فلسفه ختم نبوت

چرا قرآن، دین اسلام را دین خاتم و پیامبر اسلام را خاتم النبیین می داند؟ آیا ختم نبوت و عدم ظهور نبی دیگر بعد از خاتم النبیین، به معنی کاهش استعدادهای معنوی و تنزل بشریت در جنبه های روحانی است؟ چگونه می توان فرض کرد که با اعلام ختم نبوت، رابطة انسان با وحی به یک باره بریده شود و پلی که جهان انسان را به جهان غیبت متصل می کند، یک سره خراب گردد و دیگر پیامی به بشر نرسد و بشریت بلاتکلیف گذاشته شود؟ از اینها همه گذشته، فرضاً انقطاع نبوت تشریعی را بپذیریم و بگوییم با شریعت اسلام، شرایع ختم شد، چرا نبوت های تبلیغی بعد از اسلام قطع شد؟ چرا این همه پیامبر بعد از هر شریعتی ظهور کردند و آنها را تبلیغ و ترویج و نگهبانی کردند؛ اما بعد از اسلام حتی یک پیامبر این چنین نیز ظهور نکرد؟

ظهور دین اسلام، با اعلام جاودانگی آن و پایان یافتن دفتر نبوت توام بوده است. مسلمانان، همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقی کرده اند. هیچ گاه برای آنها این مسئله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد [صلی الله علیه وآله] پیغمبر دیگری خواهد آمد یا نه؛ چه، قرآن کریم با صراحت، پایان یافتن نبوت را اعلام و پیغمبر، بارها آن را تکرار کرده است. در میان مسلمین، اندیشة ظهور پیغمبر دیگر، مانند انکار یگانگی خدا یا انکار قیامت، با ایمان به اسلام، همواره ناسازگار شناخته شده است.

از نظر اسلام، اندیشة ختم نبوت نه نشانة تنزل بشریت و کاهش استعداد بشری و نازا شدن مادر روزگار است و نه دلیل بی نیازی بشر از پیام الهی است و نه با پاسخ گویی به نیازمندی های متغیر بشر در دوره ها و زمان های مختلف ناسازگار است؛ بلکه علت و فلسفة دیگری دارد.

قبل از هر چیز، لازم است با سیمای ختم نبوت آن چنان که اسلام ترسیم کرده است، آشنا بشویم و آن را بررسی کنیم؛ سپس پاسخ پرسش های خود را دریافت داریم.

در سوره احزاب، آیة 40، چنین می خوانیم: «ما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله و خاتم النبیین؛ محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست. همانا او فرستادة خدا و پایان دهندة پیامبران است». این آیه، رسما حضرت محمدصلی الله علیه وآله را با عنوان خاتم النبیین یاد کرده است.

کلمه خاتم به حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی، به معنی چیزی است که به وسیلة آن به چیزی پایان دهند. مهری که پس از بسته شدن نامه بر روی آن می زدند، به همین جهت خاتم نامیده می شد و چون معمولاً بر روی نگین انگشتری، نام یا شعار مخصوص خود را نقش می کردند و همان را بر روی نامه ها می زدند، انگشتری را خاتم می نامیدند.

لحن آیة مورد بحث، خود می رساند که قبل از نزول این آیه نیز پایان یافتن نبوت به وسیلة پیغمبر اسلام[صلی الله علیه وآله] در میان مسلمین، امری شناخته بوده است. مسلمانان همان طوری که محمد را رسول الله[صلی الله علیه وآله] می دانستند، خاتم النبیین نیز می شناختند. این آیه فقط یادآوری می کند که او را با عنوان پدر خواندة فلان شخص، نخوانید؛ او را با همان عنوان واقعی اش که رسول الله و خاتم النبیین[صلی الله علیه وآله] است بخوانید.

این آیه فقط به جوهر و هستة مرکزی اندیشة ختم نبوت اشاره می کند و بر آن چیزی نمی افزاید. در سورة حجر، آیة 9 چنین آمده است: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون؛ ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم». در این آیه، با قاطعیت کم نظیری از محفوظ ماندن قرآن از تحریف و تغییر و نابودی، سخن رفته است.

یکی از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیل هایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ می داده است و به همین جهت، آن کتاب ها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست می داده اند. غالباً پیامبران، احیا کنندة سنن فراموش شده و اصلاح کنندة تعلیمات تحریف یافتة پیشینیان خود بوده اند.

گذشته از انبیایی که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بوده اند، مانند همة پیامبران بعد از ابراهیم تا زمان موسی و همة پیامبران بعد از موسی تا عیسی، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر، مقررات پیامبر پیشین را تأیید می کرده اند. ظهور پیاپی پیامبران، تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگی و نیازمندی بشر به پیام نوین و رهنمایی نوین نیست؛ بیشتر معلول نابودی ها و تحریف و تبدیل های کتب و تعلیمات آسمانی بوده است.

بشر چند هزار سال پیش، نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی، ناتوان بوده است و از او، جز این، انتظاری نمی توان داشت. آن گاه که بشر می رسد به مرحله ای از تکامل که می تواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگه داری کند، علت عمدة تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید، منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین، موجود می شود. آیة فوق به منتفی شدن مهم ترین علت تجدید نبوت و رسالت از تاریخ نزول قرآن به بعد، اشاره می کند و در حقیقت، تحقق یکی از ارکان ختم نبوت را اعلام می دارد.

چنان که همه می دانیم، در میان کتب آسمانی جهان، تنها کتابی که درست و به تمام و کمال دست نخورده باقی مانده، قرآن است؛ به علاوه، مقادیر زیادی از سنت رسول[صلی الله علیه وآله] به صورت قطعی و غیر قابل تردید، در دست است که از گزند روزگار، مصون مانده است. البته بعد توضیح خواهیم داد که وسیلة الهی محفوظ ماندن کتاب آسمانی مسلمین، رشد و قابلیت بشر این دوره است که دلیل بر نوعی بلوغ اجتماعی انسان این عهد است. در حقیقت، یکی از ارکان خاتمیت، بلوغ اجتماعی بشر است؛ به حدی که می تواند حافظ و نگهبان مواریث علمی و دینی خود باشد و خود به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آن بپردازد.

در سراسر قرآن، اصرار عجیبی هست که دین، از اول تا آخر جهان، یکی بیش نیست و همة پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کرده اند. در سورة شوری، آیه 13 چنین آمده است: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی؛ خداوند برای شما دینی قرار داد که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون بر تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توصیه کردیم».

قرآن در همه جا نام این دین را که پیامبران از آدم تا خاتم مردم را بدان دعوت می کرده اند، اسلام می نهد؛ مقصود این نیست که در همة زمان ها به این نام خوانده می شده است؛ مقصود این است که دین دارای حقیقت و ماهیتی است که بهترین معرف آن، لفظ اسلام است. در سورة آل عمران، آیة 67 دربارة ابراهیم می گوید: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما؛ ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی؛ حق جو و مسلم بود» و در سورة بقره، آیة 132 دربارة یعقوب و فرزندانش می گوید :«و وصی بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون؛ ابراهیم و یعقوب، به فرزندان خود چنین وصیت کردند: خداوند برای شما دین انتخاب کرده است؛ پس با اسلام بمیرید».

آیات قرآن در این زمینه، زیاد است و نیازی به ذکر همة آنها نیست؛ البته پیامبران در پاره ای از قوانین و شرایع، با یکدیگر اختلاف داشته اند. قرآن در عین این که دین را واحد می داند، اختلاف شرایع و قوانین را در پاره ای مسائل می پذیرد. در سورة مائده، آیة 48 می گوید: «لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا؛ برای هر کدام (هر قوم و امت)، یک راه ورود و یک طریقة خاص قرار دادیم»؛ ولی از آن جا که اصول فکری و اصول عملی که پیامبران به آن دعوت می کرده اند، یکی بوده و همة آنان، مردم را به یک شاهراه و به سوی یک هدف، دعوت می کرده اند، اختلاف شرایع و قوانین جزئی، در جوهر و ماهیت این راه که نامش در منطق قرآن، اسلام است تاثیری نداشته است، تفاوت و اختلاف تعلیمات انبیا با یکدیگر، از نوع اختلاف برنامه هایی است که در یک کشور، هر چند یک بار، به مورد اجرا گذاشته می شود و همة آنها از یک قانون اساسی الهام می گیرد.

