کربلای کوچه ی بن بست
****************************************
من بودم ودیوارهای کوچه ی بن بست
با کودکم در انتهای کوچه ی بن بست
طوفان گرفت و هردومان از ترس لرزیدیم
لعنت براین آب وهوای کوچه ی بن بست
پایم به سنگی گیر کرد و کوزه ام افتاد
من ماندم وهول و ولای کوچه ی بن بست
در گودی زیر دو چشمم می توانی دید
گودال سرخ کربلای کوچه ی بن بست
زد زیر گریه، خشت خشتِ خانه ی حیدر
از ناله ی واغربتای کوچه ی بن بست
دیدم حسن خیلی پی آن گوشواره گشت
با چشم گریان هر کجای کوچه ی بن بست
از قعر دریای بلا طفلی نجاتم داد
می خوانم او را ناخدای کوچه ی بن بست
تا روز محشر هیئتی ها اشک می ریزند
با شعرهای ماجرای کوچه ی بن بست
بر چهره ی سینه زنانم بین هر روضه
حک می شود جغرافیای کوچه ی بن بست