فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



 

ده خاطره از شهید عباس بابایی

1)بعد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا كردن و نوشتن شماره به اتاق كارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت كجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط كارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممكن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند.

2) در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است .

3)در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد . من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و …. كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،آرام و متین گفت :« حالا نمی شود شما فانا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت :« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست ؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم

4)مدت زمانی كه عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می كرد ، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می كوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری كند .
به یاد دارم كه در ان سال ، به علت تراكم بیش از حد دانشجویان اعزامی از كشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیكی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یك روز هنگامی كه برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در كمال شگفتی «نخی» را دیدم كه به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم كرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری كه مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، كه همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم كه هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عكس از هنرپیشه های زن و مرد آمریكایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد كه با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش كرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یك سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یكدیگر می گذشت و من هفته ای یكی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم كه به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری كه دیگر به راحتی از زیر آن عبور می كردم .
یك روز كه به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم كه اثری از نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره كرد. من با كمال شگفتی دیدم كه عكس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون دوستمان با ما یكی شده.

5) در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور كند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك كنند.»

6)چند روزی بود كه به همراه عباس از پایگاه لكلند واقع در شهر سن آنتونیوتكزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی T-41 به پایگاه ریس در شمال تكزاس آمده بودیم. در ورزشهای روزانه، می بایست ابتدا جلیقه هایی را با وزن نسبتاً زیادی به تن می كردیم و چندین دور با همان جلیقه ها به دور محوطه و یا پادگان می دویدیم. این كار جزء ورزشهای اجباری بود كه زیر نظر یك درجه دار آمریكایی انجام می شد. پس از پایان این مرحله، دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب كنند و عباس كه والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچّه های ایرانی یك تیم والیبال تشكیل داده بودند. آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود.
باید بگویم كه آمریكاییان در سالهای حدود 1349 (1970 میلادی) تقریباً با بازی والیبال بیگانه بودند و هنگام بازی مقررات آن را رعایت نمی كردند؛ به همین خاطر یك روز هنگامی كه با چند نفر از دانشجویان آمریكایی مشغول بازی بودیم.، آبشارهای بی مورد و پاسهای بی موقع آنها همه ما را كلافه كرده بود. عباس به یكی از آنها یادآوری كرد كه اگر می خواهید والیبال بازی كنید باید مقررات آن را رعایت كنید. یكی از دانشجویان آمریكایی از این سخن عباس آزرده خاطر شد و در حالی كه بر خود می بالید با بی ادبی گفت: توی شترسوار می خواهی به ما والیبال یاد بدهی؟
او به عباس جسارت كرده بود؛ به همین خاطر دیگران خواستند تا پاسخ او را بدهند؛ ولی عباس مانع شد و روی به آن دانشجوی آمریكایی كرد و با متانت گفت: من حاضرم با شما مسابقه بدهم. من یك نفر در یك طرف زمین و شما هر چند نفر كه می خواهید در طرف مقابل.
دانشجوی آمریكایی كه از پیشنهاد عباس به خشم آمده بود، به ناچار پذیرفت.
دانشجویان آمریكایی می پنداشتند كه هر چه تعداد نفراتشان بیشتر باشد، بهتر می توانند توپ را بگیرند؛ به همین خاطر در طرف مقابل عباس ده نفر قرار گرفتند. عباس نیز با لبخندی كه همیشه بر لب داشت در طرف دیگر زمین محكم و با صلابت ایستاد.
بازی شروع شد. سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود؛ از این رو دانشجویان ایرانی عباس را تشویق می كردند و آمریكایی ها هم طرف خودشان را؛ ولی عباس با مهارتی كه داشت پی در پی توپ ها را در زمین طرف مقابل می خواباند. آمریكایی ها در مانده شده بودند و نمی دانستند كه چه بكنند. در حین برگزاری مسابقه، سر و صدایی كه دانشجویان برپا كرده بودند كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه را متوجه بازی كرده بود و در نتیجه او نیز به زمین مسابقه آمد. در طول بازی از نگاه كلنل پیدا بود كه مهارت، خونسردی و تكنیك عباس را زیر نظر دارد.
سرانجام در میان ناباوری آمریكایی ها، مسابقه با پیروزی عباس به پایان رسید. در این لحظه فرمانده پایگاه، كه گویا از بازی خوب عباس تحت تأثیر قرار گرفته بود و شادمان به نظر می آمد، از عباس خواست تا در فرصتی مناسب به دفتر كارش برود.
چند روز بعد عباس از طرف فرمانده پایگاه به عنوان كاپیتان تیم والیبال پایگاه «ریس» انتخاب شد. با مسابقاتی كه تیم والیبال پایگاه با چند تیم از شهر «لاواك» برگزار كرد، تیم والیبال پایگاه به مقام اول دست یافت و عباس به عنوان یك كاپیتان خوب و شایسته مورد علاقه فراوان كلنل «باكستر» قرار گرفته بود و بارها شنیدم كه او عباس را «پسرم» صدا می كرد.

7)پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا كه شامل یك سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش»
گفتم :« اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه كنم »
او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت كرده ام .»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم كه كار انجام شد . او گفت كه شب می آید و پول ها را می گیرد . شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و كمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . كمی كه از منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق كارمندان و كارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و…..
او حدود نیم ساعت صحبت كرد . آنگاه رو به من كرد و گفت:« شما كارمندها عیالوار هستید . خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه كار كنم » بعد از من پرسید :« این بسته اسكناس ها چقدری است ؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد ، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نكردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان متأهل ، كه قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم كرده است

8)عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشكبار تكرار می كرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور كامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می كرد تا كوچكترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می كرد.
فراموش نمی كنم، آخرین بار كه به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یكی این بود كه: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینكه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این كار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تكرار می شود. (راوی: اقدس بابایی)

9)قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در یك مانور هوایی به مناسبت روز 24 اسفند شركت داشت. من به عنوان فرمانده گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم. فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می كرد. باید بگویم كه رژه در حضور شاه برگزار می شد.
از شروع پرواز چند دقیقه ای می گذشت و ما در حال نزدیك شدن به فضای جایگاه بودیم. آرایش هواپیماها از قبل هماهنگ شده بود و چشمان حاضران و خبرنگاران در جایگاه در انتظار مانور ما بر فراز جایگاه بودند كه ناگهان صدای عباس در رادیو پیچید او گفت:
ـ من در وضع عادی نیستم. نمی توانم دسته را همراهی كنم.
مضطربانه پرسیدم:
ـ چه مشكلی پیش آمده؟
گفت:
ـ سیستم هیدرولیك هواپیما از كار افتاده است. می خواهم از دسته جدا شوم و باید به برج مراقبت اعلام وضعیت اضطراری كنم.
من فقط گفتم:
ـ شنیدم تمام.
در این لحظه عباس از دسته جدا شد. مانوری كرد و در جهت مخالف دسته های پروازی، به سمت باند رفت. آن لحظه آرایش هواپیماها در هم ریخت و باعث در هم پاشیدن مراسم شد پس از انجام پرواز به پایگاه برگشتیم. یك پرسش ذهن مرا به خود مشغول كرده بود كه با توجه به اینكه سیستم هیدرولیك در جنگنده «F-14» دوبله است، چرا عباس از سیستم دوم استفاده نكرده است.
فرمانده پایگاه مرا تحت فشار قرار داد كه درباره اعلام «وضع اضطراری» عباس اظهار نظر كنم. من پاسخ دادم كه وقتی هواپیما در هوا دچار اشكال یا نقص فنی می شود، در آن لحظه تصمیم گیرنده خلبان است؛ بنابراین او باید تصمیم بگیرد كه فرود بیاید یا به پرواز خود ادامه دهد. البته این نظر برای خودم قابل قبول نبود؛ ولی با توجه به علاقه ای كه عباس داشتم و تا حدودی از هدف او آگاه بودم بر روی این موضوع سرپوش گذاشتم. حال اینكه او می توانست با استفاده از سیستم دوم به راحتی پرواز را تا پایان ادامه دهد. سپس به طور كتبی و رسماً به مسئولین اعلام كردم كه تصمیم بابایی مبنی بر فرود، در آن لحظه كاملاً منطقی بوده و سرپیچی از فرمان محسوب نمی شود.
چند روز بعد، هنگام خروج از اتاق عملیات، عباس را دیدم. او در حالی كه به من ادای احترام می كرد، نگاهش به نگاه من دوخته شده بود. هیچ نگفت؛ ولی در عمق چشمانش خواندم كه می گفت: «متشكرم».
بعدها حدسم به یقین تبدیل شد و دانستم كه عباس در آن روز نمی خواست رژه انجام شود و در حقیقت عمل او در آن روز یك حركت انقلابی و پروازش یك پرواز انقلابی بود.

10)عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریان بود. شاید اگر كسی با او برخورد می كرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما… ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد.
در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم. می برمش حمام
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم . او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچه ای نازك بر سر كشیده بود . من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم . سلام كردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ كجا می روی »
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندكی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به حمام نرفته!»
عباس عشق دوم داشت
شب رفتن به حج ، توی خانه كوچكمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم كرد كه برویم آن طرف ، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، كه قبل از این كه خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یكی راه زیادی نبود . رفتیم آن جا كه حرف های آخر را بزنیم . چیزهایی می خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت: مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم ….
این را قبلا هم شنیده بودم . طاقت نیاوردم . گفتم : عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل كنم ؟ تو چه طور می توانی؟
هنوز اشك های درشتش پای صورتش بودند. گفت: تو عشق دوم منی ، من می خواهمت ، بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت كه برایم مثل بت شوی.
ساكت شدم . چه می توانستم بگویم ؟ من در تكاپوی رفتن به سفر و او….؟
گفت: صدیقه ، كسی كه عشق خدایی خودش را پیدا كرده باشد باید از همه این ها دل بكند.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
[شنبه 1394-11-10] [ 08:19:00 ب.ظ ]




ویژگی مومن از نظر امام رضا(علیه‌السلام)

هیچ بنده ای حقیقت ایمانش را کامل نمی کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسی، تدبر نیکو در زندگی و شکیبایی در مصیبت ها و بلاها….

امام رضا علیه السلام می فرماید:

«لا یستَکمِلُ عَبدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّی فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِی الدّینِ وَ حُسنُ التَّقدیرِ فِی المَعیشَةِ، وَ الصَّبرُ عَلَی الرَّزایا»

«هیچ بنده ای حقیقت ایمانش را کامل نمی کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسی، تدبر نیکو در زندگی و شکیبایی در مصیبت ها و بلاها.» (کتاب بحارالانوار، جلد 87)

از مردم وقتی از اسلام می پرسیم اولین کلمه ای که به ذهنشان می رسد “دین” است و در توضیح اینکه دین چیست یا نمی دانند و می گویند خوب دین دین است یا می گویند نوعی عقیده است یا اگر با علما رفت و آمد داشته باشند می گویند برنامه زندگی است.

حقیقت دین چیست؟

معنای دین را اگر بخواهیم در یک جمله بگوییم می شود: سلسله دستورات و قوانین معین با راستای واحد (یا در یک کلمه برنامه واحد) که اشخاصی بر خود لازم می دانند آن را اجرا کنند.

این معنا دو قسمت دارد:

1- سلسله دستورات و قوانین معین با راستای واحد که به آن شرع می گویند
2- اشخاص بر خود اجرای آن را لازم می دانند که به آن تعبد می گویند

اگر کمی درباره کلمه دین بگوییم علت انتخاب این کلمه توسط خداوند متعال برای این معنا مشخص می شود. عرب هرگاه کسی کاری برایش انجام می دهد یا چیزی را به او می دهد حس درونی جبران کردن که در همه انسانها هم هست را در خود اینگونه توضیح می دهد که خود را “مدیون” می داند و عوضی را که باید بدهد “دِین” می نامد.

در تکمیل شناخت از کلمه دین چند موضوع را مطرح می کنیم:

1- معنای دین معنای گسترده ای است

باید متذکر شویم که قانون دولت ها هم وارد در معنی دین است قرآن هم در سوره یوسف ( آیه76 :«… ما كانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی‏ دینِ‏ الْمَلِكِ … » ) آنجا که حضرت یوسف سلام الله علیه می خواستند برادر کافرون آیه آخر می فرمایند: «لَكُمْ دینُكُمْ وَ لِیَ دین‏» و از روش کفار با کلمه دین استفاده می کنند.

هر انسانی در زندگی خود هدفی را دنبال می‏كند. حتی كسانی كه سرگردان و حیرانند نیز هر دم هدفی را می‏جویند و چون به آن می‏رسند یا از آن ناامید می‏شوند هدف دیگری را جا‏یگزین آن می‏كنند. برای این كه انسان هدف مناسبی برای زندگی خود انتخاب كند باید ببیند چرا آفریده شده است
خود را در مصر نگه دارند می فرمایند در دین ملک مصر ایشان نمی توانست این کار را انجام دهد برای همین گفتند به دین خودتان مجازات را مشخص کنیم همچنین در سوره

هر مکتب فکری را نمی توان دین نامید مثلا اگزیستنس ها را نمی توان دین نامید یا طرفداران فلاسفه دین جدیدی را تبعیت نمی کنند. اگر بخواهیم دین های این زمانی را معرفی کنیم یکی “قوانین ملت” هاست، یکی دیگر “غرب با جزئیاتش” این یک دین است مردم ظواهر آن را بر خود واجب می دانند مد را، استفاده بیش از حد امکانات را واجب می دانند دیگری که الان نابود شده ولی در همین نزدیکی ها قدرت داشت “مارکسیست” بود مارکسیست لنینی نه مارکسیست مارکس؛ آنچه در جماهیر شوروی بود دین بود .این “شیطان پرستی” ها دین های این زمانی اند ولی عرفان های شرقی و آمریکای جنوبی ها که مشهور شده اند دین نیستند یک نوع عقیده هستند.

2- دینداری متفاوت (اسلام و ایمان)

دلایل زیادی برای لازم الاجرا دانستن دستورات از طرف اشخاص وجود دارد که این دلایل عامل تقسیم افراد شده است مثلا فرق اسلام آوردن و ایمان آوردن در همین است اسلام آوردن با گفتن اینکه «من قبول دارم این دستورات را» حاصل می شود ولی در ایمان باید قبول داشتن دین را از قلبتان بگویید برای همین است که مسلمان فقط ظاهری که مردم می بیند را رعایت کند کافی است و در خفا که ناظری از مردم نیست الزامی نمی بیند که به آن دستورات پای بند باشد چون به مردم یا حکومت گفته که من دستورات را انجام می دهم و کسی از آنها نیست ولی مومن نه قبول کردن اش را به خود خداوند متعال گفته و او را در همه جا ناظر بر خود می داند و پس در خفا هم خود را ملزم می داند.

تدبر نیکو در زندگی

هر انسانی در زندگی خود هدفی را دنبال می‏كند. حتی كسانی كه سرگردان و حیرانند نیز هر دم هدفی را می‏جویند و چون به آن می‏رسند یا از آن ناامید می‏شوند هدف دیگری را جا‏یگزین آن می‏كنند. برای این كه انسان هدف مناسبی برای زندگی خود انتخاب كند باید ببیند چرا آفریده شده است.

آن كس كه هدفش در زندگی متناسب با هدف از آفرینشش باشد به آرامش و سعادت دست یافته، همه جنبه‏های وجودیش را در مسیر صحیح حیات قرار خواهد داد.

صبر بر دو گونه است: صبر بر مکاره و چیزهایی که تو را ناخوشایند است و صبر بر چیزهایی که دوست می داری و آن را از دست می دهی

یکی از راه هایی که ما را در مسیر صحیح زندگی رهسپار می کند تدبر و تفکر در زندگی است.اینکه چرا آفریده شده ایم و هدف از خلقتمان چه بوده است؟

برای این منظور به مطالب زیر دقت كنید

اول: از دیدگاه اسلام، دنیا برای آخرت آفریده شده است و آمدن انسان نیز به این دنیا برای كسب آمادگی برای زندگی جاوید اخروی است. دنیا محل تجارت،( نهج‏البلاغه، كلمات قصار، 131، الدنیا. مسجد احباء الله و مصلی ملائكه الله و مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله) و زراعت آخرت،( بحارالانوار، ج 14، ص 314 “ان الدنیا خلقت مزرعة” و ج 73، ص 148: “الدنیا مزرعة الآخرة") و محل آزمایش است،( نهج‏البلاغه، نامه 55: “فانّ الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها و ابتلی فیها اهلها لیعلم الیهم احسن عملاً) خداوند انسان را در این دنیا آفرید تا انسان بتوان به كمال لایق و شایسته خود دست یابد.

دوم: رسیدن به كمالات لایق شایسته انسانی به گونه‏ای است كه جز با اختیار انسان حاصل نمی‏شود. یعنی اینگونه نیست كه چنین كمالی را بتوان بدون طی مسیر و انجام افعال اختیاری به انسان اعطا كرد زیرا مرتبه وجودی این كمال پس از افعال اختیاری و آزمایشات فراوان است. پس خداوند متعال محلی را برای كسب چنین كمالی برای انسان فراهم ساخت. خداوند برای اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم او را به ذبح فرزندش آزمایش می‏كند. وَ إِذِ اِبْتَلی‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً،( بقره 124) و برای اعطای مقام محمود- كه همان مقام شفاعت است- به پیامبرش او را امر به نماز شب می‏كند. وَ مِنَ اَللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسی‏ أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً.( اسراء 79)

سوم: بندگی خدا كه به عنوان هدف آفرینش انسان معرفی شده است هدف میانی و راه رسیدن به هدف نهایی است. هدف نهایی آفرینش انسان بازگشت به سوی خدا و لقاء الله است. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ،( بقره 156 و نیز مطالعه كنید: بقره 46 و مائده 105) لكن در ملاقات با خدا برخی با جلوه رحمانیت او ملاقات می‏كنند و برخی با مظهر عدالت او: یا أَیُّهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلی‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِیهِ* فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ بِیَمِینِهِ* فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً. و أَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ* فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً ای انسان، حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی، و او را ملاقات خواهی كرد. اما كسی كه نامه‏اش به دست راستش داده شود. به زودی‏اش حسابی بس آسان كنند. و اما كسی كه نامه‏اش از پشت سر به او داده شود. زودا كه هلاك خویش خواهد"،( انشقاق 6- 11)
صبر

شکیبایی در مصیبت ها و بلاها

بی گمان یکی از خصلت ها و فضیلت های انسانی تحمل و بردباری بر مشکلات و سختی هایی است که از هر سوی به انسان هجوم می آورد. انسان زمانی می تواند در برابر سختی ها و مصیبت ها، خود را بیمه نماید و با هر مصیبتی جزع و فزع نکند که از خصلت صبر برخوردار باشد.

این خصلت در آموزه های قرآنی به عنوان یکی از برترین فضایل انسانی شمرده شده و دارندگانش به بزرگی ستوده و تکریم شده اند.از کسانی که در گروه صابران مورد ستایش و تجلیل قرار گرفته اند، پیامبران بزرگ خداوند هستند که به جهاتی چند به داشتن این خصلت و فضیلت ستوده شده و در قرآن گرامی داشته شده اند.با توجه به نگرش منفی و گاه تحلیل و تبیین نادرست مفهوم صبر، برداشت های ناروایی از آن می شود به طوری که گاه این خصلت از فضیلت به حد رذیلت فرو می آید و به جای آن که بستری برای کمال انسانی باشد خود عاملی بازدارنده و مانعی بزرگ برای آن معرفی می شود. از این رو بازخوانی مفهوم صبر برپایه آموزه های قرآنی ضرورتی است که می بایست انجام پذیرد.

بی گمان یکی از خصلت ها و فضیلت های انسانی تحمل و بردباری بر مشکلات و سختی هایی است که از هر سوی به انسان هجوم می آورد. انسان زمانی می تواند در برابر سختی ها و مصیبت ها، خود را بیمه نماید و با هر مصیبتی جزع و فزع نکند که از خصلت صبر برخوردار باشد

آیه 146 سوره آل عمران صابران را کسانی برمی شمارد که در برابر مصیبت ها و هر بلا و سختی و فشاری که بر انسان وارد می شود و چیزی را از او می گیرد، تحمل کرده و سستی و ضعف به خود راه نمی دهد و ناتوان و عاجز نمی شود. بنابراین صبر و شکیبایی در آیات قرآنی به معنای تحمل سختی ها و مصیبت ها و مشکلات است به گونه ای که مهار امور از دست انسان بیرون نرود و کنترل اوضاع را به دست عواطف و احساسات نسپرد و با عقلانیت و تدبیر عقل و شرع، استقامت و پایداری کند تا به مقصد خویش برسد و آن چه را می خواهد به دست آورد؛ زیرا صبر و شکیبایی رمز توفیق انسان است و با آن می تواند از آزمایش و ابتلای الهی سربلند بیرون آید. (بقره آیه 155 و آل عمران آیه 186) از این روست که مساله صبر و شکیبایی در میدان جنگ به عنوان یک اصل اساسی برای دست یابی به پیروزی بر شمرده شده و به مومنان صابر وعده پیروزی و ظفر داده شده است. (انفال آیه 65 و 66)

امیرمۆمنان علی(علیه السلام) می فرماید: ینزل الصبر علی قدر المصیبه و من ضرب یده علی فخذه عند مصیبته حبط عمله؛ صبر به اندازه مصیبت نازل می شود و هر کس در هنگام مصیبت با دست بر رانش بزند عمل را از میان برده و پاداشش را از دست داده است.(نهج البلاغه، صبحی صالح ص495)هم چنین می فرماید: اگر صبر پیشه می کنی مانند آزادگان (و یا اهل کرامت) صبر بورز؛ وگرنه همانند نادانان ناآزموده (و چهارپایان) آن را فراموش کن.(همان ص 548 دو حدیث) و نیز می فرماید: صبر و شکیبایی، در نهایت پیروزی را به همراه خواهد داشت هر چند زمان آن به درازا کشد.(همان ص 499)هم چنین فرمود: صبر بر دو گونه است: صبر بر مکاره و چیزهایی که تو را ناخوشایند است و صبر بر چیزهایی که دوست می داری و آن را از دست می دهی.(همان ص 478)

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 05:36:00 ب.ظ ]




ویژگی های مؤمن از دیدگاه امیرالمؤمنین امام علی(ع)

مؤمن کسی است که مردم از او در مورد مال و جان و(آبروی)خود در امان باشند.
هنگام تسلط و توانایی گذشت میکند.
رفتارش ملایم است.
شیوه زندگی(و راه رفتنش)آمیخته با فروتنی است.
حاضر است خود را به زحمت بیندازد تا دیگران در آسایش باشند.
در دوستی خالص است.
در پیمان استوار است.
در داوریها ستم نمی ورزد و جانب داری نمیکند.
در نبودن اشخاص حقوق آنان را رعایت میکند.
عذر پذیر است.
بسیار بخشنده است،بی آنکه اسراف گر باشد یا زیاده روی کند.
نسبت به درماندگان بسیارمهربان و دلسوز است.
در هر مشکلی میتوان به یاری او دل بست.
اگر از کسی خوبی دید از آن یاد میکند.
کسی را که با او مشورت میکند،به راهی که خیر و صلاح میداند آشنا میسازد.
پرده اسرار کسی را نمیدرد.
در اسرار مردم امین و امانت دار است.
از زورگوئی،دروغ و نادانی،می پرهیزد.
دانش و شکیبایی را با هم به کار میبرد.
و با دیگران با خوی خلق خوش رفتار میکند.
نسبت به زیر دستان خود سخت گیری و بد رفتاری نمیکند.
او را از کسالت و بی حالی دور می بینی.
از روش نیکو کارانی که پیش از او وجود داشته اند پیروی میکند.
مؤمن هیچ کار نیک را با ریا و خود نمایی انجام نمی دهد.
و(نیز)هیچ اقدام خیری را از سر شرم وا نمیدهد.
نه متکبر و خودخواه است،و نه حیله گر و مکار.
جز به راست سخن نمیگوید.
شکم پرستی او را به رسوائی نمی کشاند.
شهوات نفسانی و غرایز جنسی او را مغلوب و اسیر خود نمیکند.
بخل نمی ورزد.
شتاب نمیکند.
نه پرخاشگر است و اطرافیان را رنج میدهد و نه با سخنان ناسزا کسی را میرنجاند.
نه عیبجوی مردم است و نه در پشت سر آنان بد گوئی میکند.
سست و سهل انگار نیست.
در اموری که به او مربوط نیست دخالت های نامناسب نمیکند.
در سختی سستی به او دست نمیدهد.
در آسایش،خود را فراموش نمی کند و مغرور نمیگردد.
از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشود.
در بی نیازی میانه روی را از دست نمیدهد.
در تنگ دستی عزت نفس خود را پاس می دارد.
اگر میپرسد مقصودش یاد گرفتن است(نه آزار دادن)
بی جهت کسی را سرزنش نمیکند.
ستمدیده را یاری میکند.
یاری کننده دین است.
سکوت را اختیار میکند تا از لغزش ها سالم بماند.
در روابط خود با مردم انصاف را رعایت می کند.
نسبت به یتیمان همچون پدر است.
زندگی را سخت نمی گیرد.
اگر از کسی دوری میکند از سر کبر و خود پسندی نیست.
لاف زن نیست.
بنابر این شایسته آن است که پیشوای نیکو کاران بعد از خویش قرار بگیرد.

از عظمت این سخنان هر چه بگویم و بگویید کم است اما اگر اندکی با سخنان معصومین(ع)آشنا باشید متوجه خواهید شد که تمام این ویژگی ها گلچینی است ازبسیاری سخنان معصومین(ع) و واقعا این سخنان امیرالمؤمنین مانند دیگر سخنان گرانبهایشان یک کارخانه عظیم انسان سازی است.که به قول معروف هر کس باید صید خودش رو از این دریای بی کران بگیره.هر چند که ظرف ما کوچکتر از آن است که بخواهیم این بزرگ مردان و یکه تازان علم،دین،اخلاق و …درک کنیم اما:

آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.

موضوعات: احادیث درمورد تکبر  لینک ثابت
 [ 05:32:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم