فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



نامه شماره71

و من کتاب له عليه السلام [11] الي المنذر بن الجارود العبدي ، و قدخان في بعض ما ولاه من اعماله [12] اما بعد ، فان صلاح ابيک غرني منک ، و ظننت انک تتبع هديه ، [1] و تسلک سبيله ، فاذا انت فيما رقي الي عنک لا تدع لهواک انقيادا ، [2] و لا تبقي لاخرتک عتادا تعمر دنياک بخراب آخرتک ، [3] و تصل عشير تک بقطيعه دينک و لئن کان ما بلغني عنک حقا ، [4] لجمل اهلک و شسع نعلک خير منک ، و من کان بصفتک فليس باهل ان يسد به ثغر ، [5] او ينفذ به امر ، او يعلي له قدر ، او يشرک في امانه ، [6] او يؤمن علي جبايه ، فاقبل الي حين يصل اليک کتابي هذا ، ان شاء الله [7] قال الرضي : و المنذر بن الجارود هذا هو الذي قال فيه امير المؤمنين عليه السلام : انه لنظار في عطفيه مختال في برديه تفتال في شراکيه

ترجمه

[11] از نامه هاي امام عليه السلام به منذربن جارود عبدي که در کارفرمانداري خويش خيانت کرده بود . [12] اما بعد شايستگي پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبيني ساخت و گمان کردم تو هم پيرو هدايت او هستي000 [1] و از راه او مي روي. ناگهان به من خبر دادند که تو در پيروي از هوا و هوس فروگذار نمي کني[2] و براي آخرتت چيزي باقي نگذاشته اي. دنيايت را با ويراني آخرت آباد مي سازي. [3] و پيوندت را با خويشاوندانت به قيمت قطع دينت برقرار مي کني. اگر آنچه از تو به من رسيده درست باشد [4] شتر [ بارکش ] خانواده ات و بند کفشت از تو بهتر است و کسي که همچون تو باشد نه شايستگي اين را دارد که حفظ مرزي را به او بسپارند [5] و نه کاري به وسيله او اجرا شود يا قدرش را بالا برند و يا در امانتي شريکش سازند [6] و يا در جمع آوري حقوق بيت المال به او اعتماد کنند به مجرد رسيدن اين نامه به سوي من حرکت کن انشاءالله . [7] شريف رضي مي گويد : منذر اين جارود همان کسي است که اميرمؤمنان عليه السلام درباره اش فرمود : او آدم متکبري است پي در پي به اين طرف و آن طرفش مي نگرد همچون متکبران گام برمي دارد و مواظب است بر کفشش گرد و غبار ننشيند

نامه شماره72

و من کتاب له عليه السلام [8] الي عبد الله بن العباس [9] اما بعد ، فانک لست بسابق اجلک ، و لا مرزوق ما ليس لک ، [10] و اعلم بان الدهر يومان : يوم لک ويوم عليک ،و ان الدنيا دار دول ، [11] فما کان منها لک اتاک علي ضعفک ، و ما کان منها عليک لم تدفعه بقوتک

ترجمه

[8] از نامه هاي امام عليه السلام به عبدالله بن عباس .[9] اما بعد تو براجل و سرآمدت پيشينمي گيري و از آنچه روزي تو نيست قسمت تو نمي گردد . [10] بدان دنيا دو روز است روزي به سود تو و روزي به زيانت دنيا خانه متغير و پر تحولياست . [11] آنچه از منافع قسمت توست به سراغ تو مي آيد هر چند ضعيف باشي. و آنچه هم بر زيان توست گريبانت را مي گيرد هر چند قوي باشي و قدرت دفع آن را نخواهي داشت

نامه شماره73

و من کتاب له عليه السلام [1] الي معاويه [2] اما بعد ، فاني علي التردد في جوابک ، و الاستماع الي کتابک ، [3] لموهن رايي ، و مخطي ء فراستي و انک اذ تحاولني الامور [4] و تراجعني السطور کالمستثقل النائم تکذبه احلامه ، [5] و المتحير القائم يبهظه مقامه ، لا يدري اله ما ياتي ام عليه ، [6] و لست به ، غير انه بک شبيه و اقسم بالله انه لولا بعض الاستبقاء ، [7] لوصلت اليک مني قوارع ، تقرع العظم ، و تهلس اللحم [8] و اعلم ان الشيطان قد ثبطک عن ان تراجع احسن امورک ، [9] و تاذن لمقال نصيحتک ، و السلام لاهله

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام به معاويه [2] اما بعد من در اينکه مکرر گوش به نامه هاي تو فراداده و پاسخ نوشته ام [3] خود را تخطئه و سرزنش مي نمايم . در آن هنگام که تو از من خواسته هائي[ همچون حکومت شام ] داري[4] و مرتبا نامه نگاري مي کني به کسي مي ماني که به خواب سنگيني فرو رفته و خوابهاي دروغي نش او را تکذيب مي کنند [5] و يا همچون کسي که مقام بر دوشش سنگيني مي نمايد و نمي داند که آينده به سود اوست يا به زيانش . [6] گر چه تو آن شخص نيستي اما شبيه او هستي. به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقي ماندن مؤمنان پاک دل [7] ضربه کوبنده اي از من به تو مي رسيد که استخوانت را خرد و گوشتت را آب کند [8] بدان که شيطان تو را از اينکه به کارهاي خوب بپردازي بازداشته [9] [ و نمي گذارد ] به اندرزها گوش فرادهي. سلام بر آنها که شايسته سلامند

نامه شماره74

و من حلف له عليه السلام [10] کتبه بين ربيعه و اليمن ، و نقل من خط هشام بن الکلبي [11] هذا ما اجتمع عليه اهل اليمن حاضرها و باديها ، و ربيعه حاضرها ، [12] انهم علي کتاب الله يدعون اليه ، و يامرون به ، [13] و يجيبون من دعا اليه و امر به ، لا يشترون به ثمنا ، و لا يرضون به بدلا ، [1] و انهم يد واحده علي من خالف ذلک و ترکه ، انصار بعضهم لبعض : [2] دعوتهم واحده ، لا ينقضون عهدهم لمعتبه عات ، [3] و لا لغضب غاضب ، و لا لاستذلال قوم قوما ، و لا لمسبه قوم قوما [4] علي ذلک شاهدهم و غائبهم ، و سفيههم و عالمهم ، و حليمهم و جاهلهم [5] ثم ان عليهم بذلک عهد الله و ميثاقه [[ ان عهد الله کان مسؤولا ] ] [6] و کتب : علي بن ابي طالب

ترجمه

[10] از عهدنامه هائي است که امام عليه السلام براي قبيله ربيعه وي من تنظيم فرموده و از خط هشام کلبي نقل شده است . [11] اين پيماني است که اهل يمن شهريان و بيابان نشينهاي آنها و ربيعه اعم از شهرنشين و بياباني بر آن اتفاق کرده اند . [12] که قانون قرآن را پايبند باشند و به سوي آن دعوت کنند و به آن امر نمايند .[13] و هر کس آنها را به قرآن دعوت نمود به او پاسخ مثبت دهند آنرا به هيچ بهائي نفروشند و چيزي را به جاي آن نپذيرند 000 [1] و متحد باشند بر ضد کسيکه آنرا ترک کند و به مخالفت با آن برخيزد . و ياور يکديگر باشند : [2] همه يکصدا هرگز پيمان خويش را بخاطر گله بعضي[3] و يا خشم کسي و يا خوارشمردن و يا دشنام دادن بيکديگر نشکنند [4] بر اين عهد و پيمان حاضران و غايبان دانايان و غير دانايان بردباران و نابردباران آنها پايبندند و به آن احترام مي گذارند . [5] آنها با اين پيمان در برابر خداوند متعهد و مسک ولند ان عهد الله کان مسؤلا : [ پيمان الهي مورد بازخواست قرار خواهد گرفت ] [6] اين عهدنامه را علي بن ابيطالب نوشته است

نامه شماره75

و من کتاب له عليه السلام [7] الي معاويه في اول ما بويع له ذکره الواقدي في کتاب [[ الجمل ] ] [8] من عبد الله علي امير المؤمنين الي معاويه بن ابي سفيان : [9] اما بعد ، فقد علمت اعذاري فيکم ، و اعراضي عنکم ، [10] حتي کان ما لا بد منه دفع له ، و والحديث طويل ، و الکلام کثير ، [11] و قدادبر ما ادبر ، و اقبل ما اقبل .[12] فبايع من قبلک ، و اقبل الي في وفد من اصحابک و السلام

ترجمه

[7] از نامه هاي امام عليه السلام که در آغاز بيعت به معاويه نوشته .اين نامه را واقدي درکتاب الجمل آورده است . [8] از بنده خدا اميرمؤمنان به معاويه فرزند ابوسفيان : [9] اما بعد از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبي آگاهي داري. [10] تا آنچه شدني بود واقع شد و چاره ايجز اين نبود . اين داستان سر دراز دارد و سخن فراوان است . [11] گذشته گذشت و آينده روي آورده است . [ سخن درباره اينها را فعلا بگذار ] [12] اکنون تو مامورياز تمام کسانيکه در آنجا هستند بيعت بگيري و با گروهي از يارانت به سوي من بشتاب . والسلام

نامه شماره76

و من وصيه له عليه السلام [1] لعبد الله بن العباس ، عند استخلافه اياه علي البصره [2] سع الناس بوجهک و مجلسک و حکمک ، و اياک و الغضب فانه طيره من الشيطان [3] و اعلم ان ما قربک من الله يباعدوک من النار ، [4] و ما با عدک من الله يقربک من النار

ترجمه

[1] از سفارشهاي امام عليه السلام به عبدالله ابن عباس هنگامي که وي را به فرمانداري بصره منصوب فرمود . [2] با چهره اي باز در مجلس خود با مردم روبرو شو و با حکم و قضاوت [ عادلانه ] آنها را بنگر از خشم و غضب سخت دوريکن که انگيزه اياست از شيطان . [3] بدان آنچه تو را به خدا نزديک مي سازد از دوزخ دور مي کند [4] و آنچه تو را از خدا دور مي کند به آتش نزديک مي نمايد .

نامه شماره77

و من وصيه له عليه السلام [5] لعبد الله بن العباس ، لما بعثه للاحتجاج علي الخوارج [6] لا تخاصمهم بالقرآن ، فان القرآن حمال ذو وجوه ، تقول و يقولون ، [7] ولکن حاججهم بالسنه ، فانهم لن يجدوا عنها محيصا

ترجمه

[5] از سفارشهاي امام عليه السلام به عبدالله بن عباس هنگاميه ويرابراي گفتگو نزد خوارج فرستاد [6] با آيات قرآن با آنها محاجه نکن چرا که قرآن [ براي اين لجوجان ] تاب معان مختلف و امکان تفسير گوناگون دارد تو چيزي مي گوئي و آنها چيز ديگر [ و سخن به جائي نمي رسد ] [7] لکن با سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با آنها بحث نما که در برابر آن پاسخي نخواهند يافت [ و مجبور به تسليمند ] .

نامه شماره78

و من کتاب له عليه السلام [8] الي ابي موسي الاشعري جوابافي امر الحکمين ، ذکره سعيد بن يحيي الاموي في کتاب [[ المغازي ] ] [9] فان الناس قد تغير کثير منهم عن کثير من حظهم . فمالوا مع الدنيا ، [10] و نطقوا بالهوي و اني نزلت من هذا الامر منزلا معجبا ، [ نهج البلاغه م 30 ] [1] اجتمع به اقوام اعجبتهم انفسهم و انا اداوي منهم قرحا اخاف ان يکون علقا [2] و ليس رجل فاعلم احرص علي جماعه امه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و الفتها مني ، [3] ابتغي بذلک حسن الثواب ، و کرم الماب [4] و سافي بالذي وايت علي نفسي ، و ان تغيرت عن صالح ما فارقتني عليه ، [5] فان الشقي من حرم نفع ما اوتي من العقل ، و التجربه ، [6] و اني لاعبد ان يقول قائل بباطل ، و ان افسد امرا قد اصلحه الله [7] فدع ما لا تعرف ، فان اشرار الناس طائرون اليک باقاويل السوء ، و السلام

ترجمه

[8] از نامه هايامام عليه السلام به ابوموسي اشعريدر جواب نامه اودرباره حکمين . اين نامه را سعيدابن يحيي اموي در کتاب المغازي آورده است . [9] بسيارياز مردم از بهره زيادي که ممکن بود [ در اثر تهذيب نفس در آخرت نصيب آنها گردد ] باز ماندند . به دنيا روي آوردند [10] و از سر هواي نفس سخن گفتند و اين کار باعث تعجب من گرديده [1] که اقوامي خودپسند در آن گرد آمده اند من مي خواهم زخم درون آنها را مداوا کنم چرا که مي ترسم مزمن و غير قابل علاج گردد [ ولي آنها مانع مي شوند ] [2] بدان که هيچ کس نيست که نسبت به وحدت و اتحاد امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم از من حريصتر و انسش به آن از من بيشتر باشد . [3] من در اين کار پاداش نيک و سرانجام شايسته را از خدا مي طلبم . [4] و به آنچه تعهد کرده ام وفادارم هر چند تو از آن شايستگي که به هنگام رفتن از نزد من داشتي تغيير پيدا کرده باشي. [5] بدبخت کسي است که از عقل و تجربه اي که نصيب او شده محروم ماند [6] و من از اينکه کسي سخن بيهوده گويد متنفرم . و از اينکه کاري را که خدا آنرا اصلاح کرده بر هم زنم بيزارم [7] آنچه را نمي دانيرها کن زيرا که اشرار مردم شايعات زشت و سخنان نادرست [ درباره من ] از گوشه و کنار به تو مي رسانند . والسلام

نامه شماره79

و من کتاب له عليه السلام [8] لما استخلف ،الي امراء الاجناد [9] امابعدفانما اهلک من کان قبلکم انهم منعوا الناس الحق فاشتروه ، [10] و اخذوهم بالباطل فاقتدوه

ترجمه

[8] از نامه هاي امام عليه السلام به فرماندهان لشکر هنگامي که زمام خلافت را به دست گرفت . [9] اما بعد هلاکت و بدبختي کساني که پيش از شما بودند به دو دليل بود : نخست اينکه آنها مردم را از حق خود باز داشتند لذا ناچار شدند حق خويش را [ از طريق رشوه و راههاي نادرست از ايشان ] خريداريکنند . [10] ديگر اينکه آنها مردم را به باطل سوق دادند و آنان از وي پيروي کردند

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[یکشنبه 1394-11-04] [ 08:31:00 ب.ظ ]




نامه شماره61

و من کتاب له عليه السلام [8] الي کميل بن زياد النخعي ، و هو علي هيت ، ينکر عليه ترکه دفع من يجتاز به من العدو طالبا الغاره [9] امابعد ، فان تضييع المرء ما و لي ، و تکلفه ما کفي ، لعجز حاضر ، و راي متبر [10] و ان تعاطيک الغاره علي اهل قرقيسيا ، و تعطيلک مسالحک التي و ليناک [11] ليس بها من يمنعها ، و لا يرد ا عنها لراي شعاع [12] فقد صرت جسرا لمن اراد الغاره من اعدائک علي اوليائک ، [13] غير شديد المنکب ، و لا مهيب الجانب ، [1] و لا ساد ثغره ، و لا کاسرلعدو شوکه ، و لا مغن عن اهل مصره ، و لا مجز عن اميره

ترجمه

[8] از نامه هاي امام عليه السلام به کميل ابن زيادنخعي فرماندار هيت از آبادي هاي کشور عراق و [ امام در اين نامه او را ملامت مي کند که چرا با لشکريان غارتگر دشمن که از آن منطقه عبور کرده اند مقابله نکرده است ] [9] اما بعد سستي انسان در انجام آنچه بر عهده او گذارده شده و اصرار برانجام آنچه در وظيفه او نيست يک ناتواني روشن و نظريه باطل و هلاک کننده است [10] تو به اهل قرقي سا حمله کرده ايولي مرزهائي را که حفظش بر عهده تو گذارده ايم [11] بي دفاع رها ساخته اي اين کار يک فکر نادرست و بيهوده است . [12] تو در حقيقت پلي شده اي براي دشمنانيکه مي خواهند بر دوستانت دست غارت بگشايند [13] نه بازوي توانائي داري نه هيبت و ترسي در دل دشمن ايجاد مي کني000 [1] نه مرزي را حفظ مي کني و نه شوکت دشمني را درهم مي شکني نه اهل شهر و ديارت را کفايت مي کني و از آنان به خوبي دفاع مي نمائي و نه امير و پيشوايت را از دخالت در آنجا بي نياز مي سازي

نامه شماره62

و من کتاب له عليه السلام [2] الي اهل مصر ، مع مالک الاشتر لما ولاه امارتها [3] اما بعد ، فان الله سبحانه بعث محمدا صلي الله عليه و آله و سلم نذيرا للعالمين ، و مهيمنا علي المرسلين [4] فلما مضي عليه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده [5] فوالله ما کان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي ، [6] ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلي الله عليه و آله و سلم عن اهل بيته ، [7] و لا انهم منحوه عني من بعده [8] فما راعني الا انثيال الناس علي فارن يبايعونه ، [9] فامسکت يدي حتي رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام ، [10] يدعون الي محق دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم [11] فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما او هدما ، [12] تکون المصيبه به علي اعظم من فوت ولايتکم التي انما هي متاع ايام قلائل ، [13] يزول منها ما کان ، کما يزول السراب ، او کما يتقشع السحاب ، [14] فنهضت في تلک الاحداث حتي زاح الباطل وزهق ، و اطمان الدين و تنهنه [1] و منه : اني و الله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض کلها ما باليت و لا استوحشت ، [2] و اني من ضلالهم الذي هم فيه و الهدي الذي انا عليه [3] لعلي بصيره من نفسي و يقين من ربي و اني الي لقاء الله لمشتاق ، [4] و حسن ثوابه لمنتظر راج ، و لکنني آسي ان يلي امره هذه الامه سفهاؤها و فجارها ، [5] فيتخذوا مال الله دولا ، و عباده خولا [6] و الصالحين حربا ، و الفاسقين حزبا ، [7] فان منهم الذي قد شرب فيکم الحرام ، و جلد حدا في الاسلام ، [8] و ان منهم من لم يسلم حتي رضخت له علي الاسلام الرضائخ [9] فلو لا ذلک ما اکثرت تاليبکم و تانيبکم ، و جمعکم و تحريضکم ، [10] و لترکتکم اذ ابيتم وونيتم [11] الا ترون الي اطرافکم قد انتقصت ، و الي امصارکم قد افتتحت ، [12] و الي ممالککم تزوي و الي بلادکم تغزي [13] انفروا رحمکم الله الي قتال عدوکم ، و لا تثاقلوا الي الارض [14] فتقروا بالخسف ، و تبووؤا بالذل ، و يکون نصيبکم الاخس ، [15] و ان اخا الحرب الارق ، و من نام لم ينم عنه ، و السلام

ترجمه

[2] از نامه هاي امام عليه السلام که همراه مالک براي اهل مصر فرستادزماني که استانداري آنجا را به او واگذار نمود . [3] اما بعد خداوند سبحان محمد صلي الله عليه و آله و سلم را فرستاد تا بيم دهنده جهانيان و گواه و حافظ آئين انبياي او باشد . [4] چون او که درود بر او باد از جهان رخت بربست مسلمانان درباره امارت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند . [5] به خدا سوگند هرگز فکر نمي کردم و به خاطرم خطور نمي کرد . [6] که عرب بعد از پيامبر امر امامت و رهبري را از اهل بيت او بگردانند [ و در جاي ديگر قرار دهند و باور نمي کردم ] [7] آنها آن را از من دور سازند [8] تنها چيزي که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بيعت کنند [9] دست بر روي دست گذاردم تا اينکه با چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته [10] و مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نابود سازند . [11] [ در اينجا بود ] که ترسيدم . اگر اسلام و اهلش را ياري نکنم بايد شاهد نابوديو شکاف در اسلام باشم [12] که مصيبت آن برايمن از رهاساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که اين بهره دوران کوتاه زندگي دنيا است [13] که زايل و تمام مي شود . همانطور که سراب تمام مي شود و يا همچون ابرهائي که از هم مي پاشند . [14] پس براي دفع اين حوادث به پا خاستم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين پابرجا و محکم گرديد . [1] قسمتي ديگر از اين نامه است . به خدا سوگند اگر من تنها با آنها [ دشمنان ] روبرو شوم در حاليکه آنها تمام رويزمين را پر کرده باشند نمي ترسم و باکي ندارم [2] من آن گمراهي را که آنها در آن هستند و هدايتي را که خودم بر آن هستم [3] با چشم خود مي بينم و با يقين به پروردگارم پا برجا مي باشم من مشتاق ملاقات پروردگارم هستم . [4] و به پاداشش اميدوارم ولي از اين اندوهناکم که سرپرستي حکومت اين امت به دست اين بي خردان و نابکاران افتد . [5] بيت المال را به غارت ببرند آزادي بندگان خدا را سلب کنند و آنها را برده خويش سازند [6] با صالحان نبرد کنند و فاسقان را همدستان خود قرار دهند . [7] در اين گروه بعضي هستند که شراب نوشيده و حد بر او جاري شده [8] و برخي از آنان اسلام را نپذيرفتند تا براي آنها عطائي تعيين گرديد [9] و اگر بخاطر اين جهات نبود اين اندازه شما را براي قيام و نهضت تشويق نمي کردم و به سستي در کار سرزنش و توبيخ نمي نمودم . و در گردآوري و تشوي قتان نمي کوشيدم .[10] و اگر ابا و سستي مي نموديد رهاتان مي ساختم .[11] آيا نمي بينيد اطراف شما را گرفته اند و شهرهاي شما را تحت تسلط خود در آورده اند ؟ [12] آيا نمي بينيد کشورهاي شما تسخير شده و شهرهاي شما به ميدان جنگ تبديل گشته است ؟ [13] خداي شما را رحمت کند براي نبرد با دشمن کوچ کنيد شانه از زير بار نبرد تهي نکنيد و سستي و تنبلي به خود راه ندهيد [14] که زيردست خواهيد شد و تن به ذلت و خواري خواهيد داد و بهره زندگي شما از همه پست تر خواهد بود [15] برادر جنگجو هميشه بيدار است و آن کس که بخوابد دشمن از تعقيب او نخواهد خفت . والسلام

نامه شماره63

و من کتاب له عليه السلام [1] الي ابي موسي الاشعري ، و هو عامله علي الکوفه ، و قد عنه تثبيطه الناس عن الخروج اليه لما ندبهم لحرب اصحاب الجمل [2] من عبد الله علي امير المؤمنين الي عبد الله بن قيس [3] اما بعد ، فقد بلغني عنک قول هو و عليک ، فاذا قدم رسولي عليک فارفع ذيلک ، [4] و اشدد مئزرک و اخرج من جحرک ، [5] و اندب من معک ، فان حققت فانفذ ، و ان تفشلت فابعد [6] و ايم الله لتؤتين من حيث انت ، و لا تترک حتي يخلط زبدک بخاثرک ، و ذائبک بجامدک ، [7] و حتي تعجل عن قعدتک ،[8] و تحذر من امامک کحذرک من خلفک ، و ما هي بالهويني التي ترجو ، [9] و لکنها الداهيه الکبري ، يرکب جملها ، و يذلل صعبها ، و يسهل جبلها [10] فاعقل عقلک ، و املک امرک ، و خذ نصيبک و حظک [11] فان کرهت فتنح الي غير رحب و لا في نجاه ، فبالحري لتکفين و انت نائم ، [12] حتي لا يقال : اين فلان ? و الله انه لحق مع محق ، و ما ابالي ما صنع الملحدون ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام اين نامه را امام عليه السلام به ابوموسي اشعري فرماندار کوفه به هنگامي نوشت که به او خبر رسيد ابوموسي اهل کوفه را از حرکت در همراهي آن حضرت براي جنگ جمل باز داشته است . [2] از بنده خدا علي اميرمؤمنان به عبدالله بن قيس [ ابوموسي اشعري] . [3] اما بعد سخني از تو به من گزارش داده اند که هم به سود تو است و هم به زيان تو هنگامي که فرستاده من بر تو وارد مي شود فورا دامن بر کمر زن [4] و کمربندت را محکم ببند و از خانه ات بيرون آي [5] از کسانيکه با تو هستند دعوت نما، اگر حق را يافتي و تصميم خود را گرفتي آنها را بسوي ما بفرست و اگر سستي را پيشه کردي از مقام خود دور شو . [6] به خدا سوگند هر کجا و هر چه باشي به سراغت خواهند آمد دست از تو بر نخواهند داشت و رهايت نخواهند ساخت تا گوشت و استخوان و تر و خشکت را به هم درآميزند . [7] [ اين کار را انجام ده پيش از آنکه ] در بازنشستگي و برکناريت تعجيل گردد [8] و از آنچه پيش روي توست همانگونه خواهي ترسيد که از پشت سر [ آنچنان برتو سخت گيرند که سراسر وجودت را خوف و ترس فراگيرد و در دنيا همانقدر وحشتزده خواهيشد که در آخرت ] اين حادثه آنچنان که فکر مي کني کوچک و ساده نيست [9] بلکه حادثه بسيار بزرگياست که بايد بر مرکبش سوار شد و مشکلات و سختي هايش را هموار ساخت . و کوههاي ناصافش را صاف نمود [10] پس انديشه خود را به کارگير و مالک کار خويش باش و بهره و نصيبت را درياب [11] و اگر براي تو خوشايند نيست کنار رو بدون کاميابي و رسيدگي به راه رستگاري. اگر تو خواب باشيديگران وظيفه ات را انجام خواهند داد [12] و آنچنان به دست فراموشي سپرده شويکه نگويند فلاني کجا است ؟ به خدا سوگند اين راه حق است و به دست مرد حق انجام مي گردد . و من باکي ندارم که خدانشناسان چکار مي کنند . والسلام

نامه شماره64

و من کتاب له عليه السلام [1] الي معاويه ، جوابا[2] اما بعد ، فانا کنا نحن و انتم علي ماذکرت من الالفه و الجماعه ، [3] ففرق بيننا و بينکم امس انا آمنا و کفرتم ، و اليوم انا استقمنا و فتنتم ، [4] و ما اسلم مسلمکم الا کرها ، و بعد ان کان انف الاسلام کله لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ، حزبا [5] و ذکرت اني قتلت طلحه و الزبير ، و شردت بعائشه ، و نزلت بين المصرين [6] و ذلک امر غبت عنه فلا عليک ، و لا العذر فيه اليک [7] و ذکرت انک زائري في المهاجرين و الانصار ، [8] و قد انقطعت الهجره يوم اسر اخوک ، فان کان فيه عجل فاسترفه ، [9] فاني ان ازرک فذلک جدير ان يکون الله انما بعثني اليک للنقمه منک [10] و ان تزرني فکما قال اخو بني اسد :[11] مستقبلين رياح الصيف تضربهم بحاصب بين اغوار وجلمود [12] و عندي السيف الذي اعضصته بجدک و خالک و اخيک في مقام ، واحد [1] و انک و الله ما علمت الاغلف القلب ، المقارب العقل ، [2] و الاولي ان يقال لک : انک رقيت سلما اطلعک مطلع سوء عليک لا لک ، [3] لانک نشدت غير ضالتک ، و رعيت غير سائمتک ، [4] و طلبت امرا لست من اهله و لا في معدنه ، فما ابعد قولک من فعلک [5] و قريب ما اشبهت من اعمام و اخوال [6] حملتهم الشقاوه ، و تمني الباطل ، علي الجحود بمحمد صلي الله عليه و آله و سلم [7] فصرعوا مصارعهم حيث علمت ، لم يدفعوا عظيما ، [8] و لم يمنعوا حريما ، بوقع سيوف ما خلا منها الوغي ، ولم تماشها الهويني [9] و قد اکثرت في قتله عثمان ، فادخل فيما دخل فيه الناس ، [10] ثم حاکم القوم الي ، احملک و اياهم علي کتاب الله تعالي ، [11] و اما تلک التي تريد فانها خدعه الصبي عن اللبن في اول الفصال ، [12] و السلام لاهله

ترجمه

[1] از نامه هاي امام علي عليه السلام در پاسخ معاويه . [2] اما بعد ما وشما همانطوري که يادآوري نموده اي گرد هم جمع و با هم انس داشتيم [3] ولي در گذشته از هم جدا شديم زيرا ما ايمان آورديم و شما به کفر خود باقي مانديد امروز هم ما به راه راست مي رويم و شما پيرامون فتنه هستيد . [4] آنها که از گروه شما اسلام را پذيرا شدند از روي ميل نبود بلکه در حالي بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا [ ص ] تسليم شدند و در حزب او در آمدند . [5] نوشته بودي که من طلحه و زبير را کشته و عايشه را تبعيد کرده ام و در کوفه و بصره اقامت گزيده ام [6] اين مربوط به تو نيست و لزومي ندارد عذر آنرا از تو بخواهم [ اين تنها مربوط به امت اسلامي و من است که اميرمؤمنانم ] . [7] تو يادآور شده بودي که با گروهي از مهاجران و انصار به مقابله با من خواهي شتافت [ کدام مهاجر و کدام انصار ؟ ] [8] هجرت از آن روزي که برادرت [ يزيدبن ابوسفيان روز فتح مکه ] اسير شد پايان يافت . با اين حال اگر در اين ملاقات شتابداري دست نگهدار [9] زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است . چرا که خداوند مرا به سوي تو فرستاده که از تو انتقام بگيرم [10] و اگر تو با من ديدار کني چنان است که شاعر بني اسد گفته [11] به استقبال تندباد تابستاني مي شتابند که آنها را با سنگريزه ها و در ميان غبار و تخته سنگها در هم مي کوبد . [12] نزد من همان شمشيري است که بر پيکر جد و دائي و برادرت [ در ميدان احد ] کوبيدم [1] به خدا سوگند من مي دانم تو مردي بي خرد و پوشيده دل هستي. [2] و سزاوار است درباره تو گفته شود : به نردباني بالا رفته ايکه تو را به پرتگاه خطرناکي کشانده که به زيان تو است نه به سود تو [3] زيرا به کسيمي ماني که غير گمشده خود را مي جويد و گوسفندان ديگري را مي چراند . [4] مقاميرا مي طلبي که نه سزاوار آن هستي و نه در کانون آن قرار داري چقدر بين کردار و گفتارت فاصله است ؟ [5] و چقدر با عموها و دائي هايبت پرستت شباهت داري ؟ [6] همانها که شقاوت و تمناي باطل وادارشان ساخت که محمد صلي الله عليه و آله و سلم را انکار کنند [7] و همانگونه که مي داني با او ستيزه کردند تا به خاک و خون غلطي دند و نتوانستند از خود دفاع کنند [8] و نه از زخم شمشير ها که ميدان نبرد از آن خالي نيست و سستي با آن نمي سازد خود را حفظ نمايند . [9] تو درباره قاتلان عثمان زياد حرف زدي بيا نخست همچون ساير مسلمانان با من بيعت کن [10] سپس درباره آنها طرح شکايت نما تا من طبق حکم خداوند ميان تو و آنها داوري کنم [11] اما آنچه را تو مي خواهي مانند فريب دادن طفل است که بخواهند وي را از شير بگيرند [12] و سلام به آنها که لياقت دارند

نامه شماره65

و من کتاب له عليه السلام [13] اليه ايضا[14] اما بعد ، فقد آن لک ان تنتفع باللمح الباصر من عيان الامور ، [15] فقد سلکت مدارج اسلافک بادعائک ، الاباطيل ، [1] و اقتحامک غرور المين و الاکاذيب ، و بانتحالک ما قد علا عنک ، [2] و ابتزازک لما قد اختزن دونک ، فرارا من الحق ، [3] وجحودا لما هو الزم لک من لحمک و دمک ، مما قد وعاه سمعک ، [4] و ملي ء به صدرک ، فماذا بعد الحق الا الضلال المبين ، [5] و بعد البيان الا اللبس ? فاحذر الشبهه و اشتمالها علي لبستها ، [6] فان الفتنه طالما اغدفت جلابيبها ، و اغشت الابصار ظلمتها [7] و قد اتاني کتاب منک ذو افانين من القول ضعفت قواها عن السلم ، [8] و اساطير لم يحکها منک علم و لا حلم ، [9] اصبحت منها کالخائض في الدهاس ، و الخابط في الديماس ، [10] و ترقيت الي مرقبه بعيده المرام ، نازحه الاعلام ، تقصر دونها الانوق و يحاذي بها العيوق [11] و حاش لله ان تلي للمسلمين بعدي صدرا او وردا ، او اجري لک علي احد منهم عقدا او عهدا [12] فمن الان فتدارک نفسک ، و انظر لها ،[13] فانک ان فرطت حتي ينهد اليک عباد الله ارتجت عليک الامور [14] و منعت امرا هو منک اليوم مقبول ، و السلام

ترجمه

[13] از نامه هاي امام عليه السلام به معاويه [14] اما بعد زمان آن فرارسيده که از مشاهده امور با چشم صحيح بهره مند گردي[15] تو با ادعاهاي باطل همان راه نياکان خود را مي پيمائي000 [1] خود را در دروغ و فريب مي افکني آنچه بالاتر از شان تو است به خود نسبت مي دهي[2] و به آنچه نمي رسي و از تو منع شده دست مي افکني همه اين کارها بخاطر فرار از زير بار حق [3] و انکارکردن آنچه از گوشت و خون براي تو لازمتر است مي باشد [ يعني ايمان و بيعت با امام معصوم ] همان چيزي که گوش تو شنيده [4] و به خوبي از آن آگاهي . آيا بعد از روشن شدن راه حق جز گمراهي آشکار چيزي هست ؟ [5] و آيا بعد از بيان واضح چيزي جز مغلطه اندازي و اشتباه کاري تصور مي شود ؟ از اشتباه اندازي و غلطکاري ها بپرهيز [6] زيرا از دير زمان فتنه پرده هاي سياه خود را گسترده و با تاريکي خود ديده هائي را نابينا کرده است . [7] نامه اي از تو به من رسيده که سراسر آن پشت هم اندازي بود در آن از صلح و خيرخواهي خبري نبود [8] در اساطير و سخنان افسانه اي ات هيچ اثري از دانش و بردباري به چشم نمي خورد [9] تو همچون کسي هستي که در زمين سست و صعب العبور گام گذارده و يا همچون کسيکه در تاريکي دخمه هاي زيرزميني راه خود را گم مي کند . [10] تو مي خواهي به نقطه ايبرسي که از مرتبه ات بسيار برتر است و مرغان لاشخور را ياراي پرواز به آن نيست چرا که در اوج ستارگان آسمان همچون عيوق است [11] پناه به خدا که تو بعد از من سرپرست مسلمانان براي جلب منفعت يا دفع ضرر گردي يا من در اين باره براي تو نسبت به يک تن از آنان قرار و تعهدي امضاء کنم [12] از هم اکنون خود را درياب و براي خويش چاره انديش [13] زيرا اگر کوتاهي کني و براي کوبيدنت بندگان خدا بپاخيزند درهاي چاره به رويت بسته خواهد شد [14] و چيزي که امروز از تو مورد قبول است فردا نخواهند پذيرفت . والسلام

نامه شماره66

و من کتاب له عليه السلام [1] الي عبد الله بن العباس ، و قد تقدم ذکره بخلاف هذه الروايه [2] اما بعدفان المرء ليفرح بالشي ء الذي لم يکن ليفوته ، [3] و يحزن علي الشي ء الذي لم يکن ليصيبه ، فلا يکن افضل ما نلت في نفسک من دنياک بلوغ لذه او شفاء غيظ ، [4] و لکن اطفاء باطل او احياء حق [5] و ليکن سرورک بما قدمت ، و اسفک علي ما خلفت ، و همک فيما بعد الموت

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام به عبدالله ابن عباس اين نامه به صورت ديگري نيز قبلا آمده است . [2] اما بعد بسيار مي شود که انسان از يافتن چيزي که هرگز از او فوت نمي شد خشنود مي گردد [3] [ و بعکس ] از فوت منفعتي که هرگز نصيب او نمي گرديد اندوهناک مي شود مواظب باش که بهترين و برترين چيز نزد تو رسيدن به لذات دنيا و يا انتقام از دشمن نباشد [4] بلکه بايد بهترين امور نزد تو خاموش کردن آتش باطل و يا زنده کردن حق باشد [5] تنها به چيزي که از پيش فرستاده اي خوشحال باش و تاسفت از آن چيزي که به جاي مي گذاري و بايد تمام هم تو معطوف به جهان پس از مرگ باشد

نامه شماره67

و من کتاب له عليه السلام [6] الي قثم بن العباس ، و هو عامله علي مکه [7] اما بعد ، فاقم للناس الحج و ذکرهم بايام الله ، و اجلس لهم العصرينه ، [8] فافت المستفتي ، و علم الجاهل ، و ذاکر العالم ، [9] و لايکن لک الي الناس سفير الا لسانک ، و لا حاجب الا وجهک [10] و لا تحجبن ذا حاجه عن لقائک بها ، فانها ان ذيدت عن ابوابک في اول وردها لم تحمد فيما بعد علي قضائها [11] و انظر الي ما اجتمع عندک من مال الله فاصرفه الي من قبلک [1] من ذوي العيال و المجاعه ، مصيبا به مواضع الفاقه و الخلات ، [2] و ما فضل عن ذلک فاحمله الينا لنقسمه فيمن قبلنا [3] و مر اهل مکه الا ياخذوا من ساکن اجرا ، فان الله سبحانه يقول : [4] [[ سواء العاکف فيه و الباد ] ] فالعاکف : المقيم به ، [5] و البادي : الذي يحج اليه من غير اهله وفقنا الله و اياکم لمحابه ، و السلام

ترجمه

[6] از نامه هاي امام عليه السلام به قثم ابن عباس فرماندار مکه . [7] امابعد در اقامه حج مردم را راهنما باش و روزهاي خدا را به ياد آنها آر صبح و عصر براي رسيدگي به امور آنان بنشين [8] به کساني که پرسشي دارند پاسخ ده جاهلان را بياموز و با دانشمندان مذاکره کن [9] در بين تو و مردم بايد واسطه و سفيري جز زبانت و حاجب و پرده اي جز چهره ات نباشد [10] افرادي که با تو کار دارند از ملاقات با خود محروم مساز اگر آنها را در ابتداء از در خانه ات برانند حل مشکلشان بعدا جبران آنرا نخواهد کرد . [11] اموالي که در نزد تو گرد آمده و مربوط به خدا است به دقت در مصرف آنها بنگر و آن را به مصرف عيالمندان و گرسنگان ، کساني که در محل هستند بکن 000 [1] آنچنان که به طور صحيح به دست فقرا و نيازمندان برسد [2] و مازاد آنرا نزد ما بفرست تا بين کساني که در اينجا هستند تقسيم کنيم . [3] به مردم مکه دستور ده تا از کساني که در اين شهر مسکن مي گزينند اجاره بها نگيرند زيرا خداوند مي فرمايد : [4] در اين سرزمين کساني که مقيم هستند و آنها که از بيرون مي آيند مساويند [ سواء العاکف فيه و الباد ] منظور از عاکف کسياست که مقيم در آنجا است [5] و از باديکسيکه از نقاط ديگر به قصد حج به مکه مي آيد . خداوند ما و شما را توفيق انجام اعمال نيک که موجب رضاياو است عنايت کند . والسلام

نامه شماره68

و من کتاب له عليه السلام [6] الي سلمان الفارسي رحمه الله قبل ايام خلافته [7] اما بعد ، فانما مثل الدنيا مثل الحيه : لين مسها ، قاتل سمها ، [8] فاعرض عما يعجبک فيها ، لقله ما يصحبک منها ، وضع عنک همومها ، [9] لما ايقنت به من فراقها ، و تصرف حالاتها ، و کن آنس ما تکون بها ، [10] احذر ما تکون منها، فان صاحبها کلما اطمان فيها الي سرور اشخصته عنه الي محذور ، [11] او الي ايناس ازالته عنه الي ايحاش و السلام

ترجمه

[6] از نامه هاي امام عليه السلام به سلمان فارسي پيش از خلافتش [7] امابعد دنيا به مار مي ماند ظاهرش نرم و زيبا ولي زهرکشنده در درون دارد [8] بنابراين از هر چيزي از دنيا که جلب توجه تو را مي کند اعراض کن زيرا بزودي از تو جدا خواهد شد و مدت کمي مصاحب تو بيش نخواهد بود هم و غم آنرا از خود بنه [9] چرا که يقين به فراق و دکرگوني حالات آن داري آنگاه که به آن سخت انس گرفتي[10] در همان حال به شدت از آن بر حذر باش زيرا در همان زمان که انسان در آن به خوشحالي مطمئن مي شود او را به طرف محذور و مشکلات مي فرستد .[11] و هر زمان که به آن سخت انس مي گيرد او را در وحشت و هراس قرار خواهد داد . والسلام

نامه شماره69

و من کتاب له عليه السلام [1] الي الحارث الهمذاني [2] و تمسک بحبل القرآن و استنصحه ، و احل حلاله ،و حرم حرامه ، [3] و صدق بما سلف من الحق ، و اعتبر بما مضي من الدنيا لما بقي منها ، [4] فان بعضها يشبه بعضا ، و آخرها لاحق باولها و کلها حائل مفارق [5] و عظم اسم الله ان تذکره الا علي حق ، [6] و اکثر ذکر الموت و ما بعد الموت ، و لا تتمن الموت الا بشرط وثيق [7] و احذر کل عمل يرضاه صاحبه لنفسه ، و يکره لعامه المسلمين [8] و احذر کل عمل يعمل به في السر ، و يستحي منه في العلانيه ، [9] و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره او اعتذر منه [10] و لا تجعل عرضک غرضا لنبال القول ، و لا تحدث الناس بکل ما سمعت به ، [11] فکفي بذلک کذبا و لا ترد علي الناس کل ما حدثوک به ، فکفي بذلک جهلا [12] و اکظم الغيظ ، و تجاوز عند المقدره و احلم عند الغضب ، [13] و اصفح مع الدوله ، تکن لک العاقبه و استصلح کل نعمه انعمها الله عليک ، [14] و لا تضيعن نعمه من نعم الله عندک ، و لير عليک اثر ما انعم الله به عليک [15] و اعلم ان افضل المؤمنين افضلهم تقدمه من نفسه و اهله و ماله ، [1] فانک ما تقدم من خير يبق لک ذخره ، و ما تؤخره يکن لغيرک خيره [2] و احذر صحابه من يفيل رايه ، و ينکر عمله ، فان الصاحب معتبر بصاحبه [3] و اسکن الامصار العظام فانها جماع المسلمين ، [4] و احذر منازل الغفله و الجفاء و قله الاعوان علي طاعه الله و اقصر رايک علي ما يعنيک [5] و اياک و مقاعد الاسواق ، فانها محاضر الشيطان ، و معاريض الفتن [6] و اکثر ان تنظر الي من فضلت عليه ، فان ذلک من ابواب الشکر ، [7] و لا تسافر في يوم جمعه حتي تشهد الصلاه الا فاصلا في سبيل الله ، او في امر تعذر به [8] و اطع الله في جميع امورک ، فان طاعه الله فاضله علي ماسواها [9] و خادع نفسک في العباده ، و ارفق بها و لا تقهرها ، و خذ عفوها و نشاطها ، [10] الا ما کان مکتوبا عليک من الفريضه ، فانه لابد من قضائها و تعاهدها عند محلها [11] و اياک ان ينزل بک الموت و انت آبق من ربک في طلب الدنيا [12] و اياک و مصاحبه الفساق ، فان الشر بالشر ملحق [13] ووقر الله و احبب احباءه و احذر الغضب ، فانه جند عظيم من جنود ابليس ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام به حارث همداني[2] به ريسمان قرآن چنگ زن و از آن اندرز بخواه حلالش را حلال بشمر و حرامش را حرام [3] آنچه از حقايق زندگي پيشينيان در قرآن آمده است تصديق کن از [ حوادث ] گذشته دنيا براي باقيمانده آن عبرت گير [4] چرا که بعضي از آن شبيه بعضي ديگر است و پايانش به نخستين آن ملحق مي گردد اما تمام آن گذرا و ناپايدار است . [5] نام خدا را بزرگ شمار و جز به حق از او نام مبر [6] بسيار زياد به ياد مرگ و عالم بعد از آن باش . هرگز آرزوي مرگ مکن مگر با شرائط مورد اعتماد [ به اين شرط که خود را اهل نجات بداني] . [7] از هر عمليکه تو را خشنود و مسلمانان را ناپسند آيد بر حذر باش [8] و از هر کاريکه پنهاني انجام مي شود و در ظاهر از آن شرم داريپرهيز کن [9] از اعمالي که اگر از کننده اش پرسش شود انکار مي کند و يا پوزش مي طلبد اجتناب نما [10] آبروي خود را هدف تيرهاي سخنان مردم قرار مده و تمام آنچه را مي شنوي براي مردم بازگو مکن [ چرا که راست و دروغ با هم مخلوط است ] [11] اين تو را به دروغ آلوده مي کند . و نيز تمام آنچه را براي تو نقل مي کنند تکذيب منما زيرا اين براي ناداني تو بس است [12] خشمت را فرو خور به هنگام قدرت گذشت پيشه کن و هنگام خشم بردبار . [13] آنگاه که حکومت در دست تو است عفو و مدارا کن تا عاقبت خوب براي تو باشد . هر نعمتي که به تو داد نيکو دار [14] و هيچ نعمتي از نعمتها را ضايع و تباه مساز و بايد اثر نعمتهائي که خدا به تو داده در تو ديده شود .[15] بدان برترين مؤمنان کساني هستند که خود خاندان و اموالشان را در راه خدا تقديم کنند و از همه در اين راه پيشگام تر باشند . [1] زيرا هر چه از کارهاي خير را پيش فرستي براي تو ذخيره خواهد شد . و آنچه باقي گذاري خيرش براي ديگران خواهد بود . [2] از ياراني که در فکر و نظر ضعي فند و عمل آنها ناشايسته است برحذر باش زيرا مقياس سنجش شخصيت هر کس را يارانش تشکيل مي دهند [3] در شهرهاي بزرگ مسکن گزين زيرا آنجا مرکز اجتماع مسلمانان است . [4] و از اقامتگاههائي که اهل غفلت و جفا هستند و ياران مطيع خدا در آن کمند بپرهيز فکرت را به چيزي مشغول دار که از آن بهره مي بري[5] از مراکز نشستن عمومي در بازارها بپرهيز زيرا آنجا محل حضور شيطان و انگيزش فتنه ها است . [6] به افراد پائين تر از خود توجه داشته باش که اين خود شکر برتري تو بر آنها است . [7] در روز جمعه پيش از اداي نماز مسافرت مکن مگر برايجهاد در راه خدا و يا در کاري که به راستي معذور هستي. [8] در تمام اعمالت مطيع فرمان خدا باش زيرا اطاعت فرمان خدا از هر کاري بهتر است . [9] در انجام عبادت با خود مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور منما بلکه بکوش آن را توام با نشاط و در وقت فراغت انجام دهي[10] مگر فرائضي که بر تو حتم است و بهر حال بايد آنها را به انجام رساني تعهد خود را به موقع اداء کني [11] و بترس از آنکه مرگ گري بانت را بگيرد و تو از خدايت فرار کرده و در طلب دنيا باشي[12] از همنشيني بدان بپرهيز که بديبدي آرد [13] خدايرا محترم شمار و دوستان خدا را دوست بدار . و از خشم برحذر باش که آن از لشکريان ابليس است . والسلام

نامه شماره70

و من کتاب له عليه السلام [1] الي سهل بن حنيف الانصاري ، و هو عامله علي المدينه ، في معني قوم من اهلها لحقوا بمعاويه [2] اما بعد ، فقد بلغني ان رجلا ممن قبلک يتسللون الي معاويه ، [3] فلا تاسف علي ما يفوتک من عددهم ، و يذهب عنک من مددهم ، [4] فکفي لهم غيا ، و لک منهم شافيا ، فرارهم من الهدي و الحق و ايضاعهم الي العمي و الجهل ، [5] و انما هم اهل دنيا مقبلون عليها ، و مهطعون اليها ، [6] و قد عرفوا العدل وراوه ، و سمعوه ، و وعوه ، [7] و علموا ان الناس عندنا في الحق اسوه ، فهربوا الي الاثره ، [8] فبعدا لهم و سحقا [9] انهم و الله لم ينفروا من جور ، و لم يلحقوا بعدل ، [10] و انا لنطمع في هذا الامر ان يذل الله لنا صعبه ، و يسهل لنا حزنه ، ان شاء الله ، و السلام

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام به سهل بن حنيف فرماندار مدينه درباره گروهي که به معاويه ملحق شده بودند [2] اما بعد به من خبر رسيده که افرادي از قلمرو تو مخفيانه به معاويه پيوسته اند [3] بر اين تعداد که از دست داده اي و از کمک آنان بي بهره مانده اي افسوس مخور [4] براي آنها همين گمراهي بس که از هدايت حق به سوي کوردلي و جهل شتافته اند و اين براي تو مايه آرامش خاطر است . [5] آنها دنيا پرستاني هستند که با سرعت به آن روي آورده اند [6] در حاليکه عدالت را به خوبي شناخته و ديده و گزارش آنرا شنيده اند [7] و بخاطر سپرده اند که همه مردم در نزد ما و در آئين حکومت ما حقوق برابر دارند آنها از اين برابري به سوي خودخواهي و تبعيض و منفعت طلبي گريخته اند . [8] دور باشند از رحمت خدا [9] به خدا سوگند آنها از ستم نگريخته اند و به عدل روي نياورده اند . [10] و ما اميدواريم که در اين راه خداوند مشکلات را بر ما آسان سازد . و سختيها را هموار انشاءالله . والسلام

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:29:00 ب.ظ ]




نامه شماره51

و من کتاب له عليه السلام [1] الي عماله علي الخراج [2] من عبد الله علي امير المؤمنين الي اصحاب الخراج : [3] اما بعد ، فان من لم يحذر ما هو صائر اليه لم يقدم لنفسه ما يحرزها [4] و اعلموا ان ما کلفتم به يسير ، و ان ثوابه کثير ، [5] و لو لم يکن فيما نهي الله عنه من البغي و العدوان عقاب يخاف [6] لکان في ثواب اجتنابه ما لا عذر في ترک طلبه فانصفوا الناس من انفسکم ، [7] و اصبروا لحوائجهم ، فانکم خزان الرعيه ، ووکلاء الامه ، و سفراء الائمه [8] و لا تحشموا احدا عن حاجته ، و لا تحبسوه عن طلبته ، [9] و لا تبيعن للناس في الخراج کسوه شتاء و لا صيف ، و لا دابه يعتملون عليها ، و لا عبدا [10] و لا تضربن احدا سوطا لمکان درهم ، [11] و لا تمسن مال احد من الناس ، مصل و لا معاهد ، [12] الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدي به علي اهل الاسلام ، [13] فانه لا ينبغي للمسلم ان يدع ذلک في ايدي اعداء الاسلام ، فيکون شوکه عليه [14] و لا تدخروا انفسکم نصحيه ، و لا الجند حسن سيره ، و لا الرعيه معونه ، و لا دين الله قوه [15] و ابلوا في سبيل الله ما استوجب عليکم ، فان الله سبحانه قد اصطنع عندنا و عندکم ان نشکره بجهدنا ، [1] و ان ننصره بما بلغت قوتنا ، و لا قوه الا بالله العلي العظيم

ترجمه

[1] از نامه هاي امام عليه السلام به کارگزاران بيت المال . [2] اين نامه اي است از بنده خدا علي [عليه السلام ] اميرمؤمنان به کارگزاران بيت المال و جمع آوري خراج : [3] اما بعد کسيکه از آنچه به سوي آن در حرکت است [ قيامت ] ترس نداشته باشد چيزي از پيش براي خويشتن نمي فرستد [4] بدانيد آنچه به آن مکلف شده ايد کم اما ثواب آن بسيار است . [5] اگر براي آنچه خداوند از آن نهي کرده يعني: ستم و دشمني عقاب و کيفري وجود نداشت [6] باز براي درک ثواب در اجتناب از آنها عذري باقي نمي ماند خودتان انصاف را نسبت به مردم روا داريد [7] و در برابر انجام نيازمندي هايشان که طبعا مشکلاتي بهمراه دارد صبر و استقامت بخرج دهيد. شما خزانه داران رعيت وکلايامت و سفيران ائمه و پيشوايان هستيد . [8] بر هيچکس بخاطر نيازمنديش بخاطر موقعيت خود خشم نگيريد . هيچ کس را از خواسته هاي مشروعش باز مداريد . [9] و به خاطر گرفتن خراج از بدهکار لباس تابستاني يا زمستاني و مرکبي را که با آن به کارهايش مي رسد و نيز برده اش را به فروش نرسانيد . [10] و نيز به خاطر گرفتن درهمي کسي را تازيانه نزنيد [11] همچنين براي حق جمع آوري بيت المال به مال احدي چه مسلمان و چه غير مسلماني که در پناه اسلام است دست نزنيد [12] مگر اينکه اسب يا اسلحه اي باشد که براي تجاوز به مسلمانها به کار گرفته مي شود [13] چرا که براي مسلمان درست نيست بگذارد چنين اسلحه اي در اختيار دشمنان اسلام باشد و در نتيجه آنها نيرومندتر از سپاه اسلام گردند . [13] از نصيحت و اندرز به خويشتن و از خوشرفتاري با سپاهيان و کمک به رعايا و تقويت دين خداوند خودداري مکنيد . [14] در راه خداوند آنچه بر شما واجب است انجام دهيد زيرا که خداوند از ما و شما خواسته است که با کوششهاي خود از او سپاسگزاري کنيم و به مقدار قدرت خود ياريش نمائيم [1] در حاليکه هيچ قدرت و نيروئي جز از ناحيه خداوند بزرگ وجود ندارد : و لا قوه الا بالله العليالعظيم .

نامه شماره52

و من کتاب له عليه السلام [2] الي امراء البلاد في معني الصلاه [3] امابعد ، فصلوا بالناس الظهر حتي تفي ء الشمس من مربض العنز ، [4] و صلوا بهم العصر و الشمس بيضاء حيه في عضو من النهار [5] حين يسار فيها فرسخان ، و صلوا بهم المغرب حين يفطر الصائم ، [6] و يدفع الحاج الي مني و صلوا بهم العشاء حين يتواري الشفق الي ثلث الليل ، [7] و صلوا بهم الغداه و الرجل يعرف وجه صاحبه ، [8] و صلوا بهم صلاه اضعفهم ، و لا تکونوا فتانين

ترجمه

[2] از نامه هاي امام عليه السلام به فرمانداران شهرها درباره معني نماز[3] اما بعد نماز ظهر را تا هنگامي که خورشيد به اندازه طول خوابگاه گوسفندي[ از نصف النهار ] گذشته باشد با مردم بخوانيد . [4] و نماز عصر را هنگامي برايشان به جا آوريد که خورشيد هنوز کاملا زنده و قسمتي از روز باقياست [5] به گونه ايکه مي توان تا غروب دو فرسخ راه را طيکرد . نماز مغرب را برايشان موقعي انجام دهيد که روزه دار افطار مي کند [6] و حاجي از عرفات [ به جانب مشعرالحرام و از آن جا ] به سوي مني حرکت مي نمايد . و نماز عشاء را از هنگامي که شفق پنهان مي گردد تا يک ثلث از شب با آنان انجام دهيد . [7] [ و اما ] نماز صبح را وقتي بايد برايشان بخوانيد که شخص مي تواند صورت رفيقش را ببيند [8] و او را بشناسد [ اما چگونگي نماز جماعت در زودخواندن و يا طول دادن آن ] بايد مانند نمازي باشد که ناتوان ترين مامومين مي تواند بخواند و هرگز فتنه گر مباشيد [ که با طول دادن نماز و دعاهاي آن افراد را بفريبيد ] .

نامه شماره53

و من کتاب له عليه السلام [9] کتبه للاشتر النخعي ، لما ولاه علي مصر و اعمالها حين اضطرب امراميرها محمد بن ابي بکر ، و هو اطول عهد کتبه و اجمعه للمحاسن [10] بسم الله الرحمن الرحيم [11] هذا ما امربه عبد الله علي امير المؤمنين ، مالک بن الحارث الاشتر في عهده اليه ، [1] حين ولاه مصر : جبايه خراجها ، و جهاد عدوها ، [2] و استصلاح اهلها ، و عماره بلادها [3] امره بتقوي الله ، و ايثار طاعته ، و اتباع ما امر به في کتابه : [4] من فرائضه وسننه ، التي لا يسعد احد الا باتباعها و لا يشقي الا مع جحودها و اضاعتها ، [5] و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده ولسانه ، [6] فانه ، جل اسمه ، قد تکفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزه [7] و امره ان يکسر نفسه من الشهوات ، و يزعها عند الجمحات ، [8] فان النفس اماره بالسوء ، الا ما رحم الله [9] ثم اعلم يا مالک ، اني قد وجهتک الي بلاد قد جرت عليها دول قبلک ، من عدل وجور ، [10] و ان الناس ينظرون من امورک في مثل ما کنت تنظر فيه من امور الولاه قبلک [11] و يقولون فيک ما کنت تقول فيهم ، [12] و انما يستدل علي الصالحين بما يجري الله لهم علي السن عباده ، [13] فليکن احب الذخائر اليک ذخيره العمل الصالح ، فاملک هواک ، [14] و شح بنفسک عما لا يحل لک ، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او کرهت [15] و اشعر قلبک الرحمه للرعيه ، و المحبه لهم ، و اللطف بهم ، [16] و لا تکونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اکلهم ، فانهم صنفان : [17] اما اخ لک في الدين ، او نظير لک في الخلق ، يفرط منهم الزلل ، [1] و تعرض لهم العلل ، و يؤتي علي ايديهم في العمد و الخطا ، [2] فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذي تحب و ترضي ان يعطيک الله من عفوه و صفحه ، [3] فانک فوقهم ، و والي الامر عليک فوقک و الله فوق من ولاک [4] وقد استکفاک امرهم ، و ابتلاک بهم و لا تنصبن نفسک لحرب الله [5] فانه لا يد لک بنقمته ، و لا غني بک عن عفوه و رحمته [6] و لا تندمن علي عفو ، و لا تبجحن بعقوبه ، [7] و لا تسرعن الي بادره وجدت منها مندوحه ، و لا تقولن : اني مؤمر [8] آمر فاطاع ، فان ذلک ادغال في القلب ، و منهکه للدين ، و تقرب من الغير [9] و اذا احدث لک ما انت فيه من سلطانک ابهه او مخيله ، [10] فانظر الي عظم ملک الله فوقک ، و قدرته منک علي ما لا تقدر عليه من نفسک ، [11] فان ذلک يطامن اليک من طماحک ، [12] و يکف عنک من غربک ، و يفي ء اليک بما عزب عنک من عقلک [13] اياک و مساماه الله في عظمته ، و التشبه به في جبروته ، [14] فان الله يذل کل جبار ، و يهين کل مختال انصف الله و [15] انصف الناس من نفسک ، و من خاصه اهلک ، و من لک فيه هوي من رعيتک ، [16] فانک الا تفعل تظلم و من ظلم عباد الله کان الله خصمه دون عباده ، [17] و من خاصمه الله ادحض حجته ، [1] و کان لله حربا حتي ينزع او يتوب و ليس شي ء ادعي الي تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه علي ظلم ، [2] فان الله سميع دعوه المضطهدين ، و هو للظالمين بالمرصاد [3] و ليکن احب الامور اليک اوسطها في الحق ، و اعمها في العدل ، و اجمعها لرضي الرعيه ، [4] فان سخط العامه يجحف برضي الخاصه ، و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضي العامه [5] و ليس احد من الرعيه اثقل علي الوالي مؤونه في الرخاء ، [6] و اقل معونه له البلاء ، و اکره للانصاف ، [7] و اسال بالالحاف ، و اقل شکرا عند الاعطاء و ابطا عذرا عند المنع [8] و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه [9] و انما عماد الدين و جماع المسلمين ، و العده للاعداء ، العامه من الامه ، [10] فليکن صغوک لهم ، و ميلک معهم [11] و ليکن ابعد رعيتک منک ، و اشناهم عندک ، اطلبهم لمعائب الناس ، [12] فان في الناس عيوبا الوالي احق من سترها فلا تکشفن عما غاب عنک منها ، [13] فانما عليک تطهير ما ظهر لک ، و الله يحکم علي ما غاب عنک ، [14] فاستر العوره ما استطعت يستر الله منک ما تحب ستره من رعيتک [15] اطلق عن الناس عقده کل حقد ، و اقطع عنک سبب کل وتر ، [16] و تغاب عن کل ما لا يضح لک ، [1] و لا تعجلن الي تصديق ساع ، فان الساعي غاش ، و ان تشبه بالناصحين [2] و لا تدخلن في مشورتک بخيلا يعدل بک عن الفضل ، و يعدک الفقر ، [3] و لا جبانا يضعفک عن الامور ، و لا حريصا يزين لک الشره بالجور ، [4] فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله [5] ان شر وزرائک من کان للاشرار قبلک وزيرا ، و من شرکهم في الاثام فلا يکونن لک بطانه ، [6] فانهم اعوان الاثمه ، و اخوان الظلمه ، [7] و انت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم ، [8] و ليس عليه مثل آصارهم و اوزارهم و آثامهم ، [9] ممن لم يعاون ظالما علي ظلمه ، و لا آثما علي اثمه : [10] اولئک اخف عليک مؤونه ، و احسن لک معونه ، واحني عليک عطفا، و اقل لغيرک الفا ، [11] فاتخذ اولئک خاصه لخلواتک و حفلاتک ، ثم ليکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک ، [12] و اقلهم مساعده فيما يکون منک مما کره الله لاوليائه ، واقعا ذلک من هواک حيث وقع [13] و الصق باهل الورع و الصدق ، ثم رضهم علي الا يطروک و لا يبجحوک بباطل لم تفعله ، [14] فان کثره الاطراء تحدث الزهو ، و تدني من العزه [15] و لا يکونن المحسن و المسي ء عندک بنزله سواء ، فان في ذلک تزهيدا لاهل الاحسان ، [1] و تدريبا لاهل الاساءه علي الاساءه والزم کلا منهم ما الزم نفسه [2] و اعلم انه ليس شي ء بادعي الي حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم ، [3] و تخفيفه المؤونات عليهم ، و ترک استکراهه اياهم علي ما ليس له قبلهم [4] فليکن منک في ذلک امر يجتمع لک به حسن الظن برعيتک ، فانه حسن الظن يقطع عنک نصبا طويلا [5] و ان احق من حسن ظنک به لمن حسن بلاؤک عنده ، و ان احق من ساء ظنک به لمن ساء بلاؤک عنده [6] و لا تنقض سنه صالحه عمل بها صدور هذه الامه ، و اجتمعت بها الالفه ، [7] و صلحت عليها الرعيه ، و لا تحدثن سنه تضر بشي ء من ماضي تلک السننن ، [8] فيکون الاجر لمن سنها ، و الوزر عليک بما نقضت منها [9] و اکثر مدارسه العلماء ، و مناقشه الحکماء ، في تثبيت ما صلح عليه امر بلادک ، و اقامه ما استقام به الناس قبلک [10] و اعلم ان الرعيه طبقات لا يصلح بعضها الا ببعض ، و لا غني ببعضها عن بعض : [11] فمنها جنود الله ، و منها کتاب العامه و الخاصه ، [12] و منها قضاه العدل ، ومنها عمال الانصاف و الرفق ، [13] و منها اهل الجزيه و الخراج من اهل الذمه و مسلمه الناس ، و منها التجار و اهل الصناعات [1] و منها الطبقه السفلي من ذوي الحاجه و المسکنه و کل قد سمي الله له سهمه ، [2] و وضع علي حده فريضه في کتابه او سنه نبيه صلي الله عليه و آله و سلم عهدا منه عندنا محفوظا [3] فالجنود ، باذن الله ، حصون الرعيه ، وزين الولاه ، و عز الدين ، و سبل الامن ، و ليس تقوم الرعيه الا بهم [4] ثم لا قوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذي يقوون به علي جهاد عدوهم ، [5] و يعتمدون عليه فيما يصلحهم ، ويکون من وراء حاجتهم [6] ثم لا قوام لهذين الصنفين الا بالصنف الثالث من القضاه و العمال [7] و الکتاب ، لما يحکمون من المعاقد ، و يجمعون من المنافع ، [8] و يؤتمنون عليه من خواص الامور و عوامها ، و لا قوام لهم جميعا الا بالتجار و ذوي الصناعات ، [9] فيما يجتمعون عليه من مرافقهم ، و يقيمونه من اسواقهم ، [10] و يکفونهم من الترفق بايديهم ما لا يبلغه رفق غيرهم [11] ثم الطبقه السفلي من اهل الحاجه و المسکنه الذين يحق رفدهم و معونتهم [12] و في الله لکل سعه ، و لکل علي الوالي حق بقدر ما يصلحه ، [13] و ليس يخرج الوالي من حقيقه ما الزمه الله من ذلک [14] الا بالاهتمام و الاستعانه بالله ، و توطين نفسه علي لزوم الحق ، [15] و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل [16] فول من جنودک انصحهم في نفسک لله و لرسوله و لامامک ، و انقاهم جيبا ، و افضلهم حلما ، [1] ممن يبطي ء عن الغضب ، و يستريح الي العذر ، و يراف بالضعفاء [2] وينبو علي الاقوياء ، وممن لا يثيره العنف ، و لا يقعد به الضعف [3] ثم الصق بذوي المروءات و الاحساب ، و اهل البيوتات الصالحه ، و السوابق الحسنه ، [4] ثم اهل النجده و الشجاعه ، و السخاء و السماحه ، [5] فانهم جماع من الکرم ، و شعب من العرف [6] ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الوالدان من ولدهما ، و لا يتفاقمن في نفسک شي ء قويتهم به ، [7] و لا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل ، [8] فانه داعيه لهم الي بذل النصيحه لک ، و حسن الظن بک [9] و لا تدع تفقد لطيف امورهم اتکالا علي جسيمها ، [10] فان لليسير من لطفک موضعا ينتفعون به ، و للجسيم موقعا لا يستغنون عنه [11] و ليکن آثر رؤوس جندک عندک من واساهم في معونته ، [12] و افضل عليهم من جدته ، بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم ، [13] حتي يکون همهم هما واحدا في جهاد العدو ، [14] فان عطفک عليهم يعطف قلوبهم عليک ، [15] و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل في البلاد ، و ظهور موده الرعيه [16] و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم ، [17] و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم علي ولاه الامور ، و قله استثقال دولهم ، [1] و ترک [ نهج البلاغه م 28 ] استبطاء انقطاع مدتهم ، فافسح في آمالهم ، و واصل في حسن الثناء عليهم [2] و تعديد ما ابلي ذوو البلاء منهم ، فان کثره الذکر لحسن افعالهم تهز الشجاع ، و تحرض الناکل ، ان شاء الله [3] ثم اعرف لکل امري ء منهم ما ابلي ، و لا تضمن بلاء امري ء الي غيره ، [4] و لا تقصرن به دون غايه بلائه ، و لا يدعونک شرف امري ء الي ان تعظم من بلائه ما کان صغيرا ، [5] و لا ضعه امري ء الي ان تستصغر من بلائه ما کان عظيما [6] واردد الي الله و رسوله ما يضلعک من الخطوب ، و يشتبه عليک من الامور ، [7] فقد قال الله تعالي لقوم احب ارشادهم : [8] [[ يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم ، فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله و الرسول ] ] [9] فالرد الي الله : الاخذ بمحکم کتابه ، [10] و الرد الي الرسول : الاخذ بسنته الجامعه غير المفرقه [11] ثم اختر للحکم بين الناس افضل رعيتک في نفسک ، ممن لا تضيق به الامور ، [12] و لا تمحکه الخصوم ، و لا يتمادي في الزله ، [13] و لا يحصر من الفي ء الي الحق اذا عرفه ، و لا تشرف نفسه علي طمع ، [14] و لا يکتفي بادني فهم دون اقصاه ، و او قفهم في الشبهات ، [15] و آخذهم بالحجج ، و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم ، [1] و اصبرهم علي تکشف الامور ، و اصرمهم عند اتضاح الحکم ، [2] ممن لا يزدهيه اطراء ، و لا يستميله اغراء ، و اولئک قليل [3] ثم اکثر تعاهد قضائه ، و افسح له في البذل ما يزيل علته [4] و تقل معه حاجته الي الناس و اعطه من المنزله لديک ما لا يطمع فيه غيره من خاصتک ، [5] ليامن بذلک اغتيال الرجال له عندک [6] فانظر في ذلک نظرا بليغا ، فان هذا الدين قد کان اسيرا في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي ، و تطلب به الدنيا [7] ثم انظر في امور عمالک فاستعملهم اختبارا ، و لا تولهم محاباه و اثره ، [8] فانهما جماع من شعب الجور و الخيانه [9] و توخ منهم اهل التجربه و الحياء ، من اهل البيوتات الصالحه ، و القدم في الاسلام المتقدمه ، [10] فانهم اکرم اخلاقا، و اصح اعراضا ، و اقل في المطامع اشراقا ، و ابلغ في عواقب الامور نظرا [11] ثم اسبغ عليهم الارزاق ، فان ذلک قوه لهم علي استصلاح انفسهم ، [12] و غني لهم عن تناول ما تحت ايديهم ، وحجه عليهم [13] ان خالفوا امرک او ثلموا امانتک ثم تفقد اعمالهم ، و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم ، [14] فان تعاهدک في السر لامورهم حدوه لهم علي استعمال الامانه ، و الرفق بالرعيه [15] و تحفظ من الاعوان ، فان احد منهم بسط يده الي خيانه اجتمعت بها عليه عندک اخبار عيونک ، [1] اکتفيت بذلک شاهدا ، فبسطت عليه العقوبه في بدنه ، [2] و اخذته بما اصاب من عمله ، ثم نصبته بمقام المذله ، [3] ووسمته بالخيانه ، و قلدته عار التهمه [4] و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله ، فان في صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ، [5] و لا صلاح لمن سواهم الا بهم ، لان الناس کلهم عيال علي الخراج و اهله [6] و ليکن نظرک في عماره الارض ابلغ من نظرک في استجلاب الخراج ، لان ذلک لا يدرک الا بالعماره ، [7] و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد ، و اهلک العباد ، و لم يستقم امره الا قليلا [8] فان شکوا ثقلا او عله ، او انقطاع شرب او باله ، او احاله ارض اغتمرها غرق ، او اجحف بها عطش ، [9] خففت عنهم بما ترجو ان يصلح به امرهم ، و لا يثقلن عليک شي ء خففت به المؤونه عنهم ، [10] فانه ذخر يعودون به عليک في عماره بلادک ، و تزيين و لايتک ، [11] مع استجلابک حسن ثنائهم ، و تبجحک ، باستفاضه العدل فيهم ، [12] معتمدا فضل قوتهم ، بما ذخرت عندهم من اجمامک لهم ، [13] و الثقه منهم بما عودتهم من عدلک عليهم و رفقک بهم ، [14] فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبه انفسهم به ، [15] فان العمر ان محتمل ما حملته ، و انما يؤتي خراب الارض من اعواز اهلها ، [1] و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه علي الجمع ، [2] و سوء ظنهم بالبقاء ، و قله انتفاعهم بالعبر [3] ثم انظر في حال کتابک ، فول علي امورک خيرهم ، [4] و اخصص رسائلک التي تدخل فيها مکائدک و اسرارک باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق [5] ممن لا تبطره الکرامه ، فيجتري ء بها عليک في خلاف لک بحضره ملاء ، [6] و لا تقصر به الغفله عن ايراد مکاتبات عمالک عليک ، [7] و اصدار جواباتها علي الصواب عنک ، فيما ياخذ لک و يعطي منک ، [8] و لا يضعف عقدا اعتقده لک ، و لا يعجز عن اطلاق ما عقد عليک ، [9] و لا يجهل مبلغ قدر نفسه في الامور ، فان الجاهل بقدر نفسه يکون بقدر غيره اجهل [10] ثم لا يکن اختيارک اياهم علي فراستک و استنامتک و حسن الظن منک ، [11] فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم ، [12] و ليس وراء ذلک من النصيحه و الامانه شي ء [13] و لکن اختبرهم بما و لوا للصالحين قبلک ، فاعمد لاحسنهم کان في العامه اثرا، [14] و اعرفهم بالامانه وجها ، فان ذلک دليل علي نصيحتک لله و لمن و ليت امره [15] و اجعل لراس کل امر من امورک راسا منهم ، لا يقهره کبيرها ، و لا يتشتت عليه کثيرها [16] و مهما کان في کتابک من عيب فتغابيت عنه الزمته [1] ثم استوص بالتجار و ذوي الصناعات ، و اوض بهم خيرا: [2] المقيم منهم و المضطرب بماله ، و المترفق ببدنه ، [3] فانهم مواد المنافع ، و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح ، [4] في برک و بحرک ، و سهلک و جبلک و حيث لا يلتئم الناس لمواضعها ، [5] و لا يجترؤون عليها ، فانهم سلم لا تخاف بائقته ، و صلح لا تخشي غائلته [6] و تفقد امورهم بحضرتک و في حواشي بلادک [7] و اعلم مع ذلک ان في کثير منهم ضيقا فاحشا، و شحا قبيحا ، [8] و احتکارا للمنافع ، و تحکما في البياعات ، [9] و ذلک باب مضره للعامه ، و عيب علي الولاه فامنع من الاحتکار ، [10] فان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم منع منه و ليکن البيع بيعا سمحا : [11] بموازين عدل ، و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع [12] فمن قارف حکره بعد نهيک اياه فنکل به ، و عاقبه في غير اسراف [13] ثم الله الله في الطبقه السفلي من الذين لا حيله لهم ، [14] من المساکين و المحتاجين و اهل البؤسي و الزمني ، [15] فان في هذه الطبقه قانعا و معترا ، و احفظ لله ما استحفظک من حقه فيهم ، [16] و اجعل لهم قسما من بيت مالک ، و قسما من غلات صوافي الاسلام في کل بلد ، [17] فان للاقصي منهم مثل الذي للاذني ، و کل قد استرعيت حقه ، [1] فلا يشغلنک عنهم بطر ، فانک لا تعذر بتضييعک التافه لاحکامک الکثير المهم [2] فلا تشخص همک عنهم ، و لا تصعر خدک لهم ، [3] و تفقد امور من لا يصل اليک منهم ممن تقتحمه العيون ، [4] و تحقره الرجال ، ففرغ لاولئک ثقتک من اهل الخشيه و التواضع ، [5] فليرفع اليک امورهم ، ثم اعمل فيهم بالاعذار الي الله يوم تلقاه ، [6] فان هؤلاء من بين الرعيه احوج الي الانصاف من غيرهم ، [7] و کل فاعذر الي الله في تاديه حقه اليه [8] و تعهد اهل اليتم و ذوي الرقه في السن ممن لا حيله له ، و لا ينصب للمساله نفسه ، [9] و ذلک علي الولاه ثقيل ، و الحق کله ثقيل ، [10] و قد يخففه الله علي اقوام طلبوا العاقبه فصبروا انفسهم ، ووثقوا بصدق موعود الله لهم [11] و اجعل لذوي الحاجات منک قسما تفرغ لهم فيه شخصک ، [12] و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذي خلقک ، [13] و تقعد عنهم جندک و اعوانک من احراسک و شرطک ،[14] حتي يکلمک متکلهم غير متتعتع ،[15] فاني سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول في غير موطن : [16] [[ لن تقدس امه لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع ] ] [17] ثم احتمل الخرق منهم و العي ، و نح عنهم الضيق و الانف [1] يبسط الله عليک بذلک اکناف رحمته ، و يوجب لک ثواب طاعته [2] و اعط ما اعطيت هنيئا ، و امنع في اجمال و اعذار [3] ثم امور من امورک لا بد لک من مباشرتها : منها اجابه عمالک بما يعيا عنه کتابک ، [4] و منها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليک بما تحرج به صدور اعوانک ، [5] و امض لکل يوم عمله ، فان لکل يوم ما فيه [6] و اجعل لنفسک فيما بينک و بين الله افضل تلک المواقيت ، و اجزل تلک الاقسام ، [7] و ان کانت کلها لله اذا صلحت فيها النيه ، و سلمت منها الرعيه [8] و ليکن في خاصه ما تخلص به لله دينک : اقامه فرائضه التي هي له خاصه ، [9] فاعط الله من بدنک في ليلک و نهارک ، ووف ما تقربت به الي الله من ذلک کاملا غير مثلوم و لا منقوص ، [10] بالغا من بدنک ما بلغ و اذا قمت في صلاتک للناس ، فلا تکونن منفرا و لا مضيعا ، [11] فان في الناس من به العله و له الحاجه [12] و قد سالت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حين وجهني الي اليمن کيف اصلي بهم ? [13] فقال : [[ صل بهم کصلاه اضعفهم ، و کن بالمؤمنين رحيما ] ] [1] و اما بعد ، فلا تطولن احتجاجک عن رعيتک ، فان احتجاب الولاه عن الرعيه [2] شعبه من الضيق ، و قله علم بالامور ، [3] و الاحتجاب منهم يقطع عنهم علم ما احتجبوا دونه [4] فيصغر عندهم الکبير ، و يعظم الصغير ، و يقبح الحسن ، و يحسن القبيح ، و يشاب الحق بالباطل [5] و انما الوالي بشر لا يعرف ما تواري عنه الناس به من الامور ، [6] و ليست علي الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الکذب ، [7] و انما انت احد رجلين : اما امرؤ سخت نفسک بالبذل في الحق ، [8] ففيم احتجابک من واجب حق تعطيه ، او فعل کريم تسديه [9] او مبتلي بالمنع ، فما اسرع کف الناس عن مسالتک اذا ايسوا من بذلک [10] مع ان اکثر حاجات الناس اليک مما لا مؤونه فيه عليک ، [11] من شکاه مظلمه ، او طلب انصاف في معامله [12] ثم ان للوالي خاصه و بطانه ، فيهم استئثار و تطاول ، و قله انصاف في معامله ، [13] فاحسم ماده اولئک بقطع اسباب تلک الاحوال [14] و لا تقطعن لاحد من حاشيتک و حامتک قطيعه ، [15] و لا يطمعن منک في اعتقاد عقده ، تضر بمن يليها من الناس ، [16] في شرب او عمل مشترک ، يحملون مؤونته علي غيرهم ، [17] فيکون مهنا ذلک لهم دونک ، و عيبه عليک في الدنيا و الاخره [18] و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد ، و کن في ذلک صابرا محتسبا ، [1] واقعا ذلک من قرابتک و خاصتک حيث وقع ، [2] وابتغ عاقبته بمايثقل عليک منه ، فان مغبه ، ذلک محموده [3] و ان ظنت الرعيه بک حيفا فاصحر لهم بعذرک ، [4] و اعدل عنک ظنونهم باصحارک فان في ذلک رياضه منک لنفسک ، و رفقا برعيتک ، [5] و اعذارا تبلغ به حاجتک من تقويمهم علي الحق [6] و لا تدفعن صلحا دعاک اليه و لله فيه رضي فان في الصلح دعه لجنودک ، [7] وراحه من همومک ، وامنا لبلادک ، و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه ، [8] فان العدو ربما قارب ليتغفل [9] فخذ بالحزم ، و اتهم في ذلک حسن الظن و ان عقدت بينک و بين عدوک عقده ، [10] او البسته منک ذمه ، فحط عهدک بالوفاء ، [11] و ارع ذمتک بالامانه ، و اجعل نفسک جنه دون ما اعطيت ، [12] فانه ليس من فرائض الله شي ءالناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم ، و تشتت آرائهم ، من تعظيم الوفاء بالعهود [13] وقد لزم ذلک المشرکون فيما بينهم دون المسلمين [14] لما استوبلوا من عواقب الغدر ، فلا تغدرن بذمتک ، [15] و لا تخيسن بعهدک ، و لا تختلن عدوک ، [16] فانه لا يجتري ء علي الله الا جاهل شقي [17] و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته ، و حريما يسکنون الي منعته [1] و يستفيضون الي جواره ، فلا ادغال و لا مدالسه و لا خداع فيه ، [2] و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل ، [3] و لا تعولن علي لحن قول بعد التاکيد و التوثقه [4] و لا يدعونک ضيق امر ، لزومک فيه عهد الله ، الي طلب انفساخه بغير الحق ، [5] فان صبرک علي ضيق امر ترجو انفراجه و فضل عاقبته ، خير من غدر تخاف تبعته ، [6] و ان تحيط بک من الله فيه طلبه ، لا تستقبل فيها دنياک و لا آخرتک [7] اياک و الدماء و سفکها بغير حلها ، فانه ليس شي ء ادني لنقمه ، [8] و لا اعظم لتبعه ، و لا احري بزوال نعمه ، و انقطاع مده ، من سفک الدماء بغير حقها [9] و الله سبحانه مبتدي ء بالحکم بين العباد ، فيما تسافکوا من الدماء يوم القيامه ، [10] فلا تقوين سلطانک بسفک دم حرام ، [11] فان ذلک مما يضعفه و يوهنه ، بل يزيله و ينقله [12] و لا عذر لک عند الله و لا عندي في قتل العمد ، لان فيه قود البدن [13] و ان ابتليت بخطا و افرط عليک سوطک او سيفک او يدک بالعقوبه ، [14] فان في الوکزه فما فوقها مقتله ، [15] فلا تطمحن بک نحوه سلطانک عن ان تؤدي الي اولياءالمقتول حقهم [16] و اياک و الاعجاب بنفسک ، و الثقه بما يعجبک منها ، و حب الاطراء ، [1] فان ذلک من اوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يکون من احسان المحسنين [2] و اياک و المن علي رعيتک باحسانک ، او التزيد فيما کان من فعلک ،[3] او ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک ، فان المن يبطل الاحسان ، [4] و التزيد يذهب بنور الحق ، و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس [5] قال الله تعالي : [[ کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون ] ] [6] و اياک و العجله بالامور قبل اوانها ، او التسقط فيها عند امکانها ، [7] او اللجاجه فيها اذا تنکرت ، او الوهن عنها اذا استوضحت [8] فضع کل امر موضعه ، و اوقع کل امر موقعه [9] و اياک و الاستئثار بما الناس فيه اسوه ، [10] و التغابي عما تعني به مما قد وضح للعيون ، فانه ماخوذ منک لغيرک ، [11] و عما قليل تنکشف عنک اغطيه الامور ، و ينتصف منک للمظلوم [12] املک حميه انفک ، و سوره ، حدک ، و سطوه يدک ،[13] و غرب لسانک ، و احترس من کل ذلک بکف البادره ، [14] و تاخير السطوه ، حتي يسکن غضبک فتملک الاختيار : [15] و لن تحکم ذلک من نفسک حتي تکثر همومک بذکر المعاد الي ربک [1] و الواجب عليک ان تتذکر ما مضي لمن تقدمک من حکومه عادله ، [2] او سنه فاضله ، او اثر عن نبينا صلي الله عليه و آله و سلم او فريضه في کتاب الله [3] فتقتدي بما شاهدت مما عملنا به فيها ، [4] و تجتهد لنفسک في اتباع ما عهدت اليک في عهدي هذا ، و استوثقت به من الحجه لنفسي عليک ، [5] لکيلا تکون لک عله عند تسرع نفسک الي هواها [6] و انا اسال الله بسعه رحمته ، و عظيم قدرته علي اعطاء کل رغبه ، [7] ان يوفقني و اياک لما فيه رضاه من الاقامه علي العذر الواضح ، اليه و الي خلقه ، [8] مع حسن الثناء في العباد ، و جميل الاثر في البلاد ، [9] و تمام النعمه ، و تضعيف الکرامه ، و ان يختم لي و لک بالسعاده و الشهاده ، ، [10] [[ انا اليه راجعون ] ] و السلام علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الطيبين الطاهرين ، و سلم تسليما کثيرا ، و السلام

ترجمه

[9] فرمان مبارک امام عليه السلام به مالک اشتر . اين فرمان را امام عليه السلام براي اشترنخعي به هنگامي که او را فرماندار مصر قرار داد نوشته است . و اين زماني بود که وضع زمامدار مصر محمدبن ابوبکر درهم ريخته و متزلزل شده بود اين فرمان از طولاني ترين و جامعترين فرمانهاي امام عليه السلام مي باشد [10] بسم الله الرحمن الرحيم [11] اين دستوري است که بنده خدا علي[عليه السلام ] به مالک بن حارث اشتر در فرمانش به او صادر فرموده است . [1] و اين فرمان را هنگامي نوشت که ويرا زمامدار و والي کشور مصر قرار داد تا : مالياتهاي آن سرزمين را جمع آوريکند . با دشمنان آن کشور بجنگد . [2] به اصلاح اهل آن همت گمارد . و به عمران و آبادي شهرها قصبات و روستاها و قريه هاي آن بپردازد . [3] [ نخست ] او را به تقوا و ترس از خداوند ايثار و فداکاري در راه اطاعتش و متابعت از آنچه در کتاب خدا قرآن به آن امر شده است فرمان مي دهد : [4] به متابعت او امري که در کتاب الله آمده فرائض و واجبات و سنتها همان دستوراتي که هيچکس جز با متابعت آنها روي سعادت نمي بيند و جز با انکار و ضايع ساختن آنها در شقاوت و بدبختي واقع نمي شود [5] به او فرمان مي دهد که [ آئين ] خدا را با قلب دست و زبان ياريکند [6] چرا که خداوند متکفل ياري کسي شده که او را ياري نمايد و عزت کسيکه او را عزيز دارد . [7] و نيز او فرمان مي دهد که خواسته هاي نابجاي خود را در هم بشکند . و به هنگام وسوسه هاي نفس خويشتن داري را پيش گيرد [8] زيرا که نفس اماره همواره انسان را به بدي وادار مي کند مگر آنکه رحمت الهي شامل حال او شود . [9] اي مالک بدان من تو را به سوي کشوري فرستادم که پيش از تو دولتهاي عادل و ستمگري بر آن حکومت داشتند . [10] و مردم به کارهاي تو همانگونه نظر مي کنند که تو در امور زمامداران پيش از خود [11] و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مي گفتي . [12] بدان افراد شايسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاري مي سازد مي توان شناخت [13] بنابراين بايد محبوبترين ذخيره در پيش تو عمل صالح باشد زمام هوا و هوس را در دست گير . [14] و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روا دار زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پيش گيري [15] قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن [16] و همچون حيوان درنده اي نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنيمت شماري زيرا آنها دو گروه بيش نيستند : [17] يا برادران ديني تواند و يا انسانهائي همچون تو . گاه از آنها لغزش و خطا سرمي زند . [1] ناراحتيهائي به آنان عارض مي گردد به دست آنان عمدا يا بطور اشتباه کارهائي انجام مي شود [2] [ در اين موارد ] از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنها عطا کن که دوست داري خداوند از عفوش به تو عنايت کند . [3] زيرا تو مافوق آنها و پيشوايت مافوق تو و خداوند مافوق کسي است که تو را زمامدار قرار داده است [4] امور آنان را به تو واگذار کرده و به وسيله آنها تو را آزمايش نموده است . هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار مده [5] چرا که تو تاب کيفر او را نداري. و از عفو و رحمت او بي نياز نيستي [6] هرگز از عفو و بخششي که نموده اي پشيمان مباش . و هيچگاه از کيفري که نموده ايبه خود مبال . [7] و نيز هرگز نسبت به کاري که پيش مي آيد و راه چاره دارد سرعت به خرج مده . مگو من مامورم [ و بر اوضاع مسلطم ] [8] امر مي کنم و بايد اطاعت شود که اين موجب دخول فساد در قلب و خرابي دين و نزديک شدن تغيير و تحول در قدرت است . [9] آنگاه که در اثر موقعيت و قدرتي که در اختيار داري کبر و عجب و خودپسنديدر تو پديد آيد [10] به عظمت قدرت و ملک خداوند که مافوق تو است نظر افکن که اين تو را از آن سرکشي پائين مي آورد [11] و آن شدت و تندي را از تو بازمي دارد [12] و آنچه از دستت رفته است يعني نيروي عقل و انديشه ات که تحت تاثير اين خودپسندي واقع شده به تو بازمي گردد . [13] از همتائي در علو و بزرگي با خداوند برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار [14] چرا که خداوند هر جباري را ذليل و هر فرد خودپسند و متکبري را خوار خواهد ساخت . [15] نسبت به خداوند و نسبت به مردم از جانب خود و از جانب افراد خاص خاندانت و از جانب رعايائي که به آنها علاقمندي انصاف به خرج ده [16] که اگر چنين نکنيستم نموده اي و کسيکه به بندگان خدا ستم کند خداوند پيش از بندگانش دشمن او خواهد بود . [17] و کسيکه خداوند دشمن او باشد دليلش را باطل مي سازد 000 [1] و با او به جنگ مي پردازد تا دست از ظلم بردارد يا توبه کند .[ و بدان ] هيچ چيزي در تغيير نعمتهاي خدا و تعجيل انتقام و کيفرش از اصرار بر ستم سريعتر و زودرس تر نيست . [2] چرا که خداوند دعا و خواسته مظلومان را مي شنود و در کمين ستمگران است . [3] بايد محبوبترين کارها نزد تو اموري باشند که در حق با عدالت موافق تر و با رضايت توده مردم هماهنگ تر است . [4] چرا که خشم توده مردم خشنودي خواص را بي اثر مي سازد اما ناخشنودي خاصان با رضايت عموم جبران پذير است . [5] [ اين را نيز بدان که ] احدي از رعايا از نظر هزينه زندگي در حالت صلح و آسايش بر والي سنگين تر [6] و به هنگام بروز مشکلات در اعانت و همکاري کمتر و در اجراي انصاف ناراحت تر [7] و به هنگام درخواست و سؤال پراصرارتر و پس از عطا و بخشش کم سپاس تر و به هنگام منع خواسته ها دير عذرپذيرتر [8] و در ساعات روياروئي با مشکلات کم استقامت تر از گروه خواص نخواهند بود [9] ولي پايه دين و جمعيت مسلمانان و ذخيره دفاع از دشمنان تنها توده ملت هستند [10] بنابراين بايد گوشت به آنها و ميلت با آنان باشد.[11] بايد آنها که نسبت به رعيت عيبجوترند از تو دورتر باشند [12] زيرا مردم عيوبي دارند که والي در ستر و پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است . در صدد مباش که عيب پنهاني آنها را به دست آوري[13] بلکه وظيفه تو آن است که آنچه برايت ظاهر گشته اصلاح کني. و آنچه از تو مخفي است خدا درباره آن حکم مي کند [14] بنابراين تا آنجا که توانائي داري عيوب مردم را پنهان ساز تا خداوند عيوبي را که دوست داري براي مردم فاش نشود مستور دارد . [15] [ با برخورد خوب ] عقده آنها را که کينه دارند بگشا و اسباب دشمني و عداوت را قطع کن [16] و از آنچه برايت روشن نيست تغافل نما 000 [1] به تصديق سخن چينان تعجيل مکن زيرا آنان گر چه در لباس ناصحين جلوه گر شوند خيانت مي کنند . [2] بخيل را در مشورت خود دخالت مده زيرا که تو را از احسان منصرف و از تهي دستيو فقر مي ترساند [3] و نيز با افراد ترسو مشورت مکن زيرا در کارها روحيه ات را تضعيف مي نمايند . همچنين حريص را به مشاورت مگير که حرص را با ستمگري در نظرت زينت مي دهد . [4] [ همه آنچه درباره اين افراد گفتم ] به خاطر اين است که بخل و ترس و حرص و غرائز و تمايلات متعددي هستند که جامع آنها سوءظن به خداي بزرگ است . [5] بدترين وزراء کساني هستند که وزير زمامداران بد و اشرار پيش از تو بوده اند کسيکه با آن گناهکاران در کارها شرکت داشته نبايد جزو صاحبان سر تو باشد [6] آنها همکاران گناهکاران و برادران ستمکارنند [7] در حاليکه تو بهترين جانشين را از ميان مردم به جاي آنها خواهي يافت : از کسانيکه از نظر فکر و نفوذ اجتماعي کمتر از آنها نيستند [8] و در مقابل بار گناهان آنها را بر دوش ندارند [9] از کساني هستند که با ستمگران در ستم شاهي همکاري نکرده و در گناه شريک آنان نبوده اند . [10] اين افراد هزينه شان بر تو سبکتر همکاريشان با تو بهتر محبتشان با تو بيشتر و انس و الفتشان با بيگانگان کمتر است . [11] بنابراين آنها را از خواص و دوستان خود و راز داران خويش قرارده سپس [ از ميان اينان ] افرادي را که در گفتن حق از همه صريحتر [12] و در مساعدت و همراهي نسبت به آنچه خداوند براي اولي ايش دوست نمي دارد به تو کمتر کمک مي کند مقدم دار خواه موافق ميل تو باشند يا نه [13] به اهل ورع و صدق و راستي بپيوند و آنان را طوري تربيت کن که ستايش بي حد از تو نکنند و تو را نسبت به اعمال نادرستي که انجام نداده اي تمجيد ننمايد . [14] زيرا مدح و ستايش بيش از حد عجب و خودپسندي به بار مي آورد و انسان را به کبر و غرور نزديک مي سازد . [15] هرگز نبايد افراد نيکوکار و بدکار در نظرت مساوي باشند زيرا اين کار سبب مي شود که افراد نيکوکار در نيکي هايشان بي رغبت شوند [1] و بدکاران در عمل بدشان تشويق گردند هر کدام از اينها را مطابق کارش پاداش ده [2] بدان که هيچ وسيله ايبراي جلب اعتماد واليبه وفاداري رعيت بهتر از احسان به آنها [3] و تخفيف هزينه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کاريکه وظيفه ندارند نيست [4] در اين راه آنقدر بکوش تا به وفاداري آنان خوشبين شوي[ و بر آنان اعتماد کني] که اين خوشبيني بار رنج فراوانيرا از دوشت برمي دارد . [5] سزاوار است به آنها که بيشتر مورد احسان تو قرار گرفته اند خوشبين تر باشي و به عکس آنها که مورد بدرفتاري تو واقع شده اند . بدبين تر . [6] هرگز سنت پسنديده ايرا که پيشوايان اين امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام به آن انس و الفت گرفته [7] و امور رعيت به وسيله آن اصلاح مي گردد نقض مکن و نيز سنت و روشي که به سنتهاي گذشته زيان وارد مي سازد احداث منما [8] که اجر براي کسي خواهد بود که آن سنتها را برقرار کرده و گناهش بر تو که آنها را نقض نموده اي [9] با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين و با حکماء و انديشمندان نيز بسيار به بحث بپرداز اين گفتگوها و بحثها بايد درباره اموري باشد که به وسيله آن وضع کشورت را اصلاح مي کند و آنچه موجب قوام کار مردم پيش از تو بود . [10] [ ايمالک ] بدان مردم از گروههاي مختلف تشکيل يافته اند که هر کدام جز به وسيله ديگري اصلاح و تکميل نمي شوند و هيچ کدام از ديگري بي نياز نيستند [11] [ اين گروهها عبارتند ] از لشکريان خدا نويسندگان عمومي و خصوصي[12] قضات عالي و دادگستر عاملان انصاف ومدارائي[ انتظامات داخلي] [13] اهل جزيه و ماليات اعم از کساني که در پناه اسلامند و يا مسلمانند و تجار و صنعتگران 000 [1] و بالاخره قشر پائين يعني نيازمندان و مستمندان براي هر کدام از اين گروهها خداوند سهمي را مقرر داشته [2] و در کتاب خدا يا سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم که به صورت عهد در نزد ما محفوخ است اين سهم را مشخص و معين ساخته است . [3] اما سپاهيان با اذن پروردگار حافظان و پناهگاه رعيت زينت زمامداران عزت و شوکت دين و راههاي امنيتند . قوام رعيت جز به وسيله اينان ممکن نيست [4] از طرفي برقراري سپاه جز به وسيله خراج [ ماليات اسلامي] امکان پذير نمي باشد زيرا با خراج براي جهاد با دشمن تقويت مي شوند [5] و براي اصلاح خود به آن تکيه مي نمايند . و با آن رفع نيازمنديهاي خويش را مي کنند . [6] سپس اين دو گروه [ سپاهيان و ماليات دهندگان ] جز با گروه سوم قوام و پايداري نمي پذيرند و آنها عبارتند از : [ قضات و کارگزاران دولت [7] و منشي ها زيرا آنها قراردادها و معاملات را استحکام مي بخشند . و مالياتها را جمع آوري مي کنند . [8] و در ضبط امور خصوصيو عمومي مورد اعتماد و اطمينان هستند . و اين گروهها بدون تجار و پيشه وران و صنعتگران قوامي ندارند [9] زيرا آنها وسائل زندگي را جمع آوري مي کنند و در بازارها عرضه مي نمايند . [10] و وسائل و ابزاري را با دست خود مي سازند که در امکان ديگران نيست . [11] سپس قشر پائين نيازمندان و از کارافتادگان هستند که بايد به آنها مساعدت و کمک نمود [12] و براي هر کدام به خاطر خدا سهمي مقرر داشت . و نيز هر يک از نيازمندان به مقدار اصلاح کارشان بر والي حق دارند . [13] و هرگز والي از اداي آنچه خداوند او را ملزم به آن ساخته خارج نخواهد شد [14] جز با اهتمام و کوشش و استعانت از خداوند و مهي اساختن خود بر ملازمت حق و شکيبائي[15] و استقامت در برابر آن خواه بر او سبک باشد يا سنگين . [16] فرمانده سپاهت را کسي قرار ده که در پيش تو نسبت به خدا و پيامبر و امام تو خيرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد 000 [1] از کساني که دير خشم مي گيرند و عذرپذير ترند نسبت به ضعفا رئوف و مهربان [2] و در مقابل زورمندان قويو پر قدرت از کساني که مشکلات آنها را از جاي بدر نمي برد و ضعف همراهان آنها را به زانو در نمي آورد [3] سپس روابط خود را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندانهاي صالح و خوش سابقه برقرار ساز [4] و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار [5] چرا که آنها کانون کرم و مراکز نيکي هستند . [6] آنگاه از آنان آن گونه تفقد کن که پدر و مادر از فرزندشان تفقد و دلجوئي مي کنند . و هرگز نبايد چيزي را که به وسيله آن آنها را نيرو مي بخشيدر نظر تو بزرگ آيد [7] و نيز نبايد لطف و محبتي که با بررسي وضع آنها مي نمائي هر چند اندک باشد خرد و حقير بشماري[8] زيرا همين لطف و محبتهاي کم آنان را وادار به خيرخواهي و حسن ظن نسبت به تو مي کند . [9] هرگز از بررسي جزئيات امور آنها به خاطر انجام کارهاي بزرک ايشان چشم مپوش [10] زيرا همين الطاف و محبتهاي جزئي جائيبراي خود دارد که از آن بهره برداريمي کنند و کارهاي بزرگ نيز موقعيتي دارد که خود را از آن بي نياز نمي دانند . [11] فرماندهان لشگر تو بايد کساني باشند که در کمک به سپاهيان بيش از همه مواسات کنند [12] و از امکانات خود بيشتر به آنان کمک نمايند به حدي که هم نفرات سربازان و هم کسانيکه تحت تکفل آنها هستند اداره شوند . [13] به طوريکه همه آنها تنها به يک چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است [14] محبت و مهرباني تو نسبت به آنان قلبهايشان را به تو متوجه مي سازد [15] [ بدان ] برترين چيزي که موجب روشنائي چشم زمامداران مي شود برقراري عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه رعايا نسبت به آنها است . [16] اما مودت و محبت آنان جز با پاکي دلهايشان نسبت به واليان آشکار نمي گردد . [17] و خيرخواهي آنها در صورتي مفيد است که با ميل خود گرداگرد زمامداران را بگيرند و حکومت آنها برايشان سنگيني نکند 000 [1] و طولاني شدن مدت زمامداريشان براي اين رعايا ناگوار نباشد ميدان اميد سران سپاهت را توسعه بخش و پي درپي آنها را تشويق کن [2] و کارهاي مهمي که انجام داده اند برشمار . زيرا يادآوري کارهاي نيک آنها شجاعانشان را به حرکت بيشتر وادار مي کند . و آنان که در کار کندي مي ورزند به کار تشويق مي شوند انشاءالله . [3] سپس بايد زحمات هر کدام از آنها را به دقت بداني. و هرگز زحمت و تلاش کسياز آنان را به ديگري نسبت ندهي [4] و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نياوري و از سوي ديگر شرافت و آبروي کسي موجب اين نشود که کار کوچکش را بزرگ بشماري. [5] و همچنين حقارت و کوچکي کسي موجب نگردد که خدمت پرارجش را کوچک به حساب آوري. [6] مشکلاتي که در احکام برايت پيش مي آيد و اموريکه بر تو مشتبه مي شود به خدا و پيامبرش ارجاع ده [7] چرا که خداوند بزرگ به گروهي که علاقه داشته ارشادشان کند فرموده : [8] اي کساني که ايمان آورده ايد اطاعت خداوند کنيد و اطاعت پيامبرش و اطاعت اولي الامريکه از خود شما و اگر در چيزينزاع کرديد آنرا به خدا و رسولش بازگردانيد . [9] بازگرداندن چيزي به خداوند متمسک شدن بقرآن کريم و يافتن دستور از آيات محکم آن است [10] و بازگرداندن به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم همان تمسک به سنت قطعي و مورد اتفاق آن حضرت است [11] سپس از ميان مردم برترين فرد در نزد خود را براي قضاوت برگزين از کساني که مراجعه فراوان آنها را در تنگنا قرار ندهد . [12] و برخورد مخالفان با يکديگر او را به خشم و کج خلقي واندارد . در اشتباهاتش پافشاري نکند . [13] و بازگشت به حق هنگامي که برايآنها روشن شد بر آنها سخت نباشد . طمع را از دل بيرون کرده [14] و در فهم مطالب به اندک تحقيق اکتفا نکند از کساني که در شبهات از همه محتاطتر [15] و در يافتن و تمسک به حجت و دليل از همه مصرتر باشند . با مراجعه مکرر شکايت کنندگان کمتر خسته شوند . [1] و در کشف امور شکيباتر و به هنگام آشکارشدن حق در فصل خصومت از همه قاطعتر باشند . [2] از کسانيکه ستايش فراوان آنها را فريب ندهد و تمجيدهاي بسيار آنان را متمايل به جانب مدح کننده نسازد ولي البته اين افراد بسيار کمند . [3] آنگاه با جديت هر چه بيشتر قضاوتهاي قاضي خويش را بررسي کن و در بذل و بخشش به او سفره سخاوتت را بگستر آنچنان که نيازمنديش از بين برود [4] و حاجت و نيازي به مردم پيدا نکند و از نظر منزلت و مقام آنقدر مقامش را نزد خودت بالا ببر که هيچکدام از ياران نزديکت به نفوذ در او طمع نکند . [5] و از توطئه اين گونه افراد در نزد تو در امان باشد . [ و بداند که موقعيتش از او بالاتر نيست که بخواهد از او شکايتي بکند ] [6] در آنچه گفتم با دقت بنگر چرا که اين دين اسير دست اشرار و وسيله هوسراني و دنياطلبي گروهي بوده است . [7] سپس در کارهاي کارمندانت بنگر و آنها را با آزمايش و امتحان به کار وادار و از روي ميل و استبداد آنها را به کاري واندار [8] زيرا استبداد و تسليم تمايل شدن کانوني از شعبه هاي جور و خيانت است [9] و از ميان آنها افرادي که با تجربه تر و پاکتر و پيشگامتر در اسلامند برگزين [10] زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنها پاکتر و همچنين کم طمعتر و در سنجش عواقب کارها بي ناترند . [11] سپس حقوق کافي به آنها بده زيرا اين کار آنها را در اصلاح خويش تقويت مي کند [12] و از خيانت در اموالي که زير دست آنها است بي نياز مي سازد . بعلاوه اين حجتي در برابر آنها است [13] اگر از دستورت سرپيچي کنند يا در امانت خيانت ورزند سپس با فرستادن ماموران مخفي راستگو و با وفا کارهاي آنان را زير نظر بگير [14] زيرا بازرسي مداوم پنهاني سبب مي شود که آنها به امانت داريو مداراکردن به زير دستان ترغيب شوند [15] اعوان و انصار خويش را سخت زير نظر بگير اگر يکي از آنها دست به خيانت زد و ماموران سري تو . متفقا چنين گزارشي را دادند [1] به همين مقدار از شهادت قناعت کن . و او را زير تازيانه کيفر بگير [2] و به مقدار خيانتيکه انجام داده او را کيفر نما سپس ويرا در مقام خواري و مذلت بنشان [3] و نشانه خيانت را بر او بنه و گردن بند ننگ و تهمت را به گردنش بيفکن [ و او را به جامعه چنان معرفي کن که عبرت ديگران گردد ] [4] خراج و ماليات را دقيقا زير نظر بگير به گونه اي که صلاح ماليات دهندگان ماليات و بهبودي حال ماليات دهندگان بهبودي حال ديگران نيز نهفته است . [5] و هرگز ديگران به صلاح و آسايش نمي رسند جز اينکه خراج دهندگان در صلاح و بهبودي بسر برند چرا که مردم همه عيال و نان خور خراج وخراج گذاران هستند . [6] بايد کوشش تو در آبادي زمين بيش از کوشش در جمع آوري خراج باشد زيرا که خراج جز با آباداني بدست نمي آيد . [7] و آن کس که بخواهد ماليات را بدون عمران و آباداني مطالبه کند شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود مي سازد . و حکومتش بيش از مدت کمي دوام نخواهد داشت . [8] اگر رعايا از سنگيني ماليات و يا رسيدن آفات يا خشک شدن آب چشمه ها و يا کمي باران و يا دگرگوني زمين در اثر آب گرفتن و فساد بذرها و يا تشنگي بسيار براي زراعت و فاسدشدن آن به تو شکايت آورند . [9] ماليات را به مقداري که حال آنها بهبود يابد تخفيف ده و هرگز اين تحفيف بر تو گران نيايد [10] زيرا که آن ذخيره و گنجينه اياست که آنها بالاخره آنرا در عمران و آبادي کشورت به کار مي بندند و موجب عمران سرزمينهاي تو و زينت حکومت و رياست تو خواهد بود [11] و از تو به خوبي ستايش مي کنند و در گسترش عدالت از ناحيه تو با خرسندي سخن مي گويند . و تو نيز خود در اين ميان مسرور و شادمان خواهي بود . [12] بعلاوه تو مي تواني با تقويت آنها از طريق ذخيره اي که برايشان نهاده اي اعتماد کني. [13] و نيز مي تواني با اين عمل که آنها را به عدالت و مهرباني عادت داده ايبه آنان مطمئن باشي[14] چرا که گاهي براي تو گرفتاري هائي پيش مي آيد که بايد بر آنها تکيه کني. و در اين حال آنها با طيب خاطر پذيرا خواهند شد [15] و عمران و آبادي تحمل همه اينها را دارد و اما ويراني زمين تنها به اين علت است که کشاورزان و صاحبان زمين فقير مي شوند . [1] و بيچارگي و فقر آنها بخاطر آن است که زمامداران به جمع اموال مي پردازند [2] و نسبت به بقاي حکومتشان بدگمانند و از تاريخ زمامداران گذشته عبرت نمي گيرند . [3] سپس در وضع منشي ان و کارمندانت دقت کن و کارهايت را به بهترين آنها بسپار [4] و نامه هاي سري و نقشه ها و طرحهاي مخفي خود را در اختيار کسي بگذار که داراي اساسي ترين اصول اخلاقي باشد [5] از کساني که موقعيت و مقام آنها را مست و مغرور نسازد که در حضور بزرگان و سران مردم نسبت به تو مخالفت و گستاخي کنند [6] و در اثر غفلت در رساندن نامه هاي کارمندانت به تو [7] و گرفتن جوابهاي صحيحش از تو کوتاهي ننمايند خواه در اموري باشد که از طرف تو دريافت مي دارند [8] و يا از سوي تو مي بخشند بايد قراردادهائي که براي تو تنظيم مي کنند سست و آسيب پذير نباشي هرگاه قراردادي به زيان تو باشد از يافتن راه حل عاجز نمانند . [9] و نسبت به ارزش و منزلت خويش ناآگاه و بي اطلاع نباشند که شخص ناآگاه از منزلت خويش از ارزش و مقام ديگري ناآگاهتر خواهد بود . [10] سپس در انتخاب اين منشيان هرگز به فراست و خوشبيني و خوش گماني خود تکيه مکن [11] چرا که مردان زرنگ طريقه جلب نظر و خوشبيني زمامداران را با ظاهرسازي و تظاهر به خوش خدمتي خوب مي دانند [12] در حاليکه در ماوراء اين ظاهر جالب هيچگونه امانت داريو خيرخواهي وجود ندارد . [13] بلکه آنها را از طريق پستهائي که براي حکومتهاي صالح پيش از تو داشته اند بيازماي بنابراين بر کساني اعتماد کن که در ميان مردم خوش سابقه تر [14] و در امانت داري معروفند و اين خود دليل آنست که تو براي خدا و کسانيکه والي بر آنان هستي خيرخواه مي باشي[15] بايد براي هر نوعياز کارها يک رئيس انتخاب کنيرئي سيکه کارهاي مهم وي را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها او را پريشان و خسته نکند [16] و به خوبي بايد بداني هر عيبي در منشيان تو يافت شود که تو از آن بي خبر باشي شخصا مسؤول آن خواهي بود 000 [1] به تجار و صاحبان صنايع توصيه کن و آنها را به خير و نيکي سفارش نما [2] [ و در اين توصيه بين ] بازرگاناني که در شهر و يا ده هستند [ و داراي مرکز ثابت و تجارتخانه اند ] و آنها که سيار و در گردشند و نيز صنعتگراني که با نيروي جسماني خويش بکار صنعت مي پردازند تفاوت مگذار [3] چرا که آنها منابع اصلي منافع و اسباب آسايش جامعه به شمار ميروند آنها هستند که از سرزمينهاي دور دست از پرتگاهها و کوهستانها [4] و درياها و سرزمينهاي هموار و ناهموار مواد مورد نياز را گرد مي آورند از مناطقي که عموم مردم با آن سر و کاري ندارند [5] و جرئت رفتن به آن سامان را نمي کنند [ توجه داشته باش ] بازرگانان و پيشه وران و صنعتگران مردمي سالمند و از نيرنگ و شورش آنها بيمي نيست آنها صلح دوست و آرامش طلبند . [6] اما بايد از وضع آنان چه آنها که در مرکز فرمانداري تو زندگي مي کنند و چه آنها که در گوشه و کنار هستند جستجو و بازرسي کني[7] ولي بدان با همه آنچه گفتم در ميان آنها گروهي تنگ نظر و بخيل آنهم به صورت قبيح و زشت آن مي باشند . [8] که همواره در پي احتکار مواد مورد نياز مردم و تسلط يافتن بر تمام معاملات هستند [9] و اين موجب زيان توده مردم و عيب و ننگ بر زمامداران است . از احتکار به شدت جلوگيري کن [10] که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن منع فرمود . بايد معاملات با شرائط آسان صورت گيرد . [11] با موازين عدل و نرخهائي که نه به فروشنده زيان رساند و نه به خريدار [12] و هرگاه کسي پس از نهي تو از احتکار به چنين کاري دست بزند او را کيفر کن و در مجازات او بکوش ولي اين مجازات نبايد بيش از حد باشد . [13] خدا را خدا را در مورد طبقه پائين آنها که راه چاره ندارند[14] يعني مستمندان و نيازمندان و تهيدستان و از کارافتادگان [15] در اين طبقه هم کساني هستند که دست سؤال دارند و هم افراديکه بايد به آنها بدون پرسش بخشش شود بنابراين به آنچه خداوند در مورد آنان به تو دستور داده عمل نما [16] قسمتي از بيت المال و قسمتي از غلات خالصه جات اسلامي را در هر محل به آنها اختصاص ده [17] و بدان آنها که دورند به مقدار کساني که نزديکند سهم دارند و بايد حق همه آنها را مراعات کني [1] بنابراين هرگز نبايد سرمستي زمامداري تو را به خود مشغول سازد [ و به آنها رسيدگي نکني] چرا که هرگز بخاطر کارهاي فراوان و مهمي که انجام مي دهياز انجام نشدن کارهاي کوچک معذور نيستي[2] نبايد دل از آنها برگيري و چهره بروي آنان درهم کشي[3] در امور آنها که به تو دسترسي ندارند و مردم بديده تحقير به آنها مي نگرند بررسي کن [4] و براي اين کار فرد مورد اطميناني را که خداترس و متواضع باشد برگزين [5] تا وضع آنان را به تو گزارش دهد سپس با آن گروه بطوري رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار عذرت پذيرفته باشد [6] چرا که از ميان رعايا اين گروه از همه به احقاق حق محتاجترند . [7] و بايد در اداي حق تمام افراد در پيشگاه خداوند عذر و دليل داشته باشي [8] درباره يتيمان و پيران از کارافتاده که هيچ راه چاره اي ندارند و نمي توانند دست نياز خود را بسوي مردم دراز کنند بررسي کن [9] البته اين کار بر زمامداران سنگين است ولي حق همه اش سنگين است [10] و گاهي خداوند آن را بر اقوامي سبک مي سازد اقواميکه طالب عاقبت نيکند و خويش را به استقامت و بردباري عادت داده و به راستي وعده هاي خداوند اطمينان دارند . [11] براي مراجعان خود وقتي مقرر کن که به نياز آنها شخصا رسيدگي کني[12] مجلس عمومي و همگاني براي آنها تشکيل ده و درهاي آنرا به رويهي چکس نبند و بخاطر خداوندي که ترا آفريده تواضع کن [13] و لشکريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دور ساز [14] تا هر کس با صراحت و بدون ترس و لکنت سخنان خود را با تو بگويد [15] زيرا من بارها از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم اين سخن را شنيدم [16] ملتيکه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد هرگز پاک و پاکيزه نمي شود و رويسعادت نمي بيند [17] سپس خشونت و کندي آنها را در سخن تحمل کن در مورد آنها هيچگونه محدوديت و استکبار روا مدار [1] که خداوند به واسطه اين کار رحمت واسعش را بر تو گسترش خواهد داد و موجب ثواب اطاعت او براي تو خواهد شد . [2] آن چه مي بخشيبه گونه اي ببخش که گوارا باشد [ بي منت و بي خشونت ] . و خودداري از بخشش را با لطف و معذرت خواهي توام کن [3] بدان قسمتي از کارها است که شخصا بايد آنها را انجام دهي [ و نبايد به ديگران واگذار کني] . از جمله : پاسخ دادن به کارگزاران دولت مي باشد در آنجا که منشيان و دفترداران از پاسخ عاجزند . [4] و ديگر برآوردن نيازهاي مردم است در همان روز که احتياجات گزارش مي شود و پاسخ آنها براي همکارانت مشکل و دردسر مي آفريند . [5] [ بهوش باش ] کار هر روز را در همان روز انجام ده زيرا هر روز کاري مخصوص به خود دارد . [6] بايد بهترين اوقات و بهترين ساعات عمرت را براي خلوت با خدا قرار دهي[7] هر چند اگر نيت خالص داشته باشي و امور رعاي ا روبراه شود همه کارهايت عبادت و براي خدا است . [8] از جمله کارهائي که مخصوصا بايد با اخلاص انجام دهي اقامه فرائض است که ويژه ذات پاک او است . [9] بنابراين بدنت را شب و روز در اختيار فرمان خدا بگذار و آنچه موجب تقرب تو به خداوند مي شود به طور کامل و بدون نقص به انجام رسان [10] اگر چه خستگي جسميو ناراحتي پيدا کني. و هنگامي که به نماز جماعت برايمردم مي ايستي بايد نمازت نه نفرت آور و نه تضييع کننده باشد . [ نه آنقدر آنرا طول بده که موجب تنفر مامومين شود و نه آنقدر سريع که نماز را ضايع کني] [11] چرا که در بين مردمي که با تو به نماز ايستاده اند هم بيمار وجود دارد و هم افرادي که کارهاي فوتي دارند [12] من از رسول خدا [ ص ] به هنگامي که مرا بسويي من فرستاد پرسيدم : چگونه با آنان نماز بخوانم ؟ [13] در پاسخم فرمود : نمازي بخوان همچون نمازي که ناتوانترين آنها مي خواند و نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان باش [1] هيچگاه خود را در زماني طولاني از رعيت پنهان مدار چرا که دوربودن زمامداران از چشم رعايا [2] خود موجب نوعي محدوديت و بي اطلاعي نسبت به امور مملکت است [3] و اين چهره پنهان داشتن زمامداران آگاهي آنها را از مسائل نهاني قطع مي کند . [4] در نتيجه بزرگ در نزد آنان کوچک و کوچک بزرگ ، کار نيک زشت و کاربد نيکو و حق با باطل آميخته مي شود . [5] چرا که زمامدار بهر حال بشر است و اموري که از او پنهان است نمي داند . [6] از طرفي حق هميشه علامت مشخصي ندارد تا بشود راست را از دروغ تشخيص داد [7] از اين گذشته تو از دو حال خارج نيستي يا مردي هستيکه خود را آماده جانبازي در راه حق ساخته اي؟ [8] بنابراين نسبت به حق واجبي که بايد بپردازي يا کار نيکي که بايد انجام دهي چرا خود را در اختفا نگه مي داري؟ [9] يا مردي هستي بخيل و تنگ نظر در اين صورت مردم چون تو را ببينند مايوس مي شوند و از حاجت خواستن صرف نظر مي کنند [10] بعلاوه بيشتر حوائج مراجعان براي تو چندان زحمتي ندارد [11] از قبيل شکايت از ستمي يا درخواست انصاف در داد و ستدي. [12] سپس بدان براي زمامدار خاصان و صاحب اسراري است که خودخواه و دست درازند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمي کنند [13] ريشه ستم آنان را با قطع وسائل از بيخ برکن [14] و به هيچ يک از اطرافيان و بستگان خود زميني از اراضي مسلمانان وامگذار [15] و بايد طمع نکنند که قراردادي به سود آنها منعقد سازي که مايه ضرر ساير مردم باشد [16] خواه در آبياري و يا عمل مشترک ديگر به طوري که هزينه هاي آنرا بر ديگران تحميل کنند [17] که در اين صورت سودش براي آنها است و عيب و ننگش برايت و در دنيا و آخرت [18] حق را درباره آنها که خواهان حقند چه خويشاوند و چه بيگانه رعايت کن و در اين باره صابر باش و به حساب خدا بگذار [ و پاداش اين کار را از او بخواه ] 000 [1] هر چند اينکار موجب فشار بر ياران نزديکت شود [2] و سنگيني اين راه را بخاطر سرانجام ستوده آن تحمل کن [3] و هرگاه رعايا نسبت به تو گمان بد ببرند افشاگري کن و عذر خويش را درمورد آنچه موجب بدبيني شده آشکارا با آنان در ميان گذار[4] و با صراحت بدبيني آنها را از خود برطرف ساز چه اينکه اينگونه صراحت موجب تربيت اخلاقي تو و ارفاق و ملاطفت براي رعيت است [5] و اين بيان عذر تو را به مقصودت در وادار ساختن آنها به حق مي رساند . [6] هرگز صلحي را که از جانب دشمن پيشنهاد مي شود و رضاي خدا در آن است رد مکن که در صلح براي سپاهت آسايش و تجديد نيرو [7] و براي خودت آرامش از هم و غمها و براي ملتت امنيت است . اما زنهار زنهار سخت از دشمنت پس از بستن پيمان صلح برحذر باش [8] چرا که دشمن گاهي نزديک مي شود که غافلگير سازد [9] بنابراين دورانديشي را به کار گير و در اين موارد روح خوش بينيرا کنار بگذار اگر پيماني بين تو و دشمنت بسته شد [10] و يا تعهد پناه دادن را به او دادي جامه وفاء را بر عهد خويش بپوشان [11] و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده [12] زيرا هيچيک از فرائض الهي نيست که همچون وفاي به عهد و پيمان مردم جهان با تمام اختلافاتي که دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند [13] حتيمشرکان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مي کردند . [14] چرا که عواقب پيمان شکني را آزموده بودند . بنابراين هرگز پيمان شکني مکن [15] و در عهد خود خيانت روا مدار و دشمنت را مفريب [16] زيرا غير از شخص جاهل و شقي کسي گستاخيبر خداوند را روا نمي دارد . [17] خداوند عهد و پيماني را که با نام او منعقد مي شود با رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امني برايشان قرار داده تا به آن پناه برند 000 [1] و براي انجام کارهاي خود به جوار او متمسک مي شوند . بنابراين فساد خيانت و فريب در عهد و پيمان راه ندارد [2] هرگز پيماني را مبند که در تعبيرات آن جايگفتگو باقي بماند [3] و بعد از تاکيد و عبارات محکم عبارات سست و قابل توجيه بکار مبر [ که اثر آنرا خنثيمي کند ] . [4] هرگز نبايد قرارگرفتن در تنگنا بخاطر الزامهايالهي پيمانها تو را وادار سازد که برايفسخ آن از راه ناحق اقدام کني[5] زيرا شکيبائي تو در تنگناي پيمانها که اميد گشايش و پيروزي در عاقبت آن داري بهتر است از پيمان شکني و خيانت که از مجازات آن مي ترسي[6] همان پيمان شکنيکه موجب مسؤليتي از ناحيه خداوند مي گردد که نه در دنيا و نه در آخرت نتواني پاسخ گوي آن باشي. [7] زنهار از ريختن خون به ناحق بپرهيز زيرا هيچ چيز در نزديک ساختن کيفر انتقام ، [8] بزرگ ساختن مجازات ، سرعت زوال نعمت و پايان بخشيدن به زمامداري همچون ريختن خون ناحق نيست [9] و خداوند سبحان در دادگاه قيامت قبل از هر چيز در ميان بندگان خود در مورد خونهائي که ريخته شده دادرسي خواهد کرد . [10] بنابراين زمامداريت را با ريختن خون حرام تقويت مکن . [11] چرا که آنرا تضعيف و سست مي کند بلکه بنياد آنرا مي کند . و آنرا به ديگران منتقل مي نمايد . [12] و هيچگونه عذري نزد خدا و نزد من در قتل عمد پذيرفته نيست . چرا که کيفر آن قصاص است . [13] و اگر به قتل خطا مبتلا گشتي و شمشير و تازيانه و دستت به ناروا کسي را کيفر کرد [14] چون ممکن است با يک مشت و بيشتر قتلي واقع گردد[15] مبادا غرور زمامداري مانع از آن شود که حق اولياء مقتول را بپردازي و رضايت آنها را جلب کني. [16] خويشتن را از خودپسندي برکنار دار و نسبت به نقاط قوت خويش خودبين مباش . مبادا تملق را دوست بداري000 [1] زيرا که آن مطمئن ترين فرصت براي شيطان است تا نيکوکاري نيکان را محو و نابود سازد . [2] از منت بر رعيت به هنگام احسان بپرهيز و بيش از آنچه انجام داده اي کار خود را بزرگ مشمار [3] و از اينکه به آنها وعده دهي و سپس تخلف کني برحذر باش زيرا منت احسان را باطل مي سازد [4] و بزرگ شمردن خدمت نور حق را مي برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است [5] خداوند مي فرمايد اين موجب خشم بزرگ نزد خدا است که بگوئيد و انجام ندهيد. [6] از عجله در مورد کارهائي که وقتشان نرسيده يا سستي در کارهائيکه امکان عمل آن فراهم شده [7] يا لجاجت در اموري که مبهم است يا سستي در کارها هنگامي که واضح و روشن است برحذر باش [8] و هر امري را در جاي خويش و هر کاري را به موقع خود انجام ده . [9] از امتيازخواهي براي خود در آنچه مردم در آن مساوي هستند بپرهيز [10] و از تغافل از آنچه مربوط به توست و براي همه روشن است برحذر باش چرا که به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسؤولي[11] و بزودي پرده از روي کارهايت بر کنار مي رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مي شود . [12] باد دماغت را فرو بنشان حدت و شدت و قدرت دست و تيزي زبانت را در اختيار خود گير [13] و براي جلوگيري از اين کار مخصوصا توجه به زبانت داشته باش که [ سخني بدون فکر نگوئي] [14] و نيز در به کاربستن قدرت تاخير انداز تا خشمت فرو نشيند و مالک خويشتن گردي[15] هرگز حاکم بر خويشتن نخواهي بود جز اينکه فراوان به ياد قيامت و بازگشت بسوي پروردگار باشي[1] بر تو واجب است که همواره به ياد حکومتهاي عادلانه پيش از خود باشي[2] همچنين توجه خود را بر روشهاي خوب يا اثري که از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيده و يا فريضه ايکه در کتاب خداوند آمده معطوف دار [3] به خطوطي از حکومت که در روش من مشاهده کرده اي اقتداء کن [4] و براي پيروي از اين عهدنامه که با آن حجت خود را بر تو تمام ساخته ام تلاش و کوشش نما [5] که اگر نفس سرکش بر تو چيره شود عذري نزد من نداشته باشي. [6] من از خداوند بزرگ با آن رحمت وسيع و قدرت عظيمش بر انجام تمام خواسته ها مسألت دارم [7] که من و تو را موفق دارد تا رضاي او را جلب نمائيم و کاري کنيم که نزد او و خلقش معذور باشيم [8] همراه با مدح و ثناينيک در ميان بندگان و آثار خوب در شهرها [9] و تماميت نعمت و فزوني شخصيت در پيشگاه او و نيز از او مسألت دارم که زندگي من و تو را با سعادت و شهادت پايان بخشد . [10] که ما همه بسوي او باز مي گرديم و سلام درود بر پيامبر خدا [ ص ] و دودمان پاکش باد سلامي فراوان و بسيار والسلام

نامه شماره54

و من کتاب له عليه السلام [11] الي طلحه و الزبير [ مع عمران بن الحصين الخزاعي ] ذکره ابو جعفرالاسکافي في کتاب [[المقامات ] ] في مناقب امير المؤمنين عليه السلام [12] اما بعد ، فقد علمتما ، و ان کتمتما ، اني لم ارد الناس حتي ارادوني [13] و لم ابايعهم حتي بايعوني و انکما ممن ارادني و بايعني ، [14] و ان العامه لم تبايعني لسلطان غالب ، و لا لعرض حاضر ، [1] فان کنتما بايعتماني طائعين ، فارجعا و توبا الي الله من قريب ، [2] و ان کنتما بايعتماني کارهين ، فقد جعلتما لي عليکما السبيل [3] باظهارکما الطاعه ، و اسرار کما المعصيه و لعمري ما کنتما باحق المهاجرين بالتقيه و الکتمان ، [4] و ان دفعکما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه ، [5] کان اوسع عليکما من خروجکما منه ، بعد اقرارکما به [6] و قد زعمتما اني قتلت عثمان ، فبيني و بينکما من تخلف عني و عنکما من اهل المدينه ، [7] ثم يلزم کل امري ء بقدر ما احتمل [8] فارجعا ايها الشيخان عن رايکما ، فان الان اعظم امرکما العار ، من قبل ان يتجمع العار و النار ، و السلام

ترجمه

[11] از نامه هاي امام عليه السلام اين نامه را امام [ ع ] همراه عمران ابن حصين خزاعي براي طلحه و زبير فرستاد و ابو جعفراسکافي در کتاب مقامات در بخش فضائل اميرمؤمنان [ ع ] آن را آورده است . [12] اما بعد شما مي دانيد گر چه کتمان مي کنيد که من به دنبال مردم نرفتم آنها به سراغ من آمدند . [13] من دست بيعت را به سوي آنان نگشودم آنها با اصرار زياد با من بيعت کردند . شما دو نفر از کساني بوديد که مرا خواستيد و با من بيعت کرديد [14] [ حقيقت اين است و شما نيز به خوبي آگاهيد که ] عموم مردم با من بخاطر زور و يا متاع دنيا بيعت ننمودند 000 [1] حال شما دو نفر اگر از روي ميل با من بيعت نموده ايد بايد برگرديد و فورا در پيشگاه خداوند توبه کنيد . [2] و اگر از روي اکراه و نارضائي بوده يعني در قلب خود به اين امر راضي نبوده ايد شما با دست خود اين راه را براي من گشوده و بيعت مرا به گردن خود ثابت کرده ايد [3] زيرا اطاعت خويش را آشکار و نارضائي خويش را پنهان داشته ايد [ و در کاريکه هيچ اجباري نباشد ادعاي اينکه در دل از بيعت خود راضي نبوده ايد پذيرفته نيست ] به جان خودم سوگند شما از ساير مهاجران سزاوارتر به تقيه و کتمان عقيده نيستيد [ زيرا هيچ کس در آن روز مجبور به اطاعت از من نبود ] [4] هر گاه از آغاز کناره گيري کرده بوديد [5] کار شما آسان تر بود تا اينکه نخست بيعت کنيد و بعد به بهانه اي سر باز زنيد . [6] شما پنداشته ايد که من قاتل عثمان هستم بيائيد ميان من و شما کساني حکم کنند که هم اکنون در مدينه اند نه به طرفداري من برخاسته اند و نه به طرفداري از شما . [7] سپس هر کس به اندازه جرمي که در اين حادثه داشته بايد مسؤليت آنرا بپذيرد . [8] اي دو پيرمرد و اي کساني که زمام امور عده ايرا بدست گرفته ايد از راي و نظريه خود باز گرديد چرا که الان بازگشت شما از اين راه خلاف ،تنها موجب ننگ است [ آنهم به عقيده شما ] ولي ادامه اين راه هم ننگ و هم آتش دوزخ را براي شما فراهم مي سازد والسلام

نامه شماره55

و من کتاب له عليه السلام [9] الي معاويه [10] اما بعد ، فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها ، وابتلي فيها اهلها ، [11] ليعلم ايهم احسن عملا ، و لسنا للدنيا خلقنا ، و لا بالسعي فيها امرنا ، [12] و انما وضعنا فيها لنبتلي بها ، و قد ابتلاني الله بک و ابتلاک بي : [13] فجعل احدنا حجه علي الاخر ، فعدوت علي الدنيا بتاويل القرآن ، [14] فطلبتني بما لم تجن يدي و لا لساني ، و عصيته انت و اهل الشام بي ، [15] و الب عالمکم جاهلکم ، و قائمکم قاعدکم ، [1] فاتق الله في نفسک ، و نازع الشيطان قيادک ، و اصرف الي الاخره وجهک ، فهي طريقنا و طريقک ، [2] و احذر ان يصيبک الله منه بعاجل قارعه تمس الاصل و تقطع الدابر ، [3] فاني اولي لک بالله اليه غير فاجره ، [4] لئن جمعتني و اياک جوامع الاقدار لا ازال بباحتک [5] [[ حتي يحکم الله بيننا و هو خير الحاکمين ] ]

ترجمه

[9] از نامه هاي امام عليه السلام به معاويه [10] اما بعد خداوند سبحان دنيا رامقدمه براي مابعد آن [ آخرت ] قرار داده و اهل دنيا را در بوته امتحان در آورده [11] تا روشن شود کدام يک بهتر عمل مي کنند ما براي دنيا آفريده نشده ايم و تنها براي کوشش و تلاش در آن مامور نگشته ايم [12] ما در دنيا آمده ايم تا به وسيله آن آزمايش شويم خداوند مرا به تو و تو را به وسيله من در معرض امتحان در آورده [13] و هر کدام ما را حجت بر ديگري ساخته . تو به دنيا رو آوردي و تفسير قرآن را بر خلاف حق وسيله رسيدن به دنيا ساختي[14] و مرا در برابر چيزي مؤاخذه مي کني که دست و زبانم هرگز به آن آلوده نشده [ اشاره به قتل عثمان است ] تو و اهل شام آن را دست آويز کرده ايد و به من نسبت داده ايد [15] تا آنجا که عالمان شما جاهلانتان را و آنها که سر کارند از کارافتادگان شما را به آن تشويق مي کنند. [1] از خدابترس و با شيطان که در رام کردنت مي کوشد ستيزه کن و روي خويش را به سوي آخرت که راه من و تو است بگردان [2] و بترس از آنکه خداوند تو را بزودي به يک بلاي کوبنده که ريشه ات را بزند و دنباله ات را قطع کند دچار سازد [3] من براي تو سوگند ياد مي کنم سوگندي که تخلف ندارد [4] براينکه اگر خداوند من و تو را در ميدان نبرد گرد آورد و مقدرات من و تو را در پيکار با يکديگر کشاند آنقدر در برابر تو بمانم [5] تا خداوند ميان ما حکم فرمايد که او بهترين حاکمان است [اشاره به اينکه از دست من نجات نخواهي يافت ].

نامه شماره56

و من و کليه له عليه السلام [6] وصي بها شريح بن هاني ء ، لما جعله علي مقدمته الي الشام [7] اتق الله في کل صباح و مساء ، و خف علي نفسک الدنيا الغرور ، [8] و لا تامنها علي حال ، و اعلم انک ان لم تردع نفسک عن کثير مما تحب ، مخافه مکروه ، [9] سمت بک الاهواء الي کثير من الضرر [10] فکن لنفسک مانعا رادعا، و لنزوتک عند الحفيظه واقما قامعا

ترجمه

[6] از سفارشهاي امام عليه السلام به شريح ابن هاني زماني که ويرا به عنوان فرماندهي لشکر به سوي شام فرستاد . [7] در هر صبح و شام به ياد خدا باش و از خدا بترس از دنياي فريب دهنده بر خويشتن خائف باش [8] و در هيچ حال از آن ايمن مباش اگر خويشتن را از بسياري از چيزهائي که دوست مي داري بخاطر ترس از ناراحتيهاي آن بازنداري[9] هوا و هوسها تو را به زيانهاي فراواني خواهند رساند [10] بنابراين در برابر هوسهاي سرکش مانع و رادع و به هنگام خشم و غضب بر نفس خويش شکننده و غالب باش

نامه شماره57

و من کتاب له عليه السلام [11] الي اهل الکوفه ، عند مسيره من المدينه الي البصره [12] اما بعد ، فاني خرجت من حيي هذا : اما ظالما و اما مظلوما ، [1] و اما باغيا ، و اما مبغيا عليه ، و اني اذکر الله من بلغه کتابي هذا لما نفر الي ، [2] فان کنت محسنا اعانني ، و ان کنت مسيئا استعتبني

ترجمه

[11] از نامه هاي امام عليه السلام به اهل کوفه هنگام حرکت از مدينه به سوي بصره . [12] اما بعد من از اين سرزمين و قبيله ام خارج شدم در حاليکه از دو حال بيرون نيست يا ستمکارم و يا مظلوم [1] يا متجاوزم و يا بر من تجاوز رفته است لذا من به تمام کساني که نامه ام به آنها مي رسد بخاطر خدا تاکيد مي کنم فورا به سويمن حرکت کنند [2] تا اگر نيکوکارم ياريم دهند و اگر گناهکارم مانع کار من شوند . [ اين سخن را امام عليه السلام در اينجا براي اين خاطر به مردم کوفه گفت که سم پاشيها را خنثي کند و بر آنها اتمام حجت نمايد که در هر حال به سوي او بروند و در ميدان جمل حاضر شوند ]

نامه شماره58

و من کتاب له عليه السلام [3] کتبه الي اهل الامصار ، يقص فيه ما جري بينه اهل صفين [4] و کان بدء امرنا انا التقينا و القوم من اهل الشام ، و الظاهر ان ربنا واحد ، [5] و نبينا واحد ، و دعوتنا في الاسلام واحده ، [6] و لا نستزيدهم في الايمان بالله و التصديق برسوله و لا يستزيدوننا : [7] الامر واحد الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان ، و نحن منه براء فقلنا : [8] تعالوا نداو ما لا يدرک اليوم باطفاء النائره ، و تسکين العامه ، [9] حتي يشتد الامر و يستجمع ، فنقوي علي وضع الحق مواضعه ، [10] فقالوا : بل نداويه بالمکابره فابوا حتي جنحت الحرب و رکدت ، [11] ووقدت نيرانها وحمشت فلما ضرستنا و اياهم ، [12] و وضعت مخالبها فينا و فيهم ، اجابوا عند ذلک الي الذي دعوناهم اليه ، [13] فاجبناهم الي ما دعوا ، و سارعناهم الي ما طلبوا ، [14] حتي اسبانت عليهم الحجه ، و انقطعت منهم المعذره [15] فمن تم علي ذلک منهم فهو الذي انقذه الله من الهلکه ، و من لج و تمادي فهو [1] الراکس الذي ران الله علي قلبه ، و صارت دائره السوء علي راسه

ترجمه

[3] از نامه هاي امام عليه السلام که به اهالي شهرها نوشته و جريان صفين را بيان داشته است . [4] آغاز کار اين بود که ما با اهل شام روبرو شديم و ظاهر حال اين بود که پروردگار ما يکي [5] پيامبرمان يکي و در دعوت به اسلام متحديم [6] نه ما از آنها خواستار بيش از ايمان به خدا و تصديق پيامبر بوديم و نه آنها از ما [7] ما در همه جهت يکي بوديم تنها اختلاف در مورد خون عثمان بود . در حاليکه ما از آن بري بوديم و دست ما به آن آلوده نشده بود ما گفتيم [8] بيائيد امروز با فرونشاندن آتش فتنه و آرام ساختن مردم چيزي را درمان کنيم که پس از اين به دست نخواهد آمد [9] تا آنکه امر خلافت محکم و جمعيت مسلمانها متحد گردد و قدرت پيدا کنيم که حق را در جاي خود قرار دهيم . [10] اما آنها پاسخ دادند ما اين درد را با دشمني و زور مداوا خواهيم کرد [ آري] آنها سر باز زدند تا جنگ بالهايش را گشود و در ميدان ثابت و مستقر گرديد [11] شعله هايش بالا گرفت و قوي و نيرومند شد . هنگامي که دندان جنگ در بدن ما و آنها فرو نشست [12] و چنگالهايش در وجود ما و آنها قرار گرفت پاسخ آنچه ما آنان را به سوي آن دعوت مي کرديم دادند [13] و حاضر به گفتگو شدند . ما نيز درخواست آنها را پذيرفتيم . [ با اينکه مي دانستيم باز هم آنها براي دست يافتن به حق تن به اين کار نداده اند بلکه قصد فريب دارند ] با سرعت به آن پاسخ داديم [14] تا حجت بر آنها روشن شود و عذرشان قطع گردد [15] و تا هر کس از آنها پايبند به اين پيشنهاد شود خداوند او را از هلاکت نجات داده و کسي که لجاجت کند و پافشاري نمايد 000 [1] معلوم گردد پيمان شکني است که خدا پرده بر قلبش افکنده و حکومت خودکامگان بر سر او سايه انداخته است

نامه شماره59

و من کتاب له عليه السلام [2] الي الاسود بن قطبه صاحب جند حلوان [3] اما بعد ، فان الوالي اذا اختلف هواه منعه ذلک کثيرا من العدل ، [4] فليکن امر الناس عندک في الحق سواء ، فانه ليس في الجور عوض من العدل ، [5] فاجتنب ما تنکر امثاله ، و ابتذل نفسک فيما افترض الله عليک ، راجيا ثوابه ، و متخوفا عقابه [6] و اعلم ان الدنيا دار بليه لم يفرغ صاحبها فيها قط ساعه الا کانت فرغته عليه حسره يوم القيامه ، [7] و انه لن يغنيک عن الحق شي ء ابدا ، [8] و من الحق عليک حفظ نفسک ، و الاحتساب علي الرعيه بجهدک ، [9] فان الذي يصل اليک من ذلک افضل من الذي يصل بک ، و السلام

ترجمه

[2] از نامه هاي امام عليه السلام به اسودبن قطبه رئيس سپاه حلوان [ از ايالات فارس ] . [3] اما بعد زمامدار اگر دنبال هوا و هوسهاي پي در پي خويش باشد غالبا او را از عدالت باز مي دارد [4] بنابراين امور مردم از نظر حقوق بايد نزد تو مساوي باشد چرا که هيچگاه جور و ستم جانشين عدالت نخواهد شد [5] از آنچه برايخود نمي پسندياجتناب کن و نفس خويش را در برابر آنچه خداوند بر تو واجب ساخته به اميد ثوابش و همچنين از ترس کيفرش به خضوع و تسليم وادار [6] و بدان که دنيا سراي آزمايش است که هر کس ساعتي در آن فراغت يابد و دست از کار بکشد همين ساعت بيکاري موجب حسرت و پيشماني او در قيامت خواهد شد . [7] و بدان که هيچ چيز تو را از حق بي نياز نخواهد ساخت . [8] از جمله حقوقي که بر تو فرض و واجب است کنترل هوسهاي خويش مواظبت رعايا و رسيدگي توام با تلاش به کارهاي آنهاست . [9] در اين راه آنچه از منافع عايد تو مي شود براي تو از مشکلات و ناراحتيهائي که متحمل مي گردي به مراتب سودمندتر است والسلام

نامه شماره60

و من کتاب له عليه السلام [10] الي العمال الذين يطا الجيش عملهم [11] من عبد الله علي امير المؤمنين الي من مربه الجيش من جباه الخراج و عمال البلاد [نهج البلاغه م 29 ] [1] اما بعد ، فاني قد سيرت جنودا هي ماره بکم ان شاء الله ، [2] و قد اوصيتهم بما يجب لله عليهم من کف الاذي ، و صرف الشذي ، [3] و انا ابرا اليکم و الي ذمتکم من معره الجيش ، الا من جوعه المضطر ، [4] لا يجد عنها مذهبا الي شبعه فنکلوا من تناول منهم شيئا ظلما عن ظلمهم ، [5] و کفوا ايدي سفهائکم عن مضارتهم ، و التعرض لهم فيما استثنيناه منهم [6] و انا بين اظهر الجيش ، فارفعوا الي مظالمکم ، و ما عراکم مما يغلبکم من امرهم ، [7] و ما لا تطيقون دفعه الا بالله و بي ، فانا اغيره بمعونه الله ، ان شاء الله

ترجمه

[10] از نامه هاي امام عليه السلام به فرمانداران و بخشداران شهرهائي که لشکر از آنها عبور مي کند . [11] فرماني است از ناحيه بنده خدا علي اميرمؤمنان [ عليه السلام ] به تمام کارگزاران خراج و فرمانداران شهرستانهائي که سپاه از منطقه آنها گذر مي کند 000 [1] اما بعد من سپاهياني را براي نبرد بسيج کردم که با خواست خدا از آباديهاي شما مي گذرند [2] و آنها را به آنچه خداوند بر آنها واجب کرده توصيه نموده ام . به آنان گفته ام که از آزار مردم و ايجاد ناراحتيها و مشکلات خودداري کنند [3] و من بدين وسيله در برابر شما و کساني که در پناه شما هستند از مشکلاتي که سپاهيان به وجود مي آورند از خود رفع مسک وليت مي کنم [ که آنها حق رساندن هيچگونه زيان را به کسي ندارند ] جز اينکه آنها سخت گرسنه شوند [4] و راهي براي سيرکردن خود نيابند . بنابراين اگر کسي از آنها چيزي را از روي ستم از افراد گرفت وظيفه داريد او را در برابر عملش کيفر کنيد . [5] [ و شما را نيز توصيه مي کنم که ] جلوي زيانهاي اشرار و بي خردان منطقه خود را نسبت به سپاهيان بگيريد . و جز در آن موارد که استثنا کردم متعرض آنان نشويد . [6] من خود پشت سر سپاه در حرکتم . شکايات خود را پيش من آوريد در آن مواردي که آنها بر شما چيره شده اند [7] و شما قدرت دفع آن را جز با کمک خداوند و من نداريد به من مراجعه کنيد . که من به کمک خداوند آنرا تغيير مي دهم و دگرگون مي سازم انشاءالله

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 08:11:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم