فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



درس هایی آموزنده از زندگانی امام کاظم «علیه السلام»


امام نیکو سیرتان

گاه آدمی پاسخ یک بدی را با مهربانی می دهد و این پاسخ مهرورزانه او سبب تغییر رویه طرف مقابل می شود. امام کاظم «علیه السلام» را به دلیل این ویژگی به چنین لقبی خوانده اند. در مدینه مردی بود که هرگاه امام را می دید زبان به دشنام می گشود. روزی امام به همراه یاران خویش از کنار مزرعه او می گذشتند که او مثل همیشه، ناسزاگویی را آغاز کرد. یاران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدّت با این کار مخالفت کرد و آنان را از انجام چنین کاری بازداشت. روز دیگری امام به سراغ مرد رفت تا او را در مزرعه اش ملاقات کند، ولی مرد عرب از کار زشت خود دست بر نداشت و به محض دیدن امام، ناسزا گفت.

امام نزدیک او رفت و از مرکب خود پیاده شد. به مرد سلام کرد. مرد بر شدت دشنام های خود افزود. امام با خوش رویی به او فرمود: هزینه کشت این مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: یکصد دینار، امام پرسید: امید داری چه اندازه از آن سود ببری و برداشت کنی؟ مرد با گستاخی و طعنه پاسخ داد: من علم غیب ندارم که چه مقدار قرار است عایدم شود. امام فرمود: من نگفتم چه سودی به تو خواهد رسید بلکه پرسیدم تو امید داری چه مقدار سود عایدت شود؟

او که از پرسش های امام گیج شده بود پاسخ داد: فکر می کنم دویست دینار محصول از این مزرعه برداشت کنم. در این هنگام، امام کیسه ای به مبلغ سیصد دینار طلا بیرون آورد به مرد داد و فرمود: این را بگیر و کشت و زرعت نیز برای خودت باشد. امید دارم پروردگار آنچه را امید داری از کشت و کارت سود ببری، عاید تو سازد. مرد سرافکنده و بهت زده، کیسه سکه های زر را از امام گرفت و پیشانی امام را بوسید و از رفتار زشت خود، پوزش خواست.
این درسی بزرگ برای شیعیان و پیروان ایشان است.

پیشوای مهرورزی

امام همواره دوستی و مهربانی را به دیگران سفارش می نمود و آن را مایه فزونی و برکت می دانست. یعقوب و دوستش شعیب نزد امام کاظم «علیه السلام» آمدند تا هم خستگی سفر حج را از تن بیرون کنند و هم با امام دیداری تازه نمایند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسی، امام رو به یعقوب کرد و فرمود: ای یعقوب! تو دیروز به مدینه آمدی و با برادر خود در فلان محل دیدار کردی، ولی با هم درگیر شدید و به همدیگر دشنام دادید. شما هرگز نباید مرتکب چنین عمل زشتی بشوید. ناسزا گفتن به دیگران از شیوه من و پدران من نیست و از شیعیان ما به دور است که به یکدیگر ناسزا بگویند. ای یعقوب! به سبب این کارت مرگ بین شما فاصله می اندازد. برادرت اسحاق در حین سفر پیش از آن که به شهر و خانه و کاشانه خود برسد از دنیا خواهد رفت و تو نیز از این رفتارت پشیمان خواهی شد. خداوند عمر شما را کوتاه خواهد کرد.

یعقوب که دست و پای خود را گم کرده بود، پرسید: فدایت شوم! اجل من کی خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود، ولی به خاطر این که تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت کردی و با هدیه ای او را خوشحال کردی خدا بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب که متحیرانه به گفت و گوی او و امام گوش می داد پس از مدتی یعقوب را در مکه دید و حال برادرش را پرسید. او پاسخ داد همان طور که امام فرموده بود برادرم پیش از رسیدن به خانه اش از دنیا رفت و در همین راه به خاک سپرده شد و هرگز خانواده خود را ندید.

میراث دار انبی

پیشوایان معصوم دین، میراث دار پیامبرند که نسبت به امت خود مهربان ترین بود. روزی ابو حنیفه برای پرسشی به خدمت امام صادق «علیه السلام» رسید. گفتند: امام خوابیده است. او نیز منتظر نشست تا امام بیدار شود. همان جا نشسته بود که پسرکی پنج یا شش ساله را دید. پرسید: این پسر بچه کیست؟ گفتند: او موسی بن جعفر «علیه السلام» فرزند امام صادق «علیه السلام» است. پیش خود گفت: بد نیست پرسشم را با او مطرح کنم تا ببینم پاسخ او چیست. پرسید: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان خدا چیست؟ بنده آن را انجام می دهد یا خدا به انجام آن رضایت می دهد؟ امام کاظم «علیه السلام» با متانت، چهارزانو روبه روی او نشست و فرمود: از سه حال خارج نیست، یا خدا آن را انجام می دهد، یا بنده و یا هردو. اگر خدا انجام می دهد پس چرا بنده را کیفر می کند که گناهی مرتکب نشده و این از خدای عادل و حکیم پذیرفته نیست. اگر خدا و بنده هر دو انجام بدهند، چرا شریک قوی، شریک ضعیف خود (بنده) را مجازات می کند، در حالی که خودش به او کمک کرده است. ابو حنیفه صحبت امام «علیه السلام» را قطع کرد و گفت: این دو صورت محال است. امام فرمود: بلی، پس فقط یک صورت باقی می ماند که بنده خود به تنهایی گناه را انجام دهد و خود نیز مسئولیت آن را بر عهده دارد.

بخوان و بالا برو!

امام کاظم «علیه السلام» توجه فراوانی به پاسخ گویی دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسش هایشان را پاسخ می گفت. مردی برای مطرح کردن چند پرسش نزد امام کاظم «علیه السلام» آمده بود. بعد از این که پاسخ پرسش هایش را شنید، امام با مهربانی از او پرسید: آیا دوست داری که در دنیا عمر طولانی داشته باشی؟ مرد پاسخ داد: آری، امام فرمود: برای چه دوست داری بیشتر در دنیا بمانی؟ پاسخ داد: برای تلاوت کردن سوره توحید. امام اندکی ساکت ماند و پس از ساعتی به او فرمود: هر یک از دوستان ما بمیرد درحالی که تلاوت قرآن را خوب نمی داند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته می شود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن می خوانَد و بالا می رود.

مهربانی با غیر مسلمانان

بریهه دانشمندی مسیحی بود که مسیحیان به سبب وجود او، بر خود می بالیدند. وی چندی بود که او نسبت به عقاید خود دچار تردید شده بود و در جست و جوی رسیدن به حقیقت، از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد. روزی از روی اتفاق، شیعیان او را به یکی از شاگردان امام صادق «علیه السلام» به نام هشام بن حکم که استادی چیره دست در مباحث اعتقادی بود معرفی کردند. هشام در کوفه مغازه داشت. ابتدا بریهه پرسش های خود را درباره حقانیت اسلام مطرح کرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت برای او بیان کرد. او از هشام پرسید: آیا تو با این همه دانایی و برازندگی استادی هم داری؟ هشام پاسخ داد: البته که دارم! بریهه پرسید: او کیست و کجا زندگی می کند؟ شغلش چیست؟ هشام دست او را گرفت و کنار خودش نشاند و ویژگی های اخلاقی و منحصر به فرد امام صادق «علیه السلام» و فرزند او را که در مدینه می زیستند را برای او گفت. او به مدینه رفت. پیش از دیدار امام، فرزند ایشان امام کاظم «علیه السلام» را دید. امام استقبال گرمی از او کرد و با مهربانی به او فرمود: تا چه اندازه با کتاب دینت (انجیل) آشنایی داری؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمینان داری که معانی آن را درست فهمیده ای؟ گفت: بسیار مطمئنم که معنای آن را درست درک کرده ام. امام برخی کلمات انجیل را از حفظ برای بریهه خواند. شدت اشتیاق بریهه به صحبت با امام زمان و مکان و خستگی سفر را از یادش برده بود. او آن قدر شیفته کلام و مهرورزی امام شد که از اعتقادات باطل خود دست برداشت و به اسلام گرایید. هنوز به دیدار امام صادق «علیه السلام» شرفیاب نشده بود که به وسیله فرزند او مسلمان شد.