تعلیمات پیامبران در عین پاره ای اختلافات، مکمل و متمم یکدیگر بوده است. اختلاف و تفاوت تعلیمات آسمانی پیامبران، از نوع اختلافات مکتب های فلسفی یا سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی که مشتمل بر افکار متضاد است نبوده است، انبیا تماما تابع یک مکتب و دارای یک تز بوده اند. تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر، یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاس های عالی تر با کلاس های دانی تر، یا از نوع تفاوت اجرایی یک اصل، در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.

قرآن کریم هرگز کلمة «دین» را به صورت جمع «ادیان» نیاورده است. دین در قرآن، همواره مفرد است؛ زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد، دین است؛ نه دین ها؛ به علاوه، قرآن تصریح می کند که دین، مقتضای فطرت و ندای طبیعت روحانی بشر است؛ «فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها؛1 حق جویانه، چهرة خویش را به سوی دین، همان فطرت خدا که مردم را بر آن آفریده، ثابت نگه دار».

مگر بشر چند گونه فطرت و سرشت و طبیعت می تواند داشته باشد؟ این که دین از اول تا آخر جهان یکی است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد – که آن نیز بیش از یکی نمی تواند باشد - رازی بزرگ و فلسفه ای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی دربارة فلسفة تکامل به ما می دهد.

از نظر قرآن، سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع، یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطی است که «صراط مستقیم» نامیده می شود و از لحاظ مبدا و مسیر و منتها، مشخص است. انسان و اجتماع، متحول و متکامل است؛ ولی راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است؛ «و ان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله».2 این که قرآن با اصرار زیاد، دین را یکی می داند و فقط به یک شاهراه قائل است و اختلاف شرایع و قوانین را مربوط به خطوط فرعی می داند، مبتنی بر این اصل فلسفی است.

بشر در مسیر تکاملی خود، مانند قافله ای است که در راهی و به سوی مقصد معینی، حرکت می کند؛ ولی راه را نمی داند؛ هر چندی یک بار به کسی برخورد می کند که راه را می داند و با نشانی هایی که از او می گیرد، ده ها کیلومتر راه را طی می کند؛ تا می رسد به جایی که باز نیازمند راهنمای جدید است؛ با نشانی گرفتن از او، افق دیگری برایش روشن می شود و ده ها کیلومتر دیگر را با علاماتی که گرفته، طی می کند؛ تا تدریجا، خود، قابلیت بیشتری برای فراگیری پیدا می کند و می رسد به شخصی که «نقشة کلی» راه را از او می گیرد و برای همیشه با در دست داشتن آن نقشه، از راهنمای جدید، بی نیاز می گردد.

قرآن با توضیح این نکته که راه بشر یک راه مشخص و مستقیم است و همة پیامبران با همة اختلافاتی که در راهنمایی و دادن نشانی به حسب وضع و موقع زمانی و مکانی دارند، به سوی یک مقصد و یک شاهراه هدایت می کنند، جادة ختم نبوت را صاف و رکن دیگر از ارکان آن را توضیح می دهد؛ زیرا ختم نبوت، آن گاه معقول و متصور است که خط سیر این بشر متحول متکامل، مستقیم و قابل مشخص کردن باشد؛ اما اگر همان طور که خود بشر در تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، خط سیر او نیز دائما دستخوش تغییر و تبدیل باشد و نهایت و مقصد و مسیر، مشخص نباشد و در هر برهه ای از زمان، بخواهد در یک جاده حرکت کند، بدیهی است که ختم نبوت - یعنی دریافت یک نقشه و برنامة کلی و همیشگی - معقول و متصور نیست.

رسالت پیامبر اسلام[صلی الله علیه وآله] با همة رسالت های دیگر، این تفاوت را دارد که از نوع قانون است؛ نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت است؛ مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست. اسلام، طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل؛ حاوی همة طرح های جزئی و کار آمد در همة موارد. آن چه در گذشته انبیا انجام می دادند که برنامه ای مخصوص برای یک جامعة خاص از جانب خدا می آورند، در دورة اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند؛ با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایان ناپذیر وحی اسلامی، برنامه های خاصی تنظیم می کنند و آن را به مرحلة اجرا می گذارند.

قرآن، کتابی است که روح همة تعلیمات موقت و محدود کتب دیگر آسمانی را که مبارزه با انواع انحراف ها و بازگشت به تعادل است، در بر دارد. این است که قرآن خود را مهیمن و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی می خواند؛ «و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب ومهیمنا علیه؛3 ما این کتاب را به حق فرود آوردیم؛ در حالی که تأیید و تصدیق می کند کتب آسمانی پیشین را و حافظ و نگهبان آنهاست».

از نصوص اسلامی بر می آید که همة پیامبران به حکم این که مقدمة ظهور نبوت کلی و ختمی و قانون اساسی یگانة الهی بوده اند، موظف بوده اند که نوید اکمال و اتمام دین را در دورة ختمیه، به امت های خود بدهند. خداوند از همة پیامبران چنین پیمانی گرفته است.

قرآن کریم، اصل نوید و ایمان و تسلیم پیامبران پیشین را به پیامبرانی که پس از آنها می آیند - و به طریق اولی خاتم انبیا - و وظیفه داری این که امت خود را نیز بدین جهت تبلیغ کنند و آنها را آمادة تعلیمات پیامبران بعدی بنمایند و همچنین تأیید و تصدیق پیامبران بعدی، پیامبران پیشین او [را] و این که خداوند از پیامبران بر این نوید و تسلیم ها و تأیید و تصدیق ها پیمان شدید گرفته است، این چنین ذکر کرده است: «و اذا اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمه ثم جائکم رسول مصدق لما معکم لتومنن به و لتنصرنه قال ء اقررتم و اخذتم علی ذلکم اصری قالو اقررنا قال فاشهدوا و انا معکم من الشاهدین؛4 به یادآر هنگامی را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که زمانی که به شما کتاب و حکمت دادم؛ سپس فرستاده ای آمد که آن چه با شماست، تصدیق می کند، به او ایمان آورید و او را یاری نمایید؛ خداوند گفت: آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. گفت: پس همه گواه باشید؛ من نیز از گواهانم».

بیانات گذشته می تواند دورنمایی از سیمای اندیشة ختم نبوت در میان اندیشه های اسلامی رسم کند و پایه ها و ارکان آن را ارائه دهد. معلوم شد اندیشة ختم نبوت، بر این پایه است که اولا مایة دین در سرشت بشر نهاده شده است؛ سرشت همة انسان ها یکی است؛ سیر تکاملی بشر، یک سیر هدفدار و بر روی یک خط مشخص و مستقیم است. از این رو، حقیقت دین که بیان کنندة خواست های فطرت و راهنمای بشر به راه راست است، یکی بیش نیست. ثانیاً یک طرح به شرط فطری بودن، جامع بودن، کلی بودن و به شرط مصونیت از تحریف و تبدیل و به شرط حسن تشخیص و تطبیق در مرحلة اجرا، می تواند برای همیشه رهنمون و مفید و ما در طرح ها و برنامه ها و قوانین جزئی بی نهایت واقع گردد.

***************************************************

پی نوشت:

1. روم، آیة 30.

2. انعام، آیة 153.

3. مائده، آیة 48.

4. آل عمران، آیة 81.

**************************************************

منبع:

مرتضی مطهری، ختم نبوت.

موضوعات:  فلسفه ختم نبوت  لینک ثابت