شرح کامل زندگی نامه فردوسی
////////////////////////////////////////////////////////////////////
زندگی نامه فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی (329 ـ 411 ه. ق) حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن موسوم به ابوالقاسم فردوسی طوسی بزرگترین شاعر حماسهسرای ایران است که بقولی همانند او را تاکنون مادر فلک نزاییده است. مقام فردوسی در زنده نمودن تاریخ ایران و داستانهای ملی وحماسی ایران زمین و همچنین دمیدن نفسی تازه به زبان ادب فارسی بسیار شامخ است و از این روی او را شاعر ملی ایران خواندهاند. زندگی این دانشمند برجسته همچون سایر نامآوران چیره دست فرهنگ و ادب ایران در هالهای ازابهام و افسانه فرو رفته است; براساس روایت چهار مقاله که کهنترین منبع تاریخی از لحاظ نزدیکی به دوران حیات حکیم به شمار میرود فردوسی از خاندان دهقانان ایرانی و از اهالی و دهکده باژ از ناحیه طابران طوس بود. دهقاناندر آن روزگار زمینداران کوچکی به شمار میرفتند که به فرهنگ فارسی عشق میورزیدند و نسل به نسل آن را انتقال میدادند و فردوسی نیز که از نسل این ایرانیان اصیل به شمار میرفت همچون پیشینیان خود درصدد حفظ ارزشهای ملی ایران بود. حکیم در اوایل زندگی خود از تمکن مالی قابل ملاحظهای برخوردار بود و علاوه بر اینکه در باغ بزرگی در طابران طوس اقامت داشته و خدم و حشم نیز داشته است دارای زمین زراعی بود که درآمد زندگی آسوده و راحت خود را از طریق آن ملک تأمین مینمود.
در آن عهد سرزمین کهنسال ایران بتدریج زمینههای استقلال خود را فراهم میآورد و حکومتهای محلی که در مناطق مختلف سرزمین ما بویژه شرق ایران بوجود آمده بودند پرچمدار این نهضت بزرگ، که یکی از بخشهای آن توسعه و غنای زبان فارسی بود، به شمار میرفتند. در راستای این تلاش گسترده برای تجدید حیات ملی و ادبی ایران، در اوسط قرن چهارم هجری قمری تلاشهایی جدی برای گردآوریداستانهای ملی و باستانی صورت گرفت و چند شاهنامه ناتمام نیز که این داستانها را در قالبی از اشعار تنظیم کرده بودند بوجود آمد. حکیم ابوالقاسم فردوسی در جوانی و در روزگار زندگی آسوده و فارغ البال خود در طابران طوس دل در سودای شعر و شاعری داشت و در ایام فراغت و صفا اشعاری سرایش میداد. وی ظاهرا در 35 سالگی و شاید هم در 40 سالگی به حکم عشق و علاقهای که به زنده ساختن تاریخ کهن و پرافتخار ایران داشت کار سترگ خود را آغاز کرد که تا پایان عمر پرافتخارش نیز تداوم یافت. از میزان دانش و نحوه سوادآموزی حکیم اطلاع چندانی در دست نیست ولی به حکم آنکه در شاهنامه اطلاعات فراوانی در باب ادبیات عربی، شعر و ادب پارسی، تاریخ، فلسفه، کلام،حدیث و قرآن ارائه نموده است مشخص میگردد که حکیم فردوسی در اوان زندگی خویش مطالعات فراوان کرده است و احوال امم و امثال و حکم را خوانده و با معارف اسلامی بخصوص با قرآن آشنایی کامل داشته است. حکیمظاهرا به زبان پهلوی ساسانی و فنون جنگ و رزم نیز آگاه بوده است. استاد طوس در موقعیت بسیار خطیر و حساسی به سرودن شاهنامه و نظم داستانهای پهلوانان ایرانی همت گماشت، چرا که هر چند سلطه اعراب بر ایران بویژه بخش شرقی آن بسیار ضعیف شده بود و چند حکومت محلی نیز همچون سامانیان و آل بویهدر شرق و مرکز و شمال ایران بوجود آمده بودند ولی جنگ و کمشکشهای داخلی بین این حکومتها نشانههایی تلخ بود بر زوال و انحطاط این سلسلههای ملی ایرانی و روی کار آمدن فاتحان قدرتمند بیگانه. از این روی فردوسی که به رسالت عظیم خود پی برده بود سعی کرد مجموعه عظیمی فراهم آورد که برای همیشه در خاطره ایرانیان باقی ماند و تاریخ و زبان و هویت و ملیت ایرانی را دوباره زنده کند.(1) وی در ابتدای کار بر سرمایه خود و حمایت تنی چند از دوستانش همچون حسین قتیب حاکم طوس و بزرگان آن ولایت علی دیلم وبودلف تکیه کرد و حاکم طوس برای تشویق او، شاعر را از پرداخت مالیات معاف نمود. تلاش بیوقفه حکیم در مرحله اول آن بیست سال تمام به درازا کشید و وی زمانی موفق به سرایش اکثر داستانهای شاهنامه گشت که چند سال از سقوط سلسله ایرانی سامانیان بدست ترکان قراخانی آل افراسیاب و سلطان محمود غزنوی میگذشت. تاریخ پایان رسانیدن شاهنامه را سال 400 ه.ق دانستهاند و براساس گفتههای حکیم که از لابهلای اشعار او مشهود است حکیم در طول این مدت دراز سختیهای فراوانی را متحمل گشت و ضربات فراوانی را هم از جنبه مادی و معیشتی وهم از لحاظ روحی پذیرا گردید که مهمترین آن درگذشت پسر جوان و برومندش بود که پیر طوس را سخت درهم شکست و غمگین و افسرده ساخت. شاعر که در این سالها با عسرت و تنگدستی همراه و همراز بود پس از اتمام شاهکار بزرگ خود به ناچار و برای گذراندن زندگی خود رو به دربار سلطان محمود غزنوی آورد و با عرضه شاهنامه خویش نظر سلطان رابه سوی آن جلب نمود. سلطان محمود پادشاهی ترک زبان و بیعلاقه به تاریخ و فرهنگ ایران بود ولی در ابتدای کارحکیم را بنواخت و او را مورد نوازش خود قرار داد و در شرایطی که در تلاش بود ترکان آل افراسیاب، متحدان پیشین خود در برانداختن سامانیان، را از قلمرو حکومت خویش بیرون راند تلاش کرد از کتاب شاهنامه برای تهییج احساسات ملی ایرانیان علیه ترکان آل افراسیاب (که مطابق روایات ملی ایران از نژاد تورانیان به شمار میرفتند) بهره جوید. سلطان محمود پس از مدتی موفق به شکست آنها شد و لذا روی خوشی به فردوسی نشان نداد و البته بدگویی مخالفان و حاسدان به حکیم نیز بیتأثیر نبود و آنان پیر طوس را رافضی خواندند و از تعصب شاه سنی متعصب علیه فردوسی شیعی به نفع خود بهرهبرداری کردند. تلاش خواجه حسن میمندی وزیر بافرهنگ شاه نیز به ثمر ننشست. سلطان محمود پس از ملاحظه هفت مجلد بزرگ شاهنامه مشتمل بر شصت هزار بیت نغز و دلکش و حماسی دستور داد معادل همین مقدار معین در ازای هر یک بیت یک درهم(2) به شاعر بدهند واین توهینی بزرگ بود برای سخنسرای بزرگ طوس چرا که او بخوبی به قدر و قیمت شاهکار بزرگ خود آگاه بود.فردوسی مأیوس و سرشکسته از دربار سلطان محمود به گرمابهای رفت و پس از آن که بیرون آمد فقاعی خورد وصله سلطان را در کمال بیاعتنایی به حمامی و مرد فقاع فروش بخشید و در کسوتی ناشناس از بیم خشم شاه از غزنه گریخت. جاسوسان خبر بخشش صله سلطان را به دو فرو مایه که نشان از بیاعتنایی شاعر بزرگ ایران به جاه وجلال و مقام سلطان غزنه داشت به اطلاع محمود رساندند و در پی شاعر روانه شدند. فردوسی نیز که از خشم و غرورسلطان محمود آگاه بود چندی در هرات اقامت گزید و سپس از آنجا به نزد شهریار بن شروین حاکم طبرستان که ایرانی پاک نژادی بود رفت و هجویهای صد بیتی نیز علیه محمود سرود. شهریار حکیم را سخت گرامی داشت وهجویه صد بیتی او را نیز به یکصد هزار درم خرید و مانع از انتشار آن شد. استاد سخن فارسی سپس رهسپار دیار خود گشت و در گوشه عزلت و اندوه در سال 411 ه.ق بدرود حیات گفت. گویند سالها پس از رانده شدن فردوسی از دربار سلطان محمود، شاه در یکی از لشکرکشیهای خود به هندوستان به یاد حکیم میافتد و پشیمان از کرده ناصوابخود دستور میدهد مبلغ شصت هزار دینار طلا را با احترام فراوان به منزل فردوسی در طوس روانه سازند ولی هدیه سلطان زمانی به دروازه طوس رسید که جنازه حکیم را از یکی دیگر از دروازههای آن شهر تشییع مینمودند. صله سلطانی رابه تنها یادگار فردوسی دخترش که همچون پدر انسانی آزاده و بلند طبع بود سپردند ولی او آن را نپذیرفت و شصت هزار دینار وقف ساختن عمارت رباط چاهه که بر سر راه طوس به نیشابور و مرو بود گشت.(3) جنازه حکیم نیز مورد جفای بدخواهانش قرار گرفت و شیخ ابوالقاسم گرگانی از عالمان قشری و متعصب به حکم اینکه فردوسی عمر خود را به ستایش پهلوانان مجوس گذرانیده است، اجازه دفن او را در قبرستان مسلمانان نداد و از این روی جسد شاعرگران مایه در باغ طبران که متعلق به خود فردوسی بود دفن گردید.(4) بزرگترین شاهکار پیر فرهیخته طوس شاهنامه او بودکه با وجود گذشت دهها قرن همچون سندی از افتخاربرفراز گنبد رفیع زبان و ادب فارسی میدرخشد و همانگونه که اشاره شد فردوسی با نگارش این کتاب ارزنده و عظیمهویت ملی ایرانیان را به آنها باز شناساند و زبان شیرین فارسی را نه تنها از انحطاط نجات داد بلکه به آن اعتبار ورونق وافری بخشید. اساس شاهنامه نویسی یعنی توصیف زندگی شاهان و پهلوانان ایران به روزگاران باستان ایران باز میگردد و ظاهرا در دوره هخامنشیان و ساسانیان کتابهایی از این دست موجود بوده است. سنت شاهنامه نویسی پس از اسلام و در دوره حکومت سامانیان مجددا رونق گرفت و شاهنامههایی همچون شاهنامه مسعودی مروزی، شاهنامه ابوالمؤید بلخی، شاهنامه ابوعلی بلخی و شاهنامه ابومنصوری و شاهنامه دقیقی بوجود آمدند که ماخذ این شاهنامهها همان داستانهای اوستایی و کتابهای پهلوی همچون خوتاینامک (خدای نامه) بوده است. فردوسیدر سال 365 ه.ق با مطالعه این شاهنامهها دل به نظم شاهنامهای عظیم که تمامی داستانهای ملی ایران رادربرگیرد سپرد و تلاش سترگ خود را که میرفت ملتی را به شعر و قلم زنده نگاه دارد آغاز نمود. در شاهنامه، حکیم طوس پس از نعت خداوند توصیف دانش و خرد و مدح پیامبر اسلام(ص) و یارانش از کیومرث آغاز کرده و پس از نام بردن شرح زندگی پنجاه پادشاه داستانی و تاریخی و حالات و رزم و بزم پهلوانان و وزیران آنان کتاب خود را با شکست یزدگرد سوم ساسانی و فتح ایران توسط اعراب به پایان میرساند. داستان پادشاهی منوچهر و بیان آغاز تمدن بشر، ضحاک، کاوه آهنگر، فریدون، سام، زال، رستم، نوذر، افراسیاب، جنگهای ایرانیان و تورانیان،کیکاووس، هفت خوان رستم، سهراب، سیاوش، کیخسرو، بیژن و منیژه، ظهور زرتشت، اسکندر و اشکانیان و ساسانیان هر یک از داستانهای بسیار زیبا، شیرین و جذاب شاهنامه میباشند که خواننده را به عمق تاریخ ملی وحماسی ایران برده و غرور و افتخارات بزرگ ایرانیان را به آنان باز میشناسانند. شاهنامه اگرچه در بادی امر داستانرزمی ایران است ولی حکیم فردوسی در لابهلای این اشعار رزمی معانی باریک و مطالب عالی فلسفی و اجتماعی واخلاقی بسیاری را بیان کرده است که جذابیت این کتاب بزرگ را دو چندان ساخته است. نتیجههای اجتماعی واخلاقی که سخنسرای حکیم از داستانهای شگفت شاهنامه گرفته است و سخنان عبرتانگیز و پندهای سحرآمیزی که میدهد هر یک نشان و گواهی است از اینکه جهان و شکوه جهان گذراست و انسان باید در این عمردو روزه دلاور و بخشنده و فداکار و راستگو و دستگیر و نیکوکار باشد. حکیم طوس از طریق پندهایی که از زبان پهلوانان و شاهان و دانشمندان مانند اندرز منوچهر و نوذر و کیخسرو به ایرانیان و وصیت این شاه به گودرز و زال ورستم و… و سخنان پرمغز بزرگمهر آورده است حکمت عملی را به خوانندگان خود آموخته و آن را سرمشقی برای زندگانی بشر در نظر گرفته است. سخن سرای بزرگ ایران همچنین در شرح گاهنشینی و تاجگذاری شاهان بزرگی همچون گشتاسب و شاپور و بهرام و قباد و نوشیروان و هرمز از زبان آنان به نیایش خداوند و ستایش راستی و گسترش داد و دانش پرداخته و دستور زندگانی توأم با صلح و آرامش و عدالت را که میتوان برای تمامی جهانیان سرمشق قرار گیرد در اختیار انسانها گذارده است. حکیم با وجود اینکه شرح رزم و پیکار و دشمنیهای اقوام و ملل را گفته است ولی روح بزرگ او جهان رابا نظر وحدت دیده است و ستیزهجوییهای بشر را دلیل نادانی آنان برشمرده است. او حقیقت ادیان را مانند خود خداوند یکی دانسته است و خصومتهای ملل را بر سر دین ابلهانه توصیف کرده واز تفرقههای بیمایه مردم با تأثر یاد نموده است. با این حال و علیرغم احترام فردوسی به ادیان ایران باستان،فردوسی ایمان عمیق خود به اسلام و تعلقش به مذهب تشیع و اهل بیت(ع) را بارها آشکار ساخته است. پیر طوس در شاهکار بزرگ خود احساسات بشری را با سخنان زیبا و عبارتهای دلربا و دلانگیزی تصویر و تعبیر نموده و نشان داده است که در خلق صحنههای عاشقانه نیز به همان میزان صحنههای رزم و نبرد تبحر و تسلط دارد. سخن در باب شاهنامه و اهمیت آن بسیار است و دریغا که محدودیت این مقال اجازه بحث بیشتر را در این خصوص نمیدهد. این دیوان ارجمند شعر و ادب فارسی سند ملت ماست و داستانهای پهلوانان ایرانی شاهنامه به تک تک ایرانیان درس شجاعت و عفت و فداکاری و میهندوستی و وفا میآموزد. شاید به همین دلیل است که داستانهای این کتاب جاودانی با وجود گذشت قرنها و قرنها هنوز در گوشه و کنار ایران از پایتخت تا دورافتادهترین شهرها و روستاها در منازل و قهوهخانهها و چادرهای ایلات و عشایر به شیوه نقالی جاری میشود و مردم ایران را ازهر نژاد و طایفه و دین و مذهب شیفته روح بلند و دلاوریهای پهلوانان ایران و عواطف انسانی آنها مینماید. ابیاتی وی در شاهنامه خود گویای بلندی نظر و آزادگی روح فردوسی و تسلط شگرف او در آرایش صحنهها،گزینش کلمات، ترکیب استادانه اجزای جملات و ارایه تصاویر متناسب با موضوع و صور حسی خیال است.
1- براساس داستانی مشهور که دولتشاه سمرقندی نیز در تذکره خود از آن یاد کرده است آغاز تألیف شاهنامه فردوسی به دوران حکومت سلطان محمود غزنوی و اقدام او در زنده نگهداشتن داستانهای ملی ایران باز میگردد. براساس این افسانه سه شاعر بزرگ دربار سلطان محمود عنصری و عسجدی و فرخی، روزی در غزنه گردهم نشسته و سرگرم گفتگو بودند. در این حال مردی بیگانه از نیشابور بدان جا رسید و چنان مینمود که آهنگ مجلس آنان دارد. عنصری که از ورود این روستایی بیگانه دلخوش نبود و او را مخل مجلس انس میدید، گفت: (ای برادر، ما شاعران دربار شاهیم و جز شاعران هیچکس را در این مجلس راه نیست. اینک هر یک از ما مصراعی بر قافیهای یکسان میسرائیم. اگر تو نیز مصراع چهارم آن رباعی را ساختی در جمع ما توانی بود.) فردوسی (که همان روستایی بیگانه بود) این امتحان را پذیرفت، و عنصری از روی عمد قافیهای برگزید که بگمان وی تنها سه مصراع بر آن میشد ساخت و آوردن مصراع چهارم ممکن نبود. مصراع اول که عنصری گفت این بود: چو عارض تو ما ه نباشد روشن / عسجدی مصراع دوم را چنین ساخت: مانند رخت گل نبود در گلشن / فرخی گفت: مژگانت همی گذر کند از جوشن/ و فردوسی با اشاره به یکی از افسانههای قدیم که چندان معروف نبود، مصراع چهارم را بدینسان آورد: مانند ستان گیو در جنگ پشن / هنگامی که حاضران مجلس در باره تلمیحی که فردوسی در این شعر آورده بود استفسار کردند، وی چنان وقوفی درباب داستانها و افسانههای قدیم ایران از خود نشان داد که عنصری بنزد سلطان محمود رفت و گفت که عاقبت اکنون کسی پیدا شده است که میتواند داستانهای ملی را که بیست یا سی سال پیش دقیقی برای یکی از شاهان سامانی آغاز نهاده به پایان برد.در افسانه بودن این داستان جای هیچگونه شک و تردیدی نیست چرا که فردوسی در اوایل سلطنت محمود بخش اعظم شاهنامه را به پایان رسانیده بود و سالها پیش از به دنیا آمدن محمود سرایش منظومه عظیم خود را آغاز کرده بود.
2- بعضی از منابع این مبلغ را بیست هزار سکه نقره دانستهاند ولی ظاهرا شصت هزار درهم (سکه نقره) صحیحتر است.
3- نظامی عروضی سمرقندی در این ارتباط چنین گفته است: (در سنه اربع عشره خمسمائه به نیشابور شنیدم از امیر معزی که او گفت از امیر عبدالرزاق شنیدم به طوس که گفت، وقتی محمود به هندوستان بود از آنجا بازگشته بود، و وی به غزنین نهاده مگر در راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت و دیگر روز محمود را منزل بردر حصار او بود. پیش او رسولی بفرستاد که فردا باید که پیش آیی و خدمتی بیاری، و بارگاه ما را خدمت کنی، و تشریف بپوشی و بازگردی. دیگر روز محمود بر نشست و خواجه بزرگ بر دست راست او همی راند، که فرستاده بازگشته بود و پیش سلطان همی آمد. سلطان با خواجه گفت، چه جواب دادهباشد، خواجه این بیت فردوسی را بخواند: اگر جز به کام من آید جواب/ من و گرز و میدان وافراسیاب / محمود گفت: این بیت کراست که مردی از او همی زاید. گفت بیچاره ابوالقاسم فردوسی راست که بیست و پنج سال رنج برد و چنان کتابی تمام کرد و هیچ ثمر ندید. محمود گفت سره کردی که مرا از آن یادآوری. که من از آن پشیمان شدهام. آن آزادمرد از من محروم ماند. به غزنین مرا یاد ده تا او را چیزی فرستم. خواجه چون به غزنین آمد بر محمود یاد کرد. سلطان گفت شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای تا به نیل دهند و با شتر سلطانی به طوس برند و از او عذر خواهند. خواجه سالها بود تا در این بند بود. آخر آن کار را چون زر بساخت و اشتر گسیل کرد و آن نیل به سلامت به شهر طبران رسید. از دروازه رودبار اشتر در میشد و جنازه فردوسی به دروازه رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکری بود در طبران، تعصب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازه او در گورستان مسلمانان برند، که او را فضی بود. و هرچه مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود از آن فردوسی. او را در آن باغ دفن کردند. گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار. صلت سلطان خواستند بدو سپارند قبول نکرد و گفت: بدان محتاج نیستم…)
4- گویند پس از آنکه شیخ ابوالقاسم گرگانی از نماز خواندن بر جنازه حکیم امتناع ورزید در شب فردوسی را به خواب دید کهدر بهشت مقامی بلند یافته است. از او پرسید که چگونه بدین مقام رسیدی؟ گفت به سبب این بیت که در آن از یکتایی خدایتعالی سخن گفتهام: جهان را بلندی و پستی تویی/ ندانم چهای، هر چه هستی تویی / اگر چه در صحت این داستان جای شک و تردید است ولی به هر صورت خود نمایانگر مقام والای علمی و دینی سخنسرای بزرگ ایران زمین است.
آثار: شاهنامه
منابع: 1ـ رضازاده شفق، صادق: تاریخ ادبیات ایران، شیراز، دانشگاه پهلوی، 1354. 2 ـ براون، ادوارد: تاریخ ادبیات ایران (از فردوسی تا سعدی، نیمه دوم)، ترجمه غلامحسین صدری افشار،تهران، مروارید، 1368. 3 ـ فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، تهران، نشر قطره، 1376. 4 ـ ر. ن. فرای(گردآورنده): تاریخ ایران کمبریج (جلد 4)، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر،
زندگی
در مورد زندگی فردوسی افسانههای فراوانی وجود دارد که چند علت اصلی دارد. یکی این که به علت محبوب نبودن فردوسی در دستگاه قدرت به دلیل شیعه بودنش، در قرنهای اول پس از پایان عمرش کمتر در مورد او نوشته شده است، و دیگر این که به علت محبوب بودن اشعارش در بین مردم عادی، شاهنامهخوانها مجبور شدهاند برای زندگی او که مورد پرسشهای کنجکاوانه ٔ مردم قرار داشته است، داستانهایی سرِهم کنند.
تولد
بنا به نظر پژوهشگران امروزی، فردوسی در حدود سال ۳۲۹ هجری قمری در روستای پاژ در نزدیکی طوس در خراسان متولد شد.
استدلالی که منجر به استنباط سال ۳۲۹ شده است شعر زیر است که محققان بیت آخر را اشاره به به قدرت رسیدن سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۷ قمری میدانند:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت نوانتر شدم چون جوانی گذشت
فریدون بیداردل زنده شد زمین و زمان پیش او بنده شد
و از این که فردوسی در سال ۳۸۷ پنجاه و هشت ساله بوده است نتیجه میگیرند او در حدود سال ۳۲۹ متولد شده است.
تولد فردوسی را نظامی عروضی، که اولین کسی است که درباره ٔ فردوسی نوشته است، در ده «باز» نوشته است که معرب «پاژ» است. منابع جدیدتر به روستاهای «شاداب» و «رزان» نیز اشاره کردهاند که محققان امروزی این ادعاها را قابل اعتنا نمیدانند. پاژ امروزه در استان خراسان ایران و در ۱۵ کیلومتری شمال مشهد قرار دارد.
نام او را منابع قدیمیتر از جمله عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (اثر حمدالله مستوفی) «حسن» نوشتهاند و منابع جدیدتر از جمله مقدمه ٔ بایسنغری (که اکثر محققان آن را بیارزش میدانند و محمدتقی بهار مطالبش را «لاطایلات بیبنیاد» خوانده است) و منابعی که از آن مقدمه نقل شده است، «منصور». نام پدرش نیز در تاریخ گزیده و یک منبع قدیمی دیگر «علی» ذکر شده است. محمدامین ریاحی، از فردوسیشناسان معاصر، نام «حسن بن علی» را به خاطر شیعه بودن فردوسی مناسب دانسته و تأیید کرده است. منابع کمارزشتر نامهای دیگری نیز برای پدر فردوسی ذکر کردهاند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمه ٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسه ٔ ملی ایران در رد نام «فخرالدین» نوشته است که اعطای لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان بلوغ فردوسی مرسوم شده است و مخصوص به «امیران مقتدر» بوده است، و در نتیجه این که پدر فردوسی چنین لقبی داشته بوده باشد را ناممکن میداند.
کودکی و تحصیل
پدر فردوسی دهقان بود که در آن زمان به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی صاحب ده بوده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۲) که میتوان از آن نتیجه گرفت زندگی نسبتاً مرفهی داشته است. در نتیجه خانواده ٔ فردوسی احتمالاً در کودکی مشکل مالی نداشته است و نیز تحصیلات مناسبی کرده است. بر اساس شواهد موجود از شاهنامه میتوان نتیجه گرفت که او جدا از زبان فارسی دری به زبانهای عربی و پهلوی نیز آشنا بوده است. به نظر میرسد که فردوسی با فلسفه ٔ یونانی نیز آشنایی داشته است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۷۴).
جوانی و شاعری
کودکی و جوانی فردوسی در دوران سامانیان بوده است. ایشان از حامیان مهم ادبیات فارسی بودند.
با وجود این که سرودن شاهنامه را بر اساس شاهنامه ٔ ابومنصوری از حدود چهل سالگی فردوسی میدانند، با توجه به توانایی فردوسی در شعر فارسی نتیجه گرفتهاند که در دوران جوانی نیز شعر میگفته است و احتمالاً سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر اساس داستانهای اساطیری کهنی که در ادبیات شفاهی مردم وجود داشته است، شروع کرده است. این حدس میتواند یکی از دلایل تفاوتهای زیاد نسخههای خطی شاهنامه باشد، به این شکل که نسخههایی قدیمیتری از این داستانهای مستقل منبع کاتبان شده باشد. از جمله داستانهایی که حدس میزنند در دوران جوانی وی گفته شده باشد داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو، و داستان سیاوش است.
فردوسی پس از اطلاع از مرگ دقیقی و ناتمام ماندن گشتاسبنامهاش (که به ظهور زرتشت میپردازد) به وجود شاهنامه ٔ ابومنصوری که به نثر بوده است و منبع دقیقی در سرودن گشتاسبنامه بوده است پی برد. و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا کتاب را پیدا کرده و بقیه ٔ آن را به نظم در آورد. (سید حسن تقیزاده حدس زده است که فردوسی به غزنه که پایتخت غزنویان است رفته باشد که با توجه به تاریخ به قدرت رسیدن غزنویان، که بعد از شروع کار اصلی شاهنامه بوده است، رد شده است.) فردوسی در این سفر شاهنامه ٔ ابومنصوری را نیافت ولی در بازگشت به طوس، امیرک منصور (که از دوستان فردوسی بوده است و شاهنامه ٔ ابومنصوری به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق جمعآوری و نوشته شده بود) کتاب را در اختیار فردوسی قرار داد و قول داد در سرودن شاهنامه از او حمایت کند.
سرودن شاهنامه
مقاله اصلی: شاهنامه ٔ فردوسی
شاهنامه مهم ترین اثر فردوسی و یکی از بزرگ ترین آثار ادبیات کهن فارسی می باشد.
فردوسی برای سرودن این کتاب در حدود پانزده سال بر اساس شاهنامه ٔ ابومنصوری کار کرد و آن را در سال ۳۸۴ قمری پایان داد. فردوسی از آنجا که به قول خودش هیچ پادشاهی را سزاوار هدیه کردن کتابش ندید («ندیدم کسی کش سزاوار بود»)، مدتی آن را مخفی نگه داشت و در این مدت بخشهای دیگری نیز به مرور به شاهنامه افزود.
پس از حدود ده سال (در حدود سال ۳۹۴ هجری قمری در سن شصت و پنج سالگی) فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، تصمیم گرفت که کتابش را به سلطان محمود تقدیم کند از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارههایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جایگزین کرد. تدوین دوم در سال ۴۰۰ هجری قمری پایان یافت (به حدس تقیزاده در سال ۴۰۱) که بین پنجاه هزار و شصت هزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاد.
به گفته ٔ خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه هم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. از این واقعه تا پایان عمر، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظهار ناامیدی و امید به بخشش بعضی از اطرافیان سلطان محمود از جمله «سالار شاه» اختصاص دارد. آخرین اشاره ٔ فردوسی به سن خود یکی به حدود هشتاد سال است («کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد») و یکی به هفتاد و شش سال («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش»).
مرگ و آرامگاه
اولین منبعی که به سال مرگ فردوسی اشاره کرده است مقدمه ٔ بایسنغری است که آن را در سال ۴۱۶ هجری قمری آورده است. این مقدمه که امروز نامعتبر شناخته میشود به منبع دیگری اشاره نکرده است. اکثر منابع همین تاریخ را از مقدمه ٔ بایسنغری نقل کردهاند، به جز تذکرة الشعراء (که آن هم بسیار نامعتبر است) که مرگ او را در ۴۱۱ قمری آورده است. محمدامین ریاحی، با توجه به اشارههایی که فردوسی به سن و ناتوانی خود و آثار پیری کرده است، نتیجه گرفته است فردوسی حتماً قبل از سال ۴۱۱ مرده است.
پس از مرگ، جنازه ٔ فردوسی اجازه ٔ دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خود وی یا دخترش در طوس دفن شد. منابع مختلف علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را به دلیل مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله ٔ نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را به شکل نماز نخواندن «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازه ٔ فردوسی آورده است و حمدالله مستوفی در مقدمه ٔ ظفرنامه این شخص را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانسته است که مریدان زیادی داشته است. در بعضی منابع دیگر نام این فرد «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آمده است که احتمالاً مسخ نام کُرّکانی است. ریاحی انتصاب این مسئله به کُرّکانی صوفی را تهمت دانسته است و از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی حدود سی سال داشته است از نظر تاریخی نیز این مسئله را ناممکن گرفته است.
صحنهای از داستانهای شاهنامه (در آرامگاه فردوسی، توس)از زمان دفن فردوسی آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور میرزا عبدالوهاب خان شیرازی والی خراسان محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایبرئیسش محمدعلی فروغی و سید حسن تقیزاده متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمعآوری هزینه ٔ این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه ٔ دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در ۱۳۱۳ افتتاح شد. این آرامگاه به علت نشست در ۱۳۴۳ مجدداً تخریب شد تا بازسازی شود که این کار در ۱۳۴۷ پایان یافت.
آرامگاه فردوسی
آرامگاه فردوسی بنایی است که در سال ۱۳۱۳ همزمان با جشن هزاره فردوسی در توس نزدیک مشهد به یاد ابوالقاسم فردوسی افتتاح شد.
مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در فاصله بیست کیلومتری شهر مشهد به طرف قوچان راه دو طرفه می شود و یکی از این راه ها به وسیله بلواری به نام پردیس به طول 7 کیلومتر به باغ آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی می رسد. بنا به شواهد باستان شناسی این منطقه توس تاریخی است که در دوره اساطیری به دست توس پهلوان ایرانی بنا گذاشته شد.سراینده حماسه های بزرگ ایران نیز در همین نقطه به خاک سپرده شد. در سال 1303 همزمان با برپایی جشن هزاره فردوسی قرار شد تا آرامگاه فردوسی به همت انجمن آثار ملی ساخته شود.
انجمن با جمع اوری اعانه از مردم کارهای آماده سازی برای ساخت بنایی در خور حکیم توس را آماده کرد. برای آغاز ساختمان باید محل دقیق مدفن فردوسی مشخص می شد. نخستین منبعی که از مدفن حکیم توس نام برده در چهار مقاله نظامی عروضی بوده که آن را جایی نزدیک، دروازه رزان توس در محل باغ خانوادگی او ذکر کرده بود.
در اردیبهشت سال 1305 ارباب کیخسرو شاهرخ برای تعیین مکان دقیق مدفن فردوسی راهی توس شد. با تحقیقات به عمل آمده مشخص شد باغ حاج میرزا علی قائم مقام نایب التولیه است. با همکاری مقامات استان سراسر باغ کاووش شد و در باغ تختگاهی یافتند که طولش شش متر و عرضش پنج متر بود و مدفن حکیم توس بود.
نقشه بنا را به اصرار انجمن شبیه آرامگاه کوروش توسط « آندره گدار» و پروفسور هرتسفلد طراحی شد و مهندس کریم طاهر زاده بر ان نظارت کرد. معمار ساختمان نیز حسین لرزاده بود. مساحت ساختمان 945 متر بود و بهترین حجاران تصاویری از شاهنامه را بر دیوارهایش حک کردند. بنای آرامگاه در مهر 1313 به مناسبت جشن هزاره فردوسی افتتاح شد. این بنا در سال 1348 با طراحی که هوشنگ سیحون براساس آرامگاه کوروش انجام داده بود گسترش یافت و باغ اطراف آن به همراه موزه کنارش ساخته شد.
افسانههای درباره ٔ فردوسی
افسانههای فراوانی درباره ٔ فردوسی و شاهنامه وجود دارد که عمدتاً به علت اشتیاق مردم علاقهمند به فردوسی و خیالپردازی نقالان به وجود آمدهاند. بیشتر این افسانهها بهآسانی با استفاده از شواهد تاریخی یا با استفاده از اشعار شاهنامه رد میشوند. از این جمله است قصه ٔ رفتن منبع پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند بالاخره به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، قصه ٔ راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، مسابقه ٔ بدیههسرایی فردوسی با سه شاعر دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، قصههای سفر فردوسی به غزنه یا اقامتش در غزنه، قصه ٔ فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، قصه ٔ اهدا کردن شاهنامه به سلطان محمود به خاطر نیاز مالی برای تهیه ٔ جهیزیه برای دختر فردوسی، قصه ٔ فرستادن صلهای که سلطان محمود به فردوسی قول داده بوده است به شکل پول نقره به جای طلا به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن صله به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن صله ٔ طلا با با مرگ فردوسی.
آثار فردوسی
تنها اثری که ثابت شده است متعلق به فردوسی است متن خود شاهنامه است (منهای بیتهایی که خود او به دقیقی نسبت داده است). آثار دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده است از جمله چند قطعه، رباعی، قصیده، و غزل که محققان امروزی در این که شاعر آنها فردوسی باشد بسیار شک دارند و از جمله قصیدهها را سروده ٔ دوران صفویان میدانند (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۴۵).
آثار دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شده است که اکثراً مردود دانسته شدهاند. معروفترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه ٔ بایسنغری به فردوسی نسبت داده شده است. اما این فرض توسط بسیاری از معاصران رد شده است و از جمله مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گوینده ٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافته است. محمدامین ریاحی این نسبت را از شرفالدین یزدی (که ریاحی او را «دروغپرداز» نامیده است) دانسته است و حدس زده است که مقدمه ٔ بایسنغری را هم همین شخص نوشته باشد (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۵۱). یکی از آثار دیگر منسوب به فردوسی گرشاسبنامه است که مشخص شده است اثر اسدی طوسی است و چند دهه بعد از مرگ فردوسی سروده شده است.
نوشته ٔ دیگری که به فردوسی نسبت داده شده است «هجونامه»ای علیه سلطان محمود است که به روایت نظامی عروضی صد بیت بوده است و شش بیت از آن باقی مانده است. نسخههای مختلفی از این هجونامه وجود دارد که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت دارند. وجود چنین هجونامهای را بعضی از محققین رد و بعضی تأیید کردهاند. از جمله محمود شیرانی با توجه به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگرش نیز ضعیفاند نتیجه گرفته است که این هجونامه ساختگی است ولی محمدامین ریاحی با توجه به این که اشارهای به این هجونامه در شهریارنامه ٔ عثمان مختاری (مدّاح مسعود سوم غزنوی)، که قبل از چهار مقاله ٔ نظامی عروضی نوشته شده است، آمده است، وجود آن را مسلم دانسته است.
جالب این است که معروفترین بیت فردوسی که زیر آمده است و بعضی آن را از خود شاهنامه و بعضی از هجونامه دانستهاند نیز ممکن است از خود وی نباشد (خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):
بسی رنج بردم در این سال سی عَجَم زنده کردم بدین پارسی
دوستداران و مخالفان فردوسی
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی مخالفت با شاهنامه آغاز شد و عمدتاً به خاطر سیاستهای ضد ایرانی دربار بنی عباس و مدارس نظامیه ادامه یافت. از جمله سلطان محمود پس از فتح ری در سال ۴۲۰ قمری، مجدالدوله ٔ دیلمی را به خاطر خواندن شاهنامه سرزنش کرده است (ریاحی ۱۳۸۰، ص ۱۶۰). نویسندگانی نیز، از جمله عبدالجلیل رازی قزوینی که مانند فردوسی شیعه بوده است، شاهنامه را «مدح گبرکان» دانستهاند (همین طور عطار نیشابوری) و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». شاعران دیگری نیز، از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش»)، احتمالاً به دلیل علاقه ٔ ممدوحانشان به ردّ فردوسی، شاهنامه را دروغ، ناقص، یا بیارزش دانستهاند.
با وجود بایکوتی که درباره ٔ فردوسی وجود داشته است و در نتیجه ٔ آن بسیاری از منابع نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در مناطقی که حکومت عباسیان در آنها نفوذ کمتری داشته است، از شبهقاره ٔ هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، کسانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند. از جمله مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه تهیه کرد و نظامی عروضی در اواسط قرن ششم هجری اولین شرح حال موجود از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در حدود سال ۶۲۰ قمری نیز خلاصهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی ترجمه شد.
پس از حمله ٔ مغول و انقراض عباسیان توجه به شاهنامه در محافل رسمی نیز افزایش یافت و از جمله حمدالله مستوفی در اوایل قرن هشتم هجری در دوران ایلخانان تصحیحی از شاهنامه بر اساس نسخههای مختلفی که یافته بود ارائه کرد. در دوران تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ قمری در هرات، به دستور شاهزاده ٔ تیموری بایسنغر میرزا نسخه ٔ مصوری از شاهنامه تهیه شد و احتمالاً تعداد زیادی از روی آن نوشته شد.
صفویان با توجه به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، توجه خاصی به فردوسی کردند که تا امروز ادامه یافته است