مهربانی با بستگان

مهربانی با نزدیکان ویژگی بارز یک مؤمن است. علی بن جعفر برادر امام کاظم «علیه السلام» و برادر زاده امام کاظم «علیه السلام» محمد بن اسماعیل به دیدن امام کاظم «علیه السلام» رفتند. اندکی از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسی کرد. محمد نزدیک آمد و دست امام را بوسید و گفت: فدایت شوم، مرا پندی دهید. امام فرمود: به تو سفارش می کنم در مورد ریختن خون من از خدا بترسی. محمد تعجب کرد. امام تا سه بار جمله خود را تکرار کرد. محمد به کناری رفت و امام به علی بن جعفر فرمود: تو همین جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و کیسه ای صد دیناری به او داد و فرمود: این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. علی کیسه را ستاند و بیرون آمد. ولی امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زد و صد دینار دیگر به او داد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودی از او می ترسی پس چرا او را در این سفر یاری می کنید؟

امام که می دانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینی خواهد کرد، گفت: اگر من از قطع پیوندم با او دوری کنم اما او حق خویشی را ادا نکند و از من ببرد، خدا عمرش را کوتاه خواهد کرد، سپس کیسه بزرگی که سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. علی خداحافظی کرد. در راه بازگشت کیسه صد دیناری را به او داد و گفت که آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا کرد. کیسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانی او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با علی بن جعفر خداحافظی کرد و به بغداد رفت. پس از مدتی درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویی امام را کرد و حتی هارون الرشید را امیر المؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتی محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم برای او فرستاد. ولی پروردگار او را به بیماری سختی دچار کرد و در نتیجه آن بیماری او را هلاک گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهره مند شود.

پیش بینی اعجازآمیز

پیشوایان شیعه نسبت به پیروان خود بسیار دلسوز بودند و همواره آنان را از گزند خطرها حفظ می کردند. روزی هارون الرشید، به علی بن یقطین خلعت زربافتی هدیه داد. او روز بعد، آن خلعت را به همراه مقداری پول که خمس اموالش بود نزد مولای خود امام کاظم «علیه السلام» فرستاد. امام پول را پذیرفت، ولی دستور داد خلعت زربافت را به او بازگردانند و نامه ای برایش نوشت و در آن تأکید کرد که خلعت را نزد خود نگه دارد و آن را به کسی ندهد؛ زیرا به زودی سخت به آن نیازمند می شود. او علت باز پس گرداندن خلعت را نفهمید. چند روزی گذشت و علی بن یقطین بر یکی از زیردستان خود خشم گرفت و او را از کار برکنار کرد. آن فرد نیز کینه او را به دل گرفت و چون از رابطه او با امام کاظم «علیه السلام» و دوستداری او نسبت به ایشان با اطلاع بود، نزد هارون الرشید رفت و نزد او از علی بن یقطین بدگویی کرد. وی به هارون الرشید گفت: علی بن یقطین، موسی بن جعفر «علیه السلام» را پیشوای خود می داند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان می دهد؛ حتی خلعتی را که شما به او داده بودید، برای موسی بن جعفر «علیه السلام» فرستاده است.

هارون الرشید بسیار خشمگین شد و گفت: اگر آنچه گفتی درست باشد، علی بن یقطین را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد علی را به دربار بیاورند. به محض ورود علی بن یقطین هارون الرشید سر او فریاد کشید: خلعتی را که به تو دادم چه کار کردی؟ علی بن یقطین که هنوز از ماجرا بی اطلاع بود گفت: آن نزد خودم هست. هارون که باور نمی کرد، گفت: اکنون باید آن را نزد من بیاوری. علی بن یقطین با چند تن از غلامان هارون الرشید به خانه رفت و آن را باز پس آورد. هارون الرشید خنده ای کرد و گفت: خلعت را سر جایش بگذار! من هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت. علی بن یقطین تازه متوجه شد که امام خلعت را برای چه باز گردانیده است. آن گاه مرد سخن چین را فرا خواند و دستور داد در حضور علی بن یقطین او را هزار تازیانه بزنند. او پانصد تازیانه بیشتر نخورده بود که زیر ضربات سهمگین آن جان داد، و هارون الرشید از علی بن یقطین معذرت خواست و او را با هدایایی به منزل فرستاد.

پندی سترگ

اسلام کسانی را که برای رفع مشکلات دیگران تلاش می کنند پاس داشته و آنان را ستوده است. محمد بن ابی عمیر از پارسایان روزگار و از شاگردان برجسته امام کاظم «علیه السلام» و پیشه اش پارچه فروشی بود. روزی به یکی از برادران مؤمن خویش ده هزار درهم قرض داد، ولی آن مؤمن رفته رفته فقیر و ورشکسته شد. وقتی که هنگام پس دادن قرضش به محمد فرا رسید، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم تهیه کرد و آن را به خانه محمد برد. در زد، ابن ابی عمیر بیرون آمد و وی سکه ها را به او داد. ابن ابی عمیر از او پرسید: این سکه ها را از کجا آورده ای؟ آیا ارثی به تو رسیده است؟ پاسخ داد: خیر! گفت: آیا کسی آن را به تو بخشیده است؟ پاسخ داد: نه! بلکه خانه ام را فروخته ام تا قرض خویش را ادا کنم. محمد گفت: از مولای خویش شنیده ام که بر فرد لازم نیست که به خاطر بدهکاری خانه اش را بفروشد. این پول را بگیر که من نیازی به آن ندارم. به خدا سوگند اگر چه اکنون نیازمند یک درهم هستم، ولی این پول را از تو هرگز نمی گیرم. گفته امام سبب شد تا او که از وضعیت مالی برادر مؤمن خویش آگاه بود، اجازه ندهد وی برای رفع مشکل خود خانواده اش را بی سرپناه سازد و باز گرداندن سکه ها مشکل او را حل کرد.

ارزش شاد کردن مؤمن

کمک به مظلوم تا بدان جا نزد خداوند ارزش دارد که حتی اگر فرد به انگیزه خدمت به مؤمن، با دستگاه ظلم ارتباط داشته باشد ولی به مؤمنی کمک کند، سزاست.

زیاد بن ابی سلمة از دوستداران امام کاظم «علیه السلام» بود، ولی با دستگاه هارون الرشید نیز ارتباط داشت. روزی امام او را دید و از او پرسید: شنیده ام تو برای هارون الرشید کار می کنی و با آنان همکاری داری؟! گفت: بله سرورم! امام پرسید: چرا؟ عرض کرد: مولای من! من تهیدستی آبرومندم. مجبورم برای تأمین نیازهای خانواده ام کار کنم. امام با چهره ای عبوس گفت: اما اگر من از بلندی بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر است که عهده دار کاری از کارهای ظالمان شوم یا گامی بر روی فرش های آنان گذارم، مگردر یک صورت. می دانی آن در چه صورتی است؟ گفت: نه فدایت شوم! امام گفت: من هرگز با آنان همکاری نمی کنم مگر آن که یا غمی را از دل مؤمنی با رفع مشکلش بردارم یا با پرداختن قرض او، ناراحتی را از چهره اش بزدایم. ای زیاد! بدان پروردگار کمترین کاری که با یاوران ظالمان انجام می دهد این است که آنان را در تابوتی از آتش قرار می دهد تا روز حساب باز رسد. ای زیاد! هرگاه عهده دار شغلی از شغل های این ظالمان شدی، به برادرانت نیکی کن تا کفاره این کارت باشد. وقتی قدرتی به دست آوردی بدان خدای تو نیز در روز قیامت قدرت دارد و بدان که نیکی های تو می گذرد و ممکن است دیگران آن را فراموش کند، ولی در نزد خدا و برای روز قیامت تو باقی خواهد ماند.

خشنودی خدا و اهل بیت «علیهم السلام»

چه بسیار کارهایی که انسان می پندارد نادرست است اما راهنمایی یک رهبر فرزانه سبب تغییر نگرش او می شود. علی بن یقطین بارها نزد مولای خود امام کاظم «علیه السلام» آمده بود تا همکاری خود را با دستگاه حکومتی قطع کند، ولی امام به او اجازه نمی داد؛ زیرا می دانست که او از دوستداران راستین اهل بیت پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله» است. بار دیگر خدمت امام خویش آمد و اجازه خواست که دیگر به دربار هارون الرشید نرود و استعفا بدهد. امام با مهربانی به او فرمود: این کار را مکن! ما به تو علاقه داریم. اشتغال تو در دربار خلیفه وسیله راحتی برادران دینی توست. امید است که خداوند ناراحتی ها را به وسیله تو برطرف کند و آتش دشمنی و توطئه آنان را خاموش سازد. او که نمی خواست سخن امام را قطع کند، سراپا گوش شده بود. امام به او فرمود: بدان که کفاره خدمت در دربار ظالمان، گرفتن حق محرومان است. تو چیزی را برای من ضمانت کن، من در مقابل سه چیز را ضمانت می کنم. تو قول بده که هر وقت یکی از مؤمنان به تو مراجعه کرد، هر حاجتی داشت برآورده کنی و حق او را بستانی و با احترام با وی برخورد کنی من نیز ضمانت می کنم که هیچ وقت زندانی نشوی، هرگز با شمشیر دشمن کشته نشوی و هیچ وقت به فقر و تنگدستی گرفتار نیایی. بدان هر کس حق مظلومی را بگیرد و دل او را شاد کند اول خدا، دوم پیامبر خدا «صلی الله علیه و آله» و سوم همه ما امامان را خشنود کرده است.

دعا برای شیعیان

دعا برای رفع مشکلات دوستان نشانه دوستی و محبت راستین بین آنان است. نوشته اند یکی از دوستان امام کاظم «علیه السلام» نزد ایشان رفت تا امام برایش دعایی کند. او گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا نیز در دعای خود فراموش نکنید و برای برطرف شدن مشکلاتم دعا کنید. امام پاسخش فرمود: تو از کجا می دانی که من تو را در دعاهای خود فراموش می کنم و برایت دعا نمی کنم؟ حسن بن جهم با خود گفت: آن بزرگوار امام شیعیان است و دوستان و شیعیان خود را فراموش نمی کند. پس مرا هم که از شیعیان اویم، فراموش نمی کند.

سپس گفت: نه شما مرا فراموش نمی کنید. امام فرمود: چگونه فهمیدی که فراموشت نمی کنم؟ گفت: چون من از شیعیان و دوستداران شما هستم و می دانم که شما برای دوستان خود دعا می کنید. امام پرسید: آیا غیر از این مطلب چیز دیگری را هم می دانی که به خاطر آن دعایت کنم و فراموشت نسازم؟ گفت: خیر چیز دیگری نمی دانم. امام فرمود: هرگاه خواستی بدانی که تو در نزد من چگونه ای، ببین من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستی داریم تا به وسیله آن، بیشتر به یاد هم باشیم.

**********************************************
پی نوشت ها:

1. شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد فی معرفة الحجج الله علی العباد، برگردان: هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ش، ج 2، ص 327.

2. بحارالانوار، ج 48، ص 36.

3. محمد باقر المجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه .ق، ج 48، ص 175.

4. اصول کافی، ج 2، ص 606.

5. الاصول من الکافی، ج 1، ص 227، ح 1.

6. همان، ج 2، ص 458.

7. بحارالانوار، ج 48، ص 137.

8. محمد تقی التستری، قاموس الرجال: قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ 1، 1419 ه .ق، ج 9، ص 42.

9. بحارالانوار، ج 48، ص 172.

10. همان، ص 136؛ ج 75، ص 379.

11. محمد بن یعقوب الکلینی، الاصول من الکافی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا، ج 2، ص 652، حدیث 4.

موضوعات:  درس هایی آموزنده از زندگانی امام کاظم «علیه السلام»  لینک ثابت
[دوشنبه 1395-02-13] [ 09:10:00 ب.ظ ]




اخلاق و رفتار امام موسی بن جعفر (ع)



عبادت و نیایش هر فرد در حدود معرفت و شناسائی پروردگار عالم، اندازه گیری میگردد.مجال است فردی بدون معرفت کافی و لازم نسبت به پروردگار خود، عبادت و ستایش شایسته ای انجام دهد از اینرو آنانکه شناسائی کامل از مبداء غیبی دارند و مراحل ایمان و عقیده را طی کرده اند، عبادت و ستایش یکی از لذات بخش ترین مراحل زندگی آنان را تشکیل میدهد و لذتی را بالاتر از آن حالت نمیدانند و نمیتوانند احساس کنند.

امام هفتم (ع) در دودمان مقدس و تقوی و در بیت رفیع زهد و عبادت پرورش یافته بود که ایمان به خدا و عشق و علاقه به فضائل معنوی و خصائص انسانی از تمام در و دیوار و جوانب زندگی آن میبارید و همگان شیفته و دلباخته عبادت و ستایش پروردگار خود بودند.
در کودکی:

امام هنوز کودک خردسالی است و در عادات و اطوار کودکی بسر میبرد که صفوان جمال یکی از دوستداران امام صادق (ع) وارد محضر امام میگردد و از پیشوای آینده سئوال میکند.امام میفرماید:

صاحب این منصب کسی خواهد بود که لهو و لعب در زندگی او راه ندارد.

در این هنگام کودک خردسالی که در دست خود بره گوسفندی را گرفته و با خود همراه دارد و با همان اطوار کودکانه با عشق و علاقه ای که خود به عبادت و سجده دارد به آن حیوان بی زبان اصرار میورزد و سر او را بپائین میآورد که بر آفریدگار خود سجده کند!

پدر مهربان دست او را فرا میگیرد و به آغوش خود میکشد و او را به سینه خود میچسباند و میفرماید:

عزیز دل من تو آن فردی هستی که لهو و لعب در برنامه زندگی تو راه ندارد. (1)

زیباترین ساعات زندگی امام (ع) بهنگام خلوت کردن با آفریدگارش سپری میشد و لذت بخش ترین اوقات عمر او را نماز و انجام فرائض الهی تشکیل میداد.او بهنگام عبادت با تمام وجود و با تمام احساسات و مشاعر و عواطف خود، متوجه کمال مطلق و معبود بی همتا میگشت و قطره ی وجود خود را به اقیانوس بیکران هستی بخش جهان میپیوست، قطرات اشک شوق بی اختیار از چشمان نازنین او بر صورتش می نشست و آرام آرام بر زمین میغلتید و میافتاد و اضطراب و لرزه اندام او را فرا میگرفت و ناله های جان سوز سر میداد و گریه های طولانی.

امام (ع) پس از انجام فرائض و واجبات به نوافل و مستحبات میپرداخت، نافله شب را تا وقت فریضه صبح ادامه میداد، سپس تا طلوع آفتاب به تعقیبات و دعاها میپرداخت، تا هنگام زوال و وقت ظهر در این حالت روحانی باقی میماند.

محدثین نقل نموده اند که بارها در شب ها در مدینه داخل مسجد نبوی (ص) میشد و پس از انجام فرائض سر بر سجده میگذاشت و با صدای حزین و اندوه فراوان توام با اشگ چشم، اخلاص و شوق این کلمات از او شنیده میشد:

عظم الذنب من عندی، فلیحسن العفو من عندک یا اهل التقوی و یا اهل المغفره» او این کلمات را با خضوع و خشوع کامل توم با ناله و سوزش مخصوص تا پاسی از شب بر زبان جاری میساخت و در وادی شوق وصال محبوب خود گام میزد. (2)
سپاس برای فراغت

امام موسی بن جعفر (ع) هنگامیکه بدستور ستمگر عصر و طاغوت زمان خود، هارون الرشید به جرم حق گوئی و دفاع از حقیقت، دستگیر و روانه زندان شد، بخاطر فراغت و دست یابی به فرصت بیشتر برای عبادت پروردگار سجده شکر طولانی بجا آورد و در حال سجده این چنین عرضه داشت :

بار الها! من بارها از درگاه تو مسئلت میداشتم که برای عبادت، فراغتی بمن عنایت فرمائی تا به اطاعت و فرمان برداری تو قیام ورزم از اینکه اکنون درخواست مرا اجابت فرموده ای در برابر چنین توفیقی سپاسگزارم. (3)

در بیشترین اوقات دعای آنحضرت با این کلمات آغاز میگردد.

الهم انی اسئلک الراحة عند الموت و المغفرة بعد الموت و العفو عند الحساب. (4)

بار خدایا! من بهنگام مرگ آسایش و راحتی و پس از مرگ غفران و آموزش و بهنگام بررسی حساب عفو و گذشت از درگاه تو مسئلت میدارم.
سفرهای حج آن بزرگوار

مسافرتهای حج آن بزرگوار که معمولا 24 تا 25 روز طول میکشید با آنکه وسایل سوار شدن از هر نظر فراهم و آماده بود مرکبها و اسبهای راهوار پیش روی آن حضرت کشانده میشد بصورت پیاده انجام میگرفت و این خود میرساند که علاقه و اخلاص آن بزرگوار بمظاهر توحید و عبادت تا چه حد بوده است.امام، چهار بار بصورت خانوادگی به بیت الله الحرام تشریف فرما شدند و در آن سفرهای خانوادگی علی بن جعفر برادر ارجمندش نیز حضور داشت و ملتزم رکاب امام و مفتخر به امتثال اوامر او بودم و چندین بار هم تنها بدون عائله و خانواده به سفر رفتند .

روش مسافرتهای آن حضرت باین ترتیب بود که معمولا از معاشرت و اختلاف با مردم که موجب تضییع فرصت گرانبهای عبادت خالق میگردد احتراز و اجتناب میورزید و فقط و فقط به عبادت و سازندگی نفس، و تصفیه خویشتن، و تفکر در عظمت خالق میپرداخت.در این سیر و سلوک و اندیشه ها بود که از خود بیخود میگشت و راه تقرب و وصال را میجست که عالیترین و لذت بخش ترین حالات یک فرد با ایمان و بنده خداست.داستان ملاقات او با شقیق بلخی که در بخش آراء و گفته های دیگران آمده است که گویای این حالت سیر و سفر روحانی است.او در پایان ملاقاتش با امام طبق دریافتهای خود اعتراف نمود: که موسی بن جعفر یکی از اوتاد و ابدال روزگار میباشد» . (5)

امام در یکی از دعاهای حج خود میگوید:

«انت شربی اذا ظمئت من الماء و قوتی اذا اردت الطعاما الهی! و سیدی! مالی سواک فلا تعدمنیها» .

خدایا! همه چیز و همه زندگی من تو هستی و جز تو خواسته و پناه دیگری ندارم.تلاوت و انس با قرآن:

او عاشق قرآن و فانی در اجرای احکام و محتوایات قرآن بود و لحظه ای از این امر غفلت نداشت قرآن را با صدای خوش و لحن زیبا و آواز دلربا و آهنگ روحانی و معنوی بصورت شمرده و مقطع تلاوت میفرمود.جذبه صدای او، رهگذران و مستمعین را از راه رفتن باز میداشت و تحت تاثیر خاص خود قرار میداد و گاهی آنان را به گریه و ناله میافکند.در اثر ممارست دائمی با قرآن و عبادتها و مناجاتهائی که داشت مردم مدینه در میان خود او را به «زین المتهجدین» یعنی زینت شب زنده داران و عبادت کنندگان لقب داده بودند و با آن لقب میان مردم شهرت یافته بود. (6)

عنایت خاص امام به تلاوت و ممارست قرآن و آیات نورانی الهی از یک حقیقت بزرگ پرده بر میدارد و آن این که قرآن از دیدگاه اهل بیت در مقام عظمت و اهمیت والاتری قرار دارد که ما هنوز به آن حقیقت نرسیده ایم آنان بهتر از همگان میدانند که قرآن چه تاثیر شگرف و فوق العاده ای در زندگی روحی و اجتماعی مردم میتواند داشته باشد و اگر محتویات و احکام آن در میان مردم پیاده و اجرا شود چه زندگی سعادت بخش و راحتی نصیب آنان خواهد شد.

مردان حدیث و روایت با اتفاق آراء اعتراف کرده اند که قهرمان گفتار ما در پرهیزکاری و پرستش حق و عبادت شبانه روزی خداوند عالم، و در عنایت و توجه به قرآن در عصر خود بی همتا و بی نظیر بود و کمتر شبی در عمر پر برکتش سپری گردید که سر بر بالین استراحت و آسایش بنهد و آسوده و غافل در بستر استراحت بیارامد و از عبادت و نیایش پروردگار و از قرائت و تلاوت آیات قرآن کریم غفلت و کوتاهی داشته باشد.
تفقد از مخلوق

در برنامه های عبادت و بندگی امام (ع) عبادت ویژه ای هم گنجانده شده بود که محض خشنودی خدا، و جلب رضایت و رفاه مخلوق صورت میگرفت که از نظر اهمیت کمتر از سجده های طولانی آن بزرگوار نبود و آن تفقد از مستمندان و رسیدگی بوضع درماندگان و در دل آنان در دل شبها بود بی آنکه خود آنان متوجه عامل این تفقدها گردند.

شیخ مفید در این باره مینویسد:

او شبانه از فقراء و مستمندان شهر مدینه تفقد و دلجوئی بعمل میآورد

و در زنبیل مخصوص پول و مواد غذائی بمنازل و کلبه های آنان حمل میکرد، و به ترتیبی در اختیار آنان قرار میداد که گاهی خودشان هم نمیدانستند که این کمک ها از سوی کدام شخص است و از کدام ناحیه صورت گرفته است» (7)
تواضع و فروتنی:

امام موسی بن جعفر (ع) بر مرد سپاه چهره و بد منظری گذر کرد و بر وی سلام نمود و کنارش نشست مدتی با او سخن گفت سپس آمادگی خود را در قضاء حوائج او اعلام فرمود بعضی که ناظر جریان بودند عرض، کردند یابن رسول الله! آیا با چنین شخصی مینشینی و از حوائج او سئوال میکنی؟

حضرت در جواب فرمود:

این مرد سیاه چهره بنده ای است از بندگان خدا و برادری است که بحکم کتاب خدا، همسایه ی است یا ما در بلاد خدا، حضرت آدم بهترین پدران و آئین اسلام والاترین ادیان، بین ما و او را بهم ربط داده است (8).
در راه انجام وظیفه ی امر به معروف

روش تبلیغ و راه و رسم امر بمعروف و نهی از منکر امام (ع) شیوه مخصوص داشت که امکان نداشت نفس گرم و مسیحائی او بر قلب مستعدی دمیده گردد و او از گناه خود بر نگردد.

داستان زیر میتواند نمونه بارزی از این مقوله بشمار آید.

«بشر بن حارث حافی» از اهالی مرو بود و مدتی از عمرش را به گناهکاری و شهوات گذرانده بود.روزی حضرت موسی بن جعفر (ع) از کوچه ای که خانه «بشر» در آن بود عبور میفرمود، موقعی که به در خانه «بشر» رسید اتفاقا در باز شد و یکی از کنیزکان بشر از خانه بیرون آمد کنیز حضرت را شناخت و آن حضرت هم میدانست که این خانه ی بشر است از کنیز سئوال فرمود : آقای تو آزاد است یا بنده؟

پاسخ داد: آزاد است.فرمود: چنین مینماید که گفتی، زیرا اگر بنده بود به شرایط بندگی عمل میکرد و از آقای خود اطاعت مینمود.

حضرت این سخن را فرمود و راه خود را در پیش گرفت و رفت.کنیز به خانه برگشت و گفته امام را برای بشر بازگو کرد.سخن حضرت در نهاد وجود او طوفانی بر پا کرد و سخت منقلبش نمود .او با عجله ی تمام از جا برخاست و با پای برهنه از خانه بیرون دوید و خود را به امام رساند و با دست مبارک او توبه کرد و گناهان خود را ترک گفت و راه و رسم اطاعت و بندگی را پیش گرفت.چون موقعی که بحضور امام شرفیاب شد و توبه کرد پا برهنه بود به احترام حفظ آن لحظه ی سعادت بخش تا پایان عمر کفش نپوشید و همیشه با پای برهنه راه میرفت لذا معروف شد به بشرحافی: یعنی پابرهنه (9)

چون امام راه و رسم تبلیغ را میدانست که با چه زبانی با فرد آلوده سخن گوید بشری که چندین سال با گناه و ناپاکی آلوده بود با یک جمله کوتاه او را متنبه ساخت و چنان منقلب نمود که از گذشته ی خود استغفار نمود و باقیمانده ی عمر خود را با پاکی و درستکاری سپری ساخت و یکی از مردان نامی و معروف تاریخ گردید بحدی که خطیب بغدادی در تاریخ خود از یکی از علمای آن عصر بنام ابراهیم حربی نقل میکند که او گوید «شهر بغداد عاقل تر و متین تر از بشر بن حارث را در خود نپرورانده است گوئی که در هر موی او عقل و تدبیری نهفته است» (10)
آزاد ساختن غلام:

خریدن غلام و آزاد ساختن غلام یکی از برنامه های عبادتی امام (ع) بوده است به حدی که در مدت عمر خود بیش از هزار نفر را خریداری و در راه خدا و جلب رضایت و خشنودی او آزاد ساخته است (11).

توضیح این مطلب اینست که در گذشته مسئله برده داری و برده فروشی (با کمال تاسف) یکی از مسائل مورد قبول اجتماع آنروز بوده است که در اثر جنگها و تجارتهای بین المللی به وفور در کشور اسلامی انجام میگرفت.برخی از برده ها در اختیار افراد قسی القلب و خشن قرار میگرفتند که رفتاری خشونت بار با آنان داشتند و چاره ای جز ماندن و تحمل مشکلات را نداشتند، بهترین خدمت بهمنوع در شرایط آنروز نجات دادن برده ها از چنگال چنین مالکان سنگدل بود که مردان خدا و پاک دلان آنان را میخریدند و در راه خدا آزاد می ساختند و عمل امام (ع) نیز بر اساس همین هدف بود.
بذل و کرم آن بزرگوار

یکی از مشخص ترین صفات بارز پیشوای هفتم ما سخاوت و بذل وجود و کرم اوست که در راه خدا مبذول می داشت.خاندان عصمت و طهارت به مال و ثروت و اندوخته های مادی از آن دیدگاه عنایت دارند که وسیله ای است که میتوان با آن رضایت و خشنودی پروردگار را با سد جوع گرسنگان و رفع نیاز مستمندان و ایجاد سرور در قلب یتیمان یا تامین رفاه عمومی مسلمانان و جلب نمود و افرادی را در زندگی به نوائی رساند وگرنه خود امکانات مالی از دیدگاه آنان، اصالت ندارد و معمولا تراکم یا فراوانی آن فرد را از زندگی حقیقی و واقعیت حیات باز میدارد و انسان را بصورت خدمتگزار و ابزار بی اراده خود در می آورد که بطور یقین هدف چنین نزول شأنی نبوده است بر این اساس است که سیره نویسان بیطرف اتفاق نظر دارند که امام موسی بن جعفر (ع) یکی از چهره های معروف سخاوت و کرم عصر خود بود و امکانات مالی خود را که محصول دسترنج خود او بود و از راه کشاورزی و زراعت و عائدش میشد در اختیار نیازمندان و بیچارگان واقعی اجتماع قرار میداد.بترتیبی بخششها و کرامتهای آن بزرگوار در اعماق دلهای مردم ریشه دوانده بود که در مدینه بصورت ضرب المثلی شیوع داشت و مردم گاهی در گفتگوهای خود به همدیگر میگفتند:

«تعجب از کسی است که کیسه بذل و بخشش موسی بن جعفر به او رسیده باشد ولی باز هم اظهار فقر و تنگدستی بنماید» (12)

او سعی و کوشش داشت کاری را که برای خدا انجام میدهد بیرون از دائره دید مردم باشد و جز خداوند متعال کسی از آن آگاهی و اطلاع نداشته باشد.

امام شبها را بهترین فرصت برای انجام چنین نیتی میدانست و عطایاو کمکهای خود را در دل شب بمنازل مستمندان میرساند و بی آنکه خود صاحب منازل اطلاع پیدا کنند در منازل آنان قرار میداد هدف امام از این پنهان کاری این بود که مبادا آبروی ارزشمند مستمندان در برابر متاعهای کم ارزش و پست مادی باز ستانده شود یا اینکه کسی جز پروردگار عالم از راز چنین عملی آگاه گردد او با عطایا و بخششهای شبانه ی خود خانواده هائی را از فقر و فلاکت نجات داد.

مرحوم شیخ مفید در ارشاد مینویسد:

«امام موسی بن جعفر سخی ترین فرد عصر خود بود» (13)

مرحوم سید محسن جبل عاملی اعلی الله مقامه در این باره نقل میکند:

«سخاوت و کرم و بذل و بخشش امام (ع) زبانزد خاص و عام بود و از این جهت شهرت به سزا داشت او در دل شب از مستمندان و فقرای مدینه تفقد بعمل می آورد و در زنبیل مخصوص پول و نقدینه و مواد غذائی بمنازل آنان حمل میکرد بی آنکه مستمندان توجه و آگاهی پیدا نمایند که این عطایا از کدام ناحیه است؟»

شخصی بنام محمد بن عبد الله بکری برای وصول مطابات خود بمدینه آمد ولی از بدهکاران چیزی به دستش نیامد.در بین راه با امام روبرو گشت و جریان را به امام عرض نمود امام به خدمتگزار خود دستور داد به منزل برگردد و کیسه ای را که محتوی سیصد دینار بود بیاورد و به او بدهد تا دست خالی به وطن برنگردد.

او در پایان نقل خود می افزاید: معمولا عطایای امام بین دویست تا سیصد دینار بود که آن روز مبلغ قابل توجهی بشمار می آمد از اینرو کیسه های عطایا و بخشش امام در میان مردم معروف و مشهور بود.

استاد سید باقر قریشی داستان زیر را از تاریخ خطیب بغداد نقل میکند.

امام روزی با اطرافیان و خدمتگزاران خود برای سرکشی بمزارع خود بصحرا میرفت، در بین راه در محلی به استراحت پرداختند، سردی هوای مدنیه در حدی بود که نیاز به آتش احساس میشد، همگی نشسته بودند ناگاه غلام زنگی که در دست خود دیگ حلوائی داشت بسراغ خدمتگزاران امام آمد و پرسید آقا و سید شما کجاست؟ آنان با اشاره امام را به او نشان دادند.

باز پرسید کنیه ی او چیست؟

گفتند: ابو الحسن،

غلام به سوی امام آمد و حلوائی که در دست داشت جلو امام گذاشت تا میل کند.امام آنرا پذیرفت و به خدمتگزاران خود تحویل داد، او که سردی هوا را احساس میکرد.بطرف بیابان رفت و قدری هیزم جمع آوری کرد و به پیشگاه امام آورد.و عرض کرد این هیزم ها را تقدیم شما میکنم امام از خدمتگزاران خواست آتش فراهم آوردند تا هیزم را روشن کنند و دستور داد نام آن برده و مشخصات مالک او را ثبت کنند و محفوظ نگهدارند.

امام چند روزی در مزرعه ی خود اقامت گزید سپس عازم بیت الله الحرام گردید تا حج عمره بجا آورد.پس از فراغت از اعمال عمره بیکی از دوستان خود بنام «صاعد» دستور داد که جویای مالک و صاحب غلام شود و اگر او در مکه است حضور او را به امام اطلاع دهد تا شخصا بسراغ او برود.امام انگیزه صدور این دستور را چنین توجیه فرمود:

«بهتر است من به سوی او روز چرا که من نیازمند او هستم»

«صاعد» به جستجوی مالک برده پرداخت و اطلاع پیدا کرد که خوشبختانه او یکی از دوستداران و شیعیان اهل بیت (ع) است.مالک برده پس از آشنائی با صاعد از علت آمدن او جویا شد صاعد ابتدا نمیخواست که قدوم امام را باطلاع او برساند ولی در اثر کنجکاوی و دقت او در پرس و جوئی از تشریف فرمائی امام هم آگاهی یافت بااشتیاق تمام بدیدار امام شتافت و از ملاقات امام بسیار خوشحال و مسرور گردید.امام در ضمن صحبت خود فرمودند:

آیا علاقمند هستی که غلامت را بفروشی؟ عرض کرد: غلام و هر چه ملک و دارائی دارم مال شما است و تقدیم محضر مبارک میباشد.

امام فرمود:

من با ملک و دارائی شما کار ندارم و فقط اگر غلام را بفروشی من خریدارم.آن مرد اصرار داشت که امام غلام را بی پول بصورت هدیه بپذیرد ولی امام امتناع میورزید، تا اینکه او را با ملکی که در آن کار میکرد به هزار دینار خریده، برده را در راه خدا آزاد ساخت و ملک را در اختیار او گذاشت تا وسیله ی معیشت وی باشد.

امام با این عمل خود خواست که در برابر احسان و خدمت آن برده، احسان و نیکی متقابل داشته باشد.به برکت این عطای خاص امام خداوند متعال وسعتی در کار آن برده فراهم آورد که فرزندان او گردانندگان چرخ اقتصادی بازار مکه گردیدند.

این صباغ مالکی در مورد کرم و سخاوت آن بزرگوار مینویسد:

«و کان موسی الکاظم اعبد اهل زمانه و اعلمهم و اسخاهم کفا و اکرمهم نفاس و کان ینفقد فقراء المدینه و یحمل الیهم الدراهم و الدنانیر و النفقات الی بیوتهم و لا یعلمون من ای جهة وصلهم ذالک و لم یعلموا بذالک الا بعد موته.» (14)

«موسی بن جعفر عابدترین و داناترین و سخی ترین و پاک نفس ترین مردم عصر خود بود او پول و مواد غذائی و دیگر نیازمندیهای ضروری را به خانه های مستمندان مدینه میبرد بی آنکه آنان دریابند این احسانها و کمکها از کدام ناحیه است و تا روزیکه آن بزرگوار رحلت کرد کسی از این راز آگاهی نداشت با شهادت امام بر همگان معلوم گردید»

او بخشش و کرم را از نیای بزرگش امیر المؤمنین، علی علیه السلام آموخته بود.شب هنگام در دل ظلمات مدهش مدینه در خانه یتیمان و بیوه زنان را میکوفت بی آنکه خود را بشناساند شام شب و روزی روزشان را میرساند و بی سر و صدا به خانه خود باز میگشت.
احسان به دشمن:

احسان و نیکی کردن به دوستان کار سهل و آسان و ساده ای است چون در آنان امید عوض یا حداقل حس اشباع حب ذات و خود دوستی نهفته است و حتی اگر امید پاداشی هم نباشد، یاری شونده دوست و همکار او محسوب میگردد و احتمال دارد که روزی بکار آید ولی کمال کرم و سخا در آنست که انسان دوست و دشمن را بهنگام نیازمندی یکسان نگریسته و فقط خدا را مقصد و مقصود خود قرار دهد و جز پروردگار هدف دیگری نداشته باشد این برنامه در زندگی امام (ع) بارها اتفاق افتاده است که تنها به نقل داستان زیر اکتفا میکنیم:
نیکی و احسان به دشمن:

در شهر مدینه مردی گمنام و فرو مایه بسر میبرد که با امام (ع) عداوت شدید و کینه قلبی دیرینه داشت.حکومت وقت و ایادی او نیز وی را تحریک و از عملیات او پشتیبانی مینمودند و او را وا میداشتند که هر کینه ای که در دل دارد در حق خاندان پیامبر و نوادگان علی (ع) روا و اظهار دارد این مرد اصرار میورزید که کینه ی دیرینه و زهرآگین خود را منحصرا بر دامان موسی بن جعفر (ع) سرشناس ترین فرد خاندان علوی بریزد.

کار تعدی و بیدادگری این فرومایه به جائی رسید که چند تن از یاران پیشوای هفتم اجازت طلبیدند که با ریختن خون او دفتر این حکایت ننگین را بشویند.آنان اصرار داشتند امام اجازه دهد تا با یک ضرب شمشیر کار این فاجر خبیث را برای همیشه بسازند و خود را از آزار زبان و طعن او راحت سازند.

ولی امام، هرگاه که این درخواست را از یاران خود می شنید با لحن پرخاش آمیزی آنان را از این اندیشه باز میداشت و میفرمود:

«من خود او را تنبیه خواهم کرد»

امام (ع) روزی بی آنکه کسی را همراه خود بردارد بر قاطری که مرکب اختصاصی اش بود نشست، و به سراغ آن مرد رفت و از وضع او اطلاع گرفت.بعرض رساندند او در حومه مدینه در کشتزار خود مشغول کشاورزی است امام به سوی مزرعه ی او رفت و بدون رعایت آئین کشت و کار قاطر سواری خود را از میان گندمها عبور داد.

آن مرد که از دور این سوار بزرگوار را شناخته بود فریاد کشید: چه میکنی؟ کجا می آئی؟

امام (ع) بی آنکه باین فریادها پاسخ گوید همچنان پیش میرفت تا به در کومه ی او رسید و در آنجا از مرکب خود پیاده شد و بر دشمن کینه توز و نادان خود سلام گفت و با خنده و خوشروئی فرمود:

خوب حالا بگو ببینم از این بی احتیاطی من مزرعه ی شما چقدر خسارت دید که اینقدر ناراحت شدی؟

مردک که هنوز اخمهایش باز نشده بود گفت: صد سکه طلا.

بگو ببینم از این مزرعه چقدر امید سود و بهره داری؟

مرد با لحن تند و تلخی گفت: من که غیب نمیدانم.

امام فرمود: منهم از غیب سئوال نکردم.

مرد فکری کرد و گفت: دویست سکه طلا.

در این هنگام امام کیسه ای از جیب خود بیرون آورد و در دامان آن مرد سرازیر کرد که محتوای آن سیصد سکه ی طلا بود.

امام فرمود:

این بهره ای که امیدوار بودی از مزرعه ات بدست آوری می بینی که مزرعه ی تو همچنان بحال خود باقی است و من امیدوارم که خداوند متعال امید ترا از این مزرعه باز آورد.

آن مرد که در برابر این کرم و بخشش و در مقابل این ماجرا متحیر وبهت زده مانده بود از جا برخاست و با انکسار و مذلت خود را بپای آن بزرگوار افکند و دیگر از شرم نتوانست سر بردارد و در چشم امام (ع) بنگرد.

عصر آنروز که یاران امام (ع) آنمرد را در مسجد پیامبر (ص) در مدینه دیدند وی درباره امام میگفت:

الله اعلم حیث یجعل رسالته:

«خداوند آگاه و دانا است که پیشوائی را به چه کسی واگذارد» .
آخرین دعا

اینها نمونه هائی چند از عطایا و بخششهای فراوان آن بزرگوار بود که در کتابهای مربوط به تفصیل بیان گردیده است و همیشه میفرمود: «یکی از عوامل مغفرت و بخشش الهی، اطعام غذا در راه خدا است» (15)

این قبیل نمونه ها و الگوها را جز در مکتب انسانساز اهل بیت در جای دیگری نمیتوان سراغ گرفت، مکتبی که پیشروان آن هستی و امکانات خود را در راه خدا و آسایش بندگان او قرار میدهند و خود را فانی و محو در بقاء و دوام تعالیم آن مینمایند هرگز نظیر این برخورد را در دیگر مکتبهای مادی و حتی معنوی نمیتوان جستجو کرد بویژه در عصر کنونی که چرخهای زندگی مردم بر اساس مادیت متقابل و گام به گام و اقتصاد ربائی و بهره ای میچرخد، و اصول انسانی را زیر چرخهای بیرحم ماده پرستی محو و تباه میسازد و همه را طالب مال و منال و جویاگر کسب قدرت از راه ماده و مادیات مینماید، و کمتر به معنویات و عواطف عالیه و اصول فضایل توجه میشود و اصولا عواطف و احساسات دست نخورده و سالمی باقی نگذاشته اند تا سرچشمه و زاینده این ثمرات باشد، و اگر باز نمونه هائی پیدا شود، در میان پیروان و دوستداران این مکتب پر فضیلت، است که مورد گواهی دوست و دشمن و آشنا و بیگانه است .عطوفت به همنوع:

امام (ع) قلبی مهربان و پر عاطفه نسبت بمردم و همنوعان خود داشت و سعی و کوشش تام و تمام در اداء حوائج و نیازهای توده ها و مستمندان و رفع ظلم و نیاز از دیگران داشت هیچ فردی قصد خانه ی او را نمیکرد

مگر آنکه با دست پر و با قلب آرام و مسرور از حضور او برمیگشت.

امام به یار وفادار و صحابی بزرگوار خود علی بن یقطین، از آن نظر

اجازه ی دخول بدستگاه خلافت داد که بتواند رفع ظلمی از مظلومان و بیچارگان بنماید و از روایاتی که از آن بزرگوار در این باره صادر شده است، استفاده میگردد که کفاره خدمت در تشکیلات دولتی خدمت بهمنوع و برادران و ستمدیدگان است و او هم توانست گرفتاران فراوانی را از فشار ظلم و تعدی نجات دهد و استخدام او بر این اساس و روی این هدف مقدس بود.
مردی از دیار ری:

یکی از افرادی که مورد حمایت، و عنایت امام قرار گرفت درمانده ای از مردم ری بود که اموال و بدهی های فراوانی بیکی از روسای حکومت روی داشت و توانائی پرداخت آنرا نداشت دائم در اندیشه نجات و خلاصی از این گرفتاری بود و چاره ای پیدا نمیکرد تا اینکه روزی به فکرش رسید که به محضر امام برسد و از آن بزرگوار استمداد جوید.او با این امید بمدینه مسافرت کرد و شرفیاب محضر امام گردید و گرفتاری خود را به امام بازگو نمود.امام در حل مشکل او نامه ای با این عبارت بحاکم ری فرستاد.

«آگاه باش! در تحت عرش الهی سایه ای وجود دارد در آن افرادی آرامش پیدا میکنند که نسبت به برادران ایمانی خود خیر و نیکی انجام داده باشند یا گرهی از مشکلات آنان را بگشایند یا سرور و شادی به قلب او وارد سازند، حامل نامه هم برادر تو است سلام و رحمت الهی بر شما باد!» (16)

نامه را گرفت و پس از انجام فریضه حج، به وطن برگشت وقتی به شهر خود رسید شبانه به سراغ فرماندار ری رفت و در را کوبید.خدمتگزار فرماندار آمد و پرسید:

تو کیستی؟

من پیام آور امام صابر هستم.

خدمتکار پیش فرماندار رفت و جریانرا باطلاع او رساند.فرماندار با خوشحالی پا برهنه به استقبال او شتافت، دست بر گردنش انداخت، بوسه بر سر و چشم او زد و با اشتیاق و علاقه ی فراوان از احوال امام (ع) جویا شد.او نامه ی امام را به فرماندار تفویض کرد او نامه را روی چشم خود گذاشت، باحترام آن بلند شد، و پس از مطالعه نامه امام دستور داد تمام اموال و لباسها و دارائی او را آوردند و میان خود و او تقسیم نمود و قیمت اموال غیر منقول را نیز پرداخت و به هنگام اجرای این اعمال مرتب میگفت برادرم آیا ترا خوشحال ساختم؟ سپس پرونده حساب او را در آورد و روی حساب او قلم گرفت و ذمه ی او را از مطالبات بری ساخت و او را با خوشحالی و شادمانی مرخص کرد.مرد گرفتار بعنوان ادای برخی از حقوق برادری او عازم بیت الله الحرام گردید تا در موسم حج شرکت کند و او را دعا کند و امام را در جریان کار خود قرار دهد.وقتی امام از اوضاع او آگاه شد بسیار خوشحال گردید.آن مرد پرسید آیا این واقعه شما را خوشحال نمود؟

امام فرمود:

«بخدا قسم که او مرا شادمان ساخت، امیر المؤمنین را شاد ساخت،

1 حیاة الامام موسی بن جعفر ص 150

1 اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا یسکنه الا من اسدی الی اخیه معروفا او نفس عنه کربة، او ادخل علی قلبه سرورا و هذا اخوک و السلام.جدم، رسول خدا را شادمان ساخت و خدا را نیز خشنود کرد» (17)

این داستان با همه آموزندگی و ایثار و گذشتی که در بر دارد گویای اهتمام بلیغ امام در توجه کامل به شئون مسلمانان است.
دعای آن بزرگوار:

دعاهای متعددی در کتابهای مربوط به زندگانی امام از آن بزرگوار نقل گردیده که هر کدام محتوی مفاهیم عالی و تعالیم ارزنده معنوی است که در این کتاب بعنوان تبرک دعائی را که در مورد حرز و نگهداری از آفات و شرور با خدای خود مناجات مینموده است می آوریم و از خداوند بزرگ مسئلت داریم که به برکت آن دعا که بر زبان مبارک امام معصوم ما جاری شده است استقلال و عظمت کشورهای اسلامی و حریم و منطقه نفوذ قرآن کریم بویژه کشور علی بن ابیطالب (ع) و مهد تعالیم اهل بیت «ایران» عزیز را از شر اجانب و بیگانگان و استعمارگران محفوظ دارد و به پیروان علی (ع) و اهل بیت او، آن رشد و بصیرت و اتحاد و یگانگی را عنایت فرماید که این کشور را طبق دلخواه و مورد علاقه ی آن بزرگواران اداره کنند و حقیقتا کشور ما را شایسته اهل بیت بنمایند که آرزوی هر مسلمان وطن دوست و پایبند استقلال و عظمت کشور است.
متن دعا:

«توکلت علی الحی الذی لا یموت و تحصنت بذی العزة و الجبروت، و استعنت بذی الکبریا و الملکوت مولای استسلمت الیک فلا تسلمنی، و توکلت علیک فلا تخذلنی، و التجأت الی ظلل البسیط فلا تطرحنی، انت الطلب و الیک المهرب، تعلم اخفی و ما اعلن و تعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور، فامسک عنی اللهم ایدی الظالمین، من الجن و الأنس اجمعین و اشفنی و عافنی یا ارحم الراحمین.» (18) کار و کوشش امام (ع):

اسلام آئین کار و کوشش و تلاش و فعالیت است.تأکید و سفارش اسلام بر فعالیت و کوشش فوق العاده، و بیرون از حد متعارف است، بحدیکه کار کردن برای تامین پاره ای از ضروریات زندگی را بر هر فرد مسلمان، بصورت واجب کفائی تعیین کرده است از اینرو پیشوایان معصوم ما، که راهنمایان اجتماع و چشم و چراغ امت هستند هر کدام در عهد خود با کارهای معمولی آن عصر سر و کار داشته اند و کشاورزی و زراعت که حرفه ی معمول آن روز بوده است مورد علاقه و عمل آن بزرگواران بوده است.آنان به امور زراعت و کشاورزی میپرداختند و معاش خود را از آن راه تامین میساختند.امام موسی بن جعفر (ع) هم زراعت و کشاورزی داشت و خود شخصا به امور آن مباشرت میورزید.یکی از دوستان و شاگردان امام (ع) بنام حسن فرزند علی بن ابی حمزه در این باره میگوید:

موسی بن جعفر (ع) را در مزرعه خود ملاقات کردم و مشاهده نمودم که در مزرعه مشغول تلاش و فعالیت است به حدی که از شدت حرارت و گرما، عرق تا قدم های مبارک او رسیده است.

گفتم: فدایت گردم کارگران و خدمتگزاران شما کجا هستند که شما خودتان این چنین مشغول کار شده اید؟

امام فرمودند:

«بزرگوارتر از من و پدرم با دست خودشان در زراعت کار و تلاش داشتند و کار خود را به دیگران واگذار نمیکردند» .

عرض کردم آنان کیانند؟

فرمود: جدم رسول خدا (ص) و امیر المؤمنین و پدران ارجمندم همگی، خودشان به امور کشاورزی و زراعت مباشرت داشتند و در مزرعه کار میکردند زیرا کشاورزی ا

کارهای پیامبران و فرستادگان شایسته الهی و مردان راه خدا است. (19)


منبع : زندگانی امام موسی بن جعفر (ع) , عقیقی بخشایشی

******************************************************************

پی نوشت ها:

1 تحف العقول ص 302 سیرة الائمة الاثنی عشر ج 2 310 و عین عبارت فشرده اینست یتواری خلف الجدار، و یتوقی اعین الجار و شطوط الانهار و مساقط الثمار و افنیه الدور و الطرق النافذه و المساجد و لا یستقبل القبلة و لا یستد برها و یرفع ثوبه و یضع بعد ذالک حیث یشاء

2 المجالس اسنیة سید محسن جبل عاملی ج 2 ص 523 و منابع متعدد دیگر

3 و فیک الاعیان، ج 4 ص 293

4 المناقب ج 2 ص 379

5 المجالس السنیه ج 2 ص 527 ارشاد مفید ص 260

6 ارشاد مفید ص 277

7 تفصیل داستان مزبور در کتابهای: اخبر الدول ص 112 مختار صفوة الصفوة ص 153 نور الابهار ص 135 و بحار الانوار و احقاق الحق ج 12 و دیگر منابع تاریخی آمده است برای آگاهی بیشتر به این منابع مراجعه گردد.

8 روی عن موسی بن جعفر علیه السلام انه مر برجل من اهل السواد رمیم المنظر فسلم علیه و نزل عنده و حادثه طویلا ثم عرض نفسه فی القیام بحاجة ان عرضت له فقیل یابن رسول الله أتنزل الی هذا ثم تسأله عن حوائجه و هو الیک احوج.فقال علیه السلام:

عبد من عبید الله و اخ فی کتاب الله و جار فی بلاد الله یجمعنا و ایاه خیر الآباء آدم و افضل الادیان الاسلام.

تحت العقول ص 413

9 تتمة المنتهی ص 329 نقل از آیة الکرسی استاد خطیب نامی آقای فلسفی ص 191

10 تاریخ بغداد ج 7 ص 73

11 حیاة الامام موسی بن جعفر نقل از کتاب الدر النظیم فی مناقب الائمه مخطط در کتابخانه آیت الله حکیم در نجف.

12 عمدة الطالب ص 185

13 ارشاد ص 227 چاپ دار الکتب الاسلامیه

14 المجالس السنیة ج 2 ص 527

15 حیاة الامام موسی بن جعفر 1 ص 150

16 الفصول المهمه ابن صباغ مالکی ص 219

17 حیاة الامام موسی بن جعفر ص 161

18 مهج الدعوات ص 373

19 من لا یحضره الفقیه ج 3 ص

موضوعات: اخلاق و رفتار امام موسی بن جعفر (ع)  لینک ثابت
 [ 09:00:00 ب.ظ ]




در سوگ و عزاى هفتمين ستاره ولايت


سر شب تا به سحر گوشه زندان چه كنم
دل آشفته چو گيسوى پريشان چه كنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سينه سوزان چه كنم
آرزويم به جهان ديدن روى پسر است
سوختم ، سوختم از آتش هجران چه كنم
كنج زندان ، بلا گشته ز هجران رضا
تيره تر روز من از شام غريبان چه كنم
نه رفيقى به جز از دانه زنجير مرا
نه انيسى به جز از ناله و افغان چه كنم
به خدا دورى معصومه و هجران رضا
مى كُشد عاقبتم گوشه زندان چه كنم
از وطن كرده مرا دور، جفاى هارون
من دل خسته سرگشته و حيران چه كنم
گلى از خار نديد، اين همه آزار كه من
ديدم از طعنه اين مردم نادان چه كنم
سرنگون كاش شود خانه هارون پليد
كه چنين كرد مرا بى سر و سامان چه كنم
هر كجا مرغ اسيرى است ، ز خود شاد كنيد
تا نمرده است ، ز كنج قفس آزاد كنيد
مُرد اگر كنج قفس ، طاير بشكسته پرى
ياد از مردن زندانى بغداد كنيد
چون به زندان ، به ملاقاتى محبوس رويد
از عزيز دل زهرا و علىّ ياد كنيد
كُند و زنجير گشائيد، ز پايش دم مرگ
زين ستمكارى هارون ، همه فرياد كنيد
چار حمّال ، اگر نعش غريبى ببرند
خاطر موسى جعفر، همه امداد كنيد
تا دم مرگ ، مناجات و دعا كارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عبّاد كنيد
پسرش نيست ، كه تا گريه كند بر پدرش
پس شما گريه بر آن كشته بيداد كنيد
نگذاريد كه معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد كني

 

موضوعات: در سوگ و عزاى هفتمين ستاره ولايت  لینک ثابت
 [ 08:54:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم