فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



تابوت مرد عاصى و غبار كربلا

مرحوم تاج الدّين حسن سلطان محمد( رضوان اللّه تعالى عليه ) در كتاب خود مينويسد :

در بغداد مرد فاسقى بود كه هنگام احتضار وصيّت كرده بود كه
مرا ببريد نجف اشرف دفن كنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و بخاطر حضرت امير
المومنين عليه السلام ببخشد.

چون وفات كرد قوم و خويشان او حسب الوصيّة او را غسل داده و كفن نمودند و در تابوتى گذاردند و بسوى نجف حمل كردند.

شب حضرت امير عليه السلام به خواب بعضى از خدّام حرم خود
آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش يك فاسق را از بغداد مى آورند كه در زمين
نجف دفن كنند، برويد و مانع اين كار شويد! و نگذاريد او را در جوار من دفن
كنند.

فردا كه شد خدّام حرم مطهّر يكديگر را خبر كردند، رفتند و در
بيرون دروازه نجف ايستادند، كه نگذارند كه نعش آن فاسق را وارد كنند، هر
قدر انتظار كشيدند كسى را نياوردند.

شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير عليه السلام را كه فرمود:
آن مرد فاسق را كه شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا ميآيند، برويد و
به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها
دفن كنيد. گفتند: آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا ميفرمائيد بهترين جا
دفن شود!؟

حضرت فرمود: آنهايى كه نعش را مى آوردند، شب گذشته راه را گم
كردند، و عبورشان به زمين كربلا افتاد، باد وزيد خاك و غبار زمين كربلا را
در تابوت او ريخته از بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسين عليه السلام
خداوند از جميع تقصيرات او گذشت او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش ‍
گردانيده است .

تحفة المجالس – انوار آسمانى ص ۱۰۴.

موضوعات: تابوت مرد عاصى و غبار كربلا, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
[سه شنبه 1395-07-13] [ 05:25:00 ب.ظ ]




مشتى از خاك كربلا در دست على عليه السلام

حرثمه مى گويد: چون از جنگ صفين همراه على عليه السلام
برگشتيم ، آن حضرت وارد كربلا شد. و در آن سرزمين نماز خواند. آن گاه مشتى
از خاك كربلا برداشت و آنرا بوئيد سپس فرمود:

واها لك يا تربة ليحشرنَّ منك قوم يدخلون الجنّة بغير حساب

آه اى خاك ! حقّا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

وقتى حرثمه به نزد همسرش كه از شيعيان على عليه السلام بود
بازگشت ماجرائى را كه در كربلا پيش آمده بود براى وى نقل كرد، و با تعجب
پرسيد: اين قضّيه را على عليه السلام از كجا و چگونه مى داند؟

حرثمه مى گويد: مدتى از ماجرا گذشت . آنروز كه عبيدالله بن زياد لشگر بجنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشگر بودم .

هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم ناگهان همان مكانى را كه على
عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديدم ، و
شناختم و سخنان على عليه السلام به يادم افتاد.

لذا از آمدنم پشيمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر
امام حسين عليه السلام رسيدم ، و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه راكه در آن
محل از پدرش على عليه السلام شنيده بودم ، برايش نقل كردم امام حسين عليه
السلام فرمود:

آيا به كمك ما آمده اى يا به جنگ ما؟

گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام نه به جنگ شما!

امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و ازجانب ابن زياد برايشان بيمناكم . امام حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:

حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و
صداى ما را نشنوى . بخدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميّت ما را بشنود و
به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد.

بحارالانوار ج ۴۴ ص ۲۵۵.

موضوعات: مشتى از خاك كربلا در دست على عليه السلام, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 05:23:00 ب.ظ ]




خاك حسين در دست پيامبر (ص )

در روايت اهل سنت و شيعه مستندا نقل شده است كه امّ سلمه همسر پيامبر (ص ) مى گويد:

روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند كه ديدم امام حسين
عليه السلام وارد شدند، و بر سينه پيامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص )
فرمودند: مرحبا نور ديده ام ، مرحبا ميوه دلم ، چون نشستن حسين عليه السلام
بر سينه پيامبر (ص ) طولانى شد، پيش خودم گفتم ! كه شايد پيامبر(ص )
ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا حسين عليه السلام را بر دارم .

حضرت پيامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى كه حسينم خودش ‍
مى خواهد بگذار بر سينه ام بنشيند، و بدان كه هر كس باندازه تار مويى حسينم
را اذيّت كند مانند آن است كه مرا اذيّت كرده است .

امّ سلمه مى گويد: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به
اتاق رسول خدا(ص ) ديدم پيامبر (ص ) گريه مى كند، خيلى تعجّب كردم ! و عرض ‍
كردم يا رسول اللّه خداوند هيچگاه تو را نگرياند، چراناراحتيد؟ ملاحظه
كردم و ديدم حضرت پيامبر(ص ) چيزى در دست دارد، و بدان مينگرد و مى گريد.
جلوتر رفتم و ديدم مشتى خاك در دست دارد.

سؤ ال كردم يا رسول اللّه اين چه خاكى است كه تو را اين همه ناراحت مى كند. رسول اكرم (ص ) فرمودند:

اى امّ سلمه الان جبرئيل بر من نازل شد و عرض كرد كه اين خاك
از زمين كربلا است . و اين خاك فرزند تو حسين عليه السلام است كه در آنجا
مدفون مى شود.

يا امّ سلمه بگير اين خاك را و بگذار در شيشه اى ، هر وقت كه
ديدى رنگ خاك به خون گرائيد، آنوقت بدان كه فرزندم حسين عليه السلام به
شهادت رسيده است .

امّ سلمه مى گويد: آن خاك را از رسول خدا(ص ) گرفتم كه بوى
عطر عجيبى ميداد. هنگامى كه امام حسين عليه السلام بسوى كربلا سفر كردند،
من نگران بودم و هر روز به آن خاك نظر مى كردم ، تا يك روز ديدم كه تمام
خاك تبديل به خون شده است و فهميدم كه امام حسين عليه السلام به شهادت
رسيده اند. لذا شروع كردم به ناله و شيون كررم و آن روز تا شب براى حسين
گريستم ، آن روز هيچ غذا نخوردم تا شب فرا رسيد، از شدّت ناراحتى و غصّه
خوابم برد.

در عالم خواب رسول خدا (ص ) را ديدم ، كه تشريف آوردند ولى سر
و روى حضرت خاك آلود است ! و من شروع كردم به زدودن خاك وغبار از روى آن
حضرت و عرض كردم يا رسول اللّه (ص ) من بفداى شما، اين گرد و غبار كجاست كه
بر روى شما نشسته است .

فرمود: امّ سلمه الان حسينم را دفن كردم !،

تحفة الزّائر مرحوم مجلسى ص ۱۶۸.

موضوعات: خاك حسين در دست پيامبر (ص ), سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 05:22:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم