شعری در وصف ماه رجب
ماه پـر فیض رجب، ماه نبـی، ماه خداست
ماه توبه، مه رحمت، مه ذکر است و دعاست
ماه از خــویش بریـدن بـه خـدا پیـوستن
خرم آن کس که به حق واصل و از خویش جداست
مـاه میـلاد شـریف دو محمّــد دو علـی
که پر از جلوۀ مـاه رخشان ارض و سماست
جمعــۀ اول ایــن مــاه، جمــال ازلــی
در تمـاشـای رخ حضـرت باقـر پیـداست
دوم مـاه رجـب عیـد بـزرگی دگـر است
عید میـلاد علـی بـن جـواد بن رضاست
سوم ماه رجـب آن دهمیـن حجب حـق
جگرش لختۀ خون از شرر زهـر جفاست
دهم ماه رجب بـا گل رخسار جـواد
موجزن رایحۀ عطـر ولایت بـه فضاست
بـارک الله کــه در سیــزده مــاه رجـب
عید میـلاد علـی، مظهر رب الاعـلاست
کعبـه آغـوش گشـوده چـو گریبـان از هم
کــه ز قـلب حـرمالله، علـی عقـدهگشاست
صـاحبخانـه نــدا داد کــه ای بنـت اسـد
خانـه از مـاست ولیکـن متعلـق به شماست
قـدر و جــاه تــو بـود فـوق مقــام مـریم
پسـر تـو علـی اسـت و پسـر او عیسـاست
نجل پـاک تـو امـام است بـه نجـل مریم
گرچـه او مریـم و عیسـاش پیـامآور ماست
این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم
این پسر حجر و حجر، مروه و مسعا و صفاست
نیمـۀ مــاه رجـب روز وفــات زینـب
او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست
زینب، آن فاتـح میـدان اســارت کـه هنوز
زنـده از خطبـۀ او واقعــۀ کــربوبـلاست
شیـردخـت علـی و فاطمـه و اخـت حسن
که حسین دگـر است و نفسش عاشوراست
بیست و پنج رجب از بهـر محبان علی
روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست
روز آزادی زندانــی زهــرای بتـول
روز قتل خلف حضـرت صـادق، موساست
گوییـا در دل تـاریـک سیــهچـال، هنـوز
بانـگ العفـو بلنـد از دو لب آن مـولاست
آن کـه دربـارۀ وی آمـده سـاق مرضوض
چشمها گر ز غمش خـون بفشانند رواست
روز بیسـت و ششـم مـاه رجـب داغ پـدر
بـر دل و بـر جگـر سوختـۀ شیـر خداست
بـر دل ختـم رســل داغ ابـوطالـب مانـد
آن کـه ایمـانش فـوق همـۀ ایمانهاست
بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر
عید مزمـل و مدثــر و نــور و طاهـاست
عید بعثـت کـه نبـی رخـت رسالت پوشید
به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست
عید پــرواز بشــر، عیــد نــزول قــرآن
عید نابــودی بـت، عیـد تجلای خداست
بیست و هشت رجب آغاز فراقیست بزرگ
که حسینبنعلی عازم دشت و صحراست
کـاروان پسـر فـاطمــه هنگـام سحــر
سر به کف دارد و عازم به سوی کربوبلاست
عــزم حــج دارد و در اول ره مـیبینــد
قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست
همقـدم زینـب و عبـاس و علیاکبر
پیش رویش علی و پشت سر او زهراست
گاه بـر فـرق علـیاکبـر خـود مینگــرد
گاه میگرید و چشمش به دو دست سقاست
گاه در سینـه کنـد نوک سنان را احساس
گاه بیند که بریـده سـر پـاکش ز قفاست
سر به کف داشتن و تیـر گرفتـن به جگر
سپـر سنگ شـدن حـج امـام شهـداست
«میثم!»آن تربت ششگوشه بود در بر تو
وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟
استاد سازگار
[چهارشنبه 1395-01-25] [ 12:04:00 ق.ظ ]
|