برخورد امام با لشکر حر
حضرت سپس حركت نمود تا به گردنه بطن رسید آنجا به یارانش فرمود مرا كشته بدانید اصحاب گفتند چرا؟ ابا عبدالله: خزایی دیدم كه سگهایی مرا می گزند و سگی ابلق از همه بدتر بود. سپس از گردنه سرازیر شدند تا به شراف رسید آنجا هم دستور فرمودند آب بیشتری بردارند از شراف حركت كردند در بین را یكی از همراهان حضرت تكبیر گفت و جمله لا حول و لا قوه الا بالله را تكرار نمود . امام علت را پرسید عرض كرد من به این سرزمین آشنا هستم .
در اینجا نخل وجود ندارد ولی از دور نخل دیده می شود عده ای گفتند گوش اسبان است و پرچم می باشند و ایشان هستند . حضرت فرمان دادند در اینجا پناهگاهی هست كه آنرا پشت خودمان قرار می دهیم آن پناهگاه تپه ذوجسم بود امام دستور داد چادرها را زدند آنها نزدیك به هزار نفر سوار به فرماندهی حربن یزد بودند در گرمای ظهر نیروهای حر مقابل امام و یارانش ایستادند امام نیز به یارانش فرمود به آنها آب بدهید حتی به اسبان آنها نیز آب دادند هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید. سپس امام (بعد از حمد و ثنا فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینكه نامه های شما آمد كه ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت كند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی كنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا كه از آن آمده ام) سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حركت داد و یكبار دیگر برای اتمام حجت فرمود (ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی كه نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم) حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی كه می فرمائید خبر نداریم حسین به یكی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن كسانی نیستیم كه نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم كه در كوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمود سوار شوید و برگردید دید خواستند كه برگردند گردند حر مانع شد و حسین به حر فرمود سكلتكت امك مادرت به عزایت بگرید حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیكی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی كنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو كه به كوفه نرود و به مدینه نرسد این پیشنهاد مورد ستون واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند (بعد از حمد و ثنا فرمود هر كه سلطان جوری ببیند كه حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشكند و سنت رسول خدا را مخالفت كند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل كند و در برابر او سكوت نماید بر خدا لازم است كه او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم برای تغییر دهند = خاصه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند كه با من بیعت كردید و تععهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما عهد خود را شكستید و اینكار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل كردید ، فریب خورده شما بیچاره است بخت خود را واڟگون كردید و خدا مرا از شما بی نیاز كند والسلام علیكم …
راوی می گوید سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می كردیم راوی همچنین می گوید حسین (ع) در حقش دعا كرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت ، دشمنی كنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد كه پیش رویت نبرد كنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب كردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از كوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود كحربن یزید رو به آنها كرد و گفت اینها اهل كوفه هستند من اینها را زندانی می كنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می كنم.
اصحاب امام برگزیدگان عصر او بودند كه به مقام شامخ مصلحان جهان رسیده و در گوشه و كنار پراكنده بودند و یكی از اسرا سفر حضرت از مدینه به سوی مكه و از مكه به سوی كوفه و گرفتاریهای سر راه همان جمع آوری آنان بوده است و اگر نه این 4 نفر از كوفه خود دلیل روشنی برای این موضوع است كه از وضع مسافرت حضرت بی اطلاع بودند و از بیراهه خود را به حضرت می رساندند) امام از آن 4 نفر كه از كوفه آمده بودند خبر پرسید محمدبن عبدالله عائدی یكی از همان 4 نفر عرض كرد مردان كوفه رشوه كلانی گرفته اند و حكومت دل آنها را به دست آورده و همه بر علیه شما محكومند از حال قیس بن مسمر پرسید و او خبر شهادت قیس را گفت امام اشك ریختند و فرمودند بار خدایا ما و آنها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و جای گنجینه ثوابت ما را نعمت ده امام حركت نمودند تا به قصر بنی مقاتل رسید آخر شب امام حسین دستور داد دوباره مشكهای آب را پر كنند و از قصر مقاتل كوچ كردند عقبدبن سمعان می گوید با حضرت می رفتیم كه در پشت اسب خود آقا چرتی زد و بیدار شد و كلمه استرجاع را به زبان آورد و دو سه بار تكرار نمود.
[جمعه 1395-07-23] [ 09:44:00 ب.ظ ]
|