فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30    



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 




به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

 

در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى كه همه يكجا و صريحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد،يكدفعه صحنه عوض شد.امام عليه السلام فرمود:حالا كه اين طور است،بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مى‏كنيم براى چنين توفيقى كه به ما عنايت كرد،اين براى ما مژده است، شادمانى است.

طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت.اين طفل پيش خودش شك كرد كه آيا اين كشته شدن شامل من هم مى‏شود يا نه؟از طرفى حضرت فرمود:تمام شما كه در اينجا هستيد،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«يا عماه!»عمو جان!«و انا فى من يقتل؟ »آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟

نوشته ‏اند ابا عبد الله در اينجا رقت كرد و به اين طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كيف الموت عندك؟»مردن پيش تو چگونه است،چه طعم و مزه‏ اى دارد؟عرض كرد:«يا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شيرين‏تر است،تو اگر بگويى كه من فردا شهيد مى‏شوم،مژده‏اى به من داده‏اى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم‏»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از يك ابتلاى بسيار بسيار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنين حادثه‏اى رخ مى‏ دهد.

حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبيعى عجيبى به وجود مى‏آيد.بعد از شهادت جناب على اكبر،همين طفل سيزده ساله مى‏آيد خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آيد.زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى كوچك.كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم.(در روز عاشورا هيچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمى‏رفت.هر كس وقتى مى‏آمد،اول سلامى عرض مى‏كرد: السلام عليك يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.)

ابا عبد الله به اين زوديها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گريه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن.نوشته‏اند: «فجعل يقبل يديه و رجليه‏» (1) يعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسيدن.آيا اين[صحنه]براى اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مى‏كند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر،مى‏خواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دست‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست‏به گردن جناب قاسم.نوشته‏اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند-اصحاب و اهل بيت ابا عبد الله ناظر اين صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از يكديگر جدا شدند.

اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى‏گويد:يكمرتبه ما بچه‏اى را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه‏اى نيست،كفش معمولى است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمى‏رود كه پاى چپش بود،و تعبيرش اين است:«كانه فلقة القمر» (2) گويى اين بچه پاره‏اى از ماه بود،اينقدر زيبا بود.همان راوى مى‏گويد:قاسم كه داشت مى‏آمد،هنوز دانه‏هاى اشكش مى‏ريخت.رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفى مى‏كردند كه من كى هستم.همه متحيرند كه اين بچه كيست؟ همين كه مقابل مردم ايستاد،فريادش بلند شد:

ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن

مردم!اگر مرا نمى‏شناسيد،من پسر حسن بن على بن ابيطالبم.

هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن (3)

اين مردى كه اينجا مى‏بينيد و گرفتار شماست،عموى من حسين بن على بن ابيطالب است.

جناب قاسم به ميدان مى‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفته‏اند و گويى منتظر فرصتى هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏دانم ديگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فرياد«يا عماه‏»قاسم بلند شد.راوى مى‏گويد:ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبير او اين است كه مانند يك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته‏اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه ديدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زير دست و پاى اسبان پايمال شد.از بس كه ترسيدند،رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال كردند.جمعيت زياد،اسبها حركت كرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بيند.به قول فردوسى:

ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت

هيچ كس نمى‏داند كه قضيه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏» (4) همينكه غبارها نشست، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.(من اين را فراموش نمى‏كنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:يك بار من در حضور مرحوم آيت الله حائرى اين روضه را-كه متن تاريخ است،عين مقتل است و يك كلمه كم و زياد در آن نيست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه كرد كه بى تاب شد.بعد به من گفت:فلانى! خواهش مى‏كنم بعد از اين در هر مجلسى كه من هستم اين قسمت را نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم).در حالى كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مى‏كند و از شدت درد پاهايش را به زمين مى‏كوبد(و الغلام يفحص برجليه) (5) شنيدند كه ابا عبد الله چنين مى‏گويد:«يعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته‏» (6) پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنى يا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

*********************************************************************

پی نوشت‏ها:

1) اين عبارت در مقاتل به اين صورت است:«فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى اذن له‏»(بحار الانوار،ج 45/ص 34).
2) مناقب ابن شهر آشوب،ج 4/ص‏106.
3) بحار الانوار ج 45/ص 34.
4) همان،ص 35.
5 و 6) مقتل الحسين مقرم،ص 332.

موضوعات: به ميدان رفتن حضرت قاسم بن الحسن(ع), سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
[جمعه 1395-08-07] [ 08:42:00 ب.ظ ]





آیا زیارت کربلا در حال خوف و ترس جایز است؟

مجموعه: متفرقه دینی

 

زائر حسين عليه السلام در زمره كسانى است كه خداوند با نظر رحمت به آنها مى نگرد

هر كس با ترس به زيارت قبر حسين (ع) بيايد، خداوند او را از ترس و وحشت ، در روزى كه مردم براى پس دادن حساب به خداوند جهانيان برمى خيزند، در امان نگه مى دارد .

زیارت کربلا
امسال با وجود بحرانی بودن وضعیت امنیتی عراق شاهد اشتیاق بیشتر مومنین برای حضور در راهپیمایی عظیم اربعین حسینی هستیم.این امر فرهنگ نیوز را بر آن داشت تا در این رابطه از کتاب شریف خصائص الحسینة نوشته شیخ جعفر شوشتری مطالب و روایاتی را جمع آوری و به اختصار خدمت مخاطبین گرامی ارائه نماید.هر عملى با وجود خوف و ترس ، وجوب يا استحباب آن ساقط مى شود، اما درباره زيارت امام حسين عليه السلام رواياتى نقل شده است كه خلاف آن را نشان مى دهد.

معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: اى معاويه ! زيارت قبر حسين عليه السلام را به جهت خوف و ترس ، رها نكن .

در روايت ديگرى محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت از من سؤ ال كرد: آيا قبر حسين عليه السلام را زيارت كردى ؟ گفتم : بله ، اما با ترس و خوف . حضرت فرمود: ثواب اين كار به اندازه ترس و خوف است . هر كس با ترس به زيارت قبر حسين عليه السلام بيايد، خداوند او را از ترس و وحشت ، در روزى كه مردم براى پس دادن حساب به خداوند جهانيان برمى خيزند، در امان نگه مى دارد و در حالى كه آمرزيده شده باز مى گردد و پيامبر صلى الله عليه و آله به ديدارش مى آيد و برايش دعا مى كند و با نعمتى از خدا و فضلى باز مى گردد كه هيچ بدى ، به آنها خدشه وارد نمى كند.

در روايت ديگرى از اصم بن بكير به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است كه به آن حضرت عرض كردم ؛ من وقتى در ارجان منزل مى كنم ، دلم شوق قبر پدرت را مى كند، آنگاه با دلى لرزان و با ترس خارج مى شوم و تا زمانى كه برمى گردم از سلطان ، بدخواهان و ارباب مصلحت ، مى ترسم . امام فرمود، اى پسر بكير! آيا دوست ندارى كه خداوند تو را درباره ما ترسان ببيند؟ آيا نمى دانى كسى كه به خاطر ما بترسد، خداوند او را در سايه عرش خود قرار مى دهد و با حسين عليه السلام در زير عرش هم سخن مى شود و خداوند او را در اضطراب و پريشانى هاى روز قيامت كه مردم در اضطراب و پريشانى هستند، در امان نگه مى دارد و اگر مضطرب و پريشان شود، ملائكه به او قوت قلب بدهند و با بشارت بر او قلبش را تسكين دهند.

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه خداوند به حاملان عرش و ملائكه مقرب به واسطه زائران آن حضرت فخر مى فروشد و مى فرمايد: آيا نمى بينيد كه زائران قبر حسين با اشتياق و علاقه به سوى او مى آيند.?

زائر حسين عليه السلام در زمره كسانى است كه خداوند با نظر رحمت به آنها مى نگرد.

زائر حسين ، مساعد و يار و ياور زهراء سلام الله عليها است ، زيرا آن حضرت هر روز حسين عليه السلام را زيارت مى كند.

سيما، گونه ، چشم و قلب زائر حسين عليه السلام مورد دعاى امام صادق عليه السلام است . آن حضرت در حال سجده با چشم گريان دعا مى فرمود و به درگاه خدا عرض ‍ مى كرد: خدايا! بر آن چهره هايى كه بر قبر ابى عبدالله نهاده شده رحم كن ، و بر آن چشم هايى كه اشك آنها جارى است رحم كن ؛ و بر آن دل هايى كه بى تابى كردند و سوختند رحمت بفرست و بر آن ناله هايى كه به خاطر ما بود، رحم كن .

زائر حسين عليه السلام ، امانت امام صادق عليه السلام نزد خداوند است ؛ زيرا آن حضرت بارها مى گفت : خدايا! من اين بدن ها را نزد تو به امانت مى سپارم تا اينكه بر حوض ‍ هنگام تشنگى آنها را باز پس دهى .آن طور كه در روايات آمده ، زائر حسين عليه السلام ، زائر خدا و پيامبر خدا است .

در روز قيامت هر كس در هر مقام و مرتبه اى كه باشد - به خاطر لطف و كرامت ويژه اى كه به زائران حسين عليه السلام مى شود - آرزو مى كند كه اى كاش او هم از زائران حسين عليه السلام بود

موضوعات: آیا زیارت کربلا در حال خوف و ترس جایز است؟, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1395-08-06] [ 09:34:00 ب.ظ ]




نافع بن هلال

طبری می گوید: در کربلا، آب را به روی امام حسین علیه السلام بستند و تشنگی بر او و یارانش چیره شد، برادرش عباس را خواست و او را به اتفاق سی سواره و بیست پیاده که بیست مشک آب با خود داشتند، برای آوردن آب مأموریت داد. آنان حرکت کرده تا شبانگاه به آب نزدیک شدند و پرچمدار آنان نافع بن هلال پیشاپیش آنها در حرکت بود.


او شخصیتی بزرگوار، محترم، دلیر، قاری قرآن و از کاتبان و حاملان روایت و از یاران امیرالمؤمنین علیه السلام به شمار می رفت و در جنگ جمل، صفّین و نهروان در رکاب آن بزرگوار، حضور داشت.

نافع به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار گردید و در بین راه با حضرت دیدار کرد. این رویداد پیش از شهادت حضرت مسلم اتفاق افتاد. نافع سفارش کرد اسب او را که «کامل» نامیده می شد، در پی او بیاورند و این کار توسط عمرو بن خالد و یارانش صورت گرفت.

ابن شهر آشوب گفته است: زمانی که حُرّ، حسین علیه السلام را در تنگنا قرار داد، حضرت، یاران خود را با این سخنان مخاطب ساخت:

«اما بعد: فقد نَزَل مِنَ الأمر ما قد تَرْون، و أنّ الدنیا قد تَنکرتْ و أدبرَتْ و. ..»[1]

«اما بعد: پیشامد ما همین است که می بینید، براستی اوضاع زمان دگرگون شده و. ..».

زُهیر بپا خاست و عرضه داشت: ای هدایت یافته الهی! پیامت را شنیدیم. .. و آن گاه نافع بپا خاست و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا! شما به خوبی آگاهید که رسول خدا صلی الله علیه و آله نتوانست دل های مردم را از محبت خویش آمیخته گرداند و آن گونه که حضرت دوست داشت، به دستورات وی تن در نمی دادند، منافقانی میان آنان وجود داشت که به او وعده همکاری می دادند ولی در نهان، به وی خیانت می ورزیدند، با گفتاری شیرین تر از عسل با او دیدار می کردند، ولی در غیاب، به گونه ای تلخ تر از حنظل عمل می کردند تا اینکه خداوند روح پاک او را به سوی خود بالا برد و پدر بزرگوارت علی علیه السلام نیز سرنوشتی این چنین داشت؛ گروهی به یاری او همداستان شدند و ناکثین، قاسطین و مارقین با او به نبرد برخاستند و جمعی با آن حضرت به مخالفت پرداختند تا اینکه به فیض شهادت نایل آمد و در جوار رحمت و رضوان حق قرار گرفت.

امروز شما نیز دارای همان موقعیت هستید؛ هر کس پیمان شکنی کند و در نیت خود تغییری ایجاد کند، جز به زیان خود، کاری انجام نداده است، خداوند از او بی نیاز است، اکنون ما را به هر کجا که می خواهی، به شرق و غرب، رهسپار نما، به خدا سوگند! ما از قضا و قدر الهی لحظه ای به خود بیم راه نمی دهیم و از دیدار با پروردگار خویش ناخرسند نیستیم، ما بر تصمیم خود آگاهانه باقی هستیم، دوستداران شما را دوست و با دشمنانتان سر دشمنی داریم.[2]

طبری می گوید: در کربلا، آب را به روی امام حسین علیه السلام بستند و تشنگی بر او و یارانش چیره شد، برادرش عباس را خواست و او را به اتفاق سی سواره و بیست پیاده که بیست مشک آب با خود داشتند، برای آوردن آب مأموریت داد.

آنان حرکت کرده تا شبانگاه به آب نزدیک شدند و پرچمدار آنان نافع بن هلال پیشاپیش آنها در حرکت بود. عمرو بن حجّاج زبیدی- نگهبان آب- متوجه آنان شد و صدا زد: کیستید؟

نافع گفت: عموزاده هایت.

عمرو گفت: تو کیستی؟

گفت: نافع بن هلال.

گفت: برای چه بدین جا آمده ای؟

پاسخ داد: آمده ایم از آبی که ما را از آن محروم ساخته اید، بنوشیم.

عمرو گفت: گوارایت باد!

نافع گفت: نه، به خدا سوگند! تا حسین علیه السلام تشنه باشد قطره ای از آن نمی آشامم و اینان را که می بینی از یاران او هستند. تا عمرو آنها را دید گفت: اینان نباید آب برگیرند، ما را در این جا گمارده اند که از بردن آب جلوگیری کنیم.

نافع به یاران خود که نزدیک شدند گفت: مشک های خود را پر از آب کنید. آنان پیاده شده و مشک های خود را پر از آب نمودند. عمرو و نیروهایش به حرکت درآمدند. عباس بن علی علیه السلام و نافع بن هلال جَمَلی به آنها حمله ور شدند و آنان را پراکنده ساختند و یارانشان را نجات دادند و به خیمه ها بازگشتند و تعدادی از دشمن را به هلاکت رساندند[3].

وی دوازده تن از سپاه عمر سعد را به غیر از زخمی ها به هلاکت رساند و با تمام شدن تیرهایش، شمشیر کشید و بر آنها حمله کرد.

دشمن از هر سو به طرف او یورش برده و او را احاطه کردند و چنان زیر باران سنگ و سرنیزه گرفتند که بازوانش را درهم شکستند و وی را به اسارت گرفتند. شمر بن ذی الجوشن او را گرفت و هوادارانش وی را نزد عمر سعد آوردند.

عمر سعد به او گفت: نافع! وای بر تو! چه چیز تو را واداشت که خود را به چنین بلایی گرفتار سازی؟

پاسخ داد: خدا از قصدم آگاه است و در حالی که خون از محاسن نافع جاری بود، مردی به او گفت: نمی بینی چه به روزت آمده؟

نافع در پاسخ وی گفت: به خدا سوگند! غیر از افرادی که زخمی کرده ام، دوازده تن از شما را به هلاکت رسانده ام و خود را بر این کار نکوهش نمی کنم، اگر بازو و دستی برایم باقی مانده بود، نمی توانستید مرا به اسارت درآورید. شمر به ابن سعد گفت: خدا سلامتت بدارد! او را بکش.

عمر سعد گفت: تو او را آورده ای اگر می خواهی خودت او را بکش. شمر به قصد کشتن نافع شمشیر کشید، نافع به او گفت: به خدا سوگند! اگر مسلمان بودی برایت دشوار بود با دست های آغشته به خون ما، خدای خود را ملاقات کنی، سپاس خدایی را که شهادت ما را به دست بدنهادترین آفریدگانش قرار داده و سپس شمر او را به شهادت رساند.

****************************************************

منبع : یاران خورشید؛ ص110 , غلامرضا بهرامی

****************************************************

پی نوشت ها

[1] بحارالانوار: 44/ 381

[2] بحار: 44/ 381

[3] تاريخ طبرى: 3/ 312

موضوعات: نافع بن هلال, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم