فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30        



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[جمعه 1394-09-20] [ 11:01:00 ب.ظ ]




موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:42:00 ب.ظ ]




موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:42:00 ب.ظ ]




 

میراب آب
عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
از آب دیدگان ، تن خود شستشو کنند
اول قدم ز جان و سرخویش بگذرند
وز خون دل تهیه غسل و وضو کنند
از تیغ دوست بر تنشان زخمی ار رسد
آن زخم را ز سوزن مژگان رفو کنند
هر تیر آبدار که آید زشست دوست
آن تیر را بسینه سوزان فرو کنند
قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبه ى او آرزو کنند
عباس نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند
میراب آب بود ، لب تشنه جان سپرد
میخواست آب کوثرش اندر گلو کنند
بی دست رفت داد خدا دست خود به وی
آنان که منکرند بگو روبرو کنند
گر دست او نه دست خدائیست پس چرا
باب الحوائج اش همه جا گفتگو کنند
درگاه او چو قبله ارباب حاجت است
از شاه تاگدا همه روسوی او کنند

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:35:00 ب.ظ ]




پیامبر اکرم(ص) پس از بیست و سه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیب­های فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر یازدهم هجرت[1] پس از چهارده روز بیماری[2] و کسالت، رحلت فرمودند و در هجرۀ مسکونی خویش در جوار مسجدی که تأسیس کرده بود، به خاک سپرده شد.
آخرین روزهای وفات پیامبر(ص)
پیامبر(ص) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست علی(ع) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به علی(ع) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می­کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر اینکه اجل من نزدیک باشد.»[3]
پس به علی(ع) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.»[4] در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعده­ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.»[5]
پیامبر(ص) که گویا از حرکات زنندۀ برخی از زوجات و صحابۀ خود و تخلف برخی از یاران ناراحت شده بود، برای پیش­گیری از بدعتها، فرمود: «ای مردم، آتش فتنه شعله­ور شده و فتنه­ها مانند پاره­های شب تاریک، رو آورده و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید؛ زیرا من حلال نکردم مگر آنچه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم مگر آنچه قرآن حرام داشته است.»[6]
پیامبر(ص) پس از این هشدار به منزل “ام­سلمه” رفت و دو روز در آنجا ماند و گفتند خدایا تو شاهد باش که من حقایق را ابلاغ کردم.[7]
سپس پیامبر(ص) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش “اسامه” بروید؟ چرا نرفتید؟»
ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمی­توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم.[8]
رسول خدا(ص) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض کنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره­ی فرماندهی “اسامه” می­شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن می­زدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است. رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می­فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.[9]
پیامبر(ص) فرمود:
«نفذ و اجیش اسامه»
«وی در اینجا متخلفان از جیش اسامه را لعن کرد.»[10]
سپس پیامبر(ص) بیهوش شد و تمام زنان و کودکان می­گریستند. لحظاتی بعد پیامبر(ص) به هوش آمد و دستور داد که برایش قلم و دواتی بیاورند تا بر ایشان چیزی بنویسند که پس از آن هرگز گمراه نشوید در این میان برخی به دنبال آوردن صحیفه و دوات رفتند. که عمر گفت: بیماری بر پیامبر(ص) چیره گشته است، «ارجع فانه یهجر» برگرد؛ زیرا او هذیان می­گوید. قرآن نزد شماست، کتاب خدا برای شما کافی است.[11] حاضران بعضی با نظر عمر مخالفت کردند و بعضی دیگر جانب او را گرفتند رسول خدا(ص) از اختلاف و سخنان جسارت­آمیز آنان سخت ناراحت شد و فرمود: «برخیزید و از من دور شوید».[12]
وصیت پیامبر(ص) در لحظات پایانی
پیامبر(ص) در حضور جمع، رو به حضرت علی(ع) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به علی(ع) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، علی(ع) را ندید. به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر(ص) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی پیامبر(ص) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید» “ام­سلمه” فرمود: «علی(ع) را می­طلبد، به او بگوئید بیاید».[13] علی(ع) آمد و مدتی با هم به طور خصوصی و در گوشی صحبت کردند. وقتی از علی(ع) پرسیدند، پیامبر(ص) چه گفت؟
در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.[14]
پیامبر(ص) در همان حال چند مرتبه فرمود:
«ما ظن محمد بالله لو لقی الله و هذه عذره عنده»
در روزهای آخر از “بلال” خواست تا مردم را در مسجد حاضر کند، خطبه­یی خواند، بعد از مردم خواست اگر کسی حقی از او به گردن دارد، مطالبه کند. هیچ کس پاسخی نداد تا سه بار پیامبر(ص) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام “عکاشه” برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر(ص)، شلاقی آماده کردند؛ ولی همین که خواست قصاص کند بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو نمود و پیامبر(ص) فرمود او رفیق من در بهشت خواهد بود.[15]
سپس به علی(ع) دستور داد، آن پولها را که نزد یکی از زنان بود، بگیرد و میان فقرا تقسیم کند.[16]

فاطمه(س) و لحظۀ وداع با پدر
در لحظات آخر عمر پیامبر(ص)، فاطمه(س) بسیار گریان بود. پیامبر(ص) او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به او گفت: که فاطمه(س) گریه­اش شدت یافت. آنگاه مطلبی را به ایشان گفت: که حضرت زهرا تبسم کرد. ایشان بر پاسخ سؤال دیگران فرمودند که لحظۀ اول پیامبر(ص) فرمودند:
«در همین درد می­میرم» و در باب شادی و تبسم­اش فرمودند: تو اولین کس از اهل بیت(ع) من هستی که به من ملحق می­شود» و این بود که من تبسم کردم.[17]
در لحظات واپسین عمر پیامبر(ص) سرش در دامان امیرالمؤمنین(ع) قرار داشت.[18]
کفن و دفن پیامبر(ص)
هنگامه فوت پیامبر(ص) خلیفه­ی دوم، بنابر عللی در بیرون خانه فریاد می­زد که پیامبر(ص) فوت نکرده و بسان حضرت عیسی(ع) پیش خدای خود رفته، در این میان یک نفر از اصحاب پیامبر(ص) این آیه را خواند:
«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الارسل أفإن مات أو قتل …»[19]
علی(ع) جسد مطهر پیامبر(ص) را غسل داد و کفن کرد؛ چون پیامبر(ص) سفارش کرده بود که نزدیکترین کس مرا غسل خواهد داد[20] و این شخص جز علی کسی نیست. سپس چهره آن حضرت را گشود در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود. فرمود: «پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا(ص) با رحلت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید… اگر ما را به صبر و شکیبایی امر نمی­کردید، آنقدر گریه می­کردم که سرچشمه اشک را می­خشکانید».[21]
سپس در قبری که توسط “ابوعبیده جراح” و “زید بن سهل” آماده شده بود و در همان حجره­ای که وفات یافته بود، در خانه­ی خودش به خاک سپرده شد.[22]

——————————————————————————–

[1]. شیخ مفید، الارشاد، بیروت، موسسه اعلمی، 1399ه.ق ص 97. در تاریخ وفات پیامبر اکرم احتمال زیادی بیان شده است و این بنابر قول مشهور علمای شیعه است. و ابن هشام؛ السیرة‌النبویة، مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ج2، ص658 و ابن سعد؛ الطبقات‌الکبری، محمد بن صامل السلمی، الطائف، مکتبة‌الصدیق، 1414، الأولی، ج2، ص 521.
[2] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبه الحدریته، 1384 ه.ق، ج 2، ص 178.
[3] . شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 97 و ابن سعد، الطبقات، ج 2، ص 214.
[4] . همان، ج 2، ص 214 .
[5] . همان، ج 2، ص 214 .
[6] ـ ابن هشام، السیرة النبویة، پیشین، ج 2، ص 654 و ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 216.
[7] ـ شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 97.
[8] ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 334، صحیح مسلم، ج 2، ص 325.
[9] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 190.
[10] ـ الشهرستانی، عبدالکریم؛ ملل و نحل، ترجمه و تصحیح سید محمد رضا جلالینائینی، چاپ سوم، 1360، ج 1، ص 23 و طبری، محمد بن ‌جریر؛ تاریخ‌الأمم ‌و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1352، ج 3، ص 429.
[11] . ابن حبل، احمد؛ مسند احمد، دارصار، بیروت، ج1، ص 355.
[12] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 244.
[13] ـ طبری، محمدبن‌جریر، پیشین، ج 2، ص 439.
[14] ـ شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 99.
[15] .التذکرة الحمدونیه، تصحیح احسان عباس، ج 9، صص 153و 154.
[16] ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 238.
[17] ـ همان، ص 247.
[18] ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین،ج 2، ص 236 و نهج البلاغه صبحی صالح، خطبۀ 197.
[19] . ابن هشام، السیرة النبویة، پیشین، ج 2، ص656.
[20] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین،ج 2، ص 57.
[21] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبۀ 23، ص 355.
[22] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 281.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:29:00 ب.ظ ]




شرح شهادت امام رضا (ع) در منابع اسلامي
در روايتي از اباصلت آمده است: «مأمون، امام رضا (ع) را فراخواند و آن حضرت را مجبور كرد از انگور بخورد. آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد.»
درباره نحوه شهادت امام رضا (ع)، بيشتر عالمان شيعه و همچنين تعداد زيادي از علماي اهل سنت، قائل هستند كه آن حضرت مسموم و شهيد شده است. البته درباره عامل شهادت امام هشتم، اختلاف‌نظرهايي وجود دارد؛ اما قول مشهور اين است كه آن حضرت، توسط «مأمون» خليفه عباسي مسموم و به شهادت رسيد.
برخي از علماي اهل سنت بر اين نظرند كه مأمون، امام رضا (ع) را مسموم نكرده است و براي اين گفته خود دلائلي هم ذكر مي‌كنند. از جمله آن دلائل اين است كه مأمون دختر خود را به همسري امام جواد (ع) درآورد. مأمون به برتري امام رضا (ع) در برابر علما استدلال مي‌كرد. بعد از درگذشت امام رضا (ع) مأمون بسيار ناراحت و غمگين بود و…
در ادامه خواهيم گفت كه به هيچ يك از دلائل در اين رابطه نمي‌توان استناد كرد.
همچنين عده‌اي از علماي اهل سنت نيز بر اين باورند كه امام رضا (ع) مسموم شده است و عامل جنايت، عباسيان اما شخصي غير از مأمون، بوده است. براي مثال؛ ابن‌جوزي مي‌گويد: «وقتي عباسيان ديدند خلافت از دست آنها خارج شد (به واسطه ولايت‌عهدي) و به دست علويان افتاد، امام رضا (ع) را مسموم كردند.» اين قول نيز چندان صحيح به نظر نمي‌رسد؛ زيرا «بيشتر مورخان و راويان اجماع دارند كه مأمون سم را به امام (ع) داده نه غير او.»
همچنين روايات مستندي از امام رضا (ع) وارد شده است كه در آن، حضرت شهادت خود را پيش‌گويي كرده و عامل اين جنايت را مأمون دانسته است. امام رضا (ع) به هرثمة بن اعين مي‌گويد: «موقع مرگ من فرا رسيده است. اين طاغي (مأمون) تصميم گرفته مرا مسموم كند…»
عده‌اي از پژوهشگران معتقدند كه شورش عباسيان در بغداد و تصميم مأمون براي حضور در اين شهر، سبب شد تا اطرافيان اين خليفه به وي هشدار دهند كه در نبود وي و حضور وليعهد ـ كه منظور امام رضا (ع) بود ـ كار حكومت به مشكل برخواهد خورد و به همين دليل، مأمون، امام رضا (ع) را به شهادت رساند.
به نظر مي‌رسد انگيزه اصلي مأمون در به شهادت رساندن امام رضا (ع) همين مطلبي باشد كه ذكر شد. چرا كه قيام عباسيان در بغداد جز به خاطر ترس از روي كار آمدن علويان نبوده است.
طبري مي‌نويسد: «مأمون نامه‌اي به بني‌عباس در بغداد نوشت و مرگ علي بن موسي (ع) را به آنان اعلام كرد و از آنان خواست كه به اطاعت او درآيند؛ زيرا دشمني آنان با او جز با بيعت وي با علي بن موسي (ع) نبوده است.»
از ديگر موجباتي كه مورخان در قتل امام رضا (ع) ذكر كرده‌اند، كينه‌اي مي‌دانند كه مأمون از امام رضا (ع) به دل گرفته بود. طبرسي مي‌نويسد: «علتي كه موجب شد مأمون، امام رضا (ع) را به شهادت برساند، اين بود كه آن حضرت بي‌محابا (و بدون ترس) حق را در برابر مأمون اعلام مي‌كرد. در بيشتر موارد در مقابل او قرار مي‌گرفت كه موجب عصبانيت و كينه او مي شد…»
همانگونه كه بيان شد، از نظر روايات شيعي، شكي نيست كه مأمون، حضرت رضا (ع) را مسموم كرد. اما اينكه كيفيت اين عمل چگونه بوده است، چند نوع روايت وجود دارد كه به آنها اشاره مي‌كنيم.
روايتي را شيخ مفيد از عبدالله بن بشير نقل كرده كه عبدالله گفت: «مأمون به من دستور داد كه ناخن‌هاي خود را بلند كنم … سپس مرا خواست و چيزي به من داد كه شبيه تمر هندي بود و به من گفت: اين را به همه دو دست خود بمال … سپس نزد امام رضا (ع) رفت و به من دستور داد كه انار براي ما بياور. من اناري چند حاضر كردم و مأمون گفت: با دست خود آن را بفشار.
من فشردم و مأمون آن آب انار را با دست خود به حضرت خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از خوردن آن آب انار، دو روز بيشتر زنده نماند.»
روايت ديگري را شيخ مفيد از محمد بن جهم ذكر كرده كه مي گويد: «حضرت رضا (ع) انگور دوست مي‌داشت. پس قدري انگور براي حضرت تهيه كردند. در حبه‌هاي آن به مدت چند روز سوزن‌هاي زهرآلود زدند. سپس آن سوزن‌ها را كشيده و نزد آن بزرگوار آوردند … آن حضرت از آن انگورهاي زهرآلود بخورد و سبب شهادت ايشان شد.»
روايتي از اباصلت هروي نيز نقل شده كه مي گويد: «مأمون، امام رضا (ع) را فراخواند و آن حضرت را مجبور كرد از انگور بخورد. آن حضرت به واسطه آن انگور مسموم شد.»
بنابراين، ادله‌اي كه اهل سنت ذكر كرده‌اند كه مأمون امام رضا (ع) را به شهادت نرسانده بي‌اساس است؛ چرا كه مأمون فردي بود كه به خاطر حكومت، برادرش امين را به قتل رساند و محبوبيت امام رضا (ع) در نزد او از برادرش بيشتر نبود. و گريه ظاهري او بعد از مرگ امام (ع) به جهت منحرف كردن اذهان علويان و طرفداران امام رضا (ع) بوده است.
بعد از شهادت امام رضا (ع) شيعيان، بدن شريف آن حضرت را در خراسان تشييع كردند. اين تشييع جنازه به حدي پر شور بود كه تا آن زمان مثل آن ديده نشده بود. همه طبقات در تشييع جنازه امام حاضر شدند. آن امام همام، در سال 203 قمري در شهر طوس به خاك سپرده شد و بارگاه عظيمش امروز ميزبان صدها هزار عزادار است، در حالي كه هيچ نشاني از خلافت پهناور مأمون وجود ندارد.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:26:00 ب.ظ ]




شرح چگونگي شهادت، تشييع و دفن پيكر مطهر امام حسن مجتبي (ع)
بنا به قول‌هاي معتبر، ‌امام حسن(ع) روز بيست و هشتم ماه صفر سال 49 هجري در سن 47 سالگي به خاطر خوردن زهر و مسموميت ناشي از آن به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
«شيخ كليني» از دانشمندان بزرگ شيعي كه كتاب‌هايي در باب معرفي امامان دوازده‎گانه شيعه دارد، از «ابوبكر حضرمي» نقل مي‌كند كه؛ «جعده» دختر «اشعث‎بن قيس كندي»، امام حسن(ع) را با زهر مسموم كرد. و نيز يكي از كنيزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانيد، ولي آن زهر در درون جان امام حسن(ع) جاي گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهيد شد.»
هنگامي كه امام حسن(ع) به شهادت رسيد، امام حسين(ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلي كه رسول خدا(ص) در آنجا بر جنازه‌ها نماز مي‌خواند، حركت داد، و بر جنازه نماز خواند. اما اين اقدام‌ها همراه با فشارهاي افراد منسوب به بني‌اميه بود، به نحوي كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن(ع) در خانه حضرت رسول(ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند. اما اين كار نيز بدون حاشيه‌ها نبود و ايادي دنياطلب معاويه، با شقاوت و بي‌رحمي اقدام به تيرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حالي‌كه خود را مسلمانان واقعي مي‌ناميدند.
با اين حال، تاريخ اسلام گواه است كه يكي از جنايات هولناك معاويه در طول حكومت خود، به شهادت رساندن امام حسن مجتبي(ع) بود و ردپاي اين جنايت هولناك در تاريخ، به طور آشكار ديده مي‌شود. جنايت به اين صورت شكل گرفت كه معاويه ضمن توطئه‌اي خائنانه و با بهره‌گيري از دختر «اشعث‎بن قيس» (همسر امام‌حسن) او را مسموم و به شهادت رسانيد. چهره ‌شيطاني و پيمان‌شكن، و دورويي و نفاق معاويه كه در طول حيات سياسي‎اش فراوان خود را نشان مي‌داد در ضمن اين جنايت نيز روشن‌تر از هميشه در معرض ديد همگان قرار گرفت.
تاريخ، اين مطلب را با قوت هرچه بيشتر به اثبات رسانده است. با اين حال افراد متعصبي چون «ابن‎خلدون» كه از آبشخور آلوده بني‌اميه سيراب مي‌شد، جريان را بي‌پايه و ضعيف قلمداد كرده مي‌نويسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسن‎بن علي(ع) به وسيله معاويه نقل شده، روايتي است كه شيعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته اين نظر خاص، ناشي از گرايشات خاص ديني «ابن‎خلدون» است كه او براي دفاع از چهره‌اي مرموز و نامطلوب همچون معاويه مفاد تاريخ اسلام را عوض كرده است
مظلوميت امام در جريان دفن آن حضرت بيشتر جلب توجه مي‌كند. هنگامي كه اهل بيت(ع) مي‌خواستند طبق وصيت آن حضرت، او را كنار قبر پيامبر(ص) دفن كنند، قداره‌داران بني‌اميه به مخالفت برخاستند. در اين ميان «مروان‎بن حكم» از ميان آشوب‌گران فرياد برآورد: «در حالي كه عثمان در دورترين نقطه بقيع به خاك سپرده شد، گمان مي‌كنيد كه اجازه مي‌دهم حسن‎بن علي(ع) در خانه رسول خدا(ص) دفن شود؟!» پيشتاز آشوب، سوار بر مركبي، ادعاي مالكيت خانه را از طريق ارث كرده و ممانعت خود را تا پاي جان از دفن امام در آرامگاه رسول خدا(ص) اعلان داشت.
حتي كار از اين بالاتر گرفت و در نهايت شقاوت و سبعيت، جنازه امام را تيرباران كردند، تا جايي كه كفن آلوده به خون شد و مشايعت‌كنندگان مجبور به تعويض كفن شدند. سرانجام پس از اين كشمكش‌ها، شهيد مظلوم را در بقيع به خاك سپردند.
در سوگ اين ريحانه رسول خدا(ص) طبق رواياتي كه رسيده، مردم مدينه ـ كه بيشتر آنها از فرزندان انصار بودند ـ به ماتم نشسته و بازارهاي مدينه را بستند. عمربن بشير همداني مي‌گويد: «از اسحاق پرسيدم: متي ذل الناس؟ چه موقع مردم ذليل شدند؟ پاسخ داد: حين مات الحسن و ادّعي زياد و قتل حجربن عدي؛ پس از شهادت امام حسن (ع) و استلحاق زياد و قتل حجربن عدي.»

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 10:22:00 ب.ظ ]