داستانی بسیار زیبا |
... |
داستانی بسیار زیبا
از شخصی پرسیدند: روزها و شب هایت چگونه می گذرد؟
با ناراحتی جواب داد: چه بگویم! امروز از گرسنگی مجبور شدم
کوزه ی سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم..!
گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و تو اینگونه ناشکری می کنی؟
فرم در حال بارگذاری ...
[پنجشنبه 1395-01-26] [ 07:29:00 ب.ظ ]
|