فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[چهارشنبه 1394-10-30] [ 11:31:00 ب.ظ ]




شفاى مرد نصرانى

مرحوم محدث نورى نقل فرمودند: كه در بغداد مردى نصرانى به نام ((يعقوب)) مبتلا به مرض استسقاء بود كه از معالجه آن ناميد شده بودند و به طورى بدنش ضعيف شده بود كه توان راه رفتن نداشت. او مى گويد: مكرر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنكه در سال 1280 هـ.ق در عالم خواب سيد جليل القدر نورانى را ديدم كه كنار تختم ايستاده, و به من گفت: اگر شفا مى خواهى بايد به زيارت كاظمين بيايى. از خواب بيدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم كه مسيحى بود گفت: اين خواب شيطانى است. دو مرتبه خوابم برد. اين مرتبه زنى را در خاب ديدم باچادر و روپوش كه به من گفت: برخيز كه صبح شد آيا پدرم با شما شرطنكرد كه او را زيارت كنى و ترا شفا بخشد؟ گفتم پدر شما كيست؟ گفت: ((موسى بن جعفر)). گفتم شما كيستى؟ فرمود: من معصومه خواهر رضا هستم. از خواب بيدار شدم و متحير بودم كه به كجا بروم; به ذهنم آمد كه به خدمت ((سيد راضى بغدادى)) بروم. به بغدادى رفتم تا به در خانه او رسيدم, در زدم صدا آمد كيستى؟ گفتم: در را بازكن. همين كه سيدصدايم را شنيد به دخترش گفت: در را باز كن كه يك نفر نصرانى است آمده مسلمان شود.
وقتى بر او وارد شدم گفتم: از كجا دانستيد كه من چنين قصدى دارم؟ فرمود: جدم در خواب مرا از قضيه خبر داد. او مرا به كاظمين نزد شيخ عبد الحسين تهرانى برد; داستان خود را برايش گفتم, دستور دارد مرا به حرم مطهر حضرت كاظم عليه السلام بردند و مرا دور ضريح طواف دادند عنايتى نشد; از حرم بيرون آمدم احساس تشنگى كردم; آب آشاميدم, حالم منقلب شد و روى زمين افتادم, گويا كوهى بر پشتم بود و از سنگينى آن راحت شدم. ورم بدنم از بين رفت و زردى صورتم به سرخى مبدل شد و ديگر اثرى از آن مرض نديدم.خدمت شيخ بزرگوار رفتم وبه دست ايشان مسلمان شدم… (دارالسلام, ج 2, ص 169)
شفاى مفلوج

حجه الاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمود على اراكى نقل كرد: كه من خودم مكرر ديدم شخصى را كه ((از پا عاجز و ناتوان بود كه پاهايش جمع نمى شد و قسمت پايين بدن را روى زمين مى كشيد و با تكيه به دو دست حركت مى كرد)) از حالش پرسيدم اهل يكى از شهرهاى قفقاز شوروى بود, گفت: رگهاى پايم خشكيده است و قادر به راه رفتن نيستم; رفتم مشهد از حضرت رضا شفا بگيرم نتيجه اى نگرفتم; آمده ام اينجا (قم) انشاء الله شفا بگيرم.
در يكى از شبهاى ماه رمضان بود, شنيديم نقارخانه حرم (قبق معمول) به صدا درآمد و گفتند: بى بى شخص فلجى را شفا داده است; ما كه بعدا” با درشكه با چند نفر از همراهان به اراك مى رفتيم در شش فرسخى اراك, همان شخص ناتوان را ديدم كه با پاهاى صحيح و سالم عازم كربلا است و معلوم شد كه آن روز او بوده كه شفاگرفته, او را به درشكه سواركرديم و تا اراك همراه ما بود.(زندگانى حضرت معصومه, ص 47, سيد مهدى صحفى.)
شفاى پادرد و تقدير از عزادارى اهل بيت عليهم السلام
حضرت آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل فرمودند: كه شخصى بود به نام آقا جمال, معروف به ((هژبر)), دچار پادرد سختى شده بود به طورى كه براى شركت در مجالس, بايستى كسى او را به دوش مى گرفت و كمك مى كرد, عصر تاسوعا آقاى هژبر به روضه اى كه در مدرسه فيضيه از طرف آيت الله حائرى تشكيل شده بود, آمد. آقا سيد على سيف (خدمتگزار مرحوم آيت الله حائرى) كه نگاهش به او افتاد به او پرخاش كرد كه: سيد اين چه بساطى است كه ذرآورده اى, مزاحم مردم مى شوى, اگر واقعا"سيدى برو از بى بى شفا بگير. آقاى هژبر تحت تاثير قرار گرفت و در پايان مجلس به همراه خود گفت: مرا به حرم مطهر ببر, پس از زيارت و عرض ادب با دل شكسته حال توجه و توسلى پيدا كرد و سيد را خواب ربود. در خواب ديد كسى به او مى گويد:بلند شو. گفت نمى توانم. گفته شد: مى تواى بلند شو و عمارتى را به او نشان داده وگفت:
اين بنا از حاج سيد حسين آقاست كه براى ما روضه خوانى مى كند, اين نامه را هم به بده. آقاى هژبر ناگهان خود را ايستاده ديد كه نامه اى در دست دارد و نامه را به صاحبش رساند و مى گفت: ترسيدم اگر نامه را نرسانم دردپا برگردد و كسى از مضمون نامه مطلع نشد حتى آيت الله حائرى, ايشان فرمودند: كه از آن به بعد آقاى هژبر عوض شد گوئى از جهان ديگريست و غالبا” در حال سكوت و يا ذكر خدا بود.(مـــدرك سابق, ص 45)
نجات گمشده و عنايت به زائرين

خادم و كليد دار حرم و مكبر مرحوم آقاى روحانى (كه از علماى قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام بوده اند) مى گويد: شبى از شبهاى سرد زمستان در خواب حضرت معصومه عليها السلام را ديدم كه فرمود: بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن كن. من از خواب بيدار شدم ولى توجهى نكردم. مرتبه دوم همان خواب تكرار شد و من بى توجهى كردم در مرتبه سوخم حضرت فرمود: مگر نمى گويم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن كن! من هم از خواب بلند شده بدون آنكه علت آن را بدانم در نيمه شب بالى مناره رفته و چراغ را روشن كردم و بر گشته خوابيدم.
صبح بلند شدم و دربهاى حرم را باز كردم و بغد از طلوع آفتاب از حرم بيرون آمدك با رفقايم كنار ديوار و زير آفتاب زمستانى نشسته, صحبت مى كرديم كه متوجه صحبت چند نفر زائر شدم كه به يكديگر مى گويند: معجزه و كرامت اين خانم را يديد! اگر ديشب در اين هواى سرد و با اين برف زياد, چراغ مناره حرم اين خانم روشن نمى شد ما هرگز راه را نمى يافتيم و در بيابان هلاك مى شديم.
خادم مى گويد: من نزد خود متوجه كرامت و معجزه حضرت و نهايت محبت و لطف او به زائرينش شدم.(وديعه آل محمد, ص 14, محمد صادق انصارى)
مبتلاى به جنون

آقاى مير سيد على برقعى فرمودند: مردى اظهار مى داشت كه من در ايامى كه سفير ايران درعراق بودم, عيالم مبتلا به جنون شد به طورى كه كند به پاهايش زديم;روزى از سفارتخانه به منزل آمدم حال او را بسيار منقلب و آشفته ديدم, داخل اطاق مخصوص خود شدم و از همانجا متوسل شدم به مولا امير المومنين عليه السلام و عرض كردم يا على چند سال است كه در خدمت شما هستم و غريب و تنهايم شفاى همسرم را از شما مى خواهم. همين طور در حال تحير بودم كه خدايا چه بكنم كه يك مرتبه خادمه منزل دويد و گفت آقا بياييد, گفتم همسرم فوت كرد؟ گفت: خير بهتر شد. من باعجله نزد عيالم رفتم, ديدم با حال طبيعى نشسته, عيالم به من گفت: اين چه وضع است, چرا به پاهاى من كند زديد؟! براى او توضيح دادم بعد گفتم چه شد كه شمايك مرتبه بهتر شديد؟ گفت: در همين ساعات خانم مجلله اى داخل اطاق شد گفتم شما كيستيد؟
فرمود من معصومه دختر موسى بن جعفر عليه السلام هستم. جدم اميرالمومنين على عليه السلام امر فرمودند من شما را شفا بدهم و شما خوب شديد …(بشاره المومنين, ص 43, آشيخ قوام اسلامى جاسبى)
ضعف چشم

حاج آقا مهدى صاحب مقبره اعلم السلطنه (بين صحن جديد و عتيق) نقل كرده: كه من چندى قبل به ضعف چشم مبتلا شدم, بعد از مراجعه به اطباء, اظهار داشتند كه چشم شما آب آورده بايد برسد تا آن را عمل كنيم. او مى گويد: بعد از آن هر وقت كه به حرم مشرف مى شدم مختصرى از گرد و غبار ضريح را به چشمانم مى كشيدم و اين عمل باعث شد كه ضعف چشم من بر طرف شود به طورى كه الان بدون عينك, قرآن ومفاتيح مى خوانم. (همان مدرك)
دختر لال
حجه الاسلام آقاى حاج آقا حسن امامى چنين نوشته اند كه: روز پنجشنبه دهم رجب 1385 هـ.ق دخترى 13 ساله از اهالى ((آب روشن آستارا)) به اتفاق پدر و مادرش به قم آمدند در حالى كه دختر در اثر مرضى دچار عارضه لالى شده بود و قوه گويايى خود را از دست داده بود و با مراجعه به اطباء هم معالجه نشده بود, در حالى كه از دكت رها مايوس بودند به كنار قبر مطهر فاطمه معصومه عليها السلام پناهنده شدند.
به مدت دو شب در كنار ضريح مبارك نشسته گاهى در حال گريه و گاهى با زبان بى زبانى مشغول راز و نياز بود كه يك مرتبه همه چراغهاى حرم خاموش گرديد. در همان حال دختر مذكور مورد عنايت بى منتهاى حضرت قرار گرفت و صيحه عجيبى كشيد كه خدام و زائرين شنيدند. جمعيت هجوم آوردند تا مقدارى از لباس او را به عنوان تبرك بگيرند. خدام دختر را به كشيك خانه بردند تا جمعيت متفرق شدند. دختر گفت:
در همان وقت خاموشى چراغهاى حرم, چنان روشنايى و نورى ديدم كه در تمام عمرم مثل آن را نديده بودم و حضرت را ديدم كه فرمود: خوب شدى و ديگر مى توانى سخن بگويى و حر بزنى; من فرياد زدم, ديدم زبانم باز شده است….(همان مدرك, ص 49)

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 11:31:00 ب.ظ ]




کرامت حضرت معصومه علیها السلام نسبت به جوان نخجوانی

حضرت آیت الله مکارم شیرازی می فرمود: «بعد از فروپاشی شوروی و آزاد شدن جمهوری های مسلمان نشین، مردم شیعه نخجوان تقاضا کردند که عده ای از جوانان خود را به حوزه علمیه قم بفرستند تا برای تبلیغ در آن منطقه تربیت شوند.

مقدمات کار فراهم شد و استقبال عجیبی از این امر به عمل آمد. از بین سیصد نفر داوطلب، پنجاه نفری که معدل بالایی داشتند و جامع ترین آن ها بودند برای اعزام به حوزه علمیه انتخاب شدند. در این میان جوانی که با داشتن معدل بالا، به سبب اشکالی که در یکی از چشمانش وجود داشت، انتخاب نشده بود، با اصرار فراوان پدر ایشان، مسؤول مربوطه ناچار از قبول ایشان شد. ولی هنگام فیلمبرداری از مراسم بدرقه از کاروان علمی، مسؤول فیلم برداری دوربین را روی چشم معیوب این جوان متمرکز کرده و تصویر برجسته ای از آن را به نمایش می گذارد. جوان با دیدن این منظره بسیار ناراحت و دل شکسته می شود. وقتی کاروان به قم رسید و در مدرسه مربوطه ساکن شدند، این جوان به حرم مشرف شده و با اخلاص تمام متوسل به حضرت می شود و در همان حال خوابش می برد. در خواب عوالمی را مشاهده کرده و بعد از بیداری می بیند چشمش سالم و بی عیب است.

