امانت و خیانت
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

یکی از تجار نیشابور چون خیال مسافرت داشت کنیز خود را بشیخ ابی عثمان حمیری برسم امانت سپرده بود. روزی غفلتا نظر شیخ بچهره او افتاد و چون زنی زیبا و با ملاحت بود و اندامی دلربا داشت ، شیخ بی اختیار اسیر عشق و پایبند محبت او شد رفته رفته بر عشق و دلباختگی او افزوده گردید و آتش عشق و اشتیاق در دل او هر آن بیشتر شعله ور میگشت ، شیخ این پیش آمد را به استاد خود ابوحفص حداد گوشزد کرد و بموجب پاسخ و دستور او ماءموریت پیدا نمود از نیشابور بطرف ری حرکت کند و چندی افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شیخ یوسف را درک کند.
ابوعثمان بجانب ری حرکت کرد هنگامیکه بآنجا رسید در کوچه ها از منزل شیخ یوسف جستجو مینمود. همه مردم با شگفتی تمام در او دقیق میشدند که چرا مثل این شخصی از منزل مرد فاسق و بدکاری سؤ ال مینمایند! او را سرزنش و ملامت میکردند، شیخ از این وضع متحیر و سرگردان شد و از روی ناچار بطرف نیشابور بازگشت استاد خود ابوحفص را از جریان اطلاع داد. استاد دوباره او را امر کرد که بهر طریق ممکن است باید شیخ یوسف را ملاقات کنی و از روحانیت و انفاس قدسیه او استفاده نمائی ، این مرتبه چون اراده حرکت کرد خود را آماده ملامت و سرزنش مردم نموده و بموجب نشانی که گرفته بود منزل شیخ یوسف را در محله باده فروشان پیدا کرد.
همینکه وارد اطاق شد در یکطرف شیخ ، بچه ای زیبا و خوش اندام و در طرف دیگر او شیشه ای که محتوی آن شراب مینمود مشاهده کرد، بر حیرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد، سؤ ال کرد علت انتخاب منزل در چنین محلی که همه مشروب فروش و یا باده نوشند چیست ؟ با اینکه هیچ مناسبتی با مقام شما ندارد؟ شیخ گفت این خانه ها متعلق بدوستان و بستگان ما بود یکی از ستمکاران از آنها خرید و باین کارها اختصاص داد، ولی خانه مرا نخریدند، از آن پسرک زیبا و شیشه شراب نما سؤ ال کرد شیخ یوسف گفت این پسر فرزند واقعی منست و داخل شیشه جز سرکه چیزی نیست ابی عثمان گفت در اینصورت پس چرا با مردم طوری رفتار میکنید که نسبت بمقام شما سوءظن پیدا کرده و خود را در معرض تهمت قرار میدهید؟
شیخ یوسف گفت برای اینکه مردم درباره من عقیده مند نشوند و مرا بامانت دارای و وثوق و خوبی نشناسند تا کنیزهای خود را برسم امانت بمن بسپارند و منهم عاشق آنها بشوم و در این دلباختگی بسوزم و داروی خاموش کردن شعله های فروزان عشق را بخواهم . از شنیدن این سخن ابوعثمان بشدت گریه اش گرفت و در خدمت او درد خویش را بدرمان رسانید

بحارالانوار ج 16 ص 148

موضوعات: امانت و خیانت  لینک ثابت