فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



نامه شماره بيست و يک

و من کتاب له عليه السلام [4] الي زياد ايضا[5] فدع الاسراف مقتصدا ، واذکر في اليوم غدا ، [6] و امسک من المال بقدر ضرورتک ، و قدم الفضل ليوم حاجتک [7] اترجو ان يعطيک الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتکبرين [8] و تطمع و انت متمرع في النعيم ، تمنعه الضعيف والارمله ان يوجب لک ثواب المتصدقين ? [9] و انما المرء مجزي بما اسلف وقادم علي ما قدم ، والسلام

ترجمه

[4] نيز از نامه هاي امام عليه السلام به زياد [5] اسراف را کنار بگذار و ميانه روي را پيشه کن از امروز به فکر فردا باش [6] و از اموال دنيا به مقدار ضرورت براي خويش نگاه دار و زيادي را براي روز نيازت از پيش بفرست [ و براي قيامت ذخيره کن ] . [7] آيا اميد داري خداوند ثواب متواضعان را به تو دهد در حاليکه در پيشگاهش از متکبران باشي؟ [8] و آيا طمع داريکه ثواب انفاق کنندگان را به تو عنايت کند در صورتي که در زندگي پر نعمت و ناز قرار داري؟ و مستمندان و بيوه زنان را از آن منع ميکني؟ [9] بدان انسان با آنچه از پيش فرستاده پاداش داده مي شود و به آنچه قبلا براي خود نزد خدا ذخيره کرده وارد مي گردد . والسلام

نامه شماره بيست و دو

22 و من کتاب له عليه السلام [1] الي عبد الله بن العباس رحمه الله تعالي ، و کان عبد الله يقول :[[ما انفعت بکلام بعد کلام رسول الله صلي الله عليه و آله ، کانتفاعي بهذا الکلام ] ] [2] اما بعد ، فان المرء قد يسره درک ما لم يکن ليفوته و يسوؤه فوت ما لم يکن ليدرکه ، [3] فليکن سرورک بما نلت من آخرتک [4] و ليکن اسفک علي ما فاتک منها ، و ما نلت من دنياک فلا تکثر به فرحا ، [5] و ما فاتک منها فلا تاس عليه جزعا ، وليکن همک فيما بعد الموت

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام : به عبداله بن عباس .عبداله ابن عباس همواره مي گفت : پس از سخنان پيامبر اسلام ( ص ) هيچ سخني را به اندازه اين سخن سودمند نيافتم [2] اما بعد انسان گاهي مسرور مي شود به خاطر رسيدن به چيزيکه هرگز از دستش نمي رفت . و گاهي ناراحت مي شود به خاطر از دست دادن چيزيکه هرگز به آن نمي رسيد [3] خوشحالي تو بايد از چيزي باشد که در طريق آخرت نائل شده اي[4] و تاسف تو بايد از اموري باشد که مربوط به آخرت است و از دست داده اي. به آنچه از دنيا مي رسي آنقدر خوشحال مباش [5] و آنچه را که از دنيا از دست مي دهي بر آن تاسف مخور و جزع مکن همتت در آن باشد که پس از مرگ به آن خواهي رسيد

نامه شماره بيست و سه

23 و من کلام له عليه السلام [6] قاله قبل موته علي سبيل الوصيه لما ضربه ابن ملجم لعنه الله : [7] وصيتي لکم : ان لا تشرکوا بالله شيئا ، و محمد صلي الله عليه و آله فلا تضيعوا سنته [8] اقيموا هذين العمودين ، و اوقدوا هذين المصباحين ، و خلاکم ذم [9] انا بالامس صاحبکم ، واليوم عبره لکم ، و غدا مفارقکم [10] ان ابق فانا ولي دمي ، و ان افن فالفناء ميعادي ، و ان اعف فالعفو لي قربه ،[11] و هو لکم حسنه ، فاعفوا : [[ الا تحبون ان يغفر الله لکم ] ] [12] و الله ما فجاني من الموت وارد کرهته ، و لا طالع انکرته ، [1] و ما کنت الا کقارب ورد ، و طالب وجد ، [[ و ما عند الله خير للابرار ] ] [2] قال السيد الشريف رضي الله عنه : اقول : [[ و قد مضي بعض هذا الکلام فيما تقدم من الخطب ، الا ان فيه ها هنا زياده اوجبت تکريره ] ]

ترجمه

[6] از سخنان امام عليه السلام هنگامي که ابن ملجم ويرا ضربت زدسخنان ذيل را پيش از مرگش به عنوان وصيت فرمود : [7] وصيت من به شما اين است که بخدا شرک نورزيد و سنت محمد ( ص ) را ضايع مگردانيد [8] اين دو ستون دين را استوار برپا داريد و اين دو چراغ را روشن نگهداريد و ديگر از هيچ ملامت و مذمتي نترسيد . [9] من ديروز همچون شما بودم امروز باعث عبرت شما و فردا از شما جدا خواهم شد [10] اگر زنده بمانم خود ولي خون خويشم و اگر بميرم مرگ ميعاد و قرارگاه من است . اگر عفو کنم عفو براي من موجب تقرب به خدا است [11] و براي شما نيکي و حسنه است بنا براين عفو کنيد آيا دوست نداريد خدا شما را مشمول عفو و آمرزش خويش قرار دهد ؟[12] به خدا سوگند چيزي از نشانه هاي مرگ ناگهان به من روي نياورده که من از آن ناخشنود باشم و طلايه اي از آن آشکار نشده که من آن را زشت بشمارم . [1] من نسبت به مرگ همچون کسي هستم که شب هنگام در جستجوي آب باشد و ناگهان به آن برسد و يا همچون کسي که گمشده خويش را پيدا کند و آنچه نزد خدا است براي نيکان بهتر است . [2] سيدرضي مي گويد . قسمتي از اين سخن در گذشته در ضمن خطبه ها [ کلام 149 ] گذشت ولي به خاطر اضافه اي که در اينجا بود آن را تکرار کرديم .

نامه شماره بيست و چهار

و من وصيه له عليه السلام [3] بما يعمل في امواله ، کتبها بعد منصرفه من صفين : [4] هذا ما امر به عبدالله علي بن ابي طالب امير المؤمنين في ماله ، ابتغاء وجه الله ، [5] ليولجه به الجنه ، و يعطيه به الامنه [6] منها : فانه يقوم بذلک الحسن بن علي ياکل منه بالمعروف ، [7] و ينفق منه بالمعروف ، فان حدث بحسن حدث و حسين حي ، [8] قام بالامر بعده ، و اصدره مصدره [9] و ان لابني فاطمه من صدقه علي مثل الذي لبني علي ، [10] و اني انما جعلت القيام بذلک الي ابني فاطمه ابتغاء وجه الله ، [11] و قربه الي رسول الله صلي الله عليه و آله ، و تکريما لحرمته ، و تشريفا لوصلته [12] و يشترط علي الذي يجعله اليه ان يترک المال علي اصوله ، [13] و ينفق من ثمره حيث امر به وهدي له و الا يبيع من اولاد نخيل [14] هذه القري وديه حتي تشکل ارضها غراسا [1] و من کان من امامي اللاتي اطوف عليهن لها و لد ، او هي حامل ، [2] فتمسک علي ولدها و هي من حظه ، فان مات ولدها و هي حيه فهي عتيقه ، [3] قد افرج عنها الرق ، و حررها العتق [4] قال الشريف : قوله عليه السلام في هذه الوصيه : [[ و الا يبيع من نخلها وديه ] ] ، الوديه : و جمعها ودي و قوله عليه السلام : [[ حتي تشکل ارضها غراسا ] ] هو من افصح الکلام ، و المراد به ان الارض يکثر فيها غراس النخل حتي يراها الناظر علي غير تلک الصفه التي عرفها بها فيشکل عليه امرها و يحسبها غيرها

ترجمه

[3] از وصيتهاي امام عليه السلام در مورد مصرف اموالش بعد از وفات او است اين وصيت را پس از بازگشت از صفين مرقوم فرموده است : [4] اين دستوري است که بنده خدا علي ابن ابيطالب اميرمؤمنان در مورد چگونگي تصرف در اموالش به خاطر خشنودي خدا داده است [5] تا از اين طريق خداوند وي را قرين رحمت و دمساز بهشت سازد و امنيت و آرامش در سراي ديگر به او عنايت کند 000 [6] از آن جمله است : سرپرستي آن به عهده حسن بن علي است که به طور شايسته از آن مصرف کند [7] و به طور شايسته از آن انفاق نمايد . اگر براي حسن پيش آمدي کند و حسين زنده است [8] او سرپرستي آن را به عهده بگيرد و به جاي وي وظيفه را انجام دهد . [9] پسران فاطمه همان مقدار سهم از اين مال دارند که پسران علي[ ع ] [10] و اينکه سرپرستي آن را به پسران فاطمه واگذاردم به خاطر خدا [11] و به خاطر تقرب به رسول الله ( ص ) و بزرگداشت حرمت او و احترام پيوند خويشاونديش مي باشد [12] و با کسيکه اين اموال در دست او است شرط مي کنم که اصل مال را حفظ کند [13] و تنها از ميوه و درآمدش در آن راهيکه به او دستور داده ام انفاق نمايد و از نهالهاي نخل چيزي نفروشد [14] تا همه اين سرزمين يک پارچه زير پوشش نخل قرار گيرد و آباد شود . [1] و هر کدام از کنيزانم که با او هم بستر شده ام و صاحب فرزند يا حامله است [2] از فروش او بخاطر سهم فرزندش خودداريشود و اگر کودکش مرد و او زنده است آزاد باشد [3] بند بردگي از گردنش برداشته و جزو آزادشدگان قرار گيرد . [4] سيدرضي مي گويد : در سخن امام [ ع ] و الا يبيج من نخلها وديه وديه به معني نهال نخل و جمع آن ودي[ بر وزن علي] مي باشد و جمله ديگر امام که حتي تشکل ارضها غراسا فصيحترين سخن است و منظور اين است که زمين پر از نخل شود که جز نخل چيز ديگري به چشم نيايد .

نامه شماره بيست و پنج

و من وصيه له عليه السلام [5] کان يکتبها ان يستعمله علي الصدقات قال الشريف : و انما ذکرنا هنا جملا ليعلم بها انه عليه السلام کان يقيم عماد الحق ، و يشرع امثله العدل ، في صغير الامور و کبيرها و دقيقها و جليلها [6] انطلق علي تقوي الله وحده لا شريک له ، و لا تروعن مسلما [7] و لا تجتازن عليه کارها ، و لا تاخذن منه اکثر من حق الله في ماله ، [8] فاذا قدمت علي الحي فانزل بمائهم من غير ان تخالط ابياتهم ، [9] ثم امض اليهم بالسکينه والوقار ، حتي تقوم بينهم فتسلم عليهم ، [10] و لا تخدج بالتحيه لهم ، ثم تقول : عباد الله ، ارسلني اليکم ولي الله و خليفته ، [11] لاخذ منکم حق الله في اموالکم ، فهل لله في اموالکم من حق فتؤدوه الي وليه [12] فان قال قائل : لا فلا تراجعه ، [13] و ان انعم لک منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه [1] فخذ ما اعطاک من ذهب او فضه ، فان کان له ماشيه او ابل فلا تدخلها الا باذنه [2] فان اکثرها له ، فاذا اتيتها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و لا عنيف به [3] و لا تنفرن بهيمه و لا تفزعنها ، و لا تسوءن صاحبها فيها ، [4] واصدع المال صدعين ثم خيره ، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره [5] ثم اصدع الباقي صدعين ، ثم خيره ، فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره [6] فلا تزال کذلک حتي يبقي ما فيه وفاء لحق الله في ماله ، فاقبض حق الله منه [7] فان استقالک فاقله ، ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذي صنعت اولا [8] حتي تاخذ حق الله في ماله و لا تاخذن عودا و لا هرمه و لا مکسوره و لا مهلوسه ، و ذات عوار ، [9] و لا تامنن عليها الا من تثق بدينه ، رافقا بمال المسلمين [10] حتي يوصله الي وليهم فيقسمه بينهم ، [11] و لا توکل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا ، غير معنف و لا مجحف ، [12] و لا ملغب و لا متعب ثم احدر الينا ما اجتمع عندک [13] نصيره حيث امر الله به ، فاذا اخذها امينک فاوعز اليه الا يحول بين ناقه و بين فصيلها ، [14] و لا يمصر لبنها فيضر ذلک بولدها ، [15] و لا يجهدنها رکوبا ، وليعدل بين صواحباتها في ذلک و بينها ، [16] و ليرفه علي اللاغب ، وليستان بالنقب و الضالع [17] وليوردها ما تمر به من الغدر ، [18] و لا يعدل بها عن نبت الارض الي جواد الطرق ، وليروحها في الساعات ، [1] وليمهلها عند النطاف والاعشاب حتي تاتينا باذن الله بدنا منقيات ، [2] غير متعبات و لا مجهودات ، لنقسمها علي کتاب الله و سنه نبيه صلي الله عليه و آله [3] فان ذلک اعظم لاجرک ، و اقرب لرشدک ، ان شاء الله

ترجمه

[5] از سفارشهاي امام عليه السلام به افرادي که مامور جمع آوري زکات ازطرف او مي شدند . شريف رضيمي گويد : ما قسمتي از اين وصيت را در اينجا آورديم تا معلوم گردد امام [ ع ] همواره ارکان حق را بپامي داشت و فرمان به عدل را صادر مي کرد در کارهاي کوچک يا بزرگ پرارزش يا کم ارزش . [6] با تقوا و احساس مسک وليت در برابر خداوند يکتا و بي شريک حرکت کن و در اين راه هيچ مسلماني را مترسان [7] و بر سرزمين او ناخشنود مگذر بيش از آنچه از حق خداوند در اموالش است از او مگير [8] پس آنگاه که به آبادي قبائل رسيدي در کنار آب فرود آيو داخل خانه هاشان مشو [9] سپس با آرامش و وقار به سوي آنان برو تا در ميان آنها قرار گيري به آنها سلام کن [10] و از اظهار تحيت بخل مورز پس از آن به آنان مي گوئي اي بندگان خدا مرا ولي خدا و خليفه اش به سوي شما فرستاده [11] تا حق خدا را که در اموالتان است بگيرم آيا در اموال شما حقي از خدا هست که آنرا به نماينده اش بپردازيد ؟ [12] اگر کسي گفت نه ديگر به او مراجعه مکن [13] و اگر کسي پاسخ داد بلي همراهش برو اما نه اينکه او را بترسانييا تهديد کني. يا او را به کار مشکليمکلف سازي[1] هر چه از طلا يا نقره به تو داد بستان و اگر دارايگوسفند يا شتر بود بدون اذن او داخل آن مشو [2] زيرا بيشتر آنها از آن او است و آنگاه که داخل شدي همچون شخص مسلط و سختگير رفتار مکن [3] حيوانيرا فرار مده و ناراحت مساز و در ميان آنها صاحبش را ناراحت مکن [4] [ به هنگام گرفتن حق خدا ] : حيوانات را دو قسمت کن و صاحبش را مخير ساز که يک قسمت را انتخاب کند و در انتخابش به او اعتراض مکن [5] بعد قسمت باقيمانده را دو نيمه کن و ويرا مخير ساز يکيرا انتخاب کند باز هم به او در اين گزينش خرده مگير [6] به همين گونه تقسيم کن تا آنجا که باقيمانده به اندازه حق خداوند باشد آن را بگير . [7] [ باز هم مواظب باش ] اگر از اين تقسيم پشيمان بود و خواست از نو تقسيم نمائيقبول کن و حيوانات را به هم مخلوط نما و همچون گذشته آنها را تقسيم کن [8] تا حق خداوند باقيبماند و آن را بگيري .[فراموش مکن ] حيوانات پير و دست و پا شکسته و بيمار و معيوب را به عنوان زکات نپذير [9] و آنها را به غير از کسيکه به دينش اطمينان داريو نسبت به اموال مسلمانان دلسوز است مسپار [10] تا آن را به پيشوايمسلمين برساند و در ميان آنها تقسيم کند . [11] چوپانيگوسفندان و شتران را جز به شخص خيرخواه و مهربان و امين و حافظ که نه سختگير است و نه اجحاف گر [12] نه تند مي راند و نه حيوانات را خسته ميکند مسپار . سپس هر چه جمع آوريکرديفورا به سويما روانه ساز [13] تا آنها را در مصارفيکه خداوند فرمان داده است مصرف کنيم و آنگاه که آن را به دست امين خود برايرساندن به مرکز سپرديبه او سفارش کن که بين شتر و نوزادش جدائينيفکند [14] و شير آن را ندوشد که به بچه اش زيان وارد شود [15] و در سوارشدن بر شتران عدالت را مراعات کند [16] و نيز مراعات شتر خسته و يا زخميکه سواري دادن برايش مشکل است بنمايد [17] آنها را به غدير آب ببرد [18] و از کناره هاي جاده علف دار بدرون جاده بي گياه منحرف نسازد و ساعاتي استراحتشان بدهد 000 [1] و آنگاه که به آب و علفزار مي رسد مهلت دهد آب بنوشند و علف بخورند تا هنگاميکه به ما مي رسند به اذن خدا فربه و سر حال باشند [2] نه خسته و کوفته تا آنها را طبق کتاب خدا و سنت پيامبرش تقسيم کنيم . [3] اين برنامه باعث بزرگيپاداش و هدايت تو خواهد بود . انشاءالله

نامه شماره بيست و شش

و من عهد له عليه السلام [4] الي بعض عماله و قد بعثه علي الصدقه [5] امره بتقوي الله في سرائر امره و خفيات عمله ، حيث لا شهيد غيره ، و لا وکيل دونه [6] و امره الا يعمل بشي ء من طاعه الله فيما ظهر فيخالف الي غيره فيما اسر ، [7] و من لم يختلف سره و علانيته ، و فعله و مقالته ، فقد ادي الامانه ، و اخلص العباده [8] و امره الا يجبههم و لا يعضههم ، و لا يرغب عنهم تفضلا بالاماره عليهم ، [9] فانهم الاخوان في الدين ، والاعوان علي استخراج الحقوق [10] و ان لک في هذه الصدقه نصيبا مفروضا ، و حقا معلوما ، [11] و شرکاء اهل مسکنه ، و ضعفاء ذوي فاقه ، و انا موفوک حقک ، فوفهم حقوقهم ، [12] و الا تفعل فانک من اکثر الناس خصوما يوم القيامه ،[1] و بؤسي لمن خصمه عند الله الفقراء والمساکين و السائلون والمدفوعون والغارمون و ابن السبيل [2] و من استهان بالامانه ، ورتع في الخيانه ، [3] و لم ينزه نفسه و دينه عنها ، فقد احل بنفسه الذل والخزي في الدنيا ، [4] و هو في الاخره اذل و اخزي و ان اعظم الخيانه خيانه الامه ، و افظع الغش غش الائمه ، والسلام

ترجمه

[4] از سفارشهاي امام عليه السلام به بعضي از کارمنداني که براي گردآوري زکات مي فرستاده است [5] او را به تقوا و ترس از خدا در امور پنهاني و اعمال مخفي فرمان مي دهد در آنجا که هيچکس جز خدا شاهد و گواه و احدي غير از او وکيل نمي باشد [6] و نيز به او فرمان داده عملي را آشکارا از اطاعت هاي خدا انجام ندهد که در پنهاني خلاف آنرا انجام ميدهد [7] [ و بايد بداند ] آن کس که پنهاني و آشکارش ، کردار و گفتارش با هم مخالفت نداشته باشد امانت الهي را ادا کرده و عبارت را خالصانه انجام داده است . [8] و به او فرمان داده که با مردم با چهره عبوس روبرو نشود آنها را بهتان نزند و به آنها به حساب برتري جوئي به خاطر اينکه رئيس است بي اعتنائي نکند [9] چه اينکه آنها برادران ديني هستند و کمک کاران در استخراج حقوق [10] [ بدان ] براي تو در اين زکات نصيب مشخص و حق معيني است [11] و شريکاني از مستمندان و ضعيفان بينوا داري همانگونه که ما حق تو را مي دهيم تو هم بايد نسبت به حقوق آنها وفادار باشي[12] اگر چنين نکنياز مردمي خواهي بود که در رستاخيز بيش از همه دشمن و شکايت کننده داري000 [1] بدا به حال آنکه در پيشگاه خداوند فقرا و مساکين و سائلان و آنها که از حقشان محروم مانده اند و بدهکاران و ورشکستگان و در راه ماندگان خصم و شاکي او باشند . [2] کسيکه امانت را خوار شمارد و دست به خيانت آلايد [3] و خويشتن و دينش را از آن منزه نسازد درهاي ذلت و رسوائي را در دنيا به روي خود گشوده [4] و در قيامت خوارتر و رسواتر خواهد بود و بزرگترين خيانت خيانت به ملت است و رسواترين تقلب تقلب به پيشوايان مسلمين والسلام

نامه شماره بيست و هفت

و من عهد له عليه السلام [5] الي محمد بن ابي بکر رضي الله عنه حين قلده مصر : [6] فاخفض لهم جناحک ، و الن لهم جانبک ، وابسط لهم وجهک ، [7] و آس بينهم في اللحظه و النظره ، حتي لا يطمع العظماء في حيفک لهم ، [8] و لا يياس الضعفاء من عدلک عليهم ، [9] فان الله تعالي يسائلکم معشر عباده عن الصغيره من اعمالکم والکبيره ، و الظاهره والمستوره ، [10] فان يعذب فانتم اظلم ، وان يعف فهو اکرم [11] واعلموا عباد الله ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا وآجل الاخره ، [12] فشارکوا اهل الدنيا في دنياهم ، ولم يشارکوا اهل الدنيا في آخرتهم [13] سکنوا الدنيا بافضل ما سکنت واکلوها بافضل ما اکلت ، [14] فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون ، واخذوا منها ما اخذه الجبابره المتکبرون ، [15] ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ ، والمتجر الرابح [16] اصابوا لذه زهد الدنيا في دنياهم ، وتيقنوا انهم جيران الله غدا آخرتهم [1] لاترد لهم دعوه ، ولا ينقص لهم نصيب من لذه [2] فاحذروا عباد الله الموت وقربه ، واعدوا له عدته [3] فانه ياتي بامر عظيم ، وخطب جليل ، بخير لا يکون معه شر ابدا ، [4] او شر لا يکون معه خير ابدا فمن اقرب الي الجنه من عاملها [5] ومن اقرب الي النار من عاملها وانتم طرداء الموت ، ان اقمتم له اخذکم ، [6] و ان فررتم منه ادرککم ، و هو الزم لکم من ظلکم [7] الموت معقود بنواصيکم ، و الدنيا تطوي من خلفکم [8] فاحذروا نارا قعرها بعيد ، و حرها شديد ، و عذابها جديد [9] دار ليس فيها رحمه ، ولاتسمع فيها دعوه ، ولاتفرج فيها کربه [10] و ان استطعتم ان يشتد خوفکم من الله ، و ان يحسن ظنکم به ، فاجمعوا بينهما ، [11] فان العبد انما يکون حسن ظنه بربه علي قدر خوفه من ربه ، [12] و ان احسن الناس ظنا بالله اشدهم خوفا لله [13] و اعلم يا محمد بن ابي بکر اني قد وليتک اعظم اجنادي في نفسي اهل مصر ، [14] فانت محقوق ان تخالف علي نفسک و ان تنافح عن دينک ، [15] و لو لم يکن لک الا ساعه من الدهر ، و لاتسخط الله برضي احد من خلقه ، [16] فان في الله خلقا من غيره و ليس من الله خلف في غيره [17] صل الصلاه لوقتها المؤقت لها ، و لاتجعل و قتها لفراغ ، [1] و لا تؤخرها عن وقتها لاشتغال و اعلم ان کل شي ء من عملک تبع لصلاتک [2] و منه : فانه لاسواء امام الهدي وامام الردي ، و ولي النبي ، و عدو النبي [3] ولقد قال لي رسول الله صلي الله عليه و آله : [4] [[اني لااخاف علي امتي مؤمنا و لامشرکا ، اما المؤمن فيمنعه الله بايمانه ، [5] و اما المشرک فيقمعه [ الله بشرکه ، و لکني اخاف عليکم کل [6] منافق الجنان ، عالم اللسان ، يقول ما تعرفون ، و يفعل ما تنکرون ] ]

ترجمه

[5] از عهدنامه هاي امام عليه السلام به محمدبن ابي بکر هنگامي که ويرا به حکومت مصر منصوب کرد [6] بالهاي محبتت را براي آنها بگستر و پهلوي نرمش و ملايمت را بر زمين بگذار چهره خويش را براي آنها گشاده دار [7] و تساوي در بين آنها حتي در نگاههايت را مراعات کن تا بزرگان کشور در حمايت بي دليل تو طمع نورزند [8] وضعفاء در انجام عدالت از تو مايوس نشوند [9] که خداوند از شما بندگان درباره اعمال کوچک و بزرگ و آشکار و پنهان بازخواست خواهد کرد [10] اگر کيفرتان کند شما استحقاق بيش از آن را داريد و اگر عفوتان کند او کريمتر است . [11] اي بندگان خدا آگاه باشيد که پرهيزکاران هم از دنياي زودگذر و هم از سراي آخرت بهره گرفتند [12] با اهل دنيا در دنيايشان شرکت جستند در حاليکه اهل دنيا در آخرت با آنها شرکت نکردند . [13] در دنيا بهترين مسکن [ ساده ترين مسکنها ] را برگزيدند و بهترين خوراکها [ خوراک ساده و حلال ] را تناول کردند [14] [ با همان زندگي ساده و پاک ] همان لذتي را که متنعمان از دنيا بردند نصيبشان شد و هم آنچه جباران مستکبر از آن برگرفتند بهره آنها گشت [ و زندگي ظاهرا محقرشان لذت بخشتر از زندگي پر زرق و برق دنيا پرستان بود ] . [15] از اين جهان با زاد و توشه اي وافر و تجارتي پر سود به سوي سفر آخرت شتافتند [16] لذت بي علاقگي به دنيا را در دنياي خويش بردند و يقين کردند 000 که در آخرت همسايگان خدايند : [1] در سرائي که هر چه تقاضا کنند اجابت مي شود و هر گونه لذت در اختيار آنان خواهد بود . [2] اي بندگان خدا از مرگ و نزديک بودنش بترسيد آمادگي هاي لازم را براي آن فراهم سازيد [3] که امري عظيم و جرياني پر اهميت به همراه مي آورد يا خيري بهمراه دارد که هرگز آلوده به شر نيست [4] و يا شريکه هيچگاه نيکي با آن نخواهد بود پس چه کسي از عمل کننده براي بهشت به بهشت نزديکتر است ؟ [5] و کدام کس از عمل کننده براي آتش به آتش و عذاب ؟ شما تبعي دشدگان مرگي د اگر بايستيد دستگيرتان خواهد کرد [6] و اگر از آن فرار کنيد به شما خواهد رسيد مرگ از سايه شما با شما همراه تر است [7] و در پيشاني شما مهر مرگ زده شده . دنيا پشت سر شما درهم مي پيچد [8] پس برحذر باشيد از آتشي که عمقش زياد و حرارتش شديد و عذابش تازه است . [9] جايگاهي است که رحمت در آن وجود ندارد و گوش به سخن کسي داده نمي شود و ناراحتيها در آن برطرف نمي گردد [10] اگر مي توانيد خوفتان از خداوند شديد باشد و در عين حال به خداوند حسن ظن داشته باشيد چنين کنيد و بين آندو جمع نمائيد [11] زيرا بنده راستين حسن ظنش بخداوند به اندازه خوفش از او است [12] و آن کس که بخدا حسن ظن دارد بايد بيش از همه از مجازات او ترسان باشد . [ تا تعادل بين خوف و رجا برقرار گردد ] . [13] اي محمدبن ابن بکر بدان که من تو را سرپرست بزرگترين لشکرم يعني لشکر مصر نمودم . [14] پس بر تو لازم است که با خواسته هاي دلت مخالفت کني و از دينت دفاع نمائي[15] گرچه يک ساعت از زندگانيت بيش باقينمانده باشد و هرگز خداوند را به خاطر رضايت احدي از مخلوقش بخشم نياوري[16] چرا که خداوند جاي همه کس را مي گيرد و کسي نمي تواند جاي خداوند را بگيرد [17] نماز را در اوقات خودش بجاي آر نه آنکه به هنگام بيکاري در انجامش تعجيل کني00 [1] و به هنگام اشتغال به کار آن را تاخير اندازي. و بدان که تمام اعمالت تابع نمازت خواهند بود [2] قسمتي ديگر از اين عهدنامه است : امام هدايت و امام گمراهي و پستي هيچگاه مساوي نيستند همچنين دوستدار پيامبر و دشمن او با هم برابر نخواهند بود . [3] پيامبر به من فرمود : [4] من بر امتم نه از مؤمن مي ترسم و نه از مشرک . چرا که مؤمن ايمانش او را بازمي دارد [5] و مشرک را خداوند به وسيله شرکش نابود مي سازد . تنها کسانيکه از شر آنها بر شما مي ترسم [6] آنها هستند که در دل منافقند و در زبان دانا سخناني مي گويند دل پسند ولي اعمالي دارند زشت و ناپسند

نامه شماره بيست و هشت

و من کتاب له عليه السلام [7] الي معاويه جوابا ، قال الشريف : و هو من محاسن الکتب [8] امابعد، فقداتاني کتابک تذکر فيه اصطفاء الله محمدا صلي الله عليه و آله لدينه [9] و تاييده اياه بمن ايده من اصحابه ،فلقد خبا لنا الدهر منک عجبا [10] اذ طفقت تخبرنا ببلاء الله تعالي عندنا ، [11] و نعمته علينا في نبينا ، فکنت في ذلک کناقل التمر الي هجر ، [12] او داعي مسدده الي النضالف [13] و زعمت ان افضل الناس في الاسلام فلان و فلان ، فذکرت امرا ان تم اعتز لک نهج البلاغه م 25 ] کله ، [1] و ان نقص لم يلحقک ثلمه و ما انت و الفاضل و المفضول ، و السائس والمسوس [2] و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء ، و التمييز بين المهاجرين الاولين ، و ترتيب درجاتهم ، و تعريف طبقاتهم [3] هيهات لقدحن قدح ليس منها ، و طفق يحکم فيها من عليه الحکم لها [4] الا تربع ايها الانسان علي ظلعک ، و تعرف قصور ذرعک ، [5] و تتاخر حيث اخرک القدر فما عليک غلبه المغلوب ، و لا ظفر الظافر [6] و انک لذهاب في التيه ، رواغ عن القصد [7] الا تري غير مخبر لک و لکن بنعمه الله احدث انقوما استشهدوا في سبيل الله تعالي من المهاجرين و الانصار ، [8] و لکل فضل ، حتي اذا استشهد شهيدنا [9] قيل : سيد الشهداء ، و خصه رسول الله صلي الله عليه و آله بسبعين تکبيره عند صلاته عليه [10] او لا تري ان قوما قطعت ايديهم في سبيل الله و لکل فضل [11] حتي اذا فعل بواحدنا ما فعل بواحدهم ، قيل : [[ الطيار في الجنه و ذو الجناحين ] [12] و لو لا ما نهي الله عنه من تزکيه المرء نفسه ، لذکر ذاکر فضائل جمه ، [13] تعرفها قلوب المؤمنين ، و لاتمجها آذان السامعين [14] فدع عنک من مالت به الرميه فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا [15] لم يمنعنا قديم عزنا و لاعادي طولنا علي قومک ان خلطناکم بانفسنا ، [1] فنکحنا و انکحنا ، فعل الاکفاء و لستم هناک [2] و اني يکون ذلک و منا النبي و منکم المکذب ، و منا اسد الله و منکم اسد الاحلاف ، [3] و منا سيدا شبابا اهل الجنه و منکم صبيه النار، [4] ومنا خير نساء العالمين و منکم حماله الحطب في کثير مما لنا و عليکم [5] فاسلامنا قد سمع ، و جاهليتنا لاتدفع و کتاب الله يجمع لنا ما شذ عنا، [6] و هو قوله سبحانه و تعالي [[و اولو الارحام بعضهم اولي ببعض في کتاب الله ] ] [7] و قوله تعالي : ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا و الله و لي المؤمنين ] ] [8] فنحن مره اولي بالقرابه ، و تاره اولي بالطاعه و لما احتج المهاجرون علي الانصار يوم السقيفه [9] برسول الله صلي الله عليه و آله [فلجوا ] عليهم ، فان يکن الفلج به فالحق لنا دونکم ، [10] و ان يکن بغيره فالانصار علي دعواهم [11] و زعمت اني لکل الخلفاء حسدت ، و علي کلهم بغيت ، [12] فان يکن ذلک کذلک فليست الجنايه عليک ، فيکون العذر اليک [13] و تلک شکاه ظاهر عنک عارها [14] و قلت : اني کنت اقاد کما يقاد الجمل المخشوش حتي ابايع ، [1] و لعمر الله لقد اردت ان تذم فمدحت ، و ان تفضح فافتضحت [2] و ما علي المسلم من غضاضه في ان يکون مظلوما ما لم يکن شاکا في دينه ، و لامرتابا بيقينه [3] و هذه حجتي الي غيرک قصدها ، و لکني اطلقت لک منها بقدر ما سنح من ذکرها [4] ثم ذکرت ما کان من امري و امر عثمان ، فلک ان تجاب عن هذه لرحمک منه ، [5] فاينا کان اعدي له ، و اهدي الي مقاتله [6] امن بذل له نصرته فاستقعده و استکفه ، [7] ام من استنصره فتراخي عنه وبث المنون اليه حتي اتي قدره عليه [8] کلا و الله ل [[ قد يعلم الله المعوقين منکم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لاياتون الباس الا قليلا ] ] [9] و ما کنت لاعتذر من اني کنت انقم عليه احداثا، [10] فان کان الذنب اليه ارشادي و هدايتي له ، فرب ملوم لاذنب له [11] و قد يستفيد الظنه المتنصح [12] و ما اردت [[ الا الاصلاح ما استطعت ، و ما توفيقي الا بالله عليه توکلت و اليه انيب ] ] [13] و ذکرت انه ليس لي و لاصحابي عندک الا السيف ، فلقد اضحکت بعد استعبار [1] متي الفيت بني عبدالمطلب عن الاعداء ناکلين ، و بالسيف مخوفين ? [2] ف لبث قليلا يلحق الهيجا حمل [3] فسيطلبک من تطلب ، و يقرب منک ما تستبعد ، [4] و انا مرقل نحوک في جحفل ،من المهاجرين و الانصار ، و التابعين لهم باحسان ، [5] شديد زحامهم ، ساطع قتامهم [ 5 ، متسربلين سرابيل الموت ، [6] احب اللقاء اليهم لقاء ربهم ، و قد صحبتهم ذريه بدريه ، [7] و سيوف هاشميه ، قد عرفت مواقع نصالها في اخيک و خالک و جدک و اهلک [[ و ما هي من الظالمين ببعيد ] ]

ترجمه

[7] از نامه هاي امام عليه السلام در پاسخ معاويه شريف رضي مي گويد : اين از نامه هاي بسيار جالب است . [8] اما بعد نامه ات رسيد در آن يادآور شده ايکه خداوند محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي دينش برگزيد [9] و با اصحابش وي را تاييد کرد راستي دنيا چه شگفتي هائي دارد [10] تو مي خواهي ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرموده آگاه سازي[11] و از نعمت وجود پيغمبر در ميان ما به ما خبر دهي تو در اين راه به کسي ميماني که زيره به کرمان برد [12] و يا همچون شاگرد تيرانداز که بخواهد به استادش درس تيراندازي دهد . [13] و گمان کرده ايکه برترين اشخاص در اسلام فلان و فلانند مطلبي را يادآور شده اي که اگر راست باشد ابدا مربوط به تو نيست 000 [1] و اگر دروغ باشد کاري به تو ندارد تو را با برتر و غير برتر و رئيس سياسي اسلام و زير دستانش چکار ؟ [2] اسيران آزاد شده کفار جاهليت و فرزندان شان را با امتيازات بين مهاجران نخستين و ترتيب درجات و تعريف طبقاتشان چه نسبت ؟ [3] هيهات خود را در صفي قرار مي دهي که از آن بيگانه ايکار به جائي رسيده که محکومان حاکم شده اند [4] اي انسان چرا سر جايت نمي نشيني؟ و چرا از کوتاهي و ناتواني خويش آگاه نمي شوي؟ [5] و چرا به جاي خودت بازنمي گردي؟ غلبه مغلوب و پيروزي پيروزمند [ در اسلام ] با تو چه ارتباطي دارد ؟ [6] تو همان کسي هستي که همواره در بيابان گمراهي سرگرداني و از راه راست و حد اعتدال منحرفي. [7] مگر نمي بينينه اينکه بخواهم خبرت دهم بلکه به عنوان شکر و سپاسگزاري نعمت خداوند مي گويم جمعيتي از مهاجران و انصار در راه خدا شربت شهادت نوشيدند [8] و هر کدام داراي مقام و مرتبتي بودند اما هنگاميکه شهيد ما حمزه شربت شهادت نوشيد [9] به او گفته شد سيدالشهداء [ آقاي شهيدان ] و رسول الله هنگام نماز بر وي [ به جاي پنج تکبير ] هفتاد تکبير گفت . [10] و نيز مگر نمي داني گروهي دستشان در ميدان جهاد قطع شد که هر کدام مقام و منزلتي دارند [11] ولي هنگامي که اين جريان درباره يکي از ما انجام شد لقب طيار به او داده شد آن کس که در آسمان بهشت با دو بال خود پرواز مي کند [12] و اگر نه اين بود که خداوند نهي کرده که انسان خويشتن را بستايد فضائل فراواني را بر مي شمردم [13] که دلهاي آگاه مؤمنان با آن آشنا است و گوشهاي شنوندگان از شنيدن آنها تحاشي ندارد 00 [14] به هر حال دست از اين سخنها بردار که تو همچون شخصي هستي که تيرش به خطا رفته . ما ساخته و پرورش يافته و رهين منت پروردگار خويش هستيم ولي مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند [15] آميزش و اختلاط ما با شما هرگز عزت و عطاهاي ما را بر شما از بين نمي برد 000 [1] ما از طائفه شما همسر گرفتيم و به طائفه شما همسر داديم همچون اقوام هم طراز در حاليکه شما هرگز در اين پايه نبوديد [2] و چگونه ممکن است چنين باشد در حاليکه پيغمبر [ محمد صلي الله عليه و آله و سلم ] از ما است . و تکذيب کننده [ ابوجهل ] از شما اسدالله [ حمزه ] از ما است . و اسدالاحلاف [ يعني ابوسفيان ] جمع کننده و قسم دهنده احزاب [ براي جنگ با پيامبر ] از شما [3] دو سيد و آقاي جوانان بهشت [ حسن و حسين ] از مايند و کودکان آتش [ اولاد مروان يا فرزندان عقبه بن ابي معيط ] از شما [4] بهترين زنان جهان [ فاطمه ] از ما است و حماله الحطب [ همسر ابولهب ] از شما و چيزهاي فراوان ديگري از اين قبيل درباره ما و شما [5] دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارهاي ما در دوران جاهليت نيز بر کسي مخفي نيست کتاب خدا قرآن آنچه را که برنشمرديم در يک آيه جمع کرده و نشان داده است [6] و آن گفته خداوند است که : خويشاوندان در کتاب الهي نسبت به يکديگر سزاوارترند . [7] و نيز فرموده است : شايسته ترين مردم به ابراهيم کساني هستند که از او تبعيت کردند و همچنين اين پيامبر و کساني که ايمان آورده اند و خداوند ولي و سرپرست مؤمنان است . [8] پس ما از يک طرف به وسيله قرابت از ديگران سزاوارتريم و از طرف ديگر در اثر اطاعت آن روز که مهاجرين در سقيفه با انصار گفتگو کردند [9] توانستند با ذکر قرابت و خويشاوندي با پيغمبر بر آنها پيروز شوند اگر اين دليل برتري است پس حق با ما است نه با شما [10] و اگر دليل ديگري دارد ادعاي انصار به جاي خود باقي است [11] گمان برده ايکه من بر تمام خلفا حسد ورزيده ام و بر همه آنها طغيان کرده ام [12] اگر چنين باشد جنايتي بر تو نرفته است که از تو عذرخواهي کنم [13] و اين به گفته شاعر نقصي است که گرد ننگ آن بر تو نمي نشيند [14] و گفته اي که مرا همچون شتر افسار زدند و کشيدند که بيعت کنم 000 [1] عجبا بخدا سوگند خواسته اي مذمت کنيو ناخودآگاه مدح و ثنا گفته اي خواسته اي رسوا کني ولي رسوا شده اي. [2] اين براي يک مسلمان نقص نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند [3] و اين خلاصه حجت و دليل من است حتي در برابر غير تو من به همين خلاصه و کوتاهي اکتفا کردم که جاي شرحش نيست [4] سپس درباره وضع من با عثمان يادآور شده اي و اين جوابش به عهده تو است که از خويشان و بستگانش بودي[5] کداميک از ما دشمنيش با او شديدتر بود و راه را براي کشندگانش مهياتر ساخت ؟ [6] آيا کسيکه به ياريش پرداخت و از او خواست که به جايش بنشيند و دست بکشد ؟ [7] و يا کسيکه [ عثمان ] از او ياري خواست و او تاخير کرد تا مرگ بر سرش هجوم آورد و زندگيش به سر آمد ؟ [8] نه بخدا سوگند خداوند مانعان از نصرت را خوب مي شناسد و هم آنان که به برادران خود مي گفتند : به سوي ما آئيد و به هنگام ناراحتي جز تعداد کميبه کمک نمي شتافتند . [9] من نمي گويم : در مورد بدعتهائي که بوجود آورده بود بر او عيب نمي گرفتم مي گرفتم و از آن عذرخواهي نمي کنم [10] اگر گناه من هدايت و ارشاد او است بسيارند کساني که مورد ملامت واقع مي شوند و بي گناهند . [11] و به گفته شاعر : گاهي شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مي کند مورد تهمت قرار مي گيرد . [12] و من قصدي جز اصلاح تا حد توانائي ندارم و موفقيت من تنها به لطف خدا است و توفيق را جز از خداوند نمي خواهم بر او تو کل کردم و به او بازگشتم [13] و گفته ايکه نزد تو برايمن و اصحابم جز شمشير چيزي نيست راستي مضحک است 00 [1] کي به ياد داريو چه وقت بوده که فرزندان عبدالمطلب به دشمن پشت کنند و از شمشير بترسند ؟ [2] پس کمي صبر کن که حريفت به ميدان خواهد آمد . [3] بزودي آن کس را که تعقيب مي کني به تعقيب تو برخواهد خواست و آنچه را که از آن فرار مي کنيدر نزديکي خود خواهي يافت [4] و من در ميان سپاهي عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوي تو خواهم آمد [5] با کساني که جمعيتشان به هم فشرده است به هنگام حرکتشان غبار آسمان را تيره و تار مي کند لباس شهادت در تن دارند [6] بهترين ملاقات برايشان ملاقات با پروردگارشان است . همراه اين لشکر فرزندان بدرند [7] و شمشيرهاي هاشمي که مي دانيل به تيز آنها چگونه بر پيکر برادر، دائي ، جد و خاندانت قرار گرفت و ما هي من الظالمين ببعيد [ و اين از ستمگران دور نيست ]

نامه شماره بيست و نه

و من کتاب له عليه السلام [8] الي اهل البصره [9] و قد کان من انتشارحبلکم و شقاقکم ما لم تغبوا عنه ، [10] فعفوت عن مجرمکم و رفعت السيف عن مدبرکم ، و قبلت من مقبلکم [11] فان خطت بکم الامور المرديه ، وسفه الاراء الجائره [12] الي منابذتي و خلافي ، فهانذا قد قربت جيادي ، و رحلت رکابي [13] و لئن الجاتموني الي المسير اليکم [1] لاوقعن بکم وقعه لايکون يوم الجمل اليها الا کلعقه لاعق ، [2] مع اني عارف لذي الطاعه منکم فضله ، و لذي النصيحه حقه ، [3] غير متجاوز متهما الي بري ، و لا ناکثا الي وفي

ترجمه

[8] از نامه هاي امام عليه السلام به اهل بصره [9] گسستن ريسمان اتحاد و پراکندگي شما طوري بود که خود از آن آگاهيد [10] من از مجرم شما گذشتم و شمشير از فراري شما برداشتم و آنان که به جانب من آمدند پذيرفتم و از تقصيرشان صرف نظر کردم . [11] اگر هم اکنون افکار مهلک و نظريات ضعيف و فاسد [12] شما را به مخالفت و ستيزه با من بکشاند سپاه من آماده و پا در رکابند [13] و اگر مرا مجبور به حرکت سازيد 000 [1] حمله ايبه شما بياورم که جنگ جمل در برابر آن بسيار کوچک باشد [2] با اينکه به فضائل مطيعان شما عارفم و حق ناصحان شما را مي شناسم [3] و هرگز به خاطر متهمي به شخص خوبي تجاوز روا نمي دارم و هيچگاه پيمان وفادار را نقض نخواهم کرد .

نامه شماره سي

و من کتاب له عليه السلام [4] الي معاويه [5] فاتق الله فيما لديک ، و انظر في حقه عليک ، و ارجع الي معرفه ما لاتعذر بجهالته ، [6] فان للطاعه اعلاما واضحه ، وسبلا نيره ، و محجه نهجه ، و غايه مطلبه [7] يردها الاکياس ، و يخالفها الانکاس ، [8] من نکب عنها جار عن الحق ، [9] و خبط في التيه و غير الله نعمته ، احل به نقمته فنفسک نفسک [10] فقد بين الله لک سبيلک ، و حيث تناهت بک امورک ، [11] فقد اجريت الي غايه خسر ، و محله کفر ، فاان نفسک قد اولجتک شرا ، [12] و اقحمتک غيا و اوردتک المهالک ، و اوعرت عليک المسالک

ترجمه

[4] از نامه هاي امام عليه السلام به معاويه [5] از خداوند در مورد آنچه دراختيار داري بترس و در حقوق خداوند بر خود نظر کن از معرفت و شناسائي چيزيکه در ندانستن آن معذور نيستي خود داريمکن [6] اطاعت نشانه ها يواضح راههائي نوراني طرق واسع و آشکار و سرانجام خواستني دارد . [7] هوشمندان در اين راه گام مي نهند و فرومايگان و نابخردان خويش را از آن منحرف مي سازند . [8] کسيکه از آن روي برتابد از حق رو برتافته [9] و در بيابان حيرت و سرگرداني افتاده است . خدا نعمتش را از او مي گيرد و بلايش را بر او مي فرستد . زنهار زنهار خويشتن را نگاهدار [10] که خداوند راهيرا که بايد بروي برايت روشن ساخته از اين بترس که زندگيت پايان گيرد [11] در حاليکه بسويعاقبت تلخ و زيانبار و منزلگاه کفر مي روي خواسته هاي دلت تو را در درون شر داخل ساخته [12] و در پرتگاه ضلالت و گمراهي انداخته اند در مهلکه ها ترا وارد نموده و راهها را بر تو سخت فرو بسته اند

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[یکشنبه 1394-11-04] [ 12:36:00 ب.ظ ]




نامه شماره یازده

و من وصية له ع وصى بها جيشا بعثه إلى العدو

فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ اَلْأَشْرَافِ أَوْ سِفَاحِ اَلْجِبَالِ أَوْ أَثْنَاءِ اَلْأَنْهَارِ كَيْمَا يَكُونَ لَكُمْ رِدْءاً وَدُونَكُمْ مَرَدّاً وَلْتَكُنْ مُقَاتَلَتُكُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِاثْنَيْنِ وَ اِجْعَلُوا لَكُمْ رُقَبَاءَ فِي صَيَاصِي الْجِبَالِ وَ مَنَاكِبِ الْهِضَابِ لِئَلاَّ يَأْتِيَكُمُ اَلْعَدُوُّ مِنْ مَكَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ وَاعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيُونُهُمْ وَ عُيُونَ اَلْمُقَدِّمَةِ طَلاَئِعُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّفَرُّقَ فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُواجَمِيعاً وَ إِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِيعاً وَ إذَاغَشِيَكُمُ اَللَّيْلُ فَاجْعَلُواالرِّمَاحَ كِفَّةً وَ لاَ تَذُوقُواالنَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً.

ترجمه

سفارشى از آن حضرت ( ع ) هنگامى كه سپاهى بر سر دشمن مى ‏فرستاد

چون بر دشمن فرود آمديد يا دشمن بر شما فرود آمد ، بايد كه لشكرگاهتان بر فراز بلنديها يا دامنه كوهها يا در بين رودخانه‏ها باشد تا شما را پناهگاه بود و دشمن را مانع . و بايد كه جنگتان در يك سو باشد يا دو سو . و ديده‏بانها بر سر كوهها و تپه‏ ها بگماريد تا مباد ، كه دشمن از جايى كه مى ‏ترسيد يا خود را در امان مى ‏دانيد ، بناگاه ، بر شما تاخت آورد . بدانيد كه مقدمه لشكر ، همان چشمان لشكر است ، و چشمان مقدمه ، طلايه‏ داران هستند . از پراكندگى بپرهيزيد . چون فرود مى ‏آييد همه فرود آييد ، و چون كوچ مى ‏كنيد همه كوچ كنيد . هنگامى كه شب در رسيد ، نيزه‏ها را گرداگرد خود قرار دهيد . به خواب مرويد يا اندك اندك بخوابيد.

نامه شماره دوازده

و من وصية له ع وصى بها معقل بن قيس الرياحي حين أنفذه إلى الشام في ثلاثة آلاف مقدمة له

اِتَّقِ اَللَّهَ اَلَّذِي لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لاَ مُنْتَهَى لَكَ دُونَهُ وَ لاَ تُقَاتِلَنَّ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَكَ وَ سِرِ اَلْبَرْدَيْنِ وَغَوِّرْ بِالنَّاسِ وَرَفِّهْ فِي اَلسَّيْرِ وَلاَ تَسِرْ أَوَّلَ اَللَّيْلِ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَهُ سَكَناً وَقَدَّرَهُ مُقَاماً لاَ ظَعْناً فَأَرِحْ فِيهِ بَدَنَكَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَكَ فَإِذَا وَقَفْتَ حِينَ يَنْبَطِحُ اَلسَّحَرُ أَوْ حِينَ يَنْفَجِرُ اَلْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَكَةِ اَللَّهِ فَإِذَا لَقِيتَ اَلْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لاَ تَدْنُ مِنَ اَلْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ اَلْحَرْبَ وَ لاتَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ اَلْبَأْسَ حَتَّى يَأْتِيَكَ أَمْرِي وَ لاَ يَحْمِلَنَّكُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ اَلْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ.

ترجمه

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قيس الرياحى فرمود ، آنگاه كه او را به سه‏هزار سپاهى بر مقدمه به شام مى ‏فرستاد .

از خدايى كه بناچار ، روزى با او ديدار خواهى كرد و جز درگاه او پايانى ندارى ، بترس . جنگ مكن مگر با آنكه با تو بجنگد . و لشكرت را در ابتدا يا انتهاى روز به حركت درآور و به هنگام گرماى نيمروز فرود آر . و مركبها را خسته مدار ، و در آغاز شب ، لشكر را به حركت در مياور كه خداوند شب را براى آسودن قرار داده . و آن را براى درنگ كردن مقرر كرده نه سير و سفر . به هنگام شب خود و مركبت را از خستگى برآور . و چون برآسودى ، يا هنگام سحر و يا زمان دميدن سپيده به بركت خداوندى حركت كن هرگاه با دشمن روياروى شدى ، خود در ميانه لشكرت قرار گير و به دشمن چنان نزديك مشو كه پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مايست كه چون كسى باشى كه از جنگ بيمناك است تا فرمان من به تو رسد . كينه آنان تو را وادار نكند كه پيش از آنكه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام كنى ، جنگ را بياغازى.

نامه شماره سیزده

و من كتاب له ع إلى أميرين من أمراء جيشه

وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ اَلْحَارِثِ اَلْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعَا وَ اِجْعَلاَهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ يُخَافُ وَهْنُهُ وَلاسَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْؤُهُ عَمَّا اَلْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا اَلْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.

ترجمه

از نامه آن حضرت ( ع ) به دو تن از اميران لشكرش

من ، مالك بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهيانى كه در فرمان شماست امير كردم . به سخنش گوش دهيد و فرمانش بريد . او را زره و سپر خود قرار دهيد . زيرا مالك كسى است كه نه در كار سستى مى ‏كند و نه خطا و نه آنجا كه بايد درنگ كند ، شتاب مى ‏ورزد و نه آنجا كه بايد شتاب ورزد ، درنگ مى ‏كند.

نامه شماره چهارده

و من وصية له ع لعسكره قبل لقاء العدو بصفين

لاَ تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ فَإِنَّكُمْ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَلَى حُجَّةٍ وَ تَرْكُكُمْ إِيَّاهُمْ حَتَّى يَبْدَءُوكُمْ حُجَّةٌ أُخْرَى لَكُمْ عَلَيْهِمْ فَإِذَا كَانَتِ الْهَزِيمَةُ بِإِذْنِ اَللَّهِ فَلاَ تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لاَ تُصِيبُوا مُعْوِراً وَ لاَ تُجْهِزُوا عَلَى جَرِيحٍ وَلاَ تَهِيجُواالنِّسَاءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَكُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَكُمْ فَإِنَّهُنَّ ضَعِيفَاتُ الْقُوَى وَالْأَنْفُسِ وَالْعُقُولِ إِنْ كُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْكَفِّ عَنْهُنَّ وَإِنَّهُنَّ لَمُشْرِكَاتٌ وَإِنْ كَانَ الرَّجُلُ لَيَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَيُعَيَّرُ بِهَا وَعَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ.

ترجمه

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به سپاهش پيش از ديدار با دشمن در صفين .

با آنان مجنگيد تا آنان جنگ را بياغازند . سپاس خدا را ، كه حجت با شماست . و اگر واگذاريد تا آنان جنگ را آغاز كنند ، اين هم حجتى ديگر است به سود شما و زيان ايشان . هرگاه ، به اذن خدا ، روى به هزيمت نهادند ، كسى را كه پشت كرده و مى ‏گريزد ، مكشيد و آن را كه از پاى افتاده است ، آسيب مرسانيد و مجروح را زخم مزنيد و زنان را ميازاريد و آنان را به خشم مياوريد ، هرچند ، آبروى شما بريزند يا اميرانتان را دشنام دهند . كه زنان به جسم ناتوان‏ اند و به نفس و عقل ضعيف . حتى در زمانى كه زنان مشرك بودند ، ما را گفته بودند كه از آنان دست باز داريم . در زمان جاهليت ، رسم بر آن بود كه اگر مردى با سنگ يا چوبدستى به زنى تعرض مى ‏كرد او را و فرزندانش را ، كه پس از او مى ‏آمدند ، عيب مى ‏كردند و سرزنش مى‏نمودند.

نامه شماره پانزده

و من دعاء له ع كان ع يقول إذا لقي العدو محاربا

اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَفْضَتِ الْقُلُوبُ وَمُدَّتِ الْأَعْنَاقُ وَشَخَصَتِ الْأَبْصَارُ وَ نُقِلَتِ الْأَقْدَامُ وَأُنْضِيَتِ الْأَبْدَانُ اَللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَكْنُونُ الشَّنَآنِ وَ جَاشَتْ مَرَاجِلُ الْأَضْغَانِ اَللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ غَيْبَةَ نَبِيِّنَا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْفاتِحِينَ.

ترجمه

هنگامى كه آن حضرت ( عليه السلام ) به عزم جنگ ، با دشمن روبرو مى ‏شد چنين مى‏ فرمود :

بارخدايا ، دلها به تو نزديك شده و گردنها به سوى تو كشيده شده و چشمها به درگاه تو خيره و پاها به آستان تو به راه افتاده و بدنها نزار گرديده . بار خدايا ، كينه ‏هاى پنهان آشكار گشته و ديك كينه‏ ها به جوشش آمده . بارخدايا ، به تو شكوه مى ‏كنم ، نبودن پيامبرمان را و فراوانى دشمنانمان را و پراكندگى خواستهايمان را . « اى پروردگار ، ما ميان ما و قوم ما بحق راهى بگشا كه تو بهترين راهگشايان هستى.

نامه شماره شانزده

و كان يقول ع لأصحابه عند الحرب

لاَ تَشْتَدَّنَّ عَلَيْكُمْ فَرَّةٌ بَعْدَهَا كَرَّةٌ،وَلاَ جَوْلَةٌ بَعْدَهَا حَمْلَةٌ،وَ أعْطُوا اَلسُّيُوفَ حُقُوقَهَا، وَ وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا،وَاُذْمُرُواأَنْفُسَكُمْ عَلَى اَلطَّعْنِ اَلدَّعْسِيِّ وَالضَّرْبِ الطِّلَحْفِيِّ وَأَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَالنَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُواوَ لَكِنِ اِسْتَسْلَمُوا وَأَسَرُّوا اَلْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ.

ترجمه

هنگام جنگ به ياران خود مى ‏فرمود

بر شما گران نيايد ، گريختنى كه پس از آن بازگشتنى باشد ، يا واپس نشستنى كه از پى آن حمله‏اى بود . حقّ شمشيرهاتان را ادا كنيد و پهلوهاى دشمن را بر خاك هلاك آوريد . همواره آزمند آن باشيد كه نيزه‏هايتان تن‏ها را بشكافد و ضربتهايتان سخت و كشنده باشد . آوازها را در سينه ‏ها حبس كنيد ، كه اين سكوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏كند . سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده ، كه اينان اسلام را نپذيرفته‏اند بلكه تسليم شده ‏اند . و كفر را در دل نهان داشته‏اند و چون يارانى بيابند ، آشكارش سازند.

نامه شماره هفده

و من كتاب له ع إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه

وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ الشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ الْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ الْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ الْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَمَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ الْبَاطِلُ فَإِلَى النَّارِ وَ أَمَّا اسْتِوَاؤُنَا فِي الْحَرْبِ وَ الرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى الْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ الشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى الدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِمَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَلَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَلاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَلاَ الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَلاَ الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَلاَ الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَلاَ الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ النُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا الْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا الذَّلِيلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ الْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ الْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي الدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً. وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

از نامه آن حضرت ( ع ) در پاسخ نامه معاويه

شام را از من مى ‏خواهى و من چيزى را كه ديروز از تو منع مى ‏كرده ‏ام امروز به تو نخواهم داد .

امّا اينكه مى‏ گويى كه جنگ ، عرب را خرد و تباه كرد و اكنون او را جز نيم نفسى نمانده است ، بدان كه هر كس كه در راه حق كشته شده به بهشت رفته و هر كه در راه باطل جان باخته به جهنم . اما اين سخن تو كه ما در جنگ و مردان جنگى برابريم ، نه چنين است . تو اهل شكى و من مرد يقينم . و آن قدر كه مردم شام به دنيا آزمندند ، بيشتر از آن مردم عراق به آخرت دلبسته ‏اند .

اما اين سخنت كه گويى ، ما فرزندان عبد مناف هستيم ، آرى ما نيز چنين هستيم ، ولى اميه كجا و هاشم كجا ؟ حرب كجا و عبد المطلب كجا ؟ ابو سفيان كجا و ابو طالب كجا ؟ مهاجر در راه خدا را با آزاد كردها چه نسبت . و آنكه نسبى صريح و آشكار دارد ، با آنكه خود را به خاندانى بسته است ، هرگز برابر نباشد . آنكه بر حق است همتاى آنكه بر باطل است نبود ، و مؤمن كجا ؟ و دغلكار كجا ؟ و چه بد فرزندى است ، آنكه پيرو پدرانى است كه همه در دوزخ سرنگون شده ‏اند . افزون بر اينها ، ما را فضيلت نبوّت است كه به نيروى آن عزيزان را ذليل كرديم و ذليلان را نيرو و توان بخشيديم .

هنگامى كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خود درآورد و اين امت برخى برضا اسلام آورد و برخى بكراهت ، شما از آن گروه بوديد كه اگر اسلام را پذيرفتند يا به سبب رغبت به دنيا بود يا از بيم جان . و اين به هنگامى بود كه پيشى گرفتگان به سبب پيشى گرفتنشان ، به پيروزى رسيده بودند و مهاجران ، نخستين نصيب خود از فضيلت برده بودند . پس شيطان را از خود بهره‏ مند مساز و او را بر نفس خود مسلط منماى.

نامه شماره هجده

و من كتاب له ع إلى عبد الله بن عباس و هو عامله على البصرة

وَاعْلَمْ أَنَّ الْبَصْرَةَ مَهْبِطُ إِبْلِيسَ وَمَغْرِسُ الْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَيْهِمْ وَ اُحْلُلْ عُقْدَةَ الْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِي تَنَمُّرُكَ لِبَنِي تَمِيمٍ وَ غِلْظَتُك عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ بَنِي تَمِيمٍ لَمْ يَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلاَّ طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ يُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِي جَاهِلِيَّةٍ وَ لاَ إِسْلاَمٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّةً وَ قَرَابَةً خَاصَّةً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِيعَتِهَا فَارْبَعْ أَبَا الْعَبَّاسِ رَحِمَكَ اَللَّهُ فِيمَا جَرَى عَلَى لِسَانِكَ وَ يَدِكَ مِنْ خَيْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِيكَانِ فِي ذَلِكَ وَ كُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّي بِكَ وَ لاَ يَفِيلَنَّ رَأْيِي فِيكَ. وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

از نامه آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، عامل او در بصره بدان ، كه بصره جايگاه فرود آمدن ابليس است و كشتگاه فتنه‏ها و آشوبها . پس ،

مردم آنجا را به نيكى كردن خوشدل نماى و گره وحشت از دلهايشان بگشاى . به من خبر رسيده كه با بنى تميم بدخويى و درشتى كرده ‏اى . از ميان بنى تميم ستاره ‏اى غروب نكرد ، مگر آنكه در ميان آنها ستاره ديگرى طلوع نمود . در جاهليت و اسلام ، در كينه‏ جويى ، كس همانند آنها نبوده است . ايشان را با ما پيوند خويشاوندى و قرابت خاص است ، كه اگر آن را مراعات كنيم ، پاداش يابيم و اگر نكنيم ، مرتكب گناه شده‏ ايم . پس اى ابو العباس خدايت رحمت كناد ، در آنچه از نيكى و بدى بر دست تو جارى مى ‏شود ، مدارا كن ، كه ما هر دو در آن شريكيم و چنان باش كه گمانم به تو نيكو گردد و انديشه ام درباره تو بد نگردد.

نامه شماره نوزده

و من كتاب له ع إلى بعض عماله

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ دَهَاقِينَ أَهْلِ بَلَدِكَ شَكَوْا مِنْكَ غِلْظَةً وَ قَسْوَةً وَ احْتِقَاراً وَ جَفْوَةً وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ يُدْنَوْا لِشِرْكِهِمْ وَلاَ أَنْ يُقْصَوْا وَ يُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اَللِّينِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ اَلشِّدَّةِ وَ دَاوِلْ لَهُمْ بَيْنَ اَلْقَسْوَةِ وَالرَّأْفَةِ وَ اُمْزُجْ لَهُمْ بَيْنَ اَلتَّقْرِيبِ وَالْإِدْنَاءِ وَ الْإِبْعَادِ وَالْإِقْصَاءِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ.

ترجمه

هنگام جنگ به ياران خود مى ‏فرمود

بر شما گران نيايد ، گريختنى كه پس از آن بازگشتنى باشد ، يا واپس نشستنى كه از پى آن حمله‏ اى بود . حقّ شمشيرهاتان را ادا كنيد و پهلوهاى دشمن را بر خاك هلاك آوريد . همواره آزمند آن باشيد كه نيزه ‏هايتان تن‏ها را بشكافد و ضربت هايتان سخت و كشنده باشد . آوازها را در سينه ‏ها حبس كنيد ، كه اين سكوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏كند . سوگند به كسى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده ، كه اينان اسلام را نپذيرفته ‏اند بلكه تسليم شده‏ اند . و كفر را در دل نهان داشته ‏اند و چون يارانى بيابند ، آشكارش سازند.

نامه شماره بیست

و من كتاب له ع إلى زياد ابن أبيه و هو خليفة عامله عبد الله بن عباس على البصرة و عبد الله عامل أمير المؤمنين ع يومئذ عليها و على كور الأهواز و فارس و كرمان و غيرها

وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْ‏ءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ ثَقِيلَ اَلظَّهْرِ ضَئِيلَ الْأَمْرِ. وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

اين نامه را به زياد بن ابيه نوشته است كه از سوى عبد الله بن عباس بر بصره فرمان مى ‏راند و ابن عباس خود از جانب على ( ع ) فرمانروايى اهواز و فارس و كرمان را داشت .

به خدا سوگند مى‏ خورم ، سوگندى راست كه اگر به من خبر رسد كه در غنايم مسلمانان به اندك يا بسيار خيانت كرده‏ اى ، چنان بر تو سخت گيرم كه كم مايه مانى و بار هزينه عيال بر دوشت سنگينى كند و حقير و خوار شوى . و السلام

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 12:34:00 ب.ظ ]




نامه شماره یک

و من كتاب له ع إلى أهل الكوفة عند مسيره من المدينة إلى البصرة

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى أَهْلِ اَلْكُوفَةِ جَبْهَةِ اَلْأَنْصَارِ وَ سَنَامِ اَلْعَرَبِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُخْبِرُكُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى يَكُونَ سَمْعُهُ كَعِيَانِهِ إِنَّ اَلنَّاسَ طَعَنُوا عَلَيْهِ فَكُنْتُ رَجُلاً مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ أُكْثِرُ اِسْتِعْتَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ اَلزُّبَيْرُ أَهْوَنُ سَيْرِهِمَا فِيهِ اَلْوَجِيفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا اَلْعَنِيفُ وَ كَانَ مِنْ عَائِشَةَ فِيهِ فَلْتَةُ غَضَبٍ فَأُتِيحَ لَهُ قَوْمٌ فَقَتَلُوهُ وَ بَايَعَنِي اَلنَّاسُ غَيْرَ مُسْتَكْرَهِينَ وَ لاَ مُجْبَرِينَ بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِين

وَ اِعْلَمُوا أَنَّ دَارَ اَلْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا وَ جَاشَتْ جَيْشَ اَلْمِرْجَلِ وَ قَامَتِ اَلْفِتْنَةُ عَلَى اَلْقُطْبِ فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِيرِكُمْ وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَل

ترجمه

نامه‏اى به مردم كوفه هنگام حركتش از مدينه به بصره

از بنده خدا ، على ، امير المؤمنين به مردم كوفه كه بزرگواران ياران و ارجمندان عرب‏ اند

اما بعد . شما را از كار عثمان خبر مى‏ دهم ، به گونه‏اى كه شنيدنش چون ديدن باشد : مردم بر او خرده گرفتند و من كه مردى از مهاجران بودم ، همواره خشنودى او را مى‏خواستم و كمتر سرزنش مى ‏كردم . ولى طلحه و زبير در باره او شيوه ديگر داشتند و آسانترين كارشان ، تاختن بر او بود و نرمترين رفتارشان ، رفتارى ناهموار بود . بناگاه ، عايشه بى‏تأمل بر او خشم گرفت و مردمى بر او شوريدند و كشتندش . آنگاه مردم با من بيعت كردند نه از روى اكراه يا اجبار ، بل به رضا و اختيار

بدانيد كه سراى هجرت [ مدينه ] مردمش را از خود راند و مردم نيز از آنجا رفتند . ناگاه ، چون ديگى كه بر آتش باشد ، جوشيدن گرفت و فتنه سر برداشت . پس به سوى اميرتان بشتابيد و اگر خدا خواهد ، براى جهاد با دشمن ، به پيش تازيد

نامه شماره دو

و من كتاب له ع إليهم بعد فتح البصرة

وَ جَزَاكُمُ اَللَّهُ مِنْ أَهْلِ مِصْرٍ عَنْ أَهْلِ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ أَحْسَنَ مَا يَجْزِي اَلْعَامِلِينَ بِطَاعَتِهِ وَ اَلشَّاكِرِينَ لِنِعْمَتِهِ فَقَدْ سَمِعْتُمْ وَ أَطَعْتُمْ وَ دُعِيتُمْ فَأَجَبْتُم

ترجمه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) پس از فتح بصره به مردم كوفه نوشته است

خداوند به شما مردم شهر از جانب خاندان پيامبرتان پاداش نيكو دهد ، همان پاداش كه به فرمانبران و سپاسگويان نعمتش مى ‏دهد . شما شنيديد و اطاعت كرديد ، فراخوانده شديد و پاسخ داديد

نامه شماره سه

و من كتاب له ع لشريح بن الحارث قاضيه

وَ رُوِيَ أَنَّ شُرَيْحَ بْنَ اَلْحَارِثِ قَاضِيَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ع اِشْتَرَى عَلَى عَهْدِهِ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَاسْتَدْعَى شُرَيْحاً وَ قَالَ لَهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ اِبْتَعْتَ دَاراً بِثَمَانِينَ دِينَاراً وَ كَتَبْتَ لَهَا كِتَاباً وَ أَشْهَدْتَ فِيهِ شُهُوداً فَقَالَ لَهُ شُرَيْحٌ قَدْ كَانَ ذَلِكَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ قَالَ فَنَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ اَلْمُغْضَبِ ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا شُرَيْحُ أَمَا إِنَّهُ سَيَأْتِيكَ مَنْ لاَ يَنْظُرُ فِي كِتَابِكَ وَ لاَ يَسْأَلُكَ عَنْ بَيِّنَتِكَ حَتَّى يُخْرِجَكَ مِنْهَا شَاخِصاً وَ يُسْلِمَكَ إِلَى قَبْرِكَ خَالِصاً فَانْظُرْ يَا شُرَيْحُ لاَ تَكُونُ اِبْتَعْتَ هَذِهِ اَلدَّارَ مِنْ غَيْرِ مَالِكَ أَوْ نَقَدْتَ اَلثَّمَنَ مِنْ غَيْرِ حَلاَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ اَلدُّنْيَا وَ دَارَ اَلْآخِرَةِ أَمَا إِنَّكَ لَوْ كُنْتَ أَتَيْتَنِي عِنْدَ شِرَائِكَ مَا اِشْتَرَيْتَ لَكَتَبْتُ لَكَ كِتَاباً عَلَى هَذِهِ اَلنُّسْخَةِ فَلَمْ تَرْغَبْ فِي شِرَاءِ هَذِهِ اَلدَّارِ بِدِرْهَمٍ فَمَا فَوْقُ وَ اَلنُّسْخَةُ هَذِهِ هَذَا مَا اِشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ اِشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ اَلْغُرُورِ مِنْ جَانِبِ اَلْفَانِينَ وَ خِطَّةِ اَلْهَالِكِينَ وَ تَجْمَعُ هَذِهِ اَلدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ اَلْحَدُّ اَلْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي اَلْآفَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي اَلْمُصِيبَاتِ وَ اَلْحَدُّ اَلثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى اَلْهَوَى اَلْمُرْدِي وَ اَلْحَدُّ اَلرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى اَلشَّيْطَانِ اَلْمُغْوِي وَ فِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ اَلدَّارِ اِشْتَرَى هَذَا اَلْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا اَلْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ هَذِهِ اَلدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ اَلْقَنَاعَةِ وَ اَلدُّخُولِ فِي ذُلِّ اَلطَّلَبِ وَ اَلضَّرَاعَةِ فَمَا أَدْرَكَ هَذَا اَلْمُشْتَرِي فِيمَا اِشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَكٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ اَلْمُلُوكِ وَ سَالِبِ نُفُوسِ اَلْجَبَابِرَةِ وَ مُزِيلِ مُلْكِ اَلْفَرَاعِنَةِ مِثْلِ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ وَ تُبَّعٍ وَ حِمْيَرَ وَ مَنْ جَمَعَ اَلْمَالَ عَلَى اَلْمَالِ فَأَكْثَرَ وَ مَنْ بَنَى وَ شَيَّدَ وَ زَخْرَفَ وَ نَجَّدَ وَ اِدَّخَرَ وَ اِعْتَقَدَ وَ نَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ اَلْعَرْضِ وَ اَلْحِسَابِ وَ مَوْضِعِ اَلثَّوَابِ وَ اَلْعِقَابِ إِذَا وَقَعَ اَلْأَمْرُ بِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ اَلْمُبْطِلُونَ شَهِدَ عَلَى ذَلِكَ اَلْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ اَلْهَوَى وَ سَلِمَ مِنْ عَلاَئِقِ اَلدُّنْيَا

ترجمه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قاضى ‏اش شريح بن الحارث

گويند كه شريح بن الحارث قاضى امير المؤمنين ( ع ) در زمان او خانه ‏اى خريد به هشتاد دينار

اين خبر به على ( ع ) رسيد . او را فرا خواند . و گفت : شنيده ‏ام خانه‏ اى خريده ‏اى به هشتاد دينار و براى آن قباله نوشته‏ اى و چند تن را هم به شهادت گرفته‏ اى . شريح گفت : چنين است يا امير المؤمنين . على ( ع ) به خشم در او نظر كرد ، سپس فرمود

اى شريح ، زودا كه كسى بر سر تو آيد كه در قباله ‏ات ننگرد و از شاهدانت نپرسد ، تا از آنجا براندت و بى ‏هيچ مال و خواسته ‏اى به گورت سپارد . پس ، اى شريح ، بنگر ، نكند كه اين خانه را از دارايى خود نخريده باشى ، يا نقدى كه بر شمرده ‏اى از حلال به دست نيامده باشد . كه اگر چنين باشد هم در دنيا زيان كرده ‏اى و هم در آخرت

اما اگر آنگاه كه اين خانه را مى ‏خريدى نزد من آمده بودى ، برايت قباله ‏اى مى ‏نوشتم به اين نسخت و تو حتى يك درهم و چه جاى بيش از آن رغبت نمى‏ كردى كه به بهاى اين خانه دهى . و نسخه آن قباله چنين است

اين خانه ‏اى است كه بنده ‏اى ذليل ، از مرده ‏اى كه براى كوچ‏ كردن او را از جاى خود برانگيخته ‏اند ، خريده است . خانه‏اى از سراى فريب در كوى از دست شدگان و محلت به هلاكت رسيدگان . اين خانه را چهار حدّ است

حد نخستين ، منتهى مى ‏شود به آنجا كه آفات كمين گرفته ‏اند ، و حدّ دوم به آنجا كه مصيبتها را سبب است و حدّ سوم به خواهشهاى تباه ‏كننده نفسانى ، و حدّ چهارم به شيطان اغواگر

و در آن از حد چهارم باز مى ‏شود . خريدار كه فريب خورده آمال خويش است آن را از فروشنده ‏اى كه اجل او را برانگيخته تا براندش ، به بهاى خارج شدن از عزّ قناعت و دخول در ذلّ طلب و خوارى خريده است . در اين معامله ضرر و زيان خريدار در آنچه خريده است ، بر عهده كسى است كه اندامهاى پادشاهان را ويران سازد و جان از تن جباران بيرون كند و پادشاهى از فرعونان چون شهرياران ايران و قيصرهاى روم و تبّعهاى يمن و حميرها بستانده است ، و نيز آن كس كه دارايى خود را گرد آورد و همواره بر آن در افزود و كاخهاى استوار برآورد و آنها را بياراست و آرايه‏ها ساخت و اندوخته‏ ها نهاد تا به گمان خود براى فرزند ، مرده ريگى نهد . همه اينان را براى عرضه در پيشگاه حسابگران و آنجا كه ثواب و عقاب را معين مى‏ كنند ، حاضر آورد . در آنجا حكم قطعى صادر شود و كار داورى به پايان آيد . « در آنجا تبهكاران زيانمند شوند » عقل هر گاه كه از اسارت هوس بيرون آيد و از علايق دنيوى در امان ماند ، به اين رسند گواهى دهد

نامه شماره چهار

و من كتاب له ع إلى بعض أمراء جيشه

فَإِنْ عَادُوا إِلَى ظِلِّ اَلطَّاعَةِ فَذَاكَ اَلَّذِي نُحِبُّ وَإِنْ تَوَافَتِ اَلْأُمُورُ بِالْقَوْمِ إِلَى اَلشِّقَاقِ وَ اَلْعِصْيَانِ فَانْهَدْ بِمَنْ أَطَاعَكَ إِلَى مَنْ عَصَاكَ وَاِسْتَغْنِ بِمَنِ اِنْقَادَ مَعَكَ عَمَّنْ تَقَاعَسَ عَنْكَ فَإِنَّ اَلْمُتَكَارِهَ مَغِيبُهُ خَيْرٌ مِنْ مَشْهَدِهِ وَ قُعُودُهُ أَغْنَى مِنْ نُهُوضِه

ترجمه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به يكى از فرماندهان سپاهش

اگر در سايه فرمانبردارى باز آيند ، اين چيزى است كه ما خواستار آنيم و اگر حوادث و پيشامدها ، آنان را به جدايى و نافرمانى كشانيد ، بايد به يارى كسانى كه از تو فرمان مى ‏برند ، به خلاف آنكه فرمانت نمى‏ برند ، برخيزى . و به پايمردى آنكه مطيع توست از آنكه به ياريت برنمى ‏خيزد ، بى ‏نياز باشى . زيرا ، آنكه به اكراه همراه تو به نبرد مى ‏آيد ، غيبت او بهتر از حضور اوست و در خانه نشستنش ، بهتر است از به يارى برخاستنش

نامه شماره پنج

و من كتاب له ع إلى أشعث بن قيس عامل أذربيجان

وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لاَ تُخَاطِرَ إِلاَّ بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلاَّ أَكُونَ شَرَّ وُلاَتِكَ لَكَ. وَ اَلسَّلاَم

ترجمه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اشعث بن قيس ، عامل خود در آذربايجان نوشته است

حوزه فرمانرواييت طعمه تو نيست ، بلكه امانتى است بر گردن تو ، و از تو خواسته‏اند كه فرمانبردار كسى باشى كه فراتر از توست

تو را نرسد كه خود هر چه خواهى رعيت را فرمان دهى . يا خود را درگير كارى بزرگ كنى ، مگر آنكه ، دستورى به تو رسيده باشد . در دستان تو مالى است از اموال خداوند ، عزّ و جلّ ، و تو خزانه ‏دار هستى تا آن را به من تسليم كنى . اميد است كه من براى تو بدترين واليان نباشم .