او بعد از شفا گرفتن به مدرسه بر می گردد. دوستان او با مشاهده این کرامت و امر معجزه آسا، دسته جمعی به حرم حضرت معصومه علیها السلام مشرف شده و ساعت ها مشغول دعا و توسل می شوند. وقتی این خبر به نخجوان می رسد، آن ها مصرانه خواهان این می شوند که این جوان بعد از شفا یافتن و سلامتی چشمش به آن جا برگردد که باعث بیداری و هدایت دیگران و استحکام عقیده مسلمین گردد.»
آزاد شدن اسیر جنگی

حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای ابن الرّضا از حاج آقای کشفی از خدمتگزاران بلند پایه حرم حضرت معصومه علیها السلام نقل کردند که در ایام جنگ، شبی از شبها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهّر کریمه اهل بیت آورده بودند، در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود که اسرا در داخل میله ها و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند. یکمرتبه دیدیم که زنی از میان تماشاگران جیغ کشید و بلافاصله یکی از اسرا نیز جیغی کشید.

معلوم شد که این اسیر از شیعیان عراقی بوده، به خدمت سربازی رفته، توسّط ارتش عراقی او را اجباراً به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نیروهای ایرانی درآمده است.

مادرش نیز به جرم شیعه بودن از عراق اخراج شده، به ایران آمده، در قم اسکان داده شده، و به کلّی از سرنوشت پسرش بی خبر مانده است.

این مادر بیچاره، هر شب به حرم مطهّر حضرت معصومه علیها السلام مشرّف می شده، به خدمت بی بی عرض می کرده: بی بی جان من پسرم را از تو می خواهم.

آن شب نیز چون شبهای دیگر به حرم مشرّف شده، برای پسرش دعا کرده، به حضرت معصومه علیها السلام متوسّل شده است که یکمرتبه پسرش را در میان اسیران دیده، بی اختیار جیغ کشیده، پسرش نیز متوجّه مادر شده، متقابلاً جیغ کشیده و اینگونه از عنایات حضرت معصومه علیها السلام پس از سالها جدایی، چشم مادر با دیدن میوه دلش روشن گردیده است.

پس از این رخداد جالب، توسّط سازمان بین المللی ترتیبی داده شد که این پسر از اسارت آزاد شده به کانون گرم خانواده برگردد.
پاداش گرامیداشت خادم

مرحوم حاج میرزا محمد تنکابنی، متوفای ۱۳۰۲ هـ. تألیفات فراوانی دارد که اسامی ۲۱۲ جلد از آنها را در کتاب قصص العلماء آورده است. کتاب قصص العلماء به طوری که از عنوانش پیداست، در مورد شرح حال علمای اعلام تألیف شده است.

مرحوم تنکابنی در این کتاب به سبک قدما شرح حال خودش را نیز نوشته است.

او در ضمن شرح حال خویش به عنایاتی از حضرت معصومه سلام الله علیها اشاره کرده، که یک نمونه آن را در اینجا می آوریم: در سالی که برای زیارت حضرت فاطمه دختر موسی بن جعفر علیهما السلام ملقب به حضرت معصومه سلام الله علیها به قم مشرف شدم، کیسه ای داشتم که مخصوص پول طلا بود، همواره مقدار معینی طلای مسکوک در آن می گذاشتم و همراه خود می بردم.

در یک شب جمعه ای دو اشرفی طلا در آن کیسه نهادم و برای آستان بوسی دختر باب الحوائج به حرم مطهر مشرف شدم. در حرم مطهر به دلم گذشت که به یکی از خدام هدیه ای بدهم، چون هوا تاریک بود به جای دو روپیه، دو اشرفی طلا را به او داده بودم.

هنگامی که به منزل مراجعت کردم، کیسه پول را خالی یافتم و متوجه شدم که اشرفی ها را سهواً به جای روپیه داده ام. صبح هنگامی که می خواستم از منزل بیرون بروم آن کیسه را برداشتم که تعدادی اشرفی در آن بگذارم و برای خرجی همراه خود بردارم، با کمال تعجب مشاهده کردم که دو اشرفی طلا در آن هست.

من مطمئن هستم که شب آن کیسه خالی بود و مطمئن هستم که احدی در آن تصرف نکرده بود.

سپس ایشان اضافه می کند که این قضیه دو بار برایم اتّفاق افتاد
فداها ابوها

آیت الله سید نصر الله مستنبط از کتاب «کشف اللئالی» نقل فرموده که روزی عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش هایی داشتند که می خواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام علیه السلام در سفر بودند، پرسش های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش های خود به منزل امام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسش ها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان از مدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادف شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند.

هنگامی که امام(ع) پرسش های آنان و پاسخ های حضرت معصومه(س) راملاحظه کردند، سه بار فرمودند:«فداها ابوها» «پدرش به قربانش باد.» باتوجه به این که حضرت معصومه(س) به هنگام دستگیری پدر بزرگوارش خردسال بود،این داستان از مقام بسیار والا و دانش بسیار گسترده آن حضرت حکایت می کند.
جلال و جبروت حضرت فاطمه سلام اللّه علیها

مرحوم آیت اللّه مرعشی نجفی قدّس سره بارها برای طلاب می فرمودند:

علّت آمدن من به قم این بودکه پدرم، آقا سید محمود مرعشی نجفی - که از زهّاد و عبّاد معروف نجف بود - چهل شب در حرم امیر المؤمنین علیه السلام، بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند. پس شبی در حالت مکاشفه، حضرت علی علیه السلام را مشاهده کرد که به ایشان فرمود: سید محمود چه می خواهی؟

عرض می کند: می خواهم بدانم قبر فاطمه ی زهرا سلام اللّه علیها کجاست؟ تا آن را زیارت کنم. حضرت فرموده بودند: من که نمی توانم برخلاف وصیت آن حضرت قبر او را معلوم کنم.

عرض می کند: پس من هنگام زیارت چه کنم؟

حضرت فرموده بودند: خداوند متعال، جلال و جبروت حضرت فاطمه را به فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها عنایت فرموده اند؛ پس هر کس که بخواهد به زیارت حضرت فاطمه زهرا نایل شود، به زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه علیها برود.
راهگشای مشکلات فلسفی ام

مرحوم صدر المتألهین شیرازی، فیلسوف بزرگ جهان اسلام و صاحب کتاب گرانسنگ «اسفار اربعه» شاهکار فلسفه اسلامی، در سالهای اواخر عمر پر برکت خود، تبعید شده و در روستای«کهک» قم مقیم گشته و در آنجا به تحریر مباحث فلسفی مشغول شده بود. ایشان گفته است: هرگاه در زمینه ی فلسفه، مشکلی برایم پیش می آمد که از حلّ آن عاجز می ماندم، با پای پیاده از کهک به قم می رفتم و به کنار قبر حضرت فاطمه ی معصومه سلام اللّه علیها رفته، از آن حضرت استمداد می نمودم. با این کار، مسأله و مشکل من حل می شد و سپس به روستای کهک باز می گشتم.
مکاشفه بزرگ صدر المتالهین در حرم فاطمه معصومه

