فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت

 

15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن‏ عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع

5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت

11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به ‏آمدن به کوفه

8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی‏ آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین‏«ع‏» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.

9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم  بر بام‏ دار الاماره کوفه (1)

موضوعات: روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
[جمعه 1395-07-23] [ 08:48:00 ب.ظ ]




مصيبت مسلم (س)

 

امام حسين عليه السلام در هشتم ذى الحجه،در همان جوش و خروشى كه حجاج وارد مكه مى‏شدند و در همان روزى كه بايد به جانب منى و عرفات حركت كنند،پشت‏ به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراى معروف را-كه نقل از سيد بن طاووس است-انشاء كرد. منزل به منزل آمد تا به نزديك سر حد عراق رسيد.

حال در كوفه چه خبر است و چه مى‏گذرد، خدا عالم است.داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است.امام حسين عليه السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه به اين طرف مى‏آمد. (در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند.بيابان بوده است،و افرادى كه در جهت‏خلاف هم حركت مى‏كردند،با فواصلى از يكديگر رد مى‏شدند.)لحظه‏اى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم،و مى‏گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را مى‏شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود.

فهميد كه اگر نزد امام حسين برود،از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر،و بايد خبر بدى را به ايشان بدهد.نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر.دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج‏شركت كرده بودند،بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد،چون قصد نصرت امام حسين را داشتند،به سرعت از پشت‏سر ايشان حركت كردند تا خودشان را به قافله ابا عبد الله برسانند.

اينها تقريبا يك منزل عقب بودند.برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مى‏آمد.به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند،يعنى بعد از سلام و عليك،اين دو نفر از او پرسيدند:نسبت را بگو،از كدام قبيله هستى؟گفت:من از قبيله بنى اسد هستم. اينها گفتند:عجب!«نحن اسديان‏»ما هم كه از بنى اسد هستيم.

پس بگو پدرت كيست،پدر بزرگت كيست؟او پاسخ گفت،اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند.بعد،اين دو نفر كه از مدينه مى‏آمدند گفتند:از كوفه چه خبر؟گفت:حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبد الله كه از مكه به كوفه مى‏رفتند وقتى مرا ديدند توقفى كردند و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم.تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد. اين دو نفر آمدند تا به حضرت رسيدند.

به منزلى اولى كه رسيدند حرفى نزدند.صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبد الله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند فاصله زمانى داشت.حضرت در خيمه نشسته و عده‏اى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند:يا ابا عبد الله!ما خبرى داريم،اجازه مى‏دهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مى‏خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم؟ فرمود:من از اصحاب خودم چيزى را مخفى نمى‏كنم،هر چه هست در حضور اصحاب من بگوييد.يكى از آن دو نفر عرض كرد:يا ابن رسول الله!ما با آن مردى كه ديروز با شما برخورد كرد ولى توقف نكرد،ملاقات كرديم،او مرد قابل اعتمادى بود،ما او را مى‏شناسيم،هم قبيله ماست،از بنى اسد است.

ما از او پرسيديم در كوفه چه خبر است؟ خبر بدى داشت،گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند در ميان كوچه‏ها و بازارهاى كوفه مى‏كشيدند.ابا عبد الله خبر مرگ مسلم را كه شنيد،چشمهايش پر از اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد: من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» (2) .

در چنين موقعيتى ابا عبد الله نمى‏گويد كوفه را كه گرفتند،مسلم كه كشته شد،هانى كه كشته شد،پس ما كارمان تمام شد،ما شكست‏خورديم،از همين جا برگرديم،جمله‏اى گفت كه رساند مطلب چيز ديگرى است.اين آيه قرآن كه الآن خواندم،ظاهرا در باره جنگ احزاب است،يعنى بعضى مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند،و بعضى ديگر انتظار مى‏كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد.فرمود:مسلم وظيفه خودش را انجام داد،نوبت ماست.

