بزرگداشت شيخ کليني  لینک ثابت
 [ 08:26:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 56- 73 انعام

////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////


 

آيات 56 تا 73 سوره انعام

56- قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله قل لا اتبع اهوائكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين

57- قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ما عندى ما تستعجلون به ان الحكم الا لله يقص الحق و هو خير الفاصلين

58- قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم و الله اعلم بالظالمين

59- و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين

60- و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون

61- و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و هم لا يفرطون

62- ثم ردوا الى الله موليهم الحق الا له الحكم و هو اسرع الحاسبين

63- قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين

64- قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون

65- قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض انظر كيف نصرف الا يات لعلهم يفقهون

66- و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل

67- لكل نباء مستقر و سوف تعلمون

68- و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين

69- و ما على الذين يتقون من حسابهم من شى ء و لكن ذكرى لعلهم يتقون

70- و ذرالذين اتخذوا دينهم لعبا و لهوا و غرتهم الحيوة الدنيا و ذكر به ان تبسل نفس بما كسبت ليس لها من دون الله ولى و لا شفيع و ان تعدل كل عدل لايؤ خذ منها اولئك الذين ابسلوا بما كسبوا لهم شراب من حميم و عذاب اليم بما كانوا يكفرون

71- قل اندعوا من دون الله ما لا ينفعنا و لا يضرنا و نرد على اعقابنا بعد اذ هديناالله كالذى استهوته الشياطين فى الارض حيران له اصحاب يدعونه الى الهدى ائتنا قل ان هدى الله هو الهدى و امرنا لنسلم لرب العالمين

72- و ان اقيموا الصلوة و اتقوه و هو الذى اليه تحشرون

73- و هو الذى خلق السموت و الارض بالحق و يوم يقول كن فيكون قوله الحق و له الملك يوم ينفخ فى الصور عالم الغيب والشهادة و هوالحكيم الخبير

ترجمه آيات

بگو من نهى شده ام از اينكه عبادت كنم آن چيزهائى را كه شما آنها را به غير خدا مى خوانيد و عبادت مى كنيد، بگو من متابعت نمى كنم خواهشهاى شما را كه اگر چنين كنم به تحقيق گمراه باشم و از زمره راه يافتگان بشمار نيايم (56)

بگو به درستى كه من از ناحيه پروردگارم بر حجتى هستم كه شما آن حجت را تكذيب مى كنيد، نزد من نيست آن عذابى كه در آن شتاب مى كنيد، حكم نيست مگر از براى خدا، او خود حق را بيان مى كند و خدا بهترين داوران است (57)

بگو اگر نزد من مى بود آنچه بر آن مى شتابيد، هر آينه امر حتمى و گذرا مى شد ميان من و شما، و خدا به ستمكاران داناتر است (58)

و نزد خدا است خزينه هاى غيب، و نمى داند آنها را مگر خودش، و مى داند هر چه را كه در بيابان و دريا است، و نمى افتد برگى از درختان، مگر اينكه او از افتادنش با خبر است، و نيست دانه اى در تاريكيهاى زمين و نيست هيچ ترى و خشكى، مگر اينكه در كتاب مبين خدا است (59)

و او چنان خدائى است كه مى ميراند شما را در شب و مى داند آنچه را كه كسب مى كنيد به روز،بعد از آن بر مى خيزاند شما را در آن روز، تا بگذرد آن موعدى كه معين فرموده، سپس به سوى خدا است برگشت شما، آنگاه، آگاه مى سازد شما را به آنچه كه امروز مى كنيد(60)

و خدا قاهر است و در قهر و قدرت مافوق بندگان مى باشد و مى فرستد بر شما نگاهبانانى تا ضبط كنند اعمال شما را در همه عمر، تا آنكه بيايد يكى از شما را مرگ و بگيرد جان شما را فرشتگان ما و ايشان در انجام ماموريت خود، هرگز كوتاهى نمى كنند(61)

بعد از آن برگردانيده مى شوند به سوى خدائى كه مستولى امور ايشان و راستگو و درست كردار است، بدانيد كه از براى خدا است حكم در آنروز، و خداوند سريعترين حساب كنندگان است (62)

بگو چه كسى مى رهاند شما را از تاريكى هاى صحرا و دريا، مى خوانيد او را به زارى و پنهانى، و مى گوئيد: اگر خدا برهاند ما را از اين شدايد، البته از شكرگزاران خواهيم بود(63)

بگو اى محمد! خدا نجاتتان مى دهد از ظلمات خشكى و دريا و از هر اندوه ديگرى و شما بعد از آن شرك مى ورزيد؟!(64)

بگو اى محمد! خدا قادر است بر اينكه برانگيزد بر شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پايتان و يا گروه گروه كند شما را و بچشاند به بعضى از شما آزار بعضى ديگر را. ببين چگونه مى گردانيم آيات خود را، شايد ايشان بفهمند(65)

و قوم تو تكذيب كردند عذاب را و آن حق است، بگو من بر شما وكيل نيستم (66)

و از براى هر وعده و وعيدى، وقتى مقرر است، و زود باشد كه شما بدانيد(67)

و هنگامى كه ديدى آنكسانى را كه از روى سخريه، در آيات قرآن گفتگو كرده بر آن طعنه مى زنند، پس اعراض كن از آنان تا آنكه به سخنى ديگر بپردازند، و اگر شيطان اين معنا را از يادت برد و بعدا به يادت آمد، فورا برخيز و با قوم ستمگر منشين (68)

و چيزى از حساب ايشان بر كسانى نيست كه پرهيزكارى مى كنند و ليكن برايشان است كه پند دهند آنان را شايد بپرهيزند(69)

و واگذار كسانى را كه دين خود را بازيچه گرفتند، و زندگى دنيا مغرورشان كرده و پند ده آنان را به قرآن مبادا گرفتار شود نفسى به آنچه كسب مى كند در حالى كه نيست براى آن نفس به غير خدا دوستى و شفيعى و اگر فرضا بخواهد با دادن رشوه - هر چه هم زياد فرض شود - از آن بند، رهائى يابد نمى تواند، آنان هستند كه گرفتار شدند به آنچه كسب كرده اند و از براى ايشان است شرابى از آب جوشان و عذابى دردناك به خاطر كفرانى كه مى كردند و حقى كه كتمان مى نمودند(70)

بگو اى محمد! آيا بپرستيم غير خدا چيزى را كه : نه نفع مى دهد و نه ضرر مى رساند ما را؟، و آيا به كفر قبلى رجوع كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت فرمود؟ اگر چنين كنيم آنوقت مثل كسى باشيم كه ديوهاى زمين او را برده باشند به بيابان دور و دراز و در آنجا حيران و سرگردان باشد، و اصحابى كه براى او است او را به طرف راه دعوت كنند كه بيا راه نجات اينجا است، بگو اى محمد! به درستى كه راه خدا كه همان دين اسلام است راه حق است نه غير آن و ما مامور شده ايم كه گردن نهيم در برابر پروردگار عالميان (71)

(و بگو) كه به پاى داريد نماز را و از خدا بترسيد و او خدائى است كه به سويش محشور مى شويد(72)

و آن خدائى است كه خلق كرد آسمانها و زمين را به حق، و ياد كن روز قيامت را روزى كه (چون بخواهد ايجاد بفرمايد) مى گويد باش ‍ پس مى باشد، راست و درست گفتار خدا است، و از براى خدا است پادشاهى، روزى كه دميده مى شود در صور، او داناى نهان و آشكار است و او است محكم كار و آگاه (73).

بيان آيات

اين آيات تتمه احتجاجاتى است كه در سابق عليه مشركين بر مساله توحيد و معارف مربوط به آن از نبوت و معاد شده بود، و همه اين آيات داراى سياق واحدى هستند.

قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله…

در اين آيه خداوند رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را امر مى كند كه مشركين را خبر دهد به اينكه خداى تعالى وى را از پرستيدن شركا و بتهاى آنان نهى فرموده. البته اين نهى به طور كنايه نهى از بتپرستى آنان نيز هست. سپس با جمله (قل لا اتبع اهواءكم ) به ملاك نهى اشاره نموده مى فرمايد: براى اين نهى شده ام كه عبادت آنها پيروى از هواى نفسانى است، و من از پيروى هوا نهى شده ام، سپس با جمله (قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ) اشاره به سبب خودداريش از پيروى هوا نموده مى فرمايد: پيروى هوى ضلالت و خروج از زمره هدايت يافتگانى است كه به صفت (قبول هدايت الهى )، متصف شده و به اين اسم و رسم شناخته شده اند، و معلوم است كه با اين حال پيروى هوا با استقرار صفت هدايت در نفس منافات داشته و مانع است از اينكه نور توحيد بر قلب تابيده و تابشش ثابت و دائم باشد، تا بتوان از آن استفاده برد و نتيجه گرفت.

خلاصه اينكه اين آيه از پرستش بت، با بيانى تمام نهى نموده، و علت نهى و جهت اين را كه چرا بايد از بتپرستى دورى نمود، ذكر فرموده است، و آن علت عبارت از اين است كه : پرستش بت پيروى هوى است، و در پيروى هوى، ضلالت و خروج از صف كسانى است كه هدايت الهى شاملشان شده است.

قل انى على بينة من ربى و كذبتم به…

(بينة ) به معناى راهنمائى با بيان روشن است، و معناى اصلى اين ماده جدائى و كنار رفتن چيزى است از چيز ديگر، به طورى كه ديگر اتصال و اختلاطى با هم نداشته باشند، و كلمه (بين ) و (بون ) و (بينونه ) و امثال آن از مشتقات همين ماده است، (بينه ) را از اين نظر بينه گفتند كه به وسيله آن حق از باطل جدا گشته و به خوبى و به آسانى و بدون سختى و مشقتى مى توان بر آن وقوف يافت.

و مراد از مرجع ضميرى كه در جمله (و كذبتم به ) هست، قرآن است، و از سياق آيه چنين استفاده مى شود كه مقصود از تكذيب، تكذيب بينهاى باشد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) داراى آن است، به شهادت اينكه بعدا مى فرمايد: (ما عندى ما تستعجلون به…) زيرا كه با انضمام اين جمله خلاصه معنائى كه از آيه استفاده مى شود اين است : آن چيزى كه خداى تعالى رسالت مرا به آن تاييد نموده، همانا قرآن است كه بينه رسالت من است، و شما آنرا تكذيب مى كنيد و معجزه و بينه ديگرى طلب مينمائيد كه نه من به خودى خود اختيار آن را دارم، و نه پروردگارم امر آن را به من واگذار نموده، بنابراين، بين من و شما چيزى كه بر سر آن توافق كنيم وجود ندارد. زيرا آن معجزه اى كه به من واگذار شده شما قبولش نداريد، و آن چيزى كه مورد قبول شما است به من واگذار نشده است.

از اين بيان به خوبى ظاهر مى شود كه ضمير مجرور در (به ) به همان بينه برمى گردد، براى اينكه اگر چه مراد از تكذيب، تكذيب قرآن است، الا اينكه مراد از بينه هم همان قرآن است، و نيز روشن مى شود كه جمله (ما عندى ما تستعجلون به )، كنايه از اين است كه : من توانائى انجام خواسته هاى شما را ندارم، زيرا چيزهائى كه آدمى تسلط بر آن دارد و مخصوصا چيزهايى كه انفاق مى كند، غالبا در نزد او و در دسترسش قرار دارد، به طورى كه هر قدر كه بخواهد از آن انفاق مى كند، از همين جهت به طور كنايه فرمود: (ما عندى ) در حقيقت ملزوم را كه قدرت و تسلط است به نفى لازمهاش نفى كرد، جمله (ان الحكم الا لله ) جهت نفى مزبور را بيان مى كند، و به همين منظور در اين جمله نفى و استثنا كه خود مفيد حصر است به كار برده شده تا به وسيله نفى جنس، دلالت كند بر اينكه از جنس حكم، هيچ چيزى براى غير خداى تعالى نيست، و زمام حكم تنها و تنها به دست خداى سبحان است.

گفتارى در معناى حكم و اينكه حكم تنها از آن خدا است

ماده (حكم ) دلالت دارد بر اتقان و استحكامى كه اگر در هر چيزى وجود داشته باشد، اجزائش از تلاشى و تفرقه محفوظ است، خلاصه هر موجودى كه از روى حكمت به وجود آمده باشد، اجزايش متلاشى نگشته و در نتيجه، اثرش ضعيف و نيرويش در هم شكسته نمى شود، اين است همان معناى جامعى كه برگشت جميع مشتقات اين ماده، از قبيل احكام و تحكيم و حكمت و حكومت و… به آن است. انسان در وظائف مقرره در ميان موالى و عبيد و حقوق دائره در بين مردم به يك نوع از اين اتقان برمى خورد، و مى بيند كه موالى و رؤ سا،

وقتى عبيد و مرؤ وسين خود را به چيزى امر مى كنند، گويا تكليف را به مامورين گره زده و آنان را بدان پايبند مى سازند، گرهى كه نتوانند بگشايند و قيدى كه نتوانند از آن رهائى بيابند. همچنين در بين دارنده هر متاع و متاعش و صاحب هر حقى با حقش التيام و اتصالى قائلند كه مانع دخالت اغيار و فاصله شدن بين او و متاعش مى شود، به طورى كه اگر كسى با مالك متاع، نزاع نموده و مدعى آن متاع شود و يا با صاحب حقى در حقش نزاع نموده و بخواهد حق او را باطل كند چنين كسى را بى اعتنا به حق مردم دانسته و مى گويند: احكام و اتقانى كه در بين مالك و ملكش هست خوار و ضعيف شمرده است، روى همين حساب است كه قاضى را هم حاكم مى گويند زيرا وقتى قاضى در قضيه اى حكم و مرجع قرار مى گيرد و حكم مى كند به اينكه ملك و حق مورد نزاع، مال فلان است، در حقيقت با حكم خود، ضعف و فتورى كه در رابطه با ملك و مالك و حق و صاحب آن روى داده، جبران نموده و مبدل به قوت و اتقان مى سازد، و بدين وسيله به غائله نزاع و مشاجره خاتمه مى دهد، ديگر آن شخص نمى تواند بين مالك و ملكش و بين حق و صاحبش، فاصله و حائل شود.

و كوتاه سخن اينكه : آمر در امرى كه مى كند، و قاضى در حكمى كه صادر مى نمايد گوئى در مورد امر و حكم، نسبتى ايجاد نموده و مورد امر و حكم را، با آن نسبت مستحكم مى سازد، و بدين وسيله ضعف و فتورى كه در آن راه يافته بود، جبران مى نمايد.

اين همان معنائى است كه مردم در امور وضعى و اعتبارى از لفظ حكم درك مى كنند و همين معنا را قابل انطباق بر امور تكوينى و حقيقى هم ديده احساس مى كنند كه امور تكوينى از نظر اينكه منسوب به خداى سبحان و قضا و قدر اويند، داراى چنين استحكامى هستند. اگر مى بينند كه هسته درخت از زمين روئيده و داراى شاخ و برگ و ميوه مى شود، و همچنين اگر نطفه به تدريج به صورت جسمى جاندار درآمده و داراى حس و حركت مى گردد، همه را به حكم خداى سبحان دانسته و مستند به قضا و قدر او مى دانند، اين است آن معنائى كه انسان از لفظ حكم مى فهمد. و آنرا عبارت مى داند از: اثبات چيزى براى چيز ديگر، و يا اثبات چيزى مقارن با وجود چيز ديگر.

حكم تكوينى، مختص به خدا و حكم تشريعى، همانند امور ديگر، بالاصالة و مستقلا منتسب به خداى تعالى است

بعد از واضح شدن اين معنا مى گوييم كه : نظريه توحيد كه قرآن كريم معارف خود را بر اساس آن بنا نهاده، حقيقت تاثير را در عالم وجود، تنها براى خداى تعالى اثبات مى كند، و در موارد مختلف انتساب موجودات را به خداى سبحان به انحاء مختلفى بيان مى نمايد، به يك معنا - استقلالى - آنرا به خداى سبحان نسبت داده و به معناى ديگر همان را - غير استقلالى و تبعى - آنرا به غير او منسوب نموده است.

مثلا مساله خلقت را به معناى اول به خداوند نسبت داده و در عين حال در موارد مختلفى به معناى دوم آنرا به چيزهاى ديگر هم نسبت مى دهد، همچنين از طرفى علم و قدرت و حيات و مشيت و رزق و زيبائى را به خداوند نسبت مى دهد و از طرفى همين ها را به غير خدا منسوب مى سازد.

حكم هم كه يكى از صفات است، از نظر اينكه خود نوعى از تاثير مى باشد معناى استقلاليش تنها از آن خداوند است چه حكم در (حقايق تكوينى )، و چه در (شرايع و احكام وضعى و اعتبارى ). قرآن كريم هم در بسيارى از آيات، اين معنا را تاييد نموده است كه از آن جمله آيات زير است : (ان الحكم الا لله ) (الا له الحكم ) (له الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم ) (و الله يحكم لا معقب لحكمه ).

و معلوم است كه اگر غير خداوند كسى داراى حكم بود، مى توانست حكم خدا را به وسيله حكم خود دنبال كند و با خواست او معارضه نمايد: (فالحكم لله العلى الكبير) و همچنين آيات ديگرى كه به طور عموم يا به طور خصوص، دلالت دارند بر اختصاص ‍ حكم تكوينى به خداى تعالى.

و اما حكم تشريعى : از جمله آياتى كه دلالت دارند بر اختصاص حكم تشريعى به خداى تعالى اين آيه مى باشد: (ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم ) با اينكه اين آيه و ظاهر آيات قبلى دلالت دارند بر اينكه حكم تنها براى خداى سبحان است و كسى با او شريك نيست، در عين حال در پاره اى از موارد حكم را و مخصوصا حكم تشريعى را به غير خداوند هم نسبت داده است، از آن جمله اين چند مورد است : (يحكم به ذوا عدل منكم ) و (يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ) و در باره رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مى فرمايد:

(و ان احكم بينهم بما انزل الله ) (فاحكم بينهم بما انزل الله ) (يحكم بها النبيون ) و همچنين آيات ديگرى كه اگر ضميمه شوند با آيات دسته اول، اين نتيجه را مى دهد كه حكم به حق به طور استقلال و اولا و بالذات، تنها از آن خداى سبحان است، و غير او كسى مستقل در آن نيست، و اگر هم كسى داراى چنين مقامى باشد، خداى سبحان بر او ارزانى داشته، و او در مرتبه دوم است، و از همين جهت است كه خداى تعالى خود را (احكم الحاكمين ) و (خير الحاكمين ) ناميده و فرموده : (اليس الله باحكم الحاكمين ) و نيز فرموده : (و هو خير الحاكمين ). آرى، لازمه اصالت و استقلال و اولويت همين است.

آياتى كه حكم را به اذن خداى تعالى به غير او نسبت مى داد - همانطورى كه ملاحظه گرديد - مختص بود به احكام وضعى و اعتبارى، و تا آنجا كه من به ياد دارم در اين سنخ آيات، آيه اى كه احكام تكوينى را هم به غير خدا نسبت داده باشد وجود ندارد، گو اينكه معناى صفات و افعالى كه منسوب به خداى تعالى است، از قبيل (علم )، (قدرت )، (حيات )، (خلق )، (رزق )، (احياء)، (مشيت ) و امثال آن چنان نيست كه به هيچ وجه، حتى بدون استقلال نيز قابل انتساب به غير او نباشد، بلكه اگر اينگونه صفات و از آن جمله احكام تكوينى به اذن خدا به غير او نسبت داده شود، صحيح است، ليكن گويا از اين جهت در هيچ آيه اى چنين نسبتى به غير خدا داده نشده كه احترام جانب خداى تعالى رعايت شده باشد، براى اينكه در لفظ اين صفت (حكم ) يك نوع اشعارى به استقلال هست، به طورى كه مجوزى براى نسبت دادن آن به اسباب متوسطه نيست، چنانكه (امر) و (قضاى تكوينى ) و همچنين الفاظ (بديع )، (بارى )، (فاطر) و امثال آن هم داراى چنين اشعارى هستند، و همه بر معناى خود طورى دلالت مى كنند كه از نحوه دلالت آن نوعى اختصاص فهميده مى شود، به همين خاطر در قرآن كريم اينگونه الفاظ در غير خداى سبحان استعمال نشده تا حرمت ساحت مقدس ربوبى رعايت شده باشد.

معنا و تفسير (ان الحكم الا لله) و (يقص الحق و هو خير الفاصلين)

بحث ما در اينجا پيرامون معناى حكم به پايان مى رسد، اينك به كلامى كه در تفسير آيه داشتيم بر مى گرديم :

مراد از حكم در جمله (ان الحكم الا لله ) حكم تكوينى است، و اين جمله علت نفيى را كه در جمله (ما عندى ما تستعجلون به ) بود، ذكر مى كند. و معناى آن به طورى كه از سياق كلام استفاده مى شود اين است كه : حكم تنها براى خدا است و بس. و مرا نمى رسد كه در بين خودم و شما حكم نموده و تقاضاى بيجاى شما را عملى نمايم و آيه و معجزه اى به غير قرآن برايتان بياورم.

و بنابراين معنا، جمله مزبور به طور كنايه، استعمال شده است، گوئى كه مشركين با درخواست خود و اينكه بايد آيه اى بغير قرآن بياورى مى خواسته اند رسول خدا بين خود و آنان حكم نمايد، و شايد علت اينكه لفظ موصول (ما) و صله (تستعجلون ) را در آيه بعدى تكرار كرده و فرموده : (قل لو ان عندى ما تستعجلون به ) همين نكته باشد، و گرنه ظاهر سياق اقتضا داشت بفرمايد: (قل لو ان عندى ذلك - بگو اگر چنين اختيارى به دست من بود)، و از اينكه چنين نفرمود، بلكه جمله را تكرار كرد معلوم مى شود از جمله دوم، معناى ديگرى اراده كرده است. و بعيد نيست كه مراد از آيه در جمله اولى لازمه آيه، كه همان (حكم بر طبق سنت الهيه )است باشد، و مراد از آن در جمله دومى خود آيه و معجزه بوده باشد، احتمال هم دارد كه بر عكس باشد، يعنى مراد از آيه در جمله اولى معناى صريح آن و مراد از آن در جمله دوم معناى كنائى آن (آيه ) بوده باشد.

(يقص الحق و هو خير الفاصلين ) از ميان هفت نفر قاريان قرآن، (عاصم )، (نافع ) و (ابن كثير) كلمه (يقص ) را با (قاف ) و (صاد) مهمله (بى نقطه ) قرائت كرده، و آنرا از ماده قص گرفته اند كه به معناى بريدن چيزى است، همچنانكه در آيه (و قالت لاخته قصيه ) به همين معنا آمده است. و ليكن بقيه قاريان، كلمه مزبور را با (قاف ) و (ضاد) معجمه (با نقطه ) قرائت كرده و آنرا از ماده قضا گرفته اند، و اگر در قرآنهاى موجود حرف (يا) از اين كلمه حذف شده است، از نظر رسم الخط بوده، همچنانكه در آيه (فما تغن النذر) حرف (يا) را از كلمه (تغن ) حذف مى كنند.

البته براى هر كدام از اين دو قرائت وجهى و دليلى است. و ليكن از جهت معنا برگشت هر دو به يكى است، براى اينكه بريدن و جدا كردن حق از باطل لازمه قضا و حكم به حق كردن است، گو اينكه جمله (و هو خير الفاصلين ) با قرائت اول مناسبتر است.

و اما اينكه بعضى از مفسرين كلمه مزبور را به معناى خبر دادن از چيزى يا به معناى تعقيب و پى جوئى گرفته اند صحيح نيست، زيرا با مورد آيه قابل تطبيق نيست.

اما اينكه به معناى خبر دادن و نقل داستان نيست جهتش اين است كه گرچه خداى تعالى در كلام خود بسيارى از داستانهاى انبياء (عليهم السلام ) و امم گذشته را نقل كرده الا اينكه در آيه مورد بحث، داستانى نقل نشده تا در آخرش بفرمايد: (يقص الحق خداوند داستان راست و خالى از دروغ را نقل مى كند). و اما اينكه به معناى دوم نيست ؟ دليلش اين است كه اگر به آن معنا باشد، خلاصه معناى آيه چنين مى شود كه : سنت خداى تعالى در تدبير مملكت و تنظيم امور بندگانش بر اين جارى است كه همواره حق و حقيقت را تعقيب نموده و از آن پيروى كند. و اين معنا از اين نظر غلط است كه گر چه خداى سبحان جز به حق حكم ننموده و جز حق را دنبال نمى كند و ليكن ادب قرآن حكيم از اينكه نسبت تعقيب و پيروى به خداى تعالى دهد دور است، اگر هم بخواهد چنين معنائى را برساند مى فرمايد: (الحق من ربك ) و هرگز نمى گويد: (الحق مع ربك حق با پروردگار تو است ) براى اينكه در تعبير دومى بوئى از استمداد و تاييد استشمام مى شود كه خود نشانه ضعف است.

گفتارى در معناى حقيقت فعل و حكم خداى سبحان

فعل خداى تعالى و حكمش نفس حق است، نه اينكه مطابق با حق و موافق با آن باشد.

توضيح اينكه : هر چيزى وقتى حق است كه در خارج و در اعيان، ثابت و واقع بوده باشد، نه اينكه وجودش وابسته به وهم و ذهن انسانى باشد، مانند خود انسان كه يكى از موجودات خارجى است، و همچنين مانند زمينى كه انسان در روى آن زندگى مى كند، و گياه و حيوانى كه از آن تغذيه مى نمايد، بنابراين وقتى آمرى ما را امر به چيزى مى كند و يا قاضى به چيزى حكم مى نمايد امر آمر و حكم قاضى وقتى حق مطلق است كه با مصالح مطلقى كه ماخوذ از سنت جارى در عالم است، موافق باشد. و وقتى حق نسبى و غير مطلق است كه اگر با نظام عام جهانى موافقت ندارد با مصالح نسبى ماخوذ از سنت جارى، نسبت به بعضى از اجزاى عالم موافق بوده باشد.

پس اگر آمرى ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر مى كند، اين امر حق خواهد بود، براى اينكه موافق با نظام عام جهانى است، چرا كه نظام عالم هم كه هر چيزى را به سعادت و خير خود هدايت مى كند بر آدميان واجب كرده است كه به طور اجتماعى زندگى نموده و اجزاى جامعه شان با هم متلائم و سازگار بوده باشد و برخى از آن مزاحم برخى ديگر نشوند، و يك گوشه جامعه گوشه ديگر را فاسد نسازد تا بدين وسيله از سعادت وجود آنچه كه براى جامعه مقدر است به دست آمده و همه اجزايش بهره خود را از آن سعادت بگيرند پس مصلحت مطلق نوع انسانى هم همان سعادت در زندگى او است، و امر به عدالت و نهى از ظلم با اين مصلحت مطلق موافق است، و چون موافق است حق است. بر عكس، چون امر به ظلم و نهى از عدالت، با اين نظام عام موافقت ندارد باطل است.

همچنين توحيد، حق است، چون انسان را به سعادت حقيقى در زندگى هدايت مى كند، و شرك باطل است چون سرانجام آدمى را به شقاوت و هلاكت و عذاب دائمى مى كشاند. همچنين زمانى حكومت بين دو نفر حق است كه با حكم مشروعى كه در آن مصلحت مطلق انسانى و يا مصلحت قوم خاصى و يا امت مخصوصى رعايت شده موافق باشد، مصلحت حقيقى هم همانطورى كه گفته شد، مصلحتى است كه از سنت جارى در مطلق عالم و يا جارى در بعضى از آن، گرفته شده باشد.

با اين بيان اين معنا به خوبى روشن مى شود كه حق هر چه باشد، ناگزير الگوئى است كه از نظام و سنت جارى در عالم كون برداشته شده است، و جاى ترديد نيست كه كون و جهان هستى با نظامى كه دارد و سنن و نواميسى كه در آن جارى است، فعل خداى سبحان است، ابتدايش از او و قوامش با او و انتها و بازگشتش هم به سوى او است، پس حق هر چه باشد و مصلحت هر قسم كه فرض شود، تابع فعل او و پيرو اثر او است، و به استناد به وى ثابت و موجود است، نه اينكه او در كارهايش تابع حق بوده و پيرو آثار آن باشد، زيرا كه خداى تعالى به ذات خود حق است، و هر چيزى به وسيله او و از پرتو او حق شده است.

ما آدميان هم كه مى خواهيم با افعال اختيارى خود نواقص وجوديمان را تتميم و جبران نموده حوائج زندگى خود را تامين نماييم، از آنجائى كه پاره اى از افعال ما با سعادت مطلوبمان وفق داده و پاره اى ديگر مخالف با آن است، ناچاريم در كارهاى خود جانب مصلحتى را كه ايمان به مصلحت بودن آن داريم، و راستى صلاح حال ما در آن است، و تلاش ما را به نتيجه مى رساند، رعايت كنيم : همين احساس ارتكازى، ما را بر آن مى دارد كه نسبت به قوانين جارى و احكام عام عالم اذعان نموده،

شرايع و سنن اجتماعى را معتبر و لازم الرعايه و واجب الاتباع بشماريم. زيرا مى بينيم كه رعايت اين احكام و شرايع، آدمى را به مصلحت انسانيت و به سعادت مطلوبش مى رساند.

اين احساس نيز ما را بر آن مى دارد كه اذعان كنيم به اينكه مصالح و مفاسد، جداى از عالم ذهن و خارج، حقيقت و واقعيت داشته و براى خود ظرف تحققى دارند، و در عالم خارج، آثار موافق و مخالفى باقى مى گذارند، اگر افعال و احكام ما مطابق با مصالح واقعى باشد، خودش هم داراى مصلحت گشته و منتهى به سعادت ما مى گردد، و اگر با آن مصالح مخالفت داشته و موافق مفاسد واقعى و حقيقى باشد، ما را به ضررها و شرها سوق مى دهد. اين نحو از ثبوت، ثبوتى است واقعى كه به هيچ وجه قابل زوال و تغيير نيست، پس مفاسد و مصالح واقعى و همچنين صفاتى كه با آندو است و آدمى را به انجام و ترك كارهائى وامى دارد، مانند حسن و قبح و همچنين احكامى كه از آن صفات منبعث مى شود، مانند وجوب و حرمت، همه اينها داراى ثبوت واقعى هستند، و فنا و بطلان در آنها راه نداشته و قابل زوال و تغيير نيستند. آرى، عقل آدمى همانطورى كه به موجودات خارجى و واقعيت آنها نائل مى شود، همچنين به اينگونه امور نفس الامرى هم نائل مى گردد.

افراط و تفريط دو گروه از مسلمين در مساله حسن و قبح و رابطه آن با تشريع

پاره اى از متكلمين چون مى ديدند كه احكام و شرايع الهى به هيچ وجه از احكام و قوانينى كه در جامعههاى انسانى است، از جهت معناى حكم جدائى ندارد. و همچنين مى ديدند كه افعال خداى تعالى از جهت معنا مخالف با افعال ما نيست، از اين جهت از نكته اى كه ما خاطرنشان ساختيم غفلت ورزيده و حكم كردند به اينكه احكام الهى و افعالى كه منسوب به خداى سبحان است، مانند افعال خود ما مطابق با مصالح واقعى و متصف به حسن است، و نيز چنين خيال كردند كه مصالح واقعى در افعال خداى تعالى تاثير داشته و بر احكام او مخصوصا از نظر اينكه واقف به حقايق امور و بصير بر مصالح بندگان است، حكومت دارد.

و اين خود از غرور فكرى و افراط در راى آنان بوده، و شما خواننده عزيز از بيانات گذشته ما به خوبى فهميديد كه اينگونه احكام و مقررات، واقعيت خارجى نداشته و تنها احكامى اعتبارى و غير حقيقى هستند كه حوائج طبيعى و ضرورتهاى زندگى اجتماعى، انسان را مجبور نموده كه آنها را معتبر بشمارد، و گرنه در خارج از ظرف اجتماع و در نفس الامر نه از آن احكام اثرى هست و نه ارزشى دارد، بلكه اثر و ارزش آن، در همان ظرف اعتبار است كه انسان به وسيله آن، كارهاى نيك و بد و مفيد و مضر خود را از هم تشخيص ‍ داده، صلاح و فساد و سعادت و شقاوتش را از هم تميز مى دهد.

آرى، اينگونه افراط و تفريطها در عقائد تفويضى ها و جبرى ها كه در صدر اسلام يكه تازان ميدان بحث، در اطراف معارف اسلامى بودند، بسيار است، انحراف در مساله مورد بحث هم از اشتباهات همين دو طايفه است، زيرا اين دو طايفه در اثر تعصب هاى مذهبى به وجه عجيبى در دو طرف افراط و تفريط قرار گرفته اند، مفوضه بر اين عقيده اند كه مصالح و مفاسد و حسن و قبح از امور واقعى بوده و بلكه حقايقى هستند ازلى و ابدى و تغييرناپذير، و حتى به اينهم اكتفا نكرده گفته اند كه : اين امور بر همه چيز حتى بر خداى سبحان حكومت داشته و ساحت مقدس پروردگار نيز در كارهاى تكوينى و تشريعيش محكوم به اين امور است، و اين امور چيزهائى را بر خداى تعالى واجب و چيزهاى ديگرى را بر او حرام مى كند. آرى، معتزليها با اين راى فاسد خود، خداى را از سلطنت مطلقه اش كنار زده و مالكيت على الاطلاقش را ابطال نمودند.

در مقابل آنان، طائفه جبريها اين سخنان را انكار كرده و از آنطرف زياده روى نموده و گفته اند كه حسن و قبح نه تنها واقعيت ندارند، بلكه حتى از امور اعتبارى هم نيستند. و حسن در هر كارى تنها عبارت است از اينكه مورد امر قرار گيرد، همچنانكه قبح در هر كارى عبارت است از اينكه مورد نهى قرار گرفته باشد، و در عالم چيزى به نام حسن و قبح وجود ندارد، و اصلا غايت و غرضى در كار عالم نيست، نه در آفرينش آن و نه در شرايع و احكام دينى آن. بلكه آنان به اين هم اكتفا نكرده و گفتند: آدمى هيچ كارى از كارهاى خود را مالك نبوده و در هيچ يك از آنها اختيارى از خود ندارد، بلكه كارهاى او هم مثل خود او مخلوق خدايند. درست عكس طائفه اولى كه در مقابل اين طائفه مى گفتند: به طور كلى كارهاى انسان مخلوق خود او است، و خدا در آن هيچگونه مالكيت و اختيارى ندارد، و قدرتش به آن تعلق نمى گيرد.

اين دو مذهب به طورى كه ملاحظه مى كنيد يكى در طرف افراط و ديگرى در طرف تفريط قرار دارند، و حقيقت امر نه به آن شورى است و نه به اين بى نمكى. بلكه حقيقت مطلب اين است كه اين امور هر چند امورى اعتبارى هستند و ليكن ريشه حقيقى دارند.

توضيح اينكه انسان و هر حيوانى كه مانند انسان زندگى اجتماعى دارد هر كدام به قدر خود در مسيرى كه در زندگى دارند و راهى كه براى بقاى حيات و رسيدن به سعادت اتخاذ كرده اند، داراى نواقصى هستند كه ناچارند كارهائى را از روى اراده و شعور انجام داده و بدان وسيله نواقص خود را بر طرف سازند و حوائج اجتماعى خويش را برآورده كنند، و ناگزيرند اين كارها را و هر امرى را - كه اگر نباشد، سعى و كوشششان در راه رسيدن به سعادت نتيجه نمى دهد - به اوصاف امور خارجى از قبيل حسن، قبح، وجوب، حرمت، ملكيت، حق و باطل و امثال آن وصف نمايند. حتى قانون علت و معلول را كه مخصوص موجودات خارجى است در كارهايشان جارى سازند و به دنبال آن قوانين عمومى و خصوصى براى كارهاى خود وضع نموده و يك نوع واقعيت و ثبوت كه الگويش از واقعيت موجودات خارجى برداشته شده براى آن قوانين قائل بشوند، تا بدين وسيله امور زندگى اجتماعيشان بگذرد.

شاهد در اين معنا، اين است كه ما خودمان همانطورى كه معتقديم به اينكه گل زيبا است به همان معنا قائليم عدالت نيز زيبا است، و همچنانكه معتقديم مردار زشت است قائليم به اينكه ظلم زشت است. همانطورى كه دست خود را مال خود مى دانيم همچنين فلان متاع را هم كه واقعا جزئى از ما نيست، مال خود مى دانيم، همانطورى كه اثر و معلول را براى علتش واجب مى دانيم (و واقعا هم واجب است ) همچنين فلان عمل را واجب مى شماريم. و اين معنا اختصاص به انسان خاصى ندارد، بلكه در بين همه اقوام و ملل وجود دارد. چيزى كه هست از نظر اختلافى كه در مقاصد اجتماعى آنان هست، مختلف مى شود.

مثلا مى بينيد چيزهائى را كه اين قوم زيبا مى دانند قوم ديگرى آنرا زشت شمرده و احكامى را كه قومى معتبر مى داند، قومى ديگر كوچكترين اعتبارى برايش قائل نيست، چيزهائى را كه اين معروف مى داند آن ديگرى منكرش مى شمارد، امورى كه خوشايند او است در نظر اين منفور مى آيد، و چه بسا ملتى چند صباحى سنتى را براى خود اتخاذ كرده و در اثر همگامى با گذشت زمان و طى كردن مراحلى از سير اجتماعى و برخورد به احتياجاتى نو ظهور، آن سنت را رها كرده سنت ديگرى را براى خود اتخاذ مى كند.

البته اين اختلافات و تغيير و تبديلها كه گفته شد نسبت به مقاصدى است كه هر كدام مخصوص يك جامعه است، و گرنه مقاصد عمومى كه حتى دو نفر هم در آن اختلاف راى ندارند، از قبيل اصل لزوم تشكيل جامعه و يا لزوم عدالت و حرمت ظلم و امثال آن، قابل تغيير نمى باشد، و هيچ جامعهاى در اصل آن (نه در جزئيات ) اختلاف ندارند.

شرايع و احكام الهى، معلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است ولى نه آن چنانكه افعال و احكام بشرى چنين است

آنچه تاكنون گفته شد نسبت به انسان و حيوانات شبيه به انسان بود، و خداوند هم از آنجائى كه دين خود را در قالب سنن عمومى و اجتماعى بشر ريخته است، از اين جهت در معارف حقيقى خود، همان سبكى را كه خود ما در سنن اجتماعى خود رعايت مى كنيم مراعات كرده است، مثلا همانطورى كه ما تفكر در زندگى خود را لازم شمرده و پذيرفتن سنن زندگى را لازم مى دانيم، خداى تعالى هم تفكر در معارف دينيش و پذيرفتن آن را بر ما واجب فرموده، و به همين ملاحظه خود را پروردگار و معبود، و ما را بنده و مربوب خود شمرده است،

و به ما خاطرنشان ساخته كه براى او دينى است مركب از عقايدى اصولى و قوانينى عملى كه عمل به آنها واجب و موجب ثواب و تخلف از آن حرام و مورث عقاب است، و صلاح حال ما و سرانجام نيكمان و به نتيجه رسيدن كوششهاى ما در اين است كه آن عقايد و احكام را مانند آراى اجتماعى خود پيروى نموده و محترم بشماريم.

آرى، در دين خدا عقايدى است كه بايد بدان معتقد بود، و وظائف عملى و قوانينى در عبادات و معاملات و سياسات وجود دارد كه بايد بدان عمل نمود، همچنان كه هر جامعه اى به قوانين خود اعتقاد داشته و به آن عمل مى كند.

همين معنا است كه ما را وادار به بحث در اطراف معارف اعتقادى و عملى دين نموده و به ما اجازه مى دهد كه معارف دينى و آراى عقلى و احكام عملى آنرا عينا به چيزى مستند كنيم كه معارف اجتماعى خود را بدان مستند مى سازيم و آن مساله وجود مصلحت و نبود مفسده است.

اينجاست كه حكم مى كنيم به اينكه خداى سبحان هم براى بندگان خود وظائف و تكاليفى تعيين نمى كند مگر اينكه در آن مصلحتى باشد كه دنيا و آخرت آنان را اصلاح نمايد. و خلاصه، خداى سبحان جز به امر حسن و پسنديده دستور نداده، و جز از امرى كه قبيح و موجب فساد دنيا و دين بندگان است نهى نكرده. و كارى را انجام نمى دهد مگر اينكه عقل نيز همان را مى پسندد، و چيزى را ترك نمى كند، مگر اينكه عقل هم ترك آنرا سزاوار مى داند.

عقول بشرى از درك تمام حقائق عاجز است

اين بود آنچه كه عقل ما آن را درك مى كند، و ليكن با اين حال خداى تعالى ما را به دو حقيقت ديگر تذكر داده است :

اول اينكه : اين عقل است كه از معارف اعتقادى و عملى دين ما اين مقدار را درك مى كند، و گرنه حقيقت امر از اين مقدارها بالاتر و باز هم بالاتر است، براى اينكه آنچه را كه ما از معارف دين درك مى كنيم، حقايقى است كه از مواد آراى اجتماعى گرفته شده و در حقيقت الگويش از آن آراء برداشته شده است، و عقل قاصر است از اينكه پا فراتر گذاشته و قرآنى را كه از آسمان نازل شده و مشتمل بر حقايقى آسمانى است، آن طور كه هست درك نمايد.

و در اين باره فرموده است : (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).

و در مثالهائى كه زده است فرموده : (انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل ) رسول خدا نيز فرموده است : ما گروه پيغمبران ماموريم كه با مردم به قدر عقلشان تكلم كنيم. و امثال اين آيات و روايات بسيار است.

و شايد همين عبارات، جبرى مذهبان را به انكار حسن و مصلحت وادار ساخته است، غافل از اينكه معناى اينگونه عبارات، نفى حسن و مصلحت از افعال خدا و اثبات قبح و مفسده آن و يا - العياذ بالله - ساقط كردن افعال خدا را از اعتبار عقلائى و آنرا به منزله افعال كودكان قرار دادن نيست. همچنانكه اگر كسى بگويد: عقل چشم ندارد، معنايش اثبات كورى براى عقل يا آن را به كلى از ادراك ساقط ساختن نيست، بلكه معنايش منزه دانستن آن است از نقص و احتياج به داشتن عضو.

جهات حسن و مصلحت نسبت به احكام و افعال ما حاكميت دارند ولى خداوند محكوم به اين جهات نيست

دوم اينكه : گر چه افعال خداى تعالى و شرايع و احكامش معلل به جهات حسن و مزاياى مصالح است، و وظائف عبوديت را به داشتن آن جهات تعليل مى كند، همانطورى كه احكام و اعمال عقلائى همين طور است، و ليكن بين شرايع و احكام او و احكام عقلائى ما اين فرق هست كه جهات مزبور نسبت به ما حاكميت داشته و در اراده و اختيار ما مؤ ثر است و ما از جهت اينكه عقلا هستيم وقتى فعلى را داراى حسن و مصلحت بدون مزاحم مييابيم وادار به انجام آن شده و وقتى حكمى را واجد اين اوصاف مييابيم بدون ترديد قانونيت آن را امضا نموده و آنرا در جامعه خود اجرا مى كنيم.

و اين جهات غير از معانيى كه ما آنرا از سنت تكوين و وجود خارجى مستقل از ما و از ذهنمان اقتباس كرده ايم چيز ديگرى نيست، و اگر اعمال حسنه را اختيار مى كنيم براى اين است كه در مسير خود دچار گمراهى و بى هدفى نشده و اعمالمان منطبق با سنت تكوين بوده باشد

و مانند موجودات خارجى در مسير حقيقت قرار بگيرد. به عبارت ديگر، اين جهات و مصالح معانيى هستند كه از اعيان خارجى انتزاع شده و متفرع بر آنها هستند، و اعمال و احكام مجعوله ما متفرع بر اين جهات و محكوم آن و متاثر از آنند. به خلاف افعال و احكام خداى تعالى كه خودش وجود خارجى است، همان وجودى است كه ما از آن حسن و مصلحت را انتزاع كرده و افعال خود را متفرع بر آن مينمائيم، با اين حال چگونه ممكن است كه افعال و احكام او متفرع بر جهات مزبور و محكوم آن و متاثر از آن باشد - دقت بفرمائيد -.

با اين بيان اين معنا روشن شد كه جهات حسن و مصلحت و امثال آن، با اينكه در افعال خداى تعالى و احكامش و در افعال ما و احكام عقلائيمان موجود است در عين حال نسبت به افعال و احكام ما مؤ ثر و حاكم و به عبارت ديگر داعى و علت غائى است، و نسبت به افعال و احكام خداى تعالى حكومت و تاثير نداشته بلكه لازم لا ينفك آن و يا به عبارت ديگر فوائدى عمومى است كه مترتب بر آن مى شود. آرى ما از جهت اينكه از عقلا هستيم هر كار و هر حكمى كه مى كنيم براى اين مى كنيم كه ناقصيم، و بدان وسيله خير و سعادتى را كه فاقديم، تحصيل مينمائيم، و اما خداى تعالى هر كارى و هر حكمى كه مى كند براى اين نيست كه چيزى را كه تاكنون نداشته كسب نمايد، بلكه براى اين است كه او خدا است، و اگر ميگوئيم كارهاى خداى تعالى هم مانند كارهاى ما داراى جهات حسن و مصلحت است، اين فرق هم هست كه افعال ما مورد بازخواست خداى تعالى و معلل به نتايج و مصالح است ولى افعال او مورد بازخواست كسى واقع نشده و معلل به غايت و نتيجهاى كه خدا بعد از نداشتن داراى آن شود، نيست، بلكه هر كارى كه مى كند، خود آن كار و آثار و لوازمش همه براى او مكشوف است - در اين نكته دقت بيشترى كنيد -.

آيات كريمه قرآن هم اين فرق را تاييد نموده و در باره اينكه خداوند محكوم اين جهات نيست، مى فرمايد: (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ) و نيز مى فرمايد: (له الحمد فى الاولى و الاخرة و له الحكم ) و نيز مى فرمايد: (و يفعل الله ما يشاء) و نيز مى فرمايد: (و الله يحكم لا معقب لحكمه ) و اگر كارهاى خداى تعالى هم مانند كارهاى عقلائى ما بود، صحيح نبود كه بفرمايد: (لا معقب لحكمه ) براى اينكه در اين صورت براى حكمش دنبال كننده اى مى بود، و كسى بود كه رعايت مصلحت را در كارها و در حكم، بر او واجب كند. و نيز صحيح نبود بفرمايد : (يفعل ما يشاء) زيرا كه در اين صورت ديگر نمى توانست هر چه مى خواهد بكند، بلكه تنها كارى را مى توانست انجام دهد كه داراى مصلحت باشد.

و درباره اينكه كارها و احكامش همه بر طبق مصلحت است مى فرمايد: (قل ان الله لا يامر بالفحشاء) و نيز مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ) و همچنين آيات ديگرى كه احكام خداى را به وجوهى از حسن و مصلحت تعليل مى كند.

قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم

يعنى اگر مى توانستم خواسته هاى بيجاى شما را عملى سازم و معجزه پيشنهادى شما را كه اگر به هر پيغمبرى نازل شود قطعا كار او و قومش را يكسره مى كند، جامه عمل بپوشانم، ناچار كار من و شما نيز يكسره گشته و يكى از ما دو طرف دعوا، نجات يافته و طرف ديگر هلاك و دچار عذاب مى شد، و معلوم است كه در اين ميان، تنها شما معذب و هلاك مى شديد، چون ستمكار شمائيد و عذاب الهى هم شامل حال ستمكاران است. زيرا خداى سبحان منزهتر از آن است كه ستمكار را از غير ستمكار نشناخته و مرا به جاى شما عذاب كند.

پس در اينكه فرمود: (و الله اعلم بالظالمين ) يك نوع كنايه و تعليلى به كار رفته و معنايش اين است كه شما معذب خواهيد بود، براى اين كه ظالميد، و عذاب الهى جز به ظالمين كارى ندارد. و اين جمله اشاره است به مطلبى كه در آيه (قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون ) گذشت.

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو…

وجه ارتباط اين آيه با ماقبل خودش

مفسرين در باره وجه اتصال اين آيه به ما قبل آن گفته اند: از آنجائى كه در آخر آيه قبلى داشت : (و الله اعلم بالظالمين )، از اين جهت براى مزيد بيان فرمود: خزينه هاى غيب يا كليدهاى آن، نزد خداى سبحان است، و كسى را جز او از آن آگهى و علم نيست، و او است كه هر كوچك و بزرگى را مى داند.

ليكن اين وجه، وجهى نيست كه معناى حصرى را كه جمله (لا يعلمها الا هو) آنرا افاده مى كند، روشن سازد.

بهتر اين است كه در اين باره گفته شود: ارتباط آيه مورد بحث تنها با جمله آخر آيه قبليش نيست، بلكه با مفاد مجموع دو آيه قبل خود مرتبط است، زيرا مجموع آن دو آيه دلالت مى كند بر اينكه : معجزه اى كه كفار آنرا پيشنهاد كرده بودند و همچنين نتيجه آن كه مساله يكسره شدن كار آنان با رسول خدا است، امرى است كه تنها خداى تعالى، عالم و حاكم بر آن مى باشد و او است كه در حكمش و در عذاب كردن ستمكاران، دچار غلط و اشتباه نمى شود، براى اينكه داناتر از هر كس به ستمكاران و عالم به غيب و نهان و داناى به هر خرد و كلان خود او است كه نه در حكمش گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش مى كند، و در اين جهات كسى با وى شركت نداشته و همپايه او نيست.

اين معنا را دو آيه قبل افاده كرده و اينك آيه مورد بحث اين معنا را اضافه مى كند كه : تنها خداى سبحان است كه عالم به غيب و عملش ‍ شامل هر چيز است، سپس در سه آيه بعد، همين معنا را تكميل مى كند، به اين بيان سياق اين چند آيه سياق آياتى مى شود كه در نظائر اين بحث وارد شده است، مانند آيه اى كه گفتگوى قوم خود را با آنجناب حكايت نموده و مى فرمايد: (قالوا ا جئتنا لتافكنا عن آلهتنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين، قال انما العلم عند الله و ابلغكم ما ارسلت به ).

معناى خزائن غيب و مراد از (مفاتح الغيب)

(و عنده مفاتح الغيب ) - (مفاتح ) جمع (مفتح ) - بفتح ميم - و به معناى خزينه است، احتمال هم دارد كه جمع مفتح - بكسر ميم - و به معناى كليد باشد، مؤ يد اين احتمال اين است كه به قرائت شاذى كلمه مزبور، (مفاتيح ) خوانده شده است، البته مالا هر دو معنا يكى است، براى اينكه كسى كه كليدهاى خزينه هاى غيب را در دست دارد، قهرا به آنچه كه در آن خزائن است، عالم هم هست و مى تواند مانند كسى كه خود آن خزينه ها نزد او است به دلخواه خود، در آن تصرف نمايد.

و اما اينكه در ساير آيات مربوط به اين مقام، اسمى از (مفاتيح ) برده نشده، بعيد نيست كه مراد از (مفاتح غيب ) همان خزينه هاى غيب باشد، از آن جمله آيات زير است : (ام عندهم خزائن ربك )، (لا اقول لكم عندى خزائن الله )، (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه )، (و لله خزائن السموات و الارض )، (ام عندهم خزائن رحمة ربك ).

به هر حال جمله (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) علم غيب را منحصر در خداى تعالى مى كند، از اين جهت كه كسى را جز خدا به خزينه هاى غيب آگاهى نيست، يا براى اينكه جز او كسى آگاهى به كليدهاى غيب ندارد، پس آيه به هر معنا باشد، اين جهت را افاده مى كند كه : كسى جز خدا به آن خزينه ها و يا به گشودن درهاى آن و تصرف در آن دسترسى ندارد.

صدر آيه گر چه از انحصار علم غيب به خداى تعالى خبر مى دهد و ليكن ذيل آن منحصر در بيان علم غيب نيست، بلكه از شمول علم او به هر چيز، چه غيب و چه شهود، خبر مى دهد، براى اينكه مى فرمايد: خداوند به هر تر و خشكى آگاهى دارد. علاوه بر اين، صدر آيه، همه غيبها را هم متعرض نشده است، بلكه تنها متعرض غيبهايى است كه در خزينه هاى در بسته و در پس پرده هاى ابهام قرار دارد، همچنان كه آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) هم متعرض اين چنين غيبها است. براى اينكه خزينه هاى غيب را عبارت دانسته از امورى كه مقياسهاى محسوسى كه هر چيزى را مى سنجد، احاطه به آن نداشته اندازه هاى معهود نمى تواند آنرا تحديد كند، و بدون شك اين چنين غيبها از اين جهت مكتوم هستند كه بى پايان و از اندازه و حد بيرونند و مادامى كه از آن عالم به عالم شهود و منزلى كه در آن، هر چيزى محدود و مقدر است، نازل نشده اند و خلاصه مادامى كه به وجود مقدر و محدودش، موجود نگشته به شهادت اين آيه در نزد خدا داراى نوعى ثبوتند، در عين حال علم ما كه تنها امور محدود و مقدر را درك مى كند، از درك آنها عاجز است.

پس امورى كه در اين عالم و در چهار ديوارى زمان قرار دارند، قبل از اينكه موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزينه هاى غيب او، داراى نوعى ثبوت مبهم و غير مقدر بوده اند، اگر چه ما نتوانيم به كيفيت ثبوت آنها احاطه پيدا كنيم.

ممكن است چيزهاى ديگر نيز در آن عالم ذخيره و نهفته باشد كه از جنس موجودات زمانى نباشند، بنابراين، بايد گفت خزينه هاى غيب خدا مشتمل بر دو نوع از غيب است : يكى غيبهايى كه پا به عرصه شهود هم گذاشته اند، و ديگرى غيبهايى كه از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غيب مطلق مى ناميم، البته آن غيبهائى هم كه پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهاده اند، در حقيقت و صرفنظر از حد و اندازهاى كه به خود گرفته اند، باز به غيب مطلق برمى گردند، و باز همان غيب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود مى گوييم با حفظ حد و قدرى است كه دارند، و مى توانند متعلق علم ما قرار گيرند، پس اين موجودات هم وقتى شهودند كه متعلق علم ما قرار گيرند، و گر نه غيب خواهند بود.

البته جا دارد كه موجودات عالم را در موقعى كه متعلق علم ما قرار نگرفته اند غيب نسبى بناميم، براى اينكه چنين غيبى، وصفى است نسبى، كه بر حسب اختلاف نسبتها، مختلف مى شود، مثلا موجودى كه در خانه و محسوس براى ما است، نسبت به كسى كه بيرون خانه است، غيب است، و ليكن براى ما غيب نيست، و همچنين نور و رنگها براى حس بينايى شهود، و براى حس شنوايى غيب است، و شنيدنيها براى حس شنوايى شهود و براى حس بينايى غيب است و محسوسات اين دو حس نسبت به انسانى كه داراى آن حس است شهود و نسبت به انسان كر و كور غيب است. روى اين حساب غيبهايى را كه خداى تعالى در آيه مورد بحث، ذكر كرده، فرمود: (و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس ) از نوع همين غيبهاى نسبى است، براى اينكه همه آنچه كه در آيه ذكر شده، امور محدود و مقدرى است كه تعلق علم به آن محال نيست.

مراد از (كتاب مبين)

اين آيه دلالت دارد بر اينكه اين امور در كتاب مبين قرار دارند، بنابراين جاى اين سؤ ال هست كه آيا اين امور هم از جهت غيب و هم از جهت شهودش در كتاب مى باشد و يا آنكه تنها از جهت غيب بودن ؟ و به عبارت ديگر آيا كتاب مبين عبارت است از همين عالم كون كه اجرام امور مذكور را در خود جاى داده، يا آنكه كتاب مبين چيز ديگرى است كه تمامى موجودات به نحو مخصوصى در آن نوشته شده و به قسم خاصى در آن گنجانده شده است ؟ به طورى كه از درك درك كنندگان اين عالم غايب و از حيطه علم هر صاحب علمى بيرون است ؟ و معلوم است كه اگر معناى كتاب مبين اين باشد، محتويات آن همان (غيب مطلق ) خواهد بود.

باز به عبارتى ديگر: آيا موجوداتى كه در ظرف اين عالم قرار دارند و آيه مورد بحث به طور عموم از آنها اسم برده مانند خطوطى هستند كه در كتاب قرار مى گيرد؟ يا آنكه مانند مطالب خارجى است كه يك واقعهنگار معناى آنرا در قالب الفاظى در كتاب خود درج نموده و آن معانى به تبع آن الفاظ با خارج منطبق مى گردد؟ آيا وقوع اشياء در كتاب مبين به اين معنا است و يا به آن معنا؟ از آيه شريفه (ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها) چنين برمى آيد كه نسبت كتاب مبين به حوادث خارجى نسبت خطوط برنامه عمل است به خود عمل. از آيه (و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) و آيه (لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين ) و آيه (قال فما بال القرون الاولى، قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى ) و از آيات ديگرى نيز اين معنا استفاده مى شود، پس كتاب مبين - هر چه باشد يك نحوه مغايرتى با اين موجودات خارجى دارد - كتابى است كه نسبت به موجودات خارجى تقدم داشته و بعد از فناى آنها هم باقى مى ماند، عينا مانند خطوط برنامه كه مشتمل بر مشخصات عمل بوده، قبل از عمل وجود داشته و بعد از آن هم باقى مى ماند.

شاهد ديگر بر اينكه مراد از كتاب مبين معناى اول است اين است كه ما به چشم خود مى بينيم كه موجودات و حوادث جهان تحت قوانين عمومى حركت در حال تغيير و دگرگونى هستند، و حال آنكه آياتى از قرآن دلالت دارند بر اينكه آنچه كه در كتاب مبين است قابل تغيير و دگرگونى نيست، مانند آيه (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب) و آيه (فى لوح محفوظ) و آيه (و عندنا كتاب حفيظ) زيرا اين آيات به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارند بر اينكه اين كتاب در عين اينكه مشتمل است بر جميع مشخصات حوادث و خصوصيات اشخاص و تغييراتى كه دارند در عين حال خودش تغيير و دگرگونى ندارد.

فرق (كتاب مبين) با (مفاتح غيب)

از اينجا معلوم مى شود كه : (كتاب مبين ) از يك جهت با (مفاتح غيب ) و خزينه هاى اشيائى كه نزد خدا است تفاوت و مغايرت دارد، براى اينكه خداى تعالى آن مفاتح و خزينه ها را اينطور وصف فرموده كه داراى اندازه و قابل تحديد نيست، وقتى محدود مى شود كه از آن خزينه ها بيرون شده و به اين عالم كه عالم شهود است نازل شود، و كتاب مبين را اينطور وصف فرموده كه مشتمل است بر دقيقترين حدود موجودات و حوادث.

پس (كتاب مبين ) از اين جهت با خزينه هاى غيب فرق دارد. كتاب مبين چيزى است كه خداى تعالى آن را به وجود آورده تا ساير موجودات را ضبط نموده و آنها را بعد از بيرون شدن از خزائن و قبل از رسيدن به عالم وجود و همچنين بعد از آن و بعد از طى شدن دورانشان در اين عالم حفظ نمايد، شاهد اين معنا اين است كه خداى تعالى در قرآن، در مواردى از اين كتاب اسم برده، كه خواسته است احاطه علمى پروردگار را به اعيان موجودات و حوادث جارى جهان برساند، چه آن موجودات و حوادثى كه براى ما مشهود است، و چه آنهايى كه از ما غايب است، و اما غيب مطلق را كه احدى را بدان راهى نيست، اينطور وصف كرده كه اين غيب در خزينه ها و در مفاتحى قرار دارد كه نزد خدا است، و كسى را جز خود او بر آن آگاهى نيست، بلكه بعضى آيات دلالت و يا لا اقل اشعار دارد بر اينكه ممكن است ديگران هم بر كتاب نامبرده، اطلاع پيدا كنند، و ليكن احاطه بر خزينه هاى غيب مخصوص خدا است. مانند آيه (فى كتاب مكنون، لا يمسه الا المطهرون ) پس خزائن غيب و كتاب مبين در اينكه هر دو شامل تمامى موجوداتند تفاوت ندارند، و همانطورى كه هيچ موجودى نيست مگر اينكه براى آن در نزد خدا خزينهاى است كه از آنجا مدد مى گيرد، همچنين هيچ موجودى نيست مگر اينكه كتاب مبين آن را قبل از هستيش و در هنگام پيدايش، و بعد از آن، ضبط نموده و برمى شمارد، جز اينكه كتاب مبين از خزينه هاى غيب درجهاش نازلتر است، اينجا است كه براى هر دانشمند متفكرى اين معنا روشن مى شود كه كتاب مبين در عين اينكه صرفا كتابى است و بس، در عين حال از قبيل كاغذ و لوح هم نيست، زيرا كه اوراق مادى، هر قدر هم كه بزرگ باشد و هر طورى هم كه فرض شود، گنجايش آنرا ندارد كه حتى تاريخ ازلى خودش، در آن نوشته شود تا چه رسد به اينكه تاريخ ازلى و ابدى موجودى ديگر در آن درج گردد، و تا چه رسد به اينكه تاريخ ازلى و ابدى تمامى موجودات در آن ضبط شود.

از بيانات گذشته، دو نكته روشن شد: اول اينكه : مراد از مفاتح غيب، همان خزينه هاى الهى است كه مشتمل است بر غيب تمامى موجودات، چه آنها كه به اين عرصه پا نهاده اند، و چه آنها كه ننهاده اند. و خلاصه، مفاد آيه مورد بحث، همان مفاد آيه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) مى باشد.

دوم اينكه : مراد از كتاب مبين امرى است كه نسبتش به موجودات، نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در اين كتاب يك نوع اندازه و تقدير دارد، الا اينكه خود اين كتاب موجودى است كه قبل از هر موجودى و در حين وجود يافتن و بعد از فناى آن، وجود داشته و خواهد داشت، و موجودى است كه مشتمل است بر علم خداى تعالى به اشياء، همان علمى كه فراموشى و گم كردن حساب، در آن راه ندارد.

از اين جهت مى توان حدس زد كه مراد از كتاب مبين، مرتبه واقعى اشياء و تحقق خارجى آنها باشد كه قابل پذيرفتن هيچگونه تغيير نيست. آرى، موجودات وقتى قابل تغيير نيستند كه در عرصه اين عالم قرار گرفته باشند، و گر نه قبل از وقوع در اين عالم، عروض ‍ تغيير بر آنها ممتنع نيست، و لذا گفته اند: (ان الشى ء لا يتغير عما وقع عليه - هيچ چيزى از آن حالتى كه بر آن حال وقوع يافته تغيير نمى كند).

و خلاصه اينكه، اين كتاب كتابى است كه جميع موجوداتى را كه در عالم صنع و ايجاد واقع شده اند، برشمرده، و آنچه را كه بوده و هست و خواهد بود، احصاء كرده است، بدون اينكه كوچكترين موجودى را از قلم انداخته باشد، البته غير اين كتاب الواح و كتب ديگرى نيز هست كه قابل تغيير و تبديل بوده و محو و اثبات را مى پذيرد، آيه (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) از وجود چنين كتبى حكايت مى كند، براى اينكه محو و اثبات را در مقابل ام الكتاب قرار داده است و اين به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين محو و اثبات هم در كتابى صورت مى گيرد. اينجا است كه وجه اتصال آيه مورد بحث به ما قبلش روشن مى گردد زيرا در آيه قبل چنين داشت كه : آن چيزى كه شما درخواست كرده بوديد و خواستيد تا بين من و شما كار را يكسره كند، در تحت قدرت من نيست، و همچنين حكم به حق هم نزد پروردگار من و در حيطه علم او و در تحت قدرت او است و به فرضى هم كه از من ساخته بود و من آنرا انجام ميدادم، كار من و شما اينطور يكسره مى شد كه شما به عذابى كه مخصوص ‍ ستمكاران است، دچار مى شديد، زيرا خدايى كه علمش آميخته با جهل نيست مى داند كه بين من و شما ستمكار كدام است. اين معنا را ما از جمله (و عنده مفاتح الغيب ) و جمله (و يعلم ما فى البر و البحر) مى فهميم كه جمله اول اشاره مى كند به اينكه رسول خدا قادر بر انجام خواسته هاى آنان و فيصله دادن اختلاف بين خود و آنان نيست، و جمله دوم دلالت دارد بر اينكه خدايى كه به همه موجودات دريا و خشكى عالم، آگاه است هرگز ستمكار را به غير ستمكار اشتباه نمى كند، زيرا كوچك و بزرگى نيست، مگر اينكه در كتاب مبين او است.

پس مراد از غيبى كه در آيه ذكر شده، (غيب مطلق ) است، و جمله (لا يعلمها…) جمله اى است حاليه كه دلالت مى كند بر اينكه مفاتح غيب، از مقوله علم است، البته نه علم متعارف، زيرا ما از كلمه علم صور ذهنيهاى را مى فهميم كه از هر چيزى پس از وجود و محدوديت گرفته شده و در ذهن ما نقش مى بندد، و مفاتح غيب اختصاص به بعد از موجود شدن ندارد بلكه همانطورى كه شرح داده شد علم به موجودات است حتى قبل از موجود شدن آنها يعنى علمى است غير متناهى و غير منفعل از معلوم.

عموميت علم خداوند و نامتناهى بودن آن (يعلم ما فى البرّ و البحر…)

جمله (و يعلم ما فى البر و البحر) عموميت علم خدا را مى رساند، و مى فهماند آنچه از موجودات كه ممكن است متعلق علم ديگران قرار گيرد، و اگر هم بعضى علم به آن ندارند، ممكن است براى بعضى ديگر معلوم شود، همه و همه براى خداوند معلوم است.

و اگر خشكيها و آنچه را كه در آنها است جلوتر ذكر كرد، براى اين بود كه روى سخنش با مردم بود كه سر و كارشان بيشتر با خشكيها است.

و در جمله (و ما تسقط من ورقة الا يعلمها) براى اين برگ درختان را بخصوص اسم برد كه دلالت كند بر بى پايانى علم خداوند، چون كثرت برگ درختان به حدى است كه انسان از شمردن آن و تشخيص هر كدام از ديگرى و احاطه به حالاتى كه هر كدام دارند و همچنين مراقبت بر اينكه كدام يك از درخت مى افتد، عاجز است.

و ظاهرا جمله (و لا حبة فى ظلمات الارض ) و همچنين جمله (و لا رطب و لا يابس…) معطوف بر (من ورقة ) مى باشند. و مراد از ظلمات زمين، درون تاريك آن است كه بذر گياهان در آن نشو و نما نموده و بعضى از آنها نيز همانجا مى پوسند، و هيچ دانه اى در درون تاريك زمين نيست و همچنين هيچ برگ تر و خشكى از درخت نمى ريزد مگر اينكه خداوند بدان آگاه است.

بنابراين لفظ (الا فى كتاب مبين ) بدل خواهد بود از جمله (الا يعلمها) و معناى همان را مى رساند، و در حقيقت تقدير كلام چنين است : (و لا رطب و لا يابس الا هو واقع و مكتوب فى كتاب مبين هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين نوشته شده است ) و كلمه (مبين ) اگر به معناى اظهار كننده باشد آن وقت توصيف كتاب به آن، براى اين خواهد بود كه قرآن كريم حقيقت هر چيزى را آنطور كه هست، بدون هيچ گونه ابهام و تغيير و تبديلى، اظهار مى كند، و اگر هم به معناى ظاهر باشد باز همان معنا را مى رساند، و كتاب را به آن توصيف كردن، از اين جهت است كه حقيقت كتاب همان نوشته هاى آن است و حقيقت آن نوشته ها هم معانيى است كه الفاظ آنها را حكايت مى كند، و وقتى در آن معانى ابهام و خفائى نباشد، قهرا الفاظ هم مبين و آشكار و كتاب نيز كتاب مبينى خواهد بود.

و هو الذى يتوفيكم بالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار

(توفى ) گرفتن تمامى چيزى را گويند. خداى سبحان در آيات قرآن و از آن جمله در يك آيه بعد از آيه مورد بحث، اين كلمه را به معناى گرفتن روح استعمال كرده است، همچنانكه در آيات ديگرى كه از آن جمله است آيه مورد بحث، خواب بردن را هم (توفى ) ناميده. و در آيه (الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها) كلمه مزبور را هم به آن معنا و هم به اين معنا استعمال كرده است، چون مرگ و خواب، هر دو در قطع كردن رابطه نفس از بدن مشتركند، همانطورى كه (بعث ) به معناى بيدار كردن و (بعث ) به معناى زنده كردن، هر دو در برقرار ساختن اين رابطه شريك مى باشند، زيرا هر دو باعث مى شوند كه نفس دو باره آن تصرفاتى را كه در بدن داشت، انجام دهد.

و اما اينكه (توفى ) را مقيد به شب و بعث را مقيد به روز نموده، بدان جهت بوده است كه غالبا مردم در شب به خواب رفته و در روز بيدارند، و گر نه خصوصيتى در خواب شب نيست.

حقيقت انسان كه از آن به (من) تعبير مى شود، همان روح انسانى است و بس

و اينكه فرمود: (يتوفيكم مى گيرد شما را) و نفرمود: (يتوفى روحكم مى گيرد جان شما را) دلالت دارد بر اينكه حقيقت انسانى كه ما از آن به كلمه (من ) تعبير مى كنيم، همان روح انسانى است و بس، و چنان نيست كه ما خيال مى كنيم كه روح جزئى از انسان است و يا صفت و يا هياتى است كه عارض بر انسان مى شود، و در اين دلالت آيه (و قالوا ء اذا ضللنا فى الارض ائنا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربهم كافرون، قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون )

از آيه مورد بحث روشنتر است براى اينكه مى رساند كه انكار و استبعاد كفار از اين رو بوده است كه خيال مى كرده اند حقيقت انسان همان تن خاكى او است و بس، به همين جهت به نظرشان بعيد مى آمده است كه اين تن خاكى بعد از متلاشى شدن و از دست دادن تركيب مخصوصى كه دارد، دوباره جمع گشته و به صورت نخست برگردد. جوابى هم كه در آيه مزبور است، مبنى بر اين است كه حقيقت آدمى تن خاكى او نيست، بلكه روح او است، و بنابراين با قبض روح كردن ملك الموت، چيزى از اين حقيقت گم نمى شود.

(جرح ) به معناى كار كردن با اعضاء (دست ) است، و مراد از آن كسب است. يعنى خدا مى داند آنچه را كه در روز به دست مى آوريد، و مناسبتر چنين به نظر مى رسد كه (واو) حاليه و جمله، حال از فاعل (يتوفيكم ) بوده باشد، چون در اينصورت جمله (ثم يبعثكم فيه ) با جمله (و هو الذى يتوفيكم ) متصل شده و هيچ مطلب اجنبى بين آن دو فاصله نشده است، زيرا اين دو آيه، در مقام شرح تدبير خداوند نسبت به انسان در زندگيش و هنگام مرگ و پس از مرگش مى باشد، و در بيان اين جهت اصل و عمده همانا جمله (و هو الذى يتوفيكم ) است و ساير جملات تبع آن هستند و روى اين حساب، معناى اين دو آيه عبارت خواهد بود از اينكه : خداى تعالى آن كسى است كه با علم به اينكه شما در روز چه كارها كردهايد در شب جانتان را گرفته و دوباره در روز بعد، مبعوثتان مى كند.

ثم يبعثكم فيه ليقضى اجل مسمى…

از آنجايى كه در جمله قبل خوابانيدن را توفى ناميده بود، در اين جمله بيدار كردن را (بعث ) ناميد، تا مقابل آن جمله قرار گرفته باشد و غرض از اين بعث را، عبارت دانست از وفاى به اجل مذكور، و به كار بردن آن. و آن اجل وقتى است كه در نزد خدا معلوم و معين است، و زندگى دنيوى انسان يك لحظه از آن تخطى نمى كند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ) و براى اين به كار بردن اجل مسمى را نتيجه قرار داد

كه چون خداى تعالى به جميع گناهان بندگانش واقف است، از اين رو اگر مى خواست، مى توانست اين قضا را مقرر نفرموده و اين اجل و مهلت را ندهد و به محض اينكه گناهى از كسى سر ميزد، او را بدون هيچ مهلتى به عذاب دچار نموده و هلاكش كند، همانطورى كه خودش فرمود: (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و لو لا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى لقضى بينهم ) و اين قضا همان تعيين مدتى است كه آيه (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ) مشتمل بر آن است.

پس معناى آيه چنين مى شود كه خداى متعال شما را در شب مى ميراند در حاليكه مى داند آنچه را كه در روز عمل كرده و انجام داديد، ولى روحهاى شما را نگه نمى دارد، تا مرگشان ادامه يابد بلكه براى اينكه اجلهاى معين شما به آخر برسد شما را دوباره زنده مى كند و پس از آن به واسطه مرگ و حشر به سوى او خواهيد برگشت و شما را از اعمالتان كه انجام داده ايد، خبر خواهد داد.

و هو القاهر فوق عباده

در ذيل آيه هفده از همين سوره مطالبى راجع به تفسير اين جمله گذشت.

جهت و هدف از گماشتن ملائكه (حفظه) براى آدمى تا زمان مرگ

و يرسل عليكم حفظة

اينكه ارسال حفظه را مطلق ذكر نموده و قيدى نه به ارسال زد و نه به حفظه و آنگاه آن را محدود به فرا رسيدن مرگ نمود، خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه آن حفظه كارشان حفظ آدمى است از همه بليات و مصائب، نه تنها بلاى مخصوصى.

و جهت احتياج آدمى به اين حفظه اين است كه نشات دنيوى، نشات اصطكاك و مزاحمت و برخورد است، هيچ موجودى در اين نشات نيست مگر اينكه موجودات ديگرى از هر طرف مزاحم آن مى باشند. آرى اجزاى اين عالم همه و همه در صدد تكامل هستند، و هر كدام در اين مقامند كه سهم خود را از هستى بيشتر كنند. و پر واضح است كه هيچ كدام سهم بيشترى كسب نمى كنند مگر اينكه به همان اندازه از سهم ديگران ميكاهند، به همين جهت موجودات جهان همواره در حال تنازع و غلبه بر يكديگرند.

يكى از اين موجودات، انسان است كه تا آنجا كه ما سراغ داريم، تركيب وجوديش از لطيفترين و دقيقترين تركيبات موجود در عالم، صورت گرفته، و معلوم است كه رقيبها و دشمنان چنين موجودى از رقباى هر موجود ديگرى بيشتر خواهند بود، و لذا به طورى كه از روايات نيز برمى آيد خداى تعالى از فرشتگان خود كسانى را مامور كرده تا او را از گزند حوادث و دستبرد بلاها و مصائب حفظ كنند، و حفظ هم مى كنند و از هلاكت نگهش مى دارند تا اجلش فرا رسد، در آن لحظهاى كه مرگش فرا مى رسد دست از او برداشته و به دست بلاها و گرفتاريها مى سپارندش تا هلاك شود.

و اگر آيه (و ان عليكم لحافظين، كراما كاتبين، يعلمون ما تفعلون ) كار حفظه را منحصر در نوشتن نامه اعمال دانسته است، دليل بر اين نمى شود كه در آيه مورد بحث نيز مراد از حفظه همان نويسندگان مذكور باشند، گر چه بعضى از مفسرين خواسته اند كه با آيات فوق، آيه مورد بحث را تفسير نموده و بگويند: مراد از حفظه در آيه مورد بحث و در آيات مذكور، يكى است، اگر چه اين سخن خيلى هم بعيد نيست، ليكن اينكه در آخر فرمود: (حتى اذا جاء احدكم الموت ) معناى اول را به بيانى كه گذشت تاييد مى كند.

(توفته رسلنا و هم لا يفرطون ) - ظاهرا مراد از تفريط سهلانگارى در به كار بستن امر خدا و مسامحه در قبض ارواح است، زيرا كه خداى سبحان از طرفى ملائكه خود را چنين توصيف كرده است كه : (يفعلون ما يؤ مرون - هر چه را كه مامور شوند انجام مى دهند) و از طرفى ديگر فرموده : هر امتى گروگان اجل خويش است، وقتى اجلشان فرا رسد، حتى براى يك ساعت نمى توانند آن را پس و پيش يا زياد و كم كنند. از اين دو بيان استفاده مى شود كه ملائكه مامور قبض ارواح نيز از حدود ماموريت خود تجاوز نكرده و در انجام آن كوتاهى نمى كنند، وقتى بر آنان معلوم شد كه فلان شخص بايستى در فلان ساعت و در تحت فلان شرايط قبض ‍ روح شود، حتى يك لحظه او را مهلت نمى دهند، و اين معنايى است كه از آيه استفاده مى شود. و اما اينكه اين فرستادگان، همان فرستادگان قبلى مى باشند و آيا حفظه همان موكلين بر قبض ارواحند يا نه ؟ آيه شريفه از بيان آن، ساكت است، و در آن بيش از اشعار مختصرى بر وحدت مزبور نيست.

به هر حال بايد دانست كه اين رسل همان كاركنان و اعوان ملك الموت هستند، به دليل اينكه در آيه (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) نسبت قبض ارواح را تنها به ملك الموت مى دهد، و هيچ منافاتى هم ندارد كه يكجا نسبت آن را به ملك الموت داده و در جاى ديگر يعنى آيه مورد بحث به رسل و در مورد ديگر يعنى آيه (الله يتوفى الانفس ) به پروردگار داده باشد، زيرا كه اين خود يك نحو تفنن در مراتب نسبت است، از نظر اينكه هر امرى به خداى سبحان منتهى مى شود، و او مالك و متصرف على الاطلاق است، قبض ارواح را نيز به او نسبت مى دهد، و از جهت اينكه ملك الموت مامور خداوند است به او نسبت مى دهد و در مورد ديگر به جهت اينكه اعوان و ياران او، اسباب كار او هستند به آنان نيز منتسب مى كند، همانطور كه ما يك خط را، هم به قلم نسبت مى دهيم و هم به آن دستى كه قلم را گرفته، و هم به آن شخصى كه صاحب دست است.

ثم ردوا الى الله موليهم الحق

اين جمله اشاره است به اينكه پس از مرگ برانگيخته شده و به سوى پروردگارشان بر مى گردند، و اگر خداى تعالى را توصيف مى كند به اينكه مولاى حق آنان است، براى اين است كه به علت همه تصرفاتى كه قبلا ذكر كرده بود، اشاره نمايد، و بفهماند كه خداوند اگر مى خواباند و بيدار مى كند و مى ميراند و زنده مى كند، براى اين است كه او مولاى حقيقى و صاحب اختيار عالم است، و اين بيان هم معناى مولويت را مى رساند، و هم حق مولويت را براى خداوند اثبات مى كند چون مولا آن كسى است كه رقبه و عين شى ء را مالك است، و معلوم است كه چنين كسى حق همه گونه تصرفات را دارد، و وقتى ملك حقيقى از آن خداوند باشد و او كسى باشد كه با ايجاد و تدبير و ميراندن و زنده كردن در بنده خود تصرف مى كند، پس مولاى حقيقى نيز او است، زيرا معناى مولويت در حق او طورى ثابت است كه هرگز زوال در آن راه ندارد.

و (حق ) يكى از اسماى حسناى خداوند است، دليلش هم روشن است، زيرا خداى تعالى ثبوت ذات و صفاتش طورى است كه هرگز قابل زوال و دگرگونى و انتقال نيست.

و ضميرى كه در (ردوا) هست به آحادى برمى گردد كه كلمه : (احدكم ) در جمله (حتى اذا جاء احدكم ) اشاره به آن دارد، چون حكم مرگ، جميع واحدها را شامل است.

از اينجا معلوم مى شود اينكه فرمود: (ثم ردوا) از قبيل التفات از خطاب سابق (احدكم ) به غيبت (ردوا) نيست.

الا له الحكم…

پس از آنكه اختصاص خداى تعالى را به مفاتح غيب و علمش را به كتاب مبين (كه هر موجودى در آن ثبت است ) ذكر فرمود، و بعد از آنكه تدبير خدا را در امر مخلوقات از روز پيدايش تا روز بازگشت، بيان نمود، اينك در اين جمله مى فرمايد: حكم براى او است و بس، و ديگران را حكمى نيست، گر چه قبلا هم فرموده بود: (ان الحكم الا لله ) ولى در اينجا نيز به عنوان نتيجه، بيانات گذشته را تكرار نمود، تا شايد بدين وسيله كسانى را كه از آن غفلت دارند، متنبه سازد.

(و هو اسرع الحاسبين ) - اين نتيجه ديگرى است براى بيان قبلى، براى اينكه با اين جمله، اين معنا روشن مى شود كه خداى تعالى حساب عمل مردم را از موقع مناسبش تاخير نمياندازد، و اگر به ظاهر، حساب و پاداش عملى تاخير مى افتد، براى رسيدن موقع مقتضى است.

قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر تدعونه…

گويا مراد از نجات دادن از ظلمات دريا و خشكى، نجات دادن از شدايدى است كه انسان در خلال مسافرتهاى زمينى و دريائيش با آن روبرو مى شود، از قبيل سرماى شديد و گرماى طاقت فرسا و باران و برف و طوفان و برخورد با راهزنان و امثال آن.

و معلوم است كه اين گرفتاريها اگر در تاريكى شب پيش بيايد، طاقتفرساتر خواهد بود، زيرا در تاريكى شب و در ظلمتى كه ابر و باد ايجاد مى كند، اضطراب آدمى و حيرت و بيچارگى او بيشتر مى شود، و كمتر مى تواند راه چاره اى به دست آورد، از اين جهت در اين آيه، مساله نجات دادن را مقيد به ظلمات كرده و گر نه اصل معناى آيه، استفهام از اين است كه : چه كسى شما را در شدايد دستگيرى مى كند؟. چيزى كه هست به ملاحظه اينكه شدايد را عموميت داده باشد، آن را به ترى و خشكى عالم نسبت مى دهد، و براى اينكه سخت ترين شدايد را يادآور شده باشد، آن را به تاريكى هاى زمين و دريا نسبت مى دهد. زيرا همانطورى كه گفته شد، تاريكى اثر مخصوصى در تشديد شدايد دارد، آنگاه براى اختصار خود شدايد را حذف كرده و به ذكر ظلمات اكتفا نمود و نتيجه را معلق به آن كرده سپس فرموده : (ينجيكم من ظلمات البر و البحر) بنابراين ديگر نبايد پرسيد چرا فقط گرفتاريهاى در ظلمات را اسم برده با اينكه خداى تعالى نجات دهنده از جميع گرفتاريها است ؟ چون همانگونه كه گفتيم، منظورش اين بوده است كه سخت ترين گرفتارى ها را يادآور شود،

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 56- 73 انعام  لینک ثابت
 [ 07:03:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 33 - 55 انعام

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

 

آيات 33 تا 36 سوره انعام

33- قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات الله يجحدون

34- و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اوذوا حتى اتيهم نصرنا و لا مبدل لكلمت الله و لقد جائك من نباء المرسلين

35- و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض او سلما فى السماء فتاتيهم بآية و لو شاء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجاهلين

36- انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون

ترجمه آيات

ما مى دانيم كه گفته هاى آنان تو را اندوهگين مى سازد، و اين حرفها در حقيقت تكذيب تو نيست، و ليكن ستمكاران آيات خدا را انكار مى كنند(33)

ما سرگذشت انبياى سلف را در قرآن براى تو شرح داده ايم، و تو مى دانى كه آنان نيز به مثل تو تكذيب شدند، و در برابر تكذيب قوم خود آنقدر صبر كردند تا آنكه نصرت ما شامل حالشان شد، در باره تو نيز رفتار ما همين خواهد بود و كسى نمى تواند سنت ما را تغيير دهد(34)

گر چه اعراض آنان بر تو خيلى گران مى آيد، و ليكن تو چه مى توانى كرد؟ آيا مى توانى زمين را سوراخ كرده و يا نردبانى بر آسمان گذاشته از آسمان و يا از شكم زمين آيه اى برايشان بياورى ؟ (حاشا) خدا است كه اگر بخواهد همه آنان را بر هدايت مجتمع مى سازد، پس زنهار كه از جاهلان نباشى (35)

تنها كسانى دعوت تو را مى پذيرند كه داراى گوش شنوا باشند، و اما مردگان (همچنان مرده هستند تا آنكه ) خدايشان محشور نموده و همه به سوى او بازگشت كنند(36).

بيان آيات

اين آيات رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) را در لغزشهائى كه مشركين در باره امر دعوت وى داشتند تسليت داده و با وعده حتمى نصرتش، دلخوش مى سازد، و بيان مى كند كه دعوت دينى دعوتى است كه بايد در محيط آزاد و با حفظ اختيار اشخاص ‍ صورت گيرد، تا هر كه مى خواهد ايمان آورد و هر كه مى خواهد كفر ورزد، و چون دعوت دينى اساسش بر اختيار است، قدرت و مشيت حتمى الهى در آن دخالت نمى كند، و اشخاص را مجبور به قبول نمى سازد، و گرنه خداوند مى توانست تمامى افراد بشر را بر هدايت مجتمع سازد.

قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون…

(قد) حرفى است كه اگر بر سر فعل ماضى (گذشته ) درآيد تحقيق آن فعل را مى رساند، و اگر بر سر مضارع (آينده ) درآيد افاده مى كند كه اين فعل كمتر اتفاق مى افتد، و چه بسا در مضارع هم به معناى تحقيق استعمال شود، از آن جمله همين آيه مورد بحث است.

معناى جمله: (فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين باياتنا يجحدون)

(حزنه كذا) و (احزنه ) به يك معنا است، و لذا در اين آيه به هر دو قسم قرائت شده است. (فانهم لا يكذبونك ) كلمه (يكذبونك ) هم به تشديد باب تفعيل قرائت شده و هم به تخفيف، و ظاهر اين است كه (فا) در (فانهم ) براى تفريع است گويا مى خواهد بفرمايد كه : به تحقيق ما مى دانيم سخنان مشركين تو را اندوهناك ساخته، ليكن سزاوار نيست كه از اين سخنان ناراحت شوى، براى اينكه تكذيب مشركين تكذيب تو نيست ؛ چون تو آنان را جز به سوى ما نمى خوانى، و در اين امر جز يك رسول و پيغام آور نيستى، پس تكذيب آنان تكذيب ما و ظلم به آيات ما است. بنابراين مضمون اين آيه به ضميمه جمله آخر آن يعنى جمله (ثم اليه يرجعون ) همان مضمونى است كه آيه (و من كفر فلا يحزنك كفره الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ان الله عليم بذات الصدور) و آيه (فلا يحزنك قولهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون ) و آيات ديگرى كه درباره تسليت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نازل شده، آنرا افاده مى كند.

البته اين وقتى است كه كلمه (يكذبونك ) به تشديد قرائت شود، و اما بنا بر قرائت به تخفيف معنايش اين مى شود كه : غم مخور، زيرا اينان نمى توانند با اثبات دروغ بودن آنچه كه تو مردم را به آن دعوت مى كنى بر تو غلبه كرده و حجت تو را به وسيله حجتى ديگر ابطال نمايند، اينان كارى كه مى كنند اين است كه به آيات خدا ظلم نموده و آنرا انكار مى نمايند. و سرانجام به سوى خدا بازگشت خواهند نمود.

(و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون ) ظاهر سياق، اقتضا داشت كه بفرمايد (و لكنهم ) و اگر از ضمير به اسم ظاهر عدول نموده و فرمود: (و لكن الظالمين ) براى اين بود كه بفهماند انكار آنان ناشى از ظلمشان بود، نه از قصور و جهل و امثال آن، پس انكارشان جز ياغيگرى و ستم و طغيان چيز ديگرى نبوده، و به زودى خداوند مبعوثشان نموده به سوى او بازگشت مى كنند، التفاتى هم كه در آيه از تكلم (قد نعلم ) به غيبت (بآيات الله) به كار رفته، به همين منظور بوده كه دلالت كند بر اينكه انكارشان از باب ستيزه و معارضه با مقام الوهيت و استعلاى بر آن بوده است، و حال آنكه اين مقام، مقامى است كه هيچ چيزى را تاب مقاومت آن نيست، و گرنه اگر افاده چنين معنائى منظور نبود جا داشت بفرمايد: (بآياتنا).

در تفسير معناى اين آيه، وجوه ديگرى نيز گفته شده است :

يكى از آن وجوه، وجهى است كه از بيشتر مفسرين نقل شده كه گفته اند معناى آيه اين است كه : اينان اگر تو را تكذيب مى كنند معتقد به گفته خود نيستند. بلكه از روى عناد و در عين اعتقاد به راستگوئى تو، به زبان تو را تكذيب مى كنند.

دوم - اين است كه اينان تو را تكذيب نمى كنند، بلكه در حقيقت مرا تكذيب مى كنند زيرا برگشت تكذيب تو به تكذيب من است، و تو تنها تكذيب نشده اى.

اين وجه بى شباهت به وجهى كه ما در معناى آيه ذكر كرديم نيست، و ليكن عين آنهم نيست.

در هر صورت، اين وجه و وجه اولى كه از اكثر مفسرين نقل شده وقتى صحيح است كه (يكذبونك ) با تشديد قرائت شود.

سوم - اينكه اينها هرگز مصادف با دروغ تو نشده و از تو دروغ نشنيده اند، چون عرب از اينگونه تعبيرات دارد مثلا در جائى كه مى خواهد بگويد: (ما صادفناهم جبناء ما در نبردهائى كه با فلان قوم كرده ايم هرگز مصادف با جبن و بزدلى آنان نشده ايم )، مى گويند: (قاتلناهم فما اجبناهم ) و ليكن وجه صحيح همان بود كه ما در معناى آيه بيان نموديم.

و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا…

رسول گرامى خود را به راهى كه انبياى گذشته پيمودند، هدايت مى كند، و آن راه عبارت است از صبر در راه پروردگار، همچنانكه در جاى ديگر مى فرمايد: (اولئك الذين هدى الله فبهديهم اقتده).

و جمله (حتى اتيهم نصرنا) بيان نتيجه حسنه صبر انبيا (عليهم السلام ) و اشاره به وعده الهى به يارى آن جناب است. و در اينكه فرمود: (لا مبدل لكلمات الله ) تاكيد نصرت و حتمى بودن آن است، و نيز اشاره اى است به همان معنائى كه در آيه (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) و آيه (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين، انهم لهم المنصورون ) و اينكه مبدل در جمله (لا مبدل لكلمات الله ) در سياق نفى واقع شده خود دليل بر اين است كه هيچ مغير مفروضى كلمات خدا را تغيير نمى دهد، چه مغيرى كه از ناحيه خود او باشد، مثلا مشيتش در خصوص كلمه اى تغيير يافته آنرا پس از اثبات، محو يا پس از ابرام، نقض كند، و چه از ناحيه غير او باشد، و غير او به كلمه خدا دست يافته و آنرا بر خلاف مشيت وى به وجهى از وجوه تغيير دهد، از اينجا معلوم مى شود: اين كلماتى كه خداى تعالى از آن چنين خبر داده كه قابل تبديل نيستند، امورى هستند كه از لوح محو، و از اثبات خارجند، در نتيجه مى توان گفت كه :

مراد از: (كلمة الله)، (قول الله) و (وعد الله) در عرف قرآن مجيد

(كلمة الله )، (قول الله ) و (وعد الله )، به طور كلى در عرف قرآن عبارتند از: (احكام حتميه اى كه تغيير و تبديل در آن راه ندارد). از جمله آياتى كه در آن از اين گونه احكام به قول تعبير شده، آيه (قال فالحق و الحق اقول ) و آيه (و الله يقول الحق ) است. و از جمله آياتى كه از اينگونه امور به (وعد الله ) تعبير فرموده، آيه (الا ان وعد الله حق ) و آيه (لا يخلف الله الميعاد) است و ان شاء الله تعالى به زودى بحث مفصلى درباره (كلمات الله و تعبيرات ديگرى كه در عرف قرآن مرادف آن است خواهد آمد.

و جمله (و لقد جائك من نباء المرسلين ) تثبيت و استشهاد است براى جمله (و لقد كذبت رسل من قبلك…) از همين جمله ممكن است استفاده شود كه سوره انعام بعد از بعضى از سوره هاى مكى اى كه قصص انبيا (عليهم السلام ) را بيان مى كند - مانند سوره شعراء و مريم و امثال آن - نازل شده، و از طرفى چون مى دانيم كه سوره انعام بعد از سوره هاى علق و مدثر و امثال آن نازل شده، نتيجه مى گيريم كه اين سوره در طبقه سوم از سوره هائى است كه قبل از هجرت در مكه نازل شده (و خدا داناتر است ).

و ان كان كبر عليك اعراضهم… فتاتيهم بآية

راغب مى گويد: (نفق ) به معنى تونل و راهى است كه از زير زمين برود، آنگاه آيه مورد بحث را كه مى فرمايد: (فان استطعت ان تبتغى نفقا فى الارض ) ذكر كرده، سپس مى گويد: و از همين باب است كه سوراخ و لانه موش صحرائى را (نافقاء) ناميده و مى گويند: (نافق - و يا - نفق اليربوع )، يعنى موش صحرائى به سوراخ رفت، و نيز از اين باب است كلمه (نفاق ) يعنى دخول در دين از درى و خروج از آن از در ديگر خداى تعالى هم به همين معنا اشاره كرده و فرموده است : (ان المنافقين هم الفاسقون منافقين خارج از دينند) و نيز منافقين را بدتر از كفار دانسته و فرموده : (ان المنافقين فى الدرك الاسفل من النار منافقين در پستترين درجه و درك دوزخند) و (نيفق ) زيرجامه و خشتك آن است.

و درباره (سلّم ) مى گويد: (سلّم ) در اصل لغت چيزى را گويند كه در مواقع خطر به وسيله آن مى توان به مكانهاى بلند برآمده و سلامت خود را حفظ نمود، آنگاه اين لفظ اسم شده براى هر چيزى كه آلت بالا رفتن و وسيله آن باشد. خداى تعالى فرموده : (ام لهم سلم يستمعون به ) و نيز فرموده : (او سلما فى السماء).

شاعر هم گفته است : و لو نال اسباب السماء بسلم و اگر چه به وسيله نردبان به اسباب آسمان دست مى يافت.

و چون جواب شرط (ان ) معلوم بوده، لذا در كلام ذكر نشده، و تقدير آيه چنين است : (فان استطعت ان تبتغى كذا و كذا فافعل پس ‍ اگر مى توانى همچو كارى بكنى، بكن ) و مراد از آيه در (فتاتيهم باية…)، چيزى است كه مشركين را مجبور به ايمان كند نه صرف معجزه، زيرا اگر مشركين به صرف ديدن معجزه، ايمان مى آوردند، خود اين خطاب يعنى جمله و (ان كان كبر عليك اعراضهم…) خطابى است قرآنى، و قرآن خود بهترين معجزه است براى دلالت بر حقانيت دعوت آن جناب، معجزه اى است كه اتفاقا با فهم مشركين هم كه خود از بلغا و عقلاى عرب بودند نزديك است، پس معلوم مى شود مراد از آيه صرف معجزه نيست، بلكه چيزى است كه سلب اختيار از آنان كند، و اين هم با دعوت الهى سازگار نيست،

دعوت به حق و قبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد گو اينكه خداوند بر هدايتاجبارى و اضطرارى مردم قادر است

پس حاصل معناى آيه اين است كه : جا ندارد تو اينقدر در مقابل اعراض آنان متاثر شوى، زيرا دنيا دار اختيار است و دعوت به حق و قبول آن بايد در مجراى اختيار جريان يابد، و تو نمى توانى آيه اى تهيه كنى كه آنان را بر ايمان آوردن مضطر و بى اختيار سازى، براى اينكه خداوند چنين ايمانى را از آنان نخواسته، بلكه از آنان ايمان به طوع و رغبت و اختيار خواسته است. از همين جهت آيه اى كه مردم را مجبور بر ايمان و اطاعت كند نيافريده، و گرنه خودش مى توانست چنين كار را بكند، و جميع افراد بشر را به جبر، مجتمع بر ايمان سازد و در نتيجه اين كفار هم، به مؤ منين به تو، ملحق شوند؛ پس، از اينكه اينان اعراض كرده اند اينقدر جزع و ناشكيبى مكن، تا در شمار كسانى كه نسبت به معارف الهى جاهل هستند قرار نگيرى.

و اينكه بعضى ها احتمال داده اند كه مراد از جمله (فتاتيهم بآية ) اين باشد كه معجزه اى بالاتر از معجزه قرآن برايشان بياورى، با سياق آيه مخصوصا جمله و (لو شاء الله لجمعهم على الهدى ) سازگار نيست، زيرا ظاهر اين جمله اين است كه مراد از اين هدايت، هدايت اجبارى و اضطرارى است.

از اينجا ظاهر مى شود كه مراد از (شاء الله ) هم، مشيت تكوينى پروردگار است، و معنايش اين است كه خداى تعالى به طورى هدايت را از آنان بخواهد كه مجبور به قبول شده و اختيارشان باطل گردد.

از ظاهر سياق آيه شريفه استفاده مى شود كه خداى تعالى چنين چيزى را نخواسته و ليكن خداى سبحان در آيات ديگرى كه مشابه با اين آيه است مانند آيه (و لو شئنا لاتينا كل نفس هديها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) اين را هم نفرموده كه نخواستنش طورى است كه كفر كفار و گمراهى گمراهان بطور اجبار و اضطرار باشد، زيرا به طورى كه ملاحظه مى كنيد از آيه سابق الذكر و هم چنين از آيه (قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) استفاده مى شود كه :

اگر مشيت خداى تعالى تعلق نگرفته باشد به اينكه جميع افراد بشر هدايت بيابند، از جهت حكمى بوده كه در برابر سوگند ابليس ‍ مبنى بر اينكه جميع بندگان خدا مگر مخلصين از آنان را گمراه خواهد نمود حتمى كرده، بلكه در مواضع ديگرى از قرآن صريحا گمراهى گمراهان را به خود آنان نسبت داده، و در داستان آدم و ابليس فرموده : (قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين، الا عبادك منهم المخلصين قال هذا صراط على مستقيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين، و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) همچنانكه شيطان هم همين نسبت را به آنان داده، و خداى تعالى گفتارى را كه در روز قيامت خطاب به گمراهان مى كند، چنين حكايت فرموده : (و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم - تا آنجا كه مى فرمايد - انى كفرت بما اشركتمون من قبل ) از اين آيات به طورى كه مى بينيد استفاده مى شود كه گناهان، كه از جمله آنها شرك به خدا است، همه منتهى به گمراهى خود انسان مى شود و گمراهى انسان هم مستند به نفس اوست، منافاتى هم با ساير آياتى كه ظاهر است در اينكه آدمى نمى تواند چيزى را بخواهد مگر اينكه خدا بخواهد ندارد؛ مانند آيه (ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا، و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله )،

و آيه (ان هو الا ذكر للعالمين، لمن شاء منكم يستقيم و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله رب العالمين ).

پس مشيت انسان گر چه در تحققش محتاج و متوقف بر مشيت خداى سبحان است، الا اينكه خداى سبحان هم وقتى مشيتش به مشيت او تعلق گرفته و خواست او را مى خواهد كه او خود با داشتن حسن سريره، استعداد و قابليت اين معنا را كسب كرده و از اين طريق متعرض رحمت او شده باشد، به شهادت اينكه مى فرمايد: (و يهدى اليه من اناب ).

و اما فاسق كه دلش منحرف شده و به پستى و گمراهى متمايل گشته، البته خداوند هدايتش را نخواسته و رحمتش او را فرا نمى گيرد، همچنانكه فرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ) و نيز فرموده : (فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) و نيز فرموده : (و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه ) و كوتاه سخن اينكه، دعوت دينى جز طريقه اختيار را سلوك ننموده، و آيات الهى جز با مراعات آن نازل نشده، و خداى سبحان هم به سوى خود هدايت نمى كند مگر آن كسى را كه به اختيار خود متعرض رحمت وى و مستعد هدايتش شده باشد.

چرا مشيت خداى تعالى بر هدايت همگانى انسانها با حفظ اختيار آنها، تعلق نگرفته است ؟

به همين بيان شبهه ديگرى هم كه خالى از پيچيدگى نيست، حل مى شود، و آن شبهه اين است كه به فرض هم كه اين معنا را قبول كنيم كه نازل كردن آيه اى از طرف خداى تعالى كه كفار را هم مجبور به ايمان و قبول دعوت دينى سازد منافات با اختيارى دارد كه بناى آن دعوت، بر آن اساس است، ليكن چرا جايز نباشد كه خداوند ايمان جميع افراد مردم را بخواهد، همانطورى كه ايمان مؤ منين را خواسته، و در نتيجه همه مردم ايمان آورند و چه عيبى داشت

كه خداى تعالى بخواهد همه افراد بشر هدايت و ايمان را بخواهند، همانطورى كه از مؤ منين خواست، آنگاه علاوه بر مشيت و خواستش آيه اى را هم نازل كند تا آن آيه آنانرا به اختيار خودشان به هدايت سوق داده و به لباس ايمان متلبسشان سازد؟ و در نتيجه هم حريت و اختيار آنان محفوظ بماند و هم جميع افراد بشر هدايت يابند؟.

جواب اين سؤال و حل اين شبهه به طور اجمال از بيان قبلى ما استفاده مى شود، و اينك در توضيح آن مى گوئيم : گر چه هدايت دسته جمعى بشر همانطورى كه در شبهه گفته شد امر ممكنى است، و ليكن با ناموس عمومى عالم اسباب و نظامى كه در استعداد قابل و افاضه فاعل است منافات دارد، چون هدايت تنها و تنها به كسى افاضه مى شود كه تقوا پيشه خود ساخته و نفس را تزكيه كند، (قد افلح من زكيها) و در مقابل، ضلالت هم تنها نصيب كسى مى شود كه از ذكر پروردگارش اعراض نموده و نفس را آلوده سازد، (و قد خاب من دسيها) و اين اصابت ضلالت عبارت است از اينكه آدمى زير بار هدايت نرود.

خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا، كلا نمد هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا) (محظورا) به معناى ممنوع است.

پس خداى سبحان عطاى هر نفسى را به آن مقدارى كه استحقاق دارد به او مى رساند، اگر خير بخواهد به او مى دهد، و اگر شر بخواهد باز هم به او مى دهد، به اين معنا كه چنين كسى را از خير منع مى كند، و با اين حال اگر خداى تعالى بخواهد كه جميع مردم - از صالح و طالح - خير را بخواهند و همه آنان به اختيار خود ملازم ايمان و تقوا شوند معلوم است كه نظام عمومى عالم با اينكه عالم اسباب است تباه مى شود.

آيه (انما يستجيب الذين يسمعون…) كه بعد از آيه مورد بحث ما است، و به زودى معنايش خواهد آمد بيان ما را تاييد مى كند.

توصيف مؤمنين به وصف حيات و شنوايى و توصيف مشركين و معرضين به وصف مردگى، كرى و كورى

انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون

اين آيه شريفه به منزله بيانى است براى جمله (و ان كان كبر عليك اعراضهم…) زيرا حاصل جمله مزبور اين بود كه : تو نمى توانى كفار را از اين اعراضشان منصرف كنى، و به معجزه اى كه آنان را سوق به ايمان دهد دست بيابى.

در اين آيه نيز همين معنا را توضيح داده مى فرمايد: به جهت اينكه اينان به منزله مرده اند، شعور ندارند و داراى گوش شنوا نيستند تا دعوت دعوت كننده اى را كه پيغمبر خدا است شنيده معناى دعوت دينى را بفهمند، اين هيكلها كه از مردم به چشم تو مى خورد، دو جور است : يكى زنده و شنوا كه البته چنين كسانى دعوت تو را اجابت مى كنند، و يكى مردگانى ناشنوا كه به ظاهر در صورت زندگانند، و اين طايفه شنوائيشان موقوف بر اين است كه خداوند پس از مرگ مبعوثشان كند، و به زودى خواهد كرد، آن وقت است كه مى شنوند آنچه را كه در دنيا قدرت شنيدنش را نداشتند.

خداى تعالى همين معنا را از خود آنان حكايت نموده مى فرمايد: (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ).

در حقيقت سياق آيه مورد بحث سياق كنايه است، و مراد از كسانى كه مى شنوند، مؤ منين و مراد از مردگان، اعراض كنندگان از پذيرش دعوت الهى است، چه مشركين و چه ديگران، و اين كنايه تنها در اين آيه به كار برده نشده، بلكه در كلام خداى تعالى مكرر مؤ منين به حيات و شنوائى و كفار به مردگى و كرى وصف شده اند، از آن جمله مى فرمايد: (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها) و نيز مى فرمايد: (انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولو مدبرين، و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يؤ من بآياتنا فهم مسلمون ) و همچنين آيات بسيارى ديگر.

بيشتر مفسرين هم اينگونه اوصاف را حمل بر تشبيه و كنايه كرده اند، و ليكن ما در بعضى از مباحث گذشته خود مكررا بيان كرديم كه براى اينگونه اوصاف، معنائى از حقيقت نيز هست - به آن مباحث رجوع شود -.

اين آيه دلالت مى كند بر اينكه به زودى در عالم آخرت خداى تعالى حقيقت را به كفار و مشركين فهمانيده و دعوت خود را به گوششان فرو خواهد كرد، همانطورى كه در دنيا به مؤ منين فهمانيده و شنوانيد. بنابراين، انسان - چه مؤ من و چه كافر - ناگزير است از فهميدن حق در دنيا يا در آخرت.

بحث روايتى

قمى در تفسير خود مى گويد: و در روايت ابى الجارود است كه امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود، رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به اسلام آوردن حارث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بسيار علاقه داشت و او را به اسلام دعوت نموده خيلى سعى مى كرد بلكه قبول كند، ليكن بدبختى بر او غلبه كرده از قبول اسلام سرباز زد، اين معنا بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گران آمد، لذا اين آيه نازل شد: (و ان كان كبر عليك اعراضهم - تا آنجا كه مى فرمايد - نفقا فى الارض ).

مؤلف : اين روايت علاوه بر ضعف سند و ارسالش با ظاهر روايات بسيارى كه دلالت دارد بر اينكه سوره انعام يكجا نازل شده سازگار نيست، گر چه ممكن است آنرا چنين توجيه نمود كه اين واقعه قبل از نزول اصل سوره رخ داده و اين آيه به عنوان انطباق، اشاره به آن فرموده است.

آيات 37 تا 55 سوره انعام

37- و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر على ان ينزل آية و لكن اكثرهم لا يعلمون

38- و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شىء ثم الى ربهم يحشرون

39- و الذين كذبوا بآيتنا صم و بكم فى الظلمات من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم

40- قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين

41- بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون

42- و لقد ارسلنا الى امم من قبلك فاخذناهم بالباساء و الضراء لعلهم يتضرعون

43- فلو لا اذ جائهم باسنا تضرعوا و لكن قست قلوبهم و زين لهم الشيطن ما كانوا يعملون

44- فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابوب كل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون

45- فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين

46- قل ارايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم و ختم على قلوبكم من اله غير الله ياتيكم به انظر كيف نصرف الآيات ثم هم يصدفون

47- قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله بغتة او جهرة هل يهلك الا القوم الظالمون

48- و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون

49- و الذين كذبوا بآيتنا يمسهم العذاب بما كانوا يفسقون

50- قل لا اقول لكم عندى خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول لكم انى ملك ان اتبع الا ما يوحى الى قل هل يستوى الاعمى و البصير افلا تتفكرون

51- و انذر به الذين يخافون ان يحشروا الى ربهم ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع لعلهم يتقون

52- و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين

53- و كذلك فتنا بعضهم ببعض ليقولوا اهؤلاء منّ الله عليهم من بيننا اليس الله باعلم بالشاكرين

54- و اذا جائك الذين يؤمنون بآيتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة انه من عمل منكم سوءا بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم

55- و كذلك نفصّل الآيات و لتستبين سبيل المجرمين

ترجمه آيات

و گفتند: چرا علامتى از ناحيه پروردگارش بر او نازل نشد؟ بگو به درستى كه خدا قادر بر فرستادن معجزه و علامت هست، و ليكن بيشتر كافران نمى دانند(37)

و هيچ جنبده اى در زمين و پرنده اى كه با دو بال خود مى پرد نيست مگر اينكه آنها نيز مانند شما گروههائى هستند، و همه به سوى پروردگار خود محشور خواهند شد، ما در كتاب از بيان چيزى فروگذار نكرديم (38)

و كسانى كه آيات ما را، تكذيب كردند كر و كورانى در ظلمتند، كسى را كه خدا بخواهد گمراه مى كند و كسى را كه بخواهد در راه راست قرارش مى دهد(39)

بگو: اگر راست مى گوئيد به من خبر دهيد اگر بيايد شما را عذاب خدا و يا روز قيامت آيا غير خدا كسى را به فريادرسى خود مى خوانيد(40)

(قطعا نه )، بلكه تنها همو را مى خوانيد، و او است كه اگر بخواهد آن گرفتارى را از شما مى برد و آنروز شركاى امروزتان را فراموش ‍ خواهيد كرد(41)

و به تحقيق فرستاديم پيغمبرانى به سوى امتهائى كه قبل از تو مى زيستند پس به منظور اينكه شايد روى تضرع به درگاه ما آورند آنان را به سختيها و گرفتاريهاى گوناگون گرفتيم (42)

پس چرا وقتى عذاب ما را ديدند تضرع نكردند، و ليكن دلهايشان سخت شد و شيطان عمل زشتشان را برايشان زينت داد(43)

پس وقتى عذاب ما را به كلى از ياد بردند درهاى همه لذائذ مادى را به رويشان گشوديم و وقتى سرگرم و شادمان به آن شدند بناگاه گرفتيمشان، پس آنگاه ايشان فرومانده و خاموشانند(44)

پس بريده شد دنباله گروهى كه ظلم كردند، و ستايش سزاوار خدائى است كه پروردگار عالميان است (45)

بگو خبر دهيد مرا كه اگر روزى خداوند گوش و چشمهايتان را از شما گرفته و بر دلهايتان مهر نهد آيا كيست آن خداى ديگرى كه گوش و چشم و دل ديگرى به شما بدهد، ببين چگونه تكرار مى كنيم آيات خود را براى ايشان و با اين حال باز هم آنان اعراض ‍ مى كنند(46)

بگو مرا خبر دهيد اگر عذاب خداوند به طور ناگهانى و يا آشكارا شما را بگيرد آيا جز گروه ستمكاران كسى هلاك مى شود؟(47)

و ما نمى فرستيم پيغمبران را مگر براى بشارت و انذار، پس كسانى كه ايمان آورده عمل صالح كنند نه بيمى برايشان است و نه اندوهناك مى شوند(48)

و آنانكه تكذيب كردند آيات ما را به جرم همين فسقى كه مرتكب شدند عذاب ما به آنان خواهد رسيد(49)

بگو من نمى گويم خزينه هاى خداوند نزد من است، و نيز نمى گويم علم غيب دارم، و نمى گويم فرشته اى هستم، من دنبال نمى كنم مگر همان چيزى را كه به سويم وحى مى شود، بگو آيا كور و بينا يكسان است ؟ (پس چرا تفكر نمى كنيد)(50)

كسانى را كه در دل از محشور شدن در روزى كه جز خداوند ولى و شفيعى نيست ترس دارند با اين قرآن بترسان، باشد كه بپرهيزند(51)

و كسانى را كه در هر صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز رضاى او منظورى ندارند از خود طرد مكن و بدان كه از حساب ايشان چيزى بر تو و از حساب تو چيزى برايشان نيست كه آنان را از خود برانى، و در نتيجه از ستمكاران بشوى (52)

اين چنين بعضى از آنان را به دست بعضى ديگر آزموديم تا در قيامت (با يك دنيا تاسف ) از خود بپرسند آيا اينان بودند آن گروهى كه خداوند از ميان همه ما بر آنان نعمت داد؟ آنگاه در جواب خود بگويند آرى همين هايند، آيا خداوند به بندگان شكرگزار داناتر نيست ؟(53)

و وقتى كه مؤ منين به آيات ما نزد تو مى آيند بگو سلام بر شما، پروردگار شما رحمت را بر خود واجب كرده كه هر كسى از شما از روى جهالت عمل زشتى مرتكب شود و سپس توبه كرده عمل صالح كند، خداوند هم آمرزنده و مهربان است (54)

اينطور آيات را تفصيل مى دهيم تا شايد بندگان به آن عمل نموده و راه گنهكاران هم روشن گردد(55).

بيان آيات

در اين آيات در خصوص امر توحيد و معجزه نبوت احتجاجات گوناگونى شده است.

و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر…

اين آيه شريفه گفتار مشركين را حكايت مى كند كه به منظور عاجز ساختن رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) گفته بودند: چرا معجزه اى از ناحيه پروردگارش بر وى نازل نشد؟. و چون وقتى اين كلام از آنان صادر شده كه بهترين آيات و معجزات يعنى قرآن كريم در دسترسشان بوده، و سوره ها و آياتش يكى پس از ديگرى نازل و در هر لحظه بر آنان تلاوت مى شده، از اين جهت به طور مسلم معلوم مى شود كه غرضشان از اين معجزه اى كه با جمله (لو لا نزل عليه آية من ربه ) پيشنهاد آنرا نمودند، غير قرآن است و معلوم مى شود قرآن را آيه و معجزه قانع كننده اى نمى دانستند، چون قرآن مشتمل بر گزافه گوئى هائى كه دل هوسباز آنان را راضى كند نبود.

و نيز از اينكه گفتند: از ناحيه پروردگارش، و نگفتند: از ناحيه پروردگار ما، يا از ناحيه خدا و يا تعبير ديگر، معلوم مى شود تعصب نسبت به بتها وادارشان ساخته كه چنان از پروردگار متعال نام ببرند كه تو گوئى خداى تعالى پروردگار آنان نيست، و گويا مى خواستند به منظور توهين به امر آن جناب و اينكه بيشتر به ستوهش آورند بگويند: اگر ادعايش حق است مى بايستى پروردگارش يعنى همان كسى كه او ما را به سويش دعوت مى كند براى تشويق و ياريش معجزه اى نازل كند كه دلالت بر صدق ادعايش داشته باشد.

سبب اينكه مشركين به منظور عاجز ساختن پيامبر (ص) درخواست معجزه از او كردند جهل به دو امر بوده است

و تنها چيزى كه به چنين پيشنهادى وادارشان نمود، جهل به دو امر بود:

اول - اينكه اينان معتقد بودند كه خدايانشان هر كدام در امرى كه از امور جهان به آنها محول شده، مستقل در تاءثيرند، مثلا (خداى جنگ ) و همچنين (خداى صلح ) و (خداى خشكى ) و (خداى دريا) و (خداى محبت ) و (خداى دشمنى ) و ساير خدايان هر كدام در كار خود مستقلند، و از ناحيه خدايان ديگر در كارشان كارشكنى نمى شود، روى اين حساب كار ديگرى براى خداى تعالى نمانده كه در آن دخل و تصرف نمايد، بلكه همه را ميان كاركنان خود تقسيم نموده، گر چه خداى تعالى را (رب الارباب ) و اين خدايان را شفيع درگاه او مى دانستند، و ليكن در عين حال معتقد بودند (رب الارباب ) هرگز نمى تواند معجزه اى را كه دلالت بر نفى الوهيت خدايان مى كند به كسى نازل نموده، اختيارات خدايان را باطل سازد.

اينان چنين اعتقادى داشتند، چيزهائى هم كه از يهود درباره خداوند مى شنيدند، آنان را در گمراهى و اشتباهشان تاييد و تشويق مى نمود، از آن جمله اين بود كه يهود مى گفتند: (يدالله مغلولة خدا دست بسته است )، و بعد از ايجاد و به جريان انداختن نظام جارى در عالم اسباب، ديگر نمى تواند چيزى از آن نظام را به طور خرق عادت تغيير دهد.

دوم - اين بود كه اينان نمى فهميدند كه معجزه اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود خداى تعالى هر كدام را به يكى از انبياى گرامى خود اختصاص داده، و به تقاضاى مردم نازل نشده باشد، البته اينگونه معجزات مفيد به حال مردم است، چون شاهد صحت ادعاى پيغمبر صاحب معجزه بوده و هيچ محذورى هم بر آن مترتب نمى شده، مانند عصا و يد بيضاى موسى (عليه السلام ) و مرده زنده كردن و به كور مادرزاد و جذامى شفا دادن و مرغ آفريدن حضرت مسيح (عليه السلام ) و قرآن رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ).

و اما اگر از قبيل معجزاتى باشد كه خود مردم درخواست آن را كرده اند، سنت پروردگار در چنين معجزاتى اين بوده كه درخواست كنندگان را در صورت ديدن آن معجزه و ايمان نياوردن، بدون مهلت عذاب مى فرموده، مانند معجزات نوح، هود، صالح و امثال آنان.

در قرآن كريم آيات بسيارى بر اين معنا دلالت مى كند. مانند آيه (و قالوا لو لا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الا مر ثم لا ينظرون ) و آيه (و ما منعنا ان نرسل بالا يات الا ان كذب بها الاولون و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها و ما نرسل بالا يات الا تخويفا و در آيه مورد بحث اشاره بهر دو قسم معجزه كرده و فرموده : و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه قل ان الله قادر على ان ينزل آية و لكن اكثرهم لا يعلمون) چنانچه مى بينيد در اين آيه مى فرمايد: خدا قادر است بر اينكه معجزه اى را كه فرض شود نازل كند و چطور ممكن است كسى كه مسماى به اسم (الله ) است چنين قدرت مطلقه اى نداشته باشد، و اگر در جواب، لفظ (رب ) را كه در سؤ ال بود به اسم جلاله (الله ) تبديل نمود براى اين بود كه دلالت بر برهان و علت حكم نموده، بيان كند كه چرا قدرت او مطلقه است.

وجه اين دلالت از اين قرار است كه الوهيت مطلقه هر كمالى را به طور مطلق داراست، كمالات او محدود به هيچ حدى و مقيد به هيچ قيدى نيست، و بنابراين قدرت او هم كه يكى از كمالات است مطلق است، و جهل به همين معنا مشركين را وادار ساخت كه به منظور به ستوه آوردن رسول خدا و عاجز كردن خدا، تقاضاى معجزه كنند، و نفهميدند كه هيچ چيز خدا را عاجز نمى كند.

علاوه بر اينكه نفهميدند نزول آيه مورد تقاضايشان موافق مصلحتشان نيست، - همانطورى كه گفته شد - جراءت بر چنين تقاضائى، خود باعث هلاكت تمامى آنها و قطع نسلشان مى شود. و دليل بر اينكه اين معنا به وجهى و تا اندازه اى مورد نظر آيه است اين است كه در ذيل اين احتجاجات مى فرمايد: (قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم و الله اعلم بالظالمين ).

و در دو كلمه (نزل ) و (ينزل ) به تشديد از باب تفعيل دلالت بر اين هست كه مشركين معجزه اى را مى خواسته اند كه تدريجى باشد يا چند معجزه يكى پس از ديگرى باشد، همچنانكه آيات ديگرى هم كه تقاضاهاى ديگرشان را حكايت مى كند نيز دلالت بر اين معنا دارند، مانند آيه (و قالوا لن نؤ من لك حتى تفجر لنا من الارض ينبوعا، او تكون لك جنة - تا آنجا كه مى فرمايد - او ترقى فى السماء و لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه…) و مانند: (و قال الذين لا يرجون لقائنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا) و نيز مانند آيه : (و قال الذين كفروا لو لا نزل عليه القرآن جملة واحدة ).

البته از ابن كثير نقل شده كه وى، دو كلمه مزبور را به تخفيف قرائت كرده است.

و ما من دابة فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم…

(دابة ) هر حيوانى را گويند كه بر روى زمين بجنبد، ولى بيشتر در اسب استعمال مى شود، (دب ) - به فتح دال - و همچنين (دبيب ) به معناى آهسته راه رفتن است. (طائر) هر حيوانى را گويند كه با دو بال خود، در فضا شناورى كند، و جمع آن (طير) است. (امت ) به معناى جماعتى است از مردم، كه اشتراك در هدف واحد مانند: (دين ) و يا (سنت واحده ) و يا (وحدت ) در زمان و مكان آنان را مجتمع ساخته باشد. اين كلمه در اصل لغت به معناى قصد است، (اءم ) يعنى قصد كرد و (يؤ م ) يعنى قصد مى كند. و (حشر) به معناى كوچ دادن جمعى است از جائى به جائى و يا بسيج دادن جمعى است به سوى جنگ و امثال آن.

چنين به نظر مى رسد كه توصيف طائر به (يطير بجناحيه ) صرفا براى محاذات با جمله (دابة فى الارض ) است و به منزله اين است كه بگوئيم : (هيچ حيوان زمينى و هوائى نيست مگر اينكه…) و نيز از آنجائى كه بيشتر اوقات (طيران ) به طور مجاز در سرعت حركت استعمال مى شود، و چون (دبيب ) هم به معناى حركت آهسته است، و با بودن چنين قرائنى ممكن بود كسى احتمال دهد كه مراد از طائر به قرينه اينكه در مقابل (دابة ) قرار گرفته، سرعت در حركت باشد، توصيف مزبور تنها براى محاذات نيست بلكه براى فهماندن اين جهت هم هست كه مراد از طائر معناى مجازى آن (سرعت حركت ) نيست، بلكه معناى حقيقيش ‍ (پرنده) منظور است.

گفتارى پيرامون اجتماعات حيوانى

اين آيه خطابش به مردم است، و مى فرمايد حيوانات زمينى و هوائى همه امتهائى هستند مثل شما مردم، و معلوم است كه اين شباهت تنها از اين نظر نيست كه آنها هم مانند مردم داراى كثرت و عددند، چون، جماعتى را به صرف كثرت و زيادى عدد، امت نمى گويند، بلكه وقتى به افراد كثيرى امت اطلاق مى شود كه يك جهت جامعى اين كثير را متشكل و به صورت واحدى درآورده باشد، و همه يك هدف را در نظر داشته باشند حال چه آن هدف، هدف اجبارى باشد و چه اختيارى.

همچنانكه از اين نظر هم نيست كه اين حيوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى است كه افرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى از تناسل و توليدمثل و تهيه مسكن و ساير شؤ ون حيات مشتركند، زيرا اگر چه اين مقدار اشتراك براى شباهت آنها به انسان كافى است، ليكن از اينكه در ذيل آيه فرمود: (ثم الى ربهم يحشرون ) استفاده مى شود كه مراد از اين شباهت تنها شباهت در احتياج به خوراك و جفتگيرى و تهيه مسكن نيست ؛

بلكه در اين بين، جهت اشتراك ديگرى هست كه حيوانات را در مساله بازگشت به سوى خدا شبيه به انسان كرده است.

وجه اشتراكى كه بين انسان و حيوانات ديگر وجود دارد و موجب تشابه انسان و حيوانات ديگر در مساله (حشر) و بازگشت

حال بايد ديد آن چيزى كه در انسان ملاك حشر، و بازگشت به سوى خدا است چيست ؟ هر چه باشد همان ملاك در حيوانات هم خواهد بود، و معلوم است كه آن ملاك در انسان جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت و راهى به سوى بدبختى، نشانش مى دهد، چيز ديگرى نيست، آرى، يك فرد از انسان ممكن است در طول زندگيش در دنيا به لذيذترين غذاها و موافقترين ازدواجها و زيباترين منزلها برسد و در عين حال به خاطر ظلم و جورى كه كرده سعادتمند در زندگى هم نباشد، و بر عكس ‍ ممكن است جميع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و او در عين حال به خاطر داشتن كمالات انسانى و نور عبوديت، خوش و سعادتمند بوده باشد.

پس ملاك تنها همان داشتن شعور و يا به عبارت ديگر، فطرت انسانيت است كه به كمك دعوت انبيا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رويش باز مى كند كه اگر آن راه را سلوك نمايد و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت كند در دنيا و آخرت سعادتمند مى شود، و اگر خودش به تنهائى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را سلوك كند در آخرت سعادتمند مى شود، يا در دنيا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را سلوك نكند بلكه از مقدارى از آن و يا از همه آن تخلف نمايد، در دنيا و آخرت بدبخت مى شود.

اين آن سنتى است كه فطرت هر انسانى آن را قبول داشته، و در دو كلمه خلاصه مى شود، و آن دو كلمه عبارتند از: 1 - به كار خير و اطاعت خدا وادار كردن، 2 - از عمل بد و معصيت بازداشتن و يا بگو: 1 - به عدل و استقامت دعوت نمودن، 2 - از ظلم و انحراف از حق نهى كردن. آرى هر انسانى به فطرت سليم خود امورى را در باره خود و ديگران نيكو شمرده و آنرا عدالت مى داند، و امورى ديگر را زشت دانسته آن را به خود و به ديگران ظلم مى شمارد، دين الهى هم اين فطرت را در همين تشخيص اجماليش ‍ تاييد نموده و تفصيل عدالت و ظلم را برايش شرح مى دهد.

اين خلاصه و چكيده مطالبى است كه بحثهاى گذشته، آنرا افاده نموده و بسيارى از آيات قرآنى تاييدش مى نمايد، مانند آيه (و نفس ‍ و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها) و آيه (كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ).

تفكر عميق در اطوار زندگى حيواناتى كه ما در بسيارى از شؤ ون حياتى خود، با آنها سر و كار داريم، و در نظر گرفتن حالات مختلفى كه هر نوع از انواع اين حيوانات در مسير زندگى به خود مى گيرند، ما را به اين نكته واقف مى سازد كه حيوانات هم مانند انسان داراى آراء و عقايد فردى و اجتماعى هستند، و حركات و سكناتى كه در راه بقاء و جلوگيرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر مبناى آن عقايد است، مانند انسان كه در اطوار مختلف زندگى مادى، آنچه تلاش مى كند، همه بر مبناى يك سلسله آراء و عقائد مى باشد، و چنانكه يك انسان وقتى احساس ميل به غذا و يا نكاح و داشتن فرزند و يا چيز ديگر مى كند بيدرنگ حكم مى كند به اينكه بايد به طلب آن غذا برخاسته يا اگر حاضر است بخورد، و اگر زياد است ذخيره نمايد، و همچنين بايد ازدواج و توليد نسل كند. و نيز وقتى از ظلم و فقر و امثال آن احساس كراهت مى نمايد حكم مى كند به اينكه تن به ظلم دادن و تحمل فقر حرام است، آنگاه پس از صدور چنين احكامى، تمامى حركت و سكون خود را بر طبق اين احكام انجام داده، و از راهى كه احكام و آراى مزبور برايش تعيين نموده، تخطى نمى كند.

همين طور يك فرد حيوان هم - به طورى كه مى بينيم - در راه رسيدن به هدفهاى زندگى و به منظور تامين حوائج خود از سير كردن شكم و قانع ساختن شهوت و تحصيل مسكن، حركات و سكناتى از خود نشان مى دهد، كه براى انسان، شكى باقى نمى ماند در اينكه اين حيوان نسبت به حوائجش و اينكه چگونه مى تواند آنرا برآورده سازد، داراى شعور و آراء و عقايدى است كه همان آراء و عقايد او را مانند انسان به جلب منافع و دفع ضرر، وامى دارد. بلكه بسيار شده است كه در يك نوع و يا در يك فرد از يك نوع، در مواقع به چنگ آوردن شكار و يا فرار از دشمن به مكر و حيله هائى برخورده ايم كه هرگز عقل بشر آنرا درك نمى كرده و با اينكه قرن ها از عمر اين نژاد گذشته، هنوز به آنچه كه آن حيوان درك كرده، منتقل نشده است.

آرى، زيستشناسان در بسيارى از انواع حيوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و موريانه به آثار عجيبى از تمدن و ظرافتكاريهائى در صنعت، و لطائفى در طرز اداره مملكت، بر خورده اند كه هرگز نظير آن جز در بعضى از ملل متمدن ديده نشده است.

قرآن كريم هم در امثال آيه (و فى خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ) مردم را به شناختن عموم حيوانات و تفكر در كيفيت خلقت آنها و كارهائى كه مى كنند، ترغيب نموده، و در آيات ديگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها، مانند: چهارپايان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت كرده است.

انسان وقتى اين آراء و عقايد را در حيوانات مشاهده كرده و مى بيند كه حيوانات نيز با همه اختلافى كه انواع آن در شؤ ون و هدفهاى زندگى دارند، با اينهمه، همه آنها اعمال خود را بر اساس عقايد و آرائى انجام مى دهند، به خود مى گويد: لابد حيوانات هم احكام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهى ) دارند، و اگر چنين احكامى داشته باشند، لابد مثل ما آدميان خوب و بد را هم تشخيص مى دهند، و اگر تشخيص مى دهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مى شود، و گرنه اگر داراى آن احكام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمى شد، چرا بايستى انواع مختلفشان در آراء و عقايد مختلف باشند؟ از اين هم كه بگذريم، چرا افراد يك نوع با هم فرق داشته باشند؟ مى بايستى همه، مثل هم باشند، و حال آنكه مى بينيم اين اسب با آن اسب و اين قوچ با آن قوچ و اين خروس با آن خروس در تند خلقى و نرمى، تفاوت فاحش و روشنى دارند، و همچنين در جزئيات ديگرى از قبيل حب و بغض و مهربانى و قساوت و رامى و سركشى و امثال آن، همين اختلافات را مشاهده مى كنيم.

و اين اختلافات خود مؤ يد اين معنا است كه حيوانات هم مثل انسان احكامى دارد، خير و شر و عدالت و ظلم را تشخيص مى دهد، چطور شد كه ما اختلاف افراد انسان را در اينگونه اخلاقيات دليل بر اختلاف عقايد و آراء وى و تشخيص خوب و بد و عدالت و ظلم در افعالش مى دانيم، و مى گوئيم كه نه تنها اين اختلاف در زندگى دنيايى وى تاثير دارد، بلكه در سعادت و بدبختى اخرويش نيز مؤ ثر است، چون ملاك خوبى و بدى در قيامت و حساب اعمال و استحقاق كيفر و پاداش همين (عدالت ) و (ظلم ) است، آنوقت، همين سخن را درباره حيوانات نگوييم و نگوييم كه حيوانات هم مانند انسان حشرى دارند؟ مگر جز اين است كه خداى سبحان، ملاك خوبى حشر و سعادت اخروى انسان را، اين دانسته كه اعمالش با عدالت و تقوا منطبق باشد، و ملاك بدى آنرا اين دانسته، كه اعمالش با ظلم و فجور تطبيق كند؟ و مگر نفرموده : (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار) از اين بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم اين ندانسته است كه تمامى آسمانها و زمين و آنچه كه در آن دو است بازيچه و گزاف شود و مگر در آيه پيش از آن نفرموده : (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار) پس چرا حيوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند؟. آيا به راستى حيوانات هم قيامتى دارند؟ و آيا در پيشگاه خداى سبحان، محشور مى شوند به همان نحوى كه انسان محشور مى شود؟ و آيا اگر محشور مى شوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است ؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در ميزانى سنجيده شده آنگاه بر حسب تكاليفى كه در دنيا داشتند با دخول در بهشت پاداش يا با ورود در آتش كيفر مى بينند؟ و آيا آنها نيز براى خود انبيائى دارند، و در دنيا تكاليفشان به وسيله بعثت انبيائى به گوششان مى رسد؟ و اگر چنين است آيا انبياى آنها از جنس خود آنها است، و يا از جنس بشر است ؟

اينها همه سؤ الاتى است كه در اين بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب يك يك آنها از آيات قرآنى استفاده مى شود:

پاسخ به چند سؤال در مورد حشر حيوانات غير انسانى و حشر امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و…

1 - آيا حيوانات غير انسانى هم نظير انسان حشر دارند يا نه ؟

آيه (ثم الى ربهم يحشرون ) متكفل جواب از اين سؤ ال است، همچنانكه آيه (و اذا الوحوش حشرت ) قريب به آن مضمون را افاده مى كند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات محشور مى شوند، بلكه آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بتها و ساير شركائى كه مردم آنها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقرهاى كه اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد،

و با آن طلا و نقره پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.

خلاصه اينكه آيات در اين باره بسيار و روايات از حد شمار بيرون است.

2 - آيا حشر حيوانات شبيه حشر انسان است، و آنها هم مبعوث شده، و اعمالشان حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و يا كيفر مى بينند؟

جواب : آرى معناى حشر همين است، زيرا حشر به معناى جمع كردن افراد و آنها را از جاى كندن و به سوى كارى بسيج دادن است.

3 - آيا امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و سنگها و غير آن نيز حشر دارند؟

جواب : قرآن كريم در خصوص اينگونه موجودات تعبير به حشر نفرموده، و ليكن چنين فرموده است : (يوم تبدل الارض غير الارض ‍ و السموات و برزوا لله الواحد القهار) و نيز فرموده : (و الارض جميعا قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه ) و نيز فرموده : (و جمع الشمس و القمر) و نيز فرموده : (انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون، لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها) علاوه بر اينكه از آيه شريفه (ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون ) و آيه (ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون ) و همچنين از آيات ديگرى استفاده مى شود كه : تنها ملاك حشر مساله فصل خصومت در بين آنان و احقاق حق است كه در آن اختلاف دارند. و مرجع همه اين آيات به دو كلمه است، و آن انعام نيكوكار و انتقام از ظالم است، همچنانكه در آيه (انا من المجرمين منتقمون ) و آيه (فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان الله عزيز ذو انتقام، يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار) همين دو چيز را ذكر فرموده، يعنى (انعام ) و (انتقام ) را جزاى دو وصف احسان و ظلم دانسته، و چون اين دو وصف در بين حيوانات وجود دارد، و اجمالا افرادى از حيوانات را مى بينيم كه در عمل خود ظلم مى كنند و افراد ديگرى را مشاهده مى كنيم كه رعايت احسان را مى نمايند از اين رو به دليل اين آيات بايد بگوييم كه حيوانات نيز حشر دارند.

مؤ يد اين معنا ظاهر آيه (و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى ) است، زيرا كه اين آيه ظهور در اين دارد كه اگر ظلم مردم مستوجب مؤ اخذه الهى است تنها به خاطر اين است كه ظلم است، و صدورش از مردم دخالتى در مؤ اخذه ندارد، بنابراين هر جنبده ظالمى، چه انسان و چه حيوان، بايد انتقام ديده و هلاك شود - دقت بفرمائيد -.

گو اينكه بعضى ها گفته اند كه مراد از دابة در اين آيه خصوص انسان است.

اين را هم بايد خاطر نشان ساخت كه لازمه انتقام از حيوانات، در روز قيامت، اين نيست كه حيوانات در شعور و اراده با انسان مساوى بوده و در عين بى زبانى همه آن مدارج كمال را كه انسان در نفسانيات و روحيات سير مى كند، آنها نيز سير كنند، تا كسى اشكال كند و بگويد: اين سخن مخالف با ضرورت است، و شاهد بطلان آن آثارى است كه از انسان و حيوانات بروز مى كند، براى اينكه : صرف شريك بودن حيوانات با انسان در مساله (مؤ اخذه ) و (حساب ) و (اجر) مستلزم شركت و تساويشان در جميع جهات نيست، به شهادت اينكه افراد همين انسان، در جميع جهات با هم برابر نيستند و جميع افراد انسان در روز قيامت از جهت دقت و سختگيرى در حساب، يك جور نبوده، عاقل و سفيه، رشيد و مستضعف به يك جور حساب پس نمى دهند.

علاوه بر اينكه خداى تعالى از پاره اى از حيوانات لطائفى از فهم و دقائقى از هوشيارى حكايت كرده كه هيچ دست كمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و تعقل ندارد، مانند داستانى كه از مورچه و سليمان حكايت كرده و فرموده است :

(حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ) و نيز مانند مطلبى كه از قول هدهد در داستان غايب شدنش حكايت كرده و فرموده است : (فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين، انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم، وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون….).

خواننده هوشيار اگر در اين آيات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى را كه از اين حيوانات استفاده مى كند وزن كرده و بسنجد، ترديد برايش باقى نمى ماند كه تحقق اين مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسيارى ديگر و ادراكات گوناگونى است از معانى بسيطه و مركبه.

و چه بسا عجائب و غرائبى كه دانشمندان حيوانشناسى پس از مطالعات عميقى در انواع مختلفى از حيوانات و تحت نظر گرفتن تربيت آنها به دست آورده اند، گفتار ما را تاييد نمايد، براى اينكه چنين عجائب و غرائبى، جز از موجودى صاحب اراده و داراى فكر لطيف و شعور تيز و عميق، سرنمى زند.

و اما سؤ ال چهارم و پنجم اينكه : آيا حيوانات تكاليف خود را در دنيا از پيغمبرى كه وحى بر او نازل مى شود مى گيرند يا نه ؟ و آيا پيغمبرانى كه فرضا هر كدام به يك نوع از انواع حيوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوعند يا نه ؟ جوابش اين است كه : تاكنون بشر نتوانسته از عالم حيوانات سر درآورده و حجابهائى كه بين او و بين حيوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث كردن ما پيرامون اين سؤ ال، فائده اى نداشته و جز سنگ به تاريكى انداختن چيز ديگرى نيست، كلام الهى نيز، تا آنجا كه ما از ظواهر آن مى فهميم، كوچكترين اشاره اى به اين مطلب نداشته و در روايات وارده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) هم چيزى كه بتوان اعتماد بر آن نمود ديده نمى شود.

از آنچه كه گفتيم به خوبى معلوم شد كه اجتماعات حيوانى هم مانند اجتماعات بشرى، ماده و استعداد پذيرفتن دين الهى در فطرتشان وجود دارد، همان فطرياتى كه در بشر سر چشمه دين الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا، قابل و مستعد مى سازد، در حيوانات نيز هست.

گو اينكه حيوانات بطورى كه مشاهده مى كنيم، جزئيات و تفاصيل معارف انسانى را نداشته و مكلف به دقائق تكاليفى كه انسان از ناحيه خداوند مكلف به آن است، نيستند، چنانكه آيات قرآنى نيز اين مشاهده را تاييد مى نمايد، زيرا جميع اشياء عالم را مسخر انسان مى د

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 33 - 55 انعام  لینک ثابت
 [ 07:01:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 1- 32 انعام

**********************************************************************************

 

آيات 1 تا 3 سوره انعام

سوره انعام، مكى است و 165 آيه دارد.

1- الحمد لله الذى خلق السماوات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون

2- هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون

3- و هو الله فى السماوات و فى الارض يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون

ترجمه آيات

سپاس خدائى را كه آسمانها و زمين را آفريده و تاريكيها و نور ايجاد نمود و عجب است كه با همه اينها كسانى كه كافر شدند براى پروردگار خود همتا مى گيرند(1)

او كسى است كه شما را از گل آفريد آنگاه اجلى مقرر فرمود و اجل معين پيش اوست ؛ و باز هم شما شك مى كنيد(2)

و او است خداوند در آسمانها و در زمين، مى داند نهان و آشكار شما را و مى داند آنچه را كه شما (از نيك و بد) كسب مى كنيد(3)

بيان آيات

غرضى كه اين سوره در مقام ايفاى آن است همان توحيد خداى تعالى است، البته توحيد به معناى اعم و اينكه اجمالا براى انسان پروردگارى است كه همان او پروردگار تمام عالميان است،

از او است ابتداى هر چيز، و به سوى او است بازگشت و انتهاى هر چيز، پروردگارى كه به منظور بشارت بندگان و انذار آنان پيغمبرانى فرستاد و در نتيجه بندگان مربوبش به سوى دين حق او هدايت شدند.

اين است اجمال آنچيزى كه اين سوره در مقام اثبات آن است، زيرا بيشتر آياتش به صورت استدلال عليه مشركين و مخالفين توحيد و نبوت و معاد است، البته مشتمل بر اجمالى از وظايف شرعى و محرمات دينى نيز مى باشد.

بيان اينكه سوره انعام مكى و داراى سياق واحد مى باشد و نقل اقوالى در مورد اينكه بعضى آيات اين سوره مدنى است

و اگر در سياق آيات آن، دقت شود معلوم مى گردد كه سياق همه واحد و همه به هم متصل و مربوطند، و خلاصه در بين آنها چيزى كه دلالت كند بر اينكه آيات آن جدا جدا نازل شده به نظر نمى رسد، و اين خود دليل بر اين است كه اين سوره همين طور كه هست يك مرتبه نازل شده، و نيز بدست مى آيد كه اين سوره در مكه نازل گرديده، به دليل اينكه در همه و يا بيشتر آيات آن روى سخن با مشركين است.

مفسرين و راويان حديث هم بر اين معنا اتفاق دارند، مگر در شش آيه كه از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند در مدينه نازل شده، و آن شش آيه عبارت است از آيه (و ما قدروا الله حق قدره ) - آيه 90 تا 93 - و آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم ) - آيه 150 تا 153 -.

بعضى هم گفته اند كه تمامى آن مكى است مگر دو آيه و آن دو عبارتند از آيه (قل تعالوا اتل ) و آيه بعدش.

بعضى ديگر گفته اند: سوره انعام تماميش در مكه نازل شده مگر دو آيه كه در مدينه و در باره مردى از يهود كه گفته بود: (ما انزل الله على بشر من شىء…) نازل شده است.

عده اى ديگر گفته اند كه همه آن مكى است مگر يك آيه، و آن آيه (و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة…) است كه در مدينه نازل شده.

ليكن از سياق خود آيات دليلى بر هيچيك از اين اقوال نيست، زيرا گفتيم سياق آيات، سياقى است واحد و همه آنها به هم متصل و مربوطند. و بزودى تا آنجا كه از توانمان برآيد اين معنا را بيان خواهيم نمود.

از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) و همچنين از ابى و عكرمه و قتاده روايت شده كه اين سوره تماميش در مكه نازل شده است.

الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور

اين آيه با ثنا و ستايش پروردگار شروع شده، و اين ثنا به منزله مقدمه است براى مطالبى كه بنا است در خلال سوره در پيرامون مساله توحيد ايراد گردد، و مقدميت آن از اين نظر است كه ثناى مزبور متضمن چكيده و اجمال غرضى است كه به تفصيل آن در سوره، احتجاج خواهد شد، چنانكه تعجب و توبيخى كه در اين چند آيه از عمل كفار و برابر گرفتنشان غير خدايرا با خدا و تشكيكشان در وحدت او شده، مقدمه است براى مطالبى كه از وعظ و انذار و تخويف آنان در سوره ايراد مى شود.

ثناى خداى تعالى در سه آيه اول سوره انعام متضمن اشاره به معارفى است كه مادهاساسى شريعت مى باشند

و در ثنايى كه در اين سه آيه هست، اشاره اى نيز به معارف حقيقى ايكه دعوت دينى متكى بر آن است شده، و آن معارف در حقيقت به منزله ماده شريعت است و به سه نظام تفكيك مى شود:

1 - نظام عمومى خلقت كه آيه اولى به آن اشاره مى كند.

2 - نظامى كه خصوص انسان از جهت (وجود) دارد و آيه دوم مشتمل بر آنست.

3 - نظام عمل انسان كه آيه سوم به آن اشاره مى كند.

پس آنچه كه از مجموع اين سه آيه به دست مى آيد عبارتست از ثناى بر پروردگار بدان جهت كه عالم كبيرى را ايجاد فرمود كه انسان در آن زندگى مى كند و عالم صغيرى را كه همان وجود خود انسان است و محدود است از جهت آغازش به گل و از طرف انجامش به اجل مكتوب، ايجاد فرمود، و ثنا بر اينكه بر آشكار و نهان آدمى و تمامى اعمال او آگاهى دارد. و جمله (و هو الله فى السموات و فى الارض ) كه در آيه سوم است به منزله توضيحى است براى مضمون دو آيه قبل، و مقدمه است براى بيان علم خداوند به نهان و آشكار و كرده هاى انسان، و بنابراين، اينكه فرمود:( خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور) اشاره به نظامى است كه در عالم كبير حكم فرماست، و تمامى اشياى عالم با همه كثرت و تفاوتش بر طبق آن اداره مى شود، زيرا عالم مشهود ما، همين زمينى است كه آسمانهاى پهناور از هر طرف آن را احاطه نموده و سپس با نور و ظلمتى كه چرخ عالم محسوس، در تحول و تكاملش بر آنها دور مى زند، در آن تصرف مى شود، و پيوسته موجوداتى را از موجودات ديگرى تكوين و چيزهائى را به چيزهاى ديگرى تحويل و نهانهائى را ظاهر و ظاهرهائى را پنهان نموده، تازههائى را تكوين و كهنه هائى را تباه و فاسد مى كند، و از برخورد همين تحولات گوناگون حركت كلى جهان كه موجودات را به سوى مقصد نهائى خود ميراند منتظم مى شود.

كلمه ( جعل ) در جمله :( و جعل الظلمات…) به معنى خلقت است منتها از آنجائى كه كلمه خلقت در اصل ماءخوذ از (خلق الثوب ) است و خلاصه در معنى آن تركيب يافتن از اشياى گوناگون ماخوذ است و نور و ظلمت از تركيب چيزى با چيز ديگر موجود نشده است،

از اين جهت در خصوص نور و ظلمت به جاى (خلقت ) تعبير به (جعل ) فرموده، و شايد از همين جهت بوده كه خلقت را به ايجاد آسمانها و زمين كه در آن تركيب راه دارد، اختصاص داده - و خدا داناتر است -.

در اينجا ممكن است سؤ ال شود كه چرا (نور) را به صيغه مفرد و (ظلمت ) را به صيغه جمع آورده ؟ شايد جهتش اين باشد كه وجود ظلمت از نبود نور و همان عدم نور است در چيزى كه مى بايست نور داشته باشد، و چيزى كه از شانش اين است كه نور داشته باشد و ندارد از جهت دورى و نزديكيش به نور متعدد مى شود، بخلاف نور كه امرى است وجودى و وجودش ناشى از مقايسه آن با ظلمت نيست، و اگر هم آنرا با قياس به ظلمت درجه بندى كرده و برايش مراتبى قائل شويم در حقيقت صرف تصورى است كه كرده ايم، و اين تصور باعث تكثر حقيقى و تعدد واقعى آن نمى شود.

ثم الذين كفروا بربهم يعدلون

سياق اين جمله سياق تعجب آميخته با ملامت و توبيخ است، و به اين معنا است كه خداى سبحان را در آفريدن آسمانها و زمين و ايجاد نور و ظلمت شريكى نيست، پس تنها او معبود و پروردگار است، و چيزى شبيه او نيست تا در عبادت شريكش باشد، و عجب اينجاست كه با اين حال باز كسانى كه كافر شدند در عين اينكه اعتراف دارند كه اين عالم و تدبير آن، ملك حقيقى خداى تعالى است و بس و بتهائى را كه براى خود معبود گرفته اند چيزى از عالم را مالك نيستند، مع ذلك باز هم همان بتها را با خداى تعالى برابر دانسته و خيال مى كنند كه يك مشت سنگ و چوب شريك و همرتبه با پروردگار است و در اين پندارشان سزاوار ملامتند.

از اين بيان، نكته به كار بردن لفظ (ثم ) در اينجا روشن مى شود زيرا اين لفظ دلالت بر تراخى و تاخير دارد، پس گويا خود پروردگار بعد از اينكه خود را به تفرد در صنع و ايجاد و يگانگى در الوهيت و ربوبيت ستوده، به ياد پندار غلط مشركين و بت پرستان كه يك مشت سنگ و چوب را با پروردگار عالميان برابر دانسته اند افتاده و تعجب لحظه اى از گفتارش بازداشت، سپس دنباله كلام را گرفته و به علت سكوت خود و اينكه حيرت و تعجب او را از ادامه گفتار باز داشته اشاره نموده و فرموده است : (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون.)

هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا

بعد از اين كه در آيه قبل اشاره به خلقت عالم كبير و بزرگ نمود در اين جمله كوتاه به خلقت عالم صغير و كوچك انسانى اشاره كرد و اين نكته مهم را خاطر نشان مى سازد كه آن كسى كه انسان را آفريده و امورش را تدبير نموده، و براى بقاى ظاهرى و دنيويش مدتى مقرر فرموده، همانا خداى سبحان است، و در نتيجه انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است، اگر چه بقاى نسلش به وسيله ازدواج و تناسل بوده باشد. همچنانكه در جاى ديگر هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده :(… بدأ خلق الانسان من طين، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهين ).

و از طرفى ديگر به اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى شود و اين همان معنائى است كه آيه (كل نفس ذائقة الموت ثم الينا ترجعون )، متعرض آن است. و ممكن است كه مقصود از اين اجل روز بعث باشد كه روز بازگشت به خداى سبحان است، چون قرآن كريم گويا مى خواهد زندگى بين مرگ و بعث و خلاصه عالم برزخ را جزء زندگى دنيا بشمارد، همچنانكه از ظاهر آيه :( قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين، قالوا لبثنا يوما او بعض يوم فسئل العادين، قال ان لبثتم الا قليلا لو انكم كنتم تعلمون )، و آيه :( و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤ فكون، و قال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث فهذا يوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون )، نيز همين معنا استفاده مى شود.

نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث مى باشد اين است كه اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه اين اجل براى بشر مجهول و نامعلوم است، و بشر از راه معارف و علوم متداول راهى به سوى تعيين آن ندارد.

جهت و سبب جمع آوردن (ظلمات ) و مفرد آوردن (نور) در جمله : (وجعل الظلمات و النور) معناى (اجل)

(و اجل مسمى عنده )

تسميه اجل به معنى تعيين آن است، چون خود مردم نيز عادتشان بر اين است كه در معاهدات و قرضها و ساير معاملات اجل را كه همان مدت مقرر در معامله و يا سر رسيدن آن است ذكر مى كنند و به همين دو معناى عرفى در كلام خداى تعالى نيز آمده است. مثلا در آيه شريفه :(اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه )، اجل به معناى آخر مدت است، و همچنين در آيه شريفه :( من كان يرجو لقاء الله فان اجل الله لات ).

و ليكن در آيه شريفه : (قال انى اريد ان انكحك احدى ابنتى هاتين على ان تاجرنى ثمانى حجج فان أ تممت عشرا فمن عندك - تا آنجا كه مى فرمايد - قال ذلك بينى و بينك ايما الاجلين قضيت فلا عدوان على )، أ جل به معنى تمامى مدت مقرر آمده است.

و ظاهرا استعمال اجل در تمامى مدت، استعمال اصلى و استعمال آن در سررسيد، فرع آن است، چون بيشتر اوقات در همان معناى اول به كار مى رود، حتى در اثر كثرت استعمال در آن گاهى مى شود كه احتياجى به ذكر وصف (مقضى ) نديده و به ذكر موصوف (اجل ) به تنهائى اكتفا مى كنند، بنابر اين هر جا كه اين كلمه استعمال شده باشد بايد گفت به معنى اجل مقضى و تمام مدت است مگر قرينهاى در كلام باشد و دلالت كند بر اينكه به معناى سررسيد است.

راغب در مفردات مى گويد: مدت مقرره زندگى انسان را (اجل ) مى گويند مثلا گفته مى شود: اجلش نزديك شده، يعنى مرگش فرا رسيده. ليكن اصل معنى آن استيفاء مدت است.

به هر تقدير، ظاهر كلام خداى تعالى در آيه مورد بحث اين است كه منظور از (اجل ) و (اجل مسمى ) آخر مدت زندگى است نه تمامى آن، همچنانكه از جمله (فان اجل الله لات ) به خوبى استفاده مى شود.

بنابراين، از اين بيان اين معنا نيز معلوم شد كه اجل دو گونه است : يكى (اجل مبهم )، و يكى (اجل مسمى )، يعنى معين در نزد خداى تعالى، و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد. و به همين جهت آن را مقيد كرده و به (عنده - نزد خدا) و معلوم است چيزى كه نزد خدا است دستخوش تغيير نمى شود، به دليل اينكه فرمود:( ما عندكم ينفد و ما عند الله باق ) و اين همان اجل محتومى است كه تغيير و تبديل برنمى دارد. خداى متعال مى فرمايد: (اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).

پس نسبت اجل مسمى به اجل غير مسمى نسبت مطلق و منجز است به مشروط و معلق، به اين معنا كه ممكن است اجل غير مسمى به خاطر تحقق نيافتن شرطى كه اجل معلق بر آن شرط شده تخلف كند و در موعد مقرر فرا نرسد، و ليكن اجل حتمى و مطلق راهى براى عدم تحقق آن نيست، و به هيچ وجه نمى توان از رسيدن و تحقق آن جلوگيرى نمود.

و اگر آيات سابق به ضميمه آيه شريفه (لكل اجل كتاب، يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) مورد دقت قرار گيرند بدست مى آيد كه اجل مسمى همان اجل محتومى است كه در (ام الكتاب ) ثبت شده، و اجل غير مسمى آن اجلى است كه در (لوح محو و اثبات ) نوشته شده است، - و ان شاء الله - بزودى خواهد آمد كه ام الكتاب قابل انطباق است بر حوادثى كه در خارج ثابت است، يعنى حوادثى كه مستندند به اسباب عامى كه تخلف از تاثير ندارد، و لوح محو و اثبات قابل انطباق بر همان حوادث است، ليكن نه از جهت استناد به اسباب عامه بلكه از نظر استناد به اسباب ناقصى كه در خيلى از موارد از آنها به (مقتضى ) تعبير مى كنيم، كه ممكن است برخورد با موانعى بكند و از تاثير باز بماند و ممكن است باز نماند.

مثالى كه با در نظر گرفتن آن، اين دو قسم سبب يعنى (سبب تام ) و (سبب ) ناقص روشن مى شود نور خورشيد است، زيرا ما در شب اطمينان داريم كه بعد از گذشتن چند ساعت آفتاب طلوع خواهد كرد و روى زمين را روشن خواهد نمود، ليكن ممكن است مقارن طلوع آفتاب كره ماه و يا ابر و يا چيز ديگرى بين آن و كره زمين حائل شده و از روشن شدن روى زمين جلوگيرى كند، همچنانكه ممكن هم هست كه چنين مانعى پيش نيايد كه در اين صورت قطعا روى زمين روشن خواهد بود.

پس طلوع آفتاب به تنهائى نسبت به روشن كردن زمين (سبب ناقص ) و به منزله (لوح محو) و اثبات در بحث ما است. و همين طلوع به ضميمه نبود مانعى از موانع، نسبت به روشن كردن زمين (علت تامه ) و به منزله (ام الكتاب ) و (لوح محفوظ) در بحث ما است.

همچنين است اجل آدمى، زيرا تركيب خاصى كه ساختمان بدن آدمى را تشكيل مى دهد با همه اقتضاءات محدودى كه در اركان آن هست اقتضا مى كند كه اين ساختمان عمر طبيعى خود را كه چه بسا به صد و يا صد و بيست سال تحديدش كرده اند بكند. اين است آن اجلى كه مى توان گفت در لوح محو و اثبات ثبت شده، ليكن اين نيز هست كه تمامى اجزاى هستى با اين ساختمان ارتباط و در آن تاثير دارند، و چه بسا اسباب و موانعى كه در اين اجزاى كون از حيطه شمارش بيرون است با يكديگر برخورد نموده و همين اصطكاك و برخورد باعث شود كه اجل انسان قبل از رسيدن به حد طبيعى خود، منقضى گردد، و اين همان (مرگ ناگهانى ) است.

با اين بيان تصور و فرض اينكه نظام كون محتاج به هر دو قسم اجل، يعنى مسمى و غير مسمى باشد آسان مى شود. و نيز روشن مى شود كه منافاتى بين ابهام در اجل غير مسمى و تعيين آن در مسمى نيست، چه بسا اين دو اجل در موردى در يك زمان توافق كنند و چه بسا نكنند، و البته در صورت تخالف آن، اجل مسمى تحقق مى پذيرد نه غير مسمى.

وجوهى كه در بيان مراد از دو قسم اجل در آيه (ثم قضى اجلا واجل مسمى عنده) ذكر شده است.

اين همان معنائى است كه گفتيم، دقت در آيه (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) آنرا افاده مى كند، ليكن مفسرين براى اين دو قسم اجل كه در آيه ذكر شده تفسيرهاى عجيب و غريبى كرده اند.

از جمله گفته اند: مراد از اجل اول فاصله بين خلقت و مرگ است، و مراد از اجل دوم فاصله بين مرگ و قيامت است، اين وجه را عده اى از مفسرين ذكر كرده اند و چه بسا از ابن عباس هم روايت شده باشد.

و از آن جمله گفته اند: اجل اول اجل اهل دنيا است كه با رسيدن مرگ به آخر نمى رسد و اجل دوم اجل آخرت است كه پايان ندارد، اين وجه به مجاهد و جبائى و ديگران نسبت داده شده است.

و از آن جمله گفته اند: اجل اولى اجل مردمان گذشته است و اجل دومى اجل زندگان و آيندگان است، اين وجه را به ابى مسلم نسبت داده اند.

و نيز گفته اند كه : اجل اولى به معناى خواب و دومى به معناى مرگ است، و يا هر دو به يك معنا است، و در آيه، كلمه (هذا) در تقدير است، و تقدير آن چنين است (ثم قضى اجلا و هذا اجل مسمى - پس اجلى قرار داد و اين اجل مسمى است ).

و ليكن دليلى بر صحت هيچيك از اين وجوه نيست و گمان نمى كنم ضيق وقت نويسنده و خواننده اجازه بحث در اطراف صحت و فساد آن و امثال آن را بدهد و اتلاف عمر را با همه كوتاهيش تجويز نمايد.

ثم انتم تمترون

كلمه (تمترون ) از (مرية ) به معناى شك و ترديد است، در اين آيه شريفه التفات از غيبت به حضور به كار رفته، و شايد وجه آن اين باشد كه آيه اولى مساله خلقت عالم و تدبير عمومى آن را ذكر مى كرد و نتيجه ميگرفت كه سزاوار نبود كفار غير خداى را معادل و همرتبه با چنين خداى سبحانى بدانند، و براى بدست دادن اين نتيجه همان غيبت كافى بود، ليكن آيه دوم چون مساله خلقت و تدبير خصوص انسان را ذكر كرده، لذا صحبت از خلقت انسان را به ميان آورده است، از اين جهت جا دارد كه متكلم تهييج شود و تعجب كند و در نتيجه كفار را مخاطب قرار داده سرزنش و مذمت نمايد.

گويا در اين آيه مى فرمايد اين است خلقت آسمانها و زمين و جعل ظلمتها و نور، و بر فرض كه شما در غفلت باشيد از اينكه از اين خلقت پى به ما ببريد و عذرتان اين باشد كه ما غافل بوديم، چون خلقت مزبور عام و دائرهاش وسيع است و ممكن است شما از دلالت آن به ربوبيت ما غفلت كنيد، ليكن عذرتان در تشكيك و ترديد پروردگار خودتان چيست ؟ و به چه عذرى وى را نشناختيد؟ با اينكه او شما را خلق كرده و براى هر يك از شما اجلى و اجل مسمائى نزد خود قرار داده است ؟.

و هو الله فى السموات و فى الارض

در دو آيه قبلى مساله خلقت و تدبير عموم عوالم و خصوص انسان ذكر شد، و همين مقدار براى تنبيه مردم بر اينكه خداى سبحان معبودى است يگانه و شريكى در امر خلقت و تدبير براى او نيست كافى بود، ليكن با اين حال مشركين خدايان ديگر و شفيعان مختلفى جهت وجوه مختلف تدبير براى خدا اثبات كرده بودند، مانند (اله حيات )، (اله رزق )، (اله خشكيها) و (اله درياها) و غير آن، و همچنين خدايانى براى انواع مختلف موجودات از قبيل آسمان و زمين و خدايانى براى اقوام و امم مختلف مانند خداى اين قبيله و خداى آن طايفه اثبات كرده بودند، از اين جهت با جمله (هو الله فى السموات و فى الارض ) اينگونه خدايان و شركا را نيز نفى نمود.

پس اين آيه در حقيقت نظير آيه (و هو الذى فى السماء اله و فى الارض اله و هو الحكيم العليم ) مى باشد كه مفادش گسترش حكم الوهيت پروردگار متعال است در آسمانها و زمين بدون اينكه تفاوتى و يا حد و مرزى در آن باشد، و اين خود براى آيات گذشته توضيح و براى مطالب آيات بعدى به منزله مقدمه است.

يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون

نهان و آشكار دو چيز متقابل و دو وصفند براى اعمال، سر كفار كارهائى بوده كه در خفا مى كرده اند، و جهرشان كارهائى بوده كه بى پرده انجام ميداده اند.

و اما (ما تكسبون آنچه كسب مى كنيد) معنى اين جمله عبارت است از حالتى كه نفس انسان در اثر كارهاى نيك و بد و آشكار و نهانش به خود مى گيرد، پس (سر) و (جهر) ى كه در آيه ذكر شده اند همانطورى كه قبلا هم گفتيم دو وصف صورى هستند براى اعمال خارجى و بدنى (و ما تكسبون ) وصف روحى و معنوى است براى نفوس. پس اعمال خارجى، هم به حسب صورت مختلفند و هم به حسب معنا، و شايد همين اختلاف (دو معلوم در دو مقام ) باعث شد كه كلمه (يعلم ) را دو بار ذكر نموده و بفرمايد: (يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ).

گفتيم اين آيه به منزله مقدمه اى است براى آيات بعد، زيرا در آيات بعد متعرض امر رسالت و معاد مى شود، و مقدمه بودن اين آيه براى آن آيات از اين نظر است كه خداى سبحان چون مى داند كه انسان چه كارهائى در (سر) و (علن ) مرتكب مى شود، و نيز به احوال و اوصافى كه نفس هر انسانى در اثر كارهاى نيك و بدش به خود مى گيرد آگاه است، و زمام امر تربيت و تدبير انسان نيز در دست اوست، و مى تواند براى هدايت آنها (على رغم اصرار مشركين ) جهت استغناى از امر نبوت رسولى را فرستاده و شريعتى را كه تشريع كرده به وسيله او به اطلاع بندگانش برساند هم چنانكه فرمود:( ان علينا للهدى )، لذا قبل از ذكر مساله رسالت مقدمتا متعرض علم به اعمال بندگان شد و نيز از آنجائى كه خداى تعالى عالم است به اعمال مردم و به آثارى كه اعمال مردم در نفس آنان باقى مى گذارد، لذا لازم است آنان را در روزى كه از احدى چيزى از قلم نمى افتد به پاى حساب بكشاند،

همچنانكه فرمود: (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار)، از اين روى، پيش از ذكر آيات معاد، علم خود را به اعمال و آثار اعمال تذكر داد.

بحث روايتى

رواياتى درباره فضيلت سوره مباركه انعام

در كافى بسند خود از حسن بن على بن ابى حمزه روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و هفتاد هزار ملك آن را بدرقه كردند تا به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرود آوردند، پس شما نيز اين سوره را تعظيم نموده و بزرگ بشماريد، زيرا در هفتاد موضع از اين سوره اسم جلاله يعنى (الله ) (عز و جل ) ذكر شده است، و اگر مردم بدانند كه چه فضيلتهائى در قرائت آن هست هيچ وقت آنرا ترك نمى كنند.

مؤلف : اين روايت را عياشى نيز از همان حضرت بطور مرسل نقل كرده.

و قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم مرا حديث كرد از حسين بن خالد و او از حضرت رضا (عليه السلام ) كه فرمود: سوره انعام يكباره نازل شده و هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، در حالى كه همه با تسبيح و تهليل و تكبير زمزمه داشتند، پس هر كس آن را قرائت كند همين فرشتگان تا روز قيامت براى او استغفار مى كنند.

مؤلف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز از حسين بن خالد از آنجناب نقل كرده، الا اينكه در آن روايت فرموده : تا روز قيامت براى او تسبيح مى كنند.

و در تفسير عياشى از ابى بصير روايت شده كه گفت شنيدم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: سوره انعام يكباره نازل شد و در موقع نزولش به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم )، هفتاد هزار فرشته آن را بدرقه كردند، پس شما نيز آنرا بزرگ بشماريد و احترام كنيد، زيرا در اين سوره در هفتاد موضع اسم (الله ) ذكر شده، و اگر مردم مى دانستند قرائت آن چه فضيلتهائى دارد هرگز آنرا ترك نمى كردند…

طبرسى در جوامع الجامع از ابى بن كعب از رسول خدا حديثى نقل كرده كه آنجناب در ضمن آن حديث فرموده : سوره انعام يكباره به من نازل شد در حالى كه هفتاد هزار فرشته به بدرقهاش آمده بودند، و به تسبيح و تحميد زمزمهاى داشتند پس هر كس اين سوره را قرائت كند همين هفتاد هزار ملك به عدد هر آيه اى يك شبانه روز بر او درود مى فرستند.

مؤلف : همين روايت را در در المنثور به چند طريق از آن حضرت نقل كرده.

و در كافى بسند خود از ابن محبوب از ابى جعفر احول از سلام بن مستنير از امام ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى قبل از دوزخ بهشت را و قبل از معصيت اطاعت را و قبل از غضب رحمت را و قبل از شر خير را و قبل از آسمان زمين را و قبل از مرگ حيات را و قبل از ماه خورشيد را و قبل از ظلمت نور را آفريد.

مؤلف : معنى خلقت نور قبل از ظلمت روشن است زيرا ظلمت امرى است عدمى و متنزع است از نبود نور.

و اما اينكه نسبت خلقت را به اطاعت و معصيت داده، صحيح است و لازمهاش جبر و بطلان اختيار نيست زيرا بطلان اختيار مستلزم بطلان اصل اطاعت و معصيت است و با اين حال معنا نداشت نسبت خلقت را به آن دو بدهد، و حال آنكه داده و اين خود دليل بر اين است كه معناى خلقت و ايجاد در خصوص اطاعت و معصيت نيست تا مستلزم جبر باشد، بلكه مراد اين است كه خداى تعالى اطاعت و معصيت را مالك است، همانطورى كه ساير چيزهائى را كه در ملك اويند مالك است، آرى، وقتى بندگان را مالك باشد چطور ممكن است اطاعت و معصيت را كه در ملك او واقع مى شود مالك نباشد، و اين دو از حيطه ملك و سلطنت او بيرون و از مشيت و اذن او بر كنار باشند؟ و دليلى هم كه دلالت كند بر اينكه خلقت تنها و تنها به معنى صنع و ايجاد بدون واسطه است در دست نيست.

آرى اگر چنين دليلى در دست بود ناگزير بوديم تنها چيزهائى را مخلوق خدا بدانيم كه او بلا واسطه آنها را ايجاد كرده باشد، و اگر هم در جائى گفته مى شد: خدا عدالت و يا قتل را مثلا خلق كرده معنايش اين مى شد كه خدا اراده انسان عادل و قاتل را سلب كرده و او خودش مستقلا و بدون واسطه شخص عادل و قاتل عمل عدالت و قتل را انجام داده است.

در جلد اول اين كتاب راجع به اين معنا بحث مفصلى گذرانديم - دقت فرمائيد -.

و با چنين بيانى معنى خلقت خير و شر نيز روشن مى شود، چه خير و شر در امور تكوينى و چه در افعال.

و اما اينكه چطور اطاعت قبل از معصيت و خير قبل از شر خلق شده در توضيح آن همان بيانى كه در خلقت نور قبل از ظلمت گذشت جارى مى شود، چون نسبت شر به خير و همچنين نسبت معصيت به اطاعت همان نسبت ظلمت است به نور، يعنى نسبت عدم به ملكه، چون عدم در تحقق خود متوقف است بر ملكه.

و از همين بيان مساله خلقت حيات قبل از مرگ و رحمت قبل از غضب نيز روشن مى شود، براى اينكه رحمت متعلق به اطاعت و خير، و غضب متعلق به معصيت و شر است، و قبلا گفتيم كه اطاعت و خير قبل از معصيت و شر مى باشد.

و اما مساله مقدم بودن خلقت زمين بر خلقت آسمان، اين نيز صحيح و مورد تاييد قرآن است، زيرا قرآن مى فرمايد:( خلق الارض ‍ فى يومين - تا آنجا كه مى فرمايد - ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين، فقضيهن سبع سموات فى يومين).

و اما مقدم بودن خلقت آفتاب بر خلقت ماه اين نيز خيلى بعيد نيست كه از آيات : (و الشمس و ضحيها، و القمر اذا تليها) استفاده شود. مباحث طبيعيات عصر حاضر نيز اين معنا را ترجيح داده كه زمين پاره اى از خورشيد بوده و از آن جدا شده، و ماه پاره اى از زمين بوده است.

و در تفسير عياشى از جعفر بن احمد از عمركى بن على از عبيدى از يونس بن عبد الرحمان از على بن جعفر از ابى ابراهيم (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: براى هر نمازى دو وقت است و ليكن وقت نماز جمعه همان ظهر است و بس، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:( الحمد لله الذى خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون ) آنگاه فرمود:

كفار ظلمت و نور و عدل و جور را معادل هم مى گيرند.

مؤلف : اين معناى ديگرى است كه امام (عليه السلام ) از آيه استفاده فرموده، و اين معنا مبنى بر اين است كه كلمه (بربهم ) متعلق باشد به كلمه (كفروا) نه به (يعدلون).

رواياتى در بيان مراد از اجل معلق و اجل مسمى

و در كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد از ابن فضال از ابن بكير از زراره از حمران از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه گفت از آنجناب از معنى جمله :( قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) سؤ ال كردم، حضرت فرمود: اين دو اجل همان اجل حتمى و اجل معلق است.

و در تفسير عياشى از حمران نقل شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معنى جمله (قضى اجلا و اجل مسمى ) پرسيدم، امام فرمود: يكى اجل معلقى است كه خداوند هر چه بخواهد در آن مى كند و ديگرى اجل محتوم است.

و نيز در تفسير عياشى از مسعدة بن صدقة از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ذيل جمله (ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) فرمود: اجلى كه غير مسمى است اجل معلقى است كه از آن هر چه را خدا بخواهد پيش مى آيد و اما اجل مسمى همان اجلى است كه خداوند اگر بخواهد مقدرش كند در هر شب قدرى براى مدت يك سال، يعنى تا رسيدن شب قدر ديگر آن را نازل مى فرمايد، آنگاه امام (عليه السلام ) فرموده : اين همان اجلى است كه خداى تعالى در بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون ).

و نيز در تفسير عياشى از حمران نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) در مورد معنى قول خداى تعالى كه فرمود: (اجلا و اجل مسمى عنده ) سؤ ال نمودم، حضرت فرمود: اجل مسمى، اجلى است كه در شب قدر براى ملك الموت تعين شده، و آن همان اجلى است كه در بارهاش فرمود:( فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون )و اجل در اين آيه همان اجلى است كه در شب قدر به ملك الموت ابلاغ شده است. و اما آن ديگرى اجلى است كه مشيت خدا در آن كارگر و مؤ ثر است يعنى اگر بخواهد مدتش را جلوتر و اگر بخواهد عقبتر مياندازد.

مؤلف : در اين معنى روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده، و آنچه در اين باره از روايات به دست مى آيد همان است كه ما از آيات شريفه استفاده كرديم.

على بن ابراهيم در تفسير خود مى گويد: حديث كرد مرا پدرم از نضر بن سويد از حلبى از عبد الله بن مسكان از ابى عبد الله (عليه السلام ) كه فرمود : اجل مقضى همان اجل حتمى است كه خداى تعالى به وقوع حتمى آن حكم فرموده، و اجل مسمى آن اجلى است كه ممكن است نسبت به وقوع آن بدا حاصل شود، و خداوند هر قدر بخواهد آنرا جلو انداخته و يا به تعويق بياندازد، و ليكن در اجل حتمى تقديم و تاخيرى نيست.

مؤلف : مسلما يكى از رجالى كه در طريق اين روايت قرار داشته اجل مسمى و غير مسمى را غلط معنا كرده و معنى هر كدام را به ديگرى داده و روايت به اين صورت از امام صادر نشده است گذشته از اين، نظر به اينكه روايت متعرض تفسير آيه نيست پذيرفتن آن در جاى خود ضررى به ما نمى زند.

و در تفسير عياشى از حصين از ابى عبد الله (عليه السلام ) در ذيل جمله : (قضى اجلا و اجل مسمى عنده ) روايت شده كه امام (عليه السلام ) پس از بيانى فرمود: اجل اول، اجلى است كه خداوند ملائكه و فرستادگان و انبيا را بر آن آگهى داده، و اجل دوم، اجلى است كه آن را از دسترسى علم خلايق پنهان داشته است.

مؤلف : مضمون اين روايت بر حسب ظاهر منافى با روايات گذشته است، و ليكن ممكن است از كلمه : (نبذه ) كه در روايت است استفاده شود، مراد امام اين بوده كه خداى تعالى به ملائكه و انبيا و رسل اصل و قاعده كلياى داده كه مى توانند به وسيله آن اجلهاى غير مسمى را استنباط كنند، به خلاف اجل مسمى كه احدى را بر علم به آن مسلط نكرده است، و به عبارت ديگر نورى كه به وسيله آن هر وقت بخواهند پى به اجل مسماى اشخاص ببرند، نداده، اگر چه هر وقت خود او بخواهد، ملك الموت و يا انبياى بزرگوارش را از آن با خبر مى كند، و اين همانند غيب است كه علم آن

مختص به خود پروردگار است و در عين حال هر رسولى را كه شايسته بداند و به هر مقدار كه بخواهد به غيب خود آگاهى مى دهد.

و در تفسير برهان از ابن بابويه بسند خود از مثناى حناط از ابى جعفر - كه گمان مى كنم مقصود از او محمد بن نعمان باشد - نقل مى كند كه گفت از حضرت صادق (عليه السلام ) از معنى آيه (و هو الله فى السموات و فى الارض ) سؤ ال كردم، فرمود: آرى او در همه مكانها هست، عرض كردم :

آيا به ذات خود در همه جا هست ؟ فرمود: واى بر تو ! مكانها، اندازهها و ظرفهائى هستند، اگر بگوئى خداى تعالى به ذاتش در مكان قرار مى گيرد لازمه اين گفتارت اين است كه بگوئى خداوند در ظرف مكان و هر ظرف ديگرى ميگنجد، و ليكن خداى تعالى غير مخلوقات است و محيط به هر چيزى است كه آفريده، و احاطهاش احاطه علمى و قدرتى و سلطنتى است، و علمش به موجودات زمين كمتر از علمش به موجوداتى كه در آسمانند نيست، چيزى از او دور نيست، همه اشياء در پيش علم و قدرت و سلطنت و ملك و اراده او يكسانند.

آيات 4 تا 11 سوره انعام

4- و ما تأتيهم من اية من ايات ربهم إلا كانوا عنها معرضين

5- فقد كذبوا بالحق لما جاءهم فسوف يأتيهم أنباء ما كانوا به يستهزءون

6- ألم يروا كم أهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم و أرسلنا السماء عليهم مدرارا و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم فأهلكنهم بذنوبهم و أنشأنا من بعدهم قرنا ءاخرين

7- و لو نزلنا عليك كتبا فى قرطاس فلمسوه بأيديهم لقال الذين كفروا إن هذا إلا سحر مبين

8- و قالوا لو لا أنزل عليه ملك و لو أنزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون

9- و لو جعلنه ملكا لجعلنه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون

10- و لقد استهزئ برسل من قبلك فحاق بالذين سخروا منهم ما كانوا به يستهزءون

11- قل سيروا فى الارض ثم انظروا كيف كان عاقبة المكذبين

ترجمه آيات

و هيچ آيه اى از آيات پروردگارشان به سوى ايشان نمى آيد مگر اينكه از آن روى برميگردانند (4)

( اين مردم ) هنگامى كه حق به سوى آنان آمد آن را تكذيب كردند، و به زودى از نتايج استهزائشان خبردار خواهند شد (5 )

آيا نديدند كه قبل از آنان چقدر از امتها را هلاك كرديم ؟ امتهائى كه ما در زمين مكنتشان داديم، مكنتى كه به شما ندادهايم، باران را بر آنان فراوان و پر بركت نموده و نهرجارى ساختيم (تحت تسلطشان قرار داديم )،

پس وقتى گناه را از حد گذراندند هلاكشان كرديم و بعد از آنان امت ديگرى خلق كرديم (6)

و اگر نازل مى كرديم بر تو مكتوبى در كاغذى به طورى كه قوم تو با دست خود آن را لمس مى كردند باز هم كسانى كه كافر شدند مى گفتند اين نيست مگر سحرى آشكار (7)

و گفتند چرا فرشته اى بر محمد نازل نشد؟ اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار يكسره مى شد و ديگر مهلت داده نمى شدند (8)

و ما اگر رسول را فرشته اى قرار مى داديم ناگزير او را هم به صورت مردى ميفرستاديم، و هر آينه بر آنها مشتبه مى كرديم چيزى را كه بر خود و مردم مشتبه مى كنند (9)

و به تحقيق كه پيغمبرانى قبل از تو نيز استهزاء شدند، و در نتيجه عذابى كه انبياءشان آنان را از آن بيم مى دادند، برايشان نازل گرديد و كيفر استهزاءشان را چشيدند (10)

بگو برويد و در زمين سير كنيد آنگاه ببينيد سرانجام امتهائى كه پيغمبر خود را تكذيب كردند چگونه بوده است (11)

بيان آيات

اين آيات اشاره است به تكذيب مشركين و كفار و پافشاريشان در انكار حق و استهزاء شان به آيات خداوند سبحان، و نيز موعظه و انذار و جوابى است بر پاره اى از ياوههائى كه در انكار حق صريح به هم بافتند.

و ما تاتيهم من اية من ايات ربهم الا كانوا عنها معرضين

اين آيه اشاره است به طبيعت استكبار كه در دلهاى كفار رسوخ كرده، پس در نتيجه از آيات دال بر حق و حقيقت اعراض نموده اند، و چنان شده اند كه ديگر به هيچ آيه اى از آيات التفات نمى كنند، آرى، وقتى اصل را كه حق است انكار كردند آيات دال بر آن را آسانتر تكذيب مى كنند، چنانكه فرموده : (فقد كذبوا بالحق لما جائهم ).

فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزؤون

اين تخويف و انذار براى اين است كه استهزاء به آيات پروردگار استهزاء به حق است، و حق چيزى است كه خواه ناخواه روزى ظهور مى كند، و از مرحله نبا (خبر) تجاوز نموده و به مرحله خارج و عيان نمى رسد، همچنانكه فرموده :( و يمحو الله الباطل و يحق الحق بكلماته ) و نيز فرموده : (يريدون ليطفؤ ا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون ).

و نيز راجع به مثالى كه در باره حق و باطل زده، مى فرمايد: (كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و معلوم است كه وقتى حق ظاهر مى شود مؤ من و كافر و آن كسى كه خاضع در برابر حق است با آنكسى كه مسخره كننده آن است برخوردشان با آن يكسان و مساوى نيست، همچنانكه فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون فتول عنهم حتى حين و ابصرهم فسوف يبصرون ا فبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين )

ا لم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن…

راغب گفته است : قرن مردمى را مى گويند كه در يك زمان زندگى كنند و جمع آن (قرون ) مى آيد و نيز گفته : كلمه (مدرار) در آيه (و ارسلنا السماء عليهم مدرارا) و آيه (يرسل السماء عليكم مدرارا) در اصل در (بفتح دال ) و دره (بكسر) بوده كه به معناى شير است و آنرا استعاره مى آورند براى باران، نظير استعاراتى كه در اسماء شتران و اوصاف آنها به كار ميبرند، و گفته مى شود (لله دره، و در درك بسيار باد خير تو)، و از همين باب است استعارهاى كه براى بازار مى آورند و مى گويند: (للسوق دره - بازار رواج و رونقى گرفته ).

(مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم )، در اين آيه التفات از غيبت به حضور به كار رفته و وجهش على الظاهر رفع شبههاى است كه از جهت مرجع ضمير ممكن است پيدا شود، زيرا اگر در جمله (ما لم نمكن لكم ) التفات به حضور نبود و مى فرمود: (ما لم نمكن لهم ) آن وقت از سياق آيه پنداشته مى شد كه اين ضمير هم برمى گردد به مرجعى كه ضمير: (مكنا لهم ) به آنجا برميگشت و گرنه اصل سياق از همان ابتداى سوره، سياق غيبت بود.

قبلا در ضمن تفسير جمله (هو الذى خلقكم من طين ) نيز صحبتى از التفات بميان آمد.

(فاهلكناهم بذنوبهم )، اين آيه دلالت دارد بر اينكه : گناهان دخالت قاطعى در پيش آمدن بلايا و محنتهاى عمومى دارند و در اين معنا و همچنين در اينكه حسنات و اطاعتها در رسيدن به نعمتها و نزول بركات تاثير زيادى دارند آيات بسيارى موجود است.

و لو نزلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم…

اين آيه اشاره است به اينكه استكبار كفار به جائى رسيده است كه اگر اين قرآن را در صورت كتابى كه در برگهاى كاغذى نوشته شده باشد بفرستيم، كه آنان با چشم ببينند و با دست لمس كنند باز خواهند گفت كه : اين سحرى است آشكار، پس نبايد به گفته پوچ آنان كه مى گويند: (لن نؤ من لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤ ه ) اعتنا نمود.

در آيه مورد بحث كتاب را در (كتابا فى قرطاس ) بدون الف و لام و نكره آورد تا بفهماند كه نزول آن نوع خاصى است از نزول كه ناگزير بايد بتدريج صورت گيرد، و اگر آن را مقيد كرد به اينكه در كاغذ باشد براى اين بود كه به درخواست آنان نزديك تر و از شبهه و توهمى كه در دلهايشان خلجان مى كرد دورتر باشد، و آن توهم اين بوده است كه : آيات نازل بر رسول خدا از انشائات خود اوست، نه اين كه روح الا مين آنرا نازل كرده باشد، چنانكه خدا مى فرمايد:( نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين ).

و قالوا لو لا انزل عليه ملك و لو انزلنا ملكا لقضى الامر ثم لا ينظرون

منظورشان از اينكه گفتند: چرا فرشته اى بر او نازل نشد؟، اين بوده كه به خيال خود آن حضرت را تحريك به كارى كنند كه از انجامش عاجز شود.

دو وجه در مراد كفار از درخواست نزول ملائكه

پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم )، آياتى را هم كه خبر مى دهد به اينكه آنكسى كه اين آيات را به وى مى رساند فرشته اى است كريم كه از ناحيه خدا به سويش نازل مى شود، نظير آيه : (انه لقول رسول كريم، ذى قوة عند ذى العرش مكين، مطاع ثم امين ) و آيات ديگرى نظير آنرا براى آنها تلاوت كرده بود پس با اينكه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله و سلم ) به آنها مى گفت اين آيات به وسيله فرشته اى بر من نازل مى شود اين درخواست فرود آمدن ملك ناچار براى يكى از دو جهتى بوده است كه از آيات كريمه ديگر استفاده مى شود:

اول اينكه : عذابى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از آن بيمشان ميداده درخواست كنند، و آن عذابى است كه در مثل آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود). و آيه ( قل هو نبا عظيم - تا اينكه مى فرمايد - ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين ). از آن خبر مى دهد و چون ديدن ملائكه مستلزم اين است كه غيب (عالم فرشتگان ) مبدل به شهود (عالم ماده ) شود و اگر به فرض محال چنين چيزى صورت گيرد و باز هم ايمان نياورند راه اميد ديگرى برايشان باقى نمى ماند لذا دنبال پيشنهاد مزبور فرمود: اگر ايمان نياورند (و البته نخواهند آورد به خاطر آن استكبارى كه در دلهايشان ريشه دوانيده ) در اين صورت خداوند ديگر به فضل خود رفتار ننموده بلكه به عدل خود حكم مى كند، و آن حكم ناچار هلاكت ايشان است، همچنانكه فرموده :( و لو انزلنا ملكا لقضى بينهم ثم لا ينظرون ).

علاوه بر اينكه نفوس مردمى كه فرو رفته در عالم ماده، و دل بسته به دام طبيعتند، طاقت مشاهده ملائكه را ندارند، اگر بر آنها فرود مى آمدند، زيرا عالم اينان با عالم فرشتگان دو تا است، و قرار گرفتنشان در عالم فرشتگان جز به اين ممكن نيست كه از حضيض ماده به اوج ماوراى ماده منتقل شوند و اين انتقال همان مرگ است، همچنانكه فرموده :( و قال الذين لا يرجون لقاءنا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوا كبيرا، يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا) و مراد از (يوم ) در اين آيه همان روز مرگ و بعد از مرگ است، به دليل اينكه بعد از اين آيه مى فرمايد:

(اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا) و بعد از آن مى فرمايد: (و يوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائكة تنزيلا، الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا) و ظاهر سياق آن اين است كه مراد از (يوم ) روز ديگرى است (روز قيامت )، غير آن روزى كه در آيه قبلى بود (روز مرگ ) و بعيد نيست كه در آيه (او تاتى بالله و الملائكة قبيلا) مقصودشان نيز همين پيشنهادى باشد كه در آيه مورد بحث كرده اند.

و كوتاه سخن، اينكه خداى تعالى فرمود: اگر فرشته اى نازل كنيم هلاكت شما حتمى است، جوابى است از در خواست نزول ملائكه و آوردن عذاب.

و بنابراين براى تمام شدن معنى آيه جا دارد آيات ديگرى كه مشتمل بر وعده خدا است به اينكه : عذاب از اين امت به تاخير مى افتد، ضميمه بر اين آيه شود، نظير آيات سوره يونس كه مى فرمايد:

(و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون، و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين، قل لا املك لنفسى ضرا و لا نفعا إ لا ما شاء الله لكل امة اجل ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (و يستنبئونك ا حق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزين ).

و در اين معنا آيات بسيار ديگرى است كه به زودى در سوره اسراء بحث مستوفا و جامعى در پيرامون آن خواهيم نمود - ان شاء الله تعالى - و نيز از جمله آياتى كه متضمن وعده به تاخير عذاب در اين امت است، آيه (و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون ) مى باشد، پس چيزى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه كفار درخواست نزول فرشته كردند، و ما اجابتشان نمى كنيم زيرا اگر اجابت مى كرديم، و ملائكه را بر آنان نازل مى نموديم ناچار ميبايد هلاكشان مى كرديم و ديگر مهلتشان نمى داديم، و حال آنكه مى خواستيم تا مدتى بمانند، و هر چه مى خواهند در آيات ما جدل و لجاج كنند، تا آنكه روز موعود خود را ديدار نمايند و به زودى آنچه را كه آرزو مى كردند خواهند ديد، و خداوند بين آنان حكم خواهد نمود.

اين بود خلاصه معنائى كه با در نظر گرفتن بيان ما، از آيه استفاده مى شود. و نيز ممكن هست آنرا بطور ديگرى معنا كنيم، و آن اين است كه بگوييم منظور كفار از نزول ملائكه تنها ديدن معجزه اى بوده، نه نزول عذاب، و مراد از جواب هم اين است كه اگر ملائكه بر آنان نازل شوند و ايشان اين معجزه را ببينند باز هم به خاطر عناد و استكبارى كه دارند ايمان نمى آورند، آنوقت خداوند با آنان به عدل خود رفتار مى كند و ديگر مهلت داده نمى شوند.

دوم اينكه : غرضشان از نزول ملائكه اين بوده كه به جاى يك فرد بشر، ملائكه كار رسالت و دعوت به سوى خدا را انجام دهد، و يا لا اقل فرشته اى با اين پيغمبر همكار شده و شاهد صدق او باشد. مؤ يد اين وجه اين است كه خود قرآن همين پيشنهاد را از كفار حكايت كرده، مى فرمايد:( و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا) همانطور كه ملاحظه مى كنيد مضمون اين آيه همان چيزى است كه ما در آيه مورد بحث احتمال آنرا مى دهىم، زيرا زبان حال كفار در اين آيه اين است كه مناسب شان يك نفر رسول از جانب خدا نيست كه با مردم در امور عاديشان از قبيل خوردن و براى تحصيل روزى به بازار رفتن شركت كند، بلكه شان چنين كسى اقتضا مى كند كه زندگيش آسمانى و ملكوتى باشد و محتاج به كار و كوشش نبوده، در امرار معاش دچار ناملايماتى كه در راه تلاش روزى هست، نشود و يا لا اقل اگر اين بار به دوش ‍ بشرى گذاشته شد فرشته اى هم همراه او باشد و با او به كار انذار بپردازد تا مردم در حقانيت دعوت و واقعيت رسالت او شك نكنند، اگر مقصود كفار از پيشنهاد مزبور همين وجه دوم باشد جوابش آيه بعدى است كه :

و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون

( لبس ) - بفتح لام - پوشاندن چيزى است كه ستر آن واجب است، يا براى اينكه كشف آن قبيح است و يا براى اينكه به ستر احتياج دارد، و اما لبس - بضم لام - به معناى پوشاندن حق است، و اين معنا گويا استعاره از معناى اول باشد و ريشه هر دو يكى است.

راغب مى گويد: (لبس الثوب )، يعنى با لباس، خود را پوشانيد و (البسه ) يعنى ديگرى را پوشانيد - تا آنجا كه مى گويد - اصل (لبس ) - بضم لام - هم همان پوشاندن است، الا اينكه تنها در امور معنوى استعمال مى شود، مثلا گفته مى شود: (لبست عليه امره - امر را بر او مشتبه كردم.) خداى تعالى هم فرموده :( للبسنا عليهم ما يلبسون - هر آينه مشتبه مى كنيم بر آنان چيزهائى را كه آنان بر مردم مشتبه مى كردند)، و نيز فرموده : (و لا تلبسوا الحق بالباطل ) و در جاى ديگر فرموده :( لم تلبسون الحق بالباطل ) و نيز فرموده :( الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ) و گفته مى شود:( فى الا مر لبسة - در اين امر اشتباه و غلط اندازى است ).

و بايد دانست كه در آيه مورد بحث، معمول (يلبسون ) حذف شده و چه بسا از همين حذف معمول، استفاده عموم شود يعنى تقدير آن چنين بوده :( و للبسنا عليهم ما يلبس الكفار على انفسهم - و هر آينه مشتبه مى كرديم بر كفار آن چيزى را كه خودشان مشتبه مى كردند ) (خودشان بر خودشان مشتبه كرده باشند يا بعضيشان بر بعض ديگر).

چگونه انسان در عين علم به چيزى در آن چيز گمراه مى شود؟

مشتبه كردن بر ديگرى نظير تبليغات سوئى است كه علماى سوء كرده و مى كنند، از جهل مريدها سوء استفاده نموده، حق را با باطل خلط و مشتبه مى نمايند، و نيز نظير تبليغاتى است كه گردنكشان عالم نسبت به رعاياى ضعيف خود داشته و حق را با باطل خلط مى كردند، مانند حرفى كه فرعون - بنا به حكايت قرآن كريم - زد و گفت :( يا قوم ا ليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ا فلا تبصرون ام انا خير من هذا الذى هو مهين و لا يكاد يبين، فلو لا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين، فاستخف قومه فاطاعوه ) و آن سخن ديگرش كه گفت : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).

و مشتبه كردن بر خودشان به اين است كه : خود را به اين خيال بياندازند كه حق باطل است و باطل حق، آنگاه همين خيال را در دل خود جاى دهند و بدنبال باطل به راه بيفتند. زيرا گر چه انسان به فطرت خداداديش حق را از باطل تشخيص مى دهد و هر نفسى به تقوا و فجور خود ملهم است، ولى تقويت جانب هوا و تاييد شهوت و غضب هم باعث پديد آمدن ملكه استكبار و حقكشى مى شود، وقتى چنين مله اى در نفس پيدا شد قهرا آدمى مجذوب گشته و به عمل باطل خود مغرور مى شود، ديگر اين ملكه نمى گذارد توجه و التفاتى به حق نموده دعوتش را بپذيرد. در چنين حالتى است كه عمل آدمى در نظرش جلوه نموده و دانسته حق و باطل در نظرش ‍ مشتبه مى شود، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ا فرايت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة و نيز مى فرمايد: قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا).

اين است مصحح تصوير اينكه چطور انسان در عين علم به چيزى، در آن چيز گمراه مى شود.

پس اشكال نشود كه مشتبه كردن انسان حق و باطل را بر خود، اقدام به ضرر قطعى است و اين غير معقول است. علاوه بر اين، اگر در احوال خود كمى تعمق كرده و انصاف را هم كنار نگذاريم، يقينا به عادات زشتى در خود برخورد خواهيم كرد كه در عين اعتراف به زشتى آن، دست از آن بر نميداريم، چرا؟ براى اينكه عادت مزبور در ما رسوخ كرده است، و اين همان گمراهى در عين علم و مشتبه كردن حق و باطل بر خود، و سرگرم شدن به لذات موهوم و بازماندن از پايدارى بر حق و عمل به آن است. خداوند ما را در انجام كارهائى كه مرضى او است مدد فرمايد.

چون در دنيا دار اختيار است و دعوت الهى متوجه انسان مختار استرسول بايد يكى از خود مردم باشد نه از ملائكه

به هر صورت، اينكه فرمود: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا…) جوابى است از درخواست نزول ملائكه، و انجام يافتن انذار به دست آنان و ايمان آوردن مردم از ديدن ايشان.

و خلاصه جواب اين است كه دنيا، دار اختيار است، و در اين دنيا سعادت حقيقى آدمى جز از راه اختيار بدست نمى آيد، خود انسان بايد موجبات سعادت و يا زيان خود را فراهم آورد، و هر يك از اين دو راه را كه اختيار كند خدا هم همان را امضا مى كند. چنانكه فرمود: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا).

زيرا هدايتى كه در اين آيه هست بمعناى نشان دادن راه است، تا هر كسى به اختيار خود مسير خود، - راه و يا بيراهه - را اختيار كند، بدون اينكه اضطرار و اجبارى در پيمودن يكى از آن دو داشته باشد، خودش بكارد و خود كشت خويش را درو كند، و همچنانكه خداوند فرموده :

(و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى ثم يجزيه الجزاء الاوفى)

پس آدمى را حاصلى جز نتيجه تلاش و عملش نيست، اگر عمل خير باشد، خداوند همان را به او نشان خواهد داد و اگر شر باشد همان را در حقش ميگذراند، و نيز فرموده :

(من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤ ته منها و ما له فى الاخرة من نصيب)

كوتاه سخن آنكه امر دعوت الهى جز به اين صورت نمى گيرد كه با اختيار بندگان و بدون اجبار آنان انجام پذيرد.

بنابراين، چاره اى جز اين نيست كه رسول و حامل رسالت پروردگار يكى از همين مردم باشد تا با آنان به زبان خودشان حرف بزند تا سعادت را با اطاعت و يا شقاوت را با مخالفت اختيار نمايند، نه اينكه با فرستادن آيتى آسمانى آنان را وادار و مجبور به قبول دعوت خود نمايد اگر چه خداوند قادر به انزال چنين آيتى هم هست، براى اينكه غرض از رسالت جز به آنچه گفتيم حاصل نمى شود، همچنانكه فرمود: (لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤ منين، ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين ) بنابر اين اگر خداى تعالى تقاضاى كفار را ميپذيرفت و فرشته اى به عنوان رسالت بر آنان نازل مى فرمود باز هم حكمت اقتضا مى كرد كه همان فرشته را هم به صورت بشرى مثل خودشان نازل فرمايد، تا كسانى از اين معامله سود برده و زيانكارانى خاسر شوند، و حق و باطل را بر خود و اتباع خود مشتبه كنند، همچنانكه با رسول همجنس و همنوع خود مى كردند، و خدا هم اين اختيارشان را امضا مى كرد و كار را بر آنان مشتبه مى نمود، همانطورى كه خود مى كردند. همچنانكه فرموده :( فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ).

پس، فرستادن ملائكه به عنوان رسالت، اثر بيشترى از فرستادن رسول بشرى ندارد بنابراين، پيشنهاد و درخواست مزبور كه گفتند: (لو لا انزل عليه ملك ) بيش از درخواست امر لغوى نيست، و آن نتايجى كه آنان در نظر داشتند بر آن مترتب نمى شود، اين بود معناى جمله (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا و للبسنا عليهم ما يلبسون ).

از اين توجيه روشن شد كه اولا: اينكه گفتيم، فرشته هم اگر نازل شود ناچار بايد به صورت بشر درآيد، از اين جهت بود كه در دعوت دينى، الهى، حكمت اقتضا مى كند كه اختيار انسان در فعل و ترك محفوظ باشد، و اگر فرشته به همان صورت ملكوتى و آسمانى خود نازل شود و در نتيجه عالم غيب مبدل به عالم شهود گردد، پاى اجبار و الجاء در كار آمده و دعوت اختيارى از بين مى رود.

ثانيا: تنها چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين معنا است كه اگر فرشته اى هم نازل شود ناچار به صورت مردى درخواهد آمد، و اما اينكه اين تغيير شكل به طور قلب ماهيت ملكوتى به ماهيت ملكى است (چنانكه بعضى آنرا محال مى دانند) يا به تمثل به مثال انسانى است، مثل تمثل روح الا مين براى مريم به صورت بشر، و تمثل ملائكه كرام براى ابراهيم و لوط به صورت مهمانانى از جنس بشر. آيه شريفه از اين جهت ساكت است، اگر چه ساير آيات راجع به ملائكه بيشترشان وجه دوم را تاييد مى كند الا اينكه بايد گفت آيه و (لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون ) (به احتمال اينكه (منكم ) متعلق به (جعلناكم ) باشد) هم خالى از دلالت بر وجه اول نيست. از آنجائى كه اين رشته سر دراز و دامنه وسيعى دارد از آن صرف نظر كرده و خواننده را به جاى ديگر حواله مى دهىم.

و ثالثا: اينكه فرمود:( و للبسنا عليهم ما يلبسون از قبيل آيه فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم ) مى باشد. و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اگر خدا آنان را گمراه كرد بعد از آن بود كه خودشان گمراهى را براى خود اختيار كردند، نه اينكه خداوند ابتداء گمراهشان كرده باشد، زيرا چنين چيزى لايق ساحت قدس خدا نيست.

و رابعا: كلمه (يلبسون ) چون متعلقش حذف شده، هم شامل التباس بر خودشان مى شود و هم شامل التباس بر يكديگر.

و خامسا: اينكه محصل اين آيه، بنابر اين توجيه، احتجاج خداى تعالى است عليه كفار. به اين بيان كه اگر ملكى را به عنوان رسالت به سوى ايشان بفرستد نفعى به حال آنان نداشته و ازاله حيرتشان نمى كند، براى اينكه در چنين فرضى ناچار آن ملك به صورت مردى از بشر درخواهد آمد و آش همان آش و كاسه همان كاسه خواهد بود، چون كفار مى خواستند از حكومت يك مرد عادى از جنس ‍ خود خلاص شوند، و علاوه با اين پيشنهاد، شك و ترديد خود را مبدل به يقين كنند، و اين پيشنهاد غرض آنان را تامين نمى كند.

و سادسا: اينكه فرمود: (لجعلناه رجلا) و نفرمود: (لجعلناه بشرا) براى اين بود كه بشر شامل مرد و زن هر دو مى شود. (رجل ) گفت تا - به طورى كه بعضى ها گفته اند - اشاره كند پيغمبر نمى شود، همچنانكه خالى از اشعار به*** اين معنى هم نيست كه اين تغيير شكل به طور انقلاب ماهيت ملكى به ماهيت بشرى نيست، بلكه به طور تمثل بصورت انسانى است. اين بود خلاصه كلام ما در اين آيه.

توجيه اغلب مفسرين در خصوص اين آيه و نقد توجيه آن

غالب مفسرين آن را چنين توجيه كرده اند كه چون پيشنهاد كنندگان مردمانى فرو رفته در ماديات بودند و ممكن نبود بتوانند فرشته را به صورت اصلى خود ببينند، از اين رو اگر خدا مى خواست درخواستشان را قبول كند، ناگزير او را به صورت بشرى تمام عيار درمى آورد، و باز همان شبههاى كه در امر رسول بشرى داشتند در بين مى آمد، و از اين پيشنهاد چيزى عايدشان نمى شد.

ليكن اين توجيه صحيح نيست زيرا بفرضى هم كه قبول كنيم كه انسان عادى توانائى ديدن فرشتگان را در صورت اصليشان ندارد و استناد كنيم به امثال آيه ( يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) الا اينكه بنابراين توجيه، جواب، جواب صحيحى نخواهد بود، زيرا همانطورى كه خداوند مى تواند به انبياى خود قدرت ديدار جبرئيل را در صورت اصليش عنايت كند، - همانطور كه در روايات فريقين (شيعه و سنى ) وارد است كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) جبرئيل را دو بار در صورت اصليش ديد - مى تواند ساير مردم را هم چنين قدرتى بدهد، تا آنان هم ملائكه را ببينند، و به آنان ايمان بياورند، محذور خلاف حكمت هم لازم نمى آيد، مگر همان مساله الجاء و سلب اختيارى كه گفتيم آيه دلالت بر رفع آن دارد، و گرنه ديدن ملائكه محال نيست، چنانكه بقاى شبهه را هم نبايد محذور دانست، زيرا براى خدا مقدور هست كه ملائكهاى را كه به صورت بشر نازل كرده معرفى كند، و مردم به فرشته بودن آنان اطمينان و يقين پيدا كرده و ايمان بياورند، همچنانكه خود پروردگار در داستان ابراهيم و لوط (عليهماالسلام ) خبر داده كه اندكى پس از ديدن ملائكه، ايشان را شناختند و در امر آنان ترديد نكردند.

و نيز در داستان مريم خبر داده كه وى روح القدس را ديد و شناخت و در او ترديد نكرد، بنابر اين چرا جايز نباشد كه ساير مردم هم مثل انبياء، ملائكه را در قالب بشر ببينند و يقين هم بكنند؟ آيا جز محذورى كه ما گفتيم كه لازمه ديدن ملائكه، ابراهيم شدن همه مردم و محو غرائز و فطريات آنان و تبديل نفوس بشر به نفوس طاهره قادسه است محذور ديگرى در كار است ؟ نه. تنها همين محذور الجاء است كه باعث از بين رفتن موضوع امتحان مى شود و اين دو آيه آنرا دفع مى نمايد.

و لقد استهزى ء برسل من قبلك…

(حيق ) به معناى حلول و رسيدن است، در مفردات راغب است كه بعضى ها گفته اند: اصل (حيق )، (حق ) بوده، و با قلب (قاف ) به (ياء) بدين صورت درآمده است، مانند كلمه (زال ) كه اصلش (زل ) بوده است، و لذا در آيه (فازلهما الشيطان ) بعضى ها قرائت كرده اند:( فازالهما الشيطان ) و به همين منوال است (ذمه ) و (ذامه ).

و اما (استهزاء) كفار به پيغمبران عبارت بوده از اينكه عذابى را كه آن حضرات مردم را از آن بيم ميداده اند و به نزول آن تهديد مى كرده اند مسخره مى نمودند، و در نتيجه همان عذاب بر آنان نازل مى شد، در آيه اول خداوند هم رسول گرامى خود را دلخوش ‍ كرده و هم مشركين را انذار نموده، و در آيه دوم مردم را به اينكه از شنيدن موعظه پند گيرند امر فرموده است.

آيات 12 تا 18 سوره انعام

12- قل لمن ما فى السماوات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ليجمعنكم إلى يوم القيامة لا ريب فيه الذين خسروا أنفسهم فهم لا يؤمنون

13- و له ما سكن فى اليل و النهار و هو السميع العليم

14- قل أغير الله أتخذ وليا فاطر السماوات و الارض و هو يطعم و لا يطعم قل إنى أمرت أن أكون أول من أسلم و لا تكونن من المشركين

15- قل إنى أخاف إن عصيت ربى عذاب يوم عظيم

16- من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه و ذلك الفوز المبين

17- و إن يمسسك الله بضر فلا كاشف له إلا هو و إن يمسسك بخير فهو على كل شىء قدير

18- و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير

ترجمه آيات

بگو آنچه كه در زمين و آسمانها است از كيست ؟ (آنگاه خودت از طرف آنان ) بگو از آن خدا است، خداوند، رحمت بر بندگان را بر خود واجب شمرده، و بدون شك همه شما را در روز قيامت يعنى روزى كه در قيام آن شكى نيست جمع آورى خواهد كرد، ولى كسانى كه خود را (به فريب دنيا) در زيان افكندند ايمان (به آن روز) نمى آورند (12)

آرى، جميع موجوداتى كه در ظرف زمان جاى دارند همه ملك خدايند، و او شنوا و دانا است (13)

بگو آيا من هم مثل شما غير از آفريدگار آسمانها و زمين و آنكسى كه همه را روزى مى دهد و كسى به او روزى نمى دهد، ولى و معبود ديگرى بگيرم ؟

بگو من مامور شده ام كه اولين كسى باشم كه اسلام را پذيرفته و تسليم او شده است، آرى به من سفارش شده كه مبادا از مشركين باشى (14)

بگو من از اين مى ترسم كه اگر در اين ماموريت عصيان بورزم به عذاب روزى بزرگ مبتلا شوم (15)

كسى كه عذاب در آنروز از او گردانده شود خداوند به او رحمت آورده است و اين خود رستگارى آشكارى است (16)

اى محمد ! اگر خداوند تو را به فقر و يا مرض و يا مكروه ديگرى مبتلا كند كسى جز او نيست كه بلا را از تو بگرداند، و اگر خيرى بتو برساند كسى نيست كه از آن جلوگيرى كند، تنها او است كه بر هر چيزى قادر است (17)

و همو است كه مافوق بندگان خود و قاهر بر آنان است، و او است كه با داشتن علم به هر چيز جز به مقتضاى حكمت رفتار نمى كند (18).

بيان آيات

اين آيات از جمله آياتى است كه با مشركين در امر توحيد و معاد احتجاج مى كند، دو آيه اول آن متضمن برهان بر معاد و بقيه كه پنج آيه است به طورى كه خواهيد ديد در باره توحيد به دو نحو اقامه برهان مى نمايد.

اقامه برهان بر معاد با استناد به مالكيت مطلقه خداوند و رحمت او

قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله

با اين سؤال و جواب برهان بر معاد شروع مى شود، و خلاصه آن اين است كه خداى تعالى مالك است همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است، و مى تواند بهر طورى كه بخواهد در آنها تصرف كند، از طرفى هم مى فرمايد: خداى سبحان متصف است به صفت رحمت، كه عبارتست از رفع حوائج محتاجان و رساندن هر چيزى به مستحق آن، و از طرفى ديگر اشاره مى كند به اينكه عده اى از بندگانش (از آن جمله انسان ) صلاحيت زندگى جاودانه و استعداد سعادت در آن زندگى را دارند، پس خداى سبحان به مقتضاى مقدمه اولى، يعنى مالكيتش مى تواند در انسان تصرف نمايد، و چون انسان به مقتضاى مقدمه دومى استحقاق و استعداد زندگى ابدى را دارد، لذا به مقتضاى مقدمه سوم او را به چنين زندگى مبعوث خواهد نمود.

جمله (قل لمن ما فى السموات و الارض…) متضمن يكى از مقدمات حجت است، و جمله (كتب على نفسه الرحمة ) متضمن مقدمه دوم و جمله (و له ما سكن فى الليل و النهار… متضمن مقدمه ديگرى است كه به منزله جزئى است از حجت.

بنابراين، جمله (قل لمن ما فى السموات و الارض…) دستورى است به پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه از مشركين بپرسد چه كسى مالك آسمانها و زمين است ؟

و كيست كه مى تواند در آنها بخواست و اراده خود بدون اينكه چيزى مانعش شود تصرف كند؟ آنگاه خودش از طرف آنان جواب دهد كه آنكس بدون شك خداى سبحان است، براى اينكه غير خدا حتى بتها و اربابى كه براى آنها قائلند مانند ساير مخلوقات خلقتشان از خدا و امرشان بدست اوست، پس او است مالك تمامى آنچه كه در آسمانها و زمين است.

در حقيقت چون مساله مورد سؤ ال، هم در نظر سائل و هم در نظر مسؤ ول عنه امر واضحى بوده، و خود خصم هم به آن اعتراف داشته، از اين جهت احتياجى به اينكه خصم جواب دهد و به زبان اعتراف كند نبوده، و به رسول گراميش (صلى الله عليه وآله و سلم ) دستور داده كه او خودش از طرف آنان جواب دهد و بدون انتظار جواب، حجت را تمام نمايد.

و اين قسم اقامه برهان يعنى سؤ ال از خصم و جواب دادن خود سائل هر دو از سليقههاى بديعى است كه در تنظيم براهين به كار مى رود. مثلا منعم به كسى كه به او انعام و احسان كرده و او در عوض كفران نعمتش نموده مى گويد: چه كسى لباس و آب و نانت داد؟ من بودم كه چنين منتى بر تو نهادم و تو در عوض اينطور كفران كردى.

خلاصه اينكه، اين سؤ ال و جواب برهانى است كه اثبات مى كند كه مالك على الاطلاق عالم خداى سبحان است، بنابراين مى تواند در ملك خود به دلخواه خود تصرف نمايد، زنده كند، بميراند، و بعد از مرگ مبعوث كند، بدون اينكه چيزى از موانع از قبيل دشوارى عمل و دقيق بودن آن و مرگ و غيبت و بهم خوردن برنامه كار و امثال آن او را از اين تصرفات جلوگير شود. و چون با اثبات اين معنا يكى از مقدمات برهان ثابت شد، از اين رو مقدمه ديگر آنرا ملحق نموده، مى فرمايد:

(كتب على نفسه الرحمة )

(كتابت ) به معناى اثبات و حكم حتمى است، و چون رحمت، كه عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ايصال هر چيزى به سعادتى كه لياقت و استعداد رسيدن به آن را دارد از صفات فعليه خداى تعالى است، از اين جهت صحيح است اين صفت را به كتابت (قضاء حتمى ) خود نسبت دهد، و بفرمايد: خداوند رحمت و افاضه نعمت و عطاء خير بر مستحقين را بر خود واجب كرده است.

همچنانكه در آيه (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) فعل را كه همان غلبه است نسبت به كتابت داده و در آيه ( فو رب السماء و الارض انه لحق ) فعل را نسبت به حق داده و صحيح هم هست، زيرا صفتى را كه مربوط بذات باشد، از قبيل صفت حيات و علم و قدرت صحيح نيست كه به كتابت و امثال آن نسبت داده شوند، و گفته نمى شود: خداوند حيات و علم و قدرت را بر خود واجب كرده. بخلاف صفات فعليه خداوند از قبيل رحمت و امثال آن، كه مى توان آن را به كتابت و قضاى خدا نسبت داد، و معناى آن اين است كه خداوند نعمت را بر بندگان تمام نموده و آنان را در روز قيامت جمع كرده، پاداش اقوال و اعمالشان را مى دهد، تا اشخاص با ايمان رستگار و ديگران زيانكار گردند، چون رحمت اقتضاى چنين تفضلى را دارد از اين جهت بعد از جمله (كتب على نفسه الرحمة ) چنين نتيجه گرفت :

(ليجمعنكم الى يوم القيمة لا ريب فيه ) و ترتب اين نتيجه بر آن مقدمات را با رساترين وجه تاكيد فرمود، يعنى هم لام قسم بكار برد، و هم نون تاكيد، و هم در آخر صراحتا فرمود: لا ريب فيه سپس اشاره كرد به اينكه در چنين روزى سود و ربح تنها براى مؤ منين است، و غير مؤ منين را جز خسران عايد نمى شود.

(الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) اين حجتى كه در اين آيه بر معاد اقامه شده، غير آن دو حجتى است كه در آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار، ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار) اقامه شده است، زيرا در آيه اول از اين راه اقامه حجت شده است كه فعل خداى متعال باطل نيست، و در آن غايت و حكمتى هست، و در آيه دوم از اين راه اقامه شده كه همسان داشتن كافر و مؤ من و فاجر و ظالم و پرهيزكار و گنهكار لايق ساحت قدس خدا نيست، و چون اين دو طبقه در دنيا امتيازى نداشتند، خداوند نشات ديگرى بر پا مى كند تا اين دو دسته در آن نشات از هم متمايز شوند كه بر يكى سعادت و بر ديگرى شقاوت نصيب شود. بخلاف آيه مورد بحث كه در آن حجت بر معاد از راه رحمت اقامه شده است.

و له ما سكن فى الليل و النهار و هو السميع العليم

( سكون ) در ليل و نهار، به معناى وقوع در ظرف عالم طبيعتى است كه اداره آن بدست ليل و نهار است، چون نظام عالم طبيعت بستگى كامل به وجود نور دارد، اين نور است كه از سرچشمه خورشيد به همه زواياى جهان ما ميتابد، و همه كرات منظومه را زير اشعه خود فرو مى گيرد، اين نور است كه از كمى و زيادى آن و طلوع و غروب و محاذاتش با اجسام عالم و همچنين از دورى و نزديكى اجسام به آن تحولاتى در عالم پديد مى آيد.

پس در حقيقت مى توان گفت شب و روز گهوارهاى است عمومى كه عناصر بسيط عالم و مواليدى كه از تركيب آنها با يكديگر متولد مى شود همه در آن گهواره تربيت مى شوند، و در آن گهواره است كه هر جزئى از اجزاى عالم و هر شخصى از اشخاص آن به سوى غايت خود و هدفى كه برايش مقدر شده و به سوى تكامل روحى و جسمى سوق داده مى شود.

و همانطورى كه محل سكونت - چه شخصى و چه عمومى - دخالت تامى در تكون و وضع زندگى ساكنينش دارد - اگر انسانند در آن سرزمين در طلب زرق تكاپو كرده و از محصولات زراعتى و ميوههاى آن و حيواناتى كه در آن تربيت مى يابند ارتزاق نموده و از آب آنجا مى آشامند، و از هوايش استنشاق مى كنند، و از خود در آن محيط تاثيراتى گذاشته و از محيط تاثراتى برداشت مى كنند و اجزاى بدنشان بر وفق مقتضيات آن محيط رشد و نمو مى كند -، همچنين شب و روز كه به منزله مسكنى است عمومى براى اجزاى عالم، دخالت تامى در تكون عموم موجودات متكونه در آن دارد.

انسان يكى از همين ساكنين در ظرف ليل و نهار است كه به مشيت پروردگار از ائتلاف اجزاى بسيط و مركبى در اين قيافه و شكلى كه مى بينيم تكون يافته است، قيافه و اندامى كه در حدوث و بقايش از ساير موجودات ممتاز است، زيرا داراى حياتى است كه مبنى است بر شعور فكرى، و ارادهاى كه زائيده قواى باطنى و عواطف درونى او است، قوائى كه او را به جلب منافع و دفع مضار واداشته و به ايجاد مجتمع متشكل دعوتش مى كند، لذا مى بينيم هر كجا از اين جنس افرادى يافت شوند آن افراد هر چه هم كم باشند، براى خود مجتمعى تشكيل داده و براى تفاهم با يكديگر زبان مخصوصى براى خود وضع نموده اند، و بر پيروى سنن و قوانين و عادات و رسوم معاشراتى و معاملاتى و بر احترام آراء و عقايد عمومى در باره حسن و قبح، عدالت و ظلم، اطاعت و معصيت، ثواب و عقاب و جزا و عفو با يكديگر بناگذارى دارند.

توضيحى در مورد (سميع ) و (عليم ) بودن خداى سبحان

و چون يگانه آفريدگار شب و روز و ساكنين در آن دو، خداى سبحان است، از اين رو صحيح است گفته شود: (و له ما سكن فى الليل و النهار) چون ملك حقيقى ليل و نهار و سكان در آن دو، و جميع حوادث و افعال و اقوالى كه از آثار وجودى آنان است، از آن خدا است، و همچنين نظامى كه در پهناى شگفتانگيز عالم جارى است به دست او است، پس او شنواى گفتارها و صداها و اشارههاى ما است، و داناى به اعمال و افعال نيك و بد ما و عدل و ظلم ما و احسان و اسائه ما و سعادت و شقاوتهائى است كه نفس ما كسب مى كند، و چگونه دانا به جميع اينها نباشد، و حال آنكه همه ما را او در ملك خود و به اذن خود ايجاد فرموده ؟ و نحوه وجودى اين نوع، يعنى خوب و بد، عدالت و ظلم، اطاعت و معصيت و هر يك از لغاتى كه دلالت بر معانى ذهنى دارند، همه امورى هستند علمى، به اين معنا كه جز در ظرف علم وجود تحقق ندارند، و لذا مى بينيم عملى را كه انسان انجام مى دهد وقتى آنرا خوب و يا بد، معصيت و يا اطاعت مى ناميم كه از روى علم و عمد انجام يافته باشد، و همچنين صوتى كه از تركيب چند حرف از دهان آدمى بيرون مى آيد وقتى كلام خوانده مى شود كه از روى علم صادر شده و گويندهاش معناى آنرا قصد كرده باشد.

با اين حال چگونه ممكن است بشر اين امور علمى را در نفس خود مالك باشد، و به آن همانطور كه هست علم پيدا كند، آنوقت خدائى كه مالك او است از آن امور بى خبر باشد؟ (خوب دقت فرمائيد).

و حال آنكه خداى سبحان كسى است كه اين عالم را با وسعت عجيبى كه در عناصر و بسائط و مركبات آن وجود دارد و ما آدميان جزء بسيار كوچكى از آنيم، ايجاد فرموده و اين كارگاه عظيم را تحت شرايط و نظامى حيرت آور بگردش درآورده است، و در تحت همان نظام نسل آدمى را زياد كرده، و نظام خاصى در بين افراد اين نوع اجراء نموده، آنگاه وى را به وضع لغات و اعتبار سنن و وضع امورى اعتبارى و قراردادى هدايت فرموده، و پيوسته با ما و ساير اسباب قدم به قدم همراهى كرده و ما را لحظه به لحظه به معيت ساير اسباب و آن اسباب را به معيت ما در مسير ليل و نهار براه انداخته، و حوادثى بيرون از شمار يكى پس از ديگرى پديد آورده است.

تا آنجا كه يكى از ما توانسته به كلامى لب بگشايد و همينكه لب به كلامى گشود معنائى را در دلش الهام نموده، و همان لفظ را دوباره در تعريف آن معنا بر زبانش جارى ساخته است، تا كاملا آنرا از بر كرد و براى هميشه فهميد اين لفظ داراى اين معنا است، آنگاه مخاطبش را هم گوشى داد تا بتواند آن صوت را از آن متكلم بشنود، و به محض شنيدن، همان معنا را در دل او هم القاء نموده و به تعليم الهى خود آن معنا را به قوه فكر او خورانيده و فهمانده، سپس مخاطب را با اراده خودش وادار كرد تا او هم لفظ مزبور را فقط در همان معنا بكار ببرد، و به كراهت خودش او را از بكار بردن در معنائى ديگر باز داشته، تا بدين وسيله لغات را در بين بشر وضع نمود، و در همه اين مراحل كه سر انگشتان از شمردن عدد آن عاجز است خودش قائد و آموزگار و راهنما و حافظ و مراقب بشر بود، با اين حال آيا ممكن است كسى اجازه گفتن غير اين سخن را به خود بدهد كه خداى تعالى شنوا و دانا است ؟ يقينا نه. و تعيينا هيچ نجوايى سه نفرى نيست مگر اينكه خداى تعالى چهارمى آنان، و هيچ سرى در بين پنج نفر نيست مگر اينكه او ششمى آنان است، و هيچ عده اى كمتر و يا بيشتر از آن، نجوايى نمى كنند مگر اينكه خدا با ايشان است هر جا كه باشند، آنگاه روز قيامت آنان را به آنچه كه در باره آن نجوا كرده اند خبر مى دهد، و خدا به هر چيزى دانا است.

آرى اين نه تنها اقوال ما و لغات ما است كه خداى تعالى آنرا حرف به حرف بر زبان ما نهاده و به آن آگاهى دارد، بلكه جميع اعمال ما مستند به او است، و به آنها عالم است. زيرا اگر عملى را كه يكى از ما انجام مى دهد در نظر بگيريم مى بينيم اين عمل چه خوب و چه بد فرزندى زائيده شده از پدران (سلسله علل فعاله ) و مادرانى (سلسله علل منفعله ) است كه تحت اراده و اختيار جريان داشته اند و در حقيقت اين عمل راهى بس دراز و زمانى بس طولانى را در انتقال از اصلاب سلسلهاى به ارحام سلسلهاى ديگر كه كسى جز خداى متعال شماره آنرا نمى داند طى كرده، و پيوسته خداوند يعنى همان كسى كه زمين در قبضه قدرت او و آسمانها در دست اويند، آن عمل را به اراده خود از آغوشى به آغوشى ديگر انتقال ميداده، تا آنكه كارش به اين عالم كه عالم اختيار است انجاميده، در اين عالم هم باز از اين منزل به آن منزل انتقال يافته تا روزى كه از يك فردى از بنى نوع ما صادر شده و از افق هستى طلوع كرده و خلاصه جاى خود را در عالم اختيار و مسكن ليل و نهار باز كرده است، و تازه يكى از اسباب و حلقهاى از سلسله علل گشته و بعد از اين هم خدا مى داند تا كى و چه مقدار در اجزاى ديگرى از عالم هستى اثر مى گذارد، در حالى كه خداى سبحان شاهد و ناظر آن و محيط بر آن است.

بنابراين چطور ممكن است خداى سبحان از چنين چيزى غفلت داشته باشد؟ !( الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير).

و از اين بيان به خوبى معلوم مى شود كه جمله (و هو السميع العليم ) در آيه مورد بحث به منزله نتيجه است براى جمله (و له ما سكن فى الليل و النهار).

و شنوائى و دانائى گر چه از صفات ذاتى خداى تعالى و عين ذات مقدس اويند و متفرع بر امر ديگرى غير از ذات نمى شوند و ليكن يك قسم از شنوائى و بينائى و دانائى هست كه از صفات فعل و خارج از ذات هستند، و آن شنوائى و بينائى و دانائى است كه ثبوتش موقوف بر تحقق متعلق است، نه بر ذات مقدسش، نظير (خلق )، (رزق )، (احياء) و (اماته )، كه متوقفند بر وجود (مخلوق )، (مرزوق )، (حى ) و (ميت ).

و چون نفس موجودات و عين آنها مملوك و محاط او است پس بايد گفت : موجودى كه از نوع اصوات است هم سمع خدا و هم مسموع او است، همچنانكه موجودى كه از مقوله نور و رنگ است هم بينائى خدا است و هم مبصر او است، و اين دو مقوله با ساير موجوداتى كه از مقولههاى ديگرى هستند، همه، هم علم خدايند و هم معلوم او.

و اين نوع علم از صفات فعل خدا است كه با تحقق فعل او متحقق مى شود نه قبل از آن، و لازمه اين حرف يعنى تحقق صفتى در خداى تعالى بعد از فعل نه قبل از آن، اين نيست كه در ذات پروردگار منزه از تغير، تغييرى پديد آيد، و در حالى فاقد صفتى و در حال ديگرى واجد آن شود، زيرا گفتيم اينگونه صفات يعنى امثال خلق و رزق و اماته و احياء و علم به مخلوقات، صفات فعلند، و از مقام فعل تجاوز نكرده و ربطى به مقام ذات او ندارند.

پس آيه شريفه در مقام اين است كه با استنتاج علم از ملك، علم فعلى خدا را اثبات كند (دقت فرمائيد).

بنابراين آيه مورد بحث يعنى (و له ما سكن فى الليل و النهار) به منزله مقدمه اى است براى حجتى كه در آيه قبل اقامه شد، زيرا حجت بر معاد گر چه با جملات (قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله كتب على نفسه الرحمة ) تمام بود. و ليكن از آنجائى كه شنونده با نظر بدوى و ساده به اين معنا منتقل نمى شود كه ملك خداى تعالى نسبت به موجودات مستلزم علم نسبت به آنها است و ملكش نسبت به مسموعات (اصوات و اقوال ) مستلزم شنوايى او نسبت به آنها است، از اين رو مجددا مالكيتش را نسبت به آسمانها و زمين تكرار نموده و خاطر نشان ساخته كه اين مالكيت مستلزم شنوائى و دانائى است. و لذا جمله (وله ما سكن فى الليل و النهار) را كه در حقيقت همان مالكيت آسمانها و زمينى است كه در آيه قبل بود اضافه كرد و روى اين حساب بود كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله مقدمه اى است كه حجت آيه قبلى را توضيح داده و تتميم مى كند.

و اين آيه شريفه - صرف نظر از اينكه ما نتوانستيم حق آنرا ادا كنيم و ادا كردنى هم نيست - از جهت معنا يكى از لطيفترين آيات قرآنى و از جهت اشاره و حجت دقيقترين و از جهت منطق رساترين آنها مى باشد.

قل اغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم

از اينجا شروع مى شود به استدلال بر يگانگى خدا و اينكه شريكى براى او نيست.

عوامل پيدايش مرام بت پرستى

آنچه كه از تاريخ و ثنيت و بتپرستى برمى آيد اين است كه باعث پيدايش اين مرام يعنى خضوع در برابر بت و پرستش آلهه، يكى از دو غريزه زير بوده است :

اول غريزه جلب منفعت : توضيح اينكه، انسانهائى دور از معارف دينى بنظر ساده خود احساس مى كرده اند كه در ادامه زندگى محتاج به اسباب و لوازم زيادى از قبيل طعام، لباس، مسكن، همسر، اولاد، خويشاوند و امثال آن هستند، از اين ميان مهمتر از همه غذا است كه نياز انسان به آن بيش از نياز وى به غير آن است و معتقد شده بودند كه هر صنفى از اين حوائج بستگى به سببى دارد كه آن سبب آن حاجت را براى آنان فراهم مى كند مثلا براى باران سببى است كه آنرا از آسمان فرو فرستاده و چمنزارها را سرسبز و خرم مى سازد و در نتيجه آذوقه آنان و علوفه چهارپايانشان را تامين مى كند، و براى پستيها و بلنديهاى زمين سببى است كه امور آنرا اداره مى كند، و سبب ديگرى هست كه بين دو نفر علاقه و محبت ميافكند، و نيز سببى است كه اداره درياها و كشتيها را عهدهدار است.

و چون مى ديدند كه خودشان به تنهائى نيروى تسلط بر همه اين حوائج و حتى بر حوائج ضرورى را ندارند از اين رو براى دستيابى بهر حاجتى خود را ناچار مى ديدند كه در برابر سبب مربوط به آن حاجت خضوع نموده و او را پرستش كنند.

دوم غريزه دفع ضرر: آنها چون مى ديدند كه از هر سو هدف تير حوادث و ناملايمات و محصور بلاياى عمومى از قبيل سيل، زلزله، طوفان، قحطى، وبا و… و همچنين خطرات شخصى از قبيل امراض، فقر، سقوط، بى اولادى، دشمنى دشمنان، حاسدين و عيبجويان و امثال آنند، لذا پيش خود به اين خيال افتادهاند كه لابد اسباب قاهرهاى در كار است كه اين گرفتاريهاى خرد كننده را براى انسان فراهم مى كند و در نتيجه صفاى زندگى را مبدل به كدورت مى سازد، و لابد اين اسباب موجوداتى هستند آسمانى، نظير ارباب انواع و ارواح كواكب.

از اين جهت از ترس اينكه مبادا دچار خشم آنها شوند سر تسليم در برابرشان فرود آورده و آنها را معبود خود گرفتند، تا شايد بدين وسيله خشنودشان ساخته، از آزارشان ايمن شده، از مكاره و مصائب و شرور و ضررهائى كه از ناحيه آنها نازل مى شود مصون گردند.

اين آن چيزى است كه از تواريخ مربوط به پيدايش مسلك بتپرستى و منطق بتپرستان و ستارهپرستان استفاده مى شود.

احتياج عليه بت پرستان با بهره جستن از منطق خودشان

با در نظر گرفتن اين نكته تاريخى بخوبى معلوم مى شود كه خداى تعالى در آيه مورد بحث و همچنين آيات بعد از آن از اين راه احتجاج مى كند كه برهان خود آنان را بر پرستش اجرام علوى از آنان گرفته و بخودشان برمى گرداند،

به اين معنا كه اصل آن دو حجت را در اينكه حجت صحيح هستند قبول نموده و سپس اضافه مى كند كه لازمه اين حجت يگانهپرستى و نفى هر گونه شريك از خداى سبحان است، نه بتپرستى و شرك، اينكه فرمود: (قل ا غير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض و هو يطعم و لا يطعم )، اشاره است به حجت اول آنان، كه همان وجوب شكر منعم و پرستش معبود است بخاطر انعام او، و اينكه پرستش او شكر او و سبب مزيد انعام او است.

در اين جمله رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از راه سؤ ال و جواب آنان را به اشتباه و خطايشان واقف ساخته، و بفهماند كه منطق (شكر منعم ) منطق و برهان صحيحى است، ليكن منعم شما اين بتها نيستند، بلكه منعم و ولى نعمتى كه بنى نوع آدم و هر موجود ديگر از خوان نعمتش متنعم است، تنها خداى سبحان است، خدا است آن كسى كه روزى مى دهد و خود احتياجى به روزى ندارد، (يطعم و لا يطعم )، به دليل اينكه او كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده، و آنها را از ظلمت عدم، به نور وجود درآورده، و نعمت هستى و تحققش ارزانى داشته، آنگاه به منظور بقاء وجودش نعمتهاى ديگرى كه بقاى وجود آسمان و زمين بستگى به آن دارد، و عددش را جز خودش كسى نمى داند، و مساله اطعام انسان كه يكى از آنها است بر آن افاضه فرموده، زيرا همه اين نعمتها كه بقاى هستى عالم از انسان و غير انسان موقوف و مشروط به آن است و همچنين جميع وسائلى كه به توسط آن اين نعمتها به موارد استحقاقش مى رسد همه منتهى به خلقت پروردگار است. آرى اشياى عالم و سلسله اسباب و مسببات همه از صنع او است.

پس وقتى مساله رزق كه در نظر انسان اهم مظاهر آن مساله اطعام است بدست او است واجب است او به تنهائى پرستش شود، چون تنها او است كسى كه ما را غذا مى دهد، و ما در اين حاجت خود به غير او نيازمند نيستيم.

از آنچه بيان شد چند نكته بدست آمد:

اول : اينكه تعبير از عبوديت و پرستش به (اتخاذ ولى در جمله اغير الله اتخذ وليا) از اين جهت بود كه برهان از طريق إ نعام خداوند به اطعام و اينكه شكر ولى نعمت واجب است اقامه شده بود.

دوم : اينكه توصيف خداى تعالى به (فاطر السموات و الارض ) براى بيان همان جهتى بوده كه ما در انحصار اطعام به خداى تعالى ذكر كرديم. و چه بسا از تعريضى كه در جمله (و لا يطعم ) هست نيز جهت اين انحصار استفاده شود، چون در اين جمله كنايه و تعريض است به اينكه ساير معبودهائى كه مشركين براى خود اتخاذ كرده اند مانند عيسى و امثال او، خود محتاج به اطعام خدا و ساير نعمتهاى اويند.

و نيز ممكن است از اينكه اين جمله را در بين برهان بكار برده استفاده شود كه غرض از آن اشاره به اين بوده كه برهان بر توحيد، راه ديگرى هم بهتر از آن دو راهى كه در منطق مشركين بود دارد، و خلاصه آن اين است كه ايجاد كننده اين عالم خداى تعالى است، و هر موجودى وجودش به خلقت او منتهى و مستند مى شود، و چون چنين است خضوع در برابرش واجب است.

و وجه اينكه اين راه بهتر از آن دو راه است اين است كه گر چه آن دو راه نيز توحيد معبود را از جهت معبود بودنش اثبات مى كند، و ليكن آنطور هم كه بايد و شايد بى حرف نيست، زيرا يكى وجوب عبادت معبود را از راه طمع در نعمت او نتيجه مى دهد، و ديگرى از راه ترس از نقمت و عذابش، و بنابر اين دو طريق، مطلوب بالذات در حقيقت جلب نعمت و امن از نقمت است، نه خداى تعالى، بخلاف اين مسلك كه نتيجهاش وجوب عبادت خدا است براى خدائيش نه براى اينكه عبادتش نعمت او را جلب و نقمتش را دفع مى نمايد.

سوم : اينكه از بين همه نعمتهاى بى شمار تنها اطعام را اختصاص به ذكر داده، به اين عنايت بوده كه در نظر ساده عوام مساله اطعام روشنترين حاجتى است كه موجودات زنده و از آن جمله انسان، در زندگى خود بدان محتاجند.

بارى، بعد از اينكه خداى تعالى در آيه مورد بحث منطق كفار را گرفته به خود آنان بر مى گرداند، رسول گراميش را از طريق وحى دستور مى دهد كه با ذكر شاهدى برهان خود را برايشان تاييد نمايد، و آن شاهد اين است كه خداى تعالى وى را از طريق وحى دستور داده كه در اتخاذ معبود همان راهى را كه عقل به آن هدايت مى كند يعنى راه توحيد را سلوك كند، و صريحا از اينكه از راه مزبور تخطى نموده و با مشركين دمساز شود نهى نموده، و مى فرمايد: (قل انى امرت ان اكون اول من اسلم ) سپس مى فرمايد: (و لا تكونن من المشركين ).

در اينجا دو نكته ديگر باقى مانده كه بايد آنها را خاطرنشان سازيم :

اول : اينكه اگر مراد از جمله (اول من اسلم، اول من اسلم من بينكم - اولين كسى كه از شما اسلام آورد)، باشد معناى آيه واضح است، زيرا رسول خدا قبل از همه امت، اسلام آورده. و اما اگر مراد از آن (اولين كسى كه اسلام آورده ) باشد همچنانكه ظاهر اطلاق هم همين است آنوقت معناى اوليت بحسب رتبه.

دوم : اينكه چون نتيجه اين برهان وجوب عبوديت است و عبوديت هم نوعى خضوع و تسليم است، از اين رو لفظ اسلام را بكار برد تا اشاره اى بغرض از عبادت يعنى خضوع هم كرده باشد، و اگر بجاى آن لفظ ايمان را به كار مى برد اين معنا استفاده نمى شد.

قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم

اين دومين مسلك از همان دو نحو برهانى است كه گفتيم مشركين در اتخاذ معبود بكار مى بردند، و آن اين بود كه : پرستش خدايان آنان را از شمول سخط و نزول عذابى كه مترتب بر آنست ايمن مى سازد.

و در اين آيه خداى تعالى هم همين برهان را براى اثبات توحيد اقامه نموده، با اين تفاوت كه مخوفترين و تلخترين انواع عذاب را كه بايد بيش از هر عذابى از آن ترسيد در برهان خود اخذ كرده است و آن عذاب قيامت است كه آسمانها و زمين هم از تحملش ‍ عاجزند، همچنانكه در برهان قبلى هم كه برهان از طريق احتياج بود نعمت اطعام را كه بحسب نظر بدوى ضروريترين حوائج انسان است اخذ نمود.

و در اينكه فرمود: (ان عصيت ربى ) و نفرمود: (ان اشركت بربى ) اشاره است به مخالفت نهيى كه در آيه قبل بود، يعنى : (و لا تكونن من المشركين ) و اشاره مزبور، اين نكته را افاده مى كند كه اگر مى بينيد پروردگار من مرا از شرك نهى فرموده از باب تعبد صرف نيست، بلكه عقل نيز بر من واجب مى كند كه تنها خداى را پرستش كنم تا از عذاب روز بزرگى كه از آن بيمناكم ايمن شوم.

با اين بيان مى توان گفت آيه مورد بحث نظير آيه قبلى است، براى اينكه اين آيه نيز نخست اقامه حجت را از راه عقل نموده، آنگاه آنرا با وحى خداى سبحان تاييد مى كند (دقت فرمائيد). و اين خود از لطائف ايجاز قرآن كريم است كه با بكار بردن كلمه : (عصيت ) بجاى (اشركت ) معنائى چنين وسيع را افاده مى نمايد.

من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه…

معناى اين آيه روشن است و در حقيقت همان حجتى را كه در آيه قبلى اقامه شده بود تتميم مى كند، چون از مظاهر آيه قبلى بر حسب نظر ساده و بسيط چنين برمى آيد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) براى اثبات وجوب توحيد پروردگار دليل آورد به اينكه خدا او را از شرك نهى كرده، پس لازم است به يگانگياش اقرار كند، شايد كه از عذاب آخرت ايمن گردد.

و چون ممكن بود اشخاص غافل و بى تدبر ايراد كنند كه اين نهى، مختص به تو است و خداوند به طورى كه خودت ادعا ميكنى تنها تو را از شرك نهى كرده، پس ترس از عذاب و وجوب توحيد هم مختص به خود تو است و اين برهان تو اقتضا نمى كند كه بر غير تو هم توحيد و دورى از شرك واجب باشد،

و در حقيقت اين حجت تنها عليه تو است، نه ديگران، از اين جهت با جمله (من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه ) افاده فرمود كه عذاب پروردگار اختصاص به من ندارد، بلكه عذابش مشرف و محيط بر همه است، و هيچ كس را از آن خلاصى نيست، مگر به وسيله رحمت خود او، پس بر هر انسان است كه از عذاب چنين روزى بترسد، همانطورى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) ميترسيد.

و ان يمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو…

آن دو برهانى كه در آيات سابق بود، يكى نمونهاى از خيراتى را كه آدمى آرزوى دستيابى به آن را دارد ذكر مى كرد، و ديگرى نمونهاى از شرور را كه همواره خائف و گريزان از آن است خاطرنشان مى ساخت، و متعرض ساير انواع خيرات و شرور نبودند، با اينكه همه آنها از ناحيه خداى سبحان به آدمى مى رسد.

از اين رو در اين آيه صريحا توضيح مى دهد كه خيرات و شرور منحصر به اطعام و عذاب قيامت نيستند، بلكه خيرات و شرور ديگرى نيز هست كه خداوند آدمى را به آن متنعم و به اين معذب مى كند، نه كسى مى تواند جلوى آن را بگيرد و نه اين را دفع كند، آرى، او است كه بر هر چيز قادر است، و همين اميد خير، آدمى را وادار مى كند كه تنها او را معبود و اله خود بگيرد.

و چون اينجا جاى اين توهم بود كه اين برهان بيش از اين اقتضا ندارد كه بايد خداى را پرستيد، و اين را مشركين هم معترف هستند و اما اينكه جز او را نبايد پرستش نمود از كجا؟ خدايانى كه مورد احترام آنان بوده، بزعم آنان اسبابى بودند كه بين خلق و خالق وساطت و شفاعت مى كردند، و در عالم خلقت تاثيرات نيك و بد بسزائى داشتند، روى اين حساب بوده كه بر خود لازم مى دانستند، آن اسباب را به اميد خيرشان و از ترس شرشان پرستش نمايند.

از اين رو خداى تعالى در مقام دفع اين توهم فرمود: (و هو القاهر…) تنها خداى سبحان است كه قاهر و غالب بر بندگان است، كسى از مخلوقات مانند پروردگار فائق بر بندگان نيست، مخلوقات چه خودشان و چه كارهايشان و چه آثار و خواصى كه دارند همه در تحت قهر و قدرت اويند،

هيچ عملى از نيك و بد آنها نيست مگر اينكه به اذن و مشيت پروردگار است، در هيچ چيزى مستقل نبوده و براى خود مالك هيچ نفع و ضرر و هيچ چيز ديگرى نيستند، پس هر خير و شرى كه از افق ذات آنها سرزند، منتهى و مستند به امر و مشيت و اذن او است، استنادى كه لايق به ساحت قدس و عزت او باشد.

پس مجموع اين دو آيه معناى واحدى را تكميل مى كند، و آن اين است كه : آنچه از خير و شر به انسان مى رسد، همه مستند به خدا است، و اين استناد هم طورى است كه لايق ساحت او است، در نتيجه خداى سبحان تنها معبودى است كه در الوهيت متوحد و در معبوديت متفرد است، الهى و معبودى جز او نيست.

و اما اينكه چرا از اصابت خير و شر به (مس ) كه دلالت بر حقارت دارد تعبير كرده و در باره اصابت شر فرمود: (ان يمسسك ) و راجع به اصابت خير فرمود: و (ان يمسسك )؟ براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه اين خيرات و شرور در مقابل قدرت بى نهايت پروردگار - كه هيچ چيز در قبال آن ايستادگى نمى كند و هيچ مخلوقى طاقت تحمل آن را ندارد - بسيار اندك و ناچيز است.

و چنين بنظر مى رسد كه جمله (فهو على كل شى ء قدير) كه تنها در طرف اصابت خير (و ان يمسسك بخير) ذكر شده در حقيقت بجاى (فلا مانع يمنعه ) و يا نظير آن بكار رفته باشد، و بنابراين، دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى همانطورى كه قادر است بر رساندن هر ضرر مفروضى، همچنين قادر است بر رسانيدن هر خيرى كه تصور شود، و از همين جمله علت جمله (فلا كاشف له الا هو) كه دنبال اصابت شر (و ان يمسسك الله بضر) ذكر شده بود نيز كشف مى شود، زيرا همانطورى كه قدرت كسى بر دفع خيرات پروردگار، مستلزم اين است كه به همان اندازه از خداوند سلب قدرت شود، همچنين قدرت بر دفع ضرر او نيز مستلزم چنين محذور و تالى فاسدى هست.

و اينكه اصابت خير و شر را در اين آيه اختصاص به پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) داد، نظير اختصاصى است كه در دو آيه قبل يعنى آيه (قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم ) واقع شده بود، همچنانكه تعميم در آيه بعدى (و هو القاهر فوق عباده نظير) تعميمى است كه از آيه قبل (من يصرف عنه يومئذ فقد رحمه ) استفاده مى شد.

و هو القاهر فوق عباده و هو الحكيم الخبير

(قهر) نوعى از غلبه را گويند، و آن اين است كه چيزى بر چيز ديگرى چنان جلوه و ظهور كند كه آنرا مجبور به قبول اثرى از آثار خود نمايد، اثرى كه يا بالطبع و يا به عنايت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد، مانند ظهور آب بر آتش كه آنرا خاموش مى سازد، و ظهور آتش بر آب كه آنرا تبخير و يا رطوبتش را خشك مى كند،

معناى (قاهر) بودن خداى سبحان و فرق آن با قهر و غلبه موجودات بر يكديگر

و از آنجائى كه تمامى اسباب عالم كون را، خداى تعالى ايجاد (اظهار) كرده تا وسائطى باشند براى حدوث حوادثى، و او است كه مسببات را از آثار اسباب، متاثر مى سازد و اين اسباب و مسببات هر چه باشند، مجبور به قبول آثارى هستند كه خداوند فعل آن را از يكى، و انفعال از آنرا از ديگرى خواسته است، از اينجهت مى توان گفت : تمامى آنها مقهور خداى سبحانند و خداى سبحان قاهر بر همه آنها است.

پس لفظ (قاهر) از اسمائى است كه هم بر خداى متعال اطلاق مى شود، و هم بر سلسله اسباب، صادق است، الا اينكه بين قهر او و قهر اسباب فرق است، زيرا اگر غير او بعضى بر بعضى ديگر قهر و غلبه دارند در عين حال قاهر و مقهور از جهت مرتبه وجودى، و درجه هستى، با هم برابرند، باين معنا كه اگر آتش مثلا بر هيزم قهر مى كند و آنرا مشتعل مى سازد خودش با آن هيزم، هر دو موجودى هستند طبيعى. چيزى كه هست، اقتضاى طبع يكى، مخالف اقتضاى طبع ديگرى است، و اقتضاى طبع آتش در تحميل اثر خود بر هيزم، قويتر است از اقتضاى هيزم در تحميل اثر خود بر آتش، و از اين جهت است كه آتش بر هيزم غلبه و ظهور كرده و آنرا از تاثير خود متاثر مى سازد.

و ليكن خداى سبحان، قهرش مانند قهر آتش بر هيزم نيست، بلكه او قاهر است به تفوق و احاطه مطلق، نه به قويتر بودن در اقتضاى طبيعى به اين معنا كه اگر ما آتش زدن و شعلهور ساختن چيزى از قبيل هيزم و امثال آن را به خداى سبحان نسبت دهيم معناى اين نسبت ما اين است كه خداى سبحان هم به وجود مخصوص و محدودى كه با آن وجود هيزم را ايجاد كرده و هم به خواص و كيفياتى كه به آن داده و آنرا با دست قدرت خود مجهز به آن خواص نموده و هم به ايجاد آتشى كه آنرا طعمه خود سازد و آن آتش نيز ذات و آثارش ملك او است، و هم به اينكه نيروى مقاومت در برابر آتش را از آن سلب نموده بر آن قاهر است.

آرى، قهر خداى تعالى بر هيزم به اين معنا است، نه به معناى قهر موجودات بر يكديگر. چون او است كه هر چيزى را در جاى خود وضع كرده و از آنجمله احتراق و اشتعال را هم در هيزم قرار داده، به طورى كه در برابر اراده و مشيت او قدرت سرپيچى از اين امر و از ساير امور و آثارى كه در آن نهاده، ندارد. براى اراده و مشيت او افقى است مافوق هستى هيزم.

پس اگر مى گوييم خداوند بر بندگان قاهر است قهر او نظير قهر بعضى از بندگان بر بعضى ديگر (كه همه در عرض هم هستند) نيست، قرآن كريم اين بحث ما را و هم چنين

نتيجهاى را كه از آن گرفتيم تصديق دارد، براى اينكه در دو جاى اين سوره يعنى در اين آيه و در آيه 61 قهر را به عنوان اسمى از اسماى خدا ذكر كرده، در حالى كه اگر قهر او مانند قهر بندگان بود بايد به عنوان وصف ذكر مى فرمود.

گر چه در هر دو موضع آنرا مقيد به (فوق عباده ) كرده و اتفاقا تا آنجا هم كه ما ياد داريم اين كلمه در جائى استعمال مى شود كه مقهور از صاحبان عقل (انس و جن و ملك ) باشد، بخلاف لفظ غلبه كه هم در آنان استعمال مى شود و هم در غير آنان مانند جمادات و مايعات و امثال آن، و لذا راغب هم لفظ قهر را به ذليل ساختن كه ظهورش در صاحبان عقل بيشتر است تفسير نموده و ليكن صرف (غلبه ) استعمال باعث نمى شود كه اين كلمه در غير مورد صاحبان عقل به هيچ عنايتى صادق نيايد.

خداى سبحان در اين دو آيه، مساله رساندن خير و شر را به خود نسبت داده و فرموده است : او است كه به رسانيدن خير و شر به بندگان و به اجبار و ذليل ساختن آنان به قبول خير و شر خود و همچنين به آنچه مى كنند و به آثارى كه دارند بر آنان قاهر است، و ما يملك آنان را، مالك و بر مقدورات آنان قادر است. و چون رساندن خير و شر به ديگران هم نسبت داده مى شود لذا با گفتن و (هو الحكيم الخبير) قهر خود را از قهر ديگران جدا و متميز ساخته و معلوم كرد كه قهر او مانند قهر ديگران از روى جهل و گزاف نيست، و مثل ديگران در قهرش و در هيچ كار ديگرش دچار خبط و غلط نمى شود.

آيات 19 و 20 سوره انعام

19- قل اى شىء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ائنكم لتشهدون انّ مع الله آلهة اخرى قل لا اشهد قل انما هو اله واحد و اننى برى مما تشركون

20- الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤمنون

ترجمه آيات

(به اين كفار) بگو: چه چيزى در شهادت بزرگتر است (تا من او را براى شما گواه بر رسالت خود بياورم ؟) بگو خداى تعالى گواه بين من و شما است، و اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه اين قرآن به گوشش بخورد انذار كرده، هشدار دهم آيا (با چنين گواهى بزرگ ) باز هم شما شهادت مى دهيد كه با خداى تعالى خدايان ديگرى هست ؟ بگو من كه چنين شهادتى نمى دهم، بگو حق مطلب همين است كه او معبودى است يگانه و به درستى كه من از هر چه كه شما شريك خدايش پنداشته ايد بيزارم (19) آنانكه ما كتابشان داديم رسول الله را مى شناسند همانطورى كه فرزندان خود را مى شناسند، و كسانى كه به نفس خود زيان كرده اند ايمان نمى آورند(20).

بيان آيات

اين آيات احتجاج مى كند بر مساله وحدانيت خداى تعالى از راه وحى. و حال آنكه اين مساله عقلى و از مسائلى است كه عقل از طرق مختلفى به آن راه دارد و ليكن صرف اين جهت باعث نمى شود كه نتوان آنرا از طريق وحى صريح قطعى هم اثبات نمود، مگر غرض از برهان عقلى، جز تحصيل يقين چيز ديگرى است ؟ وقتى غرض از آن تحصيل يقين به وحدانيت خدا باشد و بر حسب فرض، وحى الهى هم قطعى و غير قابل ترديد باشد چه مانعى دارد كه همان وحى برهان بر وحدانيت خدا قرار گيرد آنهم وحيى چون قرآن كه اساسش متكى بر تحدى است.

قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم

رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه از مشركين بپرسد چه چيزى از هر چيز در مساله شهادت بزرگتر است ؟ البته بايد دانست كه مراد از اين (شهادت ) اعم از تحمل آن از راه حس و مشاهده و از اداى آن است، و چون تحمل و اداى شهادت مخصوصا تحمل آن، از چيزهائى است كه بر حسب اختلاف درجه فهم متحملين و وضوح و پيچيدگى وقايع و قوت و ضعف بيان بيان كننده آن، مختلف مى شود، و مسلما متحملى كه سهو و نسيان و غفلت بر مزاجش غلبه دارد، مانند متحملى كه هر چه بشنود و ببيند حفظ مى كند، نيست، و مست همانند هوشيار و بيگانه به مثل آشناى به جزئيات واقعه نيست، از اين رو بايد بدون ترديد گفت : خداى تعالى در تحمل شهادت و خبر يافتن از وقايع جهان و افعال بندگان از هر خبردارى خبردارتر است، چون او است كه بزرگ و كوچك اشياء را آفريده، و اختراع و ايجاد هر چيز منتهى به او مى باشد با هر چيز، و محيط بر هر چيز است، حتى به سنگينى ذره اى كه در آسمانها و زمين است، و كوچكتر از ذره و بزرگتر از آن علم او مخفى نبوده و او فراموش و گمش نمى كند. و از آنجائى كه پاسخ اين سؤ ال خيلى روشن بود لذا در آيه متعرض آن نشد و نيازى نديد به اينكه در جواب گفته شود: (قل الله اكبر شهادة ) همانطورى كه در آيه (قل لمن ما فى السموات و الارض ) از قول مخاطبين فرمود: (قل الله ) و يا گفته شود (سيقولون الله خواهند گفت خدا) همانطورى كه در آيه (قل لمن الارض و من فيها ان كنتم تعلمون ) فرمود: (سيقولون لله اعتراف خواهند كرد به اينكه زمين و هر كس كه در او است از آن خدا است ).

علاوه بر اينكه جمله (قل الله شهيد بينى و بينكم ) خود دلالت بر جواب هم دارد و در حقيقت قائم مقام همان جواب است.

بعيد هم نيست كه كلمه (شهيد) خبر باشد از مبتداى محذوف، و آن مبتدا ضميرى باشد كه به كلمه (الله ) برگشته و تقديرش ‍ چنين باشد: (قل الله هو شهيد بينى و بينكم ) كه در اين صورت جمله مذكور هم جواب از آن سؤ ال خواهد بود، و هم شروع در مطلبى ديگر.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه جمله (قل الله شهيد بينى و بينكم ) علاوه بر اينكه مشتمل است بر اخبار رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) از اينكه خداوند شهيد است، خود شهادت جداگانه اى هم هست، براى اينكه كلمه (قل ) مى رساند كه خدا به او فرموده كه مشركين را به شهادتش خبر دهد، و اين معنا بدون شهادت خدا بر نبوت او صحيح نيست، بنابراين جمله مذكور هم دلالت دارد بر شهادت خدا نسبت به هر چيز و هم بر شهادتش نسبت به نبوت رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و با اين حال ديگر حاجتى نيست به اينكه در اينجا به منظور شهادت به نبوت آنجناب كلام جداگانه اى تصريحا، نظير: (و الله يعلم انك لرسوله ) و يا تلويحا، نظير: (لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه ) ايراد بفرمايد.

و اينكه شهادت را مقيد كرد به (بينى و بينكم ) دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى بين پيغمبر اكرم و قومش كه دو طرف خصومتند واسطه است، و چون مى دانيم كه خصومت و طرفيت آنجناب با قومش تنها بر سر مساله نبوت و رسالت و ادعاى نزول قرآن است كه بعدا با جمله (و اوحى الى هذا القرآن ) طرح مى شود، از اين جهت مى فهميم كه مراد از شهادت خدا بين او و قومش همان گواهى بر نبوت اوست، چنانكه جمله (الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم ) هم به طورى كه بعدا خواهيم گفت اين دلالت را تاييد مى نمايد.

انذار و تخويف، در دعوت نبوت مؤثرتر از تبشير و تطميع بوده است

و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ

حكايت قسمتى از بياناتى است كه رسول خدا بايد آنرا براى مشركين ايراد فرمايد و اين جمله عطف به (الله شهيد…) است در اين آيه مساله انذار و هشدار غايت و نتيجه نزول قرآن كريم قرار گرفته، دعوت نبوت از طريق تخويف آغاز گشته، و اين خود در فهم عامه مردم مؤ ثرتر از تطميع است.

براى اينكه گر چه تطميع و اميدوار ساختن مردم نيز راهى است براى دعوت انبيا و قرآن عزيز هم تا اندازهاى اين طريقه را به كار برده، ليكن اصولا اميدوارى آدمى را به طور الزام وادار به طلب نمى كند، و بيش از ايجاد شوق و رغبت در آدمى، اثر ندارد، به خلاف تخويف و تهديد كه به حكم عقلى وجوب دفع ضرر احتمالى، احتراز از آنچه تهديد به آن شده واجب و آدمى به دفع آن ملزم مى شود.

علاوه بر اين، اگر مردم در گمراهى خود هيچ گونه تقصيرى نمى داشتند، مناسب بود كه دعوت الهى از راه تطميع آغاز گردد، ليكن مردم در گمراهى خود مقصر هستند، براى اينكه دعوت اسلام، دعوت به دين فطرت، يعنى به دينى است كه سرچشمه اش در نهاد خود بشر است، و اين خود او است كه با دست خويش و با ارتكاب شرك و گناه، فطرت خود را پشت سر افكنده و شقاوت را بر دل خود چيره نموده و در نتيجه دچار سخط الهى شده است، و چون چنين است حزم و حكمت اقتضا مى كند كه دعوت آنان از راه انذار و هشدار آغاز گردد، و براى همين جهت بوده كه در آيات بسيارى وظيفه آنجناب منحصر در انذار شده است، مانند آيه : (ان انت الا نذير) و آيه : (و انما انا نذير مبين ).

البته اين مطلب، كه گفته شد، در باره مردم عامى است، و اما خواص از مردم، يعنى آنانكه خداى را از روى محبتى كه به او دارند عبادت مى كنند، نه از جهت ترس از آتش و يا طمع در بهشت، البته از خوف و رجا و تهديد و تطميعى كه در دعوت دينى هست چيز ديگرى تلقى مى كنند، وقتى به تهديد از آتش برمى خورند از آن آتش، آتش فراق و دورى از پروردگار و سخط وى را مى فهمند، و همچنين از شنيدن وصف بهشت به نعمت وصل و قرب ساحت او و خشنودى او منتقل شده و مشتاق آن مى گردند.

جمله : (لا نذركم به و من بلغ) شاهد بر ابدى و جهانى بودن رسالت پيامبر اسلام(ص) مى باشد.

از ظاهر (لانذركم به و من بلغ ) گرچه برمى آيد كه خطابش به مشركين مكه و يا عموم قريش و يا جميع عرب است، الا اينكه مقابله بين (كم ) و بين (من بلغ ) البته با حفظ اين جهت كه مراد از (من بلغ ) كسانى باشند كه مطالب را از خود پيغمبر نشنيده اند، چه معاصرين و چه مردمى كه بعد از عصر آنجناب به وجود مى آيند - دلالت دارد بر اينكه مقصود از ضمير خطاب (كم ) در جمله (لانذركم به ) كسانى هستند كه پيغمبر اكرم ايشان را پيش از نزول آيه يا مقارن يا پس از نزول انذار مى فرمود.

پس اينكه فرمود: (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) بر اين هم دلالت دارد كه رسالت آن حضرت عمومى و قرآنش ابدى و جهانى است، و از نظر دعوت به اسلام، هيچ فرقى بين كسانى كه قرآن را از خود او مى شنوند و بين كسانى كه از غير او مى شنوند نيست، و به عبارت ديگر آيه شريفه، دلالت مى كند بر اينكه قرآن كريم حجت ناطقى است از ناحيه خدا و كتابى است كه از روز نزولش تا قيام قيامت به نفع حق و عليه باطل، احتجاج مى كند.

و اگر فرمود: تا شما را به وسيله آن انذار كنم، و نفرمود: به وسيله قرائت آن ؛ براى اين بود كه قرآن بر هر كسى كه الفاظ آنرا بشنود و معنايش را بفهمد و به مقاصدش پى ببرد و يا كسى برايش ترجمه و تفسير كند، و خلاصه بر هر كسى كه مضامين آن به گوشش بخورد حجت است، آرى، لازم نيست كتاب و نامهاى كه به سوى قومى ارسال مى شود حتما به زبان آن قوم باشد، بلكه شرط آن اين است كه اولا مضامينش شامل آنان شود و ثانيا حجت خود را بر آن قوم اقامه كند، همچنانكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به مردم مصر، حبشه، روم و ايران نامه ها نوشت و حال آنكه زبان آنان غير زبان قرآن بود، و همچنين عده اى از قبيل سلمان فارسى و بلال حبشى و صهيب رومى به آنجناب ايمان آوردند، و بسيارى از يهود با اينكه زبانشان عبرى بود به آن حضرت گرويدند. و اينها كه گفته شد روشن و غير قابل ترديد است.

ائنكم لتشهدون ان مع الله آلهة اخرى قل لا اشهد…

پس از آنكه شهادت خداى را و اينكه خداوند بزرگترين گواه بر رسالت او است ذكر نمود و بيان كرد كه او جز به منظور دعوت به دين توحيد فرستاده نشده، و خاطرنشان ساخت كه بعد از شهادت خداى سبحان بر اينكه او را در الوهيت شريك نيست، ديگر انتظار نمى رود كسى بر تعدد آلهه شهادت دهد، اينك نبى محترم خود را دستور مى دهد كه از آنان به طور استعجاب و انكار بپرسد كه آيا باز هم به تعدد آلهه شهادت مى دهند؟ و اين معنا از بكار بردن حروف تاكيد (ان ) و (لام ) در مورد سؤ ال بخوبى استفاده مى شود، و گويا نفس نمى پذيرد كه بعد از اينكه ايشان شهادت پروردگار را شنيدند باز هم به خدايى خدايان ديگر شهادت دهند.

سپس با جمله (قل لا اشهد) دستور مى دهد كه با آنان در شهادت نابجائى كه داده اند مخالفت نموده، آنرا از خود نفى نمايد. اين معنا از قرينه مقام استفاده مى شود. آنگاه مى فرمايد: (قل انما هو اله واحد و اننى برى ء مما تشركون ) و اين همان شهادت بر وحدانيت خداى تعالى و برائت از شرك و شركائى است كه مشركين مدعى آن بودند.

(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابناءهم ) در اين فقره خبر مى دهد از شهادتى كه خداى سبحان در كتب آسمانى اهل كتاب بر نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله و سلم ) داده و علماى آنان هم از آن شهادت اطلاع كافى دارند. زيرا كتبى كه از انبياء (عليهم السلام ) بر جاى مانده و مشتمل بر بشارتهاى پى در پى و غير قابل تشكيك در باره آمدن رسول خدا و اوصاف اوست هم اكنون نزد آنان موجود است.

بنابر اين علماى اهل كتاب به قدرى راجع به اوصاف آن حضرت استحضار دارند كه او را نديده مى شناسند، همانطورى كه بچه هاى خود را مى شناسند، و در جاى ديگر راجع به اين مطلب فرموده : (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ) و نيز فرموده : (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التورية و مثلهم فى الانجيل ) و نيز مى فرمايد: (اولم يكن لهم آية ان يعلمه علماء بنى اسرائيل ) و از آنجائى كه بعضى از علماى آنان بشاراتى را كه از اوصاف رسول خدا سراغ داشتند كتمان مى كردند، و از ايمان به او نيز استنكاف مى ورزيدند، لذا خداوند با جمله (الذين خسروا انفسهم فهم لا يؤ منون ) خسران و زيانكارى آنان را بيان نمود.

در اينجا گفتار ما در تفسير آيه شريفه به پايان مى رسد. و البته در تفسير آيه (146) سوره بقره كه شباهت تامى با آيه مورد بحث ما دارد پاره اى مطالب را گذرانديم. از آنجمله وجه التفاتى را كه در آيه از حضور به غيبت به كار رفته بيان داشتيم، و به زودى در سوره اعراف نيز تتمه اين بحث خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -

بحث روايتى

در تفسير برهان از ابن بابويه نقل مى كند كه وى به سند خود از محمد بن عيسى بن عبيد روايت كرده كه گفت :

حضرت ابى الحسن (عليه السلام ) به من فرمود: اگر كسى از تو بپرسد كه آيا خداى عز و جل (شى ء) (چيز) است يا (لا شى ء)، چه جواب مى دهى ؟ محمد مى گويد: عرض كردم : خداى عز و جل در كلام خود آنجا كه مى فرمايد: (قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم ) شى ء بودن خود را اثبات كرده، چيزى كه هست در پاسخ از آن سؤ ال مى گوييم : خداوند شى ء است ليكن نه مانند ساير اشياء زيرا اگر شيئيت را بكلى از او نفى كنم، در حقيقت وجودش را ابطال كرده ام، حضرت فرمود: احسنت، درست گفتى.

بيان روايتى از امام رضا عليه السلام درباره سه مذهب و مسلك مردم در توحيد.

حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: مردم را در توحيد سه مذهب است : 1 - نفى 2 - تشبيه 3 - اثبات به غير تشبيه.

(مذهب نفى ) غلط است، (مذهب تشبيه ) يعنى او را به چيز ديگرى شبيه ساختن نيز غلط و باطل است، براى اينكه چيزى نيست كه شبيه خداى تبارك و تعالى باشد. بنابراين راه صحيح و ميانه همان (اثبات بدون تشبيه ) است.

مؤلف : مراد از (مذهب نفى )، نفى كردن معانى صفات است از خداوند؛ مانند حرفى كه معتزله در باره صفات بارى تعالى دارند، و در حكم آنست اينكه گفته شود صفات ثبوتيه چنين نيست كه در خداوند موجود باشد، بلكه معنايش در حقيقت نبود صفات ضد آن است مثلا معنى (قادر) و (عالم ) اين است كه خداى تعالى عاجز و جاهل نيست و اين حرف همان نفى صفات است، مگر اينكه برگشت آن به همان مذهب سوم و غرض گوينده آن از: (عاجز نيست ) اين باشد كه قدرت او مانند ساير قدرتها نيست.

و مراد از (مذهب تشبيه ) اين است كه خداى تعالى با اينكه (ليس كمثله شى ء چيزى شبيه او نيست ) به غير خودش تشبيه شود، يعنى از هر صفتى آن معناى محدودى كه در خود ما است و متمايز از ساير صفات است براى خدا اثبات و به وى نسبت داده شود، قدرتش مانند قدرت ما و علمش نظير علم ما و هم چنين ساير صفاتش مانند صفات ما باشد، و بطلان چنين مذهبى روشن است، براى اينكه اگر اوصافى كه خداى تعالى به آن متصف است مانند صفات ما باشد او نيز مانند ما محتاج خواهد بود، و با اين فرض ‍ ديگر واجب الوجود نخواهد بود - تعالى الله عن ذلك -

و مراد از مذهب اثبات بدون تشبيه اين است كه از هر صفتى اصل آن در باره خداى تعالى اثبات و خصوصياتى كه آن صفت در ممكنات و مخلوقات به خود گرفته از حقتعالى نفى شود و به عبارت ديگر اصل صفت اثبات، و محدوديت آن به حدود امكانى نفى گردد.

در تفسير قمى در روايت ابى الجارود است كه حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) در تفسير آيه (قل اى شى ء اكبر شهادة قل الله شهيد بينى و بينكم ) فرمود: مشركين مكه در اوايل بعثت و همان موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) در مكه مى زيست به آنجناب گفتند: اى محمد آيا خداوند رسولى به غير تو نيافت كه به سوى ما گسيل دارد؟ گمان نمى كنيم كسى تو را در آنچه مى گويى تصديق كند، ما از يهود و نصارا هم راجع به تو پرسش كرديم آنها نيز اظهار بى اطلاعى كرده، گفتند: در كتبى كه نزد ما است ذكرى از اين مرد نشده، بنابر اين، بايد گواهى بر رسالت خود بياورى. رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: خدا بين من و شما گواه است.

رواياتى در ذيل جمله : (و من بلغ) و درباره معرفت اهل كتاب نسبت به پيامبر اسلام (ص)

در تفسير عياشى از بكير از محمد از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه در تفسير كلام خدا كه مى فرمايد: (لانذركم به و من بلغ ) فرمود: على (عليه السلام ) از (من بلغ ) است.

مؤلف : ظاهر اين روايت اين است كه : (من بلغ ) عطف بر ضمير (كم ) است، و ظاهر آيه هم همين است، و ليكن در بعضى از روايات وارد شده كه مقصود از (من بلغ ) تنها امام است، و لازمه آن اين است كه عطف بر فاعل مقدر در (لانذركم ) بوده و معنايش اين باشد كه من و (من بلغ ) - امام - شما را انذار كنيم.

در تفسير برهان است كه ابن بابويه به سند خود از يحيى بن عمران حلبى از پدرش از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه از آنجناب از معناى (و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) سؤ ال شد، و در جواب فرمود: يعنى اهل هر ملت و زبانى كه باشند.

مؤلف : وجه اينكه چطور اين معنا از آيه استفاده مى شود گذشت.

و در تفسير المنار است كه ابو الشيخ از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : اسيرانى را به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) آوردند، آن حضرت فرمود: آيا به اسلام دعوت شده ايد؟ گفتند نه، حضرت ايشان را رها كرده سپس اين آيه را تلاوت فرمودند:

(و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ ) آنگاه فرمود: اينان را رها كنيد تا به ماءمن و ديار خود باز گردند چون هنوز دعوت اسلام به گوششان نخورده است.

و در تفسير قمى است كه عمر بن خطاب به عبد الله بن سلام گفت : آيا محمد را در كتب خود مى شناسيد؟ گفت آرى، به خدا سوگند او را به همان صفاتى كه خداوند در كتابهاى آسمانى ما، براى ما توصيف فرموده وقتى در بين شما او را ديديم شناختيم، همان طورى كه يكى از ما بچه خود را وقتى با بچه ها ببيند مى شناسد، و به آن خدائى كه من (ابن سلام ) هميشه به ذات او سوگند مى خوردم هر آينه معرفتم به محمد بيشتر از معرفتى است كه به فرزندم دارم.

آيات 21 تا 32 سوره انعام

21- و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته انه لا يفلح الظلمون

22- و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا اين شركاؤكم الّذين كنتم تزعمون

23- ثم لم تكن فتنتهم الاّ ان قالوا و اللّه ربّنا ما كنّا مشركين

24- انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون

25- و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنّة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤوك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين

26- و هم ينهون عنه و ينئون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون

27- و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يليتنا نرد و لا نكذب بآيات ربنا و نكون من المؤمنين

28- بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون

29- و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين

30- و لو ترى اذ وقفوا على ربهم قال اليس هذا بالحق قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون

31- قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا ياحسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا ساعة ما يزرون

32- و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الآخرة خير للّذين يتّقون افلا تعقلون

ترجمه آيات

ستمكارتر از آن كسى كه به دروغ به خداوند افترا ببندد يا آيات او را تكذيب كند كيست ؟ به درستى كه ستمگران رستگار نمى شوند(21)

و روزى كه همگى آنها را محشور مى كنيم، به كسانى كه شرك ورزيدند مى گوييم : كجايند آن شركائى كه براى ما مى پنداشتيد(22)

آنوقت است كه عذرى ندارند مگر اينكه بگويند به خدا، كه پروردگار ما است سوگند، ما مشرك نبوديم (23)

اى محمد ببين چگونه به خود دروغ مى بندند و چطور از شركائى كه براى خدا ساخته بودند، عين و اثرى نمى يابند(24)

از آنان كسانى هستند كه به كلام تو گوش مى دهند، ليكن ما بر دلهاى آنان پرده اى كه از فهمشان جلوگيرى كند افكنده و گوشهايشان را سنگين كرديم، و اگر هر آيه اى را ببينند باز ايمان به آن نمى آورند، حتى وقتى هم كه نزد تو مى آيند غرضشان جدال است، و لذا همانها كه كافر شدند بعد از شنيدن آيات قرآن مى گويند اين جز همان افسانه ها و حرفهاى قديمى نيست (25)

علاوه بر اين مردم را هم از شنيدن آن نهى نموده و از آن دور مى كنند، ولى بايد بدانند كه جز خود شان را از بين نمى برند، و نمى فهمند چه مى كنند(26)

و اگر تو اى محمد آنان را در موقعى كه مواجه با آتش مى شوند ببينى خواهى ديد كه مى گويند: اى كاش پروردگار ما را برمى گردانيد، كه اگر چنين مى كرد ديگر آيات او را تكذيب ننموده و از مؤ منين مى بوديم (27)

اعتمادى به اين وعده شان نيست، بلكه چون مى بينند نزد كسانى كه حق را از آنان پنهان مى داشتند رسوا شدند از اين رو تمناى برگشتن به دنيا مى كنند و گر نه اگر بدنيا هم برگردند باز همان منهيات را از سر مى گيرند، و براستى دروغگويانند(28)

و گفتند زندگى، جز همين حيات دنيوى ما چيز ديگرى نيست و ما هرگز پس از مرگ زنده نخواهيم شد(29)

و تو اى محمد اگر ان موقعى كه در برابر پروردگار خود ايستاده اند آنان را ببينى و ببينى كه پروردگارت مى پرسد آيا اين روز (روز بعث ) حق نبود؟ خواهى ديد كه در جواب مى گويند: چرا، به پروردگارمان سوگند. خدايشان مى فرمايد پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد(30)

به تحقيق زيانكار شدند كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب نمودند و همچنان بر لجاج خود ادامه دادند تا آنكه بناگاه وقت لقايشان فرا رسيده، گفتند: واحسرتا بر آن كوتاهى كه در دنيا كرديم و طرفى براى امروزمان نبستيم اين حسرت و ندامت را در حالى مى خورند كه بار سنگين گناهانشان را به دوش مى كشند

و بدان كه چه بار بدى است به دوششان (31)

و زندگى دنيا جز لهو و لعب چيزى نيست و هر آينه خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوا را پيشه خود مى سازند آيا باز هم تعقل نمى كنيد؟(32).

بيان آيات

در اين آيات به سياق اصلى كه سياق خطاب بود، برگشته و مجددا آنجناب را مخاطب قرار داده، مظالم مشركين و انحرافاتى را كه در اصول عقايد پاك يعنى (توحيد)، (نبوت ) و (معاد) داشتند برايش بيان مى فرمايد، آيه (و من اظلم…) راجع به توحيد، و آيه (و منهم من يستمع اليك…) راجع به نبوت، و آيه (و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا…) مربوط به معاد است.

بعد از بيان اين سه جهت مى فرمايد: اينان با اين انحرافات خود، به خويشتن شديدترين ظلم را كرده و خود را به هلاكت و خسران مى كشند، سپس بيان مى كند كه اين مظالم در روز قيامت به چه صورتى منعكس شده، به چه كيفيت وحشتزائى به ايشان مى رسد، به طورى كه از شدت آن با انكار آنچه كه در دنيا مى گفتند خود را تكذيب كرده تمناى بازگشت به دنيا مى كنند، شايد كه اين بار عمل صالح كنند، و به خاطر كوتاهى هائى كه در حق خداى سبحان نموده اند اظهار حسرت مى كنند.

توضيح اينكه افترا زننده بر خداى عزوجل و تكذيب كننده آيات او از هر ظالمى ظالم تراست

و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته

(ظلم ) يكى از شنيع ترين گناهان است، بلكه با كمى دقت و تحليل عقلى بايد گفت : زشتى و شناعت گناهان ديگر هم به مقدار ظلمى است كه در آنها است، و معناى ظلم عبارتست از خروج از عدالت، و حد وسط و ظلم همانطورى كه از جهت اختلاف خصوصيات آن شخص مرتكب، مختلف و كم و زياد مى شود، همچنين نسبت به اختلاف اشخاصى كه ظلم برايشان مى شود و يا اراده ظلم بر آنان شده است، اختلاف و شدت و ضعف پيدا مى كند، به اين معنا كه هر چه موقعيت و شان او عظيمتر باشد ظلم بر او شنيعتر و بزرگتر خواهد بود، و معلوم است كه ساحتى مقدستر و منزلتى رفيعتر و عزيزتر از ساحت و منزلت پروردگار و آيات داله بر او نيست. بنابراين آنكسى هم كه به چنين ساحت قدسى و يا به چيزى كه منسوب به اين ساحت است ظلم روا بدارد از هر ظالمى ظالمتر خواهد بود، اين نيز معلوم است كه چنين كسى جز به خود ظلم نكرده.

و اين همان چيزى است كه دقت عقلى آنرا اقتضا دارد.

خداى سبحان نيز با جمله (و من اظلم ممن افترى على الله كذبا او كذب بآياته ) همين نظريه عقلى را تصديق فرموده است.

افتراى دروغ بر خداى تعالى عبارت است از اثبات شريك براى او، با اينكه او را شريكى نيست، و همچنين ادعاى نبوت و نسبت دادن حكمى به وى از راه دروغ و بدعت. و تكذيب آيات داله بر او، عبارتست از تكذيب پيغمبر صادق الوعدى كه دعوتش توام با آيات و معجزات الهى است، و يا انكار دين حق كه از آن جمله است انكار كردن صانع بطور كلى.

احتجاجى كه در اين آيه است، از چند جهت بر مشركين يعنى بت پرستان تطبيق مى شود:

يكى از جهت اينكه براى خداى سبحان شركائى به عنوان اينكه شفيع در درگاه خدا و مصدر امور عالمند، و تدبير شؤ ون عالم مستقلا مستند به آنها است اثبات كرده اند.

و ديگر از جهت اينكه آيات پروردگار متعال را كه دلالت بر نبوت و معاد مى كند انكار نموده اند.

قول به جواز شفاعت پيغمبر (ص) و ائمة معصومين (ع) و اولياء الله شرك نيست

و ليكن بعضى از مفسرين خواسته اند قائلين به جواز شفاعت پيغمبر و معصومين از ذريه آنجناب و يا اولياى كرام از امتش را نيز مشمول آيه قرار داده و آنان را هم مشرك بدانند؛ و گفته اند: اين آيه علاوه بر بت پرستان منطبق بر معتقدين به شفاعت نيز هست. و هر كس اين حضرات را در باره حاجتى از حوائج دنيا و آخرت خود شفيع درگاه خدا قرار دهد نيز مشرك است. و گويا از اين معنا غفلت ورزيده اند كه پروردگار متعال، خودش شفاعت را در صورتى كه به اذن او باشد در كلام مجيدش بدون تقييد به دنيا و آخرت اثبات كرده و فرموده است : (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ) علاوه بر اينكه فرموده : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) و بطورى كه مى بينيد شفاعت را حق علمايى دانسته كه به حق شهادت مى دهند، و قدر متيقن از اينگونه علما، انبيا (عليهم السلام ) هستند كه از جمله آنان نبى محترم ما است.

پس اگر در شفاعت اولياى كرام از امت هم بتوان تشكيك نمود، شفاعت اين برگزيدگان خلق به هيچ وجه قابل تشكيك نيست،

مخصوصا رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) كه خود خدا هم شاهد به حق بودن وى را تصديق كرده و فرموده : (و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا) و هم در باره علمش فرموده : (و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) و نيز فرموده : (نزل به الروح الامين على قلبك ).

و معلوم است وقتى قرآن كه بيان كننده هر چيزى است بر قلب كسى نازل شود صاحب آن قلب عالم به قرآن خواهد بود، و معقول نيست چنين كسى عالم به آن نباشد، همچنانكه معقول نيست خداى تعالى كسى را براى شهادت مبعوث كرده باشد و او خود شهادت به حق ندهد.

در آيه (لتكونوا شهداء على الناس ) و آيه : (و يتخذ منكم شهداء) و آيه و (تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون ) علاوه بر انبيا و خاتم النبيين، شهدا و علماى ديگرى را در امت اسلام اثبات مى كند، و معلوم است كه خداى تعالى جز حق اثبات نمى فرمايد، پس در امت اسلام هم شهداى به حقى هست.

و در خصوص اهل بيت پيغمبر (صلوات الله عليهم و اجمعين ) مى فرمايد: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) اين آيه بيان مى كند كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) به تطهير خود پروردگار طهارت يافته اند، آيه (انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ) هم بيان مى كند كه قرآن را جز مطهرون (پاكان ) نمى فهمند، در نتيجه اثبات مى شود كه اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام ) پاكان و علماى به قرآنى هستند كه تبيان هر چيز است، همانها در مساله شهادت به حقى كه در آن لغو و تاءثيم راه نداشته باشد قدر متيقن از افراد امتند.

پس نبايد گفت : توسل به اين بزرگواران و آنان را در درگاه خدا شفيع قرار دادن شرك است. و ما در جلد اول اين كتاب بحث مفصلى در اطراف شفاعت گذرانديم. (بدانجا مراجعه شود).

معناى (فلاح)

انه لا يفلح الظالمون

(فلاح )، (فوز)، (نجاح )، (ظفر) و (سعادت ) همه الفاظى هستند كه معانيشان نزديك به هم هستند، و لذا راغب (فلاح ) را به رسيدن به آرزو كه همان معناى سعادت است تفسير نموده، و در مفردات خود گفته : (الفلح ) به معناى شكافتن است، و در مثل گفته شده است (الحديد بالحديد يفلح - يعنى آهن با آهن شكافته مى شود)، و اگر برزگران را هم (فلاح ) مى گويند به همين عنايت است كه آنان زمين را مى شكافند.

و (فلاح ) به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و آن دو قسم است : يكى دنيوى و ديگرى اخروى. فلاح و رستگارى دنيوى عبارتست از ظفر يافتن به سعادتهائى كه با دستيابى به آنها زندگى دنيائى آدمى خوش و خرم مى شود، مانند بقاء و توانگرى و عزت، شاعر هم كه مى گويد:

افلح بما شئت فقد يدرك
بالضعف و قد يخدع الا ريب

همين معنى را اراده كرده است. و فلاح اخروى به داشتن چهار چيز است : 1- بقاء بدون فنا 2- غناى بدون فقر 3- عزتى كه آميخته و دستخوش ذلت نگردد 4- علمى كه جهل در آن راه نيابد.

و بنابراين ممكن است گفته شود كه فلاح همان سعادت است، و براى خاطر عنايتى از سعادت به فلاح تعبير مى كنند، و آن عنايت اين است كه لازمه سعادت ظفر يافتن و رسيدن به آرزوها با شكافتن و دريدن حجابهائى است كه حايل بين آدمى و بين آن است، و اين عنايت در همه موارد استعمال اين كلمه از قبيل : (قد افلح المؤمنون و قد افلح من زكيها) و انه (لا يفلح الكافرون ) و ساير موارد لحاظ مى شود.

توضيح اينكه: ظالمان (فلاح) نمى يابند و به آرزوها و اهداف خود نمى رسند (انه لا يفلح الظالمون)

پس اينكه فرمود: (انه لا يفلح الظالمون ) با در نظر گرفتن اين جهت كه ظلم را به عنوان وصف بكار برده، معنايش اين است كه ستمگران به آرزوهائى كه به منظور دستيابى به آنها، آن تشبثها را مى كنند، نمى رسند، چون ظالمند؛ و همين ظلمشان آنان را به آرزو و به سعادتشان رهبرى نمى كند چون سعادت وقتى سعادت است كه بحسب واقع و وجود خارج، مطلوب بوده باشد - نه خيال - در چنين موقعى است كه طالب و آرزومند آن، خود را بحسب وجود و طبع وجوديش به ادوات و وسائلى كه سازگار و مناسب با آن سعادتست مجهز مى سازد.

مثلا انسان كه يكى از سعادتهاى مورد آرزويش اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته، بقاى زندگى خود را تامين نمايد وقتى به چنين آرزوئى نائل مى شود كه نخست به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است مجهز بوده و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است واجد باشد، و علاوه بر اين در دنياى خارج از خودش به قدر احتياجش از مواد غذائى مناسب با مزاجش بيابد، و آن ادوات را هم بكار ببندد، يعنى مواد غذائى را از خارج گرفته و تصفيه نموده، صورت اصلى آنرا بكلى بهم زده به صورت اجزائى كه از بدنش تحليل رفته درآورد، و آنرا جزء بدن خود نموده كمبودهاى آن را جبران نمايد، نه تنها انسان چنين است، بلكه ساير انواع حيوانات نيز تا آنجا كه ما ديده و توانسته ايم بدست آوريم بدون هيچ تخلف و اختلافى محكوم به همين حكم هستند.

بلكه نظام تمامى موجودات عالم به همين منوال جريان دارد، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق راه به آن برده نمى شود، و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام كون براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده در حقيقت اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است، و معلوم است كه عاطل گذاردن آن و باطل كردن اين، ابطال جميع سببهائى است كه مربوط و متعلق به آن است و عينا شبيه انسانى است كه بخواهد بقاى در زندگى را از غير راه گرفتن غذا و لقمه كردن و جويدن و هضم آن تامين نمايد، همانطورى كه چنين شخصى دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه انحرافى در قوه رشد دهنده و مولده خود پديد مى آورد، همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى راه را گذاشته از بيراهه برود.

عنايت الهى هم بر اين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه زندگيشان بر اساس شعور و اراده است زندگى را با تطبيق اعمال با خارج تا آنجا كه مى توانند به خارج علم پيدا كنند، ادامه دهند، به طورى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد، و اگر اين انحراف تكرار شود سر از بطلان ذات آنان درمى آورد، و انسانى را مى ماند كه زهر را به جاى غذا، و گل را بجاى نان مصرف كند، و يا به غلط كارهاى ديگرى نظير آن انجام دهد.

از همين نظام عالم خارج، آراء و عقايدى عمومى و كلى، نظير عقيده به مبداء و معاد و همچنين احكامى كلى براى نوع بشر پديد آمده كه آن عقايد را ملاك ساير عقايد خود و آن احكام را محك اعمال خويش قرار داده، ساير عقايد خود را با آن عقايد، و اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه طبعا آدمى را به سعادت انسانيش مى رساند، و جز اين، راه ديگرى براى رسيدن به آرزوها و ظفر يافتن به سعادتش نيست، و انحراف از اين راه - كه همان ظلم است - او را به آرزويش نمى رساند، و به فرض هم كه برساند، دوام پيدا نمى كند، براى اينكه ساير طرق نيز مربوط به آن سعادتند، و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم ) مبارزه و ضديت نموده و وى را مجبور به عقب نشينى و برگشت مى سازند، علاوه بر اينكه اجزاى عالم هم كه منشا آن عقايد و احكام (راه طبيعى رسيدن به سعادت ) بود، نيز با اعمال وى مخالفت نموده و او همچنان در چنين حالتى هست تا آنكه سعادتى را كه از بيراهه (ظلم ) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد.

بنابراين چه بسا ستمگرانى كه طغيان شهوت وادارشان كند به اينكه عزت صورى و قدرت كاذب خود را كه از راه غير مشروع بدست آورده اند در راه تحصيل آرزو و سعادت موهومى بكار ببرند كه مخالف با اعتقاد حق و توحيد خداى سبحان و مزاحم با حقوق مشروع ديگران باشد، يعنى تعدى به اموال نموده و آنرا به زور و قلدرى غصب كنند يا به ناموس آنان دست درازى كرده و به عنف عرضشان را به باد دهند، و يا به جان آنان تجاوز كرده و بناحق، خونشان را بريزند و يا رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، از قبيل نماز و روزه و حج و امثال آنرا عصيان ورزند، و يا گناهى از گناهان، از قبيل دروغ، افترا، خدعه و امثال آن را مرتكب شده، بوسيله ارتكاب يكى از اين انحرافها به مقصد خود نائل آيند و خوشحالى و خرمى هم بكنند كه چه خوب شد به كام دل رسيديم.

همه اينها ممكن است، ليكن بايد دانست كه چنين كسى در دنيا و آخرت خود را زيانكار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را بهدر داده است.

اما در دنيا خود را چنين كرده، براى اينكه راهى كه اين بينوا رفته، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده ؛ به شهادت اينكه اگر اين راه حق بود جايز بود كه همه چنين راهى را سلوك كنند، و اگر براى همه جايز باشد، قطعا نظام اجتماع مختل مى شود، و معلوم است كه با ابطال نظام اجتماعى، حيات مجتمع انسانى نيز باطل مى شود. پس نظامى كه ضامن بقاى نوع انسانى است بهر شكل باشد با چنين شخص در آنچه كه از راه غير مشروع كسب كرده مبارزه نموده، و تا زمانى كه - دير يا زود - نتيجه عملش را از كفش نربايد، از پاى نمى نشيند. آرى ظلم هرگز پايدار نمانده و نخواهد ماند.

و اما در آخرت خود را زيانكار، و كوشش يك عمر خود را بى نتيجه كرده است، براى اينكه ظلمى كه كرده، در نامه عملش ثبت شده، علاوه بر اينكه جان و دلش را هم آلوده و پليد كرده، و در قيامت بر طبق آن نامه كيفر ديده و به مقتضاى آن روح آلوده زندگى خواهد كرد، اين است معناى (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ) و همچنين معناى آيات بسيارى ديگر از قبيل آيه (افتؤ منون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الاخرى فى الحيوة الدنيا و يوم القيمة يردون الى اشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون ) و آيه (كذب الذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون، فاذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الا خرة اكبر لو كانوا يعلمون ) و آيه (و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير، ثانى عطفه ليضل عن سبيل الله له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمة عذاب الحريق، ذلك بما قدمت يداك و ان الله ليس بظلام للعبيد) و آيات ديگرى كه راجع به اين مطالب است.

و اين آيات همانطورى كه ملاحظه كرديد همگى مشتملند بر ظلمهاى فردى و اجتماعى، و اين خود شاهد صدق بحث ما است، و شاملتر از همه اينها براى بحث ما، همان آيه مورد بحث ما است كه فرمود: (انه لا يفلح الظالمون ).

و يوم نحشرهم جميعا…

(يوم ) در اينجا ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن چنين است : (اذكر يوم… - بياد آور روزى را كه…) و عنايت كلام تنها در كلمه (جميعا) است، زيرا اين كلمه است كه دلالت مى كند بر اينكه علم و قدرت پروردگار از احدى از آنان تخلف نكرده و محيط بر همه آنان است، و به زودى همه شان را بحساب درآورده و محشورشان كرده، احدى را از قلم نمى اندازد.

اين جمله در مقام بيان جمله قبلى يعنى : (انه لا يفلح الظالمون ) است. گويا وقتى گفته شد: ستمكاران رستگار نمى شوند، سؤ ال مى شد كه چرا چنين است ؟ در جواب گفته شده است : براى اينكه خداوند بزودى آنان را محشور كرده و از شركائى كه براى خدا قائل بودند، سراغ مى گيرد، و چون شركائى براى پروردگار نمى يابند تا حاضر سازند، لذا شرك خود را انكار كرده و به دروغ به خدا سوگند مى خورند.

و اگر ستمكاران در شركائى كه براى خدا اتخاذ كردند رستگار بودند، در آنروز شركا را يافته، خود را تكذيب نمى كردند، بلكه بر طبق ادعاى خود، آنها را شفيع قرار داده و از شفاعتشان بهره مند مى شدند.

(ثم لم تكن فتنتهم…) بعضى ها گفته اند: مقصود از (فتنه ) جواب است، يعنى جوابى ندارند مگر اينكه به خدا سوگند ياد كنند كه ما در دنيا مشرك نبوديم.

بعضى ديگر گفته اند: در كلام چيزى مضاف بر كلمه فتنه بوده و حذف شده، و تقدير آن چنين بوده : (ثم لم تكن عاقبة فتنتهم - سرانجام مفتونى و شيفتگيشان نسبت به بتها اين شد كه بگويند….)

بعضى ديگر گفته اند: مراد از فتنه معذرت است، و البته براى هر يك از اين احتمالات وجهى است.

بيان اينكه مشركين در قيامت آلهه دروغين خود را نمى يابند

انظر كيف كذبوا على انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون

اين آيه، محل استشهادى را كه در داستان قيامت مشركين بود، بيان مى كند. و مراد اين است كه اينان به زودى بر خود دروغ بسته شركائى را كه افترا مى بستند نمى يابند. و اگر اينان در ظلمى كه كردند و در آنچه كه انتظارش را داشتند (شفاعت بتها) رستگار مى بودند كارشان منجر به اينجا نمى شد كه نه از شركاى خود عين و اثرى بيابند و نه از شفاعت آنها بهره مند شوند.

و اما اينكه چطور بر خود دروغ بستند؟ براى اينكه وقتى سوگند خوردند كه ما هرگز مشرك نبوديم در حقيقت انكار كردند ادعائى را كه در دنيا مى كردند، و مى گفتند براى خدا شركائى است، و بر اين ادعا هم پافشارى نموده، و از روى غرور و طغيان زير بار هيچ حجت و برهانى هر چه هم دندانشكن بود نمى رفتند، اين همان دروغ به خود بستن است.

و اما اينكه چطور در قيامت آلهه دروغى خود را نمى يابند؟ براى اين است كه روز قيامت روزى است كه بر هر كس عيان مى شود كه امر و ملك و قوت همگى از آن خدا است و بس، و كسى غير او هيچ نشانى از اين شؤ ون را به طور استقلال دارا نيست، مگر ذلت و فقر و احتياج كه لازمه عبوديت است.

خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب ) و نيز مى فرمايد: (لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و نيز مى فرمايد: (يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله ).

در چنين وقتى به طور عيان مشاهده مى كنند كه الوهيت تنها براى خدا است، و براى او در اين امر شريكى نيست، بتها و شركائى كه براى خدا قائل بودند در مقابلشان ظاهر شده مى بينند كه اين شركاء نه نفع و ضررى را براى خود مالك هستند و نه براى غير خود، و نيز مى بينند اوصافى كه براى اين بتها قائل بودند، از قبيل ربوبيت و شفاعت و غير آن، همه اوصاف خداى تعالى بوده و بس،

و امر بر آنها مشتبه شده بود، و به غلط خيال مى كردند كه ديگرى هم داراى چنين اوصافى هست، (و ضل عنهم ما كانوا يفترون و آنچه به دروغ به خدا نسبت مى دادند، محو و نابود شد).

و به فرضى هم كه از شركاى خيالى استمداد بجويند همان شركا چنان دست ردى به سينهشان مى زنند كه براى هميشه از خود ماءيوسشان مى كنند. و خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و اذا راى الذين اشركوا شركاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شركاءنا الذين كنا ندعوا من دونك فالقوا اليهم القول انكم لكاذبون، و القوا الى الله يومئذ السلم و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) و نيز فرموده : (ذلكم الله ربكم له الملك و الذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير، ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمة يكفرون بشرككم ) و نيز مى فرمايد: (و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم و قال شركاؤ هم ما كنتم ايانا تعبدون، فكفى بالله شهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله موليهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).

دقت در اين آيات شريفه اين معنا را روشن مى سازد كه مقصود از (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) كه در آيه مورد بحث نيز هست، اين است كه شركاى خيالى آنان در آنروز حقيقتشان ظاهر شده و معلوم مى شود كه فاقد وصف شركت و شفاعتند، و به خوبى متوجه مى شوند كه آن جلوه اى كه اين شركا در نظرشان داشتند، جز جلوه اى سرابى نبوده، همچنانكه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جائه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفيه حسابه ).

سرّ دروغگويى كفار در روز قيامت

در اينجا راجع به آيه مورد بحث سؤ الى پيش مى آيد، و آن اين است كه از آياتى كه متعرض وصف روز قيامت است - همانطورى كه گذشت - برمى آيد كه آنروز، روزِ بُروز حقايق و بيرون افتادن اسرار است و خدعه و دروغى كه از لوازم نشات دنيوى است در آنروز تصور ندارد، به شهادت خود قرآن كه مى فرمايد: (يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء) و با اين حال به فرضى هم كه مشركين به دروغ سوگند ياد كنند چه نفعى بر دروغشان مترتب مى شود؟ و چطور ممكن است دروغ بگويند و حال آنكه هر دروغى كه بگويند خلافش مشهود و عيان است ؟ به شهادت اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).

جواب اين است كه مساله دروغگوئى كفار و قسم دروغ خوردنشان در چند جاى قرآن ذكر شده است، يكى آيه مورد بحث و ديگرى آيه شريفه (يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ) و اين دروغگوئى و به دروغ قسم خوردن كفار براى اين نيست كه به اين وسيله به اغراض فاسد خود رسيده حقيقت امر را پوشيده بدارند. آن دار دنيا است كه با دروغ ممكن است حقيقتى مكتوم و مشتبه شود نه آخرت، زيرا آخرت جاى پاداش و كيفر است نه محل عمل و تحصيل غرض. و ليكن كفار از آنجائى كه در دنيا عادت كرده بودند كه به وسيله دروغ و خدعه و فريب و سوگندهاى دروغ، خود را از مهلكه ها رهانيده و منافع را به خود جلب كنند و دروغگوئى ملكه راسخه اى در دلهايشان شده بود، و وقتى مله اى در نفس رسوخ نمود نفس ناگزير در اجابت خواسته هاى آن است، همچنانكه مرد فحاش وقتى ملكه دشنام دادن در نفسش مستقر گشت، هر چه هم تصميم بگيرد، نمى تواند از آن خوددارى نمايد، و همچنين مرد متكبر و لجوج و عنود نمى تواند نفس خود را به تواضع وادارد، و اگر هم احيانا در مواقف خطرناك خاضع شود خضوعش ظاهرى و ريائى است، و در باطن همان متكبر و لجوجى است كه بود، و بقدر خردلى تغيير حالت نداده است. از اين جهت كفار نيز در قيامت روى عادت و مله اى كه در دنيا داشتند بى اختيار لب به دروغ مى گشايند.

اين است سرّ دروغگوئى كفار در روز قيامت، چرا كه روز قيامت روز برون ريختن سريره ها است و معلوم است سريره و باطنى كه آميخته با دروغ است جز دروغ از او ترشح نمى كند. خداى تعالى هم در اين باره مى فرمايد: (و لا يكتمون الله حديثا).

خلاصه اينكه كفار و اهل دنيا رفتارشان در قيامت عينا همان رفتارى است كه در دنيا با يكديگر داشتند، و خداى تعالى هم در موارد بسيارى از قرآن رفتار آنان را حكايت مى كند، از آن جمله آيه زير است كه از همه آن آيات كوتاهتر و اشاره اش اجماليتر است : (ان ذلك لحق تخاصم اهل النار) همچنانكه اهل مغفرت و بهشت هم در آن نشات همان صفا و سلامتى را كه در دنيا داشتند از خود نشان مى دهند، و خداى تعالى در باره آنان مى فرمايد: (لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما، الا قيلا سلاما سلاما).

و منهم من يستمع اليك…

(اكنه ) جمع (كن ) - بكسر كاف -، به معناى چادر و پرده اى است كه در آن چيزى را پنهان و پوشيده مى دارند، و (وقر) به معناى سنگينى گوش است، و (اساطير)جمع اسطوره و بنا بر آنچه از مبرد نقل شده به معناى دروغ و خدعه است ؛ و گويا ريشه اين لغت سطر بوده كه به معناى صفى از نوشته و يا از درخت و يا از انسان است، آنگاه در مجموعه و منظومه اى از اخبار كاذب غلبه استعمال پيدا كرده است.

ظاهر سياق اقتضا مى كرد كه بدون ذكر كفار بفرمايد:

(يقولون ان هذا الا اساطير الاولين ) شايد جهت اينكه نام گوينده (كفار) را اظهار كرد و فرمود: (يقول الذين كفروا) اين باشد كه خواست بفهماند چه چيز آنان را بر اين داشت كه چنين نسبت ناروائى به قرآن دهند.

و هم ينهون عنه و يناون عنه و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون

نهى مى كنند از آن، يعنى از پيروى آن، و ناى به معناى دور شده است، و قصرى كه در جمله (و ان يهلكون الا انفسهم ) به كار رفته قصر قلب است زيرا كفار خيال مى كردند اگر مردم را از پيروى قرآن نهى كنند و آنانرا از قرآن دور سازند قرآن را هلاك كرده و دعوت خدائى را از بين مى برند، و با اينكه خداى تعالى خواه ناخواه نور خود را تمام مى كند، لاجرم اين بينوايان دارند خود را هلاك مى كنند و نمى فهمند.

و لو ترى اذ وقفوا على النار…

بيان عاقبت انكار و اصرارشان بر كفر و سرانجام اعراضشان از آيات الهى است.

(يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا…) بنابراين كه قرائت (نكذب ) بفتح با، و (نكون ) بفتح نون باشد، معناى آيه اين است كه : كفار آرزو مى كنند بار ديگر به دنيا برگشته و در سلك مؤ منين درآيند، باشد كه از عذاب آتش قيامت رهايى يابند. اين آرزويشان نظير همان انكار شرك به خدا و سوگند دروغ خوردنشان از باب ظهور ملكات نفسانيشان مى باشد زيرا كفار همانطورى كه دروغ، ملكه نفسانيشان بود، آرزوى خيرات و منافعى هم كه از آنان فوت شده، مخصوصا وقتى كه فوت آن مستند به اختيار خودشان و قصور تدبير در عملشان باشد خود ملكه ديگرى است در نفسشان، همچنان اظهار تاسف و تحسرى هم كه درباره كوتاهى در امر قيامت مى كنند، - كه به زودى بحث آن خواهد آمد - ملكه ديگرى است در نفس آنان.

علاوه بر اينكه آرزوى امر محال صحيح است، همانطورى كه آرزوى امرى كه ممكن هست و ليكن متعسر و دشوار است صحيح است، نظير آرزوى برگشتن ايام گذشته و امثال آن، همچنانكه اين شاعر عرب در شعر خود چنين آرزوئى كرده و گفته است :

ليت و هل ينفع شيئا ليت
ليت الشباب بوع فاشتريت

اى كاش - و آيا گفتن اى كاش سودى دارد؟ ! - بهر حال، اى كاش جوانى خريد و فروش مى شد و من آنرا مى خريدم.

مواجه شدن با آتش و هول روز قيامت كفار را به تمناى رجوع به دنيا وادار مى كند نه ظهور حق

بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل…

ظاهر كلام اين است كه مرجع ضمير در (لهم ) و (كانوا) و (يخفون ) يكى است و آن عبارت است از مشركين كه در آيات قبل ذكرشان گذشت، و نيز ظاهر اين است كه مراد از قبل همان دار دنيا است. بنابراين معناى آيه اين مى شود كه : وقتى مشركين به لب پرتگاه دوزخ قرار مى گيرند، با ديدن آتش، آنچه كه در دنيا پنهان مى داشتند برايشان ظاهر مى شود، و همين ظهور وادارشان مى كند كه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤ منين كنند. و نيز از ظاهر آيه استفاده مى شود كه چيزى جز همان آتشى كه با آن مواجه مى شوند، برايشان ظاهر نمى شود، پس معلوم مى شود اين آتش همان عمل آنان بوده و كفرى بوده كه در دنيا مى ورزيدند و با كفر خود حق را با آنكه برايشان روشن بوده مستور و پوشيده مى داشتند، همچنانكه آيه شريفه : (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) هم به همين معنا اشاره مى كند.

و كفار را بر تمناى رجوع به دنيا وادار نكرد مگر همان برخورد به آتش و هول روز قيامت، نه مساله ظهور حق، چرا كه از ظاهر آيه مورد بحث و آيه سابق الذكر چنين برمى آيد كه حق و حقيقتى كه در دنيا به آن كفر مى ورزيدند، هم در دنيا و هم در قيامت و قبل از برخورد به آتش برايشان روشن بوده، چنانكه بعضى از آياتى كه متعرض مباحثى نظير مبحث ما است، نيز به اين معنا اشعار دارد؛ از آن جمله اين دو آيه است :

(و اذا قيل ان وعد الله حق و الساعة لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعة ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين و بدا لهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن ) و (و لو ان للذين ظلموا ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به من سوء العذاب يوم القيمة و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون، و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤون.)

وجوه نه گانه اى كه درباره (بل بدالهم من الله…) گفته شده است

در معناى جمله (بل بدالهم من الله ما كانوا يخفون من قبل ) وجوه و احتمالاتى است كه صاحب المنار آنرا به نه وجه رسانيده.

وى مى گويد: در معناى اين آيه اقوالى است :

اول - اينكه آن چيزى كه برايشان ظهور مى كند همان عمليات زشت و گناهان بد آنان است كه در نامه هاى عملشان ظاهر شده و اعضاء و جوارحشان هم بر آن گواهى مى دهند.

دوم - اينكه مراد از آن، همان كارهائى است كه مى كردند و آنرا به خدا نسبت مى دادند و خيال مى كردند كه سعادتشان در آن كارها است، و اينك خداى تعالى آنرا هيچ و پوچ كرد.

سوم - اينكه مراد از آن كفر و تكذيبى است كه تا قبل از مواجه شدن با آتش پنهانش مى داشتند، چنانكه قبل از اين جمله در جمله : (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا و الله ربنا ما كنا مشركين ) حكايتش گذشت.

چهارم - اينكه مقصود از آن، حق و ايمانى است كه از جهت عنادى كه با رسول الله و استكبارى كه از حق داشتند، با اظهار كفر، ايمان را و با تكذيب آن، حق را مى پوشاندند، و البته اين وجه با كسانى تطبيق دارد كه كفرشان از همه مردم بيشتر بوده است، و آنان همان معاندين و متكبرانى بوده اند كه خداى تعالى در باره بعضى از آنان فرمود: (و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا)

پنجم - اينكه مقصود از آن حقايقى است كه انبيا آورده بودند و رؤ ساى آنان آنرا از اتباع خود پوشيده مى داشتند، و اينكه آن حقايق براى آن اتباعى كه از آن رؤ سا تقليد مى كردند روشن مى شود، از آن جمله، كتمان بعضى از اهل كتاب است رسالت نبى محترم ما و صفات آن جناب و بشارتى را كه انبياى اهل كتاب به آمدن وى داده بودند.

ششم - اينكه مراد از آن، عمل منافقين، يعنى اظهار ايمان و اسلام كردن و كفر درونى را نهان داشتن، است.

هفتم - اينكه مراد از آن، بعث و جزا و من جمله عذاب جهنم است و اخفاى آن عبارت است از تكذيب كردنش كه ريشه و ماده اصلى كفر است.

هشتم - اينكه در كلام مضافى حذف شده و تقدير چنين بوده : (و بدا لهم وبال ما كانوا…) و معلومشان شد وبال كفر و گناهى كه پنهان مى داشتند و گريبانگيرشان گشت عقاب آن، و لذا به ناله درآمده آرزو كردند كه اى كاش روزى از اين عذاب نجات يافته و بار ديگر به دنيا برمى گشتند و ديگر به آيات خدا تكذيب ننموده ايمان به خدا را ترك نكرده و كارشان به اينجا نمى كشيد.

و هيچ يك از اين احتمالات در نظر ما رجحانى ندارد، احتمالى كه از همه راجحتر است، احتمال نهم است :

نهم - اينكه در روز قيامت براى هر يك از كفارى كه اين آيه در حق آنان و امثال آنان نازل شده، تمامى افعال قبيحى كه در دنيا پنهانش مى داشتند ظاهر مى شود، چه آن قبائحى كه در نظر خودشان قبيح بوده و چه آن افعالى كه در نظر بينندگان زشت بوده است.

اين بود احتمالاتى كه صاحب المنار در كتاب خود در باره آيه مورد بحث نقل كرده، و پس از آن مختار و نظر خود را گفته، و سپس در خلال كلام طويلى آيه را كه تنها در باره رؤ ساى كفار است تعميم داده و گفته است كه آيه شريفه، پيروان و مقلدين آنان و همچنين منافقين و اهل فسق و هر كسى را كه گناه مرتكب مى شده و از مردم پنهان مى داشته و يا واجبات را ترك مى كرده و به عذرهاى بدتر از گناهى معتذر مى شده و حقيقت حال را پنهان مى داشته اند، شامل مى شود.

خوانندگان محترم اگر در مطالبى كه ما در معناى آيه گذرانديم تامل نمايند مى توانند به خلل و نقاط ضعف هر يك از اين وجوه و احتمالات واقف شوند. لذا حاجت و نيازى نيست كه ما معترض آن شده و كلام را طول دهيم.

(و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) اين جمله تاثير ملكات رذيله اى را كه در نشات دنيا در دلهايشان رسوخ كرده خاطر نشان مى سازد، زيرا آنچيزى كه وادارشان كرد به اينكه آرزوى برگشتن به دنيا و ايمان به آيات خدا و دخول در جماعت مؤ منين كنند همان جلوه نمودن حقى است كه در دنيا ترك نموده بودند، و اينك آن حق با جميع لوازم دوزخى و عذاب اخرويش ظاهر شده است ؛ و اين جلوه كردن رذائل نفسانى در قيافه عذاب خود از مقتضيات نشاءت آخرت است، كه حقايق غيبى و معنوى هم در آن به صورت عيان جلوه مى نمايد، روى اين حساب اگر به فرض محال بار ديگر هم به دنيا برگردند باز هم دچار همان غفلت نخستين شده حجابى بين آنان و بين عالم غيب انداخته خواهد شد. دنياى امروزشان هم دار اختيار است، همان هواى نفس و وساوس شيطانى و قريحه عناد و تكبر و طغيانى را كه در اين دنيا داشتند عينا همان را در آن دنيا نيز خواهند داشت، در نتيجه باز هم مشرك و معاند با حق خواهند بود، زيرا همان چيزى كه آنان را امروز وادار به مخالفت با حق و تكذيب آيات خداى تعالى كرد آنروز هم كه بر حسب فرض به دنيا برگشته اند همان عوامل به حال خود باقى است، و همان آثارى را كه اين عوامل امروز دارند بدون كم و زياد آنروز هم خواهند داشت.

دروغ گفتن كفار، در آرزوى رجوع به دنيا و عدم تكذيب آيات خدا

(و انهم لكاذبون ) يعنى در اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا…) دروغ مى گويند، گو اينكه تمنى انشاء است و صدق و كذب در آن راه ندارد، ليكن اينكه گفتند: (نرد و لا نكذب اى كاش خداوند ما را به دنيا برمى گردانيد، كه اگر برمى گرداند ديگر تكذيب نمى كرديم ) و نگفتند: (يا ليتنا نعود و لا نكذب - اى كاش برمى گشتيم و ديگر تكذيب نمى كرديم ) خيلى روشن است كه تنها انشاء نيست تا صدق و كذب در آن راه نيابد، بلكه هم انشاء (تمنى ) است، و هم وعده، هم تمناى برگرداندن است و هم وعده به اينكه اگر خداوند چنين كند به وى ايمان آورده عمل صالح مى كنيم. همچنانكه در آيه شريفه (و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون ) و آيه : (و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل به ) اين دو جهت تصريح كرده است.

كوتاه سخن، اينكه گفتند: (يا ليتنا نرد و لا نكذب…) به معناى اين است كه گفته باشند: پروردگارا اگر ما را به دنيا برگردانى ديگر آيات تو را تكذيب نمى كنيم، و از مؤ منين خواهيم بود. و به اين اعتبار احتمال صدق و كذب در آن راه دارد، و صحيح است كه از دروغگويان شمرده شوند.

بعضى ها خواسته اند نسبت كذبى كه خداى تعالى در آرزوئى كه كفار كرده اند، به آنان داده، چنين توجيه كنند كه مراد اين است كه : آرزوى كفار، آرزوى كاذب است، يعنى از آرزوهائى است كه هرگز در خارج محقق نمى شود، همچنانكه به كسى كه تمناى چيزى را مى كند كه هيچوقت به آن نمى رسد گفته مى شود: آرزويت به تو دروغ گفته است.

بعضى ديگر گفته اند: مراد، دروغگوئى آنان است در ساير خبرهائى كه از خود مى دهند، از قبيل اصابت با واقع و اعتقاد به حق.

و اين توجيه همانطورى كه ملاحظه مى كنيد قابل اعتنا نيست.

و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا…

اين دو آيه انكار صريح مشركين نسبت به اصل معاد و فروع آن از قبيل : احضار گواهان و گرفتن اعتراف نسبت به آنچه انكار مى كردند را ذكر مى فرمايد: چون مسلك و ثنيت و بت پرستى قائل به معاد نيست همچنانكه خداى تعالى در چند جا از كلام مجيد خود انكار معاد را از آنان حكايت كرده است، و اگر هم معتقد بودند به اينكه بتها در درگاه خدا شفيعند مقصودشان شفاعت در كار آخرت نبوده، بلكه تنها منظورشان شفاعت در رفع گرفتاريها و جلوگيرى از پيش آمدهاى هول انگيز دنيوى و جلب منافع مادى بوده است.

بنابراين جمله (و قالوا ان هى…) انكار معادشان را حكايت مى كند، و معنايش اين است كه جز همين حيات دنيوى حيات ديگرى بعد از آن نيست، و ما پس از مرگ زنده شدنى نيستيم.

و جمله (و لو ترى اذ وقفوا) به منزله جوابى است از انكار آنان، البته به اين بيان كه لازمه گفتارشان (ان هى الا) را، به صورت تمنا (و لوترى اى كاش مى ديدى ) خاطر نشان پيغمبر گرامى خود مى سازد، و آن لازمه و تالى فاسد اين است كه : به زودى آنچه را كه با گفتن (و ما نحن بمبعوثين ) انكار مى كردند، تصديق و اعتراف خواهند نمود، و اين در حالى است كه در برابر پروردگار خود مى ايستند و آنچه را كه انبياء (عليهم السلام ) در دنيا گوشزدشان مى كردند و مى گفتند كه بعد از مرگ دوباره زنده خواهيد شد و اينان انكارش مى كردند، به عيان مشاهده مى كنند.

از اينجا معلوم مى شود كه جمله (اذوقفوا) تفسير همان معاد و حشر است، و مؤ يد آن اين است كه در آيه بعد هم كه مى فرمايد: (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعة…) از حشر و بعث و قيامتى كه در جملات قبلى بود به لقاء الله تعبير كرده و بلا فاصله ساعت را ذكر فرموده، تا برساند كه منظور از آن همان ساعت لقاء الله است.

و اينكه فرمود: (اليس هذا بالحق ) معنايش اين است كه آيا بعث و برانگيختنى كه در دنيا انكارش مى كرديد با اينكه بعث همين لقاء الله بود، حق است يا نه ؟.

(قالوا بلى و ربنا قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون گفتند: بله، به پروردگار ما سوگند. گفت پس بچشيد عذاب را به كيفر كفرى كه مى ورزيديد و حقى كه پنهان مى داشتيد).

قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله…

در مجمع البيان مى گويد: هر چيزى را كه ناگهانى پيش آيد (بغت ) گويند، مثلا گفته مى شود: (بغتة الامر فلان امر ناگهانى براى او پيش آمد). و به همين معنا است ساير مشتقات آن.

راغب هم در مفردات در باره معنى حسرت گفته است : (حسر) عبارت است از كنار زدن لباس از هر چيزى كه ملبس به آن است، گفته مى شود: (حسرت عن الذراع يعنى آستين را از ذراع بالا زدم ) و (حاسر) كسى را گويند كه زره بر تن و كلاه جنگى بر سر نداشته باشد، و (محسرة ) به معناى جاروب است - تا آنجا كه مى گويد - خسته و فرسوده را هم كه حاسر مى خوانند براى اين است كه اندازه توانائيش براى ديگران معلوم شده - تا آنجا كه مى گويد - و حسرت به معناى اندوه و ندامت بر امرى است كه فوت شده باشد، و ارتباط اين معنا با معناى كشف از اين راه است كه گويد شخص اندوهناك برايش كشف شده و پى برده به جهلى كه او را وادار نمود به ارتكاب كارى كه مرتكب شده، و يا از اين راه است كه قوايش از فرط اندوه و ندامت بر ما فات منحسر (ضعيف ) شده و يا از تدارك آن دچار حسر (خستگى ) گشته است، اين بود آن مقدارى كه از كلام راغب در معناى كلمه حسر محل حاجت بود.

و نيز در باره معناى (وزر) مى گويد: (وزر) - به فتح واو و زاء - پناهگاه در كوه را گويند، در قرآن كريم هم كه فرموده : (كلا لا وزر الى ربك يومئذ المستقر) به همين معنا آمده، و (وزر) - به كسر واو و سكون زاء - به معناى سنگينى است، و رابطه بين اين لغت و لغت (وزر) شباهتى است كه سنگينى با كوه دارد. و لذا گناه را هم (وزر) مى خوانند و هم از آن به ثقل تعبير مى كنند.

از جمله آياتى كه در آن (وزر) به معنى گناه به كار رفته آيه (ليحملوا اوزارهم كاملة ) مى باشد. همچنانكه در آيه (و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) نيز به اين معنا به كار رفته است.

به هر حال آيه مورد بحث يكى ديگر از آثار سوء انكار بعث مشركين را بيان مى كند و آن اثر سوء عبارت است از اينكه به زودى به طور ناگهانى قيامتشان قيام نموده و ناله شان به حسرت بر دنيائى كه مفت از دستشان رفته بلند شده، گناهان را كه آن روز به صورت بارى سنگين مجسم مى شود به دوش خواهند كشيد. و اين خود پستترين و دشوارترين احوال آدمى است و بد بارى است كه به دوش مى كشند، يا بد گناه، و يا بد وزر و وبالى است كه حمل مى كنند. و اين آيه، يعنى آيه (قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله ) به منزله نتيجه اى است كه از جمله (و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا…) گرفته مى شود و آن اين است كه مشركين با عوض كردنشان راحت آخرت و مسرت لقاء الله را با انكار بعث و عذاب اليمى كه از لوازم آن است خود را خاسر و زيانكار كردند.

و ما الحيوة الدنيا الا لعب و لهو و للدار الاخرة خير…

اين آيه تتمه كلام قبلى است كه در آن بيان مى كند حال حيات دنيوى و اخروى و مقايسه بين آندو را، و اينكه حيات دنيوى لهو و لعب است و بس، زيرا كه اين زندگى چيزى جز يك سلسله عقايد اعتبارى و غرضهاى موهوم نيست، و چون لعب هم عبارت است از سرگرمى به موهومات، بنابراين دنيا نيز يك نوع لعب خواهد بود. و از آنجائى كه آدمى را از مهمات حيات اخرويش كه حيات حقيقى و دائمى است بازمى دارد، و لهو هم چيزى است كه آدمى را از مهماتش بازمى دارد؛ پس دنيا هم نوعى لهو است. و اما اينكه چرا دار آخرت خير است آنهم تنها براى متقين ؟ جهتش اين است كه دار آخرت حياتى است حقيقى و ثابت، و چنين حياتى جز براى متقين دست نمى دهد، از اين جهت فرمود: (خير است براى متقين ).

بحث روايتى

در تفسير عياشى از هشام بن سالم از ابى عبد الله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى در روز قيامت اين قدر عفو مى كند كه احدى تصور آنرا نمى كند، حتى مشركين هم به طمع افتاده و مى گويند: (و الله ربنا ما كنا مشركين ).

در مجمع البيان در ذيل آيه (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا…) مى گويد: فتنه در اينجا به معناى معذرت است، و بر طبق همين معنا روايتى هم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده.

در تفسير قمى در ذيل جمله : (و هم ينهون عنه و يناون عنه…) گفته است كه بنى هاشم همواره رسول خدا را يارى كرده و قريش را مانع مى شدند از اينكه به آن جناب آسيب رسانند، و در عين حال : (يناون عنه از او دورى نموده و ايمان نمى آوردند).

مؤلف : مضمون اين روايت قريب به مضمون روايتى است كه از عطا و مقاتل نقل شده كه : مراد از اين آيه ابو طالب عموى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) است، زيرا وى قريش را از آسيب رساندن به رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) بازمى داشت، و در عين حال از آن جناب و از ايمان به او هم دورى مى كرد.

و ليكن سياق اين آيه با اين مطلب سازگار نيست، براى اينكه ظاهرش اين است كه ضمير به قرآن برمى گردد، نه به رسول الله، علاوه بر اينكه رواياتى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در خصوص ايمان ابو طالب وارد شده، بسيار زياد است.

روايات و شواهدى در مورد ايمان جناب ابوطالب

در مجمع البيان مى گويد: اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) بر ايمان ابو طالب به ثبوت رسيده، و اجماع آنان حجت است، براى اينكه آنان يكى از دو ثقلى هستند كه رسول الله امت را امر به تمسك به آن دو كرده و فرموده است : (ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا مادامى كه تمسك كنيد به آن دو، هرگز گمراه نمى شويد).

روايت عبد الله عمر هم دلالت بر اين معنا دارد، كه ابوبكر در روز فتح مكه پدرش را كه در آن ايام مرد نابينائى بود نزد رسول الله آورد. حضرت فرمود: چرا اين پير مرد را زحمت دادى ؟ به من مى گفتى من خود نزد او مى رفتم ؟ ابوبكر عرض كرد: خواستم تا خداوند اجر و ثواب به او مرحمت كند، به خدائى كه تو را به حق مبعوث كرد من آن روزى كه ابو طالب اسلام آورد بيشتر خوشحال بودم تا امروز كه پدرم اسلام مى آورد، منظورم خوشحالى و خشنودى و روشنى چشم شما است، حضرت فرمود : راست مى گوئى.

طبرى هم به سند خود روايت كرده كه وقتى رؤ ساى قريش حمايت ابوطالب را از رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) ديدند نزد وى اجتماع كرده گفتند: ما عمارة بن وليد را كه زيباترين و سخيترين و شجاعترين جوانان قريش است آورده ايم كه به تو واگذارش كنيم و تو در عوض برادرزاده ات را كه باعث تفرقه جماعت ما شده و عقايد ما را خرافات و سفاهت دانسته به ما واگذار كنى تا او را بكشيم. ابو طالب فرمود: شما با من انصاف نكرديد، فرزندتان را به من مى دهيد تا آب و نانش دهم و من فرزند خود را به شما واگذار كنم تا او را بكشيد؟ انصاف اينست كه شما قريش هم از هر خانواده يك فرزند از فرزندان خود را به من واگذار كنيد تا بكشم، آنگاه گفت :

منعنا الرسول رسول المليك
ببيض تلا لا كلمع البروق

اذ ودوا حمى رسول المليك
حماية حام عليه شفيق

و كلمات و اشعارى كه از او نقل شده و دلالت بر اسلامش مى كند بسيار و بى شمار و همه مشهور است، از آن جمله اين شعر است :

الم تعلموا انا وجدنا محمد
نبيا كموسى خط فى اول الكتب

اليس ابونا هاشم شد ازره
و اوصى بنيه بالطعان و بالضرب

و نيز از آن جمله، اين دو بيت است كه از ابيات قصيده او است :

و قالوا لا حمد انت امرؤ
خلوف اللسان ضعيف السبب

الا ان احمد قد جائهم
بحق و لم ياتهم بالكذب

و از آن جمله اين چند بيت است كه آن جناب در ضمن اشعارى كه درباره داستان عهد نامه قريش و معجزه رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) سروده است :

و قد كان فى امر الصحيفة عبرة
متى ما يخبر غائب القوم يعجب

محا الله منها كفرهم و عقوقهم
و ما نقموا من ناطق الحق معرب

و امسى ابن عبد الله فينا مصدق
على سخط من قومنا غير معتب

و نيز از آن جمله اين چند بيت از قصيده اى است كه وى در تحريك برادرش حمزه بر پيروى رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و صبر در اطاعتش سروده است :

صبرا ابا يعلى على دين احمد
و كن مظهرا للدين وفقت صابر

فقد سرنى اذ قلت انى مؤ من
فكن لرسول الله فى الله ناصر

و اين بيت از قصيده ديگر اوست :

اقيم على نصر النبى محمد
اقاتل عنه بالقنا و القنابل

و همچنين اين چند بيت است كه در آن نجاشى را بر يارى رسول الله (صلى الله عليه وآله و سلم ) تحريك مى كند:

تعلم مليك الحبش ان محمد
وزير لموسى و المسيح بن مريم

اتى بهدى مثل الذى اتيابه
و كل بامر الله يهدى و يعصم

و انكم تتلونه فى كتابكم
بصدق حديث لا حديث المرجم

فلا تجعلوا لله ندا و اسلمو
و ان طريق الحق ليس بمظلم

و نيز از آن جمله اين چند بيت است كه در دم مرگ به عنوان وصيت سروده است :

اوصى بنصر النبى الخير مشهده
عليا ابنى و شيخ القوم عباس

و حمزة الاسد الحامى حقيقته
و جعفرا ان يذودوا دونه الناس

كونوا فدى لكم امى و ما ولدت
فى نصر احمد دون الناس اتراس

و از اين قبيل ابيات در قصائد مشهور آن جناب و وصيتها و خطبه هايش آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم همه را در اينجا نقل كنيم كتاب طولانى مى شود.

و عمده دليل كسانى كه مى گويند ابو طالب اسلام نياورده بعضى از رواياتى است كه از طريق عامه در اين باره نقل شده، و در قبال آن روايات اجماع اهل بيت (عليهم السلام ) و بعضى از روايات ديگر از طريق خود عامه و اشعارى كه از آن جناب نقل شده همه دلالت بر اسلام وى دارند، تا ببينى اشخاص كدام يك از اين دو قول را اختيار نموده و كدام يك از اين دو دليل را ترجيح دهند.

دو روايت در مورد عالم ذر، در ذيل جمله: (و لو ردوا العادوا لما عنه…)

و در تفسير عياشى از خالد از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت، براى اينكه اينها در اصل ملعونند.

و در همان كتاب از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى تعالى به آب فرمود گوارا و شيرين شو تا از تو بهشتم و بندگان صالحم را خلق كنم، و نيز به آب فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم. آنگاه اين دو آب را با خاك بياميخت و با دست راست خود قبضهاى از آن برگرفته مخلوقاتى به ريزى ذره بيافريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست كه آيا من پروردگار شما نيستم ؟ و آيا اطاعتم بر شما واجب نيست ؟ گفتند چرا. آنگاه به آتش ‍ فرمود: آتش شو، ناگهان آتشى افروخته شد، به آن ذرات فرمود:

در آتش شويد، بعضى ها سرعت كردند، بعضى ديگر به كندى جانب آتش روان شدند، و بعضى اصلا از جاى برنخاستند، پس آنهائى كه رفتند وقتى حرارت آتش را ديدند برگشتند و احدى از آنان داخل آتش نشد. سپس به دست خود از آن گل قبضه ديگرى برداشته مخلوقاتى به ريزى ذره، مانند مخلوقات بار نخستين آفريد، آنگاه از خود آنها عليه خودشان گواهى خواست، نظير همان گواهى مخلوقات بار نخست، سپس فرمود: در اين آتش قرار گيريد، بعضى ها به كندى و بعضى ديگر به سرعت و پاره اى به طرفة العين در آتش شده احدى تخلف نكرد.

آنگاه فرمود: به سلامت درآئيد، پس همگى بيرون شدند در حالتى كه چيزى از آتش به آنها اصابت نكرده بود. آن طائفه ديگر گفتند: پروردگارا از ما بگذر تا ما هم همان كارى كه اينها كردند بكنيم، فرمود: گذشتم، پس بعضى به سرعت در آتش شده و بعضى مانند بار اول از جاى برنخاستند، آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون ) درباره همين طايفه اخير است.

مؤلف : اين روايت و روايت قبليش از روايات مربوط به مساله عالم ذر است، و ما به زودى در سوره اعراف در تفسير آيه (و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى…)، بحث مفصلى راجع به اين مساله خواهيم نمود، و خلاصه اش اين است كه : همانطورى كه نظام ثواب و عقاب در آخرت ارتباط مستقيمى با نظام نشات قبل از آخرت يعنى نشاءت دنيا و اطاعت و معصيت در آن دارد همچنين اطاعت و معصيت در دنيا با نشاءت ديگرى كه به حسب رتبه قبل از رتبه دنيا قرار گرفته ارتباط تامى دارد.

پس مراد امام از اينكه در روايت فرمود: آيه شريفه (و لو ردوا…) درباره اينها است، اين است كه اگر مشركين از عرصات محشر به دنيا عودت داده شوند هر آينه شرك و منهيات ديگرى را كه داشتند از سر خواهند گرفت زيرا اينان از همان عالم ذر دروغگو بودند، و در آنجا هم به خداى تعالى دروغ گفتند، و عينا مراد امام (عليه السلام ) از اينكه در روايت اولى فرمود: اگر مشركين به دنيا برگردند باز همان شرك را از سر خواهند گرفت براى اينكه اينان در اصل ملعونند، نيز همين معنا است، و مقصود آن جناب از اصل همان عالم ذر است.

بنابراين، اين دو روايت مشتمل است بر وجه ديگرى در تفسير آيه، غير آن سه وجهى كه در بيان سابق گذشت.

در مجمع البيان از اعمش از ابى صالح از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) روايت كرده كه در تفسير جمله (يا حسرتنا على ما فرطنا فيها…) فرموده اند: اهل آتش منزلهاى بهشتى خود را در آتش مى بينند و آه از نهاد برآورده مى گويند: (يا حسرتنا….).

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره انعام / تفسیر المیزان / آیات 1- 32 انعام  لینک ثابت
 [ 06:58:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آيات 68 تا 86 مائده

آيات 68 تا 86
68- قل يا اهل الكتاب لستم على شىء حتى تقيموا التوریه و الانجيل و ما انزل اليكم من ربكم و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغينا و كفرا فلا تاس على القوم الكافرين

69- ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون

70- لقد اخذنا ميثق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون

71- و حسبوا الا تكون فتنه فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثير منهم و الله بصير بما يعملون

72- لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه و ماویه النار و ما للظالمين من انصار

73- لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الا اله واحد و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم

74- افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم

75- ما المسيح ابن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه كانا ياكلان الطعام انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يوفكون

76- قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم

77- قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل

78- لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون

79- كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون

80- ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون

81- و لو كانوا يومنون بالله و النبى و ما اليه ما اتخذوهم اولياء و لكن كثيرا منهم فاسقون

82- لتجدن اشد الناس عدوه للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا و لتجدن اقربهم موده للذين آمنوا الذين قالوا انا نصرى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون

83- و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين

84- و ما لنا لا نومن بالله و ما جائنا من الحق و نطمع ان يدخلنا ربنا مع القوم الصالحين

85- فاثبهم الله بما قالوا جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ذلك جزاء المحسنين

86- و الذين كفروا كذبوا بآياتنااولئك اصحاب الجحيم

ترجمه آيات

بگو اى اهل كتاب شما بر دين و مسلكى كه قابل اعتنا و اعتماد باشد نيستيد و نخواهيد بود تا آنكه تورات و انجيل را (كه يكى از احكامش ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله ) است و آنچه را كه از طرف پروردگارتان بسوى شما نازل شده ، اقامه كنيد. (آنان علاوه بر اينكه اقامه نمى كنند) همين قرآنى كه بتو نازل شده هر آينه طغيان و كفر بسيارى از آنان را زيادتر مى كند، بنابراين غمناك مباش بر قومى كه كفر ورزيدند (68).

بدرستى منافقينى كه بظاهر ايمان آوردند و آنان كه يهودى گرى را اختيار كردند و هم چنين بى دينان و نصارا هر كدام از آنان به خدا و روز جزا ايمان صحيح بياورند و عمل صالح كنند ترسى بر ايشان نيست و (خداوند از كفر قبليشان ميگذرد) در آخرت اندوهى ندارند (69).

هر آينه و به تحقيق ما از بنى اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم و بسويشان پيغمبرانى فرستاديم ، هر وقت پيغمبرى حكمى كه مخالف با هواى نفسشان بود برايشان آورد عده اى را تكذيب و عده اى را به قتل رسانيدند (.7).

و گمان كردند آزمايشى در كار نيست ، در نتيجه كور و كر شدند. آنگاه خداوند از آنان گذشت بار ديگر كثيرى از آنها كر و كور شدند. آنگاه خداوند از آنان گذشت بار ديگر كثيرى از آنها كر و كور شدند. و خداوند بيناى به اعمال ايشان است (71).

هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند همان مسيح فرزند مريم است و مسيح خود گفت : اى بنى اسرائيل خدا را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است . بدرستى حقيقت اين است كه كسى كه شرك به خدا مى ورزد محققا خداوند بهشت را بر او حرام كرده و جايش در آتش خواهد بود. هيچ ياورى از ياوران براى ستمكاران نيست (72).

هر آينه كافر شدند كسانى كه گفتند محققا خداوند سومى اقانيم سه گانه است . و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى واحد نيست . و اگر دست از اين گفته هايشان بر ندارند بطور حتم عذابى دردناك بجان كسانى مى افتد كه بر اين گفته ها پافشارى نموده و همچنان آنرا ادامه ميدهند (73).

آيا بسوى خدا بازگشت و استغفار نمى كنند؟ و حال آنكه خداوند غفور و رحيم است (74).

مسيح فرزند مريم ، رسولى بيش نيست ، قبل از او هم رسولانى بودند. و مادرش مريم صديقه اى بود مانند ساير زنان صديقه . اين مادر و فرزند غذا مى خوردند (و مانند ساير جانداران محتاج به غذا بودند). نگاه كن ببين چطور براى آنها آيات را بيان مى نمائيم آنگاه ببين چگونه از شنيدن آن آيات روشن روى بر مى تابند (75).

بگو آيا مى پرستيد بغير خدا چيزى را كه مالك نفع و ضررى براى شما نيستند و حال آنكه خداوند شنوا و دانا است ؟! (76).

بگو اى اهل كتاب در دين خود بغير حق غلو مكنيد، و هوسهاى پيشينيان كه محققا گمراه بودند و نفوس بسيارى را هم گمراه كردند و از طريق ميانه منحرف شدند پيروى ننماييد (77).

از بنى اسرائيل آنان كه كافر شدند بزبان داود و عيسى بن مريم لعنت و نفرين شدند. و اين براى همان عصيانى بود كه ورزيدند و اصولا مردمى تجاوز پيشه بودند (78).

مردمى بودند كه از منكراتى كه ميكردند دست برنمى داشتند. راستى بد اعمالى انجام مى دادند (79).

بسيارى از آنان را مى بينى كه دوست مى دارند كسانى را كه كافر شدند، چه بد توشه ايست كه بدست خود براى خود پيش فرستادند، خود باعث شدند خداوند بر آنان خشم گرفته و در نتيجه در عذاب جاودانه بسر برند (.8).

اينان اگر بخدا و به نبى او و به آنچه به نبى نازل شده ايمان مى آوردند كفار را دوست نمى گرفتند، و ليكن بسياريشان فاسقند (81).

هر آينه مييابى يهود و مشركين را دشمن ترين مردم نسبت به كسانى كه ايمان آوردند و هر آينه مييابى آنان كه گفتند ما نصارائيم دوست ترين مردم نسبت به مؤ منين و اين براى اين جهت است كه ملت نصارا قسيسين و رهبان دارند و اصولا مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند (82).

و وقتى كه مى شنوند قرآنى را كه به رسول الله نازل شده مى بينى چشم هايشان پر از اشك مى شود، براى خاطراينكه حق را شناخته اند از اين جهت دلهايشان نرم و اشكشان جارى ميشود، مى گويند، بار پروردگارا! ايمان آورديم ، پس ما را هم در سلك كسانى بنويس كه شهادت به حقانيت دين دادند (83).

چه خواهد بود براى ما اگر ايمان خواهد بود به خدا و بآنچه از حق به سوى ما نازل شده بياوريم كه خداوند ما را در سلك مردم صالح در آورد؟! (84).

(در نتيجه اين رفتارشان ) و به پاس اين گفته هايشان خداوند بهشتهائى پاداششان داد كه از زير آن نهرها روان و آنان در آن بهشتها خالد و جاودانند، و اين پاداش ، پاداش نيكوكاران است (85).

و كسانى كه كافر شدند و تكذيب كردند آيات ما را ايشان اصحاب دوزخند (86).

بيان آيات

اين آيات از نظر سياق طورى هستند كه مى توان بينشان اتصال و ارتباطى بر قرار نمود، و اما نسبت به دو آيه قبل صرفنظر از آيه (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك …) آنطور نيست ، يعنى به هيچ وجه نمى توان بين اين آيات و آيه (و لو انهم اقاموا التوريه و الانجيل …) ارتباط بر قرار نمود، و اما ارتباط آنها با يك آيه قبل ، يعنى آيه (يا ايها الرسول …) قبلا راجع به آن صحبت كرديم ، و ديگر تكرار نمى كنيم ، و به نظر مى رسد كه گذشته از چند آيه كه در خلال آيات اين سوره جاى دارند، مانند آيه تبليغ و آيه ولايت بين تمامى آيات اين سوره جهت جامع و وحدت سياقى هست ، زيرا آيات مورد بحث بر همان سياق آيات قبلى است ، يعنى آيات از اول سوره تا اينجا و مضامين آيات اين سوره از آيه (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا) كه آيه دوازدهم است تا آخر آيات مورد بحث و هم چنين تا آخر سوره همگى در خصوص اهل كتاب است .

نكته درباره جمله : (لستم على شىء) در آيه شريفه :(قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء…)

قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوريه و الانجيل …

در اين آيه شريفه نكته ايست كه بيان آن محتاج است به چند كلمه توضيح ، و آن اينست كه آدمى در خلال كارهاى خود اين حقيقت را درك مى كند كه اگر بخواهد كارى را از كارهاى سنگين انجام دهد كه در آن حاجت به اعمال قوت و شدتى باشد، لازم است كه به جايگاهى مستوى كه وى بر آن مسلط باشد تكيه كرده يا بر آن مرتبط شود، مثلا كسى كه چيزى را بطرف خود مى كشد و يا چيزى را از خود دفع مى كند و يا چيز سنگينى را بدوش مى گيرد و يا آنرا سر پا مى كند قبلا پاى خود را در زمين و جائى كه لغزشگاه نباشد قرار مى دهد، چون مى داند اگر جز اين كند از عهده انجام آن كار بر نمى آيد، و اين مطلب در علوم مربوطه بخوبى مورد بررسى قرار گرفته است ، و ما اگر اين مطلب را در امور معنوى مثل اعمال روحى و يا اعمال بدنى كه با نفسانيات بستگى دارد راه داده و اين حساب را در آنجا هم بكنيم چنين نتيجه مى گيريم كه بيشتر افعال و كارهاى بزرگ محتاج به پايه و اساسى از معنويات و بنيادى از نفسانيات است ، آرى كارهاى بزرگ از هر كسى ساخته نيست ، نفسى بردبار و همتى بلند و عزمى آهنين لازم دارد، كما اينكه رستگارى در آخرت و موفقيت در ايفاى وظائف عبوديت هم محتاج است به دلى پارسا و پرهيزگار.

وقتى اين مقدمه روشن شد نكته اى كه در جمله (لستم على شى ء) است بخوبى روشن مى شود، چه اين جمله كنايه ايست از اينكه اهل كتاب جا پاى محكمى كه بتوانند بر آن تكيه كرده و تورات و انجيل و ساير كتب آسمانى را بپا داشته و از انقراض آنها جلوگيرى بعمل آورند، ندارند، و اين اشاره است به اينكه دين خداوند و فرامين او بار بس سنگينى است كه آدمى بخودى خود از اقامه آن عاجز است ، مگر اين كه بر اساسى ثابت تكيه داشته باشد، و گرنه كسى از روى هوا و هوس نفسانى نمى تواند دين خدا را اقامه كند، و اين اشاره را در بسيارى از آيات قرآنى مى يابيم ، چنانكه آيه شريفه (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) يكى از آنهائى است كه اين اشاره را در خصوص قرآن دارد، و آيه (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشى ه الله و تلك الامثال نضربها للناس ‍ لعلهم يتفكرون ) و آيه (انا عرضنا الامانه على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها…) يكى پس از ديگرى از همان آياتند.

و نيز قرآن كريم در باره تورات خطاب به موسى نموده و مى فرمايد: (فخذها بقوه و امر قومك ياخذوا باحسنها) و هم خطاب به بنى اسرائيل كرده و مى گويد: (خذوا ما آتيناكم بقوه ) و خطاب به يحيى بنابراين يا يحيى خذ الكتاب بقوة.

يهود و نصارا فاقد پايگاهى قابل اعتماد براى اقامه دين هستند

مقدمه اى كه گفته شد معناى اين آى ه چنين مى شود: شما فاقد پايگاهى هستيد كه براى اقامه دينى كه خدا بسويتان فرستاده ناگزير از اعتماد بر آن هستيد و تقوا و توبه پى در پى و اعتماد به ركن او نيز ن داريد، آرى شما سر در راه اطاعت خداوند نداريد، بلكه سر پيچ و متجاوز از حدود خداييد.

و اين معنائى است كه از آيه زير نيز بخوبى استفاده مى شود زيرا در اين آيه خطاب را متوجه به نبى خود و هم به مؤ منين نموده و مى فرمايد: (شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ) در حقيقت اديان الهى را منحصر در شريعت هاى انبياى نامبرده كرده ، سپس مى فرمايد: (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) بيان مى كند كه برگشت همه اين دستورات وحدت كلمه در اقامه دين است ، آنگاه دنبالش مى فرمايد: (كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ) و اين براى اينست كه به نظرهاى كوتاهشان اتفاق و پايدارى در پيروى دين ، امرى دشوار و بزرگ مى رسيده ، سپس با جمله (الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب ) خبر مى دهد از اينكه اقامه دين براى كسى جز به هدايت پى در پى الهى دست نمى دهد و كسى هم موفق به آن نمى گردد مگر اينكه متصف به انابه باشد و با رجوع پى در پى اش به درگاه خدا، رشته ارتباط با آن درگاه بر قرار داشته باشد، و يا جمله (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ) كه جهت تفرقه و پراكندگيشان و علت اينكه نتوانستند دين خدا را اقامه كنند بيان مى كند كه آنها راه ظلم و تعدى را پيش گرفته و از راه وسط و شيوه عادله اى كه خدا برايشان مقرر فرموده ، منحرف شدند.

نظير اين آيات در مواضع متعددى از قرآن كريم بچشم مى خورد، از آن جمله مى فرمايد: (فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون . منيبين اليه و اتقوه و اقيموا الصلوه و لا تكونوا من المشركين . من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون ) زيرا در اين آيات هم اين معنا را بيان مى كند كه وسيله اقامه دين صحيح كه همان دين فطرت است بازگشت به سوى خدا و حفظ ارتباط به حضرت او و قطع رابطه نكردن با اوست .

و در آيات قبلى هم به همين معنا اشاره فرموده و بيان كرد كه جهت لعنت خدا و غضبش بر يهود اين بود كه آنان از حدود خداوند تجاوز نمودند لذا خدا در بينشان دشمنى انداخت ، و در موضعى ديگر همين معنا را نسبت به نصارا بيان كرده و فرموده است : (فاغرينا بينهم العداوه و البغضاء الى يوم القيمه ) و لذا مى بينيم در هر جاى قرآن كه سخن از اين مقوله رفته است مسلمانان را هم از ثمرات شوم و عاقبت وخيم گناه و گسيختن رشته پيوند از خدا و بازگشت نكردن به سوى او تحذير فرموده است ؛ آرى مصيبت عداوت و بغضا كه براى جمعيت هاى بشرى مصيبتى است دردناك ، در اثر گناهان مذكور در اين آيات روى مى دهد.

در اين آيات به يهود و نصارا اعلام خطر شده است كه بزودى دچار اين مصيبت مى شوند، و نيز به آنان خبر مى دهد كه نخواهند توانست تورات و انجيل و ساير كتب آسمانى شان را اقامه و احيا كنند، اتفاقا تاريخ هم اين مطلب را تصديق كرده و نشان داده كه اين دو ملت همواره به جرم بريدن رشته ارتباط با خدا دچار تشتت مذاهب و دشمنى و بغضاى بين خودشان بوده اند، در آيه (فاقم وجهك للدين حنيفا) و آيات ديگرى از اين سوره مسلمانان را هم از اينكه روش اهل كتاب را پيش گرفته و از خداى تعالى بريده و بازگشت به سويش را ترك كنند زنهار مى دهد. و ما در مجلدات سابق در ذيل آياتى كه متعرض اين مطلب اند بحثى گذرانديم ، و به زودى در ذيل آيات ديگرى هم ان شاءالله تعالى قسمتى ديگر از اين بحث را دنبال خواهيم نمود.

و اما درباره آيه (و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا) سابقا بحث شد.

و آيه (فلا تاس على القوم الكافرين ) نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به صورت نهى از تاسف و اندوه بر كفار، تسليت مى دهد.

اسم و لقب هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد و فقط ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح مايه سعادت است

ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئون و النصارى …

بر حسب ظاهر (صابئون ) عطف ا ست بر (الذين آمنوا) البته عطف بر محل آن ، نه بر ظاهرش ، و ليكن جماعتى از علماى نحو اين را جايز ندانسته و گفته اند: قبل از آنكه خبر (ان ) در كلام بيايد چيزى را نمى توان بر محل اسم آن عطف كرد، و ليكن اجتهادشان اجتهاد در مقابل نص است ، ب راى اينكه خود اين آيه دليل بر جواز آنست ، زيرا در اين آيه (صابئون ) كه در حالت رفع است به محل اسم (ان ) كه كلمه (الذين ) است عطف شده . اما معناى آيه ، بايد دانست كه اين آيه در مقام بيان اين مطلب است كه در باب سعادت و نيك بختى براى اسما و القاب هيچ اثرى نيست ، بنابراين ، اينكه عده اى خود را به نام مؤ منين و جمعى بنام يهودى و طائفه اى به نام صابئين و فرقه اى نصارا نام نهاده اند از اين نام گذاريها چيزى از سعادت عايدشان نمى شود، چيزى كه در جلب سعادت دخالت دارد ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است . و ما راجع به اين مطلب در تفسير آيه 62 سوره بقره در جلد اول بحث كرديم .

لقد اخذنا ميثاق بنى اسرائيل و ارسلنا اليهم رسلا…

گفتيم اين آيه وعده اى از آيات بعديش متعرض حال اهل كتابند، چنان كه در آيه گذشته يعنى آيه (قل يا اهل الكتاب لستم على شى ء حتى تقيموا التوريه و الانجيل …) دليلى عليه آنان اقامه شده بود كه خلاصه اش اين بود كه : جرايم و گناهان باعث قطع رابطه با خداوندند، و با نداشتن رابطه (پناه بر خدا) چيست كه آدمى بوسيله اعتماد بر آن كتاب خدا را اقامه و احيا كند؟

و ما احتمال مى دهيم اين آيات مربوط باشند به آيه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا…) و در نتيجه تصديق اين معنا باشد كه اسم و لقب ، هيچ اثرى در سعادت آدمى ندارد، زيرا اگر اثرى داشت جلو اينها را از پيغمبركشى و همچنين از تكذيب پيغمبران مى گرفت ، و از هلاكتشان بوسيله فتنه هاى هلاك كننده و گناهان بزرگ مى رهانيد؛ ممكن هم هست اين آيات به منزله توضيح باشند براى آيه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا…) و اين آيه نيز مانند توضيح باشد براى آيه (يا اهل الكتاب لستم على شى ء…) در اين صورت نيز معنا واضح است .

(فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) ظاهر اينست كه كلمه (فريقا) در اين دو جا هر كدام مفعول باشد براى فعل بعديش ، كه به منظور فهمانيدن عنايتى جلوتر از فعل خود ذكر شده اند، و گرنه ترتيب تقديرى و واقعيش اين است : (كذبوا فريقا و يقتلون فريقا)، و سخن كوتاه ، همه آن دو فعل و دو مفعول براى جمله (كلما جاءهم رسول …) و معناى آيه تقريبا اين است : هر وقت رسولى بسوى ايشان آمد و پيامى آورد كه خوش آيند و مورد پسندشان نبود، با آن رسول بصورت زشت و ناخوشايندى روبرو شدند، و دعوتش را قبول نكردند، خلاصه ، انبيائى كه به سوى اين قوم آمدند دو دسته شان كردند: يكى آنانكه دعوى نبوتشان را تكذيب كردند؛ و ديگر آنان كه بدست مردم كشته شدند.

در مجمع البيان فرموده : ممكن است كسى بپرسد چطور در اين آيه كلمه مستقبل يعنى (يقتلون ) عطف بر ماضى يعنى (كذبوا) شده است ؟ جوابش اين است كه اين عطف براى اين است كه دلالت كند بر اينكه كار اينها اين بوده ، در گذشته انبيا را تكذيب كردند و كشتند، و در آينده هم اگر به پيغمبرى دست پيدا كنند او را تكذيب خواهند كرد و خواهند كشت ، و در جائى كه چنين نكته ا ى در بين باشد عطف مستقبل بر ماضى صحيح است ، علاوه بر اينكه جمله (يقتلون ) فاصله است ، و چون چنين است لازم است با رؤ وس آيه ها مطابق باشد.

چون يهود براى خود برترى مى پنداشتند كور و كر شدند (از دين حق و شنيدن پند عاجز گشتند)

و حسبوا لا تكون فتنه فعموا و صموا…

اين آيه متمم آيه قبلى است . (حسبان ) به معناى پندار است و (فتنه ) به معناى امتحانى است كه شخص بيخبر را مغرور سازد، و به معنى مطلق شر و بلا هم هست و (عمى ) در اينجا عبارتست از نداشتن چشم حق بين ، و تميز ندادن ميان خير و شر و (صمم ) به معناى كرى است ، و مراد از آن در اينجا نشنيدن پند و موعظه و بى اعتنائى به نصيحت است ، و اين (عمى ) و (صمم ) (كورى و كرى ) هر دو معلولند براى هم ان پندار غلطشان كه خيال مى كردند فتنه و امتحانى در كار نيست ، و ظاهر سياق آيه اينست كه (حسبان ) هم كه علت كرى و كوريشان بود، خود معلول علتى ديگر است ، و آن اينست كه آنها براى خود فضيلت و كرامتى مى پنداشتند، و آن فضيلت اين بود كه مى گفتند ما از شاخه هاى شجره يعقوب هستيم ، و مى گفتند ما پسران خدا و دوستان اوييم ، و چون چنين فضائلى را دارا هستيم پس عذابى براى ما نيست ، اگر چه به هر عمل زشت و معصيتى آلوده باشيم ، بنابراين معناى آيه (و خدا داناتر است ) چنين مى شود: اهل كتاب به خاطر عقيده هائى كه درباره خود داشتند و خيال مى كرده اند كه صرف يهودى بودن ايشان را از فتنه و بلا نگاه مى دارد از اين رو به همين پندار غلط كور و كر شدند، و كارشان بجائى رسيد كه ديگر نمى توانستند حق را ببينند، و يا از شنيدن مطالب حق و نافع انبيا و

و اين را مى توان از مرجحات احتمال ما دانست ، كه گفتيم : احتمال مى دهيم اين آيات به منزله دليلى باشد كه توضيح مى دهد آيه (ان الذين آمنوا و الذين هادوا…) را، بنابراين ، محصل معنا اين مى شود: كه اسماء و القاب ، به درد كسى نمى خورند، يهود هم بيهوده دل هاى خود را به اينكه اسمشان يهودى است خوش كرده اند، در صورتى كه اسم ، كسى را كرامت و فضيلت نمى دهد، آرى يهود كشتن پيغمبران و تكذيب آنان و ساير جرايم خود را نمى توانند به اين اسم گزاريها محو كنند و آثار سوء گناهان خود را كه همانا هلاكت و فتنه است از بين ببرند.

ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثيرا منهم و الله بصير بما يعملون

توبه خداوند بر بندگان نظر رحمت او است ، برايشان ، و بار ديگر دستگيريش از آنان ، و اينكه فرمود: (ثم تاب الله عليهم ) يعنى سپس خداوند به لطف و رحمت به ايشان رجوع فرمود: دلالت دارد بر اينكه يكبار آنان را از رحمت خود دور كرده و به آن پندار غلط دچارشان ساخته ، و در نتيجه به كورى و كرى مبتلا شده اند سپس از جرمشان در گذشته و آن پندار غلط را از دلهايشان بيرون برده ، و در نتيجه آن كرى و كورى شان را بهبودى بخشيده ، و فهميده اند كه آنان هم مانند همه ، جنس بشر و بندگان خدايند (نه پسر و دوست او)، و در نزد خدا هيچ كرامت و فضيلتى براى آنان نيست ، مگر اينكه تقوا پيشه كنند، و حق بين شوند، و مواعظ خداوند را كه از زبان انبياى خود گوشزد بشر مى سازند، بشنوند، وقتى اين معنا را فهميدند متوجه شدند كه اسم گذارى هيچ سودى ندارد، و ليكن بعد از همه اين عنايات بار ديگر به كرى و كورى سابق خود دچار شدند.

(ثم عموا و صموا كثير منهم ) در اينجا نكته اى بكار رفته ، و آن اينست كه : كورى و كرى ر ا بار اول به همه يهود و بار دوم به كثيرى از آنان نسبت داده ، و لفظ (كثير) را از واو (عموا) و (صموا) كه واو جمع است بدل آورد، اين نكته براى اين بكار رفته كه اولا رعايت انصاف و حقيقت گوئى در كلام شده باشد، و بفهماند كه اگر بار اول بطور عموم گفتيم : (عموا و صموا) نه براى اين بود كه بطور كلى تمامى يهود به كرى و كورى گرائيدند، بلكه از باب نسبت دادن حكم بعض بود به كل كه خود تعبيريست متعارف ؛ و ثانيا اشاره كند به اينكه بار اول همه يهود دچار كرى و كورى شدند و ليكن بار دوم عده كثيرى از آنها، و ثالثا بفهماند كه توبه الهى اثرش ‍ بالمره باطل نمى شود، و لذا ديدند كه در اثر توبه خداوند در بار اول عده اى به هدايت خداوند باقى مانده و دچار كرى و كورى مجدد نشدند، پس آنگاه خدايتعالى آيه شريفه را با جمله : (و الله بصير بما يعملون ) ختم مى فرمايد تا بفهماند خدا را نمى توان به خود قياس كرد، آرى وقتى كه كسى در حق ديگرى خوبى و احسان كند عمل وى معمولا در برابر چشم آن شخص پرده اى مى شود كه بدى هاى او را نبيند و دوستش دارد. و ليكن خداوند اينطور نيست ، بينائى است كه هيچ چيزى او را از ديدن حقيقت باز نمى دارد.

لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم

اين آيه به منزله بيان اين جهت است كه نصارا هم مانند يهود به نصرانيت خود دلخوش بودند، و ليكن اسم نصرانيت آنان را سودى نبخشيد و سرپوش كفر و شرك شان نشد، آرى اينان نيز به مثل يهود آنطور كه بايد ايمان نياوردند، زيرا مى گفتند: (ان الله هو المسيح ابن مريم - خدا همان مسيح ، فرزند مريم است )، نصارا در اين حرف و در كيفيت شرك به خدا و اينكه مسيح داراى جوهر الوهيت است مختلفند، طائفه اى از آنها قائلند كه اقنوم مسيح كه همان علم است شاخه ايست كه از اقنوم رب تعالى كه همان حيات است منشعب مى شود، و معناى پدرى خدا و پسرى مسيح اين است كه اين از آن منشعب گشته است ، طايفه ديگرى مى گويند آن حقيقتى كه تا قبل از مسيح بنام پروردگار ناميده مى شد، مقارن آمدن مسيح به حقيقت ديگرى كه همان مسيح است منقلب شد، طايفه ديگرى مى گويند پروردگار در مسيح حلول كرد.

و ما تفصيل اين مطلب را در بحثى كه راجع به عيسى بن مريم (عليه السلام ) در تفسير سوره آل عمران كرديم (جلد 3 ترجمه ) بيان نموديم ، و بايد دانست كه اين سه قولى كه درباره مسيح دارند هر سه با آيه شريفه (ان الله هو المسيح ابن مريم ) قابل انطباقند، بنابراين مراد از كسانى كه اين حرف را زده اند تنها قائلين به انقلاب نيستند؛ بلكه جميع نصارا است كه درباره مسيح غلو كردند، و اينكه مسيح (عليه السلام ) را به پسرى مريم توصيف فرمود، خالى از اشعار و دلالت بر جهت كفر آنها نيست ، براى اينكه مى فهماند كه آنها الوهيت را نسبت به يك انسانى داده اند كه انسان ديگرى او را زائيده است و هر دو از خاك خلق شده اند، خاك كجا، خداى پاك كجا؟!

و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم …

اين آيه استدلال مى كند به گفتار خود مسيح بر كفر آنان و بطلان عقيده شان ، چه گفتار خود آن حضرت كه فرمود: (اعبدوا الله ربى و ربكم - بپرستيد الله را كه هم پرورش دهنده من است و هم پرورش دهنده شما) دلالت دارد بر ا ينكه او خود مربوب است ، يعنى ديگرى رب و پرورش دهنده اوست ، و در مربوبيت بين او و مردم فرقى نيست و اينكه فرمود: (انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه ) دلالت دارد بر اينكه اين گناه يعنى در الوهيت براى خداوند انباز گرفتن ؛ شرك است ، و مرتكب آن كافر؛ و نيز دلالت دارد بر اينكه بهشت بر كفار حرام است ، و در اينكه بطور حكايت از حضرت مسيح فرمود: (فقد حرم الله عليه الجنه و ماويه النار و ما للظالمين من انصار) عنايتى است به اينكه در ضمن بيان مطلب اشاره اى هم به بطلان نسبت ناروايشان به مسيح كرده باشد، و آن نسبت داستان تفديه است ، مسيحى ها نسبت مى دهند به حضرت مسيح كه وى با پاى خود به طرف چوبه دار رفته ، بلكه خودش ‍ مى خواسته كه خود را بدار آويزد، چون مى خواست جانش را فداى پيروان خود كند، بلكه خداوند از گناهان آنان در گذرد، و تكاليف الهى خود را از آنها بردارد، و در روز قيامت بدون اينكه بدن هايشان با آتش دوزخ تماسى پيدا كند يكسره به بهشت شان ببرد، تفصيل اين داستان در تفسير سوره آل عمران در قصه عيسى (عليه السلام ) گذشت ، مسيحى ها داستان بدار آويختن و نيز داستان تفديه را براى خاطر همين درست كرده اند كه تنها از ديندارى به اسمش قناعت كرده ، و جميع محرمات الهى را به خيال اينكه خدا از آنان نهى ننموده مرتكب شوند، و در عين حال روز قيامت هم به پاداش اينكه براى خدا پسر درست كردند و… يكسره به بهشت درمى آيند!!!

اين مطالبى را كه آيه شريفه به آن اشاره مى كند، يعنى 1 - امر به توحيد 2 - بطلان عبادت مشركين 3 - خلود ستمكاران در آتش همه در ابواب متفرقه از انجيل ها موجود است .

بطلان و نامعقول بودن سخن نصارا كه گفته اند: (ان الله ثالث ثلاثة)

لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثه

يعنى يكى از سه چيزى كه بترتيب عبارتند از: 1 - پدر 2 - پسر 3 - روح ، يعنى كلمه الله بر هر يك از اين سه چيز منطبق است ، چون در ابواب مختلف انجيل ها زياد به چشم مى خورد اينكه : اب ، اله است ، ابن ، اله است و روح ، اله است . و در همين انجيل ها است كه : اله در عين اينكه يكى است سه چيز است ، و مثال مى زنند به اينكه كسى بگويد: زيد فرزند عمرو، انسان است ، كه در اينجا نيز يك چيز سه چيز است ، زيرا در مثال بيش از يك حقيقت چيزى نيست ، و در عين حال هم زيد است و هم پسر عمرو و هم انسان ، و غفلت كرده اند از اينكه اين كثرت و تعددى كه در وصف است اگر حقيقى و واقعى باشد لابد موصوف هم متعدد خواهد بود، كما اينكه اگر موصوف حقيقتا واحد باشد قهرا كثرت و تعدد اوصاف اعتبارى خواهد بود، و محال ا ست كه يك چيز در عين اينكه يكى است سه چيز باشد، عقل سليم اين معنا را نمى پذيرد.

عجيب اينجا است كه بسيارى از مبلغين مسيحى به اين حقيقت اعتراف كرده و درباره اين عقيده كه جزو اوليات دين مسيح است مى گويند: اين مطلب از مسائل لا ينحلى است كه از مذاهب پيشينيان به يادگار مانده ، و گرنه بحسب موازين علمى درست در نمى آيد.

ما با كمال تعجب از آنها مى پرسيم با اين اعتراف پس چرا دست از آن بر نمى داريد؟ مگر در صحت و بطلان يك مطلب ، گذشته و آينده دخالت دارند؟! كه اگر از سلف و نياكان به يادگار مانده باشد بدون دليل صحيح و لازم الاتباع باشد، و اگر خلف و نسل جوان آنرا گفت نبايد پذيرفت ؟!

و ما من اله الا اله واحد

اين جمله گفتار آنهائى را كه مى گفتند: (ان الله ثالث ثلثه ) بدين صورت رد مى كند كه ذات پروردگار متعال ذاتى است كه به هيچ وجه پذيراى كثرت نيست ، احدى الذات است ، و در حالى هم كه متصف به صفات كريمه عليا و اسماى حسنا مى شود در آن لحاظ هم متكثر نيست ، و آن صفات چيزى را بر ذات او نمى افزايند، خود صفات هم كه روشن است اگر به يكديگر اضافه شوند موجب تعدد و تكثر در ذات نمى گردند، پس وقتى نه از ناحيه اضافه صفت به ذات و نه از ناحيه اضافه صفت به صفت تكثر نمى يابد، پس بايد گفت خداى تعالى احدى الذات است ، نه در عقل و نه در وهم و نه در خارج قابل انقسام و تكثر نيست ، و نيز بايد گفت خداى تعالى در ذات مقدسش چنان نيست كه از دو چيز تركيب يافته باشد، و هرگز نمى توان آن حقيقت را به چيزى و چيزى تجزيه كرد، و نيز نمى توان با نسبت دادن و صفى به آن جناب او را به دو چيز يا بيشتر تجزيه نمود، چگونه چنين امرى ممكن است ؟! و حال آنكه هر چيزى را بخواهيم در عالم فرض و يا در عالم وهم و يا در عالم خارج به آن حقيقت بيفزائيم ، او خود با آن چيز همراه است ، و از آن جدا نيست .

البته اين را هم بايد دانست اينكه گفتيم خداى تعالى ، واحد و هم احدى الذات است ، مراد وحدت عددى كه در ساير موجودات عالم داراى كثرتند بكار مى رود، نيست ، خداوند متعال نه در ذات و نه در اسم و صفت به كثرت و نه به وحدت عددى متصف نمى شود، و چطور بشود؟ و حال آنكه اين كثرت و اين سنخ وحدت هر دو از آثار و احكام صنع مخلوقات خدايند و اين جمله كه فرمود (و ما من اله الا اله واحد) تاكيد بليغى است در توحيد، بطورى كه هيچ عبارت ديگرى بهتر از اين تاكيد را نمى رساند، چون كه كلام بطور نفى و استثنا ريخته شده است ، علاوه بر اين ، حرف (من ) را بر سر نفى در آورده تا استغراق را تاكيد كند، علاوه بر همه اينها، مستثنا را كه (اله واحد) باشد بطور نكره آورده تا افاده تنويع نمايد، زيرا اگر مى فرمود: (ما من اله الا الله الواحد) يعنى واحد را با الف و لام مى آورد، حقيقت توحيدى را كه در نظر بود نمى رسانيد، بنابراينمعناى آيه اينطور است : در عالم وجود اصلا و بطور كلى از جنس معبود (اله ) يافت نمى شود، مگر معبود يكتائى كه يكتائيش يكتائى مخصوصى است كه اصلا قبول تعدد نمى كند؛ نه در ذات و نه در صفات ، نه در خارج و نه بحسب فرض ، و اگر مى فرمود (و ما من اله الا الله الواحد) اعتقاد باطل مسيحيت را درباره خدايان سه گانه دفع نمى نمود، چون آنها هم اين قسم توحيد را منكر نيستند، چيزى كه هست مى گويند: آن ذات يكتا كه در يكتائيش ما هم حرف نداريم ، از نظر صفات سه گانه به سه تعين متعين مى شود، و لذا مى گوييم در عين اينكه يكى است سه چيز است ، و اين حرف جواب داده و دفع نمى شود مگر به اينكه توحيدى اثبات شود كه از هيچ نظر قابل تكثر نباشد، و اين همان توحيد قرآنست ، چه قرآن در اين آيه : (و ما من اله الا اله واحد) و آيات ديگر خود، تنها اين توحيد را خالص و صحيح مى داند و توحيد ساير اديان را مخدوش و غير خالص مى داند، و اين از معانى لطيف و دقيقى است كه قرآن مجيد درباره حقيقت معناى توحيد به آن اشاره فرموده ، و ما ان شاء الله تعالى ، بزودى در بحثى كه راجع به توحيد مى كنيم چه در بحث قرآنى توحيد و چه در بحث عقلى آن و چه در بحث نقليش درباره اين معناى لطيف غور و دقت بيشترى خواهيم نمود، بلكه بتوانيم حق آنرا ادا كرده باشيم .

و ان لم ينتهوا عما يقولون ليمسن الذين كفروا منهم عذاب اليم

اين آيه اهل كتاب را تهديد مى كند به عذاب دردناكى كه ظاهرا مراد از آن عذاب اخروى است ، و بايد دانست كه چون قول به تثليث كه جمله : (ان الله ثالث ثلثه ) متضمن آنست مطلبى نيست كه عامه مردم بتوانند صحت و بطلان آنرا درك كنند، از اين رو اغلب آن را بطور تعبد و طوطى وار بعنوان يك عقيده مسلم مذهبى تلقى كرده اند، نه اينكه معنايش را فهميده و يا در پى تحقيق آن بر آمده باشند، اگر هم در صدد بر مى آمدند، چيزى نمى فهميدند، زيرا عقل سليم هم آن وسع و طاقت را ندارد كه بتواند بطور صحيح آنرا تعقل كند، و اگر هم تعقل كند امر باطلى را تعقل كرده ، نظير تعقل فرض هاى محال ، مثل فرض اينكه يك چيز هم انسان باشد و هم غير انسان ، و يا عددى نه واحد باشد و نه بيشتر از واحد، نه تك باشد و نه جفت و عقل اينگونه فرض ها را كه محال عقليند مى تواند تصور كند، تثليث نصارا هم اگر عقل تصور كند از اين باب است ، يعنى امر محالى را تصور كرده است .

چگونگى اعتقاد به تثليث در ميان عوام نصار

خواهيد گفت اگر چنين است پس ميليونها مسيحى چگونه آنرا پذيرفته اند؟

جواب اينست كه تثليث در ذهن عامه مردم جنبه تعارف و تشريف را دارد، يعنى اگر از يك نفر مسيحى عامى بپرسيد معناى پدرى خدا و فرزندى مسيح چيست ؟ مى گويد معنايش اينست كه مسيح از عظمت و بزرگى به پايه ايست كه اگر ممكن بود براى خداوند پسرى قائل شد بايد گفت او مسيح است ، چون مسيح را در عظمت به او تشبيه كنيم نيست ، ا ز اين رو مى گوييم مسيح پسر خدا و خداوند پدر اوست ، در حقيقت عامه مسيحى ها معناى واقعى تثليث را در نظر ندارند، و آنرا جويده و بصورت چيز ديگرى در آورده اند، و بظاهر نسبت تثليث به خود مى دهند، و ليكن علماى آنها معناى واقعى تثليث را قائلند، آرى همه اين اختلافات و خونريزيها از دانشمندانشان مى باشد، از كسانى است كه خداى سبحان در جنايتكارى و ظلم و ستم شان مى فرمايد: (ان اقيموا الدين و لا تتفرقوا فيه ) تا آنجا كه مى فرمايد: (و ما تفرقوا الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم ).

بنابراين نمى توان در خصوص اين مسأله نسبت به عموم ملت مسيح حكم يك جا و كلى كرد، براى اينكه بين مردم عامى آنها و علمايشان فرق است ، همه شان داراى كفر حقيقى كه برگشتن آن به استضعاف نباشد نيستند، و كفرى كه عبارت باشد از انكار توحيد و تكذيب آيات خدا، مخصوص است به علماى آنها، و مابقى مستضعف و عوامند، و خداوند در بسيارى از آيات كسانى را كه كفر بورزند و آيات خداى را تكذيب كنند به خلود در آتش تهديد كرده ، از آن جمله مى فرمايد: (و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النارهم فيها خالدون ) و همچنين آيات ديگر. و ما راجع به اينكه چه كسانى كافرند در تفسير جمله : (الا المستضعفين ) بحثى گذرانيديم . و بعيد نيست از همين جهت در آيه مورد بحث كلمه (منهم ) كه ظاهر در تبعيض است ، بكار ر فته باشد، احتمال هم دارد بكار رفتن اين كلمه براى اشاره به اين باشد كه پاره اى از نصارا به تثليث معتقد نيستند، و درباره مسيح جز اينكه يكى از بندگان خداست كه به رسالت مبعوث شده اعتقاد ديگرى ندارند، و اين احتمال بعيد نيست . چنان كه تاريخ نشان داده كه مسيحى هاى حبشه و نقاطى ديگر، اعتقاد به تثليث نداشتند.

بنابراين ، احتمال معناى آيه چنين مى شود: اگر نصارا (مراد بعضى از ايشان است ، از باب نسبت دادن قول بعض به كل ) از حرفهاى كفرآميزى كه دارند دست بر ندارند هر آينه عذابى دردناك بعضى از آنان (قائلين به تثليث ) را خواهد گرفت .

و چه بسا اشخاصى كه اين آيه را از نظر اينكه مشتمل است بر كلمه (منهم ) اينطور توجيه كرده اند كه : (من ) در (منهم ) براى تبعيض نيست بلكه تنها براى اين است كه بفهماند مفعول فعل در اصل ضمير بوده ، و بجاى آن ظاهر (الذين ) بكار رفته و گرنه در اصل (ليمسنهم ) بوده است ، اصل و جهت اينكه بجاى (هم ) (الذين كفروا) بكار برده شده اين است كه بفهماند عقيده آنها كفر است ، و كفر هم سبب عذاب الهى است كه آنها را به آن تهديد فرموده است .

اين احتمال ، احتمال بدى نيست ، ليكن اگر اين اشكال پيش نيايد كه آيه از اول كفر آنان را ذكر كرده بود، و ديگر حاجت نبود كه براى تكفير آنها ضمير را برداشته و اسم ظاهر بجاى آن بكار ببرد، پس بايد گفت اين احتمال بعيد است ، و نظير همين قول است در بعد، احتمال اينكه من بيانيه باشد - و اين احتمال را بعضى از مفسرين داده اند - ليكن دليلى بر آن نيست .

افلا يتوبون الى الله و يستغفرونه و الله غفور رحيم

احتمال دارد اين استفهام مربوط به توبه و استغفار، و بياد آور مغفرت و رحمت خدا باشد، احتمال هم دارد انكار و توبيخ باشد، بنابراين معنايش اين مى شود: چرا توبه و استغفار نمى كنند و در طلب مغفرت و رحمت خدا بر نمى آيند؟

احتجاج بر نفى الوهيت مسيح (ع) و نيز نفى الوهيت ما در مسيح (بنابر يك احتمال در معناى آيه)

ما المسيح ابن مريم الا رسول قدخلت من قبله الرسل و امه صديقه كانا ياكلان الطعام

اين آيه گفتار آنها را كه مى گرفتند: (ان الله ثالث ثلثه ) و يا هم اين را و هم گفته هاى ديگرشان را كه در آيه : (ان الله هو المسيح بن مريم ) حكايت شد رد مى كند، و ما حصل سخن آنها در اين دو آيه اين بود كه مسيح مشتمل است بر جوهره الوهيت ، در آيه مورد بحث اينطور جواب مى دهد كه مسيح هيچ فرقى با ساير فرستادگان خداوند كه خدا همه آنان را به سرنوشت مرگ دچار ساخت ندارد. زيرا همه ايشان فرستادگانى بودند كه خدا براى ارشاد و هدايت بندگان خود مبعوث فرمود، نه ارباب و آلهه اى كه در قبال پروردگار شايسته و سزاوار پرستش باشند. و همچنين مادر مسيح يعنى مريم ، بشرى بود صديقه ، كه آيات خداى را تصديق كرد. اين مادر و فرزند دو فرد از افراد بشر بودند كه طعام مى خوردند، - و اگر نمى خوردند از بين مى رفتند - اين طعام خوردن و ديگر كارهاى مربوط به آن از روى احتياج بوده ، و احتياج ، خود اولين نشانه و دليل بر امكان و مخلوقيت است .

پس معلوم مى شود مسيح ممكن الوجود بوده نه واجب الوجود، مخلوق بوده نه خالق ، از مخلوق ديگرى بنام مريم متولد شده ، بنده اى از بندگان خدا بوده كه خدايش به رسالت بسوى مردم فرستاده ، فرزندى بوده كه با مادرش به عبادت خدا مى پرداخته اند، و بدون اينكه داراى ربوبيت و الوهيت باشند با ساير موجودات عالم در مجراى امكان كه مجرا و مسير فقر و حاجت است جريان داشته اند، كتب انجيلى كه هم امروز در دسترس مسيحى ها است اعتراف و تصريح دارد بر اينكه مريم دخترى بوده كه به پروردگار ايمان داشته و به عبادت و بندگيش مى پرداخته ، و نيز تصريح دارند بر اينكه مسيح از همين مريم متولد شده ، مثل ساير انسانهائى كه هر يك از انسان ديگر متولد مى شوند، و نيز صراحت دارند بر اينكه عيسى فرستاده خدا بسوى مردم بوده مانند ساير فرستادگان خدا بدون هيچ تفاوت ، و نيز تصريح دارند كه او و مادرش مانند ساير مردم غذا مى خورده اند.

بنابراين ، آنچه را كه قرآن به مسيح و مادرش (عليهماالسلام ) نسبت داده مورد اعتراف انجيل هاى موجود است ، و اين خود دليل قاطعى است كه مسيح بنده اى بوده فرستاده از ناحيه خدا، احتمال هم دارد كه آيه در اين مقام باشد كه الوهيت را از مسيح و مادرش ‍ هر دو نفى كند.

در جاى ديگر قرآن هم بر اين مطلب كه مسيح و مادرش اله و معبود نيستند اشاره ، بلكه تصريح هست ، و آن آيه 116 همين سوره است كه مى فرمايد:(ء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله - آيا اى مسيح تو به مردم گفته اى مرا و مادرم را معبود خود گرفته و پرستش كنيد؟!)، معلوم مى شود چنين قول و عقيده اى هم در بين مذاهب مسيحيت وجود داشته ، مگر اينكه كسى بگويد اين آيه دلالت ندارد بر اين كه كسانى مريم را هم اله مى دانسته اند چه احتمال دارد در اين مقام باشد كه مردم را از خضوع زياد در برابر مسيح و مادرش جلوگيرى كند، چون مسيحى ها در برابر ا حبار و راهبان خود زياده از حد خضوع مى كرده اند، خضوعى كه هيچ بشرى در برابر بشر ديگر آنچنان نمى كرده . و چون مسيح و مريم (عليهماالسلام ) هر دو از راهبان و خدام معبد بوده اند و مردم در برابر آنها آنطور خضوع مى كرده اند، از اين رو احتمال دارد اين آيه در مقام نهى آنان از اين عمل باشد.

و كوتاه سخن ، بنابر احتمال اول ، آيه از مسيح و مادرش نفى الوهيت مى كند، بدين صورت كه مى فرمايد: مسيح رسولى بوده مانند ساير رسولان ، و مادرش صديقه اى بوده ، و اين هر دو غذا خور بوده اند، با اين حال چگونه داراى الوهيت بوده اند؟! و در اينكه فرمود: (قد خلت من قبله الرسل ) از آنجائى كه رسل را به اينكه قبل از مسيح آمده اند و در گذشته اند بشريت مسيح توصيف فرموده ، از اين جهت دليل را كه همان بشريت مسيح و امكان مرگ و حيات او بود تاكيد مى كند.

انظر كيف نبين لهم الايات ثم انظر انى يوفكون

اين آيه خطاب به نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) مى باشد كه در مقام تعجب از كيفيت بيان آيات مى فرمايد: جا دارد از طرز بيان ما تعجب شود كه چگونه آيات خود را براى آنان بيان مى كنيم ؟ و چطور براى بطلان ادعايشان بر الوهيت مسيح ظاهرترين دليل را با واضح ترين بيان براى شان انتخاب كرديم ؟ و از آنان تعجب كنى كه چگونه از تعقل و توجه به آيات ما اعراض كردند!!؟ در اين صرف نظر كردنشان چه نتيجه اى را در نظر داشته ؟ و چطور عقولشان به عواقب وخيم و لااقل رسوائى گرفت ارشد و بطلان ادعايشان را درك نكردند؟

استدلال بروجوب عبادت خداى سبحان و عبادت نكردن هر چه جز او

قل اتعبدون من دون الله ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا و الله هو السميع العليم

بطورى كه تاريخ نشان مى دهد مسأله خضوع در برابر كسى بعنوان ربوبيت مسأله ايست كه همگام با تاريخ بشريت در بين بشر معمول و منتشر بوده ، و غالبا به طمع اينكه خدا شرور را از آنان دور و نفع را بر ايشان جلب كند او را مى پرستيدند، و اما پرستش خداى عزوجل براى اينكه خدا است و سزاوار پرستش است ، نه براى جلب و نفع ، و دفع ضرر، از خواص يعنى انبيا و ربانيين تجاوز نمى كرده است ، چون چنين بوده يعنى احتياج به عبادت در ارتكاز مردم از احتياج به جلب نفع و دفع ضرر منشاء مى گرفته ، از اين رو خداى تعالى در آيه مورد بحث رسول خود را دستور مى دهد كه در تعليم معارف حقه به اهل كتاب ، آنان را به اين نظر كه مردمى ساده و عوامند نگريسته و مورد خطابشان قرار دهد، و با زبان ساده و عوامانه خودشان با آنها سخن بگويد و پا از مسير فطرت ساده اى كه در عبادت خدا دارند فراتر نگذارد، همان طورى كه در خطاب بت پرستان نيز همين نحو خطاب را بكار برد، و يادآوريشان كرد كه حس احتياج و اضطرارشان به عبادت خدا از اين جا پيدا شده كه فهميده اند زمام هر خير و شر و نفع و ضررى بدست خداست ، و اوست مالك خير و شر، از اين رو به طمع اينكه خداوند از آنان دفع ضرر نموده و خير را به آنان برساند او را عبادت مى كنند، و چون غير از خدا هيچ چيزى مالك ضرر و نفع نيست ، - زيرا هر چيزى را كه فرض كنيد مملوك خداست ، و كسى در آن چيز با خدا شركت ندارد - از اين رو هيچ چيز را به جز خداى تعالى نمى توان پرستش كرد، و آن چيز را با خدائى كه مالك آن و غير آنست شركت داد.

بنابراين واجب است تنها خدا ى تعالى را عبادت نمود و از ساحت ربوبيش پا بجاى ديگر فرا نگذاشت ، چه تنها خداست كه عبادت و دعا را مى شنود، و جواب مى گويد، تنها اوست كه دعاى مضطرين را در وقتى كه بخوانندش اجابت مى كند. اوست كه حاجت هاى بندگان را مى داند و از احتياجاتشان غافل نمى شود، و در علم به حوايج بندگان اشتباه نكرده و حاجت يكى را به ديگرى نمى دهد، بخلاف غير خداى تعالى كه بيش تر از آنچه را كه خدا به او داده چيزى ندارد، و بر بيشتر از آنچه خدا بر آن توانائيش داده قدرت ندارد.

نكاتى كه در استدلال و احتجاج فوق در آيه شريفه وجود دارد

پس با اين بيان چند نكته روشن شد، اول اينكه حجت و دليلى كه آيه مشتمل بر آنست غير آن دليلى است كه آيه سابق مشتمل بر آن بود، گر چه هر دو دليل متوقف بر يك مقدمه اند، و آن اينكه مسيح و مادرش هر دو از ممكنات اند، الا اينكه دليل آيه اول اين بود كه بشر و محتاجند، و هر دو بنده و فرمانبر خداى سبحانند، و كسى كه چنين باشد صحيح نيست اله و معبود كسى واقع شود، و ليكن حجت اين آيه اينست كه مسيح ممكن است و محتاج و خود مملوك است ، و هيچ ضرر و نفعى را مالك نيست ، و چنين كسى الوهيت و پرستش در برابر خداى تعالى صحيح نيست .

نكته دوم اينكه : حجت و دليلى كه در اين آيه است حجتى است كه از مدركات فهم ساده و بسيط و عقل سالم گرفته شده است . زيرا عقل اينطور حكم مى كند كه انسان ساده و بى غرض اگر چيزى را اله و معبود گرفته و آنرا بپرستد براى اينست كه مى خواهد به اين وسيله معبودش را به دفع ضرر و جلب نفع خود وادار كند، و اگر به اين حكم عقلى ، اين مطلب را ضميمه كنيم كه در عالم جز خدا كسى مالك ضرر و نفع نيست ، اين نتيجه بدست مى آيد كه هيچ غرض عقلائى را در عبادت غير خدا نمى توان تصور كرد، و چون چنين است پس بايد از اين عمل يعنى عبادت غير خدا اجتناب كرد.

نكته سوم اينكه : در آيه شريفه با اينكه استدلال در آن عليه كسانيست كه مسيح را اله خود گرفته اند و با اينكه مسيح چون انسان و صاحب عقل است موصول او بايد (من ) باشد نه (ما) ليكن مع ذلك فرموده : (ما لا يملك ) و نفرمود: (من لا يملك ) براى اينكه بفهماند انحراف اهل كتاب هم همان انحراف بت پرستان است ، و لذا دليلى كه عليه آنها اقامه كرديم همان دليلى است كه عليه وثنى ها و بت پرستها اقامه كرده ايم ، و وجود عقل در مسيح هيچ دخالتى در تماميت و ناتمامى دليل ندارد، علاوه بر اين ، مسيح گر چه داراى عقل است ليكن مالك عقل خود نيست ، عقل صاحبان عقل هم مانند ساير چيرهائى كه در شوون وجودى آنان هست و با آنان نسبت دارد از خود آنان نيست و همه از ديگرى است ، از اين جهت صحيح است در حق آنان هم بجاى (من ) (ما) بكار برد.

و لذا مى بينيم از جميع معبودهاى ساختگى بشر سلب مالكيت همه چيز حتى دست و پا و چشم و امثال اينها كرده و فرموده : (ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم فادعوهم فليستجيبوا لكم ان كنتم صادقين . الهم ارجل يمشون بها ام لهم ايد يبطشون بها ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها قل ادعوا شركاءكم ثم كيدون فلا تنظرون )

نكته اينكه در جمله : (مالا يملك لكم ضرا ولا نفعا) و جملات مشابه آن (ضر) قبل از (نفع) آورده شده است

و همچنين نكته اينكه اول ضرر را ذكر كرد سپس نفع را و فرمود: (ضرا و لا نفعا) باز اشاره به ارتكاز است ، و خواست تا كلام بر وفق ارتكاز و فطرت ساده جارى شده باشد.

و فطرت انسان بر اين است كه آنچه را از نعمت در دست دارد مادامى كه در دست اوست دلش از ناحيه آن آرام است ، و خودش ‍ التفاتى به اين معنا كه ممكن است روزى به فقدان آن دچار شود نيست ، او امروز اندوه و المى كه در فقدان آن درك و تصور مى كند بخود راه نمى دهد، بخلاف ضررها و مصيبات و فقدان نعمتها كه بالفعل يعنى در حال حاضر الم و اندوه آنها را درك مى كند، و فطرتش او را وادار مى سازد كه به معبودى ملتجى شود تا آن معبود ضرر حاضر و مصيبت فعلى او را دفع كند، و يا نعمتى كه در حال حاضر از دستش رفته برايش باز گرداند يا اگر ندارد بدهد، خداى تعالى هم در اين معنا فرموده : (و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا عنه ضره مر كان لم يدعنا الى ضر مسه ) و نيز فرموده : (و لئن اذقناه رحمه منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذالى ) و نيز فرموده : (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نابجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض ).

پس ، از اين آيات به خوبى بدست آمد كه پريشانى زودتر آدمى را به خضوع و التجا در برابر پروردگار و به عبادت او وا مى دارد تا جلب نفع ، و از اين جهت در آيه مورد بحث يعنى آيه (ما لا يملك لكم ضرا و لا نفعا) اول ضرر و بعد نفع را ذكر كرده ، و همچنين آيات ديگرى كه نظير آنست مانند آيه (و اتخذوا من دونه آلهه لا يخلقون شيئا و هم يخلقون و لا يملكون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا يملكون موتا و لا حيوه و لا نشورا)

نكته چهارم اينكه : مجموع آيه (اتعبدون من دون الله …) حجتى است بر اين مطلب كه تنها و تنها خداى سبحان بايد عبادت و پرستش شود، و نبايد در پرستش ، غير او را با او شركت داد، اين بيان به دو حجت تقسيم مى شود كه ملخص حجت و برهان اولى اينست كه : اله گرفتن و آنرا پرستيدن لابد بمنظور دفع ضرر و جلب منفعت است ، و چون چنين است ناگزير آن معبود بايد كسى باشد كه مالك و صاحب اختيار نفع و ضرر باشد، پس عبادت چيزى كه خود مالك هيچ چيز نيست ، صحيح نمى باشد. و ملخص برهان دومى اينكه : خداى سبحان تنها معبودى است كه شنوا و جوابگوى هر سائل و داناى به هر حاجتى است ، و جز او كسى اينچنين نيست ، پس عبادت او، واجب است و نبايد براى او شريكى قرار داد.

معناى علو و بيات جايگاه (غدير) نزد قديم يهود

قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق

(غالى ) (با غين نقطه دار) كسى را گويند كه از حد تجاوز كرده و مرتكب افراط شود، كما اينكه در مقابل آن (قالى) (با قاف) كسى را گويند كه تفريط و كوتاهى كرده باشد، اين آيه خطاب ديگرى است به رسول الله (صلى الله عليه و آله )، در اين خطاب به آن جناب دستور مى دهد كه اهل كتاب را دعوت كند به اينكه در دين خود مرتكب غلو و افراط نشوند، چون اهل كتاب مخصوصا نصارا به اين بليه و انحراف در عقيده مبتلا بودند، آرى دينى كه از طرف پروردگار نازل شده باشد و كتب آسمانى آنرا بيان كنند نشانه اش ‍ اين است كه در درجه اول توحيد را بر بشر عرضه كرده باشد، و شريك را از خدا نفى كند، دينى است كه بشر را از انباز گرفتن براى خداوند و پرستش بت نهى كند، و يهود و نصارا داراى چنين دينى نيستند، چون اين دو طايفه نيز براى خدا انباز گرفتند مخصوصا نصارا كه رسوائى و شناعتشان از يهود بيشتر است ، گر چه در كيش يهوديهاى امروز چيزى كه مستقيما شرك باشد ديده نمى شود.

ليكن آيه شريفه (و قالت اليهود عزير ابن الله وقالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهون قول الذين كفروا من قبل قاتلهم الله انى يوفكون . اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح ابن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه يشركون ) كشف مى كند از اينكه يهودى هاى معاصر رسول الله (صلى الله عليه وآله ) چنين اعتقادى را نسبت به عزير داشته اند، و ظاهرا اين لقب ، يعنى (ابن الله ) لقبى بوده كه از باب احترام به عزير داده شده است ، چون وى يهود را پس از آنكه بدست بابلى ها اسير شدند به وطن ماءلوفشان ، اورشليم (بيت المقدس ) باز گردانيد و تورات را كه در واقعه بخت النصر بكلى از بين رفته بود جمع آورى نمود، يهود هم در مقابل اين خدمت و بپاس اين احسان لقب مزبور را به وى دادند، چون اين كلمه نزد يهود عنوان لقب را داشته چنانكه مسيحى هاى امروز كلمه پدر را براى پاپ ها و بطريق ها و كشيش ها لقب قرار داده اند، و از اينكه خداى تعالى راجع به هر دو مى فرمايد: (و قالت اليهود و النصارى نحن ابناء الله و احبائه ) نيز استفاده مى شود عزير داخل در عموم احبار و رهبان و جزء آنان بشمار رفته است ، و يهود به چشم يك مرد دينى به او مى نگريسته و او را مانند احبار و رهبان لقب (ابن الله ) داده اند، و اگر تنها از عزير اسم برده ، به پاس همان خدمتى بوده كه قبلا به آن اشاره شد.

غلو اهل كتاب كه از آن نهى شده اند اين بوده كه انبياء و احبار و راهبان خود را تا مقام ربوبيت بالا مى برده اند

و كوتاه سخن اينكه غلو اهل كتاب همين بوده كه انبيا و احبار و راهبان خود را تا مقام ربوبيت بالا ميبرده و در برابر آنان بنحوى كه جز براى خدا شايسته نيست خضوع مى كرده اند، و خداى متعال در آيه مورد بحث آنان را به زبان نبى خود از آن نهى مى كند. در اين جا سوالى پيش مى آيد، و آن اينكه : چرا در اين آيه غلو را مقيد كرد به غلو باطل و غير حق ؟ مگر غلو صحيح و حق هم داريم ؟ جواب اينست كه اين تعبير در حقيقت تقييد نيست بلكه تاكيد و يادآورى لازمه معنا است با خود آن ، تا شنونده از آن لازم غفلت نورزد، و اگر هم كسى دچار غلو شده ، بداند كه از اثر سوء آن غفلت كرده و يا به چيز ديگرى نظير غفلت مبتلا شده ، ممكن است كسى پيش خود خيال كند كه اطلاق لفظ (پدر) بر خداى تعالى پس از اينكه معنايش تحليل شده و از جميع نواقص تنها به معناى مربى و يا بوجود آرنده شده باشد چه عيبى دارد؟ و همچنين چه اشكال دارد لفظ ابن الله را بعد از آنكه تحليلش كرده باشيم و تنها به معناى مجردش ‍ در آمده باشد به كسى اطلاق شود؟ و چه دليل عقلى بر منع از آن داريم ؟

جواب اينست كه درست است كه برهان عقلى بر منع از آن نداريم ، ليكن در شرع اينگونه اطلاقات ممنوع است ، و بحسب شرع اسماى پروردگار توقيفى اند به اين معنا كه اسمائى را بايد به خداوند اطلاق كرد كه از ناحيه شرع رسيده باشد نه از پيش خود، و تا اندازه اى عقل ناقص ما هم به حكمت و جهت اين توقيف پى برده و فهميده كه اسمهاى گوناگون بر خدا نهادن و براى اسماى خداوند بند و بارى قائل نبودن چه مفاسدى را در بر دارد، تنها براى نمونه كافى است خواننده را بياد مفاسد دو كلمه پسر و پدر انداخته و آلام و مصيبت هائى را كه امت يهود و مسيح را در چند قرن مبتلا ساخت مخصوصا مصيبتهائى كه امت مسيح در اين مدت طولانى از اولياى كليسا ديده و از اين به بعد هم خواهد ديد، خاطرنشان سازيم .

اعتقاد به پدرى و پسرى از اقوام بت پرست به مسيحيت راه يافته است

و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل

ظاهر سياق اينست كه مراد از اين قوم كه خدا از پيروى اهواء آنان نهى فرموده كسانيد كه چشم مردم عوام به دست شان دوخته و همواره سر در اطاعتشان دارند، و گمراهى مردم تنها بخاطر پيروى آنان است . و اينكه فرمود: (اضلوا كثيرا - بسيارى ر ا گمراه كردند)، از اين جهت بود كه ديگران تابعشان بودند، و گمراهيشان از راه ر است از اين رو بوده كه هم خودشان را گمراه كرده بودند و هم ديگران را، و اين خود، گمراهى روى گمراهى است ، و همچنين ظاهر سياق آيه اينست كه مراد از اين قوم ، بت پرستانند، براى اينكه ظاهر سياق اينست كه خطاب به تمامى اهل كتاب است نه اهل كتاب معاصر پيامبر (صلى الله عليه و آله )، نه تنها به آنهائى كه آن غفلت را كرده و يا به چيز ديگرى نظير غفلت مبتلا شده ، ممكن باشد از پيروى گذشتگان ، به شهادت و تاييد اين آيه كه مى فرمايد: (و قالت اليهود عزير ابن الله و قالت النصارى المسيح ابن الله ذلك قولهم بافواههم يضاهون قول الذين كفروا من قبل .

بنابراين ، آيه شريفه به حقيقتى اشاره مى كند كه پس از بررسى و تحليل تاريخ ، دستگير انسان مى شود، و آن اين است كه داستان پدرى و پسرى اعتقادى بوده است كه قبلا در ميان بت پرستان و از ايشان بطور ناخودآگاه به داخل مسيحيان و ساير اهل كتاب راه يافته است ، و ما در سوره آل عمران (جلد سوم ترجمه اين كتاب ) در آنجائى كه قصص مسيح (عليه السلام ) را بيان مى كرديم گفتيم كه اين حرف از جمله حرفها و معتقداتى است كه هم اكنون در بين بت پرستان هندوچين موجود و رائج است ، و همچنين مصريان قديم داراى اين عقيده بوده اند، و درباره اينكه چگونه اين عقيده در بين اهل كتاب راه يافته با اينكه كتب آسمانى اولين كلمه اش توحيد است ، گفتيم كه اين حرف به وسيله مبلغين دنيا طلب اهل كتاب در بين آنان راه يافته ، اين دو كيش كه اسما دين توحيد و منسوب به حضرت موسى و مسيح (عليهماالسلام ) هستند، بحسب مسمى و واقع دو شعبه از آئين و ثنيت و بت پرستى مى باشند.

لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم …

اين دوآيه ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را خبر مى دهند به اينكه آنان كه از اهل كتاب كفر ورزيدند، به زبان انبياى خود لعنت شدند، در عين حال تعريض به همانها هم هست كه اين لعنت بى جهت نبوده بلكه در اثر نافرمانى و تجاوزشان بوده است ، و اينكه فرمود: (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه …) بيانى است براى جمله : (و كانوا يعتدون ).

ترى كثيرا منهم يتولون الذين كفروا…

اين آيه از قبيل استشهاد و گواهى خواستن از حس و وجدان است ، به اين بيان كه اگر قدر دين خود را مى شناختند از آن دست بر نمى داشتند، و آنرا لگدكوب تجاوزات خود نمى نمودند، و در نتيجه متدينين به دين خود را كه همه اهل توحيدند دوست مى داشتند، و از آنان كه به كفر گراييده اند بيزارى مى جستند.

زيرا به شهادت حس و وجدان هر قوم و ملتى دشمنان دين خود را دشمن مى دارند، و اگر ديديم مردمى با دشمنان دين خود دوستى و مودت مى ور زند بخوبى مى فهميم كه اينان از دين خود چشم پوشيده و از مقدسات دينيشان كه مى بايد مورد احترام و تصديقش ‍ قرار دهند صرفنظر نموده اند، وقتى چنين ديديم بى درنگ آنان را هم از دشمنان آن دين بشمار مى آوريم ، براى اينكه دوست دشمن ، دشمن است ، پس از آن در مذمت آنان مى فرمايد: (لبئس ما قدمت لهم انفسهم ) و كيفر گناهى كه از پيش براى آخرت خود فرستاده اند كه همان ولايت كفار از روى هواى نفس است اين بود كه : (ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون ) خداى بر آنها خشم كرده و در عذاب ابدى معذبشان كند، و به اين بيان روشن شد كه در آيه شريفه ، مورد بحث ، كيفر و عاقبت عمل (ان سخط الله ) بجاى خود عمل (يتولون ) بكار رفته است ، و اين خود بخاطر اشاره به اين نكته است كه تو گوئى كفار كيفر و عذاب خود را از پيش فرستاده اند.

و لو كانوا يومنون بالله و اليه ما اتخذوهم اولياء و لكن كثيرا منهم فاسقون

يعنى و اگر آنها كه همان اهل كتاب باشند به خدا و نبى او محمد (صلى الله عليه و آله ) و قرآنى كه به آن جناب نازل شده ايمان مى آوردند و يا به پيغمبر خود و كتابى كه به او نازل شده مثلا موسى و توراتش ايمان مى داشتند هيچوقت كفار را دوست خود نمى گرفتند، براى اينكه ايمان چيزى است كه تمامى اسباب را هر چه هم از آن موثرتر نباشد تحت الشعاع خود قرار داده و از بين مى برد، و ليكن عده بسيارى از آنان فاسق و سر پيچ از ايمانند، در اين آيه وجه ديگرى را احتمال داده اند، و آن اينست كه ضميرهائى كه در: (كانوا) و در (يومنون ) و در (ما اتخذوهم ) است همه به (الذين كفروا) بر گردد، و بنابراين احتمال ، معناى آيه چنين مى شود: اهل كتاب اينقدر با كفر و كافر سرخوشند كه حتى اگر دوستان كافرشان به خدا و رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و قرآن ايمان بياورند همين اهل كتاب از دوستى با آنها بيزارى مى جويند، و خلاصه كفار را جز بخاطر كفرشان دوست نمى دارند، اين احتمال احتمال بدى نيست ، الا اينكه با جمله (و لكن كثيرا منهم فاسقون ) نمى سازد، چون در اين جمله بطور مسلم ضمير به اهل كتاب بر مى گردد، نه به كفار.

لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا… نصارى

مثل معروفى است كه مى گويند: (تعرف الاشياء باضدادها - هر چيزى در مقابل ضد خود بهتر جلوه كرده و شناخته مى شود)، خداى سبحان نيز براى اينكه حالات و معارف اسلام و حقانيت آنرا در دلهاى امم و ملل جاى دهد، در چند آيه قبل خرافاتى را كه اهل كتاب اسم دين بر آنها نهاده بودند بيان فرمود: سپس به همان منظور خرافاتى را كه مختص به هر كدام از يهود و نصارا است - مثلا (يدالله مغلوله ) را نسبت به يهود (و ان الله هو المسيح ) را نسبت به نصارا - ذكر فرمود، آنگاه براى اينكه كلام در ايفاى آن منظور بليغ و رسا و كامل شود نمونه اى هم از حال مشركين بر حال آن دو طايفه افزود، تا شنونده حال و عقايد و رفتار اين سه ملت را كه بزرگترين ملت هاى روى زمين اند ديده و با احوال و عقايد و رفتار مسلمين مقايسه كنند تا حقانيت و جلاوت معارف اسلام را بخوبى درك كنند، و نيز بدانند كه يهود، نصارا و وثنى ها از نظردورى و نزديكى به اسلام يكسان نيستند، آنگاه در خاتمه ، اين جهت را بيان فرموده كه نصارا از بقيه ملت ها به دين اسلام نزديك ترند، در اينجاممكن است بپرسيد چرا چنين كرد و به چه سبب نصارا را از جهت دوستى با اسلام را نزديك ترين ملت ها معرفى فرمود؟!

علت اينكه نصارا نزديك ترين ملت ها به مسلمين از جهت دوستى معرفى شده اند

جواب اينست كه از اين ملت عده بيشترى به اسلام گرويده و به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ايمان آوردند، كما اين كه آيه بعد هم كه مى فرمايد: و (اذا سمعوا ما انزل الى الرسول …) دلالت بر اين مدعا دارد، ممكن است مجددا بپرسيد اگر ايمان و اسلام چند نفر از يك ملت مجوز اين باشد كه همه آنها دوست اسلام و مسلمين خوانده شوند، لازم بود آن دو ملت ديگر هم دوست شناخته شوند، براى اينكه از آن دو ملت هم عده زيادى مانند عبدالله بن سلام با اصحاب يهودى اش از يهود و عده قابل ملاحظه از مشركين كه مجموعا ملت مسلمان امروز را تشكيل مى دهند به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ايمان آوردند، بنابراين ، چگونه در بين اين سه ملت تنها نصارا مورد مهر قرار گرفته و آيه مزبور تنها آنها را ستوده است ؟!

جواب اين سوال اينست كه نحوه اسلام آوردن اين چند ملت مختلف بوده است مثلا ملت نصارا بدون مبارزه ، بلكه پس از تشخيص ‍ حقانيت با كمال شيفتگى و شوق به اسلام گرويده اند در حالى كه هيچ اجبار و اكراهى در كارشان نبوده و مى توانسته با جزيه دادن ، به دين خود باقى مانده و نسبت به آن پايدارى و و فادارى كنند، و ليكن در عين حال اسلام را بر دين خود ترجيح داده و ايمان آوردند، بخلاف مشركين ، زيرا، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) جزيه از ايشان نمى پذيرفت ، و جز اسلام آوردن از ايشان قبول نمى كرد، پس ‍ عده اى از مشركين كه ايمان آوردند دلالت بر حسن اسلامشان ندارد، درست است كه مسلمان شدند، ليكن بعد از آن همه آزار و شكنجه كه پيغمبر محترم اسلام از ايشان تحمل كرد، و آنهمه جفا و قساوت و بى رحمى كه نسبت به مسلمين روا داشتند و آن همه نخوتى كه در برابر مسلمين ورزيدند.

و همچنين يهود كه گر چه در ايمان آوردن و يا جزيه دادن مانند نصارا مختار بودند، ليكن به آسانى اسلام را قبول نكردند، بلكه مدتها در نخوت و عصبيت خود تصلب و پافشارى كردند، مكر و خدعه بكار بردند، عهدشكنى ها كردند، خواهان بلا و مصيبت مسلمين بودند، و بالاخره صفحات تاريخ از خاطرات تلخى كه مسلمين آنروز از يهود ديدند پر است ، خاطراتى كه تلخ ‌تر و دردناك تر از آن تصور ندارد، آن رفتار نصارا بوده و اين رفتار مشركين و يهود، و اين اختلاف در برخورد و تلقى همچنان ادامه داشته است ، يعنى هميشه از نصارا حسن اجابت بوده ، و از يهود و مشركين لجاج و پافشارى در استكبار و عصبيت ، عينا همان رفتار و عكس العملى كه اين سه گروه در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از خود نشان دادند، همان را پس از آن جناب داشتند، چه افرادى كه از ملت نصارا در قرون گذشته به طوع و رغبت دعوت اسلام را لبيك گفتند بسيار زياد و بى شمار و بر عكس افرادى كه از مشركين و يهود در آن مدت طولانى به دين اسلام گرويده اند بسيار كم و انگشت شمارند.

و همين برخوردهاى مختلف آنان در قرون متمادى و طولانى خود شاهد و گواه محكمى است بر صدق دعوى قرآن كه بطور كلى فرمود: (لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود) براى اينكه گر چه خطاب در اين آيه متوجه شخص رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است ، ليكن اين نكته نيز بر كسى پوشيده نيست كه آيه شريفه در مقام بيان قانون و ضابطى است كلى .

و اين نكته كه عبارت است از بيان قانون كلى در صورت خطاب خصوصى بسيار بكار مى رود: مانند آيه ترى (كثيرا منهم يتولون الذين كفروا) و آيه (ترى كثيرا منهم يسارعون فى الاثم) كه در ضمن آيات مورد بحث بود، و تفسير و ترجمه اش گذشت .

ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون

(قسيس ) معرب كشيش است و (رهبان ) جمع راهب و گاهى بجاى راهب يعنى در مفرد است عمال مى شود، راغب گفته است (الرهبه ) و (الرهب ) به معناى ترسى است كه توام با احتراز باشد. تا آنجا كه مى گويد: (ترهب ) به معناى تعبد، و (رهبانيه ) به معناى مبالغه و غلو و افراط در تحمل عبادت است ، و اين كلمه در كلام مجيد هم بكار رفته ، آنجا كه مى فرمايد: (و رهبانيه ابتدعوها - و رهبانيتى كه آنرا بدعت كردند)، و رهبان هم به معناى مفرد استعمال مى شود و هم به معناى جمع ، كسانى كه (رهبان ) را واحد دانتسه اند در جمع آن (رهابين ) گفته اند.

وجود علماء و پارسايان بسيار در ميان نصارا و استكبار نور زيدن آنها علت انس بيشترآنان با مسلمين بوده است

در اين آيه خداى تعالى جهت نزديك تر بودن نصارا را به اسلام بيان فرموده و در جهت اينكه آنان نسبت به ساير ملل انس و محبتشان به مسلمين بيشتر است ، سه چيز را معرفى مى فرمايد كه آن سه چيز در ساير ملل نيست ، يكى اينكه در بين ملت نصارا علما زيادند. دوم اينكه در بينشان زهاد و پارسايان فراوانند، سوم اينكه ملت نصارا مردمى متكبر نيستند، و همين سه چيز است كه كليد سعادت آنان و مايه آمادگى شان براى سعادت و نيكبختى است .

توضيح اينكه سعادت آدمى در زندگى از نظر دين به اين است كه بتواند نخست عمل صالح را تشخيص داده و سپس بر طبق آن عمل كند، و به عبارت ديگر، سعادت زندگى به داشتن ايمان و اذعان به حق و سپس عمل بر طبق آن است ، بنابراين كسى كه بخواهد داراى چنين سعادتى شود اول احتياج به علمى دارد كه بوسيله آن بتواند حقيقت دين را كه همان دين حق است تشخيص داده و به اين وسيله مقتضى ر ا فراهم آورد و چون وجود مقتضى به تنهائى براى آمادگى به عمل بر طبق آن كافى نيست و احتياج به رفع موانع دارد از اين رو لازم است موانعى را كه در نفس آدمى است و نمى گذارد انسان بر طبق علم خود عمل كند كه همان استكبار از حق ، يا عصبيت بر باطل و امثال آنها است ، از نفس خويش زايل سازد تا بتواند سعادت مطلوب را بدست آورد، و وقتى ما از طرفى آن علم نافع را كسب كرديم و از طرفى ديگر با از بين بردن تكبر، انصاف در برابر حق را بدست آورديم ، آنوقت است كه مى توان گفت ما براى خضوع در برابر حق آمادگى داريم ، البته بشرطى كه محيط هم اجازه بدهد، چو ن در اعمال آدمى مساعدت محيط هم دخالت عظيمى دارد، زيرا وقتى عملى در بين مردم متداول شد و از كودكى با آن عمل بار آمدند و بر آن عادت نموده خلف از سلف آنرا ارث بردند چنين مردمى نمى توانند درباره خوبى و بدى آن عمل به آسانى بررسى نمايند، و يا اگر زشت است از آن دست بردارند، و چون عادت به آن دارند، احتمال بدى و زشتى درباره آن نمى دهند.

و همچنين اگر به عمل نيكى عادت داشته باشند آن را هم نمى توانند به آسانى ترك كنند، و اين جمله معروف است كه مى گويند: عادت طبيعت دوم است ، از همين جهت ، فعلى كه مخالف با عادت باشد براى بار اول بسيار دشوار، و بنظر غير ممكن مى رسد، و لذا وقتى براى اولين بار آن را انجام دهد با كمال تعجب بخود مى گويد عملى كه تاكنون بنظر ما محال بود معلوم شد كه محال نبوده ، و اگر همين عمل تكرار شود در هر دفعه به سهولتش افزوده و به همان مقدار از دشواريش كاسته مى شود.

بنابراين اگر انسان در درجه اول تشخيص دهد كه فلان عمل صالح است ، و در درجه دوم غرضهاى آلوده و نفسانى از قبيل لجاج و عناد را هم با از بين بردن ريشه آن كه تكبر و نرفتن زير بار حق است از بين ببرد و در درجه سوم هم چشمش به كسانى بيفتد كه دارند آن عمل صالح را انجام مى دهند، او هم بدون درنگ آن عمل را انجام خواهد داد، تا چه رسد به اينكه ببيند همه افراد جامعه آنرا انجام مى دهند، كه در اين صورت در انجام آن بيشتر تشويق و كمك شده است ، و بهتر به امكان آن پى برده و بدون واهمه دست به انجام آن مى زند.

از اين بيان بدست آمد كه جامعه وقتى براى قبول حق آماده مى شود كه اولا رجال دانشمندى در آن باشند كه خود به حق آگاهى يافته و آنرا به ديگران تعليم دهند، و ثانيا مردانى در آن جامعه باشند كه به حق عمل كنند، تا در نتيجه افراد آن جامعه خوبى عمل به حق و امكان آنرا به چشم ببينند، و ثالثا عموم افراد آن ، عادت به خضوع در برابر حق را داشته باشند، و طورى نباشد كه با اينكه حق بر ايشان واضح و منكشف شده مع ذلك در اثر تكبر زير بار نروند، و لذا مى بينيم كه خداى تعالى در آيه مورد بحث نزديكى نصارا را به پذيرفتن دعوت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه دعوت حق دينى بود از همين جهت دانسته كه در ميان نصارا در درجه اول رجال دانشمندى بنام كشيش و همچنين مردانى كه به حق عمل كنند بنام رهبان وجود داشته و در درجه سوم مردمش هم متكبر و بيزار از حق نبوده اند، دانشمندانى داشته كه مرتب مردم را به عظمت حق و به معارف دين آشنا مى كرده اند، زهادى داشته كه گفتار دانشمندان و دستوراتشان را بكار مى بسته و به اين وسيله عظمت پروردگار و اهميت سعادت دنيوى و اخروى مردم را عملا به آنان نشان مى داده اند، و در خود آن امت هم اين خصلت بوده كه از قبول حق استنكاف نداشته اند، بخلاف يهود كه گر چه در آنان هم احبار بوده ، ليكن چون نوع مردم يهود به مرض تكبر دچار بوده اند همين رذيله آنان را به لجاجت و دشمنى واداشته ، در نتيجه سد راه آمادگيشان براى پذيرفتن حق شده است ، و همچنين مشركين كه نه تنها داراى آن رذيله بوده اند بلكه رجال علمى و مردان زاهد را هم نداشته اند.

و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع …

(فاضت العين بالدمع ) يعنى اشك چشم به كثرت جارى شد، و لفظ من در كلمه من الدمع براى ابتدا و در مما عرفوا براى نشو و در من الحق براى بيان است . و م ا لنا لا نومن بالله … از لفظ يدخلنا معناى جعل و قرار دادن بنظر مى رسد، و از ه مين جهت با مع متعدى شده است ، و بنابراينمعناى جمله اين مى شود: ما انتظار داريم كه پروردگارمان ما را با نيكوكاران قرار دهد، در حالتى كه ما را داخل در ز مره آنان كرده باشد، و كوتاه سخن اينكه ، همه اين افعال و گفتارهائى كه خداى تعالى از نصارا نقل مى كند، در حقيقت تصديق و گواه مطلبى است كه قبلا فرموده بود، و آن اين بود كه نصارا نسبت به يهود، به مردم با ايمان نزديك ترند، و محبتشان نيز بيشتر است و نيز وجود علم نافع و عمل صالح و خضوع در برابر حق را در بين آنا ن تحقيق و بررسى مى كند، و نيز مى فهماند كه همه اين مزايا براى اين بوده كه در مى انشان كشيش ها و رهبان زيادند و خودشان مردمى بى تكبرند. فاثابهم الله اثابه به م عناى مجازات است .

بحث روايتى

مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله تعالى ) در كتاب معانى الاخبار به اسناد خود از حضرت رضا (عليه السلام ) نقل مى كند كه آن جناب از پدرانش از على (عليه السلام ) حكايت كرده است كه در ذيل آيه شريفه (كانا ياكلان الطعام ) فرموده است : معنايش اينست كه آن دو مانند ساير مردم به قضاى حاجت ميرفته اند.

مؤلف : همين روايت را عياشى در تفسير خود با حذف چند نفر از وسط سند نقل كرده است .

چند روايت در مورد اقوامى كه به شكل خوك و ميمون مسخ شدند

و در كافى به اسناد خود از ابى عبيده حذاء ا ز ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه در ذيل آيه شريفه (لعن الذين كفروا من بن ى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ) فرمود: آنان كه بصورت خوك درآمدند به نفرين داود و آنان كه بصورت ميمون مسخ شدند به نفرين عيسى بن مريم بوده است .

مولف : همين روايت را قمى و عياشى در تفسير خود از آن حضرت نقل كرده اند، و به طرق اهل سنت عكس اين روايت از مجاهد و قتاده و ديگران نقل شده به اين معنا كه ميمونها به نفرين داود، و خوك ها به نفرين عيسى بن مريم مسخ شده اند، و بعضى از روايات شيعه هم كه بزودى نقل مى شود مطابق اين روايت است .

و در تفسير مجمع البيان از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: داود اهالى شهر ايله را نفرين كرد و علتش اين بود كه مردم ايله در عهد داود (عليه السلام ) روز شنبه خود را كه در آن مراسمى دينى داشته اند سبك شمرده ، و مراسمش را بجاى نياورده و از دستورات آنروز سرپيچى كرده اند، و لذا داود (عليه السلام ) به درگاه خدا عرض كرد: بار الها لعنت خود را همچون ردا بر آنان بپوشان و همچون كمربند بر دو پهلويشان بربند، پس خداى تعالى ايشان را بصورت ميمون مسخ نمود.

و اما عيسى (عليه السلام ) آن جناب نيز قومى را كه برايشان مائده نازل شد مع ذلك بعد از جريان مائده مجددا كفر ورزيدند نفرين كرد. آنگاه صاحب مجمع البيان مى گويد: امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرموده كفرشان از اين رو بود كه با پادشاهان ستمگر دوستى مى كرده اند، و به طمع اينكه لبى از دنيا آنان چرب كنند زشتيهايشان را زينت داده و آنرا در نظرشان زيبا جلوه مى داده اند.

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آيات 68 تا 86 مائده  لینک ثابت
 [ 12:07:00 ق.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 55 تا 67 مائده

آيات 55 و 56
55- انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون

56- و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون

ترجمه آيات

جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده اند، همان ايمان آورندگانى كه اقامه نماز و اداى زكات مى كنند در حالى كه در ركوع نمازند (55)

و كسى كه خدا و رسولش و اين مؤ منين را دوست بدارد در حزب خدا كه البته سرانجام غلبه با آنها است وارد شده است (56)

اثبات اينكه اين دو آيه شريفه درباره امام على (ع) نازل شده و متضمن تنصيص بر ولايت و خلافت آن حضرت میباشد.

بيان آيات

اين دو آيه شريفه همانطورى كه مى بينيد مابين آياتى قرار دارند كه مضمون آنها نهى از ولايت اهل كتاب و كفار است ، به همين جهت بعضى از مفسرين اهل سنت خواسته اند اين دو آيه را با آيات قبل و بعدش در سياق شركت داده و بگويند همه اينها در صدد بيان يكى از وظائف مسلمين اند ، و آن وظيفه عبارتست از اينكه مسلمين بايد دست از يارى يهود و نصارا و كفار بر دارند، و منحصرا خدا و رسول و مؤ منين را يارى كنند، البته مؤ منينى كه نماز بپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند، نه هر كس كه در سلك اسلام در آمده باشد، پس منافقينى كه در دل كافرند نيز مانند كفار نبايد يارى نمود0

خلاصه كلام مفسرين نامبرده اينست كه ولايت در اين دو آيه به همان معنا است كه در آيات زير به آن معنا است (و الله ولى المؤ منين ) و (النبى اولى بامؤ منين من انفسهم ) و نيز اين آيات كه ولايت را به مؤ من ين اطلاق كرده (اولئك بعضهم اولياء بعض ) و (و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) همانطورى كه در اين آيات ولايت بمعناى نصرت است در دو آيه مورد بحث هم به همان معنا است ، پس مدعاى اماميه كه مى گويند اين آيه در شاءن امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) و در تنصيص ولايت و خلافت آن جناب است ، زيرا تنها اوست كه در حال ركوع انگشتر خود را به سائل داد، مدعائى است بدون دليل ، آنگاه از اين مفسرين سوال شده است پس جمله حاليه (و هم راكعون ) در اين بين يعنى در دنبال جمله (و يوتون الزكوه ) چكاره است ؟ اگر شاءن نزول آيه ، امام (عليه السلام ) نباشد، چنانچه اماميه مى گويند جمله : (در حالى كه آنها در ركوعند) چه معنا دارد؟

در پاسـخ گفته اند در اينجا معناى حقيقى ركوع مراد نيست بلكه مراد معناى مجازى آن يعنى خضوع در برابر عظمت پروردگار يا خضوعى است كه از جهت فقر يا از جهات ديگر در نهاد آدمى پديد مى آيد، و معناى آيه اينست كه : اوليا و ياوران شما يهود و نصارا و منافقين نيستند، بلكه اوليا و ياوران شما خدا و رسول اويند و آن مؤ منين كه نماز بپا مى دارند و زكات مى دهند و در همه اين احوال خاضعند، يا آنهائى كه زكات مى دهند در حاليكه خود فقير و تنگدستند، ليكن دقت در اطراف اين آيه و آيات قبل و بعدش و نيز دقت درباره تمامى اين سوره ، ما را به خلاف آنچه اين مفسرين ادعا كرده اند و آن جوابى كه از اشكال داده اند رهبرى مى كند، و نخستين شاهد بر فساد ادعايشان بر اينكه ولايت به معناى نصرت است همانا استدلال خود آنان است به وحدت سياق و به اينكه همه اين آيات كه يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند در مقام بيان اين جهتند كه چه كسانى را بايد يارى كرد و چه كسانى را نبايد، زيرا درست است كه اين سوره در اواخر عمر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حجه الوداع نازل شده و ليكن نه تمامى آن ، بلكه بطور مسلم پاره اى از آيات آن به شهادت مضامين آنها، و رواياتى كه در شاءن نزولشان وارد شده است قبل از حجه الوداع نازل شده است .

بنابراين صرف اينكه فعلا اين آيات يكى پس از ديگرى قرار گرفته اند دلالت بر وحدت سياق آنها ندارد، كما اينكه صرف وجود مناسبت بين آنها نيز دلالت ندارد بر اينكه آيات اين سوره همه به همين ترتيب فعلى نازل شده است .

دومين شاهد بر فساد آن ، تفاوت آيات قبل و بعد اين آيه است از جهت مضمون ، زيرا در آيه (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض …) تنها مؤ منين را از ولايت كفار نهى مى كند و منافقين را كه در دل كافرند به اين رذيله كه در كمك كفار و جانبدارى آنان سبقت مى جويند سرزنش مى نمايد، بدون اينكه كلام مرتبط الخطاب به كفار شود و روى سخن متوجه كفار گردد، بخلاف آيات بعد كه پس از نهى مسلمين از ولايت كفار دستور مى دهد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مطلب را به گوش ‍ كفار برساند و اعمال زشت آنان را كه همان سخريه و استهزاست ، و معايب درونيشان را كه همان نفاق است گوشزد شاءن سازد، پس ‍ آيات قبل ، غرضى را بيان مى كنند و آيات بعد، غرض ديگرى را ايفا مى نمايند با اين حال چگونه بين اين دو دسته آيات وحدت سياق هست ؟!.

مراد از (ولى) در آيه شريفه ناصر نيست، بلكه ولايت به معناى محبت و دوستى است

سومين دليل بر فساد آن همان مطالبى است كه ما در بحثى كه سابق در ذيل آيات (56) و (57) و (58) و(59) همين سوره از نظر خوانندگان گذرانديم ، گفتيم ، و آن اين بود كه : كلمه ولايت در اين آيات نمى شود به معناى نصرت باشد. زيرا با سياق آنها و خصوصياتى كه در آن آيات است مخصوصا جمله (بعضهم اولياء بعض ) - (آنها خود اولياى يكديگرند) و جمله (و من يتولهم منكم فانه منهم ) -(و هر كه از شما ولايت آنها را داشته باشد از آنها خواهد بود) سازگار و من اسب نيست ، چون كه ولايت به معناى نصرت عقد و قراردادى بوده كه بين دو قبيله با شرايط خاصى منعقد مى شده ، و اين عقد باعث نمى شده كه اين دو قبيله يكى شوند، و از عادات و رسوم و عقايد مخصوص به خود چشم بپوشند و تابع ديگرى گردند، و حال آنكه در اين آيه ولايت ، امرى است كه عقد آن باعث پيوستن يكى به ديگرى است ، چون مى فرمايد: و هر كه از شما ولايت آنان را دارا باشد از ايشان خواهد بود، و نيز اگر ولايت در اينجا به معناى نصرت بود معنا نداشت علت نهى از نصرت كفار را چنين معنا كند كه چون قوم فلانى (كفار) يار و مددكار يكديگرند، بخلاف اينكه اگر ولايت به معناى محبت باشد كه در آنصورت اين تعليل بسيار بجا و موجه خواهد بود، زيرا مودت مربوط به جان و دل آدمى است و باعث امتزاج و اختلاط روحى بين دو طايفه مى شود، و تاءثير اين اختلاط در تغيير سنن قومى و اغماض از خصائص ملى پر واضح است .

پس صحيح است گفته شود: فلان ملت و قوم را دوست نداشته باشيد تا رذائل و معايبى كه در آنها است در شما رخنه نكند و شما به آنان ملحق و از آنان نشويد، آنان وصله همرنگ هم ، و دوست همند، از همه اينها گذشته معنا ندارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ولى به معناى ياور مؤ منين باشد، براى اينكه يا مردم ياور اويند يا او و مردم ياور دينند و يا خداوند ياور او و مردم ديندار است ، همه اين اطلاقات صحيح است ، اما گفتن اينكه او ياور مؤ منين است صحيح نيست .

توضيح اينكه اين مفسرين كه مى گويند (ولى ) در آيه مورد بحث به معناى ناصر است ، لابد مرادشان از نصرت ، نصرت در دين است كه خدا هم آنرا مورد اعتنا قرار داده و در بسيارى از آيات از آن ياد كرده ، و چون مى توان دين را هم براى خدا دانست و هم گفت دين براى خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) است و هم گفت دين براى رسول خدا و مؤ منين است به سه اعتبار همچنين مى توان يارى دين را هم يارى خدا دانست ، چون پروردگار متعال شارع دين است كما اينكه در چند جاى قرآن اين اطلاق را كرده و فرموده : (و قال الحواريون نحن انصار الله ) و نيز فرموده : (ان تنصروا الله ينصركم ) و فرموده : (و اذ اخذ الله ميثاق النبيين ) تا آنجا كه مى فرمايد: (لتومنن به و لتنصرنه ) و همچنين در آيات زياد ديگرى اين اطلاق بچشم مى خورد.

و صحيح است گفته شود: دين براى خدا و هم براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چون خداوند شارع دين و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هادى و داعى بسوى آن و مبلغ آنست ؛ و به اين اعتبار مردم را به يارى دين دعوت و يا مؤ منين را با نصرت مى ستايد به اينكه خدا و رسول را يارى مى دهند كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و عزروه و نصروه ) و مى فرمايد: (و ينصرون الله و رسوله ) و نيز مى فرمايد: (و الذين آووا و نصروا) و هم يارى دين را يارى رسول (صلى الله عليه و آله ) و مؤ منين شمرده و فرموده : خدا ياور رسول و مؤ منين است ، كما اينكه در قرآن مى فرمايد: (و لينصرن الله من ينصره ) و نيز مى فرمايد: (انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوه الدنيا و يوم يقوم الاشهاد) و نيز مى فرمايد: (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) و ليكن بهيچ اعتبار نمى توان دين را فقط براى مؤ منين دانست و رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) را از دين بيگانه شمرد، آنگاه گفت رسول خدا ياور مؤ منين است ، براى اينكه هيچ كرامت و مزيت دينى نيست مگر اينكه عاليترين مرتبه آن در رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) است و او را سهم وافرى از اين مزيت است. آرى كلام الهى ساحتش منزه تر از آنست كه نسبت به احترامات لازم الرعايه آن جناب كوتاهى و مسامحه بورزد، و اين خود قوى ترين دليل است بر اينكه هر جا در قرآن ولايت را به پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) نسبت داده است مقصود از آن ولايت در تصرف يا محبت است مانند آيه شريفه : (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) و آيه (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا…) چون در اين دو آيه روى سخن با مؤ منين است و معنا ندارد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ياور آنها باشد چنان كه مفصلا بيان كرديم .

پس معلوم شد كه اين دو آيه مورد بحث در سياق ، با آيات سابق خود شركت ندارند و لو اينكه فرض هم بكنيم كه ولايت به معناى نصرت است ، و نبايد فريب جمله آخر آيه يعنى : (فان حزب الله هم الغالبون ) را خورد و خيال كرد كه اين جمله تنها مناسب با ولايت به معناى نصرت است . زيرا اين جمله با معانى ديگر ولايت يعنى تصرف و محبت نيز مناسبت دارد، براى اينكه غلبه دينى و انتشار دين خدا در همه عالم كه يگانه هدف اهل دين است محتاج است به اينكه اهل دين به هر وسيله شده به خدا و رسول متصل و مربوط شوند، چه اينكه اين اتصال به نصرت خدا و رسول باشد و يا به قبول تصرفاتشان و يا به محبت و دوست داشتنشان ، پس جمله آخر آيه با هر سه معنا سازگارى دارد، و خداى تعالى در چند جا وعده صريح داده و به همه گوشزد كرده كه بزودى اين غلبه دين اسلام بر ساير اديان محقق مى شود و فرموده : (كتب الله لاغلبن انا و رسلى ) و نيز فرموده : (و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين . انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون ).

و علاوه بر همه وجوهى كه گفته شد روايات بسيارى از طريق اماميه و هم از طريق خود اهل سنت هست كه همه دلالت دارند بر اينكه اين دو آيه در شاءن على بن ابيطالب (عليه السلام ) وقتى كه در نماز انگشتر خود را صدقه داد نازل شده است ، بنابراين ، اين دو آيه متضمن حكم خاصى هستند و شامل عموم مردم نيستند.

و ما بزودى در بحث روايتى آينده خود بى شتر آن روايات را نقل خواهيم كرد (ان شاء الله تعالى ) و اگر صحيح باشد از اين همه رواياتى كه درباره شاءن نزول اين دو آيه وارد شده چشم پوشى شود و اين همه ادله ماءثوره ناديده گرفته شود بايد بطور كلى از تفسير قرآن چشم پوشيد، چون وقتى به اينهمه روايات اطمينان پيدا نكنيم ، چگونه مى توانيم به يك يا دو روايتى كه در تف سير يك يك آيات وارد شده است وثوق و اطمينان پيدا كنيم ، پس با اين همه وجوهى كه ذكر شد ديگر جائى براى اين حرف نمى ماند كه بگوييم مضمون اين دو آيه عام و شامل همه مؤ منين و ولايت بعضى نسبت به بعض ديگر است .

اشكالات بعضى مفسرين معاند بر دلالت آيات شريفه: (انما وليكم الله …) بر ولايت اميرالمؤمنين (ع) و رد آن اشكالات

البته بايد اين را هم بگويم كه مفسرين نامبرده براى اينكه دو آيه مورد بحث را از اينكه راجع به على (عليه السلام ) باشد برگردانند و بگويند راجع به همه مؤ منين است ناگزير شده اند در روايات مزبوره مناقشه كرده و در هر كدام به وجهى خرده گيرى كنند ليكن ما با رعايت ادب به آقايان مى گوييم : سزاوار نبود در اين همه روايات اشكال كنند، زيرا اگر انسان دچار عناد و مبتلا به لجاج نباشد روايات اينقدر هست كه اطمينان آور باشد ديگر با امثال اشكالات زير در مقام خرده گيرى و تضعيف آنان بر نمى آيد. و اما اشكالاتى كه بر روايات وارد كرده اند:

اول - همان حرفى است كه سابقا هم به آن اشاره شد و آن اينكه ولايت در آيات مورد بحث و قبل و بعدش ظهور در معناى نصرت دارد و اين روايات از نظر مخالفتش با اين ظهور مخدوش است .

دوم - اينكه لازمه اين روايات كه مى گويند ولايت به معناى تصرف است ، اينست كه آيه با اينكه دارد: (الذين يقيمون الصلوه - آنان كه نماز را به پاى مى دارند) مع ذل بگوييم آيه در شاءن على است و بس و حال آنكه آن جناب يك نفر است و به يك نفر گفته نمى شود: آنانكه .

سوم - اينكه لازمه اين روايات اينست كه مقصود از زكاتى كه در آيه است صدقه باشد و حال آنكه ديده نشده صدقه را زكات گفته باشند.

مفسرين نامبرده بعد از اين سه اشكال گفته اند پس متعين اينست كه بگوييم اين دو آيه مربوط به شخص معينى نيستند بلكه عام و شامل همه مؤ منين و كانه در اين مقامند كه نكته اى نظير قصر قلب يا قصر افراد افاده كنند چه منافقين بسيار علاقمند به ولايت كفار و دوستى با آنان بودند و به همه مسلمين اصرار داشتند كه آنان را دوست بدارند. خداى تعالى مؤ منين را از دوستى با كفار نهى نمود، و فرمود: اولياى شما كفار و منافقين نيستند، بلكه خدا و رسول و مؤ منين حقيقى اند. باقى مى ماند جمله حاليه (و هم راكعون )، راجع به آنهم مى توانيم بگوييم مراد از ركوع در خصوص اين آيه به معناى مجازى آن يعنى خضوع و فقر و افتاده حالى است . اين بود توجيهاتى كه مفسرين عامه درباره اين دو آيه كرده اند.

و ليكن دقت در اين آيات و نظائر آن بطلان و سقوط اين توجيهات را از درجه اعتبار و اعتنا روشن مى سازد. اما اينكه گفتند آيه در سياق آياتى قرار دارد كه ولايت در آنها به معناى نصرت است جوابش را سابقا داديم و باز تكرار مى كنيم كه آيات اصلا چنين سياقى ندارند و به فرض اينكه آيات سابق داراى چنين سياقى باشند اين دليل نمى شود بر اينكه در اين آيات هم به همان معنا است .

و اما اشكالى كه در كلمه (الذين ) كردند جواب آن را هم در جلد سوم همين كتاب در ذيل آيه مباهله مفصلا داده ايم و گفته ايم : فرق است بين اينكه لفظ جمع را اطلاق كنند و واحد را اراده كنند، در حقيقت لفظ جمع را در واحد استعمال كنند و بين اينكه قانونى كلى و عمومى بگذرانند و از آن بطور عموم خبر دهند در صورتى كه مشمول آن قانون جز يك نفر كسى نباشد و جز بر يك نفر منطبق نشود.

و آن نحوه اطلاقى كه در عرف سابقه ندارد نحوه اولى است نه دومى ، براى اينكه از قبيل دومى در عرف بسيار است.

مواردى كه جمع بر مفرد اطلاق شده است

و اى كاش مى فهميديم مفسرين مزبور در اين آيه : (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالموده ) تا آنجا كه مى فرمايد (تسرون اليهم بالموده ) چه مى گويند؟! با اينكه دليل معتبر و روايت صحيح داريم بر اينكه مرجع ضمير (اليهم ) با اينكه ضمير جمع است يك نفر بيش نيست و آن حاطب بن ابى بلتعه است كه با قريش و دشمنان اسلام مكاتبه سرى داشت ؟ و نيز خوب بود مى فهميديم در اين آيه :(يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل ) چه مى گويند؟ با اينكه روايت صحيح داريم كه قائل اين سخن يك نفر بيش نيست و او عبد الله بن ابى بى سلول رئيس منافقين است ؟!

و همچنين در اين آيه : (يسئلونك ما ذا ينفقون ) و حال آنكه فاعل (يسئلون ) با اينكه صيغه جمع است يك نفر است و نيز در اين آيه : (الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه ) و حال آنكه روايت صحيح وارد شده است كه اين آيه درباره يك نفر است و او على بن ابيطالب (عليه السلام ) و يا بنا به روايت خود آقايان اهل سنت ابابكر است !! و همچنين آيات زياد ديگرى كه در همه ، نسبت هائى به صيغه جمع به شخص معين و واحدى داده شده است . اين مفسرين هر چه در اين موارد جواب دارند از همه اين موارد، ما نيز همان جواب خود قرار مى دهيم .

عجيب تر از آن اين آيه است (يقولون نخشى ان تصيبنا دائره ) - مى گويند مى ترسيم از اينكه دچار گرفتارى شويم ) براى اينكه گوينده اين حرف به اعتراف خود علماى عامه يك نفر و آن هم رئيس منافقين عبدالله بن ابى بوده ، و تعجب در اين است كه اين آيه در بين آياتى قرار دارد كه ما الان درباره آنها بحث مى كنيم ، راستى چطور با اين فاصله كم حرف خود را از ياد مى برند و كم حافظگى به خرج مى دهند؟! ممكن است كسى بگويد كه در اين آياتى كه بعنوان نقض نقل كرديد كه در آنها مطلب به صيغه جمع به يك فرد نسبت داده شده در حقيقت مطلب تنها به يك فرد منسوب نيست ، بلكه كسانى بوده اند كه با عمل آن يكنفر موافق و راضى بوده اند، با اينكه مرتكب يك نفر بوده ، خداوند روى سخن خود را در توبيخ متوجه به عموم مى كند تا آنان هم كه مرتكب نيستند ولى با مرتكب همصدايند متنبه شوند.

در صدر اسلام (زكات) در معناى لغوى (انفاق مال ) به كار مى رفته، نه در خصوص زكات واجب

ما هم در جواب مى گوييم برگشت اين حرف به اينست كه اگر نكته اى ايجاب كرد مى توان جمع را در مفرد استعمال نمود، و اتفاقا در آيه مورد بحث ما هم همينطور است ، يعنى در تعبير صيغه جمع نكته ايست و آن اينست كه نمى خواهد بفهماند اگر شارع انواع كرامتهاى دينى را كه يكى از آنها ولايت است به بعضى از مؤ منين (على عليه السلام ) ارزانى مى دارد جزافى و بيهوده نيست ، بلكه در اثر تقدم و تفوقى است كه او در اخلاص و عمل بر ديگران دارد، علاوه بر اين ، بيشتر، بلكه تمامى آنهائى كه اين روايات را نقل كرده اند همانا صحابه و يا تابعينى هستند كه از جهت زمان و عصر معاصر با صحابه اند و آنان هم عرب خالص بوده اند، بلكه مى توان گفت عربيت آنروز عرب ، عربيت دست نخورده ترى بوده و اگر اين نحو استعمال را لغت عرب جايز نمى دانسته و طبع عربى آنرا نمى پذيرفته خوب بود عرب آنروز اشكال مى كرده و در مقام اعتراض بر مى آمد و حال آنكه از هزاران نفر صحابه و تابعين ، احدى بر اينگونه استعمالات اعتراضى نكرده است چه اگر كرده بود به ما مى رسيد .

اما اشكال سومى كه گفته اند صدقه دادن انگشتر، زكات نيست . جواب اين حرف هم اينست كه اگر مى بينيد امروز وقتى زكات گفته مى شود ذهن منصرف به زكات واجب شده و صدقه به ذهن نمى آيد، نه از اين جهت است كه برحسب لغت عرب صدقه زكات نباشد بلكه از اين جهت است كه در مدت هزار و چند سال گذشته از عمر اسلام ، متشرعه و مسلمين زكات را در واجب بكار برده اند، و گرنه در صدر اسلام زكات به همان معناى لغوى خود بوده . و معناى لغوى زكات اعم است از معناى مصطلح آن ، و صدقه را هم شامل مى شود. در حقيقت زكات در لغت مخصوصا اگر در مقابل نماز قرار گيرد، به معناى انفاق مال در راه خدا و مرادف آنست ، كما اينكه همين مطلب از آياتى كه احوال انبياى سلف را حكايت مى كنند بخوبى استفاده مى شود، مانند اين آيه كه باره حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى فرمايد: (و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه ) و راجع به حضرت اسماعيل مى فرمايد: (و كان يامر اهله بالصلوه و الزكوه و كان عند ربه مرضيا) و راجع به عيسى (عليه السلام ) در گهواره مى فرمايد: (و اوصانى بالصلوه و الزكوه ما دمت حيا) و ناگفته پيداست كه در شريعت ابراهيم و يعقوب و اسماعيل و عيسى (عليه السلام ) زكات به آن معنائى كه در اسلام است نبوده .

و نيز مى فرمايد: (قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى ) و مى فرمايد: (الذى يوتى ماله يتزكى ) و مى فرمايد: (الذين لا يوتون الزكوه و هم بالاخره هم كافرون ) و مى فرمايد: (و الذين هم للزكوه فاعلون ) و آيات ديگرى كه در سوره هاى مكى و مخصوصا سوره هائى كه در اوايل بعثت نازل شده مانند سوره (حم سجده ) و امثال آن . چه اين سوره ها وقتى نازل شدند كه اصولا زكات به معناى معروف و مصطلح هنوز واجب نشده بود، و لابد مسلمين آنروز از كلمه زكاتى كه در اين آيات است چيزى مى فهميده اند، بلكه آيه زكات يعنى : (خذمن اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم ) كه دلالت دارد بر اينكه زكات مصطلح يكى از مصاديق صدقه است ، و از اين جهت آنرا زكات گفته اند كه صدقه است ، چون صدقه پاك كننده است و زكات هم از تزكيه و به معناى پاك كردن است ، پس از همه مطالب گذشته روشن شد كه : اولا براى مطلق صدقه ، زكات گفتن مانعى ندارد، و ثانيا موجبى براى حمل ركوع بر معناى مجازى نيست ، و ثالثا مانعى از اطلاق جمع (الذين آمنوا…) و اراده مفرد نيست .

معانى و موارد استعمال كلمه (ولايت) و مشتقات آن

(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا…)

راغب در كتاب مفردات گفته است ولاء (به صداى بالاى واو) و همچنين توالى به اين معنا است كه حاصل شود دو چيز يا بيشتر، از يك جنس و بدون اينكه چيزى از غير آن جنس حايل شود. اين معناى لغوى ولاء و توالى است ، و گاهى اين لفظ به طور استعاره و مجاز در قربى استعمال مى شود كه آن قرب از جهات زير حاصل مى گردد.

1 - قربى كه از جهت مكان حاصل ميشود و گفته ميشود:(جلست مما يليه - نشستيم نزديكش .)

2 - قرب از جهت نسبت .

3 - قرب از جهت دوستى و گفته مى شود: (ولى فلان - دوست فلانى ).

4 - قرب حاصل از نصرت و گفته مى شود: (ولى فلانا - يارى كرد فلان را).

5 - از جهت اعتقاد. گفته مى شود: فلان ولى فلان - هم عقيده و هم سوگند اوست . و در معناى نصرت بطور حقيقت اطلاق مى شود و همچنين در معناى مباشرت در كار و اختيار دارى در آن ، و گفته مى شود: (فلان ولى لامر كذا - فلانى اختيار دار فلان كار است ) و بعضى از اهل لغت گفته اند: ولايت (به صداى پائين واو) و ولايت (به صداى بالاى آن ) به يك معنا است ، مانند دلالت و دلالت كه هر دو به يك معنا است ، و حقيقت ولايت عبارتست از بعهده گرفتن كار، و منصوب شدن بر آن و ولى و مولى هر دو استعمال مى شوند در اين معنا، البته هم در معناى اسم فاعل آن ، يعنى موالى (به كسر لام ) و هم در معناى اسم مفعول آن يعنى موالى (به فتح لام ) و به مؤ من گفته مى شود ولى الله و ليكن ديده نشده كه بگويند مؤ من مولاى خداست ، ليكن هم گفته مى شود (الله ولى المؤ منين ) و هم (الله مولا المؤ منين ) و نيز راغب مى گويد: اگر عرب گفت : (تولى ) اگر ديدى كه خود بخود و بدون لفظ (عن ) متعدى شد، بدانكه اقتضاى معناى ولايت را دارد و مقتضى است كه آن معنا در نزديك ترين مواضعش حاصل شود، مثلا اگر ديديد كسى گفت : (وليت سمعى كذا) يا گفت (وليت عينى كذا) يا گفت (وليت وجهى كذا) بدانكه مراد اينست كه گوش خود يا چشم خود يا روى خود را نزديك فلانى بردم ، كما اينكه در قرآن هم بدون لفظ (عن ) استعمال شده ، مى فرمايد: (فلنولينك قبله ترضيها) و نيز مى فرمايد: (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) و اگر ديدى كه با (عن ) چه در ظاهر و چه در تقدير متعدى شد بدانكه اقتضاى معناى اعراض و ترك نزديكى را دارد.

و ظاهرا نزديكى كذائى كه ولايت ناميده مى شود اولين بار در نزديكى زمانى و مكانى اجسام به كار برده شده آنگاه به طور استعاره در نزديكى هاى معنوى استعمال شده است . پس ظاهرا گفتار راغب در كتاب مفردات عكس حقيقت و غير صحيح بنظر مى رسد، زيرا بحث در احوالات انسانهاى اولى اين را بدست مى دهد كه نظر بشر نخست به منظور محسوسات بوده و اشتغال به امر محسوسات در زندگى بشر مقدم بر تفكر در متصورات و معانى و انحاى اعتبارات و تصرف در آنها بوده است ، بنابراين اگر ولايت را كه قرب مخصوصى است در امور معنوى فرض كنيم لازمه اش اينست كه براى ولى قربى باشد كه براى غير او نيست مگر بواسطه او، پس هر چه از شؤ ون زندگى مولى عليه كه قابل اين هست كه بديگرى واگذار شود تنها ولى مى تواند آنرا عهده دار شده و جاى او را بگيرد. مانند ولى ميت كه او نيز همينطور است ، يعنى همانطورى كه ميت قبل از مرگش مى توانست به ملاك مالكيت انواع تصرفات را در اموال خود بكند ولى او در حال مرگ او مى تواند به ملاك وراثت آن تصرفات را بكند، و همچنين ولى صغير با ولايتى كه دارد مى تواند در شؤ ون مالى صغير اعمال تدبير بكند و همچنين ولى نصرت كه مى تواند در امور منصور از جهت تقويتش در دفاع تصرف كند و همچنين خداى تعالى كه ولى بندگانش است و امور دنيا و آخرت آنها را تدبير مى نمايد، و در اين كار جز او كسى ولايت ندارد، تنها اوست ولى مؤ منين در تدبير امر دينشان به اينكه وسائل هدايتشان را فراهم آورد و داعيان دينى بسوى آنان بفرستد و توفيق و يارى خود را شامل حالشان بكند، و پيغمبران هم ولى مؤمنينند.

مثلا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ولى مؤ منين است ، چون داراى منصبى است از طرف پروردگار، و آن اينست كه در بين مؤ منين حكومت و له و عليه آنها قضاوت مى نمايد، و همچنين است حكامى كه آن جناب و يا جانشين او براى شهرها معلوم مى كنند زيرا آنها نيز داراى اين ولايت هستند كه در بين مردم تا حدود اختياراتشان حكومت كنند، و خواننده خود قياس كند بر آنچه گفته شد موارد ديگر ولايت را، يعنى ولاى عتق و جوار و حلف و 6 طلاق و پسر عم و محبت و ولايت عهدى و همچنين بقيه معانى آنرا، و اما ولايتى كه در آيه : (يولون الادبار) است به معناى پشت كردن يعنى بجاى اينكه روى خود جانب دشمن كنند و سنگر و جبهه جنگ را اداره و تدبير نمايند، پشت خود بدان كرده پا به فرار مى گذارند و همچنين است توليتم يعنى اعراض كرديد و خود را به جهتى كه مخالف جهت آنست قرار داديد يا روى خود را جهت مخالف آن برگردانيديد.

پس آنچه از معانى ولايت در موارد استعمالش به دست مى آيد اينست كه ولايت عبارتست از يك نحوه قربى كه باعث و مجوز نوع خاصى از تصرف و مالكيت تدبير مى شود، و آيه شريفه مورد بحث ، سياقى دارد كه از آن استفاده مى شود ولايت نسبت به خدا و رسول و مؤ منين به يك معنا است ، چه به يك نسبت ولايت را به همه نسبت داده است و مويد اين مطلب اين جمله از آيه بعدى است : (فان حزب الله هم الغالبون ) براى اينكه اين جمله دلالت و يا دست كم اشعار دارد بر اينكه مؤ منين و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جهت اينكه در تحت ولايت خدايند، حزب خدايند و چون چنين است پس سنخ ولايت هر دو يكى و از سنخ ولايت خود پروردگار است

چهار دسته آيات شريفه درباره: ولايت تكوينى خدا، ولايت تشريعى خدا، ولايت رسول الله (ص) و ولايت امام على (ع)

و خداوند متعال براى خود دو سنخ ولايت نشان داده ، يكى ولايت تكوينى كه آيات راجع به آن را ذيلا درج مى كنيم . دوم ولايت تشريعى كه به آيات آن نيز اشاره مى نماييم ، آنگاه در آيات ديگرى اين ولايت تشريعى را به رسول خود استناد مى دهد و در آيه مورد بحث همان را براى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ثابت مى كند، پس در اينجا چهار جور از آيات قرآنى هست :

1 - آياتى كه اشاره به ولايت تكوينى خداى متعال دارد، و اينكه خداى متعال هر گونه تصرف در هر موجود و هر رقم تدبير و به هر طورى كه خود بخواهد برايش ميسور و صحيح و روا است ، مانند اين آيات : (ام اتخذوا من دونه اولياء فالله هو الولى ) و (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تتذكرون ) و (انت وليى فى الدنيا و الاخره ) و (فما له من ولى من بعده ) و در همين معنا مى فرمايد: (و نحن اقرب اليه من حبل الوريد) و نيز مى فرمايد: (و اعملوا ان الله يحول بين المرء و قلبه و چه بسا آيات زير را هم كه راجع به ولايت به معناى نصرت است بتوان جزو همين آيات شمرد. چون نصرت مؤ منين هم خود يك رقم تصرف است ، و آن آيات اينها است : (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم ) و: (فان الله هو مولاه ) و اين آيه : (و كان حقا علينا نصر المؤ منين ) هم با اينكه لفظ مولى يا ولايت در آن نيست با اين وصف چون از جهت معنا از مقوله آيات فوق است بايد در زمره آنها بشمار آيد اين آيات دسته اول .

2 - اما دسته دوم ، يعنى آياتى كه ولايت تشريع شريعت و هدايت و ارشاد توفيق و امثال اينها را براى خداى متعال ثابت مى كند، آنها نيز از اين قرارند: (الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور) و (و الله ولى المؤ منين ) و (و الله ولى المتقين ) و آيات زير هم در مقام بيان همين جهت اند: (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا) پس نتيجه اين دو دسته آيات اين شد كه دو سنخ ولايت براى خداى متعال هست يكى ولايت تكوينى و يكى تشريعى و به عبارت ديگر يكى ولايت حقيقى و يكى ولايت اعتبارى .

3 - ولايت تشريعى الميزان اما آيات دسته سوم ، يعنى آياتى كه را كه در آيات قبل براى خداوند ثابت مى كرد در آنها همان را براى رسول خدا ثابت مى كند و قيام به تشريع و دعوت به دين و تربيت امت و حكومت بين آنان و قضاوت در آنان را از شؤ ون و مناصب رسالت وى مى داند، آنها نيز از اينقرارند: (النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ) و در همين معناست آيه (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله ) و: (انك لتهدى الى صراط مستقيم ) و آيه (رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه ) و: (لتبين للناس ما نزل اليهم ) و (اطيعواالله و اطيعوا الرسول ) و (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم ) و(و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم و احذرهم ان يفتنوك عن بعض ما انزل الله اليك ).

و اما ولايت به معناى نصرت كه براى خداوند است سابقا گفتيم معنا ندارد كه رسول الله داراى آن باشد و از همين جهت در آيات قرآنى هم براى آن جناب ولايت به اين معنا ثابت نشده است . بارى جامع و فشرده اين آيات اينست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز داراى چنين ولايتى هست كه امت را بسوى خداى تعالى سوق دهد و دربين آنها حكومت و فصل خصومت كند و در تمامى شؤ ون آنها دخالت نمايد و خداى همينطور كه بر مردم اطاعت خداى تعالى واجب است اطاعت او نيز بدون قيد و شرط واجب است . پس برگشت ولايت آن حضرت بسوى ولايت تشريعى خداوند عالم است ، به اين معنا كه چون اطاعت خداوند در امور تشريعى واجب است و اطاعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اطاعت خداست پس رسول خدا مقدم و پيشواى آنان و در نتيجه ولايت او هم همان ولايت خداوند خواهد بود. كما اينكه بعضى از آيات گذشته مانند آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ) و آيه (و ما كان لمؤ من و لا مؤ منه اذا قضى الله و رسوله …) و آياتى ديگر به اين معنا تصريح مى كردند.

4 - و اما قسم چهارم يعنى آياتى كه همين ولايتى را كه دسته سوم براى رسول خدا ثابت مى نمود براى اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب (عليه السلام ) ثابت مى كند و آنان آيات يكى همين آيه مورد بحث ما است كه بعد از اثبات ولايت تشريع براى خدا و رسول با واو عاطفه عنوان (الذين آمنوا) را كه جز بر اميرالمؤ منين منطبق نيست به آن دو عطف نموده و به يك سياق اين سخن ولايت را كه گفتيم در هر سه مورد ولايت واحده اى است براى پروردگار متعال ، البته بطور اصالت و براى رسول خدا و اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بطور تبعيت و به اذن خدا ثابت مى كند.

و اگر معناى ولايت در اين يك آيه نسبت به خداوند غير از معناى آن نسبت به (الذين آمنوا) بود صرفنظر از اينكه اين يك نحوه غلط اندازى و باعث اشتباه بود علاوه بر اين ، جا داشت كلمه ولايت را نسبت به (الذين ) تكرار كند، تا ولايت خدا به معناى خود و آن ديگرى هم به معناى خود استعمال شده باشد و اشتباهى در بين نيايد. كما اينكه نظير اين مطلب در اين آيه رعايت شده است : (قل اذن خير لكم يومن بالله و يؤ من للمؤ منين ): همانطورى كه مى بينيد لفظ (يؤ من ) را تكرار كرده براى اينكه هر كدام معناى بخصوصى داشت و نيز نظير اين مطلب در آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول ) در جزء سابق گذشت . علاوه بر اين ، خود لفظ (وليكم ) با اينكه مفرد است به مؤ منين نسبت داده شده ، و اگر مقصود از آن غير از ولايت منسوب به خدا و رسول بود بايد در اين باره (الذين آمنوا) مى فرمود، و مفسرين هم به همين جور آيه را توجيه كرده اند، يعنى ولايت را به يك معنا گرفته و گفته اند در خداى تعالى بطور اصل و در غير او به تبع مى باشد.

پس از آنچه تاكنون گفته شد بدست آمد كه حصرى كه از كلمه (انما) استفاده مى شود حصر افراد است ، كانه اين ولايت عام و شامل همه است ، چه مخاطبين خيال مى كرده اند آنان كه در آيه اسم برده شده اند و چه غير آنان ، چون چنين مظنه اى در بين بوده ، آيه ولايت را منحصر كرده براى نام بردگان . ممكن هم هست به يك وجه ديگر اين حصر را قصر قلب دانست .

(الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون )

اين جمله بيان مى كند (الذين آمنوا) را كه سابق بر اين جمله ذكر شده ، و جمله (و هم راكعون ) حال است از فاعل (يوتون ) و هم او عامل است در اين حال (راكعون ).

(ركوع )، در لغت هياءت مخصوصه اى است در انسان ، و آن عبارت است از خميدگى ، و لذا به پير مرد سالخورده اى كه پشتش ‍ خميده ، مى گويند شيخ راكع ، يعنى پير خميده ، و در عرف شرع عبارتست از هياءت مخصوصه اى در عبادت . در قرآن مى فرمايد: (الراكعون الساجدون ) و اين ركوع در حقيقت حالت خضوع و ذلت آدمى را در برابر خداوند مجسم مى سازد.

چيزى كه هست در اسلام ركوع در غير نماز حتى براى خداوند مشروع نيست ،بخلاف سجود كه در غير نماز هم مشروع است ، و چون در ركوع معناى خشوع و اظهار ذلت هست گاهى همين كلمه را بطور استعاره در مطلق خشوع و تذلل و فقرى كه عادتا خالى از ذلت در برابر غير نيست بكار مى برند، مثلا مى گويند فلانى براى فلان ركوع كرد، يعنى خود را كوچك نمود و لو خم نشده باشد.

(و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون ) تولى به معناى گرفتن ولى است و (الذين آمنوا) افاده عهد مى كند و در آن اشاره است به مؤ منين معهود، يعنى همان مؤ منين كه در (انما وليكم ) ذكر شد و جمله (فان حزب الله هم الغالبون ) در جاى جزاى شرط قرار گرفته و ليكن در حقيقت جزا، نيست و جزا در تقدير است و اين جمله از باب بكار بردن كبراى قياس در جاى نتيجه در اينجا ذكر شده است تا علت حكم را برساند، و تقدير آيه چنين بوده : (و من يتول فهو الغالب لانه من حزب الله و حزب الله هم الغالبون - هر كه خدا و رسول را ولى خود بگيرد غالب و پيروز است چونكه از حزب خداست و حزب خداوند هميشه غالب است).

و اين تعبير كنايه از اين است كه اينها حزب خدايند، و بنابر آنچه راغب گفته حزب به معنى جماعتى است كه در آن يك نحوه تشكيل و فشردگى باشد، و خداوند سبحان در جاى ديگر از حزب خود نام برده ، اتفاقا جائى است كه با مورد بحث ما از جهت مضمون شباهت دارد، چون فرموده است : (لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حادالله و رسوله و لو كانوا آباء هم او ابناء هم او اخوانهم او عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 55 تا 67 مائده  لینک ثابت
 [ 12:06:00 ق.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 51 تا 54 مائده

آيات51 تا 54
51- يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى أولياء بعضهم أولياء بعض و من يتولهم منكم فإنه منهم إن الله لا يهدى القوم الظالمين

52- فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرة فعسى الله أن يأتى بالفتح أو أمر من عنده فيصبحوا على ما أسروا فى أنفسهم نادمين

53- و يقول الذين امنوا أهؤلاء الذين أقسموا بالله جهد أيمنهم إنهم لمعكم حبطت أعمالهم فأصبحوا خاسرين

54- يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتى الله بقوم يحبهم و يحبونه أذلة على المؤمنين أعزة على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم

ترجمه آيات

هان اى كسانى كه ايمان آورديد، يهود و نصارا را دوستان خود مگيريد كه آنان دوست يكديگرند و كسى كه (از شما) آنان را دوست بدارد خود او نيز از ايشان است ، چون خدا مردم ستمكار را به سوى حق هدايت نمى كند.(51)

نشانه اينكه بعضى از مدعيان ايمان از سنخ همان كافرانند اين است كه مى بينى اين بيماردلان به سوى يهود و نصارا مى شتابند و مى گويند: ما بيم آن داريم كه بلا بر سر ما آيد غافل از اينكه چه بسا خداى تعالى از ناحيه خود فتحى آورده و امرى ديگر كه خودش ‍ مى داند پيش بياورد، آن وقت است كه اين بيماردلان نسبت به آنچه در دل پنهان مى داشتند پشيمان شوند(52).

و آن وقت است كه مؤ منين واقعى به اين بيماردلان خواهند گفت : آيا اين يهود و نصارا بودند كه سوگندهاى غليظ ياد كردند بر اينكه همواره با شما و يار و ياور شما خواهند بود؟ پس چرا امروز كه عذاب الهى شما را گرفت ياريتان نكردند؟ آرى آن وقت بيماردلان مى فهمند كه تلاشهايشان بى نتيجه مانده ، در نتيجه شكست خورده و زيانكار مى شوند(53).

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر كسى از شما از دينش برگردد، بدانيد كه خدا بزودى مردمى را براى گرايش به اين دين مى آورد كه دوستشان دارد و آنان نيز وى را دوست دارند، كه اينان مردمى هستند در برابر مؤ منين افتاده حال و در برابر كافران مقتدر، مردمى كه در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگرى پروا ندارند و اين خود فضلى است از خدا، فضلى كه به هر كس ‍ صلاح بداند مى دهد و خدا داراى فضلى وسيع و علمى وصف ناپذير است (54).

بيان آيات

سير اجمالى در اين آيات آدمى را در باره اتصال آنها به ما قبلش و نيز به ما بعدش كه مى فرمايد: (انما وليكم الله و رسوله …) و نيز اتصال آن دو آيه به ما بعدش كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا…) و نيز اتصال آنها به آيه : (يا ايها الرسول …) دچار ترديد و توقف مى كند.

اما چهار آيه مورد بحث به يهود و نصارا تذكر مى دهد و ما اين را مى دانيم كه قرآن كريم در آياتى كه در مكه نازل شده هيچ صحبتى از يهود نكرده ، چون آن روز احتياج و سر و كارى با اين دو طائفه نبوده و تنها در آيات مدنى سخن از اين دو طائفه رفته است ، آن هم در آياتى كه در اول هجرت نازل شده ، چون در اوائل هجرت بود كه مسلمانان ناگزير بودند با يهوديان معاشرت و آميزش داشته باشند و يا با آنان پيمان و عهد ببندند و يا تنها در مقام دفع كيد و مكر يهود بوده باشند ولى هيچ تماس و اصطكاكى با نصارا نداشتند مگر در نيمه آخر ده سال توقف آن جناب در مدينه ، و بعيد نيست چهار آيه مورد بحث در اين مدت نازل شده باشد و شايد مراد از كلمه (فتح ) در اين آيات فتح مكه باشد، ليكن در سابق گفتيم : احتمال قابل اعتماد اين است كه سوره مائده در سال حجة الوداع و بعد از فتح مكه نازل شده باشد. بنابراين يا مراد از كلمه (فتح )، فتح ديگرى غير از فتح مكه است و يا اينكه اين آيات قبل از فتح مكه و قبل از نزول همه سوره نازل شده است .

سوال ديگرى كه در اين آيات هست اين است كه آيا آيه چهارم كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم …) متصل به سه آيه قبل از خودش است ؟ و سوال ديگر اينكه اين گروهى كه احتمال مى رفته كه از دين خود مرتد شوند و آيه به عنوان پيشگوئى از ارتداد آنها خبر مى دهد چه كسانى بوده اند؟ سوال چهارم اينكه منظور از آن طائفه اى كه خداى تعالى وعده آمدنشان را داده كيانند؟ هر يك از اين سوال ها بر ابهام آيه مى افزايد و رواياتى كه در شان نزول آمده ، در اين باره بسيار مختلف است و آن روايات چيزى جز نظريه شخصى مفسرين سلف نبوده ، همچنانكه غالب روايات شان نزول همين وضع را دارند و اين اختلاف شديد نيز خودش باعث ابهام بيشتر آيه و مايه اضطراب ذهن آدمى در فهم آيه شده است . ابهام ديگرى بر همه آن ابهامها اضافه كن و آن اين است كه همه مى دانيم كه تعصبهاى مذهبى تا چه حد در اظهار نظرها دخالت مى كرده و به زودى شواهدى از اين دخالتها در روايات و كلمات مفسرين سلف و خلف از نظر خواننده خواهد گذشت .

و آنچه كه بعد از تدبر در اين آيات به دست مى آيد اين است كه همانطور كه گفتيم اجزاى اين آيات به يكديگر متصل است ، ولى بريده از ما قبل و ما بعد است و آيه چهارم از متممات غرضى است كه مقصود افاده و بيان آن است ، چيزى كه هست بايد در فهم معناى آن بارى به هر جهت كردن و مسامحه روا داشتن پرهيز كرد و مانند بسيارى از مفسرين در اظهار نظر مسامحه روا نداشت ، آن هم در آيه اى كه به بيانى كه مى آيد صفات و خصوصيات قومى ذكر شده و نام و نشانه اى آن قوم آمده .

آنچه بطور اجمال از اين آيات به دست مى آيد اين است كه خداى سبحان در اين آيات مؤ منين را از اينكه يهود و نصارا را اولياى خود بگيرند، بر حذر داشته و با شديدترين لحن تهديدشان مى كند و در يك پيشگوئى به آينده امر امت در اثر اين موالات و دوستى با دشمنان خبر مى دهد و مى فرمايد كه اگر چنين كنيد بنيه روش دينى خود را از دست مى دهيد و آن وقت است كه خداى تعالى مردمى ديگر برمى انگيزد كه قائم به امر دين شوند و بنيه دين را بعد از انهدام به حالت اصلى و اوليش برگردانند.

يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض

در مجمع البيان مى گويد: (اتخاذ) به معناى اعتماد كردن بر چيزى است ، به اين صورت كه شخص به آن دلگرم باشد كه در فلان كار به دردم مى خورد و آن را براى آن كار ذخيره بسازد و اين كلمه باب افتعال از ماده (اخذ) است و در اصل دو همزه داشته ، يعنى (اءتخاذ) بوده ، همزه دوم آن مبدل به (تاء) شده و به صورت (ات تخاذ) در آمده و سپس دو تاء در يكديگر ادغام شده و به صورت (اتخاذ) در آمده ، در كلمه (اتعاد) كه از مصدر ثلاثى (وعد) گرفته شده ، همين قاعده جارى شده (با اين تفاوت كه در اين كلمه حرف واو مبدل به تاء مى شود)

معناى (اخذ) و (ولاء ولايت)

و كلمه (اخذ) به چند معنا استعمال مى شود، وقتى مى گويند: (اخذ الكتاب ) معنايش اين است كه كتاب را با دست خود گرفت و چون مى گويند: (اخذ القربان ) معنايش اين است كه پيشكش و قربانى را قبول كرد و چون مى گويند: (اخذه الله من مامنه )، معنايش اين است كه خداى تعالى او را كه در جاى محكم و امنى پناهنده شده بود بگرفت و هلاك كرد، پس در حقيقت معناى جامعى كه در همه اين موارد از استعمال ماده (اخذ) ديده مى شود، عبور دادن چيزى از جهتى به جهادت ديگر است .

و راغب در مفردات خود گفته كلمه : (ولاء) و نيز كلمه (توالى ) به اين معنا است كه دو چيز و يا چند چيز طورى نسبت به يكديگر متصل باشند كه چيزى از غير جنس آنها در بين قرار نداشته باشد، و كلمه به عنوان استعاره در معناى نزديكى استعمال مى شود، حال يا نزديكى از حيث مكان ، يا از حيث نسبت و خويشاوندى ، يا از حيث دين ، يا از حيث صداقت و نصرت و يا اعتقاد، اين بود گفتار راغب البته آن مقدار از گفتارش كه مورد حاجت ما بود و بحث مفصل در معناى ولايت به زودى مى آيد.

و سخن كوتاه اينكه ولايت يك نوع خاصى از نزديكى چيزى به چيز ديگر است ، بطورى كه همين ولايت باعث شود كه موانع و پرده ها از بين آن دو چيز بر داشته شود، البته نه همه موانع ، بلكه موانع آن هدفى كه غرض از ولايت رسيدن به آن هدف است ، حال اگر آن هدف تقوا و يا پيروزى باشد، ولى در چنين هدفى همان ناصر و ياورى است كه هيچ مانعى او را از نصرت شخصى كه به وى نزديك شده و نسبت به او ولايت دارد باز ندارد و اگر از جهت التيام و آشتى و معاشرت و محبت و خلاصه جوش خوردن دلها به يكديگر باشد، در اين صورت كلمه ولى معناى محبوب را مى دهد، محبوبى كه آدمى نمى تواند نفس خود را از دوست داشتن او و رام شدن در برابر خواسته او جلوگيرى نمايد و قهرا در برابر خواسته او مطيع مى شود و اگر از جهت خويشاوندى باشد كلمه ولى به معناى كسى خواهد بود كه از طرف مقابل خود ارث مى برد و چيزى نمى تواند مانع از ارث بردن او شود و اگر از جهت اطاعت دستور باشد، ولى به معناى كسى خواهد بود كه در طرف مقابل خود امر و نهى مى كند و به او طبق دلخواه خود دستور مى دهد.

خداى سبحان در جمله مورد بحث كه فرموده : (لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء)،مساءله ولايت را مقيد به هيچ يك از خصوصيات و قيدها نكرده و بطور مطلق فرموده : يهود و نصارا را اولياى خود مگيريد، پس آيه شريفه از اين جهت مطلق است ، چيزى كه هست از آيه بعدى كه مى فرمايد: (تو اى پيامبر بيماردلان را مى بينى كه به سرعت به طرف يهود و نصارا مى روند و مى گويند مى ترسيم بلائى بر سر ما بيايد…)، فهميده مى شود كه مراد از ولايت نوعى از نزديكى و اتصال است كه با بهانه بيماردلان متناسب باشد و آن اين است كه يهود و نصارا دولتى و سلطه اى داشته اند كه مسلمانان بيمار دل مى ترسيده اند در تحت سلطه آنان منكوب شوند، همچنانكه ممكن است دولت و سلطه در غير يهود و نصارا بوده و بيماردلان مى خواسته اند با دوستى با يهود و نصارا آنها را ناصر خود گرفته و از شر صاحب دولت و سلطنت محفوظ بمانند كه بنابراين عنوان ولايت در آيه به معناى خصوص نصرت خواهد بود و همچنين ممكن است از خود يهود و نصارا مى ترسيده اند و با آنها دوستى مى كرده اند كه از شرشان محفوظ بمانند در اين صورت ولايت به معناى محبت و معاشرت خواهد بود.

اقوال مفسرين درباره اينكه مراد از ولايتى كه در (لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء) از آن نهى شده كدام ولايت است

و كلمه ولايت به معناى قرب محبت و معاشرت جامع هر دو فائده و هر دو معنا است ، هم معناى نصرت و هم محبت و امتزاج روحى و بنابراين همين معنا مراد از آيه است و به زودى از نكاتى كه در قيود آيه و صفات ماخوذه در آيه اخير يعنى آيه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه …) هست استفاده مى كنيم كه مراد از ولايت در اينجا يعنى در جمله مورد بحث تنها ولايت محبت است و لا غير.

ليكن بعضى از مفسرين اصرار ورزيده اند در اينكه مراد از ولايت ، ولايت نصرت است و آن عبارت است از پيمان هاى همكارى و يا سوگند بر يارى و همكارى كه بين دو كشور و دو قبيله بر قرار مى شود كه هر يك از دو طرف ، آن طرف ديگر را در هنگام حاجت و نياز يارى كند، مفسر نامبرده استدلالى كرده كه خلاصه اش اين است كه : همانطور كه از ظاهر آيات بر مى آيد قبل از حجة الوداع در اوائل هجرت نازل شده ، در ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و مسلمين از كار يهوديان مدينه و اطراف آن يعنى فدك و خيبر و غير آن فارغ نشده بودند و هنوز با آنها و با نصارا درگيرى داشتند و از سوى ديگر بين آنان و طوائفى از عرب پيمان و سوگند بر نصرت بر قرار بود و چه بسا كه نظريه اين مفسر با رواياتى كه در شان نزول آيات وارد شده منطبق هم باشد، چون در آن روايات آمده كه عبادة بن صامت از قبيله بنى عوف بن خزرج از بنى قينقاع به خاطر اينكه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) جنگيدند بيزارى جست ، با اينكه بين بنى عوف و بنى قينقاع سوگند بر نصرت بر قرار بود، ليكن عبدالله بن ابى رئيس منافقين بيزارى نجست و به سرعت به سوى بنى قينقاع شتافت و چنين بهانه آورد كه ما مى ترسيم پيمان يارى را كه با بنى قينقاع داريم لغو كنيم ،

آن وقت شهر از ناحيه دشمن مورد هجوم واقع شود و آن وقت ياورى نداشته باشيم و يا روايتى كه در داستان ابى لبابه وارد شده ، كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) او را فرستاد تا قبيله بنى قريظه را از قلعه هايشان بيرون كند و هر حكمى كه مى خواهد در باره آنان براند، ابو لبابه بعد از بيرون كردن آنان اشاره به حلق خود كرد و به اين وسيله خبر داد كه همه آنان كشته خواهند شد.

و يا رواياتى كه مى گويد: بعضى از مسلمانان بعد از آن همه مصيبتهائى كه در جنگ احد ديدند، به فلان يهودى و فلان نصرانى پيوستند.

و يا رواياتى كه وارد شده كه بعضى از مسلمانان اخبار مدينه را به نصاراى شام مى نوشتند و بعضى از آنان با يهوديان مدينه مكاتبه مى كردند تا از اموال يهوديان هر چند به قرض هم كه شده ، استفاده كنند.

و اين روايات تقريبا در اين جهت متفق و هم زبانند كه گويندگان جمله : (نخشى ان تصيبنا دائرة )، منافقين بوده اند و سخن كوتاه اينكه بنابراين آيات شريفه از پيمان بستن و هم سوگند شدن و ولايت نصرت با يهود و نصارا را نهى نموده است .

و بعضى از مفسرين تاكيد و اصرار را به حدى رسانده اند كه ادعا كرده اند ولايت در آيه به معناى ولايت محبت و اعتماد است ، با اينكه لغت آيه ، هم در مفرداتش و هم در سياقش از آن مبرا است ، همچنانكه روايات سبب نزول هم آن را نمى پذيرد و نيز وضع عمومى كه مسلمانان و يهود و نصارا در عصر نزول داشتند با آن سازگارى ندارد.

چطور ممكن است آيه را حمل كنيم بر اينكه مى خواهد مسلمانان را از معاشرت و اختلاط با اهل كتاب نهى كند هر چند كه در ذمه مسلمانان بوده و با مسلمين پيمان داشته باشند؟ با اينكه يهوديان با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و با صحابه در يك شهر يعنى در مدينه زندگى مى كردند و با آنان معامله داشتند و اسلام با آنان و با مسلمين بطور مساوى رفتار مى كرد، اين بود خلاصه گفتار آن مفسر.

و همه اين حرفهايش ناشى از مسامحه در فهم آيه و به دست آوردن معناى درست آن است ، اما اينكه گفت آيات قبل از حجة الوداع كه سال نزول سوره مائده است نازل شده ، هر چند كه خيلى اشكال بر آن وارد نيست ، ليكن صرف نازل شدن قبل از حجة الوداع باعث نمى شود كه كلمه ولايت به معناى هم سوگندى باشد، نه به معناى محبت .

حادثه خارجى (شان نزول) عموميت و اطلاق آيات قرآنى را محدود نمى سازد

و اما اينكه او و جمعى از ديگر مفسرين رواياتى در شان نزول آيات نقل كرده و به آن استدلال كرده اند بر اينكه آيات شريفه در خصوص هم سوگند شدن و ولايت نصرت نازل شده كه خود رسمى در بين اقوام عرب و بين يهود و نصارا بوده ، اولا روايات شان نزول در يك واقعه اتفاق ندارند و بين خود آنها معارضه هست ، هر كدام يك واقعه را شان نزول دانسته ، پس بر معناى واحدى كه بتوان بدان اعتماد كرد اتفاق ندارند، و ثانيا اينكه اين سخن به فرض هم كه بتواند ولايت يهود را توجيه كند نمى تواند ولايت نصارا را توجيه كند، براى اينكه ميان عرب مسلمان در آن روز و ميان نصارا هيچ ولايتى و سوگندى بر قرار نبود و ثالثا ما روايات شان نزول را در آنچه كه افاده مى كنند قبول داريم و نمى خواهيم بگوئيم چنان حوادثى اصلا رخ نداده ، بلكه مى خواهيم بگوئيم همانطور كه بارها گفته ايم بيشتر روايات وارده در اسباب نزول علاوه بر ضعفى كه در سند آنها هست صرفا تطبيقهائى است كه ناقل تاريخ بر آيات قرآنى مناسب آن حوادث كرده اند و ما در اين نيز حرفى نداريم ، حرف ما اين است كه اين حوادث كه در روايات آمده ، نمى تواند عموم آيه اى از آيات قرآنى را مقيد كند و يا مطلق آن را مقيد بسازد، چون اطلاق و تقييد دو حال از حالات لفظ هستند و حوادث خارجى نمى تواند در آن دخالت داشته باشد، ظاهر متفاهم عرفى هم مساعد با آن نيست ، اگر بنا باشد كه ظاهر آيات قرآنى به خاطر خصوصيت واقعه اى كه آيه در آن واقعه نازل شده ، دگرگون بشود و بدون اينكه در لفظ آيه دليلى بر تخصيص عموم آن يا تقييد اطلاق آن وجود داشته باشد، صرف حادثه خارجى ظهور آيه را از آيه بگيرد و شنونده مجبور و محكوم شود به خاطر آن حادثه دست از آن ظاهر بردارد، اگر عام و يا مطلق است بگويد: خاص و مقيد منظور بوده ، بايد قرآن كريم با مردن افراد مربوط به آن حادثه بميرد و ديگر در هيچ واقعه اى كه در عصرهاى بعد از عصر نزول اتفاق مى افتد استدلال به آن آيه ممكن نباشد و چنين چيزى نه با كتاب خدا موافق است و نه با سنت و نه با عقل سالم .

و اما اينكه بعضى از آن مفسرين گفتند كه : (ولايت را به معناى محبت و اعتماد گرفتن خطائى است كه هم لغت آيه در مفرداتش و سياقش از آن مبرا است و هم اسباب نزول و حالتى كه عامه مسلمين و اهل كتاب در عصر نزول داشته اند)، سخنى است كه ما بعد از همه دقتها معناى درستى براى آن پيدا نكرديم ، براى اينكه بيزارى روايات شان نزول و نيز بيزارى وضع عمومى مسلمين و اهل كتاب در آن روز از شمول آيه نسبت به محبت و اعتماد و صدق آيه بر اين معنا از معانى ولايت وقتى درست است كه در مرحله اى جلوتر ظهور آيه شريفه با اين شمول سازگار باشد و لفظ آيه در ضمن اينكه شامل همه معانى ولايت مى شود،

اين معنا را هم شامل بشود و گر نه اگر آيه شريفه اصلا ظهورى در اين معنا نداشته باشد و يا به عبارت ديگر از خصوص اين معنا منصرف باشد، ديگر حاجت به آن نمى افتد كه شما به اسباب نزول و وضع مسلمين و اهل كتاب در آن روز استدلال كنيد، پس شما با اين سخن خود اقرار كرده ايد كه آيه ، شامل اين معناى از ولايت نيز مى شود، چيزى كه هست مى خواهيد مورد نزول و وضع عمومى انسانهاى آن روز را دليل بگيريد بر اينكه مقصود آيه چنين و چنان است و ما در چند سطر قبل گفتيم كه خصوصيت مورد نمى تواند مخصص آيه باشد و دليلى بر چنين تخصيصى نداريم بلكه دليل بر خلاف آن است و آن عبارت است از يك صغرى و يك كبرى ، صغرى برهان ظهور آيه است كه اقرار كرديد و كبراى آن حجيت ظهور بطور مطلق و در همه جا است ، پس معلوم شد كه آيه شريفه مطلق است و هيچ دليلى بر تقييد آن نيست ، در نتيجه آيه شريفه در همين معناى مطلق حجت است و آن عبارت است از ولايت به معناى محبت كه ريشه ساير معانى اين كلمه است .

شواهدى بر اينكه ولايت منهى عنه ، ولايت مودت و محبت است نه ولايت حلف (هم پيمانى)

و اما اينكه گفت : آيه با مفردات و سياقش بيزار از چنين معنائى است ، از آن حرفهاى عجيبى است كه احيانا به گوش انسان مى خورد و من متوجه نشدم منظور اين آقا از اين بيزارى كه بر آيه تحميل كرده چيست ؟ و تنها به آيه هم اكتفا نكرده بلكه بر سياق آن نيز تحميل كرده و چگونه مفردات و سياق آيه شريفه از اين معنا بيزار است با اينكه بعد از جمله مورد بحث يعنى جمله : (لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء) آمده : (بعضهم اولياء بعض ) و احدى نمى تواند شك كند در اينكه مراد از ولايت در جمله دوم همان محبت و اتحاد و مودت است نه ولايت هم سوگند بودن ، چون معنا ندارد خداى تعالى بفرمايد: (با يهود و نصارا هم سوگند نشويد كه آنها هم سوگند يكديگرند)، مگر هم سوگند بودن آنها با يكديگر مزاحم و منافى آن است كه مسلمين هم با آنها هم سوگند شوند؟ پس آن ولايتى كه وحدت را بين يهوديان بوجود مى آورد و بعضى را بر بعض ديگر پيوند مى دهد، ولايت محبت و تعصب قومى و يا پيوندهاى مذهبى و دينى است و همچنين در نصارا نه ولايت به معناى هم سوگند شدن .

و همچنين در جمله سوم كه مى فرمايد: (و من يتولهم منكم فانه منهم )، چون آن معيارى كه باعث مى شود موالى مردمى از آن مردم شمرده شود، محبت و مودت است كه باعث اجتماع متفرقات آن جمعيت و پيوستگى ارواح مختلف مى شود و فهم و ادراك همه افراد را يك سو و يك جهت ساخته ، اخلاق آنها را به هم مربوط و افعال آنها را شبيه به هم مى سازد، بطورى كه دو نفر دوست را مى بينى كه وضع يك يك آنها قبل از دوست شدن و بعد از آن فرق كرده ، بعد از دوست شدن كانه شخص واحدى شده اند و داراى يك نفسيت گشته اند اراده آن دو يكى و عمل آن دو يك جور است و در مسير زندگى و مستواى عشرت هرگز از يكديگر جدا نمى شوند.

پس اين محبت است كه باعث مى شود دوست هر قومى جزء آن قوم شود و به آن قوم ملحق گردد، بطورى كه گفته اند: هر كس قومى را دوست بدارد، از آن قوم است و يا فرموده اند: هر كسى با آن شخص است كه دوستش دارد، خداى تعالى هم در آيه اى نظير آيه مورد بحث كه از موالات مشركين نهى كرده مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق تا آنجا كه بعد از چند آيه مى فرمايد و من يتولهم منكم فاولئك هم الظالمون ).

و نيز فرموده : (لا تجد قوما يؤ منون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آباءهم او ابناءهم او اخوانهم او عشيرتهم).

و نيز در باره دوستى با كفار با لفظى عام كه شامل يهود و نصارا و مشركين مى شود فرموده : (لا يتخذ المؤ منون الكافرين اولياء من دون المؤ منين و من يفعل ذلك فليس من الله فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقاة و يحذركم الله نفسه ).

و اين آيه صراحت دارد در اينكه منظور از ولايت ، ولايت محبت و مودت است ، نه ولايت به معناى سوگند و عهد، چون در زمان نزول سوره آل عمران بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و مؤ منين از يك سو و بين مشركين و يهود معاهده ها و قراردادهائى بر قرار بوده است .

و سخن كوتاه اينكه ولايتى كه از نظر اعتبار باعث مى شود قومى به قومى ديگر ملحق شود، ولايت مودت است نه ولايت سوگند و نصرت ، و اين پر واضح است و اگر مراد از جمله : (و من يتولهم منكم فانه منهم )، اين باشد كه هر كس بعد از اين نهى با كفار بر مساءله يارى دادن در روزگار سخت هم سوگند شود خود او نيز از كفار مى شود، صرف نظر از اينكه معنائى است مبتذل ، عبارت آيه آن را نمى رساند، مگر آنكه قيودى از پيش خود بر عبارت آيه اضافه كنيم .

و به فرض كه آيه مورد بحث خواسته باشد از هنگام نزول خود اعلام بدارد كه ديگر مسلمانان با كفار پيمان و عهدى و سوگندى بر قرار نسازند طبق عادتى كه قرآن كريم دارد اشاره اى به حكم سابق مى كند تا جانب حكم مشروع قبلى و نيز سيره جاريه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را كه تاكنون جارى بوده احترام بگذارد، همچنانكه در آيات زير اين رسم و عادت قرآن به چشم مى خورد، توجه فرمائيد: (انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا)، (فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب الله لكم و كلوا و اشربوا)، (لا يحل لك النساء من بعد و لا ان تبدل بهن من ازواج ) و آياتى ديگر از اين قبيل .

پس تا اينجا به خوبى روشن شد كه نه لغت در مفردات آيه از معنائى كه ما براى ولايت كرديم بيزار است و نه سياق آيه ، بلكه اگر بيزارى در كار باشد از معناى ديگر ولايت بيزار است .

و اما اينكه گفتند: مراد از جمله : (الذين فى قلوبهم مرض ) منافقين هستند به زودى خواهد آمد كه سياق با اين نظريه مساعدت ندارد.

پس حاصل كلام اين شد كه مراد از جمله : (لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء) نهى از دوستى با يهود و نصارا است ، دوستى به حدى كه باعث كشش روحى بين مسلمين و اهل كتاب شود و در نتيجه اخلاق اهل كتاب در بين مسلمين راه يابد چون چنين دوستى سرانجام سيره دينى جامعه مسلمان را كه اساس آن پيروى از حق و سعادت انسانها است ، دگرگون ساخته ، سيره كفر در بين آنان جريان مى يابد كه اساسش پيروى از هواى نفس و پرستش شيطان و خروج از راه فطرى زندگى است .

و اگر در جمله مورد بحث ، (اهل كتاب ) را تعبير به يهود و نصارا كرد، همانطور كه درآيه بعدى كه به زودى مى آيد نيز چنين تعبير كرده براى اين بود كه از تعبير به اهل كتاب نوعى (نزديكى به مسلمانان ) به ذهن مى رسد (چون خود مسلمانان نيز همانند يهود و نصارا پيرو كتابى آسمانى هستند) و در مقامى كه مى خواهد بفرمايد قطع رابطه كنيد مناسب نيست تعبيرى بياورد كه محبت را در بين سه طائفه از پيروان كتاب آسمانى برانگيزد و آنگاه بفرمايد با آن دو طائفه از اهل كتاب رابطه دوستى را قطع كنيد، به خلاف آيه بعدى كه مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا و لعبا من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء) و از يهود و نصارا تعبير به كسانى كه به آنان كتاب داده شده كرد با اينكه از ارتباط دوستى بر قرار كردن با آنان نهى كرده ، اين تعبير با آن نهى منافات ندارد، زيرا تعبير مذكور به وسيله توصيف (اتخذوا دينكم هزوا و لعبا) از حالت مدح بودن در آمده و مبدل به مذمت شده است .

آرى اهل كتاب بودن خود افتخارى است ، ولى عبارت : (اهل كتابى كه دين خدا را مسخره مى كنند عبارتى است كه زشت ترين مذمت از آن فهميده مى شود، زيرا چنين اهل كتابى از مشركين بى كتاب هم پستتر و نكوهيده تر است و اگر قرار باشد كه انسان از مردم نكوهيده و پست دورى كند و آنان را دوست خود نگيرد از دوستى چنين اهل كتابى بايد بيشتر پرهيز نمايد، تا از مردمى كه اصلا كتاب آسمانى ندارند و خدا را نمى شناسند، براى اينكه دسته اول داراى كتابى هستند كه آنان را به سوى حق دعوت مى كند و حق را برايشان روشن مى سازد و در عين حال آنان دين حق را مسخره مى كنند، و آن را بازيچه خود مى سازند، پس اينها سزاوارترند به اينكه مورد نفرت اهل حق قرار گيرند و اهل حق از معاشرت و مخالطت و دوستى با آنان اجتناب كنند.

يهود و نصارا در مقابل اسلام و مسلمين يك دست و هماهنگ مى باشند

و اما اينكه فرمود: (بعضهم اولياء بعض ) همانطور كه قبلا نيز گفتيم مراد از ولايت در آن ولايت محبت است كه باعث مى شود دلهايشان به هم نزديك گشته و ارواحشان يكديگر را جذب كند و آراءشان در پيروى هواى نفس و استكبار ورزيدن از قبول حق و اتحادشان در خاموش كردن نور خداى سبحان و معاونتشان عليه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و مسلمانان متحد و يكى شود، بطورى كه گوئى يك تن واحدند و ملتى واحد دارند با اينكه يكى عرب است و ديگرى عجم ، ولى همينكه اين ملت هاى گوناگون داراى ولايت محبت شدند گوئى يك ملت گرديدند و ولايت آنان را به اتفاق كلمه واداشته و همه را عليه مسلمانان يك دست كرده ، براى اينكه اسلام آنها را به قبول حق دعوت كرده ، به چيزى خوانده كه با عزيزترين خواسته هايشان ناسازگارى دارد، آرى عزيزترين خواسته آنها پيروى هواى نفس و آزادى در شهوات و لذائذ دنيا است .

و همين مطلب كه اسلام مخالف و ناسازگار با خواسته هاى ملت هاى گوناگون چون يهود و نصارا است ، يهود و نصارا را با همه دشمنى كه با يكديگر دارند، در يك هدف مشترك متحد و نزديك به هم كرده و آن دشمنى با اسلام است و اين هدف مشترك ، آنها را واداشته به يكديگر مراجعه كنند، يهود، دوست نصارا شود و نصارا با يهود دوستى كند و همين است معناى ابهام جمله : (بعضهم اولياء بعض ) در مفرداتش و اين جمله در مقام بيان علت فرمانى است كه در جمله : (لا تتخذوا اليهود و النصارى اولياء) آمده بود و معنايش اين است كه اگر گفتيم يهود و نصارا را اولياى خود مگيريد علتش اين است كه اين دو طائفه در عين اينكه دو طائفه جداى از هم و دشمن هم هستند، در عين حال عليه شما مسلمانان يك دست و متحدند، پس در نزديك شدن به آنها و در دوستى و محبت با آنها هيچ سودى براى شما نيست .

و چه بسا بشود از جمله : (بعضهم اولياء بعض ) معناى ديگرى نيز استفاده كرد و آن اين است كه اگر به شما دستور داديم كه يهود و نصارا را دوست خود نگيريد براى اين بود كه شما با آنها به اين منظور دوستى مى كنيد كه از آنها يارى بگيريد به اين معنا كه مثلا با نصارا دوستى كنيد تا آنان شما را عليه يهود كمك كنند، در حالى كه اين دوستى هيچ سودى برايتان ندارد، زيرا اين دو طائفه اولياى هم هستند و هرگز شما را عليه خودشان يارى نخواهند كرد.

منظور از ملحق شدن مسلمانى كه يهود و نصارا را ولى بگيرد به يهود و نصارا

و من يتولهم منكم فانه منهم ، ان الله لا يهدى القوم الظالمين

كلمه (تولى ) كه فعل (يتولهم ) از آن گرفته شده ، به معناى ولى گرفتن و يا به عبارت ديگر انتخاب ولى است و كلمه (من ) در كلمه (منهم ) تبعيضى است و معناى جمله اين است كه هر كس از شما كه يهود و نصارا را ولى خود بگيرد خود او نيز بعضى از ايشان است و اين كلام خداى تعالى كه يك مسلمان را ملحق به يهود و نصارا كرده از باب الحاق تنزيلى است نه الحاق واقعى (نمى خواهد بگويد چنين فرد مسلمان اصلا مسلمان نيست و واقعا يهودى و نصرانى است بلكه مى خواهد بفرمايد به منزله آنان و شبيه به آنان است ) و برگشت اين گفتار به اين است كه بفرمايد ايمان حقيقتى است كه از حيث خلوص و ناخالصى و كدورت و صفا داراى مراتب مختلفى است ، همچنانكه اين معنا از آيات ديگر قرآنى از قبيل آيه زير استفاده مى شود كه مى فرمايد: (و ما يؤ من اكثرهم بالله الا و هم مشركون )، و همين ناخالصى و كدورت است كه خداى تعالى از آن به مرض قلوب تعبير نموده ، در آيه ذيل فرموده : (فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم ).

بنابراين آن كسانى كه يهود و نصارا را اولياى خود مى گيرند خداى تعالى آنان را از همان يهود و نصارا شمرده ، هر چند كه بر حسب ظاهر جزء مؤ منين و از مؤ منين باشند و كمترين چيزى كه از اين بيان استفاده مى شود كه اينگونه مؤ منين راه هدايت خدا را كه همان ايمان است سلوك نكرده بلكه راهى را اتخاذ كرده اند كه يهود و نصارا آن را سلوك مى كنند و به سوئى در حركتند كه يهود و نصارا بدان سو روانند و راهشان بدانجا كشيده مى شود كه راه يهود و نصارا بدانجا منتهى مى گردد.

و به همين جهت است كه خداى تعالى بيان مذكور را با جمله : (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) تعليل نموده و بيان مى كند كه چرا اينگونه مؤ منين ملحق به يهود و نصارا هستند، بنابراين برگشت بيان مذكور به اين است كه فرموده باشد: اى مسلمانان بدانيد اين افرادى كه يهود و نصارا را به دوستى برمى گزينند خودشان نيز از همانها هستند و بدانيد كه راه شما را نمى روند براى اينكه راه شما راه ايمان است و راه ايمان ، راه هدايت الهى است و اين افراد مثل يهود و نصارا ظالمند و خدا ظالمان را هدايت نمى كند.

و اين آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد تنها متعرض اصل تشبيه و تنزيل است و تنها اين را مى گويد كه اين مؤ منين به منزله يهود و نصارا هستند و اما آثارى كه متفرع بر اين تشبيه مى شود را متعرض نشده و لفظ آيه هر چند كه مقيد به هيچ قيدى نيست و ليكن از آنجا كه از قبيل بيان ملاك است نظير آيه (و ان تصوموا خير لكم ) و آيه : (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله اكبر) و آياتى ديگر كه نمى گويد چطور روزه بگيريد و چگونه نماز بخوانيد از اين قبيل جز يك بيان مهمل نيست كه تمسك به آن براى اثبات حكمى فرعى نيازمند بيان سنت است و كسى كه مى خواهد در اين باره اطلاعات بيشترى به دست آورد بايد به كتب فقهى مراجعه كند.

فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم …

اين جمله به دليل داشتن حرف (فاء) در اولش تفريع و نتيجه گيرى از آيه قبلى است كه مى فرمود: (خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند، يكى از مصاديق گمراهى و يا به عبارت ديگر مواردى كه هدايت الهى شامل حال آنان نشده ،

همين است كه به سوى يهود و نصارا مى شتابند و عذرهائى بدتر از گناه مى آورند، نكته اى كه در اين آيه هست اين است كه خداى تعالى تعبير كرد به اينكه (يسارعون فيهم )، با اينكه بايد مى فرمود: (يسارعون اليهم ) تا اشاره كند به اينكه اين بيماردلان در جامعه يهود و نصارا هستند و در آن محيط ضلالت است كه سرعت مى كنند، پس اين بيماردلان به خاطر اينكه مبادا از ناحيه يهود و نصارا لطمه اى بخورند، به سوى آنان و در آنان نمى شتابند اينها بهانه هائى است كه براى خود درست كرده اند كه ملامت و توبيخى كه ممكن است از ناحيه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و مؤ منين متوجه آنان شود از خود دفع كنند بلكه تنها عاملى كه آنان را وادار به مسارعت مى كند اين است كه يهود و نصارا را دوست مى دارند.

و چون اين در سرشت هر ظالمى و هر باطلى هست كه روزى چهره كريه واقعى اش بر ملا شده و در نتيجه رسوا و نابود گردد، به حكم جمله : (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) و اميد كسانى كه براى رسيدن به اغراض باطل خود به وسائلى چنگ مى زنند كه صورتش صورت حق به جانب ولى باطنش باطل است ، روزى قطع مى گردد، لاجرم اين اميد قطعى هست كه خداى تعالى پيروزى حق و اهل حق را بياورد و يا امرى ديگر از ناحيه خود پيش آورد تا اين افراد حيله گر بر كرده هاى خود پشيمان گشته ، دروغشان در آنچه به خورد مؤ منين مى دادند براى مؤ منين آشكار گردد.

و با اين بيان روشن مى شود كه چرا جمله : (فترى الذين …) را متفرع كرد بر جمله قبلى آن يعنى (ان الله لا يهدى القوم الظالمين) و ما در سابق بحثى در اين معنا كرديم كه چرا ستمگران راه را پيدا نمى كنند و ظلمشان آنان را به هدفشان رهنمون نمى شود.

آيه شريفه ناظر بر منافقين اصطلاحى نيست

بنابراين افراد مورد بحث از مؤ منين به خاطر اينكه براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و مؤ منين اظهاراتى دارند كه در قلوبشان نيست از منافقين بودند، چون مى خواستند به بهانه ترس از گرفتارى به سوى يهود و نصارا به سرعت گرايش كنند، در حالى كه ترسى در بين نبود و علت حقيقى مسارعتشان اين بود كه در دل ، دشمنان خدا را دوست مى داشتند و همين وجه و دليل نفاق آنها بوده ، و اما اينكه بگوئيم از منافقين اصطلاحى بودند، يعنى در زمره كسانى بودند كه در باطن كافر بودند و به ظاهر دعوى ايمان مى كردند، سياق آيات مساعد با آن نيست .

ولى جماعتى از مفسرين گفته اند كه افراد مورد بحث در آيه همان منافقين يعنى عبدالله بن ابى و ياران و همفكران او بوده اند، البته روايات شان نزول هم گفته آنان را تاييد مى كند، آنها گفته اند: اين افراد منافق از يك سو با مؤ منين در مجتمعشان شركت نموده و با آنها مجامله و سازش مى كردند و از سوى ديگر با يهود و نصارا عهد و پيمان مى بستند كه آنها را يارى كنند تا به اين وسيله هم مسلمانان را بدوشند و هم آن دو طائفه را و هم در رعايت مصالح شخصى خود جانب احتياط را پيش گرفته باشند و به قول معروف : (ز هر طرف كه شود كشته سود آنان باشد) و در حوادثى كه براى يكى از دو طرف پيش مى آيد آنها همواره در مامن آسوده باشند.

ليكن اين نظريه همانطور كه قبلا هم گفتيم درست نيست زيرا با سياق آيات نمى سازد، در اين آيات در باره آنان جمله : (فعسى الله ان ياتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين )، را مى خوانيم كه خداى تعالى اظهار اميد كرده كه در اثر فتح و يا آمدن امرى از ناحيه او اين عده از كرده خود پشيمان شوند، حال يا مراد از فتح ، فتح مكه است يا فتح قلعه هاى يهودينشين و بلاد نصارا و يا چيز ديگرى نظير اينها است و معلوم است كه اگر نامبردگان منافق اصطلاحى بودند، وجهى براى اين اميد پشيمانى نبود، منافقين از نظر سياست زندگى كارى نكردند كه پشيمان شوند، آنها با هر دو طائفه دوستى كردند تا در زندگى جانب احتياط را رعايت كرده باشند و احتياط چيزى نيست كه انسان روزى از آن پشيمان شود، وقتى پشيمانى تصور دارد كه به كلى از مؤ منين بريده و به يهود و نصارا پيوسته باشند، آنگاه بلائى بر سر نصارا و يهود بيايد و نامبردگان سر انگشت خود بگزند كه چرا از مسلمانان بريديم و به دشمنان ايشان پيوستيم و همچنين با جمله ديگرى كه در آيه بعد آمده كه مى فرمايد: (حبطت اعمالهم فاصبحوا خاسرين ) نمى سازد، زيرا اگر افراد مورد بحث منافقين اصطلاحى باشند كارى كه كرده اند حبط شدنى يعنى بى اثر و بى نتيجه نيست (البته منظور از نتيجه ، نتيجه هاى دنيائى است ، چون فرض اين است كه افراد نامبرده منافق واقعى بوده باشند كه ايمانى به خدا و روز جزا ندارند) و چنين افرادى اگر به خاطر حفظ منافع و مصالح خود طريقه احتياط را پيش بگيرند، هم با مسلمانان بسازند و هم با دشمنان ايشان ديگر خسران و حبط در حقشان معنا ندارد، زيرا اگر آنچه كه از آن مى ترسيده اند واقع شد كه صدمه اى نمى خورند، چون احتياط خود را داشته اند و اگر واقع نشد باز ضررى نكرده اند و سخن كوتاه اينكه احتياط يك راه عقلائى است كه هيچگاه ملامت و مذمت ببار نمى آورد.

مگر آنكه مفسرين نامبرده بگويند مذمت بدين جهت متوجه آنان شده كه نهى الهى را عصيان كرده اند و دلهايشان به وعده فتحى كه خداى تعالى داده بود مطمئن نشده و اين توجيه هر چند در جاى خود سخن درستى است ، ليكن لفظ آيه دلالتى بر آن ندارد.

فعسى الله ان ياتى بالفتح اوامر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين

هر چند كه در سابق مكرر گفته بوديم كه كلمه (عسى ) هر جا كه در كلام خداى تعالى آمده باشد به معناى اظهار اميد واقعى نيست ، چون اظهار اميد از كسى صحيح است كه اطلاعى از آينده نداشته باشد بلكه در كلام خدا قائم به شنونده و يا به مقام تخاطب است ليكن در اينجا قرينه قائم است بر اينكه منظور خبر دادن از آينده است چون مى خواهد جمله : (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ) را تثبيت و صدق آن را مسلم سازد، پس آنچه در جمله مورد بحث آمده قطعا واقع خواهد شد.

مراد از (فتح ) در جمله (فعسى الله ان ياتى بالفتح) كدام فتح است ؟

و فتحى كه خداى تعالى خبر وقوع آن را مردد كرده ، بين وقوع آن و يا امرى از ناحيه خودش معلوم نيست كه چه بوده مصداق آن فتح بيان نشده كه چيست بلكه بين آن و بين امر ديگرى كه آن نيز براى ما مجهول است ترديد شده ، چون احتمال دارد الف و لامى كه بر سر كلمه (فتح ) آمده ، الف و لام جنس باشد، بله اگر الف و لام عهد بود ممكن بود بگوئيم : منظور از اين فتح ، فتح معهودى است كه خداى تعالى قبلا خبر وقوع آن را داده و فرموده بود: (ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد).

و يا فرموده بود: (لتدخلن المسجد الحرام ان شاءالله ) و آياتى ديگر.

اگر چه در قرآن كريم هر جا كه كلمه فتح آمده ، در بيشتر مواردش منظور فتح مكه است و ليكن بعضى از موارد هم هست كه با فتح مكه تطبيق نمى كند مانندآيه شريفه زير كه مى فرمايد: (و يقولون متى هذا الفتح ان كنتم صادقين قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا ايمانهم و لا هم ينظرون فاعرض عنهم و انتظر انهم منتظرون )، كه در اين آيه خداى تعالى ، روز فتح را طورى نشانى داده كه با فتح مكه نمى سازد يكى از نشانيهايش اين است كه هر كس قبلا كافر بوده و آن روز ايمان بياورد سودى به حالش ندارد،

نشانى ديگرش اين است كه كفار منتظر آن فتح هستند و خواننده محترم توجه دارد كه اين نشانيها با فتح مكه تطبيق نمى شود و حتى با ساير فتوحاتى كه مسلمانان تا به آن روز داشتند نيز منطبق نيست ، براى اينكه سود ندادن ايمان در روز فتح كه در حقيقت همان توبه كردن در آن روز است به يكى از دو جهت تصور دارد كه بيان مفصلش در بحث پيرامون توبه در تفسير آيه : (انما التوبة على الله …)، در جلد چهارم عربى اين كتاب گذشت يكى اينكه اصلا نشاه دنيا مبدل به نشانه اى ديگر شود كه معلوم است در نشاه ديگر اختيار بر داشته مى شود، چون در زندگى آخرت ديگر جاى توبه كردن و ايمان آوردن نيست و يا به اينكه اخلاق و ملكات نفسانى انسان بكلى مبدل به ملكات ديگرى شود، آنچنانكه قلب قساوت يابد، قساوتى كه ديگر اميد توبه و برگشت به خدا در او نرود همچنانكه در جاى ديگر فرمود: (يوم ياتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن امنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا.

و نيز فرموده : (و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان ، و لا الذين يموتون و هم كفار).

و به هر حال اگر مراد از فتح ، يكى از فتوحات مسلمين نظير فتح مكه يا فتح قلعه هاى يهوديان و يا فتح بلاد نصارا باشد حرفى است ، و ليكن انطباق جمله : (فيصبحوا على ما اسروا…) و جمله (يقول الذين …) بر چنين روزى معلوم نيست كه وجهش بيان شد.

و اگر مراد از فتح روزگارى باشد كه اسلام بساط كفر را از جهان برچيند و خداى تعالى بين رسول و قومش حكم فصل و داورى نهائى كند در اين صورت آيه شريفه از پيشگوئى هاى قرآنى خواهد بود كه از حوادث آينده امت اسلام خبر مى دهد و در اين صورت آيه شريفه همان را مى گويد كه آيه زير در مقام افاده آن است : (و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم …).

و اما اينكه فرمود: (فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين )، بيانش اين است كه ندامت وقتى به انسان دست مى دهد كه كارى را كه نبايد مى كرد انجام داده باشد و يا كارى را كه مى بايست مى كرد ترك كرده باشد و نامبردگان در آيه كارى را كه نبايد مى كردند كرده بودند، حال آن كار چه بوده كه خداى سبحان در آيه بعد حبط اعمال و زيانكارى آنان را اثر آن كار دانسته ؟ همين بوده كه در دل دوستى با يهود و نصارا را پنهان مى داشتند و به مسلمانان وانمود مى كردند كه ما نيز مثل شما دشمن آنان هستيم ليكن دروغ مى گفتند بلكه در دل آنها را دوست مى داشتند و به سوى انجام آنچه آنان مى خواستند كه همان اطفاى نور خدا و تسلط بر شهوات دنيا بوده مسارعت مى كردند و دين اسلام كه دعوى دار آن بودند جلوگير و مانعشان نبوده .

پس به احتمال قوى اين بوده آنچه كه در دل پنهان كرده بودند و به خاطر آن در بين يهود و نصارا آمد و شد مى كردند و چيزى نگذشت كه خداى تعالى حق را پيروز ساخت و اين گروه فهميدند و آمد و شدهايشان باطل شد و آنگاه دچار ندامت شدند.

و يقول الذين آمنوا…

در قرآن كريم كلمه (يقول ) در اين آيه به ضم لام آمده ولى بعضى از قاريان آن را به فتح لام قرائت كرده اند تا عطف باشد بر جمله : (يصبحوا) و اين قرائت بهتر است ، چون با سياق بهتر مى سازد، به دليل اينكه ندامت افراد مورد بحث از اينكه چرا دوستى با دشمنان اسلام را در دل پنهان كردند و نيز گفتار مؤ منين كه گفتند: (و يقول الذين آمنوا …)، مؤ منين گفتند: آيا اينها بودند كه سوگندهاى غليظ مى خوردند كه به خدا قسم ما با شمائيم ؟…) همه سرزنش آن افراد است به عاقبت ننگينى كه دوستى با كفار و مسارعتشان در ميان يهود و نصارا برايشان ببار آورد.

و كلمه (هؤ لاء) اشاره است به يهود و نصارا و خطاب در كلمه (معكم ) به كسانى است كه بيمار دل بودند و با يهود و نصارا دوستى مى كردند، البته عكس اين نيز احتمال دارد، يعنى ممكن است بگوئيم : (هؤ لاء) اشاره به اين بيماردلان است و خطاب (معكم ) متوجه يهود و نصارا است و همچنين اين دو احتمال در جمله : (حبطت اعمالهم ) جريان دارد يعنى هم ممكن است منظور از آن يهود و نصارا باشد و هم احتمال دارد منظور از آن بيماردلان باشند.

ليكن از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در (معكم ) به بيماردلان و جمله : (حبطت اعمالهم …) به منزله جوابى است از سوال مقدر و معناى آيه اين است كه اميد آن هست كه خداى تعالى يا فتحى پيش بياورد يا امرى از ناحيه خودش ، آن وقت است كه مؤ منين ثابت قدم ، موقع حلول سخط الهى به اين مؤ منين ضعيف الايمان خواهند گفت : آيا اين يهود و نصارا بودند آنهائى كه سوگند مى خوردند و در سوگند خوردن خود به نهايت درجه مبالغه مى كردند كه ما با شما هستيم ؟ پس چرا امروز سودى به حال شما نداشتند؟ در اينجا ممكن است شخصى پرسيده باشد خوب ، بالاخره كار مؤ منين سست ايمان كه يهود و نصارا را دوست مى داشتند به كجا انجاميد؟ در پاسـخ فرموده : اعمالى كه در اسلام كردند عبادتى و احسانى كه كردند همه بدون اجر شد و در نتيجه زيانكار شدند.

گفتارى در معناى بيمارى دل (مرض قلب)

جمله : (فى قلوبهم مرض ) بطور اجمال دلالت دارد بر اينكه دل انسانها در خطر نوعى بيمارى قرار دارد و قهرا وقتى براى چيزى حالت بيمارى تصور شود حالت سلامتى هم دارد، چون صحت و مرض در مقابل هم هستند، تا يكى از آن دو فرض نداشته باشد طرف ديگر نيز فرض ندارد وقتى يكى از اين دو حالت مى تواند در دلى يا هر چيزى محقق شود كه قبلا آن چيز، چيزى باشد كه تحقق طرف ديگر و حالت ديگر نيز در آن ممكن باشد، نظير كورى و بينائى كه خواننده توجه دارد به اينكه ديوار را به عنوان اينكه نمى تواند ببيند كور نمى خوانيم زيرا استعداد بينائى در آن نيست و همچنين نمى توان آن را به هيچ مرضى متصف كرد، چون استعداد صحت و سلامتى ندارد.

و در كلام خداى عزوجل هر جا كه خداى تعالى براى دلها اثبات مرض كرده ، احوال آن دلهاى مريض و آثار آن را بيان كرده و در بيانش امورى را ذكر نموده كه دلالت دارد بر اينكه آن دلها استقامت فطرى خود را از دست داده ، از راه ميانه منحرف شده اند، به آيات زير توجه فرمائيد: (اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا)، (اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض غر هؤ لاء دينهم )، (ليجعل ما يلقى الشيطان فتنة للذين فى قلوبهم مرض و القاسية قلوبهم )، و آياتى ديگر.

و كلى مطلب اين است كه مرض قلب عبارت است از اينكه قلب دچار نوعى ترديد و اضطراب شود كه مساءله ايمان به خدا و اطمينان نسبت به آيات او را كدر و ناصاف كند و ايمان در آن قلب آميخته با شرك شود و لذا مى بينيم كه در مرحله خلق و خوى احوالى و اخلاقى متناسب با كفر بر آن عارض مى گردد و در مرحله عمل كارهائى از آن سر مى زند كه متناسب با كفر به خدا و به آيات او است .

در مقابل ، سلامتى قلب و صحت آن عبارت است از اينكه قلب در مستقرى قرار گيرد كه خلقتش در همان مستقر بوده و يا به عبارت ديگر عبارت است از اينكه قلب راه ميانه را از دست ندهد و برگشت اين حالت به خلوص قلب در توحيد خداى سبحان و اعتماد كردن به جناب او و بريدن از هر چيز ديگرى است كه هواى نفس به سوى آن كشش دارد، اين نكته از آيه زير به چشم مى خورد كه مى فرمايد: (يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم ).

بيمار دلان غير از منافقين هستند

از همين جا روشن مى شود كه بيماردلان غير از منافقينند، همچنانكه تعبير قرآن از اين دو طائفه مثل ، (المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض )، در غالب موارد تا حدى خالى از اشعار بر دو طائفه بودن آن دو نيست ، براى اينكه منافقين عبارتند از كسانى كه به زبان ايمان آورده و در دل ايمان ندارند و دلهاشان كافر خالص است و از نظر حيات ايمانى مرده است ، نه بيمار، همچنانكه قرآن كريم آنان را مرده و دارندگان ايمان را زنده خوانده و مى فرمايد: (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس ).

و نيز مى فرمايد: (انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ).

بنابراين ظاهر از عرف و اصطلاح قرآن كريم اين است كه مرض قلب عبارت است از شك و ترديدى كه بر درك آدمى نسبت به آنچه مربوط به خداى تعالى و آيات اوست مستولى و چيره مى شود و نمى گذارد قلب با آن معارف كه همان عقائد دينى است جوش بخورد و انسان مبتلاى به آن شك و ترديد عقد قلبى نسبت به خدا و آياتش داشته باشد.

پس بيماردلان (به حسب طبع معناى اين كلمه ) عبارتند از كسانى كه ايمانشان ضعيف است ، همانهائى كه دلهايشان به پر كاهى مى ماند كه هر لحظه دستخوش نسيم ها گشته ، به اين سو و آن سو كشيده مى شود ولى منافقين كه به زبان اظهار ايمان مى كنند اصلا ايمان ندارند و در باطن كافرند اما كافر بى شهامتى كه كفر خود را علنى نمى سازند بلكه بخاطر مصالح مادى خود آن را پنهان مى كنند تا با دم زدن از اسلام و ايمان مؤ منين را و با اظهار كفر نزد كفار آنان را بدوشند.

وجه اشتراك منافق و بيمار دل

بله بسا مى شود كه در قرآن كريم از بيماردلان تعبير به منافق مى شود و اين تعبير نوعى تحليل است ، در حقيقت مى خواهد بفهماند كه بيماردلان نيز مانند منافقين از داشتن لطيفه ايمان محرومند، پس از اين نظر مانند آنها هستند، مانند آيه زير كه كلمه منافقين را بر بيماردلان اطلاق نموده و مى فرمايد: (بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما، الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤ منين ، ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم ، ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا).

و اين اطلاق غير اطلاق بيمار بر منافقين واقعى است كه در دل اصلا ايمان ندارند مانند آيه زير: (و من الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الاخر و ما هم بمؤ منين … فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا… و اذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا انؤ من كما آمن السفهاء)، چون در اين آيات به اين جهت عنوان بيماردل را بر منافقين واقعى اطلاق كرده كه بفهماند دلهاى منافقين واقعى از مرحله شك در باره حق سير نموده ، در آخر به انكار حق منتهى شده است ، در آغاز به خاطر ارتكاب دروغ و اينكه در دل دچار شك بودند ولى به دروغ دعوى ايمان كردند بيماردل شدند و به تدريج خداى تعالى بيماريشان را بيفزود تا در آخر منكر حق شده و آن را مسخره كردند و هلاك گشتند.

شباهت بين بيمارى دل و بيمارى هاى جسمانى

و اصولا خداى سبحان مرض قلب را در حد مرضهاى جسمانى دانسته كه به تدريج شدت مى يابد و اگر به معالجه اش نپردازند مزمن ميشود و در آخر كار بيمار را به هلاكت ميكشاند و شدت يافتنش به خاطر ناپرهيزى كردن و بيمارى را با چيزهائى كه براى مريض ‍ مضر است و طبع مريض را بيشتر تحريك ميكند كمك كردن است كه اين ناپرهيزى و امداد كردن بيمارى در بيماريهاى قلبى همان ارتكاب معصيتها است كه خداى تعالى در باره اش فرموده : (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا).

و نيز فرموده : (و اذا ما انزلت سورة … و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون ، اولا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ، ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون ).

و نيز در يك بيانى عمومى فرموده : (ثم كان عاقبة الذين اساؤ ا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزؤن ).

خداى تعالى همانطور كه براى دلها قائل به بيمارى است ، براى علاج آن بيمارى در آياتى از قرآن كريمش علاج نيز پيشنهاد كرده است ، از آن جمله در بيانى عام و كلى فرموده : (يهديهم ربهم بايمانهم ).

و نيز فرموده : (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ).

بنابراين كسى كه دچار مرض قلب است اگر بخواهد خود را مداوا و بيمارى خود را بر طرف سازد بايد به سوى خداى عز و جل توبه ببرد و توبه عبارت است از ايمان به او و تذكر به افكار شايسته و اعمال صالح ، همچنانكه در آيه قبلى يعنى آيه 126، سوره توبه در باره آنهائى كه در صدد علاج دل خود نيستند فرمود: (ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون )

موضوعات:  موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 51 تا 54 مائده  لینک ثابت
 [ 12:05:00 ق.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 27 تا 50 مائده

آيات 27 تا 32

27- و اتل عليهم نبأ ابنى ادم بالحق إذ قربا قربانا فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال إنما يتقبل الله من المتقين

28- لئن بسطت إلى يدك لتقتلنى ما أنا بباسط يدى إليك لاقتلك إنى أخاف الله رب العالمين

29- إنى أريد أن تبوأ بإثمى و إثمك فتكون من أصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين

30- فطوعت له نفسه قتل أخيه فقتله فأصبح من الخاسرين

31- فبعث الله غرابا يبحث فى الارض ‍ ليريه كيف يورى سوءة أخيه قال ياويلتى أعجزت أن أكون مثل هذا الغراب فأوارى سواة أخى فأصبح من النادمين

32- من أجل ذلك كتبنا على بنى إسرائيل أنه من قتل نفسا بغير نفس أو فساد فى الارض فكأنما قتل الناس جميعا و من أحياها فكأنما أحيا الناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينات ثم إن كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون

ترجمه آيات

اى محمد داستان دو پسران آدم را كه داستانى است به حق (و خالى از خلاف واقع ) براى مردم بيان كن كه هر دو در راه خدا و به منظور نزديك شدن به او چيزى پيشكش كردند، از يكى از آن دو قبول شد، و از ديگرى قبول نشد، آنكه قربانيش قبول نشد به آنكه از او قبول شد گفت : من تو را خواهم كشت ، او گفت : خداى تعالى قربانى را از مردم با تقوا قبول مى كند(27).

و تو اگر دست خود را به سوى من دراز كنى كه مرا بكشى من هرگز دست خود به سويت و براى كشتنت دراز نخواهم كرد، زيرا من از خدا كه مالك و مدبر همه عالم است مى ترسم (28).

من از اين عمل تو كراهتى ندارم چون اگر مرا بكشى هم وبال گناهان مرا به دوش مى كشى و هم وبال گناهان خودت را، و در نتيجه از اهل آتش مى شوى و سزاى ستمكاران همين آتش است (29).

پس از وسوسه هاى پى در پى و به تدريج دلش براى كشتن برادرش رام شد، و او را كشت و در نتيجه از زيانكاران شد(3.).

و در اينكه كشته برادر را چه كند سرگردان شد، خداى تعالى كلاغى را مامور كرد تا با منقار خود زمين را بكند (و چيزى در آن پنهان كند) و به او نشان دهد كه چگونه جثه برادرش را در زمين پنهان كند، (وقتى عمل كلاغ را ديد) گفت واى بر من كه آنقدر ناتوان بودم كه نتوانستم مثل اين كلاغ باشم ، و جثه برادرم را در خاك دفن كنم ، آن وقت حالتى چون حالت همه پشيمانها به او دست داد(31).

به خاطر همين ماجرا (كه از حسد و تكبر و هواپرستى انسان خبر مى دهد) بود كه ما به بنى اسرائيل اعلام كرديم كه هر كس يك انسان را بكشد بدون اينكه او كسى را كشته باشد و يا فسادى در زمين كرده باشد مثل اين است كه همه مردم را كشته ، (چون انسانيت را مورد حمله قرار داده كه در همه يكى است )، و هر كس يك انسان را از مرگ نجات دهد مثل اين است كه همه را از مرگ نجات داده و با اينكه رسولان ما براى بنى اسرائيل معجزاتى روشن آوردند. با اين حال بسيارى از ايشان بعد از آن همه پيامبر (كه برايشان بيامد) در زمين زياده روى مى كنند(32).

بيان آيات

اين آيات از داستان پسران آدم خبر مى دهد، و سبب پديد آمدن آنرا حسد دانسته ، مى فرمايد حسد كار آدمى را به جائى مى كشاند كه حتى برادر برادر خود را بنا حق به قتل برساند و آنگاه كه فهميد از زيانكاران شده پشيمان مى گردد، پشيمانى اى كه هيچ سودى ندارد و اين آيات به همين معنا مربوط به گفتار در آيات قبل است كه در باره بنى اسرائيل مى فرمود استنكافشان از ايمان به فرستاده خدا و امتناعشان از قبول دعوت حقه جز به خاطر حسد و ستمگرى نبود، آرى همه اينها آثار شوم حسد است ، حسد است كه آدمى را وادار مى كند برادر خود را بكشد و سپس او را در آتش ندامت و حسرتى مى اندازد كه راه فرار و نجاتى از آن نيست ، پس بايد كه اهل عبرت از اين داستان عبرت گرفته در حس حسادت و سپس در كفرى كه اثر آن حسادت است اصرار نورزند.

و اتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق

كلمه تلاوت كه صيغه امر (اتل ) از آن گرفته شده ، از ماده (ت - ل - و) است ، كه به معناى واقع شدن چيزى دنبال چيز ديگر است ، و اگر خواندن را تلاوت گفته اند به اين جهت است كه خواننده يك داستان ، الفاظ آن داستان را يكى پس از ديگرى و در (تلو) و يا در دنبال هم مى آورد و مى خواند و كلمه : (نبا) به معناى خبر است ، البته نه هر خبرى بلكه آن خبرى كه متضمن سودى باشد، و كلمه : (قربان ) به معناى هر عملى و هر چيزى است كه انسان به وسيله آن به خداى سبحان و يا غير او تقرب بجويد، و اين كلمه در اصل مصدر بوده ، و تثنيه و جمع ندارد، و كلمه (تقبل ) به معناى قبول كردن است ، اما نه هر قبولى بلكه قبولى كه همراه با عنايتى زياد و اهتمامى نسبت به مقبول باشد، و ضمير در كلمه (عليهم ) به اهل كتاب بر مى گردد چون قبلا هم گفتيم كه مقصود اصلى در نظم اين كلام ، اهل كتابند.

رد اين قول كه مراد از (آدم ) در جمله (نباء ابنى آدم ) آدم ابوالبشر نيست

و مراد از اين شخصى كه بنام (آدم ) ناميده شده آن شخصى است از بشر كه قرآن كريم او را پدر بشر خوانده ، ولى بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اين آدم ، مردى از بنى اسرائيل است ، كه داراى دو فرزند بوده ، و دو فرزندش در مورد قربانى اى كه به درگاه خدا تقديم كردند مشاجره نمودند و در آخر يكى از آن دو ديگرى را به قتل رسانيد و آن شخص قاتل نامش قابيل و يا قابين و شخص ‍ مقتول نامش هابيل بوده ، و دليل اين معنا ذيل آيه است كه مى فرمايد: (من اجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل ) ليكن اين نظريه به سه دليل فاسد است .

اول اينكه : در سراسر قرآن كريم جز ابوالبشر احدى بنام آدم ناميده نشده و اگر مراد در آيه شريفه از كلمه آدم غير پدر بشر بود بايد قرآن كريم قرينه اى ذكر مى كرد تا شنونده بفهمد اين آدم آن آدم نيست ، و شنونده در شنيدن داستان سرگردان نشود و بيان قرآن پيچيده و مبهم نگردد.

دليل دوم اينكه : بعضى از خصوصياتى كه در اين داستان ذكر شده ، جز با فرزندان آدم ابوالبشر منطبق نيست ، مثل اين خصوصيت كه قاتل نمى دانست كه يك انسان كشته شده و يا مرده را چه بايد كرد، معلوم مى شود اين داستان راجع به كسى كه تا آنروز از زندگيش ‍ مرده و دفن كردن آن را ديده بوده نيست و اين جز با انسانهاى اولى كه با فكرى ساده زندگى مى كرده و به تدريج معلوماتى و تجربه هائى حاصل مى كرده و معلوماتى ذخيره مى كرده صادق نيست ، و بنابراين آيه شريفه ظهور در اين معنا دارد كه قاتل شخصى بوده كه نمى دانسته ميتى را كه بى جان افتاده چه بايد كرد، و عقلش نمى رسيده كه مى شود بدن او را در زمين پنهان نمايد و چنين خصوصيتى جز با پسر آدم ابوالبشر نبوده ، و يك فرد اسرائيلى نمى تواند اين قدر ساده و نادان باشد، براى اينكه اسرائيليان داراى تمدن بودند، البته تمدنى متناسب با قوميتشان ، و فردى از چنين جامعه عادتا ممكن نيست كه نداند مرده را بايد دفن كرد.

دليل سوم اينكه : مفسر مزبور در مقام پاسـخگوئى به اشكالى است كه متوجه آيه كرده اند، و آن اين است كه مساله كتاب حكم قتل اختصاصى به بنى اسرائيل نداشته ، پس چرا قرآن كريم قصه هابيل و قابيل را منشا كتاب حكم قتل در خصوص بنى اسرائيل قرار داده ؟ با اينكه حكم قتل و اثر قتل حكمى است بشرى و مربوط به عموم بشر، هر كس يك انسان را بكشد مثل اين است كه همه را كشته باشد چه اسرائيلى و چه غير اسرائيلى ، و كسى كه يك انسان را زنده كند مثل اين است كه همه را زنده كرده باشد، باز بدون تفاوت بين اسرائيلى و غير اسرائيلى ، پس اين آيات چه معناى روبراهى مى تواند داشته باشد.

مفسر مورد بحث ما در پاسـخ گفته : قاتل و مقتول و پدر آن دو اسرائيلى بوده اند، پدرشان آدم ، مردى از بنى اسرائيل بوده چون اين واقعه در بنى اسرائيل واقع شده به دليل اينكه قرآن كريم بعد از نقل داستان مى فرمايد به همين جهت بر بنى اسرائيل نوشتيم كه چنين و چنان نه آدم ابوالبشر، تا واقعه قتل قابيل يك حادثه بشرى باشد، و مايه عبرت آيندگان گردد، بلكه دو برادر بودند پسران مردى از بنى اسرائيل و داستان اين دو برادر يك داستان قومى خاصه اى است و لذا قرآن كريم مى فرمايد چون اين واقعه در بنى اسرائيل رخ داد ما بر بنى اسرائيل نوشتيم كه چنين و چنان .

و ليكن اين جواب ماده اشكال را ريشه كن نمى كند، براى اينكه اشكال و سوالى كه در بين بود هنوز به حال خود باقى است و سوال اين است كه اگر كشتن يك فرد به منزله كشتن همه مردم است ، در هر زمانى همينطور است ، و اگر زنده كردن يك فرد به منزله زنده كردن همه است آن نيز اختصاصى به زمان بنى اسرائيل نداشته ، و ما مى دانيم كه قبل از بنى اسرائيل آنقدر قتل نفس واقع شده كه از حد شمار بيرون است ، چرا خداى تعالى اين حكم را قبل از بنى اسرائيل ابلاغ نكرد، و چرا به قوم بنى اسرائيل اختصاصش داد، و حتى در خود بنى اسرائيل نيز قبل از واقعه اين دو برادرى كه مفسر نامبرده فرض كرده قتلهائى واقع شده ، چرا حكم مزبور را به واقعه دو برادر اختصاص داد، چه خصوصيتى در قوم بنى اسرائيل بوده ، و چه خصوصيتى در واقعه دو برادر وجود داشته ؟ جواب اين اشكال داده نشد.

علاوه بر اينكه اگر مطلب چنين بوده كه وى مى گويد بهتر آن بود كه بفرمايد: (من قتل منكم نفسا)، تا اختصاص به بنى اسرائيل داشته باشد، تازه به فرض هم كه چنين فرموده بود، باز اشكال و سوال از اينكه بنى اسرائيل چه خصوصيتى داشته اند كه حكم قتل مذكور مختص به آنان باشد عود مى كند، صرفنظر از اينكه اصل اين توجيه و تفسير فى نفسه درست به نظر نمى رسد.

جواب به اين اشكال كه چرا قرآن كريم قصه هابيل و قابيل را منشاء كتابت حكم قاتل در خصوص بنى اسرائيل قرار داده است ؟

و جواب از اصل اشكال اين است كه عبارت (ان من قتل نفسا بغير نفس …) متضمن حكمتى است بالغه ، نه يك حكم شرعى و بنابراين مراد از كتابت بر بنى اسرائيل بيان اين حكمت براى بنى اسرائيل است و منافات ندارد كه منحصر به بنى اسرائيل نبوده ، فائده اش هم عايد آنان شود، و هم عايد عموم بشر، همچنانكه ساير حكمتها و مواعظ كه در قرآن كريم براى امت خاتم الانبياء (صلى الله عليه وآله ) آمده همين وضع را دارد، حكمت براى اين امت بيان شده ، و ليكن فائده آن اختصاصى به اين امت ندارد، و در آيه شريفه جز اين نيامده كه ما اين مطلب را براى بنى اسرائيل بيان كرديم و اگر نام بنى اسرائيل را برده براى اين بود كه تمام آيات مورد بحث ، در مقام اندرز دادن و هشدار بنى اسرائيل و توبيخ آنان بر اين معنا است كه نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حسد ورزيدند، و در عناد و افروختن آتش فتنه ها و جنگها اصرار ورزيدند، بلكه به آتش افروزى تنها اكتفا ننموده ، خود دست به اسلحه زدند، و با مسلمانان جنگها كردند، و به اين مناسبت دنباله آيه اى كه مورد سوال واقع شده فرموده : (و لقد جاءتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض لمسرفون )، از همه اينها گذشته اصل داستانى كه او براى توجيه آيه آورده هيچ ماخذى ندارد نه در روايات و نه در تاريخ .

پس روشن شد كه منظور از جمله : (نبا ابنى آدم بالحق )، داستان پسران آدم ابوالبشر است و اينكه جمله را مقيد كرده به قيد (بالحق ) (با در نظر گرفتن اينكه اين جار با و مجرور حق متعلق به كلمه (نبا) يا كلمه (اتل )است ) خالى از دلالت و حداقل خالى از اشعار بر اين معنا نيست كه از اين داستان آنچه در بين بنى اسرائيل معروف شده ، دستخوش تحريف شده است ، و جزئياتى از آن ساقط شده ، و خلاصه داستان مورد بحث به نقل اسرائيليان حق نيست و تو اى پيامبر داستان را به حق بر آنان تلاوت كن و واقع هم همينطور است ، چون داستان هابيل و قابيل كه فعلا در تورات در سفر تكوين موجود است مطابق با نقل قرآن كريم نيست ، در تورات مساله آمدن كلاغ و منقار به زمين زدنش نيامده و از اين گذشته داستان طورى آمده كه بطور صريح و پوست كنده خدا را جسم دانسته ، (و تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا).

اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر

از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين دو پسر هر يك براى خاطر خدا يك قربانى تقديم داشته اند، تا به آن وسيله تقربى حاصل كنند و اگر كلمه (قربان ) را تثنيه نياورد و نفرمود: (قربا قربانين ) براى اينكه اصل اين كلمه مصدر است ، و مصدر تثنيه و جمع نمى شود.

معناى (قربان) و بيان چگونگى علم دو برادر به قبول شدن قربانى يكى و رد شدن قربانى ديگرى

قال لاقتلنك قال انما يتقبل لله من المتقين

گوينده اول كه گفت (بطور يقين تو را خواهم كشت ) قاتل و گوينده دوم كه گفت : (خداى تعالى قربانى را تنها از پرهيزكاران قبول مى كند) مقتول بوده ، و سياق كلام و زمينه گفتار دلالت دارد بر اينكه اين دو برادر فهميده بودند كه قربانى يكى از آن دو قبول و از ديگرى رد شده ، و اما اينكه از كجا اين معنا را فهميده بودند؟ و از چه راهى پى برده بودند؟ آيه شريفه از آن ساكت است .

چيزى كه هست در جاى ديگرى از قرآن كريم آمده كه معهود در امت هاى سابق يا در خصوص بنى اسرائيل چنين بوده كه هر كس به درگاه خدا قربانياى تقديم مى كرده ، اگر مورد قبول درگاه الهى واقع مى شده آتشى آن قربانى را مى سوزانده (و قهرا اگر قبول نمى شده چنين نمى شد) و آن آيه زير است كه مى فرمايد: (الذين قالوا ان الله عهد الينا ان لا نؤ من لرسول حتى ياتينا بقربان تاكله النار قل قد جاءكم رسل من قبلى بالبينات و بالذى قلتم فلم قتلتموهم ان كنتم صادقين ).

و اما كلمه (قربان ) معنايش تا به امروز در نزد اهل كتاب معروف است (در اصطلاح يهوديان قربانى انواعى دارد از قبيل ذبيحه حيوانات يعنى سر بريده آنها و پيشكش دادن آرد و روغن و آغوز و نوبرى ميوه ها و در اصطلاح نصارا عبارت است از نان و شراب پيشكشى كه بعد از پيشكش كردن نانش به عقيده آنان مبدل مى شود به گوشت مسيح و شرابش مبدل مى شود به خون مسيح ) و در داستان مورد بحث نيز ممكن است كه تقبل قربانى به همين نحو باشد، مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه خداى تعالى اين قصه را در خطاب به اهل كتاب و براى آنان كه به چنين چيزى معتقدند آورده ، اين احتمال قوى به نظر مى رسد، و به هر حال قاتل و مقتول هر دو مى دانستند كه قربانى از يكى قبول و از ديگرى رد شده .

(حسد) انگيزه اقدام قابيل به قتل برادرش بوده است

مطلب ديگر اينكه باز از سياق بر مى آيد كه گوينده : (حتما تو را خواهم كشت ) همان كسى بوده كه قربانيش قبول نشده و انگيزه اش ‍ بر اين گفتار و انجام اين گفتار حسدى بوده كه در دلش زبانه كشيده ، چون هيچ سبب ديگرى در كار نبوده و مقتول هيچ جرمى را به اختيار خودش مرتكب نشده كه مستوجب مثل چنين سخنى و تهديد به كشته شدن باشد.

پس اينكه قاتل گفته : (حتما تو را خواهم كشت ) تهديد به قتل به انگيزه حسد بوده ، چون قربانى مقتول قبول شده ، و از او قبول نشده ، پس اينكه مقتول گفته : (خداى تعالى قربانى را تنها از متقيان مى پذيرد) تا آخر گفتارى كه خداى تعالى از او حكايت كرده پاسـخى است كه وى به گفتار قاتل داده ، بنابراين مقتول اول به وى مى گويد كه مساله قبول شدن قربانى و قبول نشدنش هيچ ربطى به من ندارد، و من در آن هيچگونه دخالتى و جرمى ندارم ، تنها جرمى كه هست از ناحيه تو است كه تقوا ندارى و از خدا نمى ترسى و خداى تعالى به كيفر بى تقوائيت قربانيت را قبول نكرد.

در مرحله دوم مى گويد: به فرض كه بخواهى مرا بكشى و به اين منظور دست به سويم دراز كنى من هرگز به اين منظور دست به سويت نمى گشايم ، و در صدد كشتن تو بر نمى آيم ، زيرا مى دانم كه اين كار نافرمانى خداى سبحان است ، و من از خدا مى ترسم ، البته منظور او از اين سخن اين بوده كه قاتل وقتى از انجام تصميمش فارغ مى شود در حالى فارغ شود كه هم گناه خودش را به دوش ‍ بكشد و هم گناه او را تا اهل آتش شود چون سزاى ستمكاران آتش است . پس جمله : (انما يتقبل الله من المتقين ) هم ممكن است در مقام قصر افراد باشد، تا دلالت كند بر اينكه قبولى قربانى شامل هر دو نوع قربانى يعنى فرد با تقوا و فرد بى تقوا نمى شود، و هم در مقام قصر قلب باشد كه البته اين در صورتى است كه قاتل عكس و قلب مطلب را مى پنداشته ، يعنى مى پنداشته كه قربانى او قبول مى شود و از مقتولش قبول نمى شود، حال يا به خاطر اينكه خيال مى كرده مساله قبولى قربانى دائر مدار وجود تقوا نيست ، و يا به خاطر اينكه مى پنداشته خداى تعالى حقيقت حال را نمى داند، و ممكن است حقيقت امر بر او پوشيده و مشتبه شود كه بسيارى هستند كه چنين مى پندارند.

در اين جمله حقيقت امر در قبول شدن عبادتها و قربانيها بيان شده ، و در مساله قتل و ظلم و حسد موعظتى آمده ، و هم مجازات الهيه اثبات شده ، و نيز خاطر نشان شده كه مساله مجازات از لوازم ربوبيت رب العالمين است ، براى اينكه اين ربوبيت وقتى تمام مى شود كه نظامى متقن در بين اجزاى عالم حاكم باشد، نظامى كه منتهى شود به اندازه گيرى اعمال با ترازوى عدل ، و در نتيجه كيفر دادن ظلم به عذاب اليم ، تا ظالم از ظلم خود دست بردارد، و يا اگر دست بر نداشت خودش ، خويشتن را گرفتار آتشى كند كه خود مهيا كرده .

لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك …

حرف (ل) در آغاز جمله ، لام سوگند است ، و جمله (بسطت الى يدك ) كنايه است از شروع به مقدمات قتل و به كار بردن آلات و اسباب آن .

در جواب اين جمله كه جمله اى است شرطيه به جاى اينكه مثبت بياورد و بفرمايد: (برادرش گفت اگر چنين كنى چنين خواهم كرد) منفى آورده ، آن هم در يك جمله اسمى و آن اسم هم اسم صفت (باسط) نه جمله اثباتى و نه جمله فعلى و چنين گفت : (اگر تو براى كشتن من دست به كار شوى من براى كشتن تو دستم را نمى گشايم ) و تازه آن اسم صفت را با حرف (با) تاكيد نموده ، اصل كلام را نيز با سوگند مؤ كد نمود همه اينها براى اين بود كه بفهماند او از ارتكاب جنايت و قتل نفس به مراتب دور است ، بطورى كه نه تنها تصميم بر آن نمى گيرد بلكه تصورش را هم نمى كند.

ترس از خدا از ارتكاب ظلم جلوگيرى مى كند

و در آخر همه مطالب خود را تعليل كرد به اينكه : (انى اخاف الله رب العالمين ) آرى متقين به محض اينكه به ياد پروردگارشان (كه همان رب العالمين است و كسى است كه بعد از هر گناهى عذاب خاص به آن گناه را به عنوان كيفر، اعمال مى كند) قهرا در دلهاشان غريزه ترس از خدا بيدار گشته و نمى گذارد مرتكب ظلم شوند و در پرتگاه هلاكت قرار گيرند.

برادرى كه مقتول شد بعد از آن جمله : يعنى جمله : (لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى …)، تاويل آنرا ذكر كرده ، و از سر حقيقى آن خبر مى دهد، و حاصل آن اين است : وضعى كه پيش آمده امر را دائر بين يكى از دو چيز ساخته ، يكى اينكه من برادركشى كنم و ستمكار و حامل وزر و گناه باشم و در آخر داخل آتش شوم ، و ديگر آنكه برادرم مرا به قتل برساند و او اين چنين باشد و من برادركشى و ظلم را بر سعادت خود ترجيح نمى دهم و ظلم را بر خود نمى پسندم ، بلكه در اين دوران شق ديگرش را انتخاب مى كنم ، و آن اين است كه برادرم با كشتن من شقى و من سعيد گردم ، و دامنم به ظلم آلوده نشود، منظور مقتول از جمله (انى اريد…) اين است و جان كلام اين است منظور مقتول معناى تحت اللفظى كلامش نيست ، بلكه عبارت او كنايه است از انتخاب كشته شدن در صورت دوران امر (نه اينكه با وجود شق سوم و امكان گريز از كشتن و كشته شدن مع ذلك كشته شدن را ترجيح دهد).

پس آيه شريفه در تاويل بودنش براى آيه : (لئن بسطت الى يدك …) نظير آيه اى است كه قتل نفس خضر را براى موسى تاويل مى كند، موسى از او پرسيد: (ا قتلت نفسا زكية بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا) او در پاسـخش گفت : (و اما الغلام فكان ابواه مؤ منين فخشينا ان يرهقهما طغيانا و كفرا فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكوة و اقرب رحما).

در داستان مورد بحث نيز مقتول به اختيار خود مرگ با سعادت را از زندگى با شقاوت و دخول در حزب ستمگران ترجيح داده و آنرا براى خود انتخاب نموده هر چند كه اين انتخابش مستلزم شقاوت برادرش بود، البته شقاوتى كه برادر نيز آن را به اختيار خود براى خود انتخاب كرده ، همچنانكه خضر مرگ با سعادت غلام را بر زندگى آينده اى كه تواءم با طغيان و كفر و گمراهى و اضلال پدر و مادر است ترجيح داده و مردن را براى او انتخاب كرد، هر چند كه مرگ فرزند مايه اندوه و ناراحتى والدين او بوده باشد، چون خداى سبحان در مقابل اين اندوه فرزند ديگرى به آندو مى دهد، كه بهتر و پربركت تر و به رحم نزديكتر باشد.

آن پسر آدم (ع) كه كشته شد از افراد متقى و عالم بالله بوده است

و اين مرد يعنى پسر مقتول آدم از افراد متقى و عالم بالله بوده و دليل متقى بودنش جمله : (انما يتقبل الله من المتقين ) است ، كه خود دعوتى است به سوى تقوا و معلوم مى شود اين شخص برادر خود را به سوى تقوا دعوت كرده و گفته است كه : (خداى تعالى عبادت را تنها از مردم با تقوا مى پذيرد و خداى تعالى در حكايت گفتار او اين سخنش را امضاء نموده و صحه گذاشته است ، و گرنه آن را رد مى كرد و اما اينكه گفتيم : عالم بالله بوده ، دليلش سخن خود او است كه به حكايت قرآن كريم گفته است : (انى اخاف الله رب العالمين )، كه در اين جمله ادعاى ترس از خدا كرده ، و خداى تعالى در حكايت گفتارش آنرا امضا كرده و رد ننموده است ، معلوم مى شود او به راستى عالم بالله بوده ، چون خداى عزوجل يكى از نشانيهاى عالم بالله را ترس از خدا دانسته و فرموده : (انما يخشى الله من عباده العلموا) پس همينكه خداى تعالى از او حكايت كرده كه گفت : (انى اخاف الله رب العالمين ) و سخن او را امضاء نموده ، خود توصيف او به علم است ، همچنانكه همسفر موسى (خضر) را به اين صفت يعنى صفت علم توصيف نموده و فرمود: (و علمناه من لدنا علما)، دليل ديگر عالم بودن او كه خود دليلى كافى است حكمت بالغه و موعظه حسنهاى است كه در خطاب به برادر ستمكارش گفت : چون او در كلام خود از طينت پاك و صفاى فطرت اين معنا را فهميده بود كه به زودى افراد بشر بسيار مى شوند و فهميده بود كه اين افراد بسيار به حسب طبع بشريشان جمعيتهاى مختلفى خواهند شد،

گروهى متقى و جمعى ظالم و همه اينها با همه عالميان يك رب و مدبر دارند، يك خدا است كه مالك آنها و مدبر امر آنها است ، و نيز فهميده بود كه تدبير وقتى متقن است كه مدبر عدل و احسان را دوست و ظلم و عدوان را دشمن بدارد و لازمه آن ، وجوب تقواى مردم و ترس از خشم و دشمنى خدا است و اين تقوا و ترس همان چيزى است كه نامش را دين مى گذارند، پس بطور مسلم در آينده نزديكى دينى خواهد بود كه اطاعتها و قربها و معصيتها و ظلمها خواهد داشت ، و نيز طاعتها و قربانيها وقتى مقبول درگاه خداى تعالى مى گردد كه ناشى از تقوا باشد و معاصى و مظالم ، گناهانى است كه ظالم به دوش مى كشد و از لوازم اين حقائق اين است كه پس بايد عالمى و نشاه اى ديگر باشد كه در آن نشاه ستمكاران به سزاى ظلمهاى خود برسند، و نيكوكاران به پاداش نيكى هاى خود نائل گردند.

و اين حقائق بطورى كه ملاحظه مى كنيد همان اصول دين و ريشه معارف دينى و مجامع علوم مبداء و معاد است كه اين بنده صالح خدا، با افاضه غيبى الهى همه را درك كرده و به برادر نادان خود كه حتى اينقدر شعور نداشته كه مى شود به وسيله دفن چيزى را از انظار پنهان ساخت تا آنكه يك كلاغ او را بدان امر متوجه كرده و به وى افاضه نموده ، و تعليم داده و در هنگام تعليم نگفته : (اگر تو بخواهى مرا به قتل برسانى من خود را در اختيارت قرار مى دهم ، و هيچ دفاعى از خود ننموده از كشته شدن هيچ پروائى نمى كنم ، بلكه تنها اين را گفت كه من هرگز تو را نمى كشم .

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 27 تا 50 مائده  لینک ثابت
 [ 12:03:00 ق.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 15 تا 26 مائده

آيات 15 تا 19
15- يأهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين

16- يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم

17- لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان أ راد أ ن يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الا رض جميعا و لله ملك السموت و الا رض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير

18- و قالت اليهود و النصارى نحن أ بنأ ا الله و أحباوه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أ نتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السموت و الا رض و ما بينهما و إ ليه المصير

19- يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل أن تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير والله على كل شىء قدير

ترجمه آيات

هان اى اهل كتاب اينك فرستاده ما محمد (صلى الله عليه وآله ) به سويتان آمد، او براى شما بسيارى از حقايق دين را كه علمائتان پنهانش مى داشتند بيان مى كند، و از فاش كردن بسيارى از خيانتهاى ديگر آنان نسبت به معارف دين صرفنظر مى نمايد، و اين رسول از ناحيه خدا برايتان نورى و كتابى روشنگر آورده (15).

نور نبوت و كتابى كه خدا بوسيله آن پيروان خوشنودى خويش رابه طرق سلامت هدايت مى كند، و آنان را به اذن خود از ظلمتها به سوى نور خارج ساخته به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند(16).

هم آنها كه گفتند مسيح پسر خدا است ، و هم آنها كه وى را سومين پسر خدا دانستند و نيز كسانى كه گفتند خدا با مسيح متحد شده كافر شدند، بگو (اى پيامبر) اگر مسيح خدا است پس كدام قدرت است كه جلوى قدرت و قهر خداى را اگر خواست مسيح را كه از رحم مريم افتاده و مادرش را و همه انسانهاى روى زمين را هلاك كند بگيرد؟. و ملك آسمانها و زمين و آنچه بين آندو است از آن خدا است ، او است كه هر چه بخواهد چه از مسير نطفه پدر و رحم مادر و چه بدون نطفه پدر خلق مى كند آرى خدا بر هر چيزى توانا است (17).

يهود و نصارا خود را پسران خدا و دوستان او مى دانند، بگو اگر اين عقيده شما درست است پس چرا خدا شما را به كيفر گناهانتان عذاب مى كند؟ نه ، اين عقيده درست نيست بلكه شما نيز بشرى هستيد از جنس ساير بشرهائى كه خلق كرده ، هر كه را بخواهد مى آمرزد، و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و ملك آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است از خدا است ، و باز گشت نيز به سوى او است (18).

اى اهل كتاب باز هم اخطار مى كنم كه فرستاده ما محمد (صلى الله عليه وآله )، بسوى شما آمد تا بعد از گذشتن دوران فترت كه فرستادن رسولان را تعطيل كرديم معارف حقه ما را برايتان بيان كند تا نگوئيد ما گناهى نداريم چون هيچ پيامبرى نويدآور و بيم رسان براى ما نيامد، اينك نويدآور و بيم رسان به سويتان آمد و ديگر در منحرف شدن ، هيچ بهانه اى نداريد و خدابر هر چيز توانا است (19).

بيان آيات

خداى تعالى بعد از آنكه مساله پيمان گرفتن از اهل كتاب بر اينكه رسولان او را يارى و تعظيم و احكام او را حفظ كنند، خاطرنشان كرد، و نيز بعد از آنكه مساله نقض پيمان را ذكر كرد، اينك در اين آيات آنان را دعوت فرموده به اينكه به فرستاده اى كه او فرستاده و به كتابى كه او بر وى نازل كرده ايمان بياورند چيزى كه هست اين دعوت را با زبان معرفى رسول و كتاب و استدلال بر اينكه آن رسول و كتاب حقند و اتمام حجت عليه آنان بيان كرده .

تعريفى كه گفتيم همان مضمونى است كه آيه اول متضمن آن است كه در هر دو اهل كتاب را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: (يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا…) و اما استدلالى كه گفتيم همان بيانى است كه جمله : (يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون …) عهده دار آن است چون اين مضمون بهترين شاهد بر صدق رسالت است ، زيرا مردى امى و درس نخوانده كه اهل كتاب را از حقايقى از دين آنان كه جز كشيشان بر جسته مسيحيت احدى از آن اطلاع ندارد خبر مى دهد، نمى تواند يك مرد عادى باشد، و اين بيانگرى ، دليل قاطعى است بر اينكه او فرستاده خدا است براى اينكه از كتابهاى آسمانى قبل مطالبى نقل مى كند كه به جز متخصصين از علماى اهل كتاب كسى از آن مطالب آگاهى نداشت ، و نيز بيانى است كه جمله : (يهدى به الله من اتبع رضوانه …) متضمن آن است ، براى اينكه هدايت قرآن همان مطالب حقهاى است كه در اين كتاب آمده ، و هيچ غبارى و ابهامى در حقانيت آن نيست ، و همين خود بهترين شاهد است بر صدق رسالت و حقانيت كتاب .

و اما اتمام حجت عبارت است از مضمون جمله : (ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شىء قدير).

علاوه بر آن تعريف و آن اقامه بينه و استدلال و آن اتمام حجت ، اين آيات مطلب ديگرى را نيز متعرض شده ، و آن رد گفتار بعضى از مسيحيان است ، كه گفته اند: (مسيح پسر خدا است )، و رد گفتار بعضى از يهوديان كه گفته اند: (ما يهوديان پسران و دوستان خدائيم ).

يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير

به اهل كتاب مى فرمايد: رسول ما بسيارى از حقائق دين مسيح را كه خود شما آنها را پنهان كرديد و براى مردم نگفتيد بيان مى كند، و منظور از اين حقائق آياتى از تورات و انجيل است كه در آن از آمدن خاتم الانبياء و از نشانيها و خصوصيات آن جناب خبر داده ، و آيه شريفه زير از وجود چنين آياتى در كتابهاى تورات و انجيل خبر داده و مى فرمايد: (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ) و نيز مى فرمايد: (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم … ذلك مثلهم فى التورية ، و مثلهم فى الانجيل …).

و نيز آياتى از تورات و انجيل است كه ملايان يهودى و نصارا از در لجبازى در مقابل حق مضمون آن را از مردم پنهان كردند، مانند آياتى كه حكم رجم و سنگسار كردن را بيان مى كند و آيه (و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر …)، به بيانى كه خواهد آمد به آن اشاره مى كند و اين حكم يعنى حكم رجم همين الان نيز در توراتى كه در دست يهوديان است در اصحاح بيست و دوم از سفر تثنيه موجود است .

و اما اينكه فرمود: از بسيارى عفو كرديم منظور خداى تعالى اين است كه بسيارى از آن حقائق را كه اهل كتاب پنهان كردند را عفو كرديم و بيان نكرديم ، شاهد اين عفو اختلافى است كه بين دو كتاب مى بينيم ، مثلا تورات شامل بر مسائلى در توحيد و نبوت است كه نمى شود آن را به خداى تعالى نسبت داد، مثل اينكه خدا را جسم و نشسته در مكانش مى داند، و خرافاتى ديگر از اين قبيل ، و نيز نمى شود آن مطالب را به انبياء نسبت داد، مثل انواع كفر و فسق و فجورها و لغزشها كه به انبياء نسبت داده و نيز مى بينيم كه تورات يكى از اصولى ترين معارف دينى را يعنى مساله معاد را به كلى مسكوت گذاشته ، و در باره آن هيچ سخنى نگفته ، با اينكه دين بدون معاد، دين استوارى نيست ، و اما انجيلها مخصوصا انجيل يوحنا مشتمل بر عقائدى از وثنيت و بت پرستى است (و اگر خداى تعالى از اينگونه دستبردهاى كشيشان و احبار عفو كرد، و در قرآن كريم نامى از آن نبرد، شايد براى اين بوده كه مردم به عقل خودشان در مى يابند كه اينگونه عقائد خرافى است و هيچ ربطى به خداى تعالى و به انبياى او ندارد.

مراد از نور در (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين) قرآن مجيد است

قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين

ظاهر عبارت (قد جاءكم من الله ) اين است كه اين آينده اى كه از ناحيه خداى تعالى آمده يك نحوه قيامى به خداى تعالى دارد نظير قيامى كه بيان به مبين و كلام به متكلم دارد و همين خود مؤ يد اين است كه مراد از نور همين قرآن كريم است ، بنابراين جمله : (و كتاب مبين ) عطف است به كلمه (نور) تا تفسير آن باشد، و به اصطلاح عطف تفسيرى است ، مى فرمايد: (از ناحيه خدا برايتان نورى آمده كه همان كتاب مبين است )، و خداى تعالى در چند جا از كلام مجيدش قرآن را نور خوانده ، از آن جمله فرموده : (و اتبعوا النور الذى انزل معه )، و نيز فرموده : (فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا)، و نيز فرموده : (و انزلنا اليكم نورا مبينا).

البته احتمال هم دارد كه مراد از نور، رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) باشد، و اين مبنى بر استفاده اى است كه چه بسا از صدر آيه بشود، چون روشن كردن چيزهائى كه علماى يهود و نصارا آنرا پنهان كرده بودند خود يكى از آثار نور بودن رسول مورد بحث است ، علاوه بر اينكه در آيه اى ديگر آن جناب را صريحا نور ناميده ، و فرموده : (و سراجا منيرا).

هادى حقيقى خداى سبحان است و رسول و كتاب آلت و وسيله ظاهرى هدايت هستند

يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام

حرف (با) در كلمه (به ) به اصطلاح علم نحو، باى آلت است و ضمير در آن كلمه به كتاب و يا به نور بر مى گردد، حال چه اينكه مراد از نور، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد و يا قرآن ، براى اينكه اگر هم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد باز آلت بودن باء معنا دارد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز مانند كتاب آلت و وسيله اى ظاهرى است براى مرحله هدايت و اينكه گفتيم وسيله اى ظاهرى براى اين است كه حقيقت هدايت قائم به خداى تعالى است ، همچنانكه خودش در جاى ديگر كتاب مجيدش ‍ فرموده : (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء)، و نيز فرموده : (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ، و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم ، صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ، الا الى الله تصير الامور)، و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت را در عين اينكه به قرآن و به رسول نسبت مى دهد در عين حال برگشت آنرا به خداى سبحان مى داند، پس هادى حقيقى او است ، و غير او سبب هاى ظاهرى است كه خداى تعالى آنرا براى احياى امر هدايت ، مسخر فرموده .

نكته اى كه در آيه مورد بحث است اين است كه جمله (يهدى به الله ) را مقيد كرده به جمله : من اتبع رضوانه )، و خلاصه شرط كرده كه تنها كسانى را هدايت مى كند كه خوشنودى خدا را دنبال مى كنند، معلوم مى شود خداى هادى كه هدايت گر او است ، وقتى هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مى كند كه مكلف پيرو رضوان و خوشنودى او باشد، پس مراد از هدايت در اينجا هدايت به معناى رساندن به مقصد است ، نه هدايت به معناى نشان دادن راه ، و آن اين است كه پيرو رضوان خود را وارد در راهى از راههاى سلام خود و يا در همه راههاى سلام خود كند، و يا وارد در بيشتر آن راهها يكى پس از ديگرى بسازد.

راههاى خدائى بسياراند ولى برخلاف راههاى غير خدائى ، همه آن راهها به يك راه(صراط مستقيم ) منتهى مى شوند

نكته ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه صفت سلام را كه براى راههاى خود آورده بطور اطلاق و بدون قيد آورده است ، تا بفهماند سبيل او سالم از انحاى شقاوتها و محروميتهائى است ، كه امر سعادت زندگى دنيائى و آخرتى بشر را مختل مى سازد و راههاى سلام او آميخته با هيچ نوع شقاوتى نيست ، قهرا اين آيه شريفه موافق مى شود با اوصافى كه قرآن كريم براى اسلام و يا به عبارتى تسليم خدا شدن و نيز براى ايمان و تقوا آورده از قبيل : فلاح ، فوز، اءمن و امثال آن و ما در سابق آنجا كه پيرامون جمله (صراط المستقيم ) بحث مى كرديم يعنى در جلد اول اين كتاب گفتيم كه خداى سبحان به حسب اختلافى كه بندگان در سير به سوى او دارند، راههائى بسيار دارد كه همه آنها در يك راه به هم مى پيوندند و آن يك راه منسوب به خود او است كه در كلام مجيدش آنرا صراط مستقيم نام نهاده ، از يك سو فرموده : (الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين )، و از سوى ديگر فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )، كه در اين آيات فهمانيده كه براى خداى تعالى راههاى بسيارى است ، و ليكن همه آنها در رساندن انسانها به كرامت الهى متحد و مشتركند و سالكين خود را از راه مستقيم او متفرق نمى سازند و سالك هر راهى را از سالك راه ديگر جدا نمى كند، به خلاف راههاى غير خدائى كه هر راهى سالك خود را از سالك راههاى ديگر جدا و متنفر مى كند.

پس معناى آيه مورد بحث و خدا داناتر است اين شد كه خداى سبحان به وسيله كتابش و يا به وسيله پيغمبرش هر كس را كه پيرو خوشنودى او باشد به راههائى هدايت نموده و در آن راهها مى افكند كه شان آن راهها اين است كه هر كس را كه در آنها قدم بردارد از بدبختى در زندگى دنيا و آخرت حفظ نموده و نمى گذارد زندگى سعيده او مكدر گردد.

پس امر هدايت به سوى سلامتى و سعادت دائر مدار پيروى خوشنودى خدا است ، اگر كسى در صدد بدست آوردن خوشنودى خدا بود مشمول آن هدايت مى شود و الا نه ، و با در نظر گرفتن اينكه خدا راضى به كفر بندگانش نيست و (لا يرضى لعباده الكفر)، و از مردمى كه فاسق باشند راضى نيست (فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين )، و نيز با در نظر گرفتن اينكه هدايت خدا مشروط است بر اينكه انسان از راه ظلم اجتناب كند و ندانسته داخل در سلك ظالمان نشود. چون خودش هدايت خود را از چنين كسانى نفى نموده و آنها را از رسيدن به كرامت الهيه اش مايوس كرده و فرموده : (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) قهرا آيه شريفه مورد بحث كه مى فرمايد: (يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ) تقريبا همان معنائى را افاده مى كند كه از آيه زير استفاده مى شود، توجه فرمائيد: (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ).

و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه

در اينكه ظلمت را به صيغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اينكه راه حق هر چند كه بر حسب مقامات و مراحل متعدد است ، ولى در آن اختلاف و تفرق وجود ندارد، به خلاف طريق باطل كه همانطور كه گفتيم سراپا اختلاف است و اهل هر طريقى اهل طرق ديگر را دشمن مى دارد و از آنها متنفر است .

در مواردى كه اخراج مردم از ظلمات به نور بهرسول يا كتاب نسبت داده مى شود اذن خدا به معناى رضاى اوست

هر جا كه اخراج از ظلمات به سوى نور به غير خداى تعالى نسبت داده شود مثلا بگوئيم پيغمبر خدا و يا كتاب خدا مردم را به اذن خدا از ظلمتها به سوى نور بيرون مى آورد، در اينگونه موارد اذن خداى تعالى به معناى رضاى او خواهد بود، نظير اين آيه كه مى فرمايد: (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم )، و در اين آيه اخراج مردم از ظلمات به سوى نور را مقيد كرد به اذن پروردگارشان تا با اين وسيله توهم استقلال انبيا در هدايت و سببيت بيرون شدن به سوى نور را باطل و نفى نمايد و بفهماند كه سبب حقيقى اين هدايت خداى سبحان است ، و اگر در آيه : (و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور)، اخراج را مقيد به اذن خدا نكرده براى اين بود كه امر (خارج كن )

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 15 تا 26 مائده  لینک ثابت
[شنبه 1395-02-18] [ 11:58:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 1 تا 14 مائده

آيات 1 تا 3
بسم اللّه الرحمن الرحيم

1- يا ايها الذين امنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان اللّه يحكم ما يريد

2- يا ايها الذين امنوا لا تحلوا شعائر اللّه و لا الشهرالحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا و اذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا اللّه ان اللّه شديد العقاب (2) حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما اكل السبع الا ما ذ كيتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالا زلام ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروامن دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم (3)

ترجمه آيات

بنام خدا كه هم رحمتى عمومى دارد و هم رحمتى خاص به مؤ منين - هان اى كسانى كه ايمان آورديد به قراردادها و تعهدات وفا كنيد، گوشت چارپايان به استثناى آنهائى كه برايتان بيان مى شود براى شما حلال شده است ، نه براى كسى كه شكار را در حالى كه محرم هستيد حلال مى داند، (وبدانيد) خدا هر حكمى را كه بخواهد صادر مى كند (1).

هان اى كسانى كه ايمان آورديد مقتضاى ايمان اين است كه شعائر خداى و - چهار - ماه حرام را حلال مشماريد و نيز كشتن و خوردن قربانيهاى بى نشان مردم و قربانيهاى نشان دار آنان را حلال ندانيد، و متعرض كسانى كه به اميد فضل و خوشنودى خدا، راه بيت الحرام را پيش گرفته اند نشويد، و هر گاه از احرام در آمديد مى توانيد شكار كنيد، و دشمنى و كينه كسانى كه نگذاشتند به مسجدالحرام درآئيد شما را وادار به تعدى نكند، يكديگر را در كار نيك و در تقوا يارى كنيد، و در گناه و دشمنى به يكديگر كمك مكنيد و از خدا پروا كنيد، كه خدا شديد العقاب است (2).

اما آن گوشتها و چيرهائى كه خوردنش بر شما حرام شده گوشت مردار و خون و گوشت خوك و گوشت حيوانى است كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده ، و حيوانى كه خفه شده ، و يا به وسيله كتك مرده ، يا سقوط كرده ، و يا به وسيله ضربت شاخ حيوانى ديگر مرده ، و يا درنده از آن خورده ، مگر آنكه آن را زنده دريابيد، و ذبح كنيد، و آنچه به رسم جاهليت براى بتها ذبح شده ، و نيز اينكه اموال يكديگر را به وسيله اوتار (با چوبه تير) قسمت كنيد، امروز است كه ديگر كفار از ضديت با دين شما مايوس شدند، ديگر از آنها نترسيد، و تنها از من بترسيد امروز است كه دين شما را تكميل كردم ، و نعمت خود بر شما تمام نمودم ، و امروز است كه دين اسلام را براى شما پسنديدم و آنچه گفتيم حرام است در حال اختيار حرام است اما اگر كسى در محلى كه قحطى طعام است به مقدارى كه از گرسنگى نميرد نه زيادتر كه به طرف گناه متمايل شود مى تواند بخورد، كه خدا آمرزگار رحيم است (3).

بيان آيات

مضمون كلى آيات سوره مائده

اگر در آيات اين سوره ، آيات اول و آخر و وسطش دقت كنيم و در مواعظ و داستانهائى كه اين سوره متضمن آنها است تدبر كنيم ، خواهيم دريافت كه غرض جامع از اين سوره دعوت به وفاى به عهدها، و پايدارى در پيمانها، و تهديد و تحذير شديد از شكستن آن و بى اعتنائى نكردن به امر آن است و اينكه عادت خداى تعالى به رحمت و آسان كردن تكليف بندگان و تخفيف دادن به كسى كه تقوا پيشه كند و ايمان آورد و باز از خدا بترسد و احسان كند جارى شده ، و نيز بر اين معنا جارى شده كه نسبت به كسى كه پيمان با امام خويش را بشكند، و گردن كشى و تجاوز آغاز نموده از بند عهد و پيمان در آيد، و طاعت امام را ترك گويد، و حدود و ميثاقهائى كه در دين گرفته شده بشكند، سخت گيرى كند.

و به همين جهت است كه مى بينى بسيارى از احكام حدود و قصاص ، و داستان مائده زمان عيسى (عليه السلام )، كه از خدا خواست مائده اى از آسمان براى او و يارانش بيايد، و داستان دو پسران آدم ، و اشاره به بسيارى از ظلمهاى بنى اسرائيل و پيمان شكنى هاى آنان در اين سوره آمده است ، و در آياتى بر مردم منت مى گذارد كه دينشان را كامل و نعمتشان را تمام كرد، و طيبات را برايشان حلال ، و خبائث را برايشان حرام كرد، و احكام و دستوراتى بر ايشان تشريع كرد كه مايه طهارت آنان است ، و در عين حال عسر و حرجى هم نمى آورد.

مناسب با زمان نزول اين سوره نيز تذكر اين مطالب بوده ، براى اينكه اهل حديث و تاريخ اتفاق دارند بر اينكه سوره مائده آخرين سوره از سوره هاى مفصل قرآن است ، كه در اواخر ايام حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر آن جناب نازل شده ، در روايات شيعه و سنى هم آمده كه در مائده ناسخ هست ولى منسوخ نيست ، چون بعد از مائده چيزى نازل نشد تا آن را نسخ كند، و مناسب با اين وضع همين بود كه در اين سوره به حفظ پيمانهائى كه خداى تعالى از بندگانش گرفته ، و خويشتن دارى در حفظ آنها سفارش ‍ كند.

معناى (عقد) و وجوهى كه در بيان مراد از عقود در (اوفوا بالعقود) گفته شده است

يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود

كلمه (عقود) جمع عقد است ، و عقد به معناى گره زدن و بستن چيزى است به چيز ديگر، بستن به نوعى كه به خودى خود از يكديگر جدا نشوند، مثل بستن وگره زدن يك طناب و يك ريسمان به طناب و ريسمانى مثل خودش و لازمه گره خوردن اين است كه هر يك ملازم ديگرى باشد، و از آن جدا نباشد، و اين لوازم در گره خوردن دو چيز محسوس در نظر مردم معتبر بوده ، و سپس ‍ همه اينها را در گره هاى معنوى نيز معتبر شمردند، مثلا در عقد معاملات از خريد و فروش و اجاره و ساير معاملات معمول و نيز در عهدها و پيمانها كلمه عقد را اطلاق كردند، چون اثرى كه در گره زدن هست در اينها نيز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پيمان و التزام درآن .

و چون عقد - كه همان عهد باشد - شامل همه پيمانهاى الهى و دينى كه خدا از بندگانش گرفته مى شود و نيز شامل اركان دين و اجزاى آن چون توحيد و نبوت و معاد و ساير اصول عقائد و اعمال عبادتى و احكام تشريعى و امضائى و از آن جمله شامل عقد معاملات و غيره مى شود، و چون لفظ (العقود) جمع محلى به الف و لام است ، لا جرم مناسب تر و صحيح تر آن است كه كلمه (عقود) در آيه را حمل كنيم بر هر چيزى كه عنوان عقد بر آن صادق است .

با اين بيان روشن مى شود كه معناى خاصى كه بعضى از مفسرين براى عقد كرده اند صحيح نيست ، يكى گفته : مراد از عقود عقودى است كه در بين مردم جريان دارد، مانند عقد بيع و نكاح و عهد، و يا عهدى كه آدمى خودش با خود مى بندد ، مثلا سوگند مى خورد كه فلان كار را بكند يا نكند، و ديگرى گفته : مراد از عقود پيمانهايى است كه اهل جاهليت در بين خود مى بستند، مبنى بر اينكه يكديگر را در هنگامى كه مورد حمله قرار گرفتند يارى دهند، و يا اگر كسى خواست به آنها زور بگويد از او جلوگيرى نمايند و اين همان حلفى است كه در مردم جاهليت دائر بوده ، و در سر زبانها معروف است .

بعضى ديگر گفته اند: مراد از (العقود) ميثاقهائى است كه از اهل كتاب گرفته مى شده ، كه بدانچه در تورات و انجيل هست عمل كنند اينها وجوهى است كه در معنا و مراد به كلمه عقود ذكر كرده اند، و بر هيچ يك از آنها دليلى از ناحيه لفظ آيه نيست ، علاوه بر اينكه ظاهر جمع محلى به الف و لام صيغه جمعى كه الف ولام در اولش در آمده باشد عموميت را مى رساند، و نيز مطلق آمدن عقد كه در عرف شامل همه عقود مى شود از اين وجوه نمى سازد.

بحثى پيرامون معناى عقد

قرآن كريم همانطور كه از ظاهر جمله : (اوفوابالعقود) ملاحظه مى كنيد، دلالت دارد بر اينكه دستور اكيد داده بر وفا كردن به عقود، و ظاهر اين دستور عمومى است ، كه شامل همه مصاديق مى شود، و هر چيزى كه در عرف عقد و پيمان شمرده شود و تناسبى با وفا داشته باشد را در بر مى گيرد، و عقد عبارت است از هر فعل و قولى كه معناى عقد لغوى را مجسم سازد، و آن معناى لغوى عبارت است از برقرار كردن نوعى ارتباط بين يك چيز و بين چيز ديگر، بطورى كه بسته به آن شود، و از آن جدائى نپذيرد، مانند عقد بيع ، كه عبارت است از نوعى ربط ملكى بين كالا و مشترى ، بطورى كه مشترى بعد از عقد بتواند در آن كالا به هر جورى كه بخواهد تصرف كند، و علاقه اى كه قبلا فروشنده با آن كالا داشت قطع شود، و ديگر نتواند در آن كالا دخل و تصرف كند چون ديگر مالكيتى در آن ندارد.

و مثل عقد نكاح كه عبارت است از ايجاد رابطه زناشوئى بين زن و مردى بنحوى كه آن مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشوئى با او انجام دهد و آن زن ديگر نتواند چنين رابطه اى با غير آن مرد برقرار نموده ، مردى ديگر را بر ناموس خود تسلط دهد، و مانند عهدى كه صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى سازد، تا آن عهد را براى او وفاكند، و نتواند عهد بشكند.

قرآن كريم در وفاء به عهد به همه معانى كه دارد تاكيد كرده ، و رعايت عهد را و در همه معانى آن و همه مصاديقى كه دارد تاكيد شديد فرموده ، تاكيدى كه شديدتر از آن نمى شود، و كسانى كه عهد و پيمان را مى شكنند را به شديدترين بيان مذمت فرموده ، و به وجهى عنيف و لحنى خشن تهديد نموده ، و كسانى را كه پاى بند وفاى به عهد خويشند در آياتى بسيار مدح و ثنا كرده ، و آيات آنقدر زياد است كه حاجتى بذكر آنها نيست .

حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطريات بشر است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى بى نياز از عهد و وفاى به آن نيست

و لحن آيات و بياناتى كه دارد طورى است كه دلالت مى كند بر اينكه خوبى وفاى به عهد و زشتى عهدشكنى از فطريات بشر است ، و واقع هم همين است .

و علت و ريشه اين مطلب اين است كه بشر در زندگيش هرگز بى نياز از عهد و وفاى به عهد نيست ، نه فرد انسان از آن بى نياز است ، و نه مجتمع انسان ، و اگر در زندگى اجتماعى بشر كه خاص بشر است دقيق شويم ، خواهيم ديد كه تمامى مزايائى كه از مجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى كنيم ، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما كه با تامين آن حقوق آرامش مى يابيم ، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئى مترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است ، پس ما نه از خود براى انسانهاى ديگر اجتماعمان مالك چيزى مى شويم ، و نه از آن انسانها براى خود مالك چيزى مى شويم ، مگر زمانى كه عهدى عملى به اجتماع بدهيم ، و عهدى از اجتماع بگيريم ، هر چند كه اين عهد را با زبان جارى نكنيم چون زبان تنها در جائى دخالت پيدا مى كند كه بخواهيم عهد عملى خود را براى ديگران بيان كنيم ، پس ما همينكه دور هم جمع شده و اجتماعى تشكيل داديم در حقيقت عهدها و پيمانهائى بين افراد جامعه خود مبادله كرده ايم هر چند كه به زبان نياورده باشيم و اگر اين مبادله نباشد هرگز اجتماع تشكيل نمى شود، و بعد از تشكيل هم اگر به خود اجازه دهيم كه يا به ملاك اينكه زورمنديم ، و كسى نمى تواند جلوگير ما شود، و يا به خاطر عذرى كه براى خود تراشيده ايم اين پيمانهاى عملى را بشكنيم ،اولين چيزى را كه شكسته ايم عدالت اجتماعى خودمان است ، كه ركن جامعه ما است ، و پناهگاهى است كه هر انسانى از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن ركن ركين پناهنده مى شود.

و به همين جهت است كه خداى سبحان اين قدر در باره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش هاى اكيد نموده ، از آن جمله فرموده : (و اوفوا بالعهد ان العهدكان مسئولا)، و اين آيه شريفه مانند غالب آياتى كه وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت كرده هم شامل عهدهاى فردى و بين دو نفرى است ، و هم شامل عهدهاى اجتماعى و بين قبيله اى و قومى و امتى است ، بلكه از نظر اسلام وفاى به عهدهاى اجتماعى مهم تر از وفاى به عهدهاى فردى است ، براى اينكه عدالت اجتماعى مهم تر و نقض آن بلائى عمومى تر است .

و به همين جهت قرآن اين كتاب عزيز هم در مورد دقيق ترين عهدها و هم بى اهميت ترين آن موارد با صريح ترين بيان و روشن ترين سخن از نقض عهد منع كرده ، از آن جمله فرموده : (براءة من اللّه و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و ان اللّه مخزى الكافرين O و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللّه برى من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و بشر الذين كفروا بعذاب اليم O الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا، و لم يظاهروا عليكم احدا، فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ، ان اللّه يحب المتقين O فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد).

اهتمام شارع مقدس اسلام به حرمت عهد و لزوم وفاى به آن

و اين آيات همانطور كه سياقش به مامى فهماند بعد از فتح مكه نازل شده ، بعد از آنكه خداى تعالى در آن روز مشركين را خوار كرد، و قوت و شوكتشان را از بين برد، اينك در اين آيات بر مسلمانان واجب كرده كه سرزمين تحت تصرف خود را كه بر آن تسلط يافته اند از قذارت و پليدى شرك پاك كنند، و به همين منظور، خون مشركين را بدون هيچ قيد و شرطى هدر كرده ، مگر آنكه ايمان آورند، و با اين همه تهديد مع ذلك جمعى از مشركين را كه بين آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء كرده ، و فرموده متعرض ‍ آنان نشوند، و اجازه هيچگونه آزار و اذيت آنان را به مسلمين نداده ، با اينكه روزگار، روزگار ضعف مشركين و قوت و شوكت مسلمين بوده است ، و هيچ عاملى نمى توانسته مسلمانان را از آزار و اذيت آن عده جلوگير شود، و همه اينها به خاطر احترامى است كه اسلام براى عهد و پيمان قائل است ، و براى اهميتى است كه اسلام در امر تقوا دارد.

بله عليه شكننده عهد حكم كرده است كه اگر عهدى رابعد از عقد شكست ، آن عقد و آن پيمان ملغى و باطل است ، و به طرف مقابلش اجازه داده كه بر وى تجاوز كند، به همان مقدارى كه او به وى تجاوز كرده ، و در اين باره فرموده است : (كيف يكون للمشركين عهد عند اللّه و عند رسوله ، الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ، ان اللّه يحب المتقين ،… لا يرقبون فى مومن الا و لا ذمه ، و اولئك هم المعتدون فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين ، و نفصل الايات لقوم يعلمون ، و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم ، فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم ، لعلهم ينتهون ).

و نيز فرموده : (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ، و اتقوا اللّه ) و باز فرموده : (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى ، و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ، و اتقوا اللّه ).

و جان كلام اينكه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعايت كرده ، چه اينكه رعايت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى كسى كه با شخصى ديگر هر چند كه مشرك باشد پيمان مى بندد، بايد بداند كه از نظر اسلام بايد به پيمان خود عمل كند و يا آنكه از اول پيمان نبندد، براى اينكه رعايت جانب عدالت اجتماعى لازم تر، و واجب تر از منافع و يا متضرر نشدن يك فرد است ، مگر آنكه طرف مقابل عهد خود را بشكند، كه در اين صورت فرد مسلمان نيز مى تواند به همان مقدارى كه او نقض ‍ كرده نقض كند و به همان مقدار كه او به وى تجاوز نموده وى نيز به او تجاوز كند زيرا اگر در اين صورت نيز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنايش اين است كه يكى ديگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء كند، و اين در اسلام آنقدر مذموم و مورد نفرت است كه مى توان گفت نهضت دينى جز براى از بين بردن آن نبوده است .

و به جان خودم سوگند كه اين يكى از تعاليم عاليه اى است كه دين اسلام آن را براى بشر و به منظور هدايت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده ، و عامل مهمى است كه عدالت اجتماعى را كه نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى يابد حفظ مى كند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى كند.

و قرآن اين كتاب عزيز به آن تصريح و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر طبق آن مشى نموده و سيره و سنت شريفه خود را بر آن اساس بنا نهادند و اگر نبود كه ما در اين كتاب تنها به بحث قرآنى مى پردازيم ، داستانهائى از آن جناب در اين باره برايت نقل مى كرديم ، و تو خواننده عزيز مى توانى به كتبى كه در سيره و تاريخ زندگى آن حضرت نوشته شده مراجعه نمائى .

مقايسه اسلام با ديگر سنت هاى اجتماعى در مساله عهد و وفاى به آن

و اگر بين سنت و سيره اسلام و سنتى كه ساير امت هاى متمدن و غير متمدن در خصوص احترام عهد و پيمان دارند مقايسه كنى ، و مخصوصا اخبارى را كه همه روزه از رفتار امت هاى قوى با كشورهاى ضعيف مى شنويم كه در معاملات و پيمانهايشان چگونه معامله مى كنند؟! و در نظر بگيرى كه تازمانى كه با پيمان خود آنها را مى دوشند پاى بند پيمان خود هستند، و زمانى كه احساس كنند كه عهد و پيمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشان نيست آن را زير پا مى گذارند، آن وقت فرق بين دو سنت را در رعايت حق و در خدمت حقيقت بودن را لمس مى كنى .

آرى سزاوار منطق دين همين ، و لايق منطق آنان همان است ، چون در دنيا بيش از دو منطق وجود ندارد يك منطق مى گويد: بايد حق رعايت شود، حال رعايت آن به هر قيمتى كه مى خواهد تمام شود، زيرا در رعايت حق ، مجتمع سود مى برد، و منطقى ديگر مى گويد: منافع مردم بايد رعايت شود، حال به هر وسيله اى كه مى خواهد باشد ، هر چند كه منافع امت با زير پا گذاشتن حق باشد، منطق اول منطق دين ، و دوم منطق تمامى سنت هاى اجتماعى ديگر است ، چه سنت هاى وحشى ، و چه متمدن ، چه استبدادى و دموكراتى ، و چه كمونيستى و چه غير آن .

خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام عنايتى كه در باب رعايت عهد و پيمان دارد را منحصر در عهد اصطلاحى نكرد، بلكه حكم را آن قدر عموميت داد كه شامل هر شالوده و اساسى كه بر آن اساس بنائى ساخته مى شود بگردد، و در باره همه اين عهدها چه اصطلاحيش و چه غير اصطلاحيش سفارش فرمود.

در خاتمه بحث توجه بفرمائيد كه اين بحث دنباله اى دارد كه ان شاءاللّه تعالى در آينده خواهد آمد.

احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم …

كلمه (احلال ) كه فعل ماضى مجهول (احلت ) از آن اشتقاق يافته به معناى مباح كردن چيزى است ، و كلمه (بهيمه ) بطورى كه صاحب مجمع گفته اسم است براى هر حيوان صحرائى و دريائى كه با چهار پا راه برود و بنا به گفته وى اضافه بهيمه به كلمه (انعام ) از باب اضافه نوع به يكى از اصناف خودش است ، (مثل اينكه بگوئى (چهارپايان حلال گوشت )، كه چهارپايان نوعى است مشتمل بر دو صنف حلال گوشت و حرام گوشت ، و در آن عبارت چهارپايان اضافه شده به صنف خودش )، و مثل اينكه بگوئى نوع انسان چنين يا جنس حيوان چنان است ، كه در هر دو عبارت ، نوع اضافه شده به صنف ، زيرا كلمه (جنس ) هم نسبت به انواع حيوانات ، نوع ، و آن انواع صنف اويند.

بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا كلمه بهيمه به انعام اضافه نشده ، بلكه به كلمه (جنين ) كه در تقدير است اضافه شده ، و تقدير كلام (بهيمه جنين الانعام ) است ، بنا به گفته اين آقايان اضافه (لامى ) خواهد بود، يعنى حرف (لام ) در تقدير خواهد بود، و به هر حال منظور از بهيمة الانعام همان هشت جفت حيوانى است كه گوشتش حلال است ، و جمله : (الا ما يتلى عليكم ) اشاره است به احكامى كه بعدا در آيه : (حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه به …) مى آيد، كه در آيه بعضى از حالات آن هشت جفت حرام شده ، و آن حالتى است كه حيوان حلال گوشت ذبح و تذكيه نشود، بلكه مردار گردد، و يا اگر ذبحش كردند بنام خدا نكردند.

و جمله (غير محلى الصيد و انتم حرم ) حال است از ضمير خطاب در (احلت لكم )، مى فرمايد: گوشت بهيمه انعام بر شما حلال است ، مگر آنهائى كه بعدا نام مى بريم ، و مگر در حالى كه خود شما وضعى خاص داشته باشيد، يعنى محرم باشيد، و در حال احرام يكى از آن هشت صنف حيوان از قبيل آهو و گاو وحشى و گورخر را شكار كرده باشيد، كه در اين صورت نيز خوردن گوشت آن بر شما حلال نيست ، و چه بسا مفسرين كه گفته باشند اين جمله حال از ضمير خطاب در جمله (يتلى عليكم ) است ، و كلمه (صيد) مصدرى است كه به معناى مفعول صيد شده آمده ، همچنانكه كلمه (حرم ) به دو ضمه ، جمع حرام است و حرام به معناى محرم به كسره راء اسم فاعل است .

يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا آمين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا

در اين آيه مجددا مؤ منين مورد خطاب واقع شده اند، و اين تكرار خطاب شدت اهتمام به حرمات خداى تعالى را مى رساند.

در جمله (لا تحلوا حلال مكنيد) كلمه احلال كه مصدر آن فعل است ، به معناى حلال كردن است ، و حلال كردن و مباح دانستن ملازم بابى مبالات بودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است كه اين عمل را بى احترامى به خود دانسته ، و اين كلمه در هر جا به يكى از اين معانى است ، يا به معناى بى مبالاتى است ، و يا به معناى بى احترامى نسبت به مقام و منزلت است (احلال شعائر اللّه ) به معناى بى احترامى به آن شعائر و يا ترك آنها است ، (و احلال شهر الحرام ) به معناى اين است كه حرمت اين چهار ماه را كه جنگ در آنها حرام است نگه ندارند، و در آنها جنگ كنند، و همچنين در هر جا معناى مناسب به آنجا را افاده مى كند.

كلمه (شعائر) جمع شعيره است ، كه به معناى علامت است ، و كانه مراد از شعائر اعلام حج و مناسك آن باشد، و كلمه شهرالحرام به معناى ماههائى است كه خداى تعالى آنها را مورد احترام قرار داده ، و آن عبارت است از چهار ماه قمرى ، محرم و رجب و ذى القعده و ذى الحجه ، و كلمه (هدى ) به معناى آن حيوانى است كه آدمى از شهر خود با خود به طرف مكه مى برد، تا قربانى كند، از قبيل گوسفند و گاو و شتر، و كلمه قلائد جمع قلاده به معناى گردن بند است ، و در اينجا به معناى هر چيزى است مانند نعل و مثل آن ، كه به عنوان اعلام به قربانى ، به گردن حيوان مى اندازند و به اين وسيله اعلام مى كنند - كه اين شتر يا گاو يا گوسفند قربانى راه خدا است ، اگر احيانا گم شد، و كسى او را پيدا كرد، بايد به منا بفرستد تا از طرف صاحبش قربانى شود - و كلمه : (آمين ) جمع كلمه آم است ، كه اسم فاعل از فعل (ام ، يوم ) است ، و ماده آن (ام ) به معناى قصد كردن است ، پس معناى جمله (آمين البيت الحرام ) كسانى هستند كه قصد زيارت خانه خدا را دارند، و جمله : (يبتغون فضلا) حال از كلمه (آمين ) است (فضل ) به معناى مال و يا سود مالى است ، كه در آيه (فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء)، و آياتى ديگر به اين معنا است ، و يا به معناى اجر آخرتى ، و يا مطلق پاداش مالى است ، و يا پاداش اعم از مالى و غير مالى است .

مفسرين در تفسير كلمات (شعائر) و (قلائد) و غير آندو از سائر مفرداتى كه در آيه آمده اختلاف كرده اند، و اقوال مختلفى ارائه داده اند، و آنچه ما از اين ميان انتخاب كرده ايم همان است كه ذكر كرديم ، چون با سياق آيه سازگارتر بود، و چون در نقل و انتقاد در اقوال ديگر فائده اى نبود، از نقل آنها صرف نظر كرديم .

و اذا حللتم فاصطادوا

و چون از احرام در آمديد شكار بكنيد، جمله : (شكار بكنيد) از آنجا كه در مقامى آمده كه شنونده احتمال مى داده شايد شكاركردن بعد از احرام نيز حرام باشد دلالت بر وجوب ندارد، تنها دلالت مى كند بر اينكه بعد از احرام ، حرام و ممنوع نيست ، و اصطلاحا چنين امرى را (امر عقيب حظر) مى گويند، يعنى امرى كه بعد از نهى در كلام بيايد، و كلمه (حل ) كه ثلاثى مجرد است ، و نيز (احلال ) كه ثلاثى مزيد و از باب افعال است ، هر دو يك معنا مى دهد، و آن عبارت است از خارج شدن از احرام .

و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا

وقتى گفته مى شود: (جرمه و يجرمه ) معنايش اين است كه او را وادار به جرم كرد، و اگر معصيت را هم جريمه مى گويند چون وبال و عقوبت آن را كه يا مال است و يا شكنجه بر آدمى تحميل مى شود.

راغب گفته است : اصل در معناى ماده (جيم را ميم ) بريدن است ، و كلمه : (شنآن ) به معناى دشمنى و بغض است ، و اينكه فرمود: (ان صدوكم )، معنايش اين است كه شما را از داخل شدن در مسجدالحرام منع كردند، و اين جمله يا بدل از (شنآن ) است ، و يا عطف بيان مى باشد.

و حاصل معناى آيه اين است كه : (اين كينه و دشمنى كه آنها نگذاشتند شما داخل مسجدالحرام بشويد، شما را وادار نكند براينكه بر آنان تعدى كنيد و حال آنكه خدا شما را بر آنان مسلط كرده ، وبال اين جرم بر شما تحميل نشود).

و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان …

معناى اين جمله روشن است و اين جمله بيانگر اساس سنت اسلامى است ، و خداى سبحان در كلام مجيدش كلمه (بر) را تفسير كرده ، و فرموده : (و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر) و ما در همانجا در باره (بر) بحث كرديم ، و كلمه (تقوا) به معناى مراقب امر و نهى خدا بودن است ، در نتيجه برگشت معناى تعاون بر بر و تقوا به اين است كه جامعه مسلمين بر بر و تقوا و يا به عبارتى بر ايمان و عمل صالح ناشى از ترس خدا اجتماع كنند، و اين همان صلاح و تقواى اجتماعى است ، و در مقابل آن تعاون بر گناه يعنى عمل زشت كه موجب عقب افتادگى از زندگى سعيده است ، - و بر (عدوان ) كه تعدى بر حقوق حقه مردم و سلب امنيت از جان و مال و ناموس آنان است ، قرار مى گيرد، و ما در اين معنا در ذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا…) در جلد سوم اين كتاب پاره اى مطالب آورده ايم .

خداى سبحان بعد از آنكه از اجتماع (براثم ) و (عدوان ) نهى فرمود نهى خود را با جمله : (و اتقوا اللّه ان اللّه شديدالعقاب ) تاكيد كرد و اين در حقيقت تاكيدى است روى تاكيد ديگر، (تاكيد اول جمله : (واتقوا اللّه ) است ، و تاكيد دوم تهديد (ان اللّه شديدالعقاب ) است ).

تحريم خون و سه نوع گوشت

حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه

به اين آيه شريفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت كه در سوره هائى كه از قرآن قبل از اين سوره نازل شده بود نيز ذكر شده بود، مانند دو سوره انعام و نحل كه در مكه نازل شده بودند، و سوره بقره كه اولين سوره مفصلى است كه در مدينه نازل شد، در سوره انعام فرموده بود: (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ، الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا، او لحم خنزير، فانه رجس او فسقا اهل لغيراللّه به فمن اضطر غير باغ و لا عاد، فان ربك غفور رحيم )، در سوره نحل و سوره بقره فرموده : (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير اللّه فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ).

و همه اين آيات ، بطورى كه ملاحظه مى كنيد آن چهار چيز كه در صدر آيات مورد بحث ذكر شده اند حرام كرده ، و آيه مورد بحث از نظر استثنائى كه در ذيل آن آمده شبيه به آن آيات است ، در آن آيات مى فرمود: (فمن اضطر غير باغ …).

در اينجا فرموده : (فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان اللّه غفور رحيم )، و بنابراين آيه سوره مائده نسبت به اين معانى كه در آن آيات آمده در حقيقت موكد است .

بلكه نهى از آن چهار چيز و مخصوصا سه تاى اول يعنى ميته و خون و گوشت خوك تشريعش قبل از سوره انعام و نحل بوده ، كه در مكه نازل شده اند، براى اينكه آيه سوره انعام تحريم اين سه چيز و حداقل گوشت خوك را بدان علت مى داند كه رجس و پليدى است ، و همين خود، دلالت دارد بر اينكه قبلا رجس تحريم شده بود.

آرى سوره مدثر از سوره هاى نازله در اول بعثت است (رجز) كه همان رجس است را تحريم كرده بود، و فرموده بود: (و الرجز فاهجر).

و همچنين (منخنقه ) و (موقوذه ) و (مترديه ) و (نطيحه ) و (ما اكل السبع ) يعنى حيوان خفه شده ، و كتك خورده ، و از بلندى پرت شده ، و حيوانى كه با ضربه شاخ حيوان ديگر از بين رفته و پس مانده درندگان ، همه از مصاديق ميته و مردارند به دليل اينكه يك مصداق را (در آخر اين آيه ) از همه اينها استثناء كرده ، و آن ، همه اين نامبردگان است در صورتى كه آنها را زنده دريابند و ذبح كنند، پس آنچه در اين آيه نامبرده شده مصاديق يك نوعند، و براى اين افراد آن نوع يعنى مردار را اسم برده كه عنايت به توضيح افراد آن داشته و خواسته است خوراكيهاى حرام را بيشتر بيان كند، نه اينكه در آيه شريفه چيز تازه اى تشريع كرده باشد.

و همچنين بقيه چيرهائى كه در آيه شمرده و فرموده : (و ما ذبح على النصب ) (و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق )، كه اين دو عنوان هر چند كه اولين بارى كه در قرآن نامبرده شده اند در همين سوره بوده ، و ليكن از آنجا كه خداى تعالى علت حرمت آنها را فسق دانسته ، و فسق در آيه انعام نيز آمده ، پس اين دو نيز چيز تازه اى نبوده كه تشريع شده باشد، و همچنين جمله : (غير متجانف لاثم ) كه مى فهماند علت تحريم هاى مذكور در آيه اين است كه اينها اثمند، و قبل از اين آيه ، و آيه سوره بقره اثم را تحريم كرده بود، و در سوره انعام هم فرموده بود : (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه )، و نيز فرموده بود: (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم ).

پس روشن و واضح شد كه آيه شريفه در آنچه كه از محرمات برشمرده چيز تازه و بى سابقه اى نفرموده ، بلكه قبل از نزول آيه در سوره هاى مكى و مدنى سابقه داشته ، و گوشت ها و طعامهاى حرام را شمرده بود.

پنج مورد كه همگى مردار محسوب شده و خوردنشان در اسلام حرام است

و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما اكل السبع الا ما ذكيتم

كلمه (منخنقه ) به معناى حيوانى است كه خفه شده باشد، چه خفگى اتفاقى باشد ويا عمدى باشد و عمدى به هر نحو و هر آلتى كه باشد، خواه كسى عمدا و با دست خود او را خفه كرده باشد، و يا اينكه اين خفه كردن عمدى با وسيله اى چون طناب باشد ، و چه اينكه گردن حيوان را بين دو چوب قرار دهند تا خود بخود خفه شود، همچنانكه در جاهليت به اين طريق و به امثال آن حيوان را بى جان مى كردند.

و (موقوذه ) حيوان ى است كه در اثر ضربت بميرد آنقدر او را بزنند تا مردار شود، و (مترديه ) حيوانى است كه از محلى بلند چون كوه و يا لبه چاه و امثال آن سقوط كند و بميرد.

و (نطيحه ) حيوانى است كه حيوانى ديگر او را شاخ بزند و بكشد (و ما اكل السبع ) حيوانى است كه درنده اى پاره اش كرده باشد، و از گوشتش خورده باشد، پس (اءكل ) مربوط به ماءكول است ، چه اينكه همه اش را خورده باشد، و چه اينكه بعض آن را، و كلمه (سبع ) به معناى حيوان وحشى گوشتخوار است ، چون شير و گرگ و پلنگ و امثال آن .

(الا ما ذكيتم )، اين جمله استثنائى است كه از نامبرده ها آنچه قابل تذكيه است را خارج مى سازد، و تذكيه عبارت است از بريدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، كه در دو طرف گردن است ، و يكى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و اين در جائى است كه اين حيوان نيمه جانى داشته باشد، دليل داشتن نيمه جان اين است كه وقتى چهار رگ او ر ا مى زنند حركتى بكند، يا دم خود را تكان دهد، و يا صداى خرخر از گلو در آورد، و اين استثناء همانطور كه قبلا گفتيم متعلق است به همه عناوين شمرده شده در آيه ، نه به خصوص ‍ عنوان آخرى ، يعنى (نطيحه )، چون مقيد كردنش به آخرى سخنى است بى دليل و اين امور پنجگانه يعنى : 1 منخنقه 2 موقوذه 3 مترديه 4 نطيحه 5 مااكل السبع ، همه از مصاديق ميته و از مصاديق آنند، به اين معنا كه مثلا مترديه و نطيحه وقتى حرام مى شوند كه به وسيله سقوط و شاخ مرده باشند،

به دليل اينكه دنبال آن مترديه و نطيحه اى را كه نمرده باشند و بشود ذبحش كرد استثناء كرده ، و اين بديهى است كه هيچ حيوانى را مادام كه زنده است كسى نمى خورد، وقتى آن را مى خورند كه جانش در آمده باشد، كه اين در آمدن جان دو جور است ، يكى اينكه با سر بريدن جانش در آيد، ديگر اينكه اينطور نباشد، وخدا سر بريده ها را استثناء كرده ، پس افراد ديگرى جز ميته باقى نمى ماند، افرادى كه يا با سقوط و يا با شاخ مرده باشند، و اما اگر گوسفندى مثلا در چاه بيفتد و سالم از چاه بيرون آيد، و چند لحظه زنده باشد، حال يا كم و يا زياد، سپس خودش بميرد و يا سرش را ببرند، ديگر مترديه اش نمى گويند، دليل اين معنا سياق كلام است ، براى اينكه همه حيوانات مذكور در اين آيات حيواناتى هستند كه مرگشان مستند به آن وصفى باشد كه در آيه آمده ، يعنى صفت (انخناق ) و (وقذ) و (تردى ) و (نطح ).

و اگر از ميان همه مردارها خصوص اين چند نوع مردار را ذكر كرد، براى اين بود كه توهمى را كه ممكن است در مورد اينها بشود و كسانى خيال كنند كه اينها مردار نيستند چون افرادى نادرند از بين ببرد، و كسى خيال نكند مردار تنها افراد شايع از مردار است ، يعنى افرادى كه در اثر بيمارى و امثال آن مرده باشند، نه آنهائى كه به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، لذا در اين آيات به اسامى آنها تصريح كرد و فرمود همه اينها افراد و مصاديق مردارند، تا ديگر جاى شبهه اى نماند.

نهى اسلام از يكى ديگر از سنتهاى جاهليت

و ما ذبح على النصب

راغب در مفردات مى گويد: (نصب ) هر چيزى به معناى آن است كه آن را طورى جا و قرار دهند كه بر جسته

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 1 تا 14 مائده  لینک ثابت
 [ 11:55:00 ب.ظ ]




ماه شعبان ، ماه خوبی‌ها رسید

ماه فضل و رحمت و رضوان رسید

بانگ آمد بر تمام خاکیان

چون حسین آمد به دنیا

نور اعلا هم رسید

بعد از آن آمد به دنیا ابوالفضل با وفا

در پی آن دو خوبان ، هم امام سجاد رسید

در نهایت می‏رسد در ماه شعبان

دو گل دیگر ز باغ رسول دو سرا

هم علی اکبر این پرچمدار زیبای جوان

هم گل نرگس زهرا، مهربان یار با وفا

ماه شعبان ماه خوبی و صفاست

در همه روزش ز مهر دنیای ما هم پر بهاست

موضوعات: ماه شعبان ، ماه خوبی‌ها رسید  لینک ثابت
 [ 08:46:00 ب.ظ ]