فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



برخورد امام با لشکر حر

 

حضرت سپس حركت نمود تا به گردنه بطن رسید آنجا به یارانش فرمود مرا كشته بدانید اصحاب گفتند چرا؟ ابا عبدالله: خزایی دیدم كه سگهایی مرا می گزند و سگی ابلق از همه بدتر بود. سپس از گردنه سرازیر شدند تا به شراف رسید آنجا هم دستور فرمودند آب بیشتری بردارند از شراف حركت كردند در بین را یكی از همراهان حضرت تكبیر گفت و جمله لا حول و لا قوه الا بالله را تكرار نمود . امام علت را پرسید عرض كرد من به این سرزمین آشنا هستم .

در اینجا نخل وجود ندارد ولی از دور نخل دیده می شود عده ای گفتند گوش اسبان است و پرچم می باشند و ایشان هستند . حضرت فرمان دادند در اینجا پناهگاهی هست كه آنرا پشت خودمان قرار می دهیم آن پناهگاه تپه ذوجسم بود امام دستور داد چادرها را زدند آنها نزدیك به هزار نفر سوار به فرماندهی حربن یزد بودند در گرمای ظهر نیروهای حر مقابل امام و یارانش ایستادند امام نیز به یارانش فرمود به آنها آب بدهید حتی به اسبان آنها نیز آب دادند هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید. سپس امام (بعد از حمد و ثنا فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینكه نامه های شما آمد كه ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت كند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی كنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا كه از آن آمده ام)  سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند هنگام عصر حسین به اصحاب دستور حركت داد و یكبار دیگر برای اتمام حجت فرمود (ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی كه نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم) حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی كه می فرمائید خبر نداریم حسین به یكی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن كسانی نیستیم كه نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم كه در كوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمود سوار شوید و برگردید دید خواستند كه برگردند گردند حر مانع شد و حسین به حر فرمود سكلتكت امك  مادرت به عزایت بگرید حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیكی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی كنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو كه به كوفه نرود و به مدینه نرسد این پیشنهاد مورد ستون واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند (بعد از حمد و ثنا فرمود هر كه سلطان جوری ببیند كه حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشكند و سنت رسول خدا را مخالفت كند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل كند و در برابر او سكوت نماید بر خدا لازم است كه او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم برای تغییر دهند = خاصه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند كه با من بیعت كردید و تععهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما عهد خود را شكستید و اینكار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل كردید ، فریب خورده شما بیچاره است بخت خود را واڟگون كردید و خدا مرا از شما بی نیاز كند والسلام علیكم …

راوی می گوید سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می كردیم راوی همچنین می گوید حسین (ع) در حقش دعا كرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت ، دشمنی كنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد كه پیش رویت نبرد كنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب كردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از كوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود كحربن یزید رو به آنها كرد و گفت اینها اهل كوفه هستند من اینها را زندانی می كنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می كنم.

اصحاب امام برگزیدگان عصر او بودند كه به مقام شامخ مصلحان جهان رسیده و در گوشه و كنار پراكنده بودند و یكی از اسرا سفر حضرت از مدینه به سوی مكه و از مكه به سوی كوفه و گرفتاریهای سر راه همان جمع آوری آنان بوده است و اگر نه این 4 نفر از كوفه خود دلیل روشنی برای این موضوع است كه از وضع مسافرت حضرت بی اطلاع بودند و از بیراهه خود را به حضرت می رساندند) امام از آن 4 نفر كه از كوفه آمده بودند خبر پرسید محمدبن عبدالله عائدی یكی از همان 4 نفر عرض كرد مردان كوفه رشوه كلانی گرفته اند و حكومت دل آنها را به دست آورده و همه بر علیه شما محكومند از حال قیس بن مسمر پرسید و او خبر شهادت قیس را گفت امام اشك ریختند و فرمودند بار خدایا ما و آنها را در بهشت جای ده و در قرارگاه رحمت خود و جای گنجینه ثوابت ما را نعمت ده امام حركت نمودند تا به قصر بنی مقاتل رسید آخر شب امام حسین دستور داد دوباره مشكهای آب را پر كنند و از قصر مقاتل كوچ كردند عقبدبن سمعان می گوید با حضرت می رفتیم كه در پشت اسب خود آقا چرتی زد و بیدار شد و كلمه استرجاع را به زبان آورد و دو سه بار تكرار نمود.

موضوعات: برخورد امام با لشکر حر, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
[جمعه 1395-07-23] [ 09:44:00 ب.ظ ]




ورود امام حسین(ع) به سرزمين كربلا

 

بدانكه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است واصح اقوال آنست كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟ عرض كردند كربلا مي‌نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت:

اّلّلهُمَّ اِنّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلآءِ

پس فرمود كه اين موضوع كرب و بلا و محل محنت و عنا است فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است، و اين زمين جاي ريختن خون ما است. و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاي ما، جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اينها پس در آنجا فرود آمدند. و جز نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت ري داده و والي ري نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السلام به عراق تشريف آورده پيكي به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اولا برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب ري سفر كن. عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت اي امير از اين مطلب عفو نما گفت ترا معفو مي‌دارم و ايالت ري از تو باز مي‌گيرم عمر سعد مردد شد مابين جنگ با امام حسين عليه السلام و دست برداشتن از ملك ري لاجرم گفت مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تاملي كنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فكر نمود، آخرالامر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيدالشهداء عليه السلام را به تمناي ملك ري اختيار كرد، روز ديگر به نزد ابن زياد رفت و قتل امام عليه السلام را بر عهده گرفت پس ابن زياد با لشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السلام روانه كرد.

سبط ابن الجوزي نيز فريب به همين مضمون را نقل كرده، پس از آن محمد بن سيرين نقل كرده كه مي‌گفت معجزه‌اي از اميرالمومنين عليه السلام در اين باب ظاهر شد، چه آن حضرت گاهي كه عمر سعد را در ايام جوانيش ملاقات مي كرد به او فرموده بود واي بر تو يابن سعد چگونه خواهي بود در روزي كه مردد شوي مابين جنت و نار و تو اختيار جهنم كني.

و بالجمله چون عمر سعد وارد كربلا شد عروه بن قيس احمسي را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه براي چه به اينجا آمده‌اي و چه اراده داري، چون عروه از كساني بود كه نامه براي آن حضرت نوشته بود حيا مي‌كرد به سوي آن حضرت برود و چون سخن گويد، گفت مرا معفو دار و اين رسالت را به ديگري واگذار، پس ابن سعد بهر يك از رؤساي لشكر كه مي گفت باين علت ابا مي‌كردند زيرا كه اكثر آنها از كساني بودند كه نامه براي آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثير بن عبدالله كه ملعوني شجاع و بي‌باك و بي‌حيائي فتاك بود برخاست و گفت كه من براي اين رسالت حاضرم و اگر خواهي ناگهاني او را به قتل در آورم عمر سعد گفت اين را نمي‌خواهم وليكن برو به نزد او و بپرس كه براي چه باين ديار آمده. پس آن لعين متوجه لشكرگاه آن حضرت شد. ابوثمامة صائدي را چون نظر بر آن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوي شما مي‌آيد بدترين اهل زمين و خونريزترين مردم است اين بگفت و به سوي كثير شتافت و گفت اگر به نزد حسين عليه السلام خواهي شد شمشير خود را بگذار و طريق خدمت حضرت را پيش دار گفت لاوالله هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم وار نه طريق مراجعت گيرم. ابوثمامه گفت پس قبضه شمشير ترا نگه مي دارم تا آنكه رسالت خود را بيان كني و برگردي گفت به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشيرم گذاري گفت به من بگو آنچه داري تا به حضرت عرض كنم و من نمي‌گذارم كه چون تو مرد فاجر و فتاكي با اين حال به خدمت آن سرور روي، پس لختي با هم بد گفتند و آن خبيث به سوي عمر سعد برگشت و حكايت حال را نقل كرد، عمر قره بن قيس حنظلي را براي رسالت روانه كرد. چون قره نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه اين مرد را مي‌شناسيد؟ حبيب من مظاهر عرض كرد بله مرديست از قبيله حنظله و با ما خويش است و مردي است موسوم به حسن راي و من گمان نمي‌كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود. پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام كرد و تبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه آمدن من بدينجا براي آنست كه اهل ديار شما نامه‌هاي بسيار به من نوشتند و به مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمي‌گردم و مي‌‌روم پس حبيب رو كرد به قره و گفت واي بر تو اي قره از اين امام به حق روي مي‌گرداني و به سوي ظالمان مي‌روي بيا ياري كن اين امام را كه به بركت پدران او هدايت يافته‌اي، آن بي‌سعادت گفت پيام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فكر مي‌كنم تا ببينم چه صلاح است. پس برگشت به سوي پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد. پس نامه‌اي بابن زياد نوشت و حقيقت حال را در آن درج كرده براي ابن زياد فرستاد. حسان بن فائد عبسي گفت كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد و خواند گفت:

يِرجُوُ النَّجاتَ وَلاتَ حينَ مَناصٍ

الانَ اِذْ عُلّقَتْ مُخالِبُنابِه

يعني الحال كه چنگالهاي ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود برآمده و حال آنكه ملجاء و مناصي از براي رهائي او نيست. پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم، پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براي يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم راي خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت والسلام. پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيدالله نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زيرا كه مي‌دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضي نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه نامة ديگري نوشت براي عمر سعد كه يابن سعد حايل شو ميا حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را برايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بنعفان تقي زكي و آب در روزي كه او را محصور كردند. پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه موكل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزي كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براي او روانه مي‌كرد، تا آنكه به روايت سيد تا ششم محرم بيست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد. و موافق بعضي از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زياد براي پسر سعد نوشت كه عذري از براي تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشي و آنچه واقع مي‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهي.

پس چون حضرت آمدن لشكر را براي مقاتله با او ديد به سوي ابن سعد پيامي فرستاد كه من با تو مطلبي دارم و مي‌خواهم ترا ببينم، پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوي بسيار با هم نمودند پس عمر به سوي لشكر خويش برگشت و نامه به عبيدالله بن زياد نوشت كه اي امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امت را اصلاح فرمود، اينك حسين (عليه السلام) با من عهد كرده كه برگردد به سوي مكاني كه آمده يا برود در يكي از سرحدات منزل كند و حكم او مثل يكي از ساير مسلمانان باشد در خير و شر يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند. و البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيت امت است.

مؤلف گويد: اهل سير و تواريخ از عقبه بن سمعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السلام نقل كرده‌اند كه گفت من با امام حسين عليه السلام بودم از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق واز او مفارقت نكردم تا وقتي كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشي كه در هر جا فرمود اگرچه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مي‌گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود.

فقير گويد: پس ظاهر آنست كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.

و بالجمله چون نامه به عبيدالله رسيد و خواند گفت اين نامه شخص ناصح مهرباني است با قوم خود و بايد قبول كرد. شمر ملعون برخاست و گفت اي امير آيا اين مطلب را از حسين قبول مي‌كني؟ به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پي كار خود رود، امر او قوت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتواني كرد، لكن الحال به جنگ تو گرفتار است و آنچه رايت در باب او قرار گيرد از پيش مي‌رود. پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو برآيد پس آنچه خواهي از عقوبت يا عفو در اين باب به عمر بن سعد با تو آن را روانه مي كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمودند، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اباء نمايد تو امير لشكر مي‌باش و گردن عمر را بزن و سرش را براي من روانه كن.

پس نامه نوشته به اين مضمون:

اي پسر سعد من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كني و در جنگ با او مسامحه و مماطله نمائي و نگفتم سلامت و بقاي او را متمني و مترجي باشي و نخواستم گناه او را عذرخواه گردي و ازبراي او به نزد من شفاعت كني، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مي‌باشند پس ايشان را به سلامت براي من روانه نما؛ و اگر اباء وامتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مثله كن همانا ايشان مستحق اين امر مي‌باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن چه او سركش و ستمكار است و من دانسته‌ام كه سم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين حكم بايد انفاذ شود. پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودي جزاي شنونده و پذيرنده به تو مي‌دهم و اگر نه از عطا محرومي و از امارات لشكر معزول و شمر بر آنها امير است و منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.

******************************************************

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی

موضوعات: ورود امام حسین(ع) به سرزمين كربلا, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 09:41:00 ب.ظ ]




سبک زندگی عاشورایی
موضوعات: تصاویر حرم دو طفلان مسلم, تصاویر محرم, سبک زندگی عاشورایی  لینک ثابت
 [ 09:09:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم