به یاد شهدای گمنام
در طلائیه کار می کردیم. برای ماموریتی به اهواز رفته بودیم. عصر که برگشتیم دیدم بچه ها خیلی شادند.
اونها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از آنها گمنام بود. بچه ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود
.گفتم: یک بار هم من بگردم. اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت، چیزی شبیه دکمه پیراهن
در جیبش نظرم را جلب کرد. خوب دقت کردم.
دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است. خاک و گِل ها را کنار زدم.
رویش نوشته شده بود: “به یاد شهدای گمنام”
دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می دانستیم این شهید باید گمنام بماند، خودش خواسته!
شادی روح شهدای عزیز گمنام صلوات…
موضوعات: به یاد شهدای گمنام
لینک ثابت