و السلام

نامه شماره شش

و من كتاب له ع إلى معاوية

إِنَّهُ بَايَعَنِي اَلْقَوْمُ اَلَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَلاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَاالشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَاَلْأَنْصَارِ فَإِنِ اِجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اِتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ وَلاَّهُ اَللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأاَلنَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلاَّ أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ اَلسَّلاَم

ترجمه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاويه

اين مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند ، به همان شيوه با من بيعت كردند . پس آن را كه حاضر است ، نرسد كه ديگرى را اختيار كند و آن را كه غايب بوده است نرسد كه آنچه حاضران پذيرفته ‏اند نپذيرد . شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى همرأى شدند و او را امام خواندند ، كارشان براى

خشنودى خدا بوده است ، و اگر كسى از فرمان شورا بيرون آمد و بر آن عيب گرفت يا بدعتى نهاد بايد او را به جمعى كه از آن بيرون شده است باز آورند . اگر سر بر تافت با او پيكار كنند ، زيرا راهى را برگزيده كه خلاف راه مؤمنان است و خدا نيز در گردن او كند ، گناه آنچه را خود متولى آن شده است

اى معاويه ، به جان خودم سوگند ، كه اگر به ديده خرد بنگرى ، نه از روى هوا و هوس ، در خواهى يافت كه من از هر كس ديگر از كشتن عثمان بيزارتر بودم و من از آن كنارى جسته بودم ، مگر آنكه بخواهى جنايت را به گردن من نهى و چيزى را كه بر تو آشكار است پنهان دارى . و السلام

نامه شماره هفت

و من كتاب منه ع إليه أيضا

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ نَمَّقْتَهَا بِضَلاَلِكَ وَ أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ وَ كِتَابُ اِمْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ وَ لاَ قَائِدٌ يُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ اَلْهَوَى فَأَجَابَهُ وَ قَادَهُ اَلضَّلاَلُ فَاتَّبَعَهُ فَهَجَرَ لاَغِطاً وَ ضَلَّ خَابِطاً.

وَ مِنْهُ

لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لاَ يُثَنَّى فِيهَا اَلنَّظَرُ وَ لاَ يُسْتَأْنَفُ فِيهَا اَلْخِيَارُ اَلْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ اَلْمُرَوِّي فِيهَا مُدَاهِنٌ

ترجمه

نامه‏اى ديگر از آن حضرت ( ع ) به معاويه

اما بعد ، اندرزنامه ‏اى از تو به من رسيد با جمله ‏هايى بربافته و عباراتى كه به ضلالت خويش آراسته بودى و از روى بدانديشى روانه كرده بودى اين نامه ، نامه كسى است كه نه خود ديده بينا دارد تا راه هدايت را به او نشان دهد ، و نه او را رهبرى است كه راهش بنمايد . هوا و هواس او را فراخوانده و او نيز پاسخش گفته و ضلالت رهنمونش گشته و او نيز متابعتش نموده . هذيانى در هم آميخته ، گم گشته و به خطا رفته است

و از اين نامه است

بيعت كردن فقط يك بار است و دوباره در آن نظر نتوان كرد . گزينش از سر گرفته نشود . هر كه از بيعت بيرون رود ، طعن زننده است ، و هر كه در پذيرفتنش درنگ كند و دو دلى نشان دهد ، منافق است

نامه شماره هشت

و من كتاب له ع إلى جرير بن عبد الله البجلي لما أرسله إلى معاوية

أَمَّا بَعْدُ فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى اَلْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ اَلْجَزْمِ ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ فَإِنِ اِخْتَارَ اَلْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ وَ إِنِ اِخْتَارَ اَلسِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ. وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

به جرير بن عبد الله البجلى هنگامى كه او را نزد معاويه فرستاده بود

اما بعد . چون نامه من به تو رسد ، معاويه را وادار كه كارش را با ما يكسره كند و بخواه كه به طور جزم تصميم بگيرد . آنگاه مخيّرش كن ميان جنگى كه مردم را از خانه‏ هايشان براند يا صلحى كه به خوارى بپذيرد . اگر جنگ را اختيار كرد ، همانند خودش عمل كن و اعلان جنگ نماى و اگر صلح را اختيار كرد ، از او بيعت بستان . والسلام

نامه شماره نه

و من كتاب له ع إلى معاوية

فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَاجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَهَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَمَنَعُونَا الْعَذْبَ وَأَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَاِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَأَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَالرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ اَلْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ وَكَانَ رَسُولُ اَللَّهِ ص إِذَا اِحْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لاَ يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ يَعْرِفُهُ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَلاَ إِلَى غَيْرِكَ وَلَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لاَ يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَلاجَبَلٍ وَلاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِه

ترجمه

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاويه

قوم ما [ قريش ] آهنگ كشتن پيامبر ما كردند و خواستند كه ريشه ما بركنند . پس درباره ما بارها نشستند و رأى زدند و بسا كارها كردند . از زندگى شيرين منعمان نمودند و با وحشت دست به گريبانمان ساختند . ما را وادار كردند كه بر كوهى صعب زيستن گيريم ، سپس ، براى ما آتش جنگ افروختند . ولى خداوند خواسته بود كه ما از آيين بر حق او نگهدارى كنيم و نگذاريم كه كس به حريم حرمتش دست يازد . در ميان ما ، آنان كه ايمان آورده بودند ، خواستاران پاداش آن جهانى بودند و آنان كه ايمان نياورده بودند از خاندان و تبار خود حمايت مى‏كردند . از قريشيان هر كه ايمان مى ‏آورد از آن آزار كه ما گرفتارش بوديم در امان بود . زيرا يا هم سوگندى بود كه از او دفاع مى ‏كرد و يا عشيره‏اش به ياريش برمى ‏خاست . به هر حال ، از كشته شدن در امان بود

چون كارزار سخت مى‏ شد و مردم پاى واپس مى ‏نهادند ، رسول الله ( صلى الله عليه و آله ) اهل بيت خود را پيش مى ‏داشت و آنها را سپر اصحاب خود از ضربتهاى سخت شمشير و نيزه مى ‏نمود . چنانكه عبيدة بن الحارث در روز بدر به شهادت رسيد و حمزه در روز احد ، و جعفر در جنگ موته . يكى ديگر بود كه اگر خواهم نامش را بياورم . او نيز چون آنان خواستار شهادت مى ‏بود ، ولى مرگ آنها زودتر فرا رسيد و مرگ او به تأخير افتاد . و شگفتا از اين روزگار كه مرا قرين كسى ساخته كه هرگز چون من براى اسلام قدمى برنداشته و او را در دين سابقه‏ اى چون سابقه من نبوده است . سابقه ‏اى كه كس را بدان دسترس نيست ، مگر كسى ادعايى كند كه من او را نمى‏ شناسم و نپندارم كه خدا هم او را بشناسد . در هر حال ، خدا را مى ‏ستايم

و اما از من خواسته بودى كه قاتلان عثمان را نزد تو فرستم ، من در اين كار انديشيدم . ديدم براى من ميسر نيست كه آنها را به تو يا به ديگرى سپارم . به جان خودم سوگند ، كه اگر از اين گمراهى بازنيايى و از تفرقه و جدايى باز نايستى ، بزودى آنها را خواهى شناخت كه تو را مى ‏جويند و تو را به رنج نمى‏افكنند كه در بيابان و دريا و كوه و دشت به سراغشان روى . البته تو در پى يافتن چيزى هستى كه يافتنش براى تو خوشايند نيست و اينان كسانى هستند كه ديدارشان تو را شادمان نخواهد كرد . سلام بر آنكه شايسته سلام باشد

نامه شماره ده

و من كتاب له ع إليه أيضا

وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ الْاُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَأَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَالْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا أَبُوحَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناًوَلاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَإِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَدَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَلَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَاعَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَة

ترجمه

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاويه

چه مى ‏كنى اگر اين حجابهاى دنيوى ، كه خود را در آنها پوشيده ‏اى ، به كنارى روند ؟ دنيايى كه آرايه ‏هايش به زيبايى جلوه‏ گرند و خوشيها و لذتهايش فريبنده است . دنيا تو را به خود فراخواند و تو پاسخش دادى ، و تو را در پى خود كشيد و از پى او رفتى و فرمانت داد و اطاعتش كردى . چه بسا ، بناگاه ، كسى تو را از رفتن باز دارد ، به گونه ‏اى كه هيچ سپرى تو را از آسيب او نره اند . پس عنان بكش و از تاختن

باز ايست ، و براى روز حساب توشه‏اى برگير ، و براى رويارويى با حادثه‏ اى كه در راه است ، دامن بر كمر زن ، و به سخن گمراهان گوش فرامده . و اگر نكنى تو را از چيزى كه از آن غافل مانده ‏اى ، مى ‏آگاهانم . تو مردى هستى غرقه در ناز و نعمت . شيطانت به بند كشيده و آرزوى خويش در تو يافته است و اينك در سراسر وجود تو چون روح و خون در جريان است

اى معاويه ، از چه زمان شما زمامداران رعيّت و واليان امر امّت بوده‏ ايد و حال آنكه ، نه در دين سابقه‏ اى ديرين داريد و نه در شرف مقامى رفيع . پناه مى ‏بريم به خدا از شقاوتى دامنگير . و تو را بر حذر مى‏دارم از اينكه ، همچنان ، مفتون آرزوهاى خويش باشى و نهانت چون آشكارت نباشد

مرا به جنگ فراخواندى . مردم را به يكسو نه ، خود به تن خويش به پيكار من آى . دو سپاه را از آن معاف دار تا همگان بدانند كه كداميك از ما قلبش را زنگ گناه تيره كرده است و پرده غفلت بر ديدگانش افتاده

من ابو الحسنم . كشنده نياى تو و دايى تو و برادر تو در روز بدر سرشان شكافتم . اكنون همان شمشير با من است و با همان دل با دشمن روبرو مى‏ شوم . نه دين ديگرى برگزيده ‏ام و نه پيامبرى نو . بر همان راه و روشى هستم كه شما به اختيار تركش كرديد و به اكراه در آن داخل شديد

پنداشته‏ اى كه براى خونخواهى عثمان آمده ‏اى ، مى ‏دانى كه خون عثمان در كجا ريخته شده ، پس آن را از همانجا بطلب ، اگر به خونخواهى او آمده ‏اى . گويى چنان است كه مى ‏بينمت كه چون جنگ بر تو دندان فرو برد ، مى‏ نالى آنسان ، كه شتران گرانبار از سنگينى بار خود مى ‏نالند . و مى ‏بينم كه سپاهيانت درگير و دار ضربتهاى پياپى و حوادث دردناك و سرنگون شدنها مى ‏نالند و مرا به كتاب خدا مى‏خوانند ، حال آنكه ، مشتى كافرند و منكر يا بيعت كرده و بيعت شكسته

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 12:32:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم