زندگینامه شهیده شهناز حاجی شاه …
نام پدر: غلام علی تاریخ تولد: - / - /1338
محل تولد: ایران - خوزستان - دزفول تاریخ شهادت: 08/07/1359
محل شهادت: خرمشهر طول مدت حیات: 21
روزی که توپ نزدیک پاهایش اصابت میکند
فقط یک کلام میگوید آن هم چادرم! و شهید میشود.
امدادگر بسیجی شهیده « شهناز حاجی شاه » متولد 1333 دزفول ، دلاور زنی است که در روزهای جوانی عمر پر برکت خویش تمام همت خود را صرف جهاد در مقابل دشمن متجاوز نمود و در پشت جبهه با یاری رسانی به رزمندگان اسلام ، نام خود را بر بلندای این مرز پرگهر جاودانه کرد و در نهایت در هشتم مهر ماه 1359 در سن 26 سالگی و در روزهایی که خونین شهر قهرمان در انتظار شمیم آزادی روزگار می گذراند به دیدار معبود خود شتافت .
برادر بیگی مسئول یکی از گروه های رزمنده: در جریان خرمشهر ، تعدادی از خواهران واقعا رشادتشان از خیلی از مردها بیشتر بود. خواهر “شهناز حاجی شاه” که چند روزی مهمان گروه ما بودن، از نظر اخلاق ، شجاعت و ایثار و تقوا، طهارت و عزت نفس الگو بود، مردانه می جنگید. با وجود شدت درگیری ها در این چند روز کسی تار و موی از ایشان ندید و کلامی به جز سلام نشنید. وقتی برای استراحت به عقب بر می گشتیم او به سرعت مشغول آماده کردن غذا می شد. شهناز حاجی شاه سر انجام به آرزویش رسید.
در جلوی مقر همیشگی اش ، مکتب قرآن زمانی که آمده بود برای سنگرها غذا ببرد همراه با یکی از دوستانش ، شهناز بر اثر اصابت آتش دشمن به شهادت رسید.
انتخاب دوست
هیچگاه دوستانش را از قشر خاصی انتخاب نمیکرد. حتی گاهی با کسانی دوستی میکرد که از نظر اعتقادی، شباهتی با او نداشتند. وقتی از او میپرسیدم: چرا اینقدر دوستان متفاوت داری؟ میگفت: دوستان آدم ها دو جورند: یکی گروهی که تو از وجود آنها استفاده میکنی و دیگری کسانی که آنها از تو استفاده میکنند و در هر دو حالت فایدهای در میان هست. دوستی با کسانی که پایبند ارزشها هستند، خیلی خوب است اما در آنها چیز زیادی را تغییر نمیدهد. هنر آن است که بتوانی در قلب کسی رسوخ کنی که با تو و آرمانهایت دشمن است. هنر آن است که بتوانی روی آن تأثیر بگذاری.(راوی:خواهر شهید)
لباس نماز
اوایل انقلاب نماز اول وقت خواندن چندان بین مردم متداول نبود اما شهناز از همان روزها تأکید زیادی روی نماز اول وقت داشت. او برای نمازش لباس جداگانهای داشت و هر وقت از او میپرسیدم که چرا موقع نماز ، لباست را عوض میکنی، میگفت: چطور موقعی که میخواهی به مهمانی بروی لباس آراسته میپوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفتوگو با خدا ؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن میپذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است.(راوی: خواهر شهید)
معلم داوطلب
پس از پیروزی انقلاب اسلامی هنوز نهضت سوادآموزی تشکیل نشده بود. خواهرم به همراه چند تن دیگر به شکلی کاملاً خودجوش ، گروهی را تشکیل داده بودند و به روستاها میرفتند و به بچهها درس میدادند. ظهر بود، آن هم ظهر داغ خرمشهر که واقعاً هلاککننده است . همراه شهناز به فلکه اصلی شهر رفتیم و منتظر ماندیم تا وانت آبی رنگی آمد. چند خانم چادری عقب خودرو نشسته بودند. من و شهناز هم عقب وانت نشستیم. پس از طی مدتی مسیر، هر یک از خانمها سر جادهای که منتهی به روستایی میشد، پیاده میشدند و باید فاصله طولانی جاده تا روستا را در آن گرمای شدید، پیاده میرفتند. آخر به جایی رسیدیم که من و شهناز هم پیاده شدیم و از یک جاده خاکی به طرف روستا راه افتادیم. این کار هر روز شهناز بود.(خواهر شهید)
شاید آخرین عکس
شهناز و عدهای دیگر از دخترها در خرمشهر باقی مانده و نزد خانم عابدینی قرآن میخواندند. محل کلاسشان در خیابان چهل متری خرمشهر بود. شب پیش از شهادت، خانم عابدینی، شهناز و گروهی از دخترها دور هم جمع بودند. شهناز لباس سفیدی به تن داشته و جوراب سفید پوشیده و چادر سفیدی به سر انداخته بود. خانم عابدینی به شهناز میگوید: در این لباس خیلی قشنگ شدهای ولی این لباس چه تناسبی با وضعیت جنگ و گریز فعلی ما دارد؟ شهناز جواب میدهد: وقتی انسان خیلی خوشحال است، بهترین لباسهایش را میپوشد، من چنین حالی دارم. بعد هم به بچهها میگوید: بیایید چند عکس یادگاری بگیریم، چون شاید این آخرین عکسها باشد.
شهناز و برادران شهيدش
من در خرمشهر می مانم
جنگ که آغاز شد و خرمشهر در خطر سقوط قرار گرفت ، قصد رفتن به شمال کردیم، ولی او گفت: من به شمال نمیآیم. برادرهایش نیز به او اقتدا کرده و در خرمشهر باقی ماندند. (مادر شهید)
شادی آخرین شب
حالات شهناز در شب پیش از شهادتش بسیار عجیب بوده است . هنگامی که نوبت به نگهبانی او میرسد، خانم عابدینی به او میگوید: برو لباست (لباس و جوراب سفید) را عوض کن و پست نگهبانی را تحویل بگیر .
شهناز میگوید : با این لباس خیلی راحتم . روی آن چادر مشکی به سر میکنم و چیزی مشخص نیست . او با همان لباس میرود و نگهبانی میدهد . این آخرین شب عمر کوتاه شهناز بود که خاطرهای به یادماندنی در ذهن دوستانش به یادگار گذاشت و رفت در حالی که شادی زایدالوصفی را به همراه میبرد .
تشییع مظلومانه
شهناز وقتی شهید شد ،او را در گلزار شهدای خرمشهر بی آنکه پدرش حضور داشته باشد ،به خاک سپردیم .به خاطر ناامن بودن شهر ،پیکر او فقط توسط پنج نفر به طور بسیار مظلومانه تشییع شد.خودم قبر شهناز را در محل ورودی پادگان دژ کندم… من از ترس اینکه جنازه دخترم به دست دشمن بیافتد او را به خاک سپردم.. داخل قبر او شدم و کفن را از رویش به کناری زدم. او را بوسیدم و بعد خاک ها را روی تازه گلم ریختم. اما پیکر حسینم که به شهیدان کربلا پیوست هرگز پیدا نشد…!(مادر شهید)