سوره حجرات [49]
اين سوره در «مدينه» نازل شده و 18 آيه دارد
محتواى سوره:
در اين سوره مسائل بسيار مهمى در ارتباط با شخص پيامبر و جامعه اسلامى نسبت به يكديگر مطرح شده است.
بخشهاى مختلف اين سوره را اين گونه مى‏توان خلاصه كرد:
بخش اول: آيات آغاز سوره است كه آداب برخورد با پيشواى بزرگ اسلام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله، و اصولى را كه مسلمانان در محضر او بايد به كار بندند، بيان مى‏كند.
بخش دوم: مشتمل بر يك سلسله اصول مهم «اخلاق اجتماعى» است.
بخش سوم: دستوراتى است كه مربوط به چگونگى مبارزه با اختلافات و درگيريهايى است كه احيانا در ميان مسلمانان روى مى‏دهد.
بخش چهارم: از معيار ارزش انسان در پيشگاه خدا و اهميت مسأله تقوا سخن مى‏گويد.
بخش پنجم: روى اين مسأله تأكيد دارد كه ايمان تنها به گفتار نيست بلكه بايد علاوه بر اعتقاد قلبى، آثار آن در اعمال انسانى و در جهاد با اموال و نفوس آشكار گردد.
و بالاخره آخرين قسمت اين سوره از علم خداوند و آگاهى او از همه اسرار نهان عالم هستى و اعمال انسانها سخن مى‏گويد كه در حقيقت به منزله ضامن اجراست براى تمام بخشهائى كه در اين سوره آمده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 492
نامگذارى اين سوره به سوره «حجرات» به تناسب آيه چهارم اين سوره است كه اين كلمه در آن به كار رفته و تفسير آن را به زودى خواهيم دانست.
فضيلت تلاوت سوره:
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى‏خوانيم:
«هر كس سوره «حجرات» را بخواند به عدد تمام كسانى كه خدا را اطاعت يا عصيان كرده‏اند ده حسنه به او داده مى‏شود»! و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است: «هر كس سوره حجرات را در هر شب يا هر روز بخواند از زائران محمد صلّى اللّه عليه و اله خواهد بود».
بديهى است اين همه حسنات به عدد مطيعان و عاصيان در صورتى است كه اعمال هر يك از اين دو را كه در آيات اين سوره منعكس است دقيقا در نظر بگيرد، و در آن بينديشد، و مسير خود را بر اولى منطبق و از دومى جدا سازد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
در مورد نزول نخستين آيه اين سوره نقل شده كه:
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به هنگام حركت به سوى «خيبر» مى‏خواست كسى را به جاى خود در «مدينه» نصب كند، عمر شخص ديگرى را پيشنهاد كرد آيه نازل شد و دستور داد بر خدا و پيامبر پيشى مگيريد.
تفسير:
چنانكه در محتواى سوره اشاره كرديم در اين سوره يك رشته از مباحث مهم اخلاقى و دستورات انضباطى نازل شده كه آن را شايسته نام «سوره اخلاق» مى‏كند، در آغاز سوره به دو قسمت از اين دستورات اشاره شده است:
نخست تقدم نيافتن بر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله، و ديگرى در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سر و صدا و قال و غوغا راه نينداختن.
در مورد اول مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد (و پيشى مگيريد) و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 493
منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر پيشى نگرفتن بر آنها در كارها، و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است.
(آيه 2-
شأن نزول:
گروهى از طايفه «بنى تميم» و اشراف آنها وارد مدينه شدند هنگامى كه داخل مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گشتند صدا را بلند كرده، از پشت حجره‏هائى كه منزلگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود فرياد زدند: «يا محمّد اخرج الينا اى محمد! بيرون بيا».
اين سر و صداها و تعبيرات نا مؤدبانه، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را ناراحت ساخت هنگامى كه بيرون آمد گفتند: آمده‏ايم تا با تو مفاخره كنيم! اجازه ده تا «شاعر» و «خطيب» ما افتخارات قبيله «بنى تميم» را بازگو كند، پيامبر اجازه داد.
نخست خطيب آنها برخاست و از فضائل خيالى طائفه «بنى تميم» مطالب بسيارى گفت.
پيامبر به «ثابت بن قيس» «1» فرمود: پاسخ آنها را بده، او برخاست خطبه بليغى در جواب آنها ايراد كرد.
سپس «شاعر» آنها برخاست و اشعارى در مدح اين قبيله گفت كه «حسان بن ثابت» شاعر معروف مسلمان پاسخ كافى به او داد.
در اين موقع پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى جلب قلب آنها دستور داد هداياى خوبى به آنها دادند آنها تحت تأثير مجموع اين مسائل واقع شدند و به نبوّت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اعتراف كردند.
تفسير:
اين آيه اشاره به دستور دوم كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوئيد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى‏كنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى‏دانيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا
__________________________________________________
(1) «ثابت بن قيس» خطيب انصار و خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود، همان گونه كه «حسان بن ثابت» شاعر حضرت بود.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 494
أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ).
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه جاى خود دارد اين كار در برابر پدر و مادر و استاد و معلم نيز مخالف احترام و ادب است.
بديهى است اگر اين گونه اعمال به قصد توهين به مقام شامخ نبوت باشد موجب كفر است و بدون آن ايذاء و گناه.
در صورت اول، علت حبط و نابودى اعمال روشن است زيرا كفر علت حبط (از بين رفتن ثواب عمل نيك) مى‏شود.
و در صورت دوم نيز مانعى ندارد كه چنين عمل زشتى باعث نابودى ثواب بسيارى از اعمال گردد.
(آيه 3)- اين آيه براى تأكيد بيشتر روى اين موضوع پاداش كسانى را كه به اين دستور الهى عمل مى‏كنند، و انضباط و ادب را در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله رعايت مى‏نمايند چنين بيان مى‏كند: «آنها كه صداى خود را نزد رسول خدا كوتاه مى‏كنند همان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را براى تقوا خالص نموده براى آنان آمرزش و پاداش عظيمى است» (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ).
(آيه 4)- اين آيه براى تأكيد بيشتر، اشاره به نادانى و بى‏خردى كسانى مى‏كند كه اين دستور الهى را پشت سر مى‏افكنند، و چنين مى‏فرمايد: « (ولى) كسانى كه تو را از پشت حجره‏ها بلند صدا مى‏زنند بيشترشان نمى‏فهمند»! (إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ).
اصولا هر قدر سطح عقل و خرد انسان بالاتر مى‏رود بر ادب او افزوده مى‏شود، زيرا «ارزشها» و «ضد ارزشها» را بهتر درك مى‏كند.
(آيه 5)- در اين آيه براى تكميل اين معنى مى‏افزايد: «اگر آنها صبر مى‏كردند تا خود به سراغشان آيى، براى آنها بهتر بود» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 495
درست است كه عجله و شتاب گاه سبب مى‏شود كه انسان زودتر به مقصود خود برسد، ولى شكيبائى و صبر در چنين مقامى مايه رحمت و آمرزش و اجر عظيم است، و مسلما اين بر آن برترى دارد.
و از آنجا كه افرادى نا آگاهانه قبلا مرتكب چنين كارى شده بودند، و با نزول اين دستور الهى طبعا به وحشت مى‏افتادند، قرآن به آنها نيز نويد مى‏دهد كه اگر توبه كنند مشمول رحمت خداوند مى‏شوند، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند آمرزنده و رحيم است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
نكته‏ها:
1- ادب برترين سرمايه است:
در اسلام اهميت زيادى به مسأله رعايت آداب، و برخورد توأم با احترام و ادب با همه كس، و هر گروه، وارد شده است.
على عليه السّلام مى‏فرمايد: «رعايت ادب همچون لباس نو، فاخر و زينتى است».
و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «ادب انسان را از افتخارات پدران و نياكان بى‏نياز مى‏كند».
اصولا دين مجموعه‏اى است از آداب: ادب در برابر خدا، ادب در مقابل پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و پيشوايان معصوم عليهم السّلام، ادب در مقابل استاد و معلم، و پدر و مادر، و عالم و دانشمند.
2- انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا:
مسأله مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط هرگز به سامان نمى‏رسد و اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند بخواهند بطور خود سرانه عمل كنند شيرازه كارها به هم مى‏ريزد، هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.
بسيارى از شكستها و ناكاميها كه دامنگير جمعيتها و گروهها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است، و مسلمان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله يا بعد از او چشيده‏اند كه روشنترين آنها داستان شكست احد به خاطر بى‏انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 496
(آيه 6)-
شأن نزول:
نقل شده كه: آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ …) در باره «وليد بن عقبه» نازل شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را براى جمع آورى زكات از قبيله «بنى المصطلق» اعزام داشت.
هنگامى كه اهل قبيله با خبر شدند كه نماينده رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله مى‏آيد با خوشحالى به استقبال او شتافتند، ولى از آنجا كه ميان آنها و «وليد» در جاهليت خصومت شديدى بود تصور كرد آنها به قصد كشتنش آمده‏اند.
خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بازگشت (بى‏آنكه تحقيقى در مورد اين گمان كرده باشد) و عرض كرد: آنها از پرداخت زكات خوددارى كردند! (و مى‏دانيم امتناع از پرداخت زكات يك نوع قيام بر ضد حكومت اسلامى تلقى مى‏شد، بنابر اين مدعى بود آنها مرتد شده‏اند!).
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله سخت خشمگين شد، و تصميم گرفت با آنها پيكار كند، آيه نازل شد (و به مسلمانان دستور داد كه هر گاه فاسقى خبرى آورد در باره آن تحقيق كنيد).
تفسير:
به اخبار فاسقان اعتنا نكنيد! در آيات گذشته سخن از وظائف مسلمانان در برابر رهبر و پيشوايان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود، در اينجا ادامه وظائف امت در برابر اين رهبر بزرگ است و مى‏گويد هنگامى كه اخبارى را خدمت او مى‏آورند بايد از روى تحقيق باشد.
نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد در باره آن تحقيق كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا).
سپس به علت آن اشاره كرده، مى‏افزايد: «مبادا (در صورت عمل كردن بدون تحقيق) به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد، و از كرده خود پشيمان شويد»! (أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ).
همان گونه كه اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به گفته «وليد بن عقبه» عمل مى‏فرمود و با طايفه «بنى المصطلق» به عنوان يك قوم مرتد پيكار مى‏كرد فاجعه و مصيبت دردناكى به بار مى‏آمد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 497
جمعى از علماى علم اصول براى «حجيت خبر واحد» به اين آيه استدلال كرده‏اند، چرا كه آيه مى‏گويد: تحقيق و تبيّن در خبر «فاسق» لازم است، و مفهوم آن اين است كه اگر شخص «عادل» خبرى دهد بدون تحقيق مى‏توان پذيرفت.
(آيه 7)- در اين آيه براى تأكيد مطلب مهمى كه در آيه گذشته آمد، مى‏افزايد: «و بدانيد رسول خدا در ميان شماست، هر گاه در بسيارى از امور از شما اطاعت كند به مشقّت خواهيد افتاد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ).
او رهبر است و نسبت به شما از هر كس مهربانتر، براى تحميل افكار خود به او فشار نياوريد كه اين به زيان شماست.
در دنباله آيه به يكى ديگر از مواهب بزرگ الهى به مؤمنان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده، و آن را در دلهايتان زينت بخشيده» (وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ).
«و (به عكس) كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است» (وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ).
در پايان آيه به صورت يك قاعده كلى و عمومى مى‏فرمايد: «كسانى كه داراى اين صفاتند (ايمان در نظرشان محبوب و مزين، و كفر و فسق و عصيان در نظرشان منفور است) هدايت يافتگانند» (أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ).
يعنى اگر اين موهبت الهى (عشق به ايمان و نفرت از كفر و گناه) را حفظ كنيد، و اين پاكى و صفاى فطرت را آلوده نسازيد، رشد و هدايت، بى‏شك در انتظار شماست.
(آيه 8)- در اين آيه اين حقيقت را روشن مى‏سازد كه اين محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان از مواهب بزرگ الهى بر بشر است.
مى‏فرمايد: « (و اين براى شما به عنوان) فضل و نعمتى از سوى خداست و خداوند دانا و حكيم است» (فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
آگاهى و حكمت او ايجاب مى‏كند كه عوامل رشد و سعادت را در شما برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 498
بيافريند، و آن را با دعوت انبيا هماهنگ و تكميل سازد، و سر انجام شما را به سر منزل مقصود برساند.
بدون شك علم خداوند به نياز بندگان، و حكمت او در زمينه تكامل و پرورش مخلوقات، ايجاب مى‏كند كه اين نعمتهاى بزرگ معنوى، يعنى محبوبيت ايمان و منفور بودن كفر و عصيان را به آنها مرحمت كند.
بنابر اين عشق به ايمان، و تنفر از كفر، در دل همه انسانها بدون استثنا وجود دارد، و اگر كسانى اين زمينه‏ها را ندارند از ناحيه تربيتهاى غلط و اعمال خودشان است، خدا در دل هيچ كس «حب عصيان» و «بغض ايمان» را نيافريده است.

(آيه 9)-
شأن نزول:
در شأن نزول اين آيه و آيه بعد آمده است كه ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» اختلافى افتاد، و همان سبب شد كه گروهى از آن دو به جان هم بيفتند و با چوب و كفش يكديگر را بزنند؟
آيه نازل شد و راه برخورد با چنين حوادثى را به مسلمانان آموخت.
تفسير:
مؤمنان برادر يكديگرند- قرآن در اينجا به عنوان يك قانون كلى و عمومى براى هميشه و همه‏جا مى‏گويد: «و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد» (وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما).
اين يك وظيفه حتمى براى همه مسلمانان است كه از نزاع و درگيرى و خونريزى ميان مسلمين جلو گيرى كنند، و براى خود در اين زمينه مسؤوليت قائل باشند، نه به صورت تماشاچى مانند بعضى بى‏خبران بى‏تفاوت از كنار اين صحنه‏ها بگذرند.
اين نخستين وظيفه مؤمنان در برخورد با اين صحنه‏هاست.
سپس وظيفه دوم را چنين بيان مى‏كند: «و اگر يكى از آن دو بر ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كنيد، تا به فرمان خدا بازگردد» (فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ).
بديهى است كه اگر خون طائفه باغى و ظالم در اين ميان ريخته شود بر گردن برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 499
خود اوست، و به اصطلاح خونشان هدر است، هر چند مسلمانند.
به اين ترتيب، اسلام جلو گيرى از ظلم و ستم را هر چند به قيمت جنگ با ظالم تمام شود لازم شمرده و بهاى اجراى عدالت را از خون مسلمانان نيز بالاتر دانسته است، و اين در صورتى است كه مسأله از طرق مسالمت آميز حل نشود.
سپس به بيان سومين دستور پرداخته، مى‏گويد: «و هر گاه (طايفه ظالم) بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد) در ميان آن دو طبق عدالت صلح برقرار سازيد» (فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ).
يعنى تنها به درهم شكستن قدرت طايفه ظالم قناعت نكنيد، بلكه اين پيكار بايد زمينه ساز صلح باشد، و مقدمه‏اى براى ريشه كن كردن عوامل نزاع و درگيرى و گر نه با گذشتن زمان كوتاه يا طولانى بار ديگر كه ظالم در خود احساس توانائى كند بر مى‏خيزد و نزاع را از سر مى‏گيرد.
و از آنجا كه تمايلات گروهى، گاهى افراد را به هنگام قضاوت و داورى به سوى يكى از «دو طايفه متخاصم» متمايل مى‏سازد، و بى‏طرفى داوران را نقض مى‏كند قرآن در چهارمين و آخرين دستور به مسلمانان هشدار داده، مى‏فرمايد:
«و عدالت پيشه كنيد خداوند عدالت پيشه‏گان را دوست مى‏دارد» (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).
(آيه 10)- در اين آيه براى تأكيد اين امر و بيان علت آن مى‏افزايد: «مؤمنان برادر يكديگرند، پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ).
و از آنجا كه در بسيارى از اوقات «روابط» در اين گونه مسائل جانشين «ضوابط» مى‏شود، بار ديگر هشدار داده و در پايان آيه مى‏افزايد: «و تقواى الهى پيشه كنيد باشد كه مشمول رحمت او شويد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
و به اين ترتيب يكى از مهمترين مسؤوليتهاى اجتماعى مسلمانان در برابر يكديگر و در اجراى عدالت اجتماعى با تمام ابعادش روشن مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 500

اهميت اخوت اسلامى:
جمله «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» كه در آيات فوق آمده، يكى از شعارهاى اساسى و ريشه‏دار اسلامى است.
روى اين اصل مهم اسلامى مسلمانان از هر نژاد و هر قبيله، و داراى هر زبان و هر سن و سال، با يكديگر احساس عميق برادرى مى‏كنند، هر چند يكى در شرق جهان زندگى كند، و ديگرى در غرب.
در مراسم «حج» كه مسلمين از همه نقاط جهان در آن كانون توحيد جمع مى‏شوند اين علاقه و پيوند و همبستگى نزديك كاملا محسوس است و صحنه‏اى است از تحقق عينى اين قانون مهم اسلامى.
به تعبير ديگر اسلام تمام مسلمانها را به حكم يك خانواده مى‏داند، و همه را خواهر و برادر يكديگر خطاب كرده، نه تنها در لفظ و در شعار كه در عمل و تعهدهاى متقابل نيز همه خواهر و برادرند.
در روايات اسلامى نيز روى اين مسأله تأكيد فراوان شده، به عنوان نمونه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله در باره حقوق سى گانه مؤمن بر برادر مؤمنش نقل شده كه فرمود:
«مسلمان بر برادر مسلمانش سى حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمى‏كند مگر به اداى اين حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:
لغزشهاى او را ببخشد، در ناراحتيها نسبت به او مهربان باشد، اسرار او را پنهان دارد، اشتباهات او را جبران كند، عذر او را بپذيرد، در برابر بدگويان از او دفاع كند، همواره خير خواه او باشد، دوستى او را پاسدارى كند، پيمان او را رعايت كند، در حال مرض از او عبادت كند، در حال مرگ به تشييع او حاضر شود.
دعوت او را اجابت كند، هديه او را بپذيرد، عطاى او را جزا دهد، نعمت او را شكر گويد، در يارى او بكوشد، ناموس او را حفظ كند، حاجت او را برآورد، براى خواسته‏اش شفاعت كند، و عطسه‏اش را تحيت گويد.
گمشده‏اش را راهنمائى كند، سلامش را جواب دهد، گفته او را نيكو شمرد انعام او را خوب قرار دهد، سوگندهايش را تصديق كند، دوستش را دوست دارد و با او دشمنى نكند، در يارى او بكوشد خواه ظالم باشد يا مظلوم: اما يارى او در برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 501
حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ظلمش باز دارد، و در حالى كه مظلوم است به اين است كه او را در گرفتن حقش كمك كند.
او را در برابر حوادث تنها نگذارد، آنچه را از نيكيها براى خود دوست دارد براى او دوست بدارد، و آنچه از بديها براى خود نمى‏خواهد براى او نخواهد».
(آيه 11)-
شأن نزول:
مفسران نقل كرده‏اند: جمله «لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ» در باره «ثابت بن قيس» (خطيب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله) نازل شده است كه گوشهايش سنگين بود، و هنگامى كه وارد مسجد مى‏شد كنار دست پيامبر صلّى اللّه عليه و اله براى او جائى باز مى‏كردند، تا سخن حضرت را بشنود روزى وارد مسجد شد در حالى كه مردم از نماز فراغت پيدا كرده، و جاى خود نشسته بودند، او جمعيت را مى‏شكافت و مى‏گفت: جا بدهيد! جا بدهيد! تا به يكى از مسلمانان رسيد، و او گفت همين جا بنشين! او پشت سرش نشست، اما خشمگين شد، هنگامى كه هوا روشن گشت «ثابت» به آن مرد گفت: كيستى؟ او نام خود را برد و گفت فلان كس هستم.
«ثابت» گفت: فرزند فلان زن؟! و در اينجا نام مادرش را با لقب زشتى كه در جاهليت مى‏بردند ياد كرد.
آن مرد شرمگين شد و سر خود را به زير انداخت.
آيه نازل شد و مسلمانان را از اين گونه كارهاى زشت نهى كرد.
و گفته‏اند: جمله «وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ» در باره «امّ سلمه» نازل گرديد كه بعضى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و اله او را به خاطر لباس مخصوصى كه پوشيده بود، يا به خاطر كوتاهى قدش مسخره كردند، آيه نازل شد و آنها را از اين عمل بازداشت.
تفسير:
استهزا، عيبجوئى و القاب زشت ممنوع! از آنجا كه قرآن مجيد در اين سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معيارهاى اخلاقى پرداخته، پس از بحث در باره وظائف مسلمانان در مورد نزاع و مخاصمه گروههاى مختلف اسلامى در اينجا به شرح قسمتى از ريشه‏هاى اين اختلافات پرداخته تا با قطع آنها اختلافات نيز برچيده شود، و درگيرى و نزاع پايان گيرد.
در اين آيه در زمينه مسائل اخلاق اجتماعى به سه حكم اسلامى به ترتيب برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 502
عدم سخريه، ترك عيبجوئى و تنابز به القاب اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نبايد گروهى از مردان شما گروه ديگر را مسخره كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ).
چه اين كه «شايد آنها (كه مورد سخريه قرار گرفته‏اند) از اينها بهتر باشند» (عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ).
همچنين «و نه زنانى زنان ديگر را (نبايد مسخره كنند) شايد آنان بهتر از اينان باشند» (وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ).
در اينجا مخاطب مؤمنانند، اعم از مردان و زنان، قرآن به همه هشدار مى‏دهد كه از اين عمل زشت بپرهيزند، چرا كه سر چشمه استهزا و سخريه همان حسن خود برتر بينى و كبر و غرور است كه عامل بسيارى از جنگهاى خونين در طول تاريخ بوده.
سپس در دومين مرحله مى‏فرمايد: «و يكديگر را مورد طعن و عيبجوئى قرار ندهيد» (وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ).
و بالاخره در مرحله سوم مى‏افزايد: «و با القاب زشت و ناپسند يكديگر را ياد نكنيد» (وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ).
بسيارى از افراد بى‏بند و بار در گذشته و حال اصرار داشته و دارند كه بر ديگران القاب زشتى بگذارند و از اين طريق آنها را تحقير كنند، شخصيتشان را بكوبند، و يا احيانا از آنان انتقام گيرند، و يا اگر كسى در سابق كار بدى داشته سپس توبه كرده و كاملا پاك شده باز هم لقبى كه بازگو كننده وضع سابق باشد بر او بگذارند.
اسلام صريحا از اين عمل زشت نهى مى‏كند، و هر اسم و لقبى را كه كوچكترين مفهوم نامطلوبى دارد و مايه تحقير مسلمانى است ممنوع شمرده.
در حديثى آمده است كه روزى «صفيّه» دختر «حى بن اخطب» (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در آمد) روزى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمد در حالى كه اشك مى‏ريخت، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله از برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 503
ماجرا پرسيد، گفت: عايشه مرا سرزنش مى‏كند و مى‏گويد: «اى يهودى زاده»! پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: «چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى، و همسرم محمد!» در اينجا بود كه اين آيه نازل شد.
به همين جهت در پايان آيه مى‏افزايد: «بسيار بد است كه بر كسى پس از ايمان نام كفر آميز بگذاريد» (بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ).
و در پايان آيه براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد: «و آنها كه توبه نكنند (و از اين اعمال دست بر ندارند) ظالم و ستمگرند» (وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بدتر كه انسان با سخنان نيش‏دار، و تحقير و عيبجوئى، قلب مردم با ايمان را كه مركز عشق خداست بيازارد.
(آيه 12)-
شأن نزول:
مفسران نقل كرده‏اند: جمله «وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» در باره دو نفر از اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله است كه رفيقشان «سلمان» را غيبت كردند، زيرا او را خدمت پيامبر فرستاده بودند تا غذائى براى آنها بياورد، پيامبر سلمان را سراغ «اسامة بن زيد» كه مسؤول «بيت المال» بود فرستاد.
«اسامه» گفت: الآن چيزى ندارم، آن دو نفر از «اسامه» غيبت كردند و گفتند:
او بخل ورزيده و در باره «سلمان» گفتند: اگر او را به سراغ چاه سميحه (كه چاه پر آبى بود) بفرستيم آب آن فروكش خواهد كرد! سپس خودشان به راه افتادند تا نزد «اسامه» بيايند، و در باره موضوع كار خود تجسس كنند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: من آثار خوردن گوشت را در دهان شما مى‏بينم.
عرض كردند: اى رسول خدا ما امروز مطلقا گوشت نخورده‏ايم! فرمود: آرى گوشت «سلمان» و «اسامه» را مى‏خورديد.
آيه نازل شد و مسلمانان را از غيبت نهى كرد.
تفسير:
در اين آيه نيز در زمينه مسائل اخلاقى اجتماعى سه حكم اسلامى به ترتيب: اجتناب از گمان بد، تجسس و غيبت، بيان شده است.
نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از بسيارى از گمانها برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 504
بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است»! (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ).
منظور از اين نهى، نهى از ترتيب آثار است. يعنى هر گاه گمان بدى نسبت به مسلمانى در ذهن شما پيدا شد، در عمل كوچكترين اعتنايى به آن نكنيد، طرز رفتار خود را دگرگون نسازيد و مناسبات خود را با طرف تغيير ندهيد.
لذا در روايات دستور داده شده كه اعمال برادرت را بر نيكوترين وجه ممكن حمل كن، تا دليلى بر خلاف آن قائم شود، و هرگز نسبت به سخنى كه از برادر مسلمانت صادر شده گمان بد مبر، مادام كه مى‏توانى محمل نيكى براى آن بيابى! سپس در دستور بعد مسأله «نهى از تجسس» را مطرح كرده، مى‏فرمايد:
«و (هرگز در كار ديگران) تجسس نكنيد» (وَ لا تَجَسَّسُوا).
و بالاخره در سومين و آخرين دستور- كه در حقيقت معلول و نتيجه دو برنامه قبل است- مى‏فرمايد: «و هيچ يكى از شما ديگرى را غيبت نكند» (وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً).
و به اين ترتيب گمان بد سر چشمه تجسس، و تجسس موجب افشاى عيوب و اسرار پنهانى، و آگاهى بر اين امور سبب غيبت مى‏شود كه اسلام از معلول و علت همگى نهى كرده است.
سپس براى اين كه قبح و زشتى اين عمل را كاملا مجسم كند آن را در ضمن يك مثال گويا ريخته، مى‏گويد: «آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد»؟! (أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً).
به يقين «همه شما از اين امر كراهت داريد» (فَكَرِهْتُمُوهُ).
آرى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست، و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همچون خوردن گوشت تن اوست، و تعبير به «ميتا» به خاطر آن است كه «غيبت» در غياب افراد صورت مى‏گيرد، كه همچون مردگان قادر بر دفاع از خويشتن نيستند.
و اين ناجوانمردانه‏ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 505
روا دارد.
و از آنجا كه ممكن است افرادى آلوده به بعضى از اين گناهان سه گانه باشند و با شنيدن اين آيات متنبه شوند، و در صدد جبران برآيند در پايان آيه راه را به روى آنها گشوده، مى‏فرمايد: «و تقواى الهى، پيشه كنيد (و از خدا بترسيد) كه خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ).
نخست بايد روح تقوا و خدا ترسى زنده شود، و به دنبال آن توبه از گناه صورت گيرد، تا لطف و رحمت الهى شامل حال انسان شود.
نكته‏ها:
1- امنيت كامل و همه جانبه اجتماعى:
دستورهاى ششگانه‏اى كه در دو آيه فوق مطرح شده هر گاه بطور كامل در يك جامعه پياده شود آبرو و حيثيت افراد جامعه را از هر نظر بيمه مى‏كند.
انسان چهار سرمايه دارد كه همه آنها بايد در دژهاى اين قانون قرار گيرد و محفوظ باشد: جان، مال، ناموس و آبرو.
تعبيرات آيات فوق و روايات اسلامى نشان مى‏دهد كه آبرو و حيثيت افراد همچون مال و جان آنهاست، بلكه از بعضى جهات مهمتر است! اسلام مى‏خواهد در جامعه اسلامى امنيت كامل حكمفرما باشد نه تنها مردم در عمل و با دست به يكديگر هجوم نكنند، بلكه از نظر زبان مردم، و از آن بالاتر از نظر انديشه و فكر آنان نيز در امان باشند، و هر كس احساس كند كه ديگرى حتى در منطقه افكار خود تيرهاى تهمت را به سوى او نشانه گيرى نمى‏كند، و اين امنيتى است در بالاترين سطح كه جز در يك جامعه مذهبى و مؤمن امكان پذير نيست.
پيغمبر گرامى صلّى اللّه عليه و اله در حديثى مى‏فرمايد: «خداوند خون و مال و آبروى مسلمان را بر ديگران حرام كرده، و همچنين گمان بد در باره او بردن».
2- تجسس نكنيد!
ديديم قرآن با صراحت تمام تجسس را در آيه فوق منع نموده، و از آنجا كه هيچ گونه قيد و شرطى براى آن قائل نشده نشان مى‏دهد كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 506
جستجوگرى در كار ديگران و تلاش براى افشاگرى اسرار آنها گناه است، ولى قرائنى كه در داخل و خارج آيه است نشان مى‏دهد كه اين حكم مربوط به زندگى شخصى و خصوصى افراد است، و در زندگى اجتماعى تا آنجا كه تأثيرى در سرنوشت جامعه نداشته باشد نيز اين حكم صادق است.
اما روشن است آنجا كه ارتباطى با سرنوشت ديگران و كيان جامعه پيدا مى‏كند مسأله شكل ديگرى به خود مى‏گيرد، لذا شخص پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله مأمورانى براى جمع آورى اطلاعات قرار داده بود كه از آنها به عنوان «عيون» تعبير مى‏شود، تا آنچه را ارتباط با سرنوشت جامعه اسلامى در داخل و خارج داشت براى او گرد آورى كنند.
و نيز به همين دليل حكومت اسلامى مى‏تواند مأموران اطلاعاتى داشته باشد، يا سازمان گسترده‏اى براى گرد آورى اطلاعات تأسيس كند، و آنجا كه بيم توطئه بر ضد جامعه، و يا به خطر انداختن امنيت و حكومت اسلامى مى‏رود به تجسس برخيزند، و حتى در داخل زندگى خصوصى افراد جستجوگرى كنند.
ولى اين امر هرگز نبايد بهانه‏اى براى شكستن حرمت اين قانون اصيل اسلامى شود، و افرادى به بهانه مسأله «توطئه» و «اخلال به امنيت» به خود اجازه دهند كه به زندگى خصوصى مردم يورش برند، نامه‏هاى آنها را باز كنند، تلفنها را كنترل نمايند و وقت و بى‏وقت به خانه آنها هجوم آورند.
خلاصه اين كه مرز ميان «تجسس» و «به دست آوردن اطلاعات لازم براى حفظ امنيت جامعه» بسيار دقيق و ظريف است، و مسؤولين اداره امور اجتماع بايد دقيقا مراقب اين مرز باشند، تا حرمت اسرار انسانها حفظ شود، و هم امنيت جامعه و حكومت اسلامى به خطر نيفتد.
3- غيبت از بزرگترين گناهان است:
گفتيم سرمايه بزرگ انسان در زندگى حيثيت و آبرو و شخصيت اوست، و هر چيز آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيت از ترور شخص مهمتر محسوب مى‏شود، و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين‏تر است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 507
يكى از فلسفه‏هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص درهم نشكند.
نكته ديگر اين كه غيبت، بد بينى مى‏آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى‏كند، سرمايه اعتماد را از بين مى‏برد، و پايه‏هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى‏سازد.
از اينها گذشته «غيبت» بذر كينه و عداوت را در دلها مى‏پاشد، و گاه سر چشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى‏گردد.
در حديثى آمده است: روزى پيامبر صلّى اللّه عليه و اله با صداى بلند خطبه خواند و فرياد زد: «اى گروهى كه به زبان ايمان آورده‏ايد و نه با قلب! غيبت مسلمانان نكنيد، و از عيوب پنهانى آنها جستجو ننمائيد، زيرا كسى كه در امور پنهانى برادر دينى خود جستجو كند خداوند اسرار او را فاش مى‏سازد، و درون خانه‏اش رسوايش مى‏كند»! و در حديث ديگرى آمده است كه خداوند به موسى وحى فرستاد: «كسى كه بميرد در حالى كه از غيبت توبه كرده باشد آخرين كسى است كه وارد بهشت مى‏شود و كسى كه بميرد در حالى كه اصرار بر آن داشته باشد اولين كسى است كه وارد دوزخ مى‏گردد»! و نيز در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى‏خوانيم: «تأثير غيبت در دين مسلمان از خوره در جسم او سريعتر است»! تمام اين تأكيدات و عبارات تكان دهنده به خاطر اهميت فوق العاده‏اى است كه اسلام براى حفظ آبرو، و حيثيت اجتماعى مؤمنان قائل است، و نيز به خاطر تأثير مخربى است كه غيبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پيوند دلها دارد.
(آيه 13)- تقوا بزرگترين ارزش انسانى! در آيات گذشته روى سخن به مؤمنان بود و مسائل متعدّدى كه يك «جامعه مؤمن» را با خطر رو برو مى‏سازد بازگو كرد و از آن نهى فرمود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 508
در حالى كه در آيه مورد بحث مخاطب كل جامعه انسانى است و مهمترين اصلى را كه ضامن نظم و ثبات است بيان مى‏كند، و ميزان واقعى ارزشهاى انسانى را در برابر ارزشهاى كاذب و دروغين مشخص مى‏سازد.
مى‏فرمايد: «اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيره‏ها و قبيله‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد» اينها ملاك امتياز نيست (يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا).
منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن همان بازگشت نسب انسانها به «آدم» و «حوّا» است، بنابر اين چون همه از ريشه واحدى هستند معنى ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند و اگر خداوند براى هر قبيله و طائفه‏اى ويژگيهايى آفريده براى حفظ نظم زندگى اجتماعى مردم است، چرا كه اين تفاوتها سبب شناسائى است. و بدون شناسايى افراد نظم در جامعه انسانى حكمفرما نمى‏شود.
به هر حال قرآن مجيد بعد از آن كه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلى يعنى نسب و قبيله را از كار مى‏اندازد، به سراغ معيار واقعى ارزشى رفته مى‏افزايد: «گرامى‏ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست» (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ).
به اين ترتيب قلم سرخ بر تمام امتيازات ظاهرى و مادى كشيده، و اصالت و واقعيت را به مسأله تقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى مى‏دهد، و مى‏گويد: براى تقرب به خدا و نزديكى به ساحت مقدس او هيچ امتيازى جز تقوا مؤثر نيست.
و از آنجا كه تقوا يك صفت روحانى و باطنى است كه قبل از هر چيز بايد در قلب و جان انسان مستقر شود، و ممكن است مدعيان بسيار داشته باشد و متصفان كم، در آخر آيه مى‏افزايد: «خداوند دانا و آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ).
پرهيزكاران را به خوبى مى‏شناسد، و از درجه تقوا و خلوص نيت و پاكى و صفاى آنها آگاه است، آنها را بر طبق علم خود گرامى مى‏دارد و پاداش مى‏دهد مدعيان دروغين را نيز مى‏شناسد و كيفر مى‏دهد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 509

نكته‏ها:
1- ارزشهاى راستين و ارزشهاى كاذب!
بدون شك هر انسانى فطرتا خواهان اين است كه موجود با ارزش و پر افتخارى باشد، و به همين دليل با تمام وجودش براى كسب ارزشها تلاش مى‏كند.
ولى شناخت معيار ارزش، با تفاوت فرهنگها كاملا متفاوت است، و گاه ارزشهاى كاذب جاى ارزشهاى راستين را مى‏گيرد.
گروهى ارزش واقعى خويش را در انتساب به قبيله معروف و معتبرى مى‏دانند.
مخصوصا در ميان اقوام جاهلى افتخار به انساب و قبائل، رايجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيله‏اى خود را «قبيله برتر» و هر نژادى خود را «نژاد والاتر» مى‏شمرد، كه متأسفانه هنوز رسوبات و بقاياى آن در اعماق روح بسيارى از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگرى مسأله مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين امور را نشانه ارزش مى‏دانند.
و به همين ترتيب هر گروهى در مسيرى گام بر مى‏دارند و به ارزشى دل مى‏بندند و آن را معيار مى‏شمرند.
اما از آنجا كه اين امور همه امورى است متزلزل و برون ذاتى و مادى و زود گذر، يك آئين آسمانى همچون اسلام هرگز نمى‏تواند با آن موافقت كند، لذا خط بطلان روى همه آنها كشيده، و ارزش واقعى انسان را در صفات ذاتى او مخصوصا تقوا و پرهيزكارى و تعهد و پاكى او مى‏شمرد حتى براى موضوعات مهمى، همچون علم و دانش، اگر در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاى اخلاقى، قرار نگيرد اهميت قائل نيست.
در كتاب «آداب النفوس» طبرى آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در سرزمين «منى» در حالى كه بر شترى سوار بود رو به سوى مردم كرد و فرمود: «اى مردم بدانيد! خداى شما يكى است و پدرتان يكى، نه عرب بر عجم برترى دارد و نه عجم بر عرب، نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 510
سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست، مگر به تقوا آيا من دستور الهى را ابلاغ كردم؟
همه گفتند: آرى! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند»!
2- حقيقت تقوا:
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه «تقوا» همان احساس مسؤوليت و تعهدى است كه به دنبال رسوخ ايمان در قلب بر وجود انسان حاكم مى‏شود و او را از «فجور» و گناه باز مى‏دارد، به نيكى و پاكى و عدالت دعوت مى‏كند، اعمال آدمى را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها مى‏شويد.
بعضى از بزرگان براى تقوا سه مرحله قائل شده‏اند:
1- نگهدارى نفس از عذاب جاويدان از طريق تحصيل اعتقادات صحيح.
2- پرهيز از هر گونه گناه اعم از ترك واجب و فعل معصيت.
3- خويشتندارى در برابر آنچه قلب آدمى را به خود مشغول مى‏دارد و از حق منصرف مى‏كند، و اين تقواى خواص بلكه خاص الخاص است.

(آيه 14)-
شأن نزول:
بسيارى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيه بعد ذكر كرده‏اند كه خلاصه‏اش چنين است: جمعى از طايفه «بنى اسد» در يكى از سالهاى قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند، و به اميد گرفتن كمكى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله شهادتين بر زبان جارى كردند، و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند: «طوائف عرب بر مركبها سوار شدند و با تو پيكار كردند، ولى ما با زن و فرزندان نزد تو آمديم، و دست به جنگ نزديم» و از اين طريق مى‏خواستند بر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله منت بگذارند.
اين آيه و آيه بعد نازل شد- و به آنها خاطر نشان كرد كه اسلام آنها ظاهرى است، و ايمان در اعماق قلبشان نيست.
تفسير:
فرق «اسلام» و «ايمان»: در آيه گذشته، سخن از معيار ارزش انسانها يعنى «تقوا» در ميان بود، و از آنجا كه «تقوا» ثمره شجره «ايمان» است، آن هم ايمانى كه در اعماق جان نفوذ كند، در اينجا به بيان حقيقت «ايمان» پرداخته، چنين مى‏گويد: «عربهاى باديه نشين گفتند: ايمان آورده‏ايم! به آنها بگو: شما ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 511
نياورده‏ايد ولى بگوئيد اسلام آورده‏ايم، ولى هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است»! (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ).
طبق اين آيه تفاوت «اسلام» و «ايمان» در اين است كه «اسلام» شكل ظاهرى قانونى دارد، و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند در سلك مسلمانان وارد مى‏شود، و احكام اسلام بر او جارى مى‏گردد.
ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است، نه زبان و ظاهر او.
اين همان چيزى است كه در عبارت گويائى در بحث «اسلام و ايمان» آمده است، «فضيل بن يسار» مى‏گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم فرمود: «ايمان با اسلام شريك است، اما اسلام با ايمان شريك نيست (و به تعبير ديگر هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نيست) ايمان آن است كه در دل ساكن شود، اما اسلام چيزى است كه قوانين نكاح و ارث و حفظ خون بر طبق آن جارى مى‏شود».
سپس در ادامه آيه مى‏افزايد: «و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد (ثواب اعمالتان را بطور كامل مى‏دهد) و چيزى از پاداش كارهاى شما را فرو گذار نمى‏كند» (وَ إِنْ تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً).
چرا كه «خداوند آمرزنده مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
جمله‏هاى اخير در حقيقت اشاره به يك اصل مسلم قرآنى است كه شرط قبولى اعمال «ايمان» است، مى‏گويد: اگر شما ايمان قلبى به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و اله داشته باشيد- كه نشانه آن اطاعت از فرمان خدا و رسول اوست- اعمال شما ارزش مى‏يابد، و خداوند حتى كوچكترين حسنات شما را مى‏پذيرد، و پاداش مى‏دهد، و حتى به بركت اين ايمان گناهان شما را مى‏بخشد كه او غفور و رحيم است.
(آيه 15)- و از آنجا كه دست يافتن بر اين امر باطنى يعنى ايمان كار آسانى نيست در اين آيه به ذكر نشانه‏هاى آن مى‏پردازد، نشانه‏هائى كه به خوبى مؤمن را از مسلم، و صادق را از كاذب، و آنها را كه عاشقانه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را پذيرفته‏اند، از برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 512
آنها كه براى حفظ جان و يا رسيدن به مال دنيا اظهار ايمان مى‏كنند جدا مى‏سازد.
مى‏فرمايد: «مؤمنان واقعى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شك و ريبى به خود راه نداده، و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كرده‏اند» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
آرى! نخستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است، نشانه دوم جهاد با اموال، و نشانه سوم كه از همه برتر است جهاد با انفس (جانها) است.
و لذا در پايان آيه مى‏افزايد: «چنين كسانى راستگويانند» و روح ايمان در وجودشان موج مى‏زند (أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ).
اين معيار را كه قرآن براى شناخت «مؤمنان راستين» از «دروغگويان متظاهر به اسلام» بيان كرده، معيارى است روشن و گويا براى هر عصر و زمان، براى جدا سازى مؤمنان واقعى از مدعيان دروغين، و براى نشان دادن ارزش ادعاى كسانى كه همه جا دم از اسلام مى‏زنند و خود را طلبكار پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى‏دانند ولى در عمل آنها كمترين نشانه‏اى از ايمان و اسلام ديده نمى‏شود.
(آيه 16)-
شأن نزول:
جمعى از مفسران گفته‏اند كه: بعد از نزول آيات گذشته گروهى از اعراب خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله آمدند و سوگند ياد كردند كه در ادعاى ايمان صادقند، و ظاهر و باطن آنها يكى است، آيه نازل شد (و به آنها اخطار كرد كه نيازى به سوگند ندارد خدا درون و برون همه را مى‏داند).
تفسير:
منت نگذاريد كه مسلمان شده‏ايد! در آيات گذشته نشانه‏هاى مؤمنان راستين بيان شده بود و چنانكه در شأن نزول ذكر شد جمعى از مدعيان اصرار داشتند كه حقيقت ايمان در قلب آنها مستقر است، قرآن به آنها و به تمام كسانى كه همانند آنها هستند اعلام مى‏كند كه نيازى به اصرار و سوگند نيست، در مسأله «ايمان» و «كفر» سر و كار شما با خدائى است كه از همه چيز با خبر است.
مخصوصا با لحنى عتاب آميز در آيه مورد بحث مى‏گويد: به آنها «بگو: آيا خدا را از ايمان خود با خبر مى‏سازيد؟ در حالى كه خداوند تمام آنچه را در آسمانها برگزيده تفسير نمونه، ج‏4، ص: 513
و زمين است مى‏داند» (قُلْ أَ تُعَلِّمُونَ اللَّهَ بِدِينِكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
و براى تأكيد بيشتر مى‏افزايد: «و خداوند از همه چيز آگاه است» (وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
ذات مقدس او عين علم است، و علمش عين ذات اوست، و به همين دليل علمش ازلى و ابدى است.
(آيه 17)- سپس به گفتگوى اعراب باديه نشين باز مى‏گردد كه اسلام خود را به رخ پيامبر مى‏كشيدند، و مى‏گفتند: ما با تو از در تسليم آمديم در حالى كه بسيارى از قبائل عرب از در جنگ آمدند.
قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: «آنها بر تو منت مى‏نهند كه اسلام آورده‏اند»! (يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا).
به آنها «بگو: اسلام خود را بر من منّت نگذاريد» (قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ).
«بلكه خداوند بر شما منّت مى‏نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرد اگر (در ادعاى ايمان) راستگو هستيد»! (بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
منت بر دو گونه است: اگر جنبه عملى داشته باشد (به معنى بخشش نعمت گرانقدر) ممدوح است، و منّت‏هاى الهى از اين قبيل است، ولى اگر جنبه لفظى داشته باشد، مانند منت بسيارى از انسانها عملى است زشت و ناپسند.
«ايمان» قبل از هر چيز درك تازه‏اى از عالم هستى به انسان مى‏دهد، حجابها پرده‏هاى خود خواهى و غرور را كنار مى‏زند، افق ديد انسان را مى‏گشايد، و شكوه و عظمت بى‏مانند آفرينش را در نظر او مجسم مى‏كند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...