نبوت و تاثیر آن در كمال انسان |
... |
نبوت و تاثیر آن در كمال انسان
خداى سبحان بعد از آنكه اين حقيقت (يعنى وصف ارشاد مردم به وسيله وحى) را در آيه مورد بحث و در بسيارى از موارد كلامش ذكر كرد، از مردانى كه متكفل اين وظيفه اند تعبيرهايى مختلف كرده، يعنى دو جور تعبير كرده، كه كانه نظير تقسيم است يكى رسول، و يكى هم نبى، يك جا فرموده:” وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ” 1. و جايى ديگر فرموده:” يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ” 2.
و معناى اين دو تعبير، مختلف است، رسول كسى است كه حامل رسالت و پيامى است، و نبى كسى است كه حامل خبرى باشد، پس رسول شرافت وساطت ميان خدا و خلق دارد، و نبى شرافت علم به خدا و به اخبار خدايى.
معناى” رسول” و” نبى” و فرق آن دو
بعضى ها گفته اند: فرق ميان نبى و رسول به عموم و خصوص مطلق است، به اين معنا كه رسول آن كسى است كه هم مبعوث است، و هم مامور، به تبليغ رسالت، و اما نبى كسى است كه تنها مبعوث باشد، چه مامور به تبليغ هم باشد و چه نباشد.
ليكن اين فرق مورد تاييد كلام خداى تعالى نيست، براى اينكه مى فرمايد:” وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا” 3 كه در مقام مدح و تعظيم موسى (علیه السلام) او را هم رسول خوانده، و هم نبى، و مقام مدح اجازه نمىدهد اين كلام را حمل بر ترقى از خاص به عام كنيم، و بگوئيم، معنايش اين است كه اول نبى بود بعدا رسول شد.
و نيز مىفرمايد:” وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ” 4 كه در اين آيه ميان رسول و نبى جمع كرده، در باره هر دو تعبير به” ارسلنا” كرده است، و هر دو را مرسل خوانده، و اين با گفتار آن مفسر درست در نمىآيد.
ليكن آيه:” وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِيءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ” 5 كه همه مبعوثين را انبيا خوانده، و نيز آيه:” وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ” 6 كه پيامبر اسلام را هم رسول و هم نبى خوانده.
و همچنين آيه مورد بحث كه مىفرمايد:” فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ” كه باز همه مبعوثين را انبيا خوانده، و نيز آياتى ديگر، ظهور در اين دارد كه هر مبعوثى كه رسول به سوى مردم است نبى نيز هست.
و اين معنا با آيه: (وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا، و رسولى نبى بود) منافات ندارد، چون در اين آيه از دو كلمه رسول و نبى معناى لغوى آنها منظور است، نه دو اسمى كه معنى لغوى را از دست داده باشد، در نتيجه معناى جمله اين است كه او رسولى بود با خبر از آيات خدا، و معارف او.
و همچنين آيه:” وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍ …"، چون ممكن است گفته شود، كه نبى و رسول هر دو به سوى مردم گسيل شده اند، با اين تفاوت كه نبى مبعوث شده تا مردم را به آنچه از اخبار غيبى كه نزد خود دارد خبر دهد، چون او به پارهاى از آنچه نزد خداست خبر دارد، ولى رسول كسى است كه به رسالت خاصى زايد بر اصل نبوت گسيل شده است، هم چنان كه امثال آيات زير هم به اين معنا اشعار دارد.
” وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ، فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ، قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ” 7 و آيه:” وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا” 8.
پس نبى عبارت است از كسى كه براى مردم آنچه مايه صلاح معاش و معادشان است، يعنى اصول و فروع دين را بيان كند، البته اين مقتضاى عنايتى است كه خداى تعالى نسبت به هدايت مردم به سوى سعادتشان دارد، و اما رسول عبارت است از كسى كه حامل رسالت خاصى باشد، مشتمل بر اتمام حجتى كه به دنبال مخالفت با آن عذاب و هلاكت و امثال آن باشد، هم چنان كه فرمود:” لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ” 9.
و از كلام خداى تعالى در فرق ميان رسالت و نبوت بيش از مفهوم اين دو لفظ چيزى استفاده نمىشود، و لازمه اين معنا همان مطلبى است كه ما بدان اشاره نموده گفتيم: رسول شرافت وساطت بين خدا و بندگان را دارد، و نبى شرافت علم به خدا و معارف خدايى را دارد، و به زودى خواهيم گفت انبيا بسيارند ولى خداى سبحان در كتاب خود نام و داستان همه را نياورده هم چنان كه خودش در كلام خود فرموده” وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ، مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ، وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ” 10 و آياتى ديگر نظير اين.
انبيائى كه در قرآن از آنان ياد شده است
و از انبيا، آنان كه قرآن نامشان را آورده عبارتند از: 1- آدم 2- نوح 3- ادريس 4- هود 5- صالح 6- ابراهيم 7- لوط 8- اسماعيل 9- يسع 10- ذو الكفل 11- الياس 12- يونس 13- اسحاق 14- يعقوب 15- يوسف 16- شعيب 17- موسى 18- هارون 19- داوود 20- سليمان 21- ايوب 22- زكريا 23- يحيى 24- اسماعيل صادق الوعد 25- عيسى 26- محمد (صلی الله علیه و آله).
البته در آيات ديگرى از قرآن كريم مىبينيد كه انبيايى ديگر نه به اسم بلكه با توصيف و كنايه ذكر شدهاند.” أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً” 11 كه مربوط است به جناب صموئيل و طالوت.
” أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها” 12 كه مربوط است به داستان جناب عزير، كه صد سال به خواب رفت و دوباره زنده شد.” إِذْ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ” 13″ فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً". 14 كه مربوط است به داستان جناب خضر البته افراد ديگرى هم هستند كه قرآن كريم نامشان را آورده ولى نفرموده جزء انبيا بودهاند، مانند همسفر موسى كه قرآن تنها در بارهاش فرموده:” وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ” 15 و مانند ذى القرنين و عمران پدر مريم. و سخن كوتاه اينكه در قرآن كريم براى انبيا عدد معينى معين نكرده، و عده آنان در روايات هم مختلف آمده، مشهورترين آنها روايت ابى ذر از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است، كه فرموده انبيا صد و بيست و چهار هزار نفر، و رسولان ايشان سيصد و سيزده نفر بودند.
البته اين را هم بايد دانست كه سادات انبيا يعنى اولوا العزم ايشان كه داراى شريعت بودهاند پنج نفرند: 1- نوح 2- ابراهيم 3- موسى 4- عيسى 5- محمد ص، كه قرآن در باره آنان فرموده:” فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ” 16.
و معناى عزم در أولو العزم عبارت است از ثبات بر عهد نخست، كه از ايشان گرفته شد، و اينكه آن عهد را فراموش نمىكنند، همان عهدى كه در باره اش فرمود:” وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ، وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً” 17.
و نيز فرمود:” وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً” 18.
و هر يك از اين پنج پيامبر صاحب شريعت و كتاب است چنان كه خداوند فرموده:” شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى” 19 و نيز فرمود:” إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى” 20.
و نيز فرمود:” إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ- تا آنجا كه مىفرمايد- وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ، وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ، فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ- تا آنجا كه مىفرمايد- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ، وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ، لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً، وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ” 21.
و اين آيات بيان مىكند كه اولوا العزم داراى شريعت بوده اند و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) كتاب داشته اند، و اما كتاب نوح در سابق توجه فرموديد كه آيه شريفه:
” كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً …” به انضمام با آيه:” شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً” بر آن دلالت داشتند، و اين معنا يعنى انحصار شريعت و كتاب در پنج پيغمبر نام برده منافات ندارد با اينكه به حكم آيه:” وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً” 22 داود (علیه السلام) هم كتابى داشته باشد و همچنين آدم و شيث و ادريس كه به حكم روايات داراى كتاب بودهاند، براى اينكه كتاب نامبردگان كتاب شريعت نبوده.
اين را هم بايد دانست كه يكى از لوازم نبوت وحى است، و وحى نوعى سخن گفتن خدا است، كه نبوت بدون آن نمىشود، چون در آيه:” إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ” 23 وحى را به تمامى انبيا نسبت داده، و به زودى در سوره شورى ان شاء اللَّه بحث مفصلى در اين خصوص خواهد آمد.
نبوت عامه از جهت اثر آن در كمال يابى انسان
مساله نبوت عامه از اين نظر كه خود يك نحوه تبليغ احكام و قوانين تشريع شده است و قوانين تشريع شده امورى است اعتبارى نه حقايقى خارجى، هر چند مساله اى است مربوط به علم كلام نه علم فلسفه كه از حقايق خارجى و عينى بحث مىكند، و كارى به امور اعتبارى ندارد.
و ليكن از يك نقطه نظر ديگر مساله فلسفى هم هست، براى اينكه مواد قانون دينى كه يا معارف اصولى است، و يا احكام اخلاقى است، و يا دستورات عملى، هر چه باشد با نفس انسان سروكار دارد، چون غرض از تشريع اين قوانين اصلاح نفس بشر است، مى خواهد با تمرين روزانه ملكات فاضله را در نفس رسوخ دهد.
آرى علوم و ملكات به نفس انسانى صورتى مىدهد، كه يا هم سنخ با سعادت او است، و يا مايه شقاوت او، على اى حال تعيين راه سعادت و شقاوت انسان، و قرب و بعدش از خداى سبحان به عهده همين صورتها است.
زيرا انسان بواسطه اعمال صالحه و عقائد حقه و صادقه براى نفس خود كمالاتى كسب مىكند، كه تنها مىتواند با قرب به خدا و رضوان و بهشت او ارتباط داشته باشد، و نيز بواسطه اعمال زشت و عقائد خرافى و باطل براى نفس خود صورتهايى درست مىكند، كه جز با دنياى فانى و زخارف ناپايدار آن ارتباطى ندارد، و اين باعث مىشود كه بعد از مفارقت از دنيا و از دست رفتن اختيار مستقيما به دار البوار و دوزخ و آتش درآيد، چون صور نفسانى او جز با آتش نمىتواند رابطه داشته باشد، و اين خود سيرى است حقيقى.
و بنا بر اين پس مساله نبوت از اين نظر يك مساله حقيقى خواهد بود، و حجتى هم كه ما در بيان سابق در باره نبوت عامه آورديم و آن را از كتاب خداى عزيز استفاده كرديم يك دليل نقلى نبود بلكه حجتى بود عقلى و برهانى.
توضيح اينكه اين صورتها كه گفتيم در اثر تكرار عمل پيدا مىشود، صورتهايى است براى نفس انسان، انسانى كه در راه استكمال قرار گرفته، و در اينكه انسان موجودى است حقيقى و يكى از انواع موجودات و داراى آثار وجوديه خارجى، هيچ حرفى نيست، و اين انسان از ناحيه علل فياضه كه به هر موجودى قابليتى براى رسيدن به كمالش مىدهد داراى چنين قابليتى هست كه به آخرين مرحله كمال وجوديش برسد، و اين معنا را هم تجربه اثبات كرده و هم برهان.
و چون چنين است پس بر خدايى كه واجب الوجود و تام الافاضه است، واجب است براى هر نفسى كه استعداد رسيدن به كمالى را دارد افاضه اى كند، و شرايطى فراهم آورد، تا آن نفس به كمال خود برسد، و آنچه بالقوه دارد بالفعل شود، و اين كمال هر چه مىخواهد باشد، البته اگر نفس داراى صفات پسنديده اى باشد اين كمال سعادت خواهد بود، و اگر داراى رذائلى و هياتى نازيبا بود، البته اين كمال كمال در شقاوت خواهد بود.
و از آنجايى كه اين ملكات و اين صورتها كه براى نفس پيدا مىشود از راه افعال اختياريه او، و افعال اختياريه او هم از راه اعتقاد به درستى و نادرستى، و خوف از نادرستى، و رجاء به درستى، و رغبت به منافع، و ترس از ضررها منشا مىگيرد لا جرم آن افاضه خدايى لازم است متوجه به دعوت دينى شود، و خداى تعالى از راه دعوتهاى دينى و بشارت و انذار و تخويف و تطميع، بشر را به اعمال صالح وادار و از اعمال زشت دور بدارد، تا اين دعوتهاى دينى مايه شفاى مؤمنين گشته، سعادتشان بوسيله آن به كمال برسد، و از سوى ديگر مايه خسارت ستمگران گشته، شقاوت آنان هم تكميل گردد، و چون دعوت احتياج به داعى دارد تا متعهد و مسئول اين دعوت شود، لا جرم بايد انبيايى برگزيند، اينجاست كه بحث فلسفى ما به مساله نبوت عامه منتهى مىگردد.
عقل عملى و احساسات فطرى انسان بدون دعوت انبياء (ع) كفايت نمى كند
ممكن است سوال شود در اين دعوت همان عقل خود انسانها كه پيغمبر باطنى ايشان است كافى است، چون عقل هم مىگويد انسان در اعتقاد و عمل بايد راه حق را پيروى كند، و طريق فضيلت و تقوا را پيش گيرد، ديگر چه احتياجى به انبيا هست، چه رسد به اينكه مساله نبوت سر از فلسفه در آورد.
در پاسخ مى گوئيم: آن عقلى كه انسان را به حق دعوت مىكند عقل عملى است، كه به حسن و قبح حكم مىكند، و براى ما مشخص مىكند چه عملى حسن و نيكو، و چه عملى قبيح و زشت است، نه عقل نظرى كه وظيفه اش تشخيص حقيقت هر چيز است، و بيانش در سابق گذشت و عقل عملى مقدمات حكم خود را از احساسات باطنى مىگيرد، كه در هر انسانى در آغاز وجودش بالفعل موجود است.
و احتياج به اينكه فعليت پيدا كند ندارد، و اين احساسات همان قواى شهويه و غصبيه است، و اما قوه ناطقه قدسيه در آغاز وجود انسان بالقوه است، و هيچ فعليتى ندارد، و ما در سابق هم گفتيم: كه اين احساسات فطرى خودش عامل اختلاف است.
و خلاصه كلام اينكه آن عقل عملى كه گفتيم مقدمات خود را از احساسات مىگيرد، و بالفعل در انسان موجود است نمىتواند و نمىگذارد كه عقل بالقوه انسان مبدل به بالفعل گردد، هم چنان كه ما وضع انسانها را به چشم خود مىبينيم كه هر قوم و يا فردى كه تربيت صالح نديده باشد، به زودى به سوى توحش و بربريت متمايل مىشود، با اينكه همه انسانهاى وحشى، هم عقل دارند، و هم فطرتشان عليه آنان حكم مىكند، ولى مىبينيم كه هيچ كارى صورت نمىدهند، پس ناگزير بايد بپذيريم كه ما ابناء بشر هرگز از نبوت بى نياز نيستيم، چون نبى كسى است كه از ناحيه خدا مؤيد شده، و عقل خود ما نيز نبوتش را تاييد كرده باشد.
نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. سوره زمر آيه 69
2. سوره مائده آيه 112
3. بياد آر در كتاب موسى را كه داراى اخلاص و مردى بود هم رسول، و هم نبى.” سوره مريم آيه 51″
4. ما قبل از تو هيچ رسولى و نبيى نفرستاديم، مگر آنكه چنين و چنان شد.” سوره حج آيه 51″
5. سوره زمر آيه 69
6. و ليكن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدا و خاتم انبيا است.” سوره احزاب آيه 40″
7. براى هر امتى رسولى است و همين كه رسولشان بيامد در ميانشان به حق داورى شد.” سوره يونس آيه 47″
8. ما هيچگاه چنين نبوده ايم كه مردمى را قبل از آنكه رسولى بر ايشان مبعوث كنيم عذاب دهيم.” سوره نحل آيه 15″
9. تا بعد از آمدن رسول، ديگر مردم حجتى عليه خدا نداشته باشند.” سوره نسا آيه 164″
10. ما قبل از تو پيامبرانى گسيل داشتيم كه داستان بعضى از آنان را برايت آورديم، و از بعضى ديگر را نياورديم.” سوره مؤمن آيه 78″
11. مگر نديدى رؤسايى از بنى اسرائيل را كه به يكى از پيغمبران خود گفتند براى ما پادشاهى برانگيز” سوره بقره آيه 246″
12. و يا مثل آن كسى كه از دهكدهاى ويران شده عبور كرد.” سوره بقره آيه 259″
13. آن زمان كه دو تن- از حواريين عيسى- را نزد آن قوم فرستاده و به دنبال آنان نفر سوم- يوسف نجار- را به كمكشان گسيل داشتيم.” سوره يس آيه 14″
14. موسى و همسفرش به بندهاى از بندگان ما برخوردند كه ما از نزد خود داده بوديمش رحمتى.” سوره كهف آيه 66″
15. سوره كهف آيه 61″
16. صبر كن آن چنان كه اولوا العزم از رسولان صبر كردند.” سوره احقاف آيه 35″
17. آن زمان كه از انبيا پيمانشان را بگرفتيم و همچنين از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و از همهشان پيمانى محكم بستيم.” سوره احزاب آيه 7″
18. و همانا عهد كرديم با آدم از قبل، پس فراموش كرد و نيافتيم مر او را عزمى.” سوره طه آيه 115″
19. و آئين نهاد براى شما از دين آنچه وصيت كرد به آن نوح را و آنچه وحى كرديم به تو و آنچه وصيت كرديم به آن ابراهيم و موسى و عيسى را …” سوره شورى آيه 13″
20. اين حقيقت در صحف نخستين يعنى صحف ابراهيم و موسى آمده.” سوره اعلى آيه 19″
21. ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور است، و انبيا از روى آن حكم مىكردند- تا آنجا كه مىفرمايد- به دنبال آنان عيسى بن مريم را فرستاديم كه تورات را تصديق داشت، و ما انجيل به او داديم كه در آن هدايت و نور بود، تا آنجا كه مىفرمايد- بر تو هم كتاب را به حق نازل كرديم كه كتابهاى قبلى را تصديق مىكرد، ولى مسلط و حاكم بر آنها بود، پس با آنچه كه خدا نازل كرده در ميان مردم حكم كن، و پيروى هواهاى ايشان مكن، و از حقى كه به سويت آمده روى بر مگردان، كه ما براى هر يك از شما شريعت و روشى قرار داديم، و اگر خدا مىخواست همه شما را يك امت مىكرد ولى براى اين چند شريعت نازل كرد كه آزمايشتان كند.” سوره مائده آيات 45- 46- 48″
22. سوره نسا آيه 162
23. سوره نسا آيه 162
///////////////////////////////////////
منابع:
ترجمه تفسير الميزان : سوره بقره - ذیل آيه213
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1395-02-28] [ 09:54:00 ب.ظ ]
|