دست نوشته یک شهید در آرزوی کربلا

 

بخدا سوگند که دلم برای صحن و سرای حسین تنگ شده است

بخدا سوگند که آرزوی در بغل گرفتن آن قبر شش گوشه را دارم

خدایا خودت میدانی که هر بار که به زیارت امام هشتم می روم بیاد قبر شش گوشه ابا عبدالله، ضریح ثامن الائمه را در بغل می گیرم و بر سینه می فشارم

کربلا

نمیدانم که دیدارت نصیب من میگردد یا نه؟

نمیدانم که اول به حسین میرسم یا به قبر حسین؟

نمیدانم که صحن و سرایت چگونه است؟

نمیدانم که آب فرات در روز عاشورا برای چه خود را از خیمه ها پنهان کرد؟

نمیدانم طفلان حسین در روز عاشورا چگونه تاب آوردند؟

نمیدانم که عباس چگونه دستش جدا شد؟

نمیدانم که علی اکبر و قاسم و علی اصغر چگونه شهید شدند؟

نمیدانم که زینب بعد از ظهر عاشورا چگونه ناله میکرد؟

نمیدانم که گودال قتلگاه در کجا واقع است؟

نمیدانم … نمیدانم … نمیدانم…

و بالاخره نمیدانم کربلا ؛ که با چه صبری مصیبت ابا عبدالله را دیدی و توان آوردی؟

ولی ای کربلا تو میدانی

میدانی که قلب رهبر انقلاب هم برای تو تنگ شده است

میدانی که جوانان ما چگونه عاشقت بودند و آرزوی رسیدن به تو را داشتند ولی به تو نرسیدند

میدانی که این ملت برای تو چقدر خون دل خوردند – میدانی که کربلایی شدن یعنی چه.
میدانی که کربلا جای کیست.
ولی من نمیدانم ، دوست دارم که بدانم

خدایا توفیق بده که بدانم و بشناسم

توفیق بده که بشناسم کربلا و حسین را و بدانم راه حسین را

شهید احمد مختاری

 

موضوعات: دست نوشته یک شهید در آرزوی کربلا  لینک ثابت