كاروان شهيد رفت از پيش وان ما رفته گير و مى‏انديش

او به وظيفه خودش عمل كرد،ديگر نوبت ماست.البته در اينجا هر يك سخنانى گفتند. عده‏اى هم بودند كه در بين راه به ابا عبد الله ملحق شده بودند،افراد غير اصيل كه ابا عبد الله آنها را غيظ و در فواصل مختلف از خودش دور كرد.اينها همينكه فهميدند در كوفه خبرى نيست‏يعنى آش و پلويى نيست،بلند شدند و رفتند(مثل همه نهضتها).«لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته‏»فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقى ماندند كه البته عده آنها در آن وقت‏خيلى كم بود(در خود كربلا عده‏اى از كسانى كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد،يك يك بيدار شدند و به ابا عبد الله ملحق گرديدند)، شايد بيست نفر بيشتر همراه ابا عبد الله نبودند.در چنين وضعى خبر تكان دهنده شهادت مسلم و هانى به ابا عبد الله و ياران او رسيد.

صاحب لسان الغيب مى‏گويد: بعضى از مورخين نقل كرده‏اند امام حسين عليه السلام كه چيزى را از اصحاب خودش پنهان نمى‏كرد،بعد از شنيدن اين خبر مى‏بايست‏به خيمه زنها و بچه‏ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد،در حالى كه در ميان آنها خانواده مسلم هست،بچه‏هاى كوچك مسلم هستند،برادران كوچك مسلم هستند،خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند.

حالا ابا عبد الله به چه شكل به آنها اطلاع بدهد؟مسلم دختر كوچكى داشت.امام حسين وقتى كه نشست او را صدا كرد،فرمود:بگوييد بيايد.

دختر مسلم را آوردند.او را روى زانوى خودش نشاند و شروع كرد به نوازش كردن.دخترك زيرك و باهوش بود،ديد كه اين نوازش يك نوازش فوق العاده است،پدرانه است،لذا عرض كرد:يا ابا عبد الله! يا بن رسول الله!اگر پدرم بميرد چقدر… (3) ؟ابا عبد الله متاثر شد،فرمود:دختركم! من به جاى پدرت هستم.بعد از او من جاى پدرت را مى‏گيرم.صداى گريه از خاندان ابا عبد الله بلند شد.

ابا عبد الله رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:اولاد عقيل!شما يك مسلم داديد كافى است،از بنى عقيل يك مسلم كافى است،شما اگر مى‏خواهيد برگرديد،بر گرديد.عرض كردند:يا ابا عبد الله!يابن رسول الله!ما تا حالا كه مسلمى را شهيد نداده بوديم در ركاب تو بوديم،حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم رها كنيم؟ابدا،ما هم در خدمت‏شما خواهيم بود تا همان سرنوشتى كه نصيب مسلم شد نصيب ما هم بشود.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

**********************************************

پى‏نوشت‏ها:

1)فرهنگ عاشورا ، جواد محدثی

2) احزاب/23.

3) [افتادگى از متن پياده شده از نوار است.]

*********************************************

منبع:كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 328

نويسنده: شهيد مطهرى

موضوعات: مصيبت مسلم (س), سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 08:41:00 ب.ظ ]




مسلم بن عقیل بن ابیطالب(ع)، یار شیدای حسین(ع)

 

«مسلم» پسر «عقیل» پسر «ابوطالب» علیه السلام است. عقیل برادر امام علی علیه السلام و مسلم پسر عموی امام حسین علیه السلام است. مادر مسلم کنیز بود و «علیّه» نام داشت(1) و عقیل او را از شام خریده بود.
دعوت اهل کوفه از امام حسین علیه السلام
هنگامی که اهل کوفه نامه‎های فراوانی به امام ارسال داشتند، آن حضرت مسلم را فراخواند و به همراه وی «قیس بن مسهّر» و «عبدالرحمن بن عبدالله» و عده‎ای از فرستادگان را سفیر خود نمود. آن حضرت، مسلم را به چند چیز امر فرمود:
الف. تقوای الهی داشته باشد؛
ب. اسرار حکومت را پنهان بدارد؛
ج. به مردم لطف و مرحمت داشته باشد؛
د. اگر مردم را با هم متحد یافت، به سرعت امام را با خبر کند.
سپس امام نامه‎هایی را به مردم کوفه به این مضمون نوشتند:
اما بعد، به تحقیق برادر و پسرعمویم و مورد اعتماد از اهل بیتم، مسلم بن عقیل را به سوی شما فرستاده‎ام، ایشان را امر کرده‎ام تا که برایم بنویسد که آیا شما را با هم، همدل و همداستان می‎یابد. پس به جانم قسم، امام نیست مگر کسی که به حق قیام کند.(2)

حرکت مسلم از مکه

اواخر ماه مبارک رمضان بود که مسلم بن عقیل از مکه به مدینه منوره حرکت کرد. ایشان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله) رفت و در آنجا نماز گزارد. پس از آن با اهل و عیال خویش خداحافظی کرد. سپس از «قیس» دو راهنما اجاره کرد تا که راه را به او نشان دهند. در راه گرما و تشنگی آن دو را سخت آزار داد و آنها تاب نیاوردند و در راه جان دادند.(3)
مسلم راه را ادامه داد تا به محلی رسید که آنجا آب و آبادی بود. آن دو راهنما راه را به مسلم نشان دادند تا «بطن جنت»
(4) رسید. آنجا با قیس نامه‎ای را از سختی راه و مشکلات برای امام ارسال داشتند. نامه مسلم این گونه بود:
«اما بعد؛ من از مدینه خارج شدم، در حالی که دو راهنما را برای طی راه اجاره کرده بودم، راه را گم کردیم و به عطش افتادیم. چیزی نمانده بود که آنها جان بدهند تا این که آخرالامر به آب رسیدم. تنها نجات ما در لحظات آخر، نفس ما بود. این حادثه موجب شد که آینده کار را نیکو نبینیم.»
در پاسخ این نامه، امام این گونه نوشت:
«اما بعد؛ البته من خوف این را دارم که آن گونه که تو (بد) پیش بینی می‎کنی، غیر آن باشد که به تو تذکر داده‎ایم. همانگونه که تو را رهنمون شده‎ام، حرکت کن، والسلام.»

درسی که می‎توان گرفت: از این ماجرا چند نکته به دست می‎آید:
1- از یطیّر به صرف برخورد با حوادث ناگوار در آینده باید پرهیز کرد که آن، گویای وظیفه انسانی نیست؛
2- باید در تشخیص وظیفه و انجام دادن کاری که امام آن را توصیه می‎کند، تلاش کرد؛
3- باید در انجام دادن رسالت الهی مقاومت و استقامت داشت.
مسلم به محل آب خیر «طیّیء» رسید. در آنجا قدری استراحت کرد. سپس حرکت کرد تا این که به مردی رسید که تیرش آهویی را نشانه رفته بود. وقتی به حیوان رسید آن را کشت. مسلم با دیدن آن صحنه گفت: «دشمن ما کشته خواهد شد، اگر خدا بخواهد.»(5)

ورود مسلم به کوفه

 

مسلم به سمت کوفه اسب می‎راند تا این که در پنجم شوال وارد کوفه شد. (6) او به منزل «مختار بن ابی عبید» وارد شد.(7) مختار شیعیان را دعوت کرد تا همه گرداگرد مسلم فراهم آیند. پس نامه حسین علیه السلام را که پاسخ به آنها بود خواند. آنها همه از شوق گریه کردند. در محضر او خطبا و سخنوران کوفی، چون «عابس شاکری»، «حبیب اسری» خطبه خواندند.
این خبر به «نعمان بن بشیر انصاری» که استاندار یزید در کوفه بود رسید. او از جای برخاست و برای مردم خطبه‎ای ایراد کرد و آنها را تهدید کرد. پس از آن «عبدالله بن سعید حضرمی» که با بنی امیه هم قسم بود به اعتراض از جای برخاست و جلسه را ترک کرد. او و «عمّاره بن عقبه» داستان لقمان را در نامه‎ای به یزید نوشتند و تصریح کردند که حاکمی که گماشته است یا ضعیف است یا این که خود را به ناتوانی زده است.(8) پس از عبدالله، سایر جیره‎خواران حکومتی از قبیل «عمارة بن ولید» و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» نامه‎های مشابهی برای یزید فرستادند.(9)
علت ورود مسلم به منزل مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار می‎آمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر»- حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار این بود که مختار از زعمای شیعه به شمار می‎آمد و به امام حسین علیه السلام وفادار بود. علاوه بر این، مختار داماد «لقمان بن بشیر» - حاکم وقت کوفه - بود. بی تردید تا زمانی که مسلم در خانه مختار بود لقمان بن بشیر متعرض او نمی‎شد. این انتخاب مسلم گویای درایت و احاطه او به موقعیت‎های اجتماعی است.(10)

بیعت با مسلم در کوفه

مردم پس از آگاهی از ورود مسلم، فوج فوج با نماینده امام بیعت کردند تا این که نام بیعت کنندگان در دفتر مسلم از مرز هشتاد هزار نفر گذشت.(11)
درباره تعداد بیعت کنندگان با سفیر امام قدری اختلاف وجود دارد که از آنها به شرح زیر یاد می‎کنیم:
1. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر هجده هزار نفر نوشته‎اند؛(12)
2. تعداد بیعت کنندگان بیست و پنج هزار نفر بوده است؛(13)
3. تعداد بیعت کنندگان بیست و هشت هزار نفر بوده است؛ (14)
4. تعداد بیعت کنندگان سی هزار نفر بوده است؛ (15)
5. تعداد بیعت کنندگان با مسلم را بالغ بر چهل هزار نفر بوده است. (16)

محورهای بیعت مردم با مسلم

مردم با شوق فراوان بیعت خود با مسلم را بر چند اصل استوار ساختند:
1. دعوت مردم به کتاب خدا و سنت رسول او؛
2. پیکار با بی دادگران؛
3. دفاع از مستضعفان؛
4. رسیدگی به حال محرومان جامعه؛
5. تقسیم غنائم به طور مساوی در بین مسلمانان؛
6. ردّ مظالم (بازگرداندن حق مظلوم) به اهل آن؛
7. یاری اهل‎بیت علیه السلام؛
8. مسالمت با کسانی که سر ستیز ندارند؛
9. پیکار با متجاوزان. (17)
درسی که می‎توان گرفت: باید به این اصول معقول و مقبول نگریست و این که چگونه مردم به درستی راه حق را بازیافته بودند.

نامه مسلم به امام حسین علیه السلام

بیعت اکثر مردم، مسلم را مطمئن کرده بود که امام اگر به کوفه بازآید، همه چیز از نو بنا خواهد شد. او در نامه‎ای به حضرت نوشت که هیجده هزار نفر از مردم کوفه بیعت کرده‎اند. از امام خواست که با شتاب به کوفه رهسپار شوند؛ چرا که مردم سخت مشتاق دیدار اویند.
مسلم نامه خود را ضمیمه نامه اهل کوفه کرد و به «عابس بن ابی شبیب شاکری» سپرد تا به همراه «قیس بن مسهّر صیدوای» به خدمت امام برسانند. (18)

