شهید مهرداد سردارزاده
شهید مهرداد سردارزاده فرزند عباس در خانواده سرشناس و مذهبی در سال 42 در بیجار دیده به جهان گشود، او در آغاز انقلاب شکوهمندانه اسلامی با وجود سقل سن در اکثر تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کرد و در تمامی حالات به پیروی از خط امام در نظام مقدس اسلامی تلاش میکرد. لیاقت و شایستگی سرشار سبب انتخابش به عنوان مسئول دسته یک از گروهان یکم (امام زین العبدین) گردید.به شوق امام و شهادت و ادای تکلیف از طرفی و علاقه وافر به جبهه های جنگ از طرف دیگر سبب گردید تا در شب 22 بهمن ماه 1361 درعملیات والفجر درحالی که ساعاتی از نیمه شب گذشته بود در تلاش برای انهدام سنگر مزدوران بعثی به همراه سه تن دیگر از همرزمانش به سرای جاوید شتافت.
وقتی درب خانه شهید را زدیم خانم مچول خضری مادر بزرگوار شهید سردارزاده که با عصایش به سختی راه میرفت با استقبال گرم و صمیمیش ما را به داخل اتاق شهید دعوت کرد، اتاقی پر از خاطره، اتاقی پر از سال ها دلشوره مادرانه و پر از تنهایی.. اتاق و کتابخانه بزرگ شهید آنقدر مرتب بود که انگار خودش سالهاست آنجاست و آن را سامان بخشیده؛ میگفت پسرم دوست دارد مهمانانش را به اتاق خودش ببرم.. مشاهده گوشه کنار اتاق شهید و منظره مادر بزرگوار شهید در گوشهای از اتاق که در صورتش هم افتخار را میتوانستم مشاهده کنم و هم انتظار، ساعتها تامل میطلبید و دل کندن از این احساس زیبا در منزل شهید بسیار دشوار..
مچول خضری مادر شهید معظم مهرداد سردارزاده در گفتگوی صمیمانه با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه کردستان، گفت: فرزند شهیدم مدتها عاشق شهادت بود و همیشه میگفت من به سمت کربلا به جبهه خواهم رفت و میخواهم در جوار امام حسین (ع) شهید شوم.
او با گروهی سیزده نفره از بیجار به یزد اعزام شدند و از آنجا برای دوره آموزش راهی مشهد، که او از مشهد برایم روسری مشکی سوغات آورده بود و میگفت من جانم را برای اسلام خواهم داد و مادر تو نیز مثل مادر علی اکبر(ع) سیاه پوش شهادت من باش و مهردادم شهید شد.
وقتی برای اولین بار به مرخصی آمده بود به ندرت غذا میخورد و میلی به استراحت نداشت و دائم نگران دوستانش در پشت خاکریزها بود.
مادر چگونه متوجه شدید که پسرتان شهید شده است؟
روزی پدر مهرداد خواب دیده بود که پسرمان مفقود شده است و پس از مدتی که خبری از مهرداد نبود همسرم به همراه پسرم به جبهه رفتند تا نشانی از او بگیرند که این جستجوی پلاک پسر شهیدم در جبهه جنگ ماهها طول کشید که نتیجه ای هم حاصل نشد.
مدتها چشم به در بودم که پسرم به خانه برگردد که از یزد گروهی از دوستانش آمدند و گفتند که پسرتان مفقود الاثر شده و نشانی پیکر شهید نیست و این چشم به راهی من تا چهارده سال طول کشید.
پس از مدتی خواب دیدم که مهرداد روی تپه ای بلند ایستاده و من از او پرسیدم که چرا پایین نمی آیی؟ و او دست برای من تکان میداد و میگفت در این دنیا من دیگر به تو نخواهم رسید.
خیلی اوقات نگران از این بودم که پسر مفقودم قبر ندارد،شبی دیگر در خواب خانمی دست مرا گرفت و گفت بیا تا قبر او را به تو نشان دهم و در صحرایی مرا کنار قبر مهردادشهیدم برد که از آن وقت تا پیدا شدن پیکر پسرم به یاد حضرت فاطمه (س) که مکان مزارش نا مشخص است دلنگرانی از این بابت نداشتم.
سال 63 که به حج رفتم از حضرت رسول(ص) خواستم که اگر پسرم هنوز زنده است او را به من بازگردان و اگر پسرم شهید شده در خواب نشانی از او برایم آشکار کن وهمان شب در خواب به من خبر دادند که پسرت شهید شده است.
من پسرم را به یاد قبر گمشده حضرت زهرا (س) و دلشکسته حضرت زینب(س) فدای اسلام کردم.
دوستانش از او چه می گفتند؟
دوستانش میگفتند که مهرداد عاشق شهادت بود و همیشه میگفت من هیچگاه اسیر نخواهم شد ولی منتظر شهادت در راه رسیدن به کربلا هستم.
پسرم به دلیل ایمان بسیار و هوش و زکاوت بالایش به عنوان فرمانده عازم جبهه شد.
پس از چهارده سال پیکر پسر شهیدم را به همراه یک لنگه از کفشش برایم آوردند و همیشه اعتقادم این است که پسرم را فدای حضرت علی اکبر (ع) کرده ام.
ویژگیهای اخلاقی مهرداد چگونه بود؟
مهرداد احترام خاصی برای من و پدرش قائل بود و همیشه به من رسیدگی میکرد؛ او تعلق خاطر بسیاری به ائمه اطهار به خصوص حضرت فاطمه زهرا(س) داشت.
پسرم به فقرا و نیازمندان بسیار کمک میکرد، به خصوص همسایه ای داشتیم که اولاد نداشتند و وقتی که عازم جبهه شد به من و پدرش تاکید و توصیه داشت که مبادا شبی همسایه هایمان را فراموش کنید.
مهردادم مهربان، رئوف، صبور، با ایمان و شجاع بود و افتخار میکنم که پسرم در راه حضرت قاسم (ع) فدا شد.
وقتی پسرم به جبهه میرفت به من گفت مادرم اگر شهید شدم مبادا ذرهای ناراحت شوی چون دنیا محل گذر است و به شهادت من باید افتخار کنی چون پسرت در راه پسران حضرت فاطمه (س) جان خواهد داد.
مهرداد تاکید داشت که به جبهه می روم تا به کربلا برسم و طی نامهای که اواخر برایم فرستاده بود میگفت امشب در چذابه حمله میکنیم و اگر به شهر عماره و عراق برسم سر صدام را به ایران خواهم آورد و اگر شهید شدم امیدوارم مرا ببخشی و پسرم همان شب در چذابه به شهادت رسید.
مهرداد و دیگر پسرهایم هر سال در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) مراسم زیارت آن حضرت را برگزار میکردند و این بزرگترین هدیه او به من در روز مادر بود.
پسرم مهرداد در راه خدا شهید و فدای حضرت قاسم(ع) شد و انشاءالله به حق همین شهدا که در روز قیامت ائمه اطهار(ع) و پسر شهیدم شافعمان باشند.
امیدوارم که انقلاب اسلامی به انقلاب حضرت مهدی (عج) متصل خواهدشد.