فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 15 تا 26 مائده

آيات 15 تا 19
15- يأهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين

16- يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم

17- لقد كفر الذين قالوا إ ن الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان أ راد أ ن يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الا رض جميعا و لله ملك السموت و الا رض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شى ء قدير

18- و قالت اليهود و النصارى نحن أ بنأ ا الله و أحباوه قل فلم يعذبكم بذنوبكم بل أ نتم بشر ممن خلق يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و لله ملك السموت و الا رض و ما بينهما و إ ليه المصير

19- يأ هل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم على فترة من الرسل أن تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير والله على كل شىء قدير

ترجمه آيات

هان اى اهل كتاب اينك فرستاده ما محمد (صلى الله عليه وآله ) به سويتان آمد، او براى شما بسيارى از حقايق دين را كه علمائتان پنهانش مى داشتند بيان مى كند، و از فاش كردن بسيارى از خيانتهاى ديگر آنان نسبت به معارف دين صرفنظر مى نمايد، و اين رسول از ناحيه خدا برايتان نورى و كتابى روشنگر آورده (15).

نور نبوت و كتابى كه خدا بوسيله آن پيروان خوشنودى خويش رابه طرق سلامت هدايت مى كند، و آنان را به اذن خود از ظلمتها به سوى نور خارج ساخته به سوى صراط مستقيم هدايت مى كند(16).

هم آنها كه گفتند مسيح پسر خدا است ، و هم آنها كه وى را سومين پسر خدا دانستند و نيز كسانى كه گفتند خدا با مسيح متحد شده كافر شدند، بگو (اى پيامبر) اگر مسيح خدا است پس كدام قدرت است كه جلوى قدرت و قهر خداى را اگر خواست مسيح را كه از رحم مريم افتاده و مادرش را و همه انسانهاى روى زمين را هلاك كند بگيرد؟. و ملك آسمانها و زمين و آنچه بين آندو است از آن خدا است ، او است كه هر چه بخواهد چه از مسير نطفه پدر و رحم مادر و چه بدون نطفه پدر خلق مى كند آرى خدا بر هر چيزى توانا است (17).

يهود و نصارا خود را پسران خدا و دوستان او مى دانند، بگو اگر اين عقيده شما درست است پس چرا خدا شما را به كيفر گناهانتان عذاب مى كند؟ نه ، اين عقيده درست نيست بلكه شما نيز بشرى هستيد از جنس ساير بشرهائى كه خلق كرده ، هر كه را بخواهد مى آمرزد، و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و ملك آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است از خدا است ، و باز گشت نيز به سوى او است (18).

اى اهل كتاب باز هم اخطار مى كنم كه فرستاده ما محمد (صلى الله عليه وآله )، بسوى شما آمد تا بعد از گذشتن دوران فترت كه فرستادن رسولان را تعطيل كرديم معارف حقه ما را برايتان بيان كند تا نگوئيد ما گناهى نداريم چون هيچ پيامبرى نويدآور و بيم رسان براى ما نيامد، اينك نويدآور و بيم رسان به سويتان آمد و ديگر در منحرف شدن ، هيچ بهانه اى نداريد و خدابر هر چيز توانا است (19).

بيان آيات

خداى تعالى بعد از آنكه مساله پيمان گرفتن از اهل كتاب بر اينكه رسولان او را يارى و تعظيم و احكام او را حفظ كنند، خاطرنشان كرد، و نيز بعد از آنكه مساله نقض پيمان را ذكر كرد، اينك در اين آيات آنان را دعوت فرموده به اينكه به فرستاده اى كه او فرستاده و به كتابى كه او بر وى نازل كرده ايمان بياورند چيزى كه هست اين دعوت را با زبان معرفى رسول و كتاب و استدلال بر اينكه آن رسول و كتاب حقند و اتمام حجت عليه آنان بيان كرده .

تعريفى كه گفتيم همان مضمونى است كه آيه اول متضمن آن است كه در هر دو اهل كتاب را مخاطب قرار داده و مى فرمايد: (يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا…) و اما استدلالى كه گفتيم همان بيانى است كه جمله : (يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون …) عهده دار آن است چون اين مضمون بهترين شاهد بر صدق رسالت است ، زيرا مردى امى و درس نخوانده كه اهل كتاب را از حقايقى از دين آنان كه جز كشيشان بر جسته مسيحيت احدى از آن اطلاع ندارد خبر مى دهد، نمى تواند يك مرد عادى باشد، و اين بيانگرى ، دليل قاطعى است بر اينكه او فرستاده خدا است براى اينكه از كتابهاى آسمانى قبل مطالبى نقل مى كند كه به جز متخصصين از علماى اهل كتاب كسى از آن مطالب آگاهى نداشت ، و نيز بيانى است كه جمله : (يهدى به الله من اتبع رضوانه …) متضمن آن است ، براى اينكه هدايت قرآن همان مطالب حقهاى است كه در اين كتاب آمده ، و هيچ غبارى و ابهامى در حقانيت آن نيست ، و همين خود بهترين شاهد است بر صدق رسالت و حقانيت كتاب .

و اما اتمام حجت عبارت است از مضمون جمله : (ان تقولوا ما جاءنا من بشير و لا نذير فقد جاءكم بشير و نذير و الله على كل شىء قدير).

علاوه بر آن تعريف و آن اقامه بينه و استدلال و آن اتمام حجت ، اين آيات مطلب ديگرى را نيز متعرض شده ، و آن رد گفتار بعضى از مسيحيان است ، كه گفته اند: (مسيح پسر خدا است )، و رد گفتار بعضى از يهوديان كه گفته اند: (ما يهوديان پسران و دوستان خدائيم ).

يا اهل الكتاب قد جاءكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب و يعفوا عن كثير

به اهل كتاب مى فرمايد: رسول ما بسيارى از حقائق دين مسيح را كه خود شما آنها را پنهان كرديد و براى مردم نگفتيد بيان مى كند، و منظور از اين حقائق آياتى از تورات و انجيل است كه در آن از آمدن خاتم الانبياء و از نشانيها و خصوصيات آن جناب خبر داده ، و آيه شريفه زير از وجود چنين آياتى در كتابهاى تورات و انجيل خبر داده و مى فرمايد: (الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل ) و نيز مى فرمايد: (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم … ذلك مثلهم فى التورية ، و مثلهم فى الانجيل …).

و نيز آياتى از تورات و انجيل است كه ملايان يهودى و نصارا از در لجبازى در مقابل حق مضمون آن را از مردم پنهان كردند، مانند آياتى كه حكم رجم و سنگسار كردن را بيان مى كند و آيه (و لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر …)، به بيانى كه خواهد آمد به آن اشاره مى كند و اين حكم يعنى حكم رجم همين الان نيز در توراتى كه در دست يهوديان است در اصحاح بيست و دوم از سفر تثنيه موجود است .

و اما اينكه فرمود: از بسيارى عفو كرديم منظور خداى تعالى اين است كه بسيارى از آن حقائق را كه اهل كتاب پنهان كردند را عفو كرديم و بيان نكرديم ، شاهد اين عفو اختلافى است كه بين دو كتاب مى بينيم ، مثلا تورات شامل بر مسائلى در توحيد و نبوت است كه نمى شود آن را به خداى تعالى نسبت داد، مثل اينكه خدا را جسم و نشسته در مكانش مى داند، و خرافاتى ديگر از اين قبيل ، و نيز نمى شود آن مطالب را به انبياء نسبت داد، مثل انواع كفر و فسق و فجورها و لغزشها كه به انبياء نسبت داده و نيز مى بينيم كه تورات يكى از اصولى ترين معارف دينى را يعنى مساله معاد را به كلى مسكوت گذاشته ، و در باره آن هيچ سخنى نگفته ، با اينكه دين بدون معاد، دين استوارى نيست ، و اما انجيلها مخصوصا انجيل يوحنا مشتمل بر عقائدى از وثنيت و بت پرستى است (و اگر خداى تعالى از اينگونه دستبردهاى كشيشان و احبار عفو كرد، و در قرآن كريم نامى از آن نبرد، شايد براى اين بوده كه مردم به عقل خودشان در مى يابند كه اينگونه عقائد خرافى است و هيچ ربطى به خداى تعالى و به انبياى او ندارد.

مراد از نور در (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين) قرآن مجيد است

قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين

ظاهر عبارت (قد جاءكم من الله ) اين است كه اين آينده اى كه از ناحيه خداى تعالى آمده يك نحوه قيامى به خداى تعالى دارد نظير قيامى كه بيان به مبين و كلام به متكلم دارد و همين خود مؤ يد اين است كه مراد از نور همين قرآن كريم است ، بنابراين جمله : (و كتاب مبين ) عطف است به كلمه (نور) تا تفسير آن باشد، و به اصطلاح عطف تفسيرى است ، مى فرمايد: (از ناحيه خدا برايتان نورى آمده كه همان كتاب مبين است )، و خداى تعالى در چند جا از كلام مجيدش قرآن را نور خوانده ، از آن جمله فرموده : (و اتبعوا النور الذى انزل معه )، و نيز فرموده : (فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا)، و نيز فرموده : (و انزلنا اليكم نورا مبينا).

البته احتمال هم دارد كه مراد از نور، رسول خدا(صلى الله عليه وآله ) باشد، و اين مبنى بر استفاده اى است كه چه بسا از صدر آيه بشود، چون روشن كردن چيزهائى كه علماى يهود و نصارا آنرا پنهان كرده بودند خود يكى از آثار نور بودن رسول مورد بحث است ، علاوه بر اينكه در آيه اى ديگر آن جناب را صريحا نور ناميده ، و فرموده : (و سراجا منيرا).

هادى حقيقى خداى سبحان است و رسول و كتاب آلت و وسيله ظاهرى هدايت هستند

يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام

حرف (با) در كلمه (به ) به اصطلاح علم نحو، باى آلت است و ضمير در آن كلمه به كتاب و يا به نور بر مى گردد، حال چه اينكه مراد از نور، رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد و يا قرآن ، براى اينكه اگر هم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد باز آلت بودن باء معنا دارد زيرا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نيز مانند كتاب آلت و وسيله اى ظاهرى است براى مرحله هدايت و اينكه گفتيم وسيله اى ظاهرى براى اين است كه حقيقت هدايت قائم به خداى تعالى است ، همچنانكه خودش در جاى ديگر كتاب مجيدش ‍ فرموده : (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء)، و نيز فرموده : (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ، و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انك لتهدى الى صراط مستقيم ، صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الارض ، الا الى الله تصير الامور)، و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد هدايت را در عين اينكه به قرآن و به رسول نسبت مى دهد در عين حال برگشت آنرا به خداى سبحان مى داند، پس هادى حقيقى او است ، و غير او سبب هاى ظاهرى است كه خداى تعالى آنرا براى احياى امر هدايت ، مسخر فرموده .

نكته اى كه در آيه مورد بحث است اين است كه جمله (يهدى به الله ) را مقيد كرده به جمله : من اتبع رضوانه )، و خلاصه شرط كرده كه تنها كسانى را هدايت مى كند كه خوشنودى خدا را دنبال مى كنند، معلوم مى شود خداى هادى كه هدايت گر او است ، وقتى هدايت بالقوه اش فعليت پيدا مى كند كه مكلف پيرو رضوان و خوشنودى او باشد، پس مراد از هدايت در اينجا هدايت به معناى رساندن به مقصد است ، نه هدايت به معناى نشان دادن راه ، و آن اين است كه پيرو رضوان خود را وارد در راهى از راههاى سلام خود و يا در همه راههاى سلام خود كند، و يا وارد در بيشتر آن راهها يكى پس از ديگرى بسازد.

راههاى خدائى بسياراند ولى برخلاف راههاى غير خدائى ، همه آن راهها به يك راه(صراط مستقيم ) منتهى مى شوند

نكته ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه صفت سلام را كه براى راههاى خود آورده بطور اطلاق و بدون قيد آورده است ، تا بفهماند سبيل او سالم از انحاى شقاوتها و محروميتهائى است ، كه امر سعادت زندگى دنيائى و آخرتى بشر را مختل مى سازد و راههاى سلام او آميخته با هيچ نوع شقاوتى نيست ، قهرا اين آيه شريفه موافق مى شود با اوصافى كه قرآن كريم براى اسلام و يا به عبارتى تسليم خدا شدن و نيز براى ايمان و تقوا آورده از قبيل : فلاح ، فوز، اءمن و امثال آن و ما در سابق آنجا كه پيرامون جمله (صراط المستقيم ) بحث مى كرديم يعنى در جلد اول اين كتاب گفتيم كه خداى سبحان به حسب اختلافى كه بندگان در سير به سوى او دارند، راههائى بسيار دارد كه همه آنها در يك راه به هم مى پيوندند و آن يك راه منسوب به خود او است كه در كلام مجيدش آنرا صراط مستقيم نام نهاده ، از يك سو فرموده : (الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين )، و از سوى ديگر فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ، و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله )، كه در اين آيات فهمانيده كه براى خداى تعالى راههاى بسيارى است ، و ليكن همه آنها در رساندن انسانها به كرامت الهى متحد و مشتركند و سالكين خود را از راه مستقيم او متفرق نمى سازند و سالك هر راهى را از سالك راه ديگر جدا نمى كند، به خلاف راههاى غير خدائى كه هر راهى سالك خود را از سالك راههاى ديگر جدا و متنفر مى كند.

پس معناى آيه مورد بحث و خدا داناتر است اين شد كه خداى سبحان به وسيله كتابش و يا به وسيله پيغمبرش هر كس را كه پيرو خوشنودى او باشد به راههائى هدايت نموده و در آن راهها مى افكند كه شان آن راهها اين است كه هر كس را كه در آنها قدم بردارد از بدبختى در زندگى دنيا و آخرت حفظ نموده و نمى گذارد زندگى سعيده او مكدر گردد.

پس امر هدايت به سوى سلامتى و سعادت دائر مدار پيروى خوشنودى خدا است ، اگر كسى در صدد بدست آوردن خوشنودى خدا بود مشمول آن هدايت مى شود و الا نه ، و با در نظر گرفتن اينكه خدا راضى به كفر بندگانش نيست و (لا يرضى لعباده الكفر)، و از مردمى كه فاسق باشند راضى نيست (فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين )، و نيز با در نظر گرفتن اينكه هدايت خدا مشروط است بر اينكه انسان از راه ظلم اجتناب كند و ندانسته داخل در سلك ظالمان نشود. چون خودش هدايت خود را از چنين كسانى نفى نموده و آنها را از رسيدن به كرامت الهيه اش مايوس كرده و فرموده : (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) قهرا آيه شريفه مورد بحث كه مى فرمايد: (يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام ) تقريبا همان معنائى را افاده مى كند كه از آيه زير استفاده مى شود، توجه فرمائيد: (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ).

و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه

در اينكه ظلمت را به صيغه جمع و نور را به لفظ مفرد آورده اشاره است به اينكه راه حق هر چند كه بر حسب مقامات و مراحل متعدد است ، ولى در آن اختلاف و تفرق وجود ندارد، به خلاف طريق باطل كه همانطور كه گفتيم سراپا اختلاف است و اهل هر طريقى اهل طرق ديگر را دشمن مى دارد و از آنها متنفر است .

در مواردى كه اخراج مردم از ظلمات به نور بهرسول يا كتاب نسبت داده مى شود اذن خدا به معناى رضاى اوست

هر جا كه اخراج از ظلمات به سوى نور به غير خداى تعالى نسبت داده شود مثلا بگوئيم پيغمبر خدا و يا كتاب خدا مردم را به اذن خدا از ظلمتها به سوى نور بيرون مى آورد، در اينگونه موارد اذن خداى تعالى به معناى رضاى او خواهد بود، نظير اين آيه كه مى فرمايد: (كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم )، و در اين آيه اخراج مردم از ظلمات به سوى نور را مقيد كرد به اذن پروردگارشان تا با اين وسيله توهم استقلال انبيا در هدايت و سببيت بيرون شدن به سوى نور را باطل و نفى نمايد و بفهماند كه سبب حقيقى اين هدايت خداى سبحان است ، و اگر در آيه : (و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور)، اخراج را مقيد به اذن خدا نكرده براى اين بود كه امر (خارج كن )

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 15 تا 26 مائده  لینک ثابت
[شنبه 1395-02-18] [ 11:58:00 ب.ظ ]




موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 1 تا 14 مائده

آيات 1 تا 3
بسم اللّه الرحمن الرحيم

1- يا ايها الذين امنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام الا ما يتلى عليكم غير محلى الصيد و انتم حرم ان اللّه يحكم ما يريد

2- يا ايها الذين امنوا لا تحلوا شعائر اللّه و لا الشهرالحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا امين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا و اذا حللتم فاصطادوا و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا اللّه ان اللّه شديد العقاب (2) حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما اكل السبع الا ما ذ كيتم و ما ذبح على النصب و ان تستقسموا بالا زلام ذلكم فسق اليوم يئس الذين كفروامن دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم (3)

ترجمه آيات

بنام خدا كه هم رحمتى عمومى دارد و هم رحمتى خاص به مؤ منين - هان اى كسانى كه ايمان آورديد به قراردادها و تعهدات وفا كنيد، گوشت چارپايان به استثناى آنهائى كه برايتان بيان مى شود براى شما حلال شده است ، نه براى كسى كه شكار را در حالى كه محرم هستيد حلال مى داند، (وبدانيد) خدا هر حكمى را كه بخواهد صادر مى كند (1).

هان اى كسانى كه ايمان آورديد مقتضاى ايمان اين است كه شعائر خداى و - چهار - ماه حرام را حلال مشماريد و نيز كشتن و خوردن قربانيهاى بى نشان مردم و قربانيهاى نشان دار آنان را حلال ندانيد، و متعرض كسانى كه به اميد فضل و خوشنودى خدا، راه بيت الحرام را پيش گرفته اند نشويد، و هر گاه از احرام در آمديد مى توانيد شكار كنيد، و دشمنى و كينه كسانى كه نگذاشتند به مسجدالحرام درآئيد شما را وادار به تعدى نكند، يكديگر را در كار نيك و در تقوا يارى كنيد، و در گناه و دشمنى به يكديگر كمك مكنيد و از خدا پروا كنيد، كه خدا شديد العقاب است (2).

اما آن گوشتها و چيرهائى كه خوردنش بر شما حرام شده گوشت مردار و خون و گوشت خوك و گوشت حيوانى است كه هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده ، و حيوانى كه خفه شده ، و يا به وسيله كتك مرده ، يا سقوط كرده ، و يا به وسيله ضربت شاخ حيوانى ديگر مرده ، و يا درنده از آن خورده ، مگر آنكه آن را زنده دريابيد، و ذبح كنيد، و آنچه به رسم جاهليت براى بتها ذبح شده ، و نيز اينكه اموال يكديگر را به وسيله اوتار (با چوبه تير) قسمت كنيد، امروز است كه ديگر كفار از ضديت با دين شما مايوس شدند، ديگر از آنها نترسيد، و تنها از من بترسيد امروز است كه دين شما را تكميل كردم ، و نعمت خود بر شما تمام نمودم ، و امروز است كه دين اسلام را براى شما پسنديدم و آنچه گفتيم حرام است در حال اختيار حرام است اما اگر كسى در محلى كه قحطى طعام است به مقدارى كه از گرسنگى نميرد نه زيادتر كه به طرف گناه متمايل شود مى تواند بخورد، كه خدا آمرزگار رحيم است (3).

بيان آيات

مضمون كلى آيات سوره مائده

اگر در آيات اين سوره ، آيات اول و آخر و وسطش دقت كنيم و در مواعظ و داستانهائى كه اين سوره متضمن آنها است تدبر كنيم ، خواهيم دريافت كه غرض جامع از اين سوره دعوت به وفاى به عهدها، و پايدارى در پيمانها، و تهديد و تحذير شديد از شكستن آن و بى اعتنائى نكردن به امر آن است و اينكه عادت خداى تعالى به رحمت و آسان كردن تكليف بندگان و تخفيف دادن به كسى كه تقوا پيشه كند و ايمان آورد و باز از خدا بترسد و احسان كند جارى شده ، و نيز بر اين معنا جارى شده كه نسبت به كسى كه پيمان با امام خويش را بشكند، و گردن كشى و تجاوز آغاز نموده از بند عهد و پيمان در آيد، و طاعت امام را ترك گويد، و حدود و ميثاقهائى كه در دين گرفته شده بشكند، سخت گيرى كند.

و به همين جهت است كه مى بينى بسيارى از احكام حدود و قصاص ، و داستان مائده زمان عيسى (عليه السلام )، كه از خدا خواست مائده اى از آسمان براى او و يارانش بيايد، و داستان دو پسران آدم ، و اشاره به بسيارى از ظلمهاى بنى اسرائيل و پيمان شكنى هاى آنان در اين سوره آمده است ، و در آياتى بر مردم منت مى گذارد كه دينشان را كامل و نعمتشان را تمام كرد، و طيبات را برايشان حلال ، و خبائث را برايشان حرام كرد، و احكام و دستوراتى بر ايشان تشريع كرد كه مايه طهارت آنان است ، و در عين حال عسر و حرجى هم نمى آورد.

مناسب با زمان نزول اين سوره نيز تذكر اين مطالب بوده ، براى اينكه اهل حديث و تاريخ اتفاق دارند بر اينكه سوره مائده آخرين سوره از سوره هاى مفصل قرآن است ، كه در اواخر ايام حيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر آن جناب نازل شده ، در روايات شيعه و سنى هم آمده كه در مائده ناسخ هست ولى منسوخ نيست ، چون بعد از مائده چيزى نازل نشد تا آن را نسخ كند، و مناسب با اين وضع همين بود كه در اين سوره به حفظ پيمانهائى كه خداى تعالى از بندگانش گرفته ، و خويشتن دارى در حفظ آنها سفارش ‍ كند.

معناى (عقد) و وجوهى كه در بيان مراد از عقود در (اوفوا بالعقود) گفته شده است

يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود

كلمه (عقود) جمع عقد است ، و عقد به معناى گره زدن و بستن چيزى است به چيز ديگر، بستن به نوعى كه به خودى خود از يكديگر جدا نشوند، مثل بستن وگره زدن يك طناب و يك ريسمان به طناب و ريسمانى مثل خودش و لازمه گره خوردن اين است كه هر يك ملازم ديگرى باشد، و از آن جدا نباشد، و اين لوازم در گره خوردن دو چيز محسوس در نظر مردم معتبر بوده ، و سپس ‍ همه اينها را در گره هاى معنوى نيز معتبر شمردند، مثلا در عقد معاملات از خريد و فروش و اجاره و ساير معاملات معمول و نيز در عهدها و پيمانها كلمه عقد را اطلاق كردند، چون اثرى كه در گره زدن هست در اينها نيز وجود داشت و آن اثر عبارت بود از لزوم آن پيمان و التزام درآن .

و چون عقد - كه همان عهد باشد - شامل همه پيمانهاى الهى و دينى كه خدا از بندگانش گرفته مى شود و نيز شامل اركان دين و اجزاى آن چون توحيد و نبوت و معاد و ساير اصول عقائد و اعمال عبادتى و احكام تشريعى و امضائى و از آن جمله شامل عقد معاملات و غيره مى شود، و چون لفظ (العقود) جمع محلى به الف و لام است ، لا جرم مناسب تر و صحيح تر آن است كه كلمه (عقود) در آيه را حمل كنيم بر هر چيزى كه عنوان عقد بر آن صادق است .

با اين بيان روشن مى شود كه معناى خاصى كه بعضى از مفسرين براى عقد كرده اند صحيح نيست ، يكى گفته : مراد از عقود عقودى است كه در بين مردم جريان دارد، مانند عقد بيع و نكاح و عهد، و يا عهدى كه آدمى خودش با خود مى بندد ، مثلا سوگند مى خورد كه فلان كار را بكند يا نكند، و ديگرى گفته : مراد از عقود پيمانهايى است كه اهل جاهليت در بين خود مى بستند، مبنى بر اينكه يكديگر را در هنگامى كه مورد حمله قرار گرفتند يارى دهند، و يا اگر كسى خواست به آنها زور بگويد از او جلوگيرى نمايند و اين همان حلفى است كه در مردم جاهليت دائر بوده ، و در سر زبانها معروف است .

بعضى ديگر گفته اند: مراد از (العقود) ميثاقهائى است كه از اهل كتاب گرفته مى شده ، كه بدانچه در تورات و انجيل هست عمل كنند اينها وجوهى است كه در معنا و مراد به كلمه عقود ذكر كرده اند، و بر هيچ يك از آنها دليلى از ناحيه لفظ آيه نيست ، علاوه بر اينكه ظاهر جمع محلى به الف و لام صيغه جمعى كه الف ولام در اولش در آمده باشد عموميت را مى رساند، و نيز مطلق آمدن عقد كه در عرف شامل همه عقود مى شود از اين وجوه نمى سازد.

بحثى پيرامون معناى عقد

قرآن كريم همانطور كه از ظاهر جمله : (اوفوابالعقود) ملاحظه مى كنيد، دلالت دارد بر اينكه دستور اكيد داده بر وفا كردن به عقود، و ظاهر اين دستور عمومى است ، كه شامل همه مصاديق مى شود، و هر چيزى كه در عرف عقد و پيمان شمرده شود و تناسبى با وفا داشته باشد را در بر مى گيرد، و عقد عبارت است از هر فعل و قولى كه معناى عقد لغوى را مجسم سازد، و آن معناى لغوى عبارت است از برقرار كردن نوعى ارتباط بين يك چيز و بين چيز ديگر، بطورى كه بسته به آن شود، و از آن جدائى نپذيرد، مانند عقد بيع ، كه عبارت است از نوعى ربط ملكى بين كالا و مشترى ، بطورى كه مشترى بعد از عقد بتواند در آن كالا به هر جورى كه بخواهد تصرف كند، و علاقه اى كه قبلا فروشنده با آن كالا داشت قطع شود، و ديگر نتواند در آن كالا دخل و تصرف كند چون ديگر مالكيتى در آن ندارد.

و مثل عقد نكاح كه عبارت است از ايجاد رابطه زناشوئى بين زن و مردى بنحوى كه آن مرد بتواند از آن زن تمتع ببرد و عمل زناشوئى با او انجام دهد و آن زن ديگر نتواند چنين رابطه اى با غير آن مرد برقرار نموده ، مردى ديگر را بر ناموس خود تسلط دهد، و مانند عهدى كه صاحب عهد شخص معهود له را بر خود مسلط مى سازد، تا آن عهد را براى او وفاكند، و نتواند عهد بشكند.

قرآن كريم در وفاء به عهد به همه معانى كه دارد تاكيد كرده ، و رعايت عهد را و در همه معانى آن و همه مصاديقى كه دارد تاكيد شديد فرموده ، تاكيدى كه شديدتر از آن نمى شود، و كسانى كه عهد و پيمان را مى شكنند را به شديدترين بيان مذمت فرموده ، و به وجهى عنيف و لحنى خشن تهديد نموده ، و كسانى را كه پاى بند وفاى به عهد خويشند در آياتى بسيار مدح و ثنا كرده ، و آيات آنقدر زياد است كه حاجتى بذكر آنها نيست .

حسن وفاى به عهد و قبح نقض عهد از فطريات بشر است و انسان در زندگى فردى و اجتماعى بى نياز از عهد و وفاى به آن نيست

و لحن آيات و بياناتى كه دارد طورى است كه دلالت مى كند بر اينكه خوبى وفاى به عهد و زشتى عهدشكنى از فطريات بشر است ، و واقع هم همين است .

و علت و ريشه اين مطلب اين است كه بشر در زندگيش هرگز بى نياز از عهد و وفاى به عهد نيست ، نه فرد انسان از آن بى نياز است ، و نه مجتمع انسان ، و اگر در زندگى اجتماعى بشر كه خاص بشر است دقيق شويم ، خواهيم ديد كه تمامى مزايائى كه از مجتمع و از زندگى اجتماعى خود استفاده مى كنيم ، و همه حقوق زندگى اجتماعى ما كه با تامين آن حقوق آرامش مى يابيم ، بر اساس عقد اجتماعى عمومى و عقدهاى فرعى و جزئى مترتب بر آن عهدهاى عمومى استوار است ، پس ما نه از خود براى انسانهاى ديگر اجتماعمان مالك چيزى مى شويم ، و نه از آن انسانها براى خود مالك چيزى مى شويم ، مگر زمانى كه عهدى عملى به اجتماع بدهيم ، و عهدى از اجتماع بگيريم ، هر چند كه اين عهد را با زبان جارى نكنيم چون زبان تنها در جائى دخالت پيدا مى كند كه بخواهيم عهد عملى خود را براى ديگران بيان كنيم ، پس ما همينكه دور هم جمع شده و اجتماعى تشكيل داديم در حقيقت عهدها و پيمانهائى بين افراد جامعه خود مبادله كرده ايم هر چند كه به زبان نياورده باشيم و اگر اين مبادله نباشد هرگز اجتماع تشكيل نمى شود، و بعد از تشكيل هم اگر به خود اجازه دهيم كه يا به ملاك اينكه زورمنديم ، و كسى نمى تواند جلوگير ما شود، و يا به خاطر عذرى كه براى خود تراشيده ايم اين پيمانهاى عملى را بشكنيم ،اولين چيزى را كه شكسته ايم عدالت اجتماعى خودمان است ، كه ركن جامعه ما است ، و پناهگاهى است كه هر انسانى از خطر اسارت و استخدام و استثمار، به آن ركن ركين پناهنده مى شود.

و به همين جهت است كه خداى سبحان اين قدر در باره حفظ عهد و وفاى به آن سفارش هاى اكيد نموده ، از آن جمله فرموده : (و اوفوا بالعهد ان العهدكان مسئولا)، و اين آيه شريفه مانند غالب آياتى كه وفاى به عهد را مدح و نقض آن را مذمت كرده هم شامل عهدهاى فردى و بين دو نفرى است ، و هم شامل عهدهاى اجتماعى و بين قبيله اى و قومى و امتى است ، بلكه از نظر اسلام وفاى به عهدهاى اجتماعى مهم تر از وفاى به عهدهاى فردى است ، براى اينكه عدالت اجتماعى مهم تر و نقض آن بلائى عمومى تر است .

و به همين جهت قرآن اين كتاب عزيز هم در مورد دقيق ترين عهدها و هم بى اهميت ترين آن موارد با صريح ترين بيان و روشن ترين سخن از نقض عهد منع كرده ، از آن جمله فرموده : (براءة من اللّه و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و ان اللّه مخزى الكافرين O و اذان من اللّه و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان اللّه برى من المشركين و رسوله فان تبتم فهو خير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى اللّه ، و بشر الذين كفروا بعذاب اليم O الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا، و لم يظاهروا عليكم احدا، فاتموا اليهم عهدهم الى مدتهم ، ان اللّه يحب المتقين O فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشركين حيث وجد تموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم كل مرصد).

اهتمام شارع مقدس اسلام به حرمت عهد و لزوم وفاى به آن

و اين آيات همانطور كه سياقش به مامى فهماند بعد از فتح مكه نازل شده ، بعد از آنكه خداى تعالى در آن روز مشركين را خوار كرد، و قوت و شوكتشان را از بين برد، اينك در اين آيات بر مسلمانان واجب كرده كه سرزمين تحت تصرف خود را كه بر آن تسلط يافته اند از قذارت و پليدى شرك پاك كنند، و به همين منظور، خون مشركين را بدون هيچ قيد و شرطى هدر كرده ، مگر آنكه ايمان آورند، و با اين همه تهديد مع ذلك جمعى از مشركين را كه بين آنها و مسلمانان عهدى برقرار شده استثناء كرده ، و فرموده متعرض ‍ آنان نشوند، و اجازه هيچگونه آزار و اذيت آنان را به مسلمين نداده ، با اينكه روزگار، روزگار ضعف مشركين و قوت و شوكت مسلمين بوده است ، و هيچ عاملى نمى توانسته مسلمانان را از آزار و اذيت آن عده جلوگير شود، و همه اينها به خاطر احترامى است كه اسلام براى عهد و پيمان قائل است ، و براى اهميتى است كه اسلام در امر تقوا دارد.

بله عليه شكننده عهد حكم كرده است كه اگر عهدى رابعد از عقد شكست ، آن عقد و آن پيمان ملغى و باطل است ، و به طرف مقابلش اجازه داده كه بر وى تجاوز كند، به همان مقدارى كه او به وى تجاوز كرده ، و در اين باره فرموده است : (كيف يكون للمشركين عهد عند اللّه و عند رسوله ، الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ، ان اللّه يحب المتقين ،… لا يرقبون فى مومن الا و لا ذمه ، و اولئك هم المعتدون فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة فاخوانكم فى الدين ، و نفصل الايات لقوم يعلمون ، و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم ، فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم ، لعلهم ينتهون ).

و نيز فرموده : (فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ، و اتقوا اللّه ) و باز فرموده : (و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا و تعاونوا على البر و التقوى ، و لا تعاونوا على الاثم و العدوان ، و اتقوا اللّه ).

و جان كلام اينكه اسلام حرمت عهد و وجوب وفاى به آن را بطور اطلاق رعايت كرده ، چه اينكه رعايت آن به نفع صاحب عهد باشد، و چه به ضرر او، آرى كسى كه با شخصى ديگر هر چند كه مشرك باشد پيمان مى بندد، بايد بداند كه از نظر اسلام بايد به پيمان خود عمل كند و يا آنكه از اول پيمان نبندد، براى اينكه رعايت جانب عدالت اجتماعى لازم تر، و واجب تر از منافع و يا متضرر نشدن يك فرد است ، مگر آنكه طرف مقابل عهد خود را بشكند، كه در اين صورت فرد مسلمان نيز مى تواند به همان مقدارى كه او نقض ‍ كرده نقض كند و به همان مقدار كه او به وى تجاوز نموده وى نيز به او تجاوز كند زيرا اگر در اين صورت نيز نقض و تجاوز جائز نباشد، معنايش اين است كه يكى ديگرى را برده و مستخدم خود نموده و بر او استعلاء كند، و اين در اسلام آنقدر مذموم و مورد نفرت است كه مى توان گفت نهضت دينى جز براى از بين بردن آن نبوده است .

و به جان خودم سوگند كه اين يكى از تعاليم عاليه اى است كه دين اسلام آن را براى بشر و به منظور هدايت انسانها به سوى فطرت بشرى خود آورده ، و عامل مهمى است كه عدالت اجتماعى را كه نظام اجتماع جز به آن تحقق نمى يابد حفظ مى كند و مظلمه استخدام و استثمار را از جامعه نفى مى كند.

و قرآن اين كتاب عزيز به آن تصريح و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بر طبق آن مشى نموده و سيره و سنت شريفه خود را بر آن اساس بنا نهادند و اگر نبود كه ما در اين كتاب تنها به بحث قرآنى مى پردازيم ، داستانهائى از آن جناب در اين باره برايت نقل مى كرديم ، و تو خواننده عزيز مى توانى به كتبى كه در سيره و تاريخ زندگى آن حضرت نوشته شده مراجعه نمائى .

مقايسه اسلام با ديگر سنت هاى اجتماعى در مساله عهد و وفاى به آن

و اگر بين سنت و سيره اسلام و سنتى كه ساير امت هاى متمدن و غير متمدن در خصوص احترام عهد و پيمان دارند مقايسه كنى ، و مخصوصا اخبارى را كه همه روزه از رفتار امت هاى قوى با كشورهاى ضعيف مى شنويم كه در معاملات و پيمانهايشان چگونه معامله مى كنند؟! و در نظر بگيرى كه تازمانى كه با پيمان خود آنها را مى دوشند پاى بند پيمان خود هستند، و زمانى كه احساس كنند كه عهد و پيمان به نفع دولتشان و مصالح مردمشان نيست آن را زير پا مى گذارند، آن وقت فرق بين دو سنت را در رعايت حق و در خدمت حقيقت بودن را لمس مى كنى .

آرى سزاوار منطق دين همين ، و لايق منطق آنان همان است ، چون در دنيا بيش از دو منطق وجود ندارد يك منطق مى گويد: بايد حق رعايت شود، حال رعايت آن به هر قيمتى كه مى خواهد تمام شود، زيرا در رعايت حق ، مجتمع سود مى برد، و منطقى ديگر مى گويد: منافع مردم بايد رعايت شود، حال به هر وسيله اى كه مى خواهد باشد ، هر چند كه منافع امت با زير پا گذاشتن حق باشد، منطق اول منطق دين ، و دوم منطق تمامى سنت هاى اجتماعى ديگر است ، چه سنت هاى وحشى ، و چه متمدن ، چه استبدادى و دموكراتى ، و چه كمونيستى و چه غير آن .

خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام عنايتى كه در باب رعايت عهد و پيمان دارد را منحصر در عهد اصطلاحى نكرد، بلكه حكم را آن قدر عموميت داد كه شامل هر شالوده و اساسى كه بر آن اساس بنائى ساخته مى شود بگردد، و در باره همه اين عهدها چه اصطلاحيش و چه غير اصطلاحيش سفارش فرمود.

در خاتمه بحث توجه بفرمائيد كه اين بحث دنباله اى دارد كه ان شاءاللّه تعالى در آينده خواهد آمد.

احلت لكم بهيمة الانعام الا ما يتلى عليكم …

كلمه (احلال ) كه فعل ماضى مجهول (احلت ) از آن اشتقاق يافته به معناى مباح كردن چيزى است ، و كلمه (بهيمه ) بطورى كه صاحب مجمع گفته اسم است براى هر حيوان صحرائى و دريائى كه با چهار پا راه برود و بنا به گفته وى اضافه بهيمه به كلمه (انعام ) از باب اضافه نوع به يكى از اصناف خودش است ، (مثل اينكه بگوئى (چهارپايان حلال گوشت )، كه چهارپايان نوعى است مشتمل بر دو صنف حلال گوشت و حرام گوشت ، و در آن عبارت چهارپايان اضافه شده به صنف خودش )، و مثل اينكه بگوئى نوع انسان چنين يا جنس حيوان چنان است ، كه در هر دو عبارت ، نوع اضافه شده به صنف ، زيرا كلمه (جنس ) هم نسبت به انواع حيوانات ، نوع ، و آن انواع صنف اويند.

بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا كلمه بهيمه به انعام اضافه نشده ، بلكه به كلمه (جنين ) كه در تقدير است اضافه شده ، و تقدير كلام (بهيمه جنين الانعام ) است ، بنا به گفته اين آقايان اضافه (لامى ) خواهد بود، يعنى حرف (لام ) در تقدير خواهد بود، و به هر حال منظور از بهيمة الانعام همان هشت جفت حيوانى است كه گوشتش حلال است ، و جمله : (الا ما يتلى عليكم ) اشاره است به احكامى كه بعدا در آيه : (حرمت عليكم الميته و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه به …) مى آيد، كه در آيه بعضى از حالات آن هشت جفت حرام شده ، و آن حالتى است كه حيوان حلال گوشت ذبح و تذكيه نشود، بلكه مردار گردد، و يا اگر ذبحش كردند بنام خدا نكردند.

و جمله (غير محلى الصيد و انتم حرم ) حال است از ضمير خطاب در (احلت لكم )، مى فرمايد: گوشت بهيمه انعام بر شما حلال است ، مگر آنهائى كه بعدا نام مى بريم ، و مگر در حالى كه خود شما وضعى خاص داشته باشيد، يعنى محرم باشيد، و در حال احرام يكى از آن هشت صنف حيوان از قبيل آهو و گاو وحشى و گورخر را شكار كرده باشيد، كه در اين صورت نيز خوردن گوشت آن بر شما حلال نيست ، و چه بسا مفسرين كه گفته باشند اين جمله حال از ضمير خطاب در جمله (يتلى عليكم ) است ، و كلمه (صيد) مصدرى است كه به معناى مفعول صيد شده آمده ، همچنانكه كلمه (حرم ) به دو ضمه ، جمع حرام است و حرام به معناى محرم به كسره راء اسم فاعل است .

يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر اللّه و لا الشهر الحرام و لا الهدى و لا القلائد و لا آمين البيت الحرام يبتغون فضلا من ربهم و رضوانا

در اين آيه مجددا مؤ منين مورد خطاب واقع شده اند، و اين تكرار خطاب شدت اهتمام به حرمات خداى تعالى را مى رساند.

در جمله (لا تحلوا حلال مكنيد) كلمه احلال كه مصدر آن فعل است ، به معناى حلال كردن است ، و حلال كردن و مباح دانستن ملازم بابى مبالات بودن نسبت به حرمت و مقام و منزلت پروردگارى است كه اين عمل را بى احترامى به خود دانسته ، و اين كلمه در هر جا به يكى از اين معانى است ، يا به معناى بى مبالاتى است ، و يا به معناى بى احترامى نسبت به مقام و منزلت است (احلال شعائر اللّه ) به معناى بى احترامى به آن شعائر و يا ترك آنها است ، (و احلال شهر الحرام ) به معناى اين است كه حرمت اين چهار ماه را كه جنگ در آنها حرام است نگه ندارند، و در آنها جنگ كنند، و همچنين در هر جا معناى مناسب به آنجا را افاده مى كند.

كلمه (شعائر) جمع شعيره است ، كه به معناى علامت است ، و كانه مراد از شعائر اعلام حج و مناسك آن باشد، و كلمه شهرالحرام به معناى ماههائى است كه خداى تعالى آنها را مورد احترام قرار داده ، و آن عبارت است از چهار ماه قمرى ، محرم و رجب و ذى القعده و ذى الحجه ، و كلمه (هدى ) به معناى آن حيوانى است كه آدمى از شهر خود با خود به طرف مكه مى برد، تا قربانى كند، از قبيل گوسفند و گاو و شتر، و كلمه قلائد جمع قلاده به معناى گردن بند است ، و در اينجا به معناى هر چيزى است مانند نعل و مثل آن ، كه به عنوان اعلام به قربانى ، به گردن حيوان مى اندازند و به اين وسيله اعلام مى كنند - كه اين شتر يا گاو يا گوسفند قربانى راه خدا است ، اگر احيانا گم شد، و كسى او را پيدا كرد، بايد به منا بفرستد تا از طرف صاحبش قربانى شود - و كلمه : (آمين ) جمع كلمه آم است ، كه اسم فاعل از فعل (ام ، يوم ) است ، و ماده آن (ام ) به معناى قصد كردن است ، پس معناى جمله (آمين البيت الحرام ) كسانى هستند كه قصد زيارت خانه خدا را دارند، و جمله : (يبتغون فضلا) حال از كلمه (آمين ) است (فضل ) به معناى مال و يا سود مالى است ، كه در آيه (فانقلبوا بنعمة من اللّه و فضل لم يمسسهم سوء)، و آياتى ديگر به اين معنا است ، و يا به معناى اجر آخرتى ، و يا مطلق پاداش مالى است ، و يا پاداش اعم از مالى و غير مالى است .

مفسرين در تفسير كلمات (شعائر) و (قلائد) و غير آندو از سائر مفرداتى كه در آيه آمده اختلاف كرده اند، و اقوال مختلفى ارائه داده اند، و آنچه ما از اين ميان انتخاب كرده ايم همان است كه ذكر كرديم ، چون با سياق آيه سازگارتر بود، و چون در نقل و انتقاد در اقوال ديگر فائده اى نبود، از نقل آنها صرف نظر كرديم .

و اذا حللتم فاصطادوا

و چون از احرام در آمديد شكار بكنيد، جمله : (شكار بكنيد) از آنجا كه در مقامى آمده كه شنونده احتمال مى داده شايد شكاركردن بعد از احرام نيز حرام باشد دلالت بر وجوب ندارد، تنها دلالت مى كند بر اينكه بعد از احرام ، حرام و ممنوع نيست ، و اصطلاحا چنين امرى را (امر عقيب حظر) مى گويند، يعنى امرى كه بعد از نهى در كلام بيايد، و كلمه (حل ) كه ثلاثى مجرد است ، و نيز (احلال ) كه ثلاثى مزيد و از باب افعال است ، هر دو يك معنا مى دهد، و آن عبارت است از خارج شدن از احرام .

و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجدالحرام ان تعتدوا

وقتى گفته مى شود: (جرمه و يجرمه ) معنايش اين است كه او را وادار به جرم كرد، و اگر معصيت را هم جريمه مى گويند چون وبال و عقوبت آن را كه يا مال است و يا شكنجه بر آدمى تحميل مى شود.

راغب گفته است : اصل در معناى ماده (جيم را ميم ) بريدن است ، و كلمه : (شنآن ) به معناى دشمنى و بغض است ، و اينكه فرمود: (ان صدوكم )، معنايش اين است كه شما را از داخل شدن در مسجدالحرام منع كردند، و اين جمله يا بدل از (شنآن ) است ، و يا عطف بيان مى باشد.

و حاصل معناى آيه اين است كه : (اين كينه و دشمنى كه آنها نگذاشتند شما داخل مسجدالحرام بشويد، شما را وادار نكند براينكه بر آنان تعدى كنيد و حال آنكه خدا شما را بر آنان مسلط كرده ، وبال اين جرم بر شما تحميل نشود).

و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان …

معناى اين جمله روشن است و اين جمله بيانگر اساس سنت اسلامى است ، و خداى سبحان در كلام مجيدش كلمه (بر) را تفسير كرده ، و فرموده : (و لكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر) و ما در همانجا در باره (بر) بحث كرديم ، و كلمه (تقوا) به معناى مراقب امر و نهى خدا بودن است ، در نتيجه برگشت معناى تعاون بر بر و تقوا به اين است كه جامعه مسلمين بر بر و تقوا و يا به عبارتى بر ايمان و عمل صالح ناشى از ترس خدا اجتماع كنند، و اين همان صلاح و تقواى اجتماعى است ، و در مقابل آن تعاون بر گناه يعنى عمل زشت كه موجب عقب افتادگى از زندگى سعيده است ، - و بر (عدوان ) كه تعدى بر حقوق حقه مردم و سلب امنيت از جان و مال و ناموس آنان است ، قرار مى گيرد، و ما در اين معنا در ذيل آيه شريفه : (يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا…) در جلد سوم اين كتاب پاره اى مطالب آورده ايم .

خداى سبحان بعد از آنكه از اجتماع (براثم ) و (عدوان ) نهى فرمود نهى خود را با جمله : (و اتقوا اللّه ان اللّه شديدالعقاب ) تاكيد كرد و اين در حقيقت تاكيدى است روى تاكيد ديگر، (تاكيد اول جمله : (واتقوا اللّه ) است ، و تاكيد دوم تهديد (ان اللّه شديدالعقاب ) است ).

تحريم خون و سه نوع گوشت

حرمت عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغيراللّه

به اين آيه شريفه مشتمل است بر حرمت خون و سه نوع گوشت كه در سوره هائى كه از قرآن قبل از اين سوره نازل شده بود نيز ذكر شده بود، مانند دو سوره انعام و نحل كه در مكه نازل شده بودند، و سوره بقره كه اولين سوره مفصلى است كه در مدينه نازل شد، در سوره انعام فرموده بود: (قل لا اجد فيما اوحى الى محرما على طاعم يطعمه ، الا ان يكون ميتة او دما مسفوحا، او لحم خنزير، فانه رجس او فسقا اهل لغيراللّه به فمن اضطر غير باغ و لا عاد، فان ربك غفور رحيم )، در سوره نحل و سوره بقره فرموده : (انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير اللّه فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم ).

و همه اين آيات ، بطورى كه ملاحظه مى كنيد آن چهار چيز كه در صدر آيات مورد بحث ذكر شده اند حرام كرده ، و آيه مورد بحث از نظر استثنائى كه در ذيل آن آمده شبيه به آن آيات است ، در آن آيات مى فرمود: (فمن اضطر غير باغ …).

در اينجا فرموده : (فمن اضطر فى مخمصة غير متجانف لا ثم فان اللّه غفور رحيم )، و بنابراين آيه سوره مائده نسبت به اين معانى كه در آن آيات آمده در حقيقت موكد است .

بلكه نهى از آن چهار چيز و مخصوصا سه تاى اول يعنى ميته و خون و گوشت خوك تشريعش قبل از سوره انعام و نحل بوده ، كه در مكه نازل شده اند، براى اينكه آيه سوره انعام تحريم اين سه چيز و حداقل گوشت خوك را بدان علت مى داند كه رجس و پليدى است ، و همين خود، دلالت دارد بر اينكه قبلا رجس تحريم شده بود.

آرى سوره مدثر از سوره هاى نازله در اول بعثت است (رجز) كه همان رجس است را تحريم كرده بود، و فرموده بود: (و الرجز فاهجر).

و همچنين (منخنقه ) و (موقوذه ) و (مترديه ) و (نطيحه ) و (ما اكل السبع ) يعنى حيوان خفه شده ، و كتك خورده ، و از بلندى پرت شده ، و حيوانى كه با ضربه شاخ حيوان ديگر از بين رفته و پس مانده درندگان ، همه از مصاديق ميته و مردارند به دليل اينكه يك مصداق را (در آخر اين آيه ) از همه اينها استثناء كرده ، و آن ، همه اين نامبردگان است در صورتى كه آنها را زنده دريابند و ذبح كنند، پس آنچه در اين آيه نامبرده شده مصاديق يك نوعند، و براى اين افراد آن نوع يعنى مردار را اسم برده كه عنايت به توضيح افراد آن داشته و خواسته است خوراكيهاى حرام را بيشتر بيان كند، نه اينكه در آيه شريفه چيز تازه اى تشريع كرده باشد.

و همچنين بقيه چيرهائى كه در آيه شمرده و فرموده : (و ما ذبح على النصب ) (و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق )، كه اين دو عنوان هر چند كه اولين بارى كه در قرآن نامبرده شده اند در همين سوره بوده ، و ليكن از آنجا كه خداى تعالى علت حرمت آنها را فسق دانسته ، و فسق در آيه انعام نيز آمده ، پس اين دو نيز چيز تازه اى نبوده كه تشريع شده باشد، و همچنين جمله : (غير متجانف لاثم ) كه مى فهماند علت تحريم هاى مذكور در آيه اين است كه اينها اثمند، و قبل از اين آيه ، و آيه سوره بقره اثم را تحريم كرده بود، و در سوره انعام هم فرموده بود : (و ذروا ظاهر الاثم و باطنه )، و نيز فرموده بود: (قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم ).

پس روشن و واضح شد كه آيه شريفه در آنچه كه از محرمات برشمرده چيز تازه و بى سابقه اى نفرموده ، بلكه قبل از نزول آيه در سوره هاى مكى و مدنى سابقه داشته ، و گوشت ها و طعامهاى حرام را شمرده بود.

پنج مورد كه همگى مردار محسوب شده و خوردنشان در اسلام حرام است

و المنخنقة و الموقوذة و المتردية و النطيحة و ما اكل السبع الا ما ذكيتم

كلمه (منخنقه ) به معناى حيوانى است كه خفه شده باشد، چه خفگى اتفاقى باشد ويا عمدى باشد و عمدى به هر نحو و هر آلتى كه باشد، خواه كسى عمدا و با دست خود او را خفه كرده باشد، و يا اينكه اين خفه كردن عمدى با وسيله اى چون طناب باشد ، و چه اينكه گردن حيوان را بين دو چوب قرار دهند تا خود بخود خفه شود، همچنانكه در جاهليت به اين طريق و به امثال آن حيوان را بى جان مى كردند.

و (موقوذه ) حيوان ى است كه در اثر ضربت بميرد آنقدر او را بزنند تا مردار شود، و (مترديه ) حيوانى است كه از محلى بلند چون كوه و يا لبه چاه و امثال آن سقوط كند و بميرد.

و (نطيحه ) حيوانى است كه حيوانى ديگر او را شاخ بزند و بكشد (و ما اكل السبع ) حيوانى است كه درنده اى پاره اش كرده باشد، و از گوشتش خورده باشد، پس (اءكل ) مربوط به ماءكول است ، چه اينكه همه اش را خورده باشد، و چه اينكه بعض آن را، و كلمه (سبع ) به معناى حيوان وحشى گوشتخوار است ، چون شير و گرگ و پلنگ و امثال آن .

(الا ما ذكيتم )، اين جمله استثنائى است كه از نامبرده ها آنچه قابل تذكيه است را خارج مى سازد، و تذكيه عبارت است از بريدن چهار لوله گردن ، دو تا رگ خون ، كه در دو طرف گردن است ، و يكى لوله غذا، و چهارمى لوله هوا، و اين در جائى است كه اين حيوان نيمه جانى داشته باشد، دليل داشتن نيمه جان اين است كه وقتى چهار رگ او ر ا مى زنند حركتى بكند، يا دم خود را تكان دهد، و يا صداى خرخر از گلو در آورد، و اين استثناء همانطور كه قبلا گفتيم متعلق است به همه عناوين شمرده شده در آيه ، نه به خصوص ‍ عنوان آخرى ، يعنى (نطيحه )، چون مقيد كردنش به آخرى سخنى است بى دليل و اين امور پنجگانه يعنى : 1 منخنقه 2 موقوذه 3 مترديه 4 نطيحه 5 مااكل السبع ، همه از مصاديق ميته و از مصاديق آنند، به اين معنا كه مثلا مترديه و نطيحه وقتى حرام مى شوند كه به وسيله سقوط و شاخ مرده باشند،

به دليل اينكه دنبال آن مترديه و نطيحه اى را كه نمرده باشند و بشود ذبحش كرد استثناء كرده ، و اين بديهى است كه هيچ حيوانى را مادام كه زنده است كسى نمى خورد، وقتى آن را مى خورند كه جانش در آمده باشد، كه اين در آمدن جان دو جور است ، يكى اينكه با سر بريدن جانش در آيد، ديگر اينكه اينطور نباشد، وخدا سر بريده ها را استثناء كرده ، پس افراد ديگرى جز ميته باقى نمى ماند، افرادى كه يا با سقوط و يا با شاخ مرده باشند، و اما اگر گوسفندى مثلا در چاه بيفتد و سالم از چاه بيرون آيد، و چند لحظه زنده باشد، حال يا كم و يا زياد، سپس خودش بميرد و يا سرش را ببرند، ديگر مترديه اش نمى گويند، دليل اين معنا سياق كلام است ، براى اينكه همه حيوانات مذكور در اين آيات حيواناتى هستند كه مرگشان مستند به آن وصفى باشد كه در آيه آمده ، يعنى صفت (انخناق ) و (وقذ) و (تردى ) و (نطح ).

و اگر از ميان همه مردارها خصوص اين چند نوع مردار را ذكر كرد، براى اين بود كه توهمى را كه ممكن است در مورد اينها بشود و كسانى خيال كنند كه اينها مردار نيستند چون افرادى نادرند از بين ببرد، و كسى خيال نكند مردار تنها افراد شايع از مردار است ، يعنى افرادى كه در اثر بيمارى و امثال آن مرده باشند، نه آنهائى كه به مرگ ناگهانى و به علتى خارجى مردار شده باشند، لذا در اين آيات به اسامى آنها تصريح كرد و فرمود همه اينها افراد و مصاديق مردارند، تا ديگر جاى شبهه اى نماند.

نهى اسلام از يكى ديگر از سنتهاى جاهليت

و ما ذبح على النصب

راغب در مفردات مى گويد: (نصب ) هر چيزى به معناى آن است كه آن را طورى جا و قرار دهند كه بر جسته

موضوعات: موقعیت فعلی: فهرست قرآن / سوره مائده / تفسیر المیزان / آیات 1 تا 14 مائده  لینک ثابت
 [ 11:55:00 ب.ظ ]




ماه شعبان ، ماه خوبی‌ها رسید

ماه فضل و رحمت و رضوان رسید

بانگ آمد بر تمام خاکیان

چون حسین آمد به دنیا

نور اعلا هم رسید

بعد از آن آمد به دنیا ابوالفضل با وفا

در پی آن دو خوبان ، هم امام سجاد رسید

در نهایت می‏رسد در ماه شعبان

دو گل دیگر ز باغ رسول دو سرا

هم علی اکبر این پرچمدار زیبای جوان

هم گل نرگس زهرا، مهربان یار با وفا

ماه شعبان ماه خوبی و صفاست

در همه روزش ز مهر دنیای ما هم پر بهاست

موضوعات: ماه شعبان ، ماه خوبی‌ها رسید  لینک ثابت
 [ 08:46:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم