فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



پارسینه: متن نامه شهید عباس دوران به همسرش در روزهای آغاز جنگ بدین شرح است:

ﺧﺎﺗﻮﻥ ﻣﻦ ، ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻠﻢ ﺳﻼﻡ

ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻛﺮﺩ ﺟﻨﮓ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ.

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺑﻮﺷﻬﺮ. ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻛﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻭ … ﻋﻠﯽ ﻫﻢ_ﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﯾﺎﺳﯿﻨﯽ_ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺩﯾﺸﺐ ﯾﻚ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﻥ ﺟﺎ
. ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺯﺩ ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﭼﺎﯼ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺗﻠﻔﻦ . ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﻣﺮﯾﻀﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ .
ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ﮔﻔﺖ : ﻧﺮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻧﻌﺶ ﺑﯿﻔﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﮕﯽ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺭﻓﺖ ، ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻭﺷﻮﻫﺮ ﭼﻪ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻃﻔﻠﻚ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻫﻢ ﻻﻏﺮ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﻛﻮﭼﻮﻟﻮ ﻫﻢ ﺳﺮﺧﻚ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﻫﻢ ﺍﻭﺭﯾﻮﻥ، ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﯾﻚ ﺩﻝ ﺳﯿﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻛﺮﺩﻩ . ﺑﻪ ﻋﻠﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﻠﯽ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ
ﻣﺮﯾﻀﯽ ﻣﻬﺮﺯﺍﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﮔﺮﯾﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﻋﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺴﻮﺩ ﭼﺸﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﻜﯽ ﻟﯿﻠﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ؟ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻋﯿﻨﻜﻢ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻭ ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﯾﯽ ﻛﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﻛﺲ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﻢ ﻛﻢ ﻃﻠﻮﻉ ﻛﻨﻪ ﺑﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﻛﻪ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻣﺖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ، ﺗﻮ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻞ ﺭﯾﺴﻜﺲ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺳﺎﻟﮕﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ.

ﺍﮔﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﯾﻜﯽ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺷﺪﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﻮﻝ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﻢ .ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﻛﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ ، ﻋﻠﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ . ﺩﻭﺵ ﻛﻪ ﭘﯿﺸﻜﺶ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻜﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﻛﻨﻢ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﻨﻢ . ﻋﻠﯽ
ﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭼﻬﺎﺭﺭﺍﻩ ﺯﻧﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﯾﻚ ﺷﺐ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻢ ﻛﻢ ﺧﻮﺍﺑﻤﻮﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻧﺪ . ﺍﻭﻟﺶ ﻛﻠﯽ ﺑﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺭﺍﻩ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺷﺎﻥ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺭﺯﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻻﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﻛﭙﻚ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ .

ﻣﻬﻨﺎﺯ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ . ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻮﻥ ﯾﻚ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ
ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺍﻣﺜﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﺮﺝ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺷﯽ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺏ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯾﻢ ﺍﻻﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﻬﺎ ﻧﺎﯾﺴﺘﯿﻢ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻭ ﺧﺎﻛﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ .ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ
ﺭﺍ ﺍﺣﺎﻃﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﺪﺍﯼ ﻧﺎﻛﺮﺩﻩ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﻨﺪ . ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻧﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻫﺮﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺘﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺮ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻤﺐ ﻧﺮﯾﺨﺘﻢ ﺍﮔﺮ
ﻛﺴﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺭﯼ ﺯﺩﻡ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ .

ﻻﺑﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮﺩﯼ ﻛﻪ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺪﺕ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﻮﻫﺮ ﺳﺎﻛﺖ ﻭ ﻛﻢ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﯾﻚ ﺁﺩﻡ ﭘﺮ ﺣﺮﻑ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺳﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺳﺮ ﺑﺰﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺗﻮﺭﺍ ﻛﻪ
ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ . ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺗﻮ
ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺯﻭﺩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ
.
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﻫﻤﺴﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ - ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻩ 1359

موضوعات: متن نامه شهید عباس دوران به همسرش در روزهای آغاز جنگ بدین شرح است:  لینک ثابت
[چهارشنبه 1395-02-29] [ 09:04:00 ب.ظ ]





ده خاطره از شهید عباس دوران

1) در یکی از روزهای بهار سال 1360 مسئولین شهر شیراز تصمیم می گیرند به خاطر رشادت ها و دلاوری های عباس دوران، یکی از خیابان های شهر شیراز را به نام او کنند؛ لذا از دوران دعوت می شود تا در مراسم شرکت کند و او نیز قبول کرده و به آن جا می رود که از دوران به شایستگی تقدیر می شود.
چون او ضربات مهلکی به دشمن وارد نموده بود، همیشه عوامل نفوذی دشمن قصد ترور وی را داشتند که یکی از این موارد هم در همین زمان بود که خوشبختانه این ترور عقیم ماند.
درد دل خود عباس
هشتم تیر 1360
دلم نمی خواهد از سختی ها با همسرم حرفی بزنم. دلم می خواهد وقتی خانه می روم جز شادی و خنده چیزی با خودم نبرم؛ نه کسل باشم، نه بی حوصله و خواب آلود تا دل همسرم هم شاد شود. اما چه کنم؟ نسبت به همه چیز حساسیت پیدا کرده ام. معده ام درد می کند. دکتر می گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می توانم عصبانی نشوم؟ آن روز وقتی بلوار نزدیک پایگاه هوایی شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم های همسرم دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به خاطر دل همسرم گرفتم و به خاطر او و مردم که این همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می کنند ما پرواز می کنیم و می جنگیم تا شجاعت های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند؟
باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.


2) در طول پرواز صحبت نمى كرد. همواره مى گفت: اگر از مسير منحرف شده و يا حالت نامتعادلى داشتم، با من صحبت كنيد، خودتان هم مواظب اطراف باشيد. همچنين بسيارى از دوستانش از زبان او شنيده بودند كه اگر روزى هواپيماى من مورد هدف قرار گيرد، هرگز آن را ترك نمى كنم و با آن به قلب دشمن حمله ور مى شوم.


3) وقتی قرار شد به پاس کاردانی های وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یافته ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند.اما اودر دفتر یادداشتش نوشت. باید بازبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی مرگ من چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است.


4) تابستان۱۳۶۱صدام حسین بر برگزاری کنفرانس سران غیر متعهدها دربغداد پافشاری و تاکید داشت وچند ماه زودتربنزهای تشریفات خریداری شد برای اجلاس. را در اتوبان های بغداد به نمایش گذاشت اما صبحگاه تیر ۱۳۶۱آخرین پرواز عباس دوران .جولان بر فراز بغداد با جنگنده دوست داشتنی اش E3_F4 ۶۵۷۰ وبمباران پالا یشگاه الدوره بود .اوضمن نمایشی از عزت وشجاعت .جنگنده ی شعله ورش راباخشم وکین بر قلب دشمن فرود آورد تا خواب صدام را پریشان کرده و میزبانی اجلاس سران غیره متعد ها را ازاو بگیرد.


5) او به عنوان لیدر دسته ای دو فروند یF_14 برای مقابله با تجاوز هوایی ۹فروند هواپیمای دشمن از زمین بلند شد ند. دقایقی بعد در حالی کنترل زمینی به آنها هشدار می داد که مراقب باشند تا مورد اصابت قرار نگیرند در آسمان خوزستان به سوی جنگندها مهاجم حمله ور شد وبا سرنگون کردن دو فروند میگ۲۳عراقی بقیه را مجبوربه فرار کرد . این نبرد درخشان هوایی در جدول آمارهای و رکود درگیری های هوایی جهان بانام A_DoWran بسیار پر آوازه وبرای هر ایرانی غرورآفرین است.


6)عملیات در تاریخ 1359.9.7 شروع می شود. در همان ساعات ابتدایی نبردف در یک عملیات متحورانه عباس دو ناوچه نیروى دریایى عراق را در حوالى اسکله «الامیه» و «البکر» سرنگون کرد. تا پایان عملیات، دوران و همرزمانش مرتبا هواپیما عوض می کردند. بطوریکه بعد از فرود، دوران از هواپیما پیاده می شد و به هواپیمای دیگری که مسلح بود سوار می شد و به نبرد ادامه می داد. عباس بی‌نهایت شجاع بود. آن روزها سخت‌ترین مأموریت‌ها را قبول می‌کرد. در این عملیات به او که درحال پرواز بود اطلاع دادند باید عملیات نیمه تمام رها شود، که عباس قبول نکرد و با رشادت تمام این دو اسکله را نابود ساخت. چنان چه مى‏گفتند و به اثبات هم رسیدف نیروى دریایى عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبرى به نابودى کشاندند.


7)امروز پرواز cas انجام دادیم من شماره دو بودم . شماره یک سرتیپ محمود ضرابی خلبان و عسگری کمک بود ، شماره دو من خلبان و پیروان کمک بود .
در طول مسیر در ارتفاع بالا پرواز می کردیم . اهواز را در ارتفاع 5 هزار پایی قطع و نیروهای دشمن را کاملا دیدم . آنها به طرف ما تیراندازی می کردند . البته 5 دقیقه دیرتر روی هدف رسیده بودیم و با یک دسته هواپیماهای اف 5 خودی روبرو شدیم که البته اتفاقی نیفتاد . نیروی های دشمن در حال کندن سنگر بودند و ما هم نیروی توپ خانه و یا زرهی که همراه با فرمانده و تجهیزات باشد نداشتیم ، به هر حال راکتها و فشنگها را روی آنها ریخته و خیلی واضخ دیدم که یکی از تانکها آتش گرفت ، البته موقع زدن راکت در ارتفاع پانصد پایی بودم .


8)در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود.
در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازیف انتخاب و 15 نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. بعد از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز درآمدند و با هدایت او مواضع دشمن به سختی بمباران شد و راه برای فتح خرمشهر هموار گردید.


9) عباس دوران در طول 22 ماه حضور در جنگ 120 پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است. شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند.


10)این عملیات برای جمهوری اسلامی از نظر سیاسی بسیار مهم بود. اگرکنفرانس سران کشورهای غیره متعهد در بغداد برگزار می شد صدام به مدت ۸سال ریاست آن را به عهده می گرفت .تنهاراهی که می شودازبرگزاری کنفرانس جلوگیری کرد.ناامن نشان دادن بغداد بود برگزاری بود که صدام به امنیت آن افتخار می کرد . عباس با این حرکت شهادت طلبانه اش باعث شد که این اجلاس به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشود..به آسمان پرکشید…باروحی به وسعت آسمان . قصد ترک سفینه ی آتش گرفته را نداشت این را بارها قبل از حادثه به دوستانش گفته بودکه ( بعثی ها آرزوی اسارت مرا به گور خواهند برد ) عاشقانه در حالی که به کابین عقب خود دستور خروج اضطراری داده و دستگیره ی خروج او را کشیده بود جنگنده ی شعله ورش را به یکی از ساختمانهای نظامی بغداد کوبید واز حجم انبوه دود و آتش برای مشاهدی جمال الهی به آسمان ها پرکشید.. پس ازسال ها غربت در روز دوم مرداد ۱۳۸۱بقایای پیکر پاک سرلشکرشهید عباس دوران به خاک میهن بازگشت تا این سند افتخارهمیشه جاویدان تاریخ ایران اسلامی در سرزمینی که دوست داشت تشییع ودر دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شود..

موضوعات:  ده خاطره از شهید عباس دوران  لینک ثابت
 [ 09:03:00 ب.ظ ]




 

                       زندگی نامه شهيد عباس دورا ن                                                

تاريخ تولد :1329

تاریخ شهادت : 30/تير/1361
محل تولد :فارس /شيراز
طول مدت حیات :40
محل شهادت :بغداد
مزار شهید :شيراز




سرهنگ شهیدخلبان عباس دوران ، فرزند محمد ابراهیم، در روز سی ‌ام مهر ماه 1329 در شیراز به دنیا آمد . پس از طی دوران طفولیت به مدرسه رفت و پس از اخذ دیپلم متوسطه در آزمون ورودی دانشکده خلبانی شرکت نمود و پس از قبولی در رشته خلبانی به تحصیل اشتغال یافت. پس از پایان دانشکده جهت گذراندن دوره تخصصی پرواز به آمریکا اعزام شد و پس از بازگشت در پایگاه هوایی شیراز مشغول بکار شد.

جنگ

با آغاز جنگ تحمیلی ، همانند سایر خلبانان شایسته و نیروی هوایی وارد عرصه نبرد در آسمان علیه دشمن متجاوز شد.

پس از شکست نیروهای عراقی درعملیات ثامن الائمه جایگاه سیاسی دشمن در جهان متزلزل شد. عملیات رمضان درحال شکل‌گیری و انجام بود، در همین زمان نیز(تیر ماه 61) قرار بود کنفرانس سران غیر متعهدها در بغداد برگزار شود و

صدام حسین رئیس اجلاس باشد.

در حالی که در همان روزها هنوز نیروهای عراقی بخشهایی از خاک کشورمان را در اشغال خود داشتند، سیاست جمهوری اسلامی،همانا بر هم زدن وبی اثرنمودن آن اجلاس بود.

ایران در اولین گام اجلاس را تحریم نمود و سعی در بر هم زدن امنیت کلی بغداد داشت. نا امنی نمودن آسمان بغداد با بمباران مناطق حساس همچون پالایشگاه «الدوره» به نحوی که خبرگزاری های جهانی را به خود جلب کند و ناتوانی دولت عراق در تأمین آسمان بغداد را نشان دهد.

با توجه به اهمیت فوق العاده موضوع، 6 تن از برجسته‌ترین خلبانان رشید نیروی هوایی انتخاب شدند و سه فروند هواپیمای فانتو م برای ماموریت در نظر گرفته شد که دو فروند از آنها نقش اصلی اجرای ماموریت را بر عهده داشتند و هواپیمای سوم برای ادامه عملیات در صورت بروز هرگونه اشکال پیش بینی شد.

شهادت

در ساعت5:30 دقیقه صبح روز دوم تیر ماه مأموریت بزرگ با حفظ کلیه تاکتیک‌های حفاظتی آغاز شد. فانتوم شماره 1 (جنگنده سرهنگ دوران) و منصور کاظمیان رهبری گروه پرواز را بر عهده داشت و مطابق با طرح کلی حرکت از شرق بغداد به جنوب شرق آن شهر پیش بینی شده بود و سپس «پالایشگاه الدوره».

عبور از دیوار پرچم آتش اطراف بغداد با تدبیر خلبانان رشید ایرانی به سهولت انجام شد و کلیه مواضع مطابق با برنامه بمباران شد، اما فانتوم رهبر گروه مورد اصابت موشک قرار گرفت و به شدت در حال حریق بود.

شهید دوران به سرعت دستگیره صندلی پران هم رزم خود- امیر آزاده سر تیپ کاظمیان- را کشید تا از آتش نجات یابد و خود متهورانه،به عملیاتی استشهادی مبادرت نمود. او فانتوم در حال انفجار خود را به ساختمان خبرگزارن در بغداد کوبید و تمام نقشه‌های شیطانی صدام حسین تکریتی را بر آب نمود و خود به فیض شهادت رسید.

وای نچنین هرگز کنفرانسی که تهدید کننده ایران باشد و تقویت کننده حزب بعث عراق برگزار و در تاریخ ثبت شد.

 

برای شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

موضوعات: زندگی نامه شهيد عباس دورا ن  لینک ثابت
 [ 08:45:00 ب.ظ ]





شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان

و در شادی وصولشان “عند ربهم یرزقون” اند و از نفوس مطمئنه ای هستند

که مورد خطاب “فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی” پروردگارند.


امام خمینی (ره)

موضوعات: امام خمینی (ره)  لینک ثابت
 [ 08:19:00 ب.ظ ]




فرق امامت و ولایت چیست؟

 

 

کلمه امام به معنای پیشوا است. کلمه پیشوا درست ترجمه کلمه امام در عربی است. خود کلمه امام یا پیشوا مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است و عده ای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه عادل و درست رو باشد و یا باطل و گمراه.[1]
قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد به کار برده است. در یک جا می فرماید:
“و جعلنا الائمة یهدون بامرنا"[2] “ما آنها را پیشوایان هادی به امر خودمان قرار دادیم".
و در جای دیگر می فرماید:
“ائمة یدعون الی النار"[3] “پیشوایانی که مردم را به سوی آتش می خوانند".
معنای اصطلاحی امام:
معنای اصطلاحی امام نزد علمای شیعه و سنی متفاوت است. بررسی ریشه ای این معنا و تفاوت آن را بعد از بررسی معنای ولایت خواهیم گفت. اما در اینجا معنای اصطلاحی امام را اجمالاً از دیدگاه اکثر علمای شیعه اشاره می کنیم:
“امامت یعنی پیشوایی و زمامداری کلی در تمام امور دینی و دنیوی".[4]
این پیشوایی در تمام امور، دارای شؤونی است که در بررسی معنای ولایت ذکر می شود طبق عقیده شیعه دارا بودن این شؤون با عصمت همراه است و امام کسی است که از خصیصه عصمت برخوردار است.
معنای ولایت:
ولا، وَلایت، وِلایت از ماده “ولی” اشتقاق یافته است. معنای اصلی این کلمه همچنانکه راغب در “مفردات القرآن"[5] گفته است، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی که فاصله ای در کار نباشد به همین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است، اعم از قرب مکانی و قرب معنوی، و باز به همین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است چون در همه اینها نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد.[6] راغب راجع به کلمه وِلایت می گوید:
ولایت (به کسر واو) به معنی نصرت است و اما ولایت (به فتح واو) به معنی تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنی هر دو یکی است و حقیقت آن همان تصدی و صاحب اختیاری است.[7]
معنای اصطلاحی ولایت:
از نظر اسلام دو نوع ولاء وجود دارد: ولاء منفی و ولاء مثبت. یعنی مسلمانان از یک طرف مأمورند که نوعی ولاء را ترک کنند که از آن به ولاء منفی تعبیر می کنیم و نوع دیگر از ولاء را داشته باشند که آن را ولاء مثبت می نامیم. ولاء اثباتی نیز بر دو قسم است: ولاء عام و ولاء خاص. و ولاء خاص نیز اقسامی دارد همانند: ولاء زعامت دینی، ولاء زعامت اجتماعی، ولاء تصرف یا ولایت تکوینی.[8]
ولایت منفی:
همان طور که گفته شد به معنی ترک کردن نوعی ولاء و دوستی است. مسلمانان علاوه بر اینکه باید با یکدیگر رابطه دوستی و محبت داشته باشند و به اصطلاح دارای ولایت مثبت باشند، در مقابل دشمنان و کفار باید به گونه ای دیگر رفتار کنند یعنی آن دوستی و محبتی را که مابین خود دارند نسبت به کفار نداشته باشند و البته این به معنای آن نیست که نسبت به کفار بغض و کینه داشته باشند.
در مورد ولایت منفی قرآن می فرماید:
“یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق"[9] “ای کسانی که ایمان آوردید، دشمن من و دشمنان خودتان را ولی نگیرید که دوستی بر آنان افکنید و حال اینکه به حقی که شما را آمده است کافر شده اند".
و این دشمنی به آن جهت است که:
“ان یثقفوکم یکونوا اعداءً و یبسطوا الیکم ایدیهم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون"[10] “اگر به شما دست یابند دشمنتان هستند و دست و زبانشان را به بدی به سوی شما می گشایند و دوست دارند کافر شوید".
قرآن سرّ لزوم اجتناب و احتیاط از بیگانه را این می داند که آنها دوست دارند دیگران نیز به کیش آنها درآیند. و البته همین کفار اگر دشمنی نورزند اگر چه نباید به عنوان دوست و سرپرست مسلمانان باشند اما رابطه محبت با آنها نفی نشده است.
“لا ینهاکم اللَّه عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوا من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم ان اللَّه یحب المقسطین"[11] “خدا باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکردند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید همانا خدا دادگران را دوست دارد".
در مورد ولایت اثباتی عام نیز که همان رابطه دوستی بین مسلمانان است در قرآن آمده است:
“والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر"[12] “مردان و زنان مؤمن بعضی ولی بعضی دیگرند به معروف امر می کنند و از منکر باز می دارند".
ولایت خاص:
یعنی ولایتی که اشخاص خاصی آن را دارا هستند و مربوط به رابطه عموم مسلمانان نیست. این ولایت را نیز در سه قسم بیان می کنیم:
ولاء پیشوایی، مقام مرجعیت دینی، یعنی مقامی که دیگران باید از ولی پیروی کنند و او را الگوی اعمال و رفتار دینی خویش قرار دهند و دستورات دینی را از او بیاموزند، به عبارت دیگر مقام زعامت دینی.
ولاء زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی اجتماع نیازمند رهبر است و آن کسی که باید زمام امور اجتماعی را بدست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند، ولی امر مسلمین است.
ولاء تصرف، یا ولاء معنوی، بالاترین مراحل ولایت است این ولایت نوعی اقتدار و تسلط فوق العاده تکوینی است. مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل گردد و اثر وصول به مقام قرب - البته در مراحل عالی آن - این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است در وی متمرکز می شود و با داشتن آن معنویت قافله سالار معنویات مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می شود. زمین هیچگاه از ولیی که حامل چنین معنویتی باشد و به عبارت دیگر از انسان کامل خالی نیست.
رابطه امامت و ولایت:
گفتیم که امامت دارای شؤونی است، سه قسم ولایت خاص که گفتیم، شؤون امامت را تشکیل می دهند، یعنی امام کسی است که هم زعامت دینی و هم زعامت و رهبری اجتماعی را به عهده دارد و دارای ولایت تکوینی نیز هست. این اعتقاد، اعتقاد اکثریت شیعه در مورد امامت است. اما غیر شیعه بعضی از این شؤون را برای امام نمی پذیرند. اهل سنت تنها زمامداری و سرپرستی جامعه را از شؤون امام می داند و شأن دیگری را برای امام معتبر نمی دانند.
نتیجه آنکه ولایت و امامت تفاوت واقعی ندارد و به اصطلاح تفاوت آنها اعتقادی است، امام همان ولی است و تفاوت آن تنها در این است که ولایت شأن امامت است.

************************************************
منابعی دیگر برای مطالعه بیشتر:
1- امام شناسی، علامه سیدمحمدحسین تهرانی.
2- امامت و رهبری، محمدحسین مختاری مازندرانی.
3- ولایت و امامت، هادی نجفی.

************************************************

[1] . مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص 46، انتشارات صدرا.
[2] . انبیاء / 73.
[3] . قصص / 41.
[4] . ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص 27، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
[5] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، مادی ولی.
[6] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 13-15، انتشارات صدرا.
[7] . مفردات القرآن، راغب اصفهانی، ماده ولی.
[8] . مرتضی مطهری، ولاءها و ولایت ها، ص 16، انتشارات صدرا.
[9] . الممتحنه / 1 و 2.
[10] . الممتحنه / 1 و 2.
[11] . الممتحنه / 8.
[12] . توبه / 71.

موضوعات: فرق امامت و ولایت چیست؟  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ب.ظ ]




 

معنای امامت چیست؟

 

در مورد تعریف «امامت»، اختلاف نظر زیادى وجود دارد، و باید هم وجود داشته باشد، چرا که امامت از نظر

گروهى (شیعه و پیروان مکتب اهلبیت(علیهم السلام) از اصول دین و ریشه هاى اعقتادى است، در حالى که از نظر گروه دیگر (اهل سنت) جزء فروع دین و دستورات عملى محسوب مى شود.

بهدیهى است این دو گروه به مسأله «امامت» یکسان نمى نگرند و طبیعى است که تعریف واحدى نیز ندارند.

به همین دلیل مى بینیم یک دانشمند سنى امامت را چنین تعریف مى کند:

«اَلاِمامَة رِئاسَة عامَّة فى اُمُورِ الدِّینِ و الدُّنْیا، خَلافَة عَنِ النَّبى(صلى الله علیه وآله)»: «امامت ریاست و سرپرستى عمومى در امور دین و دنیا به عنوان جانشینى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)است».(1)

مطابق این تعریف، «امامت» یک مسؤولیت ظاهرى در حد ریاست حکومت است، منتها حکومتى که شکل دینى دارد، و عنوان جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله) (جانشینى و نیابت در امر حکومت) را به خود گرفته است و طبعاً چنین امامى مى تواند ازسوى مردم برگزیده شود.

بعضى نیز «امامت» را به معنى جانشینى یک شخص از پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برپا داشتن احکام شرع و پاسدارى از حوزه دین بطورى که اطاعت او بر همه امت واجب باشد دانسته اند. (2)

**************************************************

منبع:پایگاه اطاع رسانی دفترحضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

**************************************************

موضوعات: معنای امامت چیست؟  لینک ثابت
 [ 08:05:00 ب.ظ ]




امامت در قرآن

 

امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است، كه در مورد انسان و غیر انسان به كار می رود. در قرآن كریم كلمه امام علاوه بر این كه در مورد انسان به كار رفته است[1]، در مورد لوح محفوظ[2] و كتاب حضرت موسی[3] (تورات) نیز به كار رفته است.
متكلمان اسلامی برای امامت تعاریف مختلفی ذكر كرده اند و غالباً امامت را ریاست و رهبری عمومی جامعه در زمینه امور دینی و دنیوی دانسته اند.[4]
در قرآن كریم به مساله امامت از زوایای مختلف پرداخته شده است كه در این نوشتار به پاره ای از آنها به صورت مختصر پرداخته می شود.
الف) فلسفه و ضرورت امامت

فلسفه و ضرورت امامت به اختصار و اجمال همان فلسه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحی تشریعی و آوردن شریعت كه با ختم نبوت پایان پذیرفته است. تبیین و تفصیل آن چنین است:
1. تبیین مفاهیم قرآن

یكی از وظایف پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ تبیین معانی و مفاهیم قرآن كریم بود. خداوند خطاب به پیامبر می فرماید:
«و أنزلنا إلیك الذكر لتبیّن للناس ما نزّل إلیهم (نحل، آیه 44)، ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كردیم تا آنچه برای مردم نازل می شود را برای آنها تبیین نمایی.»
در حدیث ثقلین، پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ عترت خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
«إنّی تارك فیكم الثقلین كتاب الله و عترتی»، من دو چیز گرانبها را در میان شما می گذارم، كتاب خدا و عترت من، یعنی فهم حقایق قرآن را باید با راهنمایی عترت آموخت.
تاویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند، «و ما یعلم تأویله إلّا الله و الراسخون فی العلم» (آل عمران/ 7) و در روایات آمده است كه ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ راسخان در علم می باشند.[5]
2. داوری در منازعات

در بحث نبوت یادآور شدیم كه یكی از اهداف نبوت داوری در اختلافات و منازعات بوده است. چنانكه می فرماید:
«فبعث الله النبیّین مبشرّین و منذرین و انزل معهم الكتاب بالحقّ لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه (بقره/ 213)، خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت و كتاب را به حق با آنان نازل كرد، تا در اختلافات مردم داوری كند.»
نكته جالب توجه این است كه داوری به كتاب نسبت داده شده است. زیرا معیار داوری همان احكام الهی است كه كتاب در برگیرنده آن هاست.
بدیهی است اختلاف و نزاع، اختصاصی به زمان پیامبران ـ علیهم السلام ـ نداشته و هر گاه حلّ این اختلافات به داورانی برگزیده از جانب خدا نیاز داشت، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد. در نتیجه وجود امام بسان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ امری لازم و واجب است.
3. ارشاد و هدایت انسان ها

ارشاد و هدایت انسان ها در زمینه عقاید و احكام دینی و مسائل اخلاقی و اجتماعی یكی دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهی است. و این هدف از ویژگی های نبوت نبوده و به انسان هایی كه در عصر پیامبران زندگی می كردند اختصاص نداشته است، بدین جهت اگر بعثت پیامبران به انگیزه ارشاد و هدایت بشر كاری بایسته و لازم بوده است، این بایستگی و لزوم در مورد امامت نیز موجود است.
4. اتمام حجت بر بندگان

یكی از اهداف رسالت پیامبران ـ علیهم السلام ـ اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است. قرآن در این باره می فرماید:
«رسلاً مبشرّین و منذرین لئلاّ یكون للناس حجّه علی الله بعد الرسل» (نساء آیه 165).
پیامبران بشارت دهنده و بیم دهنده (را برانگیخت) تا پس از فرستادن رسولان مردم، بر خدا حجت نداشته باشند.»
این امر اختصاص به زمان خاصی ندارد،‌ از این روی امام علی ـ علیه السلام ـ فرموده است:
«لا تخلوا الأرض من حجّه الله بقائم اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله و بیناته…. یحفظ الله بهم حجحه و بیانته… اولئك خلفاء الله فی ارضه، و الدعاه الی دینه.[6] زمین از حجت خدا خالی نخواهد بود. یا آشكار و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجت ها و دلایل الهی باطل نگردد. خدا به وسیله آن ها حجت و دلایل خود را حفظ می كند… آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت كنندگان به دین او می باشند.»
5. برقراری عدل و امنیت

از اهداف دیگر نبوت برقراری عدل و امنیت اجتماعی است. چنانكه در آیه 25 سوره حدید آمده است: «رسولان خود را با دلایل فرستادیم و كتاب و میزان را با آنان نازل كردیم تا مردم به قسط پایدار گردند، این هدف نیز از ویژگی های نبوت نبوده و به انسان های گذشته اختصاص ندارد، بلكه از نیازهای همیشگی بشر می باشد و در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یك آرمان الهی و پایدار است كه پس از نبوت، از طریق امامت تحقّق می پذیرد.»
امام علی ـ علیه السلام ـ درباره اهداف حكومت دینی كلامی دارد كه بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسی و حكومتی آن است، چنانكه می فرماید:
«اللهّم انّك تعلم انّه لم یكن الذی كان منا منافَسَهً فی سلطان، و لاالتماس شی من فضول الحُطام، و لكن لنَرِدَ العالم من دینك، و نظهِرَ الاصلاح فی بلادك فیا من المظلومون من عبادك، و تُقام المعطَّلهُ من حدودك؛[7] خدایا! تو می دانی كه انجام دادیم، به انگیزه مسابقه در كسب سلطنت و به دست آوردن متاع پست دنیوی نبود بلكه به خاطر این بود كه نشانه های از بین رفته دینت را بازگردانیم و اصلاح و آبادی را در شهرهایت آشكار سازیم كه بندگان مظلومت امنیت یابند و قوانین و حدود تعطیل شده برپا گردد.»
ب) قرآن و لزوم عصمت امام

لزوم عصمت امام را از برخی آیات قرآن نیز می توان استنباط كرد:
آیه اول: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منكم (نساء، آیه 59). از خدا، رسول خدا و پیشوایان خود اطاعت كنید.»
در این آیه، اطاعت از «اولی الامر» بسان اطاعت از پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ واجب گردیده است. بدیهی است اطاعت بی قید و شرط از كسی در صورتی جایز و واجب است كه احتمال خطا و لغزش در مورد او راه نداشته باشد، زیرا در غیر این صورت چه بسا اطاعت از او به معصیت و نافرمانی خدا بیانجامد، كه حرام و ناپسند است و هرگز خداوند گناه را نمی پسندد و انجام آن را بر كسی روا نمی دارد.
در دلالت این آیه بر عصمت «اولی الامر» (امامان) جای تردید نیست، تا آن جا كه فخر الدین رازی، كه از علمای اهل سنت است،‌نیز آن را پذیرفته و چنین گفته است:
1. خداوند به طور قطع به اطاعت اولی الامر حكم كرده است.
2. هر كس را خدا به طور قطع واجب الاطاعه بداند،‌ معصوم است.
نیتیجه: اولی الامر معصومند.
وی سپس گفته است: مقصود از اولی الامر یا عموم امت است یا بعضی از آنها، فرض دوم درست نیست، زیرا ما دست رسی به بعضی امت كه معصوم باشد نداریم. بنابراین، فرض نخست متعین است و آن منطبق بر اهل حل و عقد می باشد كه اجماع آنان در مسائل، حجت دینی به شمار می رود.[8]
سخن رازی در این جهت كه اهل حل و عقد را مصداق اولی الامر دانسته صحیح نیست، زیرا اهل حل و عقد عبارتند از، عده ای از مردم كه از نظر آگاهی و تفكر و حس راس بر افراد دیگر برتری دارند، ولی واضح است كه این برتری نسبی دلیلی بر عصمت آن ها از هر گونه خطا نخواهد بود.
آری، توافق آنها در یك مساله از احتمال خطا در آن می كاهد، ولی احتمال آن را به كلی از بین نمی برد، در حالی كه لزوم اطاعت بی قید و شرط از فرد یا گروهی بر نفی هر گونه خطا (عصمت مطلقه) دلالت می كند.
و این كه رازی گفته است: دست رسی به بعض از امت كه معصوم باشند ممكن نیست نیز صحیح نیست، زیرا به مقتضای ایه تطهیر و حدیث ثقلین و روایات و روایات دیگر، ائمه دوازده گانه شیعه معصوم می باشند، بدین جهت مصداق اولی الامر نیز همان ها هستند.
آیه دوم: «اذ ابتلی ابراهیم ربُّهُ بكلمات فاتمهنّ قال إنّی جاعلك للناس اماماً، قال فمن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین. (بقره، آیه 124). هنگامی كه پروردگار ابراهیم او را به اموری آزمود و او آنها را تمام كرد،‌پروردگار به او فرمود: تو را پیشوای مردم ساختم. ابراهیم گفت: از ذریه من نیز كسی امام خواهد شد؟ پروردگار فرمود: عهد من (امامت) نصیب ظالمان نمی شود.»
از این آیه استفاده می شود كه ابراهیم ـ علیه السلام ـ در آغاز فقط منصب نبوت را داشت، یعنی مامور تبلیغ و ارشاد و تبشیر و انذار مردم بود، سپس منصب امامت نیز به او اعطا گردید، یعنی ماموریت یافت كه حكومتی دینی تشكیل داده رهبری سیاسی و اجرایی جامعه را نیز عهده دار شود.
در این هنگام، در مورد ذریّه خود از منصب امامت پرسید، و خداوند به او پاسخ داد كه ستمگران از آن محروم خواهند بود. یعنی منصب امامت مخصوص آن دسته از ذریه ابراهیم است كه ستمگر نباشند.
و از طرفی به نص قرآن كریم، شرك، ظلم بزرگ است: (ان الشرك لظلم عظیم.) (لقمان، آیه 13)
چنانكه هر گونه تعدی از دستورات الهی (گناه) ظلم به نفس است، (و من یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه). (طلاق، آیه 1).
بنابراین، هر كس در برهه ای از زندگی خود به خدا شرك ورزد یا مرتكب گناهی شود، مصداق ظالم بوده و شایستگی منصب امامت را ندارد، یعنی امام نه تنها پس از آن كه عهده دار منصب امامت می شود باید معصوم باشد، بلكه قبل از آن نیز باید معصوم باشد، زیرا كلمه «الظالمین» همان گونه كه از نظر افراد عمومیت دارد از نظر زمان نیز مطلق است، یعنی به محض اینكه فردی در زمانی مصداق «ظالم» شد (به خدا شرك ورزد یا گناهی مرتكب شود) شایستگی احراز مقام امامت از او سلب می شود، به عبارت دیگر بدون شك حضرت ابراهیم امامت را برای آن دسته از ذریه خود كه در تمام عمر گنهكار بوده و یا در آعاز نیكوكار بوده و سپس بدكار شده اند درخواست نكرده است.
بنابراين، دو دسته باقي مي مانند:
1. آن ها كه در آغاز گنهكار بوده و سپس توبه كرده و نيكوكار شدند.
2. آن ها كه هيچ گاه مرتكب گناه نشده اند.
خداوند دسته نخست را استنثا كرد، پس امامت به دسته دوم اختصاص دارد.
راه تعيين امام
در اين كه امام چگونه تعيين مي شود دو نظريه است: يكي نظريه شيعه كه راه تعيين امام را منحصر در نص مي داند، يعني امامت مقامي است انتصابي و نصب امام حق خداوند است همان گونه كه نبوت نيز مقامي است انتصابي و تعيين پيامبر، حق و شان خداوند است و بس.
نظريه ديگر، كه مورد قبول اهل سنت است، اين است كه راه تعيين امام منحصر در نص شرعي نيست، زيرا امامت انتصابي نبوده و مسلمانان مي توانند خود،‌ امام و جانشين پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را انتخاب كنند. در اين درس دلايل هر دو نظريه را بررسي مي كنيم.
دلايل لزوم نصب امام از جانب خدا

1. برهان عصمت

يكي از شرايط امام، عصمت است و از آن جا كه عصمت صفتي است دروني و كسي جز خدا، كه داناي آشكار و پنهان است، از آن آگاه نيست، بنابراين، تعيين امام حق و شان خداوند است.
2. سيره پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ

رجوع به سيره پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ بيانگر اين نكته است كه وي بي اندازه نسبت به سرنوشت مسلمانان حساسيت نشان مي داد و از بيان كوچكترين مطلبي كه مايه سعادت و رشد و تعالي آنان بود فروگذار نمي كرد. بديهي است كه مسئله خلافت و امامت از مسائل مهم و سرنوشت ساز مي باشد و بدين جهت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ هر گاه براي حضور در غزوات و مانند آن مدينه را ترك مي كرد، جانشيني براي خود معين مي كرد چنانكه در غزوه تبوك علي ـ عليه السلام ـ را به عنوان خليفه خود تعيين كرد.
با اين حال چگونه ممكن است پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ كسي را به عنوان خليفه خود پس از وفات تعيين نكرده باشد؟
خواجه نصير الدين طوسي دو دليل ياد شده را چنين بيان كرده است:
«و لعصمة تقتضي النص و سيرته: عصمت امام و سيره پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ اقتضا مي كند كه امام از طريق نص تعيين شود.»
3. برهان لطف:

نصب امام از جانب خداوند مقتضاي لطف الهي است و ترك لطف قبيح است و خداوند از هر گونه فعل ناروايي پيراسته است.[1]
4. برهان رحمت

به نص قرآن كريم خداوند اظهار رحمت به بندگان را بر خود لازم كرده است چنانكه مي فرمايد: «كتب ربّكم علي نفسه الرحمة» ( انعام، آيه 54). و شكي نيست كه وجود امام از مظاهر و جلوه هاي بارز رحمت خداوندي است.
5. برهان هدايت

به نص قرآن كريم هدايت انسان ها از شئون و لوازم ربوبيت الهي است چنانكه مي فرمايد: «ان علينا للهدي» (ليل، 12). هدايت گري خدا به دو صورت انجام مي شود: تكويني و تشريعي، تكويني آن، همان عقل و فطرت است و تشريعي آن، هدايت نبوت و امامت مي باشد، و به عبارت ديگر يكي از شئون امام، هدايت گري است كه در حقيقت تجسم هدايتگري خداوند است.
آيات شورا و مسئله امامت
برخي از متكلمان اهل سنت به آيات شورا بر عقيده خود مبني بر اين كه امامت امري است انتخابي و تعيين امام به راي و نظر مردم واگذار شده است، استدلال كرده اند كه در اينجا به بررسي آن مي پردازيم.
نخستين آيه
«و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكّل علي الله» (آل عمران،‌ آيه 159) خداوند در اين آيه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ را موظف مي سازد كه در امور با مسلمانان مشورت كند و پس از تصميم گيري توكل بر خدا كرده و در انجام تصميم خود ترديد نكنند.
اين دستور مخصوص پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ نيست، بلكه به منزله يك منشور كلي براي امت اسلامي است، يعني آنان نيز بايد در امور مهم مربوط به سرنوشت خود با يكديگر مشورت كنند. و مسئله امامت يكي از مهمترين اين امور است.
نقد:

با توجه به اين كه پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ مورد خطاب واقع شده و او موظف گرديده است كه با مسلمانان در امور مهم مشورت كند، معلوم مي شود كه اين دستور بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ (به عنوان رهبر جامعه اسلامي) صادر شده است. از اين روي آيه كريمه بيانگر يك اصل كلي در شيوه رهبري و مديريت جامعه اسلامي است، يعني بهره گيري از اصل مشورت و نظر خواهي از ديگران، اما ازآيه استفاده نمي شود كه مسلمانان خودشان با يكديگر به مشورت بپردازند.
حاصل آن كه: اين آيه يكي از وظايف حاكم و فرمانروايي اسلامي را بيان مي كند و آن مشورت كردن با مردم در امور مهم حكومتي است، اما اين كه حاكم اسلامي چگونه تعيين مي شود از اين آيه چيزي استفاده نمي شود.
آيه دو:
«والذّين استجابوا لربّهم و أقاموا الصلاه و امرهم شوري بينهم» (شوري، 38). كساني كه (فرامين) پروردگار خود را اجابت كرده نماز را برپا داشته و امرشان مبتني بر مشورت در ميان خودشان است.»
وجه استدلال به آيه چنين است كه چون كلمه امر به ضمير هم اضافه شده است بر تعميم دلالت مي كند، يعني همه امور مربوط به مومنان و خلافت نيز يكي از آنهاست.
اين استدلال در صورتي تمام است كه امر خلافت و امامت از اموري باشد كه مربوط به مومنان بوده و به آنها واگذار شده است. و اين چيزي است كه مورد بحث و اختلاف ميان شيعه و سني است. بديهي است استدلال بر مسئله مورد اختلاف با استناد به خود آن، مصادره به مطلولب و دور است كه باطل است.
پرسش:

اگر بيعت مردم و راي آنها در تعيين رهبر نقش ندارد و تعيين آن از طرف خداوند است، چرا امام علي ـ عليه السلام ـ در احتجاج با معاويه به بيعت مردم با خود استناد كرده و فرموده است:
«إنّه بايعني القوم الذّين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم عليه؛[2] كساني كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند با من نيز بيعت كرده اند.»
پاسخ:

استدلال امام علي ـ عليه السلام ـ از قبيل «الزام» است كه در اين قبيل موارد بهترين شيوه احتجاج است، يعني به چيزي استدلال شود كه مورد قبول طرف مقابل است.
فرضيه شورا در مسئله‌ امامت با شيوه به خلافت رسيدن عمر نقض مي شود، زيرا او توسط ابوبكر به خلافت رسيد چنانكه عثمان نيز از طرف بيعت افراد خاصي كه عمر آنان را تعيين كرده بود به خلافت رسيد.

***************************************************

منبع:علي رباني گلپايگاني

**************************************************

پاورقی ها

**************************************************

 

[1] . سوره بقره، آیه 124، سوره فرقان، و ایات دیگر.
[2] . سوره یس، آیه 12.
[3] . سوره هود، آیه 17.
[4] . قواعد العقائد، ص 108، این كتاب تالیف خواجه نصیر الدین طوسی است كه با پاورقی های نگارنده این سطور توسط مركز مدیریت حوزه علمیه قم چاپ شده است.
[5] . اصول كافی، ج 1، كتاب حجت، باب الراسخین فی العلم.
[6] . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.
[7] . نهج البلاغه، خطبه 131.
[8] . مفاتیح الغیب، ج 10، ص 144.
[1] . توضيح اين دليل در مباحث قبل گذشت.
[2] . نهج البلاغه، نامه 6.

موضوعات: امامت در قرآن  لینک ثابت
 [ 07:59:00 ب.ظ ]





امامت به عنوان اصل دین

 

امامت در لغت به معناى پيشوايى و رهبرى است و هر كسى كه متصدى رهبرى گروهى شود ((امام)) ناميده مى شود خواه در راه حق باشد يا در راه باطل. چنانكه در قرآن كريم, واژه ((ائمه الكفر)) درباره سران كفار بكار رفته است, و كسى كه نماز گزاران به او اقتدا مى كنند ((امام جماعت)) ناميده مى شود. اما در اصطلاح علم كلام, امامت عبارت است از: ((رياست همگانى و فراگير بر جامعه اسلامى در همه امور دينى و دنيوى)). و ذكر كلمه ((دنيوى)) براى تاكيد بر وسعت قلمرو امامت است, و گرنه تدبير امور دنيوى جامعه اسلامى, جزيى از دين اسلام است . از ديدگاه شيعه, چنين رياستى هنگامى مشروع خواهد بود كه از طرف خداى متعال باشد, و كسى كه اصالهً (و نه به عنوان نيابت) داراى چنين مقامى باشد معصوم از خطا در بيان احكام و معارف اسلامى و يز مصون از گناهان خواهد بود. و در واقع, امام معصوم همه منصب هاى پيامبر اكرم (ص) بجز نبوت و رسالت را دارد و هم سخنان او در تبيين حقايق و قوانين و معارف اسلام, حجت است و هم فرمانهاى وى در امور مختلف حكومتى, واجب الاطاعه مى باشد. بدين ترتيب, اختلاف شيعه و سنى در موضوع امامت, در سه مساله ظاهر مى شود:نخست آنكه امام بايد از طرف خداى متعال, نصب شود. دوم آنكه بايد داراى علم خدادادى و مصون از خطا باشد. سوم آنكه بايد معصوم از گناه باشد. البته معصوم بودن, مساوى با امامت نيست زيرا باعتقاد شيعه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هم معصوم بودند هر چند مقام امامت را نداشتند, چنانكه حضرت مريم سلام الله عليها نيز داراى مقام عصمت بوده اند و شايد در ميان اوليا خدا كسان ديگرى نيز چنين مقامى را داشته اند هر چند ما اطلاعى از آنان نداريم و اساساً شناختن شخص معصوم جز از طريق معرفى الهى, ميسر نيست.

اثبات لزوم امامت

ختم نبوت بدون نصب امام معصوم , خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام , منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم ( ص ) جانشينان شايسته اى براى او تعيين گردند بگونه اى كه بجز مقام نبوت و رسالت , داراى همه مناصب الهى وى باشند اين مطلب را مى توان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنى در تفسير آنها نقل كرده اند استفاده كرد : از جمله در آيه سوم از سوره مائده مى فرمايد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )) اين آيه كه به اتفاق مفسرين در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا اميدى كفار از آسيب پذيرى اسلام (( اليوم يئس الذين كفر وامن دينكم …)) تائكيد مى كند كه امروز دين شما را كامل , و نعمتم را بر شما تمام كرده . و با توجه به روايات فراوانى كه در شائن نزول اين آيه ها وارد شده كاملاً روشن مى شود كه اين (( اكمال و اتمام )) كه توائم با نوميد شدن كفار از آسيب پذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبر اكرم ( ص ) از طرف خداى متعال , تحقق يافته است . زيرا دشمنان اسلام , انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا ( ص ) ـ مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند ـ اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد , ولى با نصب جانشين براى وى دين اسلام به نصاب كمال , و نعمت الهى به سرحد تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت . و كيفيت آن , چنين بود كه پيامبر اكرم ( ص ) هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل (( غدير خم )) جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلى از ايشان سوئال كردند : (( الست اولى بكم من انفسكم؟ )) آيا من از طرف خدا متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يكصدا جواب مثبت دادند , آنگاه زير بغل على ( ع ) را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند : (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) و بدين ترتيب , ولايت الهى را براى آن حضرت , اعلام فرمودند . سپس همه حضار با آن حضرت بيعت كردند و از جمله , خليفه دوم ضمن بيعت با امير موئمنان على ( ع ) بعنوان تهنيت گفت : (( بخ بخ لك يا على , اصحبت مولاى و مولى كل موئمن و موئمنة)) و در اين روز بود كه اين آيه شريفه , نازل شد : (( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام ديناً )) و پيامبر اكرم ( ص ) تكبير گفتند و فرمودند : (( تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعدى )) و در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنت ( حموينى ) نيز نقل كرده اند آمده است كه ابوبكر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا ( ص ) پرسيدند كه آيا اين ولايت , مخصوص على است؟ حضرت فرمود : مخصوص على و اوصيائ من تا روز قيامت است . پرسيدند : اوصيائ شما چه كسانى هستند؟ فرمودند : (( على اخى و وزيرى و وارثى و وصيى و خليفتى فى امتى و ولى كل موئمن من بعدى , ثم ابنى الحسن , ثم النى الحسين , ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحداً بعد واحد , القرآن معهم و هم مع القرآن , لايفارقونه و لا يفارفهم حتى يردوا على الحوض )) (4) بر حسب آنچه از روايات متعدد , استفاده مى شود پيامبر اكرم ( ص ) قبلاً مائمور شده بودند كه امامت امير موئمنان ( ع ) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم , اين كار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن , سرباز زنند از اينروى , در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد : (( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس )) و ضمن تائكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى ـ كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله ترك تبليغ كل رسالت الهى مى باشد ـ به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن , مصون خواهد داشت . با نزول اين آيه , پيامبر اكرم ( ص ) دريافتند كه زمان مناسب , فرا رسيده و تائخير بيش از اين , روا نيست . از اين روى , در غدير خم به انجام اين وظيفه , مبادرت ورزيدند .

موضوعات: امامت به عنوان اصل دین  لینک ثابت
 [ 07:55:00 ب.ظ ]




چیستی و حقیقت امامت*

چیستی و حقیقت امامت از دیرباز محل بحث و گفت و گوی متکلمان شیعه و اهل سنت بوده و در این زمینه دیدگاههای مختلفی ابراز شده است. آنچه در پی خواهد آمد، گزارش مختصری است از این دیدگاه ها که امیدواریم مورد توجه خوانندگان عزیز موعود واقع شود.
شرح لفظ امامت و واژه های وابسته

در ابتدا، به بیان معنای لغوی واژه امام و امامت و واژه های وابسته به آن که توجه به آنها در فهم مفهوم امامت روشنگر است، می پردازیم.
امامت و امام

واژه امام از ریشه «ام م» مهموز الفاء و مضاعف است و در لغت، به معانی زیر آمده است:

الف) آنچه مورد اقتدا و تبعیت قرار گیرد؛

طریحی در این زمینه گوید:

امام به کسر الف، بر وزن فعال به معنای کسی است که مورد پیروی است.

مؤلف معانی الاخبار نیز در توضیح وجه تسمیه امام گوید:

امام را امام نامیدند، به دلیل این که او پیشرو و مردم، پیرواند.1

ب) مقدم؛2

ج) قیم و سرپرست؛

د) طریق و راه؛3

ه) ناحیه.4

در خصوص سه معنای نخست (الف، ب و ج) که بی ارتباط با هم نیستند، گفته شده است که مفاد لغوی واژه، مطلق است و شامل هر فردی می شود که نسبت به عده ای، مقدم، مقتدا و سرپرست است؛ چه او مستحق چنین تقدم و رهبری ای باشد یا نه.5

ابن منظور در لسان العرب معتقد است که اَمام (جلو و مقدم) با اِمام (پیشوا) هم ریشه است هر دو از ریشه «أمّ، یؤمّ» به معنای قصد کردن و پیشی گرفتن است.6

واژه امام در قرآن در غالب معانی لغوی آن به کار رفته است. تفلیسی در وجوه القرآن، بر آن است که «امام» در قرآن بر پنج وجه و معنی به کار رفته است:

وجه نخستین امام به معنای پیشرو است؛ چنانکه خدای متعال درسوره بقره آیه 124 فرموده است: «إنّی جاعلک للناس إماما» و نیز در سوره فرقان، آیه 74 فرموده است: «و جعلنا للمتقین إماما»؛ یعنی قائدا فی الخیر.

وجه دوم به معنای «نامه» است؛ چنان که در سوره بنی اسرائیل، آیه 71 فرموده است: «یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم»؛ یعنی بکتابهم الذی عملوا فی الدنیا.

وجه سوم به معنای «لوح محفوظ» است؛ چنان که در سوره یس، آیه 12 فرموده است: «کلّ شی ء أحصیناه فی إمام مبین»؛ یعنی فی اللوح المحفوظ.

وجه چهارم به معنای «تورات» است چنان که در سوره هود، آیه 17 فرموده است: «و من قبله کتاب موسی إماما»؛ یعنی التوریة، و در سوره احقاف، آیه 13 فرمود: «و من قبله کتاب موسی إماما»؛ یعنی التوریة.

وجه پنجم به معنای راه روشن و پیداست؛ چنان که در سوره فجر آیه 79 فرمود: «و إنّهما لبإمام مبین»؛ یعنی الطریق الواضح7.

راغب اصفهانی نیز در مورد معنای امام می نویسد:

غالبا معنای امام نزد عرب، امری است که مورد تبعیت باشد؛ چه انسان باشد که کردار وگفتارش، مورد تبعیت است و چه کتاب باشد (مانند آئین نامه) و چه محقّ باشد یا مبطل.8
نبی

بحث از نسبت بین نبی و امام، از مباحث مهم در امامت است که در مبحث تحلیل مفهومی امام، به آن خواهیم پرداخت. در این جا یادآور می شویم که نبی در لغت به چهار معنی آمده است: خبیر، مخبر، طریق واضح، رفیع المنزلة، که در دو معنای اخیر، با معنای لغوی واژه امام، مشترک است.
ولایت، ولی

ولاء، وَلایت، وِلایت، ولی، مولی، اولی و امثال آنها، همه از ماده (و ل ی) اشتقاق یافته است. این واژه، از پراستعمال ترین واژه های قرآن کریم است که به صورتهای مختلفی به کار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12 مورد، در قالب فعل به کار آمده است. معنای اصلی این کلمه، چنان که راغب در المفردات گفته، چنین است:

قرار گرفتن چیزی در کنار چیزی دیگر است، به نحوی که فاصله ای در کار نباشد؛ به همین مناسبت، طبعا این کلمه درباره قرب و نزدیکی به کار رفته است؛ اعم از قرب مکانی و قرب معنوی، و باز به همین مناسبت درباره دوستی، یاری و معانی دیگر استعمال شده است؛ چون در همه اینها، نوعی مباشرت و اتصال وجود دارد.9

راغب راجع به کلمه «ولایت» از نظر موارد استعمال، می گوید:

وِلایت به کسر واو، به معنای نصرت است و اما وَلایت به فتح واو، به معنای تصدی و صاحب اختیاری یک کار است و گفته شده است که معنای هر دو، یکی است و حقیقت آن، همان تصدی و صاحب اختیاری است.10

تفلیسی معتقد است که واژه «ولی» در قرآن به شش معنی آمده است:

1. فرزند: «فهب لی من لدنک ولیّا»11؛ یعنی «ولدا».

2. یار: «ولم یکن له ولیّ من الذّل»12؛ یعنی «لم یکن له صاحب ینصر به من ذَلّ أصابه» و نیز «و من یضلل فلن تجد له ولیّا مرشدا»13؛ یعنی «صاحبا مرشدا».

3. خویشاوند: «و ما لکم من دون اللّه من ولیّ ولا نصیر»14؛ یعنی «من قریب ینفعکم ولا ناصر ینصرکم».

4. پروردگار: «قل أغیر اللّه اتّخذوا ولیّا فاطر السموات والأرض»15؛ یعنی «اتّخذوا ربّا» و نیز «أم اتّخذوا من دونه أولیاء فاللّه هو الولیّ»16؛ یعنی «هوالرّب» از این معنی در قرآن بسیار است.

5. ولیّ به معنای خدا و أولیا به معنای خدایان: «مثل الذین اتّخذوا من دون اللّه أولیاء»17؛ یعنی «الإلهه».

6. نصیحت کننده: «لایتّخذ المؤمنون الکافرین أولیاء من دون المؤمنین»18؛ یعنی «فی المناصحة» و نیز در سوره نساء، آیه 144 و ممتحنه، به همین معنی آمده است.

واژه مولی در روایت معروف «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» که اعلام نصب حضرت علی(ع) به امامت از جانب خداست، از ریشه (و ل ی) است و ارتباط معنایی آن با امام، در بحث امامت، حائز اهمیت است. مخالفان شیعه، غالبا گفته اند که مولی به لحاظ لغت، ربطی به امام و «مفترض الطاعة والریاسة» ندارد. شیخ مفید، تک نگاره ای19 در رد دیدگاه آنها نوشته و با استناد به سروده های شاعران مُخضرم (شعرایی که دوره جاهلیت واسلام را درک کرده اند)؛ یعنی شاعرانی چون اخطل ، کمیت، قیس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، اثبات می کند که معنای ولی در حدیث یاد شده، فقط امام است.
تعریف امام و امامت

مروری بر تعریفهایی که متکلمان از امامت ارائه داده اند، نشان می دهد که غالبا تعریف امامت، نزد متکلمان و حتی بین فرق مختلف کلامی یکسان بوده است و تفاوت ظاهری بسیار اندکی دارد. از این بررسی نکات زیر در چیستی امامت به دست می آید:

1. همه متکلمان در مقام تعریف امامت، به چیستی و حصول حقیقت امامت و به دست آوردن این که مفهوم امامت، دقیقا از چه مؤلفه هایی ترکیب شده است، نظر داشته اند. این مقصود، با تحلیل، به خوبی حاصل می شود.

2. حصول وجه تمایز امامت با اموری چون: نبوت، ولایت فقیه و سایر منصبهای دینی و سیاسی در جامعه.
مؤلفه های حقیقت امامت

براساس تعریفهای ارائه شده، می توان گفت که مفهوم امامت، از مؤلفه های زیر تشکیل شده است:

الف) جانشینی پیامبر گرامی اسلام(ص)؛ امام کسی است که پس از پیامبر اسلام(ص) بر مسند او می نشیند. کسانی چون شیخ مفید، فخرالمحققین، فاضل مقداد سیوری، ابن ابی جمهور احسائی، عبدالرزاق لاهیجی، محمد مهدی نراقی و میرزا رفیعا نائینی از متکلمان شیعه، بر این مفهوم در تعریف امامت تصریح کرده اند و همه معاصران، از آنها تبعیت کرده اند. در میان اهل سنت نیز ماوردی، سیف الدین آمدی، ابن خلدون، قاضی ایجی و تفتازانی، مفهوم خلافت و نیابت پیامبر گرامی اسلام(ص) را در تعریف امامت، اخذ کرده اند.

ب) ولایت و سرپرستی همه مکلفان؛ متکلمان، غالبا ریاست عامه یا ولایت بر همه مکلفان را در تعریف امامت، اخذ کرده اند، ولکن در برخی نکات جنبی، اختلاف وجود دارد که به اختصار، گزارش می شود:

برخی مسئله ولایت بر امت و تصرف در امور آنها را به صورت مطلق آورده اند؛ مانند سید مرتضی علم الهدی، و بسیاری از متکلمان، ولایت بر امت در امور دینی و دنیوی را ذکر کرده اند؛ مانند ماوردی، ابن خلدون و تفتازانی از اهل سنت و شیخ طوسی، خواجه طوسی، ابن میثم بحرانی، علامه حلی، فخرالمحققین، احسائی، لاهیجی، نوری طبرسی از شیعه.

برخی از معاصران، خرق اجماع کرده، بر این دیدگاه تأکید می کنند که اخذ ولایت در امور دنیوی در مفهوم امامت به معنای تنزل منصب امامت است در حالی که امامت مانند نبوت به امور دینی متعلق است و نه دنیوی.20

در نقد این دیدگاه، ذکر چند نکته لازم است:

اولاً، اخذ ولایت در امور دینی و دنیوی در تعریف امامت، امر مستحدثی نیست، بلکه اجماع متکلمان شیعه از شیخ صدوق و شیخ مفید تا امروز است. و اگر در تعریف علم الهدی در رساله الحدود و الحقایق، قید «امور دنیا» نیامده است، با مبنای وی کاملاً ناسازگار است. وی در الشافی بر شأن ولایت بر امور دنیوی امام تأکید فراوان دارد و احتمالاً این قید در استنتاج و تصحیح نسخ، حذف شده است.

ثانیا، این که جهت گیری دعوت انبیاء، تنها به امور اخروی و دینی متعلق باشد، فرضی قابل بحث و نقد است که در مبحث نبوت، به تفصیل در این باب سخن گفته شد. متکلمان شیعه، به ویژه از زمان ابن میثم بحرانی، به بعد، در تفسیر نبوت، دیدگاه جامع نگرانه ای اخذ کرده اند21 حتی برخی از بزرگان شیعه؛ مانند شیخ طوسی که معتقدند نبی بما هو نبی، لزوما ولایت و تصرف در امور ندارند، بلکه انبیای خاصی چنین اند، در امامت، تصرف در امور را جزء لاینفک آن می دانند.22

برخی از متکلمان در ذیل مفهوم ولایت و سرپرستی قید «دینی»23 و یا «الالهیه»24 آورده اند که حاکی از دقت قابل تحسین آنهاست. این قید که با تعبیر «امور دینی» تفاوت دارد، فرق اساسی ولایت طاغوت را با ولایت امام، نشان می دهد. در امامت به مفهوم شیعی، سرپرستی و ولایت، هویت دینی دارد. در مباحث آن، در خصوص این قید، به تفصیل سخن گفته خواهد شد.

دقت قابل تحسین دیگر در ذیل ولایت و سرپرستی و یا جانشینی پیامبر گرامی اسلام(ص)، آوردن قید «حفاظت از شریعت» است. ابن خلدون، تعبیر «خلافة عن صاحب الشرع فی حراسة الدین» را آورده است. عضدالدین ایجی تعبیر «فی اقامة الدین» را بیان می کند. و میرزا رفیعا نائینی، «ترویج شریعت» را ذکر می کند. مراد این است که امام، علاوه بر این که به تنظیم امور دینی و دنیوی مردم می پردازد، حافظ شریعت پیغمبر گرامی (ص) نیز هست. حفظ شریعت نبوی، به معنای استمرار نبوت در دین خاتم است.

ج) واجب الاطاعة بودن؛ برخی از متکلمان، قید واجب الاطاعة بودن را نیز در تعریف امامت آورده اند. امام، جانشین پیامبر(ص) و ولی امت است، به گونه ای که اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پیامبر(ص) وجوب دارد. امام، صرفا یک راهنما و هدایتگر نیست که امت در قبال وی هیچ وظیفه ای نداشته باشد، بلکه امت، هم در امور دین و هم در امور دنیا باید از وی اطاعت کند.

البته قید سرپرستی و ولایت، بالالتزام، وجوب طاعت را هم حکایت می کند، و لکن تصریح به آن در تعریف امامت، رافع ابهام در مقام تعیین مصداق از جهت شرایط امامت است. هر امامی، واجب الاطاعة است و این وجوب، صرفا مفهوم حقوقی ندارد، بلکه مفهوم دینی نیز دارد و به معنای گناه کبیره بودن عدم اطاعت اوست. البته نمی توان گفت که هر واجب الاطاعه ای، امام است؛ آن گونه که برخی از اهل سنت گمان کرده اند؛ زیرا استنتاج امام بودن ولی و سرپرست واجب الاطاعة از واجب الاطاعة بودن امام، مغالطه ایهام انعکاس است.

سیف الدین آمدی در ابکار الافکار، خواجه طوسی در الفصول النصیریه، قاضی ایجی در المواقف، میرزا رفیعا نائینی در الشجرة الالهیه و نوری طبرسی در کفایة الموحدین بر اخذ این قید (واجب الاطاعة بودن) در تعریف امامت، تصریح کرده اند. نائینی گوید:

امام کسی است که اطاعت او در ترویج شریعت و اقامه عدل بر کل مردم واجب باشد، به جای اطاعت و انقیاد نبی در حال حیاتش.25
تمایز امام از غیر آن

متکلمان برای تفکیک منصب امامت از سایر منصبهای دینی، قیدهایی را در تعریف امامت ذکر کرده اند:

1. نیابت از پیامبر گرامی اسلام؛ این قید، تمایز امامت با نبوت را نشان می دهد. در خصوص این قید، در مبحث تمایز نبی و امام، بحث خواهیم کرد.

2. ریاست عامه؛ قید عامه، امامت را از دیگر منصبهای تحت ولایت امام؛ مانند قضاوت و حکومت در ایالتهای مختلف، متمایز می کند. برخی برای این تمایز، از قید «علی وجه لایکون فوق یده ید» استفاده کرده اند26 و برخی قید «بحق الإصالة یا بالإصالة لا بالنیابة» را آورده اند27. به هر حال، مراد این است که امامت، عالی ترین منصب در جامعه دینی پس از پیامبر گرامی اسلام(ص) است.

3. ریاست الهیه یا ریاست دینی؛ کسانی چون خواجه طوسی و میرزا رفیعا نائینی با ذکر این قیدها سعی کرده اند تفاوت حکومتهای غیر دینی ملاک و پادشاهان را با ولایت ائمه نشان دهند. بنابراین، می توان به عنوان حاصل جمع بین تعریفهای ارائه شده، امامت را چنین تعریف کرد:

امامت، پیشوایی و ریاست عامه دینی بر امت مسلمان در امور دینی و دنیوی آنهاست که به جانشینی پیامبر گرامی(ص) حافظ شریعت و تدام بخش هدایت الهی است.
تفاوت شیعه و سنی در تعریف امامت

مروری بر گزارش تاریخی از تعریفهای امامت، نشان می دهد که در ظاهر، تفاوت چندانی بین متکلمان شیعه و سنی در این خصوص وجود ندارد؛ یعنی بر حسب ظاهر عبارات، نمی توان گفت از امامت، دو تصویر متمایز و متخالف (تصویر شیعی و تصویر سنی) وجود دارد. برخی از ساده انگاران، بر حسب یکسانی لفظ، گمان کرده اند که حقیقتا شیعه و سنی در تصور امامت و چیستی آن، اختلاف عقیده ندارند و اختلاف آنها فقط به مصداق برمی گردد؛ یعنی به این که امام کیست، و نه امامت چیست «من هو» مورد اختلاف است، نه «ماهو»). در حالی که تفاوت دیدگاه اهل تشیع و تسنن در تصور امامت، نه تنها تفاوت بیّن و آشکاری است، بلکه اساس اختلاف این دو گروه در همه مسائل امامت (نحوه وجوب، نحوه نصب، عصمت و ویژگیهای امام…) است.

مرحوم عبدالرزاق لاهیجی، متکلم متصلب شیعی در قرن یازدهم که دقت او در تحلیل تاریخی مسائل کلامی، کم نظیر است، تشابه ظاهری تعاریف شیعه و سنی از امامت را معمایی تلقی کرده است که باید حل شود؛ زیرا در باطن این تشابه، تخالف بین و غیر قابل جمعی وجود دارد.

گزارش بیان لاهیجی و تحلیل و احتجاج بر مدعای وی، تعریف امامت نزد شیعه را روشن تر می سازد:

و از عجایب امور، آن است که تعریف مذکور [ریاست عامه مسلمانان در امور دنیا و دین] برای امامت میان ما و مخالفان ما متفق علیه است و حال آن که هیچ یک از خلفا و ائمه که ایشان مختص اند به قول به امامت ایشان به مجموع امور مقیده در مفهوم امامت در تعریف مذکور متصف نیستند؛ چه ریاست در امور دینی، لامحالة موقوف است به معرفت امور دینیه، بالضرورة و ایشان عالم بودن امام را شرط نمی دانند در امامت و مدعی آن هم نیستند که هیچ یک از ائمه ایشان، عالم به جمیع امور دینی بوده اند. و نیز ریاست در امور دین، موقوف است به عدالت، بالضرورة و ایشان آن را نیز شرط ندانسته اند. و تصریح به عدم اشتراط دینی دو امر در اکثر کتب ایشان موجود است. از جمله در شرح مقاصد گفته که یکی از اسباب انعقاد خلافت، قهر و غلبه است و هر که متصدی امامت به قهر و غلبه شود، بدون بیعت، اگر چه فاسق یا جاهل باشد، علی الاظهر خلافت برای او منعقد می شود… و نیز خلیفگی از پیامبر(ص) موقوف است به اذن پیامبر بالضرورة و از آنچه از شرح مقاصد نقل شد، عدم اعتبار این شرط نیز ظاهر است…28 .

حاصل بیان لاهیجی این است که اهل سنت در مسئله امامت، گرفتار تناقض شده اند. از طرفی، به تعریفی پای بند هستند که امام را اسلام شناسی عادل و مجاز از طرف رسول(ص) می دانند و از طرف دیگر، در مقام تعیین مصداق، نه این شرایط را اخذ می کنند و نه چنین شرایطی در امامان آنها وجود دارد.
اما ریشه تناقض در چیست؟

اگر مراد متکلمان اهل سنت از تعریف امامت، همان گونه که ظاهر الفاظ اقتضا می کند، حقیقتا همان تصویر شیعی از چیستی امامت باشد، این تناقض، قابل حل نیست، اما به نظر می رسد ورای ظاهر الفاظ متکلمان شیعی و سنی، امامت از دیدگاه آنها دو هویت کاملاً متخالف دارد که به دلالت صریح مطابقی نمی توان از بیان آنها به این هویت رسید.

برخی از معاصران به این نکته توجه کرده اند که اساسا اختلاف شیعه و سنی در مسائل امامت، به تباین تصویر آنها از حقیقت امامت برمی گردد و نه صرفا اختلاف شیعه و سنی در مصداق.29

دلیل ما بر اختلاف اساسی متکلمان شیعه و سنی در حقیقت و تعریف امامت، دو اختلاف آنهاست:

اولاً، کلامی بودن مسئله امامت نزد شیعه و فقهی و فرعی بودن آن نزد اهل سنت، نشانگر دو تصویر کاملاً متخالف از امامت نزد آنهاست.

ثانیا، نزد شیعه، وجوب نصب امام، بر خداست و نزد اهل سنت، بر امت و مکلّفان. این اختلاف نظر، حاکی از وجود دو تصویر متخالف از امامت است. با توضیح این مدعا، سعی می شود تصویر شیعی امامت را روشن کرده، وجوه اختلاف آن را با تصویر سنی بیان کنیم:

می دانیم که حدّ و برهان، در مواردی، متشارک الاجزاست؛ یعنی حد اوسط در برهان، ممکن است مؤلفه ای در حدّ باشد. آنچه به منزله حد اوسط، وجوب نصب امام بر خدا را اثبات می کند، در واقع، جزئی از هویت امامت است. امامت، با توجه به بعد خاص هویت آن، از مقوله ای است که نصب آن بر خدا واجب است. این بعد خاص از امامت، از طرفی، بخشی از هویت آن است که در مقام تحدید و تحلیل مفهوم بیان می شود و از طرفی، علت اثبات وجوب نصب امام بر خداست که در مقام برهان حد اوسط قرار می گیرد و آن، لطف بودن امام است.

لطف بودن امام، جایگاه خاصی نزد متکلمان شیعه دارد ولکن دلیل وجوب نصب امام بر خدا (نه وجوب نصب امام مطلقا) نزد شیعه، لطف بودن امام است؛ همان گونه که مهم ترین دلیل متکلمان بر وجوب بعثت انبیا بر خدا، لطف بودن نبی است. لطف بودن امام، جانشینی پیامبر و در راستای رسالت بودن امامت را به خوبی نشان می دهد و کلامی بودن مسئله امامت را نیز به روشنی تفسیر می نماید.

لطف، آن است که مکلّف (خدا) در حق مکلّفان (عباد) جهت تقرّب آنها به انجام تکالیف، انجام می دهد. بنابراین، لطف بودن امام، هویت الهی و آسمانی بودن او را نشان می دهد؛ هویتی که اگر متکلمان اهل سنت، آن را در تعریف امام اخذ می کردند، هرگز نمی توانستند آن را منصوب ملت بدانند و مسئله امامت را مسئله فرعی فقهی (وجوب کفایی) تلقی کنند و شرایط مهم مذکور در بیان لاهیجی را نادیده بگیرند.

به همین دلیل، برخی از متکلمان شیعه، قید «ریاست عام دینی» یا «ریاست عام الهیه» را آورده اند تا این جنبه از هویت امامت را نشان دهند.

لطف بودن امام، این جنبه از هویت امام را نیز توضیح می دهد که امامت، صرفا تنظیم ارتباط مکلفان با یکدیگر براساس شرع مقدس و تنظیم نظام معیشتی آنها بر اساس قوانین اسلام نیست و حتی آن رابطه انسانها با خدا نیز نیست، بلکه امامت، اولاً و بالذات، رابطه خدا با انسان است؛ مانند نبوت که ابتدائا رابطه خدا با انسان است و البته در پی این رابطه، مسئله هدایت انسان به سوی خدا و تنظیم مناسبات بین انسانها (حراست دین و سیاست دنیا) می آید. به همین دلیل، مسئله امامت، مسئله ای اعتقادی است و نصب آن بر خدا واجب است و نه بر مکلفان؛ درست مانند نبوت.

به عبارت دیگر، تعبیر جانشینی نبی در تعاریف امامت نزد شیعه و سنی، به اشتراک لفظ اشبه است؛ زیرا هر دو گروه، دو مفهوم متخالف از جانشینی پیامبر را قصد می کنند:

از نظر هر دو گروه شیعه و سنی، پیامبر(ص) سه مقام دارد: 1. تلقی و ابلاغ وحی؛ 2. تبیین وحی؛ 3. ریاست بر امور دنیای مردم و اداره امور جامعه اسلامی (حکومت). همچنین از نظر هر دو گروه، پس از وفات پیامبر اسلام(ص) وحی به معنای وحی نبوت، نه وحی به معنای الهام و تحدیث، منقطع شده است. پس کسی بعد از پیامبر(ص)، مقام اول پیامبر را نمی تواند عهده دار بشود. اما در خصوص دو مقام دیگر، پس از پیامبر، چه کسی عهده دار آنهاست؟ پاسخ شیعه این است که عهده دار این دو مقام، شخصی است که از طرف خدا تعیین می شود و اهل سنت با این پاسخ، مخالفند. تعیین جانشینی پیغمبر برای عهده داری دو مقام یادشده، به عهده شخص پیامبر نیست و لذا اساسا نباید اختلاف یاد شده در مسئله امامت را به این برگردانیم که آیا پیامبر جانشین خود را تعیین فرمود یا نه؟ این کار، مربوط به پیغمبر نیست، مربوط به خداست. در فرهنگ شیعه، شخصی با این خصوصیات، امام نامیده می شود. این «امام» اصطلاح خاصی است، وگرنه اهل تسنن هم امام را می پذیرند، ولی امام به معنی رئیس جامعه در امور دین و دنیا. که این امام با امام مورد پذیرش شیعه، بسیار متفاوت است.

امام در فرهنگ شیعه، شخصی است که مقام تبیین پیغمبر را دارد و کلامش در تبیین وحی، حجت است و واجب الاطاعة. همچنین در امور اجتماعی مردم؛ اعم از امور نظامی، سیاسی، اقتصادی، سیاست خارجه و… فرمان او مطاع است.30

بنابراین، یکی از مؤلفه های اساسی امامت نزد شیعه، لطف بودن آن است که باید در تعریف، اخذ شود تا جانشینی پیامبر را به تمام و کمال، معنی کند. امام مانند نبی، واسطه بین وحی و مخاطبان آن است. همانند نبی، واسطه ای معصوم است. البته بر خلاف نبی، تنها مبین وحی است و نه دریافت کننده وحی نبوی.

امامت در مفهوم سنی، تداوم نبوت نیست، بلکه به منزله تئوری حکومت در جامعه دینی است که یا به تفکیک دین از سیاست می انجامد و یا به ابزار کردن دین برای سیاست می رسد که هر دو تجربه، در تاریخ دولتهای اسلامی اهل تسنن، رخ داده است.

امامت در مفهوم شیعی، تداوم نبوت نبی خاتم(ص) است و هدایت الهی و عدالت اجتماعی، از وظایف عمده اوست و به همین مبنا، شیعه معتقد است که ائمه(ع) باید معصوم باشند و اقوال و رفتار آنها، عین دین است؛ مانند اقوال و رفتار پیامبر گرامی(ص) که می تواند منشأ استنباط احکام فقهی و عقاید کلامی باشد.

مفهوم شیعی امامت، بر خلاف تصور آن نزد اهل سنت، بر تقسیم بندی همه انسانها به دو گروه انسان هادی و انسان هابط مبتنی است. انسان هابط (سقوط یافته)، انسانی است که مورد خطاب «اهبطوا إلی الأرض» قرار گرفته است و به زمین ظلمت ساران ماده و طبیعت، تبعید شده است، در حالی که آمدن انسان هادی، از مقوله هبوط و سقوط نیست، بلکه از مقوله فرستاده شدن و مأموریت (و به اصطلاح کلامی، از مقوله لطف الهی) است؛ مأموریت برای هدایت که جامع تزکیه و تعلیم و تربیت و سیاست است؛ یعنی ساختن فرد و جامعه. و این ارسال و مأموریت از جانب خداوند متعال، یا بی واسطه (پیامبران) یا با واسطه است (اوصیا و ائمه(ع)).31

متکلمان شیعه، براساس چنین تصویری از امامت، بر الهی و آسمانی بودن آن تأکید دارند. همان گونه که انسان هابط نمی تواند پیامبر را انتخاب کند، نمی تواند وصی پیامبر را نیز انتخاب کند. چگونه می شود مردمی جمع شوند و به کسی بگویند تو پیامبری! ما تو را به پیامبری انتخاب کردیم و برو وحی بیاور! انتخاب کردن مردم، با مفهوم پیامبری منافات دارد. پیامبر بنا به تعریف ، لطف الهی است و فرستاده او، نه رئیس منتخب مردم. همین گونه هم نمی شود مردم جمع شوند و به کسی بگویند: تو وصی پیامبر و خلیفه ای! در جای پیامبر بنشین! ادامه حضور جامع پیامبر در میان امت باش و علم کتاب را بدان و بیاموز و رموز آن را تفسیر کن!

برگشت این سخن، به این است که انسان هابط بتواند انسان هادی را برگزیند و این، محال است؛ همچنان که انسان هابط نمی تواند انسان هادی اول (پیامبر) را برگزیند، نمی تواند انسان هادی دوم (وصی و امام) را نیز برگزیند.

بنابراین، ریشه اختلاف تشیع و تسنن در مسائل امامت، به دوگانگی تصویر آنها از امامت برمی گردد؛ امامت در تصویر شیعی، تداوم نبوت است و هویت لطف الهی بودن و مأموریت آسمانی در هدایت و مدیریت جامعه دینی را داراست.
مراتب امامت

استاد مطهری، روی آورد دیگری در تبیین تفاوت متکلمان شیعه و سنی در مفهوم امامت اخذ کرده اند که دقیق تر و پرسودتر است و آن، بحث از مراتب امامت است. امامت و تبع آن، تشیع، امری ذو مراتب است؛ زیرا جانشینی پیامبر که مهم ترین مؤلفه امامت است و در ظاهر، مورد اشتراک بین تشیع و تسنن است، خود دارای درجاتی است که همراهی این دو گروه کلامی در همه درجات و مراتب امامت، تحقق ندارد:

الف) ریاست عامه و زعامت جامعه؛ نخستین مرتبه امامت، ریاست عامه است. وقتی پیامبر از دنیا می رود، یکی از شؤون او که بلاتکلیف می ماند، رهبری اجتماع است. این مرتبه از امامت، مورد وفاق اهل سنت و اهل تشیع است و اختلاف در این خصوص، فقط مصداقی و تاریخی است.

اگر مسئله امامت در همین حد و مرتبه محدود بود، یعنی سخن فقط در رهبر سیاسی مسلمانان بعد از پیامبر بود، انصافا ما هم که شیعه هستیم، امامت را جزء فروع دین قرار می دادیم و نه اصول دین؛ مانند نماز.32

ب) امامت به معنای مرجعیت دینی؛ امامت در این مرتبه، نوعی کارشناسی اسلام است، اما کارشناسی خیلی بالاتر از حد یک مجتهد. کارشناس از جانب خداوند؛ یعنی افرادی که اسلام شناس هستند؛ البته نه اسلام شناسانی که از روی عقل و فکر خودشان اسلام را شناخته باشند، که قهرا جایز الخطا باشند، بلکه افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پیامبر گرفته اند. علم معصوم، عاری از خطاست و هیچ خطا نمی کند.

اهل تسنن برای هیچ کس چنین مقامی قائل نیستند، پس آنها در این مرتبه از امامت، اصلاً نه قائل به وجود امام هستند و نه قائل به امامت؛ نه این که قائل به امامت باشند و فقط اختلاف مصداقی با شیعه داشته باشند.

ج) مرتبه سوم امامت که اوج مفهوم آن است، امامت به معنای ولایت است؛ مفهومی که تصوف، آن را از تشیع اخذ کرده است. مسئله در این مرتبه، مسئله انسان کامل و حجت زمان است:
پس به هر دوری ولی قائم است تا قیامت آزمایش دایم است33

در هر دوره ای، یک انسان کامل که حاصل معنویت کلی انسانیت است، وجود دارد. امام نزد شیعه، انسان کاملی است که مقامات و درجات زیادی برای او قائلند و همه آنها در زیارات و ادعیه شیعه آمده است. اهل سنت و حتی برخی از شیعیان، در این مرتبه، به امامت معتقد نیستند.

استاد مطهری با توجه به ذو مراتب بودن امامت، معتقدند که تشیع هم مراتب دارد. بعضی از شیعیان، قائل به امامت به همان معنای رهبری اجتماعی هستند و برخی دیگر، مرحله دوم را هم قائلند، ولی به مرحله سوم نمی رسند، اما اکثریت شیعه و علمای آنان، به مرحله سوم هم اعتقاد دارند.34
نسبت بین نبوت و امامت

بحث از تفاوت و تشابه و به عبارت دقیق تر، نسبت بین نبی و امام، از مسائل متداول کلامی است. در مباحث پیشین روشن شد که امام، در چند جهت با نبی، مشترک است: لطف بودن، مأمور الهی و هادی بودن (در مقابل هابط) و برخورداری از دو مقام تبیین وحی و تدبیر امور دینی و دنیوی مردم. حال سؤال این است که آیا بین نبی و امام، تباین است یا نه؟ یعنی هیچ نبی ای امام نیست و یا هیچ امامی نبی نیست؟

شیخ طوسی رساله ای مختصر و تک نگاره35 در پاسخ به این سؤال نوشته است. متکلمان متأخر تا آنجا که تحقیق کرده ایم، نکته تازه ای بر مطالب آن نیفزوده اند و هر چه بیان کرده اند، شرح و تفصیل سخنان وی است. وی تفصیل سخن را در این رساله به دو اثر مهم خود، کتاب الامامة و المسائل الجلیه ارجاع داده است. با توجه به اهمیت دیدگاه شیخ الطائفه (شیخ طوسی) نظر وی را به اختصار بیان می کنیم:

نبی، پیام رسان از جانب خداوند متعال است، بدون واسطه بشری. چنین معنایی، مختص نبی است ولا غیر. ائمه و راویان حدیث نیز به یک معنی، پیام آور از جانب خداوند متعال هستند، ولکن نه بدون واسطه بشری. اما از لفظ و واژه «امام» دو معنی قابل استفاده است: یک معنی مقتدا بودن امام در افعال و گفتارش است. این معنی با معنای لغوی، مناسبت کامل دارد. معنای دیگر آن، کسی است که به تدبیر امت و سیاست آن قیام می کند، به دفاع از حریم جامعه دینی و جنگ با دشمنان آن برمی خیزد و ولایت امراء و قضات را تعیین می کند و حدود را اقامه می کند و…

از حیث معنای نخست، امام با نبی تفاوتی ندارد؛ زیرا نبی نیز کسی است که کردار و رفتارش مورد اقتدا قرار می گیرد، اما از حیث معنای دوم باید گفت: قیام به تدبیر و سیاست است و به دست گرفتن امور حکومتی جامعه، بر هر نبی ای واجب نیست؛ زیرا محال نیست که مصلحت اقتضا کند، خداوند صرفا برای ابلاغ اموری که به مصلحت مردم و لطف در واجبات عقلی است، پیامبری را فرو فرستد؛ بدون آن که تأدیب کسی و یا محاربه با کسی و یا تدبیر امور جامعه را از او نخواهد.

کسانی که معتقدند نبی از آن حیث که نبی است، پرداختن به امور سیاست و تدبیر جامعه، بر او واجب است، از حقیقت دور افتاده اند و ادعای بدون دلیل به میان آورده اند. از مفاد آیه 247 سوره بقره نیز مدعای ما استنباط می شود. جمع بین نبوت و حکومت، تنها در خصوص برخی از انبیاء؛ مانند داود و سلیمان و پیامبر گرامی اسلام(ص) بوده است.

بنابراین، امامت به معنای دوم، لازمه نبوت بماهی هی نیست؛ اگر چه در خصوص برخی از پیامبران، نبوت و امامت (به معنای ولایت) با هم بوده است.36

شیخ مفید، این دیدگاه را مطابق با نظر جمهور شیعه می داند. مقدس اردبیلی (م 993ق.) تفاوت چندانی بین نبی و امام قائل نیست، جز مسئله تلقی وحی:

امام، شخصی است که حاکم باشد بر خلق، از جانب خدا و به واسطه آدمی، در امور دین و دنیای ایشان؛ مثل پیغمبر(ص)، الا آن که پیغمبر(ص) از جانب خدا، بی واسطه آدمی نقل می کند و امام، به واسطه آدمی که پیغمبر است… هر فایده ای که به وجود رسول و نبی مترتب است، بر وجود ولی و نایب نیز مترتب است…37

بنابراین، باید گفت که براساس همه اجزای تعریف نبی و امام، این دو مفهوم، نسبت تباین دارند، ولکن بر حسب برخی از اجزای تعریف، دو دیدگاه عمده در تعریف نبوت وجود دارد:

بر حسب دیدگاه نخست، نبی بماهو نبی، همانگونه که به امور دینی (ابلاغ وحی) می پردازد، به امور دین نیز می پردازد، لذا هر نبی ای لزوما ولایت و سرپرستی و تصرف در امور نیز دارد.

در دیدگاه دوم، نبی بماهو نبی، فقط مأمور ابلاغ وحی است، نه تدبیر و سیاست مردم، لذا برخی از انبیا، امامت به معنای سیاست مدن داشته اند و برخی نه.

دیدگاه اخیر، به شیخ مفید و متقدمان شیعه متعلق است و دیدگاه نخست، از ابن میثم بحرانی به بعد، نزد شیعه متداول شده است.

در خصوص امامت، اجماع شیعه و اهل سنت بر این است که پرداختن به دین و دنیا و تصرف در امور مسلمانان، در تعریف امامت اخذ می شود، ولکن اگر همه اجزای تعریف لحاظ شود، امام با واسطه بشری است و با نبی که بلاواسطه بشری است تباین خواهد داشت، ولی اگر هسته اصلی امامت لحاظ شود؛ یعنی تصرف در امور مسلمانان و ولایت در دین و دنیا، بر حسب دیدگاه نخست، هر نبی ای امام نیز هست و بر حسب دیدگاه دوم، تنها برخی از انبیا امام هستند؛ چنان که روشن است و شیخ مفید بر آن اشاره کرده است، این بحث، مبتنی بر نظریه خاصی در جهت گیری دعوت انبیاست.

*******************************************************

پاورقی ها:

* این مقاله بخشی از مقاله مفصلی است که با عنوان «امامت با روش شناختی و چیستی» در مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی درج شده است.

1 .فخرالدین طریحی، مجمع البحرین؛ شیخ صدوق، معانی الاخبار.

2 .ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص24 و 25.

3 .مجمع البحرین: «یقال للطریق إمام لانه یؤم أنّ یقصد لیتبع».

4 .رفیعا نائینی، شجرة الهیه، نسخه خطی شماره 159، موقوفه علی اصغر حکمت، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران.

5 .قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول خمسه.

6 .لسان العرب، ج 12.

7 .تفلیسی، وجوه القرآن، تحقیق مهدی محقق، ص 28 و 29.

8 .راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 24.

9 .همان، ص 533 و 535.

10.مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 3، ص 255.

11.سوره مریم(19) آیه 5.

12.سوره بنی اسرائیل(11) آیه 11.

13.سوره کهف(18) آیه 17.

14.سوره عنکبوت(29) آیه 22.

15.سوره انعام(6) آیه 14.

16.سوره شوری(42) آیه 9.

17.سوره عنکبوت(29) آیه 41.

18.سوره آل عمران(3) آیه 28.

19.شیخ مفید، رسالة فی معنی المولی، نسخه خطی، کتابخانه نجفی مرعشی، مجموعه شماره 243.

20.مهدی بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء.

21.در خصوص تبیین این که جهت گیری دعوت انبیا شامل همه امور دنیوی و اخروی هست یا نه، ر.ک: احد فرامرز قراملکی، مبانی کلامی جهت گیری دعوت انبیا، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 1376؛ قلمرو قیام پیامبران.

22.شیخ طوسی، الرسائل العشر، ص 111 - 114.

23.«رئاسة عامة دینیة»: خواجه طوسی، قواعد العقائد.

24.«رئاسة العامة الالهیة»: نوری طبرسی، کفایة الموحدین.

25.میرزا رفیعا نائینی، شجرة الهیه، نسخه خطی شماره 159، موقوفه علی اصغر حکمت، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران.

26.مانند قاضی عبدالجبار معتزلی.

27.مانند علم الهدی و غالب متکلمان شیعی.

28.گوهر مراد، ص 289 و 290.

29.محمد تقی مصباح یزدی، راهنما شناسی، ص 396 - 411.

30.همان، ص 408 - 410.

31.محمدرضا حکیمی، کلام جاودانه، ص 48 - 50.

32.مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج4، ص 848 - 850 .

33.مولوی، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، بیت 815 .

34.مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 848 - 850 .

35.شیخ طوسی، الرسائل العشر، «رسالة فی الفرق بین النبی و الامام».

36.شیخ طوسی، الرسائل العشر، ص 111 - 114 .

37.مقدس اردبیلی، حدیقة الشیعة.

موضوعات:  چیستی و حقیقت امامت*  لینک ثابت
 [ 07:53:00 ب.ظ ]




آغاز نبوت و چگونگى نزول قرآن

 

چکیده: در رابطه با آغاز نبوت و چگونگى نزول قرآن بر پيامبر اكرم(ص) ديدگاه هاى متعددى وجود دارد
1ـ آغاز نبوت و نزول قرآن ماه رمضان است.
2ـ آغاز نبوت با نزول وحى قرآنى نبوده است.
3ـ آغاز نبوت و نزول چند آيه در ماه رجب بوده است اما اين نزول به معناى نزول قرآن نيست.
4ـ پيامبر دو بعثت داشته است يكى در ماه رجب بدون وحى قرآنى و ديگر همراه با دعوت عمومى و نزول قرآن در ماه رمضان.
5ـ قرآن دو گونه نزول داشته است: دفعى و تدريجى. دفعى آن در شب قدر و تديجى آن با آغاز بعثت در ماه رجب بوده است.
6ـ قرآن تنها نزول تدريجى داشته و آغاز نبوت يا در ماه رمضان با نزول آيات و يا در ماه رجب بدون وحى قرآنى بوده است.
اين نوشتار نخستبه تحليل و بررسى ديدگاه هاى ياد شده همراه با دلايل آنها مى پردازد سپس ديدگاه اخير را انتخاب مى كند و در ضمن از برخى نظريات نادر در باب نزول قرآن و آغاز نبوت نيز ياد مى كند.

كليد واژه‏ها: قرآن، نبوت، نزول قرآن، نزول تدريجى، نزول دفعى، ماه رمضان، ماه رجب، بعثت.
زمان و چگونگى نزول

در حلقه‏هاى تدريس علوم قرآنى، براى نسلى كه پس از دوران رسالت نبوى‏صلى الله عليه وآله وسلم جايگزين اصحاب و تابعين شدند، تا به امروز، همواره اين سؤال مطرح بوده، كه نزول قرآن چه زمانى و چگونه اتفاق افتاده است؟ آيا سرآغاز وحى، روز مبعث، در ماه رجب بوده است، يا شب قدر در ماه مبارك رمضان؟
خداوند متعال، زمان نزول قرآن را شب قدر معرفى مى‏كند. رواياتى، به ابتداى وحى و نزول نخستين آيات قرآنى در روز بعثت اشاره دارد. اين تعارض چيست و از كجا ناشى مى‏شود؟
برخى از مفسّران قرآن كه در جهت حل اين تعارض بر آمده‏اند، ديدگاه‏هايى را به شرح زير ابراز داشته‏اند:
1 - بعثت و ابتداى نزول قرآن، هر دو در ماه مبارك رمضان اتفاق افتاده است.
2 - آغاز بعثت نبوى، در قالب وحى قرآنى نبوده است.
3 - پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در ماه رجب مبعوث گرديده، و نخستين آيات قرآنى هم در همان روز فرود آمده است؛ امّا نزول چند آيه در مقام بعثت، به مفهوم نزول قرآن نيست.
4 - پيامبر دو بعثت داشته است: بعثت اول، در ماه رجب و بدون وحى قرآنى؛ و بعثت دوم، توأم با دستور دعوت عمومى و نزول آياتى از قرآن، در شب قدر ماه مبارك رمضان.
5 - قرآن دو نوع نزول داشته است: «دفعى» و «تدريجى». دفعى آن در شب قدر، و تدريجى آن در مناسبت‏هاى مختلف و در روز بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم - قبل از نزول دفعى - روى داده است.
6 - قرآن، جز نزول تدريجى، نزول ديگرى نداشته است. بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، يا در ماه مبارك رمضان، با آياتى از قرآن بوده و يا در ماه رجب، بدون وحى قرآنى انجام گرفته است.
اينك مرورى بر دلايل ديدگاه‏ها و نقد و بررسى آنها داريم.
دلايل ديدگاه نخست

باور كنندگان به اين ديدگاه، به رواياتى از ائمه اطهارعليهم السلام و سخن مورخانى كه در زير مى‏آيد، استناد مى‏كنند:
1 - امام محمد باقرعليه السلام مى‏فرمايد:
«كان ابتداء الوحى الى رسول اللَّه يوم الاثنين لسبع عشرة خلّت من رمضان»1
«سرآغاز وحى به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم، در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان بوده است».
2 - همان حضرت در بيان ديگرى مى‏فرمايد:
«روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در كوه حرا، فرشته‏اى بر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كه در آن روز چهل ساله بود، نازل شد؛ و فرشته‏اى كه وحى بر وى آورد، جبرئيل بود».2
3 - فضل بن شاذان، از حضرت امام رضاعليه السلام نقل مى‏كند:
«فلم جعل الصوم فى شهر رمضان خاصة دون ساير الشهور؟ قيل: لأن شهر رمضان هو الشهر الذى أنزل اللَّه فيه القرآن و فيه فرّق بين الحق و الباطل كما قال اللَّه عزوّجلّ: «شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن هدىً للنّاس و بيّنات من الهدى و الفرقان» (بقره /185) و فيه نبّى‏ء محمداًصلى الله عليه وآله وسلم …»3
«چرا روزه واجب تنها به ماه رمضان اختصاص دارد؟ فرمود: براى اينكه ماه رمضان، ماهى است كه در آن قرآن نازل شده و در آن، ميان حق و باطل تمييز داده شده است؛ آن گونه كه خدا مى‏فرمايد: «ماه رمضان، ماهى كه در آن قرآن براى راهنمايى مردم و نشانه‏هاى هدايت و فرق ميان حق و باطل، نازل شده است»؛ و در آن ماه، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم به پيامبرى مبعوث شده است».
4 - يعقوبى مى‏نويسد:
«هنگامى رسول خدا مبعوث شد كه چهل سال تمام از عمر او سپرى گشت و بعثت آن بزرگوار در ماه ربيع الاول و به قولى در رمضان، و از ماه‏هاى عجم در شباط بود».4
«جبرئيل در شب شنبه و يكشنبه نزد او آمد و در روز دوشنبه و به قول بعضى در روز پنجشنبه، دستور رسالت بر او آشكار گشت؛ و به قول كسى كه آن را از جعفر بن محمّدعليه السلام روايت كرده است، روز جمعه ده روز به آخر رمضان بوده است و براى همين است كه خدا جمعه را عيد مسلمانان قرار داد.»5
5 - ابن اسحاق مى‏نويسد:
«نزول قرآن بر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در ماه رمضان آغاز شد؛ آنگونه كه در آيات قرآن بدان صراحت دارد…؛ و آن روز مصادف با روز بدر [17 ماه رمضان[ بود.»6
6 - از براء بن عازب، روايت است كه:
«خداوند هنگامى كه محمّدصلى الله عليه وآله وسلم را مبعوث فرمود، چهل سال و يك روز از عمر او گذشته بود. جبرئيل، نخست در شب‏هاى شنبه و يكشنبه براى او ظاهر شد، و سپس روز دوشنبه - هفده شب از رمضان گذشته - در غار حرا رسالت او را تبليغ كرد؛ و غار حرا نخستين جايى است كه قرآن نازل شده است».7
7 - از عبداللَّه بن زبير و ديگران هم روايت شده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم معمولاً در هر سال يك ماه در غار حرا به عبادت مى‏پرداخت؛ و هر كس از بينوايان را كه به پيش او مى‏آمد، خوراك مى‏داد؛ پس از تمام شدن آن يك ماه معمولاً همواره پيش از آنكه به خانه‏اى خود برود، به كنار كعبه مى‏آمد، و هفت دور يا بيشتر طواف مى‏فرمود؛ و سپس به خانه‏اى خود مى‏رفت. در آن سال كه خداوند اراده فرمود او را به رسالت، گرامى بدارد، ماه رمضان، آن حضرت براى عبادت به حرا رفت و همسرش هم همراه او بود. چون شبى كه خداى، او را به رسالت گرامى داشت، و بر بندگان مرحمت فرمود، فرا رسيد، جبرئيل به فرمان خدا بر آن حضرت نازل شد. رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خود چنين مى‏فرمايد:
«در حالى كه من در جامه‏اى رنگين ديبا كه بر آن چيزهايى نوشته بود خفته بودم، جبرئيل پيش من آمد و گفت: «بخوان»؛ گفتم چه بخوانم؟ او مرا چنان فشارى داد كه پنداشتم مرگ مرا در ربود؛ سپس مرا رها كرد و دوباره گرفت: «بخوان»؛ گفتم آخر چه چيز بخوانم؟ دوباره مرا چنان فشرد كه پنداشتم مرگ است و رهايم كرد؛ و باز گفت «بخوان»؛ گفتم آخر چه چيز بخوانم؟ و اين سخن را براى اين مى‏گفتم كه مبادا باز به همان حال برگردم و او شروع به فشردن من كند. آنگاه گفت: «بخوان به نام پروردگارت كه آفريده است؛ آدمى را از خون بسته آفريد؛ بخوان و پروردگار تو گرامى‏ترين است؛ آنكه نگارش را با قلم بياموخت، و بياموخت آدمى را آنچه را كه نمى‏دانست»8 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمود: آنها را خواندم و او از پيش من رفت و من از خواب بيدار شدم در حالى كه گويى بر قلب من كتابى نوشته شده بود؛…»9
دلايل ديدگاه دوم

جعفر سبحانى در توضيح اين ديدگاه چنين مى‏نويسد:
«از آنجا كه نفس انسانى در نخستين مرتبه، توانايى تحمّل وحى را ندارد، بلكه بايد تحمّل آن تدريجى و به طور جسته جسته انجام بگيرد، بنابراين بايد گفت: در روز بعثت (روز بيست و هفتم) تا مدّتى پس از آن، آن حضرت فقط نداى آسمانى را مبنى بر اينكه او رسول و فرستاده خدا است مى‏شنيد؛ و هيچگاه در چنين روزى آيه‏اى نازل نشده؛ سپس پس از مدّتى در ماه رمضان نزول تدريجى شروع شده است.
رواياتى داريم كه جريان روز بعثت را با شنيدن نداى غيبى تمام كرده و سخنى از نزول قرآن و يا آيات به ميان نياورده است؛ بلكه موضوع را چنين تشريح مى‏نمايد كه در آن روز، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرشته‏اى را ديد كه به او مى‏گويد: «يا محمّد انّك لرسول اللَّه»، و در برخى از روايات فقط شنيدن ندا نقل شده و سخن از رؤيت به ميان نيامده است.»10
دلايل ديدگاه سوّم

اين ديدگاه كه در ميان عالمان شيعه از شهرت زيادى برخوردار مى‏باشد، مبناى استدلال خود را روايت زير قرار داده است:
1 - امام صادق‏عليه السلام به حسن بن راشد فرمود:
«… لا تدع صيام يومِ سبعٍ و عشرين من رجب فإنّه هو اليوم الّذى نزلت فيه النّبوّة على محمّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم و ثوابه مثل ستّين شهراً لكم»11.
«روزه 27 ماه رجب را از دست مده؛ زيرا آن روزى است كه پيامبرى حضرت محمّدصلى الله عليه وآله وسلم ابلاغ شده است، و ثواب شصت ماه روزه را دارد».
2 - آن حضرت ضمن حديث مرفوعى مى‏فرمايد:
«يوم سبعة و عشرين من رجب نبّى‏ء فيه رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم…»12
«در 27 ماه رجب، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به مقام پيامبرى رسيد».
3 - امام رضاعليه السلام هم در حديث مرفوعى چنين مى‏فرمايد:
«قال بعث اللَّه محمّداًصلى الله عليه وآله وسلم رحمةً للعالمين فى سبع و عشرين من رجب، فمن صام ذلك اليوم كتب اللَّه له صيام ستّين شهراً»13.
«خداوند پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم را در 27 ماه رجب مبعوث كرده است. از اين رو كسى كه آن روز را روزه بگيرد، خداوند متعال روزه شصت ماه را براى او مى‏نويسد».
4 - عن أبى جعفر محمّد بن علّى الرضاعليه السلام:
«أنّه قال: إنّ فى رجب ليلة خيرٌ ممّا طلعت عليه الشّمس و هى ليلةُ سبعٍ و عشرين من رجب فيها نُبّى‏ءَ رسولُ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم فى صبيحتها و إنّ للعامل فيها من شيعتنا أجر عمل ستّين سنة».14
«امام جوادعليه السلام فرموده است: در ماه رجب شبى است كه بهتر است از آنچه آفتاب بر آن بتابد؛ و آن شب بيست و هفتم ماه رجب است. در آن شب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به پيامبرى برگزيده شد. براى عبادت كنندگان در آن از شيعيان ما، پاداش شصت ساله وجود دارد.»
نقد ديدگاه سوّم

چنانكه ديديم مستندات اين ديدگاه، بيانگر آن است كه روز بعثت پيامبر گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، روز بيست و هفتم ماه رجب بوده است. حال اگر اين ديدگاه را - بدون توجه به روايات معارض - پذيرفته باشيم، اين سؤال به ذهن تداعى خواهد كرد كه: آيا در روايات مذكور شاهدى بر نزول قرآن در روز بيست و هفتم رجب وجود دارد يا نه؟ در نگاهى مجدّد خواهيم يافت كه در آنها هرگز چنين سخنى قابل دريافت و مشاهده نيست؛ بلكه روايات تنها گوياى آن هستند كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در 27 رجب به پيامبرى مبعوث شده است.
بنابراين مى‏توان نتيجه گرفت كه اين ديدگاه، پرورش ذهنى عالمانى در زمان گذشته بوده است كه سينه به سينه در فرهنگ دينى و حوزوى شيعيان نفوذ پيدا كرده و به قدرى رواج يافته است كه بيشتر دانشمندان جهان تشيّع آن را باور داشته و نوشتارهاى تحقيقى خود را با شاقول همان باور داشت تنظيم نموده و آن را محور استدلال و نتيجه‏گيرى علمى خود قرار داده‏اند.
علاّمه طباطبايى در تفسير الميزان چنين مى‏نويسد:
«بعضى… جواب داده‏اند كه منظور از اينكه قرآن در ماه رمضان نازل شده اين است كه اوّلين آيه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. ولى اين جواب هم درست نيست؛ زيرا چنانكه مشهور است، پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با نزول قرآن مبعوث به رسالت شد؛ و بعثت آن حضرت در روز بيست و هفتم ماه رجب بود؛ و فاصله آن تا ماه رمضان بيش از سى روز است؛ و چگونه ممكن است در اين مدّت آيه‏اى بر پيغمبر نازل نشده باشد با اينكه اول سوره «إقرأ باسم ربّك» (علق /1) خود گواهى مى‏دهد كه اوّلين آيه‏اى است كه نازل شده، و همراه با بعثت بوده است».15
جالب اينكه، مرحوم علاّمه طباطبايى كه مبعث را بنا بر مشهور غير تحقيقى، با نزول نخستين آيات سوره علق همراه مى‏داند، آنگاه كه خود به تفسير سوره علق مى‏رسد، نه تنها دليل نقلى و عقلى بر نزول آن در مبعث ارائه نمى‏كند، بلكه روايت مشهورى هم كه چگونگى نزول اين سوره و وضعيّت روحى آن حضرت در هنگام نزول و ارتباطش با جبرئيل و سپس با «ورقة بن نوفل» را بيان مى‏كند، به شدّت مورد نقد، و جرح و تعديل قرار داده و آن را دروغ غير واقعى معرّفى مى‏كند.16
حال اگر بدون در نظر گرفتن اختلاف نظرى كه در بين مفسّران در خصوص اوّلين سوره نازل شده قرآنى وجود دارد، سوره علق را بر حسب دو روايتى كه در اين مورد رسيده است، بدون چون و چرا قبول كنيم، باز مصادف بودن نزول آن سوره در روز بيست و هفتم رجب قابل اثبات نخواهد بود.
به طور كلّى، نه در رواياتى كه مبعث را روز بيست و هفتم رجب اعلام كرده‏اند، به نزول سوره يا آيه‏اى در آن روز اشاره شده است، و نه در رواياتى كه سوره علق را نخستين سوره قرآنى دانسته‏اند، زمان و روز نزول آن مطرح شده است تا مقبوليّتى به اين ديدگاه داده و به اثبات پديده مبعث با آيه قرآنى كمك نموده باشد.
از اين‏رو، اين ديدگاه، محصول برداشت‏هاى ذهنى است كه بر پايه هيچ دليل عقلى و نقلى استوار نمى‏باشد.
دلايل ديدگاه چهارم

ديدگاهى بر اين باور است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم دو بعثت داشته است: يكى، روزى كه جبرئيل او را بدون وحى قرآنى به پيامبرى بشارت مى‏دهد؛ و ديگرى، روزى كه او را با آيات قرآنى به آشكار كردن دعوت، دستور مى‏دهد. دلايل اين ديدگاه عبارتند از:
1 - «عن محمد بن على الحلبى عن أبى عبداللَّه‏عليه السلام قال: إكتتم رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم بمكّة سنين ليس يظهر، و علىٌّ معه و خديجة، ثمّ أمره اللَّه أن يصدع بما تؤمر، فظهر رسول اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم فجعل يعرض نفسه على قبائل العرب، فإذا أتاهم قالوا: كذّاب إمضِ عنّا».17
«ازامام‏جعفر صادق‏عليه السلام چنين‏روايت شده‏است: رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم سال‏هادرمكّه دعوت آشكارى نداشت؛ و تنها على‏عليه السلام و خديجه‏عليها السلام با او همراه بودند. سپس خداوند متعال دستور داد كه دعوتش را آشكار سازد. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم ظهور كرد و خود را به قبائل عرب معرّفى كرد؛ امّا به هر قبيله‏اى كه مى‏گذشت، مى‏گفتند: دروغگو از ما دور شو!»
2 - «عن عبداللَّه بن مسعود، قال: ما زال النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم مستخفياً حتّى نزل «فاصدع بما تؤمر» (حجر /94) فخرج هو و أصحابه»18.
«از عبداللَّه بن مسعود نقل شده است كه: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم همواره پنهانى دعوت مى‏كرد؛ تا اينكه آيه‏اى (آشكار كن بدانچه دستور داده شده‏اى) نازل شد. سپس او با يارانش دعوت خود را آشكار كرد.»
3 - مورّخان مى‏نويسند: تا موقعى كه دعوت آشكار نگشته بود، ياران رسول خدا براى نماز، به درّه‏هاى مكّه مى‏رفتند و نماز خود را از قريش پنهان مى‏داشتند… روزى چند نفر از مشركان رسيدند و با نمازگزاران به ستيزه برخاستند، و كارشان را نكوهش كردند؛ تا جنگ در ميان آنان در گرفت.
… پس از اين واقعه بود كه رسول خدا و يارانش در خانه «ارقم» پنهان شدند و در همانجا نماز مى‏گزاردند و خدا را عبادت مى‏كردند؛ تا خداى متعال رسول خود را فرمود، دعوت خويش را آشكار سازد».19
4 - امام جعفر صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: «… و إنّما أنزل القرآن فى مدّة عشرين سنة…»20 «قرآن در مدّت بيست سال نازل شده است».
5 - روايات متناقض رسيده در خصوص روز مبعث كه بعضى آن را در ماه مبارك رمضان و بعضى ديگر در ماه رجب معرفى مى‏نمايد.
بنابراين، دارندگان اين ديدگاه، با توجه به روايات رسيده و صراحت فرمايش امام صادق‏عليه السلام به نزول قرآن در مدت بيست سال، و شأن نزول آيه، آنان را به اين نتيجه سوق مى‏دهد كه مبعث دو بار اتّفاق افتاده است: مبعث ابتدايى در 27 رجب و بدون وحى قرآنى؛ و مبعث دوّم سه سال پس از مبعث نخستين، در شب قدر و با وحى قرآنى.
نقد ديدگاه چهارم

دلايل ديدگاه چهارم، جملگى اثبات كننده اين قضيّه است كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم داراى بعثت و دعوت دو گانه‏اى بوده است: بعثت و دعوت پنهانى، و بعثت و دعوت آشكار. دعوت پنهانى آن حضرت از ابتداى بعثت به مدّت سه سال تداوم داشته تا اينكه به فرمان الهى، به آشكار كردن دعوت خود مأمور مى‏شود. نزول قرآن به پيامبر، در سه سال دعوت پنهانى قطعى بوده است؛ و با فرمان علنى ساختن دعوت، نزول قرآن هم آغاز مى‏شود. با توجه به قطع سه ساله وحى است كه گاه به مدّت نزول قرآن در بيست سال اشاره شده است.
به هر حال، اگر بدون وارد شدن در بررسى روايات اين بخش، بنا را بر صحّت و درستى آن بگذاريم، آن وقت، طرفداران اين ديدگاه، در مقابل اين سؤال قرار مى‏گيرند كه: از كجاى اين روايات مى‏توان به بعثت دو گانه پيامبر اسلام، دست يافت؟ زيرا نه در ظاهر روايات و شواهد قرآنى چنين صراحتى وجود دارد، و نه از بطن آنها چنين استنباطى قابل برداشت مى‏باشد!
دلايل ديدگاه پنجم

عالمانى كه به نزول دفعى و تدريجى قرآن معتقد هستند، دو گروه را تشكيل مى‏دهند:
گروه نخست: عالمانى هستند كه بر اساس روايت يا رواياتى، به اين باور رسيده‏اند كه همه قرآن، در آغاز به بيت المعمور (در آسمان چهارم) نازل شده، سپس بر حسب مقتضيّات زمانى در قالب آيات و سوره‏ها به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم وحى شده است.
گروه دوم: عالمانى هستند كه خبر نزول ابتدايى قرآن به بيت المعمور را، هم به لحاظ خبر واحد بودن و هم به دليل غير صحيح بودن آن مورد ترديد قرار داده و ناپذيرفتنى اعلام كرده‏اند؛ در مقابل از طريق شواهد قرآنى بدين باور رسيده‏اند كه قرآن يا نور و حقيقت قرآن، ابتدا جملگى بر قلب شريف پيامبر اسلام نازل شده؛ سپس در طول بيست و سه سال، بنا بر ضرورت‏هاى جامعه نبوى، و دستور وحيانى، از قلب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به زبان آن حضرت جارى شده و به اطلاّع مردم رسيده است.
هر يك از اين دو گروه، دلايل و شواهدى دارند كه جداگانه آنها را در زير مطرح مى‏كنيم و سپس مشهورترين شخصيّت‏هاى علمى هر گروه را نيز مى‏آوريم:
دلايل گروه نخست
الف - شواهد روايى

1 - احمد بن محمّد بن يحيى العطار، قال حدّثنا سعد بن عبداللَّه عن القسم بن محمد الاصبهانى، عن سليمان بن داود المنقرى عن حفص بن غياث: قلت للصّادق جعفر بن محمّدصلى الله عليه وآله وسلم: أخبرنى عن قول اللَّه: «شهر رمضان الّذى أنزل فيه القرآن»، (بقره /185) كيف اُنزل القرآنُ فى شهر رمضان، و إنّما اُنزل القرآن فى مدّة عشرين سنةٌ اوّله و آخره؟ فقال: اُنزل القرآنُ جملة واحدة فى شهر رمضان إلى البيت المعمور، ثمّ اُنزل من البيت المعمور فى مدّة عشرين سنة».
«حفص بن غياث مى‏گويد: به امام جعفر صادق‏عليه السلام گفتم: مرا از سخن خداوند متعال كه مى‏فرمايد: «ماه رمضان ماهى كه در آن قرآن نازل شده است»، آگاه كن! چگونه قرآن در ماه رمضان نازل شده، در حالى كه قرآن اوّل و آخرش در بيست سال نازل شده است؟ فرمود: همه قرآن در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده، سپس در مدت بيست سال از بيت المعمور فرود آمده است.
روايت بالا در «اصول كافى» با سلسله راويان ديگرى از «حفص بن غياث» چنين آمده است:
«على بن ابراهيم، عن ابيه، و محمد بن القاسم، عن محمد بن سليمان، عن داوود، عن حفص بن غياث، عن أبى عبداللَّه عليه السلام قال: سألتُه عن قول اللَّه عزوّجلّ: «شهر رمضان الّذى اُنزل فيه القرآن» و إنّما اُنزل فى عشرين سنةٌ بين اوّله و آخره؟ فقال ابو عبداللَّه‏عليه السلام: نزل القرآن جملةٌ واحدةٌ فى شهر رمضان إلى البيت المعمور ثمّ نزل فى طول عشرين سنةً، ثمّ قال: قال النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم: نزلت صحف ابراهيم فى ليلة من شهر رمضان و أنزل التّوراة لستّ مضين من شهر رمضان و أنزل الانجيل لثلاث عشرةَ ليلة خلت من شهر رمضان و أنزل الزّبور لثمانِ عشر خلون من شهر رمضانَ و أنزل القرآنُ فى ثلاث و عشرين من شهر رمضان».21
«حفص بن غياث گويد: از امام جعفر صادق‏عليه السلام درباره گفتار خداى عزوجل پرسيدم كه فرمايد: «ماه رمضان كه قرآن در آن فرود آورديم»؛ با اينكه قرآن از اوّل تا آخر در ظرف مدّت بيست سال نازل شده؟ امام فرمود: همه قرآن يكجا در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده، سپس در طول بيست سال تدريجاً فرود آمده است. پيغمبر خداصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: صحف ابراهيم در شب اوّل ماه رمضان، تورات در شب ششم، انجيل در شب سيزدهم، زبور در شب هجدهم و قرآن در شب بيست و سوّم آن ماه نازل شده است».
2 - طبرى در «جامع البيان» روايت‏هاى مختلفى را كه غالباً به «ابن عبّاس» ختم شده، آورده است. روايات مذكور در اين مضمون مى‏باشد:
«أنزل القرآن جملة واحدةً فى ليلة القدر إلى السّماء الدّنيا، فكان بموقع النّجوم، فكان اللَّه ينزّله على رسوله بعضه فى إثر بعضٍ».22
«قرآن همگى در شب قدر به آسمان دنيا كه قرارگاه ستارگان است، نازل شده، سپس خداوند، آيات آن را يكى بعد از ديگرى به پيامبرش نازل كرده است».
3 - طبرى در روايت ديگرى از ابن عبّاس چنين مى‏آورد:
«أنزل القرآن على جبرئيل فى ليلة القدر، فكان لا ينزل منه إلاّ بأمر».23
«قرآن در شب قدر، به جبرئيل نازل شده و جز به دستور خداوند چيزى از آن را به پيامبر فرود نمى‏آورد.»
دانشمندان گروه نخست

دانشمندان مشهور اسلامى كه بر اساس روايت‏هاى مذكور معتقد هستند كه قرآن در آغاز به صورت دفعى به بيت المعمور يا بيت العزّة نازل شده، سپس به صورت تدريجى به پيامبر ابلاغ شده است، عبارتند از:
- ابوجعفر محمّد بن جرير طبرى (م: 310 ه).24
- شيخ صدوق (م: 381 ه).25
- رشيد الدّين ابوالفضل ميبدى (م: 530 ه).26
- ابوالقاسم جار اللَّه زمخشرى (م: 538 ه).27
- فخر رازى (م: 606 ه).28
- قرطبى (م: 29.)671
- زركشى (م: 794 ه).30
- ابن حجر عسقلانى (م: 852 ه).31
- سيوطى (م: 911 ه).32
- ملاّ فتح اللَّه كاشانى (م: 988 ه).33
- بُروسَوىّ (م: 1137 ه).34
- آلوسى (م: 1270 ه).35
- نهاوندى (م: 1371 ه).36
- زرقانى (معاصر).37
دلايل گروه دوّم

طرفداران گروه دوّم، براى اثبات نزول دفعى قرآن به قلب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم، و اعلام تدريجى آن به مردم در طول 23 سال، به دلايل زير استناد مى‏كنند:
الف( فرق مفهومى انزال و تنزيل
از اين گروه، برخى همچون راغب اصفهانى، معتقدند كه «تنزيل» با توجه به خصوصيّات باب تفعيل، معمولاً به فرود تدريجى اشاره مى‏كند؛ در حالى كه «إنزال» معناى فراگيرى دارد، هم فرود دفعى، و هم فرود تدريجى را مى‏رساند».38
برخى ديگر همچون فخر رازى بر اين باورند كه: «تنزيل»، تنها در فرود تدريجى و «انزال» در فرود دفعى و يكباره كاربرد دارد.»39
هر كدام از اين دو ديدگاه، به آياتى از قرآن مجيد استناد كرده‏اند. راغب اصفهانى (م: 502 ه) و فخر رازى (م: 606 ه) به ترتيب از نخستين نظريّه پردازان اين دو ديدگاه به‏شمار مى‏روند. صاحب الميزان و برخى از شاگردان وى، در اين باره از ديدگاه فخر رازى پيروى كرده‏اند.
ب( ردّ نزول دفعى قرآن به بيت المعمور

روايتى را كه گروه اوّل مبناى اعتقادى خود قرار داده‏اند، گروه دوّم بنا به دلايلى نپذيرفته، و اعتقاد بر مبناى آن را صحيح نمى‏دانند. دلايل اين گروه عبارتند از:
1 - خبر واحد بودن

شيخ مفيد، نخستين دانشمند شيعى است كه در پاسخ به نظريّه شيخ صدوق - كه گروه اوّل را پيشاهنگى نموده است - مى‏نويسد:
«شيخ صدوق در اين باره (در اعتقاد به نزول ابتدايى قرآن به بيت المعمور) از حديث واحدى پيروى كرده است كه اصولاً مبناى علم و عمل نمى‏باشد».40
2 - نقد متن حديث

شيخ مفيد در ادامه بحث، متن حديث را نيز با ظاهر قرآن مغاير تشخيص داده و مى‏نويسد:
«آيات قرآنى با توجه به فرايندها و رويدادهاى مختلف، فرود آمده است؛ در حالى كه حديث، خلاف آن را بازگو مى‏كند…. اين سخن در مذهب مشبهه سزاوارتر است؛ زيرا آنها گمان مى‏كردند، خداوند در ابتدا به قرآن تكلّم كرده و از آينده خبر داده است. اهل توحيد اين سخن را نمى‏پذيرند».41
تفسير المنار كه تقرير درس‏هاى شيخ محمّد عبده (م: 1323 ق) به قلم محمّد رشيد رضا است، در نقد اين روايت ابن عباس، چنين مى‏نويسد:
«اين روايت بر خلاف ظاهر قرآن گوياى آن است كه چيزى از قرآن در ماه رمضان بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل نشده است؛ و منّت و حكمتى در برقرارى ماه رمضان به عنوان ماه روزه براى ما باقى نمى‏گذارد؛ زيرا وجود قرآن در آسمان دنيا همانند وجود آن است در ديگر آسمان‏ها، يا در لوح محفوظ؛ از اين جهت كه موجب هدايتى براى ما نبوده؛ و در چنين انزالى و خبرى فائده‏اى براى ما متصوّر نيست.»42
ايشان در تفسير سوره «قدر» اين گونه سخن را تكميل مى‏كند:
«اين عقلانى نيست كه قرآن، بدان اوصاف جميله ستايش شود، در حالى كه هنوز بر مردم نازل نشده است. چگونه بدانند كه شب نزول قرآن بر آسمان، مبارك است؟ و آن قرآن ميان حق و باطل فرق مى‏گذارد؟ در حالى كه مردم اثرى از آن در ميان خود نمى‏بينند؟!»43
علاّمه طباطبايى هم كه در تفسير الميزان، و در كتاب «قرآن در اسلام»، همفكرى خود را در نقد روايت با ديدگاه شيخ مفيد و محمّد عبده نشان مى‏دهد، جمله‏اى را بر مضمون سخن آنان مى‏افزايد، كه چنين است:
«در قرآن مجيد، ناسخ و منسوخ هست؛ و آياتى هست كه ارتباط تامّ به قصص و حوادثى دارد كه هرگز در يك زمان جمع نمى‏شوند تا آيات مربوط به آن‏ها يكجا نازل شده [و ]درباره آن‏ها به گفتگو پردازد».44
3 - ضعف رجال روايت

براى كشف درستى و نادرستى روايتى، دانشمندان اسلامى، ناگزير از بررسى سلسله راويان حديث مى‏باشند. در اسناد روايت مذكور (كه با نام راويان آن در صفحات پيشين آورديم)، اهل رجال، تنها يكى از راويان را كه «سعيد بن عبداللَّه اشعرى قمى» مى‏باشد، مورد اعتماد مى‏دانند. در رد و قبول روايات «محمّد بن يحيى العطار»45 هم اختلاف نظر دارند؛ امّا درباره بقيّه چنين مى‏گويند:
«قاسم بن محمّد» اين شخص يا «قاسم بن محمّد اصفهانى» است، يا «قاسم بن محمّد كاسولا». هيچ يك از آن دو مورد قبول عالمان علم رجال و حديث نبوده و به روايت آنان اعتماد نمى‏كنند.»46
«سليمان بن داود منقرى» (م: 234 ه) از راويان سنّى مذهب است. برخى از علماى رجال اهل سنّت درباره او گفته‏اند: او از شياطين انس است. در نقل حديث دروغگو است. شراب خوار است. اهل فسق و فجور بوده و داراى انحراف جنسى است. همچنين سند جعلى براى روايات مى‏ساخته است.47
«حفص بن غياث» (م: 194 ه) از راويان اهل سنّت و قاضى هارون الرّشيد بوده است.48 او را كم حافظه و بسيار غلط پرداز گزارش كرده‏اند».49
از اين رو، عالمان اين گروه، سند روايت را بسيار ضعيف و غير معتبر دانسته، و اعتقاد بر مبناى خبر واحد و ضعيف السنّد را جايز نشمرده‏اند.
4 - دلايل قرآنى

«وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ. نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ». (شعراء /194-192)
«همانا اين از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است. روح الامين آن را بر قلب تو فرود آورده است، تا از ترسانندگان باشى.»
«وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» (طه /114)
«در خواندن قرآن شتاب مكن تا به وسيله وحى به تو رسانده شود».
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ. إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ. فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ». (قيامت /19-16)
«زبانت را به خواندن مجنبان كه بدان بشتابى، چه! گردآورى و خواندنش بر ماست؛ پس هرگاه آن را خوانديم در خواندنش پيروى كن.»
حال با توجه به آياتى كه استناد كرده‏اند، اين سؤال به ذهن تداعى مى‏كند كه آيا اين آيات بر نزول دفعى قرآن به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم دلالت دارد يا نه؟ اين پرسش، موضوع بحثى است كه در ادامه بدان خواهيم پرداخت. امّا پيش از پرداختن به آن، بهتر است نخست با دانشمندان اين ديدگاه (نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبر) آشنا شويم:
دانشمندان طرفدار نزول دفعى
- صدر المتألّهين (م: 1050 ه)

ملاّ صدرا، نخستين دانشمند عالم شيعى است كه چنين اعتقادى را مطرح نموده، و دلايلى را هم بر اثبات آن آورده است؛ سپس ديگران از او پيروى كرده‏اند. امّا آنچه ملاّصدرا مطرح كرده، گاه با آنچه ديگران گفته‏اند، تا اندازه‏اى متفاوت مى‏نمايد. منظور ايشان از نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، تابش انوار ايمان و هدايت قرآن بر وجود شريف پيامبر اسلام است، نه تلقين الفاظ آيات و سوره‏ها بر ايشان. در حالى كه برخى بر اين تصوّرند كه الفاظ قرآن ابتدا در قلب پيامبر نقش بسته، سپس بر حسب نياز جامعه اسلامى، و اذن خداوند متعال، از قلبش بر زبانش جارى شده و بر همگان خوانده است.
براى آشنايى با ديدگاه ملاّ صدرا و وجه تفاوت نظر ايشان با ديگران، نكاتى از نوشته‏هاى وى را در زير مى‏آوريم:
«قوله تعالى: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ» (آل عمران /3)، اى نزّل على قلبك حقائق القرآن و انواره متجلّية بسرّك، لا صورة الفاظ مسموعة أو مكتوبة على الواح زمرّديّة مقروءة لكلّ قارى‏ء. دليل ذلك قوله تعالى: «وَ بِالحَقِّ أنزَلناهُ وَ بِالحَقِّ نَزلَ» (اسراء /105)، يعنى نزل بالحقيقة لا بالتصّوير و الحكاية».50
«و قال: «نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ» (بقره /97)، إى نزّل حقائق القرآن و انوار الكتاب على قلبك بالحقيقة، متجلّية بسرّك و روحك، لا صورة الفاظ مكتوبة على الواح أحجار مقروءة كلّ قارى‏ء سريانيّة أو عبرانيّة»51
«قرآن مى‏فرمايد: «كتاب را كه با نشانه‏هاى كتب پيشين منطبق است به حق بر تو نازل كرد». يعنى حقايق قرآن و پرتوهاى آن را به وجود تو تابانيد؛ نه به صورت كلمات قابل شنيدن، يا نوشته‏هايى بر لوحه‏هاى زمردّين كه قابل خواندن باشد. دليل آن هم سخن خداوند است كه مى‏فرمايد: «ما قرآن را به حق نازل كرديم؛ و به حق نازل شد». يعنى نزول حقيقى داشت نه صوتى و تصويرى».
«و فرمود: «جبرئيل قرآن را بر قلب تو نازل كرده است». يعنى: حقايق و انوار كتاب را در حقيقت به قلب تو نازل كرده كه در اسرار وجودت متجلّى است؛ امّا نه به صورت كلمات نوشته شده بر سنگ‏ها و قابل خواندن براى هر خواننده‏اى به زبان سريانى و عبرانى».
- فيض كاشانى (م: 1091 ه)

ايشان، منظور از نزول قرآن به بيت المعمور را نزول قرآن بر قلب پيامبر مى‏داند و آيه: «نزل به الرّوح الأمين على قلبك» را شاهد اين نزول دانسته است.52
- علاّمه مجلسى (م: 1111 ق)

در كتاب الفرائد الطريقة مى‏گويد:
«أقول: و يحتمل نزوله جملته على النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم، ثمّ كان ينزّل بحسب المصالح منجّماً».53
«به نظر من: گمان مى‏رود كه قرآن يكباره به پيامبر نازل شده باشد و سپس بر حسب مصالح، به صورت متفرقّه و جدا جدا فرود آمده باشد.»
ايشان در بحار الانوار هم چنين مى‏نويسد:
«فلا استبعاد فى أن ينزّل هذا الكتاب جملة على النّبىّ، و يأمره أن لا يقرأ على الاُمّة شيئاً منه إلاّ بعد أن ينزّل كلّ جزء منه فى وقت معيّن يناسب تبليغه و فى واقعة تتعلّق بها.»54
«بعيد نيست كه قرآن، يكباره بر پيامبر نازل شده باشد، امّا مأمور شود كه چيزى از آن را بر امّت نخواند، مگر در زمان مناسب و در رويدادهايى كه آيات مربوط به آنها مى‏باشد».
- ابوعبداللَّه زنجانى (م: 1360 ق)

ايشان مى‏نويسد:
«ممكن است بگوييم روح قرآن و اغراض كليّه‏اى كه قرآن مجيد به آن توجه دارد در دل پاك پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين شب (شب قدر) يكجا تجلّى نموده [است].»55
- علاّمه طباطبايى (م: 1360 ش)

ايشان در تفسير الميزان مى‏نويسد:
«منظور از اين آيات: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فيه القُرآن» (بقره /185) و «إنّا أنزَلناهُ فى لَيلَة مُبارَكَةٍ» (دخان /3) و «إنّا أنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدرِ»، (قدر /1) اين است كه حقيقت قرآن در ماه رمضان دفعةً بر قلب پيغمبر خدا نازل شد؛ چنانكه تفصيل آن در طول مدّت پيغمبرى آن حضرت به تدريج نازل گرديد.
اين معنا را از يك دسته ديگر از آيات شريفه نيز مى‏توان استفاده كرد؛ مانند اين آيه: «و لا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى اليك وحيه» (طه/114)، و آيه «لا تحرّك به لسانك لتعجل به، إنّ علينا جمعه و قرآنه، فإذا قرأناه فاتّبع قرآنه، ثمّ إنّ علينا بيانه». (قيامة /16-19) ظاهر آنها اين است كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آياتى را كه نازل مى‏شد مى‏دانست؛ و لذا دستور داده شد، قبل از تمام شدن وحى، در خواندن آنها شتاب نكند.
خلاصه هر كس در آيات قرآنى تدبّر نمايد، ناگزير است، اعتراف كند به اينكه: آيات شريفه دلالت دارند بر اينكه قرآنى كه به تدريج بر نبّى اكرم نازل شده متكّى به يك حقيقتى است بالاتر از آنكه چشم خرد بتواند آن را ببيند و دست انديشه‏هاى آلوده به لوث هوس‏ها و پليدى‏هاى مادى به وى برسد؛ و خداوند اين حقيقت را يك دفعه به پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل كرد و به اين وسيله مقصد اصلى كتابش را به او آموخت».56
صاحب الميزان در تفسير آيه 114 سوره طه نيز چنين مى‏نويسد.
«قرآن كريم دوبار نازل شده، يكى، بار اوّل كه همه‏اش از اوّل تا به آخر، دفعتاً نازل شده است؛ و يكى هم آيه به آيه، و چند روز يك‏بار. وجه تأييد آن اين است كه اگر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم قبل از تمام شدن آيه، و يا چند آيه‏اى كه مثلاً الآن جبرئيل آورده، علمى به بقيّه آن نمى‏داشت، معنا نداشت بفرمايد: «قبل از تمام شدن وحيش در خواندن عجله مكن»؛ پس معلوم مى‏شود قبل از تمام شدن وحى هم آن جناب، آيه را مى‏دانسته است».57
علامه طباطبايى به رغم تأكيد بر نزول دو مرحله‏اى قرآن در تفسير الميزان، آن گاه كه كتاب «قرآن در اسلام» را مى‏نگارند، نزول قرآن را تنها تدريجى معرفى كرده و از نزول دفعى آن هيچ سخنى به ميان نياورده است. توضيح آن را در بخش بعدى اين نوشتار مى‏خوانيد.
- شهيد مطهّرى (م: 1358 ش)

شهيد مطهرى مى‏گويد:
«إنّا أنزلناه فى ليلة القدر» و… اينها ناظر به يك نزول دفعى و يك نزول اجمالى و به يك معنا يك نزول غير زمانى قرآن بر پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه اين مقدّم بود بر نزول تدريجى و تفصيلى كه در نزول اوّل، قرآن به صورت نزول تدريجى يك روح بر پيغمبر نازل شده نه به صورت آيات و كلمات و الفاظ و سوره كه اين‏ها حالت تفصيلى است، بعد كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم داراى آن روح شده است - كه روح قرآن بوده - در واقع بعدها اين‏ها نزول ديگرى پيدا كرده است، نزول در مرتبه ديگر؛ آن وقت آن چيزى كه ابتدا به مانند يك روح بر پيغمبر اكرم نازل شد، به صورت اين الفاظ و كلمات در آمد.»58
ايشان در تفسير سوره قيامت هم چنين مى‏گويد:
«قرآن دو گونه بر پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم وحى شده است. يكى به نحو اجمالى، و ديگرى به نحو تفصيلى بود. اجمالى در يك شب نازل شده است. يعنى يك حالت روحى به پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم داده شد كه آن حالت روحى در واقع به منزله حقيقت قرآن به طور سر بسته بود؛ نه اينكه به صورت آيه آيه و سوره سوره باشد. وحى ثانوى كه به صورت آيه آيه و سوره سوره بود، در طول بيست و سه سال نازل شد؛ و اين هم وحى تفصيلى بود. پس علّت اينكه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم گاهى مى‏توانست جمله‏اى را كه براى اوّلين بار به طور تفصيل به او وحى مى‏شد و هنوز از آن گفته نشده بود به طور تفصيل، قبل از وحى بازگو كند؛ براى اين بود كه به نحو اجمالى در روح و در حافظه او قبلاً وجود داشت».59
- سيّد محمود طالقانى (م: 1358)

نظر ايشان در چگونى نزول قرآن، با نظر علاّمه طباطبايى مطابقت مى‏نمايد.60
- شهيد سيّد محمّد باقر حكيم (م: 1424 ق)

ايشان در اين موضوع از ديدگاه علاّمه طباطبايى پيروى كرده است.61
- سيّد على اكبر قرشى

ايشان هم در اين مورد، صراحتاً با فيض كاشانى، ابو عبداللَّه زنجانى و علامه طباطبايى اعلام همفكرى كرده است.62
6) دلايل ديدگاه ششم

دانشمندان معتقد به اين ديدگاه، با نقد و ردّ دلايل باورمندان ديگر ديدگاه‏ها، به اين نتيجه رسيده‏اند كه قرآن يك نزول بيش نداشته، و آن هم نزول تدريجى بوده است. دلايل اين گروه عبارتند از:
1 - نقد و ردّ روايت وارده در مورد نزول دفعى و تدريجى قرآن

چنانكه دانشمندان گروه دوّم از ديدگاه پنجم آن را نقد و ردّ كرده بودند.
2 - همانندى مفهوم لغوى «إنزال» و «تنزيل» در قرآن

اينكه بعضى از اهل لغت و برخى از مفسرّان، بين «انزال» و «تنزيل» فرق گذاشته و انزال را به فرو فرستادن يكباره يا عام، و تنزيل را به فروفرستادن تدريجى گرفته‏اند، درست به نظر نمى‏رسد؛ زيرا در نگاه به آيات قرآنى، چنين استنباطى، واقعى نمى‏نمايد. نه تنزيل، صرفاً به فرود آمدن تدريجى اشاره دارد؛ و نه انزال، به فرود آمدن يكباره؛ بلكه هر دو معناى عامى دارند؛ و در قرآن به معانى «وارد شدن و جاى گير شدن در جايى، سرازير شدن چيزى از بالا، آماده گردانيدن و آفريدن» آمده است. چنانكه در آيات زير مى‏بينيم.
«وَ قُل رَبِّ اَنزِلْنى مُنزَلاً مُبارَكاً وَ أنتَ خَيرُ المُنزِلين». (مؤمنون /29)
«و بگو: پروردگارا! مرا فرود آور، فرودى مبارك، كه تو بهترين فرود آورندگانى.»
«هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ» (مائده /112)
«(حواريّون به عيسى بن مريم گفتند(: آيا پروردگارت مى‏تواند مائده‏اى از آسمان بر ما نازل كند؟»
«اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ» (مائده /114)
«(عيسى بن مريم گفت): خداوندا! پروردگارا! از آسمان مائده‏اى بر ما بفرست».
«أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً» (بقره /22)
«از آسمان آبى فرود فرستاد».
«وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ» (انفال /11)
«و آبى از آسمان فرود آورد تا شما را با آن پاكيزه كند.»
«وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَيُحْيِى بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا» (روم /24)
«از آسمان آبى فرو مى‏فرستد و زمين را به وسيله آن، پس از مردنش زنده مى‏كند».
«وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ» (حديد /25)
«و آهن را آفريديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است».
«وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ» (زمر /6)
«و براى شما هشت جفت از چارپايان آفريد».
با توجه به مفهوم «إنزال» و «تنزيل» در آيات بالا، مشخص مى‏شود كه آن واژه‏ها به هيچ وجه، ناظر به نزول دفعى نبوده، بلكه چه بسا كه هر دو به نزول تدريجى دلالت مى‏نمايند. فرود باران از آسمان هيچ وقت دفعى نبوده است؛ و اگر دفعى باشد، آن وقت، ديگر آن باران نيست؛ بلكه ريزش دريا از آسمان به سوى زمين خواهد بود. قرآن، بارش قطرات باران را كه همواره تدريجى است، گاه با جمله «أنزل من السّماء ماء» (بقره /22) بيان مى‏فرمايد، و گاهى با عبارت «ينزّل من السّماء ماء». (روم /24) از اين رو آن افعال، بار معنايى جداگانه‏اى را نشان نمى‏دهند.
همچنين، مائده آسمانى مورد درخواست حواريّون، يك‏بار از باب انزال است و بار ديگر از باب تنزيل. آيا بالاخره آنان نزول دفعى مائده را در نظر داشتند يا نزول تدريجى آن را؟ بديهى است، آنچه بر آنان مطرح نبوده و اصلاً از ذهن‏شان خطور نكرده، همانا فرود دفعى يا تدريجى آن بوده است. تنها چيزى كه بر آنان مطرح بوده، نزول غيبى مائده بوده است و بس.
در مواردى هم مى‏بينيم كه «أنزل» در قرآن به مفهوم ايجاد و آفرينش به كار رفته است و فرودى، از نوع دفعى و تدريجى در آن قابل طرح نمى‏باشد؛ و اگر هم به خلقت هر چيزى، حتّى آهن در دل زمين، به شيوه علمى بنگريم، باز آفرينش تدريجى آن را كشف خواهيم كرد نه خلقت يكباره آن را:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ» (ق /38)
«ما آسمان‏ها و زمين و آنچه را در ميان آن‏هاست، در شش روز (دوران) آفريديم.»
با توجه به مفهوم اين دو واژه است كه مرحوم دكتر محمود راميار مى‏نويسد:
«بى گفتگوى، هيچ يك از معانى لغوى در خور و سزاوار نزول قرآن نيست؛ چه، لازمه اين معانى، جسم بودن و جاى گرفتن در مكانى است؛ و قرآن، جسم نيست كه در مكانى قرار گيرد و يا از بالا به پايين فرو فرستاده شود. معناى نزول آن نيست كه فرشته با بال‏هايى چون پرندگان نامه بر از آسمان فرود آيد و نامه‏اى همراه آورد و تقديم كند؛ و يا سخن گفتن او (تكليم) مادى باشد؛ و كسانى هم بگويند: بله، ما هم صدايى چون پرواز زنبوران شنيديم! منظور از نزول، ظهور وحى است در پيامبر. يعنى نزولى معنوى و روحانى كه تنها پيامبر آن را ادراك داشته و حقيقت آن را مى‏دانسته است. پس به ناچار در اينجا براى نزول بايد معناى مجازى به كار برد. در واقع، بيشتر اين اصطلاحات و تمثيلات مادى است تا به فهم عمومى نزديك‏تر باشد. بنابراين ظهور وحى در پيامبر تعبير به نزول شده است.»63
اما درباره اينكه واژه «تنزيل» نيز تنها در فرو فرستادن تدريجى به كار نرفته است، بلكه در فرود يكباره هم كاربرد دارد، بهتر است آيات زير را مرور بنماييم:
«يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ» (نساء /153)
«اهل كتاب (يهودان) از تو مى‏خواهند كه از آسمان كتابى (يك دفعه و يكجا) بر آنان فرود آورى.»
«لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ» (اسراء /93)
«ايمان نمى‏آوريم، مگر آنكه نامه‏اى بر ما يكباره فرود آورى كه آن را بخوانيم».
«وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً» (انعام /7)
«و گفتند: چرا نشانه از طرف پروردگارش بر او نازل نمى‏شود؟ بگو: خداوند قادر است كه نشانه‏اى (يكباره) نازل كند.»
«وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ» (محمد /20)
«كسانى كه ايمان آورده‏اند، مى‏گويند: چرا سوره‏اى نازل نمى‏شود؟ امّا هنگامى كه سوره‏اى واضح و روشنى نازل مى‏شود كه در آن سخنى از جن است، منافقان بيمار دل را مى‏بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته، به تو نگاه مى‏كنند؛ پس مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است».
«لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ» (انعام /7)
«اگر ما نامه يا كتابى نوشته شده بر روى كاغذ نازل كنيم، و كافران آن را با دست‏هاى خود لمس كنند، باز مى‏گويند: اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست.»
«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً» (فرقان /32)
«كافران گفتند: چرا قرآن يكباره بر او نازل مى‏شود؟»
در آياتى كه گذشت، مشاهده مى‏شود كه تنزيل، معناى فرود يكباره را مى‏دهد؛ و در معناى فرود آوردن پراكنده و تدريجى خلاصه نمى‏شود. بويژه آخرين آيه ذكر شده، جاى هيچ شك و ايرادى را باقى نمى‏گذارد؛ زيرا نزول تدريجى با «جملة واحدة» قابل جمع نيست.
اما اينكه «بعضى [همچون ملا صدرا] گفته‏اند: تنزيل، در مورد قرآن و انزال، درباره كتب مقدس به كار رفته، آن هم درست نيست. در مورد تورات هم تنزيل به كار رفته است».64
«كُلُّ الطَّعامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِى إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ» (آل عمران /93)
«همه غذاها بر بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه اسرائيل، پيش از فرود آمدن تورات بر خود حرام كرده بود».
بر پايه همين دلايل است كه لغت شناسانى چون: «فيّومى» و «صاحب قاموس» مى‏نويسند: «نزلت، به، أنزلته و نزّلته» - و «نزّله تنزيلاً و أنزله إنزالاً و مُنزلاً… و إستنزلته» به يك معنا دلالت مى‏كنند؛65 و صاحب «تفسير بحر المحيط» نيز معناى انزال و تنزيل را در قرآن به يكسان مى‏داند.66
3 - صراحت قرآن بر نزول تدريجى

«وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً» (اسراء /106)
«قرآنى كه آن را پراكنده و با حالتى مخصوص فرستاديم تا با درنگ و آرامش بر مردم بخوانى.»
«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ» (فرقان /32)
«كافران گفتند: چرا قرآن يكباره بر او فرود نمى‏آيد؟ اين به خاطر آن است كه دل تو را بدان نيرو بخشيم.»
در اين آيه چنانكه در پيش گفتيم، اگر نزول، از باب تنزيل در معناى نزول تدريجى بود، آن وقت «نُزِّلَ» در جايگاه فعل براى عبارتى كه سخن از نزول دفعى و يكباره است، مطابقت نشان نمى‏داد؛ و بايد به جاى آن «اُنزِلَ» آورده مى‏شد.
4 - نبود دليل بر نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

در ادبيّات و در محاورات عمومى، قلب به عنوان محلّ استقرار يافته‏هاى ذهنى و فرودگاه الهامات الهى و نفسانى معروف شده است. هر چند كه چنين مأموريّتى را دل و دماغ در بدن انسان ايفا مى‏نمايد، ولى از انجا كه كاركرد و توان فعاليّت هر يك از اعضاى بدن به كاركرد و فعاليّت قلب متّكى بوده و نماياننده حضور روح در بدن نيز مى‏باشد، از اين رو قلب، محلّ توجّه بيشترى بوده و خزينه دريافت‏ها و اندوخته‏هاى روحى بشر بدان نسبت داده مى‏شود.
در قرآن هم از قلب پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم كه ناظر بر روح پاك و ملكوتى آن حضرت است، به عنوان پايگاه وحى الهى و آيات قرآنى ياد شده و چنين فرموده است:
«نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ. عَلَى قَلْبِكَ» (شعراء 193-194)
«جبرئيل آن (قرآن) را بر قلب تو فرود آورد.»
- «فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ» (بقره /97)
«(جبرئيل) آن را به فرمان خدا بر قلب تو فرود آورد.»
واقعيّت اين است كه هيچ كدام از اين دو آيه بيانگر نزول دفعى قرآن به قلب شريف پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم نبوده و هيچ دليلى هم بر اين ادعا متصورّ نمى‏باشد.
امّا اينكه مى‏گويند در قرآن آياتى چند - كه در پيش آورديم - دلالت مى‏كند كه پيامبر از آيات الهى با خبر بوده، و با نزول وحى، آنها را با جبرئيل تكرار و يا پيش‏خوانى مى‏كرد؛ ادّعايى است كه با تأكيد قرآن بر نزول تدريجى سازگارى نداشته و با هيچ دليل و منطقى، مورد پذيرش نمى‏باشد.
آيات مورد استناد آنها را در اين باره، دوباره بنگريد:
- «وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» (طه /114)
«پيش از پايان سخن وحى، بر خواندن آن عجله مكن.»
«لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» (قيامت /16)
«زبانت را به خواندن مجنبان كه بدان بشتابى».
حال از صاحبان اين ديدگاه جاى پرسش است كه:
اولاً: آيا نزول حقيقت قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، همان الفاظ قابل خواندن و تكرار كردن آن به زبان عربى بوده است، يا تجلّى نور هدايت، و اشراق جلوه ايمان، كه قابل خواندن و تكرار كردن نمى‏باشد؟
ثانياً: اگر به هر دليلى بر اين باور باشند كه نزول قرآن به صورت نور و حقيقتى بوده كه توأمان، القاى كلام نيز مى‏كرده است؛ آن وقت با حذف تعابير عرفانى و فلسفى كه در توجيه آن ديده مى‏شود، آيا جز نزول كلامى قرآن، چيز ديگرى قابل درك مى‏باشد؟ به بيانى ديگر اينكه، چه به نزول دفعى نور و حقيقت قرآن بر قلب پيامبر معتقد باشند، و چه به نزول دفعى الفاظ قرآن بر قلب پيامبر، آن گونه كه در نتيجه‏گيرى‏هاى خود نشان مى‏دهند، هيچ تفاوتى با هم نمى‏كند. زيرا نتيجه، در هر دو صورت اين است كه پيامبر با الفاظ و آيات قرآن آشنايى داشته و با جبرئيل در هنگام نزول وحى همخوانى مى‏كرده است.
ثالثاً: آيا نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبر و علم آن حضرت به پيام قرآن، تكليفى در حضرتش ايجاد مى‏كرد يا نه؟ اگر ايجاد نمى‏كرد، پس فايده‏اى از اين نزول و علم مترتّب نبوده است؛ و اگر مى‏كرد، پس چرا آيات قرآنى خلاف آن را مى‏رساند. نمونه‏هاى زير را ببينيد:
«طه. مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» (طه /2-1)
«اى پيامبر! قرآن را فرو نفرستاديم كه خود را به رنج و مشقّت بيندازى».
اگر پيامبر از حقيقت قرآن آشنايى داشت، چرا بايد طورى عمل مى‏كرد كه مورد سرزنش قرآن واقع مى‏شد؟ يا حلال خدا را بر خود حرام مى‏كرد؟
«يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ» (تحريم /1)
«اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده، به خاطر جلب رضايت همسرانت برخود حرام مى‏كنى؟»
اين آيات و آيات مشابه آن كه زياد است، همه نشان مى‏دهند كه پيامبر اسلام، قبل از نزول تدريجى، كه متناسب با رويدادها به او ابلاغ مى‏شد، خبرى از آيات قرآنى نداشته است؛ و الاّ مكلّف به عمل بود، كه طبق ظاهر آيات، عمل به تكليف نكرده است!
امّا اينكه تفسير آيات مربوط به تعجيل پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به خواندن قرآن چه بوده است؟ آن گونه كه از تفاسير بر مى‏آيد و با ديگر آيات قرآن هم ناهمخوانى نشان نمى‏دهد، اين است كه، وقتى كه آيه‏اى نازل مى‏شد، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از فرط شوقى كه داشت، و از شتابى كه بر اخذ و ضبط آن مى‏ورزيد، زبانش را تند تند به آيات مى‏گردانيد تا مبادا فراموش كند. خداوند او را از اين كار نهى فرمود.67
5 - هماهنگى تعبيرات با رويدادهاى زمانى

در قرآن شاهد آياتى هستيم كه مطابق با رويداد يا پرسشى كه در سال‏هاى بعد از بعثت و تا آخر عمر پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم پديد آمده، نازل شده است. در حالى كه بر اساس اعتقاد به نزول دفعى قرآن، بايد بگوييم كه خداوند متعال حادثه‏اى را كه هنوز اتفّاق نيفتاده و مثلاً بيست سال ديگر قابل وقوع است، به عنوان رويدادى كاملاً اتفاق افتاده به پيامبرش مطرح فرموده است! آيات زير را توجه فرماييد:
- «قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِى تُجَادِلُكَ فِى زَوْجِهَا وَتَشْتَكِى إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا…» (مجادله /1)
«خداوند، سخن زنى را كه درباره شوهرش به تو مراجعه كرده بود و به خداوند شكايت مى‏كرد، شنيد؛ خداوند گفتگوى شما را نيز مى‏شنيد».
اين آيه از جمله آياتى است كه در مدينه نازل شده و حكم رهايى از «ظهار» را كه يك عمل ناپسند جاهلى و موجب تحريم ابدى زن و شوهر بر يكديگر بوده است، بيان مى‏كند. طبق شأن نزول آيه، بين زن و شوهرى، اختلافى روى مى‏دهد. شوهر، عصبانى شده و مى‏گويد: تو نسبت به من همچون مادر من هستى! سپس پشيمان مى‏شود. زن براى حل مشكل به سوى پيامبر شتافته، و حكم خدا را استعلام مى‏كند. به دنبال اين دادخواهى است كه آيه نازل شده و با تعيين جريمه‏اى موضوع را حل مى‏كند.68
پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم در سال ششم هجرت، در خواب ديد كه همراه يارانش براى انجام مراسم حج وارد مكه شده‏اند. بنابراين خواب، پيامبر و اصحاب، بار سفر بر بسته و عازم حج شدند؛ امّا قريش مانع ورود آنان به مكه شده، و مسلمانان، ناگزير با «پيمان حديبيّه» به مدينه مراجعت كردند. تعدادى از مسلمانان از راستى خواب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، دچار شك و ترديد شدند. اين آيه نازل شد:
- «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ…» (فتح/27)
«خداوند، آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست بود. شما به خواست خدا همگى در كمال آرامش وارد مسجد الحرام خواهيد شد».
- «لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍوَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ. ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ» (توبه /25 و 26)
«خداوند شما را در جاهاى زيادى از جمله حنين يارى كرد؛ هنگامى كه زيادى نفراتتان شما را مغرور كرده بود؛ ولى هيچ بهره‏اى به شما نداشت؛ و زمين پهناور بر شما تنگ شد، تا اينكه عقب گرد و فرار كرديد. سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرستاد، و سربازانى كه شما نمى‏ديديد نازل كرد؛ و كافران را مجازات كرد؛ و اين است جزاى كافران!»
- «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً» (مائده /3)
«امروز، كافران از آيين شما مأيوس شدند؛ پس از آنها نترسيد؛ از من بترسيد! امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»
عدّه‏اى از قريش، خواستند علم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را با پرسشى درباره «اصحاب كهف»، ماجراى «خضر و موسى» و «ذوالقرنين» بيازمايند. پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: فردا جواب شما را مى‏دهم. امّا مدّتى وحى از آن حضرت قطع شد؛ و از پاسخ باز ماند؛ به طورى كه قريش به استهزاى آن حضرت و پيروانش پرداختند. پس از چهل شبانه روز، سوره كهف نازل شد و جواب سؤال آنان داده شد. قرآن دليل قطع وحى را اين‏گونه بيان مى‏كند:
- «وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَىْ‏ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً. إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ» (كهف /24-23)
«هرگز مگو، من فردا كارى خواهم كرد؛ مگر اينكه خدا بخواهد».
- «فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً» (كهف /6)
«گويى به خاطر عملكرد آنان، و اينكه چرا به اين قرآن ايمان نمى‏آورند، مى‏خواهى خود را از غم و اندوه هلاك نمايى!»
دو نفر از زنان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در عالم حسادت با «زينب بنت جحش» - يكى ديگر از زنان آن حضرت - كه از پيامبر با عسلى كه درست كرده بود در خانه‏اش پذيرايى مى‏كرد، قرار گذاشتند كه هر وقت پيامبر از خانه او به خانه يكى از اينان آمد، بگويند كه آيا «مغافير» (گياهى بد بو) خورده‏اى؟ تا پيامبر را بدين سخن ناراحت كنند! يكى از زنان چنين كرد. پيامبر او را از افشاى اين كار به ديگران و ديگر زنان پرهيز داد؛ و خود نيز تصميم گرفت كه ديگر از عسل زينب كه گويا به سبب نشستن زنبورها روى گياه مغافير بوى بدى مى‏دهد، نخورد. امّا آن زن اين سخن را افشا كرد. خدا هم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از اين توطئه آگاه فرمود:
- «وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَن بَعْضٍ…» (تحريم /3)
«به ياد آوريد هنگامى را كه پيامبر، يكى از رازهاى خود (نوشيدن عسل در خانه زينب و تصميم به نخوردن از عسل او) را به يكى از همسرانش گفت؛ ولى او رازدارى نكرد و به ديگران خبر داد؛ خداوند پيامبرش را از افشاى سر آگاه ساخت؛ او قسمتى از آن را براى همسرش بازگو كرد و از قسمت ديگر خوددارى نمود…».
حال با قبول اين آيات الهى كه به طور روشن، رويدادهايى را كه سال‏ها پس از بعثت و هجرت در مكّه و مدينه اتّفاق افتاده، بيان مى‏فرمايد؛ چگونه با نزول يكباره قرآن قابل جمع است؟ اگر قرآن در آغاز بعثت، نزول دفعى داشته، چگونه رويدادى را كه اتّفاق نيفتاده به عنوان عمل انجام شده مطرح نموده است؟ آيا چنين عقيده‏اى - نعوذ باللَّه - به مخدوش بودن قرآن دلالت نخواهد كرد؟ و سخن خدا را كه مى‏فرمايد: «وَ مَن أصدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثاً» (نساء /87) «راستگوتر از خدا كيست؟» زير سؤال نخواهد برد؟
مرحوم شيخ مفيد چنانكه در پيش گذشت، در اين باره چنين گفت:
«اين حرف به مذهب مشبهه برازنده‏تر است؛ زيرا آنها بودند كه گمان مى‏كردند خداوند در ازل به قرآن تكلّم كرده و از آينده به لفظ ماضى خبر داده است؛ اين را اهل توحيد رد كرده‏اند».
گذشته از اينها، آيا نزول يكباره قرآن به پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه هيچ گونه منشأ اثرى نبوده و نقشى در حضرتش ايفا نمى‏كرده است، عقلاً كار عبثى نمى‏نمايد؟
به طور كلى، آيه زير فصل الخطابى است بر اينكه قرآن جز نزول تدريجى نزولى ديگر، نداشته است:
«لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً» (فرقان /32)
«(مى‏گويند): چرا قرآن يكجا بر او نازل نمى‏شود؟ براى اينكه قلب تو را محكم داريم، پس آن را به تدريج فرو فرستاديم».
اگر قرآن نزول غير تدريجى داشت، آن وقت جوابى غير از اين از خداوند متعال مى‏شنيديم، نه اين سخن را كه مهر تأييد محكمى است بر نزول تدريجى قرآن.
باورمندان به نزول تدريجى قرآن

1 - شيخ مفيد (م: 413 ه)
شيخ مفيد، نخستين دانشمندى است كه نزول دفعى قرآن را با دلايل متقن رد نموده و تنها نزول تدريجى آن را پذيرفته است.69
2 - سيّد مرتضى علم الهدى (م: 436 ه) در كتاب «أمالى»70.
3 - ابوالحسن على بن احمد الواحدى (م: 468 ه) صاحب كتاب «اسباب النزّول»71
4 - حسن بن محمّد القمى النيشابورى (م: 728 ه) در كتاب «غرايب القرآن» يا «تفسير نيشابورى».72
5 - صدر المتألهين (م: 1050 ه)
نام ملاّ صدرا را در زمره كسانى كه به نزول دفعى قرآن به قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بودند نيز آورديم؛ امّا چنانكه توضيح داديم، هر چند ديگر معتقدان به اين گونه نزول، از سخن ايشان الهام گرفته‏اند؛ ولى به صراحت مى‏توان گفت كه ملا صدرا جز نزول تدريجى را اثبات نكرده است. او اگر فرقى در انزال و تنزيل قايل شده، در مقايسه نزول كتاب‏هاى ديگر انبيا با نزول قرآن بوده است، نه نزول دفعى و تدريجى. به اعتقاد ايشان نزول قرآن بر قلب پيامبر به صورت وحى يا شعور مرموزى بوده كه جز براى پيامبر براى كسى ديگر قابل ادراك نبوده است.73
6 - مصطفى صادق رافعى (م: 1937 م).74
7 - سيّد رشيد رضا (م: 1354 ق).75
8 - سيّد قطب (م: 1385 ق).76
9 - سيّد محمّد حسين طباطبايى (م: 1360 ش).
اگر به ياد داشته باشيد، ما در صفحات پيشين، نام ايشان را در زمره كسانى كه به نزول دفعى قرآن به قلب پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم معتقد بودند، آورديم؛ امّا اينجا باز به عنوان كسى كه معتقد به نزول تدريجى قرآن است، از ايشان ياد مى‏كنيم. زيرا علاّمه طباطبايى هر چند در «تفسير الميزان» راه اثبات نزول دفعى به قلب پيامبر را پيموده است، ولى در كتاب «قرآن در اسلام» كه پس از تفسير الميزان نوشته است، تنها نزول تدريجى را پذيرفته و همچون شيخ مفيد، نزول دفعى را نقد و رد نموده است. ديدگاه ايشان در كتاب ياد شده چنين است:
«سوَر و آيات قرآن مجيد يكجا نازل نشده است. اين مطلب علاوه بر تاريخ قطعى كه به نزول تدريجى قرآن مجيد در امتداد بيست و سه سال مدّت دعوت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم شهادت مى‏دهد، از مضامين خود آيات نيز روشن است. خداى متعال مى‏فرمايد: «وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً» (اسراء /106) «سوره‏ها و آيات قرآن را از هم جدا كرديم تا آن را به درنگ به مردم بخوانى و آن را با يك نوع تدريج نازل كرديم.»
«در قرآن مجيد، ناسخ و منسوخ هست؛ و آياتى كه ارتباط تام به قصص و حوادث دارد كه هرگز در يك زمان جمع نمى‏شوند تا آيات مربوط به آنها يكجا نازل شده، درباره آنها به گفتگو پردازد».77
علاوه بر عالمان مذكور، دانشمندان ديگرى هم هستند كه بدون نفى نزول دفعى يا بدون پرداختن به آن، بدين باورند كه ابتداى نزول قرآن در شب قدر اتّفاق افتاده، سپس تا پايان عمر پيامبر، آيات و سوره‏ها بر حسب نياز روز به آن حضرت فرود آمده است. حال اگر سخن و باور آنان را به تعبير ديگرى بازگو نماييم، چنين مى‏شود كه: قرآن تنها نزول تدريجى داشته، و ابتداى آن شب قدر بوده است. اين دانشمندان عبارتند از:
10 - ابن شهر آشوب (م 558 ه): «شَهرُ رَمَضانَ الَّذى اُنزِلَ فيهِ القُرآنُ» إى إبتدأ نزوله.78
11 - ملاّ صالح مازندرانى (م: 1081 ه) در كتاب «شرح جامع اصول كافى».79
12 - احمد بن مصطفى المراغى - صاحب «تفسير مراغى».80
13 - جعفر سبحانى در مجلّه «رسالة القرآن»81
214 - محمّد هادى معرفت.82
ديدگاه‏هاى شاذّ درباره نزول قرآن

علاوه بر ديدگاه‏هاى ششگانه‏اى كه بدان‏ها پرداختيم، نظريات ديگرى نيز درباره نزول قرآن مطرح است كه طرفداران كمترى دارند. دو تاى از آنها به شرح زير است:
1 - منظور از «شَهرُ رَمَضان الَّذى اُنزِلَ فيهِ القرآن»، نزول قرآن در ماه رمضان نيست؛ بلكه اين است كه: «أنزل فى شأنه القرآن» در شأن اين ماه قرآن نازل شده است؛ چنانكه مى‏فرمايد: «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيام»(بقره /183) «براى شما (در اين ماه) روزه واجب شد» و مراد از «اُنزِلَ فيهِ القُرآن» نزول حكم وجوب روزه در آن ماه بر برندگان است؛ و «فيه» به معنى «فى فرضه» مى‏باشد.83
2 - قرآن در طى 23 سال هر شب قدر، آن اندازه كه خداوند فرود آمدنش را تقدير كرده بود و مورد احتياج مردم بود به امر خداوند بر آسمان دنيا نازل مى‏شد؛ و پس از آن در ظرف سال به تدريج بر رسول خدا فرود مى‏آمد.84
جمع بندى و نتيجه‏گيرى

ديدگاه‏هاى هفتگانه‏اى كه در اين جستار ياد آور شديم، همگى - بدون استثنا - در مقام نزول رسمى قرآن، معتقد به نزول تدريجى بوده‏اند؛ امّا آنچه مورد اختلاف بود، اعتقاد به نزول ابتدايى - دفعى، قبل از نزول رسمى بوده است. نزول ابتدايى - دفعى را برخى از لوح محفوظ به آسمان چهارم (بيت المعمور) مى‏دانند؛ برخى نزول آن را بر قلب پيامبر تشخيص مى‏دهند؛ و ديگرانى، تنها به تابش ابتدايى نور و حقيقت قرآن به قلب پيامبر رسيده‏اند؛ و بسيارى هم جز نزول تدريجى، به نزول ديگرى معتقد نشده‏اند.
ما ديدگاه‏ها را در بوته نقد نهاديم و بررسى كرديم؛ تا آنجا كه ممكن بود، ثابت كرديم كه براى قرآن، نزولى جز نزول تدريجى متصورّ نيست. زيرا گفتيم اگر نزول قرآن - بنا به صراحت خود قرآن - براى هدايت نوع انسان «هدى للنّاس» است، نزول آن به آسمان چهارم با قرار داشتن آن در لوح محفوظ فرقى ندارد. زمانى كه قرآن به عنوان اعلاميّه‏اى براى مردم صادر نشده است، فاقد جنبه هدايتى بوده، و نزولى بر آن صدق نمى‏كند.
از اين رو، در جمع بندى ديدگاه‏ها، مى‏توان از اعتقاد نزول دفعى قرآن به آسمان چهارم چشم پوشى كرد؛ و اعتقاد به نزول ابتدايى - دفعى نور و حقيقت قرآن بر قلب پيامبر را - زمانى كه لفظ و معنايى بر آن متصورّ نيست - با ديدگاه نزول تدريجى در آميخت، و آشتى داد؛ و اعتقاد به نزول دفعى قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را به دليل ناهمخوانى با نصّ صريح قرآن و انتزاعى بودن آن ناديده گرفت. و در پايان با صغرا و كبرا كردن قضايا نتيجه‏گيرى كرد كه قرآن يك نزول بيش ندارد، و آن هم نزول تدريجى است.
امّا اينكه حال، با پذيرش اين ديدگاه، مشكل آغاز نزول قرآن كه به تصريح قرآن در شب قدر و بنا به مشهور غير مستند، در بيست و هفتم ماه رجب اتّفاق افتاده است، چگونه قابل حلّ مى‏باشد؟ بديهى است، زمانى كه هيچ گونه دليل عقلى و نقلى بر شروع بعثت با كلام وحيانى و آيات قرآنى در دسترس نيست، ورود چنين شهرتى در اعتقادات اسلامى از ابتدا مخدوش و نادرست مى‏نمايد.
همچنين بر فرض اينكه روايت وقوع بعثت در 27 رجب را صحيح پنداشته و پذيرفته باشيم، آن وقت به قول بعضى از دانشمندان، از جمله مرحوم محمّد تقى شريعتى: «بايد گفت كه در ماه رجب جبرئيل بر آن حضرت ظاهر شده و او را به رسالت و بعثتش خبر داده ولى نزول قرآن از شب قدر شروع گرديده است؛ چون وحى به تدريج و تأنّى بر آن حضرت فرود مى‏آمد و به طورى كه نويسندگان تاريخ حيات آن بزرگوار گفته‏اند و از جمله ابن هشام در «سيرة النّبويّة» نوشته است «اولين بار كه وحى بر پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شد در خواب بود و نبوّتش با رؤياى صادقه آغاز گرديد. هيچ خوابى نمى‏ديد مگر آنكه مانند صبح صادق به حقيقت پيوسته بود؛ و نيز برخى محقّقين نوشته‏اند كه نخستين آيات سوره علق، اوّل در خواب و بعد در بيدارى بر او خوانده شد؛ تا اندك اندك آماده وظيفه سنگين رسالت گشته، تحمّل قبول وحى برايش ممكن شود. بنابراين مى‏توانيم بگوييم: آغاز بعثت، بيست و هفتم ماه رجب و ابتداى نزول آيات در بيدارى شب قدر بوده است».85
اما، در رابطه با روايات ائمه معصومان‏عليهم السلام - بدون توجه به اخبار مورخان - بايد گفت در اين روايات بعثتى را در 27 ربيع الاول مى‏بينيم كه در آن هيچ نزولى از آيات قرآن مطرح نيست؛ و بعثتى را هم در 17 رمضان يا شب قدر شاهديم، كه در آن ابتداى نزول قرآن مطرح بوده و مورد تأييد قرآن نيز مى‏باشد؛ و اگر روايت امام جعفر صادق‏عليه السلام را هم كه مدت نزول قرآن را در بيست سال تأييد مى‏كند، بر آن بيفزاييم، نتيجه اين خواهد بود كه پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم در بيست و هفتم ماه ربيع الاول، از طريق نداى غيبى، پيام رسالت خود را دريافت مى‏كند و در شب قدر سال سوم بعثت، دوباره با كلام وحيانى و آيات قرآنى برانگيخته مى‏شود تا رسالت خود را علنى ساخته و فراگير نمايد.
پيشى گرفتن بعثت بر نزول قرآن، در كلام حضرت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مبرهن است آنجا كه مى‏فرمايد:
«انّ اللَّهَ سبحانه بعث محمداً بالحق… و ثم انزل عليه الكتاب…»86
«خداوند پاك و منزه، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را به حق مبعوث كرد و سپس قرآن را بر او نازل نمود.»

************************************************************************************

منبع:حسن رهبري


***********************************************************************************

پی نوشت‌ها:

1 - تاريخ ابن كثير، 6/3، به نقل از: صالحى نجف آبادى، نعمت اللَّه، حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، تهران، كوير، 339/ 1382
2 - آيتى، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، تهران، دانشگاه تهران، 84/ 1366.
3 - صدوق، عيون اخبار الرضاعليه السلام، تصحيح: سيد مهدى حسينى لاجوردى، قم، كتابفروشى طوسى، 116/2 1363.
4 - يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: محمد ابراهيم آيتى، انتشارات علمى و فرهنگى، 376/1 1374.
5 - همان /377.
6 - ابن هشام، سيرة النبى صلى الله عليه وآله وسلم، تحقيق: مصطفى سقاء ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ شلبى، قم، انتشارات ايران، 256/1 1363.
7 - نويدى، شهاب الدين احمد، نهاية الارب، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى، تهران، اميركبير، 168/1.
8 - علق /1-4.
9 - نهايةالارب، 169/1، سيرة النبى‏صلى الله عليه وآله وسلم، 252/1.
10 - سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، قم، دار التبليغ اسلامى، /194/1 1351.
11 - كلينى، محمد بن يعقوب، فروع كافى، تصحيح: على اكبر غفارى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 149/4 1350؛ صدوق، من لا يحضره الفقيه، تحقيق: محمد جواد الفقيه، بيروت، دار الاضواء، 1413 ق، 69/2.
12 - حر عاملى، وسائل الشيعه، تصحيح عبد الرحيم ربانى شيرازى، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا، 241/5.
13 - فروع كافى، 149/4.
14 - وسائل الشيعه، 242/5
15 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: محمد تقى مصباح يزدى، قم، دارالعلم، 20/3 1346.
16 - طباطبايى، سيد محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه: سيد محمد باقر موسوى همدانى، تهران، انتشارات محمّدى، 316-320/40 1363.
17 - عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى، تصحيح و تعليق: سيد هاشم رسولى محلاتى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1411 ق، 272/2.
18 - سيوطى، جلال الدين، الدّر المنثور، بيروت، دار الفكر، 106/4.
19 - تاريخ پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم، /98.
20 - صدوق، امالى، ترجمه: آية اللَّه كمره‏اى، تهران، كتابخانه اسلاميّه، 62/ 1362.
21 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، ترجمه و شرح: سيد هاشم رسولى محلاتى، تهران، انتشارات علمية اسلامية، بى تا، 275/4.
22 - الموسوى الدارابى، سيد على، نصوص فى علوم القرآن، مشهد، آستان قدس رضوى، 50/1 1380.
23 - همان، /35.
24 - طبرى، ابوجعفر، جامع البيان، 259/30.
25 - مفيد، محمد بن نعمان، شرح عقايد الصدوق (به ضميمه اوائل المقالات)، تصحيح و تعليق: عباسقلى واعظ چرندابى، تبريز، كتابفروشى حقيقت، 57/ 1330.
26 - ميبدى، رشيد الدين ابوالفضل، كشف الاسرار و عدة الابرار، تهران، سپهر، 1399 ق، 558/10.
27 - زمخشرى، جار اللَّه، الكشاف، بيروت، دار المعرفة، 1387 ق، 238/1.
28 - الفخر الرازى، ابوعبداللَّه محمد، التفسير الكبير، قاهره، البهية المصرية، بى تا، 95/5.
29 - قرطبى، ابوعبداللَّه، الجامع لاحكام القرآن (تفسير القرطبى)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1372 ق، 297/2.
30 - زركشى، بدر الدين، البرهان فى علوم القرآن، دار احياء الكتب العربية، 1391 ق، 229/1.
31 - عسقلانى، ابن حجر، فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1402 ق، 4-7/9.
32 - سيوطى، جلال الدين، الاتقان فى علوم القرآن، قم، نشر امير، 1405 ق، 146/1.
33 - كاشانى، ملاّ فتح اللَّه، منهج الصادقين، تصحيح: ميرزا ابوالحسن شعرانى، 124/1 1347.
34 - حقى برسوى، ابوالفدا اسماعيل، تفسير روح البيان، تصحيح و تعليق: احود عزّو عناية، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1421 ق، 576/10.
35 - آلوسى، شهاب الدين، روح المعانى، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1353 ق، 111/25.
36 - نهاوندى، محمّد، نفحات الرحمن، تهران، چاپخانه علمى، 1357 ق، 136/1.
37 - زرقانى، عبدالعظيم، مناهل العرفان فى علوم القرآن، دار احياء الكتب العربية، 1362 ق، 33-38/1.
38 - راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: نديم مرعشلى، دار الكتاب العربى، 1392 ق، /509.
39 - التفسير الكبير، 95/5.
40 - شرح عقايد الصدوق، /57.
41 - همان، /58.
42 - رشيد رضا، محمّد، تفسير المنار، بيروت، دار المعرفة، 161/2.
43 - راميار، محمود، تاريخ قرآن، تهران، اميركبير، 187/ 1362.
44 - الميزان، 20/3؛ طباطبايى، محمد حسين، قرآن در اسلام، تهران، دار الكتب الاسلامية، 167/ 1353.
45 - مامقانى، عبداللَّه، تنفيح المقال، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1424 ق، 122-110/5.
46 - رك: حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، /327.
47 - همان؛ قاموس الرجال، 471/4
48 - علامه حلّى، رجال، قم، دار الذخائر، 1416 ق، /218.
49 - رك: حديث‏هاى خيالى در مجمع البيان، /327.
50 - ملا صدرا، اسرار الايات، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى، /16 و 17.
51 - نصوص فى علوم القرآن، 255/1.
52 - فيض كاشانى، محسن، تفسير الصافى، تصحيح: شيخ حسين اعلمى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1399 ق، 65/1.
53 - نصوص فى علوم القرآن، 273/1.
54 - همان، /271.
55 - زنجانى، ابوعبداللَّه، تاريخ قرآن، ترجمه ابوالقاسم سحاب، تبريز، سروش، 35/ 1341.
56 - الميزان، 23/3.
57 - همان، ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى، 20/28.
58 - مطهرى، مرتضى، درسهايى از قرآن، قم، چاپخانه مهر، 40/ 1360.
59 - مطهرى، مرتضى، تفسير سوره فجر و قيامت، قم، حزب جمهورى اسلامى، /66.
60 - رك: طالقانى، سيد محمود، پرتوى از قرآن، تهران، انتشار، 192-194/4 1345.
61 - رك: حكيم، سيد محمد باقر، علوم القرآن، تهران، چاپخانه اتحاد، 1403 ق، /34.
62 - قرشى، سيد على اكبر، تفسير ممتاز، تهران، دار الكتب الاسلامية، 20 - 23/1 1361 و 303.
63 - راميار، تاريخ قرآن، /191.
64 - همان، /183.
65 - نصوص فى علوم القرآن، 628/1 (از مقاله يداللَّه دوزدوزانى)
66 - غرناطى اندلسى، ابوحيّان، تفسير بحر المحيط، دار الفكر للطباعة و النشر، 378/2.
67 - شيخ طوسى، التبيان، ذيل آيه
68 - براى مطالعه مشروح شأن نزول به تفاسير در ذيل همان آيه مراجعه فرماييد.
69 - رك: شرح عقايد الصدوق، /58.
70 - نصوص فى علوم القرآن، 57/1.
71 - همان، /77.
72 - همان، /161-165.
73 - صدر المتألهين، تفسير القرآن، بيروت، دار التعارف، 1419 ق، 155/3 و اسرار الايات /16 و 17.
74 - رافعى، مصطفى صادق، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، شركت تضامنى علمى، 3/ 1320.
75 - المنار، 155/3.
76 - سيد قطب، فى ظلال القرآن، بيروت، دار الشرق، 1405 ق، 3208/5 و 3944/6.
77 - قرآن در اسلام، /166.
78 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، انتشارات علامه، 150/1.
79 - نصوص فى علوم القرآن، /258.
80 - همان /332.
81 - همان /583-584.
82 - معرفت، محمد هادى، التمهيد فى علوم القرآن، قم، مهر، 1396 ق، 72-79/1.
83 - منهج الصادقين، 416-417/1.
84 - راميار، محمود، تاريخ قرآن، /188.
85 - شريعتى، محمد تقى، تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 276/ 1353.
86 - نهج البلاغه، خطبه 198.

موضوعات: آغاز نبوت و چگونگى نزول قرآن  لینک ثابت
 [ 07:51:00 ب.ظ ]





آداب شرعی در قرآن؛ سوره مؤمنون، آیه 96

سوره مؤمنون: آيه 96
«ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ».
بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده)! ما به آنچه توصيف مى ‏كنند آگاهتريم‏.(ترجمه مکارم شیرازی)

1- أطيب البيان في تفسير القرآن

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ.
دفع نما سيئه كفار را كه بتو روا می دارند باحسان بآن‏ها ما می دانيم و عالم‏تريم بآنچه آنها توصيف می كنند، اخلاق حضرت رسالت به نحوى بود كه خداوند توصيف ميفرمايد:
(وَ إِنَّكَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِيمٍ) قلم آيه 4 و می فرمايد: (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ) آل عمران آيه 153، دارد كسانى كه بشرف اسلام مشرف شدند سه دسته بودند. يك دسته از ترس جان و يك دسته به طمع مال و يك دسته بواسطه اخلاق پيغمبر صلّى اللَّه عليه و سلم و اين دسته حقيقت داشت اسلام آنها، حتى نقل كردند كه يك يهودى بود همه روزه بالاى بام می رفت و خاك‏روبه بر سر حضرت می ريخت چند روزى شد كه ديگر اين عمل را نميكرد حضرت پرسش فرمود گفتند: مريض شده حضرت به عيادت او تشريف برد سه مرتبه صورت برگردانيد باز حضرت مقابل صورتش نشست اين خلق را كه مشاهده كرد به شرف اسلام مشرف شد، خاكروبه می ريختند چند قدمى دور ميشد و خود را تكان می داد و روى خود نمی آورد، حتى بعد از فتح مكه و تسلط حضرت بر سران قريش فرمود: معامله می كنم با شما معامله اى كه برادرم يوسف با برادرانش كرد تمام شما را عفو نمودم حتى وحشى كه شكم حضرت حمزه را در احد پاره كرد موقعى كه آمد اسلام اختيار كرد او را عفو فرمود، و اين اول قدمى است كه بايد با دشمن رفتار كرد و كفار را بزبان لين و خوش دعوت كنيد.
(فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً) طه آيه 46 حتى در باب امر بمعروف و نهى از منكر درجه اولش زبان خوش و ليّن و از راه نصيحت است، و بالجمله به ضرورت دين اسلام حضرت رسالت در جميع كمالات و اخلاق و صفات افضل از جميع انبياء و اولياء و ملائكه و ما سوى اللَّه بود، حتى ائمه طاهرين را تعريف می كردند مى گفتند: شبيه اخلاق پيغمبر است حتى حضرت سيد الشهداء عليه السلام در حق حضرت على اكبر عرض كرد.
(اللهم اشهد على هؤلاء القوم قد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا به رسولك و كنا اذا اشتقنا الى رسولك نظرنا اليه)
چنانچه خداوند عالم هم به بندگان رءوف و مهربان است و فرداى قيامت عفو و مغفرت او نسبت باهل ايمان بحدى است كه انبياء و ملائكه هم تصور نمی كردند، حتى امير المؤمنين عليه السلام در دعاء كميل عرض ميكند.
(لولا ما حكمت به من تعذيب جاحديك و قضيت به من اخلاد معانديك لجعلت النار كلها بردا و سلاما و ما كان لاحد فيها مقرا و لا مقاما).

2- تفسير الصافي

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ و هي الصّفح عنها و الإحسان في مقابلتها و هو ابلغ من بالحسنة السيئة لما فيه من التنصيص على التفصيل.
و في الكافي عن الصادق عليه السلام بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ التقيّة نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ بما يصفونك به.

3- البرهان في تفسير القرآن

قوله تعالى:
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ….
7519/ [1]- محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحكم، عن معاوية ابن وهب، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: «ما أكل رسول الله (صلى الله عليه و آله) متكئا منذ بعثه الله عز و جل، إلى أن قبضه، تواضعا لله عز و جل، و ما رأى ركبتيه جليسه في مجلس قط، و لا صافح رجلا قط، فنزع يده من يده حتى يكون الرجل هو الذي ينزع يده، و لا كافأ (صلوات الله عليه و آله) بسيئة قط، و قد قال الله تعالى: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ففعل، و ما منع سائلا قط، إن كان عنده أعطى، و إلا قال: يأتي الله به و لا أعطى على الله عز و جل شيئا قط إلا أجازه الله، إنه كان ليعطي الجنة، فيجيز الله عز و جل ذلك له».
قال: «و كان أخوه من بعده، و الذي ذهب بنفسه، ما أكل من الدنيا حراما قط، حتى خرج منها، و الله إنه كان ليعرض له الأمران، كلاهما لله عز و جل طاعة، فيأخذ بأشدهما على بدنه، و الله لقد أعتق ألف مملوك لوجه الله عز و جل، دبرت فيهم يداه، و الله ما أطاق عمل رسول الله (صلى الله عليه و آله) من بعده أحد غيره، و الله ما نزلت برسول الله (صلى الله عليه و آله) نازلة قط، إلا قدمه فيها، ثقة منه به، و إنه كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) ليبعثه برايته، فيقاتل جبرئيل عن يمينه، و ميكائيل عن يساره، ثم ما يرجع حتى يفتح الله عز و جل له».
7520/ [2]- و عنه: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمد بن أبي نصر، عن حماد بن عثمان، عن زيد بن الحسن، قال سمعت أبا عبد الله (عليه السلام)، يقول: «كان علي (عليه السلام) أشبه الناس طعمة و سيرة برسول الله (صلى الله عليه و آله)، و كان يأكل الخبز و الزيت، و يطعم الناس الخبز و اللحم- قال- و كان علي (عليه السلام) يستقي و يحتطب، و كانت فاطمة (عليها السلام) تطحن، و تعجن، و تخبز، و ترقع، و كانت من أحسن الناس وجها، كأن وجنتيها وردتان (صلى الله عليها و على أبيها و بعلها و بنيها الطاهرين)».
___________________________
(1)- الكافي 8: 164/ 175.
(2)- الكافي 8: 165/ 176.

4- التبيان في تفسير القرآن

قوله تعالى:
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ.
امر الله تعالى نبيه (ص) أن يدفع السيئة من إساءة الكفار اليه بالتي هي أحسن منها. و معنى ذلك انهم إذا ذكروا المنكر من القول- الشرك- ذكرت الحجة في مقابلته و ذكرت الموعظة التي تصرف عنه الى ضده من الحق، على وجه التلطف في الدعاء اليه، و الحث عليه، كقول القائل: هذا لا يجوز، و هذا خطأ، و عدول عن الحسن.
و أحسن منه أن يوصل بذكر الحجة و الموعظة كما بينا. و قال الحسن: «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» الاغضاء و الصفح. و قيل: هو خطاب للنبي (ص) و المراد به الأمة، و المعنى ادفع الأفعال السيئة بالافعال الحسنة التي ذكرها.
و قوله «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ» معناه نحن اعلم منهم بما يستحقون به من الجزاء في الوقت الذي يصلح الأخذ بالعقوبة إذا انقضى الأجل المضروب بالامهال.

5- الميزان في تفسير القرآن

قوله تعالى: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ» أي ادفع السيئة التي تتوجه إليك منهم بالحسنة و اختر للدفع من الحسنات أحسنها، و هو دفع السيئة بالحسنة التي هي أحسن مثل أنه لو أساءوا إليك بالإيذاء أحسن إليهم بغاية ما استطعت من الإحسان ثم ببعض الإحسان في الجملة و لو لم يسعك ذلك فبالصفح عنهم.
و قوله: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ» نوع تسلية للنبي ص أن لا يسوءونه ما يلقاه و لا يحزنه ما يشاهد من تجريهم على ربهم فإنه أعلم بما يصفون.

6- ترجمه الميزان

” ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ” يعنى آنچه بدى از ايشان می بينى با نيكى تلافى كن و تازه از بين خوبی ها خوبتر آنها را انتخاب كن، مثل اينكه اگر بدى آنان به صورت آزار و اذيت است، تو، به ايشان احسان كن و منتها درجه طاقت خود را در احسان به ايشان مبذول بدار، و اگر اين مقدار نتوانستى هر چه را كه توانستى، و اگر آنهم مقدور نبود حد اقل از ايشان اعراض كن.
و اينكه فرمود:” نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ” ما بهتر می دانيم كه چه برداشتى از دعوت تو دارند، يك نوع تسليت خاطر رسول خدا (ص) است، تا از آنچه از ايشان می بيند ناراحت و غمگين نشود و از جرأتى كه نسبت به پروردگارشان به خرج می دهند، اندوهگين نگردد، چون خدا بهتر می داند كه چه چيزها می گويند.

7- مجمع البيان في تفسير القرآن

روى الحاكم أبو القاسم الحسكاني بإسناده عن أبي صالح عن ابن عباس و جابر بن عبد الله أنهما سمعا رسول الله ص يقول في حجة الوداع و هو بمنى لا ترجعوا بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض و أيم الله لئن فعلتموها لتعرفني في كتيبة يضاربونكم قال فغمز من خلف منكبه الأيسر فالتفت فقال أ و علي فنزل «قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي» الآيات ثم أمره ص بالصبر إلى أن ينقضي الأجل المضروب للعذاب فقال «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ»
أي ادفع بالإغضاء و الصفح إساءة المسي‏ء عن مجاهد و الحسن و هذا قبل الأمر بالقتال و قيل معناه ادفع باطلهم ببيان الحجج على ألطف الوجوه و أوضحها و أقربها إلى الإجابة و القبول «نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ» أي بما يكذبون و يقولون من الشرك و المعنى إنا نجازيهم بما يستحقونه ثم أمره.

8- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ: بدى بدكاران را به عفو و چشمپوشى دفع كن.
اين دستور مربوط به آن وقتى است كه هنوز فرمان جنگ صادر نشده بود.
برخى گويند: يعنى سخنان باطل ايشان را بوسيله دليلهاى روشن و قابل قبولتر، دفع كن.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ: ما بگفتارهاى شرك آميز آنها داناتريم و آنها را بحسب استحقاقشان كيفر ميدهيم.

9- تفسير الكاشف

الدفاع بالأحسن:
(ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ). ما هو الدفاع بالأحسن؟
هل هو الصبر على الأذى و السكوت عن المؤذي كما قال كثير من المفسرين؟.
ان الدفاع يختلف باختلاف الموارد، فقد يكون استعمال القوة و العنف لردع المعتدي دفاعا بالأحسن و ذلك إذا كان المعتدى عليه يملك القوة الرادعة، و كان السكوت عن المسي‏ء يغريه بالاساءة و العدوان، قال الإمام علي (علیه السلام): الوفاء لأهل الغدر غدر، و الغدر بأهل الغدر وفاء .. و قد يكون السكوت عن المعتدي و الصبر على أذاه دفعا بالأحسن إذا أدى الاغضاء عنه الى ندمه و توبته من إساءته، أو كان المعتدى عليه عاجزا عن الردع .. فإن المقاومة- و هذه هي الحال- تحدث ما لا تحمد عقباه من تمادي المعتدي في غيه و غير ذلك من ردود الفعل.
و من أجل هذا صبر رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم) على الأذى، و هو في مكة لعجزه عن الردع، و أدب المعتدين بعد هجرته الى المدينة لأنه كان يملك القوة الرادعة.

10- تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين

كه ادْفَعْ بِالَّتِي دفع كن بخصلتى كه در جميع حالات هِيَ أَحْسَنُ آن نيكوتر است السَّيِّئَةَ خصلت بد را مراد سفحست از سيئه و احسان در مقابله آن گاهى كه مؤدى بوهن و ضعف نشود در دين اينكلام ابلغ است از ادفع بالحسنة السيئة بجهت آنكه متضمن تنصيص است بر تفصيل حاصل كه حق سبحانه حبيب خود را از مكارم اخلاق آنچه اتم و اكمل و اشرفست امر فرموده و گفته بدى را دفع كن بآنچه نيكوتر است يعنى بعفو و رحمت از سر گناه مجرمان درگذر وقتى كه مستلزم وهن دينى نبود و يا دور كن جهل سفها را از ايشان بحلم خود تا از آنچه ميكنند و ميگويند بر وجه لطف و حلم باز گردند و يا باطل اهل كفر را ببيان حجج دفع كن بر الطف وجوه و اوضح آن و اقرب آن يا باجابة و قبول و يا باز دار مردم را از معاصى بامر فرمودن بطاعات يا دفع كن شرك مشرك را بكلمه توحيد يا محو ساز منكر را بامر معروف و نزد مجاهد مراد با حسن سلامست يعنى چون بجهال رسى بر ايشان سلام كنى و شر جهل ايشان بجهت آن دفع نمائيد كقوله وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً و گويند اين آيه منسوخست بآيه السيف و اكثر بر آنند كه اين از آيه محكمه است و غرض از آن مداراتست كه محثوث عليها است ما دام كه منجر بثلم دين نشود و قشيرى گفته كه دفع كن جفا را بوفا يا اشاره نفس را ببشارت قلب تا ظلمت خلايق را بنور حقايق يا حظوظ خود را بحقوق خداى يا طى كن تيه حوادث را بقدم سلوك در طريق معرفة قدم بعد از آن بر سبيل تهديد و وعيد كفار ميفرمايد كه نَحْنُ أَعْلَمُ ما داناتريم بِما يَصِفُونَ بآنچه وصف ميكنند تو را يا وصف كردن ايشان تو را از سحر و شعر يا ما را از اتخاذ ولد و شركا پس امر آنها را بما واگذار كه ما تواناتريم در مجازات ايشان و همه را جزا و سزا خواهيم داد آن گاه رسول را امر ميكند به استعاذه از نخسات شياطين.

11- تفسير نمونه

و چنان كه می دانيم اين قدرت پروردگار در صحنه هاى مختلف بعد از آن تاريخ- از جمله در صحنه جنگ بدر- به مرحله فعليت در آمد و ارتشى كه در ظاهر بسيار كوچك و كم قدرت بود به فرمان خدا و به نيروى ايمان بر انبوه دشمنان پيروز شد.
سپس به پيامبر ص دستور می دهد كه با اين گروه مدارا كن و” بديهاى آنها را با عفو و گذشت و نيكى دفع كن، و سخنان نامطلوب آنها را با بهترين منطق پاسخ گو” (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ).
در اين راه عجله و شتابى نداشته باش و بدان” ما به آنچه آنها می گويند و توصيف می كنند آگاه تريم” (نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ).
________________________
(1) تفسير” مجمع البيان” و” الميزان” و” فى ظلال” و” ابو الفتوح رازى” و” روح المعانى” ذيل آيات مورد بحث.
(2) تفسير كبير فخر رازى ذيل آيات مورد بحث.

می دانيم حركات ناشايست و گفتار خشن و انواع اذيت و آزار آنها تو را ناراحت می كند، اما تو وظيفه ندارى كه در برابر آن خشونتها و زشت‏گوئيها مقابله به مثل كنى، تو بدى را با نيكى پاسخ ده كه اين خود يكى از مؤثرترين روشها براى بيدار كردن غافلان و فريب‏خوردگان است.

12- تفسير نور

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ .
(اى پيامبر!) بدى را به بهترين روش دفع كن. (در مقام انتقام و مقابله به مثل مباش) ما به آنچه مخالفان توصيف می كنند آگاه تريم. (می دانيم كه مشركان مرا به گرفتن فرزند و شريك و تو را به سحر و جادو توصيف می كنند)
و بگو: پروردگارا! من از وسوسه هاى شيطان‏ها به تو پناه می برم.
و پناه می برم به تو اى پروردگار! از اين كه آنان نزد من حاضر شوند.

پيام‏ها
1 پيامبر اكرم (صلوات اللَّه عليه) تحت تربيت خداوند و مأمور برخورد به بهترين شيوه با بدی هاى دشمنان است. «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»
2 بدى را می توان با بدى پاسخ داد ولى اين، براى رهبر شايسته نيست. «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»
3 ايمان ما به علم خداوند، عامل صبر و حلم در ماست. «نَحْنُ أَعْلَمُ»…. .

13- تفسير نور الثقلين

111- في الكافي عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن ابن محبوب عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله عليه السلام قال: بعث أمير المؤمنين عليه السلام الى بشر بن عطارد التيمي في كلام بلغه فمر به رسول أمير المؤمنين عليه السلام في بنى أسد و أخذه، فقام اليه نعيم بن دجاجة الأسدي فأفلته «1» فبعث اليه أمير المؤمنين عليه السلام فأتوه به و امر به أن يضرب فقال نعيم:
أما و الله ان المقام معك لذل و ان فراقك لكفر؟ قال: فلما سمع ذلك منه قال له:
قد عفونا عنك ان الله عز و جل يقول: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ اما قولك:
ان المقام معك لذل فسيئة اكتسبتها، و اما قولك: و ان فراقك لكفر فحسنة اكتسبتها فهذه بهذه فأمر ان يخلى عنه.
112- في محاسن البرقي عنه عن أبيه عن حماد بن عيسى عن حريز عمن أخبره عن أبي عبد الله عليه السلام في قول الله تعالى: «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ» قال: التي هي أحسن التقية، «فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ».
_________________________
(1) اى خلصه من يده.

14- مخزن العرفان در تفسير قرآن

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ برسولش امر فرموده در موقعى كه از كسى عمل بدى ديدى غمض عين نما و پرده پوشى كن و عمل بد وى را بآنچه نيكوتر است دفع گردان. شايد مقصود چنين باشد كه در جايى كه سيّئه ايجاب نكند حدّى از حدود شرع مطهر را كه در چنين موردى در سوره مؤمنون فرموده لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ نبايد حاكم در اجراى حدود شرع بر عاصى ترحم نمايد. لكن در موارد ديگر كه حدّى ثابت نشده باشد يا آنكه گناه كوچك باشد مثل اينكه يك كلمات ركيك غير عقلايى يا حركات ناشايسته اى كه در عرف عقلاء مذموم باشد يا عمل بدى كه رضايت بخش نباشد از كسى بروز نمايد در چنين مواردى است كه امر نموده كه سيّئه و بدى را بآنچه نيكوتر است جبران نما، و اين آيه يك دنيا درس اخلاقى بما می آموزد اگر رويه كسى چنين باشد كه هر گاه كسى بوى بدى كرد در مقام انتقام نباشد بلكه در عوض تلافى بمثل در باره وى نيكى نمايد البته بد كننده هر قدر بفساد اخلاق مبتلا باشد پيش خود شرمنده خواهد گرديد و اگر چه دشمن باشد دوست ميگردد.
نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ ما عالم هستيم بآنچه كفار و مشركين ميگويند از آن نسبتهايى كه بخدا ميدهند از فرا گرفتن فرزند و شريك و غير آن يا آنچه را كه بتو نسبت ميدهند از دروغ و سحر و غير اينها و البته آنها را بجزاء اعمالشان خواهيم رسانيد.
شايد مقصود چنين باشد كه تو با آنها مدارا كن و بدى آنان را حمل بنيكى كن تا موقع پاداش برسد.

************************************************

منابع:

1- أطيب البيان في تفسير القرآن
2- تفسير الصافي
3- البرهان في تفسير القرآن
4- التبيان في تفسير القرآن
5- الميزان في تفسير القرآن
6- ترجمه الميزان
7- مجمع البيان في تفسير القرآن
8- ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن
9- تفسير الكاشف
10- تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين
11- تفسير نمونه
12- تفسير نور
13- تفسير نور الثقلين
14- مخزن العرفان در تفسير قرآن

موضوعات: آداب شرعی در قرآن؛ سوره مؤمنون، آیه 96  لینک ثابت
 [ 07:47:00 ب.ظ ]




 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره منافقون / تفسیر نور

 

‏‏ آيه 1

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏هنگامي كه منافقان نزد تو مي‌آيند ، سوگند مي‌خورند و مي‌گويند : ما گواهي مي‌دهيم كه تو حتماً فرستاده خدا هستي ! - خداوند مي‌داند كه تو فرستاده خدا مي‌باشي‌ - ولي خدا گواهي مي‌دهد كه منافقان در گفته خود دروغگو هستند ( چرا كه به سخنان خود ايمان ندارند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« نَشْهَدُ إِنَّكَ . . . » : هنگامي كه فرد عربي مي‌گويد : أَشْهَدُ إِنَّ . . . مقصودش قسم ياد كردن به خدا است كه او در گفتار خود صادق است ( نگا : المصحف الميسّر ) . « وَاللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ » : جمله معترضه است .‏

‏‏ آيه 2

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاء مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏آنان سوگندهاي ( دروغين ) خود را سپري ( براي رهائي از گرفتار آمدن به دست عدالت ، و پوشاندن چهره واقعي خويش ) مي‌گردانند ، و ( خود را و مردمان را ) از راه خدا بازمي‌دارند . ايشان چه كار بدي مي‌كنند !‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« جُنَّةً » : سپر ( نگا : مجادله‌ / 16 ) . « صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللهِ » : ( نگا : نساء / 167 ، توبه‌ / 9 ، نحل‌ / 88 ) .‏

‏‏ آيه 3

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏اين ( نفاق و دروغگوئي و بازداشتن از دين ) بدان خاطر است كه ( نخست با زبان ) ايمان آورده‌اند و سپس ( با دل ) كافر شده‌اند ، پس بر دلهايشان مهر نهاده شد ، و ايشان ديگر ( حقيقت را درك نمي‌كنند ، و از ايمان چيزي ) نمي‌فهمند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا » : ( نگا : نساء / 137 ) . « ذلِكَ » : اين نفاق و دروغ و جلوگيري از دين اسلام كه بدان عادت گرفته‌اند . « طُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ » : ( نگا : توبه‌ / 87 و 93 ، نحل‌ / 108 ، محمّد / 16 ) .‏

‏‏ آيه 4

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏هنگامي كه ايشان را مي‌بيني ، پيكر ، و سيمايشان تو را مي‌گيرد و به شگفت مي‌آورد ( و به خود مي‌گوئي : چه انسانهاي باوقار و برازنده‌اي ! ) و هنگامي كه به سخن درمي‌آيند ( به علّت حلاوت كلامشان ) به سخنانشان گوش فرا مي‌دهي . ( با وجود اين جذبه سيما و گيرائي گفتار ) آنان انگار تخته‌هائي هستند كه ( بر ديوار ) تكيه داده شده باشند ( بي‌جان و بي‌ايمان ، هيكلهاي توخالي ، درونهاي بي‌نور و صفا ، نقشهائي بر در و ديوارها ) . هر فريادي را بر ضدّ خود مي‌پندارند و هر آوازي را به زيان خويش ! آنان دشمنان بشمارند و از ايشان برحذر باش . خدايشان بكُشاد ! چگونه ( از حق ) برگردانده مي‌شوند ( و منحرف مي‌گردند ؟ ! ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« خُشُبٌ » : جمع خَشَب ، تخته‌ها . « مُسَنَّدَةٌ » : تكيه داده شده . « صَيْحَةٍ » : فرياد . آواز . « قَاتَلَهُمُ اللهُ » : خدايشان بكُشاد ! مراد از كشتن در اينجا ، نفرين كردن و از رحمت محروم گرداندن است . « أَنَّي يُؤْفَكُونَ » : ( نگا : توبه‌ / 30 ، عنكبوت‌ / 61 ، زخرف‌ / 87 ) .‏

‏‏ آيه 5

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏چون به آنان گفته شود كه بيائيد تا پيغمبر خدا برايتان آمرزش بخواهد ، سرهاي خود را ( از روي غرور و تكبّر ، و به عنوان استهزاء ) تكان مي‌دهند وآنان راخواهي ديد مستكبرانه روي مي‌گردانند و مي‌روند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« لَوَّوْا » : پيچ دادند . مراد تكان دادن سر به عنوان تكبّر و تمسخر است . « يَصُدُّونَ » : روي مي‌گردانند . دوري مي‌كنند از پذيرش دعوت پيغمبر .‏

‏‏ آيه 6

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ سَوَاء عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏براي آنان يكسان است چه براي ايشان آمرزش بخواهي ، و چه آمرزش نخواهي ، ( چون آنان از نفاق خود دست نمي‌كشند ) هرگز خدا ايشان را نخواهد بخشيد . خداوند قطعاً مردمان فاسق را هدايت نمي‌دهد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« أَسْتَغْفَرْتَ » : اصل آن ( أَإِسْتَغْفَرْتَ ) است كه همزه باب استفعال آن براي تخفيف حذف شده است . « الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ » : ( نگا : مائده‌ / 25 و 26 و 108 ) .‏

‏‏ آيه 7

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏آنان كسانيند كه مي‌گويند : به آناني كه ( از مكّه به مدينه مهاجرت كرده‌اند و ) نزد فرستاده خدا هستند ، بذل و بخششي نكنيد و چيزي ندهيد تا پراكنده شوند و بروند . ( غافل از اين كه ) گنجينه‌هاي آسمانها و زمين از آن خدا است ( و به هر كس كه بخواهد از آنها بدو عطاء مي‌كند ) وليكن منافقان نمي‌فهمند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« مَنْ عِندَ . . . » : مراد مهاجران فقير مدينه است . « رَسُولِ اللهِ » : از روي استهزاء و تمسخر ، منافقان مي‌گفتند : پيغمبر خدا .‏

‏‏ آيه 8

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏مي‌گويند : اگر ( از غزوه بني‌مصطلق ) به مدينه برگشتيم ، بايد افراد باعزّت و قدرت ، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بيرون كنند . عزّت و قدرت از آن خدا و فرستاده او و مؤمنان است ، وليكن منافقان ( اين را درك نمي‌كنند و ) نمي‌دانند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« الأَعَزُّ » : عزيزتر و گرامي‌تر . مقتدرتر و چيره‌تر . منافقان مرادشان خويشتن بود . « الأَذَلَّ » : خوارتر و پست‌تر . منظورشان رسول خدا و مؤمنان مهاجر بود . « للهِ الْعِزَّةُ وَ . . . » : اشاره به اين است كه كلام منافقان قبول است . ولي باعزّت و باقدرت خدا و پيغمبر و مؤمنانند .‏

‏‏ آيه 9

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏اي مؤمنان ! اموالتان و اولادتان شما را از ياد خدا غافل نكند . كساني كه چنين كنند ( و اموال و اولادشان ، آنان را سرگرم و به خود مشغول دارد ) ايشان زيانكارند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« لا تُلْهِكُمْ » : شما را سرگرم و غافل نكند ( نگا : نور / 37 ، حجر / 3 ) . « ذِكْرِ اللهِ » : ياد خدا و عبادت و پرستش او . اطاعت از خدا .‏

‏‏ آيه 10

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ وَأَنفِقُوا مِن مَّا رَزَقْنَاكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِي إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَكُن مِّنَ الصَّالِحِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏از چيزهائي كه به شما داده‌ايم بذل و بخشش و صدقه و احسان كنيد ، پيش از آن كه مرگ يكي از شما در رسد و بگويد : پروردگارا ! چه مي‌شود اگر مدّت كمي مرا به تأخير اندازي و زنده‌ام بگذاري تا احسان و صدقه بدهم و در نتيجه از زمره صالحان و خوبان شوم‌ ؟ !‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ . . . » : مراد فرا رسيدن مقدّمات مرگ يا سكرات و غمرات آن است . « لَوْ لا » : حرفي است كه دلالت بر طلب حصول مابعد خود دارد و فعل ماضي بعد از خود را از لحاظ معني به مضارع تبديل مي‌نمايد . « أَكُنْ » : عطف بر محلّ ( أَصَّدَّقَ ) است .‏

‏‏ آيه 11

‏متن آيه : ‏‏‏

‏ وَلَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إِذَا جَاء أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏‏‏

‏خداوند هرگز مرگ كسي را به تأخير نمي‌اندازد هنگامي كه اجلش فرا رسيده باشد . خداوند كاملاً آگاه از كارهائي است كه انجام مي‌دهيد ( و سزا و جزاي شما را خواهد داد ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏‏‏

‏« نَفْساً » : ( نگا : بقره‌ / 48 و 123 و 234 ) .‏

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره منافقون / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 07:44:00 ب.ظ ]




 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره جمعه / تفسیر نور

 

‏‏‏آيه 1

‏متن آيه : ‏‏

‏ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ‏

‏ترجمه : ‏

‏آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، به تسبيح و تقديس خدا مشغول است . خدائي كه مالك و حاكم ( كل جهان ) است ، از هر نقص و عيبي مبرا و منزه است ، و چيره كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« يُسَبِّحُ . . . » : ( نگا : رعد / 13 ، اسراء / 44 ، نور / 41 ) . « الْقُدُّوسِ » : ( نگا : حشر / 23 ) .‏

‏‏‏آيه 2

‏متن آيه : ‏‏

‏ هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ‏

‏ترجمه : ‏

‏خدا كسي است كه از ميان بيسوادان پيغمبري را برانگيخته است و به سويشان گسيل داشته است ، تا آيات خدا را براي ايشان بخواند ، و آنان را پاك بگرداند . او بديشان كتاب ( قرآن ) و شريعت ( يزدان ) را مي‌آموزد . آنان پيش از آن تاريخ واقعاً در گمراهي آشكاري بودند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« بَعَثَ » : برانگيخته است . مبعوث كرده است . « الأُمِّيِّينَ » : افراد درس‌نخوان . بيسواد ( نگا : بقره‌ / 78 ، آل‌عمران‌ / 20 و 75 ، اعراف‌ / 157 و 158 ) . « يُزَكِّيهِمْ » : ( نگا : بقره‌ / 129 و 151 ) . « رَسُولاً مِّنْهُمْ . . . ضَلالٍ مُبينٍ » : ( نگا : آل‌عمران‌ / 164 ) . « وَ إِن كَانُوا » : حرف واو حاليه ، و واژه ( إِنْ ) از حروف مشبهةٌ بالفعل است و مخفف از مثقله است ( نگا : اعراب القرآن ، محيي‌الدين درويش ) .‏

‏‏‏آيه 3

‏متن آيه : ‏‏

‏ وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏

‏او مبعوث براي ديگران نيز هست ، آناني كه هنوز به اينان نپيوسته‌اند ( و بعدها به دنيا مي‌آيند ) . خدا چيره كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« ءَاخَرِينَ » : ديگران . غيرعربها . عطف بر ( الأُمِّيِّينَ ) يا بر ضمير ( هُمْ ) در فعل ( يُعَلِّمُهُمْ ) است . « مِنْهُمْ » : از أُمِّيِّين . از مسلمين . « ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ » : مسلمانان عرب و غيرعربي كه بعدها به دنيا مي‌آيند . ضمير ( هُمْ ) درست است كه به ( أُمِّيِّين ) برمي‌گردد ، ولي هر كس كه اسلام را بپذيرد از زمره ايشان مي‌باشد ، چرا كه مسلمانان از هر نژادي كه باشند ، امت واحدي بشمارند و دوستان يكديگرند ( نگا : توبه‌ / 71 ) .‏

‏‏‏آيه 4

‏متن آيه : ‏‏

‏ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اين ( نعمت بعثت ) فضل و كرم خدا است ، آن را به هر كس كه بخواهد ( و لايق و شايسته‌اش بداند ) مي‌بخشد ، و خدا داراي فضل و كرم بزرگي است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« ذلِكَ » : آن بعثت . اين پيغمبري و مقام نبوّت .‏

‏‏‏آيه 5

‏متن آيه : ‏‏

‏ مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏كساني كه تورات بديشان واگذار گرديد ، ولي بدان عمل نكردند و حق آن را ادا ننمودند ، به درازگوشي مي‌مانند كه كتابهائي را برمي‌دارد ( ولي از محتواي آنها خبر ندارد ) . مردماني كه آيات خدا را تكذيب مي‌دارند ، بدترين مثل را دارند . خداوند مردمان ستمكار را هدايت نمي‌دهد ( و به سعادت هر دو سرا نائل نمي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« حُمِّلُوا » : بر دوش آنان گذاشته شده است . بدانان واگذار گشته است . اجراي احكام و تبليغ آن برعهده ايشان گذارده شده است . « لَمْ يَحْمِلُوهَا » : بدان عمل نكردند . برابر آن نرفتند و حق آن را اداء ننمودند . « بِئْسَ مَثَلُ . . . » : بدترين مثل را دارند ! چه بد مثلي دارند ! فعل ذم است و منظور نكوهش است .‏

‏‏‏آيه 6

‏متن آيه : ‏‏

‏ قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاء لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏بگو : اي يهوديان ! اگر شما مي‌پنداريد كه شما دوستان خدا هستيد نه مردمان ديگر ، اگر راست مي‌گوئيد خواستار مرگ شويد ( تا از خانه بلا و محنت ، به سراي نعمت و جنت برسيد ، و ديدار جانان براي شما عاشقان ميسر شود ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« هَادُوا » : ( نگا : بقره‌ / 62 ، نساء / 46 و 160 ، مائده‌ / 41 و 44 و 69 ) . « مِن دُونِ » : جداي از . غير از . « فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ » : درخواست مرگ كردن از دو راه : با زبان دعا نمودن و تقاضاي فرا رسيدن مرگ كردن ، و ديگر در راه خدا جنگيدن و از كشتن نهراسيدن . « أَوْلِيَآءُ » : دوستان . عزيزان ( نگا : مائده‌ / 18 ) .‏

‏‏‏آيه 7

‏متن آيه : ‏‏

‏ وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏آنان به خاطر كارهائي كه مرتكب شده‌اند هرگز مرگ را براي خود نمي‌خواهند ، و خدا از حال ستمكاران به خوبي آگاه است ( و سرانجام ، ايشان را به كيفر اعمالشان مي‌رساند ) .‏

‏توضيحات : ‏

‏« بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ » : به سبب كارهائي كه پيشتر كرده‌اند . به خاطر اعمالي كه انجام داده‌اند و پيشاپيش به آخرت فرستاده‌اند ( نگا : بقره‌ / 95 ، آل‌عمران‌ / 182 ، نساء / 62 ) .‏

‏‏‏آيه 8

‏متن آيه : ‏‏

‏ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏بگو : قطعاً مرگي كه از آن مي‌گريزيد ، سرانجام با شما روياروي مي‌گردد و شما را درمي‌يابد ، بعد از آن به سوي كسي برگردانده مي‌شويد كه از پنهان و آشكار آگاه است ، و شما را از آنچه كرده‌ايد باخبر مي‌گرداند .‏

‏توضيحات : ‏

‏« الْغَيْبِ » : آنچه از دائره ديد ، و روح ، و بُرد دانش بشري فراتر است . « الشَّهادَةِ » : آنچه در معرض ديد ، و نيروي روح و در فاصله بُرد دانش بشري است . « الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ » : ( نگا : انعام‌ / 73 ، توبه‌ / 94 و 105 ) .‏

‏‏‏آيه 9

‏متن آيه : ‏‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اي مؤمنان ! هنگامي كه روز آدينه براي نماز جمعه اذان گفته شد ، به سوي ذكر و عبادت خدا بشتابيد و داد و ستد را رها سازيد . اين ( چيزي كه بدان دستور داده مي‌شويد ) براي شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجه باشيد .‏

‏توضيحات : ‏

‏« نُودِيَ » : مجهول ( نادي ) از مصدر نِداء است . « مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ » : در روز جمعه . حرف ( مِنْ ) به معني ( فِي ) است . مثل : أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ فَاطِرَ / 40 ( نگا : روح‌المعاني ) . « ذِكْرِاللهِ » : اطاعت از خدا . مراد خطبه و نماز جمعه است ( نگا : المصحف الميسر ) . « الْبَيْعَ » : معامله و تجارت . مراد هر نوع كسب و كار و پيشه است .‏

‏‏‏آيه 10

‏متن آيه : ‏‏

‏ فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَّعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏آنگاه كه نماز خوانده شد ، در زمين پراكنده گرديد و به دنبال رزق و روزي خدا برويد و خداي را ( با دل و زبان ) بسيار ياد كنيد ، تا اين كه رستگار شويد .‏

‏توضيحات : ‏

‏« قُضِيَتْ » : اداء گرديد و انجام پذيرفت . « إنتَشِرُوا » : پراكنده و متفرق شويد . « إبْتَغُوا » : جستجو كنيد . بطلبيد .‏

‏‏‏آيه 11

‏متن آيه : ‏‏

‏ وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْواً انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( برخي از اصحاب ، در يكي از جمعه‌ها ) هنگامي كه تجارت و يا سرگرميي را ديدند از پيرامون تو پراكنده شدند ، و تو را ايستاده ( بر منبر ، در حال خطبه ) رها كردند ! بگو : آنچه در پيش خدا ( از فضل و ثواب ) است ، بهتر از سرگرمي و بازرگاني است ، و خدا بهترين روزي‌رسان است .‏

‏توضيحات : ‏

‏« تِجَارَةً » : مراد كارواني است كه در وقت خطبه‌هاي جمعه از شام آمده بود . « لَهْواً » : سرگرمي . مراد طبلي است كه به هنگام آمدن كاروان براي آگهي نواخته مي‌شد . « إنفَضُّوا » : پخش و پراكنده شدند . « إلَيْهَا » : مرجع ( ها ) تجارت است .

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره جمعه / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 07:42:00 ب.ظ ]




 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره صفّ / تفسیر نور

 

آيه 1

‏متن آيه : ‏

‏ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است به تسبيح و تقديس خدا مشغول است ، و او چيره كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« سَبَّحَ ِللهِ مَا . . . » : ( نگا : حديد / 1 ، حشر / 1 ) .‏

آيه 2

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏اي مؤمنان ! چرا سخني ( به ديگران ) مي‌گوئيد كه خودتان برابر آن عمل نمي‌كنيد ؟‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« لِمَ » : چرا ؟ مركب از ( ل ) جرّ و ( ما ) استفهاميه است كه الف آن براي تخفيف حذف شده است .‏

آيه 3

‏متن آيه : ‏

‏ كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏اگر سخني را بگوئيد و خودتان برابر آن عمل نكنيد ، موجب كينه و خشم عظيم خدا مي‌گردد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« مَقْتاً » : كينه . خشم . كينه‌توزي . تمييز است .‏

آيه 4

‏متن آيه : ‏

‏ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏خداوند كساني را دوست مي‌دارد كه در راه او متحد و يكپارچه در خط و صف واحدي مي‌رزمند ، انگار ديوار سربي بزرگي هستند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« صَفّاً » : صف‌زده . رديف . مراد متحد و يكپارچه است . مصدر است و به معني اسم فاعل ، يعني ( صَآفِّينَ ) و يا اسم‌مفعول ، يعني ( مَصْفُوفِينَ ) است . حال ضمير ( و ) است . « بُنْيَانٌ » : ساختمان . ديوار ( نگا : روح‌البيان ) . « مَرْصُوصٌ » : سربي . در فارسي گفته مي‌شود : ديوار آهنين و سدّي فولادين .‏

آيه 5

‏متن آيه : ‏

‏ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَقَد تَّعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏خاطرنشان ساز زماني را كه موسي به قوم خود گفت : اي قوم من ! چرا مرا مي‌رنجانيد و آزار مي‌رسانيد با اين كه مي‌دانيد كه من قطعاً فرستاده خدا به سوي شما هستم‌ ؟ ! آنان چون از حق منحرف شدند ، خداوند دلهايشان را بيشتر از حق دور داشت . يزدان مردمان نافرمان ( و بيرون رونده از دائره احكام آسمان ) را هدايت نمي‌دهد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« لِمَ تُؤْذُونَنِي‌ » : ( نگا : احزاب‌ / 69 ) . « زَاغُوا » : منحرف شدند از حق و حقيقتي كه موسي ( ع ) آورده بود . « أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ » : خدا دلهايشان را از پذيرش حق و حقيقت و گرايش به راستي و درستي كج و منحرف كرد . خداوند انحراف ظاهري آنان را به انحراف باطني ايشان سرايت داد .‏

آيه 6

‏متن آيه : ‏

‏ وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءهُم بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏و خاطرنشان ساز زماني را كه عيسي پسر مريم گفت : اي بني‌اسرائيل ! من فرستاده خدا به سوي شما بوده و توراتي را كه پيش از من آمده است تصديق مي‌كنم ، و به پيغمبري كه بعد از من مي‌آيد و نام او احمد است ، مژده مي‌دهم . اما هنگامي كه آن پيغمبر ( احمدنام ) همراه با معجزات روشن و دلائل متقن ، به پيش ايشان آمد ، گفتند : اين جادوي آشكاري است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« مُصَدِّقاً » : ( نگا : اعراف‌ / 157 ) . « بَيْنَ يَدَيَّ » : پيش از من . « أَحْمَدُ » : محمد مراد است . احمد يكي از نامهاي پيغمبر اسلام است كه در انجيلها به شكل فارقليط ، و پارقليطا ، و پيركلتوس آمده است ( نگا : تفسير نمونه ) . « جَآءَهُمْ » : به پيش ايشان آمد . بعضي گفته‌اند فاعل عيسي و برخي گفته‌اند محمد است . ولي به قرينه آيات بعد ، بايد محمد باشد . « هذا » : اين چيزهائي كه با خود آورده است . وجود خودش .‏

آيه 7

‏متن آيه : ‏

‏ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَامِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏چه كسي ستمكارتر از كسي است كه بر خدا دروغ مي‌بندد ، در حالي كه او به اسلام فراخوانده مي‌شود ؟ ! خدا مردمان ستمگر را رهنمود نمي‌گرداند ( و به حق نمي‌رساند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« الْكَذِبَ » : مراد همان ( سِحْر ) آيه پيشين است . يعني كلام آسماني يا پيغمبر الهي را سحر و ساحر ناميدن ، افتراء و دروغ عظيم است .‏

آيه 8

‏متن آيه : ‏

‏ يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏مي‌خواهند نور ( آئين ) خدا را با دهانهايشان خاموش گردانند ، ولي خدا نور ( آئين ) خود را كامل مي‌گرداند ، هرچند كه كافران دوست نداشته باشند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« نُورَ » : مراد نور كفرستيز اسلام و شريعت غراء محمدي است . « مُتِمّ » : كامل‌كننده . « اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ » : خدا خورشيد اسلام را در همه جا پرتوافكن مي‌كند و چنين آئيني را جهانگستر مي‌سازد . « يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللهِ . . . » : ( نگا : توبه‌ / 32 ) . حرف ( لِ ) به معني ( أَنْ ) مي‌باشد ( نگا : المصحف الميسر ) .‏

آيه 9

‏متن آيه : ‏

‏ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏خدا است كه پيغمبر خود را همراه با هدايت و رهنمود ( آسماني ) و آئين راستين ( اسلام ) فرستاده است تا اين آئين را بر همه آئينهاي ديگر چيره گرداند ، هرچند مشركان دوست نداشته باشند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« الْهُدي‌ » : مراد قرآن است كه انگار سراپا هدايت است ( نگا : بقره‌ / 185 ) . « رَسُولَهُ » : پيغمبر خود ، محمد را . « لِيُظْهِرَهُ » : تا آن دين را كه اسلام نام دارد ، چيره گرداند و غلبه دهد . مراد از اظهار يا غلبه اسلام بر آئينهاي ديگر ، اين نيست كه در جهان ، دين ديگري نماند و بلكه همه از اسلام پيروي كنند ؛ بلكه مراد چيره شدن اسلام بر ساير اديان و غلبه مسلمين بر ديگران با حجت و برهان و قدرت مادي و معنوي تا آخر زمان است ( نگا : صفوه التفاسير ) .‏

آيه 10

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏اي مؤمنان ! آيا شما را به بازرگاني و معامله‌اي رهنمود سازم كه شما را از عذاب بسيار دردناك دوزخ رها سازد ؟‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« تِجَارَةٍ » : مقابله و معاوضه چيزي با چيزي . بازرگاني . پول و كالاي اين معامله را در ( توبه‌ / 111 ) ببينيد .‏

آيه 11

‏متن آيه : ‏

‏ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏( و آن اين است كه ) به خدا و پيغمبرش ايمان مي‌آوريد ، و در راه خدا با مال و جان تلاش و جهاد مي‌كنيد . اگر بدانيد اين براي شما ( از هر چيز ديگري ) بهتر است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ . . . » : خبر مبتداي محذوف ( هِيَ ) است .‏

آيه 12

‏متن آيه : ‏

‏ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏( اگر اين تجارت را انجام دهيد ، خدا ) گناهانتان را مي‌بخشايد ، و شما را به باغهاي بهشتي داخل مي‌گرداند كه از زير ( كاخها و درختان ) آن جويبارها روان است ، و شما را در منازل و خانه‌هاي خوبي جاي مي‌دهد كه در باغهاي بهشت جاويدان ماندگار ، واقع شده‌اند . پيروزي و رستگاري بزرگ همين است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« مَسَاكِنَ طَيِّبَةً » : خانه‌هاي خوب . مراد قصرهاي مجلل و كاخهاي زيبا و دلربا است ( نگا : زمر / 20 ) . « جَنَّاتِ عَدْنٍ » : باغهاي بهشتي كه محل اقامت هميشگي هستند . مراد محل خلود و جاودانگي است .‏

آيه 13

‏متن آيه : ‏

‏ وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏( گذشته از اين نعمتها ) نعمت ديگري داريد كه پيروزي خدادادي و فتح نزديكي است ( كه در پرتو آن مكه به دست شما مي‌افتد ) و به مؤمنان مژده بده ( به چيزهائي كه قابل توصيف و بيان نيست ، و فراتر از آن است كه با الفباي انسانها به انسانها شناساند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« أُخْري‌ » : مثوبه و نعمت ديگري . مبتدا است . « نَصْرٌ » : بدل از ( أُخْري ) است . « فَتْحٌ » : مراد فتح مكه مكرمه است . « بَشِّرْ » : مژده بده ! مورد مژده ، پيروزي در دنيا و بهشت در آخرت است . يا آن چيزي كه مافوق بيان است .‏

آيه 14

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏

‏اي مؤمنان ! ياران ( دين ) خدا باشيد ، همان گونه كه عيسي پسر مريم به حواريون گفت : چه كساني ياران من براي ( ياوري دين ) خدا خواهند بود ؟ حواريون گفتند : ما جملگي ياران ( دين ) خدا خواهيم بود . سپس گروهي از بني‌اسرائيل ايمان آوردند ، و گروهي كافر گشتند . ما كساني را كه ايمان را پذيرفتند ، عليه دشمنانشان مدد كرديم ، و آنان پيروز شدند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏

‏« مَنْ أَنصَارِي‌ » : چه كساني ياران و مددكاران من مي‌شوند . يعني سربازان جان فداي من براي خدمت به دين خدا . « إِلي‌ » : به معني معيّت است ( نگا : مغني لبيب ) . « عَدُوِّهِمْ » : دشمنان ايشان . مراد طائفه و گروهي است كه ايمان نياوردند . واژه ( عَدُوّ ) براي مفرد و جمع بكار مي‌رود ( نگا : نساء / 101 ، انعام‌ / 112 ، فرقان‌ / 31 ) . « أَيَّدْنَا » : مدد رسانديم . حمايت و پشتيباني كرديم .‏

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره صفّ / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 07:41:00 ب.ظ ]




 

موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره ممتحنه / تفسیر نور

 

‏‏‏آيه 1

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اي مؤمنان ! دشمنان من و دشمنان خويش را به دوستي نگيريد . شما نسبت بديشان محبت مي‌كنيد و مودت مي‌ورزيد ، در حالي كه آنان به حق و حقيقتي ايمان ندارند كه براي شما آمده است . پيغمبر و شما را به خاطر ايمان آوردن به خدا كه پروردگارتان است ( از شهر و ديارتان ) بيرون مي‌رانند . اگر شما براي جهاد در راه من و طلب خوشنوديم ( هجرت كرده‌ايد و از زادگاه خويشتن ) بيرون آمده‌ايد ( با ايشان پيوند دوستي برقرار نسازيد ) . در نهان با آنان دوستي مي‌كنيد ، در حالي كه من نسبت به هرچه پنهان مي‌داريد يا آشكار مي‌سازيد ( از همگان ) مطلع‌تر و آگاه‌تر هستم . هر كس از شما چنين كاري را بكند ، از راستاي راه منحرف گشته است .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« لا تَتَّخِذُوا . . . » : ( نگا : آل‌عمران‌ / 28 و 118 ، مائده‌ / 57 ) . « وَ قَدْ كَفَرُوا . . . » : حرف واو حاليه است . « عَدُوّ » : اين واژه براي مفرد و جمع بكار مي‌رود ( نگا : طه‌ / 117 ، كهف‌ / 50 ) . « اَن تُؤْمِنُوا بِاللهِ » : بدان سبب كه به خدا ايمان داريد . مفعولٌ‌له است . « إِن كُنتُمْ . . . » : جواب شرط محذوف است و ( لا تَتَّخِذُوا ) پيشين بر آن دلالت دارد . « جِهَاداً » : مفعولٌ‌له است . « وَ أَنَا أَعْلَمُ » : حرف واو حاليه است . « سَوَآءَ السَّبِيلِ » : ( نگا : بقره‌ / 108 ، مائده‌ / 12 و 60 و 77 ) .‏

‏‏‏آيه 2

‏متن آيه : ‏

‏ إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاء وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اگر بر شما دست يابند ، دشمنان شما مي‌گردند ، و دست تعدي به سويتان دراز مي‌كنند ، و زبان را در حق شما به بدي مي‌گشايند ، و آرزو مي‌كنند كه كاش مي‌شد كافر شويد !‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« إِن يَثْقَفُوكُمْ » : اگر بر شما دست يابند . اگر بر شما ظفر يابند و چيره شوند ( نگا : انفال‌ / 57 ) . « يَبْسُطُوا » : مي‌گشايند . مراد گشودن دست تعدي و ستمگري ، و دراز كردن نيش زبان براي زورگوئي و بدگوئي‌است .‏

‏‏‏آيه 3

‏متن آيه : ‏

‏ لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏هرگز خويشاوندان و فرزندانتان سودي به حالتان نخواهند داشت . روز قيامت ، خدا در ميانتان قضاوت و داوري خواهد كرد . خدا مي‌بيند هر كاري را كه خواهيد كرد .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« أَرْحَام‌ » : جمع رَحِم ، خويشي و خويشاوندي . در اينجا كنايه از خويش و خويشاوند است . يا اين كه مضاف ( ذَوُو ) پيش از آن محذوف است ( نگا : روح‌المعاني ) . « يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ » : در ميان شما قضاوت مي‌كند و به داوري خواهد نشست ( نگا : حج‌ / 17 ، سجده‌ / 25 ) . شما را از يكديگر جدا مي‌كند و هر يكي جدا از ديگري خواهيد بود و خويشاونديها و فرزنديها در ميان نخواهد بود . ( نگا : انعام‌ / 94 ، مريم‌ / 95 ، مؤمنون‌ / 101 ، عبس‌ / 34 - 37 ) .‏

‏‏‏آيه 4

‏متن آيه : ‏

‏ قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( رفتار و كردار ) ابراهيم و كساني كه بدو گرويده بودند ، الگوي خوبي براي شما است ، بدانگاه كه به قوم خود گفتند : ما از شما و از چيزهائي كه بغير از خدا مي‌پرستيد ، بيزار و گريزانيم ، و شما را قبول نداريم و در حق شما بي‌اعتنائيم ، و دشمنانگي و كينه‌توزي هميشگي ميان ما و شما پديدار آمده است ، تا زماني كه به خداي يگانه ايمان مي‌آوريد و او را به يگانگي مي‌پرستيد . ( كردار و رفتار ابراهيم و گروندگان بدو ، سرمشق خوبي براي شما است ) مگر سخني كه ابراهيم به پدر خود گفت : من قطعاً براي تو طلب آمرزش مي‌كنم ، و در عين حال براي تو در پيشگاه خدا هيچ كار ديگري نمي‌توانم بكنم . ( اين سخن ، چيزي نيست كه بدان اقتداء كنيد ) . پروردگارا ! به تو توكل مي‌كنيم ، و به تو روي مي‌آوريم ، و بازگشت به سوي تو است ( و همه راهها سر به جانب تو دارد و به تو منتهي مي‌گردد ) .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« الَّذِينَ مَعَهُ » : گروندگان به ابراهيم . انبياء و پيغمبران بعد از ابراهيم كه همه در خط سير همديگرند ( نگا : المصحف الميسر ) . « أُسْوَةٌ » : الگو . سرمشق . اقتداء و تأسي . پيروي و دنباله‌روي . « بُرَءَآؤُ » : جمع بَري‌ءٌ ، بيزار و گريزان . متنفر . « كَفَرْنَا بِكُمْ » : شما را نمي‌پذيريم و قبول نداريم . چه بسا از راه تغليب مراد معتقدات خودشان باشد . « إِلاّ قَوْلَ . . . » : ( نگا : توبه‌ / 114 ) . « أَنَبْنَا » : با توبه كردن و كارهاي نيكو انجام دادن برمي‌گرديم ( نگا : رعد / 27 ، لقمان‌ / 15 ، ص‌ / 24 ) .‏

‏‏‏آيه 5

‏متن آيه : ‏

‏ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏

‏پروردگارا ! ما را گرفتار دست كافران مكن ، پروردگارا ! ما را بيامرز كه تو چيره كار بجائي .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« فِتْنَةً » : مفتون و گرفتار . وسيله آزمون ( نگا : يونس‌ / 85 ، اسراء / 60 ، حج‌ / 53 ) . « رَبَّنَا » : تكرار اين واژه براي مبالغه در تضرع و زاري است . مي‌تواند ملحق به ماقبل و يا به مابعد شود ( نگا : روح‌البيان ) .‏

‏‏‏آيه 6

‏متن آيه : ‏

‏ لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ‏

‏ترجمه : ‏

‏( برنامه زندگي ) ابراهيم و گرويدگان بدو ، الگوي زيبائي براي شما است . براي شما كساني كه خدا و آخرت را در مد نظر داريد . هر كس هم ( از چنين الگوئي ) رويگردان شود ( به خود ستم مي‌كند و ) خدا بي‌نياز و شايسته هرگونه ستايش است .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« لِمَن كَانَ يَرْجُو . . . » : بدل از ضمير ( كُمْ ) است ( نگا : روح‌المعاني ) . در رسم‌الخط قرآني ، الف زائدي در آخر واژه ( يَرْجُو ) است .‏

‏‏‏آيه 7

‏متن آيه : ‏

‏ عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِيرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اميد است خدا ميان شما و ميان دشمنانتان ( با توفيق دادن آنان به ايمان و پذيرش اسلام ) پيوند محبت برقرار سازد ، چرا كه خدا بسيار توانا است ، و او آمرزنده مهربان است .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« عَسي‌ » : اميد است . يعني بايد اميدوار باشيد كه . « عَادَيْتُمْ » : دشمني ورزيده‌ايد .‏

‏‏‏آيه 8

‏متن آيه : ‏

‏ لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏خداوند شما را باز نمي‌دارد از اين كه نيكي و بخشش بكنيد به كساني كه به سبب دين با شما نجنگيده‌اند و از شهر و ديارتان شما را بيرون نرانده‌اند . خداوند نيكوكاران را دوست مي‌دارد .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« أَن تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ » : از اين كه به آنان بخشي از اموال خود را بدهيد و بديشان احسان كنيد . اين فعل از ( قسط ) به معني بخش و بهره است‌ ؛ نه ( قسط ) به معني عدالت و دادگري ( نگا : المصحف الميسر ) . چرا كه عدالت و دادگري نسبت به دوست و دشمن واجب است ( نگا : مائده‌ / 8 ) . عطف ( تُقْسِطُوا ) بر ( تَبَرُّوهُمْ ) از قبيل عطف خاص بر عام است . « الْمُقْسِطِينَ » : نيكوكاران . بخشندگان .‏

‏‏‏آيه 9

‏متن آيه : ‏

‏ إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏بلكه خداوند شما را بازمي‌دارد از دوستي ورزيدن با كساني كه به خاطر دين با شما جنگيده‌اند ، و شما را از شهر و ديارتان بيرون رانده‌اند ، و براي اخراج شما پشتيباني كرده‌اند و ياري داده‌اند . كساني كه ايشان را به دوستي گيرند ، ظالم و ستمگرند .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« ظَاهَرُوا » : پشتيباني كرده‌اند . كمك و ياري داده‌اند ( نگا : توبه‌ / 4 ، احزاب‌ / 26 ) .‏

‏‏‏آيه 10

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اي مؤمنان ! هنگامي كه زنان مؤمن به سوي شما مهاجرت كردند ، ايشان را بيازمائيد - خداوند از ايمان آنان آگاه‌تر است ( تا شما ) - هرگاه ايشان را مؤمن يافتيد ، آنان را به سوي كافران برنگردانيد . اين زنان براي آن مردان ، و آن مردان براي اين زنان حلال نيستند . آنچه را كه همسران ايشان ( به عنوان مهريه ) خرج كرده‌اند ، بدانان مسترد داريد . گناهي بر شما نخواهد بود اگر چنين زناني را به ازدواج خود درآوريد و مهريه ايشان را بپردازيد . با زنان كافر ( غير اهل كتاب ) ازدواج نكنيد و همسران كافر را در همسري خود نگاه نداريد ( چرا كه با كفرِ شوهر يا همسر ، رابطه زوجيت به هم مي‌خورد . اگر هم همسران شما كافر شدند و به ديار كفر گريختند ، از كافران ) چيزي را كه ( به عنوان مهريه ) خرج كرده‌ايد درخواست كنيد و مردان كافر نيز چيزي را كه ( به عنوان مهريه ) خرج كرده‌اند درخواست كنند . اينها حكم خدا است ، و خدا است كه در ميانتان فرمانروائي و داوري مي‌كند ، و او آگاه كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« مُهَاجِرَاتٍ » : هجرت‌كنندگان . حال است . « أُجُورَ » : جمع أَجْر ، به معني مهريه ( نگا : نمونه ، الميزان ) . « عِصَمِ » : جمع عِصْمَة ، عقد نكاح . پيوند زناشوئي . « الْكَوَافِرِ » : جمع كافِرَة ، زنان كافر و بي‌دين . « لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ » : عقد ازدواج زنان كافر را نگاه نداريد و از ايشان بگسليد . مراد دو چيز است : الف - با زنان كافر ازدواج حرام است . ب - همسر كافر شده خود را رها كنيد . چرا كه مرتد شدن ، عقد نكاح را باطل و پيوند زناشوئي را مي‌گسلد . « ذلِكُمْ » : اين احكام كه گذشت . « يَحْكُمُ » : فرمان مي‌راند . قضاوت و داوري مي‌كند .‏

‏‏‏آيه 11

‏متن آيه : ‏

‏ وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اگر همسري از همسرانتان به سوي كافران رفت ( و مرتد گرديد ، و كافران مهريه شما را بازپرداخت نكردند ) و شما ( با ايشان جنگيديد و مغلوبشان كرديد و ) به عقوبت گرفتارشان ساختيد ، ( اي سران و سرداران مؤمنان ، از غنائم آن كافران ) مهريه‌اي را كه چنين مؤمناني پرداخته‌اند به اينان بازپرداخت كنيد ، و از خداوندي بهراسيد كه شما بدو ايمان داريد .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« فَاتَكُمْ » : از دست شما بدر رفت . « شَيْءٌ » : چيزي . مراد همسر نامحترم و ناقابلي است كه به ميان كفار گريخته است و كفر را بر دين ترجيح داده است . « عَاقَبْتُمْ » : به عقاب گرفتار كرديد . يعني جنگيديد و كافران را به عقوبتِ شكست و اسارت مبتلا ساختيد . « ءَاتُوا » : مخاطب ، سران و رؤساي مؤمنين و كاربدستان مسلمين است ( نگا : المصحف الميسر ) .‏

‏‏‏آيه 12

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اي پيغمبر ! هنگامي كه زنان مؤمن ، پيش تو بيايند و بخواهند با تو بيعت كنند و پيمان بندند بر اين كه : چيزي را شريك خدا نسازند ، و دزدي نكنند ، و مرتكب زنا نشوند ، و فرزندانشان را نكشند ، و به دروغ فرزندي را به خود و شوهر خود نسبت ندهند كه زاده ايشان نيست ، و در كار نيكي ( كه آنان را بدان فرامي‌خواني ) از تو نافرماني نكنند ، با ايشان بيعت كن و پيمان ببند و برايشان از خدا آمرزش بخواه . مسلّماً خدا آمرزگار و مهربان است ( و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنين بانواني مي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ » : مراد زنده‌بگور كردن فرزندان ، كشتن جنين در شكم ، كشتن اولاد از ترس فقر و تنگدستي . و . . . « بُهْتَانٍ » : در اينجا مراد فرزندي است كه زن ادعاء كند كه او از شوهرش مي‌باشد و در حقيقت متعلق بدو نباشد . تهمت زنا . « بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ » : كنايه از اين است كه زن ادعاء كند كه چنين فرزندي زاده او است و متعلق به شوهرش مي‌باشد . چرا كه فرزند در شكم حمل مي‌گردد و شكم ميان دو دست بوده و همچنين فرزند از ميان دو پا ، پاي به دنيا مي‌گذارد ( نگا : المصحف الميسر ، قاسمي ) . اصلاً دست و پا كنايه از خود شخص است . در اين صورت معني چنين نيز خواهد بود : از پيش خود تهمت زنا به كسي ندهند .‏

‏‏‏آيه 13

‏متن آيه : ‏

‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ ‏

‏ترجمه : ‏

‏اي مؤمنان ! گروهي را به دوستي نگيريد كه خدا بر آنان خشمگين است . ( چرا كه با حق و حقيقت دشمني مي‌ورزند ، و با اسلام سر جنگ دارند ، و به فساد و گناه افتخار مي‌كنند ) . آن كافران بدان سان كه از مردگان قطع اميد كرده‌اند ( كه زنده نمي‌شوند و به دنيا برنمي‌گردند ) از آخرت قطع اميد كرده‌اند ( و به وجود آن و طبعاً به حساب و كتاب و جزا و سزاي در آن ، ايمان ندارند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏

‏« قَوْماً » : مراد از چنين مردماني كسانيند با دو صفت عمده : الف - خدا بر آنان خشمگين است . ب - به آخرت ايمان ندارند ، بدان گونه كه به برگشتن مردگان به پيش خود ايمان ندارند . « الْكُفَّارُ » : مراد همان قوم مغضوب و نوميد از آخرت است . ذكر اسم ظاهر بجاي ضمير براي مسجّل كردن كفرشان و اشاره به خشم فراوان خدا بر آنان است . برخي هم آيه را چنين معني كرده‌اند : اي مؤمنان ! مردماني را به دوستي نگيريد كه خدا بر آنان خشمگين است . مردماني كه همچون كفار كه از مردگان قطع اميد كرده‌اند ، آنان از آخرت قطع اميد كرده‌اند . يا اين كه حرف ( مِنْ ) را بيانيه دانسته و گفته‌اند : اي مؤمنان ! مردماني را به دوستي نگيريد كه خدا از آنان خشمگين است . مردماني كه از آخرت نااميدند ، همان گونه كه كافران مرده و مدفون در گورستانها قبلاً بر اين باور بودند

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره ممتحنه / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 07:40:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره حشر / تفسیر نور


آيه 1
‏متن آيه : ‏
‏ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏به تسبيح و تقديس خدا مشغولند تمام چيزهائي كه در آسمانها و در زمين هستند ، و خدا چيره كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« سَبَّحَ ِللهِ ما . . . » : ( نگا : حديد / 1 ) .‏

آيه 2
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏او كسي است كه كافران اهل كتاب را در نخستين گردهمآئي ( و لشكركشي مسلمانان و برخورد با ايشان در پيرامون مدينه ) از سرزمينشان بيرون راند ( و به خيبر كوچاند ) . شما گمان نمي‌برديد كه آنان بيرون روند ، و ايشان هم گمان مي‌بردند كه دژهايشان آنان را از عذاب خدا بدور مي‌دارد . اما خدا از جانبي به سراغشان رفت كه فكرش را نمي‌كردند ( از آن جانب بر آنان بتازند ) . به دلهايشان هراس انداخت ، بگونه‌اي كه با دستهاي خود و با دستهاي مؤمنان خانه‌هاي خويش را ويران مي‌كردند ! اي خردمندان ! درس عبرت بگيريد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« أَهْلِ الْكِتابِ » : مراد يهوديان بني‌نضير است كه در دو ميلي مدينه زندگي مي‌كردند . به هنگام هجرت پيغمبر به مدينه ، با آن حضرت پيمان بستند كه بي‌طرف بمانند و به نفع و يا به زيان مسلمانان كار نكنند . بعد از شكست مسلمانان در جنگ احد ، بناي بدرفتاري نهادند و حتي در صدد قتل پيغمبر برآمدند و با قريشيان عليه مسلمانان پيمان بستند . به دستور پيغمبر رئيس ايشان كعب پسر اشرف به قتل رسيد ، و بني‌نضير از پيرامون مدينه بيرون رانده شدند و آنان به خيبر رفتند . « حَشْر » : گردهمآئي مردم و لشكركشي ايشان بر سر قومي . گردآوردن مردماني و بيرون كردن آنان از جائي . « لاَِوَّلِ الْحَشْرِ » : هنگام نخستين گردهمآئي ، و جمع‌آوري كساني و بيرون راندن آنان ، واژه ( ل ) به معني ( عِندَ ) يعني ( هنگام ) است ( نگا : اسراء / 78 ) . اضافه ( اوّل ) به ( الْحَشْر ) اضافه صفت به موصوف است . حشر اوّل ، اخراج بني‌نضير از اطراف مدينه به خيبر است . حشر ثاني ، اخراج بني‌نضير و همه يهوديان ديگر است از جزيرةالعرب به شام در زمان اميرالمؤمنين عمر .‏

آيه 3
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَوْلَا أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَاء لَعَذَّبَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏اگر خداوند ترك ديار را بر آنان مقرر نمي‌كرد ، در دنيا ايشان را به عذاب ( سخت‌تر از اخراج ) گرفتار مي‌نمود . ( بدا به حالشان ! گذشته از اين خفت اخراج دنيوي ) آنان در آخرت عذاب آتش دوزخ دارند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الْجَلآءَ » : كوچ از شهر و ديار . ترك خانه و كاشانه .‏

آيه 4
‏متن آيه : ‏
‏ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏اين ( كيفر دنيوي و اخروي ) بدان خاطر است كه آنان با خدا و پيغمبرش دشمني ورزيده‌اند ، و هر كس با خدا دشمني ورزد ( خدا او را به اشد مجازات مي‌رساند ) چرا كه خدا سخت عذاب مي‌دهد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« مَن يُشَآقِّ اللهَ . . . » : هر كس با خدا دشمني ورزد . جزاي ( مَنْ ) محذوف است ، و يا اين كه جمله ( فَإِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ) جزاي آن است و عائد آن محذوف است .‏

آيه 5
‏متن آيه : ‏
‏ مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏هر درخت خرمائي را كه بريديد ، يا بر پايه‌ها و ريشه‌هاي خود برجاي گذاشتيد ، به فرمان خدا و اجازه او بوده است ( و گناهي متوجه شما مسلمانان نمي‌باشد . خدا اين كار را كرده است ) تا بيرون‌روندگان ( از دستورات الهي و منحرفان از شرائع آسماني ) را خوار و رسوا گرداند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« لِينَةٍ » : درخت خرما . نوع خوب و ممتاز درخت خرما . « أُصُول‌ » : جمع أَصْل ، پايه . ريشه . « لِيُخْزِيَ الْفَاسِقِينَ » : متعلق به محذوفي مثل ( أَذِنَ ) است . أَذِنَ فِي قَطْعِ الأشْجَارِ لِيُخْزِيَ .‏

آيه 6
‏متن آيه : ‏
‏ وَمَا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏چيزهائي را كه خدا از دارائي ايشان ( يعني بني‌نضير ) به پيغمبر خود ارمغان داشته است شما اسباني و شتراني را براي آن به تاخت درنياورده‌ايد ( و با جنگ تصرف ننموده‌ايد ) و بلكه خداوند پيغمبران خود را بر هر كس كه بخواهد چيره مي‌گرداند ، و خدا بر هر كاري توانا است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« مَا » : چيزهائي كه . مبتدا است و جمله ( فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكَابٍ ) خبر آن است . « أَفَآءَ » : عطاء كرد . عائد كرد . ارمغان داشت ( نگا : احزاب‌ / 50 ) . ( فَيْء ) از اين ماده است و به معني غنيمتي است كه بدون جنگ بدست آيد . برخلاف ( غَنيمت ) كه با جنگ بدست مي‌آيد . « مَآ أَوْجَفْتُمْ » : نتاخته‌ايد . ندوانده‌ايد . به شتاب و جولان درنياورده‌ايد . « خَيْلٍ » : اسبان . « رِكَابٍ » : شتران . خيل و ركاب ، اسم جمع بوده و از لفظ خود داراي مفرد نمي‌باشند .‏

آيه 7
‏متن آيه : ‏
‏ مَّا أَفَاء اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاء مِنكُمْ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏چيزهائي را كه خداوند از اهالي اين آباديها به پيغمبرش ارمغان داشته است ، متعلق به خدا و پيغمبر و خويشاوندان ( پيغمبر ) و يتيمان و مستمندان و مسافران در راه مانده مي‌باشد . اين بدان خاطر است كه اموال تنها در ميان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد ( و نيازمندان از آن محروم نشوند ) . چيزهائي را كه پيغمبر براي شما ( از احكام الهي ) آورده است اجراء كنيد ، و از چيزهائي كه شما را از آن بازداشته است ، دست بكشيد . از خدا بترسيد كه خدا عقوبت سختي دارد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« أَهْلِ الْقُري‌ » : اهالي آباديها . « فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ . . . » : ( نگا : انفال‌ / 41 ) . « دُولَةً » : چيزي را كه مردمان ميان خود دست بدست مي‌گردانند . با واژه ( تداول ) همريشه و تقريباً هم‌معني است .‏

آيه 8
‏متن آيه : ‏
‏ لِلْفُقَرَاء الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً وَيَنصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏همچنين غنائم از آنِ فقراي مهاجريني است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شده‌اند . آن كساني كه فضل خدا و خوشنودي او را مي‌خواهند ، و خدا و پيغمبرش را ياري مي‌دهند . اينان راستانند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللهِ وَ رِضْوَاناً » : ( نگا : مائده‌ / 2 ، فتح‌ / 29 ) . « الصَّادِقُونَ » : راستان . مؤمناني كه واقعاً ايمان دارند و راست و درست هستند .‏

آيه 9
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏آناني كه پيش از آمدن مهاجران خانه و كاشانه ( آئين اسلام ) را آماده كردند و ايمان را ( در دل خود استوار داشتند ) كساني را دوست مي‌دارند كه به پيش ايشان مهاجرت كرده‌اند ، و در درون احساس و رغبت نيازي نمي‌كنند به چيزهائي كه به مهاجران داده شده است ، و ايشان را بر خود ترجيح مي‌دهند ، هرچند كه خود سخت نيازمند باشند . كساني كه از بخل نفس خود ، نگاهداري و مصون و محفوظ گردند ، ايشان قطعاً رستگارند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الَّذِينَ » : مراد انصار است . مبتدا ، و خبر آن ( يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ ) است . « تَبَوَّءُوا » : منزل و مأوي را آماده كرده‌اند . يعني مدينه را براي آئين اسلام آماده كرده‌اند . يا اين كه منازل و خانه‌هائي تدارك ديده‌اند . « حَاجَةً » : نياز . در اينجا به معني ميل و رغبت است . « خَصَاصَةٌ » : احتياج شديد . نياز زياد . « شُحَّ » : بخل ( نگا : نساء / 128 ) . برخي گويند : شُحّ يكي از ويژگيهاي نفس انسان است و او را به دلبستگي زياد به مال ، و حرص و آز بر آن وامي‌دارد . بخل دست بازداشتن از بخشش و خرج مال است و اثري از آثار شُحّ است ( نگا : المصحف الميسر ) .‏

آيه 10
‏متن آيه : ‏
‏ وَالَّذِينَ جَاؤُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏كساني كه پس از مهاجرين و انصار به دنيا مي‌آيند ، مي‌گويند : پروردگارا ! ما را و برادران ما را كه در ايمان آوردن بر ما پيشي گرفته‌اند بيامرز . و كينه‌اي نسبت به مؤمنان در دلهايمان جاي مده ، پروردگارا ! تو داراي رأفت و رحمت فراواني هستي .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الَّذِينَ جَآءُوا . . . » : مراد تابعين و همه مؤمناني است كه تا دامنه قيامت به دنيا مي‌آيند و آئين اسلام را مي‌پذيرند . « غِلاًّ » : كينه . كينه‌توزي و دشمنانگي .‏

آيه 11
‏متن آيه : ‏
‏ أَلَمْ تَر إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏آيا منافقاني را نديده‌اي كه پيوسته به برادران كافر اهل كتاب خود مي‌گويند : هرگاه شما را بيرون كنند ، ما هم با شما بيرون خواهيم آمد ، و هرگز به زيان شما از سخن كسي فرمانبرداري نخواهيم كرد ، و اگر با شما جنگ و پيكار شود ، قطعاً به كمكتان شتافته و ياريتان خواهيم داد . خدا گواهي مي‌دهد كه آنان دروغ مي‌گويند ( و به عهد خود وفا نمي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« أَلَمْ تَرَ . . . » : براي تعجب است . « أَهْلِ الْكِتَابِ » : مراد بني‌نضير و چه‌بسا يهوديان بني‌قريظه هم باشد . « لا نُطِيعُ فِيكُمْ » : مراد اطاعت از فرمان جنگ درباره يهوديان است . « أَحَداً » : مراد پيغمبر و يكايك مسلمانان است . « قُوتِلْتُمْ » : با شما قتال گرديد . با شما جنگ و پيكار درگرفت .‏

آيه 12
‏متن آيه : ‏
‏ لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا يَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏هرگاه اخراج شوند با آنان بيرون نمي‌روند ، و اگر با ايشان جنگ و پيكار شود ، به كمكشان نمي‌شتابند و ياريشان نمي‌دهند ، و اگر هم ( فرضاً ) به كمك و ياريشان روند ، پشت مي‌كنند و مي‌گريزند ، و ديگر كمك و ياري نخواهند شد ( و خدا ايشان را هلاك مي‌گرداند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« لَئِن نَّصَرُوهُمْ . . . » : اگر هم فرضاً كمك كنند و ياري دهند . « ثُمَّ لا يُنصَرُونَ » : ديگر ، منافقان روي ياري و پيروزي نخواهند ديد و خدا آنان را نابود مي‌گرداند ( نگا : المختصر ) . از آن به بعد چنين يهودياني ياري و كمك نخواهند شد ( نگا : صفوه التفاسير ) .‏

آيه 13
‏متن آيه : ‏
‏ لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏هراس شما در سينه‌هاي ايشان ، بيش از هراس آنان از خدا است ! اين بدان خاطر است كه ايشان مردمان نفهم و ناداني هستند ( و عظمت خداي را درك نمي‌كنند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« رَهْبَةً » : خوف و هراس . ترس و بيم . تمييز است . « بِأَنَّهُمْ » : به علت آنكه ايشان . بدان خاطر كه آنان .‏

آيه 14
‏متن آيه : ‏
‏ لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلَّا فِي قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاء جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏يهوديان هرگز با شما به صورت دسته‌جمعي جز در پس دژهاي محكم و يا از پشت ديوارها نمي‌جنگند . عداوت و دشمني در ميان خودشان شدت دارد . تو ايشان را متحد مي‌بيني ، ولي پراكنده دل بوده و هماهنگ نمي‌باشند . اين بدان خاطر است كه مردمان بيشعور و ناآگاهي هستند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« قُريً مُّحَصَّنَةٍ » : آباديهاي محكم . مراد دژهاي استوار است . « جُدُرٍ » : جمع جِدار ، ديوارها . سورها . « بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ » : جنگ و عداوت در ميان خودشان سخت است و متحد و متفق نيستند . در جنگ با يكديگر توانا و نيرومندند ، ولي در مقابل مؤمنان راستين ترسو و ضعيف مي‌باشند .‏

آيه 15
‏متن آيه : ‏
‏ كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيباً ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏سرگذشت اينان به سرگذشت كساني مي‌ماند كه چندي پيش از اينان ( در جنگ بدر ) طعم تلخ كار بد خود را چشيدند ، و ( گذشته از اين ، در آخرت نيز ) عذاب دردناكي دارند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الَّذِينَ . . . » : مراد مشركان قريش است كه در غزوه بدر شكست خوردند ( نگا : انفال‌ / 12 - 24 ) . برخي آنان را يهوديان بني‌قريظه مي‌دانند . « وَ بَالَ » : نتيجه بدِ كار ( نگا : مائده‌ / 95 ) .‏

آيه 16
‏متن آيه : ‏
‏ كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏( داستان منافقان با يهوديان ) همچون داستان اهريمن است كه به انسان مي‌گويد : كافر شو ( تا مشكلات تو حل شود ) . اما هنگامي كه ( بر اثر وسوسه‌هاي اهريمن ) كافر مي‌گردد ، اهريمن مي‌گويد : من از تو بيزار و گريزانم ! چرا كه من از خدا ، يعني پروردگار جهانيان مي‌ترسم .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« قَالَ لِلإِنسَانِ » : به انسان ، هر نوع انساني ، آمرانه دستور مي‌دهد . البته دستور شيطان ، وسوسه‌هاي او است و بس ( نگا : ابراهيم‌ / 22 ، حجر / 42 ) . « بَرِي‌ءٌ » : بيزار . گريزان ( نگا : انفال‌ / 48 ) .‏

آيه 17
‏متن آيه : ‏
‏ فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِي النَّارِ خَالِدَيْنِ فِيهَا وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏سرانجام كار ( اهريمن و كسي كه او گمراهش كرده است ) بدانجا مي‌انجامد كه هر دو تا در آتش دوزخ جاودانه مي‌مانند ، و اين سزاي ستمگران است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« عَاقِبَتُهُمَا » : خبر مقدم ( كانَ ) و جمله ( أَنَّهُمَا خَالِدَيْنِ فِيهَا ) محلاً مرفوع اسم كانَ است .‏

آيه 18
‏متن آيه : ‏
‏ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏اي مؤمنان ! از خدا بترسيد و هر كسي بايد بنگرد كه چه چيزي را براي فردا ( ي قيامت خود ) پيشاپيش فرستاده است . از خدا بترسيد ، خدا آگاه از هر آن چيزي است كه مي‌كنيد .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« نَفْسٌ » : هركسي . هر شخصي . « غَدٍ » : فردا . مراد فرداي قيامت است . « مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ » : واژه ( مَا ) مي‌تواند موصوله يا استفهاميه باشد .‏

آيه 19
‏متن آيه : ‏
‏ وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏و همسان كساني نباشيد كه خدا را از ياد بردند ، و خدا هم خودشان را از ياد خودشان برد ! آنان بيرون روندگان ( از حدود شرائع الهي ) و خارج شوندگان ( از دائره ايمان ) هستند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« نَسُوا اللهَ » : خدا را فراموش كردند و طاعت و عبادت را از ياد بردند . « فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ » : در نتيجه خدا هم ايشان را از ياد خودشان برد . يعني خدا فراموشي ، منتهي به خود فراموشي مي‌گردد . چرا كه افراد بي‌دين ، در خوشيها به ناز نعمت و قدرت مبتلا مي‌شوند و متكبر مي‌گردند ، و در ناخوشيها ، به سردرگمي و ناسپاسي دچار مي‌آيند ، و در هر دو صورت ، هدف آفرينش خود ، يا به عبارت ديگر هويت و انسانيت خويش را فراموش مي‌كنند ، و همه تلاششان خور و خواب و لذت و شهوت مي‌گردد ، و مبدأ و معاد و عبوديت و الوهيت ، در نظرشان واژه‌هاي نامفهومي مي‌شوند ، و از اين خواب سنگين غفلت تا نميرند بيدار نمي‌شوند .‏

آيه 20
‏متن آيه : ‏
‏ لَا يَسْتَوِي أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏بهشتيان و دوزخيان يكسان و برابر نيستند . بهشتيان ( به همه آرزوهاي خود رسيده‌اند و ) رستگار و پيروزند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« هُمُ الْفَآئِزُونَ » : ( نگا : توبه‌ / 20 ، مؤمنون‌ / 111 ، نور / 52 )‏

آيه 21
‏متن آيه : ‏
‏ لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏اگر ما اين قرآن را براي كوهي فرو مي‌فرستاديم ، كوه را از ترس خدا ، كرنش‌كنان و شكافته مي‌ديدي ! ما اين مثالها را براي مردمان بيان مي‌داريم ، شايد كه ايشان بينديشند ( و با ديد بينا و بينش آگاه به آيات قرآني بنگرند و دل سنگين خود را با برق قرآن منفجر و آن را به تكان و لرزه آورند ) .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« لَوْ أَنزَلْنَا . . . » : اين آيه اشاره دارد به اين حقيقت كه نفوذ قرآن به قدري عميق است كه اگر بر كوهها نازل مي‌شد آنها را با همه صلابت و استحكامي كه دارند تكان مي‌داد و متلاشي مي‌كرد ، اما عجب از انسانهاي سنگدلي است كه آيات آن را مي‌شنوند و تكان نمي‌خورند و كمترين تغييري نمي‌كنند ( نگا : بقره‌ / 74 ) . « مُتَصَدِّعاً » : شكافته . « تِلْكَ الأمْثَالُ » : ( نگا : بقره‌ / 261 و 264 و 265 ، رعد / 17 ، حج‌ / 73 ) .‏

آيه 22
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏خدا كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست . آگاه از جهان نهان و آشكار است ( و ناپيدا و پيدا در برابر دانشش يكسان است ) . او داراي مرحمت عامه ( در اين جهان ، در حق همگان ) ، و داراي مرحمت خاصه ( در آن جهان ، نسبت به مؤمنان ) است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ » : آگاه از دنياي پنهان از ديدگان و خرد انسان ، و مطلع از جهان عيان براي بينش و دانش مردمان است . « الرَّحْمَانُ الرَّحِيمُ » : ( نگا : فاتحه‌ / 1 ) .‏

آيه 23
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏خدا كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست . او فرمانروا ، منزه ، بي‌عيب و نقص ، امان‌دهنده و امنيت بخشنده ، محافظ و مراقب ، قدرتمند چيره ، بزرگوار و شكوهمند ، و والامقام و فرازمند است . خداوند دور و فرا از چيزهائي است كه انباز او مي‌كنند .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الْمَلِكُ » : فرمانفرما . فرمانروا ( نگا : طه‌ / 114 ، مؤمنون‌ / 116 ) . « الْقُدُّوسُ » : پاك و منزه . « السَّلامُ » : بي‌عيب و نقص . « الْمُؤْمِنُ » : امنيّت بخشنده . امان دهنده . « الْمُهَيْمِنُ » : محافظ و مراقب . « الْجَبَّارُ » : شكوهمند . داراي جبروت . « الْمُتَكَبِّرُ » : والامقام . فرازمند .‏

آيه 24
‏متن آيه : ‏
‏ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ‏

‏ترجمه : ‏‏
‏او خداوندي است كه طراح هستي و آفريدگار آن از نيستي و صورتگر جهان است . داراي نامهاي نيك و زيبا است . چيزهائي كه در آسمانها و زمين هستند ، تسبيح و تقديس او مي‌گويند ، و او چيره كار بجا است .‏

‏توضيحات : ‏‏‏
‏« الْخَالِقُ » : اندازه‌گيرنده اشياء در كميت و كيفيت لازم ، طرّاح هستي ( نگا : مؤمنون‌ / 14 ) . « الْبَارِئُ » : آفريدگار جهان از نيستي . « الْمُصَوِّرُ » : صورتگر . شكل‌دهنده جهان بدينگونه كه هست .‏

 

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره حشر / تفسیر نور  لینک ثابت
 [ 07:38:00 ب.ظ ]