استاد آیة الله جوادی آملی: اگر انسان کتابی و یا مطلب علمی را در شهری که از نظرآب و هوا و موقعیت اقلیمی از قم بهتر است، مطالعه کند؛ بعدعین همان کتاب و یا مطلب را در جوار رحمت بارگاه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها در قم مطالعه کند، می بیند که برکات دیگری نصیب انسان می شود، و حقایق بالاتری برای انسان کشف می گردد. این حقیقت برای جناب صدر المتالهین نیز پیش آمده است. زیرا ایشان، هنگامی که در کهک زندگی می کرد، برای عرض ادب و توسل به بارگاه کریمه اهل بیت فاطمه معصومه سلام الله علیها مشرف می شد. در یکی از این سفرها در جوار قبر فاطمه معصومه یک مساله مهم و پیچیده فلسفی یعنی اتحاد عاقل و معقول در یک مکاشفه عرفانی، برایش حل شد. او خود در این زمینه می گوید: مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترین مسایل فلسفی است ک تا کنون هیچ فیلسوف مسلمانی توفیق حل آن را پیدا نکرده است. من با توجه کامل به سوی خدای سبحان از او خواستم که مشکل برایم حل شود. دری از رحمت حق بر من گشوده شد و در این مورد معرفت جدیدی برایم حاصل شد. «کنت حین تسوید هذا المقام به کهک من قری قم، فجئت الی قم زائرا لبنت موسی ابن جعفر مستمدا منها و کان یوم الجمعه فانکشف لی هذا الامر؛» هنگام نوشتن این بحث من درقریه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زیارت دختر موسی بن جعفر علیهما السلام مشرف گردیدم و از آن حضرت در حل این مسأله یاری جستم. به برکت او در روز جمعه این مطلب بر من کشف گردید.
افطار با بوسه بر ضریح

مرحوم علامه طباطبایی در زمان سکونت در قم، در ماه های رمضان، پیش از افطار به حرم ملکوتی کریمه ی اهل بیت، فاطمه ی معصومه سلام الله علیها مشرف می شدند و با بوسه زدن بر ضریح مطهر آن بانوی بزرگوار، روزه ی خود را افطار می کردند.

علامه شهید مطهّری، هرگاه نام مرحوم علامه طباطبایی را به زبان می آورد، می گفت: روحم به فدای او باد. یکی از دانشمندان از استاد مطهّری پرسید: دلیل این همه تجلیل و احترام شما از علاّمه طباطبایی چیست؟ استاد مطهّری در پاسخ گفت: من فیلسوف و عارف بسیار دیده ام و احترام من به علاّمه طباطبائی به خاطر فیلسوف بودن ایشان نیست، بلکه از این جهت است که او عاشق و دلباخته ی اهل بیت است. چرا که علاّمه طباطبایی در ماه رمضان روزه ی خود را با بوسه بر ضریح مقدّس حضرت معصومه سلام الله علیها افطار می کرد. ابتدا پیاده از منزل تا حرم مطهّر(با توجّه به آن سنین پیری و دوری راه) مشرف می شد. ضریح مقدّس را می بوسید، سپس به خانه می رفت و غذا می خورد.
عنایت حضرت در فهم قرآن

آیت الله العظمی فاضل لنکرانی می فرماید: روزی به حرم مطهر حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله مشرف شدم و پس از این که زیارت را خواندم، خدمت آن حضرت عرض کردم که من امروز آمده ام و هیچ حاجت دنیوی ندارم. فقط یک حاجت دارم و آن این است که درفهم آیه ی «تطهیر» مورد عنایت شما واقع شوم و این آیه را درست بفهمم و مشکلاتم در این زمینه حل گردد. پس به خانه آمدم و مشغول نوشتن مطالبی پیرامون این آیه ی شریفه شدم؛ پس مسائل و مطالبی به برکت حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها برای من روشن شد که شاید اگر پنجاه سال دیگر درس می خواندم آن مطالب برای ما روشن نمی شد!
شفاعت همه ی شیعیان

آیت اللّه حاج سید محمد وحیدی(ره) از یکی از سادات برقعی نقل فرمودند که گفته بود: شبی در عالم رؤیا محضر مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها رسیدم. مانع و حجابی در بین نبود. احساس کردم که من محرم ایشان هستم و ایشان عمه ی سادات برقعی می باشند. از محضر مقدسشان سؤال کردم: «آیا شما به اهل قم، شفاعت خواهید فرمود؟» حضرت در پاسخ فرمودند: «میرزای قمی(ره) برای شفاعت اهل قم کافی است. من برای همه ی شیعه شفاعت می کنم.

این رؤیای صادقه، یادآور حدیثی از امام صادق علیه السلام است که می فرماید: «تدخَل بشفاعَتِها شیعَتی الجنّة بأجمعهم؛ به شفاعت او - حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیها - همه ی شیعیانم وارد بهشت خواهند شد.»

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 11:28:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم