فرشته
 
 


شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



جستجو


موضوع

نحوه نمایش نتایج:


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

دريافت كد دعاي فرج




 



 


شخصی گفت :من می روم وبا یک سیب ،ابروی امام صادق(ع)را می ریزم.

گفتند:چه جوری.

گفت:می روم ومی گویم ،ای امام صادق این سیب رزق من هست،یا نه.اگر گفت :رزق تو نیست ،سیب را می خورم

تا بگویم تودروغ گفتی.اگر گفت رزق تو هست نمی خورم وآنرا لگد می کنم.

پیش امام رفت وگفت:امام این سیب رزق من هست یا نه.

امام فرمودند:اگر از گلویت پایین برود معلوم می شود رزق تو هست.

این دیگر نمی دانست چه بگوید وگیج شد.

گاهی آدم دارد ولی رزق اونیست

موضوعات: شخصی گفت :  لینک ثابت
[شنبه 1395-02-25] [ 09:15:00 ب.ظ ]





داستان یک مرد 

مردی در کارخانه توزیع گوشت کار میکرد یک روز به تنهایی برای سرکشی به سردخانه رفته بود

.درسردخانه بسته شد و مرد در داخل سردخانه گیر افتاد

اخر وقت کاری بود و هیچ کس متوجه گیر افتادن اونشد .بعد از(5)ساعت مرد درحال مرگ بود که

نگهبان در سردخانه را باز کرد واورا نجات داد پس از بهبودیش از نگهبان پرسید که چطور

تو در سردخانه را باز کردی و من را نجات دادی؟

نگهبان جواب دادمن (35)سال است در اینجا کار میکنم وهرروز هزاران کارگر می ایند و می روند

ولی تو از معدود کارگر هایی هستی که موقع ورود با من سلام و احوالپرسی میکنی و موقع خروج با

من خدا حافظی میکنی وبعد خارج میشوی کارگران دیگرطوری با من رفتار میکنند که انگار من نیستم

امروز هم مانند روز های قبل به من سلام کردی ولی خدا حافظیت را نشنیدم برای همین تصمیم گرفتم

برای یافتن تو به سردخانه بروم وامدم وتورا نجات دادم و…

موضوعات: داستان یک مرد  لینک ثابت
 [ 09:13:00 ب.ظ ]




 همه چیز را به خداوند متعال واگذار

 

درمیان قوم بنی اسرائیل،خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی می کردند و زندگی آنها به دامداری وباکمال سادگی وصحرانشینی می گذشت.آنها علاوه برتعدادی گوسفند ،یک خروس،یک الاغ ویک سگ داشتندخروس آنهارابرای نماز بیدار می کرد.وبا الاغ ،وسائل زندگی خودرا حمل می کردند وبه وسیله آن برای خود از راه دور آب می آوردند،وسگ نیز در آن بیابان ،به خصوص شب،نگهبان آنها ازدرندگان بود.اتفاقاروباهی آمدوخروس آنها را خورد،افراد آن خانواده ،محزون وناراحت شدند،ولی مردآنها که شخص صالحی بودمی گفت:خیر است انشاالله.پس از چند روزی،سگ آنهامرد.بازآنهاناراحت شدند،ولی مرد خانواده گفت:خیر است،طولی نکشید که گرگی به الاغ انها حمله کردوآن رادرید وازبین برد،باز مردآن خانواده گفت: خیراست درهمین ایام ،روزی صبح ازخواب بیدارشدند دیدندهمه چادرنشین ها اطراف مورد دستبرد وغارت دشمن واقع شده وهمه اموال آنها به غارت رفته وخود آنها نیز به عنوان برده به اسارت دشمن در آمده اند .

مرد صالح گفت: رازی که ما باقی مانده ایم این بوده که چادرنشینهای دیگر دارای سگ وخروس والاغ بوده اند ،وبه خاطر سروصدای آنها شناخته شده اندوبه اسارت دشمن درآمده اند.

ولی ما چون سگ وخروس والاغ نداشتیم .شناخته نشدیم.پس خیر ما در هلاکت سگ و خروس والاغ مان بوده است که سالم مانده ایم.

این نتیجه کسی است که همه چیزش را به خدا واگذار می کند.

موضوعات: همه چیز را به خداوند متعال واگذار  لینک ثابت
 [ 09:11:00 ب.ظ ]