یزید و کوفه

خبر ارسال نامه مسلم به یزید رسیده بود. او به والی تازه برای کوفه می‎اندیشید. «سرجون» (19) غلام وفادار پدرش (معاویه) را احضار کرد و او را از وضع کوفه، «نعمان بن بشیر» و بیعت مردم آگاه ساخت و در مورد والی جدید کوفه از او نظر خواست.
سرجون گفت: «اگر پدرت معاویه اینک زنده می‎شد نظر او را به کار می‎بستی؟»
یزید گفت: «آری». سرجون کینه یزید به ابن زیاد را می‎دانست. فرمان معاویه را که قبل از مرگ برای عبیدالله نوشته و او را به حکومت کوفه نصب کرده بود بیرون آورد و به یزید نشان داد. پس از آن بود که یزید عبیدالله بن زیاد را که والی بصره بود به ولایت کوفه نیز گماشت. این فرمان به همراه نامه‎ای توسط «مسلم بن عمرو باهلی» برای عبیدالله بن زیاد فرستاده شد. (20)
یزید نامه‎ای برای عبیدالله نوشت: «افرادی که روزی مورد ستایش‎اند، روز دیگر به ننگ و نفرین دچار می‎شوند، و چیزهای ناپسند به صورت دل پسند در می‎آیند و تو در مقام و منزلتی قرار داری که شایسته آن هستی، به قول شاعر عرب: تو بالا رفتی و از ابرها پیشی گرفتی و بر فراز آنها جای گرفتی. برای تو جز مسند خورشید جایگاهی نیست.»(21)
او در این نامه به عبیدالله فرمان داد که در عزیمت به کوفه شتاب کند و پس از دستگیری، مسلم به عقیل را به قتل رساند یا تبعید کند. (22)
درسی که می‎توان گرفت: گاه اهل خلاف در کنار یکدیگر قرار می‎گیرند تا که به اهداف باطل خود برسند. بر اهل ایمان و تقوا است که با وجود وجوه اشتراک فراوان، متحد شوند و سپاه کفر و شرک را به زانو درآورند.

____________________________________________________
1- الطبقات الکبری، ج 4، ص 29.
2- ترجمه برگرفته از متن ابصار العین، ص 79.
3- ابصارالعین، ص 79.
4- جنت، محل آبی بوده که به قبیله کلب متعلق بوده است. معجم البلدان، ج2، ص343.
5- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
6- مروج الذهب، ج3، ص 248.
7- تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 355 .
8- ابصار العین، ص80 .
9- الارشاد، ج 2، ص41.
10- حیاة الامام الحسین، ج 2، ص 345 .
11- اللهوف، ص16 .
12- الارشاد، ج2، ص41 .
13- نفس المهموم، ص58 .
14- حیاة الامام الحسین، ج2، ص247 .
15- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247 .
16- تاریخ ابی الفداء، ج1، ص200/ حیاة الامام الحسین، ج2، ص 247/ مثیر الاحزان، ص 11.
17- حیاة الامام الحسین، ج2، ص 345 .
18- مثیرالاحزان، ص 32 .
19- «سرجون بن منصور» از نصارای شام بود. معاویه برای اداره حکومت با او مشورت می‎کرد. پدرش منصور از طرف «هرقل» قبل از فتح شام مسئولیت بیت المال را به عهده داشت. پسر سرجون نیز در دولت اموی دارای پست و مقام بود. پیش از این عمر بن خطاب از استخدام مسیحی‎ها در امور کشوری منع کرده بود، مگر این که مسلمان شوند. مقتل الحسین مقرم، پاورقی، ص 148.
20- الکامل فی التاریخ، ج2، ص 535/ سماوی، ابصار العین، ص80 .
21- این عبارات گویای کینه قبلی یزید به عبیدالله بود که اینک به سبب ضرورتی که پیش آمده بود از او این همه مدح و ثنا می‎گفت.
22- مقتل الحسین مقرم، ص 14.8

*******************************************************

منبع:
یاران شیدای حسین بن علی علیهماالسلام، استاد مرتضی آقا تهرانی .

سایت: مؤسسه جهانی سبطین(ع)

 

موضوعات: مسلم بن عقیل بن ابیطالب(ع)، یار شیدای حسین(ع), سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 08:37:00 ب.ظ ]